علاءالدین و چهارهزار دزد تهران
گزارشی میدانی غارت روزمرۀ شهروندان در پاساژ بزرگ موبایل
امیر ایرانمنش - آنچه در ادامه میخوانید گزارشی میدانی است از غارت روزمرۀ شهروندان در پاساژ بزرگ موبایل تهران؛ پاساژی که تجسم سرمایهداری غارتی در جمهوری اسلامیست.
زمانی آوازۀ ثروت افسانهای شهر بغداد در شرق و غرب چنان پیچیده بود که تا چند صد سال پس از آن، دربارهاش داستانها میساختند. «علیبابا و چهل دزد بغداد» هم از جملۀ داستانهای متأخری بود که به «هزار و یک شب» ملحق گردید؛ داستان دزدانی که ثروت خود را در غاری انباشته و وردی برای ورود به آن غار گذاشته بودند: «کنجد، باز کن!»
چنین تصوری از ثروت پایتختها برای بسیاری مسافران شهرهای جدید نیز هست. در همین تهران، در هر کدام از پایانههای مسافربری که باشی، خیلیها سفرشان به قصد یکی از ساختمانهای تجاری بزرگ در خیابان جمهوری است که نامش را شنیدهاند و حتی نشانیاش را نمیدانند. مسافرانی یکروزه که به هوای تمطع از ثروت انباشته، سراغ جایی را میگیرند که با طبقات زیرزمینیاش کم از غار ندارد: طبقههای غیرقانونی در زیرزمین و بالای پاساژ که خراب شدهاند و نشدهاند؛ زیرا حاجرضا به مستاجرانش قول تراشیدنش ریشش را داده بود [اگر خراب شوند] و وعده داده بود که خراب نخواهند شد. البته روز تخریب برخی واحدها، این حاجرضا علاءالدین بود که ریشش را برداشت و فرار کرد. بدون آنکه پاسخگوی کسبهای باشد که غیرقانونی به آنها مغازه فروخته بود.
با من به علاءالدین بیایید
من با یکی از این مسافران که به هوای خریدن موبایل به تهران آمده بود، همراه شدم تا بدانم در آنجا چه میگذرد. او که جوانی دانشجو در شهرستان و به تصور خودش باهوش بود، به هوای قیمت گرفتن و کار کردن با گوشی در مغازههای پاساژ بزرگ آمده بود تا بعد از کسب اطمینان از کیفیت گوشی، از یکی از فروشگاههای آنلاین سفارش بدهد. اما فروشندگان پاساژ همان مدل گوشی را به او چند صد[هزار] تومان ارزانتر از قیمت روز فروشگاهها قیمت داده بودند؛ با اطمینان از گارانتی اصل و آپشن «شاپ دیاسال» برای دور زدن تحریم شیائومی در ایران.
در مغازهای که همزمان مدعی «تحریم شیائومی در ایران» و داشتن «نمایندگی رسمی شیائومی» است، به او کلک دورزدن تحریم شیائومی را فروختهاند. به گفتۀ آنها میتوان با «گیفتکارت» تحریم را غیرفعال کرد؛ سیمکارت دائمی چهلهزار تومان و سیمکارت اعتباری سیهزار، که البته اعتباری را هر شش ماه باید تمدید کرد. برای این کار، کد ملی مشتری را میگیرند تا با کد IMEI گوشی، گیفتکارت فعال شود.
به گفتۀ فروشنده، همۀ این خدمات چهل یا سیهزار تومان آب میخورد. ولی درست در لحظۀ آخر، یک میلیون تومان بیشتر از قیمت وعده داده شده، کارت کشیده و فاکتور کرده بودند. بدون اینکه خرید گیفتکارت یا چیز دیگری در فاکتور قید شود. اعتراض خریدار به این تفاوت قیمت فایدهای نداشته. او را با خشونت از فروشگاه بیرون کرده و گفته بودند: «برو به اتحادیه شکایت کن»
سوژۀ جالبی بود، اما میبایست از واقعیت ماجرا مطمئن شوم: پس خودم به همان فروشگاه در طبقۀ همکف پاساژ میروم که خود را «نمایندگی رسمی شیائومی» معرفی میکند. من هم از همان ابتدا شغل خودم را خبرنگار معرفی میکنم و از فروشندههای جوان قیمت چند گوشی را میگیرم که کیفیت عکس و ضبط صدای آن خوب باشد. قیمتها را بررسی میکنم که زیر قیمت روز بازار هستند. اما چنانکه با جوان خریدار شاکی هماهنگ کردهام، درست در لحظهای که من گوشی را پسندیدم و باید سیمکارتم را بدهم تا پلمب جعبۀ گوشی را باز کنند، شاکی میباید از راه برسد و بار دیگر طرح شکایت کند.
همهچیز درست پیش میرود: من سیمکارتی قدیمی به فروشندۀ جوان میدهم و منتظر میشوم که خریدار ناراضی وارد شود: خریدار جلوی چشم من شروع میکند به بحث با همان فروشندهای که از او خریده و من هم مشغول صحبت با او هستم. فروشنده او را از فروشگاه بیرون میکشد و به گوشهای روبهروی مغازه میبرد. سر و صدا بالا میگیرد و همان پیشنهاد قبلی: «برو به اتحادیه شکایت کن».
حالا نوبت من است: من وارد میشوم و خودم را روزنامهنگار معرفی میکنم. اما غافلگیر میشوم: بازیگر فقط من نیستم. در لحظه، دو خریدار دیگری هم پیدا میشوند که در همان فروشگاه سرشان کلاه رفته و حالا همصدایی پیدا کردهاند: به یکی ۱,۵ میلیون گرانتر فروختهاند و به دیگری گوشی قاچاقی که رجیستری نمیشود.
به آنها پیشنهاد میدهم که مصاحبه کنند و میگویم که میتوانم صدایشان را با اجازۀ خودشان ضبط کنم. آنها استقبال میکنند، اما فروشنده و همکارانش که نگران شدهاند، نگهبانان پاساژ را صدا میزنند.
قلدرها وارد میشوند
سه نفر سر و کلهشان پیدا میشود که میگویند من حق ندارم در پاساژ عکس یا مصاحبه بگیرم. به فروشندهها هم پیشنهاد مصاحبه میدهم، اما آنها عصبانیتر از اینها هستند. نگهبانها اصرار دارند مرا و مشتریهای ناکام را از پاساژ بیرون کنند. اما میگویم چنین حقی برای اخراج ما ندارید و حقوق خبرنگار را نمیتوانید به من یاد بدهید. مأمور کلانتری مستقر در پاساژ را که آنجا شاهد ماجراست، مخاطب قرار میدهم. او هم حرف من را تأیید و شروع به نوشتن صورتجلسۀ ماجرا میکند.
سه مشتری مغبون را خطاب میکنم که میتوانند به تعزیرات هم شکایت کنند و حتی به دفتر خود حاجرضا بروند و ماجرا را بگویند. این کار من نگهبانان و فروشندگان را میترساند. میگویم حاجرضا دفتری کوچک در طبقۀ همکف دارد و دفتری بزرگ در طبقۀ آخر. نگهبانان انکار میکنند و میگویند دفترش اینجا نیست و الان هم اینجا نیست.
یادم میآید که روز تخریب طبقات غیرقانونی با حکم قضایی مأموران شهرداری، حاجرضا تلفنش را جواب نمیداد و رفته بود سفر شمال. به مشتریهای جوان میگویم این آقا مأمور کلانتری جامی است و نمایندۀ قانون، شما میتوانید ثبت شکایت کنید. او هم در عین دعوت به آرامش، جانب ما را میگیرد. مشتریها شجاع میشوند، اما فروشندههای دیگر هم میآیند و سعی میکنند من را برانند. سر و صدا بالا میگیرد. مغازۀ روبهرویی هم در حمایت از همکارش درمیآید و ما را به بهانۀ آنکه جلوی شیشهاش توقف کردهایم، میراند. پاساژ شلوغی است و میتواند بهسرعت شلوغتر هم بشود.
مشتری اول نگران میشود و میخواهد با من حرف بزند. به بیرون پاساژ میرویم، جایی که نگهبانها ما را مشایعت میکنند. با تجربهای که از ماجرای بسیج قلدرها برای جلوگیری از تخریب قضایی سراغ دارم، نگران هستیم که کسی را بفرستند تا ما را بزند. مخصوصاً در اطراف پاساژ که همیشه زورگیرها و موبایلقاپها جولان میدهند، آنهم در تاریکی ساعات اولیۀ شب. فروشندۀ طلبکار هم سر میرسد و با توهین و تهدید از خجالت ما در میآید. خریدار اول که ترسیده است، قصد رفتن دارد. شمارهاش را دارم؛ پس او را تا ایستگاه اتوبوس همراهی میکنم. او با اولین اتوبوس در خلاف جهت مقصدش تلاش میکند از آنجا دور شود. من اما برمیگردم، درحالیکه از خودم میپرسم، اگر فقط در یک لحظه، سه مشتری مغبون تنها برای یک مغازه پیدا شد، چقدر سوژۀ بکر میشود یافت؟
برو شکایت کن!
رو چهارشنبه و ساعت حدود هشت شب است؛ شلوغترین ساعات کار پاساژ. چرخی در اطراف، ورودی دیگر و طبقات مختلف میزنم و با چند نفر دیگر صحبت میکنم. اینجا خبری از زن نیست. مشتریها همه مرد هستند و اکثراً جوان. مردانی که بیشترشان برای بار اول به اینجا آمدهاند و احتمالاً آخرین بارشان هم خواهد بود. جوانهای که بیشتر از شهرستان و بسیاریشان همین امروز با کوله یا ساک آمدهاند و امشب یا فردا هم بازخواهند گشت. بیشترین فروش باید مال عصر چهارشنبه و روز پنجشنبه باشد. هرچند اینجا جمعهها هم تا ساعت ۱۶ باز است. مسافر یا غریبه میآید، زود چیزی میخرد و زود برمیگردد؛ نه برای شکایت و بازپس دادن بازخواهد گشت، نه برای خرید دوباره. این را فروشندهها خوب فهمیدهاند. بابت همین با خیال راحت میگویند: «برو به اتحادیه شکایت کن».
دفتر «اتحادیۀ صنف دستگاههای مخابراتی و ارتباطی و لوازم جانبی شهرستان تهران» همین نزدیکی است. حاجرضا عضو هیئت مدیرۀ اتحادیه نیست، اما دستکم هزاروصد واحد صنفی در ساختمانی ده طبقه (که برای مدتی، طبقۀ منفی۳اش از پارکینگ به واحد تجاری بدل شده و طبقۀ هفتمی هم با واحدهای متعدد بهطور غیرقانونی ساخته شده بود که شهرداری آن را تخریب کرد) میتوانند تعیینکنندۀ هر ترکیبی در هر انتخاباتی باشند؛ همچنان که در ایجاد لابی قوی در اتحادیه یا دیگر مراکز قدرت به مالک پاساژ کمک کنند.
بدین ترتیب، معلوم است که دعوت به شکایت، وعدۀ سر خرمن است.
بار اول و آخر
اساساً کسبوکار اینجا را میتوان اینگونه خلاصه کرد: «بار اول و آخر». در دورانی که فروشگاههای آنلاین با خدمات پیش و پس از فروش بازار مغازهداران را کساد کردهاند - آنهم مغازههایی که اجازههای سنگین به حاجرضا میپردازند و کمترین قدرت اعتراض به او را ندارند - هیچکس خرید از اینجا را به دیگری توصیه نمیکند، مگر اینکه خودش تجربۀ مستقیمی نداشته باشد.
پس چهکسانی این شهرت مثبت را پراکندهاند؟ یکی از دلایل شهرت، نه واحدهای فروش، که تعمیراتیها هستند. تمرکز تعمیرکاران موبایل، خاصه کسانی که در گذشته گوشیهای خاص مثل مدلهای عجیب و غریب چینی را تعمیر میکردند، یکی از دلایلی بودند که پاساژ را مشهور کردند. اما یک مشتری به من میگوید که در همین مورد هم سر او کلاه رفته است: تعمیرکاری گوشی او را گرفته و بعداً منکر شده، چون اصلاً رسید به مشتری نداده بوده است.
من به تمام این مشتریان توصیه میکنم در سامانۀ ۱۳۵ تعزیرات و سایت اتحادیه شکایت کنند. برخی از آنها علاوه بر مصاحبۀ صوتی، تصویر فاکتورهایشان را که قیمتهای مندرج آن مغایر قیمت روز است، به من ارائه دادند، اما به نظر نمیرسد امیدی به نتیجهدهی داشته باشند. این را از صفحات متعددی در اینستاگرام میفهمم که یکی تجربهاش از علاءالدین را نوشته و صدها کامنت مشابه دریافت کرده است که چگونه سرش را کلاه گذاشتهاند.
علاءالدین هنوز هست و میدزد!
گشتوگذار من به پایان میرسد، در حالی که میتوانم گزارشی مردمنگارانه از چهرههای گرفته و نگران جوانان مسافر در گوشه گوشۀ پاساژ بدهم که وقتی میفهمند سرشان کلاه رفته و به فروشندهها اعتراض میکنند، فروشندهای جوان دستشان را میگیرد و به مغازۀ مجاور یا مقابل میبرد تا تأیید آن یکی را بگیرد که اینجا کلاهبرداری نشده. همه ارقام درشت میدهند و دروغ همدیگر را تأیید میکنند. خبری از کسبوکار منصفانه نیست و ثروتهای افسانهای دزدان هم گیر دیگران نمیآید.
من این گزارش را برای چند روزنامه در تهران با نام مستعار و حدف نام پاساژ و مالکش فرستادم، اما هیچکدام منتشر نکردند. اگرچه در پایان گزارش نوشته بودم: «میتوانید جای "علیبابا و چهل دزد بغداد" نام شخصیت دیگری از "هزار و یک شب" و پایتخت کشور دیگری را بگذارید؛ البته اگر از انتقام رئیس دزدها نمیترسید.» اینکه خبرنگاران روزنامهها از انتقام مالک قلدر پاساژ میترسند یا مدیران آنها به آگهیهای تبلیغاتی آنها نیاز دارند، جای پرسش است.
البته علاءالدین حالا دیگر هلدینگ علاءالدین شده و به بازار اینترنت هم چنگ انداخته است. همین چند ماه پیش بود که رسانهها نوشتند: «هلدینگ علاالدین، قلب تپنده بازار موبایل ایران، با خرید شرکت صبانت، گامی بلند در مسیر تحول دیجیتال برداشته است.» اما پشت این عناوین دهانپرکن، هم ذهنیت حاجرضا علاءالدین است، با همان مدل بساز و بنداز؛ چنانکه تخلفات پاساژ ادامه دارد. دو هفته قبل بود که شهرداری منطقۀ ۱۱ تهران پاساژ علاءالدین را بهدلیل «عدم رعایت استانداردهای ایمنی و بیتوجهی به اخطارهای مکرر» پلمب و ورود به آن را با قرار دادن سازۀ نیوجرسی مسدود کرد. ماجرا به آلودگی بصری نمای پاساژ برمیگشت و بیتوجهی به اخطارهای شهرداری.
اما هر چه باشد، سرمایهدار حزباللهی و شهردار حزباللهی با هم کنار میآیند تا فرآیند گردنهگیری از شهروندان ادامه پیدا کند. علاءالدین نه یک پاساژ معمولی و نه قلب تپندۀ بازار موبایل ایران که تجسم سرمایهداری غارتی در جمهوری اسلامی است؛ دزدهای خردهپا مردم را غارت میکنند و سهم دزدهای بالایی را میدهند تا به اصل کاری برسد. «رجال ما همه دزدند و دزد بدنام است، که ذزد گرده بدنامِ دزد پاتختی است.»
نظرها
محمد
سر منم کلاه گزاشتن بابت ریجستری کردن گوشیم خدا ازشون نگذره تازه به ایران امده بودم از دیدن هموطنام خوشحال بودم در عرض ۳ روز چنان نفرتی از ادمهای این پاساژ دله دزد پیدا کردم که نگو
مانی
بهترین کار تحریم این پاساژ و آگاهی رسانی به بقیه برای نرفتن و خرید نکردن از علاءالدین است
روز خوب
این پاساژ علاءالدین را خدا خراب کنه همه مغازه های حرامزاده دزدن
علی
... کسبه دزد .. هستن خرید نکنید
سبحان
لعنت بهشون همشون دزد هستند . سر من که مغازه دارم توی شهرستان دور افتاده هم کلاه گزاشتن