• دیدگاه
گردنکشی و سربلندی
محمدرضا نیکفر –این نوشته در باب ضرورت داشتن عزّتِ نفس است اگر بخواهیم از وضع حقارتبار کنونی رها شویم. سخن میرود درباره سیاست و فرهنگ عزّتِ نفس، آن هم به نظر به موضوع رأیگیری برای گزینش از میان صالحان منتخب رژیم.
شرکت نکردن در رأیگیری موضع درستی است. منتقدان میگویند نباید به انتخابات پشت کرد. اما همین که این مراسم را با نام درست آن بخوانیم – رأیگیری، نه انتخابات – دیگر این بحث از موضوعیت میافتد که آیا تحریم انتخابات درست است یا نه. بنابر این سخن منتقدان، نامربوط به موضوع پیش رو است.
نکته این است که میخواهند برای منتخبان خودشان رأی بگیرند. و ما نباید به این تحقیر تن دهیم.
ممکن است با این پرسش مواجه شویم که: آیا تا زمانی که نظام دموکراتیکی برپا نشده، نباید در انتخابات شرکت کرد؟ آیا در موقعیتی نباید دست از منزهطلبی شست و با شرکت در رأیگیری در شرایط استبدادی رأی کاندیداهای اصلی نظام را شکست و از این راه بازیشان را بر هم زد؟
تجربهی بحران دیکتاتوریها در نیم قرن گذشته نشان میدهد که در مقاطعی ممکن است استفاده از امکانهای مجاز لازم باشد. در همهی نمونهها از تجربههای گذار، شاهد نوعی از گشایش هستیم که به قدرت حاکم تحمیل شده است، گشایشی که جنبش دموکراتیک با خودآگاهی، عزّتِ نفس و به شکلی کنترلشده از آن استفاده کرده است. در این نمونهها قدرت حاکم به کنج میدان مبارزه رانده شده، و مردم حرکتی را آغاز کردهاند تا از موقعیت حقارت و صغارت به درآیند. اکنون چنین وضعی موجود نیست. ولایت است که میخواهد مردم را بشکند، نه مردم او را.
نباید تن به تحقیر داد.
ولایتشکنی
تن ندادن به تحقیر: این مهمترین رکنِ سیاست ولایتشکن است. نفس وجود ولایت، تحقیر شهروند به عنوان صغیر است. مصلحتش را کسانی دیگر تشخیص میدهند و او باید در مراسمی از جنس بیعت رأی به حقارت خویش بدهد.
اطاعت نکردن، اعتراض کردن، اعتصاب کردن، حجاب از سر برداشتن، با قلم و کلام خود پردهی سانسور را دریدن، با صدای بلند گفتن که چه خبر است و داستان از چه قرار است، انواعِ "فیلتر"ها را شکناندن، مقامات را به سُخره گرفتن ... همهی اینها ولایتشکنانهاند و علیه تحقیر. اما سرپیچی و اعتراض و تحقیر متقابل به خودی خود برافکنندهی زنجیر اسارت نیست. پیش از آزاد شدن باید به حسی از رهایی رسید، متصوّر شد جهانی بدون قید و بند را و به این یقین برانگیزاننده رسید که حق ما این نیست که میکشیم. از این حس است که جنبش اجتماعی برمیخیزد.
از سرافکندگی به سرفرازی
جنبش اجتماعی منطق خود را دارد. تابع عاملهای مختلفی است و تنها به بالا رفتن فشار، به هم خوردن تعادلِ فشار و فشردگی و تحملناپذیر شدنِ تحمل برنمیگردد.
ممکن است سر به شورش داریم، سرکوب شویم و در یأسی فرو رویم ژرفتر از پیش. آن سرکشیای همراه است با گردنکشی پایدار که سرفرازانه باشد. آگاهی یافتن به ارج خویش و فراخواندن دیگران به برشناختن آن و به نوبت خود شناختنِ ارج دیگرانی که در موقعیت ما هستند، حرکت از سرافکندگی به سرفرازی است.
در ایران نیز، در همهی جنبشهای اجتماعی این آگاهی بر ارج خویش متجلی است، آنجایی که مردمی جمع میشوند و میگویند روا نیست آنچه بر ما میرود.
نارضایتی، و حتّا نارضایتی گسترده و پرنمود، به تنهایی جنبش اجتماعی نیست. در جنبش بودن حالتی است که اقدام جمعیِ به نسبت گسترده و تداومیابندهای ممکن باشد. نارضایتی و حقخواهی اگر حرکت برانگیزد و بداند حقکُش کیست و حقکُشی از چه مناسباتی برمیخیزد، به سیاست ستیهنده شکل میدهد، سیاستی که هویت آن ستیز با نظم موجود در پهنهای از جامعه است.
سیاست ستیهنده در حرکت است، حاملانی دارد. در دورهی اخیر لایههای رنجبر و محروم جامعه حاملان اصلی آن بودهاند، همانهایی که در در دیماه ۱۳۹۶ و آبانماه ۱۳۹۸ به پا خاستند و تقریباً هفتهای نیست که خبری از یک حرکت اعتراضیشان نباشد.
ستیهندگی برای تبدیل شدن به جنبش نیاز به تداوم روایت دارد، به مجموعهای از نمادها و نقشها. نمادها سرایت میکنند و نقشها متنوعتر میگردند. روایتهای جنبش بیان خودآگاهی است.
گذار از رنج دیدن و اعتراض کردن، گذار از ستیهندگی به کنشگریِ جمعیِ سرایتیابنده، نیاز به عزّتِ نفس و تحکیم آن دارد. در موقعیت تغییر دادن قرار گرفتهایم آنگاه که دریابیم جهانی دیگر ممکن است که در آن انسانها ارج یابند.
عزّتِ نفس خودخواهی نیست، آشتی با خود است، با خودِ تحقیر شده، و رسیدن به این ایقان که حق تو نیست که چنین وضعیتی را تحمل کنی؛ حق هیچ انسان دیگری نیست. عزّتِ نفس، فهم موقعیت خود در کنار دیگران است، فهم دیگران است.
دانستن قدر خویش و قدرشناسانه به مردمی نگاه کردن که در موقعیت ما قرار دارند، به «ما» شکل میدهد، به آن قدرت و خودآگاهی میدهد و امکان تن زدنِ همگانی از ذلّت را فراهم میسازد.
عزّتِ نفس همگانی یکباره پدید نمیآید. گام به گام استوار میشود؛ نیاز به نمادها و روایتهای جمعی دارد، نیاز به یادآوری تاریخ مقاومت و ارجگذاری به آن دارد.
نکتهی مهم این است که عزّتِ نفس تنها توصیفی روانشناختی از یک سوژه نیست؛ سیاست است، بایستی در امر سیاسی متجلی شود.
سیاست عزّتِ نفس
به موضوع مشخص رأیگیری برگردیم. شرکت در آن پذیرش تحقیر مقدّر است، آن هم با شدتی بیش از دورههای گذشتهی رأیگیری، و آن هم در حالی که پشت سر مردمی که ما هستیم، خیزشهای دی ماه ۹۶ و آبان ۹۸ قرار دارند، و زنجیرهی پیوستهای از اعتراضات زحمتکشان.
با کمینهای از عزّتِ نفس نمیخواند این استدلال تکراری که اگر رأی ابراهیم رئیسی قاتل را نشکنیم، فردا او رئیس قوهی مجریه خواهد شد، و بیدردسر نقشی را ایفا خواهد کرد که در فصل تازهی تنظیم نظام به او سپردهاند. با این نگاه ناگهان رئیس سابق بانک مرکزی جذابیت مییابد، کسی که خزانهدار نظام بوده و از ابتدای منصبیابیاش در دستگاه بیچون و چرا اطاعت است. هر کدام از اینان را که عزیز داریم، خودمان را تحقیر کردهایم، و کمک کردهایم که این وضعیت حقارتبار ادامه یابد.
نه! همهی اینان اسباب تحقیر ما هستند، همهیشان عوامل دستگاه هستند. کسی که تفاوتها را برجسته میکند نظام جمهوری اسلامی را نشناخته است.
همچنان که در ابتدا اشاره شد اگر دستگاه در موقعیتی قرار داشت که زیر فشار بحران درونی و مقاومت بیرونی پذیرفته بود کسانی در میان کاندیداها باشند که از سیاست حاکم فاصلهی محسوسی گرفته باشند، میشد فکر کرد که بهتر است رأی دهیم به آنکه از نظر نظام ناصالحتر است. معیار، فاصلهی محسوس روشن است: دفاع از جمهوریت و حق انتخاب مردم. اکنون چنین بحثی مطرح نیست. با حالتی تحقیرآمیز هر کسی را که ناصالح میدانستند، حذف کردند و حالا ما را درگیر این بحث حقارتبار کردهاند که این بهتر است یا آن.
هیچ رهاییای تصورشدنی است، مگر از راه پیش گرفتن سیاست عزّتِ نفس، سیاست عزیز داشتن مردم در برابر رژیم و ناشایست داشتن ایفای نقش در برنامههای استبداد.
فرهنگ عزّتِ نفس
عزّتِ نفس منش است، فرهنگ است. در برابر آن «نرمال» بودنِ تن دادن به تحقیر قرار دارد، ابتذال قرار دارد، عادی دانستن شرّ، مشارکت در شرّ.
وقتی میگوییم «نه»، باید این «نه» را عزیز بداریم و به بهانهی سیاستورزی از وزن و قدر آن نکاهیم.
عزّتِ نفس نمیخواند با این کار که ساعتها پای صحبت صالحان نظام بنشینیم یا جمع شویم و بحث کنیم که چرا باید از این کاندیدای منتخب نظام در برابر آن دیگری پشتیبانی کرد.
فرهنگ عزّتِ نفس، یعنی اختصاص آن وقت و نیرو به عزّت نهادن بر مقاومت و بازگو کردن حماسههای آن.
فرهنگ عزّتِ نفس یعنی بلندنظری و مشکلپسندی. این ایستار لزوماً نخبهگرا و روشنفکرانه نیست. در خود نگاه مردم به حکومت ولایی از آغاز آن، تجلی والامنشیای را دیدهایم که تحقیر از سوی ولایت فقیه را برنمیتابیده است.
عزّتِ نفس، یعنی داشتن آرمان، دریوزگی نکردن «زندگی نرمال»، چیزی که کاندیداهای منتخب نظام هم وعدهاش را میدهند. میدانیم که این وعدهها متحقق نخواهد شد؛ دادن آنها امری نرمال است، فریب آنها را خوردن و آرزوی امر «نرمال» داشتن هم نرمال است. و نیز نرمال است شکست خوردن در این شکل از «نرمال» بودن. زندگیِ به راستی بهنجار، زندگی با عزّتِ نفس است، چیزی که با استبداد نمیخواند، استبداد در همهی شکلهای آن.
نظرها
مرادی
تمسک به کتاب الهی (مرجعی حقیقی بالاتر از سیستم مادی) موجد بالاترین عزت است... در مقابل کسانیکه در لباس مقدس نما بدون تایید کتاب الهی مقاماتی را مقدس ساخته اند و ما را به اطاعت از آنها میخوانند ما را تحقیر میکنند در پست ترین حد از تحقیر...اطاعت از خودشان را بر ما تحمیل میکنند چرا که توهم جانشینی خود پس از مرگ آن مقدس شده ها را با تبلیغات گسترده و با طبل و نقاره رواج داده اند... بیجهت نیست جمع آوری قرآن را (در آشکار و نهان) معتبر نمی دانند و فهم آنرا در انحصار مقدس نمایان خود پنداشته دانسته و روایات منقول از آنها را بالاتر از کتاب الهی جا میزنند... اطاعت از هر فرد تا مادامی که دلیلی مستقیم از جانب خدا نداشته باشیم شرک محض است و عذاب دو جهان را دارد... معجزات پیامبران بزرگ برای تایید آن بوده است که ایشان از جانب خداوند پیام و رهنمود دارند و مبلغ نظرات شخصی خویش نیستند.... معجزه آخرین پیامبر خود همین کتاب است که در ضمن رهنمودهای لازم را نیز بیان میکند....کتابی که با خوانش متصل در این چیدمان فعلی خود نظم و نسقی نشان میدهد در حدی بالاتر از معجزات قبلی پیامبران... تنها با معجزه الهی میتوان با عزت نفس به مقابله پیروزمند با کسانی پرداخت که ادعای مقدس نما دارند.... خوانش متصل کتاب الهی منجر میشود به اتصال و ارتباط و تواضع و شورای بین انسانها و نه جدا شدن و حکمرانی افراد متکبر بر دیگران...
شهروند
ما تحقیر را پذیرفتیم وقتی که بر سر زنان روسری کردند و عربده کشیدند یا روسری یا تو سری. ما تحقیر را پذیرفتیم وقتی شراب را منع کردند و هر کس را که این منع را زیر پا گذاشته بود به شلاق بستند. ما تحقیر را پذیرفتیم وقتی در خفا برای عزیزانی که نا جوانمردانه اعدام شدند اشک ریختیم. ما حقارت را در خود نهادینه کردیم وقتی پذیرفتیم ملتی صغیر هستیم و احتیاج به قیمی داریم با اختیارات مطلق تا سرپرستی ما را به عهده بگیرد. حالا با سنگینی این حقارت چگونه میتوانیم سر افراز شویم. عزت نفس در احترام به ازادی بروز پیدا میکند، چهل سال است مخالفان این نظام جهنمی در خارج از کشور رجز می خوانند ولی هنوز نمی توانند دور هم بنشینند تا خرد جمعی را به کار بگیرند و چاره ای بیابند. عزت نفس آنجا خود را نشان میدهد که به دگر اندیشان احترا بگذاریم و برای آنها حق حیات قائل باشیم. می توان دوباره چریک شد ، سرکشی کرد تا حد اقل خود را از این منجلاب نجات داد، بی انکه مشکلی از جامعه حل شود. می توان صوفی شد و در کنج خانقاه پناه گرفت تا از آلوده شدن به این دنیای حقیر در امان ماند و خود را به رستگاری رساند و یا شاید بهترین راه این باشد که همچون «آنتوان روکانتن» همه چیز را قی کرد.
بهزاد
درسته، باید این انتخابات دروغین رو تحریم کرد.
لطیف
تجدید قوای خواری طلبان با گارد تحریم کمدی تراژدی رای دادن. من نمی دانم چه اتفاقی در سپهر سیاسی کشور رخ داده است که اندیشمندی مثل نیکفر دارد از گردنکشی و سربلندی و داشتن عزّتِ نفس سخن می گوید. آنچه میدانم این است که اساسا کلیت بحث گردنکشی و سربلندی و داشتن عزّتِ نفس، محلی از اعراب ندارد،چرا که شالوده بحثش بر ذهنیات استوار است و با واقعیت عینی جامعه همخوانی ندارد. حوصله کنید،عرض می کنم چرا. آقای نیکفر می گوید:«شرکت نکردن در رأیگیری موضع درستی است.منتقدان میگویند نباید به انتخابات پشت کرد.اما همین که این مراسم را با نام درست آن بخوانیم – رأیگیری، نه انتخابات – دیگر این بحث از موضوعیت میافتد که آیا تحریم انتخابات درست است یا نه.بنابر این سخن منتقدان،نامربوط به موضوع پیش رو است.نکته این است که میخواهند برای منتخبان خودشان رأی بگیرند. و ما نباید به این تحقیر تن دهیم.» سوالاتی در همین ابتدای امر در ذهن من نوعی جولان میدهد که آقای نیکفر باید پاسخ بدهد. ١-بر چه اساسی شرکت نکردن در رأیگیری موضع درستی است. ٢-این منتقدان چه کسانی هستند و متر و معیار نامربوط بودن بحث شان چیست؟ ٣-مگر در طول و عرض ۴دهه ای که با قتل و غارت و تجاوز سیستماتیک گذشته است،برای منتخبان شما رأی می گرفتند که اینبار میخواهند برای منتخبان خودشان رأی بگیرند. ٤-مگر عملکرد امسال شورای نگهبان نظام قاتلین،با عملکرد سالهای گذشته اش چه تفاوت عمده ای دارد،مگر اکبر کوسه با تصمیم دیکتاتور و رای شورای نگهبان،نشد سردار چاپندگی؟ مگر فریبا خواری طلب با تصمیم دیکتاتور و رای شورای نگهبان،نشد تدارکاتچی؟مگر مموتی با تصمیم دیکتاتور و رای شورای نگهبان،نشد هاله نور؟مگر حقوقدان نظام با تصمیم دیکتاتور و رای شورای نگهبان،نشد سرهنگ نظام؟مگر بجز این است که در ٣٢ سال گذشته،دیکتاتور بنا به ضرورت «حفظ نظام»امر کرد که شورای نگهبانش این را بکند و آن را نکند؛پس چرا حالا که قرعه کار بنام دیگری زده است،شما از گردنکشی و سربلندی و داشتن عزّتِ نفس و تن ندادن به تحقیر سخن می گوئید؟ من نمی دانم شما از کدام عزّتِ نفس حرف می زنید، عزّتِ نفسی اگر وجود داشت که وحوش درنده و آدمخوار در سال ٩٦ با بی شرفی تمام از وجود طبقه ٤ درصدی غارتگر و طبقه ٩٦ درصدی غارت شده حرف نمی زدند، عزّتِ نفسی اگر وجود داشت که خواری طلبان و حامیان وضع موجود به رئیس دولت امنیتی چک سفید تا ١٤٠٠ و شعار سوهانی مچکریم نمی دادند و بنزین ٣هزار تومنی و دلار ٣٣ تومنی نمی خریدند و هشتگ عوضش امنیت داریم نمی زدند،عزّتِ نفسی اگر وجود داشت که وحوش درنده و آدمخوار بعد از ٤ دهه قتل و غارت و تجاوز اقرار نمی کردند که ٦٧ میلیون غارت شده نان نسیه می خورند و قادر به خرید برنج نیستند؛پس این چه مزاح جابجایی است که می کنید آقای نیکفر؛از همه اینها که بگذریم،با کدام ابزار و مکانیزمی باید عزّتِ نفس داشت و تن به تحقیر نداد و گردنکشی و سربلندی کرد. رای دادن و ندادن،تن دادن به تحقیر نیست،تحقیر اینست که دستاورد ٢٠ سال تعامل و تساهل و تسامح و پرسشگری و افشاگری و تحمل فشار از پائین و چانه زنی از بالایت بشود رای ٢٤ میلیونی برای امنیتی ترین عنصر نظام قاتلین و بشکن بزنی که آخ جون پور محمدی شده وزیر دولت تدبیر و امید و ربیعی سخنگویش،تحقیر اینست که سر لیست امیدت دُری نجف آبادی و ریشهری باشد و بر علیه رئیسی شعار بدهی که مشهد و پس می گیریم و نهایتا از دماوند و کوچه اختر به سگ زردی که برادر شغال است رای بدهی و برای دیکتاتور نامه ٣٧ صفحه ای بنویسی. پ.ن. در پاراگراف آخر سیاست عزّتِ نفس،این جمله«هیچ رهاییای تصورشدنی است،» غلط است،چرا که باید بجای «است، نیست» نوشته شود. این یادداشت اگر از سوی شورای نگهبان سایت زمانه تائید شد؛نکاتی را درباره ولایت شکنی خواهم نوشت. با درود و بدرود.
رحمت کیومرث پور
جناب آقای دکتر نیکفر بزرگوار که من هم همواره به شما ارادت داشته و دارم: مطلب شما و خطابه شما برای ایراد در یک سالن که در آن دانشجویان جامعه شناسی و فلسفه نشسته م مستمع شما باشند مطلب خوبی است. اما شما دارید برای مخاطبی می نویسید که روشنفکر آن از میرزا آغاسی نوکرتر و چاکرتر و عامی آن هم مثل سرپاس احمدی و شش انگشتی دست به هر جنایتی می زند. از کدام عزت نفس می گوئید که حتی از نزدیکترین رفقای سابق شما برای دیدار با پمپئو به ده واسطه متوسل می شدند. جناب نیکفر بزرگوار :ما هنوز در شرایط عقب نشینی هستیم اینکه وضعمان از اینی که هست بدتر نشود خیلی مهم است. مدیریت نامدیری مثل رئیسی در بزنگاه مهمتر از کشور ملت را تباهتر می کند. سی سال پیش کردستان مرکز سکولاریزم عرفی ایران بود الان مرکز بنیادگرائی سلفی ایران است. از کدام عزت نفس می گوئید. مشکل مردم آب و نان دارو و درمان است. رای ندادن برنامه ریزی خود حاکمان ایران است.. آنها همه درها را می بندند که جمهوریت ولو نامش را هم ننگین جلوه دهند. شما تصور می کنی این مردم بدون چهارسال فعالیت ملموس وغیر ملموس بیت خامنه ای و اطلاعات سپاه امروز به این راحتی خانه نشین می شدند.
اصغر
هیچ تفاوتی بین رای دادن و رای ندادن نیست آنهم در ایران برای مثال اگر در افغانستان رای بگیرند که طالبان آدم نکشد آیا طالبان دیگر جنایت نمیکند؟یا 39سال دیگر طول میکشد که طالبان از شرافت انسانی بهره ببرد؟اگر غیر مستقیم اقدام شود مثل تحریم صنایع ما ضرر میکنیم بودجه ی حکومت از راههای دیگر تامین میشود یا با مالیات بیشتر اگر من اسم واقعی خودمو بگم بسیج و سپاه در سایت های شما ول نمیچرخند که من را پیدا کنند؟مردم به کمک نیاز دارند و ما میدانیم هر کشوری مشکلات خودش را دارد ولی مردم دنیا بودند که آلمانی ها را از شر نازی ها نجات دادند و الان آلمان قدرتمندتر از گذشته است ما جوانان فقط تلاش میکنیم اونهایی که مثل من کاری انجام میدهند صبح تا شب کار میکنند اگر بازار خراب نباشه چند ملیونی هرماه پول میگیرند و اونهایی که راه راست را میروند درس میخوانند آخرش کارمند دولت با حقوق پایین مجبور هستند برای وام و خانه و خوب بودن ازدواج کنند اگر دنیا بخواهد با هم میتوانند ما را نجات دهند افرادی که اعتنایی نمیکنند که طالبان یا القاعده چه میگویند و مثل ترامپ میخ میکوبند میتوانند با هم یک کشور خوب از ایران بسازند