باز هم درباره استدلال مؤثر
تفکر هوشمندانه − مهارتهایی برای فهم و نوشتار انتقادی (بخش ۱ از فصل ۶)
متیو الن − برای عرضه استدلالی مؤثر، باید پیوندِی ضروریِ بین پیشگذاردههای آن ایجاد کنیم. قضایا باید به نتیجه مرتبط باشند.
نوشتن ادعاهای خوشفرم و خوشبنیاد فقط نیمی از کارِ استدلالِ کارگر و موثر است. اگر میخواهیم استدلال یا توضیحمان قویتر باشد، باید بین این ادعاها نیز پیوند برقرار شود. ما با بررسیِ دقیقِ این پیوندها مانع از این میشویم که دربارهی ارتباطِ درونیِ بین اطلاعاتْ دست به پیشفرضهای ناخودآگاه بزنیم. ما باید اتصالهای میان پیشگذاردهها و نتیجه را بررسی کنیم، و مطمئن شویم که به هم مربوط هستند و پیشگذاردهها پشتیبانیِ موثری از نتیجه به عمل میآورند. وگرنه، نتیجهی ما پذیرفتنی نخواهد بود، یا توضیحِ آن قانعکننده نخواهد بود. ما در هر مرحله نیاز خواهیم داشت که به این نگاه کنیم که زمینهی استدلالمان چهطور بر قضاوتِ ما از کارگربودنِ استدلال تاثیر میگذارد.
ما در این فصل سه موضوعِ اصلی را بررسی خواهیم کرد:
۱. برای داشتنِ استدلالی کارگر، باید پیوندِی ضروریِ بین پیشگذاردههای وابسته (مقدمات / فرضیات) ایجاد کنیم. «استدلال»مان را در قالبِ زنجیرهای از قضیهها بیان کنیم تا مطمئن شویم که در عینِ عمیقبودنِ استدلالمان، هیچ کدام از قضیهها «پنهان یا ضمنی» نیستند (و آشکارا و روشن بیان شده باشند).
۲. قضیههای پیشگذارده مربوط چهطور اطلاعاتی دربارهی نتیجه را منتقل میکنند، و قضیههای نامربوط (حتی اگر خوشفرم و خوشبنیاد باشند) این کار را نمیتوانند انجام دهند.
۳. قدرتِ پشیتبانیِ پیشگذاردهها از نتیجه را نیز بررسی خواهیم کرد. همانطور که در موردِ ادعاهای خوشبنیاد دیدیم، قضاوتِ مخاطب و انتظارات و دیگر مسائلِ زمینهای نیز نقشِ مهمی در کارگربودنِ استدلال بازی میکنند.
کاربرد موثر قضیههای وابسته
قضیههای وابستهای که حاوی یک استدلال هستند
احتمالِ بسیار کمی دارد که استدلال برای یک نتیجه، حاوی یک ادعای تک باشد. هرچهقدر هم که بخواهیم استدلالمان را کوتاه و فشرده بیان کنیم، باز هم از نظر تحلیلی استدلالمان حاوی تعاملِ پیچیدهای از ایدهها و دلالتهای بسیاری خواهد بود. استدلال باید به زنجیرهای از قضیههای دقیق شکسته شود. برای مثال، ادعای «آموزشِ عالی باید برای همهی استرالیاییها رایگان باشد» را میتوان با ادعای درباره «مزایای اقتصادی ناشی از جمعیتِ تحصیلکردهی استرالیایی» پشتیبانی کرد. اما آیا ما با این تک عبارت توانستهاید تحلیلِ وضعیت را بهروشنی بیان کنیم؟ بهسختی. نتیجهی استدلال دربارهی دانشگاهها و آموزشِ رایگان است، درحالیکه استدلال ایدههای جدیدی را نیز مطرح میکند: مزایای اقتصادی و جمعیتِ تحصیلکرده. شاید پیوندزدنِ این دو ایده و نتیجه بدیهی و روشن به نظر برسد، اما هدفِ استدلال این است که از «بدیهی» فرضکردن پرهیز کند و اتصالاتِ درونیِ بین ایدهها و گزارهی آغازینِ استدلالمان را بهدرستی ایجاد کنیم.
میتوانیم اینگونه بیان کنیم:
۱. آموزشِ دانشگاهی باید برای همهی استرالیاییها رایگان باشد.
۲. کارِ جمعیتِ تحصیلکرده، مولدتر است.
۳. تولیدگریِ بالا در کار، مزایایِ اقتصادی دارد.
۴. اگر چیزی مزایای اقتصادی دارد، پس دولت باید حمایتاش کند.
۵. بهترین راهی که دولت میتواند استرالیاییها را حمایت کند که آموزش ببینند این است که آموزشِ دانشگاهیِ رایگان فراهم کند.
۶. جامعهی ما از نظر فنآوری پیچیده است؛ فرد برای آموزشدیدن باید تحصیلاتِ دانشگاهی داشته باشد.
حالا ما استدلال مبتنی بر "مزایایِ اقتصادیِ جمعیتِ تحصیلکردهی استرالیایی" را به پنج قضیهی جدا تبدیل کردیم که استدلالِ اضافی و متفاوتی فراهم نمیکنند. بل، ما آن جنبههای پنهان و دلالتهای استدلال را «باز کردیم» و نشان دادیم که چهطور به هم مربوط میشوند[1] برای مثال، در استدلالِ اولیه «تحصیلکرده» تعریف نشده بود. نظراتِ متفاوت و زیادی دربارهی این هست که تحصیلکرده بودن چیست و ادعای شمارهی ۶ با ارائه تعریف ابهام را برطرف کرد. ادعای ۲ و ۳ رابطهی خاصِ بین مزایایِ اقتصادی و آموزش را روشن میکنند. افزون بر آن، ما با بسطدادنِ جنبههای پنهانِ استدلالِ اولیهمان، پی به مسئلهی اصلیای بردیم: چهکسی باید پولِ تحصیلات را بپردازد. هرچهقدر هم که از صمیمِ قلب باور داشته باشیم که استفادهکنندگانِ آموزش نباید پول بپردازند، باز هم استدلال «تحصیلات مزایای اقتصادی دارد» این را نمیرساند که استفادهکنندگانِ آموزش نباید پول بپردازد. این دلالت، خودپیدا و خودبنیاد نیست. اگر میخواهیم استدلال کنیم که آموزش باید رایگان باشد، پس باید بگوییم چرا. ادعای ۴ و ۵ نیز توضیحی برای ایدهی آموزشِ رایگان به دست میدهند. به یاد داشته باشید که ادعای ۴ چهطور بهطور خاص دارد قضاوتِ ارزشیِ آشکاری را بیان میکند: دولت باید فلانکار را انجام دهد. چون نتیجهی استدلال یک ادعای ارزشی است («آموزش باید رایگان باشد»)، باید قضیهای هم داشته باشیم که این قضاوتِ ارزشی را پشتیبانی کند.
اگر میخواستیم استدلالِ اضافیای فراهم کنیم («آموزشِ رایگان، حقِ اساسیِ دمکراتیک است») ما باید آن را جدا از استدلالِ مزایای اقتصادی مطرح کنیم. البته نیاز خواهیم داشت که استدلالِ اولیه را گسترش دهیم و قضیههای وابستهی دیگری هم اضافه کنیم، اما آنها جای دیگری در ساختارِ تحلیلیِ استدلالمان اِشغال خواهند کرد.ما این استدلالِ اضافی را بهصورتِ ادعا مینویسم و در قالبمان جای میدهیم:
۷. آموزشِ رایگان یک حقِ اساسیِ دمکراتیک است.
۸. استرالیا دمکراسی دارد.
۹. آموزش شامل همهی سطوح از ابتدایی تا دانشگاه میشود.
ما در فرآیندِ بازکردن یا گسترشدادنِ استدلالِ نخستین، باید دقت کنیم و بین پیچیدگیهای درونیِ آن گزاره (که تبدیل به یک سری ادعاهای وابسته شد) و هر ادعای جدیدی که عرضه میکنیم (تا یک ادعای وابسته را خوشبنیاد کنیم)، تمایز قائل شویم. یکی از ادعاهایی که از گسترشدادنِ استدلالِ منافعِ اقتصادی به دست آمده بود، ادعای ۵ («بهترین راهی که دولت میتواند استرالیاییها را حمایت کند که آموزش ببینند این است که آموزشِ دانشگاهیِ رایگان فراهم کند») بود. میتوانستیم نشان دهیم که چرا ادعای ۵ وقتی ادعاهای زیر را بیاوریم، حقیقت پیدا میکند:
۱۰. هر هزینهای که دولت بر افراد دانشگاهرو تحمیل میکند، احتمالا تعداد دانشگاهرو را کم میکند.
۱۱. اگر تعداد آنها کاهش یابد، پس استرالیا آشکارا تشویق به دانشگاهرفتن نمیکند.
ادعایی که در مورد ادعاهای دیگر بحث میکند یا ادعاهای دیگر را توضیح میدهد همیشه بالای آن ادعاها قرار میگیرد؛ ادعاهایی که با هم کار میکنند تا یک استدلال را شکل دهند نیز (بهعنوانِ زنجیرهی قضیههای وابسته) پهلویِ یکدیگر [در یک ردیف] قرار میگیرند. این برقراری پیوند با درست رسمکردنِ دیاگرام نمیتواند انجام شود، ترسیم دیاگرام فقط بازنماییِ آن چیزی است – در فرمت ساختاری - که در ذهن اتفاق میافتد.
ما تمایل داریم که استدلالِ قوی را همان فهمیدن و استفادهکردن تعدادی از دلایلِ متفاوت برای نتیجهمان بدانیم، یعنی عادت داریم که به استدلال و توضیحمان عرض و پهنایِ ذهنی و روشنفکرانه بدهیم. این نگاه گرچه خدمتِ برجستهای انجام میدهد (و ما آن را در بخش بعدی بهطور مفصل بررسی خواهیم کرد) اما به این معنی نیست که ما میتوانیم از پیشنیازهای استدلال و توضیحِ «عمیق» چشمپوشی کنیم. تنها راه برای اینکه مطمئن شویم استدلالمان کمعمق و سطحی نیست این است که یاد بگیریم آن دلیلِ سادهای که ابتدا در ذهنمان آمده را «باز کنیم» و آن را در قالبِ قضیههایی متمایز اما وابسته به هم بیان کنیم.
برای مثال، در رابطه با آموزشِ عالی (دانشگاهی)، استدلالِ عمیق میتواند این بحثِ روز را پیش بکشد که آیا آموزشْ شغلمحور باید باشد (یعنی آموزش باید برای استخدام باشد) یا آزاد (یعنی آموزش برای زندگیِ خودِ فرد باشد). استدلالمان میتواند علیه پیشینهی دولتِ استرالیا در کاهشِ هزینهها و افزایشِ ثروتِ شخصی برای برخی استرالیاییها باشد و به این مسئلهی پیچیدهی مربوط شود که چهکسی باید هزینه آموزش را بپردازد. استدلال همچنین میتواند معطوف به اهدافِ اجتماعیِ آموزش باشد (آموزش برای منفعتِ شخصی با برای بهبودِ اجتماعی). هر یک از این مسائل ارزشِ استدلالکردن و توضیحدادن را دارند. چنین رویکردی تضمین میکند که استدلالِ ما همهی مسائلی را پوشش میدهد که نتیجهی استدلالمان برمیانگیزاند: معنای واژههای مشخص، ارزشی که ما در صددِ بیاناش هستم، راه یا شیوهای که موقعیتهای مشخصی در آن اتفاق میافتند، و از این موارد.
پرهیختن از قضیههای ضمنی
وقتی دلیلمان را داریم باز میکنیم و در قالبِ قضیهها بیاناش میکنیم، اگر قضیهای را باید (از نظر تحلیلی) میآوردیم اما آن را فراموش کردیم، آنگاه دچار خطایِ جدیای شدهایم. چنین ادعایی «مفقود» نخواهد بود، بل در رابطهی بین ادعاهایی که بهروشنی بیان شدهاندْ پنهان و مستتر هستند. اینکه ما اغلب چندتایی از این قضیهها را «بیرون میگذاریم»، نشان میدهد که عمیق فکرکردن دربارهی مسائلِ پیچیدهْ بسیار دشوار است. چراییِ این مسئله آن است که ما ناخودآگاه فرض میکنیم بعضی از روابطِ پیچیده، نیاز به تحلیلِ بیشتری دارند.
مثالی بزنیم. فرض کنید دلیل میآورید که «اقتصاد در این لحظه شدیدا در حال رشد است، بنابراین میزانِ استخدامکردن نیز شدیدا رشد خواهد کرد». ادعای نخست، دو سازنده یا مؤلفه را کنار هم میگذارد («اقتصاد» و «رشد»)؛ دومی (یا همان نتیجه) اما «استخدام» و «رشد» را کنار هم میگذارد. چه چیزی ضمنی و پنهان است؟ مجبور نیستیم که حدس بزنیم، چون از اطلاعاتِ در دسترس میتوانیم استنتاج کنیم که ادعای ضمنی همانا قضیهای است که «اقتصاد» را با «استخدام» پیوند میدهد. چنین قضیهای میتواند این باشد: «رشدِ اقتصادی ضرورتا باعثِ رشدِ استخدامکردن میشود.» از این مثال میتوانیم قانونی کلی استخراج کنیم: وقتی میخواهیم مشخص کنیم که کدام قضیه میتواند ضمنی است، از خودمان بپرسیم «بر چه اساسی، مطابق با کدام بخش از اطلاعات، قضیه (یا قضیههای) بیانشدهْ دلیلی برای پذیرفتگیِ نتیجه فراهم میکنند؟». اگر پیوند بین قضیهها و نتیجه ناروشن بود، پس احتمالا باید قضیهای ضمنی وجود داشته باشد.
توضیحِ اصلی دربارهی اقتصاد، حاویِ یک قضیهی ضمنی است؛ چون «دلیل»ِ اولیه باز نشده بود و همین نیز اجازه نداده بود که تمامِ مؤلفههای ضروری در قالبِ ادعایی روشن نوشته شوند. اگر نتوانیم دلایلمان را به نحو شایسته و بایستهای گسترش دهیم، قضیههای ضمنی به وجود میآیند، و پیشفرضهای فردِ استدلالکننده یا توضیحدهنده را بازتاب میدهند − چیزی که با تحلیلِ هوشمندانه ناسازگار است. از نظر تاریخی، رشدِ اقتصادی موجب میشود که استخدام نیز رشد کند، اما همانطور که در دههی گذشته در استرالیا شاهد بودهایم، شکلِ جدیدِ اقتصادِ کاپیتالیستی در دههی ۱۹۹۰ و سدهی نوین ثابت کرده است که این ایدهی قدیمی دیگر معتبر نیست. چنین اشتباهی (که فرض کنیم درست است که بگوییم «رشد اقتصادی به معنای شغلِ بیشتر است») در سالهای اخیر رایج بوده است. چون دلیلْ آنطور که باید باز نشده بود و روابطِ تحلیلیاش روشن نشده بود، توضیحِ اصلیْ فرصتی کافی برای تحلیلِ این پیشفرض فراهم نکرده بود و بررسی نکرده بود آیا پیشفرضاش حقیقت دارد یا نه.
این نیز اشتباه است که به قضیههای ضمنی (یعنی آنهایی که از نظر تحلیلیْ ضرورت دارند اما آشکارا و روشن بیان نشدهاند) اتکا کنیم حتی وقتی این قضیهها حقیقت داشته باشند. به این مثال نگاه کنید:
یک کارشناس رایانه فراخوانده میشود تا به رایانهای شخصی که خوب کار نمیکرد، نگاهی بیاندازد. کارشناس کاملا میداند که مشکل کجاست: رایانه فقط ۲۵۶ مگابایت حافظهی دسترسی تصادفی (RAM) دارد، و صاحبِ رایانه دارد سعی میکند برنامهای را اجرا کند که دستکم نیازمند ۵۱۲ مگابایت حافظهی دسترسی تصادفی است. بنابراین، به مشتری میگوید «رایانهی شما خوب کار نمیکند چون فقط ۲۵۶ مگابایت رَم دارد.»
کاری که این کارشناس انجام داد تکیهکردن به قضیهای ضمنی بود: «اگر میخواهید برنامههایی را که روی این دستگاه سوار شده است اجرا کنید، باید دستکم ۵۱۲ مگابایت رَم داشته باشید.» رابطهی بین حافظه و رایانه و برنامه چنان برای کارشناسْ روشن و واضح است که آن را آشکارا توضیح نمیدهد. حالا، مشتری شاید اطلاعاتِ زیادی دربارهی رایانه نداشته باشد و نتواند آن قضیهی ضمنی و پنهان را از توضیحِ بیانشدهی کارشناسْ استنتاج کند. قضیهی ضمنی در این مثال قضیهای حقیقی است. رابطهی بین قضیهها و نتیجه، واضح و روشن فرض شده بود. در واقع، از دیدگاهِ مشتری این قضیه روشن و واضح نیست و برای همین نیز استدلالِ کارشناسْ موثر واقع نمیشود.
همهی استدلال به پیشفرضهایی وابسته است که ادعاهای ضمنی را به وجود میآورند. بنابراین، اگر بخواهیم عملی حرف زده باشیم، اینگونه نیست که در استدلالِ کارآمد حتما نباید قضیههای ضمنی وجود داشته باشد. بل لازم است که ما از این ادعاهایی که بیرون گذاشته میشوند بهخوبی آگاه باشیم. یکم اینکه اگر ما قضیههای ضمنیمان را نشناسیم، شاید نتوانیم بهدرستی قضاوت کنیم که آیا حقیقی هستند یا نه؛ دوم اینکه شاید نتوانیم پیاممان را به کسی انتقال دهیم که با او پیشفرضهای مشترک نداریم. این نکتهی آخری، اهمیتِ ویژهای دارد. ما فقط زمانی میتوانیم دربارهی استفاده کردن از قضیههای ضمنی تصمیم بگیریم که انتظار داشته باشیم مخاطبِ ما دربارهی زمینهی استدلالمان (یعنی آنچیزی که ما میدانیم) آگاهی دارد. برای مثال، مقالهها و گزارشهای دانشگاهی معمولا جوری طراحی شدهاند که تواناییهای دانشجویان در پرهیختن از پیشفرضسازی را بیازمایند، و بنابراین ما نمیخواهیم که قضیههای ضمنیِ بسیاری را در این حوزه بیاننشده رها کنیم، حتی اگر مطمئن باشیم که مخاطبِ ما (ارزیاب) از ادعاهایی که ما ساختهایم اطلاع دارد.
تمرین ۶.۱
دو دلیلِ کاملا جدا برای هر یک از دو نتیجهی زیر بیاورید. دلیلها را بنویسید و بعد رابطهی آنها با نتیجه را تحلیل کنید، و هر یک را در قالبِ زنجیرهای از قضیههای وابسته بسط دهید. در موردِ اول، توضیح میدهید که چرا این نتیجه روی میدهد؛ در مورد دوم استدلال میکنید تا نتیجه پذیرفته شود.
الف) دارم کتابی دربارهی استدلالکردن میخوانم.
ب) مطالعهکردن دربارهی اینکه چگونه بهتر فکر کنیم، مزایای قابلتوجهی دارد.
باربطی
باربطی چیست؟
مثالی ساده بزنیم از باربط یا بیربط بودن. برای این منظورگزاره «اسمیت از نظر جسمی ناخوش است» را به عنوان نتیجه در نظر میگیریم.
الف) اسمیت در قسمتِ سینهاش درد دارد؛ زیاد سرفه میکند و وقتی از پلهها بالا میرود نفستنگی پیدا میکند. پیداست که اسمیت از نظر جسمی ناخوش است.
ب) اسمیت شلوار سبز و کلاهی صوتی پوشیده و پیراهن به تن ندارد. پیداست که اسمیت از نظر جسمی ناخوش است.
در استدلالِ الف، مربوطبودنِ قضیهها روشن است: آنها همگی دارند نشانههای جسمیای را گزارش میدهند که معمولا بهعنوان نشانهی ناخوشی تلقی میشوند. در مورد دوم اما این قضیهها نامربوط هستند چون هیچ اشارهای به سلامتِ جسمی ندارند. به یاد داشته باشید که نمیتوان باربط بودن قضیهها را از روی خودشان مشخص کرد: ما باید به رابطهی آنها با نتیجه نگاه کنیم. استدلالِ ب دارای قضیههای نامربوطی است اما اگر نتیجه این باشد که «اسمیت فهمِ مرسومی از لباسپوشیدن ندارد»، آنگاه پیداست که ادعاهای مربوط به کلاه و شلوار و سینهی برهنه، به آن نتیجه مربوط میشوند. قضیهی ضمنیِ «نشانههای جسمی، شواهدِ مربوطی است که از آنها میتوان نتیجهای دربارهی سلامتِ جسمی گرفت» باعث میشود این قضاوتِ ساده را کنیم که الف استدلالِ خوبی است و ب استدلالِ بدی است. (در فرهنگِ ما، و نه در فرهنگهای دیگر شاید) مثل روز روشن است که اگر این قضیه را آشکارا در استدلالمان بیان کنیم، برای دیگران عجیب و نامعمول خواهد بود.
مربوطبودن، اغلب مشکلِ اصلیِ استدلالکردن است. استدلالهای ضعیف ممکن است «واقعیتها» را بهخوبی گزارش کرده و سعی کنند از آن واقعیتها نتیجه بگیرند، اما ربطِ قضیهها با نتیجه را بهخوبی بیان نمیکنند. مهارتهای ضعیف در استدلالکردن، بهویژه مشخصنبودن پیشفرضهای فردِ استدلالکننده، به اشکال بیربطی قضایا برمیگردد. همانطور که در فصل ۴ بررسی کردیم، یکی از کارکردهای قضیهها دقیقا ایجادِ ارتباط است؛ تمامِ کسانی که از استدلال استفاده میکنند لزوما از این نکته آگاه نیستند. اغلب درموردِ بحثهایی که در جامعهی ما صورت میگیرد بهسختی میتوان با قطعیت گفت که آیا قضیهای به نتیجهی دادهشده مربوط هست یا نه. برخوردِ مردم با کسانی را در نظر بگیرید که بهصورتِ پناهندگی و مستقیم واردِ استرالیا میشوند و نه از طریق مسیرهای رسمی (یا همان «مهاجرانِ غیرقانونی»). سیاستمدارانی که موافقِ بازداشتشدنِ این افراد هستند میگویند که قوانینِ بینالمللیِ مربوط به برخوردِ مناسب با پناهندگان به این قشر ار مهاجران مربوط نمیشود چون آنها غیرقانونی وارد شدهاند. مخالفانِ بازداشتشدنْ میگویند که قوانینِ بینالمللی به این قشرمربوط میشوند. در هر دو طرف، استدلالی هست مبنی بر اینکه چنین قانونی وجود دارد و بر اساسِ این قانونْ بازداشتکردن ممنوع است؛ همچنین در این زمینه نیز توافق هست که این افراد به این طریق وارد شدهاند. چیزی که استدلالها را متفاوت میسازد، قانونی یا غیرقانوین واردشدنِ پناهندگان است و متعاقبا مربوطبودن یا نبودنِ پیماننامهی حقوقِ بشر به آن پناهندگان.
بهندرت پیش میآید که مسئلهی مربوطبودنْ همانندِ مثال اسمیت و سلامتیِ او اینقدر ساده و روشن باشد. تفکر هوشمندانه همیشه باید جدای از اینکه قضیهها خوشبنیاد هستند یا نه، بررسیِ دقیقی از مربوطبودنِ قضیهها به عمل آورد. دوباره تاکید کنیم که مربوطبودنِ قضیهها کاملا از مسئلهی پذیرفتگی قضیهها متفاوت است. ادعایی میتواند حقیقی (و بنابراین پذیرفتنی) باشد، اما حقیقیبودنِ قضیه ضرورتا به این معنی نیست که این قضیه به نتیجه نیز مربوط است. برای مثال، قطعا همینطور است که وقتی شما دارید این نوشته را میخوانید، ادعا کنیم که «شما دارید این نوشته را میخوانید»؛ این ادعا حقیقی و پذیرفته است. اما آیا به نتیجهی «شما امشب برای شام، ماهی خواهید پخت» مربوط است؟ نه! ما برای داشتنِ استدلال و توضیحی موثر و کارگر، نباید فقط از این مطمئن شویم که خودِ قضیههایمان پذیرفتنی هستند یا نه: ادعاهایی که قرار است از نتیجه پشتیبانی کنند، باید با نتیجه مربوط باشند. سادهتر بگوییم: قضیه زمانی به نتیجه مربوط است که اساسی به دست دهد تا تصمیم بگیریم آیا نتیجه را بپذیریم یا نه.
تمرین ۶.۲
برای اینکه مبحثِ مربوطبودن را بهتر یاد بگیریم، بیایید به چند مثال نگاه کنیم. در استدلالها و توضیحهای زیر، مشخص کنید کدام قضیهها به نتیجه مربوط هستند. (زیرِ نتیجه خط کشیده شده است):
الف) چرا قطار تصادف کرد؟ سرعتِ قطار خیلی زیاد بود و ترمزش کار نمیکرد؛ همچنین، آدمهای زیادی هم توی ایستگاه منتظر بودند.
ب) حالا، اول از همه، خصوصیسازی منجر به رقابت میشود و وقتی رقابت ایجاد شد، قیمتها پایین میآيد و خدماتْ بهتر میشود. مردم میخواهند قیمتها را در ادارهی پُست پایین بیاورند و خدمات را بهتر کنند، و بنابراین ادارهی پُستِ دولتی باید خصوصی شود.
ج) کشف شده که چند تن از سیاستمدارها به مردم دروغ گفتهاند؛ خیلیها بهندرت به نظر میرسد که اطلاعی از این داشته باشند که خواستهی رایدهندگانشان چیست؛ و بهطور کلی، سیاستمداران مزایای بسیار زیادی نصیبشان میشود. بنابراین ما نباید به آنها اعتماد کنیم و بگذاریم برای ما تصمیم بگیرند.
تضمینِ مربوطبودنِ قضیهها
اما اگر ارتباطِ بین قضیه و نتیجه روشن نبود چه؟ مهارتِ کلیدی در تفکر هوشمندانه این است که بتوانیم بفهمیم چه شواهدی به نتیجه مربوط میشوند و چه شواهدِ ظاهرا نامربوطی هست که کمک میکند تا نتیجهمان را ثابت یا ایجاد کنیم. برای اینکه مطمئن شویم قضیهها به نتیجه مربوط هستند، باید از ارتباطِ ممکنِ بین آنها تحلیلی دقیق به عمل آوریم. همانطور که در بالا اشاره شد، مسئلهی اصلی این است که قضیهها آیا به همان موضوعی میپردازند که موضوعِ نتیجه است یا نه؛ و آیا این قضیهها قادرند که اطلاعی دربارهی نتیجه به ما بدهند یا نه. برای فهمیدن این رابطه باید پرسید: «اگر این قضیه حقیقی باشد، آیا احتمال دارد که نتیجه را هم حقیقی سازد» (این پرسش را برای استدلالها میپرسیم) یا «اگر این قضیه حقیقی باشد، آیا کمکی میکند که بفهمیم چرا رویدادهای بیانشده در این نتیجه روی دادهاند» (این پرسش را برای توضیحها میپرسیم). ما باید به این فکر کنیم که دانشِ ما از رویدادها و ایدههای دیگر چگونه میتواند به ما کمک کند تا بفهمیم یک ادعای خاص چه ربطی به برقراری ادعای دیگر دارد، و بنابراین مانع از این شویم که قضیهی مربوط و مهم را از دست بدهیم.
در ارائهی قضیههای مربوط باید «روشن» کنیم که آنها به نتیجه چه ربطی دارند. به بیان دیگر، از ادعایی که بخشی از زنجیرهی پیوستهی قضیههاست استفاده کنیم تا مربوطبودنِ قضیهها به نتیجه را نشان دهیم. استدلال یا توضیحِ موثر نهتنها بازتابدهندهی تفکرِ دقیق است، بل همچنین آن تفکرِ دقیق را بهروشنی تصویر میکند؛ تا دیگران بتوانند استدلالِ ما را دنبال کنند. مثلی بزنیم درباره اینکه چگونه بین قضیههای پیشگذارده و نتیجه ارتباط ایجاد کنیم:
۱. دانشگاههای استرالیا کیفیتِ بالایی دارند.
۲. دانشآموختگانِ دانشگاههای استرالیا گزارش میدهند که قدرتِ ارتباطگیریِ مدرسها بهطور کلی خوب است.
۳. همهی دانشگاهها امروزه برنامههای تضمینِ کیفیت دارند تا کیفیتشان را حفظ کنند.
۴. دانشگاههای استرالیا دانشجویانِ خارجیِ بسیاری را به خود جذب میکنند.
ادعای شمارهی ۳ به واژههای «دانشگاه» و «کیفیت» اشاره دارد و از طریق به کار بردنِ واژههای همانند با ادعای شمارهی ۱، میخواهد مربوطبودن این دو ادعا را نشان دهد. ادعای شمارهی ۲ درحالیکه احتمالِ مربوطبودن دارد (چون همان شواهد – یعنی برقراری خوبِ ارتباط از سوی معلمهای دانشگاهها – را به کار میبرد که میتوانیم فرض کنیم که مربوط هستند) اما دقیقا به چیزی که نتیجه قرار است بگوید وابسته است. ادعای ۱ یا همان نتیجه، خوشفرم نیست. مبهم است چون روشن نمیکند آیا دارد ادعا میکند که همهی جنبههای دانشگاهها از کیفیتِ بالا برخوردارند یا فقط کارکردِ تدریسِ دانشگاهها از کیفیتِ بالا برخوردار است (و مثلا به جنبهی پژوهش نمیپردازد).
خب اولین اشتباهی که در این استدلال رخ داده است: ابهامِ نتیجه موجب شده است که روشن نشود آیا قضیهها مربوط هستند یا نه. ادعای ۴ مشکلِ دیگری را نشان میدهد که دربارهی مربوطبودن است. برای مثال میتوان گفت که دانشجویان خارجی به استرالیا میآیند چون درسخواندن در استرالیا ارزان است یا چون آب و هوای استرالیا را دوست دارند. ادعای ۴ زمانی قضیهای مربوط میشود که دلیلِ ترجیحِ دانشجویان دربارهی استرالیا مبتنی باشد بر کیفیتِ دانشگاههای استرالیا و نه جنبههای دیگر. دومین اشتباهی که در این استدلال وجود دارد: قضیهی دیگری باید اضافه شود تا روشن کند که ادعای ۴ چهطور با ادعای ۱ مربوط میشود. میتوانیم بگوییم که ادعای ۳ خودگویانه مربوط است (یعنی با آوردنِ واژهی «کیفیت»، شواهدِ خودش را ارائه میکند و نشان میدهد که با نتیجه مربوط است) اما ادعای ۴ خودگویانه مربوط نیست و بنابراین به قضیهی اضافی و وابستهای نیاز هست تا دلیلِ مربوطبودن را ثابت کند.
تمرین ۶.۳
برای هر یک از ادعاهای زیر سه ادعا بنویسید که از نظر شما مربوط هستند و نشان میدهند که چرا حقیقی هستند یا چرا کذب هستند (بسته به اینکه آیا با این ادعاها موافق هستید یا نه).
الف) رأی دادن در انتخابات باید اجباری باشد.
ب) حفاظت از محیط سبز، بیشتر از توسعهی اقتصادی اهمیت دارد.
ج) هویتِ فرهنگیِ تکینِ استرالیا را فرهنگِ وارداتیِ امریکایی پایمال کرده است.
د) همه باید دارای رایانههای شخصی باشند.
نقشِ ویژهی قضیههای قاببند
قضیه یا گزارهی قاببند (همانطور که در فصل ۴ بحث شد) قضیهای است که قضیههای دیگر (در یک زنجیره) را با نتیجه مربوط میسازد؛ یعنی اطلاعاتِ اضافی فراهم میکند که وقتی با ادعاهای دیگر ترکیب شود نشان میدهد که چهطور [این زنجیرهی ادعاها] به نتیجه مربوط میشوند یا پیوند میخورند. بیایید دوباره به استدلالِ مربوط به دانشگاههای باکیفیت نگاه کنیم. ارتباط ادعای ۴ با ادعای ۱ روشن نبود. هرچند اگر ادعای دیگری مثل «دانشجویانِ خارجی معمولا به دنبالِ تحصیل در دانشگاههای با کیفیتِ بالا میگردند» (ادعای ۵) را به آن اضافه میکردیم، آنگاه مربوطبودنِ ادعای ۱ روشنتر میشد. باید به یاد داشته باشیم که ادعاها در ابتدا دو بخشِ سازنده را به هم اتصال یا پیوند میدهند. در این مورد، ادعای ۱ دانشگاهها و کیفیت را به هم اتصال داده است؛ ادعای ۴ ظاهرا دانشگاهها را با مسئلهی دیگری (دانشجویان خارجی) پیوند داده است. این مشکل را زمانی میتوان برطرف کرد که ادعای سومی (ادعای ۵) دانشجویانِ خارجی را با مسئلهی کیفیت پیوند بزند.
تمرین ۶.۴
بازگردیم به تمرین ۶.۳ و مرور کنیم که چه کاری انجام دادهایم. به قضیههای دیگری نیاز دارید تا نشان دهید که چرا قضیههایی که شما ایجاد کردهاید با آن چهار نتیجه مربوط هستند. یک قضیه به هر مورد اضافه کنید.
نمونهی دیگری از به کار بردنِ ادعای اضافی جهت نشان دادنِ ربط یک ادعا به ادعای دیگر میتواند این باشد که از ارجاع استفاده کنیم تا بنیادی خوش برای ادعاها فراهم کنیم. در فصل پیش دیدیم که ادعا چگونه میتواند خوشبنیاد باشد اگر به یک مرجع مربوطمبتنی شود. پیداست که استدلالِ کارگر این بستگی دارد که ارتباطِ مرجعهای گوناگون را با ادعاهایی که میخواهیم پیش بگذاریم، چگونه ببینیم. اما همانطور که پیشتر گفتیم، باید آماده باشیم تا این ربط را نشان دهیم. مثالی در زیر آمده است که پیشتر بررسیاش کردهایم، اما در اینجا آن را قدری گسترش و توسعه دادهایم تا استدلالمان شفافتر و روشنتر شود:
۱. تاریخِ استرالیا سرشار از جنگ و ستیز بر سر رقابتِ منافعِ کار و سرمایه است.
۲. ریکارد، «استرالیا: تاریخِ فرهنگی» (۱۹۹۲) بر ادعای شمارهی ۱ تاکید میکند.
۳. ریکارد مرجعی است که به این موضوع مربوط است.
۴. ریکارد تاریخدانِ استرالیاییای است که کتابهای زیادی دارد و معتبر است.
۵. اگر تاریخدانی کتابهای زیادی داشت و معتبر بود، پس میتوانیم مطمئن شویم که مرجعی مربوط خواهد بود.
به این مثال و شباهتاش به قالبِ اساسیِ استدلالی که در فصل ۳ بحث شد، فکر کنید. آیا میتوانید ببینید که ادعای ۴ و ۵ - همانطور که ادعای ۳ مطرح میکند - کارشان این است که ادعا کنند ریکارد یک مرجعِ مربوط است (و بنابراین در بالای ادعای ۳ قرار میگیرند)؟ ادعای ۳ به ادعای ۲ (ارجاع به کتاب ریکارد) اضافه شد تا نشان دهد که ادعای ۲ در ایجادِ ادعای ۱ مربوط است.
از این مثال میتوان فهمید که استدلالی که منطقا بر اساسِ کاربردِ سادهی ارجاع مبتنی است، چهقدر میتواند نفسگیر و دراز باشد. هرچند، درسی که از این موضوع میگیریم این نیست که ما باید خیلی شفاف و دراز بنویسیم. بل وقتی میخواهیم استدلال یا توضیحی موثر و کارآمد ایجاد کنیم، مجبوریم تصمیم بگیریم که کدام قضیهها نیاز دارند که مدرک و سَنَدِی مرتبط داشته باشند و کدام قضیهها نیاز ندارند. برای گرفتنِ چنین تصمیمی، باید بفهمیم که از استدلالِ ما چه انتظاری میرود. ما باید درجهی پذیرشِ مخاطبمان از مربوطبودن را هم مد نظر داشته باشیم، حتی اگر هیچ مدرک و سندی هم برای مربوطبودناش ارائه نکنیم.
فقط زمانی میتوانیم تصمیم بگیریم که برای ایجادِ ربط چه چیزی را وارد کنیم یا وارد نکنیم، که به زمینهی استدلالمان فکر کرده باشیم. فرض کنید اگر من بحث کنم که «همهی استرالیاییها باید حقوقِ بومیانِ استرالیا را به رسمیت بشناسند» (ادعای شمارهی ۱) و سه دلیل ارائه دهم تا نشان دهم چرا:
۲. هم قانونِ عرفی و هم قوهی قانونگذاری خواستار چنین بهرسمیتشناسی است.
۳. بومیان اولین ساکنینِ قارهای بودند که حالا ناماش استرالیا است.
۴. هنری رینولدس کتابِ فوقالعادهای دربارهی تاریخِ روابطِ بومیان و اروپاییها نوشته که «سوی دیگرِ مرزهای بینالمللی» (۱۹۸۰) نام دارد.
من برای ادعای شمارهی ۲ ضروری نمیبینم که ربطِ موضعِ قانونی را توضیح بدهم؛ فرض میکنم مخاطب خواهد فهمید که یک پیشنیازِ قانونیای هست که استرالیاییها را وادار به انجامِ کاری میکند که به این استدلال مربوط است. برای ادعای ۳ ضروری میبینم که ربط این ادعا را (با افزودن ادعای «ساکنین اولیهی این سرزمین دارای حقوقِ همیشگیای نسبت به این سرزمین هستند» - ادعای ۵) برای مخاطب توضیح بدهم (شاید کسانی هستند که از این مورد اطلاعی ندارند)؛ فرض میکنم که مخاطبهای دیگر ربط را میدانند. برای ادعای ۴ همیشه باید دنبالِ توضیحِ ربطِ این قضیهی نامعمول باشم (و این کار را با افزودن این ادعا انجام میدهم: «این کتاب قاطعانه نشان میدهد که نیاز به مصالحه هست» و «حقوقِ بومیها برای مصالحه ضروری است» - ادعای ۶).
این نیز مثالی است که نشان میدهد زمینه چهقدر با مردم و با ایده گره خورده است. دانشجویان معمولا برای استادهای دانشمند مینویسند و نمیتوانند روی این مسائل کار کنند، فرض را بر این میگذارند که استادشان «شکاف را پر خواهد کرد». دانشجویان با این کار، فراموش میکنند که باید یکی از لازمههای زمینهایِ اثرِ دانشگاهی را داشته باشند: اینکه آنها نباید پیشفرضهای زیادی داشته باشند، نباید تصور کنند که مخاطب باهوش است و نکتهی مقاله را «میگیرد». بنابراین مقالاتِ زیادی هستند که نمیتوانند از استانداردهای لازم برخوردار شوند، چون نویسندهشان زمینهای را که مقاله به آن مربوط میشده، آگاهانه بررسی و روشن نکرده است. این نکته در همهی امور ارتباطی بسیار نکتهی مهمی است. ما هر وقت که میخواهیم ارتباط برقرار کنیم باید زمینه و اینکه چهطور بر نحوهی ارائهی استدلال یا توضیحمان اثر میگذارد را فعالانه در ذهنمان تصور کنیم و به آن فکر کنیم.
تمرین ۶.۵
براستدلالِ زیر، ادعاهایی اضافه کنید که نشان دهند چرا قضیههای پیشگذاشته (ادعای شمارهی ۲ و ۳ و ۴) به نتیجه مربوط میشوند. سپس دو زمینه برای هر یک بیان کنید: در یکی، ربط را بهروشنی ایجاد کنید و در دیگری، ربط ایجاد نکنید.
۱. همهی استرالیاییها باید تاریخِ ملیشان را بدانند.
۲. تاریخ به ما کمک میکند تا بفهمیم امروزه چه میگذرد.
۳. تاریخ استرالیا داستانهای زیادی از مبارزه برای دمکراسی و عدالت میگوید.
۴. یادگرفتن دربارهی تاریخِ استرالیا مستلزم آن است که مقالهنوشتن را یاد بگیریم.
ادامه دارد
◄ آنچه خواندید ترجمه بخش یکم از فصل ششم کتاب زیر است:
Matthew Allen: Smart thinking: skills for critical understanding & writing. 2nd ed. Oxford University Press 2004
بخشهای پیشین
پیشگفتار: تفکر هوشمندانه؛ در آمدی بر سنجشگری
بخش ۱ فصل ۱: تفکرِ هوشمندانه چیست؟
بخش ۲ فصل ۱: تفکر هوشمندانه را چگونه مطالعه کنیم؟
بخش ۱ فصل ۲: ادعاها، مؤلفههای کلیدی استدلال
بخش ۲ فصل ۲: ادعا و استدلال
بخش ۳ فصل ۲: ادعا، ارزش، نتیجه
بخش ۱ فصل ۳: پیوند دادن: فرآیند کلیدی در استدلال
بخش ۲ فصل ۳: ساختار تحلیلیِ استدلال
بخش ۱ فصل ۴: فهمیدن پیوندهای بین ادعاها
بخش ۲ فصل ۴: کارکردهای گزارهها
بخش ۱ فصل ۵: استدلال مؤثر
نظرها
نظری وجود ندارد.