چرا از کتک خوردن میترسیدم؟
نگاهی به کتاب «یادداشتهای زندان» نوشته ناصر همتی
نگاهی به کتاب «یادداشتهای زندان» نوشته ناصر همتی. یادداشتهای زندان، شاهدی زنده بر وضعیت زندانیان سیاسی اقلیت در زندانی دور از مرکز است. نوشتهای است که در شرایط روانی خاصی خلق شده و به نوعی مونولوگهای یک زندانی با خودش است.

تصویر جلد کتاب «یادداشتهای زندان» مجموعهی دستنوشتههای روزانهی ناصر همتی
کتاب «یادداشتهای زندان» مجموعهی دستنوشتههای روزانهی ناصر همتی، نویسنده، شاعر، روانپزشک و فعال سیاسی کُرد، در دوران دومین حبسش در زندانهای دستگرد اصفهان و درهشهر در سال ۱۴۰۰ است. یادداشتهای زندان نه خاطرهنویسی است و نه صرفاً روایت زندگی روزمرهی یک زندانی، بلکه مجموعهای از جستارهای روزانه است که طی سه ماه در سه دفتر و ۱۰۳ یادداشت داخل زندان نوشته شدهاند؛ ترکیبی از خودنگاری، تحلیل مناسبات زندان و تأملاتی دربارهی مرگ، زندگی، کنشگری، آزادی و جامعه.

نویسنده در مقدمهی کتاب توضیح داده است که دستنوشتههایش بدون تغییر و ویرایش منتشر شدهاند. با توجه به محدودیت دسترسی به کاغذ و قلم، او تلاش کرده جملاتش را بارها در ذهن مرور کند تا در نهایت بادقت و بدون خطخوردگی، آنها را روی کاغذ بیاورد. از این رو، مشکلات نگارشی و چرخشهای ناگهانی متن، نهتنها آزاردهنده نیستند، بلکه بخشی از روایت محسوب میشود. هرچند ایدهآل نویسنده چاپ تصویری همان دستنوشتهها بوده ولی مشکلات چاپ کتاب خارج از ایران باعث شده که در نهایت دستنوشتهها تایپ شوند.
البته که هر یادداشت این مجموعه را میتوان بهطور مستقل و پراکنده خواند، اما در عین حال، کتاب روایتی یکپارچه را شکل میدهد. این روایت، در لایههای روانی یک زندانی سیاسی جریان دارد و خواننده را از فروپاشی تا بازیابی هویت با خود همراه میکند.
دفتر اول
زندان دستگرد زیرزمین ابدی دانشگاه استنفورد است. پایان بشریت.
(ص۳۲)
دفتر اول روایت ورود به زندان و تجربهی بیقدرتی مطلق است. در این بخش، زندان (بهعنوان مکان) همچون یک شخصیت عمل میکند؛ موجودی ناشناخته و تهدیدآمیز که بر هویت زندانی غلبه دارد. همتی در مواجههی اولیه، توان تمرکز و پیگیری منسجم افکارش را ندارد. زبان در این بخش آشفته است؛ جملههای کوتاه، تکراری و توصیفات پراکنده، ساختاری شکسته ایجاد کرده که بازتابی از گسست روانی زندانی است. او در جایجای دفتر اول، خودی را روایت میکند که از همهی جنبههای زندگیاش سلب اختیار شده و از فردی مستقل به شیئی بیارزش تنزل یافته است:
من هم از آزادی محرومم، هم از بدیهیترین حقوق یک محکوم به محرومیت از آزادی: ..... شب ها روی موکتهای چرکین و لابلای زندانیانی میخوابم که انگار سالهاست رنگِ آب ندیدهاند. صبحها با توهین و تحقیر بیدار میشوم و بلافاصله بعد از صبحانهای غیرقابل خوردن، مجبور میشوم سه الی چهار ساعت در هواخوری بایستم و عرق بریزم و در هوایی متعفن نفس بکشم. برای یک حمام رفتنِ معمولی باید از زندانیان دیگر اجازه بگیرم. اجازه ندارم در اتاق بنشینم، مگر آنکه از زندانیان قدیمیتر اجازه بگیرم. اینجا امالقری است.
(ص ۵۰)
بیشک، در این بخش شاهد فروپاشی زندانی هستیم؛ امری که در بسیاری از نوشتههای دیگر زندانیان سیاسی نیز دیده میشود. گرامشی در یکی از نامههایش از زندان (۱۹۲۶-۱۹۳۷)، موسولینی را با ژوپیتر، خدای خدایان، مقایسه میکند و میگوید که تکنیک موسولینی برای سرکوب مخالفان، حتی پیشرفتهتر از روش ژوپیتر است؛ چراکه او تلاش میکند مخالفانش را نه به پرومتهی تراژیک، بلکه به گالیور مضحک تبدیل کند.
منیره برادران، فعال حقوق زنان، در کتاب حقیقت ساده— خاطرات ۹ سال حبس او (۱۳۶۰-۱۳۶۹) در زندان اوین—ارزشهای رادیکال و قوانین نانوشتهای را توصیف میکند که توسط اکثریت به دیگران تحمیل میشود:
وقتی میدان زندگی تنگتر میشود و ارادهی نگهبان نقش بیشتری میگیرد، حوزهی مبارزه هم کوچک و کوچکتر میشود. جنگ و دعوا، بحث و جدل برای شستن ظرفها، نظافت دستشویی... آدمی آنقدر درگیر میشود که هرآن بیم غرق شدن در لحظهها و روزمرگی تهدیدش میکند... این فشارهای بهظاهر خُرد او را از درون میساید.
منیره برادران

ناصر همتی نیز با تجربهای مشابه، در یادداشت «وسواس»، زدوخوردها و ناسزاهایی را که سر موضوعات پیشپاافتادهای مثل رد شدن از روی سفره میان زندانیان ردوبدل میشود، تصویر کرده و از جنگ قدرت در محیطی مینویسد که تمام قلمروهای فردی و اجتماعی در آن مخدوش شده است:
بین اینهمه خدای حاکم بر زندانی، فرد باید بندهای بینواتر از خود پیدا کند تا وجه خداییاش را از یاد نبرد. زندانی کلیات را به قدرت باخته است و در تلاشی مذبوحانه برای بقا، روی جزئیات قمار میکند.
(ص ۴۷)
گویی کنترل مطلق و نامحدود زندانی نهفقط از طریق درد، بیخوابی، آلودگی صوتی، تحقیر، گرسنگی و بیماری اعمال میشود، بلکه سیستم ارزشی خود زندانیان نیز این سلطه را بازتولید و تحمیل میکند. نظم این بینظمی با تحمیل اعمال شاقه، در تبانی زندانبان و زندانی جرائم خشن، به دست میآید.
این همان چیزی است که فوکو از آن بهعنوان «درونیسازی انضباط» یاد میکند، یعنی جایی که فرد حتی بدون اجبار خارجی، خود را مطیع سیستم میکند. این وضعیت زمانی شدت مییابد که زندانی سیاسی در کنار مجرمان اقتصادی، زورگیرها، قاچاقچیان و تبهکاران نگهداری میشود، درحالیکه حتی تفکیک و طبقهبندی زندانیان—مصوب ۹/۹/۱۳۸۵—رعایت نمیشود.
به گفتهی همتی، زندانی سیاسی «طفیلی بند» است. بسیاری از زندانیان سیاسی در کتابهای خاطرات زندان و پژوهشگران حقوق بشر در چین و روسیه گرفته تا آرژانتین و شیلی و مصر و ترکیه و عراق و سوریه و ایران، نگهداری زندانیان سیاسی در کنار مجرمان خشونتآمیز را یکی از شیوههای رایج و مخرب در بسیاری از کشورهای دیکتاتوری دانستهاند که هدف آن، تضعیف روحیه و شکستن ارادهی زندانیان سیاسی برای ادامهی فعالیتهای سیاسی است.
همتی با نگاهی طنز و نقادانه، بازتولید مناسبات طبقاتی، نژادی، مذهبی، اخلاقی و حقوقی جهان خارج از زندان را در محیطی عاری از ابتداییترین امکانات، آکنده از بوی تعفن، آلودگی صوتی و ازدحام تنها، به تصویر میکشد. اینکه چگونه در زندان، این تبعیضها بازتولید میشوند و زندانی سیاسی به خاطر نداشتن حمایت مالی و معنوی در خارج از زندان، عملا تهدیدی برای زندانبان به حساب نمیآید، ولی کلاهبرداری با شاکیان زیاد و اموال اندوخته، زندانبان را تحت سیطرهی خود دارد و در واقع هر که کلاهبردارتر باشد، محترمتر است:
زندانبانان جمهوری اسلامی آگاهانه صحنهی قربانی کردن زندانی سیاسی در بند عمومی را برای تبهکاران خالی میکنند.
(ص ۱۵۶)
لوئیک واکان، جامعهشناس معاصر، معتقد است که زندانها انعکاسی از سلسلهمراتب اجتماعی بیرون از زندان هستند. درواقع، زندان همان ساختارهای طبقاتی، نژادی و اقتصادی جامعه را بهطور مصنوعی بازتولید میکند.
اروین گافمن نیز در کتاب نهادهای تمامیتخواه توضیح میدهد که در زندان، سلسلهمراتبی درون خود زندانیان شکل میگیرد که از طریق آن، گروههای مختلف، بسته به پیشینهی اجتماعی، قومی و جرمیشان، در سطوح مختلف قدرت قرار میگیرند. این همان چیزی است که همتی تجربه میکند: او از نام، شغل و جایگاه اجتماعی خود تهی میشود و تنها یک «زندانی» است. او در محیطی قرار گرفته که نهتنها متعلق به آن نیست، بلکه در آن بیدفاعتر از دیگران است:
وقتی مددکار، نگهبان، مسئول بند و حتی پزشک پیش پای یک تبهکار بلند میشوند که حکم حبسابد یا اعدام دارد، کسی که یاد کرامت انسانی میافتد یا ابله است یا شیادی که میداند دارد چه فضاحتی را لاپوشانی میکند. موضوع فقط ترس است، نه شأن و منزلت زندانی؛ وقتی ضعفا از این مهربانی بی بهرهاند.
(ص ۱۰۵)
دفتر دوم
«چرا از کتک خوردن میترسیدم؟»
در این دفتر، جملات پیچیدهتر و تحلیلیتر شده است. نویسنده نهتنها خود را محاکمه میکند، بلکه بیعملی جامعهای را که برای آن نوشته نیز به نقد میکشد:
درحقیقت چیزی که به تلخی دریافتم این بود که یک فرد مستقل باید هزینهی استقلالش را با تنها ماندن پرداخت کند.
(ص ۱۲۳)
او از حمایت اجتماعی مایوس است و از سویی دیگر هزینههای روانی و مالی حبس نه فقط گریبان خودش را گرفته که نزدیکانش را تحت فشار شدید قرار داده است. بیماری (ابتلا به کرونا) هم وضعیت او را وخیمتر میکند. او در یادداشتهایی، تمامیت چیستی و چرایی زندگی را به سخره میگیرد و از خواننده میخواهد که حرف فیلسوفی که تشکیل خانواده داده و فرزند یا فرزندانی دارد را جدی نگیرند:
فیلسوف فقط وقتی برای اظهار نظر درمورد زندگی و مرگ صلاحیت پیدا میکند که خود به سلولهایی سرگردان، حیات نبخشیده باشد.
(ص ۱۴۵)
اما پس از چند روز مرخصی و اندکی بهبودی، او با دید روشنتری به وضعیت خود و زندان مینگرد.
همتی که از سالها پیش در وبلاگی با عنوان خودافشاگری، عریان کردن و در معرض قضاوت قرار دادن خود را تمرین کرده در یادداشت «چرا از کتک خوردن میترسیدم؟» خوانندهای را که به دنبال شرح مقاومت و شجاعت، کتاب را گشوده، به دیوار میکوبد:
چیزی که در تمام روزهای حبس مرا تا حد مرگ نگران میکرد این بود که خبر کتک خوردن من از یک زندانی، رسانهای شود. از آن لحظه به بعد من روان پزشکی بودم که نتوانسته بود با جامعهای که مدعی بود میشناسد ارتباطی معنادار برقرار کند... هر روز زیر بار این هراس خم شدم و تحقیرهای بسیاری را به جان خریدم تا حکم اعدام درمانگریام را در دادگاه اخلاق حرفهای صادر نکنم....
(ص 155)
این اعتراف لایههای پنهان روانی که یک زندانی سیاسی به خاطر وجهه اجتماعیاش با آن روبروست را نشان میدهد. در اینجا، همتی را میتوان با گرامشی و سولژنیتسین مقایسه کرد، که هر دو، زندان را به مکانی برای بازاندیشی و حتی بازآفرینی هویت فکری خود تبدیل کردند. نوشتن در زندان و خارج از زندان برای همتی راهی برای بقا است.
همتی با زندانیان مالی و جرائم خشن همبند است و نمیتواند خود را همسطح سایر زندانیان تصور کند. او خود را فردی متفاوت با سایر زندانیان میبیند که حرفی با آنها ندارد. با طنز برندهای که او دارد، میتوانست داستانهای بیشتری از همبندانش ارائه دهد و «انسانهایی که زنجیرهایشان را میپرستند» را همانهایی ببیند که «بیچرا متولد میشوند.» روایت همتی منفرد و منزوی باقی میماند و او تجربهاش را به دیگر زندانیان گره نمیزند. لحظاتی هست که انتظار دارید نویسنده، زندانیان دیگر را از شیوارگی نجات دهد و نقاط مشترک بیشتری با آنها پیدا کند، اما این اتفاق نمیافتد. در یادداشتهای پایانی دفتر دوم، نثر او به سبک شخصیاش نزدیکتر میشود و اگر از خوانندگان قدیمی او باشید، از بازگشت نویسنده به خودش دلگرم خواهید شد.
دفتر سوم
نوشتن فقط به نوشتن ختم می شود.
(ص۱۷۰)
این دفتر با «مرگ، تشییع، تدفین» آغاز میشود؛ زندانی، مرگ (زندان) را تجربه کرده و از آن عبور کرده است. با وجود بیماری، فرسایش و ناامیدی، سرانجام به سطحی از پذیرش میرسد که او را از انفعال کامل نجات میدهد:
اجازه نمیدهم چهارده سال مبارزه و نوشتن با یک ماه شکنجه و آزار برای همیشه به محاق برود و فراموش شود...
(ص ۱۳۶)
تحول نثر و سبک نوشتار، بازتابی از وضعیت درونی اوست؛ جملات در دفتر سوم قویتر و قاطعترند، یادداشتها بلندتر و منسجمتر. اینجا دیگر نه زندانی، بلکه خود ناصر همتی است که مینویسد و طنز کلامش جان میگیرد. اما دفتر سوم کوتاه هست و در آن هیچ نشانی از زندان و زندانی نیست. به نظر میرسد، زندانی امیدی برای خروج از زندان یافته ولی هیچ اشارهای به آن نمیکند؛ اینکه زمینههای آزادی چگونه فراهم شده و ترک فضای زندان چه حال و هوایی در او ایجاد کرده! خواننده متوجه میشود که نویسنده بار دیگر از خاکستر خود زاده شده، ولی نمیداند که دلیل آن آزادی قریبالوقوع است. در یادداشتهای پایانی، زندانی، چیزی که به خاطر آن به زندان افتاده یعنی نوشتن با هدف کنشگری و حتی همدلی در شبکههای مجازی را نقد کرده:
اینکه فعالیت با نام و تصویرِ مشخص ملازم با شجاعت فرض می شود حاصل فریبی است که فقط صاحب قوه قهریه و زندان از آن آگاه است. حکومت با تعقیب و حبس نویسندگان شناخته شدهی شبکههای اجتماعی به این پندار پوچ دامن میزند که گویی این افراد کاری کردهاند.
(ص ۱۷۱)
گویی که نویسنده، زندانی بودن خودش را هم بیهوده و بخشی از چرخهی تسکین وجدان و استمرار ترس میداند.
یادداشتهای زندان در زمان مصرف، تولید شده و بدون کوچکترین ویرایش، بلافاصله پس از دوران حبس منتشر شده است. این نوشتهها از صافی زمان و حافظهی جمعی عبور نکردهاند و مستقیماً بازتابدهندهی حالات روحی و روانی نویسنده در روزهای حبساند. اصطلاحات و جملات مشابه تکرارشونده در هر نثری به خواننده القاء میکند که در دام حلقهای از احساسات تکراری افتاده است ولی این تکرار خودش بخشی از تجربهی زندان است و ریتم زندان را وارد روایت میکند. همتی، گاهی مستقیماً با خوانندهاش وارد گفتوگو میشود و میکوشد خود را در او ببیند. گاه ساختار سرکوب را همزمان با فراموشکاری و بیعملی مردم به چالش میکشد وگاه باورها و جهانبینی نویسنده، در برابر ستمی که بر جسم و روحش میرود، رنگ میبازند. روایت آنچه بر او گذشته و آنچه در افکارش جاری است؛ از زندگی تا مرگ، از تمسخر تا توسل به معنا، از از دلدادگی تا ناکامی، از بیقراریها تا بحران وجودی و دغدغههای سیاسی، مذهبی و اجتماعی، میکوشد «خود» را از ساختاری که او را به «هیچ» تقلیل میدهد، بازپس گیرد و باز او را بر زمین بزند.
یادداشتهای زندان، شاهدی زنده بر وضعیت زندانیان سیاسی اقلیت در زندانی دور از مرکز است. نوشتهای است که در شرایط روانی خاصی خلق شده و به نوعی مونولوگهای یک زندانی با خودش است. شرح احساسات و افکاری است که خود را عریان کردهاند و هیچ تلاشی برای بهتر دیده شدن ندارند.
- هنگام نوشتن این مطلب، متوجه شدم ناصر همتی، که مدت زیادی از آزادیاش نمیگذرد، بار دیگر با اتهاماتی سنگین مانند سبالنبی به دادگاه احضار شده و در حال حاضر، به طور موقت با قرار وثیقه آزاد و منتظر تشکیل دادگاه و صدور حکم است.
نظرها
نظری وجود ندارد.