«اعتصاب پخشان/وریشه» و پیشروی جنبش «ژن، ژیان، ئازادی»
مراد بتول (روحی) در این دیدگاه از اعتصاب اخیر کوردستان و اهمیت سه گانه آن مینویسد: اول حرکت از «اعتصاب واکنشی» به «اعتصاب پیشگیرانه»؛ دوم، همگرایی و ترمیم مشروعیت احزاب روژهلات و سوم بازگشت سوژهی «زن کورد» به فضای مقاومت و احیای همدلی و امید.
و آن که در راه حقیقت و آزادی گام گذارده، مرگ و زندگی را معنایی دیگر بخشیده است. ما ترس از مرگ نه، که ترس از زندگی بیعزت و بردگی داریم. زندگی آزاد آنجا آغاز میشود که زنان (آن قدیمیترین مستعمرهگان) راسخ و استوار برای شرافت و کرامت خود، چنان میزیند که مرگ را برای زندگی آزاد در آغوش میکشند.
بخشی از نامهی زندان پخشان عزیزی. بند زنان زندان اوین، تابستان ۱۴۰۳
غروب شنبه ۳۰ دی ماه ۱۴۰۳ (۱۹ ژانویه ۲۰۲۵) شش حزب روژهلات کوردستان در حرکتی دلگرم کننده بیانیهای مشترک منتشر کردند و از مردم کوردستان خواستند تا در اعتراض به حکم اعدام پخشان عزیزی و وریشه مرادی در چهارشنبه ۳ بهمن (۲۲ ژانویه ۲۰۲۵) دست به اعتصاب سراسری بزنند. (ن. ک. به اینجا و اینجا) علاوه بر این شش حزب، «شورای همکاری نیروهای چپ و کمونیست در کردستان» نیز روز بعد فراخوان مجزایی منتشر کردند و در آن درخواست مشابهی از مردم کوردستان کردند. فقط سه روز برای آمادهکاری و دعوت مردم به پیوستن به این فراخوان زمان باقی بود و چهارشنبه این اعتصاب به صورت موفقیت آمیزی برگزار شد. این فاصله کوتاه سه روزه به روشنی گویای آمادگی فضای عمومی کوردستان برای خودسازماندهی و توانایی جامعه مدنی روژهلات برای پیشتازی در میدان سیاست در ایران است. به زعم من این اعتصاب، که تصور میکنم بهتر است با نام «اعتصاب پخشان/وریشه» به حافظهی جمعی ما وارد شود، از سه جهت اهمیت برجستهای دارد:
یک) حرکت از «اعتصابهای واکنشی» به «اعتصابهای پیشگیرانه» و به دست گرفتن ابتکار عمل جامعه مدنی کوردستان در مقابل حاکمیت؛
دو) همگرایی احزاب روژهلات، ترمیم (موضعی) مشروعیتآنها در کوردستان و زورآزمایی آنها در مقابل مرکز (اعم از حاکمیت و اپوزسیون مرکزگرا)؛
و سه) شکل گرفتن فرمی از همدلی سراسری، بازگشت سوژهی «زن کورد» به فضای مقاومت و احیای امید به شکل گیری همگراییهای دموکراتیک.
اگر که دو مورد اول یاد آور پیشتازیهای جامعهی کوردستان در دوران انقلاب سال ۱۳۵۷ و قدرتنمایی جامعهی کوردستان در مقابل حاکمیت در حال تاسیس در تهران بود، مورد سوم یاد آور دورانی از قیام ژینا است که امید به شکلگیری یک هویت سراسری دموکراتیک یکی از رانههای اصلی جنبش بود، هویتی که تفاوتها را به نفع بازتولید «هویت ملی» غالب و تکثرستیز در پرانتز نمیگذاشت. من در ادامه به توضیح این سه مورد میپردازم.
اول) حرکت از «اعتصابهای واکنشی» به «اعتصابهای پیشگیرانه»
اعتصاب عمومی در کوردستان تاریخی بلند دارد و اکنون به یکی از اساسیترین مکانیسمهای (خود)دفاعی و به یکی از موثرترین روشهای مقاومت تودهای در این جامعه تبدیل شده است. دست کم از جریان کشته شدن شوانه قادری در سال ۱۳۸۴ تا به امروز در روژهلات کوردستان اعتصابهای عمومی موفقی سازماندهی شده است. برجستهترین این اعتصابها از دههی ۱۳۸۰ به بعد این موارد هستند:
- اعتصاب عمومی ۱۶ مرداد ۱۳۸۴ در اعتراض به کشته شدن شوانه قادری؛
- اعتصاب عمومی ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹ در اعتراض به اعدام شیرین علمهولی، فرزاد کمانگر و دیگر رفقای آنها؛
- اعتصاب عمومی ۲۱ شهریور ۱۳۹۷ در اعتراض به اعدام زانیار مرادی، لقمان مرادی، و رامین حسین پناهی و نیز در اعتراض به حمله موشکی سپاه به مقر «حزب دموکرات کردستان ایران»؛
- و اعتصاب عمومی سهشنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۲ در اعتراض به اعدام چند نفر از پیشمرگههای «حزب کومله کردستان ایران».
جدای از این اعتصابهای یک روزه، در جریان قیام ژینا عملا برای چند هفته بخش بزرگی از بازارهای شهرهای مختلف روژهلات در اعتصاب بودند. وجه مشترک همهی این اعتصابها واکنشی بودن آنها در مقابل خشونت و کشتارهای حاکمیت در کوردستان بوده است. اما در اعتصاب پهخشان/وریشه جامعهی روژهلات در حرکتی پیشرونده ابتکار عمل را در دست گرفت و منطق اعتصاب را از «واکنش به خشونت» به «پیشگیری از خشونت» بسط داد. از این لحاظ اعتصاب پخشان/وریشه بازگشتی به سیاستهای مردمی سال ۱۳۵۷ و بازهی زمانی پیش از میلیتاریزه شده شهرهای کوردستان است، زمانی که جامعهی کوردستان به صورت فراگیر داشت به صورت پیشگیرانه در مقابل خشونتهای قابل انتظار هویت سیاسی در حال تاسیس در تهران مقاومت میکرد. بازهی زمانی سقوط حکومت پهلوی تا شروع جنگ تحمیلی ۲۴ روزه سنه (سنندج) در اردیبهشت سال ۱۳۵۹، آرشیو درخشان فعالیتهای اعتراضی مدنی در روژهلات کوردستان است. به باور من نیروی این آرشیو درخشان هنوز در حافظهی جمعی مردم کوردستان آنقدر قوی که یکی از منابع الهام مقاومت جنبش کورد و بازتولید ایدهئالهای آن است.
گرچه روایتهای غالب این برههی زمانی بیشتر اقدامهای احزاب را برجسته میسازد، اما این آمادگی خود این جامعه و سازوکارهای خودسازماندهی آن بود که رانهی اصلی این حرکتهای اعتراضی ماندگار بود. جریان تاریخی کوچ مردم مریوان به دارسیران در تیر ماه ۱۳۵۸، تعطیلی بازار سنه و تحصن ۲۹ روزهی مردم در ساختمان «استانداری کردستان» در اعتراض به استقرار نیروهای سپاه در کوردستان از حدود نیمهی آذر تا نیمهی دی ۱۳۵۸، و نیز تجمع مردم کامیاران و انسداد جاده کرماشان-سنه و جلوگیری از اعزام نیروها و تجهیزات کمکی ارتش به سنه از نمونههای برجستهی فعالیتهای اعتراضی آن سالها و اقدامهای پیشگرانهی جامعه روژهلات در مقابل مرکز و حاکمیت تمامیتخواه در حال تاسیس بود. سراسر شهرها و روستاهای کوردستان حدودا از پاییز سال ۱۳۵۷ تا جنگ خونین و مقاومت ۲۴ روزهی سنه در اردیبهشت ۱۳۵۹ فرمی از مقاومت را تجربه کرد که در آن احزاب با اتکا به آمادگی سیاسی جامعه برای خودسازماندهی، توانستند مهر خواستهای سیاسی کوردستان را به پیشانی تاریخ سیاسی ایران پس از انقلاب ۵۷ بزنند. اگرچه در فردای انقلاب درِ دولت مرکزی به سرعت به محور چرخش بر پاشنهی مرکزگرایی و بازتولید رابطهی استعماری بین مرکز و فضاهای «پیرامونی شده» برگشت، حافظهی اجتماعی مقاومتهای این دورهی تاریخیِ سرنوشتساز هنوز یکی از منابع اصلی رادیکالیسم روژهلات کوردستان است.
همانطور که اشاره کردم، بخش زیادی از تاریخ این دوران از منظر فعالیتهای حزبی روایت شده است، اما خراشیدن مختصر آرشیو باقی مانده از این دوران این واقعیت را آشکار میسازد که این خود جامعه و ظرفیتهای خودسازماندهی آن بود که فضا را برای نقش آفرینی احزاب فراهم کرده بود و نه برعکس. دوران درخشان تقدم جامعه بر حزب در پیشبرد سیاست با میلیتاریزه شدن کوردستان و جنگ ۲۴ روزهی سنه در سال ۱۳۵۹ از دست رفت، هر چند بخش مختصری از این پویایی به صورت تدریجی از اواسط دههی ۱۳۷۰ به بعد بازسازی شد که در قالب فعالیتهای مدنی، کارگری، زیست محیطی و فمنیستی خودسازماندهی میشد.
اکنون اعتصاب پخشان/وریشه بار دیگر فضای مقاومت در روژهلات را از واکنش صرف به اقدامهای حاکمیت، به سوی خودسازماندهی در راستای در دست گرفتن ابتکار عمل برای پیشگیری از خشونت سوق داده است. جامعهی مدنی روژهلات کوردستان دست کم در یک دههی گذشته تحولهای ساختاری فراوانی به خود دیده است که نمودهای برجستهی آن را میتوان در جریان امدادرسانیهای زلزله کرماشان در سال ۱۳۹۶ و سپس خودسازماندهیهای پس از شیوع پاندمی کرونا در زمستان ۱۳۹۸ و در ادامهی آن پیشتازی جامعهی مدنی کوردستان در قیام ژینا دید. اینکه چه ظرفیتهای جدیدی در این جامعه مدنی به وجود آمده است و کدام ظرفیتهای قدیمی به فرمهای جدیدتری در بطن این جامعه توسعه یافتهاند خود نیازمند پژوهشی مفصل است. ما نمودهای این تحولها را در قالب مثالهای بالا و نمونهی اخیر اعتصاب پخشان/وریشه مشاهده میکنیم. به نظر من تحولاتی که در بطن این جامعه رخ داده است منبع اصلی رادیکالیسم سیاسی اکنون روژهلات و یکی از امیدهای بزرگ جنبش کورد در خاورمیانه و همچنین جنبش اعتراضی جوامع گوناگون داخل جغرافیای ایران است.
روژهلات کوردستان در قیام ژینا نشان داد که این ظرفیت دموکراتیک تا چه اندازه در تار و پود جامعه تنیده شده است و تا چه اندازه سرکوب آن توسط حاکمیت و به حاشیهرانی آن توسط نیروهای مرکزگرا امکان ناپذیر شده است. به باور من جامعهی مدنی روژهلات با اعتصاب پخشان/وریشه و حرکت از اعتصابهای واکنشی به سوی اعتصابهای پیشگیرانه، گام بلند دیگری برای باز پس گیری زندگی از چنبره مرگزای دولت برداشته است.
دوم) همگرایی احزاب روژهلات و ترمیم (موضعی) مشروعیتآنها در کوردستان
میلیتاریزه شدن و اشغال مجدد روژهلات کوردستان توسط مرکز از اردیبهشت ۱۳۵۹ به بعد همزمان که بخش بزرگی از فعالیتهای مدنی این جامعه را متلاشی و یا دست کم حدود برای دو دهه معلق کرد، احزاب روژهلات را هم در مسیری جدید قرار داد. در این مسیر ناخواسته احزاب فقط به صورت مکانی و فضایی نبود که از جامعه مادر دور شدند، بلکه آنها همزمان از لحاظ گفتمانی و سازمانی هم در حال دور شدن از خواستهای سیاسی این جامعه و تبدیل شدن به اداراتی خود بسنده بودند. مختل شدن ارتباط ارگانیک آنها با جامعه شرایطی را به وجود آورد که ضرورت تدوین استراتژیهای عملی و ارائهی راهکارهای جدید برای تداوم و بازتولید مقاومت را از دستور کار این احزاب خارج کرد و عملا از دورانی به بعد این احزاب را به ارگانهایی نیمه مستقل تبدیل کرد. نقد این خودبسندگی گفتمانی و سازمانی و بررسی بینیازی این احزاب از ارائهی استراتژیهای جدید و بهروز در راستای رهبری جامعهی روژهلات خود فضا و زمان دیگری را میطلبد، اما هر چه بود این تحول نامیمون احزاب روژهلات را در مسیری قرار داد که در آن به صورتی بحرانی از پتانسیلهای موجود در جامعهی مادر عقب میماندند. به باور من قیام ژینا همزمان که صحنهی تاریخی رونمایی از تواناییها و ظرفیتهای بینظیر جامعهی مدنی روژهلات بود، برافتادن پرده از وضعیت استهلاک گفتمانی و سازمانی احزاب روژهلات نیز بود.
اگر شورش «ژن، ژیان، ئازادی» نشان داد که سطح خودسازماندهی جامعه مدنی در کوردستان تا چه اندازه در عمیقترین لایههای مردمی این جامعه ریشه دوانیده است، همزمان هم نشان داد که احزاب روژهلات تا چه اندازه از ایفای نقش رهبری این جنبش اعتراضی فراگیر ناتوان هستند. قیام ژینا شوک بزرگی به مشروعیت این احزاب وارد کرد و به این احزاب نشان داد که دیگر نمیتوانند مانند ماشینهای اداری خودبسنده عمل بکنند و صرفا با اتکا به تاریخ و نوستالژی از مشروعیت مردمی برخوردار باشند. به نظر من آشفتگی سطح حزبی فعالیت سیاسی در روژهلات عامل اصلی، یا دست کم یکی از عاملهای اصلی ترجمه نشدن ظرفیتهای سیاسی این جامعه به دستاوردهای عملی است. در غیاب فعالیتهای حزبی کارآمد و به روز، ظرفیتهای سیاسی جامعه مدنی بختی برای تغییر سازوکار قدرت نخواهد داشت و عملا دست حاکمیت برای اعمال خشونت بیشتر علیه این جامعه را بازتر خواهد کرد.
اگر امروز در باکوور (شمال) کوردستان جنبش کورد به یک نیروی سیاسی موثری تبدیل شده است که هیچ جریانی نمیتواند آن را در محاسبههای خود در نظر نگیرد، و اگر امروز دولت موقت دمشق عملا راهی بجز پذیرش سازمانهای سیاسی و نظامی روژئاوا و «ادارهی خودمختار شمال و شمال شرق سوریه» پیش رو ندارد، و اگر که فدرالیسم و زبان و هویت کوردی در نهایت در قانون اساسی عراق تثبیت شد، این نه صرفا به خاطر فعالیتهای جامعهی مدنی (که بویژه در دو مورد باکوور و روژئاوای کوردستان مبنای اصلی جنبش بوده است)، بلکه به این دلیل بوده است که در این جوامع سازوکارهای حزبی پیوند ارگانیک و به روز خود را با جامعهی مادر حفظ کردهاند، خود را با تحولات این جامعه منطبق ساختهاند و بر اساس این تحولات و همچنین تحولات سیاسی در بستر بزرگتر سیاست در ترکیه و سوریه و فراتر از آن در بستر تحولهای سیاسی خاورمیانه، استراتژیهای عملی قابل اعتمادی را پیش روی جامعهی مدنی قرار دادهاند. پیوند احزاب در این دو بخش کوردستان نه با میانجی نوستالژی و تاریخ، که با برنامههای بهروز و عملی با جوامع کورد برقرار و بازتولید میشود. در حالیکه در قیاس با دیگر بخشهای کوردستان، جامعهی مدنی روژهلات احتمالا بیشترین ظرفیت سیاسی را دارد، اما از لحاظ فعالیتهای حزبی، روژهلات در حال حاضر آشفتهترین بخش کوردستان است. بدون تردید جامعه مدنی روژهلات از لحاظ خودسازماندهی پیشتاز همهی دیگر جوامع در ایران است، اما اگر برای آشفتگی گفتمانی و سازمانی احزاب آن چارهایی اندیشیده نشود، اگر حتی تغییری در ساختار قدرت در مرکز صورت بگیرد و رژیم کنونی نیز سرنگون شود، مطلقا هیچ تضمینی وجود ندارد که خواستههای سیاسی مردم کورد در معادلههای جدید قدرت وارد شود. این احتمالا از بزرگترین بدبیاریهای جنبش کورد است که آمادهترین جامعهی مدنی آن باید با پریشانترین سازوکار حزبی نمایندگی بشود، سازوکاری که نه تنها نمیتواند جنبش کورد در این بخش کوردستان را رهبری بکند، که خود در عمل به یکی معضلهای جنبش تبدیل شده است.
این جامعه همزمان که باید در برابر حاکمیت مقاومت بکند و برای این مقاومت هزینههای گزافی پرداخت بکند، باید بهطور دائم بخشی از انرژیهای آن نیز صرف به هوش آوردن احزاب از یک کمای بلند سیاسی بکند که چند دهه است طول کشیده است. یکی از مهمترین خواستههای سیاسی این جامعه از احزاب خود، همگرایی آنها در کوردستان و ارائهی استراتژی عملی برای تعامل با دیگر ملتها، گروهها و جریانهای معترض موجود در داخل و خارج از ایران است. در حالیکه این دومی هنوز پاسخی دریافت نکرده است، اعتصاب پخشان/وریشه این امید را در دل ملت کورد زنده کرد که هنوز میتوانند روی امکان همگرایی احزاب خود حساب باز بکنند.
از این حیث، بیانیهی مشترک شش حزب روژهلات کوردستان از یک طرف، و بیانیهی «شورای همکاری نیروهای چپ و کمونیست در کردستان» از طرف دیگر، حاکی از نوعی گشایش سیاسی در روابط میان این احزاب و نشان از نوعی مسؤلیت پذیری آنها در مقابل جامعهای است که ادعای نمایندگی آن را میکنند. و البته هنوز این سوال به جای خود باقی است که آیا این «رویکرد حذفی» این شش حزب، و یا «رادیکالیسم انتزاعی» جریان دوم، یا ترکیب فلجکنندهای از هر دو است که باعث شده است تا اینجا هم با دو فراخوان جداگانه مواجه شویم. آنچه که ما در اعتصاب پخشان/وریشه مشاهده کردیم، تن در دادن احزاب روژهلات به خواست جامعه مدنی کوردستان مبنی بر اتحاد و هماهنگی احزاب در راستای پیشبرد خواستهای سیاسی و حقوقی جنبش کورد بود. عیان است که در جریان قیام ژینا این خواست به هزار زبان فریاد زده میشد، اما احزاب روژهلات اهمیتی به آن ندادند.
نمیتوان حساب ویژهای روی ظرفیت این احزاب برای فراروی از دایره تنگ منافع شخصی و حزبی خود و پاسخ دادن به نیازهای کنونی جامعهی روژهلات باز کرد، اما اعتصاب پخشان/وریشه نشان داد که اگر این احزاب در راستای هماهنگی و ایجاد پلاتفورم مشترک حرکت بکنند، مشروعیت مخدوش آنها در کوردستان به سرعت ترمیم خواهد شد و ظرفیتهای این جامعه، اثرگذاری فعالیتهای حزبی آنها را نیز به صورتی عمیق بهبود خواهد بخشید. در اعتصاب پخشان/وریشه دست کم برای چند روزی در فضای فعالیت احزاب کوردستان زور منافع ملی و مردمی بر منافع تنگ نظرانهی حزبی چربید. فشارهای جامعهی مدنی روژهلات باعث شد که احزابی که در تمام مدت قیام ژینا و حتی پس از آن هم نتوانستند کمترین همگرایی و هماهنگی ممکن بین خود ایجاد بکنند، حال در فراخوانی مشترک مردم را به اعتصاب فرابخوانند. از این حیث به نظر من این اعتصاب به یک اتفاق سیاسی ماندگار در تاریخ روژهلات تبدیل شده است.
سوم) شکل گرفتن فرمی از همدلی سراسری، بازگشت سوژهی «زن کورد» به فضای مقاومت و احیای امید به شکل گیری همگراییهای دموکراتیک
تشکلها و جریانهای مختلفی به کمپین دفاع از حق حیات پخشان و وریشه پیوستهاند و گروهها و جریانهای زیادی خارج از کوردستان در سطح رسانهای از اعتصاب پخشان/وریشه حمایت کردند. در فضای واگراییهای پس از قیام ژینا، این تحول خود یک رخداد دلگرم کننده است. قیام ژینا با تلاقی و همافزایی نیروی سیاسی دو سوژه در جوامع ایران رقم خود: سوژهی جنسیت و سوژهی ملیت.
خواستهای سیاسی این دو سوژه سپس به سرعت با خواستهای اقتصادی و سیاسی لایههای پاینی طبقه متوسط، بخشی از خرده بورژوازی غیردولتی «بی ثباتکار» و نیز خواستهای سیاسی و فرهنگی گروهی که به «نسل Z » معروف است تلاقی پیدا کرد و عملا یک جنبش تاریخی ماندگاری خلق شد. پراکندگی این جنبش در سراسر ایران به یک شیوه نبود: در «مرکز» محدود به گروهها و محلههایی خاص بود اما فضاهای «پیرامونی شده»، بویژه در کوردستان و بلوچستان جنبش فرمی فراگیر و تودهایی به خود گرفت و به بسیج سیاسی کلیت جامعه منجر شد. قطعا گشودهگی آغازین این جنبش به روی هویتها و خواستهای سیاسی متفاوت، از زمینههای سراسری و فراگیر شدن آن بود. واکنش رژیم، سلطنت طلبان و فاشیستهای ایرانی در مقابل این گشودهگی دموکراتیک توسل به فوبیای قدیمی «تجزیه طلبی» بود که ذیل آن به بلندای یک قرن گذشته هر خواست سیاسی دموکراتیکی در مناطق «پیرامونی شده» را جرمانگاری کردهاند. از همان روزهای آغازین این جنبش، سطلنت طلبان و فاشیستهای ایرانی به جعل تاریخ برای جنبش «ژن، ژیان، ئازادی»، مصادره تام و تمام و برندیگ ملی و جهانی آن با نام «زن، زندگی، آزادی» بر آمدند. آنها با حذف خواستهای سیاسی ملیتهای غیرفارس از محتوای این جنبش و با دمیدن در فوبیای ملی «تجزیه طلبی» به برنامههای سیاسی خود مشروعیت میبخشیدند. متاسفانه حمله به این گشودهگی دموکراتیک فقط محدود به جبهه فاشیسم ایرانی نبود. پس از فروکش کردن اعتراضات خیابانی، این بار نوبت به جبههی چپ مرکزگرای فارسوایرانی رسید که از پشت به این گشودهگی دموکراتیک خنجر بزند. اگر فاشیستها در انبانهی تاریخی خود برای امحای این گشودهگی دموکراتیک فوبیای قدیمی «تجزیه طلبی» را پیدا کرده بودند، چپهای مرکزگرا هراس نسبتا جدیدتری را علم کردند و با برچسب «هویت طلبی» مستقیما با این جنبش و بویژه با جنبش کورد در افتادند. این واقعیت تاریخی که هیچ یک از جریانها و احزاب کوردستان چیزی به نام استقلال و جدایی از ایران را در برنامهی سیاسی خود ندارند تغییری در سازوکار گفتمانی/پروپاگندایی سلطنتطلبان و فاشیستها ایجاد نمیکرد. با همین منطق، این واقعیت تاریخی عیان که جنبش ملتی که به بلندای صد سال گذشته برای مادیترین و ملموسترین خواستها و حقوق سیاسی ممکن مبارزه کرده است قابل چپانیدن در دایرهی تنگ «هویت طلبی» نیست نیز چیزی از تلاشهای خستگی ناپذیر چپهای مرکزگرا برای بیاعتبار سازی جنبش کورد کم نمیکرد. این گروه در نقد «هویت طلبی» چنان پیش رفتند که عملا ستم ملی را انکار و جنبش کورد را مقصر شکست قیام ژینا معرفی کردند. البته قاعدتا چپهای مرکزگرا برای توضیح دلایل به سرانجام نرسیدن قیام ژینا لازم نبود توضیح دهد که وقتی که در کوردستان مردم دو ماه تمام در خیابان بودند و عملا بازارها برای دو ماه در اعتصاب بودند، وضعیت جنبش در مرکز ایران چگونه بود و «طبقه کارگر خیالی» آنها در حال سازماندهی کدام اعتصاب فلج کننده بود. هر چه بود وقتی خیابان تعطیل شد، فعالیتهای سیاسی به فضای مسموم شبکههای اجتماعی محدود شد، فضایی که پیشاپیش با دشمنی، کینه توزی، وعظ و خطابه، و رادیکالیسم انتزاعی خفه شده بود. در این فضا دیگر اثری از همدلی سراسری و ردی از آن گشودگی دموکراتیک باقی نماند. در وسط این شب تاریک بود که ستاره مقاومت تاریخی پخشان و وریشه شروع به درخشیدن کرد، نه در اینستاگرام و تویتر و یا حتی در خیابان، که در قلب سیاه چالهای رژیم جمهوری اسلامی ایران. این دو که چشم در چشم مرگ دوخته بودند، بار دیگر همه را به زندگی دعوت کردند.
نامههای زندان پخشان و وریشه بدون تردید از ماندگارترین متنهای جنبش «ژن، ژیان، ئازادی» هستند. این نامهها همزمان که مانیفست دفاع از حقوق سیاسی زنها و کوردها هستند، دعوت به همبستگی و فرارفتن از خواستههای این یا آن گروه سیاسی خاص و شکل دادن به هویتهای مقاومت گسترده هم در سطح ایران و هم در بستر بزرگتر خاورمیانه هستند. مقاومت بیمانند این دو زن و پیوندهایی که این دو در زندان با دیگر زندانیان سیاسی و با جریانها و گروههای دیگر برقرار کردند، بار دیگر زمینهی همگرایی سیاسی بین نیروهای مختلف را بوجود آورد که حال نمود آن را میتوان در حمایتهای گسترده تشکلها، نیروها، احزاب و چهرههای مختلف ایرانی از کمپین دفاع از حق حیات پخشان و وریشه و نیز همدلی و حمایت رسانهای آنها از فراخوان احزاب کورد برای اعتصاب پخشان/وریشه دید.
اکنون بار دیگر هراس «تجزیه طلبی» و «هویت طلبی» دست کم برای مدتی معلق شد و همگان حول اعتراض به حکم اعدام این دو زن کورد گرد هم جمع شدند. اینجا باز زن و کورد به عنوان دو سوژهی سیاسی رادیکال به کانون مقاومت علیه رژیم حاکم بازگشتند. اگر سوژهی جنسیتی و ملیتی از فضای مقاومت علیه رژیم حاکم حذف و یا به حاشیه رانده شود، عملا آنچه که از جنبش باقی خواهد ماند همان گفتمان شکست خوردهی اصلاح طلبی خواهد بود، و صرفا سرقفلی «ایران برای همهی ایرانیان» از آخوندهای یزد و قم به چهرههای شیکتر مستقر در استودی رسانههای فارسی زبان لندن منتقل خواهد شد. اسف که چپهای مرکزگرا نمیدانند که با حمله به جنبش کورد و نیز به حاشیه راندن فمنیسم پیشروِ غیرمرکزگرا چگونه دارند خود را از ظرفیتهای گستردهی این دو جنبش برای پیشبرد ایدهی عدالت اجتماعی در معنای رادیکال آن در سراسر ایران محروم میکنند.
متاسفانه فضای گفتمانی غالب ایرانی هنوز فاقد عناصر ایجابی دموکراتیک برای ایجاد ائتلافهای سراسری در راستای تغییرات ساختاری رادیکال است. از این حیث به نظر من تفاوت جدیای بین داخل و خارج ایران وجود ندارد، هر چند که عموما این تفاوت زیاد برجسته میشود و ریشههای مشکل فقط در فضای دیاسپورا جستجو میشود. میشود گفت که تفاوت داخل و خارج در بهترین حالت فقط تفاوت در درجه است، و نه تفاوت رادیکال در ماهیت. به نظر من این دوگانه تا حد زیادی کاذب است و فضای گفتمانی هم در داخل و هم در خارج هر دو مرکزگرایانه است و در حال حاضر در فضای سیاسی ایرانی هیچ گفتمانی وجود ندارد که بتواند زبان حال آنچه باشد که در قیام ژینا رخ داد، قیامی که در ضمن حفظ تفاوتهای ملی، مذهبی، جنسی و جنسیتی و منطقهای، همزمان یک فراروی تاریخی از این تفاوتها و بستری برای ایجاد یک فضای مبارزاتی دموکراتیک، متکثر و سراسری بود. احتمالا این قابل دفاع نخواهد بود که فقط یک جریان را مسؤل شکل نگرفتن این گفتمان دانست، اما به نظر من روشنفکری سفید فارسوایرانی (هم در جبهه لیبرال و هم در جبهه چپ) نقشی اساسی در الغای ظرفیتهای رادیکال قیام ژینا و به هم دوختن شکاف دموکراتیکی داشتند که با این جنبش آغاز شد. این روشنفکری ظرفیتی برای زبانمند کردن فضای سیاسیای که با قیام ژینا گشوده شد نداشت و به انحای مختلف آن را دوباره زیر پرچم روایتهای مرکزگرایانه و حتی پیرامون ستیزانه درآوردند.
اگر گسست دموکراتیک ایجاد شده در قیام ژینا بیشتر انکشاف پیدا میکرد و توسط این روشنفکری به هم دوخته نمیشد، دور نبود که الان از لحاظ گفتمانی با منظر سیاسی متفاوتتری در جوامع ایرانی روبهرو میبودیم. اما برای این روشنفکری گذشتن از امتیازات انحصاریای که در صد سال گذشته به میانجی خشونتهای گفتمانی و فیزیکی دولت از آن برخوردار بوده است، و حرکت به سمت پذیرش کثرتهایی که با صدای آنها کوک نیست کار آسانی نیست. این است که این روشنفکری از آن گسست و آن گشودهگی وحشتزده شد و به آغوش گرم روایتهای مرکزگرایانه بازگشت. در حال حاضر احزاب، جریانها، و گروههای زیادی حول «نه به اعدام» گرد هم آمدهاند.
اما در این فضا هنوز چیزی ایجابی برای اجماع وجود ندارد. به نظر من گفتمان مبارزاتی پخشان و وریشه، یا دست کم آنچه که از نامههای زندان آنها میتوان استتناج کرد، حاوی ظرفیتی بود که توانست بار دیگر بخشی از فضای همدلی سراسری قیام ژینا را بین جوامع مختلف در داخل و خارج ایران زنده بکند و سوی نگاهها را بار دیگر به سمت ائتلافهای نانوشتهی دموکراتیک دوران قیام ژینا برگرداند. به نظر من آنچه که این فضای همدلی را بوجود آورد صرفا واکنش به احکام اعدام نبود، بلکه دلالتهای سیاسی و مبارزاتی گفتمانی است که پخشان و وریشه آن را نمایندگی میکنند.
اینجا نمیتوان امید کاذبی به تعمیق این همدلی سراسری بست، اما صرف اینکه بخشی از جریانها، احزاب و گروههای مختلف در خارج از ایران توانستد دست کم برای مدتی فوبیای «تمامیت ارضی» و «هویت طلبی» را در پرانتز بگذارند و برای دفاع از حق حیات دو زندانی سیاسی زن کورد که اتفاقا در دفاع از خواستهای سیاسی کوردستانی خود زبانی گویا، شفاف و صریح داشتهاند، با احزاب کورد تجمعهای مشترک برگزار بکنند، خود یک اتفاق ارزشمند است که برجسته کردن آن برای فراروی از بنبست کنونی و حرکت دوباره به سمت صورتبندی ائتلاف یا ائتلافهای ایجابی دموکراتیک در راستای تغییرات ساختاری در ایران، ضروری است.
سخن پایانی
در عین حال که باید از امیدواریهای کاذب حذر کرد، برجسته کردن نقاط درخشان جنبش (بلند) «ژن، ژیان، ئازادی» برای تداوم مبارزه یک ضرورت و یک وظیفهی انقلابی است. به نظر من اعتصاب پخشان/وریشه یکی از این نقاط درخشان است. این جنبش سه ستون اصلی دارد، حذف هر کدام این این ستونها به معنای ضربه زدن به ستونهای دیگر آن و طبعا به معنای ضربه زدن به پیکرهی کل جنبش است: جنسیت، ملیت و عدالت اجتماعی.
البته که این تفکیک فقط یک تفکیک مفهومی است و در عمل نمیتوان به راحتی سه عنصر درونی این جنبش را از همدیگر تفکیک کرد، اما این امکان وجود دارد که تمرکز بیش از اندازه بر یکی، اهمیت عناصر دیگر را به سایه بیاندازد. ساخت کنونی دولت در ایران را میتوان بر اساس توضیح سازوکارهایی فهم کرد که این سه ستم را امکان پذیر کرده است و باز تولید میکند: مردسالاری، مرکز(فارس-شیعه)گرایی و استثمار طبقاتی. حذف هر کدام این ستمها از تحلیل وضعیت کنونی ایران یا ساده انگاری است یا شیادی. از این حیث بازگشت مجدد به عناصر درونی این جنبش و نقد جریانهایی که سعی میکنند به انحای مختلف این جنبش را مصادره و ظرفیتهای دموکراتیک، متکثر و رادیکال آن را ملغی بکنند، اهمیتی حیاتی دارد.
در عین حال برجسته کردن لحظاتی از جنبش که در آن این عناصر بار دیگر در کنار همدیگر قرار میگیرند و نیروی سیاسی شگرفی را آزاد میکنند نیز ضرورت دارد. به زعم من اعتصاب پخشان/وریشه یکی از این لحظات مهم است که باز جنسیت، ملیت و مسالهی عدالت اجتماعی به کانون توجه باز میگردد. این لحظهی مشخص محصول هم افزایی نیروهایی است که الزاما همیشه با همدیگر هماهنگ نیستند، حتی اگر که در موارد زیادی هم علیه همدیگر عمل نکنند: دو زن کورد محکوم به اعدام با جسارت در زندان چشم در چشم حاکمیت میدوزند و از آرمانهای خود دفاع میکنند، جامعه مدنی روژهلات کوردستان به صورتی ارگانیک برای دفاع از حق حیات این دو زن متشکل میشود، اعتراض به احکام اعدام از فضای مجازی و شبکههای اجتماعی سرریز میشود و به خیابان هم میرسد، در سنه زنان و فعالین فمنیست تهدیدهای امنیتی و شاخ و شانه کشیدنهای رژیم را نادیده میگیرند و در مقابل استانداری تجمعی بسیار شجاعانه برگزار میکنند، همزمان جریانها و چهرههای غیرکورد ایرانی هم به صورت گسترده به این احکام اعدام واکنش نشان میدهند و در مورد وضعیت این دو زندانی فرمی از همدلی سراسری ایجاد میشود، تجمعهای زیادی در خارج از ایران برای دفاع از حق حیات پخشان عزیزی و وریشه مرادی برگذار میشود و در بستر این فضا و بویژه مبتنی بر خواست جامعهی مدنی روژهلات مبنی همگرایی احزاب کورد، این احزاب نیز با همدیگر هماهنگ میشوند و فراخوان اعتصابی منتشر میکنند که قاطبهی بازارهای شهرهای کوردستان را به تعطیلی میکشاند.
به نظر من این زورآزمایی جنبش «ژن، ژیان، ئازادی» در مقابل ماشین کشتار فاشیسم جمهوری اسلامی بود. هرچند هنوز نتیجهای حاصل نشده است، ولی حاکمیت بار دیگر متوجه شد که کشتارهای صبعانهی آن نمیتواند جامعه را مرعوب بکند و نیز متوجه شد که الزاما تضمینی برای اثرگذاری همیشگی پروپاگندای تجزیه طلبی وجود ندارد. به باور من اعتصاب پخشان/وریشه یک دستاورد بزرگ بود که از همگرایی نیروهای سیاسی متفاوتی حاصل شد. گرچه که نیروهای غیرکورد نقشی در سازماندهی خود «اعتصاب پخشان/وریشه» نداشتند، اما به نظر من فضای همدلی سراسریای که در این مدت گذشته برای دفاع از حقوق این دو زندانی ایجاد شده بود، نقشی پر رنگ در پیشبرد فضایی داشت که ختم به این اعتصاب باشکوه شد.
اینجا لازم میدانم که به سه نکته مهم پایانی نیز توجه دهم:
- اگر احزاب روژهلات کوردستان میخواهند در آیندهی سیاسی کوردستان باقی بمانند، باید این گشودهگی نسبت به خواستهای سیاسی جامعهی مدنی کوردستان، و این تلاش برای همگرایی و همکاری با یکدیگر (و البته با دیگر جریانهای دموکراتیک ایرانی) را حفظ بکنند. خزیدن مجدد در لاک منافع حزبی و بیقیدی کردن به خواستهای مردم کوردستان و صداهای متکثری که دست کم از جریان قیام ژینا به صورت فزایندهای بلندتر و گویاتر میشود و از این احزاب همگرایی میطلبد و از آنها می خواهد تا استراتژیهای خود را با واقعیتها کنونی این جامعه منطبق سازند، برای این احزاب به معنی خود کشی سیاسی و برای جامعهی روژهلات نیز به معنای آسیبپذیرتر شدن در مقابل خشونتهای فیزیکی و گفتمانی دولت ایران و روشنفکری مرکزگرای آن خواهد بود.
- اعتصابهای کوردستان همیشه معطوف به بازار و بخش خرده بورژوازی دولتی بوده است. این گروه سالها است که برای جنبش کورد هزینههای مالی، سیاسی و امنیتی گزافی پرداخت کرده است. از بخش خرده بورژوازی دولتی کوردستان، این فقط مدارس و معلمین کوردستان بودهاند که اعتصابهای فراگیر سازمان دادهاند، اما این اعتصابها هم بجز نمونهی استثنای دورهی قیام ژینا، که در آن مدارس مناطق مختلف کوردستان بر خلاف دیگر مناطق ایران یکصدا به فراخوانهای شورای هماهنگی تشکلهای فرهنگیان ایران پاسخ مثبت میدادند و مدارس را به تعطیلی میکشاندند، نمونهی دیگری را سراغ نداریم که در آن تشکلهای معلمان با بازار و خرده بورژوازی غیردولتی کورد همراه بوده باشد و به اعتصابهای سراسری غیرصنفی ملحق شده باشد. هر چند که شرایط مادی و زندگی روزمره بخش خورده بورژوازی دولتی و وابستگی مستقیم آن به دستگاههای دولتی، عملا آن فرم از تصمیم گیری سیاسی که در میان بخش خرده بورژوازی غیردولتی شاهد آن هستیم را امکان ناپذیر میسازد، اما یافتن استراتژیهایی برای همراه کردن این بخش با خواستهای سراسری و مردمی در کوردستان بسیار مهم است.
- بیشفعالی رسانهای و تورم مبارزات خیالی در شبکههای (ضد)اجتماعی یکی از آسیبها جنبش کنونی ایران است. با توییتر و ایسنتاگرام نمیتوان با فاشیسم جمهوری اسلامی مبارزه کرد. شاخ و شانه کشیدنهای خیالی پشت صفحهی گوشی، بالا و پایین کردنهای اعتیادگونه در شبکههای اجتماعی و شرکت همگانی در سیرک «رادیکالیسم انتزاعی» نمیتواند تغییری در وضعیت ایجاد بکند که هیچ، حتی نیروهایی هم که ظرفیتی برای تغییر دارند را نیز آلودهی این فضای مسموم میکند. اما آنجا که آستینی برای گذاشتن یک سنگ بر سنگی دیگر بالا زده میشود، بخش زیادی از دشمنیهای فضای این شبکهها بیمعنی خواهد شد. نتیجهی آن بخشی از این دشمنیها هم که مبنای مادی معینی دارند را نیز نه (بیش) فعالان شبکههای اجتماعی، که آنهایی تعیین خواهند کرد که در حال روی هم گذاشتن سنگهای بالا هستند. متاسفانه وِردی (مجازی) برای محو کردن دیو جمهوری اسلامی وجود ندارد، با این دیو باید در خیابان و با تشکلیابی و خودسازماندهی شاخ در شاخ شد. اعتصاب پخشان/وریشه یادآوری این ضرورت بود. شاید بیش از همه این روشنفکری مرکز (هم در داخل و هم در خارج) است که نیاز دارد تا فریب اوراد و تورم مجازی خود نخورد و به جای دشمنی با جنبش کورد، متواضعانه از پویاییهای این جنبش یاد بگیرد و همزمان نیز صادقانه به ظرفیتهای واقعی خود برای مواجه شدن با این دیو بیاندیشد.
نظرها
نظری وجود ندارد.