سیر انحطاط و رذالت – نمونه احمد میراحسان
ایرج مصداقی - احمد میراحسان، یکی از محصولهای کارخانه «توابسازی» در زندانهای رژیم در دهه ۱۳۶۰ است. سرنوشت او را پی میگیریم که چگونه مسیر توابیت را طی میکند و از زندان که بیرون میآید، در عرصه فرهنگ خدمت به نظام شکنجه را ادامه میدهد.
چهارسال پیش در مقالهای تحت عنوان «نومسلمانان دو آتشه در عرصه هنر»[1]، راجع به سیداحمد میراحسان و تعدادی دیگر از همپالکیهای او نوشتم. اما در روزهای اخیر رویدادی سبب شد تصمیم بگیرم بیشتر به این شخص بپردازم. این رویداد توطئهی دستگاه امنیتی برای تحت فشارقرار دادن سینماگران متعهد ایران است. میراحسان در کانون این توطئه قرار دارد. اما قضیه از چه قرار است؟
در فروردین ۱۴۰۰ هیجده فیلمساز ایرانی از جمله محمد رسولاف و جعفر پناهی توافق محرمانه چین و ایران را محکوم میکنند. بیانیه کوتاه آنان چنین میگوید:
در پاسخ به اعلام موضع وزین دو خطی «فیلمسازان» متعهد کشورمان، میراحسان مطلبی طولانی مینویسد که در سایت امنیتی مشرق نیوز انتشار مییابد.
او اعتراض فیلمسازان را معادل «همدستی یهودیهای داخلی و نولیبرال» با «شیطان بزرگ، و گیم آمریکایی» قلمداد میکند و خطاب به آنها مینویسد:
«کی گفت شما مردم ایران هستید؟ شما حتی تعداد قابل اعتنایی از همه فیلمسازان ایران هم نیستید! این هجده نفر ایرانی مستندساز و فیلمساز سینمای حرفهای داستانی هستید که مشهورترینتان "جعفر پناهی" است با سرنوشت تاریک فروش هنر خود به وحشیترین قدرتهای تجاوزکار جهان برای شهرت، پول و جایزه!»
سپس دربارهی هنرمندان متعهد کشورمان که ۴۳ نفر دیگر نیز به آنها پیوستهاند، افاضه میکند که:
«پارهای از اینان، همانهایی هستند که در سالروز انقلاب اسلامی، امسال، به نشر سینهچاک تمجید از اقدام کنگره آمریه به کتابخانه کنگره آمریکا پرداخته و پارهای هم فیلم بفروشهای حرفهای به سیاستهای خاورمیانهای غرب و سربازان جشنوارههای دولتهای خونریزند و البته یکی دو تن هم تعجبم را در امضای متنی تا بدین حد غیرمنطقی و سخیف و خدمتگزار سیاست آمریکا، سبب شدهاند و به هر رو همه اینها، تا اینجا بهعنوان شهروندانی معمولی که هجده نفر و از هشتاد و اندی میلیون نفر با شناسنامه ایرانیاند، حق داشتهاند که نظرشان را بگویند و البته محق نبودهاند درباره چیزی که نمیدانند نهانکارانه به فریبکاری و دروغ متوسل شوند و صدالبته حرفشان نه به معنی راستی نظرشان است و نه به معنی اهمیت آن.» [2]
میراحسان دربارهی پنهانکاری رژیم و عدم افشای مفاد قرارداد با چین مینویسد:
«این "ما فیلمسازان" چقدر باید خرفت باشند که نفهمند پنهانکاری در چنین وضعی نه مخفیکاری علیه ملت خود که علیه دشمن بیرحم و خونریز است که چهل سال بهطور مدام در همه جهان آتش و خون به پا کرده و کانون توجه و وحشیگریاش ایران و صدای عدالتخواهانه انقلاب اسلامی بوده است.»
در پی جوسازی این «هنرمند» قلابی، رسانهی امنیتی مشرق نیوز که به نوشتهی او بال و پر داده بود، درخواست دستگیری و برخورد قضایی و امنیتی با امضاءکنندگان نامه را پیش میکشد. مشرق نیوز که محمد رسولاف را نویسنده اصلی بیانیه و جعفر پناهی را «همراه اصلی» او معرفی میکند، چنین مینویسد:
«صبوری نهادهای نظارتی در مقابل چنین اقدامی برای عدم برخوردهای ممکن با هسته بیانیه نویسان ضد امنیتی که با القاء مخدوش کردن سلب اعتماد به دولتمردان توام است، جایز نیست.»[3]
این سایت امنیتی در مورد امضاکنندگان مینویسد: «آنان همواره در کانون تولید بحران حضور داشته و جزو پیاده نظام هنری بیگانگان محسوب میشوند اما هیچگاه برخوردی حرفهای و جدی از سوی وزارت ارشاد به عنوان متولی این حوزه و دستگاههای نظارتی با این عناصر صورت نگرفته است.» [4]
تشخیص تهدیدهای امنیتی در لابلای این خطوط دشوار نیست. در مقابل این فشارها اما محمد رسولاف نه تنها پا پس نمیگذارد بلکه در توییتی دیگر مینویسد: «پس از بیانیه هجده فیلمساز درباره قرارداد ۲۵ ساله ایران و چین خبرنگار مشرقنیوز با اغلب امضاکنندگان برای پسگرفتن امضای خود تماس گرفته و در مواردی گفته چنانچه ابراز ندامت نکنید توسط محمدجواد ظریف از کار ممنوع و به زودی دستگیر میشوید.»
جواد ظریف طی سالهای گذشته کمپینهای مختلفی را در دفاع از سیاستهای ایران برباده رژیم با استفاده از نام «سلبریتی»هایی که تحت فشار دستگاه امنیتی بسیج میشدند، سازماندهی کرده است.[5] پر بیراه نیست که این بار نیز امنیتیها نام «ظریف» را به میان میکشند و رسولاف با «ظرافت» از آن یاد میکند.
در این فضا بار دیگر احمد میراحسان به عنوان هنرمند، کلید اجرای سناریوی امنیتی را میزند. اکنون مهم است او را با رجوع به گذشتهاش بهتر بشناسیم و دریابیم چگونه به جامهی هنرمند حزباللهی درآمده و همدست جنایتهای رژیم شده است.
توابیت و سرسپردگی به حزبالله
احمد میراحسان در سال ۱۳۳۲ در لاهیجان در خانوادهای مذهبی به دنیا آمد. در دهه ۵۰ به شاعران شعر حجم پیوست که شکل سازمانیافته و پالایششدهی موج نو بود. شعرهای وی گاه و بیگاه در نشریه تماشا و فردوسی با نام «راحا محمد سینا» انتشار مییافت.
در سال ۱۳۵۴ مدت کوتاهی به زندان افتاد و با افرادی همچون ابوالحسن کریمی که بعدها به «لاجوردی گیلان» مشهور شد و جنایات زیادی را رقم زد آشنا گردید. میراحسان پس از پیروزی انقلاب به سازمان «پیکار در راه آزادی طبقه کارگر» پیوست. تحت تأثیر او، برادرانش علی و مجید و خواهرش طاهره نیز به هواداری از پیکار برخاستند. نام تشکیلاتی سیداحمد در سازمان پیکار «حامد» بود. او به همراه ارژنگ رحیمزاده و... عضو هیئت تحریریه ۱۶ آذر، نشریه دانشآموزی، دانشجویی پیکار بود. اشعار او با نام «سرتوک» با تم اولترا چپ و در تقدس «اکتبر خونین» و «کمون پاریس» و... در نشریه پیکار انتشار مییافت.
پس از شروع سرکوب سراسری نیروهای سیاسی در تابستان ۶۰، سیداحمد فراری شد. در اول دیماه ۱۳۶۰ خواهرش زهرا (طاهره) به همراه دختر خالهاش مینو ستودهپیما، و صدیقه فلکرو در یک خانه در رشت دستگیر شدند. طاهره پشتیبان دیگر دوست این سه نفر بود که در همان روز در خانهی مسکونیاش در رشت دستگیر شد.
نوزده روز بعد در روز ۲۰ دیماه ۱۳۶۰ از بیمارستان ۲۲ آبان لاهیجان به خانوادهی میراحسان تلفنی خبر دادند که پاسداران چهار جنازه از چالوس به بیمارستان آوردهاند. خانوادهی میراحسان در سردخانه بیمارستان جنازهی شکنجهشدهی دخترشان را یافتند. بهدلیل مارکسیست بودن به خانوادهها اجازه ندادند عزیزانشان را در گورستان عمومی شهر دفن کنند. خانواده صدیقه او را در باغ خانهشان دفن کردند. طاهره خواهر احمد میراحسان و مینو دخترخالهاش در خورتای جوشل در باغ خانوادگیشان دفن شدند. از محل دفن طاهرهی پشتیبان اطلاع ندارم.
طاهره میراحسان در سال ۱۳۳۷ در لاهیجان به دنیا آمد. بعد از گرفتن دیپلم، مدتی با یکی از دوستانش در کارخانه قرقرهسازی قزوین به کار مشغول شد. در سال ۱۳۵۸ به سازمان پیکار پیوست و در بخش تشکیلات دانشجویان و دانشآموزان سازمان پیکار فعالیت میکرد. وی پس از مدتی به بخش چاپ نشریات پیکار در رشت منتقل شد.
مینو ستودهپیما ۷ فروردین ۱۳۳۹ در لاهیجان بدنیا آمد. او دانشجو و مجرد بود و در تشکیلات دانشجویان و دانشآموزان سازمان پیکار و چاپخانه سازمان پیکار در رشت فعالیت میکرد. نامزد او، ولیالله رودگریان نیز در ۱۱ اردیبهشت ۱۳۶۲ اعدام شد.
صدیقه فلکرو در سال ۱۳۳۸ در تهران به دنیا آمد. مجرد و دانشجوی دانشگاه تهران در رشتهی ادبیات فارسی بود. او نیز در بخش نشریات پیکار در رشت فعال بود.
طاهره پشتیبان در سال ۱۳۳۹ در رشت به دنیا آمد. در سال ۱۳۵۸ دیپلم گرفت و پیش از دستگیری ماهها بود که فعالیت سیاسی نداشت.
تا آنجا که میدانم جمپور طهماسبی و حسن جهانگیری لاکانی و ولیالله رودگریان از جمله دوستان نزدیک سیداحمد میراحسان در لاهیجان بودند که پس از دستگیری و تحمل شکنجههای بسیار اعدام شدند.
جمپور در سال ١٣٣٣ در مالفجان (از توابع سیاهکل در استان گیلان) به دنیا آمد. از دانشکده مدیریت لاهیجان (استان گیلان)، مدرک لیسانس گرفت. وی در گیلان و تهران در بخش چاپ مرکزی سازمان پیکار فعالیت داشت. در نیمه تیرماه ۱۳۶۰ دستگیر شد و روز ٣١ تیر ماه سال ۱۳۶۰ در زندان اوین تیرباران شد.
حسن جهانگیری لاکانی در ۱۵ خرداد ۱۳۶۲ بر سر قراری که لو رفته بود دستگیر و به زندان اوین منتقل شد. وی که به شدت شكنجه شده بود سه بار دست به خودكشى ناموفق زد و عاقبت در ۱۱ آذر ۱۳۶۲ در زندان اوین تیرباران شد.
ارژنگ رحیمزاده در سال ۱۳۳۲ در قوچان به دنیا آمد و در دانشکده حقوق دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت. وی که همراه تشکیلاتی میراحسان بود در بهمن ۱۳۶۰ در تهران دستگیر و ۳۰ شهریور ۱۳۶۱ تیرباران شد.
میراحسان با داشتن چنین دوستان و آشنایانی در سال ۱۳۶۱ دستگیر شد. در زندان به اسلام گروید و به همکاری با رژیم در زندانهای قزلحصار و گوهردشت پرداخت. او با آن که به ۱۲ سال زندان محکوم شده بود در سال ۱۳۶۶ آزاد شد. در زندان از دوستان نزدیک فرهاد غریب یکی از توابان بسیار فعال سازمان پیکار بود. غریب در بهار ۶۳ همراه با چند تن دیگر از وابستگان سازمان پیکار و سهند و اتحادیه کمونیستها که در شعبههای بازجویی اوین به شکنجهگران کمک میکردند، کلیه زندانیان مارکسیست «خط ۳» را در زندان قزلحصار بازجویی کردند. دوستی و صمیمیت میراحسان و فرهاد غریب پس از آزادی از زندان نیز ادامه یافت و همچنان ادامه دارد.
علی، برادر کوچکتر احمد نیز که هوادار پیکار بود در زندان تواب و پس از آزادی از زندان به مسلمان دوآتشه تبدیل شد و عکس خمینی را به در و دیوار خانه آویخت. مجید برادر دیگرش همچنان خود را "چپ" اما ضدامپریالیست و آمریکا ستیز میداند و از این بابت به سیداحمد نزدیک است.
خود او که در قالب یک مسلمان دوآتشه فرو رفته در توصیف «اسلام ناب محمدی» چنین مینویسد:
«اینکه تفسیری دیکتاتور مآبانه از اسلام به اسم دروغین شیعیگری ناب حقوق مردم را ندیده گیرد یا تفسیری لیبرال، حقیقت ولایت الهی و ولایت معصوم (ص)و حقایق مربوط به عالم غیب و علم الهی را نفی کند، دیگر ممکن نیست. این بحثها دیگر برای مردم مسلمان و آگاه ما کهنه شده است! مسئلهای که امروز مطرح شده، مسئلهای کاملاً حل شده در گفتمان امام (ره ) از مفهوم ولایت است و با گرد و خاک کردن پیرامون آن، نمیتوان نه به سود برداشتی متحجر و مستبدانه و ضد حق الناس، و نه به سود برداشتی لیبرال و ضد حقیقت الهی ولایت، تفسیر امام (ره ) را محو کرد. از یاد نبریم که جمهوری اسلامی، بر اساس اسلام ناب محمدی (ص)، اسلام قرآن و اهل بیت علیهم السلام و عقل و نه عقل با تعریف مدرن بلکه عقل در هدایت قرآن و تعریف معصوم (ع) طی آموزش امام (ره ) و نه آموزش متفاوت هیچ مرجع دیگر تحقق یافت و همه ناگزیرند به آن وفادار باشند، زیرا جمهوری اسلامی بدون نام امام، اصلاً شناخته شده نیست، و مردم به معرفی اسلام از زبان امام (ره) مسئله تشکیل حکومت تحت مفاهیم بنیادین اسلام و حق مردم برگردان حکومت و نحوه تشکیل حکومت و اساس انتخاب و میزان بودن رأی مردم و حق الناس بودن آن را گردن نهادند... پس انقلاب اسلامی، بازگرداندن معنای حکومت با محتوای ولایت فقیه به حقیقت نبوی و علوی آن بود. معنایش هم روشن است. ولایت، امری الهی است مختص رسول الله حضرت محمد (ص) و اوصیاء معصوم (ع) او تا ظهور امام عصر (عج) در زمان غیبت هم این نقش به فقیه جامع الشرایط و توانمند در اداره جامعه اسلامی میرسد. اما چه در زمان رسول الله (ص) و چه ائمه معصومین (علیه السلام) و چه امروز تنها و تنها راه مشروع تشکیل حکومت بوسیله یک ولی خواست اکثریت مردم است و با استفاده از نیروی ولایت و اراده نامعمول و الهی تنها به امام زمان اختصاص دارد، باید پرسید.» [6]
سیداحمد پس از آزادی از زندان با فاطمه موقر زنی محجبه که دختر حجتالاسلام موقر یکی از روحانیون آستانه اشرفیه است، ازدواج کرد. احمد چنان متشرع است که دخترهای فامیل بایستی در حضور او حجاب سر کنند و رو بگیرند. بارها تنها و با خانواده با کاروانهای عازم کربلا به عراق سفر کرده است.
شبهای جمعه در منزل آنها مراسم روضه و دعا و عزاداری است و در طول هفته به دیدار با زعمای شهر مشغول است. او سخنران کلیشهای مراسمهای عاشورا و اربعین با سس روشنفکری است. به گونهای از واژههای فلسفی و لاتین استفاده میکند که مخاطب گرچه از حرفهایش سر در نمیآورد ولی گمان میکند «دانشمند» است. گاه آدمهای کمسواد که شناخت چندانی از شخصیت او ندارند، مقهور لفاظیهایش میشوند.
او که به شدت ضدغربی و ضدآمریکایی است ابایی ندارد خدا را شکر کند که خواهر و دخترخالهاش اعدام شدهاند وگرنه به خارج از کشور میرفتند و در غرب به فساد کشیده میشدند. میراحسان ذرهای عاطفه نسبت به دوستان و رفقای نزدیکش که در عنفوان جوانی پر پر شدند ندارد و از این بابت مورد نفرت لاهیجانیهایی است که از گذشتهی او و سیاهکاریهای امروزش خبر دارند.
او با عموی همسرش محمدحسین مهدوی، مشهور به «م. مؤید» یکی از شعرای موج نو و اعضای اولیه کانون نویسندگان دههی ۴۰ نزدیکی و مجالست بسیار دارد. این شخص که سالهاست به «اصل»اش رجوع کرده است، در نزدیکی به نظام اسلامی همهی مدارج را پیموده است. با فرصتطلبی از سیدعباس صالحی معاون فرهنگی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی که برای اعطای گواهینامه درجه یک هنری به منزلش رفته، در «اتاق روضه» با «چای روضه» پذیرایی میکند و بخش کوتاهی از کتاب خود، «حسینِ علی، درود خداوند بر او باد» را میخواند. در طول سال هم «مؤید» روضه هفتگی در منزلش دایر میکند. جالب اینجاست که در دیدار با معاون وزیر ارشاد هنگام خاطرهگویی از دوران کودکیاش در نجف، از «مواجههاش با امام خمینی (ره) در قطب علمی جهان تشیع» صحبت میکند.[7]
حال آنکه خمینی در مهر ۱۳۴۴ به نجف رفته و این شاعر حقهباز که متولد ۱۳۲۲ در نجف است در آن هنگام ۲۲ ساله بوده و از دههی ۳۰ در لاهیجان زندگی میکرده است. پس چنین دیداری نمیتوانسته در کودکی وی در نجف صورت گرفته باشد.
به واسطهی مناسباتی چنین آلوده به ریا است که میراحسان پا به حوزهی «ادب و هنر اسلامی» میگذارد.
او پس از بازگشت به لاهیجان، به عنوان حزباللهی و مسلمان دو آتشه به تبلیغ دیدگاههای مذهبی و سیاسی رژیم میپردازد و به همکاری با حوزهی علمیه قم مشغول میشود. رفته رفته به عنوان منتقد شعر و شاعر حزباللهی و سپس منتقد سینما و فیلمساز مستند به محافل ادبی و هنری راه مییابد و به بلندگوی نظام اسلامی و سیاستهای ضد فرهنگیاش تبدیل میشود.
«روایت شاعرانه» از انقلاب اسلامی
در سال ۱۳۸۵ وقتی صفارهرندی وزیر ارشاد اسلامی دولت احمدینژاد، جشنواره شعر راهانداخت و علیرضا قزوه رئیس آن شد چنانچه انتظار میرفت میراحسان یکی از داوران این جشنواره شد. در همان سال در «نشست علمی تحلیل شعر و اندیشه دكتر طاهره صفارزاده، تصریح كرد: خانم صفارزاده برجستهترین شاعر زنده شعر نو ایران است.» [8]و یكی از بهترین شعرهای سلمان هراتی را شعری دانست که برای «امام خمینی» سروده بود.[9]
وی از جمله سخنران دومین نشست بررسی «کارنامه چهلساله سینمای ایران» بود که به همت مدرسه اسلامی هنر قم در این شهر برگزار شد.
فیلم مستند «این خانه که میبارد» ساختهی میراحسان ما را بیشتر با ماهیت او آشنا میکند. این فیلم در پاییز و زمستان ۱۳۸۹ تهیه شده است. میراحسان در روایت خود از انقلاب «ابتدا به سندها و خاطرات آیتالله قربانی رجوع میکند که بعد از انقلاب امام جمعه و نمایندهی ولی فقیه در استان گیلان است، در میان اسناد فعالیتهای شهید کریمی (دادستان انقلاب اسلامی) جستجو کرده و به سراغ کسانی میرود که از سالها پیش با شاه مبارزه کرده بودند، حبس شده بودند و در سال ۵٧ هدایت انقلاب را به عهده داشتند.» [10]
این افراد چه کسانی هستند:
زینالعابدین قربانی، یک دهه حاکم شرع جنایتکار گیلان بود. وی پس از پیروزی انقلاب ابتدا به ریاست کمیتههای انقلاب اسلامی شرق گیلان رسید و سپس ریاست دادگاههای انقلاب اسلامی استان گیلان را به عهده گرفت و در سیاهترین روزهای دههی ۶۰ جنایات زیادی را در استان گیلان که یکی از مراکز مهم گروههای سیاسی بود رقم زد. پسرعموهای همسر وی علاءالدین، کمالالدین، نجمالدین و شمسالدین عترتی کوشالی فرزندان آیتالله محمدکاظم عترتی کوشالی و نوههای آیتالله عبدالحسین عترتی در سال ۱۳۶۰ و ۱۳۶۱ در لاهیجان اعدام شدند. عصمت شریعتی همسر علاءالدین و نوه استاد محمدتقی شریعتی نیز در تهران اعدام شد. قربانی در جریان کشتار ۶۷ در مقام امام جمعه لاهیجان و حاکم شرع در این جنایت دست داشت. [11]
ابوالحسن کریمی یکی از بزرگترین جنایتکاران گیلان در دههی ۶۰ بود که آوازهاش در ایران پیچیده بود و به دلیل بدنامی برکنار شد و عاقبت در فروردین ۱۳۶۵ توسط مجاهدین کشته شد. نفرت از او آنچنان بود که قربانی که امام جمعه بود حاضر نشد بر جسد او نماز بگذارد. کریمی که به دیوانگی مشهور بود تا زمان مرگ (در سن ۳۸) سالگی ازدواج نکرد. او میگفت در فکر رسیدن به «حورالعین» است، و نه «حورالطین». حورالعین، حوریان بهشتی را گویند و حورالطین (آمیختهای از خاک و آب) مورد نظر کریمی، زنان زمینی هستند.
به واقع «روایت شاعرانه» میراحسان از «انقلاب اسلامی» تطهیر دو چهرهی جنایتکار و منفور گیلان است.
در ادامهی این خط مداحی، میراحسان یس از کشته شدن قاسم سلیمانی به حاتمیکیا یکی از سینماگران نزدیک به سپاه پاسداران مینویسد:
«ادای دینت به پروردگارت و نه به حاج قاسم، ساختن بیدرنگ یك فیلم سینمایی در عصر پردهپوشی و دوران شرك است؛ فیلمی كه نمایشگر چهره یك بنده ناب باشد؛ نمایشگر چهره یك موحد خالص، یكی از صدیقین، یكی از شاهدین، یكی از شهدا، یكی از حواریون مسیح نه در بیست و یك قرن پیش بلكه در میان ما و حتی فراتر از آن، فیلمی درباره حضور عینی كسی از كسان و یاران منجی موعود ما و یكی از رجعتكنندگان به عصر نبوی و عدل جهانی ولیعصر كه بدون انتظار ظهورش چه یاوه مینماید زیستن در این دنیای سراسر ظلمات و رنج و ملال و دروغ و جهل و تفرعن و درندگی دنیای ما.»[12]
سوءاستفاده از همنشینی با هنرمندان غیرحکومتی
معاشرت گاه و بیگاه با کیارستمی، دست میراحسان را برای حمله به هنرمندان متعهد کشورمان باز کرده است.
نمیدانم دلیل این معاشرت چه بود. اما میدانم بسیاری اوقات که کیارستمی به شمال میرفت تلاش میکرد میراحسان متوجه نشود. دوستان و آشنایان کیارستمی میدانند که او هرگز به این شخص اعتماد نداشت. بطور مثال در حضور او لب به مشروب نمیزد. چه بسا میترسید وی به عنوان مأمور «امر به معروف و نهی از منکر» برایش مشکل ایجاد کند.
گمان میکنم روحیهی محافظهکار کیارستمی که باعث شد در نامهی کذایی به احمدینژاد مشتی دروغ سرهم کند و از سر «راستی و صداقت» بگوید که او را بیشتر دوست دارد اما به رفسنجانی[13]رأی داده، گاهی اوقات در کنار میراحسان قرارش میداد. تا آنجا که در سفر به لاهیجان ژولیت بینوش بازیگر معروف فرانسوی را به دیدار میراحسان هم برد. چه بسا رابطهی کیارستمی با میراحسان در ترغیب پناهی به تماس با او مؤثر بود.
موضوع این تماس برمیگردد به دیماه ۱۳۹۰. جعفر پناهی قصد داشت فیلم «پرده بسته» را در چمخاله و در ویلایش بسازد. وی با میراحسان تماس گرفت و با استقبال شدید او روبرو شد.
طی این تماس میراحسان همراه با پناهی به ویلای او رفت و یکی دو ایده هم در مورد فیلمی که او در نظر داشت بسازد و هنوز فیلمنامهاش را ننوشته بود داد و با استقبال پناهی روبرو شد. اما این اولین و آخرین دیدار آنها بود.
چرا که میراحسان پس از طرح موضوع با رؤسایش در «اداره اطلاعات» گیلان روی حزباللهیاش را به پناهی نشان داد.
در تماس تلفنی بعدی ضمن توهین به پناهی مدعی شد که او هنوز فیلمساز نیست و فیلمسازی برایش زود است و باید یاد بگیرد و بیشتر مطالعه کند.
بعلاوه به پناهی توصیه کرد فریب جشنوارههای خارجی و جوایز بینالمللی را نخورد و «توبه» کند. از قرار معلوم تلفن شنود میشد و میراحسان میخواست تعهد خود به نظام را به رخ رؤسایش بکشد. اما پاسخ محکم و قاطع پناهی به میراحسان و شنودکنندگان موجب خشم بیش از حد او شد.
از آن تاریخ به بعد از هر فرصتی برای حمله به پناهی استفاده میکند. البته پناهی بدون اهمیتدادن به ایدههای او شخصاً فیلمنامهی «پرده بسته» را نوشت و جایزهی خرس نقرهای بهترین فیلمنامه جشنواره برلین به این کار تعلق گرفت. به دلیل ممنوعالخروج بودن پناهی، کامبوزیا پرتوی (همکار وی در ساخت فیلم) جایزه را در برلین دریافت کرد.
شمقدری معاون سینمایی دولت احمدی نژاد یکی از مخالفان این فیلم بود و به جشنواره برلین برای پذیرش آن شدیداً حمله کرد و ساخت این فیلم را جرم و غیرقانونی خواند.[14]
همراه با موفقیتهای روزافزون پناهی، دشمنی میراحسان و دستگاه امنیتی با او بیشتر و بیشتر شد.
پس از آن که فیلم «سهرخ» پناهی در سال ۱۳۹۷ مورد تحسین جشنوارههای بینالمللی قرار گرفت و در هفتادو یکمین جشنوارهی بینالمللی فیلم کن نخل طلایی بهترین فیلمنامه را برای جعفر پناهی به ارمغان آورد و هیئت داوران جشنواره فیلم آنتالیا پرتقال طلایی بهترین فیلم و هامبورگ جایزه داگلاس سیرک را به جعفر پناهی اهدا کردند و جشنوارهی فیلم سلیمانیه آن را به عنوان بهترین فیلم جشنواره شناخت ناگهان میراحسان به صحنه فرستاده شد تا در سایهی حمایت از کیارستمی که دیگر زنده نبود هر آنچه را که شایستهی خود و رؤسایش بود نثار پناهی و فیلمسازان معترض کشور کند.
او در مقام نمایندهی انحصاری کیارستمی که هیچ قرابتی با او نداشت از پناهی بازخواست میکرد که چرا در جشنواره فیلم کن نام کیارستمی را به میان کشیده است!
او که پیشتر گفته بود خوشحال است نظام اسلامی خواهرش را اعدام کرده تا او با خروج از کشور به «فحشا» کشیده نشود، این بار خوشحالیاش را از مرگ کیارستمی ابراز کرد و نوشت:
«آرزوی کن و همه جشنوارههای غرب که از کیارستمی در بازی سیاسی سوءاستفاده کنند، با همراه باد رفتن او، برای همیشه بر باد رفت. حالا آنها با سوژه سیاسی کاری در جشنوارههای سینمایی شان، با پا در میانی فردی میکوشند دست کم در غیاب کارگردانی که نمرده و منش و روش مستقل اش از خاطر زدودنی نیست، در حد یک وانموده و نمایش، خسرانشان را جبران کنند! و چهره نیالوده و مستقل کیارستمی را آلوده سیاست بازی خود سازند. سالها پیش، همان زمان که پناهی شروع کرد در بازی سیاسی غرب علیه ایران شرکت کند تمایلم را به ادامه دیدار و گفتگو با او از دست دادم. پیشنهاد نوشتن فیلمنامه برای یکی از فیلمهایی که معنای بارز «فیلمفروشی» داشت، شگرد مضحکی برای حقالسکوت من بود. ماجرای چمخاله را بعید است از یاد برده باشد. همزمان با این گسست، کیارستمی معترض به او، بند مراوده با پناهی را پاره کرد.»[15]
کینه و حسادت میراحسان در خدمت سیاستهای امنیتی
مشاهده میکنیم پس از مرگ تلخ کیارستمی، نظام اسلامی میکوشد از این هنرمند که دیدگاهش ربطی به اسلام و سینمای ایدئولوژیک و مبلغان آن ندارد ابزاری برای حمله به سینمای معترض بسازد. میراحسان عامل این سیاست کثیف است.
دیدیم همهی آنچه میراحسان در مورد رابطهاش با پناهی میگوید دروغ محض است. او در مورد گسست کیارستمی از پناهی نیز دروغ میگوید. کیارستمی از نظام اسلامی و فیلمسازی در داخل ایران گسسته بود. او تحت عنوان تجربهی نو، به فیلمسازی در غرب روی آورده بود.[16]
موضوع دلگیری کیارستمی از پناهی شخصی بود و هیچ ربطی به دیدگاههای سیاسی و نوع فیلمسازی پناهی و تعاملاش با جشنوارههای بینالمللی و... نداشت. توجه کنیم که کیارستمی خود یکی از اولین کسانی بود که پس از انقلاب از سوی جشنوارههای بینالمللی مورد تقدیر قرار گرفت و جوایز بینالمللی متعدد دریافت کرد. متأسفانه در مقطعی رفتار و گفتار کیارستمی مورد سوءاستفادهی میراحسان و دیگر بلندگوهای رژیم قرار گرفت.[17] البته کیارستمی پیش از مرگ با پناهی تماس گرفت و او به دیدارش رفت.
آخر این که نقد میراحسان در مورد پناهی سراسر کینهجویی است. او در مورد آثار پناهی مینویسد:
«هر اهل سینمایی در ایران، اگر نخواهد دروغ بگوید، یقین دارد، پناهی پس از ۸۸، نه تنها فیلم مهمی نساخت بلکه فیلمهای بسیار بد و سطحی سر هم کرد و سر همبندی در هر حال، کار یک هنرمند نیست بویژه که نه تنها این سر هم بندی بد است، بلکه بدتر انجام دادن آن طبق نیازهای قدرتهای غربی در پروژهی بی رحمانه خاورمیانه است. فیلمهایی که در مقام وانمودهها به دروغ آزادی خواهی وحشیانه که بوی نفت و سلاح آن را نمیتوانند نهان سازند، در جشنوارههای شان چون فسیلی هوا میشود و هیچ واجد ارزش زیبایی شناسانه نیستند و مسلماً با آثاری که در جشنوارههای خارجی با ارزشهای یکّه ساختاری و جهان اندیشگون زبانزد میشوند، فرق دارند.»
این گونه داوری «میراحسانوار» از روی علم غیب نوع حزباللهی است. چرا که او خود اعتراف میکند: «من حتی "سه رخ" را ندیدهام تا ببینم به عنوان یک فیلم چه رخ دادی است و شاید فیلم برجستهای باشد اما من به بازی پناهی، کاراکتر او وقوف دارم و به بازی او در وارد کردن کیارستمی معترضم. او حالا بازی دیگری را به صحنه کن برده است تا آنچه را وانمود کند که کیارستمی از آن منزجر بود! » [18]
این سخن کذبی دیگر است. از آنجا که بارها فرصت شرکت در جشنوارههای بینالمللی فیلم را داشتهام، میدانم محال است فیلمی واجد شرایط لازم نباشد و مورد توجه شرکتکنندگان قرار گیرد. گزارشهای منتشر شده در رسانههای بینالمللی حاکی از استقبال شرکت کنندگان در جشنوارهها از فیلمهای پناهی بوده است. ذائقهی تماشاگران را هیأت داوران و یا گردانندگان جشنوارهها شکل نمیدهند.
آخرین بار در مارس ۲۰۲۰ شخصاً در فستیوال فیلم برلین هنگام نمایش فیلم «شیطان وجود نداردِ» محمد رسولاف، ابراز احساسات شدید تماشاگران را که پس از پایان فیلم بهپا خاسته بودند دیدم.
تنها نظام اسلامی و بلندگوهایش هستند که از موفقیتهای بینالمللی سینماگران معترض ایران رنجیده میشوند.
پناهی جوایزی همچون شیر طلایی ونیز، خرس طلایى برلین، دوربین طلایى کن، یوزپلنگ طلایى لوکارنو، هوگوى طلایى شیکاگو، خوشه طلایى والادولد، لاله طلایى استانبول، قلب طلایى بوسنى، پرمدئوس طلایى گرجستان، پودوى طلایى شیلى، اسب طلایى دبى را دریافت کرده است و نشریه نیویورکر مستند ۷۶ دقیقهای «این فیلم نیست» به کارگردانی مشترک جعفر پناهی و مجتبی میرطهماسب را یکی از ۶۲ فیلم جریانساز و تاثیرگذار دنیای مستند در یک قرن اخیر لقب داد.
تندیس و دیپلم افتخار بهترین پژوهش بخش مستند جشنواره بینالمللی فیلم شهر که به ابتکار سازمان هنری و فرهنگی شهرداری تهران برگزار میشود بالاترین جایزهای است که میراحسان دریافت کرده اما با خیرهسری ادعا میکند جعفر پناهی فیلمساز نیست و بایستی بیشتر مطالعه کند.
با چنین توشهای، عجیب نیست چهرهی مورد علاقهاش مسعود دهنمکی چماقدار مشهور انصار حزبالله باشد که در پناه رانتهای عجیب و غیریب نظام اسلامی، فیلمساز و کارگردان شده است.
میراحسان در سال ۱۳۹۲ در گفتوگو با باشگاه خبرنگاران گفت: بیشتر از یک سال روی یک پروژه مستند براساس فیلمهای ده نمکی و شخصیت وی کار کرده و قول داد مستند او را بسازد. وی مدعی شد دهنمکی در آثارش در مقابل جریانات صاحب سرمایه موضع میگیرد و «اگر شاهکار هم بسازد از پیش محکوم است»[19]
دفاع از سریال «دادستان» ده نمکی، آخرین دستهگلی است که این منتقد فیلم اسلامی به آب داده است.[20] او پیشتر در دفاع از «ماجرای نیمروز» نیز دست به قلم شده بود.
درگیری با فرهادی بر سر گورخوابها
درگیری میراحسان با هنرمندان آنهم در مورد مسائلی که ربطی به او ندارد مسبوق به سابقه است. وقتی فرهادی اسکار ۲۰۱۲ را برای «جدایی نادر از سیمین» برد، میراحسان جزو اولین کسانی بود که به دلیل «آمریکاستیزی» سوز دلش را به رشتهی تحریر درآورد:
«"یک جدایی" اسکار را همان طور که پیش بینی کرده بوده و خوابش را دیده بودم، برد! و من نمیترسم که مثل همیشه یک انگ و افترا سبب شود که از زدن حرف دلم پشیمان شوم. سالهاست که من از ارتجاعی بودنم مفتخرم! متأسفم که مثل بسیاری، نمیتوانم احساس یکدست شعف و ستایشی شیدا سر، نسبت «به یک جدایی...» داشته باشم».[21]
وقتی در سال ۱۳۹۵ اصغر فرهادی در مورد ماجرای گورخوابها نوشت: «امروز گزارش تکاندهنده زندگی مردان، زنان و کودکانی را که در گورهای یکی از قبرستانهای اطراف تهران شبهای سرد را به صبح میرسانند خواندم» و تأکید کرد که از دیدن آن «سراسر وجودم شرم» است؛ میراحسان به خشم آمد. او که به شدت از جوایز بینالمللی فرهادی از جمله دریافت اسکار ۲۰۱۲، خرس طلایی برلین، بهترین فیلمنامه کن، گلدن گلوب ۲۰۱۲، سزار ۲۰۱۲، هوگوی طلایی شیکاگو، گئورک طلایی مسکو، زردآلویی طلای ایروان، آرنا طلایی کرواسی، جایزه اوترا سنسباستین و...گزیده بود به میدان فرستاده شد و نوشت:
«این چه قلبی است که حتی برای یک بار از جهان کابوسواری که همان داستان او به همان شاهزادگان نفتی ـ همان نوکران آمریکا و سردمداران آمریکا و حمله مدافعان لیبرالش به کودکان و زنان و مردان و جوانان و سالخوردگان یمن و سوریه و فلسطین و افغانستان و عراق و پاکستان و… تحمیل کردهاند و نسلکشی و شیعهکشی و مسلمانکشی و انسانکشی راه انداختهاند، نلرزیده و وحشیترین جنایتکاران را محکوم نکرده؛ بلکه از دستشان جایزه گرفته و مطابق میلشان سخن گفته است؟ بنا به همه این دلایل و بنا به اسکاری که در پیش است و بازی و سیاستبازی رسوایی خود را دارد. به من حق بدهید که دفاع شما را از فقرای ایرانی باور نکنم، تازه بیچاره این آقای روحانی این وسط چه کاره است؟ به قول نوشته آن سایت شما و دوستان اشرافی و نفتخوار و اقشار سرمایهداری انگلی ایران و لیبرالهای رانتخوار جمع تسویه با یک صدم پولهایی که به سرقت رفته و یا به سبب دهنکجی به خواست عدالت و آزادی و استقلال ایرانی نصیبتان گشته، صدها سرپناه و محل غذای پخش گرم میتوانید فراهم آورید، یک دولت دارای این همه مشکلات که همه مثل افراد مهجور توقع دارند او برایشان همه چیز را مهیا کند، در این فشار عظیم دوستان جهانیتان، چه میتواند بکند حتی اگر بخواهد؟ کمی منصف، عاقل، خدمتگزار و مدافع مردم باشید، ادای انساندوستی آسان است، انساندوست بودن در عمل، و رها از وسوسۀ شهرت و ثروت و محبوبیت، سخن معقول زدن و کار و تلاش کردن و عمل مسئولانه ولو یک قدم به سود ملت، کار بس سختی است.» [22]
بخت با میراحسان یار نبود و فرهادی دوباره اسکار برد تا خشم او از «آمریکای جهانخوار» و جشنوارهی سینماییاش دو چندان شود.
البته بایستی اضافه کنم فرهادی متأسفانه چندین بار در کمپینهای سیاسی سازماندهیشده توسط جواد ظریف شرکت داشته است. برای مثال او و تعدادی از هنرمندان با هدایت ظریف به «تحریم دارویی» آمریکا و ترامپ اعتراض کردند اما به روی خودشان نیاوردند این خامنهای بود که ایرانیان را از «واکسن آمریکایی و انگلیسی» و داروها و امکانات آمریکایی برای مقابله با کرونا محروم کرد و روزهای سیاه کرونایی در ایران را رقم زد.
البته احمد میراحسان شخصاً در مورد کرونا نیز افاضاتی داشته و همسو با خامنهای و عقبماندهترین جناحهای نظام اسلامی مدعی شده است که «سرمایهداری جهانی درصدد ایجاد نظم جابرانه تازهای در جهان است» و «شیوع بیماریهای مرگبار مثل کرونا، یک پیشزمینه این تحول تازه ساختاری است».[23]
فضای آلوده سینمای ایران و مسئولیت ما
همهی آنچه در این مقاله آوردم فضای ناسالمی را که در محافل سینمایی ایران جریان دارد نشان میدهد. دیدیم که همراهیها و همنشینیهای خواسته و ناخواستهی هنرمندان حکومتی و غیرحکومتی چگونه آب به آسیاب سیاستهای امنیتی رژیم میریزد.
به سینمای ایران نگاه کنیم: دو منتقد سینمایی همواره در صحنهاش یکی احمد میراحسان است و دیگری مسعود فراستی. هر دو محصول کارگاه «توابسازی» رژیم در زندانهای دههی ۶۰ هستند. یکی شاعر سابق پیکار و دیگری سخنگوی حزب مائوئیست رنجبران. این دو گاه به جنگ زرگری با هم نیز میپردازند. نتیجه اما در خدمت سینمای حکومتی قرار میگیرد.
اگرچه آشنایی مختصر با سینما و تاریخ سیاسی معاصر ایران، حقارت امثال میراحسانها و بیقدریشان را مشخص میکند.
اما همراهیهای مستقیم و غیرمستقیم هنرمندان غیرحکومتی با چنین جرثومههایی توجیهپذیر نیست. چنانچه با هیچ توجیهی نمیتوان همنشینی کیارستمی و تماس پناهی با میراحسان را توضیح داد. او چه چیز میتوانست به آنها بدهد؟
ساده نباشیم، محال است کسی که شاهد جنایات رژیم در دههی ۶۰ بوده، پرپر شدن عزیزانش را دیده و به جای تلاش برای احقاق حقوق آنان، همدست جانیان شده بتواند رهاوردی جز تباهکاری داشته باشد.
پرسش این جاست پناهی و کیارستمی از سوابق ننگین میراحسان بیخبر بودند؟ بعید است دوستان شمالی این دو چیزی در این مورد نگفته باشند.
همچنان که بعید است فرهادی و دیگر سلبریتیها دربارهی فساد عمیق حکومت که دامنگیر حیطهی بهداشت و درمان هم هست چیزی ندانند.
پس مشکل ما، فقط میراحسانها و امثال او نیستند. ما خود بخشی از مشکل هستیم. در اینجا نظر به آن «مایی» دارم که به هر دلیل و با هر توجیهی به چنین افراد خطرناک حقیری قدر و مقام میدهند. همان «مایی» که آهسته آهسته همهی تباهکاریها به چشماش عادی شده و قبح همه چیز نزدش ریخته است.
پانویسها
[4] همانجا
[5] همانجا
[21] روزنامه شرق، یکشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۰، شماره ۱۴۸۰
نظرها
نظری وجود ندارد.