ترامپ در کاخ سفید: این یک توطئه علیه آمریکا است؟
همزمان با ورود دوباره ترامپ به کاخ سفید، نیما رفیعی نگاهی میاندازد که به کتاب «توطئه علیه آمریکا» نوشته فیلیپ راث که داستان یک آمریکای موازی را روایت میکند، آمریکایی که در آن به جای روزولت، چارلز لیندبرگ خلبان مشهور حامی نازیسم در آن به قدرت میرسد. آیا آنها که به ترامپ رای میدهند فیلیپ راث را خواندهاند؟
دوران طلایی آمریکا از این لحظه آغاز میشود (...) من خیلی ساده در همه موارد آمریکا را در اولویت قرار خواهم داد.
دونالد ترامپ، مراسم تحلیف، ۲۰ ژانویه ۲۰۲۵
❗️ این یادداشت میتواند داستان رمان را فاش کند.
سال ۱۹۴۰ و در حالی که آمریکا در آستانه تحولی عظیم قرار دارد، خلبان مشهور آمریکایی، چارلز لیندبرگ به حزب «اولویت با آمریکا» (America First) میپیوندد. این ستایشگر حکومت رایش سوم، همان کسی است که توانست برای اولین بار بهصورت انفرادی با یک هواپیمای تکموتوره و بدون توقف فاصله میان دو قاره آمریکا و اروپا را بر فراز اقیانوس اطلس پرواز کند.
در مقام سخنگوی حزب «اولویت با آمریکا»، او آشکارا از عدم مداخله ایالات متحده در جنگ جهانی دوم سخن میگوید و یهودیان را متهم میکند که میخواهند آمریکا را به گرداب جنگ بکشند. بهشکلی غیرمنتظره و در آخرین شب کنوانسیون ملی جمهوریخواهان، لیندبرگ نامزد حزب جمهوریخواه در انتخابات ریاستجمهوری میشود.
علیرغم انتقاد چپها و ترس یهودیها، جمعیت گستردهای در جنوب و غربمیانه آمریکا از او حمایت میکنند؛ حتی ربن یهودی محافظهکار، لایونل بنگلدسفورد در نیوآرک، او را مورد تایید قرار میدهد. شعار انتخاباتی او این است: «یا لیندبرگ یا جنگ»؛ و نتیجه انتخابات: پیروزی قاطع لیندبرگ در برابر فرانکلین روزولت.
او سناتور ایالت مونتانا، برتون ک. ویلر را بهعنوان معاون رئیسجمهور و هنری فورد، موسس شرکت خودروسازی فورد را بهعنوان وزیر کشور معرفی میکند.
در اولین قدم دولت او توافقنامههایی را با آلمان نازی و ژاپن امضا میکند: «توافقنامه ایسلند» مبنی بر عدم مداخله ایالات متحده در اروپا و «توافقنامه هاوایی» مبنی بر عدم مداخله آمریکا در آسیا.
و این آغاز شکافها و تنشهایی است درون جامعه آمریکا، بهویژه آنها که از عادیسازی یهودستیزی بیم دارند و کسانی که آمادهاند بپذیرند که ریشه همه مشکلات جامعه یهودیها هستند و خود را درون حماسهای ملیگرایانه و بیگانهستیز بر زمینهای از شورشها و پوگرومها علیه یهودیها بازیابی میکنند؛ و لیندبرگ از این تنشها برای افزایش محبوبیت خود بهرهبرداری میکند.
ضدانقلاب سیاسی لیندبرگ محدود به سیاست خارجی نمیشود. او ادارهای به نام «دفتر جذب آمریکاییها» (Office of American Absorption) راهاندازی میکند که برنامهای برای حذف تفاوتهای فرهنگی، همگونسازی یهودیان، یکدستسازی جامعه آمریکا و به حاشیه راندن کسانی است که با ایدهآل فاشیستی لیندبرگ تطابق ندارند. تصویب مجموعه قوانین و برنامههای ضدیهودی همچون «اسکان ۴۲» سرزمین آمریکا را بیش از پیش متلاطم میکند.
پس از مرگ یکی از شخصیتهای برجسته مخالف رژیم، والتر وینچل، که در رادیو علیه لیندبرگ سخن میگوید، شورشها شدت میگیرد؛ و آتشی خونبار تمام کشور را در مینوردد.
درست زمانی که همه فکر میکنند آمریکا در حال فرورفتن در منجلاب یک دیکتاتوری تمامعیار است، ناگهان اتفاقی عجیب رخ میدهد: هواپیمای لیندبرگ در حین بازگشت از سخنرانی در لوئیزویل ناپدید میشود. این ماجرای معماگونه بلافاصله به زمینهای برای طرح نظریات توطئه تبدیل میشود. رادیو دولتی آلمان میگوید که ناپدید شدن هوای رئیسجمهور بخشی از یک توطئه یهودی است. فضا مملو از التهاب، خشونت و تفرقه است؛ و کار چندان بالا میگیرد که حتی بانوی اول ایالات متحده، آن مورو لیندبرگ، اعلامیهای منتشر میکند و از مردم میخواهد که به خشونتها پایان دهند. با پایان جستجو برای یافتن لیندبرگ، رئیسجمهور پیشین، فرانکلین روزولت بهعنوان کاندیدای اضطراری هر دو دوحزب حاکم در نوامبر ۱۹۴۲ به صحنه باز میگردد و دوباره بهعنوان رئیسجمهور انتخاب میشود. چند ماه بعد، ژاپنیها به پرل هاربر حمله میکنند و ایالات متحده وارد جنگ میشود.
آنچه خواندید، زمینه سیاسیای است که رمان «توطئه علیه آمریکا» (۲۰۰۴) نوشته فیلیپ راث در آن رخ میدهد؛ رمانی که راوی آن، پسر جوانی به نام فیلیپ راث است از خانوادهای یهودی که در نیوآرک، نیوجرسی زندگی میکند. این زمینه سیاسی در رمان با مجموعه وقایع اجتماعیای گره میخورد که سوژه یا شاهد آن خود رای یا نزدیکان او هستند.
فیلیپ نظارهگر نگران تغییرات رادیکال و در جامعه است. و خانواده او که تا پیش از این خود را جزئی از جامعه آمریکایی میدانستن، حالا خود را در موقعیتی احساس میکنند که باید از هویت و وجود خود در نبردی همه یا هیچ دفاع کنند.
از داستان تا واقعیت: «اولویت با آمریکاست»
این اثر از آن دسته رمانهایی است که به آنها «اوکرونیا» (Uchronia) میگویند، یعنی داستانی که از یک وضعیت تاریخی واقعی آغاز میکند، اما با تصور یک رویداد بدیل مسیری متفاوتی را که تاریخ میتواند طی کند، روایت میکند.
راث با کاوش در این آمریکای جایگزین از چشم یک خانواده یهودی اهل نیوجرسی به شکنندگی نهادهای دموکراتیک در برابر رشد پوپولیسم و افراطگرایی میپردازد. برخلاف دیگر اوکرونیاها، رمان راث بهطور عجیبی پیشگوی دینامیکهای سیاسی و اجتماعی معاصر جامعه آمریکا به نظر میرسد. این شباهت دستکم تا آن حد بوده که وقتی دونالد ترامپ در سال ۲۰۱۶ رئیسجمهور آمریکا شد، بسیاری سراغ این رمان رفتند تا همریختیهای آن با واقعیت را استخراج کنند. بسیاری احساس کردند که ترامپ دارد «توطئه علیه آمریکا» را به واقعیت تبدیل میکند. استقبال از کتاب چنان بالا گرفت که در سال ۲۰۲۰، یک مینیسریال با اقتباس از این رمان، به کارگردانی اد برنز و دیوید سایمون (پدیدآورندگان سریال مشهور «شنود») ساخته و از شبکه اچبیاو پخش شد.
در رمان راث، لیندبرگ بدوا بهعنوان تجسمی از رویای آمریکایی ظاهر میشود – مشابه آنچه در مورد دونالد ترامپ، تاجر مشهور، دیده میشود – و همانند این میلیاردر، ملیگرایی رادیکالی را تبلیغ میکند که بخش بزرگی از رأیدهندگان را جذب میکند. سخنرانیای که لیندبرگ در جهان واقعی در سال ۱۹۴۱ در دموین ایراد میکند – و تحت عنوان «محرکان جنگ چه کسانی هستند؟» شناخته میشود و در رمان جایگاهی کلیدی دارد – به روشنی در این خصوص سرشتنما است.
این سخنرانی نه در خلا که در نسبت با دکترین «اول آمریکا» (America First) انجام میشود: دکترین پوپولیستی که بر انزوای ایالات متحده از بقیه جهان و اولویت دادن به سیاست داخلی آن تأکید دارد و ریشه آن به قرن نوزدهم برمیگردد. این دکترین که مبتنی بر سیاستهای عدم مداخله، ناسیونالیسم آمریکایی و تجارت حمایتی است، برای اولین بار توسط وودرو ویلسون، رئیسجمهور آمریکا، در کارزار انتخاباتیاش در سال ۱۹۱۶ فرموله شد: ویلسون وعده داد آمریکا را در جنگ جهانی اول بیطرف نگه دارد.
این رویکرد غیرمداخلهگرایانه در دوره بین دو جنگ جهانی (۱۹۱۸–۱۹۳۹) برجستهتر شد؛ و در جریان جنگ دوم، مبنای فعالیت گروه فشار «کمیته آمریکا اول» بود که مخالف ورود ایالات متحده به جنگ بود.
دههها بعد، دونالد ترامپ این شعار را در کارزار انتخاباتی ۲۰۱۶ و دوران ریاست جمهوری خود به کار برد و بر خروج ایالات متحده از معاهدات و سازمانهای بینالمللی تأکید کرد.
منتقدان استفاده ترامپ از دکترین اما میگویند «آمریکا اول» یعنی «آمریکا تنها»؛ و اولویت قرار دادن سیاست داخلی آمریکا نتیجهای جز منزوی کردن آن در عرصه بینالمللی نخواهد داشت.
لیندبرگ در سخنرانی ۱۹۴۱ خود در دموین به انتقاد از بریتانیاییها، ریاستجمهوری روزولت و بهویژه یهودیان میپردازد و آنها را متهم میکند که از پشت پرده دارند آمریکا را به سمت جنگ سوق میدهند.
تا آنجا که به استفاده تهییجی از رسانه مربوط میشود، حقیقتاً ترامپ جا پای لیندبرگ گذاشته است. برای هر دو، رسانه از هر نوع آن ابزاری است برای دستکاری افکار عمومی، تشدید ترسهای مردم، حمله به اصول دموکراتیک و بنیانهای اخلاقی و ایجاد شکاف در جامعه.
شور و اشتیاق برای نابرابری
راث در «توطئه علیه آمریکا» به خوبی نشان میدهد چگونه یک رهبر جاهطلب و اقتدارگرا میتواند با استفاده از ترسها و ضعفهای افراد اتمیزه در جامعه، درک عمومی از واقعیت را دستکاری کند. و این یک پرسش حیاتی را پیشروی جامعه مدرن قرار میدهد: آیا نهادهای دموکراتیک سرمایهداری واقعاً توانایی مقاومت در برابر یک رهبر پوپولیست و فاشیست را دارند؟ آیا میتوانند بسیج تودهای میل به نابرابری را مدیریت و مهار کنند؟
«میل به نابرابری» میتواند به سرعت یک جامعه را زیر و رو کند. راث به خوبی فرایندی را توصیف میکند که در این میل به نابرابری ملیگرایانه و طردکننده به زندگی روزمره شهروندان نفوذ میکند. تغییراتی که در نیوآرک، محل زندگی راوی جان، یا برای نزدیکانش رخ میدهد، بسیار تکاندهنده و ناگهانی است.
با شروع ریاستجمهوری لیندبرگ، فشارهای زیادی بر خانواده فیلیپ وارد میشود. پسرعموی راوی، آلوین، به ارتش کانادا میپیوندد تا در اروپا بجنگد. آلوین در نبرد پایش را از دست میدهد و با رنگ باختن ایدئالهایش به خانه باز میگردد. او از خانواده جدا میشود و به یک خلافکار در فیلادلفیا تبدیل میشود. جالب توجه اینکه آلوین برای یک تاجر املاک کار میکند که از قضا شباهت زیادی به دونالد ترامپ دارد.
در نیوآرک، جایی که راوی جوان زندگی میکند، بسیاری از خانوادههای یهودی ذیل «پروژه همسایه خوب» (Good Neighbor Project) با خانوادههای غیریهودی جایگزین میشوند. چنین اتفاقی بهویژه از آن جهت نگرانکننده است که با چشماندازی دموکراتیک از آمریکا توجیه میشود، جایی که تودهها حول یک میهنپرستی تقلیلگرایانه بسیج میشوند.
انسجام اخلاقی سندی، برادر بزرگ فلیپ، قربانی برنامه «آمریکاییسازی» پسران یهودی میشود: برنامهای تحت عنوان «مردمان ساده» (Just Folks) که عبارت از فرستادن این پسران یهودی برای زندگی در خانوادههای آمریکایی «واقعی» در جنوب و غرب میانه است. سندی پس از مدت زمانی زندگی در یک مزرعه در کنتاکی به خانه باز میگردد و با تحقیر اعضای خانوادهاش، آنها را «یهودیان گتو» میخواند.
در امتداد قانون اسکان کشاورزان سال ۱۸۶۲، قانونی تحت «اسکان ۴۲» به تصویب میرسد که یهودیان را مجبور به ترک خانههایشان و اسکان در غرب و جنوب آمریکا میکند. برخی از همسایگان یهودی فیلیپ در نیوآرک به کانادا میروند.
این یک توطئه واقعی علیه آمریکا است: علیه ارزشهای بهاصطلاح دموکراتیکی که آمریکا مدعی است نماد آنهاست. و در مرکز این توطئه لیندبرگ قرار دارد. همزمان با بازگشت ترامپ به قدرت، تاکید بر باریک بودن مرزی که این کابوس خیالی را از واقعیت جدا میکند ضروری است.
ترامپ، نظر به تمایلات ناسیونالیستی افراطی و پوپولیسم بیمهار، و ایدئولوژیاش مبنی بر «اولویت بخشیدن به آمریکا»، موید نگرانیهای راث درباره احتمال نطفه بستن یک انحراف استبدادی-فاشیستی درون دموکراسی لیبرال است. تا آنجا که به قافیهپردازی در مورد «دوران طلایی آمریکا» و «اولویتبخشی به آمریکا» و نفی تفاوتهای نژادی، فرهنگی، جنسی و جنسیتی برمیگردد، «توطئه علیه آمریکا» رنگی پیشگویانه به خود میگیرد. آیا رایدهندگان به ترامپ این کتاب فیلیپ راث را خواندهاند؟
خود راث در مصاحبهای با نیویورکر درباره شباهتهای میان آمریکای رمانش و آمریکای ترامپ میگوید: «درک اینکه یک رئیسجمهور خیالی مثل چارلز لیندبرگ به قدرت میرسد آسانتر است تا درک ریاستجمهوری یک آدم واقعی مثل دونالد ترامپ. لیندبرگ، علیرغم تمایلات نژادپرستانهاش و همدلیاش با نازیسم، یک قهرمان بزرگ هوانوردی بود ... اما ترامپ فقط یک شیاد است.»
شکی نیست که نباید در مورد شباهتهای آمریکای ترامپ و آمریکای لیندبرگ غلو کرد یا در استفاده از واژههایی همچون فاشیسم ولخرج بود، اما نمیتوان بر کابوسهای شبهفاشیستی که به طور نهفته در نظامهای لیبرال دموکراسی در عصر جهانیشدن سرمایهداری وجود دارند، چشم بست.
در دهه ۱۹۹۰، ایمانوئل والرشتاین، جامعهشناس، مورخ اقتصادی و متفکر چپگرای آمریکایی، سه گزینه ممکن را پیشروی سرمایهداری جهانی پیشبینی کرد:
- تکئو-فئودالیسم: جهانی انحصاری و بهشدت نابرابر با حاکمیتهای قطعهقطعه و پراکنده که در قالب نهادهای عمودی، مانند شرکتهای چندملیتی ادغام میشوند.
- فاشیسم دموکراتیک: تقسیم نیمهفراگیر و طبقاتی مردم به دو لایه، که در آن ۲۰ درصد از جمعیت جهان، ۸۰ باقیمانده را تحت سلطه خود نگه میدارند.
- یوتوپیای برابریطلبانه: نظامی غیرمتمرکز و فراگیر که هدف آن توزیع برابرتر منابع نظر به پیچیدگیهای سیاسی و مبتنی بر فناوریهای قابل دسترس است.
جهان امروز با شتابی نگرانکننده در شیب حرکت به سمت فاشیسم شبهدموکراتیک -همان شراب کهنه در بطریهای نو-، و نئو-فئودالیسم است و جلوههایی از هریک را در خود ادغام کرده است؛ و این درحالیاست که ضرورت مبارزه برای برابریطلبی بیش از هر زمان دیگری ملموس است. این مبارزه برابریخواهانه مستلزم بسیج همه نیروها و امکانات از جمله تخیلهای هشداردهنده همچون کتاب فیلیپ راث است.
نظرها
نظری وجود ندارد.