ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

ایرادگیری‌های وزارت ارشاد؛ در گفت‌و‌گو با محمد محمد علی

نیلوفر دُهنی - ۹ کتاب از آثار محمد محمد علی از وزارت ارشاد مجوز نگرفت. با او درباره رمان‌هایش، تجربه مهاجرتش و نیز «ایرادهای بنی‌اسرائیلی» ارشاد گفت‌و‌گو کرده‌ام.

محمد محمدعلی، داستان‌نویس ایرانی نیاز به معرفی ندارد. نه از آن‌رو که سال‌هاست خوانندگان ایرانی با رمان‌ها و مجموعه داستان‌هایش آشنا هستند، بلکه بیشتر به این دلیل که آثار او، هم توقع خوانندگان مشکل‌پسند را برآورده می‌کند و هم اینکه خواننده عام هم از خواندن آن لذت می‌برند.

از محمد محمد علی تاکنون ۱۵ اثر در قلمرو داستان و رمان منتشر شده و همچنین مقالاتی هم در عرصه نقد ادبی منتشر کرده است.
پس از انتخابات بحث‌برانگیز ۸۸، از محمد محمد علی ۹ کتاب در وزارت ارشاد منتظر مجوز ماند. او ناگزیر به شهر «ونکوور» در کانادا مهاجرت کرد و در خارج از ایران رمان «جهان زندگان» را انتشار داد.

با آقای محمد علی درباره مهم‌ترین درونمایه‌های آثارش و همچنین درباره تجربه مهاجرت از ایران و نیز پیرامون عملی بودن پیشنهاد علی جنتی، وزیر جدید ارشاد درباره حذف سانسور کتاب پیش از انتشار، گفت‌وگویی انجام داده‌ام. این گفت‌و‌گو در دو صفحه پیاپی منتشر شده.

یکی از نکاتی که پیرامون داستان‌های شما مطرح می‌شود این است که شخصیت‌های داستانی شما اغلب در برخورد با تجربه مدرنیته قرار دارند. البته این ویژگی برخی از نویسندگان ایرانی هم هست.

محمد محمدعلی: « اسطوره‌ها دریچه‌هایی هستند به شناختی تازه از هستی انسان ایرانی تا هویت فرهنگی خود را بازیابی کنیم.»

درباره خودم می توانم بگویم نظر شما تا حدودی درست است. از نظر من تعریف داستان همراه کشمکش و برخورد و تقابل درونی و بیرونی دو یا چند اندیشه مخالف، از جمله مدرنیته و ضد مدرنیته شکل می‌گیرد و تعدادی از داستان‌ها چنین ویژگی‌هایی داشته‌اند. دیگران هم البته نوشته‌اند که برخی چشمگیر شده است. در مجموع با شما موافقم. مدرنیته و ضد مدرنیته از مضامین دلخواه من بوده است.

می‌توانم بپرسم چرا؟

در مقطع تاریخی تقویمی که من دوره کودکی و نوجوانی را طی کردم تا چشم باز کردم با ملی شدن صنعت نفت و کشمکش‌های پیرامونی آن روبرو بودم. هم از طریق مشاهده و هم با پوست و گوشت و استخوان این کشمکش‌ها را دیده و لمس کرده‌ام. به تاریخ معاصر ایران و حتی جهان نگاه کنید. در شرایط زیستی من همواره بحث کهنه و نو، سنت و تجدد دخیل بوده است. البته مدرن و مدرنیته ترم خاصی است. حتی اگر واژه مدرن را مرتبط با زمان اخیر یا حال حاضر و هر پدیده نوآمده، تازه، جدید و روزآمد معنی کنیم.

شما تجربه مدرنیته را با خوانشی تازه از اسطوره‌ها ارائه می‌دهید.

همین طور است. غیر از «سه‌گانه‌های روز اول عشق» شامل: «آدم و حوا» و «مشی و مشیانه» و «جمشید و جمک»، که در آن هم بحث جدال بین تفکرات کهنه و نو مطرح بوده است، رمان «برهنه در باد» و «باورهای خیس یک مرده» و «نقش پنهان» هم حوالی این مضمون و محتوا می‌چرخند. البته رمان «رعد و برق بی‌باران» سراسر به بحث جدال بین سنت و تجدد می‌پردازد.

چگونه به این خوانش اسطوره‌ای رسیدید؟

پاسخ این پرسش‌ها برمی‌گردد به تجربه خاص هر نویسنده از زندگی در زندگی. در زمان کودکی، پدرم چنان از محمدرضا شاه انتقاد و چنان از رضاشاه پهلوی تمجید می‌کرد که گویی شاه سلطان حسین صفوی را با انوشیروان ساسانی یا کوروش کبیر هخامنشی مقایسه می‌کند. دکتر محمد مصدق را با معیارهای قصه‌گونه بزرگمهر حکیم می‌سنجید و ذهن مرا می‌برد به گذشته‌های دور و وامی‌داشت زمان جاری را به زمان ماضی متصل کنم و به تاریخ و افسانه و اسطوره پیوند بخورم. پدرم با عشق و سرفرازی از قوم‌ها و ملیت‌های ایرانی سخن می‌گفت. از هر لهجه و زبانی اندکی بلد بود تا با آن احوالپرسی و اندکی خوش و بش کند. دو بار مرا به نقالی در قهوه‌خانه برد. ولی این‌ها پاسخ شما نیست. اسطوره‌ها دریچه‌هایی هستند به شناختی تازه از این هستی تا هویت فرهنگی خود را بازیابی کنیم.

به‌نظر شما آیا ما در این روزگار نیاز به یادآوری و خوانش درباره اسطوره‌ها داریم؟

محمد محمدعلی: «ما وارث درگذشتگان خویشیم، اما این به آن معنا نیست که گوشه‌ای بنشینیم و دست روی دست بگذاریم و چون وارث درگذشتگان خویشیم در پی تغییر سرنوشت خود و اطرافیان خود نباشیم.»

اساس اغلب اسطوره‌های ایرانی و غیر ایرانی چیزی نیست جز جدال بین نور و ظلمت، خوبی و بدی، اهورایی و اهریمنی و ... هرکدام به رنگ و بو و شکلی. دانستن سابقه جدال بین مدعیان تجدد و مدعیان سنت به همه کمک می‌کند از منظر وسیع‌تری به پیرامون خود بنگرد و هر قدمی که برمی‌دارد بداند پشت سرش چه بوده و پیش رویش چه خواهد بود تا در امتداد یا مخالف آن حرکت کند. این همه کتاب و تحقیقات مفصل از سوی پژوهشگران داخلی و خارجی بر اساس چه نیازی پدید آمده جز درخواست مردم برای هویت‌یابی و هویت‌بخشی به خود و دیگری؟ ما وارث درگذشتگان خویشیم، اما این به آن معنا نیست که گوشه‌ای بنشینیم و دست روی دست بگذاریم و چون وارث درگذشتگان خویشیم در پی تغییر سرنوشت خود و اطرافیان خود نباشیم. یا حتی ندانیم چه بر سرمان آمده که نتیجه گرفته‌ایم، ما وارث سرنوشت درگذشتگان خویشیم.

این جمله‌های اخیر سرآغاز رمان جهان زندگان بود؟

دقیقاً. زنده باد.

در داستان‌های شما علاوه بر اسطوره و افسانه مضامین جن و پری و حتی روح وجود دارد. علاقه به مطرح کردن چنین مضامینی در کنار ساخت فضاهای امروزین از مطالعات شما سرچشمه می‌گیرد یا از علاقه شخصی یا به ضرورت و تعهدی عمل می‌کنید؟

اندکی گفتم و در ادامه باید بگویم داستان‌های من (غیر از سه‌گانه «روز اول عشق») زمینه واقعگرایی دارند. نقطه عزیمت و نقطه پایان همه‌شان رئالیسم است. در این میان اتفاقاتی می‌افتد و از امکاناتی استفاده می‌شود تا خواننده صرفاً با یک داستان گزارش‌گونه از بدیهیات زندگی و عکسبرداری از واقعیت‌های موجود سر و کار نداشته باشد. این البته خواسته و پسند من است و من از این طریق پاسخ خیلی از پرسش‌های خود را می‌گیرم یا به‌گونه‌ای تعریف خودم را می‌دهم از داستان. به عبارت دیگر من راهی ندارم جز این‌گونه نوشتن تا به تعهد و الزام درونی و بیرونی خودم پاسخ بدهم.
نویسنده به دلیل بازتاب‌دهندگی رفتار و گفتار و پندار معاصران خود، مورخ هم هست. هرچند تاریخ‌نگاری به معنای خاص آن نمی‌کند.

سابقه این نوع نگاه در جهان کجاست؟

محمد محمدعلی: «نویسنده به دلیل بازتاب‌دهندگی رفتار و گفتار و پندار معاصران خود، مورخ هم هست. هرچند تاریخ‌نگاری به معنای خاص آن نمی‌کند.»

در جهانِ کتاب و کتابت خیلی‌ها از این شگردها استفاده کرده و می‌کنند. منتها شدت و ضعف دارد و متنوع است. به‌طور کلی غربی‌ها سال‌هاست که در پاسخ به پرسش‌های خود هزارها اثر اسطوره‌ای، افسانه‌ای همراه جن و پری و جادو نوشته‌اند و به خیلی از پرسش‌های ابتدایی خود پاسخ گفته‌اند و دنبال بقیه‌اش می‌گردند. اما نویسندگان کشورهای آسیایی و آفریقایی و آمریکای جنوبی هنوز در گیر و دارش هستند و به تعهدات خود نسبت به قومیت و ملیت و استعمارستیزی و ضدیت با استبداد (تک‌صدایی) عمل می‌کنند. البته می‌دانم باری اضافه است بر دوش نویسندگان جهان سومی یا پیرامونی یا در حال توسعه.

شما به‌کارگیری این مضامین را نوعی افشاگری یا مبارزه می‌دانید؟

با نوع داستان‌های «شگفت‌انگیز» و «شگرف» که در ادبیات کهن خودمان از جمله داستان‌های «هزار و یک شب»‌ی و طوطی‌نامه‌ای و اسکندرنامه‌ای ریشه دارد، حقایق قابل توجه امروزی بیان نمی‌شود. مگر آنکه این قضایا را بر پایه نوعی روانشناختی و رابطه‌های علت و معلولی استوار سازیم.

اندکی پیچیده نیست؟

اندکی پیچیده است. شاید در فرصتی دیگر بتوانیم نخست از ادبیات جادو و باستان‌گرایی صحبت کنیم و بعد برسیم به کارکرد جن و پری و حضور روح ...

آثار شما همیشه توانسته هم نظر منتقدان ادبی را جلب کند و هم خوانندگان عام را. به‌نظر شما چطور یک نویسنده می‌تواند ضمن حفظ ارزش‌های ادبی اثر خود، مخاطب عام را هم جلب کند؟

اگر چنین است که شما می‌فرمایید من نویسنده‌ای هستم که به خواسته‌هایم رسیده‌ام، ولی واقعیت این است که من به نیمی از خواسته‌هایم هم نرسیده‌ام.

صفحه بعد:

خواسته‌های شما چه بوده؟

دوست می‌داشتم که داستان‌هایم همراه حادثه‌های درونی و بیرونی باشد. آبشخوری از ادبیات داستانی گذشته داشته باشد و در منزل ادبیات داستانی امروز اطراق کند. از شخصیت‌پردازی و دیالوگ‌نویسی خوبی برخوردار باشد. پیرامون مفهوم کشمکش و هوول و ولا (تعلیق) بچرخد تا به اصل و اساس و عصاره قصه‌نویسی، و داستان‌نویسی نزدیک شود. نگرش حوادث داستان بر اساس فلسفه دوآلیسم (dualisme) استوار نباشد. شخصیت‌ها در چمبره فاتالیسم (fatalisme) گرفتار نشوند. خود را به صورت نیک و بد، سیاه و سفید نشان ندهند و فکر نکنند اجباری در کار است تا آنان زبون و بی‌مصرف جلوه کنند. آرزوی من این بوده است که بگویم این جهان، سیاهِ سیاه یا سفیدِ سفید نیست. همواره به خود هشدار داده‌ام طیف خاکستری از ابتدای قرن نخست میلادی وارد گفتمان ادبیات شده است. من نمی‌دانم منتقدان از چه منظری به داستان‌های من نگاه کرده‌اند. اما بعید نیست این نظرگاه‌های کلی در ساخت و پرداخت آثار من نشت کرده و آن‌ها دیده‌اند.

بعد از انتشار کتاب‌های قبلی‌تان در ایران در سا ل‌های گذشته چرا آخرین اثرتان، «جهان زندگان » را در کانادا چاپ کردید؟

محمد محمدعلی: « دوست می‌داشتم که داستان‌هایم همراه حادثه‌های درونی و بیرونی باشد. آبشخوری از ادبیات داستانی گذشته داشته باشد و در منزل ادبیات داستانی امروز اطراق کند.»

چند عامل دست به دست هم داد. نخست اینکه از سال ۱۳۸۸و ماجرای جنبش سبز ۹ عنوان از کتاب‌های من در وزارت ارشاد متوقف شد و من راضی نبودم بشود ۱۰ عنوان تا غمی بیاید روی غم‌های قبلی. دیگر این که «جهان زندگان» طوری جلوه‌گری می‌کرد که دلم نیامد در همین اندک جلوه‌گری و شجاعت‌طلبی دست ببرم و شادمانی را از او بگیرم. دیگر اینکه تجربه تازه‌ای بود تا از نزدیک وضعیت چاپ و نشر این سوی را هم تجربه کنم. این کتاب پس از حروفچینی تا چاپ فقط یک ماه طول کشید تا به من لذت از تولید به مصرف را بچشاند. در ایران عزیزمان حتی اگر وزارت ارشاد دخالت نکند، انتشار کتاب با توجه به تراکم آثار در انتشاراتی‌های معتبر کم و بیش یک سال طول می‌کشد و من ترجیح دادم با سرمایه خودم چاپش کنم و صاحب لذتی بشوم که هرگز تجربه‌اش نکرده بودم.

تا جایی که یادم می‌آید بیشتر آثار شما را این اواخر انتشارات کاروان چاپ می‌کرد و بعد از حوادث سال ۱۳۸۸ و مرگ ندا آقا سلطان ، آن انتشاراتی به سوی تعطیلی رفت.

کاملاً درست است. یک حادثه غم‌انگیز بود و تأسف‌بار. از یک‌سو مرگ ناگهانی ندا آقا سلطان و از سوی دیگر فشار بر دکتر آرش حجازی برای قلب آنچه شاهدش بود، انتشارت کاروان را دستخوش حوادث متعدد کرد. ارشاد جلو دکتر آرش حجازی تمام‌قد ایستاد و پروانه کسب و کارش را لغو کرد. در نتیجه اغلب آثاری هم که در آن انتشاراتی بارها چاپ شده بود مشمول سختگیری و تعصبات غیر قابل مهار قرار گرفت؛ و در این میان من با ۹ عنوان از آثارم بیشترین لطمه را خوردم. هرچند آن ۹ عنوان را به ناشر دیگری سپردم اما گویی هنوزاهنوز مشمول غضب آقایان است؛ آثاری مثل «نقش پنهان»، «بازنشستگی»، «دریغ از روبرو»، «چشم دوم»، «آدم و حوا»، «مشی و مشیانه»، «جمشید و جمک»، «از ما بهتران»، و «یک کتاب تازه» که مجموعه مقاله‌ها و گفت وگوی من بود با احمد شاملو. اغلب این کتاب‌ها بیش از پنج بار چاپ شده بودند. حتی «آدم وحوا» بیش از ده بار چاپ شده بود. واقعأ برای خودم و آن ارشاد خصومت‌ورز متأسفم. یکی نیست بپرسد خوانندگان به چه جرمی متهم‌اند که ناچارند هر هفته با ایمیل و ... سراغش را از من بگیرند؟

آقای محمدعلی در غربت چه می‌کنید؟

روزی ده دوازده ساعت پشت میزم می‌نشینم وغربت را وصله می‌زنم به جان قلم و کاغذ ولی آن آنی که باید بیاید نمی‌آید و با کرشمه رخ پنهان می‌کند و گویی شگردهای من به جانش کارگر نیست.

کتاب‌های دیگری هم دارید که بخواهید آن‌ها را خارج از کشور منتشر کنید؟

این روزها در حال بازخوانی تازه‌ای هستم از شاهنامه فردوسی به نام «از کیومرث تا همای» که اغلب مفاد درسی هفتگی من بوده است در کلاس‌های داستان نویسی ونکوور. نوعی مباحث کارگاهی است که چون به سرانجامی نرسیده اندکی مشکل دارم در بیان شکل و محتوایش، اما به اختصار می‌توانم بگویم آن اندک‌های هفتگی حالا دارد جمع و جور می‌شود بلکه سر و شکل کتاب به خود بگیرد برای دانشجویان. نوعی خلاصه‌نویسی و یافتن جان کلام فردوسی به نثر و بیرون کشیدن نکات مغفول مانده درباره حدود ۳۰ قصه از قصه‌های شاهنامه.

دیگر چه؟

پیش از ورود به ونکوور طرح رمانی نسبتاً قطور را ریختم و حالا هر چند گاه یک بار می‌روم سراغش و نگاهی به آن می‌کنم. دل قرار و فراغتی می‌خواهد که ندارم، مثل دختری خجالتی و دم‌ بخت است که مردد مانده شوهر کند یا نه. اعتماد به نفس لازم را ندارد. گاه آرایشش می‌کنم و بهش قوت قلب می‌دهم و محسنات اخلاقی و خوشگلی‌اش را یادآوری می‌کنم. او هم مثل اکثر دخترهای دم بخت بهانه می‌آورد که می‌خواهد ادامه تحصیل بدهد و از این حرف‌ها. در حالی‌که از ته دلش خبر دارم ،عاشق شوهر کردن و بچه‌دار شدن است. گاه می‌بینم لباس سفید پوشیده و چند بچه دنباله آن لباس را سر دست گرفته‌اند و از پله‌هایی قرمز بالا می‌روند. خوش‌خیال است طفلک! یک‌بار به من گفت: من جایی جز وطن شوهر نمی‌کنم ... و این کمی کار را مشکل می‌کند. البته کتاب دیگری هم هست که نه به بار است و نه به دار.

تجربه شما از وضعیت نشر و استقبال از آثار ادبی فارسی خارج کشور چگونه است؟

به یک عبارت می‌توان گفت از این بهتر‌ نمی‌شود. به یک اعتبار هم می‌توان گفت از این بدتر نمی‌شود. در مجموع همین است که هست و هیچ زمینه‌ای برای توقع بیشتر نیست. در شهر ونکوور با توجه به ترکیب جمعیتی اغلب باسواد دیپلم به بالا (متغیر بین ۳۰ تا ۶۰ هزار نفر در طول سال) می‌توان گفت اکثرشان تا جایی که من دیدم به ادبیات داستانی از نوع مدرن علاقه‌ای نشان نمی‌دهند. حتی شاید بتوان گفت اغلب مطالعه نمی‌کنند و چنانچه گرایشی باشد بیشتر حوالی کتاب‌های آسان‌خوان مثل خاطرات شاه و فرح و هویدا و اعلم و.... دور می‌زند. ولی در همین شهر یک جمعیت صد تا سیصد نفری هست که به مطالعه علاقه‌مند هستند و به کتابخانه‌ها مراجعه می‌کنند و کتاب امانت می‌گیرند و به ادبیات امروز هم گوشه‌چشمی دارند. همین جمعیت اگر در جشن‌ها و اعیاد و سخنرانی‌ها کتابی تازه روی میز ببینند بعید نیست بخرند. همین جمعیت مطالب ادبی مجله‌هایی مثل «شهروند» و «فرهنگ» و «آشتی» را پیگیری می‌کنند.

محمد محمدعلی: «روزی ده دوازده ساعت پشت میزم می‌نشینم و غربت را وصله می‌زنم به جان قلم و کاغذ ولی آن آنی که باید بیاید نمی‌آید و با کرشمه رخ پنهان می‌کند و گویی شگردهای من به جانش کارگر نیست.»

جوان‌ها هم اغلب به دلیل ضعف در زبان فارسی طرف سایت‌های خارجی می‌روند و به طور کلی کمتر در محافل ادبی ظاهر می‌شوند. مگر آن‌هایی که واقعاً علاقمند به نوشتن هستند. در سیدنی استرالیا هم اوضاع کم و بیش بر همین منوال بود. جمعی صد نفری به کتابخانه ایرانیان و کانون ادبی «اکنون» رفت وآمد داشتند. همان‌ها کتاب هم می‌خریدند. البته نکته اصلی اینجاست که کتاب‌ها باید در دسترس باشد والا اغلب وقت گرانمایه خود را صرف خرید از یک یا دو کتابفروشی موجود در شهر نمی‌کنند. آن هم از نوع ادبیات جدید. این نسبت و مناسبات بین خریداران کتاب در اغلب شهرهای مهم کانادا مثل تورنتو و مونترال و ونکوور که من شاهدش بوده و هستم برقرار است. البته گاه به مناسبت ورود شخصیت‌های ادبی مشهور ممکن است یک شبه پنجاه جلد کتاب و نوار صوتی مهمان فروش برود که به‌نظرم آمار خوبی است. کافی است یک تناسب ببندیم بین جمعیت۷۰ میلیونی ساکن ایران و تیراژ دو هزار و نهایت ۶۰ هزار نفری ونکوور با تیراژ کتاب ۲۰۰ تائی که می‌توان نتیجه گرفت تیراژ کتاب در ونکوور حتی از داخل کشور هم بالاتر است.

خیلی‌ها معتقدند ادبیات مهاجرت ما چیزی از ادبیات داخل کشور کم ندارد. اما به دلیل عدم وجود فضایی برای معرفی و نقد آن‌ها، این آثار جدی گرفته نشده است. شما فکر می‌کنید چرا ادبیات مهاجرت ایران در داخل و در خارج به خوبی شناخته نشده است؟ این موضوع چقدر به کیفیت آثار مربوط است؟

اگر منظور شما بررسی مضمونی و محتوا و شکلی ادبیات مهاجرت نیست و به ادبیات فارسی‌زبانی که خارج از کشور چاپ می‌شود اشاره دارید، اجازه بدهید این ادبیات را برون‌مرزی و در مقابل آن ادبیات درون‌مرزی بنامیم والا بحث ماهیت و نقطه عزیمت «ادبیات مهاجرت» پیش می‌آید و وصل می‌شود به نوعی از ادبیات خاص که به اعتباری جهانی است و می‌بایست وارد ماهیت آن شویم و مقایسه‌هایی داشته باشیم با این نوع ادبیات در سراسر جهان از جمله ادبیات مهاجران اروپای شرقی و آمریکای لاتین و....

نظر من بیشتر روی همین ادبیات فارسی‌زبانی است که خارج از کشور چاپ می‌شود و مقایسه‌اش با ادبیات داخل کشور.

نخست باید بگویم ادبیات داستانی برون‌مرزی ما چیزی از ادبیات درون‌مرزی کم ندارد. اما اگر مقایسه‌ای صورت بگیرد با ادبیات مهاجرت در سطح جهان باید نقاط ضعفی را برشمرد و نیاز به یک پژوهش وسیع دارد و بررسی آن، کار پژوهشگران است. حالا اگر برگردیم به سؤال شما باید بگویم ادبیات اساساً یک موجود زنده ذهنی است که به ماده تبدیل می‌شود. در این روند، حیات آن بستگی دارد به حوادث روزگار و مشاهدات و تجربیات و میزان تخیل نویسنده. میزان دانش و بینش و اندوخته لغات (طبعاً در این بحث: فارسی) و سرانجام آن تحفه و عتیقه‌ای که نویسنده قرار است از مجموع این‌ها به خواننده بدهد. در چنین شرایطی نیز از کوزه همان برون تراود که در اوست. در ثانی ادبیات برون‌مرزی به دلیل نبود سانسور در بخش مضمون و محتوا، ادبیاتی پیشروتر از ادبیات درون‌مرزی بوده است. از نظر تکنیک و شگردهای فرمی نیز هیچ دست کمی از داستان‌های درون‌مرزی ندارد.

از نظر زبانی و درست‌نویسی هم در مجموع امتیاز بهتری از درون‌مرزی‌ها می‌گیرد. اصلاً در این سال‌های اخیر که اینترنت گسترش یافته و خیلی‌ها از طریق سایت‌ها و وبلاگ‌های کوچک و بزرگ با هم مرتبط هستند دیگر جایی برای جداسری و گله‌گذاری باقی نمی‌ماند. در نتیجه من با نظر شما موافق نیستم چرا که ادبیات داستانی برون‌مرز با این تعداد نویسنده و ناشر و پشتیبان اسمی و رسمی که اشاره شد به اندازه توان خود تلاش کرده و در چهارچوب افق‌های فکری خود موفق بوده است. من حالا منابعی در دست ندارم تا با آمار سخن بگویم ولی تا جایی که حدس می‌زنم و مقاله‌هایی که خوانده‌ام، اگر مجموع کتاب‌ها و داستان‌ها و نقدهای منتشر شده برون‌مرزی و درون‌مرزی را در شهرهای مختلف در یک سال فرضی مقایسه کنید به این نتیجه می‌رسید که مجموعه ادبیات داستانی فارسی زبان خارج کشور از نظر کمی و کیفی تفاوت چشمگیری با داخل کشور ندارد و در امتداد هم هستند.

یکی از موضوعاتی که همیشه سد راه کار نویسندگان ایرانی بوده مسئله سانسوراست. اکنون وزارت ارشاد تصمیم دارد سانسور را با شرایط ویژه‌ای حذف کند. صرف‌نظر از دلایل و شرایط انجام این امر از سوی دولت، به‌نظرتان در خود جامعه چه شرایطی باید حاکم باشد که این امر محقق شود؟

نخست باید بگویم خیلی خوشحالم که مسئله به صورت جدی مطرح شده و بطور اساسی وجود یا عدم وجود این پدیدۀ شوم زیر سوال رفته است. این خود یک گام است رو به جلو و بازتابی اعتراض‌آمیز که اهل قلم نسبت به امر سانسور طی سالیان داشته و دارند. اما چندان امیدوار نیستم که آقایان بتوانند سانسور را در شرایط ویژه «سپردن به نا شران» بردارند. تجربه سی - چهل ساله من در امر کتابت و مطبوعات می‌گوید رژیم‌های مستقر در کشورهای پیرامونی یا توسعه‌نیافته اعم از ایدئولوژیک و غیره، از اعمال سانسور اهداف عمدتاً سیاسی و اقتصادی را دنبال می‌کنند و سانسور به جانشان بسته است. به عبارت دیگر افراد اجرایی یا نمی‌خواهند یا قادر نیستند به‌راحتی از شعارهای خود صرف‌نظر کنند.

غیر از ایدئولوژی چه سدی مقابل آنان است؟

محمد محمدعلی: « به یک عبارت می‌توان گفت نشر کتاب فارسی در خارج از ایران از این بهتر‌ نمی‌شود. به یک اعتبار هم می‌توان گفت از این بدتر نمی‌شود. در مجموع همین است که هست و هیچ زمینه‌ای برای توقع بیشتر نیست.»

سد عدم صداقت با مردم. سد اعمال بی‌چون و چرای خودی و غیر خودی. سد تکبر و خودخواهی . سد خودکامگی و دست کم گرفتن مردم. به‌نظر می‌رسد آقایان بین خودشان سانسور ندارند ولی برای مردم دارند. نگاه کنید به عمق سخنانی که در انتخابات گذشته کاندیداها به هم می‌گفتند. تا آن زمان و البته هنوز هم نویسنده‌ای جرأت ندارد این حرف‌ها را تو کتا‌ب‌ها بنویسد. فقط خودشان حق دارند از خودشان انتقاد کنند تا نمایشی از دموکراسی بدهند. به هر حال حالا که بحث [حذف سانسور پیش از انتشار] پیش آمده، می‌بایست از آن استقبال کرد، و دولت در بهترین حالت و به استناد همان قانون اساسی به‌طور کلی خودش را بکشد کنار و مطابق الگو‌های جهان آزاد برخورد کند، که خب، البته برای جامعه ما این اندکی آرمانی است. به عبارت دیگر دست ما کوتاه و خرما بر نخیل. راه دیگر این است که نمایندگان دستگاه‌های ذیربط با ابواب جمعی جناح تندرو کنار بیاید و طی مذاکراتی آقایان را قانع کنند که آبروی «نظام» در خطر است و مسئله را ببرند مجمع تشخیص مصلحت و بسپرند دست آقایان مصلحت‌اندیش و آنان چنانچه مصلحت بدانند، قطعاً راهکار را می‌بابند. البته می‌بایست یک کار عاقلانه صورت بگیرد. نخست مفاد نانوشته سانسور را برای خود بنویسند، حدود و ثغورش را روشن کنند، بعد با هماهنگی با قوه قضاییه (دادستان و ...) بسپرند دست قوه مقننه. به عبارت دیگر با شجاعت بگویند که ما ناچاریم تا این حد سانسور کنیم و پس از تصویب آن در مجلس بدهند به وزارت ارشاد. برای طی کردن این مراحل اندکی شجاعت و بیشتر از اندکی صداقت با خود و دیگری لازم است تا اعلام کنند مشخصاً خط قرمزشان کجاست.

با چه استدلالی این مراحل را طی کنند؟

چند کارشناس خبره اداره آمار و وزارت آموزش و پرورش و آموزش عالی و دیگر دستگاه‌های ذیربط بنشینند و میزان بی‌سوادان کشور را روشن کنند. بعد میزان قوه خرید این خیل عظیم و به‌طور کل بی‌سواد را روشن سازند. من فکر می‌کنم نتایج شگفت‌آوری به‌دست آورند. آمار عدم علاقه دانش‌آموزان و دانشجویان به کتاب و دیگر قشرها مثل کارمندان و کارگران را استخراج کنند. بعد این آمار را بدون دستکاری به دست مسئولان رده بالا برسانند و بگویند در جوامعی که کتاب یک کالای لوکس بی‌مصرف تلقی می‌شود و اکثریت قابل توجهی از مردم قدرت خرید ندارند، ترس بیش از حد جایز نیست. بگویند نویسندگان و شاعران با این تیراژهای اندک صداشان به طرفداران ما نمی‌رسد و این‌ها به هیچ‌وجه قادر نبوده و نیستند که کسی را از راه به در کنند. تازه کدام راه و کدام چاه؟ سال‌ها راه و چاه را اشتباه گرفته‌ایم. بس نیست؟

آقای محمدعلی شوخی نمی‌کنید؟

اصلاً با وجود علاقه پیر و جوان هموطن به آن سایت‌های بی‌پروای تصویری در اینترنت، سانسور کتاب چه معنی می‌دهد؟ واقعاً سؤال‌برانگیز است آقایان از چه می‌ترسند؟ کافی است قادر بشوند جلو موش‌دوانی خودی‌ها را بگیرند و اجازه ندهند هر روز تن ناشر و نویسنده بلرزد سر هیچ و پوچ و ایرادگیری.

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • گفت‌و‌گو با محمد محمد علی/ نیلوفر دُهنی | انجمن هنر و ادبیات ونکوور

    […] منبع: رادیو زمانه […]