نقد ایرانشهری: انحلال گفتمانی یا کثرتگرایی؟
حسین نوشآذر- مقاله تورج محمدی که در امتداد یک مقاله دیگر از او در نقد اندیشه ایرانشهری نوشته شده به طور ضمنی خواهان انحلال ایران است. چنین رویکردهایی در شرایط کنونی به تحریک پاسخهای نهادهای امنیتی میانجامد و ستم را عمیقتر میکند، اما اگر نقد اندیشه ایرانشهری با احترام به مرزهای ایران به سمت امنیتزدایی و گفتوگوی کثرتگرا هدایت شود، فرصتی برای دموکراسی رادیکال فراهم میکند. برای تحقق این پتانسیل، نیروهای چپ باید آلترناتیوهای سیاسی روشنتری ارائه دهند تا از چرخهی امنیتیسازی و ستم جلوگیری شود.

همزیستی همه گروهای زبانی – اجتماعی در کشوری به نام ایران، بدون تبعیض (عکس: شاتراستاک)
تورج محمدی در مقالهای مطول به نقد مفهوم «ایران» بهعنوان یک سازهی گفتمانی و معرفتی میپردازد که از طریق دستگاه ایرانشهری و ناسیونالیسم مرکزگرا بازتولید شده است. این مقاله که با عنوان «آیا چپ ایرانی وجود دارد؟» در رادیو زمانه منتشر شده در امتداد مقاله دیگری از همین نویسنده با عنوان « دیرپایی ایرانشهرگرایی: از متافیزیک هژمونیک تا استراتژی های انقیاد مدرن» نوشته شده است.
حرف اصلی نویسنده هم بهطور خلاصه، انکار وجود یک چپ اصیل ایرانی و افشای ماهیت مرکزگرا و ایرانشهریِ آن است، که در نهایت به نقد کلیت پروژهی دولتـملت ایران و سرکوب تفاوتها (قومی، زبانی، و طبقاتی) منجر میشود. این نقد، بهطور ضمنی، مفهوم «ایران» را بهعنوان یک واحد یکپارچهی فرهنگی و سیاسی زیر سؤال میبرد و انحلال گفتمانی آن را پیشنهاد میکند.
نویسنده به سنتهای رادیکال غیرایرانی (مانند مزدک، بابک، یا جنبشهای کرد) اشاره میکند که در برابر نظم ایرانشهری مقاومت کردهاند. او این سنتها را بهعنوان بدیلهایی برای بازاندیشی سیاست معرفی میکند، که به گمان من به معنای به چالش کشیدن مفهوم «ایران» بهعنوان یک کلیت یکپارچه است. چنین اندیشهای میتواند بهعنوان نوعی دعوت به «انحلال» مفهوم سنتی ایران و بازتعریف آن از منظر حاشیهها و تفاوتها تفسیر شود.
نقد گفتمان ایرانشهری
تورج محمدی هم در این مقاله و هم در «دیرپایی ایرانشهرگرایی ...» گفتمان ایرانشهری را بهعنوان یک سازهی متافیزیکی-ایدئولوژیک تحلیل میکند که از طریق نهادهای قدرت، تاریخ، و فرهنگ بازتولید شده است. او استدلال میکند که این گفتمان نهتنها هویتهای حاشیهای (قومی، زبانی، طبقاتی) را سرکوب کرده، بلکه هرگونه امکان گسست در نظامهای فکری از آن را نیز ناممکن ساخته است.
محمدی با استفاده از نظریههای پل ریکور (تخیل اجتماعی) و لیوتار (فروپاشی فراروایتها) نشان میدهد که ایرانشهری یک روایت فراگیر و یکپارچه است که با ادغام مقاومتها و بازتعریف آنها در چارچوب خود، بقای خویش را تضمین میکند. بهزعم او، این گفتمان حتی جنبشهای چپ را نیز در خود هضم کرده و آنها را به ابزارهایی برای تثبیت هژمونی مرکز تبدیل کرده است.
زیر سؤال بردن مفهوم «ایران» بهعنوان یک واحد یکپارچه، پایههای مشروعیت دولتـملت را تضعیف میکند و فضا را برای مطالبات سیاسی متکثر (مانند خودمختاری یا استقلال) باز میکند. اما در مقالهی محمدی، این گام بهصورت ضمنی و نه صریح مطرح شده است. او بهجای تمرکز بر انحلال جغرافیایی، بر نقد معرفتشناختی و برساخت سوژههای جدید تأکید دارد. بنابراین، گرچه نقد او میتواند به انحلال جغرافیایی منجر شود، این هدف اصلی یا صریح او نیست، بلکه گامی اولیه در این مسیر است. اما آیا این اندیشه به تقویت نهادهای اطلاعاتی و ژرفتر شدن ستم ملی میانجامد؟
پیامدهای سیاسی و امنیتی
از منظر مکتب کپنهاگ[۱]، که بر امنیتیسازی هویتهای قومی و مذهبی تمرکز دارد، این نقد میتواند به دو نتیجهی متضاد منجر شود: نخست، حاکمیت ممکن است در پاسخ به چالشهای هویتی، سیاستهای سرکوبگرانهتری اتخاذ کند و اختلافات داخلی را امنیتی سازد، که به تقویت نهادهای امنیتی و تشدید ستم ملی میانجامد. اما اگر نقد ایرانشهری بهجای تقابل هویتی، به گفتوگوی بینفرهنگی و بازتعریف ایران بهعنوان فضایی چندصدایی بینجامد میتواند از تشدید خشونت جلوگیری کرده و زمینهساز دموکراسی رادیکال باشد.
بنابراین پاسخ به این پرسش که آیا این اندیشه به تقویت نهادهای اطلاعاتی و ژرفتر شدن ستم ملی میانجامد، بستگی به چگونگی صورتبندی آلترناتیوها دارد. اگر نقد ایرانشهری به نفی کلیت ایران یا گفتمانهای انحصاری دیگر منجر شود، میتواند به بیثباتی و مداخلهی نهادهای امنیتی دامن بزند. اما اگر به بازسازی ایران بر اساس کثرتگرایی هویتی (چندگانگی فرهنگی-زبانی) بینجامد، فرصتی برای گفتوگوی میان هویتهای مختلف و کاهش ستم ملی فراهم میکند.
ایران کجاست؟
از منظر حقوق بینالملل، «ایران» یک دولتـملت شناختهشده با مرزهای رسمی و مشخص است که در چارچوب معاهدات بینالمللی، مانند معاهدات گلستان (۱۸۱۳)، ترکمنچای (۱۸۲۸)، پاریس (۱۸۵۷)، و دیگر توافقات مرزی با کشورهای همسایه (عثمانی، روسیه، عراق، افغانستان و غیره) تعریف شده است. این مرزها مورد پذیرش جامعهی بینالمللیاند و در سازمان ملل متحد بهعنوان قلمرو رسمی جمهوری اسلامی ایران ثبت شدهاند و از خلیج فارس تا دریای خزر و از عراق تا افغانستان امتداد دارند. این مرزها بلاتغییر و رسمیاند.
در همان حال از منظر گفتمانی ایران یک سازهی گفتمانی است که بهعنوان یک واحد یکپارچهی پارسی-شیعی-مرکزگرا تعریف شده و هویتهای حاشیهای را سرکوب کرده است.
«ایران» در این معنا، نه یک مکان ثابت، بلکه یک میدان منازعه است که باید از منظر حاشیهها (کرد، عرب، بلوچ) بازتعریف شود. این بازتعریف ممکن است به ساختارهای سیاسی متکثر (مانند فدرالیسم) منجر شود، اما لزوماً به معنای انحلال جغرافیایی نیست.
از منظر عملی و حقوقی، تلاشها برای رفع ستم باید در چارچوب مرزهای موجود باشد. ( به این دلیل ساده که تغییر مرزها با موانع عظیم بینالمللی و داخلی مواجه است و معمولا بدون خونریزی میسر نیست.)[۲]
نگاهی به تاریخ و محدودیتهای آن
تورج محمدی در مقالهاش به جنبشهای رادیکال مانند مزدکیان اشاره میکند تا نشان دهد که این جریانها در برابر نظم ایرانشهری (بهعنوان یک فراروایت مرکزگرا) مقاومت کردهاند. او این جنبشها را بهعنوان بدیلهایی برای بازاندیشی سیاست معرفی میکند، که از منظر حاشیهها (غیرپارسی، غیرمرکز) به چالش کشیدن مفهوم «ایران» یکپارچه را ممکن میسازند و در همان حال از جنبشهایی ضد اسلامی مانند جنبش حروفیه غافل میماند.
جنبش حروفیه (سدهی هشتم و نهم هجری) به رهبری فضلالله استرآبادی، یک جریان عرفانی-اجتماعی بود که علیه نظم سیاسی-مذهبی تیموری و الهیات رسمی شیعی/سنی قیام کرد. مبنا را بر چه بگذاریم؟ حاکمیت شیعیاشغالگر یا حاکمیت ایرانشهری در قالب جمهوری اسلامی؟
ارجاع به جنبشهایی مانند مزدکیان یا حروفیه ممکن است تاریخ را به یک روایت خطی (مرکز در برابر حاشیه) تقلیل دهد. این جنبشها در زمینههای پیچیدهی اجتماعی، اقتصادی، و مذهبی شکل گرفتند و نمیتوان آنها را صرفاً بهعنوان مقاومتهای «غیرایرانی» یا «ضدایرانشهری» بازخوانی کرد. برای مثال، مزدکیان در بستر بحرانهای طبقاتی ساسانی ظهور کردند، و حروفیه ریشه در عرفان اسلامی و تنشهای فرقهای داشت. سادهسازی این جنبشها ممکن است تفاوتهای زمینهای را نادیده بگیرد و تحلیل را گمراه کند.
علاوه بر این جنبشهای تاریخی مانند مزدکیان یا حروفیه در زمینههایی بسیار متفاوت از امروز عمل میکردند. ارجاع به آنها ممکن است مسائل معاصر (مانند ستم ملی در کردستان ایران) را بیش از حد به گذشته متصل کند و از تحلیل ساختارهای مدرن قدرت (مانند اقتصاد نفتی یا ایدئولوژی شیعی) غافل بماند.
رویکرد تاریخی تنها زمانی راهگشاست که با تحلیل ساختارهای معاصر (مانند اقتصاد رانتی، ایدئولوژی شیعی، یا جهانیشدن) ترکیب شود تا از انقطاع جلوگیری کند.
آیا دولت کردی (برای مثال در اقلیم کردستان) از اقتصاد رانتی (وابستگی به نفت)، ایدئولوژیهای قومی (نقش احزاب کردی) مبراست و از تأثیر جهانیسازی (نفوذ آمریکا و ترکیه) برکنار مانده است؟ مگر جز این است که اقلیم کردستان، با وجود خودمختاری نسبی، همچنان از اقتصاد رانتی نفتمحور و تنشهای قومی-سیاسی رنج میبرد. آیا این تجربه میتواند درسهایی برای بازتعریف ایران کثرتگرا ارائه دهد؟
ما از یک درد مشترک رنج میبریم. راه جداگانهای وجود ندارد. اما درد یک مفهوم ذهنیست. هر کس گمان میکند دردش بزرگتر از درد دیگریست.
پانویس:
[۱] مکتب کپنهاگ، که در مطالعات امنیت بینالملل توسعه یافته، رویکردی است که توسط نظریهپردازانی مانند باری بوزان و اوله وور در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ در مؤسسه تحقیقات صلح کپنهاگ ارائه شد. این مکتب امنیت را فراتر از مسائل نظامی، بهعنوان یک سازهی اجتماعی-گفتمانی تعریف میکند که از طریق فرآیند امنیتیسازی (securitization) شکل میگیرد، یعنی زمانی که یک موضوع (مانند هویت قومی یا مهاجرت) توسط بازیگران قدرت بهعنوان تهدیدی برای امنیت معرفی شده و اقدامات فوقالعاده (نظامی، قضایی) برای کنترل آن توجیه میشود. در مقابل، امنیتزدایی (desecuritization) به معنای خارج کردن یک موضوع از چارچوب امنیتی و حل آن از طریق گفتوگو و سیاست است. این رویکرد بر نقش گفتمان، هویت، و قدرت در تعریف تهدیدات تأکید دارد و در تحلیلهایی مانند نقد تورج محمدی به گفتمان ایرانشهری، برای بررسی سرکوب هویتهای حاشیهای (مانند کردها) و تشدید ستم ملی از طریق امنیتیسازی کاربرد دارد.
[۲] محمدی در پانویس دوم به سنتهای مقاومت کردی اشاره میکند و آنها را حامل نوعی «دولتمندی» مبتنی بر قرارداد اجتماعی و همبستگی جمعی (برخلاف اقتدار مرکزگرا) میداند. این نشان میدهد که او بهدنبال نفی دولت یا ساختار سیاسی نیست، بلکه به بازتعریف آن از منظری غیرمرکزگرا علاقهمند است. بنابراین، گرچه نقد او میتواند بهعنوان گامی نظری برای تضعیف مفهوم ایران یکپارچه تفسیر شود، اما مستقیماً به انحلال جغرافیایی اشاره ندارد، بلکه تنها گام نخست در این مسیر است که چنانکه گفته شد، به ویژه در شرایط کنونی ممکن است رویکردهای امنیتی را تشدید کند.
نظرها
نظری وجود ندارد.