چرا «خرس» از قفس ارشاد بیرون نیامد؟
فیلم خرس، به نویسندگی و کارگردانی خسرو معصومی و تهیهکنندگی جواد نوروزبیگی در سال ۱۳۹۰ ساخته شد و در جشنواره فجر همان سال دو جایزه هم از آن خود کرد اما هرگز شانس اکران پیدا نکرد. این فیلم به تازگی، ظاهراً بدون اطلاع کارگردان و تهیهکننده در شبکههای اجتماعی به نمایش درآمده. در این مقاله نگاهی میاندازیم به موضوع فیلم و دلایل احتمالی عدم دریافت پروانه اکران عمومی آن در سینمای ایران.
خرس فیلمی درباره جنگ است، گرچه در زمان روایت داستان فیلم، جنگ سالهاست که تمام شده و حرف زیادی از آن در میان نیست، اما دلیل اصلی تمام اتفاقات در فیلم جنگ ۸ ساله ایران است. این جنگ که در سینمای ایران به جز جنگی مقدس، جنگی که حضور در آن مردان را تطهیر کرده و به کمال میرساند تصویری از آن ارایه نشده است. جنگ ۸ ساله ایران و عراق تصویری مثبت در سینما و ادبیات دارد و صدماتی که به ایرانیان وارد کرده است هرگز به صورت بیپرده در هیچ فیلم و کتابی مطرح نشده است و اگر این اتفاق هرچند به صورت جزیی در فیلم یا کتابی افتاده باشد، سانسور، آنها را از عرصه هنر ایران بیرون رانده است. خرس هم اثری است ضد جنگ، اثری که باعث میشود مخاطب از جنگ دلزده شود و با چهره زشت جنگ روبرو شود. این فیلم نمایی واقعی از آسیبهای جنگ ارایه میدهد و همین اثر محو نشدنی آن است که باعث توقیف فیلم و عدم نمایش آن در سینما میشود.
صحنه ابتدایی فیلم، نورالدین (شخصیت اصلی فیلم با بازی پرویز پرستویی) را نشان میدهد که برگهای پاییزی را از روی قبر دختربچهای کنار میزند، دختربچهای که به استناد نوشته روی سنگ قبرش توسط پدر قسیالقلبش کشته شده است. این دختربچه که در تمام فیلم از شیطنتها و خوشزبانیهایش لذت میبریم و صدای خندهاش بارها در فیلم طنین میاندازد، نمایانگر آرزوها و روح و جوانی گلی (زن مورد علاقه نورالدین و همسر سابقش با بازی مریلا زارعی) است. او خود گلی است که بیرون از او زندگی میکند تا شاید شانسی دوباره برای خوشبختی و شادی داشته باشد اما جز مرگ چیزی در انتظار او نیست و تمام فیلم داستان چگونگی مرگ آرزوها و زندگی را روایت میکند.
سپس به زمان خط اصلی فیلم برمیگردیم: نورالدین رزمندهایست که بر اثر موج انفجار حافظهاش را از دست داده و به همین دلیل تا سالها پس از اتمام جنگ اسیر دشمن بوده است. پس از اینکه به یاد میآورد کیست، به طریقی که نمیدانیم آزاد میشود و به ایران برمیگردد. اولین تصویری که از او در این خط زمانی داریم، مردی است که سوار بر قطار به شهرش میرسد. او در راه عکسی کوچک را با عشق و لبخند نگاه میکند و با امید به آن وارد شهر و دیارش میشود. آنچه در دیدار با برادرش میفهمد این است که زنش پس از شایعه شهادت او، غیابی طلاق گرفته و با مرد دیگری ازدواج کرده است.
از همین ابتدای فیلم است که پشیمانی نورالدین را در صحبتهایش میبینیم، او مانند چند جای دیگر در فیلم، اشاره میکند که برای حفظ جان و ناموس کشورش به جنگ رفته، عمرش را صرف جنگیدن کرده و حالا حتی زن مورد علاقهاش را هم از دست داده است. او مانند دیگر آثار انتقادی سفارشی به فساد پس از جنگ اشاره نمیکند، او زندگی شخصیاش را به عنوان یک انسان از دست داده است. دیالوگ برادر نورالدین هم نشاندهنده دیدگاهی است برخلاف آنچه جمهوری اسلامی میپسندد، او نورالدین را سرزنش میکند که چرا به جنگ رفته است، نورالدین زندگی شخصیاش را فدای جنگ کرده اما حالا برای همین عمل به ظاهر مقدس سرزنش میشود و تاوان سنگینی میپردازد.
حالا که او برگشته و جنگ هم تمام شده است، جامعه جز دیداری کوتاه از سر وظیفه و احترام گذاشتنهای سرسری چیزی برای او در چنته ندارد و حتی جملات دوپهلویی نظیر «ما رو بگو چقدر به شهادت تو غبطه خوردیم» میشنود گویی شهید شدنش به او ارزش بیشتری میبخشیده تا زنده ماندن و برگشتن او. جامعهای که تصور میکرده او شهید شده است حالا اصلا جایی برای او در نظر ندارد. تنهایی نورالدین در فیلم به همین موضوع اشاره دارد. کسانی که به جنگ نرفتهاند حالا زندگی خوبی دارند، خانه و خانواده و شغلی دارند و خوب یا بد به زندگیشان مشغولاند. این نورالدین است که جا مانده، حالا وارد جامعهای شده که او را فراموش کرده و صاحب خانهای است که سالهاست کسی در آن زندگی نمیکند.
در «خرس» جنگ، اتفاقی مقدس نیست، منحوس و سراسر رنج و محنت است و آسیب آن تا سالها و در ابعاد مختلف، زندگی افراد را درگیر میکند. همین تصویر از جنگ است که جمهوری اسلامی تاب نشان دادن آن را ندارد. جنگی که نه تنها جنبه مثبتی ندارد بلکه زندگی تمام ایرانیان را در ابعاد مختلف به نابودی کشانده و میکشاند. جنگی که ادامه دادن به آن و عملکرد ناشیانه و بیرحمانه در آن زندگی چند نسل از مردم کشور را تباه کرده است.
او اما تسلیم نمیشود، سعی میکند زندگیاش را پس بگیرد. اولین کاری که میکند دیدار یار است. به سراغ زن محبوبش، گلی، میرود و در یک سکانس عاشقانه، به همسر سابقش دوباره اظهار علاقه میکند. از نظر خودش، مردی که سالها برای کشورش جنگیده، منطقی است که بخواهد همسرش، به زندگیاش برگردد. تنها خواسته نورالدین همین است، به همین خاطر در این فیلم نمیبینیم که او به دنبال شغل یا کسب درآمد برود، او خواستهای جز تشکیل یک زندگی، همان که جنگ ۸ ساله از او گرفته است، ندارد. حالا اما میان آنها یک مرد فاصله میاندازد. مردی که زن او را دیو مینامد و نورالدین در انتهای فیلم با فریاد او را خرس صدا میزند.
افرا، همسر گلی اما مثل نوالدین فکر نمیکند. او نماد تمام ناملایمات مردانه است. مردی خشن که پیش از آنکه بداند نورالدین زنده است، به زنش هیچ توجه و محبتی ندارد. زن به حکم وظیفه و با قبول شرایط ناگواری که برایش پیش آمده است با دلمردگی با او زندگی میکند و از سفرههایی که میچیند پیداست که تلاشش را میکند تا زندگی به ظاهر خوبی برای فرزندانش تامین کند. در شروع سکانس اولین دیدار گلی و نورالدین، گلی مشغول پختن کیک است تا زندگی بیروحش را شیرین کند که زنبوری زودتر از نورالدین با خبری که برایش میآورد کیک پختن را متوقف میکند. گلی یک زن خانهدار بیآرزوست که حالا دری جدید به سوی دنیایی که در آن میتواند خوشبخت باشد برایش باز میشود اما حتی حرف آمدن نورالدین هم میتواند شوهرش را چنان عصبانی کند که زندگی برایش به جهنم تبدیل شود.
در طول فیلم بارها کشمکش بین نورالدین، افرا و گلی را میبینیم. در تمام فیلم موضع دو مرد مشخص است، این زن است که در ابتدا با ترس و تردید و بعد با کمی امید به این امکان جدیدی که دارد نگاه میکند. نورالدین با آرامش و مهربانی و گذشت و افرا با خشونت و تحقیر و توهین هر دو راه را به او نشان میدهند. افرا با شک و تردید و توهم توطئهای که دارد و ترس از بیآبرو شدن است که مدام زن را در تنگنا قرار میدهد، با کتک زدن زن، محدود کردنش، توهین کردن به شخصیت او و نهایتا گفتن حقیقت به پسر گلی و نورالدین (رسول) است که پلهای وابستگی به زندگی کنونی را پشت سر گلی خراب میکند و زن را به این نتیجه میرساند که طلاق بهترین گزینه برای اوست. تنها زمانی که او را شاد و خوشحال میبینیم زمانی است که درخواست طلاق را به دادگاه داده و حالا از سرخوشی زندگی شادی که برای خودش تصور میکند روی میز ضرب میگیرد و دخترش که روح جوانی اوست با ضرب او میرقصد.
افرا اما که همه از جمله برادرش از ابتدای فیلم به او توصیه میکنند عاقلانه و با مهربانی رفتار کند، باز هم پس از دریافت احضاریه دادگاه حاضر نمیشود مساله را با آرامش فیصله دهد، او به دنبال انتقام است، به دنبال پس گرفتن آبرویی است که فکر میکند با رفتن زنش آن را از دست خواهد داد. او که راهی جز زورگویی برای حفظ زندگیاش نداشته حالا هم راهی جز خشونت در سرش نیست. به سراغ اسلحهای که پنهان کرده میرود و در آینه اول رو به خودش نشانه میرود و بعد به سمت روبرو شلیک میکند اما غافل از اینکه باز هم خودش را نشانه گرفته است. همین نشانهها در فیلم به ما میگوید که این خشونتها عاقبت خوشی برای خود او هم ندارد. وقتی به خانه برمیگردد میبیند که زن پیش دخترش خوابیده تا از هر تماسی با او پرهیز کند، در این صحنه که مادر و دختر در آغوش هم خوابیدهاند و صورت دختر با ظرافت در قاب روسری مادر دیده میشود، میتوان یگانگی گلی و دخترش را دید که یادآور پیوند عمیق روحی مادر و دختر است.
در راه دادگاه است که برای دستشویی رفتن دخترک میایستند، دختر بازیکنان داخل جنگل میدود اما جیغ پرندهها، برفی که از درختها بر روی گلی میریزد و وهم جنگل همه و همه حس شومی را به گلی منتقل میکند، او با ترس و اضطراب به جنگل نگاه میکند اما سرانجام به دنبال دخترش وارد جنگل میشود. همینجاست که مرد با اسلحه سراغش میرود و اول او و بعد روح کوچک او، دخترش را میکشد و بعد آنها را در آغوش هم دفن میکند، گلی و آرزوهایش را.
رسول است که از این ماجرا میگریزد و به سراغ پدر واقعیاش میرود و با او برمیگردند تا چارهای بیابند اما جز گوری تازه چیزی منتظر آنها نیست، نورالدین با چادری و رسول با عروسکی هر کدام به سراغ بخشی از زن میآیند تا برای او عزاداری کنند. نورالدین افرا را پیدا میکند اما افرا دچار جنون شده، حتی از نورالدین میخواهد که او را بکشد اما نیازی به این کار نیست چون او خود به پایین آبشار سقوط کرده و میمیرد.
فیلم اما در این لحظه تمام نمیشود، جامعهای که تا حالا جایی برای نورالدین نداشته، او را تنها گذاشته و زندگیاش را از او گرفته حالا هم هیچ نشانی از عدالت با خود ندارد. بدون هیچ اشاره مستقیمی میفهمیم که دستگاه قضایی چطور نورالدین را مقصر شناخته و او را برای سالهای طولانی به زندان انداخته است. وقتی نورالدین از زندان آزاد میشود پسرش بزرگ شده، ازدواج کرده و حالا صاحب دختری به نام گلی است. او نه تنها زندگی با زن مورد علاقهاش را از دست داده و شاهد قتل وحشیانه زنش بوده بلکه بزرگ شدن پسرش، ازدواج او و نوهدار شدنش را هم در زندان دنبال کرده و به طور کامل زندگیاش را از دست داده است. نورالدین حالا با چمدان یادگاری گلی، نشانی از یاد او و عشقش وارد حیاط میشود، دخترک را طوری صدا میکند که انگار عشقش را و دخترک را که علاوه بر نام گلی روح به زندگی بازگشته و یادگار اوست، در آغوش میگیرد.
شاید با دیدن سکانس پایانی، فیلم با اندکی احساس خوب تمام شود، اما نمیتوان با این احساس کم رمق، غم بزرگی که زندگی از دست رفته نورالدین و گلی منتقل میکند را پوشاند. در خرس میبینیم که جنگ، اتفاقی مقدس نیست. جنگ اتفاقی منحوس و سراسر رنج و محنت است و آسیب آن تا سالها و در ابعاد مختلف، زندگی افراد را درگیر میکند. همین تصویر از جنگ است که جمهوری اسلامی تاب نشان دادن آن را ندارد. جنگی که نه تنها جنبه مثبتی ندارد بلکه زندگی تمام ایرانیان را در ابعاد مختلف به نابودی کشانده و میکشاند. جنگی که ادامه دادن به آن و عملکرد ناشیانه و بیرحمانه در آن زندگی چند نسل از مردم کشور را تباه کرده است و این به هیچ وجه قابل نادیده گرفتن نیست.
نظرها
نظری وجود ندارد.