دیدگاه
جاخوشکردهها و بیجاشدهها
برداشتی سیاسی از یک مرگ
جویا آروین − اینبار پایان یافتن رسانهای شد ولی همیشه این طور نیست. زندگیهای بسیاری به این شیوه پایان مییابد، در خفا و بیآنکه کسی بداند و دل بسوزاند.
مرگی پرابهام، اما در اینکه یک زندگی پایان یافته هیچ ابهامی نیست. پایانی غمبار که شاید تلنگری باشد به ما که بدانیم، یا شاید نگذارد بدانیم، که از این دست پایان-یافتنها کم نیست: پایانی بهخاطر و در پیوند با سیاست و آرمان.
این بار پایان یافتن رسانهای شد ولی همیشه این طور نیست. زندگیهای بسیاری به این شیوه پایان مییابد، در خفا و بیآنکه کسی بداند و دل بسوزاند. با یک آرمان آغاز میشود علیه وضع موجود. میخواهد وضع را تغییر دهد و آرمانی کند. حساسترها در این راه پا مینهند در حالی که دیگران به زندگیِ شخصی میپردازند. درست همان لحظه است که پایان آغاز میشود — «زندگیِ شخصی» پایان مییابد!
پایانِ تمکین به قدرت. پایانِ بیاعتنایی به پستیها و ناراستیها. شخص اکنون در مقابل قدرت ایستاده است. از اینجا به بعد اوضاع بر همه یک جور نمیگذرد. تقریباً همه به جابهجایی فکر میکنند، در جستوجوی تأمین و امنیت. بهرهمندان از پشتوانههای خانوادگی راهی آسانتر در پیش دارند تا در جایی دیگر جاپایی محکم برای خود بسازند. برای برخی آسان است که به حلقهها و دارودستهها بپیوندند یا حتا سردسته شوند و تأمین و امنیت بیابند. برخی دیگر نه سرمایهی خانوادگی دارند و نه میتوانند یا میخواهند به دارودستهها بپیوندند. اینها آسیبپذیرترینها هستند که هرچه میکوشند نمیتوانند جایی برای خود بیابند. آنجاست که اندیشیدن به یک جابهجاییِ دیگر آغاز میشود، یک جابهجاییِ مطلق، رفتن از این جهان. کسی به رفتن از این جهان میاندیشد که جایی در این جهان برای خود سراغ ندارد.
یک سرنوشت
از نمونههایی که سراغ دارم یکی را بازگو میکنم. او حدود سی سال پیش جوانی دانشجو و اهل شهری کوچک بود زمانی که در ناآرامیها در اوج اصلاحات دستگیر و زندانی شد. سالها در ترکیه بهسختی گذراند تا اینکه از آمریکا پناهندگی گرفت. آنجا برای چندی کارگری کرد، هیچگاه نتوانست خانوادهای تشکیل دهد، و در آخرین ایمیلی که از او آمد گفته بود که بیخانمان شده و در خیابان زندگی میکند. پس از آن گویی یکسره محو شد و دیگر هیچ کس خبری از او نداشت. گم شد! مردم میگفتند اگر در «دامِ سیاست» نمیافتاد میتوانست مثل برادرهایش حداقل یک زندگی ساده دست و پا کند. از اوضاع و احوال او حرف میزدند و دربارهی سلامت روانش گمانهزنی میکردند.
همینکه کسی تن به پایان میدهد تحلیلگرانِ روان آغاز به کار میکنند. گفتن ندارد که چنان کسی چون دیگران نبوده، روحیهای حساستر داشته، آسیبپذیرتر بوده، پشتیبان و حامی نداشته، و …. و در «اپوزیسیون» هر گروهی گروه دیگر را مقصر میداند و البته حکومت را. اما با تحلیل ساختار «اپوزیسیون» چراها را بهتر میتوان پاسخ گفت.
پدیدهی «اپوزیسیون» ایرانی
«اپوزیسیون» ایرانی در حال حاضر یک مجموعهی درندشت است. از هر طیفی همه علیه حکومت هستد، حتا بنیادگرایان مذهبیِ سابق. اما بیانسجام، در حدی که آن را بیاصالت کرده و میتوان پرسید اصلاً چنان مجموعهای چه فایدهای دارد. عقبنشینیهایی اگر حکومت داشته هیچ ربطی به فعالیت «اپوزیسیون» ندارد. فردا اگر چیزی مثل انقلاب در ایران روی دهد این «اپوزیسیون» نهتنها سودی برای مردم ایران نخواهد داشت بلکه زمینهساز جنگ و خونریزی خواهد شد.
سردستهها در هر گروهی از این وضعِ بیانسجام بهره میبرند. جاخوشکردهها به این وضع نیاز دارند چون موجودیتشان در همین تضادها و ناهمسازیهاست. آنها که از این وضع آسیب میبینند بیجاشدهها هستند. یک کارکرد اپوزیسیون ایرانی پهن کردن همان «دامِ سیاست» برای سادهترها و حساسترهای آرمانخواه است؛ آنها پس از چندی به دیوار سخت واقعیت میخورند و بیجایی و بیجایگاهی را حس میکنند.
آیا برای «اپوزیسیون» پرشمار ایرانی در خارج از کشور دشوار است که برنامههایی برای حمایت از این گروه آسیبپذیر راه بیندازند. چنددستگیها نمیگذارد و اساساً چنان برنامههایی با ذات پرتشتت «اپوزیسیون» ایرانی نمیخواند. حتا دیگر نمیتوان گفت «اپوزیسیون» ایرانی برای ایران است. بسیاری از آنها چنان قبیلهگرا شدهاند که وطن برایشان بیمعنا شده، چه رسد به کمک به هموطن!
اگر در ایران هستید و به خودکشی فکر میکنید، پیش از هر اقدامی با یکی از شمارههای زیر تماس بگیرید:
اورژانس اجتماعی: ۱۲۳، اورژانس شهری: ۱۱۵، صدای مشاور: ۱۴۸۰، اورژانس روانپزشکی تهران: ۴۴۵۰۸۲۰۰.
نظرها
نظری وجود ندارد.