ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

از ادبیات تا زندگی - در گفت‌وگو با احمد خلفانی

بابک بهرامی - کتاب تازه‌ای از مجموعه مقالات احمد خلفانی منتشر شده است. یکی از درونمایه‌های این کتاب: رویه‌های پنهان زندگی با نقش‌آفرینی مردمان در حاشیه.

احمد خلفانی متولد ۱۳۴۲ در جنوب ایران است. او از سی و چهار سال پیش در آلمان زندگی می‌کند و در این کشور به تحصیل ادبیات تطبیقی پرداخته است. از این نویسنده، شاعر و پژوهشگر تاکنون چهار عنوان کتاب به زبان آلمانی شامل «تشابهات پوچی» پژوهشی تطبیقی درباره «قصر» کافکا و «در انتظار گودو» از ساموئل بکت، مجموعه شعر «شناگر شب» و همچنین رمان‌های «آب والنسیایی» و «اولین روزهای جهان» منتشر شده است.

از ادبیات تا زندگی، احمد (سالم) خلفانی، چاپ اول: ۱۳۹۹، نشر مهری

خلفانی در این گفت‌وگو درباره مجموعه مقالاتش به زبان فارسی درباره ادبیات که به تازگی با عنوان «از ادبیات تا زندگی» منتشر شده توضیح می‌دهد. او درباره ادبیات تبعید فارسی نیز می‌گوید: «بده‌بستان ادبی و فرهنگیِ برون‌مرزی و درون‌مرزی غیر‌قابل‌انکار است.»

شما آن طور که در مقدمه کتاب «از ادبیات تا زندگی» نوشته‌اید، این کتاب، شامل نقدهایی بر رمان‌های گوناگون است؛ معیارهای شما برای انتخاب این رمان‌ها چه بوده است؟

معیار من بحث‌هایی است که کمابیش در همه این مطالب راجع به ارتباط بین زندگی و رمان داشته‌ام. واقعیت را به عنوان یک چیز و ادبیات را به عنوان یک چیز دیگر مورد بحث قرار داده‌ام و با وجود این به نوبه خودم نشان داده‌ام که این‌ها هر دو، دو وجه زندگی انسانی هستند، یعنی واقعیتی که در محدوده‌های خودش مانده و تخیلی که به شکل ادبیات در آمده است، وجهی که خودش را آشکار کرده است و وجه دیگری که به واقعیت نپیوسته ولی در تصور، در تخیل و در ادبیات به فعل در آمده است. پس ما وقتی ادبیات را آینه‌ی جامعه می‌دانیم باید اضافه کنیم که هم آینه‌ی سطوح آشکار زندگی و هم لایه‌های عمیق و پنهان‌مانده‌ی آن است. در حقیقت ادبیات و زندگی دو روی یک سکه هستند و من در این مقاله‌ها سعی کرده‌ام که ارتباط اینها را در رمان‌ها و داستان‌های مورد بحث نشان دهم.

باید اضافه کنم که مطالب این کتاب صرفا نقد رمان نیست. به عنوان مثال من در جایی داستان کوتاه "جلو قانون" کافکا را که زمانی بعد وارد رمان محاکمه شده است، از نظر موضوعی با منطق الطیر عطار مقایسه کرده‌ام که دیگر نقد به آن معنا نیست و بیشتر پژوهشِ مقایسه‌ای است. یا در مطلبی که راجع به سرنوشت انسان در ادبیات نوشته‌ام به یکی دو داستان کوتاه هم توجه داشته‌ام و معیار من فقط رمان نبوده، بلکه ادبیات داستانی به طور کلی. 

شما باز در مقدمه کتاب تاکید کرده‌اید که رمان از سویه‌های از بین رفته زندگی می‌گوید، از حاشیه‌های زندگی، از حذف شده‌ها و به حاشیه رفته‌ها. این تعریف از رمان چگونه به دست آمده و آیا در ادبیات همه کشورها و در همه دوره‌ها صادق است؟

بله، به نظر من این یک فهم کلی از رمان است که محدود به زمان و مکان خاصی هم نیست. در حقیقت بیان جدایی عین از ذهن است. ذهن چیزهایی می‌طلبد که در عین نیست، چیزهایی را گم کرده است که در واقعیت نمی‌یابد. این موضوع جدیدی نیست. مولوی نیز می‌گوید: "بشنو از نی... کز جدائی‌ها شکایت می‌کند." من در یکی از مطالب کتاب نقل‌قولی آورده‌ام از روبرت والسر نویسنده اطریشی. وی نوشته است خوشبختی مثل یک جوجه‌تیغی که به دور خودش حلقه می‌زند دایره‌ای کامل است و نیازی به سخن‌پراکنی ندارد. حلقه وقتی کامل باشد در خودش آرام می‌گیرد. در مقالات متعدد این کتاب، هر بار به شکلی سعی کرده‌ام این را مطرح کنم که زندگی ما خطی است، به این معنا که وقتی من اینجا هستم جای دیگری نیستم. وقتی من با شما در حال صحبت هستم، کارهای دیگر را وامی‌گذارم. در ذهن و روان ما گزینه‌ها بی شمارند و راه‌ها گوناگون. ولی ما از میان گزینه‌های مختلف ناچاریم هر بار فقط آن را انتخاب کنیم که در تطابق با واقعیتِ موجود باشد، این بدان معنی است که بسیاری موارد ممکن و ناممکن دیگر را از زندگی‌مان حذف می‌کنیم. ولی زندگی در شکل کلی خود می‌توانست امکان انتخاب گزینه‌های دیگر هم باشد، یعنی من به جای اینکه اکنون اینجا باشم، در جای دیگر باشم. به نظر می‌رسد که موقعیت‌های دیگر که به هر دلیل، به کنار گذاشته و یا سرکوب می‌شوند و به مرحله عمل نمی‌رسند سر از ادبیات در می‌آورند و حلقه به این وسیله کامل می‌شود. پس ادبیات روی پنهان‌مانده زندگی را به ما نشان می‌دهد.

می‌شود این را مطرح کرد که رمان‌هایی هم هستند که واقعیت موجود را به تصویر می‌کشند و در آنها صحبت از گزینه‌های دیگر نیست. باید بگویم چرا. ما حتی زمانی که واقعیت موجود را در ادبیات به میان می‌کشیم، در حقیقت، مستقیم یا غیر مستقیم، صحبت از این می‌کنیم که چرا واقعیت به این گونه است و به گونه دیگری نیست. پس بازهم مشغول صحبت در مورد گزینه‌ها می‌شویم. یعنی در مورد آن چیزی که نیست ولی می‌توانست باشد.

نقش ناخودآگاه را هم به هیچ وجه نباید فراموش کرد، نقش عقده‌ها و حسرت‌های فروخورده، آرزوهای به عمل نیامده و امیال سرکوب شده. و نوشتن ادبی یعنی گریززدن گاه و بیگاه به این انبان تاریک و مرموز. ما وقتی ناخودآگاه را به این شکل تعریف می‌کنیم، و تأیید می‌کنیم که ادبیات ارتباط مستقیم به این منبع دارد و وقت و بی وقت از آن الهام می‌گیرد و بهره می‌برد، در حقیقت بر این صحه می‌گذاریم که دست‌کم یک پای ادبیات در تاریکی‌ها و در منابع "غیرواقعی" است. این "غیر واقعی" همان چیزهای پنهان است، همان مواردی که نهفته می‌مانند و نادیده گرفته می‌شوند. پس ادبیات، خواسته یا ناخواسته، آن چیزی را که قوانین و آداب و رسوم اجتماعی به عنوان منطق مطرح می‌کنند مورد پرسش قرار می‌دهد، چه رسد به آن منطقی که ساخته و پرداخته حکومت‌ها باشد. منطق حکومت‌های استبدادی که به جای خود.

در یکی از مقاله‌هایتان تاکید می‌کنید که رمان هر چه قدر بیشتر از قدرت زبان استفاده کند و زیباتر شود، از واقعیتی که قرار بوده بازنمایی کند دورتر می‌شود. بر اساس این نظریه، رابطه زبان و رمان چیست؟

زبان، همان زبانی که در یک پروسه تاریخی برای ارتباطات بین آدم‌ها به وجود آمده و شکل گرفته، عملا لازم نیست زیبا باشد. واژه‌ها و جملات، در اساس قرار بوده است به چیزی اشاره کنند، خبری را در میان بگذارند، اطلاعاتی را ردوبدل کنند. و این‌ها هیچ ربطی به زیبایی ندارد. ما وقتی به جمله‌ای زیبا برمی‌خوریم، معمولا به این معنی است که آن جمله طور دیگری گفته شده و از اشاره‌ی صرف به موضوع فراتر رفته است، به عبارت دیگر، ادبی شده است. ادبی‌تر گفتن یعنی طور دیگر گفتن، یعنی از موضوع فراتر رفتن. و طور دیگر گفتن یعنی اینکه زبان مشغول کارکرد دیگری غیر از آن چیزی است که در اصل بوده است. اینجا هم ارتباط ایجاد می‌شود، ولی نه صرفا به قصد اشاره به موضوع، بلکه به قصد فراتر رفتن از موضوع، به قصد پشت سر گذاشتن موضوع. شاید بشود گفت به قصد نقب زدن به فضایی که گاهی، دست کم در ظاهر، هیچ ارتباطی با موضوع ندارد.

احمد خلفانی، نویسنده

احمد خلفانی متولد جنوب ایران است و از سال ۱۹۸۶ تاکنون در آلمان زندگی می‌کند. او ادبیات تظبیقی خوانده و تاکنون چهار کتاب به زبان آلمانی از او منتشر شده. مجموعه شعر «شناگر شب» و همچنین رمان‌های «آب والنسیایی» و «اولین روزهای جهان» را نشر سوژه در برمن آلمان و به زبان آلمانی از او منتشر کرده است.
کتاب دیگری از او با عنوان «تشابهات پوچی» که به زبان آلمانی در ماربورگ منتشر شده، مقایسه‌ای است پژوهشی بین رمان «قصر کافکا» و نمایشنامه «در انتظار گودو» از ساموئل بکت.

ما وقتی چهره کسی را زیبا می‌نامیم ـ و این کار را به هر حال، آگاهانه و ناآگاهانه و به وفور انجام می‌دهیم ـ در حقیقت چیز چندان معناداری بیان نمی‌کنیم. زشت یا زیبا به نظر ما اینگونه آمده است و هیچ ارتباطی با چگونگی یک پدیده ندارد. حالا اگر ما چهره زیبا را مثلا به ماه، و چهره زشت را به عفریت تشبیه کنیم، دیگر کاملا معلوم است که چطور از واقعیت دور افتاده‌ایم. و با وجود این باید گفت که هر دوی این جمله می‌توانند کاملا ادبی باشد. و البته یادمان باشد که واژه‌ها، خودِ پدیده‌ها نیستند بلکه انتزاع پدیده‌ها هستند در ذهن ما. و از آنجا که رمان سر و کارش تماما با زبان و واژه‌هاست، پس در این انتزاعی کردن پدیده‌ها نقشی بس مهم بازی می‌کند. و با وجود این، هر جمله انتزاعی، گویا آینه‌ کوچکی است که ما بخشی از خودمان را، روان‌مان را، در آن باز می‌یابیم.

بنابراین طور دیگر بیان کردن به معنی چیزی را بیان نکردن نیست،  بلکه کاملا برعکس. رمان همیشه  کندوکاو در آن تصوری است که از هستی داریم. گذشتن از سطوح است، و گذشتن از سطوح معنی دیگری جز رفتن به اعماق نمی‌دهد. رمان جدی همیشه رفتن به اعماق است. و با وجود این پژوهشگرانی هستند که گفته‌اند، انحراف هر چه بیشتر باشد فهم آن به وسیله خواننندگان کمتر می‌شود، تا آنجایی که خواننده به آن دست رد می‌زند. یعنی نویسنده در "دگرگونه‌گفتن" تا مرزهای خاصی می‌تواند برود. از یک نقطه به بعد دیگر ممکن نیست.

بر این اساس، زبان در رمان‌های معاصر فارسی چه نقشی داشته است؟

این سئوالی بسیار کلی است. زبان همیشه نقش درجه اول در ادبیات داستانی دارد، چه ادبیات معاصر و چه کلاسیک. و حتی نمی‌شود گفت در جایی نقشش کمتر و در جایی بیشتر است. می‌توان در مورد چگونگی زبان فارسی در رمان صحبت کرد. گاهی نویسندگان و شاعرانی آمده‌اند و با هدفِ سر وسامان دادن به آشفتگی‌های زبانی، به ساده‌نویسی روکرده‌ و مبلغِ ساده‌نویسی شده‌اند. در صورتی که دگرگونه نوشتن، بگوییم پیچیده‌نویسی، البته اگر تفننی نباشد و به شکلی بسیار طبیعی بر صفحه جاری شده باشد، خود به خود باعث به وجود آمدن افق‌های دیدِ دیگری در ذهن خواننده می‌شود. و اصلا کار ادبیات همین است که افق‌های جدیدتری بگشاید. پیچیده نویسی مارسل پروست عمدی نیست، بلکه محصول موقعیت‌های ذهن پیچیده اوست، محصول طبیعت آن ذهن است. البته زبان فارسی امکان پیچیده نویسی به آن شکلی که در زبان‌های اروپایی هست ندارد. این بحث دیگری است و خیلی‌ها به آن اشاره کرده‌ و یا به آن پرداخته‌اند. و نیز کم نیستند مترجمان ایرانی که در ترجمه‌شان به فارسی، زبان نویسنده را بسیار ساده‌تر می‌کنند که خواندنش برای مخاطب ایرانی راحت باشد. راه‌حل این نیست. هر زبانی در پذیرش سختی‌هاست که بارور می‌شود.

در مقاله ادبیات و سیاست شما اشاره می‌کنید که ادبیات جدی، سیاست را در بطن خود نهفته دارد. منظور از سیاست در اینجا چیست؟ ایا صرفا مخالفت با قدرت حاکم است یا طرح یک نظام سیاسی مطلوب نویسنده؟

رمان جدی به هیچ وجه در تأئید مناسبات حاکم یا ایدئولوژی مشخصی نیست. چون با آن تعریفی که گفتیم، رمان همیشه امتحان موقعیت‌های تجربه نشده است، همیشه واکاوی این است که پس و پشت این واقعیت چیست، صحبتش همواره این است که راه‌های دیگر ممکن است به کجا ختم بشوند. و نیز رمان هیچگاه گذشته را مسکوت نمی‌گذارد و از آن نمی‌گذرد. رمان با شک شروع می‌شود. شک و تردید نسبت به واقعیت موجود موضوع همیشگی ادبیات است. هیچ کدام از این موارد به مذاق دیکتاتورها که خودشان را حقیقت مطلق می‌دانند خوش نمی‌آید. کمترین ضرر رمان برای نظام حاکم این است که به خواننده می‌گوید از مسیرهای دیگری هم می‌توان رفت. کلیشه‌ها را می‌شکند و می‌فهماند که قانون و مناسبات انسانی نسبی است، هیچ چیز مطلق وجود ندارد و از جمله قوانین و روابط اجتماعی مطلق نیستند و نمی‌توانند باشند. پس می‌شود گفت که در ذات رمان، از آنجا که به واقعیت موجود باور ندارد و راه‌های دیگری را پیش می‌کشد، نوعی مخالفت است، هر چند این مخالفت خاموش و آرام باشد، یعنی از سطح مواج بگریزد و به عمق آرام برسد. و نیز، از آنجایی که رمان، آزمودن ذهنی گزینه‌ها را به عهده خواننده می‌سپارد حتما طرح یک نظام سیاسی مطلوب نیست. رمان معمولا طرح مشکل و نشان دادن آن است و نه ارائه راه حل. چنین چیزی در حیطه قدرت رمان نیست. ولی طرح درست سئوال، به قولی، نصفِ حل سئوال است. شاید یکی از دلایل اینکه ما به جواب‌های درست نرسیده‌ایم این باشد که پرسش‌هامان هیچگاه درست مطرح نشده‌اند.

از این نظر آثاری که در داخل ایران در سال‌های اخیر منتشر شده‌اند چه رابطه‌ای با سیاست دارند؟

در اینجا باید به این اعتراف بکنم که من ادبیات فارسی و از جمله ادبیات داخل ایران را نه سیستماتیک بلکه بسیار پراکنده می‌خوانم. با وجود این می‌بینم که به رغم فشار حاکمان برای گسستن ارتباط فرهنگی با جهان، و از جمله با نویسندگان و هنرمندان خارج از کشور، آن هم تحت عنوان "هجوم فرهنگی"، چنین چیزی عملا ممکن نبوده است و بسیاری نوشته‌ها ترجمه می‌شوند و در ایران خوانده می‌شوند و بسیاری از نویسنده‌های داخل ایران هم به زبان‌های دیگری کتاب می‌خوانند و، حالا از این بحران اخیر که بگذریم، ارتباطات جهانی دارند.

طبیعی است که آشفتگی ذهنی و فرهنگی ایرانی در ادبیات هم ظاهر می‌شود. ولی از تلفیق همین آشفتگی‌ها و آشفته‌نویسی‌ها بی‌شک زمانی نتیجه‌ای حاصل می‌شود. علاوه بر این، و با وجود مشکلات سانسور و خودسانسوری، در ایران نیز کتاب‌هایی منتشر شده‌ و می‌شوند که در ذات خود نظام سیاسی را به زیر علامت سئوال می‌برند. بسیار مهم است که نویسندگان درون مرزی نیزامکانات انتشار در اینترنت و در خارج از کشور را دارند، و وقتی وزارت ارشاد مانع چاپ کارهایشان می‌شود، می‌دانند که چاره در خودسانسوری نیست، بلکه در جستن راه‌های برون رفت از سانسور و برانداختن سانسور.

وضعیت نقد ادبی در ادبیات تبعید ایران چیست؟ 

همانطور که گفتم دسترسی به متون دست اول و آشنایی زبانی با این منابع می‌تواند کمک خوبی به منتقدان و پژوهشگران بکند. در اینجا وقتی منتقد اشاره‌هایی به متون فلسفی و یا ادبی نویسندگان غیر ایرانی دارد، می‌تواند به طور مستقیم به منابع مراجعه کند و از آن‌ها بهره گیرد. ادبیات همیشه حالتی از تبعید دارد، ولی ما ایرانیان خارج از کشور موقعیت خاصی داریم. ادبیات تبعید مورد نظر ما نیز که بسیار جدی است و برای تاریخ ادبیات ایران صد در صد مهم، منتقدان خاص خودش را پیدا کرده یا خواهد کرد. در اینجا بی‌مناسبت نیست به مجموعه چهارده جلدی ملیحه تیره‌گل در مورد ادبیات تبعید اشاره کنم، منتقدی با پشتکاری مثال‌زدنی که چند هفته پیش درگذشت.

چه چشم اندازی برای رمان نویسی به زبان فارسی در تبعید متصور است؟

پدیده تبعید، به آن شکل خاص که مد نظر ماست، نمی‌تواند ابدی باشد. بسیاری از تبعیدیان ممکن است به تدریج جذب زبان کشورهایی بشوند که در آنجا زندگی می‌کنند. عده دیگری که به نوشتن به زبان مادریشان ادامه می‌دهند، هم از کشورهای میزبان تاثیر می‌گیرند و هم به دلیل دگرگونه‌نوشتن، چه از نظر فرم و چه محتوا، می‌توانند بر نویسندگان داخل نیز تاثیر بگذارند، همانطور که خود نیز به شکل دیگری از نویسندگان داخل تاثیر می‌پذیرند. بده‌بستان ادبی و فرهنگیِ برون‌مرزی و درون‌مرزی غیر قابل انکار است. و در نهایت می‌شود گفت که در آینده شاهد همگرایی این دو خواهیم بود. وقتی تاثیر دو جانبه باشد همگرایی و یکی شدن تحت عنوان ادبیات فارسی به طور کلی چیز غیر قابل تصوری نیست.

در همین زمینه:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.