● دیدگاه
فاجعه ملی ناامیدی و از دست رفتن حس اعتماد
اکبر گنجی – بر ما چه میرود؟ چرا شور و حس همبستگی ما زوال یافته است؟ چه باید کرد؟
این روزها مردم ایران بیش از هر زمان دیگری در ۴۰ سال گذشته ناامید شدهاند. اکثریت آنها هیچ امیدی به آینده ندارند. هیچ روزنهای به تغییر و اصلاح بنیادین رژیم سیاسی نمیبینند. اکثریت مردم ایران به هیچ فرد و گروهی در داخل کشور و خارج اعتماد ندارند.
این ادعاها نیازمند توصیف و تبییناند.
نگاهی به چند متغیر
ابتدا به چند متغیر مثبت بنگرید:
معاون تحقیقات وزیر بهداشت در ۲۹ آبان ۱۳۹۷ اعلام کرد که سن امید به زندگی در ایران در سال ۱۳۹۶ برای زنان ۷۹,۴ و برای مردان ۷۵,۵ سال رسیده است (به گزارش انستیتوی سنجش و ارزیابی سلامت دانشگاه واشنگتن در سیاتل آمریکا بنگرید). این شاخص مهم نشان دهنده رشد طول عمر ایرانیان در طی چند دهه گذشته است. یعنی از حدود ۵۵ سال در سال ۱۹۷۹ به حدود ۷۶ سال در سال ۲۰۱۶ افزایش یافته است.
شاخص توسعه انسانی سازمان ملل نیز نشان میدهد که در طول ۴۰ سال پس از انقلاب، این شاخص روندی رو به رشد داشته است.
میزان سواد و به خصوص آموزش عالی نیز در خور توجه است. جمعیت پس از انقلاب کمی بیش از ۲ برابر شده، ولی تعداد دانشجویان کشور ۲۷ برابر شده است. تولید علم (انتشار مقاله علمی در نشریات معتبر جهانی) نیز بسیار رشد داشته است.
تلفن همراه بیش از تعداد جمعیت در اختیار مردم ایران است. همه از طریق تلفنهای هوشمند به جهان وصل شدهاند و هر کس به نوعی در شبکههای اجتماعی حضوری دائمی دارد. این وسیله نه تنها تک صدایی کردن جامعه را ناممکن کرده، بلکه جامعه را دهها میلیون صدایی کرده است.
مسائل ناامید کننده
شواهد و قرائن دیگری هم برای فرایند سریع مدرنیزاسیون ایران در ۴ دهه گذشته میتوان ارائه کرد. اما با این همه، فرسایش سرمایه اجتماعی- که گوهرش اعتماد است- امری غیر قابل کتمان است. ناامیدی نیز در سالهای اخیر- به خصوص از دی ماه ۱۳۹۶ به بعد- افزایش چشمگیری داشته است.
"جنبش انتخاباتی سبز" که در چارچوب مسئله حاضر، محصول بی اعتمادی به نظام سیاسی بود، در ابتدا امید بسیاری آفرید. اما سرکوب آن جنبش و زندانی کردن رهبران و کنشگرانش، به ناامیدی و استیصال بعدی انجامید.
سپس، فعالان سیاسی و مردم، برای نجات از خطر جنگ و رهایی از تحریمهای فلج کننده، به میدان آمدند و در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۹۲ به حسن روحانی رأی دادند که وعده میداد خطر جنگ را از ایران دور میکند و از طریق مذاکره با دولتهای غربی نه تنها تحریمها را ملغی میسازد، بلکه وضع را بسیار بهبود میبخشد. توافق هستهای مهمترین دستاورد ۴ سال ریاست جمهوری او بود که با قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل ایران را هم از زیر بند هفتم منشور در آورد. بهبود شاخصهای اقتصادی دیگر پیامد این دستاورد بود. به گونهای که تورم از ۳۹ درصد به ۹ درصد کاهش یافت و میانگین سالیانه رشد اقتصادی به ۵ درصد رسید.
در چنین بستری اکثریت مردم در انتخابات مجلس، شورایهای شهر و مجلس خبرگان رهبری شرکت کردند تا تحولی ایجاد کنند. به خودیهای مورد تأیید شورای نگهبان رأی دادند. در خبرگان توانستند "مثلث جیم"- آیت الله جنتی، یزدی و مصباح- را حذف کنند. اما جنتی را نه تنها با تقلب وارد مجلس کردند، بلکه برای خنثی سازی رأی مردم، او را به ریاست مجلس خبرگان رهبری هم منصوب کردند. از سوی دیگر، شورای شهر تهران و مجلس شورای اسلامی دستاوردی نداشت که رأی دهندگان را امیدوار سازد.
در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۹۶، مردم شاهد خطر برآمدِ نظامیان و "آیت الله قتل عام"- ابراهیم رئیسی- بودند. حسن روحانی نیز در سخنرانیها و میزگردهای رقابتهای انتخاباتی، صحنهآرایی کرد و وعدههای بسیار داد. امیدهای تازهای آفریده شد و اکثریت مردم برای دفع خطر نظامیان و آیت الله قتل عام، با رایی بسیار بیشتر حسن روحانی را انتخاب کردند.
سیاست خارجی آیت الله خامنهای در سطح منطقه و جهان- به فرض محال که "حق مطلق" و "عدالت محض" باشد- با توسعه اقتصادی تعارض داشت و دارد. این سیاست نه تنها مانع سرمایه گذاری خارجی و ورود تکنولوژی به ایران است، بلکه ایران را در شرایط بحرانی قرار میدهد.
آیت الله خامنهای دوباره در برابر رأی مردم ایستاد و راههای تحول و گفت و گو را بست. اگر آن بار آیت الله جنتی را رئیس مجلس خبرگان رهبری کرد، این بار ابراهیم رئیسی را رئیس قوه قضائیه کرد. یعنی همان فردی که در قتل عام چند هزار زندانی سیاسی و عقیدتی در تابستان ۱۳۶۷ نقش مستقیم داشت و حسن روحانی نیز در رقابتهای انتخاباتی به آن اشاره کرد.
حسن روحانی نیز پس از آن همه شعارهای رادیکال انتخاباتی، کابینه را با تأیید کامل آیت الله خامنهای بست. خامنهای نه تنها اجازه نداد که وزیر زن انتخاب شود، بلکه وزرای مهم فرهنگ و ارشاد اسلامی، آموزی عالی، کشور، و...را هم اجازه نداد تا افراد شاخصی بر سر کار آیند که راهی بگشایند.
نتیجه این سازش، کابینهای پیرسالار و متشکل از افرادی بود که گروهی از آنان- مانند نوبخت- نوچههای حسن روحانی بودند و هستند. این کابینه به درد شرایط عادی هم نمیخورد، چه رسد به شرایط بحرانی. رأی دهندگان دچار یأس و سرخوردگی شدند. همه آن شعارها و وعده ها، دود شدند و به هوا رفتند. حسن روحانی تمام سرمایه اجتماعی محمد خاتمی و اصلاح طلبان را بر باد داد. از آنها به عنوان نردبانی برای صعود به بام استفاده کرد، و چون بر بام شد، به زیر نردبان زد.
فساد سیستماتیک نظام دولتی/نفتی/ رانتی نیز همزمان به شکل عجیبی ظاهر شد و به ناامیدی بیشتر کمک کرد. بی اعتمادی چنان گسترده شده که اکثریت مردم همه را دزد قلمداد میکنند.
دونالد ترامپ در رقابتهای انتخاباتی ۲۰۱۶ آمریکا وعده داده بود که در همان اولین روز ریاست جمهوری، توافق هستهای را لغو کرده و تحریمها را برقرار سازد. با پیروزی او، شرکای اقتصادی خارجی پسا برجام، یکی یکی جا زدند. بعد هم نوبت به خروج از برجام و بازگشت تحریمها رسید. سپس نوبت "فشار حداکثری" و صفر کردن صادرات نفتی و غیر نفتی ایران شد. این عوامل موجب شد که رشد اقتصادی ۵ درصدی به منفی ۴ تا ۵ درصد تنزل کند و تورم ۹ درصدی به تورم بیش از ۳۰ درصدی افزایش یابد. ترامپ هنوز این را آغاز راه میداند و میگوید پیامدهای نابود کننده تحریمها تاکنون بسیار بیش از انتظارش بوده است. او که تاکنون چندین بار از «ملت تروریست ایران» سخن گفته است، اینک از «نابودی ایران» از صفحه روزگار سخن میگوید. دیپلماتهای سرشناس آمریکا از او میخواهند که حداقل تفکیکی میان «کشور ایران و مردمش» با «جمهوری اسلامی» صورت دهد و بداند که نمیتواند ایران را نابود سازد، اما ترامپ گوش شنوایی به این گونه انتقادها ندارد.
پیش بینی پذیری و ناامیدی و بی اعتمادی
زندگی آدمیان تابع انتظارات و قابل پیش بینی بودن رویدادهاست. همه با سرعت مجاز در جادهها میرانند و انتظار ندارند که هیچ فردی در این شرایط خود را به سوی اتومبیل آنان پرتاب کند. عابران پیاده از چراغ سبز به راحتی میگذرند، چون انتظار و پیش بینی آنان این است که هیچ رانندهای در این شرایط پایش را روی گاز نگذاشته و از روی آنان عبور نخواهد کرد. اینها انتظارات و پیش بینی افراد است. رعایت قوانین راهنمایی و رانندگی، اعتماد آفرین است.
شما به فردی پول قرض میدهید و انتظار و پیش بینی شما این است که او سر موعد قرض خود را پس میدهد. اگر این شرایط فراگیر باشد، موجب افزایش اعتماد عمومی میشود. اما در جامعهای که میزان چکهای برگشتی غیر قابل شمارش است، اعتماد به شدت صدمه خواهد دید و هیچ کس به هیچ کس اعتماد نخواهد کرد.
فرض شما این است که در جامعه امنیت وجود دارد. دزدی وجود دارد، ولی میزان آن بالا نیست. با این انتظار و پیش بینی راحت در خیابان گام بر میدارید. اما اگر موتور سواران تلفن همراه یا کیف مدارک و پول تان را از شما به گونه خطرناکی بربایند، میزان اعتماد کاهش خواهد یافت و جامعه پیش بینی ناپذیر خواهد شد.
اعتماد و پیش بینی یذیری در اقتصاد بسیار سریع خود را نمودار میسازد. اگر مردم احساس کنند که ممکن است قیمتها افزایش یابد یا تولید و ورود کالاها کاهش یابد، به فروشگاهها حمله برده و منازل خود را به انبار تبدیل میسازند. نقدینگی غیر قابل شمارش نیز مانند سونامی هر روز به جایی حمله برده و آن جا را ویران میسازد.
تحریمهای فلج کننده اقتصادی که فقط و فقط کمر مردم را میشکنند، زندگی را غیر قابل پیش بینی میکنند. هیچ کس نمیداند فردا چه خواهد شد. وعدههای مسئولان نیز حتی اگر راست بگویند، نتیجهای نخواهد داشت. بی اعتمادی و ناامیدی شدت میگیرد.
فضای جنگی- احتمال خطر حمله نظامی- بیش از تحریمهای کمرشکن، زندگی آدمیان را پیش بینی ناپذیر میسازد. اما خود جنگ، تمام زندگی آدمیان را به مسئله مرگ و حیات تبدیل میکند. تمامی تلاش و فاعلیت آدمیان معطوف به زنده ماندن میشود. هر کس باید به هر طریق ممکن زنده بماند. فضایل اخلاقی به کلی به حاشیه میروند. تحریمهای اقتصادی و جنگ مردم را به "سیاه چاله ناامیدی و بی اعتمادی" پرتاب میکنند.
شخصیتها و گروههای مورد اعتماد
همه جوامع به شخصیتهای ملی مورد اعتماد نیازمند هستند. این گونه افراد و گروهها از "مرجعیت اجتماعی" برخوردار هستند. در شریط خطرناک و بزنگاههای تاریخی، بیش از هر زمان دیگری به وجود این گونه افراد و گروهها نیاز است تا "راه درست" را به مردم نشان دهند و نگذارند آنان مشتاقانه خود را به "مرداب" بیفکنند.
انقلاب، جنگ ۸ ساله عراق با ایران، انقلاب فرهنگی، اشغال سفارت آمریکا، نبردهای خونین دهه ۱۳۶۰، سرکوب جنبش سبز، حرکت اعتراضی دی ماه ۱۳۷۶، و...؛ همه و همه، در فرسایش سرمایه اجتماعی و بی اعتمادی نقش داشتهاند. رژیم استبدادی فاسد با نهادینه کردن تبعیض، موجب بی اعتمادی و ناامیدی شده است.
اما بسیار ساده نگرانه است که فقدان شخصیتهای مورد اعتماد ملی را به سرکوبهای رژیم یا صرف حکومت فرو بکاهیم. حکومت شاه نیز استبدادی و سرکوبگر بود، اما در میان مخالفان شخصیتهای مورد اعتماد بسیاری یافت میشد. آیت الله خمینی تا پیش از پیروزی انقلاب، شخصیتی مورد اعتماد به شمار میرفت. مردم برای قربانیان سرکوب شده شاه، احترام قائل بودند و به آنها اعتماد داشتند.
اما اینک این وضعیت وجود ندارد. نه تنها در داخل کشور، که در خارج از کشور وضع از این هم بسیار بدتر است. هیچ فرد و گروه مورد اعتمادی وجود ندارد. رقابتهای غیر دموکراتیک، تخریب فراگیر، حسادت، و بسیاری از علل و دلایل دیگر اجازه نمیدهند تا شخصیتهای ملی و مورد اعتماد عمومی شکل گیرند.
در این شرایط، برخی افراد و گروهها نیز به بلندگوی تبلیغاتی و کارمندان دولتهایی تبدیل شدهاند که به دنبال نابودی ایران از راه تحریمهای کمرشکن و جنگ هستند. مخالفان رژیم شاه- درست یا نادرست- ادعا میکردند که شاه ژاندارم امپریالیسم و وابسته به دولتهای خارجی است و ما انسانهای مستقلی هستیم که برای استقلال کشورمان مبارزه میکنیم. اما اینک برخی از افراد و گروههای مخالف جمهوری اسلامی با افتخار اعلام میکنند که همسوی با دولتهای عهدشکن و ویران ساز ایران هستند. میگویند حتی تحریمهای کمرشکن مانند «نفت در برابر غذا» نیز کارساز نیست و باید با حمله نظامی کار را یکسره کرد. آیا مردم به این گونه افراد و گروهها اعتماد میکنند و با عمل آنان موجب ناامیدی بیشتر مردم میشود؟
وضعیت کنونی ایران ایجاب میکند تا نیروهای صلح طلب، دموکراسی خواه و عدالت طلب (عدالت به مثابه عدم تبعیضهای قومی و جنسی و مذهبی و طبقاتی و استثمار) در یک جبهه فراگیر گرد آیند. بقای ایران و ایرانیان نیازمند اعتماد و امید است. امید و اعتماد را باید ساخت. تا ایرانیان باقی بمانند.
نظرها
داود بهرنگ
(1) با سلام به گنجی عزیز من بسیار خوشبینم و ـ بی مقدمه ـ می گویم که ما جای بسیار خوبی رسیده ایم و رسیده ایم آن جا که می توانیم بگوییم راه حل را در عقل جمعی و در جمهوری خواهی جمعی و در آزادی همه احزاب ـ با هر عقیده و مرام ـ و در تأمین امنیت سیاسی همه آحاد و احزاب ـ در همه جای ایران ـ می جوییم. مشکل ما اما هنوز در بازگشایی چشمانمان است. من کار پایان یافته ای را [به زودی] این جا منعکس خواهم کرد که نشان می دهد: - مغز ما را دیگران می توانند فریب دهند و می توانند ما را پیرو آن به استخدام خود در درآورند. - ما را "مغز خود رفتار ما" نیز می تواند فریب دهد و می تواند ما را پیرو آن به کار خدمات نفسانی [یعنی اشتغال به صیانت نفس] بگمارد. - ما می توانیم مغزمان را در کشف معانی در عالم واقع به کار بریم. - "مغز خود رفتار ما" نیز می تواند ما را با جعل معانی فریب دهد و عالمی کاذب را برایمان عین عالم واقع بنماید. من به این معانی از جنبۀ فیزیولوژیک نخواهم پرداخت. از این سخن خواهم راند که ما ـ به ویژه ما ایرانی ها ـ دیری است که ـ چیزهایی را درست نمی بینیم. گاه معکوس می بینیم. چرایی آن را که می جویم آن را در قتل عام عقل فردی و جمعی مان و در توحش سیاسی مستقر در ایران ـ از دیر باز ـ می یابم. توحشی که ـ همیشه و هنوز ـ چنگ به حلقوم ما زده و راه تنفس را بر ما بر بسته است. ادامه در 2
داود بهرنگ
(2) من بی آن که مدعی دیانت یا حتی ملیت باشم آشکارا نشان خواهم داد که ـ هر که ـ جز پیامبر و ابوبکر صدیق ـ هر چه ـ در بارۀ اسلام گفته پنداشتۀ خود اوست. هیچ یک از حرف های گفته شده دارای نسبت با قرآن [وحیانی] محمدی نیست. یک کلام؛ نشان خواهم داد که چگونه است که اسلام ـ که دینی وحیانی و یک "دین بین الادیان" است ـ به نادرست ـ در معنای یک دین در کنار سایر ادیان فهم شده است. اسلام در کنار یهود و نصاری دین سوم نیست. با صابئین دین چهارم نیست. با مجوس دین پنجم نیست. اسلام "دین بین الادیان" است. دین در معنای "Cumulative" یا "تجمیعی" است. [من در این باره چند جلد کتاب قطور ننوشته ام. همه را پیامد سال ها تحقیق در چهار و نیم صفحه خواهم گفت.] نیز خواهم گفت که چگونه است که ما شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی را در بسیار موارد در عکس آن معنایی که بناست داشته باشد می فهمیم. [بی خود نیست که هنوز سر در گُمیم چرا حکیم ما گریخت!] من این جا از برای زمینه در بارۀ آن چهار و نیم صفحه ای که جای خود در بارۀ چگونگی فریبکاری "مغز خود رفتار ما" خواهم آورد دو مثال می آورم: مثال [یا فریبکاری مغزی] از شاهنامه فردوسی حکیم ابوالقاسم فردوسی بیش از یک هزار سال پیش به ما می گوید: فرزندم! هشیوار باش! «ما ایرانی ها ـ بنا به آئینی که داریم ـ گنجایش پذیرش هر حکومتی را ـ و حتی حکومت هر جانور وحشی را ـ داریم!» این گزاره را آیا تا کنون ـ در شاهنامه ـ دیده ای؟ کسی نشانت داده است؟ کسی برایت خوانده است؟ و اگر نه چرا؟ ادامه در 3
داود بهرنگ
(3) حکیم در داستان "ضحاک و فریدون" می نویسد: چون فریدون «بیامد دمان با سپاهی گران» و حمله به دژ و اقامتگاه ضحاک بُرد غبارِ یک شتابِ آکنده از هیاهو به هوا خاست. از سویی پیر و بُرنا «سوی آفریدون شدند» و بدو پیوستند. از سوی دیگر موبدان و دین مردانی که در آتشکده بودند هراسان به بیرون شدند و فریاد برآوردند هلا! ما [ایرانیان بنا به آئینی که داریم؛ حتی] اگر پادشاه مان دده و جانور وحشی [چون ضحاک] باشد از فرامین او پیروی می کنیم. [ما بی گناهیم!]» می نویسد: در این هنگامه «خروشی بر آمد از آتشکده ـ که بر تخت اگر شاه باشد دده ـ همه پیر و بُرناش فرمان بریم ـ یکایک ز گفتار او نگذریم.» حکیم آنگاه در ادامه می نویسد: و گفتند: ما اما اینک «نخواهیم بر گاه ضحّاک را ـ مر آن اژدها خیمِ ناپاک را!» و این ـ البته ـ فرجام یک روند است. حکیم در بارۀ خاستگاه این روند می نویسد: جمشید شاه نخست «منم گفت با فرّۀ ایزدی؛ همم شهریاری همم موبدی.» او اما پس از چندی «منی کرد» و گفت: من «جز خویشتن را ندانم جهان ـ هنر از من آمد پدید ـ خور و خواب و آرامتان از منست.» [خامنه ای و قشون پاسدار او نیز اکنون حرفشان با ما ایرانیان این است!] جمشید شاه به گفتۀ فردوسی این حرف ها را هنگامی به زبان آورد که دیگر کسی نه «چرا گفتن یارست» ـ نه «چون گفتن.» او این چنین بود که «به کژّی گرایید و نابخردی.» نتیجه این شد که مردم به خاک سیاه نشستند. «سیه گشت رخشنده روز سپید.» حکیم سپس می نویسد: ایرانیان از بهر راه حل شاهی دیگر جستند. پرسیدند آیا جای دیگر «مهتری دیگر است؟» یکی «اژدها پیکر است؟» و یافتند. او ضحاک بود. ندا در دادند که بیا! او آمد. «بیامد چو باد ـ به ایران زمین ـ و تاجِ شاهی به سر برنهاد.» ایرانیان آنگاه «نهادند یکسر به ضحّاک روی ـ به شاهی بر او آفرین خواندند ـ ورا شاه ایران زمین خواندند.» دنیا ـ پیامد این رفتار ـ به کام "روزبانان مردم کُشان" شد. علم و دانش خوار گشت و خرافات ارجمند گشت. «هنر خوار شد جادوئی ارجمند ــ نهان راستی ـ آشکارا گزند.» ادامه در 4
داود بهرنگ
(4) و اما چرا؟ و چرا ما چندین و چند سده است که از خاستگاهی تکراری به فرجامی تکراری می رسیم؟ چرا روز را تکرار و روزی را تکرار می کنیم؟ چرا «گنجایش پذیرش هر حکومتی را ـ حتی حکومت هر جانور وحشی را ـ داریم؟» چرا از مشروطه به رضا شاه می رسیم؟ چرا از مصدق به محمد رضا شاه پهلوی و آنگاه به خمینی می رسیم؟ چرا؟ آیا ما بی گناهیم؟ مثال [یا فریبکاری مغزی] از قرآن من نخست سه آیه [از آیات بسیار عادی] قرآن را این جا می آورم: در سورۀ بقره در آیۀ 204 و 5 و 6 گفته می شود: [و من الناس من یعجبک قوله فی الحیوة الدنیا و شهد الله علی ما فی قلبه و هو الد الخصام ـ و إذا تولّی سعی فی الارض لیفسدوا فیها و یهلک الحرث والنسل والله لا یحب الفساد ـ و إذا قیل له اتق الله أخذته العزة بالاثم فحسبه جهنم و لبئس المهاد.» ترجمه به فارسی : «ای پیامبر گاه [مارهای هفت خطی نظر به زیست و زندگانی مردم] نزدت از "آی من چنین یا چنان بهشت روی زمین را خواهم ساخت" سخن به میان می آورند. و تو [از سر ساده دلی] ذوق زده می شوی. برایت آیه می خوانند و قسم می خورند و خدا را گواه می گیرند. [هشدار که چنین کسانی گاه می توانند کاری کنند که نه از تاک و نه از تاک نشان اثری ـ بر جای ـ بماند. این کسان] پاک ویرانگرند. همین که کار را بدانان بسپاری دست به غارت می برند و دزد بازار ایجاد می کنند. [این کسان می توانند] هم خودِ مردمان را و هم امکان زیست و زندگانی آنان را [یک جا] به دست نابودی بسپارند. این آن چیزی است که خداوند دوست نمی دارد. [نشان این که این آدم آیا آن مار هفت خط است یا نیست این است که] چون بدو بگویی دست نگهدار! برو کنار! بپذیرد. نه آن که به او بربخورد و گردن کلفتی کند و لجوجانه به کارش ادامه دهد. [این قبیل رفتار جهنم بار است؛ و افسوس!]» ادامه در 5
داود بهرنگ
(5) توضیحات و منابع من می دانم که برخی از ایرانی ها اکنون خواهند گفت: این گونه آیات در قرآنی که ما می خوانیم نیست. آنان را از برای "رفرانس" می گویم: [بیا با هم بگرییم ای چو من تاریک!] در تفسیر المیزان طباطبایی به فارسی می خوانیم: «حاصل مضمون جمله این که بعضی از مردم سخنان فریبنده ای بر زبان می آورند و دم از حق و حقیقت می زنند و سنگ دین و جامعه [بشری] را به سینه می زنند و اظهار می کنند که جز پیشرفت دین و آئین و صلاح مسلمین نظری ندارند و حال آن که در واقع دشمن ترین مردم نسبت و به حق و حقیقت اند.» (ج 2 ص 130) در ادامه می نویسند: «گواه این آیات شریفه جریانی است که در تاریخ اسلام رخ داده و آن این که مردم مفسد زمام امور مسلمانان را در دست گرفتند و بر دوش ایشان سوار شدند و در امور دینی و دنیوی ایشان دخالت کردند و کارهائی انجام دادند که جز وبال دین و پستی مؤمنین و اختلاف بین مسلمین نتیجه ای نبخشید ... لذا جملۀ "و یهلک الحرث والنسل" در بعضی از روایات "به هلاکت دین و انسانیت" تفسیر شده است.» (ج 2 ص 132). منابع: تفسیر المیزان ـ استاد علامه طباطبایی ـ جلد 2 ـ ناشر مرکز نشر فرهنگی رجاء پایان داود بهرنگ
ایراندوست
تحلیل و یاد آوری خوبی بود که بعد از مدتها از نویسنده محترم خوانندهام ، عجب در اینجاست که نگارنده از پیشقراولان تئوری " خودش خوش میشه، میفته! " است. نویسنده وقتی رژیم را با این نوشتهها ، مسبب ناکارایی و عقب ماندگی ایران میداند، چرا در زمانهای حساس یک روز به یک اصلاح طلب جمهوری اسلامی نزول پیدا میکند و روز دیگر آرزوی اتحاد گروههای سیاسی را میکند که خود هیچ نقشی در آن ندارد جز قلم فرسایی ! آیا عملکرد عینی نشانه حقانیت است یا نوشتار و انتقاد در بیرون گود که بنظر راهبردی است و مشکوک ؟ آیا اعتماد به حرف هست یا به عمل ؟ امید اینست که جنگی در نگیرد چون یک بار با کودتای ضد ملی بر علیه دکتر مصدق ، ایرانیان کینه آمریکا را هنوز به دل دارند، اگر جنگی صورت گیرد ، آمریکائیان تا ۵۰ سال دیگر هم نمیتوانند یک سفارت در ایران داشته باشند ! تحریمها میتواند روند تغییر از بالا را تسریح کند و طبقه متوسط شهری، پادوهای ولایت فقیه- دولت اسلامی را روحأ (= سرخوردگی) و جسمأ (=کمبودها) آماده تغییری رادیکال در سپهر سیاسی ایران کند ! در بهترین شکل ممکن " زنده باد کودتای ملیون سکولار "
مخالفم، زمانه اجازه میدهی یا سانسور میکنی؟
آقای گنجی - درمقاله "فاجعه ملی ناامیدی و از دست رفتن حس اعتماد- "تقریبا بیشترش حرفهایش درست بغیر اینکه خود و امثال برحق (صلح طلب) و کسانی معتقدند از راه حمله نظامی تنها راه نجات ایران است را باطل میداند! اما بعنوان طرفدار حمله همه جانبه و تمام کننده، میگویم، ایران هیچ شانس نجاتی با وضع ندارد، مگر شبه معجزه ای رخ دهد و ابرقدرهای سکولار مثل امریکا نظام ایران همین امسال به حمله نظامی براندازند، چون هیچ راه براندازی دیگری نیست. حتی این حمله اگر ارموز ممکن است انجام شود، یک روز تاخیر جایز نیست. امسال باید کار چ.ا. یکسره شود. بهایش مردم ایران بایست بپردازند، اشتباهات و مظالم عظیمی اکثریت مردم ایران کردند از جمله شرکت در انتخابات 98 درصدی 12 فرودین 1358 تا همین اواخر. این مشارکت در جرم است. هرگونه مذاکره و مصالحه با نظام، خیانت به آینده صلح و سعادت بشریت است. صلح آینده بشریت در جنگ و نابودی نظام ج.ا. است. بی مسئولیتی از صفات عام ایرانی جماعت است. مقاله گنجی گواه و شاهدی بی مسئولیتی عام مردم ایران است، فقط این مردم میتوان با مردم رای دهنده و حامی نازیسم در دوران هیتلر و ژاپن قبل 1945 مقایسه کرد. اخر و چکیده امثال آقای گنجی، حفظ شرایط موجود است، به گواه همین مقاله، ثابت میشود مردمان ایران در وضعیت آچمز هستند و هیچ را نجاتی ندارند، مثل قماربازی هستند مردم، که باید زیر میز این قمار باخته بزنند و این چیزی جز جنگ نیست. خامنه ای و سپاه و بقیه گانگسترهای نظام ج.ا. تنها و تنها زبان زور میفهمند و این زور تمام کننده فقط ابرقدرتهای مثل آمریکا دارد و لاغیر. قبلا بارها گفته شده به اندازه کافی دلیل هست تا ج.ا. این دشمن درجه یک و خطرناک همه کشورهای سکولار و سایر عقاید جهان را نابود کرد.
سودابه
جناب گنجی در اینجا به چگونگی استفادهء روحانی از "سرمایه اجتماعی" اصلاح طلبان اشاره دارد اما به نقش مخرب خود جریان به اصطلاح "اصلاح طلبان" در وعده های دروغین و کاذب به مردم ایران دادن هیچ اشاره ای ندارد. بدتر از یاد رفتن نقش مخرب "اصلاح طلبان" در ناامیدی کنونی مردم, فراموشی ایشان از زندگی اکثریت مردم ایران در خط فقر یا زیر خط فقر است. ایشان به همه چیز اشاره می کند غیر از اصل مطلب: تحریم, نقش ترامپ, تورم, اما مثل اینکه از یادشان میرود که دلار به بالای ده هزار تومن رسیده است (امروز ۱۳هزار و هفتصد تومن) و همه این کاهش ارزش ریال چیزی نبود جز کارزاری حساب شده و گسترده از سوی بانکهای دولتی و وارد کردن یک "شوک تراپی" تمام عیار نئولیبرال به کارگران, مزد بگیران و مردم ایران. نیروی کار در ایران اکنون ارزانترین نیروی کار در جهان است. به نظر می رسد که اصلاح طلبان چه در داخل و چه در خارج کشور هیچ وقت چندان توجه ای به زندگی روزمرهء مردم ندارند و دغدغه آنان اصولا چیز دیگری است: استفادهء نردبانی از اعتماد مردم برای صعود, بالا رفتن و به قدرت رسیدن. ضعیف ترین بخش "تحلیل" ایشان قسمت پایانی مقاله و تایید و تاکید بر "شخصیتهای ملی" به مثابه بدیلی برای برون رفت از بحران کنونی است. دوران "شخصیتها" و احزاب پیشتاز و غیره در ایران مدید مدتی است که به سر رسیده است.
سودابه
رهایی از بحران ها و اوضاع کنونی فقط و فقط به دست جنبش های اجتماعی مستقل در ایران (کارگری, زنان, دانشجویان, اقلیت های ملی,...) امکان پذیر است. کارگران فولاد اهواز, نیشکر هفت تپه, دختران خیابان انقلاب, دانشجویان دانشگاه تهران, اعتصاب عمومی در کردستان,...نمونه هایی موفق از این جنبشها و نموداری از ظرفیت ها و توانایی های بالای آنان است. نوک تیز حملهء نیروهای امنیتی ج.ا. نیز در این روزها به سوی این جنبشها و فعالین و رهبران آن است. آخوندها و سپاه به خوبی میدانند که گورکَنشان کیست, اما "اصلاح طلبان" هنوز که هنوزه سوراخ دعا را گم کرده اند. به قول فروغ فرخزاد که می گفت "نجات دهنده در گور خفته است" حالا نیز میتوان و باید گفت "رهبر و شخصیت برجستهء ملی نجات دهنده در گور خفته است." جنبشهای مستقلِ اجتماعیِ معاصر در ایران, سازماندهی افقی از طریق شبکه های اجتماعی, تنها بدیل و آلترناتیو ما در این دوران است. تمامی مردم ایران نیز به این جنبشها هم امید و هم اعتماد دارند. در جنگ فرسایشی این جنبش ها برای سرنگونی ج.ا. باید با تمامی قوا به یاری آنان شتافت.
سودابه
جناب "مخالفم..." به نظر می رسد که اِشکال اصلی ذهنیت ساواکی این است که همه چیز در کشور یا باید با شکنجه و سیستم تک حزبی رستاخیز (با عضویت اجباری برای تمامی شهروندان ایرانی) انجام شود, یا با حملهء نظامی به ایران و کشتار بیکران مردم بی دفاع. که این پدیده ای است متساوی با فاشیزم محض. آسیب شناسی دقیق چنین ذهنیت به غایت مریض و بیماری را به عهدهء خوانندگان محترم میگذارم. به نظر شما هنگامی که ساواک شاه انجمن حجتیه را راه انداخت و به جان مردم ایران انداخت, این نمونه ای از رفتاری مسئول بود؟ یا پرورش مارهای مذهبی در آستین سلطنت؟ یا روبوسی شاه با آیت الله کاشانی؟ یا تخریب معبد بهائیان به دست ژنرال های شاه؟ آیا بی مسئولیت بازی های خائنانه شاه را از یاد برده اید؟
روزبه
بنظر من میبایستی یک جبهه نجات ملی با ساز و کاری دمکراتیک متشکل از همه افراد خوشنام و گروهها و سازمانها و تشکیلات آزادیخواه از هر صنف و گروهی از داخل و خارج کشور (مخفی ـ علنی ـ نیمه علنی) که به حقوق بشر و سکولاریسم در حرف و عمل باور دارند و متعهد شوند تشکیل شود و رهبری جبهه وظیفه هماهنگی و پیشبرد حرکات و اعتراضات اجتماعی و اعتصابات سیاسی واقتصادی سراسری و همزمان در داخل کشور و انعکاس خبری آن در فضای بین المللی را دارد. این جبهه نیازمند تدوین برنامه و پلاتفرمی برای دوران گذار و چگونی رسیدن به هدف غایی که ایرانیست سکولار و بر اساس حقوق بشر و چگونگی اداره کشور تا زمان تشکیل مجلس موسسان و انتخاباتهای لازمه تا آن زمان. وظیفه این جبهه جا انداختن خود بعنوان تنها آلترناتیو دمکراتیک برای دنیا در سطح بین الملی است. مبارزه با دروغ با دروغپردازی یعنی ضد اطلاعات رژیم یکی دیگر از اهداف این جبهه خواهد بود. حرکتها فردی (پیشتازان) و گروه های پراکنده در جامعه از طرف رژیم در دراز مدت نیروی فرد یا گروههای کوچک را رفته رفته فرسوده و نا امید خواهد کرد و رژیم با ایزوله کردن این عناصر آنرا بی نتیجه خواهد نمود. رژیم و عواملش از پیوستن این جویبارها باریک و تبدیل آن به یک رود خروشان واهمه دارند. تنها راه شکست رژیم اتحاد همگانیست در سایه یک جبهه دمکراتیک و سکولار برای رهبری اعتراضات یعنی حداقلهای که خواسته اکثریت قریب به اتفاق مردم ایران است. توده مردم آگاه این دوره و زمانه وقتی برنامه مدون و دمکراتیک راه آینده شما را بدانند در صورت یک حرکت جمعی همزمان مطمئنا ترس و دو دلی خود را کنار گذاشته همراه خواهند شد آلترناتیو دیگر صبر و زبونی بی پایان در برابر این رژیم منحوس ضد بشری و یا امید به جنگی ناخواسته و خونین و جایگزینی رژیم بوسیله نیرو ی خارجی با هزینه جانی و مالی بس گزافتر برای مردم ایران و رژیم جایگزینی که معلوم است دست نشانده و عامل آن نیروی بیگانه خواهد بود. مردم ایران از بین این سه آلترناتیو کدام را برمی گزینند فقط آینده نشان خواهد داد. امید من آلترناتیو اول است همچون انقلاب مشروطه همچون جنبش ملی شدن نفت وووو به امید آن روز که همه مسئولانه و دلسوزانه قدم پیش بگذاریم و ایران و مردم کنونی و آینده آنرا از این مخمصه رها سازیم.
Kahroba
نظر به اینکه ما مردم ایران در اقدامی کاملا بیسابقه قشر روحانی را خود و بدون دخالت دیگری بر خودمان مسلط کردیم، در انتخابات بعدی تائید کردیم در انتخابات بعدی و بعدتر قانون اساسی کاملا ناشیانه و دیکتاتور پرورش را تائید کردیم چاره دیگری برای مردم ایران وجود ندارد جز اینکه با این رژیم منحوس بسازند و صبر کنند تا با گذشت زمان حتی اگر صد سال هم بگذرد ارام ارام حکومتی را برقرار کنند که سزاوار این سرزمین است. نه جنگی در میگیرد نه روح رضاشاه کودتا میکند نه این رژیم عقبنشینی میکند۰ پس چاره ای جز صبر و تحمل نیست. دنیای امروزه خارج از ایران تشنه جوانان سختکوش و تحصیل کرده است. این راه برای همه جوانانی که تحمل این رژیم قرون وسطایی را ندارند باز است. خودمان کردیم خودمان هم تحمل کنیم.
رضایی
نه تنها ((حسن روحانی تمام سرمایه اجتماعی محمد خاتمی و اصلاح طلبان را بر باد داد )) بلکه خود جنابعالی و تعداد بیشماری از روشنفکران مردم را به اشتباه انداختند و توهم اصلاحات ایجاد کردید. ماهیت حاکمان فعلی از صبغه ضد مردمی و ضد پیشرفت و توسعه ست و اعتقادی به توانایی مردم ندارند.آنها ریاکار و دروغگو هستند.لازم ست نویسندگان بیشتر مردم را روشن کنند.
سودابه
جناب "کهربا" در کمال احترام, تقریبا تک تک کلمات و جملات در کامنت شما ناصحیح و دورغ میباشد. دین شنیع اسلام چه در حملهء اولیه به ایران و چه در دوران صفویه و تبدیل شدن شیعه به مذهب رسمی و چه در ۴۰ سال اخیر همیشه خود را بزور شمشیر و خون بر مردم ایران غالب کرده است. جمهوری جهنمی اسلامی نیز از روز اول (و حتی قبل از تاسیس رسمی اش) همواره و همیشه با مخالفت و اعتراض مردم روبرو بوده است. از تظاهرات زنان مقابل دفتر بازرگان, تا حملات حزب الله به نشریات, حمله به ترکمن صحرا, خوزستان, کردستان,... جنبش سبز و تظاهرات گستردهء دیماه ۱۳۹۶ نیز نشان داد که این قبیل اعتراضات نه تنها از بین نرفته بلکه گسترده تر و نهادینه تر شده اند. جنبش های مستقل اجتماعی در ایران با وجود سرکوب های مکرر رژیم نه تنها از بین نرفته اند, بلکه همواره قدرتمندتر و عاصی تر از گذشته حضور خود را کشور نشان داده اند. تنها دلیلی که جمهوری ننگین اسلامی هنوز وجود دارد, ۱۶ نیروی امنیتی و انتظامی رژیم است. اما جنبشهای اجتماعی معاصر در ایران, همانگونه که رژیم شاه را سرنگون کردند, حساب آخوندها را نیز خواهند رسید. نکتهء مشترک مابین تبلیغات "سایبر بسیج" و سلطنت باختگانِ تشنه به خون این است که هیچکدام از این دو جرات نمی کنند مطرح کنند که چگونه خود رژیم شاه بزرگترین آخوند پرور در ایران بود, و چگونه این خود سلطنت بود که نطفه های جمهوری جهنمی اسلامی را پرورش داد و مار در آستین خود بزرگ کرد.
آچمز
هرگونه مذاکره و مصالحه با نظام ج.ا.، خیانت به آینده صلح و سعادت بشریت است. صلح آینده بشریت در جنگ و نابودی با نظام ج.ا. است. بی مسئولیتی از صفات عام ایرانی جماعت است. 40 سال واماندگی عمومی، بی مسئولیتی عام مردم ایران است، فقط این مردم میتوان با مردم رای دهنده و حامی نازیسم در دوران هیتلر و ژاپن قبل ۱۹۴۵ مقایسه کرد. چکیده مطالب مخالفان به ظاهر صلح طلب، حفظ شرایطو نظام ج.ا. موجود است (این نظام برای طبقات فرادست سرمایه دار نوکیسه و رانتخوار حکم گاوشیرده دارد)، به گواهی تاریخ 40ساله، ثابت میشود مردمان ایران در وضعیت آچمز هستند و هیچ را نجاتی ندارند، مثل قماربازی هستند مردم، که باید زیر میز این قمار باخته بزنند و این چیزی جز جنگ نیست. خامنه ای و سپاه و بقیه گانگسترهای نظام ج.ا. تنها و تنها زبان زور میفهمند و این زور تمام کننده فقط ابرقدرتهای مثل آمریکا دارد و لاغیر. قبلا بارها گفته شده به اندازه کافی دلیل هست تا ج.ا. این دشمن درجه یک و خطرناک همه کشورهای سکولار و سایر عقاید جهان را نابود کرد.
تقسیم منابع
احمدینژاد: با تقسیم منابع به هر ایرانی یک میلیون در ماه میرسد! اگر بودجه دولت را کنار بگذاریم، اگر ارزش اولیه منابعی مانند انرژی را تقسیم کنیم برای هر ایرانی یک میلیون تومان در ماه میرسد و این به غیر از ارزش اولیه معادن و دارایی دریاهاست. ( تاریخ انتشار: ۲۲:۱۸ - ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۸ سایت فرارو)
از داعش تا جاعش
اگر مردمان تحت تسلط ظالمان طالبان و القاعده و داعشی در عراق و سوریه به پیشنهاد مبارزه مسالمت آمیز و این قبیل گاندی وارها عمل کنند، که تا حالا نسل هر چه غیر سنی داعشی برداشته شده بود در مناطق تحت تلسطشان، این حملات نظامی دشمنان داعش یا طالبان بود که شر آنها تقریبا از بیشتر مناطق کم کرد و نه مبارزه مدنی و این چیزها. جاعش ایران که مثل طالبان و القاعده و داعش هستند، اینها رژیم های دموکراتیک نیستند که کارهایشان بر خرد قانونمند دموکراتیک انجام بدهند، اینها تنها قوانین شبه جنگلی خودشان پیروی میکنند. هزاران بار در طی این 40 سال گفتند، فلانی ها شلاق زدن و اعدام آن هم بخاطر روابط جنسی خصوصی دیگر در جهان امروز موجب شرم بشریت است، یعنی چه که کسی شلاق میزنید؟! حتی بسیاری راه حل مذهبی ارئه دادند و گفتند برخی مراجع تقلید اساسا اجرای حدود (مانند شلاق، سنگسار، اعدام ها به دلایل مذهبی) در زمان غیبت را می شود تعطیل موقت کرد تا امام زمان ظهور کند! اما باز هم حاضر نشدند دست از این کارهای ضد بشری بردارند! چون این نظام جاعشی همانند داعش و امثالش بر اساس حکومت تضعیق مردم با فقیر نگه داشتن و ایجاد رعب و ترس و وحشت (تروریسم) بنا شده و بقایش در حفظ همین شرایط است! اما نه تنها به حرف گوش نمیکنند و برعکس بیشتر وبدتر و شدت عمل نشان میدهند. با چنان اهریمن لجوج و روانپریش مذهبی روبرو هستید. کسانی که غیر خودی را اصلا انسان حساب نمیکنند و پست تر حیوان فرض کرده و با آنها رفتار میکنند!