بیپناهی «اعظم» در نمایش «اینجا کجاست»
الاهه نجفی - نمایش «اینجا کجاست؟» در تالار سایه در تهران روی صحنه اجرا میشود. نگاهی داریم به بیپناهی تنها شخصیت این نمایش.
این روزها نمایش «اینجا کجاست؟» نوشته نغمه ثمینی به کارگردانی شیوا مسعودی و بازی ریما رامینفر در تالار سایه در تهران روی صحنه اجرا میشود. این گروه، اجرای ۳۱ خرداد ماهاش را به رخشان بنیاعتماد تقدیم کرد و اصغر فرهادی هم شامگاه دوشنبه ۲۴ تیر ماه به تماشای این نمایش رفت و سپس درباره این تجربه تئاتری گفت: «شاهد یک اثر نمایشی خیلی خوب بودم که در همه زمینههای نویسندگی، کارگردانی و بازیگری دارای ارزشهای فراوانی بود.»
فرهادی در ادامه اضافه کرد: «ریتم خوب، طراحی صحنه ارزشمند و بازی خوب ریما رامینفر در کنار کارگردانی سنجیده باعث شد که زمان نمایش را اصلاً حس نکنم. ضمن اینکه فضایی که نویسنده نمایش برای تماشاگر ترسیم کرده است، فضایی مناسب در توصیف دغدغههای اجتماعی است که همین موضوع نمایش را به یک اثر بسیار خوب و ارزشمند تبدیل کرده است.»
یک «دغدغه» اجتماعی پیش پاافتاده
«دغدغههای اجتماعی» که فرهادی از آن سخن میگوید و برخی از منتقدان هم هرگاه از این نمایش سخنی در میان آوردهاند، بر آن تأکید کردهاند، چیزی نیست جز «مهاجرت» یک زن به خاطر بیشوهری.
زنی به نام «اعظم» که شوهر نکرده و نتوانسته تشکیل خانواده بدهد، به دعوت دوستش به نام «نازی» به کشوری نامعلوم مهاجرت میکند. از میان تکگوییهای درونی «اعظم» با بازی ریما رامینفر که تنها بازیگر این نمایش هم هست، معلوم میشود که او امید دارد با دوستِ شوهرِ «نازی» ازدواج کند. نمایش از ابتدا تا انتها در سالنی که در فرودگاهها مسافران بدان وارد میشوند، پای نوار نقاله چمدانها اتفاق میافتد. «نازی» به پیشواز «اعظم» نمیآید و او که در اضطراب بهسر میبرد و جز لباسهایش و در واقع «تن»اش چیزی ندارد، به انتظار «نازی» گویهها و واگویههایش را با تماشاگر در میان میگذارد.
پس با این تفاصیل اعظم از جامعهای که در آن یک زن تنها و بیچیز از بخت چندانی برخوردار نیست، از روی ناچاری و به امید تشکیل خانواده به مقصدی نامعلوم مهاجرت کرده است. او نه مثل بسیاری از روشنفکران، روزنامهنگاران و فعالان مدنی و دگرباشان جنسی تحت تعقیب قرار داشته، نه کارش را به دلیل عقایدش از دست داده، نه نمایشگاه و کتابهایش معطل مجوز مانده و نه او را به جرم عقاید آزادیخواهانهاش زندان انداختهاند. اعظم فقط یک مشکل دارد و آن هم این است که کسی به خواستگاریاش نیامده و از بخت بد «نازی» هم آنقدر در دوستی و رفاقت پایدار نبوده که انتظار داشته است. البته یک احتمال دیگر هم این است که «نازی» در خارج از ایران مهماننوازی را از یاد برده و به قول منتقدی در روزنامه اعتماد «بیریشه» شده، و نمیخواهد جور دوستش را بکشد و مسئولیت زندگی او را برای مدتی به عهده بگیرد و او را به سرانجام برساند. چون در غرب طبعاً مثل هر جای دیگر جهان و از جمله ایران مشکلات زیاد است و هر فردی هم مسئول خوشبختی و بدبختی خودش است. البته اینها در نمایش بیان نمیشود، بلکه در میانه نمایش یک احتمال دیگر هم به وجود میآید: ممکن است همه اینها در خیال نازی اتفاق میافتد. عرصه خیال هم طبعاً وسیع است. کافی است که یک ذهن آسیبدیده بسازیم و بگوییم آنچه که «اعظم» میبیند، ممکن است واقعیت داشته باشد، امکان هم دارد همه اینها برآمده از ذهن مضطرب او باشد.
یک داستان تکراری
نمایش «۲۳۴۲ روز بد» ساخته بهروز غریبپور با بازی محمد حاتمی را ممکن است به یاد داشته باشید. موضوع این نمایش زندگی مهران کریمی ناصری و سرگذشت اوست که از ۸ اوت ۱۹۸۸ تا اوت سال ۲۰۰۶ در ترمینال فرودگاه شارل دوگل پاریس زندگی میکرد.
ناصری که پناهجو بود برای یافتن پدرش به انگلستان رفت و در راه، پیش از آنکه به مقصد برسد مانند پناهجویان دیگر در آن سالها مدارک شناساییاش را نابود کرد. اما انگلیسیها او را به بلژیک پس فرستادند و ناصری هم سرانجام از بلژیک به فرانسه رفت و از فرودگاه شارل دوگل سردرآورد و به این دلیل که هیچگونه مدرکی برای احراز هویتش در دست نبود، فرانسویها هم نمیتوانستند او را به جایی پس بفرستند. این بود که او به مدت ۱۸ سال در ترمینال فرودگاه شارل دوگل زندگی کرد. در سال ۱۹۹۹ یک وکیل فرانسوی موفق شد برایش اقامت بگیرد، اما او به سادگی پاسخ داد: «من مهران کریمی ناصری نیستم، بلکه سر آلفرد مهران هستم و ایرانی هم نیستم!»
رضا دانشور، نویسنده تبعیدی ایرانی در نمایشنامه «مسافر همه جا، مسافر هیچ کجا» ابعاد بیخانمانی و پریشانحالی مهران کریمی ناصری را دستمایه قرار میدهد. در این نمایشنامه دانشور موفق میشود با شخصیتپردازی دقیق « سر آلفرد»، «من»ِ فروپاشیده یک انسان پناهجو را در پیوند با تاریخ سرزمینش بهخوبی نشان دهد. در این نمایشنامه دایره واژگانی «آلفرد» بهتدریج تحلیل میرود و سرانجام آنچه که باقی میماند، آمیختهای است از فارسی با زبانهای دیگر. همین موضوع، یعنی «فروپاشی زبان»ِ انسان پناهجو درونمایه داستان «سنگُر» نوشته بهمن فرسی است.
در نمایش «اینجا کجاست؟» اما فروپاشی ذهنی «مسافر هیچ کجا و همه جا» در موقعیت پناهجویی اتفاق نیفتاده است، بلکه «اعظم» آسیبهای ذهنیاش را مثل چمدانش با خودش از وطنش آورده و در پایان نمایش هم به جای واکاوی ریشههای آسیبهای ذهنی یک دختر مجرد، با ترفندهایی که در نمایشنامههای اوژن یونسکو سراغ داریم، او احساس شیءشدگی میکند. افزون بر این «اعظم» احساس میکند از طریق دو دوربین مداربسته دیده شود. دوربینهای مداربسته که بر او تسلط دارند، آیا مجموعهای از سنتها و شایستها و بایستهاییاند که او از آنها نمیتواند بگریزد؟
نغمه ثمینی، نویسنده نمایش «اینجا کجاست؟» درباره تجربهاش از رویارویی با اداره سانسور مینویسد: «... "پالتوی پشمی قرمز" که در ممیزی غریبی لتوپار شد و دیگر متن من نبود. متنهای دیگرم هم یا شامل همین ممیزی شدند یا... نمیدانم! [اما] "اینجا کجاست؟"، آرام و بیسر و صدا سدها را رد کرد و پیش آمد. اینکه این روزها و بعد از این چهار سال دشوار، متن روی صحنه رفته برایم یک نشانه است؛ نشانه پایان قمر در عقرب و سعد شدن ایام.»
با وجود آنکه نویسنده نمایشنامهاش را با بهرهگیری از تجربه سفرش به خارج از ایران نوشته، اما از راه یافتن به ژرفای بحرانهای اجتماعی درمانده؛ شاید اصلاً به این دلیل که هنوز ایام چندان هم «سعد» نشده و قمر هنوز در عقرب است، چنانکه نمیتوان «دوربینهای مداربسته» اداره سانسور را ندیده گرفت.
تجرد زنان و مردان یکی از معضلات جوامع پیشرفته و در حال پیشرفت مانند ایران است. بیش از ۴۳ درصد از اهالی اروپای مرکزی مجردند. با اینحال آنها مانند «اعظم» از آسیبهای ذهنی رنج نمیبرند.
مریم حسینخواه در سایت رادیو زمانه مینویسد: «بر اساس یک پژوهش که نتایج آن در روزنامه قانون منتشر شده است، ٧٠ درصد زنان مجرد وجود باورهای غلط و قضاوتهای تنگنظرانه افراد جامعه نسبت به طلاق و زنان بیوه را باعث احساس بیگانگی، ناامنی و ناراحتی در روابط خود با دیگران میدانند؛ باورهایی که موجب میشود آنها از حضور در جمع فامیلی "احساس ناراحتی" کنند.»
و در ادامه میافزاید: «۵۵ درصد زنانی که به تنهایی سرپرستی خانواده را بر عهده دارند نیز گفتهاند که از طعنهها و متلکهای اهالی محل معذب هستند و حدود ۶۶ درصد آنها نیز در معرض انواع سوءنیتها و آزارهای دیگران واقع شدهاند.»
دوربینهایی که مراقباند
«اینجا کجاست؟» با وجود چنین کاستیهایی در گزینش نوع شخصیت و با وجود ضعف نویسنده نمایش در راه یافتن به ژرفای یک موقعیت بحرانی، نظر بسیاری از منتقدان را به خود جلب کرده است.
هوشنگ گلمکانی در ستایش این نمایش مینویسد: «اینجا کجاست؟ متنی سنجیده و اجرایی موقر و درخور متن دارد که برخلاف آنچه از نوشتههای همکار سابقم خانم ثمینی به یاد دارم، حالا طنز هم به عناصر آثارش اضافه شده. (...) استفاده از تسمهنقاله و کاربرد آکسسوار، خلاقانه و متناسب با حال و هوای نمایش و اوضاع شخصیت داستان است. بار عمده تأثیرگذاری نمایش حاصل تسلط بازیگرش ریما رامینفر است که با ظرافت، توهمها و آرزوها و دنیای کوچک یک زن در آستانه میانسالی را که زندگی خصوصی ناموفقی داشته و حالا امیدهایی در سر دارد بازسازی کرده است.»
و در نقد دیگری در روزنامه اعتماد، حسین پاکدل مینویسد: «نغمه ثمینی هنرمندی است دقیق و ریزبین که هیچ چیزی را کوچک نمیبیند و از کنار پدیدهها بیاعتناء و فرصتطلبانه عبور نمیکند.»
و الهام کُردا هم در نقدش در روزنامه بهار به اهمیت همان دوربینهای مداربسته اشاره میکند و مینویسد: «دوربینهای این اجرا مثل تقدیر زن هستند. دائم مراقباند و یادآوری میکنند که حق نداری پا از هر چیزی غیر از آنچه برایت تعیین شده جلوتر بگذاری و اگر این کار را کردی باید تاوانش را هم بدهی و این قدرت ماورایی همیشه تو را با تمام جزئیات زیر نظر دارد.»
گالری زمانه:
تصاویری از نمایش «اینجا کجاست؟»
نظرها
نظری وجود ندارد.