قرنِ بیداری و پایداری – ۱۳۳۲ تا ۱۳۴۲
الاهه نجفی − ۱۴۰۰ سال پایان قرن در تقویم رسمی ایران است. بهانهای است تا به پشت سر نگریم و بیینیم از چه فراز و فرودهایی گذر کردهایم. نگاهی به گذشته با تمرکز بر عرصه فرهنگ در نوشتهای چهار قسمتی. بخش اول اختصاص داشت به دوره آغاز قرن تا کودتای ۲۸ مرداد. اینک میپردازیم به دوره ۱۳۳۲ تا ۱۳۴۲.
۱۳۳۲ تا ۱۳۴۲- از کودتا تا اصلاحات ارضی
ادبیات ایران تحت تاثیر کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ قرار گرفت. در این دوره مهمترین مضمون آثار نویسندگان ایرانی «تشریح چگونگی شکست روشنفکران» است. عابدینی مینویسد:
«بهرام صادقی طنز گزندهاش را متوجه بیبتگی نسل شکست میکند و جلال آلاحمد داستانهای واقعگرایانه و تمثیلیاش را پس از جستوجوهای ذهنی در همین باره مینویسد و در آنها به ارزیابی دوبارۀ ارزشها میپردازد و بر عمر تلف شده افسوس میخورد. نویسندگان جوانتری چون غلامحسین ساعدی و غ. داوود نیز بررسی آثار روانی – اجتماعی شکست بر ارواح مردمان را درونمایه داستانهای خویش قرار میدهند.»
شکست جنبش ملی و برد کمپانیها در قضیه نفت سبب شد که جلال آلاحمد که از حزب توده و مردمگرایی سالهای قبل بریده بود، به نوشتن داستانهای تمثیلی و به مقالهنویسی روی بیاورد. غربزدگی و مدیر مدرسه و همینطور رمان تمثیلی نونالقلم حاصل این دوران است.
در همین ایام بهرام صادقی در «سنگر و قمقمههای خالی» از رئالیسم داستانهای اجتماعی فاصله گرفت و با توجه به شگردهای داستاننویسی زمینه نوآوری داستان کوتاه در سالهای بعد را فراهم آورد. در اغلب داستانهای او مرد بلند قد و مرموزی وجود دارد که در ادبیات ما به عنوان پیامآور جنون و مرگ درک شده است. غ. داوود در همین سالها بود که در «اندر آداب و احوال» شیوههای تازهای در طنز اجتماعی پیشنهاد داد. غلامحسین ساعدی نیز نخستین نمایشنامههایش را با نام گوهر مراد منتشر کرده بود و نخستین داستانهایش را در مجلات سخن، صدف و آرش به چاپ رسانده و خود را به عنوان یک نام مطرح به جامعه ادبی ایران شناسانده بود. زندگی بیحاصل کارمندان در جامعه شهری از مضامین ثابت آثار این نویسندگاناند.
سنگینی بار شکست، رنج از گذشته و احساس دلهره نسبت به آینده بر مضامین مهمترین آثار ادبی در این دوره تأثیر گذاشته است. نادر ابراهیمی نخستین مجموعه داستانش با عنوان «خانهای برای شب» را در همین ایام پدید آورد. تم این کتاب شرارتهای اجتماعی است. تقی مدرسی رمان اسطورهای یکیلیا و تنهایی او را در سال ۱۳۳۴ منتشر کرد و نام او به عنوان یک نویسنده پرآوازه شد. عابدینی مینویسد:
«مدرسی به افسانهای توراتی پناه میبرد تا زیبایی و شوری را که در زمانه نیست، در زمان و فرهنگی از دست رفته بیابد و درد زمانه – ترس و انزوا- را جاودانگی ببخشد.»
اقبال ترجمه به عنوان واکنشی به سانسور
در سالهای دهه ۱۳۳۰ تا ۱۳۴۰ ترجمه آثار ادبی رواج پیدا کرد. نویسندگان که زیر سقف سانسور نمیتوانستند آزادانه قلم بزنند، به ترجمه روی آوردند. در این سالها به ازای ۳۷۳ داستان ایرانی، ۶۶۶ داستان خارجی به فارسی ترجمه شده است. نجف دریابندری در مقاله «در عین حال» مینویسد:
«نوعی زبان ترجمهای پدید آمده است که نه تنها قوانین دستور زبان و روال کلام فارسی در آن جاری نیست بلکه بسیار اتفاق میافتد که اصولا عقل و منطق بشری بدان راه نمییابد.»
بر اساس آمار مجله راهنمای کتاب در طول این دهه ۱۳۰ داستان پلیسی و ۹۰ داستان تاریخی و عشقی منتشر شده است. ترجمه آثار پلیسی بازار گرمی دارد. از میان انبوه ترجمهها داستانهای عشقی – جنسی فراسواز ساگان مورد اقبال قرار گرفت و مقلدان بسیاری یافت.
در فاصله سالهای ۱۳۳۲ تا ۱۳۴۱ جک لندن با ۲۲ کتاب، استفان تسوایک با ۲۰ کتاب، ویکتور هوگو با ۱۴ کتاب، داستایوسکی و با بالزاک هریک با ۱۳ کتاب و ارنست همینگوی با ۱۲ کتاب، تولستوی و اشتاین بک هر یک با ۱۰ کتاب و چخوف با ۸ کتاب جزو نویسندگان پرخواننده در ایراناند.
در آن ایام عبدالرحیم احمدی در مقالاتی در سخن برای نخستین بار برتولت برشت را به ایرانیان شناساند، کاظم انصاری حنگ و صلح تولستوی را ترجمه کرد و بهمن شعلهور خشم و هیاهوی فاکنر و نجف دریابندری وداع با اسلحه همینگوی را.
نخستین خیزشها در شعر فارسی
در سالهای ۱۳۳۰ تا ۱۳۴۰ تحت تاثیر هوشنگ ایرانی نخستین نشانههای خیزشی نو در شعر فارسی ایران ظاهر شد. هوشنگ ایرانی که بهسرعت بر پهنه ادبیات معاصر ایران ظهور کرده بود و در فاصله کوتاهی چندین مجموعه شعر به چاپ رسانده و «جیغ بنفش» او بر سر زبانها افتاده بود با برخورد سرد جامعه ادبی آن زمان و پس از وقوع کودتای ۲۸ مرداد ناگهان خاموش شد. احمد شاملو و سهراب سپهری اما نخستین تجربههای خود را از سر میگذراندند و هنوز یک دهه به پیدایش جریانهای اثرگذار شعر سپید، شعر دیگر و شعر حجم که تاریخ شعر فارسی را دگرگون کردند باقی مانده بود. نادر نادرپور با انتشار مجموعه اشعار «چشمها و دستها (۱۳۳۲ – ۱۳۲۶)، دختر جام (۱۳۳۳ – ۱۳۳۱)، شعر انگور (۱۳۳۵ – ۱۳۳۴) و سرمه خورشید شعر نیمایی را به تکامل رسانده بود. مهدی اخوان ثالث، برخی از ماندگارترین اشعارش را در این دوره سروده است: ارغنون، زمستان و آخر شاهنامه.
هوشنگ ابتهاج با مجموعه اشعار شبگیر (مرداد ۱۳۳۲) و زمین ( دی ۱۳۳۴) بیان تازهای در شعر اجتماعی ایران پیش گذاشت.
برنامه گلها و رونق موسیقی
همزمان در زمینه موسیقی نیز نشانههایی از یک تحول عمیق مشاهده میشد. زمینه موسیقی پاپ در همبن سالهای بعد از کودتا فراهم آمد. داوود پیرنیا که از بنیانگذاران نخستین کانون وکلا در ایران نیز بهشمار میآید دلبسته شعر و موسیقی است. او در حلقه ادبی علی دشتی، بدیعالزمان فروزانفر، لطفعلی صورتگر، حسن شهباز، رهی معیری و ابوالحسن صبا ساخت یک برنامه رادیویی برای جلوگیری از به ابتذال کشیده شدن شعر و موسیقی ایران را پیشنهاد داد. این برنامه «گلهای جاویدان» نام گرفت و به معرفی و دکلاماسیون سرودههای شاعران نامآور ایران و اجرای موسیقی فاخر سنتی ایران میپرداخت. در نخستین برنامه «گلهای جاویدان» که تنها ده دقیقه به درازا میکشید و در نوروز سال ۱۳۳۵ از رادیو ایران پخش شد، عبدالعلی وزیری، احمد عبادی و علی تجویدی شرکت داشتند. در مجموع ۱۴۰۰ برنامه شعر و موسیقی سنتی در ۸۸۶ ساعت به ضبط و پخش درآمد. این برنامه با معرفی دوباره بیش از ۵۶۰ شعر فارسی (از قدیم تا جدید) به ادبیات کلاسیک فارسی جان داد و تقاضا برای انتشار دیوانهای شاعران که سالها مهجور مانده بودند و دیگر چاپ نمیشدند، یا کیفیت چاپ و نشر آنها پایین بود ناگهان بالا رفت.
علینقی وزیری، جواد بدیعزاده، جواد معروفی، روحالله خالقی، پرویز یاحقی، حسین یاحقی، مرتضی محجوبی، همایون خرم، علی تجویدی، حبیبالله بدیعی، اسداله ملک و جهانبخش پازوکی از آهنگسازان نامداری بودند که با برنامه گلها همکاری میکردند.
گلپا با بیش از ۳۰۰ برنامه، ایرج با بیش از ۲۰۰ برنامه، مرضیه، الهه، محمد رضا شجریان، غلامحسین بنان، ناصر مسعودی، عهدیه، سید جواد ذبیحی و محمود محمودی خوانساری و هایده و مهستی از خوانندگان سرشناس برنامه گلها بودند.
رونق تئاتر و نخستین تلویزیون خصوصی ایران
بعد از کودتا تئاترهای لالهزار که تا پیش از این مظهر نواندیشی بودند به راه دیگری افتادند. کیان افراز در «تئاتر ایران در گذر زمان» مینویسد:
«تئاترها چیزی شبیه شوهای امروزی شده بودند، کمدیهای تک پردهای، آکروبات، آوازهای طنز، رقص و... حتی بعضی رقاص فرنگی آوردند. بعضی از تئاترها از ترکیه رقاص آوردند که اولین آنها تئاتر تهران بود.»
با تأسیس بنگاه ترجمه و نشر کتاب زیر نظر بنیاد فرانکلین برخی از آثار ادبیات نمایشی جهان به فارسی ترجمه و منتشر شد. اگمنت اثر گوته (به ترجمه دکتر هوشیار)، الکتر و سه نمایشنامه دیگر اثر سوفوکل به ترجمه محمد سعیدی، بادبزن خانم ویندرمر و دو نمایشنامه اثر اسکار وایلد و چهار نمایشنامه از اوریپید به ترجمه محمد سعیدی، تراژدی قیصر اثر شکسپیر به ترجمه فرنگیس شادمان. تأسیس تلویزیون ثابت پاسال و اجرای زنده نمایش در آن سبب شکوفایی تئاتر در این سالها شد. عباس جوانمرد درباره تئاترهای تلویزیونی و تأثیرش در جامعه گفته است:
«اجرای این برنامهها همان طوری که در طرح پیشبینی شده بود تئاتر را به شکل وسیع در میان مردم معمولی برد و علاقمندان جدیدی برای تئاتر به وجود آورد. »
اجرای نمایشنامه بلبل سرگشته، نوشته علی نصیریان در تئاتر ملل پاریس که جایزه نمایشنامهنویسی سال ۱۳۳۵ را از آن خود کرده بود تحولی دیگر در تئاتر ایرانی آن سالها را رقم زد: گرایش به فرهنگ ملی. عباس جوانمرد و علی نصیریان محلل و مردهخورها نوشته صادق هدایت را روی صحنه بردند. توجه به نقالی، تخت حوضی، سیاه بازی و تعزیه از سالهای پایانی دهه ۱۳۳۰ در آثار غلامحسین ساعدی و اکبر رادی آغاز شد.
فیلمفارسی و شهرستیزی
از اواسط سالهای دهه ۱۳۳۰ رشد تولید فیلمهای سینمایی در ایران شتاب گرفت و در تهران دهها بنگاه فيلمسازی تأسيس شد. بیشتر محصولات سینمایی در این ایام بر گرته فیلمهای خارجی از جمله فیلمهای نیمهموزیکال هندی و کمدیهای مصری و سینمای هالیوود ساخته میشدند و به نمایش درمیآمدند. این تقلیدها زمینهساز پیدایش و گسترش فیلمفارسی به عنوان یک ژانر سینمایی شد. در سال ۱۳۳۶ با نمایش دو فیلم «جنوب شهر» به کارگردانی فرخ غفاری و «لات جوانمرد» ساخته مجید محسنی تحولی تازه در سینمای ایران اتفاق افتاد: کاراکتر مردی قلدر و لوطیمسلک به پرده سینما راه پیدا کرد که یادآور سنت عیاری و فرهنگ پهلوانی در ایران بود.
مجید محسنی با دو فیلم «خواب و خیال» و «بلبل مزرعه» تقابل شهر و روستا را آشکار کرد. در این فیلمها مردمان شهری فرهنگ روستایی را تهدید میکنند. پرویز جاهد در مقالهای در زمانه مینویسد:
«معصومیت و سادگی مردان و زنان روستایی در مقابل شرارت و خباثت آدمهای شهری، تضاد اصلی فیلمهای فارسی این دوره بود که به سطحیترین و اغراقآمیزترین شکلاش تصویر میشد.»
در سالهای دهه بعدی اما فیلمفارسی به راه دیگری افتاد و حامی حرکتهای اصلاحطلبانه و فرهنگ شهری شد.
جستوجوی هویت ملی در آثار نقاشان
یکی از ویژگیهای نقاشیهای دهه ۱۳۳۰ توجه به زندگی مردم عادی و ثبت آن است. و این نیز در نقاشیهای سرگیس واسپور به خوبی پیداست. لیلی تقیپور و شکوه ریاضی، نوگراترین زن نقاشی ایرانی، از اولین دانشجویان هنرکده تازه تأسیس هنرهای زیبا بودند. منوچهر یکتایی اولین نمایشگاه انفرادی خود را در سال ۱۳۳۰ در نیویورک بر پا کرد و خیلی زود کارهایش در محافل هنری نیویورک مورد توجه قرار گرفت. چند سال بعد آثار او در شهرهای دیگری چون واشینگتن، شیکاگو و بالتیمور به نمایش درآمد و موزه هنرهای مدرن نیویورک نیز یک تابلو و دو طرح را از او خریداری کرد. یکتایی به آسانی به عنوان یک هنرمند ایرانی جایگاه خودش را در مکتب نقاشان نیویورک در کنار هنرمندان بهنامی چون جکسون پالک و دکونیک تثبیت کرد.
هوشنگ پزشکنیا از جمله هنرمندانی بود که آثارش در گالری آپادانا اولین مرکز هنرهای تجسمی به نمایش درآمد و مورد توجه قرار گرفت. آپادانا پاتوق هنرمندانی چون حسین کاظمی، محمود جوادیپور، احمد اسفندیاری، مهدی ویشکایی و دیگر هنرمندانی جوانی بود که سعی داشتند هنر نو را به مردم معرفی کنند.
آثار احمد اسفندیاری در بین سالهای ۱۳۳۰ تا ۱۳۴۰ به شدت ساده است. او آدمها و طبیعت را به صورت خط و سطح میآفریند و با ساختاری هندسی به کارهایش نظم میدهد.
ناصر اویسی در سال ۱۳۳۷ در بینال پاریس شرکت کرد و در چهار بینال تهران نیز حضور داشت. او از جمله نقاشانی است که آثارش در نقاشی معاصر ایران به مکتب «سقاخانه» معروف است.
او اولین گالری ایران را به نام نگارخانه «هنر جدید» بنیاد نهاد.
در این ایام در آثار ژازه طباطبایی اسطورههای ایرانی، فرهنگ فولکوریک و شیوههای هنر سنتی ایرانی از مینیاتور گرفته تا پردهخوانی بهروشنی دیده میشوند. ابوالقاسم سعیدی، یکی دیگر از نقاشان نوگرای ایرانی است که همچون دیگر نقاشان پیشگامی که عمدتاً از سالهای دهه ۱۳۳۰ به بعد جستوجوگر راههای تازه بودند، کوشید با درآمیختن درونمایههای ایرانی با سبکها و تکنیکهای مدرن، به زبان و نگاه ویژه خود دست یابد.
نظرها
ف الف از تهران
ایرانیان با اینکه حافظه ی تاریخی و حافظه ی کتابخوانی ندارند اما از ملی و ملی مذهبی و آخوند و مداح و طلبه خلاصه هر کسی تا دلتان بخواهد زیر بار آنچه را آنها کودتای ۲۸ مرداد می نامند له شده اند. حتا اگر همچون ملایان خودشان هم همدست کودتاگران باشند. شما ببینید که اگر ناکازاکی و هیروشیما مثلا در قم و مشهد اتفاق افتاده بود شاید ما هم به پیشروی ژاپن می بودیم. اما ۲۸ مرداد گوئی چنان ما را در تمامی زمینه ها ناکارآمد کرده که تمامی خدمات دوران دو پهلوی را نادیده گرفته، میگیریم و گوئی خواهیم گرفت این بدبختی بزرگی ست. در هیچ کجای دنیا برای یک شبه کودتا که مقصرینش از دو طرف بودند سوگواری ای خانمانسوز و فلج کننده ای ضد منافع ملی که نزدیک ۷۰ سال طول بکشد نبوده و نیست. به نظر من این سوگواری و مظلومنمایشی از اسلام ننگینی می آید که اساس ایرانیت و انسانیت ایران را جریحه دار کرده و بیخود نیست که از آن تشیعی زاده شده تا ما در غالب همین دین نانجیب ۱۴۰۰ سال سوگوار امام حسین باشیم. در حقیت سوگواری برای امام حسین اصل و اساس سگوار ایران و ایرانیت بودن است که برای رد گم کردن و برای مشروع جلوه دادنش در برابر تماشاگران مسلمان غیر شیعی دست به دامان عربی دیگر و مسلمانی دیگر شده ایم تا به او بگوئیم اسلام واقعی این است که ما داریم. و البته این بیماری عفن و مسری از نسلی به نسل و نسلها سرایت کرده است. چندی پیش در منزل یکی از شاگران ژان پیاژه در تهران با چندتن از ملییون مهمان بودم. عجبا که این زخم ۲۸ مرداد را همگی در حال کاردکشی و چنگکشی و تازه کردن دیدم. گوئي نوعی لذت جنسی دارد تا همه بیهودگی هایشان را و اشتباهاتشان را بیرون بریزند و بریزند روی داریه و بر سر ۲۸ مرداد. آری ایکاش بمبهای ناکازاکی وهیروشیما «قمٍناکی» و مشهدشیما شده بودند. آما ما حتما سزاور چنین بمبهائی نبودیم چرا که همیت و فرهنگ و هنر و ایرانیت و شرفت ما را اسلام به یغما برده بوده و برده است و تا آنرا باز نستانیم این چنین خوار و ذلیل اسلام هستیم و خواهیم بود. شاید به قدرت رسیدن کرمهای وحشتناک کرامت اسلام ناب: روحانیون و مداحان و طلاب این فایده را داشته باشد که ما به خود بیائيم. مرگ بر حکومت ضد بشری اسلام و نه به جمهوری اسلام. از تهران هستم و جنوب شهر
مصطفی
عنوان این مقالات خانم نجفی واقعا دست و دلبازانه, بسیار سخاوتمندانه و تا حدی دور از واقعیات است. شاید عنوان "قرن در جا زدن و بازگشت به دوران صدر اسلام" عنوان دقیق تری برای توصیف این قرن باشد. تخم لق این در جا زدن و بازگشت به ۱۴۰۰ سال پیش را هم قانون اساسی مشروطه, و رسمیت بخشیدنش به جایگاه روحانیون و قانونی کردن دخالت آخوندها در سیاست کشور ریخت. شایان توجه است که هیچ کس در ایران ترور احمد کسروی توسط فدائیان اسلام را به تنها محکوم نکرد, بلکه اکثر نیروهای سیاسی (منجمله "جبهه ملی" و دکتر فاطمی) رسما از آن دفاع کردند. و همان ترور نطفه ای اصلی جمهوری اسلامی شد, و ج.ا. دلیل زندگی کردن ایرانیان در ۴۰ سال آخر این قرن در دوران قرون وسطی.
مصطفی
خطاب به ف.الف. مظلوم نمایی یکی از ارکان اساسی فرهنگ سیاسی در نیرنگستان آریایی-اسلامی ما می باشد. از چپ تا راست تا میانه, مذهبی, سکولار, آنارشیست تا اقتدارگرا مظلوم نمایی و خود مرکز بینی بخشی از DNA ما می باشد. "خدمات" دو پهلوی نیز که شما چندان بدان مینازید و افتخار میکنید, چیزی نبود جز اجرای طرح های توسعه که از سوی انگلیس و آمریکا برای جلوگیری از رشد رادیکالیزم در ایران برنامه ریزی شده بود. پرورش و سامان دادن به اسلام سیاسی, به عنوان سپری مقابل ناسیونالیزم و چپ گرایی ایرانی نیز دقیقا یک بخش اساسی این "خدمات" بود. ۴۰ سال اخیر شاهد نتیجه ای نهایی این "خدمات" هستیم!!!
از ف +به فالف از تهران
به ف الف از تهران خانم یا آقای محترم بسیار درست دیده ای. ایران و مردم کتابخوانش باید اولا دیگران را کتابخوان کنند و دو اینکه جامعه ایران باید همچون بیماری بنشیند در برابر آنالیستهای روانی و این تشیع خانمانسوز و این عزای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ را آنالیز کند. یعنی رواندرمکانی کند. این درست است که اگر قرار باشد گریه هایی که برای امام حسین این جهالت مجسم می کنند را تجزیه و تحلیل کنین، البته آنهائی که واقعی ست همه و همه از دردهای روانی جسمانی و اقتصادی هر کدامشان است. در حالی که اگر خرد سازا وجود داشته باشد برای امام حسینی که در نهایت حماقت حتا فرزند شش ماهه اش را نیز با خود به جنگ می برد و برای سپر بلا کردن آن طفل سردست بلند میکند تا شاید دوستان و حتا همخونان قدیمش و همدینانش به او رحم کنند و نکشندش. این واقعا از عجایب روزگار است که مردذم ایران اینچنین این حتا بیشرفی مجسم را که مسئول مرگ قاسم ۱۱ ساله و علی اکبر ۱۴ ساله و دربدری رقیه سه ساله و اسیری خواهران و برادرانش می شود. بعد یک عده آخوند و روضه خوان و مداح اینرا خدائی الهی سیدالشهدائیش می کگنند و در تحمیق مردم هر چه تمامتر تولید نیروی تخریب می کنند. شما بسیار درست دیده ای که این ماجرای عزای ۲۸ مرداد و عزای امام حسین همسنگ و همرنگ هم نسل است. نسل تخریب و تمدن ایران توسط اسلام. برای همین مردم ایران در نهایت نوعی سوگوار دائمیند. کافی ست نگاه کنیم، محرم را صفر را رمضان را بعد حتا روضه و ذکر مصیبت حتا در اعیاد را. حتا در عروسی های بسیاری از املها و مومنین یادی هم از قاسم داماد و علی اکبر جوان و عباس بیدست می شود. که بله ما نباید در این جشن آنها را فراموش کگنیم. و این یعنی قاسم ها و عباس ها و علی اکبر ها ئی که مسلمانان در صدر اسلام بر ما روا داشتند و چه تجاوزها به زنها و دخترها که نکردند. چه کتابها که نسوزاندند. این خلدون می نویسد. (درست یادم نیست چند سال ) اما در هر حال دو یا سه سال حمامهای مسلمانان صدر اسلام از سوزاندن کتابهای پارسیان گرم میشده و ما بقی نیز در رودخانه ریخته شده بود. آری ۲۸ مردا هم نوعی عاشورا ست!
دخو
تنها کسانی که در ایران هنوز جرات اقرار به خرابکاری های اساسی کودتای ننگین ۲۸ مرداد را ندارند سلطنت باختگان نادم می باشند. طنز جریان در این است که اکنون با بالا رفتن سن و سال شان تو گویی نوعی بیماری آلزایمر مانند نیز بر "مزایای" آنان افزوده شده است. مثلا در اینجا با ظاهری ضد اسلام سعی در بی ربط دادن کودتای ۲۸ مرداد و رشد اسلام سیاسی در ایران می شود, اما از یاد می رود که: این شاه بود که پس از کودتای چاقو کشان, فاحشه ها و طلاب علیه مصدق با کاشانی روبوسی کرد و از او سپاس بیکران بابت خدماتش به سلطنت. از یاد می رود که این سپهبد باتمانقلیچ بود که دوشادوش آخوند فلسفی (خندان و شاد) کلنگ به معبد بهائیان می زد, غافل از اینکه این کلنگها در حقیقت تیشه به ریشه ی خود سلطنت بود. از یاد می رود که چگونه ساواک "انجمن حجتیه" را تاسیس کرد؛ همان انجمن حجتیه ای که نیمی از سردمداران ج.ا. فارغ التحصیل های آن انجمن می باشند. از یاد می رود که حسنیه ارشاد, ",مکتب اسلام",....با حمایت دربار سلطنتی پر و بال داده می شد. کودتای ننگین ۲۸ مرداد اولین گام اساسی به سوی تاسیس جمهوری اسلامی بود.
ف الف از تهران
به جناب دخو بنویسم که بنده ۳۳ ساله هستم و فرزند انقلاب ننگینی که حتما شما و دست کم پدرتان و پدربزرگتان همچون پدر و پدربزرگ من در آن دست داشتند. شما اصلا نوشته ی مرا دریافت نکردی یا کردی و خودت را به آن راه میزنی که اسلامیون هم میزنند. بنده اصلا وانمود نمی کنم که جمهوریخواهم و اصلا اگر صداقت شنوائی داری من ضد سلطنت هستم. اما من هم «کودتای» ۲۸ مرداد را محکم میکنم. اما نه همانند شما. من معتقدم که دکتر مصدق هم همانند شاه در این کودتا مقصر بوده ست. من برای دکتر مصدق بسیار احترام دارم ولی معتقدم که در نرمش و دیپلماسی کم آورد و نوعی «سرسختی» بیجا بکار برد که نتیجه اش همین است که میبینیم. اصلا یکی از طرفها و ناکاردانیش باعث پیروز آن دیگری میشود. من بازهم معتقدم که این عزا داری از اسلام می آید. من به عنوان کسی که شاهد ازیت و آزار بهائیان بوده ام بسیار بیشتر از سرکار دل برایشان سوزانده ام و ازشان با همه ی خطرهایش دفاع کرده ام و از بسیار نزدیک. بنا بر این من خیلی خوب در جریان سرکوب بهائیان هستم و حتا بیرون آوردن اجسادشان از گور و آتش زدنشان. و اما اینکه میگوئي ساواک انجمن حجتیه را درست کرد اصلا درست نیست! البته که شاه ناتوان از درک خطر اصلی گذاشت تا بازاریها انجمن حجتیه را سازمان دادند. شمااز روی هوا نوشته ای. البته که شاه هم اسلامپناه بود و این یکی از معایب مهم او بود که از ضعیف النفس بودنش و ترسیدنش از کمونیسم شوری بود و پناه بردنش به اسلام: اسلامپناه! همچنان که کل جامعه ایران در اثر آن بیماری ای که گفتم اسلامپناه است. او آدم بینهایت خرافی بود! اصلا من شاهدم که حتا بستگان کمونیست و ضد خدای ما هم به طریق اسلامی به خاک میروند...اقای محترم اسلام یک بیماری ست! در هر حال هیچ ملتی در تاریخ به اندازه ملت ایران عزادار و سگوار نیست. این سوگواری از نحوست و نکبت اسلام مسری است. من از شما آقای دخو خواهش میکنم تا نظر مرا دوباره بخوانید. اینکه شما نوشته ایدک«کودتای ننگین ۲۸ مرداد اولین گام اساسی به سوی تاسیس جمهوری اسلامی بود.» من هم با آن موافقم فقط با این توضیح که: آمریکا و انگلیس کار خودشان را کردند میکنند و خواهند کرد: آما شاه و مصدق هر دو مقصرند. برای همین باید مردم ایران این ماجرا را با صلابت و شعور و خرد سیاسی و قیاس و نه فقط با بلاغت، تجزیه و تحلیل کند نه اینکه هنوز در همان روز و در همان زخم تازه و سوگواری ۲۸ مردادی درجا بزند. چنانکه نوشتم ما شاید سزاوار کودتائي در این حد پائین و پست بودیم و نه سزار بمب باران شیمیائی، چرا که ژاپن با آن هیولای بهت آور و خوشبختانه یگانه همه تاریخ بشر امروز سرش بلند است اما جامعه ایران اینچنین در غم حسین احمق کربلا و پیامبر شوهر عایشه سه ساله که در شش ساله گیش به بسترش میبرد و با مراجعه به فتوای تفخیذی امام خمینی در میابیم که شریعتی بیخود نیست که میگوید: پیامبر اسلام عایشه را قلندوش می کرد و در بازار مکه و مدینه می گردانید و چشمچرانهای عرب با حسادت به او می نگریستند و ...و شما نتیجه بگیر که حجاب از کجا آمده. بنا بر این به دینی چسبیده که پیامبرس تفخیذگر بچه شیرخوار بوده... آی به چنین دینی چسبیده. حالا آقای دخو شما مرا سلطنت باخته ی پیر نخوان که حتا پدرمن و پدر بزرگ من با شما همدرد هستن و آنها هم همینجور زانوی عزای «کودتای ننگین ۲۸ مرداد» به بغل گرفته اند! من بر این باورم که من و شما هر دو یکی هدف داریم. فقط من این ماجرا را کودتا نمیدانم و شما آنرا کودتای ننگین می نامید و با عصبانیت. هر دوی ما درد ایران را داریم. من در جنوب شهر تهران و شما شاید در یک کشور اروپائي. برایت بسیار احترام دارم
دخو
خطاب به "ف.الف" شوربختانه شما نه تاریخ معاصر ایران را به درستی درک نموده اید, نه برداشت و نقدی صحیح از مصدق دارید و نه راه حلی منسجم و پایدار برای برون رفت از جهنم جمهوری اسلامی. جنبش ضد سلطنتی که رژیم شاه را سرنگون نمود در حقیقت پایه های یک "انقلاب دو بنی" بود (سردبیر این سایت تحلیلی سیاسی, فلسفی از این مفهوم "انقلاب دو بنی" فرموله کرده است). آقای محمد قائد نیز در کتاب "خاطرات آیندگان" مشاهدات و ملاحضات تاریخی خود را از دو اردوگاهی که درگیر سرنگونی سلطنت بودند به دست داده است. جای افسوس است که شما با اینکه از کاربران این سایت هستید کماکان در تاریکی و ناآگاهی تاریخی از واقعه ای مهم بسر میبرید, کوچکترین توجه ای به پیچیدگی ها و بغرنجی های تاریخ ندارید و فقط دنبال بازی کودکانه ای "کی بود, کی بود؟ من نبودم" هستید. شما اگر دنبال مقصر واقعی می گردید خود شاه, ساواک و نظام تک حزبی رستاخیز بزرگترین و اساسی ترین مقصرین برای شروع جنبش های ضد سلطنتی بوده و هستند. علاوه بر عدم آگاهی از پیچیدگی های بحران ۱۳۵۵-۱۳۵۷ در ایران, شما کوچکترین آشنایی با نقدهای بجا و تاریخی از مصدق نیز ندارید. مصدق نیز تا حدود زیادی مسئول شکست مردم ایران در کودتای ننگین ۲۸ مرداد است, اما نه به خاطر "سرسختی" اش, بلکه اتفاقا به خاطر عدم آمادگی اش در مقابله با کودتا و نداشتن هیچ برنامه ای برای سازماندهی مردم در مقابله با کودتا. کودتایی که خود مصدق بهتر از هر کسی میدانست در راه است و باید با آن جنگید. در نقد از مصدق شما را رجوع میدهم به کتاب ارزنده ای رفیق فقید خودمان بهزاد کاظمی با عنوان "ملی گرایی و افسانه ی دموکراسی." در نقد برنامه ی ملی کردن صنعت نفت نیز رجوع کنید به مقاله ی طولانی و تحلیل نفیس محمد قائد با عنوان "شالاپ بزرگ." این شوخی بی مزه که ساواک دستی در تاسیس "انجمن حجتیه" نداشت آنقدر غیر مسئولانه, مبتدی و ناشیانه است که حتی شایان پاسخ نیست. شما هر وقت فرصت دشتید فقط در اینترنت عنوان "ساواک و انجمن حجتیه" را تایپ کنید تا ببینید چگونه ده ها و صد ها مقاله و تحلیل با هزاران مدرک در این مورد موجود است. پیروزی شاه, فاحشه ها و چاقو کشهای تهران علیه مصدق بدون همکاری و دوستی با آخوندهای شیعه ی مافوق ارتجاعی ضد بهایی ناممکن بود. شما به این حقیقت اذعان دارید (چون به هر صورت چنان واقعیت تاریخی است که هیچکس نمی تواند آنرا رد کند), اما در اقرار به اینکه چگونه سلطنت پس از کودتا یکی از بزرگترین ارکانهای سرکوب بهائیان در ایران بود شک می برید. در انتهای کامنت خود نیز مقداری مظلوم نمایی و بازهم اظهارات ناآگاهانه کرده اید که باز بیشتر از هر چیز شما را مشابه همان فرهنگ مذهبی-اسلامی می کند, که شما مدعی ضدیت با آن هستید. با احترام