یادی از مارینا تسویتایوا
نگاهی به کارنامه ادبی و زندگی شخصی مارینا تسویتایوا، شاعر و نویسنده روس که در ۳۱ ماه اوت سال ۱۹۴۱ و در اوج جنگ بین نازیها و شوروی خود را حلقهآویز کرد
۳۱ ماه اوت سال ۱۹۴۱ در اوج ناآرامیها و درگیریهای جنگ بین نازیها و شوروی یکی از بزرگترین شاعران قرن بیست روسیه که تجربه یک انقلابرا داشت و هم سختترین قحطی روسیهرا از سر گذرانده بود، دست به خودکوشی زد. مارینا تسویتایوا.
مارینا تسویتایوا در سال ۱۹۳۹ همراه با همسر و دخترش از پاریس به روسیه باز میگردد. با آن که این خانواده از ترک وطن خود توبه و معذرتخواهی کرده بود، اما چند ماه پس از بازگشت، همسر و دختر مارینا تسویتایوا به جرم جاسوسی بازداشت می شوند. مارینا همراه با پسرش به شهر الابوگو در چیستاپال (Чистополь) در غرب روسیه منتقل میشود. جایی که بسیاری از نویسندگان و شاعران نامی آن دوران از خطر جنگ و وارد شدن نیروهای نازی به شهرهای مرکزی روسیه، برای حفظ امنیت اهل ادب روس انتقال می یافتند.
مارینا در روز یکشنبه در خانهای اجارهای خود را به دار میآویزد. شاهدان عینی گفتهاند که سقف خانه چوبی محلی آنقدر کوتاه بوده که مارینا میتوانسته پاهایش را بر زمین بگذارد، اما تا آخرین لحظه پای خود را از کف بالا نگه داشته.
مارینا در ماه فوریه همین سال نوشته بود: "کسی متوجه نیست. حدود یک سال است چشمان من دنبال حلقه میگردد. یک سال است که مرگ را امتحان میکنم"
گفته میشود که پسر او در مراسم خاکسپاری مادرش حضور نداشت با این فکر که دوست دارد مادرش را زنده و سرحال در خاطر بسپارد. در نتیجه مارینا تسویتایوا را افراد بیگانه به خاک میسپارند و محل دفن هم فراموش میشود.
مارینا تسویتایوا روز ۲۶ سپتامبر سال ۱۸۹۲ در شهر مسکو به دنیا میآید. پدر او یکی از معروفترین ادبیاتشناسان روس و پایهگذار موزه هنرهای تجسمی روسیه در مسکو و مادرش نوازنده پیانو بود. هرچند دوران کودکی و نوجوانیاش را در مسکو گذرانده، اما به خاطر بیماری مادرش مدتهای زیادی هم در کشورهای آلمان، سویس و ایتالیا به سر برده است. مارینا در چهارده سالگی مادرش را از دست می دهد و با خواهر خود تحت پرستاری پدرش قرار میگیرد.
در شانزدهسالگی برای گذراندن دوره کوتاه آموزش ادبیات کهن فرانسه راهی دانشگاه سوربن می شود.
در هژدهسالگی با پول توجیبی خود اولین مجموع اشعارش را به چاپ میرساند که توجه بسیاری از شاعران نامی آن دوران را به خود جلب میکند. در اوایل فعالیتهای ادبی خود تحت تاثیر گروه سمبولیستهای روسیه قرار میگیرد و در جلسههای ادبی آنها حضور پیدا می کند. اما در سالهای آخر خود، مثل بسیاری از نمایندگان نامی این جریان ادبی که بسیاری از آنها با اتهام مخالفت با دولت تحت فشار و تعقیب قرار داشتند، دور می شود.
در سال ۱۹۱۴ با سوفیا یاکولونو پارناک، شاعر و مترجم جوان رابطه عاشقانهای را شروع می کند که حدود دو سال طول می کشد. مارینا مجموعه شعری در باره سوفیا نوشته و تحت عنوان "پادروگا" (دوست دختر) منتشر می کند. اشعاری که تا به امروز در بین همجنسگرایان روسیه محبوب است. هرچند در آخرهای عمر خود از این رابطه به عنوان رویایی ترسناک یاد می کند:
عشق زنان با زن و یا مردان با مرد، بدیهی و بر خلاف معمول است - چه ترسناک! و عشق زنان با مردان و یا مردان با زنان، عزیز و آشنا و معمولی ست - چه حوصلهسربر!
سال ۱۹۱۷ همزمان با جنگ داخلی در روسیه بدبختیهای مارینا تسویتایوا شروع می شود. در این سال صاحب دختری می شود که در سهسالگی در نتیجه قحطی در یکی از یتیمخانههای دولتی جان میدهد و مارینا خود را هیچ وقت نمیبخشد که دختر نوسالش را تحت پرستاری این یتیمخانه قرار داده است. وی بارها در این باره مینویسد که فکر میکردم در یتیمخانه دولتی تغذیه بهتر است، اما شنیدههایم همه دروغ بودند و تصمیم من بر اساس شایعات هم اشتباه بزرگی بود.
مارینا و همسرش سرگئی افران طرفداران ارتش سفید بودند و در مقابل ارتش سرخ مبارزه میکردند که در نتیجه مجبور به فرار از کشور شدند. گفته شده که در خارج از کشور (پراگ، شهرهای مختلف آلمان و پاریس) به مبارزههای خود ادامه دادند.
در مدتی که در خارج به سر میبرد، هرچند روزگار برایش راحت نمیشود، اما با شعرا و نویسندگان مطرح آن دوران اروپا آشنایی پیدا میکند. یکی از دوستان دوران مهاجرت او فدریکو گارسیا لورکا است که تا آخر عمر او با هم نامهنگاری می کردند.
ظاهرا مارینا قبل از این که به منطقه امن، به کناره رود کامه در چیستاپال روسیه انتقال یابد مشغول ترجمه کارهای دوست عزیز خود لورکا بوده که در نتیجه جابهجایی ناتمام میماند. مارینا از شروع جنگ جهانی دوم قلم خودرا زمین میگذارد و در نتیجه این کمحوصلگی دست به ترجمه اشعار و متون دیگران میزند، کاری که نیاز درونی اورا براورده نمیکند و نهایتا دست به خودکشی می زند.
وی در نامهای به پسرش مینویسد:
" Murlyga! مرا ببخش، بیش از این وضع بدتر میشد. من بسیار بیمار هستم، این دیگر من نیستم. تو را دیوانهوار دوست دارم. امیدوارم درک کنی که من دیگر نمیتوانستم زندگی کنم. به پدر و آله - اگر میبینیشان – برسان که من تا آخرین لحظه دوستشان داشتم و برایشان بگو که به بن بست رسیده بودم."
مارینا قبل از خودکشی دو نامه دیگر هم مینویسد و در آن از دوستان نزدیک خانوادگی و خواهرش خواهش میکند که پسرش را تنها نگذارند، به او کمک کنند که درس بخواند.
بعد از مرگ او و بعد از نرم شدن پنجه فشارهای ایدیولوژی سرخ در روسیه، درباره دوستیها و عشقهای مارینا تسویتایوا و همچنین درباره قتل همسر او به جرم جاسوسی چندین فیلم مستند و یک فیلم داستانی ساخته شد و چندین خانه از خانههایی که او و خانوادهاش در آنها زندگی میکردهاند، امروزه به عنوان خانهموزه نگهداری می شوند. اشعار او به دهها زبان ترجمه شده، ازجمله به زبان فارسی، اما آنچه از این شاعر کمتر گفته می شود گرایش او به جنس موافق خود است و مجموعه اشعار او که به دوستدختر خود اختصاص داده، تا به حال نیز کمتر شناختهششده است.
[podcast]http://www.zamahang.com/podcast/2010/20130904_Hamsaygan_Marina_Tsvetaeva_Shahzadeh.mp3[/podcast]
نظرها
نظری وجود ندارد.