پنج نوع استدلال
تفکر هوشمندانه − مهارتهایی برای فهم و نوشتار انتقادی (بخش ۲ از فصل ۷)
متیو الن − برای عرضه استدلالی مؤثر، باید پیوندِی ضروریِ بین پیشگذاردههای آن ایجاد کنیم. قضایا باید به نتیجه مرتبط باشند.
گفتیم که پنج نوع استدلال وجود دارد: استدلال مبتنی بر علت، عمومیتدهی، موارد خاص، همانندی، و تعریفی.
مهم است که بدانیم این پنج نوع استدلال، کاملا از هم متباین (و جداییپذیر) نیستند. ما استدلال عِلّی را بررسی خواهیم کرد اما – برای مثال – خواهیم دید وقتی علتها را داریم بررسی میکنیم، داریم بین علتِ یک رخداد و رخدادِ دیگر نیز همانندی ایجاد میکنیم. به همین منوال، وقتی همانندیها را بررسی کنیم، در بعضی موارد استدلالِ همانندی همان استدلالِ عمومیتدهی است یا که به روابطِ علی میپردازد. بنابراین، این پنج نوعی که در اینجا مطرح میشوند به همان نحوی نیستند که دربارهی استقرا و قیاس گفتم (گفتیم که در همهی موارد، استدلال از یک نوع نمیتواند استدلال از نوع دیگری باشد). بل، این پنج نوع به ما کمک میکنند تا دربارهی پرسشهای مختلفی که در استدلالمان میپرسیم ذهنِ بازتری پیدا کنیم، و همچنین ما را برای جستجوی اطلاعات راهنمایی میکنند.
استدلال عِلّی
استدلال مبتنی بر علت، استدلالِ بسیار رایجی است و ما همگی با آن آشنا هستیم، البته فقط یک آشناییِ کلی. اگر کسی از شما بپرسد «چرا این کتاب را خریدید؟» ممکن است پاسخ دهید «چون بهطور معقولی ارزان بود و جالب به نظر میرسید»؛ یا میتوانید بگویید «چون کسی پیشنهاد کرد که آن را بخرم» یا حتی «چون این کتاب درسیام است و خریدناش اجباری است». در همهی موارد، بیان کردهاید که چه رویداد یا واقعیتی باعث شد که این کتاب را بخرید. بنابراین، در روابطِ علی بین ادعاها، قضیه یا قضیهها «علت» را بیان میکنند، و نتیجه «معلولِ» آن علت را بیان میکند.
ما اغلب یک ادعای علی ساده را استفاده میکنیم: «ضعیفبودن اقتصادِ استرالیا در مقایسه با اقتصاد جهان، بهخاطر وابستگیاش به صادراتِ کالاست». همانطور که میدانیم، ادعا بین علت و معلول یک ارتباط درونی ایجاد میکند. ما باید حواسمان جمع باشد و به یاد داشته باشیم که ادعا (مانند همین مثال) یک استدلال یا توضیح نیست. هرچند، این ادعا میتواند دلالت بر این داشته باشد که نتیجهی یک استدلالِ علی است. بنابراین، وقتی داریم دربارهی علت و معلول استدلال میکنیم و بین قضیهها و نتیجهها پیوندی مناسب ایجاد میکنیم، باید روشن کنیم که این رابطه چیست. برای مثال:
استرالیا به صادرات مواد اولیه غذایی متکی است؛ چنین صادراتی همیشه در خطر بلاهایی طبیعی و نوسانهای قیمت است؛ این خطرها منجر به ضعف میشوند، و بنابراین استرالیا در مقایسه با کشورهای دنیا اقتصادِ ضعیفی دارد.
وقتی میخواهیم برای بیان یک رابطهی علی ادعاهایی را به هم پیوند بزنیم، دو قانونِ کلی وجود دارد که بسیار کارآمد هستند. اول اینکه ما باید عاملی را پیدا کنیم که تنها تفاوتِ بین دو وضعیتِ دادهشده است. برای مثال:
پیش از تغییراتِ اخیر در قانون روابط صنعتی، کارفرماها نمیتوانستند اتحادیههای کارگری را از اکثر مذاکراتِ مربوط به دستمزد برکنار کنند؛ اما حالا میتوانند. با اینهمه، چیزهای زیادی تغییر نکرده است. زمانی که این تغییر قانونی ایجاد شد، متوسط دستمزدها شدیدا کاهش پیدا کرد. بنابراین، من نتیجه میگیرم که برکناری اتحادیهها از مذاکراتِ دستمزدی علتِ احتمالی این کاهشِ دستمزدها بوده است.
دو موقعیتی که با هم مقایسه شدهاند، میزانِ بالای متوسط دستمزدها در گذشته و میزان پایین متوسط دستمزدها در حالِ حاضر است. این استدلال میخواهد اثبات کند که تنها عاملِ تفاوتساز در این دو موقعیت (که با تغییر در میزان دستمزدها توضیح داده شده) برکنار اتحادیههاست. ما میتوانیم این قانون را اینگونه بیان کنیم:
الف علت ب است چون تنها تفاوتِ مربوط بین رویدادن و ندادن ب این است که فقط هر وقت الف حضور دارد ب روی میدهد.
قانونِ کلی دوم برای مشخصکردن روابط علی این است که فقط دنبال «شباهت» یا مولفهی مشترک در دو یا چند موقعیت باشیم. استدلال زیر را بهعنوان مثال نگاه کنید:
جونس و ویلسون هر دو از شرکتی که زمانی در آن کار میکردند، اخراج شدند. جونس، مرد فقیر و میانسال و نظافتچی است، و مشکل «دیرآمدن» داشت؛ ویلسون، زن جوانی است که در بخش پروندهها کار میکرد و رئیساش همیشه معتقد بود که کارمند شایستهای است. اما هم جونس و هم ویلسون تازه به نمایندگیِ اتحادیه انتخاب شده بودند، و بنابراین نتیجهی معقولِ من این است که مشارکتِ فعالِ آنها در اتحادیه باعث اخراج آنها شد.
تفاوتهای بین این دو کارگر با برخوردِ مشابهی که شده بودند (هر دو اخراج شده بودند) مقایسه شده است؛ بنابراین، تنها شباهتِ دیگری که بین آنها وجود داشت (نمایندهی اتحادیه بودند) گویا علتِ احتمالی اخراج آنها بود. ما این قانون کلی را میتوانیم اینگونه بیان کنیم:
الف علت ب است چون الف تنها شباهتِ مربوط بین دو پیشآمد جداگانهی رخداد ب است.
جنبهی کلیدی دیگر استدلال علی این است که تصدیق میکند بعضی از رویدادهای علی ضروری هستند و برخی دیگر کافی. اگر من بگویم که اکسیژن برای رویدادنِ آتش ضروری است، منظورم این نیست که اکسیژن علتِ آتشگیری است. بنابراین، حضور اکسیژن ضروری است، اما کافی نیست. هرچند، کبریت گرچه برای آتشافروزی کافی است، اما ضروری نیست؛ یعنی میتوان با ذرهبین و تمرکزِ نورِ آفتاب بر روی اشیا نیز آتشافروزی کرد.
در خیلی از موقعیتهای پیچیدهی علی، غیرممکن است که بتوان فقط تفاوتهای مربوط یا فقط شباهتهای مربوط را از هم جدا کرد. ما باید سعی کنیم علتهای ضروری و کافی را نیز مشخص کنیم. اگر این کار را نکنیم، طبیعتا نمیتوانیم آزمایشاتِ تکرارشوندهای را انجام دهیم که در آنها وضعیتِ نسبیِ هر مولفهی علی را مشخص میکنیم. بل، ما معمولا با کلِ تفاوتها و شباهتهای ممکن روبهرو میشویم. بنابراین، کارکردِ اصلیِ تحقیقاتِ ما از علتها و نیز از استدلالها و توضیحهای علیِ منتج از این تحقیقات، به برخی از علتها اهمیتِ بیشتری میدهد (آیا علتِ جزئی است یا عمده؟ آیا این علت آنقدر اهمیت دارد که علتِ کافی در نظر گرفته شود؟ ) یا رابطهی درونیِ بین علتها را کشف میکند. ما همچنین باید مشخص کنیم که چه علتهایی به چه میزان از کنترلِ انسان خارج هستند (آیا این علت، عملِ مستقیمِ انسان است، یا امری است که در طبیعت روی میدهد؟ ). افزون بر اینها، اگر دو رویداد بهطور همزمان روی میدهند، ما نباید فرض کنیم که یکی ضرورتا علت است و دیگری معلول. شاید یک همزمانیِ صرف بوده باشد؛ همانطور که در مثال کارگرهای اخراجشده بود. به همین نحو، در رابطه با مثال نخست، میتوان گفت که یک علتِ مشترک وجود دارد: کاهشِ دستمزد و برکناری اتحادیه ضرورتا معلول و علت نیستند، بل هر دو معلولِ یک علتِ دیگری هستند (شاید تغییراتِ ساختاری در اقتصادِ سیاسیِ استرالیا، علتِ اصلی و مشترک باشد).
استدلال مبتنی بر عمومیت
استدلال مبتنی بر عمومیت، شکلِ معمولِ دیگری است از استدلالکردن یا توضیحدادن. اما از استدلالِ علی بسیار متفاوت است. اگر در علیت ما میخواهیم نشان دهیم که یک رویداد منجر به رویداد دیگری میشود، عمومیتدهی اما میخواهد نشان دهد که دانستنِ یک طبقه یا مقولهای از رویدادها به ما اجازه میدهد تا نتیجهای دربارهی یک رویدادِ خاص (که جزوی از مقولهی کلی است) بسازیم. برای مثال:
همهی بچههایی که کاملا واکسینه شده باشند، در برابر بیماریهای مشترک و مرگباری چون سیاهسرفه و فلج اطفال و دیفتری مقاوم هستند. بنابراین، استیون که کاملا واکسینه شده است، احتمال خیلی کمی دارد که به این بیماریها دچار شود.
شکلِ کلیِ چنین استدلالی اینگونه است:
طبقه یا گروه الف اینگونه تعریف شده است که همهی اعضایاش ویژگی ب را دارند؛ بنابراین هر عضو این طبقه، ویژگی الف را دارد.
بنابراین، استدلال عمومیت، استدلالی دو-گامی است. اول، باید اثبات کرد که موردِ ویژهی ما جزئی از یک طبقهی کلی است؛ یعنی با طبقهی کلی «همخوانی» دارد. وقتی این همخوانی را اثبات کردیم، بعد باید نتیجهای بگیریم که نه بر دانشِ ما از موردِ ویژه، که بر دانشِ ما از آن طبقهی کلی مبتنی باشد.
فرض کنید که پزشک هستید. زنی میآید به اتاقِ شما و این نشانهها را دارد: گلوی ورمکرده، گلودرد، ضعفِ ماهیچهها، و نقاط کوچک قرمز بر کمر و سینه. شما مطمئن نیستید که بیماریِ این فرد چیست اما میتوانید از استدلال استفاده کنید تا تشخیصِ پزشکی بدهید: «تقریبا همهی انسانهایی که این نشانهها را دارند، بیماری سرخک دارند؛ این بیمار نیز همین نشانهها را دارد؛ بنابراین او نیز بیماری سرخک دارد». افزون بر آن، با استفاده از عمومیتدهی میتوانید درمان را نیز مشخص کنید: «همهی انسانهایی که سرخک دارند باید یک هفته در بستر استراحت کنند و آنتیبیوتیک مصرف کنند تا جلوی عفونتهای ثانویه را بگیرد». شما با اطمینانِ بالا میدانید که این بیمار سرخک دارد و بنابراین این درمان را برای او تجویز میکنید.
بیایید این شکلِ رابطه را جور دیگری بکاویم: فرض کنید طبقه یک جعبه است که تمام مواردی که شبیه به هم هستند را در آن قرار میدهیم. روی درِ این جعبه نیز پیشنیازهایی را مینویسیم که مشخص میکنند چه مواردی باید درون این جعبه قرار بگیرند و چه مواردی نه. بیمارهایی که گلوی ورمکرده و گلودرد دارند اما نقاط قرمز ندارند، نمیتوانند در طبقهی «سرخکیها» قرار بگیرند چون از تمام پیشنیازها برخوردار نیستند. بیمارهایی که نقاط قرمز دارند اما نشانههای دیگر را ندارند نیز نمیتوانند درون این طبقه باشند (شاید باید آنها را در طبقهی بیمارهای پوستی قرار داد). هرچند، علاوه بر مجموعهای از پیشنیازها برای عضویت در یک طبقه یا مقوله، عمومیتدهی شاملِ قضاوت یا داوریای میشود که ماهیتِ همهی مواردِ داخل مقوله را سرجمع میزند (مثل: «انسانهایی که نشانههای سرخک دارند»). بنابراین عمومیتدهی دو جنبه دارد: شرطی که مشخص میکند کدام مواردِ ویژه جزو گروه یا طبقه یا مقوله (عمومیتدهی) هستند، و شرط دیگر این است که عواقب یا وضعیتِ مشترکی را بیان میکند که به این عمومیتدهی مربوط میشود.
وقتی از درستیِ عمومیتدهیمان مطمئن شدیم و موردِ ویژهمان نیز جزوی از آن مقولهی کلی بود، بعد بر اساس همین عمومیتدهی استدلال میکنیم که هم ساده است و هم کارآمد. سختیِ کار در آنجاست که میخواهیم قضاوتی اولیه دربارهی رابطهی موردِ ویژه و عمومیتدهی برقرار کنیم که از نتیجهمان (و همچنین از موردِ ویژهمان) پشتیبانی کند. در همان حال، باید بدانیم که مواردِ زیادی هستند که میتوانند عضوی از مقولهی عمومیتیافته ما قرار بگیرند؛ یعنی یک «مورد» دارای کیفیت یا مولفههای متعددی است و همین نیز کار عمومیتدهی را دشوار میسازد. برای مثال، پزشکها اغلب با مجموعهای از نشانهها در بیمار روبهرو میشوند که حاکی از چند بیماریِ مختلف است. آزمایشهایی که پزشکها انجام میدهند برای این است که «تعمیم» دقیقی انجام دهند تا مطمئن باشند وقتی این تعمیم را بر آن بیمار به کار میبرند، درمانِ صحیحی تجویز کرده باشند.
استدلال مبتنی بر مواردِ ویژه
این عمومیتدهیها از کجا ناشی میشوند؟ آیا آنها را از خودمان در آوردهایم؟ نه، عمومیتدهیها در بیشتر موارد از طریق استدلال ایجاد میشوند؛ یعنی از مواردِ ویژه به یک عمومیتسازی. تفاوتی که استدلالِ مبتنی بر مواردِ ویژه دارد این است که گرچه مستلزم یک گزارهی کلی و عمومی است اما آن را نه در قضیه که در نتیجه به کار میبرد. ما بهطور مرتب چنین استدلالهایی را در نظرسنجیها و تحلیلهای آماری و یا پیمایشهای دیگری که استدلال از نتیجهای که ورای گسترهی ویژهی این قضیهها میرود پشتیبانی میکند. برای مثال، میتوان اینگونه استدلالی مبتنی بر مواردِ ویژه داشت:
من از ۱۰۰۰ استرالیایی (از همهی طبقههای اجتماعی و قومیتها) پیمایشی کردهام، و ۷۰ درصد آنها گفتهاند که طرفدار تغییر رژیم از شاهنشاهی به جمهوری هستند. بنابراین، من نتیجه میگیرم که اکثر استرالیاییها از این تغییر حمایت میکنند. نود درصد پاسخدهندههایی که خودشان یا والدینشان بیرون از استرالیا به دنیا آمدهاند نیز دربارهی جمهوریشدن استرالیا نظر مثبت دارند. بنابراین، من نتیجهی دیگری میگیرم که در بین اعضای تازهوارد جامعهی استرالیا تمایل به جمهوریشدن بالاتر است.
در اینجا دو نتیجه داریم: هر کدامشان گزارهای کلی است دربارهی نظر «همه»ی استرالیاییها، که مبتنی است بر ۱۰۰۰ موردِ ویژه. قضیهها نیز خلاصهای از نظرات این مواردِ ویژه را به دست میدهد. با این همه، نتیجهها – نسبت به قضیهها – اظهاراتِ کلیتر و وسیعتر دارند («اکثر استرالیاییها» و «اعضای تازهوارد»). شکل کلی چنین استدلالی اینگونه است:
مواردِ ویژهی مقولهی کلیِ الف همگی دارای ویژگی ب هستند؛ بنابراین، بهطور کلی، میتوان انتظار داشت که همهی اعضای مقولهی الف دارای ویژگی مشترکِ ب هستند.
استدلال مبتنی بر مواردِ ویژه، به قضاوتهایی دربارهی رابطهی اساسی بین این موارد و مقولهی کلیای که در بخش قبل (استدلال عمومیتدهی) دیدیم بستگی دارد. برای مثال، اگر «بر حسبِ شانسِ بد» نمونهای ۱۰۰۰تایی از استرالیاییها را انتخاب میکردم که بهطور نامعمولی طرفدارِ تشکیل جمهوری بودند، آنگاه احتمال نداشت که نتیجههای کلی من درست باشند. بنابراین، استدلالِ خوبی که بر مبنای مواردِ ویژه است باید این را مد نظر داشته باشد که نمونهی آزمودنیهایی که انتخاب میکند کلِ آن مقوله را نمایندگی کند.
مسئلهی «نمایندگی» دقیقا نشان میدهد که چرا استدلالِ مبتنی بر مواردِ ویژه، باید بر اساسِ «ویژگیها» انجام شود. اگر میخواستم بر اساس یک نمونهی بد از غذای ایتالیایی استدلال کنم که «همه»ی غذاهای ایتالیایی بد هستند، استدلالِ من بر اساس نمونهی بسیار کوچکی انجام شده و بنابراین کارآمد و موثر نخواهد بود. به همین منوال، ما نباید به پیمایشهایی که بر اساس نمونههای زیاد اما غیرنمایندهی یک گروه انجام شده نیز شک کنیم. برای مثال، شبکههای تلویزیونی «نظرسنجیها»یی انجام میدهند که در آن مردم به پرسشِ خاصی پاسخِ «آری» یا «نه» میدهند (برای مثال، «آیا مجازات مرگ باید دوباره اجرا شود؟»). در این موارد، هر پاسخی که داده شود بهعنوان عمومیتسازیِ مناسبی از نگرشِ همهی استرالیاییها معرفی خواهد شد، در صورتی که این پاسخ فقط دیدگاهِ «آن دسته از» تماشاگرانی را عمومیتدهی خواهد کرد که آن شبکه را نگاه میکردند و «توانستند یا میخواستند جواب بدهند».
استدلال بر اساس همانندی
همانندی، یک شکل از استدلال است که شباهتهایی با استدلالِ مبتنی بر مواردِ ویژه دارد. استدلال بر اساس همانندی، با مقایسهکردن جنبههای همسان، نتیجهی ویژهای را از قضیههای ویژه میگیرد که ویژهبودناش با ویژهبودنِ قضیهها همارز است. همانندیهای مناسب، بین مواردی که بسیار ناهمانند هستند مقایسهای به عمل نمیآورند. برای مثال:
فرض کنید دوستتان خوکچهی هندی را به شما میدهد تا از آن مراقبت کنید اما یادش میرود که به شما بگوید چه غذایی باید به آن حیوان بدهید. ممکن است پیش خودتان فکر کنید «من یک خوکچه دارم و نمیدانم چه غذایی بهاش بدهم؛ اما میدانم که خرگوشها هویج میخورند، و چون خرگوشها و خوکچهها شبیه هستند، بنابراین میتوانم احتمالا به این خوکچه نیز هویج دهم.»
چنین استدلالی از این قاعده پیروی میکند:
همانندی بین الف و ب (در قضیهها) از نتیجهای پشتیبانی میکند که دربارهی ب است، و نشان میدهد که نتیجه بهخاطر حقیقیبودنِ الف است که حقیقی است؛ و الف و ب از لحاظهای کافی و مربوطی شبیه هستند و از لحاظ مربوط به موضوع ناهمانند نیستند.
ما باید دقت کنیم و مطمئن باشیم که چیزهایی را با هم مقایسه میکنیم که شباهتِ «مناسب و مربوطی» دارند. مثالِ زیر را نگاه کنید:
خمیر-ریش در رنگ و بافت و میزانِ رطوبت و هیات شبیه به خامه است، و من میدانم که اگر خامه را روی سالادِ میوه بریزی خوشمزه میشود. بنابراین خمیر-ریش هم روی سالادِ میوه خوشمزه میشود.
میبینید چه اشتباهی انجام شده؟ دو چیز با هم شباهت دارند، اما قطعا از لحاظِ ویژگیِ اصلیِ موضوع استدلال («روی سالادِ میوه ریختن»)، هیچ شباهتی ندارند. مسئلهی ربط را در فصل ۶ بهطور مفصل کاویدیم.
در حالی که در هر دو استدلال عمومیتدهی و مواردِ ویژه، باید موارد را بر حسبِ مقولههای کلی طبقهبندیِ کرد، استدلالِ همانندی اما بر مقایسه و همنوایی بین مواردی متکی است که ویژگی یا کلیتِ یکسانی دارند. اول اینکه استدلالهای خوبی که بر اساس همانندی انجام میشوند مستقیما به ارزشهایی کار ندارد که از طریق مقایسهی دو چیز و بر اساس «ثبات یا همسازیِ دانش» انجام شدهاند. یعنی، ما به مواردِ معلوم (و آشنا) نگاه میکنیم که به مواردِ نامعلوم (و ناآشنا) شباهت دارند، برای همین است که میتوانیم پیشبینی کنیم که چه چیزی دستگیرمان خواهد شد. برای مثال، اگر بدانیم که نشتِ مقدارِ زیادی نفت بر دریا میتواند محیطِ آبنمکِ دریا را از بین ببرد، میتوانیم پیشبینی کنیم که همین میزان نفت اگر روی دریاچه ریخته شود هم آثار تخریبی مشابهی خواهد داشت. چنین همانندیهایی به این بستگی دارد که چهقدر مطمئن هستیم همهجای دنیا شبیه به هم است و احتمالِ کمی دارد که تفاوتهای اساسی بین مواردی پیدا کنیم که از لحاظهای زیادی به هم شبیه هستند.
دوم اینکه همانندیهای خوبی که به «ارزشها» میپردازند، بر اساس «ثبات و همسازیِ عمل یا باور» دست به مقایسه بین دو چیز مختلف زدهاند. یعنی، میتوانیم از مواردِ معلومی استفاده کنیم که انواعِ عمل یا باوری که با آن موارد مربوط بودهاند را در خود دارند، و [آن موارد معلوم] با مواردِ نامعلوم شباهت دارند، و بنابراین میتوان نتیجه گرفت که عملها یا باورهای شبیه را میتوان در مواردِ نامعلوم نیز توقع داشت. چنین استدلالهای مبتنی همانندی، بر این فرض بنا شدهاند که جهان باید جای ثابت و همسازی باشد، و میتوانیم آن را تحتِ کنترل خود درآوریم، و در موقعیتهای مشابه باید همیشه کارهای مشابه را انجام داد. برای مثال، نامعقول خواهد بود اگر فکر کنیم که از بین سه خودرویی که خلاف پارک شدهاند فقط خودروی ما جریمه خواهد شد: چنین قانونی باید بهطور ثابت و یکنواختی به کار بسته شود و انتظار داریم که آنها همیشه همینجور بمانند.
استدلال بر اساس تعریف
نوع آخر استدلال، کمتر معمول است اما اهمیتِ یکسانی با دیگر استدلالها دارد. همانطور که قبلا دیدیم، برخی ادعاها تعریفی از یک کلمه یا یک عبارت به دست میدهند. اغلب نیاز داریم که برای تعریفهایمان دلیل بیاوریم، یا به این خاطر که تردید و شکی گسترده دربارهی این تعریفها هست یا به این خاطر که سعی میکنیم معنای خاصی در یک زمینهی مشخص ایجاد کنیم. برای مثال:
در یک دمکراسیِ واقعی، همهی قدرتها متعلق به مردم است؛ در قانونِ اساسیِ نظامهای پادشاهی درج شده است که قدرت از لحاظ نظری در دستِ پادشاه است. بنابراین، نظام پادشاهی دمکراتیک نیست.
بهطور کلی اما بسیاری از پادشاهیها (مثل پادشاهی استرالیا) دمکراتیک هستند؛ هرچند، این استدلال (در زمینهی خاصی یعنی در نظریهی قانون اساسی) میگوید پادشاهیها را باید غیردمکراتیک دانست. درحالی که این تعریف ممکن است نامعمول به نظر برسد و حتی به زندگیِ روزانهی کشورهایی مانند استرالیا نیز بیربط به نظر برسد، اما استفادههایی درونِ آن زمینهی محدود دارد. استدلالِ تعریفی، ماهیتی استقرایی دارد.
تمرین ۷.۱
استدلالها یا توضیحهایی بنویسید و هر پنج نوع استدلال را در آنها به کار ببرید. این استدلالهای نمونه را در قالب ساختار تحلیلی بنویسید (یعنی، فهرستی از ادعاها و یک دیاگرام). موضوعاتی را انتخاب کنید که برایتان اهمیت دارند و دربارهشان اطلاع دارید. احتمالا متوجه خواهید شد که هر کدام از مثالهای شما حاوی مولفههای از دو یا چند نوع از استدلالهای پنجگانه است.
مرور
در این فصل، شیوههای گوناگون اندیشیدن دربارهی استدلال را بحث کردیم. یاد گرفتیم که تفاوت بین قیاس و استقرا چیست: مهمترین نکتهای که در زمینهی مقایسه نباید فراموش شود این است که برخی از انواع استدلال دربارهی منطقِ ذاتیِ نحوهی توصیفِ زبانیِ ما از جهان هستند: یعنی روابطِ منطقیای بین ادعاها ایجاد میشود و همین روابطِ منطقی منجر به ادعاهای دیگر میشود. این نوع استدلال، تحقیقاتی نیست، بل بنیادی است برای استدلالِ استقرایی (یعنی استدلالهای مبتنی بر مشاهده و تحقیق).
همچنین دربارهی منطق گزارهای یاد گرفتیم؛ منطق گزارهای، شیوهی استفادهکردن از ادعایی است که ربط ادعاهای دیگر را مطرح میکند. در گردشِ روایتی، فرقی نمیکند که ما ادعا را در قالبِ «اگر/آنگاه» بنویسیم یا نه: اغلب وقتی داریم استدلال میکنیم، از قضیههایی استفاده میکنیم که – اگر از نو دقیقتر بنویسیمشان – در آن قالب خواهند بود. منطق گزارهای شیوهای است بسیار مهم برای یافتنِ پیوندهای بین دو رویدادِ ظاهرا جدا و نتیجهگرفتن از آنها.
پنج نوع استدلال را هم یاد گرفتیم. این استدلالها – بر خلاف قیاس و استقرا - «انواع جداگانه و مستقلی» نیستند؛ یک استدلال میتواند دارای مولفههای از استدلالهای مبتنی بر تعریف و عمومیتدهی و همانندی باشد. اما یک استدلال فقط میتواند یا قیاسی باشد و یا استقرایی. بنابراین، انواعِ پنجگانهی استدلال صرفا برای این است که به ما کمک کند تا بفهمیم برای ساختنِ یک استدلالِ خوب چه کار باید بکنیم.
بنابراین، درسی که از بررسی این پنج استدلال میتوانیم بگیریم این است که همهی استدلالها و توضیحها کارشان را از بررسی شباهت و تفاوت آغاز میکنند؛ عمومیت و همسازی؛ ضرورت و کفایت. این مفاهیم، مفاهیمِ کلیدیِ فصلهای ۸ و ۹ (فصلهایی که به ما یاد خواهند داد چگونه دنبال اطلاعات بگردیم و چگونه آن را انجام دهیم) هستند.
شناسهی مفهومی
اصطلاحات و مفاهیمی که در این فصل معرفی شدهاند در اینجا فهرست میشوند. تعریفی مختصر از هر یک بنویسید:
استدلال مبتنی بر همانندی
استدلال مبتنی بر علت
همسازی یا ثبات
قیاس
استدلال مبتنی بر عمومیتدهی
استقرا
منطق قضیهای
استدلال مبتنی بر موارد ویژه
استدلال مبتنی بر تعریف
تمرین مرور ۷
پرسشهای زیر را کوتاه پاسخ دهید و اگر میشود مثالی بیاورید که از مثالهای آمده در این کتاب متفاوت باشد:
الف) تفاوت بین استقرا و قیاس چیست؟
ب) رابطهی بین ایدهی پیوند درونی و منطق گزارهای چیست؟
ج) چگونه میفهمیم که کدام رویداد علتی برای رویداد دیگر بوده است؟
د) هدف از ارائهی قوانین کلی در قالب قضیهها چیست؟
ه) وقتی مواردی را انتخاب میکنیم تا بر نتیجهای کلی تاکید کنیم، از چه چیزهایی «چشمبسته میگذریم»؟
و) مثالی که در قالب قضیهای ارائه شده چگونه میتواند از نتیجهاش پشتیبانی کند؟
ز) چگونه مشخص میکنیم که یک همانندیای معقول است؟
ح) امتیاز استفادهکردن از استدلال مبتنی بر تعریف در چیست؟
ادامه دارد
◄ آنچه خواندید ترجمه بخش دوم از فصل هفتم کتاب زیر است:
Matthew Allen: Smart thinking: skills for critical understanding & writing. 2nd ed. Oxford University Press 2004
بخشهای پیشین
پیشگفتار: تفکر هوشمندانه؛ در آمدی بر سنجشگری
بخش ۱ فصل ۱: تفکرِ هوشمندانه چیست؟
بخش ۲ فصل ۱: تفکر هوشمندانه را چگونه مطالعه کنیم؟
بخش ۱ فصل ۲: ادعاها، مؤلفههای کلیدی استدلال
بخش ۲ فصل ۲: ادعا و استدلال
بخش ۳ فصل ۲: ادعا، ارزش، نتیجه
بخش ۱ فصل ۳: پیوند دادن: فرآیند کلیدی در استدلال
بخش ۲ فصل ۳: ساختار تحلیلیِ استدلال
بخش ۱ فصل ۴: فهمیدن پیوندهای بین ادعاها
بخش ۲ فصل ۴: کارکردهای گزارهها
بخش ۱ فصل ۵: استدلال مؤثر
بخش ۲ فصل ۵: ادعاهای خوشبنیاد
بخش ۱ فصل ۶: باز هم درباره استدلال مؤثر
بخش ۲ فصل ۶: قدرت پشتیبانی از ادعاها
بخش ۱ فصل ۷: چند نوع استدلال وجود دارد؟
نظرها
نظری وجود ندارد.