روزهای سربی؛ خاطرات اردوگاه سفیدسنگ
روزهای سربی، خاطرات یونس حیدری و داستان اردوگاه سفیدسنگ است. اردوگاهی به وسعت زندان، بسته با درهای برقی گریزناپذیر و تهی از هوایی برای تنفس. زندگی در این اردوگاه سرشار از شکنجه و مرگ و تحقیر و گرسنگی است، بدون بهرهمندی از حقوق حداقلیِ انسانی.
روزهای سربی خاطرات یونس حیدری است، یکی از جانبهدربردگان اردوگاه مهاجران آوارهی افغانستانی در اواخر دههی ۱۳۷۰ در ایران: «اردوگاه سفیدسنگ». اردوگاهی که هنوز در شهرستان فریمان دایر است و گذرگاهی است برای اخراج افغانستانیهای ساکن ایران و راندن آنان به افغانستان.
روزهای سربی داستان اردوگاه سفیدسنگ است، اردوگاهی به وسعت زندان، بسته با درهای برقی گریزناپذیر و تهی از هوایی برای تنفس. زندگی در این اردوگاه سرشار از شکنجه و مرگ و تحقیر و گرسنگی است، بدون بهرهمندی از حقوق حداقلیِ انسانی. نداشتن کارت اقامت موقت، شناسنامه یا گذرنامه، مُهرِ حکم نیستشدن و طردشدن انسانهایی است که از حکومت طالبان و جنگهای داخلی طولانیمدت گریختهاند و به کشور همسایه و همزبان خود، ایران، پناه آوردهاند؛ همانها که از شهرهای مختلف، از خیابان، از سر کار بنّایی یا گچکاری یا نقاشی ساختمان، یا از صف کارگران روزمزد دستگیر میشوند و با اتوبوس به سفیدسنگ، آخرین ایستگاه اقامتگاهشان، برده میشوند. اما ایران هیچگاه مأمن و پناه نبوده است. پذیرش پناهجو در منطق استبدادیِ جمهوری اسلامی بیمعناست. در این منطق «دیگری» خطرناک و محکوم به نبودن است.
روزهای سربی روزنوشتی است که یونس حیدری، از زمان ورودش به قرنطینهی اردوگاه سفیدسنگ، نوشتن آن را روی برگههای پاکت سیگار آغاز کرد؛ بعد از انتقال به کمپ ۲ و خریدن دفترچهای چهلبرگ آن را بازنویسی کرد؛ و تا زمان خروجش از اردوگاه به نوشتن آن ادامه داد. این برگهای سیاه بعدها تایپ شد و در ۱۳۷۹، لابهلای کتابهای کهنه و دستدوم در گوشهای از خیابانی در قم، در قالبی جزوهمانند به دست رهگذرانی رسید که تا آن روز حتی نام سفیدسنگ را هم نشنیده بودند. واقعیت چنان سخت و سرد و بهطرزی غریب آشناست که نیازی به بازیهای ادبی برای ایجاد تأثیرگذاری نیست. روزهای سربی یادآور تمام ستمهای رفته بر مهاجران، بیکاغذان و نادیدهگرفتهشدگان افغانستانی است که سالها نیروی کاری ارزان و استثمارشده بودهاند و هستند و در چشمبرهمزدنی از حق حیات در این خاک محروم شدهاند و میشوند.
کتاب از بیگاری، نبود امکانات بهداشتی، توهین و تحقیر و شکنجه و ناامنی، سرمازدگی، بیماری، مرگ و ناپدیدشدگی جانهای بیجان زندانیان اردوگاه میگوید. در اینجا آزادی را فقط تبعیض طبقاتی تضمین میکند. بعضی با پول و پارتی قادر به فرار میشوند، اما برخی از بیماری و تنهایی جان به در نمیبرند. در طول سالها هزاران آوارهی افغانستانی نهفقط به سفیدسنگ بلکه به اردوگاه ورامین، اردوگاه خانوادگی محمد رسولالله، نیاتکِ زابل و تل سیاه زاهدان انتقال داده شدهاند و از سرنوشت مرگ و زندگی بسیاری از آنان دیگر خبری در دست نیست.
مهاجران افغانستانی دهشت سفیدسنگ را به قیمت جان زیستهاند و هنوز میزیند. اما روایت آنان هنوز، چنانکه باید، به بیرون رخنه نکرده است. درد را تنها با نوشتن میتوان به نسلهای بعد شهادت داد. بیستواندی سال از نوشتن این خاطرات میگذرد و اتفاقی ناگهان مرا در زمان و مکانی دور به این کتاب پیوند میدهد. با نویسنده تماس میگیرم و قبول میکند که کتاب منتشر شود. برایم مینویسد: «مهم این است که تصاویر پر از رنج برای نسلهای بعدی ماندگار شود و آنها به آنچه ما کشیدیم آشنا باشند؛ نسلی که هیچ وطنی ندارد و هنوز هم نداریم.»
خواندن روزهای سربی برای فارسیزبانان ایرانیتبار نه وظیفهای اخلاقی و انسانی بلکه وظیفهای سیاسی و اجتماعی است، چراکه نه زندگان بلکه مردگان ما هم در امان نبوده و نیستند.
زهرا پورعزیزی - پیشگفتار
برای مطالعه، دریافت یا خریداری نسخهی چاپی این کتاب روی گزینههای «بخوانید»، «دانلود» یا «خرید نسخهی چاپی» کلیک کنید.
منبع: آسو
نظرها
نظری وجود ندارد.