دیدگاه
بخش تاریک دیکتاتورها، از سوریه تا ایران و ...
صدرا عبداللهی در این دیدگاه از ديكتاتورها مینویسد: «دیکتاتورها از همان ابتدا با دستاویز قدرت، در تلاشی بیپایان برای تثبیت موقعیت خود هستند. این نیاز به قدرت را میتوان در قالب مفهوم «میل به بقا» تحلیل کرد که از دوران اولیهی تمدن بشری در روان انسانها نهفته است.»
دیکتاتورها، آنچه که در ظاهر و باطن آنها نهفته است، نه تنها بازتابی از قدرت سیاسی بلکه تجلیهای پیچیدهای از روانشناسی انسانی و فلسفهی اخلاقیشان است. آنها نه تنها بر ملتهای خود، بلکه بر کل ساختارهای اجتماعی و تاریخی تأثیر میگذارند. بخش تاریک دیکتاتورها نه تنها در اقداماتشان، بلکه در روانشناسی آنها ریشه دارد؛ بهویژه در آنچه که در عمق روانشان میگذرد و چگونه این عواطف و اضطرابها به سیاستهایشان شکل میدهد.
ديكتاتورها در جستوجوی نامی جاودانه
دیکتاتورها از همان ابتدا با دستاویز قدرت، در تلاشی بیپایان برای تثبیت موقعیت خود هستند. این نیاز به قدرت را میتوان در قالب مفهوم «میل به بقا» تحلیل کرد که از دوران اولیهی تمدن بشری در روان انسانها نهفته است. این میل نه تنها به بقای فردی بلکه به سلطهجویی و کنترل بهعنوان بخشی از ارضای احساس امنیت و قدرت درونی انسان شکل گرفته است. اینکه یک دیکتاتور بهطور غیرمنطقی تلاش میکند تا هر لحظه در قدرت بماند، نه تنها ناشی از ترس از ضعف یا از دست دادن قدرت است، بلکه بهویژه در تلاش برای حفظ «هویت بزرگ و فراگیر» خود است.
در اندیشههای فلسفی، این رفتار را میتوان در نظریات نیچه دربارهی «اراده به قدرت» بررسی کرد. نیچه باور داشت که انسانها بهطور ذاتی برای غلبه بر محدودیتهای خود و دستیابی به قدرتی که به آنها امکان میدهد برای خود و دنیای اطرافشان تعیین تکلیف کنند، تلاش میکنند. دیکتاتورها بهطور خاص با گسترش و تأسیس سلطه خود نه تنها به دنبال کنترل جامعهاند، بلکه در نهایت برای این هستند که جاودانگیای برای خود رقم بزنند. این میل به نامی ماندگار به شكل عمیقی در روان دیکتاتورها ریشه دارد.
ديكتاتورها، ترس و آسیبهای درونی
برای درک درست روانشناسی دیکتاتورها، باید به تأثیرات درونی و عاطفی آنان توجه کرد. برخلاف تصوری که بسیاری از انسانها از دیکتاتورها دارند (یعنی آنها افرادی سرد و بیاحساس هستند)، حقیقت این است که بسیاری از آنها تحت تأثیر ترسهای عمیق و پیچیدهای هستند. ترس از بیقدرتی، ترس از از دست دادن کنترل، ترس از ناتوانی در برآورده کردن انتظاراتی که خود برایشان تعیین کردهاند، و ترس از شکنندگی درونی. این ترسها در بسیاری از دیکتاتورها به یکسری واکنشهای دفاعی پیچیده منجر میشود که به جای مقابله با ترسها، آنها را از طریق سلطه جویی و سرکوب دیگران بهطور ناخودآگاه مدیریت میکنند.
این واکنشها دقیقاً همان چیزی هستند که در نظریات روانشناسی فروید بهعنوان «مکانیزمهای دفاعی» معرفی میشوند. دیکتاتورها معمولاً خود را در محیطی میبینند که تهدیدهای بالقوه زیادی از همه طرف آنها را احاطه کرده است. این تهدیدها نه تنها سیاسی یا اجتماعی هستند، بلکه روانی و درونیاند. برای مقابله با این تهدیدها، دیکتاتورها معمولاً به «بیرونی کردن» و «سرکوب» نیازهای خود پرداخته و از طریق تسلط بر دیگران احساس قدرت میکنند. آنها در جستوجوی نیرویی میروند که بتواند از شکافهای درونیشان دفاع کند.
ديكتاتوری بخش تاریک در اخلاق و فلسفهی قدرت
دیکتاتورها همچنین با بحرانهای اخلاقی بزرگی روبهرو هستند. آنها اغلب برای توجیه اقدامهای غیرانسانی و ظالمانه خود، به اصول فلسفی خاصی متوسل میشوند که نه تنها ناقض اصول اولیه اخلاقیاند، بلکه اساسگذار توجیه خشونت و سرکوب در جوامع بشری هستند. در این میان، مسألهی مشروعیت و عدالت در تفکر سیاسی دیکتاتوری شکل میگیرد. بسیاری از دیکتاتورها برای حفظ قدرت خود، از استدلالهای فلسفی و ایدئولوژیک استفاده میکنند که در آنها هر اقدام خشونتآمیز یا سرکوبگرانه در جهت «نجات جامعه» یا «حفاظت از مردم» توجیه میشود. این بازی با مفاهیم عدالت و خیر و شر به شکلی تحریفشده، بخش تاریک فلسفهی قدرت در دیکتاتوریهاست.
هانا آرنت در کتاب «سرچشمههای توتالیتاریسم» اشاره میکند که در نظامهای دیکتاتوری، به ویژه در توتالیتاریسم، اصول اخلاقی بهطور بنیادی از هم میپاشد و قدرت نه بر اساس عدالت بلکه بر اساس توانایی در ایجاد وحشت و ترس کنترل میشود. این ویرانی اخلاقی، بزرگترین خطر دیکتاتورها است؛ زیرا آنها میتوانند جوامع را به عرصهای تبدیل کنند که در آن عدالت و اخلاق به کلماتی تهی از معنا تبدیل شوند.
دیکتاتوری، بیماری انسان
بخش تاریک دیکتاتورها در واقع تجلی بیماریهای روانی و اخلاقی در انسانها است که گاهی بهطور سیستماتیک به بدترین شکل ممکن نمایان میشود. این بخش تاریک نه تنها به دلیل ترس و اضطرابهای درونی دیکتاتورهاست، بلکه بازتابی از خلأهای فلسفی و اخلاقی در جامعه انسانی است که به آسانی میتواند به سمت سلطهجویی و خشونت پیش برود.
دیکتاتورها در لایههای مختلف خود نه تنها نمایانگر نوعی ضعف روانی و ترس درونی هستند، بلکه فلسفهی اعمالشان خود یک بحران اخلاقی است که به هیچ وجه نمیتواند بهطور پایدار بر اساس مفاهیم واقعی قدرت، عدالت یا انسانیت بنا شود.
در نهایت، تاریخ انسانیت نه تنها علیه دیکتاتورها بلکه علیه خود این بخش تاریک از روان انسانی مبارزه کرده و باید همچنان اين مبارزه برای تحقق انسان آزاد و برابر با دقت و خرد پیش رود.
١٧ آذر ١٤٠٣
نظرها
نظری وجود ندارد.