نگاهی تاریخی به منازعات اجتماعی-سیاسی زنان ایرانی بر سر حجاب
وقتی سکوتها شکسته و زبانها گشوده میشود
«یکی از خطرات غرب برای جامعه مسلمان از دست رفتن کنترل مردان بر سکسوالیته زنانه بود. حالا که انقلاب پیروز شده بود به نظر میرسید که خاطره گشت و گذار زن بیحجاب در خیابان و یادآوری حضور افزایندهاش در سپهر عمومی چنان برای این مردان دردناک است که نگران بودند تعلل در سرکوب آنان و رواداری نسبت به زبان زنگدار و حضور پررنگشان در خیابان، انحراف از انقلاب و آرمانهای آن را در پی داشته باشد. خمینی و حامیانش چنان در تصمیم خود مصمم بودند که تعجیل در اجباریشدن حجاب را بههیچوجه وظیفهای منحصرا دولتی نمیدانستند. »

تظاهرات علیه حجاب اجباری در برابر دفتر ریاست جمهوری،۱۴ تیر ۱۳۵۸، عکس از AFP
مقدمه: این متن را در اولین سالگرد قیام ژینا برای نشریه ایفلاکس نوشتم. از آنجا که مخاطب اولیه متن غیر ایرانی است ممکن است برخی اشارات تاریخی و برخی تعاریف نزد خوانندهٔ ایرانی تکراری بهنظر برسد. ناچار در این متن بخشهای کوچکی را کموزیاد کردم تا حوصله خواننده کمتر سربرود. با اینحال نیمه دوم متن نگاهی دارد به برخی همپوشانیهای گفتمانی حول مساله زن میان نخبگان سکولار و مذهبی در ایران. به امید آنکه مردان روشنفکر کمتر از آن روزها (و این روزها) در پی تعیین خط و خطوط و حدوحدود زنانگی باشند.
برای صدیقه دولتآبادی[۱] که زبانِ زنان نسلش بود
برای ژینا امینی که زبان به اعتراض گشود و به قتل رسید اما نامش رمز ما شد
برای نیلوفر حامدی و الهه محمدی که زباندار نوشتند و از ابتدای قیام ژینا دربندند
و برای تمام زنان سرکش، نافرمان و «زباندار» ایرانی
«آزادی جهانیاست/ نه شرقی است نه غربی»
۱۷ اسفند ۵۷ و تا پنج روز بعد از آن خیابانهای تهران، زیر برف سنگین اسفند ماه، شاهد تظاهرات زنان مخالف حجاب اجباری بود. کمتر از یک ماه از پیروزی جنبش ضدشاه میگذشت که اولین تظاهرات علیه حکومت تازه تاسیس اسلامی به رهبری روحالله خمینی رقم خورد. یک روز پیش از آن، در ۱۶ اسفند ۵۷، روحالله خمینی، در جمع طلاب قم سخنرانی کرده بود و در مقابل عملکرد «سهلگیرانه» ادارات نسبت به پوشش «غیراسلامی» زنان موضع گرفت: «در وزارتخانههاى اسلامى نباید زنهاى لخت بیایند؛ زنها بروند اما باحجاب باشند. مانعى ندارد بروند؛ لکن با حجاب شرعى باشند.»[۲]
فردای آن روز، همزمان با برگزاری مراسم ۸ مارس در دانشگاه تهران، هزاران نفر از زنان ایرانی به خیابان آمدند و علیه فرمان رهبر انقلاب شعارهایی سر دادند که خشمشان را از سخنرانی روز قبل نشان میداد: «در بهار آزادی، جای آزادی خالی است»، «ما انقلاب نکردیم تا به عقب برگردیم»، «آزادی جهانی است، نه شرقی است نه غربی». اغلب این زنان طبقه متوسط کارمند، معلم، دانشجو و یا دختران دانشآموز بودند و چندین زن فعال سیاسی که در میان آنان حضور داشتند نیز بدون دستور حزب و یا سازماندهی حزبی به خیابان آمده بودند. بهنظر بسیاری از نخبگان سیاسی سکولار این تظاهرات را زنان طرفدار شاه ترتیب داده بودند. از نظر آنان حضور چند زن «انقلابی» در میان خیل تظاهراتکنندگان نمیتوانست از خطری که این حرکت برای انقلاب و بازگشت ضدانقلاب داشت، کم کند.[۳]
زنان پلاکارد به دست و فریاد زنان در خیابان راهپیمایی میکردند تا اینکه صف اسلامگرایان حزباللهی با که بطری شکسته، چاقو و چماق در دست در مقابلشان ظاهر شد. دلواپسان مسلمان که از سالها پیش از انقلاب زنان بیحجاب را عروسک فرنگی، دستنشانده طاغوت و غربزده میخواندند امروز در صورت این زنان «ضدانقلاب» فریاد میزدند: «یا روسری یا توسری». مردان خشمگین و کف به دهان آورده، دامن زنان را بالا میزدند، «هرزه» و «جنده دگوری» خطابشان میکردند، عورتشان را به آنان نشان میدادند و میگفتند: «شما آزادی نمیخواید، اینو میخواید». در این شش روز زنان زیادی با سر و صورت خونی و با خشم و بهت به خانه برگشتند. بسیاری از آنان باورشان نمیشد از سوی حکومتی که با کمک آنان برپا شده بود چنین خشونتی ببینند.
از مادرم که در زمان انقلاب دانشآموز سال آخر دبیرستان بود پرسیدم که روند اجباری شدن حجاب را چگونه به یاد میآورد: «یادم است روزی از کلاس کنکور تعطیل شدیم که در ساختمانی نزدیک مرکز شهر برگزار میشد. بلوزی آستین کوتاه با ژاکتی رویش و دامنی روی زانو پوشیده بودم. لحظهای که به در خروجی رسیدم دیدم چند مرد فالانژ با چماق رژه میروند، فریاد میزنند و به زنان بیحجاب حمله میکنند. بعضی از اینور و آنور شعار میدادند: یا روسری یا توسری. وحشت کرده بودم. صورت زخمی و خونی یکی از دختران همسنوسالم در خیابان هنوز هم از جلوی چشمم پاک نمیشود. سریع به داخل کلاس برگشتم. چند ساعتی منتظر ماندم و بعد دبیر شیمی با ماشینش مرا به خانه رساند. بعد از آن مدتی تلاش کردم مقاومت کنم و بدون روسری به خیابان بروم. در خانه با داییات که یکشبه انقلابی پرشوری شده بود دائم دعوا و کتککاری داشتم. همیشه از روسری متنفر بودم اما درعین حال از بیرون رفتن میترسیدم. بنابراین بعد از مدتی خانهنشین شدم. اگر هم مجبور میشدم بروم به سرعت از کوچه پسکوچههایی که مسیرشان را میشناختم و نزدیک محلهمان بود رد میشدم. کمی بعد یکی از دوستان زنم را به جرم زنا سنگسار کردند. دیگر تا سه سال بعد از آن تقریبا از خانه بیرون نمیرفتم. بعد هم که انقلاب فرهنگی شد و ازدواج کردم.»
ترس مادرم در آن روز تنها از دیدن چند مرد خشمگین و سیل زنان چادری بیزار از بیحجابان نبود. او از کسانی چون برادرش که تا چندی پیش سکولار و امروز ناگهان انقلابی پرشوری شده بود نیز میترسید. در سال ۵۸ روحالله خمینی تفسیر خود از نظم جنسی جامعه را به تصریح بیان کرد: «اسلام جلوی شهوات را میگیرد؛ اسلام نمیگذارد که لخت بروند توی این دریاها شنا کنند. پوستشان را میکند! با زنها لخت بروند آنجا، و بعد زنها لخت بیایند توی شهرها! مثل کارهایی که در زمان طاغوت میشد. همچو کاری اگر بشود، پوستشان را مردم میکنند.[۴] مسلمانند مردم. اینها از تمدن این را میخواهند. اینها از آزادی این را میخواهند! آزادی غربی میخواهند... البته دولت [به] طوری که وزیر کشور گفتند، جلویش را میگیرد. اگر نگیرند، مردم میگیرند.»[۵]
خمینی در سخنانش مردان مسلمان انقلابی را برای حمله به زنان بیحجاب تهییج میکرد. سخنرانی او نه لزوما خطاب به بسیجیان بلکه به هرکسی است که خود را مسلمان یا مخالف «بیبندوباری» میداند. در اسلامگرایی ضدامپریالیستی انقلابیون، زن طبقه متوسط بیحجاب بهعنوان تمثال غربزدگی و امپریالیسم، خطر سکسوالیتهای غریب و کنترلنشدنی را بر بدنش حمل میکرد. یکی از خطرات غرب برای جامعه مسلمان از دست رفتن کنترل مردان بر سکسوالیته زنانه بود. حالا که انقلاب پیروز شده بود به نظر میرسید که خاطره گشت و گذار زن بیحجاب در خیابان و یادآوری حضور افزایندهاش در سپهر عمومی چنان برای این مردان دردناک است که نگران بودند تعلل در سرکوب آنان و رواداری نسبت به زبان زنگدار و حضور پررنگشان در خیابان، انحراف از انقلاب و آرمانهای آن را در پی داشته باشد. خمینی و حامیانش چنان در تصمیم خود مصمم بودند که تعجیل در اجباریشدن حجاب را بههیچوجه وظیفهای منحصرا دولتی نمیدانستند. هر زن و مرد و کودکی میبایست درمقابل حجاب موضع میگرفتند. حتی چند سال پس از آن و در دهه ۶۰ شمسی شعاری در مهدکودکها و مدارس بر زبان بچهها میچرخید که تکتک افراد را به خبرچینی زنان بیحجاب و بازداشت آنان تشویق میکرد: «تو رو بهخدا، تو رو به علی، تو رو به امام اولی، هر کی دیدی بیروسری، بردار ببر کلانتری.»
اکنون ایستادگی در مقابل حجاب وظیفه هر انسان مسلمانی بود. مقابله با بیحجابان، نمادهای ضدانقلاب، وظیفهای انقلابی و فریضهای دینی محسوب میشد. شوهران، پدران و برادران در خانهٔ خود وظیفه کنترل حجاب زنان خانواده را بر عهده داشتند و وقتی به خیابان میآمدند سروقت زنانی میرفتند که مردان خویشاوند در سربراهکردنشان ناموفق بودند. بنابراین به ازای هر زن بیحجاب باید صفی از مردان مسلمان، در خانه و خیابان و کوی و برزن وجود داشته باشد تا بساط بیحجابی جمع شود. روند اجباری شدن حجاب، مانند هر شکلی از انقیاد سکسوالیته با آزار جنسی و تهدید و ارعاب دستهجمعی زنان همراه بود. کتک زدن زنان، بالا زدن دامنشان، عورتنمایی و جنده خطاب کردن آنان به خوبی نشان میداد که حجاب در ایران دیگر نه امری «فرهنگی» یا «عرفی»، همچون حجاب مادربزرگها، بلکه امری به غایت سیاسی-امنیتی و مهمترین نشان برقراری حکومت اسلامی در عرصه نمادین محسوب میشد. این عرصه نمادین، باید میتوانست به صریحترین شکل گسست از دیروز را عیان کند؛ به طوریکه هر غریبه و آشنایی حین قدم زدن در خیابانهای ایران با نیمنگاهی متوجه تفاوت چهره خیابان بشود. حجاب زنان آن عنصر خیابانی بود که افتراق از نظم گذشته را پیش از هر چیز بر چشمها مینشاند و تفاوت مسلمانان پساانقلابی ایران را با دیگر مسلمانان در دیگر مناطق دنیا نشان میداد.
پدر پیر، بیحوصله، نوآمده و کهنهپرست انقلابیون بنا داشت تا با کمک پسرانش، زنان بیحجاب طبقه متوسط، این مهمترین نماد فرهنگی دولت غربگرای پهلوی را در گفتمان جدید «جا» دهد یا به بیان بهتر «بیجا» کند. پسران او سالها با پدری به سر میبردند که با «آزادکردن» زنان و زدن این آزادی به نام خود، آنان را عقیم کرده بود. پسران میدیدند که زنان هرچه بیشتر از کنترل خارج میشوند و رفته رفته این بیبندوباری و بیصاحبی را نتیجه نظم جنسی پدرشاه دانستند. از نظراین مردان، پدرشاه زنان را دست[خانواده]شان خارج و در اختیار خویش [دولت] گرفته بود. پس پدری دیگر لازم بود. پدری که زنان را بر جای خود بنشاند و بار دیگر در اختیار خانواده قرار دهد. پدر جدیدی که حرف دل آنان را میزد، ۱۶ سال پیش از نشستن بر تخت رهبری انقلاب، به فرمان کشف حجاب در دولت پهلوی اول و حضور زنان در سپهر عمومی اینگونه اعتراض کرده بود: «بیستوچند سال است از این کشف حجاب مفتضح گذشته است؛ حساب کنید چه کردهاید؟ زنها را وارد کردید در ادارات؛ ببینید در هر ادارهاى که زنان وارد شدند، آن اداره فلج شد.»[۶] خمینی در مقام پدر و رهبر خیال اضطراب پسرانش را میخواباند و هدفی جدید پیش رویشان میگذاشت. او از تکتک فرزندانش میخواست تا زنان را بار دیگر به پستوها برگردانند تا آرامش به خانه و جامعه بازگردد: پستوی خانهها و پستوی حجاب.
«مردهباد آنکه زنان زنده به گور افکنده»[۷]
نفرت خمینی و پیروانش از زن بیحجاب پیوند مستقیمی با جنبش کشف حجاب در اوایل قرن ۲۰ در ایران داشت. خاطره کشف حجاب و پادرمیانی دولت در بیحجابی زنان گناهی نابخشودنی محسوب میشد. چه برای بسیاری از مسلمانان متعصب مساله نه صرفا تعرض این و آن بر بدن زنان یا نادیده گرفتن حق زنان بر بدنشان، که خیانت شاه-پدر بر مایملک شهروند-پسر بود. از همینروست که سالها پس از فرمان کشف حجاب، آنچه که هنوز نیز ذهن بسیاری از پژوهشگران را به خود مشغول میکند نه گفتارهای بیحجابی در تجدد ایرانی بلکه تنها یکی از تجلیهای آن، یعنی دستور دولت علیه محجبههاست.
جنبش ضدحجاب در ایران، کمی پس از پیروزی انقلاب مشروطه آغاز شد. انقلابی که علیه قدرت مطلقه شاهان قاجار و با شعار برابری و برادری به ثمر نشست. زمزمههای مخالف حجاب کمی پس از انقلاب در نوشتههای زنان ایرانی به چشم میخورد.[۸] بااینحال در جامعه محافظهکار ایران و در مقابل قدرت تام روحانیون در آن زمان کمتر کسی جرات میکرد آشکارا به مخالفت با حجاب بپردازد و هرچه به اندیشه میآمد در پوشش هزار کنایه و استعاره نوشته و یا در خفا و درگوشی زمزمه میشد. گفتمان رفع حجاب از دل ناسیونالیسم ایرانی سربرآورد. آنهنگام که بزرگترین خواست مشروطهخواهان پیشرفت ایران و رسیدن به «دروازههای تمدن» و ترقی بود. در کشاکش آراء میان نیروهای ناسیونالیست و اسلامگرا در ایران، مسئله زن نیز هربار بسته به توان فرهنگی جامعه به شکلی نو و با بازآرایی زبانی جدیدی به عرصه میآمد. در این دوران رفتهرفته مساله زن دیگر نه صرفا تحصیل در مدارس، حفظالصحه و یا کسب درآمد که رفع حجاب نیز محسوب میشد. صورتبندی این مساله جدید گاه نزد نخبگان ناسیونالیست گاه در پیوند با نقش مادری زنان و اهمیت نیروی بازتولیدی آنان به عنوان اولین معلمان ابنای وطن درمیآمد و گاه در مقام شهروندانی میهنپرست و از پستو درآمده ظاهر میشد که میبایست در ساخت دولت-ملت ایران نقش فعالانهای داشته باشند. در سال ۱۲۹۴ شمسی میرزاده عشقی، شاعر و فعال سیاسی مشروطهخواه، نمایشنامه منظوم «کفن سیاه» را در نشریه فمینیستی «نامه بانوان» به مدیریت شهناز رشدیه (آزاد) منتشر کرد. در زمان سرایش کفن سیاه در سال ۱۲۹۴، چندی بود که زنان ایرانی، از غنی و فقیر و باسواد و بیسواد پابهپای مردان به خیابانها ریخته و شعار «زنده باد ملت ایران» سرمیدادند. برساخت واژه ملت، فرزندان مامِ سختبیمار و نزار وطن، همزمان با تغییرات سیاسی، اجتماعی و زبانی، گسستی در نظم جنسیتی موجود، مفهوم زن و نقش اجتماعی او به وجود آورد. در فراپردازی جدید از مفهوم ملت و زن، رعایا، شهروند شدند و ضعیفه دیروزتبدیل به خواهر وطنی امروز و مادر فرزندان آینده وطن شد. این چرخش زبانی، هرچند زن را بیش از آنکه شهروند بداند، همسر/خواهر ملت میدانست، اما امکان ترویج و بسطِ تعریف کمتر پذیرفتهشده «زن بهمثابه شهروند» را در اختیار زنان قرار داد.[۹]
عشقی سالها دو دهه پیش از گسترش هواداران کشف حجاب، از زبان «هیولای سعادت»، انحطاط کشور و وضعیت زن «مستوره» را به هم پیوند میزند. راوی در میانه خرابههای ایوان مداین، جسمی سیاه و تپنده میبیند که پس از مدتی میفهمد زنی است مریض و ناتوان که در میان چادری سیاه پیچیده شده است : «مر مرا هیچ گنه نیست به جز آنکه زنم/ زین گناه است که تا زندهام اندر کفنم/ من سیهپوشم و تا این سیه از تن نکنم/ تو سیهبختی و بدبخت چو بخت تو منم/ منم آنکس که بُوَد بخت تو اسپید کنم/من اگر گریم گریانی تو/ من اگر خندم خندانی تو» زن سیهپوش -که راوی ابتدا او را در هیئت مردهای کفنپوش میشناسد- در گفتگو با شاعر، ابتدا سیهبختی خود را در چادر و ظلمی که بهواسطه زن بودن بر او تحمیل میشود میبیند؛ اما بلافاصله گوشزد میکند که تنها او قربانی این ظلم نیست بلکه مردان (ملت) نیز همچون او سیهبختند و تنها او، هیولای امروز، است که میتواند آنان را سعادتمند و سپیدبخت کند یا به عبارت دیگر، تنها رفع حجاب زن موجب بهبود اوضاع اجتماعی کشور میشود. درمعنایی دیگر، از نظر عشقی، زن در این روایت، همان مامِ وطنِ بیمار و غمگینی است که در ادب مشروطه، درمانش مهمترین دغدغه روشنفکر ملیگرا محسوب میشد و سیهبختی و سیهپوشیاش در هیئت زن ایرانی و الگوی پوششاش تجسم پیدا میکرد.[۱۰]
در دو دهه بعد پیوندی که در شعر عشقی میان ترقی ایران و حجاب برقرار شده بود تا جایی در میان زنان و مردان ملیگرا گسترده شد که قانون کشف حجاب اجباری در دوره پهلوی اول با حمایت آنان به تصویب رسید و اجرا شد. زنانی همچون افضل وزیری، صدیقه دولتآبادی، شهناز رشدیه، مستوره افشار، فخر عظمی ارغون و مهرتاج رخشان و مردانی همچون علیاکبر داور، ابراهیم خواجه نوری، ابوالقاسم آزاد مراغهای، سعید نفیسی و احمد کسروی از جمله فعالان سیاسی، نویسندگان و روشنفکرانی بودند که از پروژه کشف حجاب اجباری حمایت میکردند.[۱۱]
درواقع صرفنظر از رویکرد امروز ما به فرمان کشف حجاب اجباری به یاد داشتن همواره این نکته مهم است که این فرمان نه دستوری فیالبداهه، یکشبه یا (اگر از اینهم سادهانگارتر باشیم) نتیجهٔ سفر شاه به ترکیه، بلکه مولود گفتمانی بود که دستکم دو دهه میان ناسیونالیستهای ایرانی در حال ربطوبسط بود. پیش از فرمان کشف حجاب، مجموعهای از متون فمینیستی حول اهمیت حجاب، تغییر رفتار زنان، تغییر معنای عفت و آبرو و تغییر نقشهای جنسیتی زنانه و مردانه در خانواده و اجتماع منتشر شده بود. نتیجه این متون برای دستاندرکاران کشف حجاب این بود که بیحجابی دیگر نماد بیعفتی زنان نیست، بلکه نشان ترقی است. به تاسی از نجمآبادی میتوان نشان داد که گفتمان کشف حجاب نیز همچون دیگر گفتمانهای مدرن بهشکلی همزمان به دو شکل بر زندگی زنان ایرانی تاثیر گذاشت. از سویی با اجباریشدنش به قاعدهمندشدن بدنها و زدودن زنانگی سنتی شتابی ناگهانی بخشید و از دیگرسو به حضور فعالانه زنان در اجتماع کمک کرد.[۱۲]
با اینحال اجباریشدن کشف حجاب در جامعه سنتی ایران خشم بسیاری از اسلامگرایان را برانگیخت. همچنان که پوشش زنان رفتهرفته تغییر مییافت و روبندهها و چاقچورها کنار میرفت مردان دیندار نیز با دلواپسی افزاینده در ذم بیحجابی زنان مینوشتند و مهمترین عامل بیحجابی را گسترش مدارس دخترانه نوین میدانستند. مدارس دخترانه نزد اسلامگرایان سنتپناه از مهمترین پایگاههای کفار برای نابودی امت مسلمان بود. دختران مدرسه بیعفت، غیرباکره، متمایل به بیحجابی، اهتمامکننده به سقط جنین (یا قتل کودکان)، فریبخورده و مبتلا به سیفلیس دانسته میشدند. مردان معلم و حامیان تحصیل دختران نیز زانی، خوکصفت، دیوث و بیغیرت بودند. درنهایت فرض میشد که مدارس دخترانه پروژه غرب و اسلامستیزان ایرانی است که با این زنان بیحجاب و بیعفت را به جان طلاب انداخته و با گسترش سیفلیس در کشور از جمعیت مسلمانان بکاهند.[۱۳]
هرچند پس از استعفای رضاشاه و روی کار آمدن محمدرضاشاه پهلوی، بسیاری از زنانی که به اجبار قانون یا طبق پیروی از عرف حجاب از سر برگرفته بودند باز به چادر و حجاب روی آوردند اما بخش زیادی از زنان شهری همچنان بیحجاب در خیابان تردد میکردند. زخم کشف حجاب بر تن روحانیت چنان بود که هنوز که پیش از ۸۰ سال از آن گذشته یکی پرتکرارترین استدلالهای اسلامگرایان در نفرت از حکومت پهلوی است. محمدرضا پهلوی نیز همچون پدرش سالگرد فرمان کشف حجاب را سالروز آزادی زنان ایرانی میخواند و فرمان کشف حجاب تا دههها پس از تصویباش، توجیهی برای حضور بیحجاب زنان در جامعه مهیا میکرد. حضور افزایندهٔ زن طبقه متوسط، با آرایش و دامن کوتاهش، با مایو در کنار دریا، درحال رقص در کلوپها و در جمع دوستان پسر در دانشگاهها و کافهها و سینماها (و البته شیوه بازنمایی این حضور در رسانههای داخلی و خارجی) به مهمترین سمبل حکومت پهلوی نزد مخالفان مسلمان تبدیل شده بود. اما این مخالفان تنها غربستیزان اپوزیسیون نبودند. دستهای دیگر از مخالفان سکولار در مقابل حکومت قرار داشتند که بر سر هرچه با اسلامگرایان اختلافنظر داشتند حول یک چیز همزبان بودند؛ اینکه زن طبقه متوسطی که در دهه آخر پهلوی پدیدار شده، نمادی است از جهل، خودباختگی فرهنگی و بیبندوباری و لقبی که جملگی بر چنین زنی نهادند «عروسک فرنگی» بود.
«آدم غربزده، زنصفت است»[۱۴]
دهه ۴۰ شمسی عصر گسترش گفتمان اصالت بود. گفتمانی که تاثیری اساسی بر روشنفکران جهانسومگرایی گذاشت که ۱۵ سال بعد علیه شاه به خیابان آمدند و چندی از آنان را با خمینی متحد ساخت. این گفتمان با کلیدواژههای امپریالیسم، جهان سوم و فرهنگ بومی به تولید مجموعه متونی انجامید که نفرت از دولت پهلوی، امپریالیسم غربی و نگرش غربگرای دولت به مدرنیزاسیون را درهم میآمیخت.[۱۵] مهمترین متنی که حول این گفتمان نوشته شد کتاب «غربزدگی» نوشته جلال آل احمد بود. او که بر بسیاری از روشنفکران و داستاننویسان نسل بعد خود تاثیری بیچونوچرا داشت، یکی از نمودهای غربزدگی را شیوه پوشش و سلوک زن طبقه متوسط میدانست. آل احمد این زنان «مستفرنگ» را بیشخصیت، توخالی و خودنما میخواند و با حرارت چنین علیه آنان نوشت: «در حقیقت به زن تنها اجازه تظاهر در اجتماع را دادهایم. یعنی خودنمایی؛ یعنی زن را که حافظ سنت و خانواده و نسل و خون است به ولنگاری کشیدهایم، به کوچه آوردهایم، به خود نمایی و بیبندوباری واداشتهایم که سرورو را صفا بدهد و هر روز ریخت یک مد تازه را به خود ببندد. آخر کاری، وظیفهای، مسئولیتی در اجتماع، شخصیتی؟! ابدا.»[۱۶] همچون هر نفرتی که نثار زن «خودنما» میشود، باید مردانی ناکافی نیز وجود داشته باشند تا نفرتورزی بر جنسیتهای ضعیف تکمیل شود. این مرد ناکافی همان مرد غربزده است و ویژگیهای اخلاقی و رفتاری او نیز همان است که زن ولنگار و خودنما: «آدم غربزده قرتی است. زنصفت (افمینه Effemine) است. به خودش خیلی میرسد. به سر و پزش خیلی ور میرود. حتی گاه زیر ابرو برمی دارد. به کفش و لباس و خانهاش خیلی اهمیت میدهد. انگار همیشه از لای زر ورق باز شده یا از فلان «مزون» فرنگی آمده.»[۱۷]
کمتر از یک دهه بعد رضا براهنی، از نزدیکان آل احمد، در کتاب تاریخ مذکر که مدعی دفاع از حقوق زن ایرانی و در پی بازتعریف مناسبات جنسیتی است نظر مشابهی درباره زنان شهرنشین و طبقه متوسط ایرانی دارد: «زن گذشتۀ ایرانی … لااقل به شهادت قصههای کهن، زن خانهدار خوبی بوده، عطوفت و پاکی سرش میشده و لااقل از حس فداکاری برای اطرافیانش لبالب بود. زن شهرنشین حتی از این صفات سادۀ انسانی هم دارد عاری میشود. از غرب یک بیبندوباری و لجامگسیختگی بیحدوحصر آموخته است و پس از آنکه چادر را کنار گذاشته، خیز برداشته است در بیاصالتترین هیئتها تا خود را به صفوف مقدم “زنان بافرهنگ جهان” برساند که میبینیم چگونه پس از این خیز برداشتن، در آن سوی صفوف، در ابتذالی پوچ و یاوه دارد میافتد و لجن سر و رویش را میپوشاند.»[۱۸]
در سال ۵۹ -یعنی سالی که فرمان سراسری حجاب اجباری در ایران صادر شد- نشریه حقیقت که ارگان یگ گروه چپ مائوئیستی در ایران بود نفرت خود از پوشش «جلف» و «زننده» زنان بورژوا و پیوند آن با فرهنگ استعماری و امپریالیستی غرب را چنین صورتبندی کرد: «کمونیستها با لاابالیگری و لباسهای زننده و جلف زنان و مردان سخت مخالف بوده، اجازه نمیدهند که زیر لوای آزادی فرهنگ پوسیده و مرتجعانه استعماری رونق بیابد. در نظر آنها زن کالا نیست که رنگ و روغنش زنند و برحسب مد روز به نمایشش گذارند. در نظر آنها زن وسیله شهوترانی و ارضای خواستههای جنسی مرد نیست که با لباسهای جلف و زننده به کوچه و بازار بیاید و مروج فساد باشد. کمونیستها بهتر از هرکس دیگری میدانند که محافل بورژوازی حاکم در کشورهای امپریالیستی از زنان چه کالاهایی ساختهاند.»[۱۹] یادداشت این روزنامه کمونیستی بیش از هرچیز از آنرو شگفتآور است که علیرغم تفاوتهای فکری و عملی کمونیستها و مسلمانان، آرای آنان در مساله جنسیت شباهت غریبی به نوشتههای کسانی چون مرتضی مطهری دارد. مطهری، اسلامگرای پرشوری که از وضع پوشش زنان در خیابان به تنگ آمده بود، در مقام تئوریسین مساله حجاب چنین نوشت: «این وضع بیحجابی رسوا که در میان ماست و از اروپا و آمریکا هم داریم جلو میافتیم از مختصات جامعههای پلید سرمایهداری غربی است... شرافت زن اقتضا میکند که هنگامی که از خانه بیرون میرود متین و سنگین و باوقار باشد، در طرز رفتار و لباس پوشیدنش هیچگونه عمدی که باعث تحریک و تهییج شود به کار نبرد، عملا مرد را به سوی خود دعوت نکند، زباندار لباس نپوشد، زباندار و معنیدار به سخن خود آهنگ ندهد، چه آنکه گاهی اوقاب ژستها سخن میگویند، راه رفتن انسان سخن میگوید، طرز حرف زدنش یک حرف دیگری است.»[۲۰]
نفرت از سرمایهداری، اشاره به کالاسازی جنسی زن در غرب و رخنه فرهنگ امپریالیستی در فرهنگ بومی ایران وجه مشترک تمامی این متون است. اما این متون در زمانه خود به هیچوجه متونی استثنائی یا پرمناقشه محسوب نمیشدند. ۱۵ سال پیش از اسفند ۵۷ -که مردان مسلمان غریوکشان زنان بیحجاب را عروسک بزککرده و دستنشانده طاغوت میخواندند- متون روشنفکران بیزار از زن عروسک فرنگی، همنوا با اسلامگرایان، بر زنستیزی ادبیات سیاسی جنبش ضدشاه قوام بخشیدند. آنان نیز همچون اسلامگرایان معتقد بودند زن طبقه متوسط بیحجاب انگلی بیشخصیت است که هم خود را بر «خودآرایی» و جلب توجه و اغفال مردان در خیابان گذاشته است. چنین زنی هرگز نمیتوانست زنی آزاده و انقلابی باشد.
آیتالله طالقانی از مهمترین روحانیون پس از انقلاب و نماینده مجلس خبرگان در سال ۵۸، که بسیاری او را به مماشات با زنان بیحجاب میشناسند، در گفتگو با جمعی از فمینیستهای فرانسوی به روشنی بر خط تمایز حق زن در اسلام با حق زن در معنای غربی آن تاکید میکند: «ابتدا باید تعریف کرد که حق چیست... اگر مقصود از حق، عرضه کردن زن به عنوان شیء جنسی است، همان چیزی که در کشورهای اروپایی وجود دارد، جایی که زن حقی ندارد جز ارائه و عرضه خود به عنوان شیء جنسی، این نفی حق زن است.»[۲۱]
در ۱۸ اسفند ۱۳۵۸، کتاب جمعه، نشریهای به سردبیری احمد شاملو، به مناسبت هشت مارس مقالهای منتشر میکند و در عین دفاع از حق زنان نسبت به انتخاب پوشش خود، بر تمایز میان زنان زحمتکش و انقلابی و زنان بورژوا صحه میگذارد: «از جنبش و تظاهرات دلیرانۀ زنان ملت در روز هشتم مارس یک سال میگذرد … اما در میهن ما برخی از مطبوعات و نیز مسئولان تلویزیون علیه این حرکت انقلابی زنان موضع گرفتند . تلویزیون با بردن دوربین روی چهرۀ چند زن رنگوروغنزده، واقعیت را دیگرگونه جلوه داد و کوشید تودۀ وسیع زنان زحمتکش، روشنفکر و انقلابی را همچون گروهکی وابسته به ساواک و ارتجاع قلمداد کند.»[۲۲] نویسنده چپگرای این یادداشت نیز مانند دیگر روشنفکران سکولار به حق انتخاب پوشش معتقد است، اما همزمان از تحقیر زنان مدرن شهری نیز دریغ نمیکند. گویی حتی آنجا که زنان برای حق بر بدن به خیابان میآیند، خطکشی میان صفوف طبقاتی آنان ضروری بهنظر میرسد. آنهنگام که زنان علیه ظلمی همگانی بر بدنشان اعتراض میکنند نیز روشنفکر منتقد وظیفه خود میداند که معدود زنان مرفهی در میان معترضان را مایۀ شرم و خجالت خیل روشنفکران است و شاید از همینرو جای تعجب ندارد که زن بورژوا بهراحتی و بیهیچ شرمی مورد حملات زنستیزانه قرار میگیرد. شاید آنچه که بیش از هر چیز زن مرفه را لایق تحقیر میکند پوشش و آرایش، سلوک، جلوهگری و در یک کلام بروز بیشرمانۀ سکسوالیتهاش است.
در نظر بسیاری، روسری سنتی زن کارگر تمایزی با ایدۀ حجاب اسلامی نداشت و چند سال قلمفرسایی علیه زن طبقۀ متوسط بزککرده بسیاری را بر آن داشت که حجاب را نه مسئلهای سیاسی بلکه تمایزی فرهنگی و طبقاتی میان زنان بدانند، درحالیکه نزد مردان همرزمشان نیز حجاب به ابزاری برای مبارزه با حاکمان وقت و فرصتی برای تکثیر زن «آزاده» و «انقلابی» در مقابل «زن عروسکفرنگی» تبدیل شده بود. نیره توحیدی، نویسنده فمینیست ایرانی، در این زمینه چنین میگوید: «در لیست گناهان زنان مدرن ایرانی، علاوه بر مواردی که در لیست گناهان زن غربی گنجانده شده بود، گناه بزرگتری قرار داشت و آن ستون پنجم شدن برای اهداف و اغراض امپریالیسم بود. غربزدگی زنان عمدتاً در نحوۀ پوشش، میزان نمودار شدن بدن، چگونگی آرایش، پیرایش و رفتار و سلوک اجتماعی و نوع و حدود ظهورش محک زده میشد. حمله به زن غربزده در اکثر موارد به دلیل تغییر در سلوک اجتماعی و رفتار جنسی و سر و وضع ظاهری او بوده است.»[۲۳]
گفتمان اصالت یکی از مظاهر ازخودبیگانگی فرهنگی را در مناسبات جنسیتی و درنتیجه در سبک زندگی زن ایرانی و پوشش و الگوی روابط جنسیاش میجست. عناصر آن گفتمانی که دوگانۀ زن اصیل/زن بومی را در سالهای بعد در گفتمان سیاسی سکولار پروبال بیشتری داد و یکی را نشان آزادگی و پاکی و فداکاری و دومی را نشان جهل و بیبندوباری جنسی و سیاستزدودگی دانست، در نوشتههای روشنفکران چپ انقلابی بروز روشنی داشت. زن انقلابی یا از طبقات کارگر بود که حجاب عرفی بر سر داشت و یا زنی بود که آگاهانه از آرایش حذر میکرد. برای زنانی که در احزاب سیاسی چپگرا فعال میکردند رژ لب و دامن کوتاه بود و هر «خطا»یی که رنگ و بوی غربزدگی داشت جلسات طولانی «انتقاد از خود» در احزاب چپ را در پی داشت.[۲۴] زن عروسک فرنگی بختکی همیشه و همهجا حاضر و قدرتمند بود که همواره بیم آن میرفت که بر ذهن و بدن زن انقلابی غالب شود. پس نوعی امساک از «ظواهر» نیاز بود. زن انقلابی هرگز خود را دربند ظاهر نمیکرد چراکه به رهایی طبقات زحمتکش میاندیشید. او حتی اگر عضو طبقه متوسط بود باید زنان بورژوا را دشمن خود و زحمتکشان میدانست. ادامه منطقی همین رویکرد دوگانهانگار به زن بود که تلاش زنان تظاهراتکننده در ۸ مارس ۵۷ برای دستیابی به حق بر بدن را مطالبهای فرعی، سطحی، انحرافی و تحت نفوذ امپریالیسم غرب میخواند. زن بورژوا انگلی فاقد عاملیت، دستنشانده پهلوی، مسحور فرهنگ غربی، سطحینگر و خودنما و احمق و در یک کلام کالایی جنسی برای ارضای نیاز جنسی مردان بود.[۲۵]
دقیقا ۳۹ سال پس از تظاهرات هشت مارس ۵۷ و پس از حضور زنان خیابان انقلاب در ایران بود که علی خامنه ای این صورتبندی آشنا را تکرار کرد. او که زنان بیحجاب را فریبخورده غرب میخواند در توصیف زن غربی چنین میگوید: «واقعیت این است: زن غربی مظهر مصرف، آرایش، جلوهگری در مقابل مردان و وسیله هیجان جنسیِ نوع مرد و جنس مرد است. بقیّه حرفهایی که میزنند، مثل قضیه عدالت جنسیتی و این حرفها، همه حرف است و ظاهر قضیّه است، باطن قضیّه آن است.»[۲۶] خامنهای زنان خیابان انقلاب را همچون مردان انقلابی دهههای پیش دستنشانده غرب میداند. او نیز همچون بسیاری از مردان انقلابی مذهبی و سکولار مساله حجاب را مسالهای طبقه متوسطی و هم از همینرو فرعی میخواند و با لحنی که تلاش میکند بیتفاوت باقی بماند عاملیتشان در اعتراض را نادیده میگیرد. اما مگر نه این است که هر بار موتیف زن طبقه متوسط در ادبیات سیاسی و اعتراضی ایران تکرار میشود از هر متن و منبری تردیدهایی وسیع بر مطالبات سطحی، خودخواهانه و جاهلانه او سایه میافکند؟
***
هنگامی که در حال نوشتن این یادداشت بودم به سراغ پدر و مادرم رفتم تا خاطرات آنان از اجباری شدن حجاب را بپرسم. پدرم در زمان انقلاب ۵۷ جوانی در دهه ۲۰ زندگیاش بود. فرزند و نوه دو مرد انقلابی چپگرا و هزینهداده و یک انقلابی پرشور و تحصیلکرده، لائیک و عضو فعال یکی از محبوبترین احزاب چپ. روزی که خاطرات مادرم از خشونت بسیجیان علیه زنان بیحجاب را شنیدم تصمیم گرفتم خاطرات پدرم درباره روند اجباری شدن حجاب در ایران را بدانم. در کمال تعجب دیدم خاطرات چندانی در ذهنش باقی نمانده است. تنها چیزی که در جواب پرسش من گفت این بود: «اوایل تکوتوک زنهایی بودند که روسری به سر میکردند و رفتهرفته مانتو و روسری اجباری شد». پرسیدم: «در تظاهرات ضدحجاب اجباری شرکت کردی؟» جواب داد: «نه، این تظاهرات را جریان ضدانقلاب میدانستیم. بهعلاوه کسی فکر نمیکرد حجاب اجباری شود. بیشتر بهنظرمان هیاهو میآمد». از او درباره زنان همکارش در شعبههای مختلف حزب پرسیدم. کنجکاو بودم که بدانم نظر زنان حزب را در اینباره به یاد میآورد؟ آیا به راحتی حجاب را پذیرفتند یا در جلسات حزب با رفقای مردشان مخالفت داشتند؟ جوابم سکوتی طولانی بود با این ختام که: «یادم نیست.»
خالی بودن حافظه پدرم از خاطرات اجباری شدن حجاب، سکوت ممتد نوشتههای مردان چپ در سالهای پس از انقلاب و دورههای بازنگری بر تاریخ جنبش چپ در ایران را به یادم میآورد. در این سالهای پس از سرکوب هر روزهٔ زنان، به جز چند استثنا تنها زنان چپ بودند که از عملکرد احزاب حول حجاب اجباری و یا جنسیتزدگی کادر احزاب گفتند و نوشتند.[۲۷] عجیب هم نیست. در بازنگری تاریخی فرادست همواره کمحافظهتر است و اگر خود نیز هزینه داده باشد وجدانش برای اشتباهات و همدستیهای گذشته آسودهتر نیز هست و راحتتر با سکوتش در مقابل سرکوب کنار میآید. سکوت پدرم و مردان همررزمش خاطرات مادر غیرسیاسیام را برایم دردناکتر میکند. او تنها دختر نوجوان طبقه متوسطی بود با رویای تحصیل در دانشگاه و آرزوی ظاهرا دستیافتنی پیش گرفتن یک زندگی مستقل در پایتختی فرصتخیز؛ دختری که بهخاطر شکل پوششاش از نظر روشنفکران همعصرش عروسک فرنگی و غربزده قلمداد میشد و حق آزادی و زندگیاش مانند حق بسیاری از زنان دیگر در هیاهوی خروش انقلابی مردان از یادها رفت. دختری که سه سال پس از انقلاب، خانهنشین شد و شاهد قتل و سنگسار دوستان زنش به دست حکومت بود. انقلاب اسلامی مسیر زندگی او را مانند زندگی بسیاری از زنان ایران برای همیشه تغییر داد و امروز از یاد این مسیر دردناک، برای مردانی چون پدرم تنها یک جمله باقی مانده است که در میان دههها خشونت حکومتی علیه زنان بیشرمانه و خودنسردانه تکرار میشود: «یادم نیست.»
منابع:
- سلامی، غلامرضا و افسانه نجمآبادی (۱۳۸۹). نهضت نسوان شرق، تهران: شیرازه.
- براهنی، رضا (۱۳۶۳). تاریخ مذکر: رسالهای پیرامون تشتت فرهنگ در ایران، تهران: نشر اول.
- متین، مهناز و ناصر مهاجر (۱۳۸۹). خیزش زنان ایران در اسفند ۱۳۵۷، دفتر نخست: تولدی دیگر، کلن: نشر نقطه
- متین، مهناز و ناصر مهاجر (۱۳۹۲). خیزش زنان ایران در اسفند ۱۳۵۷، دفتر دوم: همبستگی جهانی، کلن: نشر نقطه.
- مشیرسلیمی، علیاکبر (۱۳۵۷). کلیات مصور میرزادۀ عشقی، تهران: امیرکبیر.
- نبوی، نگین (۱۳۸۸). روشنفکران و دولت در ایران: سیاست، گفتار و تنگنای اصالت، ترجمۀ حسن فشارکی، تهران: شیرازه.
- کار (نشریۀ سازمان چریکهای فدایی خلق ایران). سال اول، شمارۀ ۱۶، خرداد ۱۳۵۸
- حقیقت، شماره ۸۱، ۳۰ تیر ۱۳۵۹
- ناطق، هما، خودم کردم که لعنت بر خودم باد، کیهان لندن، فوریه ۲۰۰۳، شماره ۹۴۴، ص۷
- رستمکلایی، یاسمین (۱۳۹۶). «برنامۀ گسترده برای زنان ایران نو»، در: رضاشاه و شکلگیری ایران نوین، به کوشش استفانی کرونین، ترجمۀ مرتضی ثاقبفر، تهران: جامی.
- محمد توکلی طرقی، « نگران زن فرنگ»، نیمه دیگر، دوره دوم، شماره سوم، زمستان ۱۳۷۵،
- خمینی، روحالله، صحیفه امام، تهران، ۱۳۸۵ موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی
- آلاحمد، جلال،غرب زدگی، ۱۴۰۰، تهران، نشر جامی
- مطهری، مرتضی، مسئله حجاب، انجمن پرشکان اسلامی، تهران ، انتشارات صدرا، ۱۳۷۹
- احمدی خراسانی، نوشین، ۱۳۹۰، حجاب و روشنفکران، تهران، ناشر مؤلف
. Rostam-Kolayi and Afshin Matin-asgari in Anti veiling campaigns in the muslim - world ,Jasamin p121, London, Routledge, 2014
. Haideh Moghissi, Populism and Feminism in Iran. Mc Millan press LTD, london, 1996
. Afsaneh NajmAbadi, Women with mustaches and men without beards, University of California Press, 2005
پانویسها:
[۱] - صدیقه دولتآبادی از اولین فمینیستهای ایرانی و سردبیر نشریه «زبان زنان» بود. نام این مجله در پاسخ به این باور عامه انتخاب شده بود که زن حاضر جواب و زباندراز را مستحق تنبیه میدانست.
[۲] - صحیفه امام، ج۶، ص۳۲۹
[۳] -شرح اتفاقات آن شش روز به روایت شاهدان عینی در متین و مهاجر؛ تولدی دیگر (۱۳۹۲) صص۹۹-۲۶۲ آمده است.
[۴] - تمامی تاکیدها در نقلقولهای متن از من است.
[۵] - سخنرانی در مدرسه فیضیه قم، ۱۶ اسفند ۵۷
[۶] - صحیفه امام، ج۱، ص: ۱۱۸
[۷] - میرزاده عشقی، نمایشنامه کفن سیاه
[۸] - برای مثال مهرتاج رخشان حجاب زنان را دلیل ضعف بدنی و بیماریهای جسمی آنان میداند. ن.ک به: ایران نو، س ۳،ش ۲، ژوییه ۱۹۱۱، ص۳
[۹] - برای مطالعه بیشتر در باب این چرخشهای زبانی در نقش اجتماعی زنان ن.ک به: المیرا بهمنی، « زمینههای همآمیزی استعارهی مادر وطن و مفهوم مادر وطنپرست در گفتمان ملیگرایانهی پسامشروطه»، نشریه زنان امروز، سال هشتم، شماره ۴۳، تابستان ۱۴۰۰
[۱۰] - مشیرسلیمی، ص۲۱۴
[۱۱] - برای روایتهایی از فعالیتهای روشنفکران ملیگرا درباره حجاب ر. ک به: «اندکی از تاریخچه کشف حجاب در ایران»، بانو،ش۲،دی ۱۳۲۳ در نجمآبادی و سلامی، ۱۳۸۴،ص۲۸۶. همچنین «مردها خیلی زرنگی میکنند»، شفق سرخ، ش۱۵۶۵، ۲۷ مرداد ۱۳۰۹ در نجمآبادی و ملاح، ۱۳۸۵، ص۱۲۶. افضل وزیری در این مطلب کشف حجاب اختیاری را به این شرط که آژانها در کوی و برزن از زنان بیحجاب محافظت کنند، تشویق میکند.
[۱۲]- NajmaAbadi, 2005, p 181- 206
[۱۳] - نیمه دیگر، سال دوم، شماره ۳، ص۷۱
[۱۴] - جلال آل احمد، غربزدگی، ص ۸۳
[۱۵] - نبوی، ۲۰۰۳، صص۱۲۳-۱۹۵
[۱۶] - غرب زدگی، صص۵۶-۵۷
[۱۷] - همان، ص۸۳
[۱۸] - براهنی، ۱۳۶۳، ص۲۹
[۱۹] - حقیقت، شماره ۸۱، ۳۰ تیر ۱۳۵۹، ص۴
[۲۰] - مساله حجاب، ص۸۵ و ۹۳
[۲۱] - همبستگی جهانی، ص۴۵
[۲۲] - کتاب جمعه، ش ۳۰، ص ۱۴
[۲۳] - احمدی خراسانی ص ۱۶۵
[۲۴] - احمدی خراسانی، ص۱۶۰؛ و مغیثی، ص۱۳۱
[۲۵] - کار، سال اول، شمارۀ ۱۶، خرداد. ۱۳۵۸
[۲۶]- ۱۷ اسفند۹۶. در دیدار با مداحان اهل بیت
[۲۷] - مصاحبه دویچه وله فارسی با ویدا حاجبی در سال ۲۰۱۳؛ و «خودم کردم که لعنت بر خودم باد!» هما ناطق فوریه ۲۰۰۳.
نظرها
نظری وجود ندارد.