کشتار ۶۷ در ذهن فعالان سیاسی جوان
طاها خلجانی - نسل جوان و فعالان سیاسی جوانتر در ایران درباره کشتارهای دهه ۶۰ چگونه فکر میکنند و دلیل وقوع این جنایت را چه میدانند؟
این گزارش به مناسبت بیست و پنجمین سالگرد اعدام زندانیان سیاسی توسط نظام جمهوری اسلامی در سال ۱۳۶۷ تدارک دیده شده است. گزارش از چند گفتوگو فراهم آمده است. از آنجا که تمامی افرادی که با آنها گفتوگو شده داخل ایران زندگی میکنند و به نوعی از همفکران آن نسل از فعالان سیاسی هستند که در دهه ۶۰ کشته شدهاند، به منظور حفظ امنیت آنان برای یکایک آنها به صورت تصادفی یک اسم مستعار در نظر گرفته شده است. همه آنها گرایش چپ دارند.
از فعالان سیاسی جوانتر سئوال شده است که درباره کشتارهای دهه ۶۰ چه فکر میکنند و دلیل وقوع این جنایت را چه چیزی میدانند. از فعالان سیاسی نسل میانی نیز سئوال دیگری پرسیده شده است مبنی بر اینکه آیا تصور میکردند بعد از این کشتار بزرگ، تفکری که حلق آویز و تیرباران شد دوباره جوانه بزند؟
در پاسخها، ممکن است برخی آمار و اطلاعات نادقیق باشند، آنها ویرایش نشدهاند. هدف این بود که نشان داده شود چه نظراتی مبتنی بر چه دادههایی در میان فعالان سیاسی جوان رایج است.
مخالفت بیشتر با فعالیت دختران
"مرضیه" ۲۶ سال است. زاده گیلان است، اما اکنون با خانوادهاش در تهران ساکن هستند. بیشتر علاقه دارد خودش را یک فعال اجتماعی چپگرا معرفی کند تا یک فعال سیاسی. او میگوید: «یکی از دلایلی که خانواده ها مخالفت بیشتری با فعالیت سیاسی دخترانشان نسبت به پسران دارند، همین است. برادر من زمانی که دانشجو بود بازداشت شد. حالا مادرم کاری به کارش ندارند، اما من چون دختر هستم همیشه نگرانم هستند.
گزارشهای زیر را بخوانید و بشنوید:
قبلاً نمیدانستم. کسی به من چیزی نمیگفت. حالا دیگر میدانم. همکلاسی مادرم را دهه ۶۰ اعدام کردند، دوست خیلی صمیمیاش را. اسم خواهرش نسترن است. فرار کردند اروپا. مادرم وقتی دلش تنگ میشود با لبتاپ من اسکایپ میکند. اوایل بلد نبود حالا خودش اکانت دارد. یکبار مادرم از نسترن خواست مرا نصیحت کند. چند روز بعد خودم به تنهایی با نسترن صحبت کردم. وحشتناک بود. یک هفته وقتی یاد حرفهایش میافتادم، فقط گریه میکردم.
مادرم، بعد از اعدام دوستش به خاطر اینکه رفته بوده خانه آنها، بازداشت میشود. برای همین مادرم اینقدر میترسد. نسترن میگفت وقتی خبر اعدام خواهرش را آوردهاند، مادرش در را باز کرده بوده. پاسدارها به او پول و شیرینی دادهاند. میفهمید یعنی چی؟ یعنی اینکه توی زندان تجاوز میکردند به هر دختری که باکره بوده. مادرش بعد از خبری که میدهند جلوی در خانه سکته میکند و فلج میشود. ۱۹ سال با کسی حرف نمیزند و بعد از دنیا میرود. نسترن میگفت همیشه زل میزده به عکس خواهر اعدامیاش و کسی جرئت نداشته عکس را از جلویش بر دارد چون بیتابی میکرده.»
مرضیه علت تجاوز به برخی از فعالان سیاسی باکره را از زبان نسترن (خواهر یک اعدامی دهه ۶۰) این گونه شرح میدهد: «شیعهها فکر میکنند که دختر اگر باکره بمیرد، هرچقدر هم که گناه کرده باشد به بهشت میرود. برای اینکه از چپیها متنفر بودند به دختران چپی که باکره بودند تجاوز میکردند که وقتی مردند به بهشت نروند.»
او ادامه میدهد: «وقتی دیر به خانه میآیم یا مثلاً یک مناسبت سیاسی هست مادرم نگران است. عصبی میشود. به من گیر میدهد. چندبار دعوا کردیم. گفتم چرا به برادرم گیر نمیدهی؟ گفت او مرد است. نهایتش چند تا کتک میخورد، اما تو دختر هستی. هزار و یک بلا سرت میآورند. من نمیفهمیدم مادرم چه میگوید تا اینکه با نسترن صحت کردم. طفلک مادرم همیشه میترسد همان بلایی که سر دوستش آمده سر من هم بیاید. نسترن با اینکه خیلی سال است در سوئد زندگی میکند هنوز میترسد. چندبار وسط حرف زدن، گریه کرد. به من گفت هنوز شبها کابوس میبیند.»
از دست رفتن یک فرصت تاریخی
"علی" سوسیال دموکرات است و در یکی از شهرستانهای اطراف تبریز سکونت دارد. ۲۶ ساله است و پنج سال است «به صورت جدی» کار سیاسی میکند. او درباره اعدامهای دهه ۶۰ به یک نکته خاص اشاره میکند: «من سوسیال دموکرات هستم. به خاطری جوی که در کشور هست. شاید اگر کشتار سالهای ۶۰ تا ۶۷ اتفاق نیافتاده بود قدرت سیاسی دست ما بود. دست کم حزب خودمان را داشتیم و قویترین حزب و حرفهایترین حزب هم می شد. از اول انقلاب تا سال ۶۷ تقریبا ۳۵ هزار نیروی مارکسیست و چپ کشته شدند و در سال ۶۷ یک فهرست پنج هزار نفره از زندانیان را اعدام کردند که درباره آن اختلاف نظر وجود دارد، اما در همین حدود است. آقای منتظری گفتهاند که سه هزار و ۸۰۰ نفر را اطلاع دارند. فهرستی که تهیه شده چهار هزار و ۸۰۰ نفر است و یک فهرست ده هزار و ۷۸۷ نفره از طرف کمیته حقوق بشر سوئد منتشر شده که تا سال ۸۵ را دارد و اطلاعاتی مثل شغل، مدرک تحصیلی و شهر در آن هست که خوب اعتماد به این فهرست را بالا میبرد. تا اینجای کار یک فهرست پانزده هزار نفره از ۶۰ تا ۶۷ موجود است که شکی به آن نیست. روی حداقل آمار بسته شده است.
ما الآن اگر به هر مورخی رجوع کنیم اولین حرفی که میزند این است که آمار زندانهای تهران کامل است و آمار شهرستانها کامل و دقیق نیست. آمار کشته شدههای خانههای تیمی در دست ما نیست. آمار کسانی که در زندانها زیر شکنجه کشته شدند در دست نیست. با یک حساب و کتاب ساده میتوان فهمید عمق فاجعه بسیار بیشتر از چیزی است که جلوی چشم است. تازه فهرست کشته شدههای عملیاتهای چریکی را هم باید به این کشته شدهها اضافه کرد. برای مثال قیام آمل را در نظر بگیرید که فهرست ۲۰۰ نفره برای آن تدارک دیده شده، اما اطلاعات ناقص است.
من به الهیات اعتقاد ندارم و خط و مرز تفکراتم با اعضای "سازمان مجاهدین خلق" فکر میکنم واضح است و نیاز به توضیح ندارد. من فکر میکنم این رقمی که حداقل ۱۵ هزار و سقف آن ۵۰ هزار نفر است را در نظر بگیرید. این افراد کادر یا سمپات بودند. علاقه سیاسی داشتند. مطالعه میکردند. روزنامه میخواندند. این افراد اگر کشته نمیشدند باعث میشدند جامعه سیاسی بشود و سیاسی بماند. کار برای روحانیت سخت میشد که تودههای مردم ایران را با خودش همراه کند. شاید کسی بگوید مجاهدین افراد دگمی هستند که با حزباللهیها فرق ندارند. مجاهدین هیچ شباهتی به مقطعی ندارند که درون ایران بودند. یک سازمان سیاسی منسجم و زنده را با وضعیتی که امروز دارد مقایسه نکنید.»
علی ادامه میدهد: «فرصت بزرگی از دست رفت. بعضیها میگویند شاه به تصمیم آمریکاییها نیروهای چپ را سرکوب کرد و به مذهبیها آزادی داد تا نیروهای اسلامی مانع نزدیکی ایران به اتحاد جماهیر شوروی شوند. این حرف درست است، اما به نظرم نتیجه اشتباه است. مارکسیستها و سازمانهای چپ با دیکتاتوری شاه مبارزه کردند و سهم اصلی را در سرنگونی رژیم شاه داشتند. بعد از قیام ۵۷ هژمونی تودهای با خمینی بود، اما هژمونی سیاسی دست چپها بود. با آن سطح از آموزش و توانایی سازمانی اگر یک قدم عقب مینشستند تا از زیر ضرب خارج شوند امروز قدرت بی رقیب عرصه سیاست و اجتماع بودند.»
نباید ربطش داد به اسلحه، این دروغ است
"احمد" خودش را مارکسیست معرفی میکند. ۲۴ سال سن دارد و ساکن کرج است. بعد از یادآوری ابعاد کشتار زندانیان سیاسی در دهه ۶۰ میگوید: «به نظر من اسلامیستها رحم نمیکردند. شاید کشتهها کمتر میشد، اما مارکسیستها را حذف میکردند چون تنها رقیب جدی آنها بودند. موضع من احساسی نیست. به فرض سازمان راه کارگر را ببینیم. دست به اسلحه نبردند. مشی مسلحانه را نقد کردند. وقتی سرکوب نیروهای چپ شروع شد اعلام انحلال سازمانی کردند ولی جمهوری اسلامی رحم نکرد. چهارصد نفر کشته دادند. حرف درستی نیست که بخواهیم چپکُشی دهه ۶۰ را با نقد نظریه رد تئوری بقا توجیه کنیم. سازمانهایی که از روز اول در مقابل جمهوری اسلامی مشی بقا و همکاری را انتخاب کردند جان سالم به در نبردند. حزب توده هم اعدامی داد. سازمان اکثریت بعد از نشست تاشکند در سال ۶۵ بالای هزار نفر بازداشتی داشت. اعدامی هم داد. مطالبی که به خصوص اصلاحطلبان پیش از انتخابات برای تبلیغ علیه نیروهای چپ منتشر میکنند که کشتهشدگان دهه ۶۰ تروریست بودند و جمهوری اسلامی چارهای جز کشتن آنها نداشت دروغ است. اسلحه کجا بود؟ یک کتاب یا جزوه از کسی میگرفتند ممکن بود اعدامش کنند. اصلاحطلبان تبلیغات منفی میکنند چون پای خودشان هم گیر است در این پرونده. نباید ربطش داد به اسلحه، این دروغ است.»
احمد ادامه میدهد: «مطلب بعدی که به نظر من مهم است تلاش رسانهای برای محدود کردن اعدامها به مرداد و شهریور سال ۶۷ است. یکی از دانشجویان چپ دانشگاه تبریز مقالهای نوشته بود که چند جا از دهه ۶۰ یاد کرده بود، اما مصداقش همان سال ۶۷ بود. ایمیل زدم و توضیحاتی برای این رفیق فرستادم. پاسخ داد منبع تحقیقی وجود ندارد. خودم سرچ کردم از طریق گوگل و دیدم حق دارد. فهرستهایی هست اما توضیحات کم است. در کتاب خاطرات زندان چند نفر وقایع سالهای ۶۰ تا ۶۷ توضیح داده شده، اما روی سایتهای خبری به صورت مقاله مطلب دندانگیری نداریم. این نیاز به یک عزم جمعی دارد تا رفقای همه سازمانها و مبارزان باقیمانده از کشتارها دست به دست هم بدهیم که روشن کنیم اعدامهای سیاسی و کشتارها فقط در سال ۶۷ نبوده است. نیاز به یک سایت جامع است.»
اجازه بدهید یکسری آمار دست اول برایتان بگویم
"فریدون"، اهل محمودآباد و مارکسیست- لنینیست است. ۲۸ ساله دارد و از ضعف اطلاعات تاریخی فعالان سیاسی جوان به شدت گلایه دارد و میگوید: «هرچقدر بهانه بگیرند که شکاف بین نسلها به وجود آمده است و فضای ترس و وحشت اجازه نمیداده است فایده ندارد. باید این تاریخ خوانده شود. بدون مسلط شدن به این تاریخ اصلاً نمیشود قضاوتی کرد. وقتی نیروهای تازه کار بدون خواندن تاریخ شروع میکنند باید منتظر این باشیم که از راههای تکراری شکست بخوریم.
اجازه بدهید یکسری آمار دست اول برایتان بگویم تا خودتان قضاوت کنید. در انتخابات مجلس اول مجاهدین ۲۵ درصد رای داشتند. فدایی ده درصد رای داشت. جریانهای خط سه حدود هفت درصد رای داشتند. به هر کسی این آمار را بدهید فوری میگوید دروغ میگویید. مگر اینکه از نیروهای قدیمی باشد و خبر داشته باشد. به رژیم بگویید، میگویند دروغ است. به نیروهای راست بگویید، میگویند دروغ است. به خود چپها نشان بدهی باور نمیکنند. چند مطلب از طرف حکومتیها نوشته شده که فقط اسم سازمان مجاهدین است. برای اینکه بگویند حتی یک نفر هم رای نیاوردهاند که یعنی نفوذ نداشتند و مردمی نبودند.
اولاً نماینده سازمان مجاهدین در بعضی شهرهای کوچک رای آورد. یکی، دو نفر با گرایش چپ هم از شهرهای کوچک شانس زیادی داشتند. رقابت نزدیک بوده. فهرست تهران رای نیاورد برای اینکه هاشمی رفسنجانی سر دسته کسانی شد که قانون گذاشتند انتخابات مجلس منطقهای باشد و به جای رفتن افراد به ترتیب آرا، گفتند باید کاندیداها اکثریت مطلق آرا را بیاورند. گروههای زیادی اعتراض میکنند برای همین قانون منطقهای را برداشتند.
مجاهدین هم در پایتخت رای زیاد داشتند و هم در شهرهای کوچک ولی این رای به ۵۰ درصد نمیرسید. اکثریت با مردمی بود که پای منبرها بودند. مردمی که توی روابط فئودالی قرار داشتند و روحانیون نفوذ داشتند روی آنها. فراموش نکنید آن شاهی که اینقدر از او تعریف میکنند و میگویند دلار هفت تومان بود و ارتش ایران پنجمین ارتش جهان بود، بیشتر مردم ایران سواد نداشتند یا اگر سواد داشتند سواد درست و حسابی نداشتند. آخوندها سوار احساسات مذهبی تودههای ناآگاه شدند. با تمام این تفاسیر از همان دوره اول مجبور شدند تقلب کنند. دو نفر را نگذاشتند وارد مجلس شوند با اینکه رای آورده بودند. اینقدر تقلب کردند که درگیری مسلحانه به وجود آمد. در سنندج، چابهار، هشترود، نقده، فیروزآباد و چندجای دیگر که اسمشان یاد نیست دور دوم را برگزار نکردند برای اینکه غریبه وارد مجلس نشود. بنی صدر یک مصاحبه دارد که میگوید خمینی به رفسنجانی گفته بوده که هر طوری شده مجلس را بگیرید. هر طوری یعنی تقلب دیگر.
۲۵ و ده و هفت را با هم جمع کنیم ۴۳ درصد میشود. با اینکه قانون را به میل خودشان تنظیم کرده بودند و اسلامیستها در حال قدرت گرفتن بودند باز ۴۳ درصد رای در تهران و بعضی شهرها برای نیروهای طیف چپ بود. همه اینها اسنادش هست. من یک نشریه از مجاهدین دیدهام که رایهای حوزهها را زده بودند. چند تا نشریه قدیمی هم بود. معلوم نیست این نشریات کجاست. مجاهدین آرشیو خودش را سانسور کرده است. چپهای قدیمی با اینکه همیشه در فیس بوک هستند کار مفید نمیکنند. هر کدام در زیرزمین خانه فامیل یا جای دیگری آرشیوی دارد. به جای فیس بوک بازی این نشریات را اسکن کنند و بگذارند روی اینترنت.»
فریدون ادامه میدهد: «این نیروهای سیاسی اگر در جامعه باقی میماندند ممکن بود این آمار و ارقام تغییر کند. حزب جمهوری اسلامی خطر را فهمیده بود. خمینی بیشتر از همه از گروههای مارکسیستی و مجاهدین میترسید. نیروهای سیاسی سازمانهای مارکسیستی نیروهای کیفی بودند. یک جملهای در جلد یک کاپیتال هست، مارکس نوشته: تغییرات کیفی میتواند منجر به ایجاد تغییران کمی بشود و برعکس. قسمت سخت کار این است که حالا فکر کنیم وظیفه ما به عنوان نیروهای جدید چیست. بلاخره مجبوریم جواب داشته باشیم اگر جای نسل قبلی بودیم چه راهی را انتخاب میکردیم.»
هیچکس فکرش را هم نمیکرد
"افسانه" روزنامهنگار ۳۲ ساله ساکن تهران است. مارکسیست است و فعالیتهای فمینیستی دارد. قصد دارد روزی از آرشیوی که در اختیار دارد برای چاپ یک کتاب تاریخی درباره به صحنه آمدن دوباره نیروهای مارکسیست استفاده کند.
او میگوید: «یک دوره در کنار کار روزنامه صحبتهایی درباره شرایط بعد از دهه ۶۰، جمعآوری میکردم. چند سال گذشت تا با کابل رابط و [نرم افزار] جت آئودیو، نوارها را ریختم روی کامپیوتر. با تکنولوژی عهد بوق از روی واکمن تبدیل میکردیم به دیجیتال. کیفیتشان خوب نیست، اما قابل پیاده شدن است. اسمش را گذاشته بودم تاریخ شفاهی. مدتها گوشه کامپیوتر خاک میخورد. برای یک ویژه نامه به آنها سر زدم.
اگر الآن از قدیمیها بپرسیم امید داشتید دوباره چپ پا بگیرد، فوری میگویند بله ما همیشه امید داشتیم اما در مصاحبههایی که من دارم حرف دیگری زدهاند. ناامید و عصبی هستند. حرفِ [...] یادم هست. فکر کنم مشروب خورده بود. گفت: مگر اینکه بچههای رفقایی که رفتهاند در خارج یاد رفقای کشته شده را زنده نگه دارند در تاریخ. میخواهم بگویم در این حد نا امیدی بود. یک دفعه روزنامه کیهان خبر زد که مارکسیستها انجمن اسلامی و تحکیم وحدت را در دانشگاه گرفتهاند. قدیمیها به من زنگ میزدند و میپرسیدند چه خبر شده؟ اینها کی هستند؟ باورشان نمیشد بعد از انقلاب فرهنگی و کشتارهای دهه ۶۰ باز هم در دانشگاه چپ حضور داشته باشد.»
افسانه ادامه میدهد: «طفلکیها اینقدر از دهه ۶۰ میترسند که وقتی سال ۸۶ چپهای دانشگاه را بازداشت کردند چمدانها را بسته بودند که فرار کنند. فکر میکردند دوباره کشتارها شروع شده...»
او اضافه میکند: «سال ۸۴ و ۸۵ بعضیها خیلی هزینه دادند تا دوباره چپ در رسانهها موضوعیت پیدا کند. یادم هست چند نفر وبلاگ درست کرده بودند. سیاه بود با نوشتههای سرخ. همکاران من در روزنامه شرق فکر میکردند آنارشیست هستند. وقتی گفتم مارکسیست هستند کسی باورش نمیشد. سال ۸۶ اطلاعات راه افتاده بود و داخل همه دانشگاههای ایران چپ بازداشت میکرد.
به نظرم این همه اخراج و زندان کافی است. من به وضعیتی که ایران دارد مشکوکم. چپها باید کاری بکنند که مرغ عروسی و عزا نشوند. دیگر کسی حوصله ندارد از اول شروع کند. به نظرم باید بدون هیاهو کار کنیم تا مشخص شود روحانی قرار است چکار کند. در این مدت میتوانیم ارتباط اجتماعی بگیریم. از وضعیت روشنفکری فاصله میگیریم و جریان تودهای میشود. باید از دهه ۶۰ عبرت گرفت.»
نظرها
Ali
با سلام تاریخ را واژگونه نشان ندهید هنوز کسانی که با این رژیم مبارزه کردند و هنوز هم فعال هستند زنده اند و می دانند که از اول جنگ این رژیم قرون وسطا ئی با مجاهدین بوده و هست و خواهد بود و بیشترین کشته ها هم از مجاهدین است پس لطفا مسائل سیاسی ایران را لوث نکنید.
محمد
چرا مجاهدین خلق اسناد و مدارک سالهای ابتدای انقلاب را منتشر نمی کنند. این اسناد ارزش تاریخی دارند. من نمی دانستم مجاهدین در انتخابات رای بالا داشته است. فکر می کردم در حد چند هزار رای بوده است. کسانی که اطلاعات دارند درباره سازمان مجاهدین آیا می توانند توضیح دهند چرا اسناد مخفی می شود؟
محمد
یک سوال هم همیشه درباره دهه 60 در ذهنم هست. این تعداد زیاد نجات یافته ها از اعدام ها و خانواده های اعدامی ها چرا یک اعلامیه مشترک نمی دهند که به صورت رسمی مشخص شود عوامل این اعدام ها چه کسانی بوده است. اگر خاطرات و اسناد و مدارک کنار هم گذاشته شود به یک منبع موثق تبدیل میشود. اگر جستجو کنیم در اینترنت فقط کتابهای آقای ایرج مصداقی یافت می شود. یک منبع میتواند مورد تردید باشد. باید چند منبع وجود داشته باشد. اطلاع رسانی در این قضیه ضعیف است. چند فیلم در یوتوب هست از مصاحبه زندانیان نجات یافته اما یک یا دو اسم تکرار می شود که زندانبان هستند. اسم قضات و کسانی که اعدام می کردند بیان نمی شود.
حبیب
در مورد ترس از بازداشتهای سال 86 نباید نسل گذشته را متهم کرد. اگر شما هم به جای آنان بودید و عزیزان خود را از دست داده بودید و زندانهای آن دوران را تجربه کرده بودید تا آخر عمر از سایه خودتان می ترسیدید. سال 86 رفقای من که دهه 60 زندان بودند ترسیده بودند که مبادا دوباره رژیم شروع کرده باشد و بعد از دانشجوها سراغ ما بیاید. از خارج تماس می گرفتند و توصیه می کردند بیرون برویم. به زخم خوردگان دهه 60 حق بدهید نسبت به اتفاقات امنیتی حساس باشند.
مهدی
باید جوانان چپ گرا همدیگرو پیدا کنن وبا اتفاق نظر وبه کمک همدیگه وحدت ایجاد کنن تا انتقام رفقای پیشین رو بگیرن رادیو زمانه هم میتونه کمک خوبی باشه