دیدگاه
فراتر از مرزهای دیکته شده: «شبهای شورانگیز» و «کیک محبوب من»
احمد خلفانی - در جامعهای که امکانات تحقق رؤیاها گرفته شده است، جستجوی عشق به عنوان یک درونمایه میتواند فصل مشترک بسیاری از داستانها و فیلمها باشد. «شبهای شورانگیز» نوشته منیرو روانیپور و «کیک محبوب من» ساخته بهتاش صناعیها و مریم مقدم را از این زاویه بررسی کردیم.
❗️ممکن است با خواندن این مطلب داستان رمان و یا فیلم برای شما آشکار شود.
راوی کتابِ «شبهای شورانگیز» (نوشته منیرو روانیپور) در فصل چهارم از فصلهای هشتگانه که پرده نامیده میشوند، با مردی که چند ماهی است میشناسد قرار میگذارد و او را به خانه میآورد. بیرون جنگ است و بیدادگریهای حکومتِ تازه پاگرفته و کنترلهای شدیدِ شرعی و اسلامی. پس مرد میترسد و در آخرین لحظات به نوعی از مهلکه میگریزد. در «کیک محبوب من» (ساخته بهتاش صناعیها و مریم مقدم) مهین، قهرمانِ فیلم، مردی را بدون آشنایی پیشین به خانهاش میآورد. مرد، همراهی میکند و البته با خوردن قرص (ویاگرا) میمیرد. اگر توجه کنیم میبینیم که موضوع مشترک هر هشت داستانِ بههم پیوسته «شبهای شورانگیز» که بهعنوان یک داستان بلند هم میتوان خواند، جستجوی عشق است در لابلای پردههای نمایشی که دیگران نوشتهاند: پرستاری در مراحل گوناگون زندگیاش. بهنظر میرسد که مسئله فراتر از جمهوری اسلامی است و ریشه در فرهنگ سنتی ـ ایرانی نیز دارد (که بیگمان همین نیز در بهوجود آوردن جمهوری اسلامی نقش وافری داشت).
موضوع مطرح شده در هر دو اثر، هم کتاب «شبهای شورانگیز» و هم فیلم «کیک محبوب من»، در حقیقت، موضوع زنانِ امروزِ ایران است. در جامعهای که امکانات تحقق رؤیاها گرفته شده است، جستوجوی عشق بهعنوان یک درونمایه میتواند فصل مشترک بسیاری از داستانها و فیلمها باشد. امروز که زنان ایران دیوارهای سنت و شرع را، آگاهانه یا ناآگاهانه، خواسته یا ناخواسته، در هر حال و به حکم شرایط، پشت سر گذاشتهاند، اجرای رؤیاهای سرکوب شده و پنهانمانده میتواند یک واقعیت باشد. رؤیا و واقعیت ـ دو قلمروی که ظاهراً بدون هیچ ارتباطی با هم و حتی نقیضِ یکدیگرند. و همین نیز هست که جامعه ایرانی را به یک جامعه سرشار از تناقض تبدیل کرده است.
مریم، قهرمان داستان، در فصل اول هم که مربوط به پیش از انقلاب است، عشقش را از سر ناچاری پنهان داشته است. و در فصول بعد از انقلاب، این پنهانکاری ابعاد دیگری مییابند؛ چیزی که تنها مسئله اجتماعی و سنتی بود، وجه سیاسی هم میگیرد و از حوزههای فرهنگی و اجتماعی فراتر میرود، در نتیجه، آنچه که تحت کنترل خانواده و جامعه بود، موردِ پیگرد حاکمیت نیز قرار میگیرد، و معشوقان، خواسته یا ناخواسته، با ذوب شدن در حاکمیت، یا پیوستن به این و آن جریان و بازی در نقشهایی که ظاهراً گریزی از آنها نیست، خود نیز اسبابِ سرکوبی عشق و عاشقی میشوند. و البته مریم، شخصیت اصلی «شبهای شورانگیز» آنقدر شجاع و نترس است که در میان همان ویرانهها و حکومت شرع و گزمهها، در همان تاریکی، به دنبال عشق برود و، با وجود این، امکان آن را تنها زمانی بیابد که به ناچار ترک وطن کرده و در خارج از کشور اقامت دارد. پس بهنظر میرسد که تنها در فصل آخر و در مهاجرت است که او میتواند نقشِ خودخواسته را به راستی اجرا کند؛ نفسی تازه کند و از دور به نمایشی که زندگی او را از حالت طبیعیاش دور نگاه داشته بوده است، به برزخی که پشت سر گذاشته، نگاه کند و برای خود، بدون ترس، داستان تازهای ساز کند. ولی قهرمان فیلم «کیک محبوب من»، نه به خارج آمده است و نه بهسان شخصیتِ «شبهای شورانگیز» سالها به دنبال عشق دویده است. او در طی سی سال بعد از مرگ همسرش دست به هیچ تجربه عاشقانهای نزده و جامعه امکان چنین تجربهای را از او سلب کرده است، و وقتی بیدار میشود که زمان گذشته و میبایست تا دیر نشده و نفسی باقی است، و البته برای گریز از تنهایی، عشق را برای خود بجوید و بسازد، آنهم نه در خارج از کشور، بلکه در همان وطنی که همسایه همسایه را میپاید و عشق آزاد به ویژه برای زنهایی پا به سن گذشته از محالات است.
مردِ «بوف کور»، زن مرده را به مرگ میدهد و از خود دور میسازد، و زن «کیک محبوب من»، مردِ مرده را به سرسبزی پشت پنجره تحویل میدهد. اولی مرده را از خود دور میکند که آن را دیگر نبیند، و دومی میکوشد در همان نزدیکیها نگهاش دارد که هر روز از پنجره بنگرد و آن را در طراوتِ گیاهان و درختان مشاهده کند. اولی مرگ را همان مرگ میداند، مرگی مطلق و دور از زندگی و حیات، و دومی مرگ را به همسایه دیوار به دیوار و به بخشِ جدانشدنی از زندگی خود بدل میکند.
موضوع مطرح شده در هر دو اثر، هم کتاب «شبهای شورانگیز» و هم فیلم «کیک محبوب من»، در حقیقت، موضوع زنانِ امروزِ ایران است. در جامعهای که امکانات تحقق رؤیاها گرفته شده است، جستوجوی عشق به عنوان یک درونمایه میتواند فصل مشترک بسیاری از داستانها و فیلمها باشد. امروز که زنان ایران دیوارهای سنت و شرع را، آگاهانه یا ناآگاهانه، خواسته یا ناخواسته، در هر حال و به حکم شرایط، پشت سر گذاشتهاند، اجرای رؤیاهای سرکوب شده و پنهانمانده میتواند یک واقعیت باشد. رؤیا و واقعیت ـ دو قلمروی که ظاهراً بدون هیچ ارتباطی با هم و حتی نقیضِ یکدیگرند. و همین نیز هست که جامعه ایرانی را به یک جامعه سرشار از تناقض تبدیل کرده است.
پس موضوع فیلم «کیک محبوب من» عملاً اجرا و تحقق رؤیاست. و وقتی صحبت از تحقق رؤیا میشود، طبیعی است که ما به گونهای وارد سوررئالیسم شویم. صحنه آخر فیلم، مردنِ مرد و دفن او در باغچه، یک صحنهی کاملاً سوررئالیستی از جامعهای است که به رؤیاها امان نمیدهد و از فیلمی که رئالیستی شروع شده و تا این صحنه به جلو آمده است. مسئلهای که باعث شده است صحنه آخر به نظر بعضی از بینندگان ساختگی باشد و آنها را قانع نکند.
صحنه آخر، در عین حال، ما را به یاد صحنه مرکزی «بوف کور» هدایت میاندازد. در آنجا زن اثیری، که شخصیت اصلی داستان او را البته به دفعات از روزنه اتاقش دیده است، شبانه به سراغش میآید، به روی تختخواب میافتد و در چشم بههم زدنی جان میدهد. و البته تفاوت عمده هم در همین جاست. تفاوتی که شاید ناشی از نگاه شخصیت مرد «بوف کور» و زنِ «کیک محبوب من» باشد. در حالی که مردِ «بوف کور» جسد را پس از تکهتکه کردن در چمدانی میگذارد و شبانه راهی گورستان میشود، زن «کیک محبوب من»، بدون هیچ دلهرهای، جسد مرد مرده را در همان باغ خانهاش دفن میکند. مردِ «بوف کور»، مرده را به مرگ واگذار میکند و زن فیلم «کیک محبوب من»، مرگ را به باغ و درخت و زندگی میسپارد. مردِ «بوف کور»، زن مرده را به مرگ میدهد و از خود دور میسازد، و زن «کیک محبوب من»، مردِ مرده را به سرسبزی پشت پنجره تحویل میدهد. اولی مرده را از خود دور میکند که آن را دیگر نبیند، و دومی میکوشد در همان نزدکیها نگهاش دارد که هر روز از پنجره بنگرد و آن را در طراوتِ گیاهان و درختان مشاهده کند. اولی مرگ را همان مرگ میداند، مرگی مطلق و دور از زندگی و حیات، و دومی مرگ را به همسایه دیوار به دیوار و به بخشِ جدانشدنی از زندگی خود بدل میکند.
و البته یک نکته شگفتانگیز این که زن «کیک محبوب من» هیچ نیازی ندارد مرد مرده را تکهتکه کرده و به صورت فشرده در چمدان پنهان کند. شخصیتِ «بوف کور» که دست به این کار میزند دچار احساس گناه و ترس است. ترس از این که او را مسبب مرگی بدانند که وی در آن دستی نداشته است. و شگفتانگیزتر این که بدانیم زن اثیری با پای خودش به آنجا آمده است بر خلاف مرد واقعی «کیک محبوب من» که با ماشین و اراده زن به خانه او آورده شده، و از این نظر زنِ «کیک محبوب من» به مراتب بیشتر میتواند در مظان اتهام قرار گیرد و مقصر جلوه کند. اگر بخواهیم با توجه به این نکته به داستان منیرو روانیپور برگردیم، میبینیم که معشوقِ مریم نه همچون زن اثیری دور از دسترس است و نه همچون مرد «کیک محبوب من»، واقعی. او اصلا معشوق به آن معنا نیست، بلکه موجودی که میتوانست بالقوه معشوق یا سایهای از معشوق باشد. او نه میتواند و نه میگذارد خود واقعیاش و در نتیجه معشوق به معنای واقعی باشد. وقایع و بازیهای قدرت، او را از او، معشوق را از عشق، خالی کرده است و عشق و عاشق و معشوق را به زیرزمینها، به لایههای پنهان انسانها سپرده و دور از دسترس کرده است. او در حقیقت مشغول نقشی است که خود کمترین سهمی در آن ندارد و صرفاً یک نقش القایی را اجرا میکند، و نه تنها نقش خودش را نمیشناسد بلکه بهنظر میرسد از دیدن خود در آینه یا در چهره دیگران هم میترسد، احساس شخصیاش، رؤیاهایش، آرزوهایش گم شدهاند و هیچ ارتباطی با زندگی او ندارند. پس مریم، قهرمان داستان، که در تمنای اجرای نقش خود است و خود و رؤیاهایش را گم نکرده و میشناسد، در آن وانفسا همیشه دست خالی میماند.
در «شبهای شورانگیز»، آنچه زیرزمینی و زیر حجاب است، میتواند تنها در مهاجرت و در فضاهای دور از وطن هوایی تازه کند، نفسی بکشد و آشکار شود. ولی اکنون زمان گذشته است و زمانه دیگر شده است و پرداختن به رؤیا، هر چند سوررئالیستی است، واقعیت زندگی زنانی است که در ذهنشان مدتهاست از روی مرزهای حکومت و سنت گذشتهاند. پس در فیلم «کیک محبوب من»، «نهان کردن عشق در پستوی خانه» ناممکن میشود و هر آنچه واقعی و زیرزمینی است، از شراب و رقص گرفته تا عشق و احساس بیواسطهی زنانه، در میانه همان خرابآباد به روی صحنه میآید.
نظرها
نظری وجود ندارد.