پویشِ #منهم: بررسیِ شناختشناسانه
جویا آروین − این نوشته میکوشد با رهیافتی شناختشناسانه برخی سویههای واکنش به روایتهای تعرض را بهاختصار نشان دهد.
این نوشته میکوشد با رهیافتی شناختشناسانه برخی سویههای واکنش به روایتهای تعرض را بهاختصار نشان دهد.
درآیند
وقتی شخص الف میگوید شخص ب به او تعرض جنسی کرده است و، در سوی دیگر، شخص ب انکار میکند که مرتکب تعرض به شخص الف شده است، آیا باید سخن شخص الف را باور کنیم یا سخن شخص ب را؟ در این نوشته این پرسش را با ابزارهایی که شناختشناسی در اختیار ما میگذارد بررسی میکنم. در این نوشته اصطلاح «تعرض جنسی» را در معنایی عام برای شکلهای گوناگون تجاوز، آزار جنسی، بدرفتاری جنسی و دیگر شکلهای رفتار ناپسند جنسی در قبال دیگری به کار میگیرم.
گواهیهای تعرض
اگر شناختشناسانه بنگریم، آیا مجازیم ادعای تجاوز را باور کنیم؟ بسته به زمینهی سخن، و نیز بسته به اینکه تا چه اندازه زودباور یا برعکس سختباور و پرسشگر هستیم، گاهی سخنی که از دیگری میشنویم بهآسانی و بیچونوچرا باور میکنیم و گاهی برعکس در آن چون و چرا میکنیم. برای نمونه، بهطور معمول وقتی از رهگذری ناشناس در خیابان نشانی را میپرسیم اغلب سخن او را بیچونوچرا باور میکنیم. اما اگر کسی در بحثی علمی سخنی بر زبان براند که با دلایل و شواهدی که ما داریم ناسازگار افتد او را به پرسش خواهیم گرفت.
بدینسان در معرفتشناسیِ گواهی نیز دو سردیدگاه در این زمینه هست. بر طبقِ نخستین دیدگاه، فقط وقتی از نظر شناختاری موجهایم سخن کسی را بپذیریم که دلیل یا دلایلی در تأیید آن داشته باشیم. بر اساس این دیدگاه، سخن گوینده بهخودیخود نمیتواند دلیلی برای ما باشد که آن را باور کنیم بلکه باید دلایل دیگری داشته باشیم، برای مثال بهتجربه بر ما اثبات شده باشد که سخنانی از آن دست که گوینده میگوید درستاند یا اینکه کسی با ویژگیهای گوینده دروغ نمیگوید. این دیدگاه را «واکاستگرایی» مینامند چون از نظر شناختی برای گواهی بهخودیخود ارزشی قائل نیست بلکه اعتبارِ آن را به دیگر منابع شناخت وامیکاهد.
در مقابل، بر طبق دومین دیدگاه، برای اینکه مجاز باشیم سخن گوینده را باور کنیم کافی است هیچ دلیلی علیه آن نداشته باشیم و نیازی نیست دلیلی در تأیید آن داشته باشیم. این دیدگاه را «پاد-واکاستگرایی» گویند. طبقِ این دیدگاه، سخنِ گوینده بهخودیخود دلیلی به ما میدهد که آن را باور کنیم.
اگر نا-واکاستگرایی را معیار بگیریم، باید بگوییم در واکنش به روایتهای تعرض، وقتی هیچ دلیلی علیه سخن روایتگر نداریم، باید سخن او را باور کنیم. به عبارت دیگر، وقتی هیچ دلیلی علیه سخن گوینده نداریم، همین که او میگوید به او تعرض شده خود بهتنهایی دلیلی برای ما است که سخن او را باور کنیم.
در مقابل، اگر واکاستگرایی را معیار بگیریم، باید بگوییم در نبودِ هیچ دلیلی در تأیید سخن روایتگر، روایتهای تعرض به خودیِ خود دلیلی بر درستیِ خودشان نیستند و نباید آنها را باور کرد.
گزارش یا داوری
در این بررسیِ شناختشناسانه، یکی از نکتههایی که باید در نظر گرفت این است که به نظر میرسد در واکنش به روایتهای تعرض ما نمیتوانیم از صفر بیاغازیم، چراکه جایگیریِ روایتِ تعرض در سپهر اجتماعی بهگونهای است که نمیگذارد با آن چنان برخورد کنیم. این نکته را با یک مثال روشن میکنم. فرض کنیم کسی که از بیرون میآید به من بگوید که در خیابان شاهد دعوایی میان دو ناشناس بوده است. اگر من دلیلی بر رد حرف او نداشته باشم (دلیلی همچون: «من صدایی از بیرون نشنیدم» یا «گوینده معمولاً دروغهایی از این دست میگوید»...)، حرف او را باور میکنم. حال اگر بگوید که در آن دعوا مقصر کدام طرف بوده است، آنگاه به نظر میرسد من نتوانم حرف او را باز به همان آسانی بپذیریم حتا وقتی دلیلی علیه حرفش نداشته باشم، چراکه در این حالت سخن گوینده دیگر نه صرفاً روایت یا گزارش بلکه همزمان نوعی داوری است، و برای ما انسانها پذیرفتنِ داوری دشوارتر از پذیرفتنِ گزارشِ صرف است. معمولاً وقتی کسی درمورد دیگری داوری میکند از او انتظار داریم دلایلش را بگوید. و اگر داوری دربارهی چیزی میان دو شخصی باشد که ما میشناسیم، آنگاه پذیرشِ سخن گوینده بدون دلیل باز برایمان دشوارتر خواهد بود. به همین سان، روایتهای تعرض نیز نه صرفاً گزارش بلکه همزمان داوری است؛ زینرو، به نظر میرسد دربارهی آنها نمیشود بهسادگی گفت چون دلیلی علیه آنها نداریم پس، بر اساس نا-واکاستگرایی، مجازیم آنها را باور کنیم.[1] افزون بر این، روایتهای تعرض در پویش #منهم ویژگیِ دیگری هم دارند که دارای اهمیت است: این روایتها شخصی هستند، یعنی گزارشِ تعرضِ کسی نه به دیگری بلکه به خود گوینده هستند. پس این روایتها در حقیقت داوریِ گوینده دربارهی امری میان خودِ او و دیگری است. به نظر میرسد که وقتی گزارش گوینده شاملِ داوری میان خودِ او و دیگری باشد ما باز بیشتر تمایل داریم از او دلایلی جویا شویم. در این گونه موارد ما معمولاً لازم میدانیم گزارشِ طرفِ دیگر را هم بشنویم.
روایتهای تعرض جنسی و روایتهای دیگر انواع تعرض
اما برخی از شناختشناسان[2] بر این نکته انگشت میگذارند که تفاوتی مهم هست میان وقتی که گوینده تعرض جنسی به خود را گزارش میکند و وقتی نوع دیگری از تعرض به خود را گزارش میکند (مثلاً وقتی کسی میگوید دیگری چیزی از او دزدیده است)، و آن تفاوت این است که روایتِ تعرضِ جنسی به خود ممکن است به وجهه یا آبروی خودِ شخص نیز آسیب بزند. (ما ایرانیان که زندگی در جامعهای سنتی را تجربه کردهایم میدانیم که این نکته بهویژه در جوامع سنتیتر درست است؛ در جوامع سنتی، حتا بسیاری از کسانی که بهواقع قربانیِ تعرض شدهاند و میدانند که میتوانند آن را در دادگاه اثبات کنند نهتنها سخنی به میان نمیآورند بلکه خود میکوشند تعرض را پنهان کنند، از این ترس که آبروی خودِ آنها لکهدار شود.)
بر این اساس، این گروه از شناختشناسان بر این عقیدهاند که صرفِ گزارش تعرض جنسی بهخودیِخود دلیلی بر صدق گزارش است، چون میتوان استدلال کرد که چون گوینده خطرِ لکهدار شدنِ آبروی خود را هم به جان خریده و سخنی گفته است که میتواند به وجههی او آسیب بزند پس احتمالِ صادق بودنِ گفتهی او بیشتر از احتمالِ کاذب بودنِ آن است. یعنی روایتگرِ تعرض جنسی، برخلاف روایتگرِ برخی دیگر از انواع تعرض، سودی نمیبرد از اینکه بگوید به او تعرض شده بلکه بهخوبی ممکن است آسیب هم ببیند. در طرف مقابل اما کسی که متهم به تعرض است نفعی دارد در اینکه بگوید تعرض نکرده است، و زینرو ما دلیلی داریم که حرف او را باور نکنیم.
روایتهای تعرض و بیعدالتیِ شناختی
بحث دیگری که به بررسیِ شناختشناسانهی ما مرتبط میشود بحث «بیعدالتیِ شناختاری» (epistemic injustice) است. اگر بی هیچ دلیلی، یا صرفاً بر پایهی ویژگیهایی ناشناختاری چون نژاد یا جنسیت، کسی یا گروهی از انسانها را از نظر شناختی کمارزشتر یا ناتوانتر از دیگران بدانیم، و اعتبار کمتری به کنش شناختاریِ او بدهیم، بر او بیعدالتی شناختاری روا داشتهایم. «بیعدالتی در زمینهی گواهی» یک نمونهی جالب از بیعدالتیِ شناختاری است: اینکه گواهیِ کسی یا گروهی صرفاً بهدلیل نژاد یا جنسیت یا... نامعتبر و بیارزش به حساب آید. برای مثال، در قوانین جزایی در ایران، که بر آموزههای اسلامی استوار است، گواهیِ (شهادت) زن اعتبار کمتری از گواهیِ مرد دارد.[3] و البته در ایران این نوع بیعدالتیِ شناختاری فقط در قوانین نیست بلکه در میان مردم نیز بسیار میبینیم که سخن زنان کمارزش تلقی میشود. بیعدالتیِ شناختاری در پیشداوریها و تصورات غلط ریشه دارد. برای مثال، فقیهان برای کماعتبار دانستنِ گواهیِ زنان معمولاً دلایلی عنوان میکنند که جز تصورات غلط و غیرعملی نیستند (مثلاً اینکه زنان فراموشکار هستند).
بیعدالتیِ شناختاری ممکن است باعث شود روایتهای تعرض را با دیدهی شک و تردید ببینیم و باور نکنیم. پرسیدنی است که بیعدالتیهای شناختاری که در ایران بر زنان میرود چگونه بر واکنشهای ایرانیان به روایتهای تعرض تأثیر میگذارد. آیا چنان بیعدالتیهایی باعث نمیشود گزارشهای زنان از تعرض به خودشان را بیاعتبار یا کماعتبار بدانیم؟
روایتهای تعرض و توطئهاندیشی
بهویژه وقتی با روایتهای تعرض پای سرشناسان، اثرگذاران در پهنهی اجتماع و سیاست، قدرتمندان یا ثروتمندان به میان کشیده میشود، شکلهایی از توطئهاندیشی نیز در واکنش به روایتهای تعرض ممکن است روی دهد. برخی ممکن است تصور کنند که روایتگر در واقع دامی پهن کرده تا با اتهام تعرض به شخصی قدرتمند یا ثروتمند یا سرشناس به نوایی برسد؛ شاید میخواهد اخاذی کند؛ شاید میخواهد آوازهای به هم زَنَد و از این راه بهرهای ببرد؛ شاید میخواهد کتابش فروش رود؛ و شاید...
گونهای دیگر از توطئهاندیشی که ممکن است در واکنش به روایتهای تعرض روی دهد این است که تصور کنیم نقشهی بزرگتری طراحی شده است، برای مثال از سوی قدرت سیاسی، تا شهروندان را به مسئلهای مشغول کند و از توجه به مسائل دیگری باردارد. یا ممکن است تصور شود حاکمیت میخواهد از این راه به برخی کنشگران سیاسی یا اجتماعی انگ بزند و آنان را از میدان بیرون کند.[4] این شکل از توطئهاندیشی بهویژه در جامعهی ما بسیار محتمل است چراکه ما ایرانیان به حاکمیت سیاسی اعتماد نداریم و آن را مقید به اخلاق نمیدانیم بلکه بهتجربه دریافتهایم که حاکمیت سیاسی حتا از تهمت و بهتان زدن به مخالفان ابایی ندارد و حتا مبنای شرعی برای آن دست و پا میکند.
روشن است که توطئهاندیشی در واکنش به روایتهای تعرض میتواند فضا را تردیدآلود کند و این موجب میشود برخی از قربانیانِ واقعی سکوت کنند.
سخن پایانی در این نوشته کوشیدم با رهیافتی شناختشناسانه برخی سویههای واکنش به روایتهای تعرض را بهاختصار نشان دهم. روشن است که هریک از روایتهای تعرض را باید جداگانه در جای خود و با نظر به ویژگیهای خاصِ آن و با نظر به بافتار و بستری که در آن شکل میگیرد بررسی کرد. مهم این است که با دقت در سویهها و پیچیدگیهای شناختاری، که برخی از آنها در این نوشته آمده است، از پویش #منهم چون امکانی برای بیان حقایق، حقایقی هرچند تلخ، مراقبت کنیم و نگذاریم این امکان با سؤاستفادهها و تردیدها و بدگمانیها از دست برود.
پانویسها
[1] این رهیافت را در این جستار دیدهام:
Ramezani, R. (2020). “Testifying as Judging”, forthcoming.
[2] برای نمونه بنگرید به این جستار.
نظرها
داود بهرنگ
(1) با سلام به جویا آروین من مایلم به این نوشتۀ از این جنبه بپردازم که چگونه ما ایرانی ها ـ به سبب نداشتن سامان در زندگی اجتماعی مان ـ مسائل و مشکلات اجتماعی مان را پیش و بیش از آن که واقعی و عینی بنگریم مجرد و ذهنی لحاظ می کنیم. شما از "تعرض جنسی" آغاز می کنید و دو خط بعد به "تجاوز" می پردازید و گویا نوشته تان در پیوند و پیوست با جریان "می تو" است. حال آن که این سه ـ هر سه ـ به سه مقولۀ مجزا مربوطند. تعرض جنسی عبارت از چنان رفتار جنسی است که دیگری را می آزارد. می تواند گفته یا حالت و یا حرکت باشد. تجاوز را من به گمانم همه می دانیم که چیست و من نیاز نمی بینم که آن را تعریف کنم. "می تو" اما ناظر به تعرض جنسی کسی از موضع فرا دست بر علیه کسی در موضع فرو دست است. می توان آن را سوء استفاده از قدرت و موقعیت موضعی نامید. پرسش نخست این است که ما اکنون به چه معیاری بایست به این پدیدارها بنگریم؟ در اروپای غربی تا کنون تجاوز ـ اگر بر ملا می شده ـ جرم محسوب می شده و تعرض ـ اگر بر ملا می شده ـ امر به خود وانهاده به حساب می آمده و سوء استفادۀ جنسی از موضع فرا دست ـ اگر برملا می شده ـ مورد کتمان و چشم پوشی قرار می گرفته است. در امریکا هر سه ـ اگر چنانچه بر ملا می شده ـ جرم به شمار می رفته است. ما اکنون در موقعیتی تاریخی به سر می بریم. موقعیتی که زنان در امریکا اقدام به بر ملایی می کنند و دیگر آن را ننگ و عار نمی دانند و در اروپا خواستار ایجاد مکانیزم هایی از برای پایان بخشیدن به تداوم گونه ای از توحش جنسی مردانه اند. [زنان این را تا کنون ـ چنان که بود ـ می پذیرفته اند و دم برنمی آورده اند.] ادامه در 2
داود بهرنگ
(2) آنچه من گمان می برم این است که (1) این جریان در اروپا از این پس داخل در مواد آموزشی از کودکستان تا پایان دبیرستان می گردد. (2) منجر به تدابیر سامان یافته ساختاری می شود. (3) در ادامه منجر به هنجارهای عمومی در اروپا می گردد. تدابیر سامان یافتۀ تا کنونی اکنون در اروپا بی شمار سازمان های مردم نهاد وجود دارد که به انواع مسائل و مشکلات می پردازند. مثال می آورم: / اگر بچه ای را مادرش یا پدرش مورد آزار و اذیت قرار دهد چه کند؟ / اگر دختر یا پسر نوجوانی خود را روبرو با مسائل و مشکلاتی ببیند که نتواند آن را با کسی در میان نهد چه کند؟ / اگر زنی را همسرش مورد آزار و اذیت قرار دهد چه کند؟ در اروپا سازمان های مردم نهاد زیادی وجود دارند که به این مسائل و مشکلات می پردازند. بر این اساس هر بچه به خوبی می داند که اگر مورد آزار و اذیت قرار بگیرد چه کند. هر دختر و پسر نوجوانی که خود را با مشکلاتی روبرو می بیند به خوبی می داند که چه کند. و هر زنی که مورد آزار و اذیت در خانه قرار می گیرد به خوبی می داند که چه کند. تدابیر سامان نایافتۀ تا کنونی / اگر در محیط کار مورد آزار و اذیت جنسی [یا تعرض جنسی] قرار بگیریم چه کنیم؟ / اگر در محیط تحصیل مورد آزار و اذیت جنسی [یا تعرض جنسی] قرار بگیریم چه کنیم؟ / اگر در جامعه جایی مورد آزار و اذیت جنسی [یا تعرض جنسی] قرار بگیریم چه کنیم؟ و ... ادامه در 3
داود بهرنگ
(3) آنچه در اروپا جاری است دستاورد تا کنونی عقل بشر است. ما بایست آن را در خور اعتنا بدانیم. و بر این اساس در ایران نیز به این بپردازیم که: / اگر بچه ای را مادرش یا پدرش مورد آزار و اذیت قرار دهد چه کند؟ / اگر دختر یا پسر نوجوانی خود را روبرو با مسائل و مشکلاتی ببیند که نتواند آن را با کسی در میان نهد چه کند؟ / اگر زنی را همسرش مورد آزار و اذیت قرار دهد چه کند؟ / اگر در محیط کار مورد آزار و اذیت جنسی [یا تعرض جنسی] قرار بگیریم چه کنیم؟ / اگر در محیط تحصیل مورد آزار و اذیت جنسی [یا تعرض جنسی] قرار بگیریم چه کنیم؟ / اگر در جامعه جایی مورد آزار و اذیت جنسی [یا تعرض جنسی] قرار بگیریم چه کنیم؟ و ... آنانی که اکنون در ایران زبان به سخن گشوده اند و رنج هاشان را برای ما بر ملا می کنند نیز همین پرسش ها را با ما در میان نهاده اند و می نهند. گفتنی است که 1) در غرب مخارج سازمان های مردم نهاد یا از سوی شهرداری [و از مالیات محلی] یا از سوی دولت [و از مالیات عمومی] تأمین می شود و افراد نیز در بسیاری موارد مجازند که کمک های مالی خود به این ارگان ها را از مالیات خود کسر کنند. 2) ارگان های مردم نهاد نیز دانش «در کدام موقعیت چه باید کرد» را که دانشی تجربی است به مرور کسب کرده اند و هر یک می دانند که چه باید بکنند. [و در بسیاری از موارد از همکاری و همیاری داوطلبانۀ وکلای بازنشسته، پلیس بازنشسته، مدیر و معلم و استاد بازنشسته و غیره برخوردارند.] با احترام داود بهرنگ
آرمان
سپاس از نوشتهی پاکیزهتان. اما به نگر من میرسد که پرسمان «منهم» از شناختشناسی فراتر میرود و بسیاری از گسترههای زندگی را فرا میگیرد. همانطور که داوود بهرنگ نیز بهخوبی نوشته اند.
مراد
" نا-واکاستگرایی " , "بیعدالتیِ شناختی" و "بیعدالتیِ شناختاری" چند نمونه از زبان عجیب و غریب این نوشته است. یک قضیه ساده بیخود و بی جهت پیچیده شده تا مثلا "شناخت" حاصل شود که نشده. یکی از دلایل اینکه ما ایرانیان در علوم نظری پیشرفت نمی کنیم این است که اصرار بیش از حد داریم خیلی خیلی با سواد جلوه کنیم.