ناسیونالیسم نژادپرستانه ایرانی: زخم رویارویی با اروپا و مسئله آریاییگرایی
پیام حسنزاده قالبساز- دعوی تعلق ایرانیها به «نژاد آریایی»، یک باور وارداتی قرن بیستمی از اروپا است.
دعوی تعلق ایرانیها به «نژاد آریایی»، اصلیترین ستون گفتار ناسیونالیسم ایرانی است. این نوشتارمیکوشد نشان دهد که چنین ادعایی در حقیقت یک باور وارداتی قرن بیستمی از اروپا است.
آریاییگرایی یا آرینیسم [i] در اروپا پس از آنکه در خدمت اقدامات استعماری و ایدئولوژی نازیها قرار گرفت، از اعتبار افتاد. با وجود این و علیرغم دهشتها و قساوتهای «آرینیسم» نازیسم، گروهی از ایرانیان همچنان با خونسردی خود را «آریایی» میدانند. و ارجاع به اسطوره «سرزمین آریاییها» هنوز حتی در محافل آکادمیک از رونق نیفتاده است.
این تب نژادپرستانه حتی تا آنجا پیش میرود که برای خود هویت و پیشینه شعری جعل میکند، برای مثال در قطعه موسیقی « آریایی نژاد» تولید شده در سال ۲۰۰۹ با صدای شکیلا و شهریار. در موزیک-ویدئوی این آهنگ ادعا شده که ترانه/شعر آن را حکیم ابوالقاسم فردوسی سروده است. نخیر، فردوسی هرگز به «نژاد آریایی» اشارهای نکرده و این ادعا به طرز بیشرمانهای دروغ است. ابیات ترانه از دو شعر مصطفی سرخوش به نامهای پیک مهر و خانۀ مهر گرفته شدهاند.
در این نوشتار استدلال خواهم کرد که دلیل انعطافپذیری و دوام «اسطوره آریایی»، نقش ویژهای است که آن در سیاستهای هویتی بازی میکند، و البته باید اشاره کرد به نقش راهبردهایی که «ایرانی»ها برای مدیریت تروما یا زخم مواجهه با اروپا به کار گرفتهاند.
آریامهر محمدرضا شاه پهلوی: ما تصادفی خاورمیانهای شدیم!
حسن تقیزاده (۱۲۵۷-۱۳۴۸) بدون شک یکی از بزرگترین روشنفکران معاصر ایران بود. او دیدگاهی اغلب انتقادی نسبت به گفتارهای سیاسی چیره در ایران داشت. در اواخر دهه ۱۳۲۰، او گله میکرد که «معلوم نیست چرا در صورتیکه وزارت خارجه ما به خارجیانی که چند سال در ایران توقف و اقامت کردهاند، در صورت تقاضای آنها اغلب حقّ تابعیّت ایرانی میدهد، بِه لُغات عربی که هزار سال در ایران توطّن کردهاند حق ایرانی شدن نمیدهد.»[ii]او با اشاره به روند ورود همزمان گسترده لغات از زبان فرانسه و از دیگر زبانهای غربی به فارسی، این عدم وحدت رویه را ناشی از «بلای» تقسیم بندی مقولات «به آریایی بودن این، سامی بودن آن و آلتائی بودن آن دیگری» میدانست.
محمدرضا شاه پهلوی –که به خود عنوان آریامهر، "نور آریاییها"، داده بود (عنوانی که هیچ سابقه پیشینی در تاریخ ایران نداشت)— در سال ۱۹۷۳ اعلام کرد: «بله، ما شرقی هستیم ، اما ما آریایی هستیم. این خاورمیانه چیست؟ دیگر نمیتوان ما را در آنجا پیدا کرد. اما آسیا، بله. ما یک قدرت آریایی آسیایی هستیم که ذهنیت و فلسفه آن نزدیک به حکومتهای اروپایی و بالاتر از همه فرانسه است.»[iii] او در یک مکالمه خصوصی به سفیر آن وقت انگلیس سر آنتونی پارسونز میگوید كه ایرانیان به عنوان «آریاییها»، در حقیقت عضو خانواده اروپایی هستند و این فقط یک «تصادف جغرافیایی» است كه ایران در خاورمیانه واقع شده و نه در میان کشورهای اروپایی دیگر.
ادعای خویشاوندی «نژادی» ایرانیان با همنوعان آریایی خود در اروپا، هنوز مبنا و معیاری عمده برای هویتیابی ایرانیهاست و منظومهای از گفتارهای فرهنگی، سیاسی و تاریخی را حول خویش سامان داده است. برای اثبات این خویشاوندی غالباً به نقشبرجستههای باستانی و شباهتهای زبانی استناد میشود و از این بابت، ادعاهای نژادی ناسیونالیستهای مدرن متکی به وجود یک سنت مستمر و باستانی است که به هخامنشیان یا حتی مردم اوستایی قبل از آنها باز میگردد. این گفتار نژادی که خود را بر پایه فرضیههایی «ازلیگرا» سامان میدهد، در سیاستهای هویتی خود از دو راهبرد «خود-شرقشناسیسازی»[iv] و «از جاکندگی» استفاده میکند که در ادامه به آن خواهم پرداخت. من این راهبردها را تنها دارای خصلتی گفتاری میدانم.
در واقع، ناسیونالیسم ایرانی به صورتی گفتاری با جعل و ارائه تصویری ذاتاً مترقی از ایرانیان که سرنوشتی رفیع در میان ملل جهان دارند، مواجهه تروماتیک ایران با غرب و مدرنیته را مدیریت کرد، و از اینرو، صرفاً میانبری به سوی مدرنیته بود در صورتی که جنبش مدرنیستی، از سوی دیگر، یک برنامه عملی اصلاح سیاسی و مدرنیزاسیون ساختاری را ترویج میکرد.
از آریا به آرین: لاتینیشدگی مقدمه نژادپرستی
لازم است قبل از ادامه بحث، به طور اجمالی بپردازیم به واژه آریایی، که ترجمه اصطلاح (Aryan) از زبان فرانسوی و انگلیسی است، و تبار آن را در نسبت با واژه آریا (ariya) بررسی کنیم.
اسطوره آریایی بشر را به چندین نژاد تقسیم می کند و بیشتر اروپاییها، و البته ایرانیها و هندیها را به عنوان اعضای نژاد آریایی میداند. اسطوره آریایی تاریخی طولانی در اندیشه اروپایی دارد: از اوایل قرن نوزدهم تا بعد از جنگ جهانی دوم. و در طول این سالها، چارچوب مفهومی و تعاریف آن بهطور چشمگیری دستخوش تحول و دگرگونی بوده است. در ابتدا معطوف و محدود به ابداعی در حوزۀ فیلولوژی[v] یا زبانشناسی تاریخی بود، که برای توضیح شباهتهای میان زبانهای اروپایی، ایرانی و هندی به کار میرفت. اما به سرعت، ابعادی انسانشناختی و سپس سیاسی به خود گرفت. بار سیاسی آرینیسم، با تصاویرسازیهای رُمانتیک، رفتهرفته تشدید شد تا آنجا که ادعا میشد که به نژاد آریایی تکلیف و تقدیری ویژه محول شده است، و آن به طور خلاصه عبارت بود از تفوق بر «دیگریهای» آن، یعنی «نژادهای فرومایه». این تجلیل از مرد سفید پوست، توجیه مناسبی برای اقدامات امپریالیستی دولتهای بزرگ اروپایی در آن زمان بود. بهترین نمود این توجیهات را میتوان در ایدههای رودیارد کیپلینک[vi] یافت که از «رسالت مرد سفید» برای متمدن ساختن جهان سخن میگوید.
جالب است که آرتور دو-گابینو به ایرانیان به عنوان نمونه بارز زوال و فرومایگی نژادی در اثر اختلاط با نژادهای دیگر اشاره میکند و جالبتر آن که ایدههای نژادپرستانه او بعدها توسط ناسیونالیستهای ایرانی از آن خودسازی شد و مقدمات عربستیزی ناسیولیسم ایرانی و وحشت و کراهت «ایرانیها» از آمیزش با دیگر اقوام منطقه از جمله افغانها و ترکها را فراهم آورد.
خاستگاه اسطوره آریایی معمولاً به کشف سر ویلیام جونز[vii] در سال ۱۷۸۶ نسبت داده میشود که مطابق با آن یونانی، لاتین، سانسکریت و فارسی از ریشههایی مشترک ناشی میشوند. اما خود اصطلاح آرین (Aryan) اول بار به دست آبراهام-ایاسَنت انکِتیل-دوپرون (۱۸۰۶-۱۷۳۱) جعل شد.[viii] این شرقشناس فرانسوی که بین سالهای ۱۷۵۵ تا ۱۷۶۱ در هندوستان زندگی میکرد و زبانهای فارسی، سانسکریت و برخی دیگر زبانهای شرق را فراگرفته بود، اولین ترجمه از اوستا –مجموعه متون مقدس زرتشتیان—را به زبانی اروپایی منتشر کرد. او در یک سخنرانی به سال ۱۷۶۳ اولین بار اصطلاح aryen (معادل فرانسوی aryan) را بهکار برد. انکتیل-دوپرون واژه اوستایی آریا ariya را از طریق امتزاج آن با arioi که در نسخههای لاتین تاریخ هرودوت برای اشاره به مادها به کار میرفته بود اروپایی کرد. کار پیشگامانه او محدود به اوستا و ترجمه آن به فرانسوی میشد و اصلاً ربطی به نظریه زبانشناختی جونز نداشت. اما همین لاتینیشدگی در تناظر با نظریات زبانشناسی نقطه آغاز سفر نژادشناختی آرینیسم در اروپا شد.
تکامل معنایی کلیدی در سال ۱۸۱۹ رخ داد ، وقتی نویسنده جوان پیشگام رمانتیک، فردریش شلگل، بار و معنای اروپایی بیشتری به آرین (Aryan) داد و گفت که ariya در زبانهای ودیک و اوستایی با مفهوم آلمانی Ehre (شرافت و افتخار) و در واقع با مفاهیم «افتخار و اعمال نجیب» پیوند و ارتباط دارد. درواقع، شلگل Aryan را که ترجمه ariya بود به یک مقوله نژادی مدرن بدل کرد و این چرخش معنایی به سرعت تخیل همعصران او را تسخیر کرد و زمینهساز نظریههای تازهای حول چگونگی و چرایی تفوق استعمار اروپایی فرانسوی-انگلیسی بر شرق شد. چهرههای اصلی این موج از نظریهپردازان، ارنست رنان و آرتور دو-گابینو فرانسوی بودند.
ماهیت بینانهای اسطوره آریایی –گرچه در هالهای از زبان علمی پیچیده شده بود— آشکارا رومانتیک بود. گره خوردن این دو چارچوب فکری متمایز، یعنی علمگرایی و رمانتیسیسم، در سیر تحول اسطوره آریایی سه پیامد داشت:
نخست، وابستگی زبانی زبانهای اروپایی به خویشاوندی نژادی تعبیر شد، و نژاد بهشکلی رومانتیک مفهومپردازی شد.
دوم، پژوهش در مورد آریاییگرایی به تلاشی تبارشناسانه و خاستگاه محور بدل شد. این را بهروشنی در وسواس نویسندگان آریانیست و سالکان مسلک آنها در جستجوی اکتشافی برای یافتن مبدأ مشترک و نقطه پیدایش این نژاد و بهویژه در تلاشهای آنها در تعیین محل خانه اصلی آریاییها میتوان مشاهده کرد. آنها بر این فرضیه بودند که قبیلهای ازلی، در سرآغاز تاریخ، از آریاییان راستین، نیاآریاییها (احتمالا در برابر نیاسامیها و فرزندان سامی) وجود داشته است و نطفه تمام نسلها و فرزندان بعدی از این قبیله میآید.
سومین پیامد، خود بزرگپنداریای بود که در آرینیسم رمانتیک منزل کرد. استفاده از این عینک نژادی برای توضیح تاریخ، وسواس به خلوص نژادی را پدید آورد. و بدین ترتیب، نفس اختلاط نژادی[ix] به چیزی «ناهنجار» بدل شد.
آرتور دو-گابینو، نژاد را «موتور محرک تاریخ» قلمداد میکرد، و زوال نژادهای والاتبار را نتیجه اختلاط نژادی میدانست. جالب است که گابینو برای اثبات نظریه خویش، به ایرانیان به عنوان نمونه بارز زوال و فرومایگی نژادی در اثر اختلاط با نژادهای دیگر اشاره میکند و جالبتر آن که فرضیه نژادپرستانه او بعدها توسط ناسیونالیستهای ایرانی از آن خودسازی شد و مقدمات عربستیزی ناسیولیسم ایرانی و وحشت و کراهت «ایرانیها» از آمیزش با دیگر اقوام منطقه از جمله افغانها و ترکها را فراهم آورد.
آرینیسم در ایران
در نیمه اول قرن نوزدهم، نخبگان از خود راضی دوران قاجار به ناگهان با ضربه دردناک قدرت نظامی اروپا مواجه شدند. شکست خرُد کنندۀ قشون ایرانی بسیاری از ایرانیان آگاه را شوکه کرد و باعث شد که آنها بهعمق زوال قدرت ایران بیاندیشند. مواجهه تروماتیک با روسیه و بریتانیا، فرآیند دردناکی از پرسشگری از خود را برانگیخت که راه را برای نهضت تجدد ایران هموار کرد. متجددین بر آن شدند که از طریق اصلاح حکومت و نهادها راه ورود ایران به مدرنیته را باز کنند تا امکان حرکت پایاپای با اروپای پیشرفته به وجود آید. متاسفانه ماهیت خودسرانه حکمرانی در حکومت قاجار و مقاومت روحانیون و دربار مانع از تحقق هرگونه تغییر بنیادین و مدنی تا زمان انقلاب مشروطه (و حتی پس از آن) شد. از دهه ۱۸۶۰ میلادی به این سو، در نتیجه این انقیاد و اینرسی (مانایی) منبعث از استبداد، گروهی از روشنفکران به رهبری میرزا فتحعلی آخوندزاده مواضع رادیکالی در بحث درمورد مدرنیزاسیون اتخاذ کردند. این نویسندگان به شیوههای جدیدی خود را درگیر گذشته ایران و آینده مورد انتظار برای آن کردند و مبانی ایدئولوژیک ناسیونالیسم ایرانی را فراهم آوردند.
بیشتر بخوانید: “یک مشت سوسمارخور”، این را چه کسی میگوید و چرا ؟
برخلاف همتایان تجددگرای خود، راه حل ناسیونالیستهای ایرانی درباره معضلات ایران –به جای صورتبندی برنامهای مشخص از اصلاحات عینی و انضمامی— گفتاری (دیسکورسیو) بود. اگر چه آنها از متجددسازی نظام سیاسی، اجتماعی یا اقتصادی کشور (با تعابیری گنگ و آرمانشهرگرایانه) دفاع میکردند، اما گفتار ناسیونالیست آنها بیشتر سوگواری بر سر وضعیت اکنون ایران بود. آنها درگیر نوستالژیای باستانگرایانه و آرکائیستی از گذشته و در واقع نوعی خیالپردازی در مورد سرآغازی افتخارآمیز شدند که جایی در تاریخ گم گشته و از دست رفته است. آنها وضعیت کنونی ایران را با توجه به آنچه برتری ذاتی ایرانیان میدانستند نوعی ناهنجاری تصور میکردند. این ارزیابی بلندپروازانه از طبیعت ایرانیان بنیاد خود را در فرهمندی و افتخارات ایران قبل از اسلام یافت. و البته امکان بازیابی چنین گذشتهای ممکن نبود مگر به لطف مطالعات شرقشناسانه. این ما را به نتیجه طبیعی روایتی میرساند که معتقد است: ایران ذاتا ماهیتی مترقی دارد اما در وضعیت ناهنجار عقب افتادگی کنونی گرفتار آماده است. این روایت به یک «دیگری» بیگانه نیاز دارد تا به عنوان عامل شری نکوهش شود که مقصر هبوط ایرانیان از بهشت است. و نزدیکترین شر یا دیگری و در واقع «بیگانه»ای که میتوان یافت اسلام به عنوان پدیدهای نژادی ذیل فرهنگ عربی است. این روایت هر چند که در ظاهر به انتقاد از نقش نهاد دین نیز میپردازد، اما با بیگانهسازی آن در هیبتی موهوم، عملاً از نقد و اصلاح ساختاری سازمان قدرت روحانیت باز میماند. و چنان که بعدها میبینیم، حتی نهاد روحانیت شیعه نیز ذیل این گفتمان بیگانهستیز ضد عربی تجدید سازماندهی کرده و با برجسته کردن نقش مرجعیت قم در برابر نجف، اساسا شیعه را به مثابه نسخه پیشرو و مدرن از اسلام معرفی میکند، نسخهای که ماهیتی ذاتا ایرانی دارد و در تقابل با اسلام ارتجاعی اعراب منطقه قرار میگیرد.
زیر نقاب غرور و میهنپرستی ناسیونالیسم ایدئولوژیک ایرانی، خود-شرقشناسیسازی چیزی جز «نفرت از خود» در لباسی مبدل نیست. این اشتیاق ناامیدانه به چیزی بیش از یک «شرقی» کمارزش بودن، چیزی بیش از یک ملت بدبخت آسیایی بودن، این تصور که ایرانیها اشتباهی در خاورمیانه هستند، همه جلوههای روشنی از «نفرت از خود» اند.
این امر سرنخ لازم را برای توضیح اینکه چرا محافل ناسیونالیست ایرانی تا این حد پذیرای آریانیسم بودند به دست میدهد. آخوندزاده و میرزاآقاخان کرمانی و پیروان آنها بر مترقی بودن ذاتی ایرانیها پافشاری میکردند، هم زمان آرینیسم نیز بر فضائل درونی نژاد آریایی (خلاقیت، تمدن، برتری و غیره) تکیه داشت. ناسیونالیستهای ایرانی به طور عمده اعراب را مقصر زوال ایرانیان میدانستند، و از سوی دیگر آرینیسم، نژاد سامی را با ویژگیهایی همچون «کثیفی، حرص و آز، و نوکر صفتی» و ناتوانی در «فهمیدن زیباییهای متافیزیک[x]» تعریف میکرد. روشنفکرانی چون جلال الدین میرزا تا محمدعلی فروغی عمر خود را صرف «پاکسازی» زبان فارسی از لغات عاریه گرفته شده از زبان عربی کردند، میزرا ملکم خان و آخوندزاده در اندیشه پاکسازی زبان فارسی از الفبای عربی بودند، و این درست هنگاهی بود که آرینیسم اختلاط نژادی را، که گابینو (و بعدتر نازیها) عامل اصلی زوال تمدنی میدانستند، محکوم میکرد.
و البته این مرهمی بر عقده حقارت ناسیونالیسم ایرانی در مقابل اروپا بود، چرا که این برساخت نظری ایرانیها را از نظر نژادی به اروپاییها منسوب میکرد، و این «التیامبخش» بود، چراکه این برساخته نظری خود محصول تفکر اروپایی بود.
خودشرقشناسیسازی و از جاکندگی
بر خلاف سرزمینهایی که به طور رسمی به استعمار اروپا درآمدند، ناسیونالیسم در ایران سعی در رهایی ایرانیان از حاکمیت استعماری نداشت، بلکه تنها به دنبال همگام شدن با اروپا و غرب در پیشرفتهای نظامی، سیاسی، و در مرحله ثانویه، در زمینههای اقتصادی بود.
این ویژگی حتی در میل وافر حکومت حاضر به قسمی امپراطوریگرایی –که گاه حتی ذیل عنوان پرطمطراق احیای امپراطوری ساسانی از جانب ایدئولوگهای حکومت تبلیغ میشود— و علاقه شدید آن به تکنیک مدرن و پیشرفتهای نظامی قابل ردیابی است.
ناسیونالیستها با تمام وجود بیزاری شرقشناسانه از اعراب را به آغوش کشیدند و در بعضی موارد حتی آنها را در مورد خود ایرانیان نیز بازتولید کردند، برای مثال میرزا آقا خان کرمانی اظهار میکند که «فلاسفه غربی مینویسند که ما (ایرانیها) در همه خصوصیات منفی بر دیگران تفوق داریم.»[xi]
خود-شرقشناسیسازی در اینجا اشاره دارد به حمایت بیقید و شرط ناسیونالیستهای ایرانی از تعصبات شرقشناسی، و امتناع از بحث و گفتگو با شرقشناسان با هدف تدوین پاسخی در برابر ذاتپنداری آنها.
خود-شرقشناسیسازی روشنفکران ایرانی هیچ تمایل و ارادهای به استدلال در برابر دیدگاههای نژادپرستانه شرق-شناسی که از بسیاری جهات خود آنها را نیز هدف قرار داده، نداشته است. در عوض، تعصبات شرقشناسی را از آن خود کرده است. به زعم روشنفکران ناسیونالیست ایرانی، این تعصبات در واقع صحیح هستند، اما به خاطر دستاوردهای پیش از اسلام این سرزمین در مورد ایرانیان صدق نمیکنند. آرینیسم این ذهنیت را با افزودن عنصر «نژاد برتر» به معادله تشدید کرده است.
زیر نقاب غرور و میهنپرستی ناسیونالیسم ایدئولوژیک ایرانی، خود-شرقشناسیسازی چیزی جز «نفرت از خود» در لباسی مبدل نیست. این اشتیاق ناامیدانه به چیزی بیش از یک «شرقی» (اورینتال) کمارزش بودن، چیزی بیش از یک ملت بدبخت آسیایی بودن، این تصور که ایرانیها اشتباهی در خاورمیانه هستند، همه جلوههای روشنی از «نفرت از خود» اند.
خود-شرقشناسیسازی راهبرد و سپر حفاظتی ایرانیان در مقابل مشغولیتهای تمدنی غرب –در تقابل غرب با عرب و یهود در ساختن اشباح سامی به عنوان واحدهای به ترتیب سیاسی و الاهیاتی از موجودیت تمدنی دشمن— بوده است و البته نه از طریق مقابله با آن بلکه از راه پذیرش بیچون و چرای آن و معرفی استثنایی درون آن معادله کلیاش.
تا آنجایی که به ناسیونالیسم ایرانی مربوط میشود، ذهنیت از جاکندگی حاکم نتیجه مستقیم آریاییگرایی بوده است: تلاش شده که از طریق گفتار نژادی آرینیسم، ایران را از واقعیت شرقی و اسلامی خود جدا کرده، و به طور مصنوعی و با زور آن را درون یک جغرافیای خیالی متصل به غرب جا بزنند. این استراتژی و این تلاش، بهروشنی نشانگر عقده حقارت ناسیونالیسم ایدئولوژیک در برابر اروپاست. و باید اشاره کرد که این تلاش همبسته وسواس به اثبات عدم عقبافتادگی ایران با رجوع به گذشتهای شکوهمند و به عبارتدیگر همبسته نوستالژیای آرکائیستی و باستانگرا بوده است.
استراتژی دیگر برای اثبات اینکه ایرانیان مردمی فرومایهتر نبودهاند و نیستند به تقلید[xii] سطحی و مصنوعی از سبکهای زیستی اروپایی مربوط میشود.
یک گواه تاریخی برای این ازجاکندگی در طبقه روشنفکر پهلوی اول، تغییر نام بینالمللی کشور (پرشیا انگلیسی، پرس فرانسوی) به «ایران» در مجامع بینالمللی از اول فروردین ۱۳۱۴ (۲۲ مارس ۱۹۳۵) بود. شکی نیست که نام «ایران» نام موجهی با توجه به پیشینه تاریخی این جغرافیاست، اما دفاعیه دولت پهلوی از این دگردیسی ناگهانی کاملا متضمن نوعی منطق از جا کندگی است. در بخشنامه تغییر نام کشور چنین آمده است:
«از نقطه نظر نژادی نیز چون مولد و منشاء نژاد آرین در ایران بوده طبیعی است که ما نباید از این اسم بیبهره بمانیم خاصه که امروز در پارهای از ممالک معظم دنیا سر و صداهائی در اطراف نژاد آرین بلند شده که حاکی از عظمت نژاد و تمدن قدیم ایران است و پارهای ملل فخر میکنند که از نژاد آریایی هستند.»[xiii]
نباید این گونه بپنداریم که استراتژی از جاکندگی نژادپرستانه به دوران پهلوی محدود و ختم میشود. تصور خود-غربیپنداری ذهن ایرانیان را تا همین امروز بهگروگان گرفته است. این ذهنیت از سویی به مرزهای معاصر ایران به مثابه سرحدات حقیقی تمدن ایرانی قائل نیست و از سوی دیگر، اقوام پیرامون مرزهای رسمی ایران در خاورمیانه را فاقد اعتبار تاریخی و تمدنی میپندارد.
این نوع ناسیونالیسم حماسی، رومانتیک و خاستگاهاندیش در سایه استبداد میلیتارلیستی/نظامی و در رویای همگامی تمدنی با بت ستودنی و هراسآور خویش یعنی تمدن غرب تا همین امروز به حیات خود ادامه داده است و حتی سیمای قهرمانان (اهرمینان) ملی-اسطورهای خویش را از میان فیگورهای نظامی— رضاشاه و سردار سلیمانی—میتراشد. بگذارید خلاصه کنم: عامل تداوم بقای این ناسیونالیسم عرب ستیز نژادپرستانه در ذهنیت ایرانی عدم توسعهیافتگی سیاسی و مدنی جامعه معاصر ایران است.
منابع:
Anidjar, Gil. The Jew, the Arab: a history of the enemy. Stanford University Press, 2003.
Zia-Ebrahimi, Reza. The emergence of Iranian nationalism: Race and the politics of dislocation. Columbia University Press, 2016.
پانویسها
[i] Aryanism
[ii] حسن تقیزاده، خطابۀ سید حسن تقیزاده در موضوع اخذ تمدن خارجی و آزادی، وطن، ملت، تساهل (تهران، چاپخانۀ مهرگان، ۱۳۳۹)، ۳۶. نقلقول با همان رسمالخطی درج شده که تقیزاده بنابه آن نوشته است.
[iii] In Keyhan International, 19 September 1973, quoted in Mangol Bayat-Philipp, "A Phoenix Too Frequent: Historical Continuity in Modern Iranian Thought," Asian and African Studies, 12 (1978): 211
[iv] Self-Orientalization
[v] philology
[vi] Rudyard Kipling (1865 _ 1936)
داستاننویس، شاعر و روزنامهنگار انگلیسی بود که در سال ۱۹۰۷ جایزۀ نوبل ادبی به او اهدا شد. او در هندوستان متولد شده بود و بیشتر کارهای او ملهم از زندگی او در هندوستان بودند.
[vii] Sir William Jones
[viii] Abraham-Hyacinth Anquetil-Duperron
[ix] miscegenation
[x] René Verneau and Emile Burnouf, cited in Poliakov, Mythe Aryen, 311 and 308.
[xi] سه مکتوب، ۲۶۳-۲۶۴
[xii] Mimicry
[xiii] سواد متحد المآل وزارت جلیله امور خارجه، مورخه ۳/۱۰/۱۳۱۳ (۲۴ دسامبر ۱۹۴۳). سازمان اسناد ملی ایران، اسناد نخست وزیری، وزارت امور خارجه، کارتن ۱۰۲۰۱۲ ، پوشه ۳۲۰۱
نظرها
ایراندوست
دادهها و ستادههای مغز و عملکرد آن در یک ذهن پویا در تمامی نژادها، اقوام و ملل یافت میشود، با امکانات آموزشی، تربیتی، تغذیه سالم و امنیت فردی- اجتماعی میتوان حد و مرز فرایند مغز را بیشتر و بهتر کرد. با مدتی زندگی در غرب و ارتباط نزدیک با بومیان و مردم عادی، میتوان اسطوره نژاد برتر را برای همیشه فراموش کرد و ویژهگیهای فردی، طبقاتی، ژنیتیکی، روان پریشی، الکلایسم و...را به عیان دید ! با نگاهی به انستیتوهای تحقیقی، دانشگاهی،هنری،فرهنگی و.... میتوان مجموعه افرادی از ایل و تبارهای مختلف را دید که خلاقیت و هوشمندی خود را در مقیاس جهانی پدیدار میکنند. اگر نگاهی اجمالی به نسل دوم مهاجرین ایرانی داشته باشیم، میبینیم که چگونه در عرصه علوم، هنر و سیاست در جهان غرب به موفقیت رسیدهاند. ایران باستان یکی از پایه ریزان تمدن بشری بود، دیوانسالاری اداری، آسیاب، ادیان و فرقههای مذهبی- فلسفی با بیان شعری و... در تاریخ بشری مکتوب است. عللهای مختلفی در عقبماندگی ایران نقش دارد مانند استبداد آسیایی، بی آبی، فاصله ولایتها با یکدیگر، حمله اعراب با شمشیر اسلام، هرچند عرفان ایرانی سعی در تعدیل ایستائی و عقب ماندگی دین اسلام داشته و دارد و... شکوفایی اروپای غربی در اینست که: ۱- میراثدار فلسفه یونانی است و بخوبی از آن در بستر اجتماعی و سیاسی، استفاده کرد و تحول و تکامل داد،۲- کوچ یهودیان بابل و خزریها و پایتخت آن در انگلستان برای برپایی یک دولت استعمارگر جهان وطن، ۳- فرقهها و معماران مخفی عصر رنسانسی مانند ماسونها، اشرافیت فئودالی دیروز که بانکدار، مدیر و سرمایهدار کلان امروزیند، ۴- و امروزه صید کننده مغزهای جهان سوم با مدیریت تجارتی همسو با منافع غرب و.... امروزه غرب در رقابت با چین و روسیه است ولی بدلیل ۱-فرهنگ سازی دمکراتیک و آزادی بیان، ۲- انحصار و مدیریت سرمایه و علوم در سطوح بالاتر از آنها، اینبار هم مشکل ولی پیروز از صحنه سیاست و تاریخ بیرون خواهد آمد!
reza
مقاله بسیار خوبی بود و امیدوارم نویسنده آن را بسط بدهد و فرا گیر تر نماید .از طرفی گاهی اوقات مقاله انسجام ادبی خوبی ندارد و گنگ است که باید مورد توجه واقع شود
نومان
با درود به نویسنده ی این نوشتار،دوست گرامی! ایران کنونی پر است از برداشت های تاریخی -فرهنگی با نگرش های گوناگون برای دستیافتن به چرایی وضع کنونی ، از این رو سخن من و شما یکی است در میان بسیاری که تنها ارزش آن (اگر داشته باشد) هم افزایی خواهد بود،من با چنین نگرش ای به نقد سخنان شما می پردازم. خلاصه نوشتار شما این است که ایرانیان در رویارویی با غرب دچار خودکم بینی و خودباخته گی شدند و چون از سویی آریایی گرایی در غرب رخداده بود و از سویی نیز اسلام را می شد مقصر نشان داد پس روشنفکران ایرانی به عرب ستیزی و آریایی گرایی ،که یک جور ملی گرایی نژادپرستانه است، دچار شد و تاکنون نیز ادامه دارد،من با این دیدگاه شما همرایم اما از چشم انداز ای دیگر.....در این رویایی ما یک پیوند داشته ایم و یک جدایی(از اسلام) شما در این نوشتار ریشه های آریایی گرایی را بازجسته اید و نژادپرستی را ،بدرستی، در آن نشان داده اید اما از چرایی بیزاری ایرانیان از عرب و اسلام ستیزی آنان ساده انگارانه چشم پوشیده اید،و چنان وانمود می کنید که گویی باور دارید اسلام دین برابری و انسان دوستی بوده یا مفهوم ملت(در اینجا ایران) در آن ارجمند است!!!!اینکه زبان جهنمیان فارسی است و خوارداشت نیاکان ایرانیان به دلیل آتش پرستی و خونریزی ها و تاراج های آغازین و......را نادیده بگیرید و عرب ستیزی را تنها ناشی از کوته اندیشی های روشنفکران بشمارید،بسیار از واقعیت های تاریخی و فرهنگی ما دور است، بگذارید نمونه ای بدست دهم،اگر شما در پاسخ به آن اعتراض تقی زاده می گقتید؛چه اشکال دارد زمانی واژه های تازی در زبان فارسی فراوان شد و امروز نیز واژه های اروپایی.گمان می کنید چه پاسخی می داد ؟؟؟آنگاه میدید که تلاش آقای تقی زاده نیز همچون دیگر روشنفکران یافتن ابزار ای است برای رویارویی با غرب اما از نوع دینی و نه نژادی - تاریخی!!!!تقی زاده آغاز راه ای بود که به سروش انجامیده است،به نظر من اگرچه که نقد نژاد پرستی های آریاگرایان درست است اماآنچه امروز در الویت است ،دینی-اندیشی و رویارویی دیندارانه ی ما با غرب است ،دوست گرامی زمان برای اندیشدن به چگونگی پیوند ما به فرهنگ غرب بسیار است(و شاید لازم،چون این رویارویی و پیوند هنوز پایان نیافته است) اما زمان برای جدایی از دینی-اندیشی و اسلام تنگ است و زیان بار.
کارو
بسیار از خواندن این متن لذت بردم و اطلاعات خوبی هم بدست آوردم. مفهوم پردازی نویسنده از احساس غریبگی ایرانی ها با مردم خاورمیانه و جداسازی خودشان از دیگر جوامع ین ناحیه از جهان، تحت عنوان «ازجاکندگی» بسیار به جاست و امیدوارم نویسنده بعداً این مفهوم پردازی خودش را تکمیل کرده و رسمیت بیشتری ببخشد. «خود شرق شناسی سازی» هم چیزی شبیه به «درونی سازی شرق شناسی» است که قبلاً بسیار مورد بحث قرار گرفته است. جالب است که همین رویکرد مورد تأکید نویسنده سبب شده تا حتی رژیم های سیاسی حاکم بر ایران هم پهلوی و هم جمهوری اسلامی حتی از تعامل و ایجاد رابطه با کشورهای همسایۀ خود هم عاجز باشند و نه فقط با کشورهای عربی، بلکه حتی با فارسی زبانان افغانستان و پاکستان هم نتوانند وارد رابطه شوند و متحدان خودشان را در اروپا و آمریکا و حتی آمریکای لاتین جستجو کنند. ایرانیان با چنین برساخت های جعلی هویتی خودشان را در خاورمیانه تنها کرده اند و در نتیجه از صلح و امنیتی هم نمی توانند بهره مند شوند. درواقع تبعات این خود شرق شناسی سازی، به انزوای ایران در منطقه منجر شده است.
Ergene gün
با سلام. بالاخره ما از زبان فارسی و یک شخصیت ایرانی مقاله ای دیدیم که به دور از تعصب یک مقاله درست و با مستندات و به دور از پروپاگاندا و هیجانات شخصی نوشته شده. این مشخص است که تئوری نژاد آریایی یک برنامه برای سلطه و حذف نژادهای تحت تسلط بوده . در اروپا برای کشتار یهودیان و مجارها و اخراج ترکها از بالکان و کریمه استفاده شد . در آفریقا برای استعمار نژاد سیاه استفاده شد و در ایران برای نابودی فرهنگ و زبان عرب و ترک استفاده شد. قبل از سقوط قاجار پیش زمینه فکری و تاریخی برای نژادپرستی آریایی درست شد و بعد یک شمشیر بدست خون ریز به اسم رضا خان آمد و رفتاری انجام داد یک اسطوره افسانهای ایران به این کوروش انجام می داد و راه اریاپرستان را امروز جمهوری اسلامی در قالب مذهب شیعه پیگیری می کند با اشخاصی مانند سردار سلیمانی. اما این را به شما قول می دهم، ادامه فاشیسم آریایی باعث تحریک ترکها و اعراب در ایران شده و ایران را تجزیه خواهد کرد. امروز مانند دوره پهلوی نیست که از یک تریبون یک طرفه ترجمه اشتباه از استوانه کوروش ارائه شود و به اسم منشور حقوق بشر جعل شده و مردم باور کنند. با اینترنت وارد سایت موزه شده و ترجمه درست اش را می خوانیم و دروغ افسانه شعر فردوسی در سردر سازمان ملل هم با دوربین های آنلاین اینترنتی قابل رویت است. و نژاد های مختلف آریایی ساکن در ایران هم از روی اینترنت قابلیت دسته بندی شدن و فعالیت دارند ، همه اینها ریشه در نژادپرستی آریایی دارد و پاسخ اش را از زیست صد ساله اش در این فلات خواهد گرفت. تغییر آب و هوا و پولیتیک و سیاست و اقتصاد و فرهنگ و رسانه به نفع نژاد آریایی ساکن در فلات ایران نیست. نشانه نابودی یک تمدن در آخر عمر اش این است که تمدن های در حال افول اول به خرافات و پیش گویی روی آورده و بعد به شدت تهاجمی می شوند و ملت خود را به دو دسته سیاه و سفید تقسیم می کنند. شما به تاریخ پایان امپراتوری رم و شوروی و هیتلر و صفویه نگاه کنید همین الگو تکرار شده و حالا در ایران معاصر.
اوکتای ارسلانلو
با تشکر از رادیو زمانه جهت روشنگرایی. متاسفانه پر و بال دادن به هویت آریایی و پارسی در ایران توهین مشخص به میلیونها دگر باش ایرانی دارد بخصوص به میلیون ها تورک ساکن ایران که اساس همه چیز ایرانند و با جمعیتی بیش از چهل میلیون و سابقه تمدنی والا و ارزش های انسانیی که در فرهنگ والای تورکی به انسان و انسانیت و علم و اندیشه و حقوق بشر داده شده و ایران و سرتاسر جهان مدیون و وامدار این فرهنگ باشکوه و تمدن ساز هستند. امید است که رادیو زمانه به این راه ادامه دهد و به مبارزه با فاشیسم آریایی و نژاد آریایی و پارسی بیشتر بپردازد
اولدوز تبریزلی
تریبون زمانه از چپزدگی افتاده به ایرانستیزی. این ملیگرایانی که میفرماید دقیقا کجا هستند؟ آن نژادپرستی که میگویید کدام نژاد را نسلکشی کرده؟ کی قزار است از توهم بیرون بیایید؟؟؟
جوادی
من ملی گرایی ایرانی را قبول دارم، اما از هیچ نژادی نفرت ندارم. من همیشه برای آتا تورک احترام قائل بوده ام. من با اونکه ترکی بلد نیستم از آهنگ های ترکی لذت میبرم. من از صدای زیبای خوانندگان افغانی مانند احمد ظاهر لذت میبرم. این فرضیه که اسلام عامل انحطاط و عقب ماندگی مسلمانان بوده، تنها از سوی ایرانیان مطرح نشده، بلکه اندیشمندان بزرگی مثل ارنست رنان و حتی بسیاری از اندیشمندان عرب نیز از این فرضیه پشتیبانی نمودند. اگر این فرضیه نژاد پرستانه و ضد عربی است، پس چرابسیاری از عربها نیز از این فرضیه طرفداری کرده اند. مگر کلیشه جاهلی بودن جامعه عربی پیش از اسلام از طرف بسیاری از مورخان عرب زیر سئوال نرفته است؟ این فقط ایرانیان نبودند که در برخورد با غرب دچار زخم شدند، بلکه کل مسلمانان با مساله عقب ماندگی خود روبرو شدند. مرد بیمار اروپا لقب یه امپراطوری اسلامی بود. بنابراین مساله عقب ماندگی و ربط آن به اسلام مختص ایران نبوده است. اگر بنا به فرض ایرانیان تلاش می کردند تمام دنیا را با شمشیر زرتشتی کنند، اسم این عمل را چه می گذاشتید؟ آیا این خوی امپریالیستی نیست؟ مسلمانان دقیقا همین کار را کردند و هنوز نیز این تمایل را دارند، نمونه اش سازمان داعش است. تمام فتوحات امپریالیستی بوده اند، بنابراین فتوحات اسلامی نیز از این قاعده مستثنی نیستند.بدترین نوع اشغال یک سرزمین تحمیل فرهنگ فاتحان بر مردم مغلوب است و به این سیاست در انسان شناسی جنایت فرهنگی می گویند.اما ایرانیان گرچه با خونریزی های بسیار اسلام را پذیرا شدند ولی از همان آغاز اشغال در برابر تهاجم فرهنگی اعراب مسلمان مقاومت کردند. اوج این مقاومت را در پیدایش اثر جاودانه فردوسی می بینیم که بی شک در دوام زبان پارسی به عنوان اصلی ترین شاخص هویت ایرانی نقش اساسی داشته است. طرفداری مقطعی ایرانیان از نازیسم جهت گیری ضد استعماری _ انگلیسی داشته است و ملی گرایان ایرانی هرگز سامی ستیز نبودند . شعار ما آریایی هستیم ،عرب نمی پرستیم، نژاد پرستانه و سلطه جویانه نیست، بلکه برعکس نفی سلطه پذیری است و بنابراین ماهیت دفاعی دارد.ناسیونالیزم ایرانی دفاعی و ضد اسلامی است و با نژاد پرستی مخالف است. حتی یکبار هم ایرانیان در تاریخ دست به پاکسازی نژادی نزده اند. در تمام دولت_ ملت ها ملی گرایی وجود دارد وبرای اونها عیب نیست اما بر ایرانیان حرام است. اگر رضا شاه نام کشور را ایران نمی گذاشت و همان پرشیا بود، آیا باز از اتهام نژاد پرستانه تبرئه می شد؟ همین الان قوم گرایان با رسمی بودن زبان فارسی مشکل دارند، چه برسد به اینکه نام کشور پرشیا میشد. به نظرم پرشیا بیشتر بار ناسیونالیستی دارد تا کلمه ایران.