از آنشرلی تا باب اسفنجی؛ داستانِ تغییر جهان کودکانه
کودکان یاد میگیرند و چون چیزی را آموختند، آن را ذاتیِ جهان میپندارند. در عصرِ ما فیلمهای کارتونی یکی از میانجیهای مهمی هستند که کودکان از طریق آنها آموزش میبینند و جامعهپذیر میشوند. برخلاف باورِ عمومیای که معتقد است فیلمهای کارتونی تنها ابزارهای صوتی و بصری برای سرگرمی کودکان هستند، اتفاقأ این فیلمها حاوی ارزشها و جهانبینیهای خاصی هستند که آنها را در کودکان درونی میکنند. آنها هم متأثر از زمینه اجتماعی خود هستند.
با در نظر داشتن این نکتهها، در این مقاله سعی میشود از مجرای بررسی دو فیلم کارتونی دوبلهشده پرطرفدار در تاریخ ایرانِ پس از انقلاب، تغییرات سیاسی و اجتماعی رخ داده در فاصله بین نمایش این دو فیلم را مرور کنیم و ماهیت و جهتگیری این فیلمها را در رابطه با امر اجتماعی مسلط در دو دوره مختلف به شکلی زمینهمند آشکار سازیم.
جهان کودکانه و موهای قرمز آنشرلی
سریال کارتونی ۵۰ قسمتی آنشرلی برگرفته از رمان «آنه؛ دختری از گرین گیبلز»، اثر لوسی ماد مونتگومری (۱۹۰۸) نویسنده کانادایی بود.
دوبله فارسی این سریال در ایران بسیار مقبول افتاد و در میان نوجوانان و کودکان و حتی جوانان و بزرگترها هم طرفدارهای زیادی داشت. کودکان اوخر دهه ۶۰ و دهههای ۷۰ و اوایل ۸۰ به یاد دارند که از همان آغاز فیلم طنینِ صدای موزیکِ بیکلامِ جورج مایکل چاشنی متنِ عاطفی و اثرگذارِ ابتدای فیلم میشد که صدای دلنشینِ نصرالله مدقالچی پخش میشد. ترکیب موسیقی متن، شعرِ پرشور و احساسی و صدای گیرای مدقالچی، در بدو شروعِ فیلم، نویدِ یک نمایش حقیقتأ کودکانه و ترسیمِ جهانی انسانی را میداد.
« آنه! تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت.. وقتی روشنی چشمهایت در پشت پردههای مهآلود اندوه پنهان بود...».
شخصیتِ آنشرلی، طوری طراحی شده بود که برای به داستان درآوردن، بسیار متناسب بود. آنه کودک بود. این دختربچه یتیم بود و در یتیمخانه بزرگ شده بود، به طور اتفاقی سر از مزرعه متیو و ماریلا در میآورد. آنها او را میپذیرند و نزد خود نگه میدارند. آنشرلی موهای سرخرنگ بههمبافته، قلبی مهربان و حساس، روحیهای تلاشگرانه و سرشار از حس زندگی دارد. او اگرچه دورانی را در یتیمخانه و به دور از محیطهای خانوادگی و آدابِ آنها گذارنده، اما با تربیت و نزاکت است و شخصیت خاص خود را دارد. آنشرلی میخواهد جهان را زیباتر سازد تا او و امثال او که بیپناه و ضعیف هستند، بتوانند راحتتر در آن زندگی کنند و جایی برای آنها هم باشد.
این فیلم نوید آرامش و امید به زندگی را زنده نگه میداشت. اما پرسش این است که چه تناسبی میان زمینه تاریخی و اجتماعی پخش این سریال در ایران و محتوای آن وجود داشت که تا این حد محبوب بود؟
امیدهای جامعه پساانقلابی
تاریخ پخش دوبلهشده سریال آنشرلی در ایران، برای بخش بزرگی از جامعه دورانی امیدبخش بود. یعنی بعد از سالهای پرتنش دهه اول انقلاب و سرکوبهای شدید پس از آن و قبل از اعتراضات میلیونی اواخر دهه ۱۳۸۰.
میان این دو تاریخ، تغییراتی در صحنه سیاستورزی در جریان بود. یکدستی اولیه حاکمیت ولایی در حال شکسته شدن بود و گمان میرفت که با ورود جناح سیاسی موسم به «اصلاحطلبی» تغییرات مطلوبی در وضعیت کشور روی خواهد داد. درهای اقتصاد ایران به روی سرمایهگذاری خارجی باز شده بود، دولت سازندگی به پروژههای عمرانیاش میبالید و دولت خاتمی با اتکا به پشتیبانی طبقه متوسط شهری، خود را پیشتاز تغییرات جدید میدانست. در همین دوره بود که واژه «مردمسالاری دینی» هم جعل شد. یک جناح از بدنه حاکمیت دینی زیر فشار درخواست بخش بزرگی از جامعه، میخواست خود را با نزدیکیاش به «دموکراسی» محک بزند و آزادیهای سیاسی را گسترش دهد. بخش بزرگی از نظام اقتصادی هنوز دولتی بود و نرخ رشد اقتصادی طی همان دوران، به بیش از ۷ درصد رسید. یعنی رشدی در حد و اندازههای اقتصادِکشوری همچون سوئیس.
تمام این مجموعه تغییرات، امید به تغییر حرکت به سمت جامعهای مطلوب در دلِ جوانان، زنان و بسیاری از روشنفکران دانشگاهی و غیردانشگاهی زنده کرده بود. طی این دوره سرکوبها و کشتارها و خشونتهای دهه ۶۰ در حال فراموش شدن بود و هنوز خشونتهای جدید سال ۸۸ به بعد به طور گسترده رو نشده بود. تصور عمومی آن بود که جامعه در حال گذارِ عاری از خشونت به آزادی و دموکراسی است. سرودهایی از جنس «یار دبستانی» در همان دوره بر سرِ زبانها افتاد و امید به پیشرفت و سرزندگی در دلها زنده میکرد.
سریالِ آنشرلی، در این دوره و همگام با این مجموعه تغییرات، با زمینهاش متناسب مینمود. در آن روزها صحبت از محبت، عشق، احترام، ادب، فرهنگ و امثال آن معنیدار بود. امرِ اخلاقی هنوز بر روابط انسانی حاکم بود و بوی بهبود به مشام میرسید. بعد از یک دوره طولانی جنگ و خشونت، رنگِ صلح کشور را فراگرفته بود و امنیت و آرامشی کوتاهمدت، دستِکم برای طبقه بالا و متوسط جامعه فراهم شده بود. مشارکت در انتخابات در سطح بسیار بالایی بود و هنوز شکاف کنونی میان حاکمیت و مردم تا این اندازه عمیق نشده بود. انقلاب ۵۷ و ایدههای نیروهای مترقی مشارکتکننده در آن، هنوز هم بر ساحت سیاسی و اجتماعی کشور سنگینی میکرد. حاکمیت هنوز نتوانسته بود به طور کامل خود را از شرِ این تاریخ خلاص کند.
بر چنین زمینهای آنشرلی و معنایی که تولید میکرد، متناسب با فضای پرشور و امید جامعه بود. جامعه برای حفظِ بنیانهایش طی دو رویداد سیاسی بزرگ یعنی جنگ و انقلاب، هزینه سنگینی پرداخت کرده بود و در حال طی کردن روندِ بازسازی خود پس از آن بود. همبستگی درونی در رویارویی با دشمن یا دشمنان خارجی بیرونی، تقویت شده بود و حس تعلق سرزمینی در سطح بالایی بود.
آن روزها در سریال آنشرلی، کلمات، جملهها و حرکتها و حتی نوع صحنهآرایی، جهانی کودکانه را به تصویر میکشید که لطافت خاصی داشت. میتوان ادعا کرد که اگر این سریال کارتونی در تاریخ دیگری در ایران پخش میشد، تا این حد محبوبیت نمییافت. چرا که درکِ یک اثر، بیشتر از هر چیز متأثر از زمینه نمایش آن است. برای ترویج مهربانی و نوعدوستی و سایر ارزشهای انساندوستانه، تنها فرستادن یک پیام کافی نیست. باید بنیان مادی پذیرش این پیام هم فراهم باشد تا محبوب واقع شود.
جامعه ایران در آن روزها به لحاظ مادی آمادگی درک و پذیرش چنین پیام و نمایشی را داشت. اما به زودی آن همبستگی و تعلق همگانی، آن امید و آرزوها بر باد رفت و بینش جدیدی جایگزین شد که جهان کودکان را بیشتر از همه متأثر کرد.
رقابتیتر شدن جامعه؛ به سوی باب اسفنجی
طی دهه هشتاد، با سرعتی شگفتانگیز برنامههای موسوم به تعدیل ساختاری یا همان نئولیبرالیسم در عرصه اقتصاد، جامعه و سیاست ایران پیاده شد. نتیجه فوری این سیاستها سلب امنیت اجتماعی از شهروندان به طور کلی و رقابتیتر کردن جامعه بود. دولتها یکی پس از دیگری، مسئولیتهای اجتماعیشان را کنار گذاشتند و بر تقویت نیروی سرکوب و پلیسی کردن فضای جامعه تکیه کردند. سپاه پاسداران و نهادهای وابسته به آن محصول اقتصاد عمومی کشور را درو کردند و نابرابری اجتماعی گسترش یافت. فضای عمومی جامعه هرچه بیشتر به پیش از انقلاب شباهت یافت و وفاق و انسجام، دوباره جای خود را به تضاد و نزاع داد.
وضعیت جدید از اساس استرسزا و خُردکننده بود. افراد عادی برای زنده ماندن و رفع نیازهایشان به سختی کار پیدا میکردند و باید بیشتر کار میکردند. از طرفی، نیازها هم همان نیازهای قبلی نبود. نیازهای جدیدی در سبک زندگی جدید تعریف شده بود که دستیابی به آنها برای همه آسان نبود. پرستش نفع شخصی، خودپرستی و خودبینی، جای فداکاری و امرِ فرافردی را گرفت. در چنین شرایطی افراد باید هرچه بیشتر آموزههای اخلاقی را کنار بگذارند و تلاش کنند بیشتر سر هم کلاه بگذارند تا رقابت را واگذار نکنند. در چنین حال و هوایی است که فیلم کارتونی «باب اسفنجی» هم معنا مییابد و متناسب با زمینهاش تلویزیونها و ذهنهای کودکان را تسخیر میکند.
باب اسفنجی شخصیت بدقواره و بیریخت است که هیچ شباهتی به زیبایی کودکانه آنشرلی ندارد. او سادهلوح، میانمایه و فاقد اصولی درونی برای زندگی است. او باری به هرجهت است و رفتار و تفکرش در دستان شخصیت «آقای خرچنگ» است. آقای خرچنگ هم کسی است که موفقیت شخصی، رقابت، بیرحمی، و نوع خاصی از واقعگرایی را ترویج میکند.
برای درک ارتباط شخصیت باب اسفنجی با ویژگیهای سیاسی و اجتماعی مسلط در عصر ما تنها کافی است به مکالمهای کوتاه میان باب و آقای خرچنگ توجه کنیم. آقای خرچنگ در صحنهای از باب میخواهد که کسب و کارش در رستوران را رونق بخشد. باب از او میپرسد چگونه باید این کار را انجام دهد؟ آقای خرچنگ در پاسخ میگوید که برای افزایش سود و گسترش کارش باید چند تن از کارکنانش در رستوران را اخراج کند. باب میگوید که تا به حال چنین کاری نکرده و نمیتواند کسی را اخراج کند. سپس توصیه خرچنگ به باب این است که اگر میخواهد موفق شود باید حرفهای باشد و ترحم و احساسات کودکانهاش را کنار بگذارد.
همین مکالمه کوتاه به خوبی نشان میدهد که این فیلم کارتونی بر چه زمینهای به نمایش در میآید و معانی پنهان نهفته در آن، چه چیزی را در ذهن کودکان حک میکند. در مرحله اول موضوع این گفت وگو هیچ تناسبی با جهان کودکانه ندارد. صحبت کار، اخراج کردن و سودآوری هیچ تناسبی با جهان کودکان ندارد. همچنین نوع صحبت کردن درباره موضوع مورد بحث هم کاملأ متأثر از جهانبینی نئولیبرال است.
این فیلم در همین چند ثانیه به کودکان یاد میدهد که برای موفقیت و نفع شخصی و سودآوری باید ترحم و تفکراتی را که مغایر با موفقیتشان به هر قیمتی که باشد کنار بگذارند. کودکان در رویارویی با چنین صحنه و پیامی، توانایی چندانی برای نقد و یا تجزیه و تحلیل ندارند. آنها گمان میکنند که اینگونه برخورد با مسئله، بدیهی و طبیعی است؛ زیرا در این کارتون به نمایش درآمده. محتوا و فرم این فیلم کارتونی به طرز خاصی کودکان را جامعهپذیر میکند که بیشتر شبیه به جامعهگریز کردن آنها است.
اگر این گفت و گوی کوتاه را با «حقیقت زلالی دریاچه نقرهای» آنه مقایسه کنیم، میتوان به تغییری که طی این دوران روی داده و در آینه فیلمهای کارتونی منعکس شده پی برد.این تغییر حرکت از جهانی است که درباره «تنهایی معصومانه دستهای» آنه صحبت میکند و به سمت جهانی در حرکت است که در آن آقای خرچنگ به باب یاد میدهد که با دلی آسوده کارگرانش را اخراج کند.
نظرها
حبیب
من به طرز عجیبی غمگین شدم از خواندن این مقاله.
بهزاد
مقاله زیبا و در عین ناراحت کننده ای بود بدون اغراق روز به روز دنیا و به خصوص جامعه ای مثل جامعه ایران داره بی اخلاق تر و نفرت انگیز تر میشه، اون کارتون ها و سریال های زیبای دهه هفتاد کجا قدیمی کجا و این محصولات جدید در ظاهر جذاب کجا.