میتوی ایرانی: من به تو بدهکار نیستم!
آوش گودرزی-چرا از میان تمامی شهروندان، این قربانیان هستند که باید مسؤولیت تمامی ابعاد و عواقب احتمالی یک مساله را به عهده بگیرند؟
«جیا تالنتینو» نویسنده مجله نیویورکر است. او در یادداشتی که در ارتباط با جنبش «می تو» (MeToo) نوشته(+)، به خاطره خودش در مراجعه به پزشک اشاره میکند. پزشک متخصص، وقتی متوجه میشود که او یک روزنامهنگار است و در مورد ماجراهای «هاروی واینستاین» مطلب مینویسد، او را به باد پرسش میگیرد:
«اصلا فرض کنیم واینستاین یک هیولا باشد. این افشاگریها تا کجا قرار است ادامه پیدا کند؟ شما چه میخواهید؟ قرار است به کجا برسید؟ حالا اگر فردا یک نفر توی یک میهمانی به خانمی یک پیشنهاد بدهد باید همه جا بروند جار بزنند؟ آبروی مردم چه میشود؟ اصلا از کجا معلوم که دروغ نگویند؟ من خودم خیلی به حقوق زنان اعتقاد دارم اما هرچیزی حدی دارد. مگر مجاری قانونی وجود ندارد؟ آیا مشکل اصلی جامعه ما این است؟ با این جنجالهایی که شما درست کردهاید افکار عمومی را منحرف میکنید و باعث میشوید ترامپ دوباره برنده شود.»
شاید اینها همان دغدغههایی باشند که بسیاری از ما پیدا کردهایم یا از دیگران شنیدهایم. هر بار که روایت جدیدی مطرح میشود، دوباره تمام این پرسشها فهرست میشوند و البته هر بار چند تایی هم به فهرست قبلی اضافه میشوند؛ اما چه کسی باید به این پرسشها پاسخ بدهد؟ مرور تاریخچه وقایع ممکن است بتواند در این مورد به ما کمک کند.
«ترانا برک» احتمالا نخستین کسی بود که برای این شیوه از مواجهه با قربانیان از تعبیر «می تو» استفاده کرد. او یک فعال اجتماعی است که خودش هم در کودکی مورد آزار جنسی قرار گرفته. ترانا، در سال ۲۰۰۶ تلاش ناموفقی برای جلب اعتماد دختری ۱۳ ساله انجام داد که مورد آزار قرار گرفته بود. خودش میگوید بعدها به خودم گفتم که از ابتدا فقط کافی بود به او بگویم: «من هم»!
در واقع، نخستین دغدغههایی که به «می تو» ختم شد، ناظر بر مواجهه فرد آسیبدیده با خودش بود. این مساله، به ویژه در مورد زنانی که قربانی تجاوز شدهاند بسیار جدی است. حرکتهای مشابهی با شعار «تقصیر تو نبود» دقیقا بر همین وجه از مساله تاکید داشتند. این شعارها احتمالا در نقطه مقابل انبوهی از آموزهها و پیشزمینههای سنتی مطرح میشوند. باورهایی از جنس اینکه: «اگر شب بیرون نرفته بود؛ اگر بیشتر مراقب بود؛ اگر تنهایی به آنجا نمیرفت، اگر پوشش بهتری داشت». تمام این انتقادات فقط یک کارکرد دارند: قرار دادن قربانی در جایگاه متهم!
جنبش «من تو» اما خیلی زود وارد مراحل دیگری هم شد. سال ۲۰۱۵، «نیویورک تایمز» از تحقیقات پلیس در باب اتهامات آزارگری «هاروی واینستاین» خبر داد و جنجالی را آغاز کرد که تعداد شاکیان آن طی دو سال بعدی از مرز ۸۰ نفر گذشت. از سال ۲۰۱۷ موج روایتهایی که با هشتگ «می تو» منتشر میشدند اوج گرفت و به همین میزان جنس و کارکردهای متفاوتی پیدا کرد. «شبکه توانمندسازی زنان» (Women's Funding Network) در همین زمان از مخاطبان درخواست کرد که با انتشار روایتهای خود توجه جامعه را به گستردگی حجم آزارهای جنسی جلب کنند. حالا دیگر مساله در شخص آزار دیده خلاصه نمیشد، کل جامعه مخاطب قرار گرفته بود.
کارها اما به همین سادگی هم پیش نمیرفت. با گستردهتر شدن ابعاد روایتها، خیلی زود مقاومتها هم از راه رسید. واینستاین در برابر اتهاماتی که متوجهاش شد یک استراتژی تهاجمی اتخاذ کرد. او با امکانات مالی و رسانهای گستردهای که داشت علیه یک جنبش خودجوش و پراکنده، یک مقاومت متمرکز، حسابشده و در نتیجه قدرتمند به راه انداخت. خبرنگارانی را جذب کرد که حاضر بودند علیه آنچه «افراطگرایی فمنیستی» میخواندند مطلب بنویسند. گروهی از کارآگاهان خصوصی را به خدمت گرفت تا علیه آزاردیدهها، راویان و حتی خبرنگاران تحقیق کرده و دست به افشاگریهای اخلاقی بزنند. با تهدید و ارعاب به سراغ شهود رفت و البته، در بهترین موقعیتی که برایش فراهم شد پای مجادلات سیاسی را نیز به میان کشید.
شکافهای سیاسی عمیق جامعه ایرانی، به یک سنگر جدید و اتفاقا مستحکم برای آزارگران بدل شده است. اگر در جامعه آمریکایی تنها دو جناح دموکرات و جمهوریخواه هستند که میتوانند به صورت متقابل یکدیگر را متهم کنند، اینجا برچسبهای سلطنتطلب، برانداز، مزدور سعودی، اصلاحطلب، بسیجی و البته «امنیتی» به وفور یافت میشوند و صفبندیهای به مراتب جدیتری را هم تشکیل میدهند
انتشار روایتها علیه «برت کاوانا»، قاضی جمهوریخواه، بهترین فرصت برای پیش کشیدن مساله «سیاسیبازی» بود. ۱۷سپتامبر ۲۰۱۸ «کندس اونز» (خبرنگار جمهوریخواه) در توییتی نوشت: «هر شخصی که نتواند اعتراف کند جنبش میتو کاملاً به یک سلاح سیاسی بدتر شده یا دروغگو است یا ترسو. هر کسی که واقعاً به قربانیان حمله جنسی اهمیت میدهد، باید با شدت و صراحت علیه آنچه دموکراتها علیه کاوانا برپا کردهاند اعتراض کند.» دو روز بعد، «لیزا بوث» خبرنگار واشنگتن پست هم توییت کرد: «بزرگترین نگرانی من در مورد میتو این است که جامعه ما بیش از اندازه مردان را مقصر جلوه میدهد مگر اینکه بیگناهی خود را ثابت کنند. در دادگاه افکار عمومی دادرسی عادلانهای برای متهم وجود ندارد.»
این استدلالها هم آشنا هستند. خود را دلسوز جنبش میدانند و نگران هستند که از مسیر اصلی خودش منحرف شود؛ اما کدام مسیر اصلی؟ این را گویا دقیقا کسانی باید تعیین کنند که اتفاقا از در مخالفت برآمدهاند و ای بسا خود متهم هستند! آنها به خود جرات میدهند که از جایگاه برتر جامعه را قضاوت کنند و به دیگران درس بدهند. آنها به همه میگویند که چطور گزارش بنویسند، وارد چه حریمهایی نشوند، اولویتها کدام هستند و حتی وقتی قرار است از شخصیترین دردهایشان بنالند باید چطور رفتار کنند. این سرزنشکنندگان همیشگی روایتگران را بابت افراطکاری، نداشتن مدارک مستند و حتی نقض «اصل برائت» در مورد مردان سرزنش میکنند، اما همزمان با قاطعانهترین لحن ممکن جنبش را یک «اسلحه و ابزار» سیاسی میخوانند و بدون آنکه برای چنین ادعاهایی خود را نیازمند شاهد و دلیل بدانند، هر ناظر مرددی را «ترسو یا دروغگو» میخوانند.
«من نمیدانم چرا باید نسبت به تمامی ابعاد احتمالی چنین جنبشهایی پاسخگو باشم؟ چرا حتی پزشک من احساس میکند که حق دارد مدام از من سوال بپرسد و من باید نسبت به تمامی مسائل سیاسی و حقوقی و اخلاقی پاسخگو باشم؟ چرا من باید بدانم که اگر یک نفر در یک میهمانی به زنی پیشنهاد بدهد چه حکمی دارد و ممکن است چه اتفاقی بیفتد؟»
مشابه چنین رفتارهایی را در نسخه ایرانی روایتهای «میتو» هم کاملا میتوان سراغ گرفت. جایی که شکافهای سیاسی عمیق جامعه ایرانی، به یک سنگر جدید و اتفاقا مستحکم برای آزارگران بدل شده است. اگر در جامعه آمریکایی تنها دو جناح دموکرات و جمهوریخواه هستند که میتوانند به صورت متقابل یکدیگر را متهم کنند، اینجا برچسبهای سلطنتطلب، برانداز، مزدور سعودی، اصلاحطلب، بسیجی و البته «امنیتی» به وفور یافت میشوند و صفبندیهای به مراتب جدیتری را هم تشکیل میدهند. حالا اتهامات بیشتری وجود دارد که راویان باید خود را از آنها تبرئه کنند و فرصت بزرگتری وجود دارد که بار دیگر جای شاکی و متهم عوض شود. به نظر میرسد یک جای کار هنوز یک ایراد اساسی دارد. ایرادی که به صورت مداوم احساس میشود اما فقط در برخی لحظات خاص است که گویی به مرحله شهود میرسد و درک میشود.
«جیانا تالنتینو»، جایی در مقاله خود در مواجهه با موج پرسشها و انتقادها به ستوه میآید. او میگوید من نمیدانم چرا باید نسبت به تمامی ابعاد احتمالی چنین جنبشهایی پاسخگو باشم؟ چرا حتی پزشک من احساس میکند که حق دارد مدام از من سوال بپرسد و من باید نسبت به تمامی مسائل سیاسی و حقوقی و اخلاقی پاسخگو باشم؟ چرا من باید بدانم که اگر یک نفر در یک میهمانی به زنی پیشنهاد بدهد چه حکمی دارد و ممکن است چه اتفاقی بیفتد؟ و چرا از میان تمامی شهروندان، اتفاقا این قربانیان هستند که باید مسؤولیت تمامی ابعاد و عواقب احتمالی یک مساله را به عهده بگیرند؟
البته فراموش نمیکنیم که همه ما باید نسبت به رفتارهای عمومی و جایگاه اجتماعی خود پاسخگو و مسؤولیتپذیر باشیم؛ اما این مسؤولیتپذیری رابطه مستقیمی با امتیازات و منافعی دارد که ما از موقعیت اجتماعی به دست میآوریم. اگر اصراری وجود دارد که در باب تبعیضهای سیستماتیک علیه زنان یا معانی جدید خشونت و آزارهای جنسی به تمامی مردان هشدار داده شود، از این بابت است که همه آنها، خواسته یا ناخواسته از پیامدهای این تبعیض بهرهمند میشوند؛ اما هیچ دلیلی وجود ندارد که تمامی زنان نسبت به افراطکاریهای احتمالی دیگران پاسخگو باشند، چرا که قطعا از این دست انحرافات شخصی بهرهای به باقی زنان نمیرسد. این نکتهای است که تا وقتی مغفول بماند آزارگرها از آن سوءاستفاده میکنند. آنها در شبکه دفاعی خود همواره تلاش خواهند کرد که با پررنگ کردن برخی پرخاشها یا توهینهای احتمالی، گناه همه را به گردن آزار دیدهها یا راویان و حامیان آنها بیندازند و خود را در جایگاه یک قربانی مظلوم قرار دهند؛ در حالی که به صورت متقابل هیچ مسئولیتی در قبال انبوه حملات و تهمتهایی که غالبا خودشان علیه راویان سازماندهی میکنند نمیپذیرند.
واقعیت این است که جنبشهای اجتماعی، حرکتهای سازمانیافته حزبی نیستند که متولی یا اهداف و چهارچوبهای مشخص داشته باشند. آنها فقط به وجود میآیند، درست در لحظهای که شاید هیچ کس تصوری از آنها نداشته باشد؛ و شاید، توسط کسانی که هیچ قصدی برای چنین کاری ندارند. پژوهشگرانی بسیاری تلاش کردهاند چگونگی خیزش جنبشهای اجتماعی را تحلیل و تدوین کنند؛ اما این تحلیلهای پس از وقوع، نه عامل ایجاد چنین جنبشهایی خواهند بود و نه تعیین کننده مرزها و حدود آنها. گاهی یک روایت شخصی، یک خاطره، یک درد دل، یک گلایه یا یک اعتراض ساده به نحو شگفتانگیزی به یک موج عظیم بدل میشود، فقط به این دلیل که شمار قابل توجهی از مخاطبان، با آن احساس نزدیکی میکنند. حس یک جور تجربه مشترک، آن هم از نوعی که پیشتر روایت نشده، هرچند نیاز به آن را عمیقا احساس کردهاند.
کتابخانه شلسینگر، وابسته به دانشگاه هاروارد، طی چند دهه گذشته تمرکز خود را به جمعآوری همین روایتهای مربوط به فعالیت زنان معطوف کرده است. با گسترش جنبش «می تو»، طبیعتاً بخش بزرگی از تمرکز مسوولان این کتابخانه نیز بر ثبت و ضبط روایتها قرار گرفته است. ایده این کار بسیار جالب و الهامبخش است: تمرکز بر ثبت و مشاهده آنچه در حال رخ دادن است؛ پیش از آنکه تصمیم بگیریم برایاش بخشنامه یا دستورالعملهای باید و نباید صادر کنیم.
پرسشها هنوز فراوان هستند. همچنان دشوار است که قاطعانه جواب بدهیم هدف از این جنبش جدید چیست؟ آیا قصد حمایت از زنان و احتمالا آزاردیدهها را دارد؟ یا میخواهد فراتر از مجاری قانونی، مجرمان و متهمان را مجازات کند؟ آیا تمرکز اصلی بر روی تغییر هنجارهای اجتماعی است و یا قوانین و ساختارهای حقوقی و قضایی؟ چطور باید روایتهای این جنبش را راستیآزمایی کرد؟ و اساسا، چه رفتارهایی میتواند تجاوز یا آزار قلمداد شود؟ این یادداشت هم شاید هیچ کمکی به کسب پاسخهای احتمالی نکرده باشد. مساله شاید دقیقا همین باشد که ما پیش از قضاوت، ناظر، یا حتی ثبت کننده این حرکت گسترده باشیم. شاید، آیندگانی که منابع کتابخانه شلسینگر را مرور کنند و احتمالا مقاله «جیانا تالنتینو» را بخوانند قضاوت کنند:
این جنبش، لحظه تحولی بود که گروهی میخواستند به گروه دیگر بگویند: این شما نیستید که همواره در جایگاه برتر و طلبکار قرار دارید و این ما نیستیم که همواره باید متهم و پاسخگو باشیم.
پرونده زمانه درباره آزار جنسی
نظرها
بردیا
اگر جنبش را اینگونه تعریف کنیم: حرکت اجتماعی که دارای ریشه های فکری و تجربی در یک برهه تاریخی بوده است ، آنگاه ماجرای “من هم” دیگر یک جنبش نیست ، هرچند با بیان این تعریف ، از مهم بودن این حرکت ِ بیشتر احساسی و نه چندان اندیشه شده ، کاسته نمیشود.