• دیدگاه
تأملاتی درباره رأیگیری اخیر و بحثهای جاری
محمدرضا نیکفر – چه اتفاقی افتاد؟ چه خواهد شد؟ بحثهای دور اخیر چه کیفیتی داشتند؟ چه میتوانیم بیاموزیم؟
ابراهیم رئیسی رئیس شد. هیئت دولت را نمیتواند به هیئت مرگ تبدیل کند و از این نظر نباید از او ترسید. بیشتر باید خودش بترسد. تا کنون حکومت ناتوانی خود را به حساب نایکدستی میگذاشت، اکنون یکدست شده است و ابراهیم رئیسی مسئول نمایش توانایی حکومت یکدست ولایی است. دوگانهی اصولگرا-اصلاحطلب / تندرو-معتدل دیگر چندان معنایی ندارد.
پیش از اینکه کاندیداهای این دور از انتخابات مشخص شوند، یک محور عمدهی بحثها احتمال تسلط مستقیم نظامیان بر قوهی مجریه بود. این بار نسبت به دورههای پیشین گرایش به اینکه هستهی سخت نظام رکن ریاست جمهوری و هیئت وزیران را در دست گیرد، قویتر به نظر میرسید. مدیریت دستگاه نظامی و امنیتی به این هستهی سخت تعلق دارد. اما در همین دورهی طرح مستقیم موضوع کاندیداتوری سرداران معلوم شد که میان آنان همصدایی وجود ندارد و نمیتوانند بر روی یک فرد خاص توافق کنند. روحانیت هم نشان داد که حاضر نیست در این مقطع حساس از نظر مدیریت رهبری آینده دومین منصب مهم نظام را از دست بدهد. رئیسی، هم نهاد دولتی دین را راضی میکند هم دستگاه امنیتی را. انتخاب ابراهیم رئیسی یک گزینش استراتژیک شاخص است.
طبقه حاکم[۱] پشت سر ابراهیم رئیسی است. همهی امتیازوران اصلی نظام ولایی – کارگزاران دایرهی مرکزی، مدیریتکنندگان بهرهوری از رانتهای ولایی، و حلقههای پیوند رانتهای سیاسی و اقتصادی − از این انتخاب استراتژیک خوشحال هستند.
تغییر رژیم؟
«رژیم» را معمولا برای اشاره به قدرت حاکم به کار میبریم، آن هم در معنایی منفی. اما رژیم در سیاستشناسی در اصل شیوهی حکمرانی معنا میدهد: شیوهی دستهبندی امور، تقسیمکار، چهرهنمایی و منش بیرونی طبقه حاکم.
در جمهوری اسلامی، پس از دورهی گذار نخستین، سه نوع رژیم را تجربه کردهایم:
- رژیم هیئتی: طبقه حاکم ساختار و رفتار یک هیئت سینهزنی را دارد. ظاهراً اُخوت برقرار است، روابط مراتب ولایی را دارد، به نظر همه چیز بینظم میآید اما کارهای اصلی آنچنان که باید پیش میروند.
- رژیم باتدبیر: طبقه حاکم میکوشد روند امور را اصلاح کند و با مدیریت بهتر چرخ امور را بچرخاند.
- رژیم مصلحتگرا: طبقهی حاکم میکوشد شرایط داخلی و خارجی را در نظر گیرد. به جامعه و نیازهای آن در محاسبات خود توجه دارد و از این نظر در اصلاح امور میکوشد.
دوره احمدینژاد نمونهی یک رژیم هیئتی است. مکتب تدبیر را رفسنجانی گشود. حسن روحانی از شاگردان آن است. اصلاحطلبان طرفدار رژیم مصلحتگرا هستند.[۲]
اکنون گویا به سمت نوع چهارمی از «رژیم» پیش میرویم: رژیم قوی در شکلی مشدّد. همهی شکلهای کارگزاری و اعمال قدرت در نظام ولایی مقتدرانه بودهاند. رژیم قوی در دورهی جدید میخواهد با اقتدار بیشتری به تمشیت امور بپردازد.
دو مسئلهی اصلی در نظام
شعار انتخاباتی ابراهیم رئیسی چنین بود: «دولت مردمی، ایران قوی». به دو مسئلهی اصلی نظام در این شعار اشاره شده است. آن دو مسئله اینهایند: ۱) شکاف فزاینده میان حاکمیت و مردم، ۲) سستی حاکمیت به دلیل بحران اقتصادی، فساد و سوء مدیریت، درگیریهای داخلی و تنش در روابط جهانی.
ماجرای رأیگیری اخیر ابعادی از شکاف میان دولت و ملت را به نمایش گذاشت. ابراهیم رئیسی طبق آمار رسمی از کمترین درصد پشتیبانی در میان کل واجدان حق رأی در همهی دورههای ریاست جمهوری برخوردار است. کسانی که در انتخابات شرکت نکردند یا رأی باطله دادند، اکثریت مردم را تشکیل میدهند. آنان در موضع امتناع از پشتیبانی، تقابل یا آمادگی برای تقابل ایستادهاند. حتا همه رأیهایی را که به نفع رئیسی در صندوقها ریخته شدهاند، نمیتوانیم به عنوان پایهی حمایت مردمی پایدار از او تلقی کنیم. برخی به وعدههای او دل بستهاند و به نظر نمیرسد که به او برای انجام این وعدهها فرصت زیادی بدهند.
آنچه مردم را از حاکمیت جدا میکند، مجموعهای از مسائل است که در بافت زندگی درهم رفتهاند. مدام بر گسترهی مشکلات افزوده میشود. بحران زیستمحیطی در درجهی نخست در شکل کمآبی میرود که دامنهی مشکلات را از حد تا کنون تجربه شده فراتر برد. فقر و محرومیت به اعتراض راه میبرد و اعتراضْ ضرورت، آزادی برای اعتراض و تشکل را به سطح تجربهی روزمره میکشاند.
کسی که در چارچوب نظام فعلی بخواهد مشکلات را حل کند، معمولاً نخست به این میاندیشد که دولت سطح تولید و اشتغال را بالا برد و در این فاصله با صدقه معترضان را ساکت نگه دارد. برای آنکه اقتصاد را چابک کنند اول به فکرشان میرسد که دست به مقرراتزدایی بزنند، چیزی که مشترک میان دیدگاههای هفت کاندیدای برگزیدهی شورای نگهبان بود. همپای رهاسازی در پایین به هدایتگری در بالا فکر میکنند. به این میتوانیم نئولیبرالیسم تحت امر بگوییم. یک اختلاف در پیشبرد این سیاست در مورد نحوهی هدایتگری است که معنای عملی آن نحوهی توزیع امتیازها در طبقهی حاکم است. عبدالناصر همتی میخواست خط رژیم باتدبیر را ادامه دهد. بخشی از اصلاحطلبان هم پشت او را گرفتند. مضمون طبقاتی خواست آنها گسترش قاعدهی طبقهی حاکم است. برای ابراهیم رئیسی انحصار قدرت در هستهی سخت قدرت اولویت دارد.
منظور رئیسی از «ایران قوی»، دولت قوی است و دولت قوی یعنی تمرکز قدرت، بستن قاعدهی طبقهی حاکم، سختگیری بیشتر در انتخابهای استراتژیک.
این سیاست به هیچ رو با تداوم مذاکرات برای احیای برجام منافات ندارد. اتفاقاً انتظار باید داشت که تلاشها برای کاهش تنشها در سطح منطقهای و بین المللی شتاب بگیرند و بدون برخورد با مانعهای درونی زودتر به نتیجه برسند. کسانی که از تحریم کاسبی میکنند، به راحتی میتوانند خود را با شرایط جدید وفق دهند.
آیا ابراهیم رئیسی میتواند دولت را «مردمی» کند؟ ممکن است دست به مجموعهای از اقدامهای ضد فساد بزند، مدیران را بیشتر کنترل کند، از نظر عرضهی خدمات اجتماعی و تخصیص یارانه اصلاحاتی در جهت جلوگیری از افت کمیت و کیفیت بزند، و بیشتر از دورهی حسن روحانی در جلوی صحنه نمایش مستضعفپروری دهد. در این زمینه حالت جنبشی-نمایشیاش قابل رقابت با دورهی احمدینژاد نخواهد بود، در درجه نخست به خاطر آنکه امکانات حکومت در حد آن دوره نیست. تکرار نمایش، هر بار خرج بیشتری دارد. مردم هم تنها مسئله ندارند، سؤال هم دارند، با شک و تردید مینگرند، معترضاند و در بیان اعتراض به تجربههای جدیدی رسیدند. اعتراضهای بزرگ را سلسلهای از اعتراضهای هر روزه به هم پیوند میدهند. اعتراضهای کارگران، معلمان، پرستاران و بازنشستگان مدام ادامه دارند. معترضان شبکههای منعطف و همهنگام پایداری را تشکیل دادهاند.
از ابراهیم رئیسی نباید ترسید. ترساندن از او برای رفتن به پای صندوق رأی و کمک به بالا کشیدن همتی در خوشبینانهترین تعبیر ناشی از نداشتن تحلیل درست از وضعیت بود. اینکه از او نباید ترسید به معنای آن نیست که کمتر از گذشته جنایتکار است؛ به این معناست که دورهی اتکا بر سیاست ترس گذشته است. مردم دیگر نمیترسند. و حتا میتوان گفت معادله به هم خورده است و این حکومت است که میترسد. در همین ماجرای چینش مهرهها و آرایش صحنه برای انتخابات، به ویژه سخنرانیهای خود خامنهای، لرزش صدا و نگرانی محسوس بود. اما هنوز کنترل دارند، و مواظباند که کنترل از دستشان خارج نشود.
برنامهی یکدست کردن کارگزاران حکومت هم مثل همیشه با محدودیتهای درونی مواجه میشود. جمهوری اسلامی شرکت سهامی خاصی است که در درون آن رقابتی دایمی میان سهامداران بر سر سهم و امکان بیشتر اعمال اراده برقرار است. نظام پا به دورهی مهمی از زندگی خود پا نهاده است. یک تغییر نسلی در جریان است، آقازادهها نمیخواهند در سایه باشند و کسان دیگری هم از سد گزینش استراتژیک گذشتهاند که میانشان رقابت سختی برای طی درجاتی بالاتر در جریان است. موضوع تنها بر سر رهبری نیست؛ همراه با آن کادر رهبری تغییر میکند. تغییر کادر رهبری یعنی تغییر مجموعهای از چهرهها و رویهها و توزیع مجدد اختیارها و امتیازها. ابراهیم رئیسی نقش مهمی در مدیریت انتقال به کادر رهبری به عهده دارد. این مشغلهی عمده او است، این موضوع عمده نظام است.
حل مشکلات اقتصادی جدا از این موضوع عمده نیست. باید در رویهها − از جمله در عرصهی سیاست خارجی، و نحوهی توزیع منابع − تغییرهایی اساسی صورت گیرد. مسئلهی پیش رو در اصل مسئلهای قدیم است: رونق تولید و اشتغال بیشتر منوط میشود به انباشت سرمایه، انباشت سرمایه نیاز به نهادهای پشتیبان انباشت دارد، و ایجاد و مدیریت این نهادها در دست دولت است. پشتیبانی از انباشت سرمایه، خود گره میخورد به نحوه تصرف و توزیع منابع در طبقهی حاکم، و هر تغییری در اینجا تغییری در کادر رهبری است.
آیا میتوانند تولید را گسترش دهند و شغل ایجاد کنند. غیرممکن نیست؛ مقرراتزدایی تا حدی این امکان را ایجاد میکند. اگر بردهداری روا داشته شود، هیچ کس بیکار نمیماند!
تحریم انتخابات
اکنون به اصل مطلب یعنی جامعه بپردازیم.
سلسلهی طولانیای از مقالهها، بیانیهها، مصاحبهها، میزگردهای تلویزیونی، و گفتوگوهای آنلاین و اظهارنظرها در شبکههای اجتماعی، رخداد رأیگیری برای تعیین رئیس جمهوری اسلامی را همراهی کردند. با نظر به آنها و نتیجهی نهایی رأیگیری میتوان با قطعیت گفت که حکومت دیگر نمیتواند اکثریت جامعه را برای همراهی با خود متقاعد کند، در متقاعد کردن طرفداران خود هم دچار مشکل است، و روزی نیست که این یا آن کارگزار حکومت دچار مشکل توضیح دادن و توجیه کردن نشود.
صدای تحریم این بار بلندتر از دورههای پیش بود. صداهای به هم پیوسته و سازمان یافته در قالب بیانیهها و فراخوانهای هماهنگ دامنه و عمق نفوذ بیشتری داشتند. این موضوع با مقایسه کمیت و کیفیت بیانیهها و فراخوانهای جمعی و گستردگی پخش آنها در دو دور اخیر به سادگی قابل اثبات است.
اما چه درصد از کسانی که از رأی دادن امتناع ورزیدند، متأثر از تحریمکنندگان بودند؟ ناممکن است ذکر یک رقم معین با ادعای دقت، اما با قطعیت میتوان وجود رابطهی علّی میان فراخوانهای سازمانیافته به تحریم و گستردگی ممتنعان را انکار کرد. اینها دو پدیدهی موازی هم بودهاند و شواهد عینی و چارچوب تحلیلی استواری موجود نیست برای آنکه در حدی رابطهای علّی میان تحریم و امتناع قایل شویم که بتوانیم از بروز یک کیفیت در ذهنیت و حرکت جامعه سخن گوییم. انگیزهی عمومی کردار مردم در درجهی نخست تجربهی زیسته خود آنان است. تحلیلها و بحثهای رایج چیز چندانی به آگاهی عمومی نمیافزایند. رژیم بد است؛ این را اکثر آنانی که به این بحثها گوش میدهند میدانند و در بهترین حالت از یک بحث یا نوشته نکتهی دیگری برمیگیرند در تأیید نظری که پیشتر داشتهاند، اینکه حکومت نابکار است.
تحریمگری فعال هم پدیدهای در خور توجه است. در میان تحریمکنندگان دست بالا را کنشگرانی دارند که به صورت فردی یا جمعی به ابتکار خود دست به عمل زدهاند. کنشگری گروههای سیاسی در سایه کنشگری ابتکاری است. نکتهی دیگر کیفیت و برد فراخوانهای تحریم است. فراخوانهای داخل (یک نمونه برجسته) پرمایهترند، کمتر شعاریاند و روشن است که با دقت تقریر شدهاند. آنها توجه بیشتری را هم برمیانگیزند.
شبکههای اجتماعی
عرصهی اصلی فراخوان و توجه به فراخوان، شبکههای اجتماعی است. شبکههای اجتماعی را میتوانیم به دو بخش تقسیم کنیم: بخش عمومی و بخش ارتباطی فردی. بخش عمومی همانی است که با رفتن به درون فیسبوک یا توئیتر و همانندهای اینها با آن مواجه میشویم. بخش ارتباطی فردی بخشی است چون یک گروه "واتساپ"ی یا یک لیست ایمیلی که فرد در آن عضو میشود. افراد معینی پیامهای رد و بدل شده در آن را میبینند.
اطلاعات و قضاوت ما دربارهی شبکههای اجتماعی معمولاً با نظر به بخش عمومی شکل میگیرد. در آن بخش است که با "سلبریتی"ها و "اینفلوئنسر"های فردی یا گروهی مواجه میشویم. بخش ارتباطی فردی پیوسته به پیوندها و مراودههای اشخاص در زندگی روزمره و محیط دوستان و آشنایشان است. بخش اصلی شبکههای اجتماعی در ایران بخش ارتباطی فردی است، و از این نظر ایران همسان با دیگر جامعههاست.
مشاهدهها و امکانهای بررسی در دسترسی همگان نشان میدهند که بحث بر سر انتخابات و اینکه چه باید کرد، این بار نسبت به گذشته گرمتر بوده است. (چند و چون آن البته نیاز به تحقیقی علمی دارد.) به نظر نمیرسد که موجی در بخش عمومی عیناً در بخش ارتباطی فردی منعکس شود. اگر این نظر درست باشد، باید در مورد قضاوت درباره افکار عمومی در شبکههای اجتماعی تنها با نظر به بخش عمومی این فضا محتاط بود.
امتناع دوگانه
حتّا در بخش عمومی شبکههای اجتماعی − که میدانیم موجهای خبری در آنها به صورت نظامیافته قابل دستکاری هستند – نقش برانگیزاننده و هدایتگر را تشکلهای سیاسی و شخصیتهای اصلی آنها ایفا نمیکنند. آنها همراهی میکنند، بهرهبرداری میکنند، به حساب خود میگذارند، اما رهبری نمیکنند. همان گونه که حکومت دیگر نمیتواند مردم را برای پشتیبانی از خود متقاعد کند، تشکلهای با نام و نشانی نیز که طیف مشهور به "اپوزیسیون" را تشکل میدهند، نمیتوانند مردم را پیرو خود کنند.
ما شاهد یک امتناع دوگانه هستیم، امتناع در برابر حکومت و امتناع در برابر تشکلهای مخالف آن. مردم ممتنع، از طریق طیفی از فعالان اجتماعی و سیاسی و رسانهای است که خواست و گرایش خود را بیان میکنند. در جاهایی متشکل میشوند اما پیوستگیشان عمدتاً به صورت شبکههای بیمرکز و بدون شکل معین است. شاخص و همگون کنندهی همرسانش کُدها و نمادهاییاند که زیر کنترل هیچ کس و هیچ مرکزی نیستند. موجوار پیش میروند، و برمیگردند در حالی که چیز دیگری شدهاند.
در شبکه با سوژهای سیال و بیقرار مواجه هستیم. با خودش حرف میزند و تنها صدای خودش را میشنود. برای آنکه صدایی را از "بیرون" بشنود، باید آن صدا بازگو شود و بازگفته باز بازگفته شود. اما با هر بازگویی صدا چیز دیگری میشود. تابع منطق گفتمان خود شبکه میشود.
کنش تغییر
سوژهای که از شبکههای اجتماعی میشناسیم سوژهی اصلی تغییر نیست. آن را نمیتوانیم حامل سیاست ستیهنده بدانیم. عامل تغییر بدن دارد، مکان دارد و زمان دارد، در خیابان، محل کار و در لحظهی مقابله. گرانیگاه ستیهندگی از ۱۳۸۸ به بعد به طبقهی کارگر و محرومان جامعه منتقل شد. سوژهی ستیهنده در دیماه ۱۳۹۶، آبانماه ۱۳۹۸ و تقریبا هر روز و هر هفته در شکل تظاهرات کارگران و معلمان و پرستاران و بازنشستگان در خیابانها حضور یافت. سوژهی شبکههای اجتماعی جلوهای است از بخشی از فضای اجتماعی که متفاوت است از فضای انباشت نیروی ستیهنده و بدنهای تغییر.
تلخ است اما باید بدانیم: سالهای سال میتوان تحریم کرد به صورت غیاب بدن؛ این حدی از موفقیت است، اما تغییر به دنبال نمیآورد. غیاب بدن هم خودبهخود معجزهآسا به حضور بدن منجر نمیشود. تنها اتصال به سیاست سوژهی ستیهنده است که این گذار را ممکن میکند، اما شرط این اتصال دادن مضمون اجتماعی به اعتراض است.
مضمون اجتماعی اعتراضهای دورهی اخیر به صورتی مبهم، بیچهره یعنی بدون ربط به پایههای آن در جامعه، در عرصهی عمومی − که سوژهی حکومت و سوژهی رسانهها و شبکههای اجتماعی دو سخنپراکن اصلی آن هستند − منعکس میشوند. به صورت مبهمی از بحران اقتصادی، فقر و محرومیت سخن میرود. در موردهایی چون بحثهای انتخاباتی تفکیکهای برنامهای کمتر مطرح هستند. کسانی که دعوت میکردند به همتی رأی بدهید، به چیزی که نمیپرداختند مضمون اجتماعی برنامهای بود که همتی به صورت مبهمی از آن صحبت میکرد. همین که میتوان به چنین موضعی امید بست، هم نشان دهندهی فقدان جدیت است، هم اینکه گویا از نظر امیدبستگان اندکی تغییر در وضعیت آن را قابل تحمل میسازد.
فراخوانهای تحریم از نظر اعلام تحملناپذیر بودن وضعیت جدی بودند. اما در آنها خط روشنی برای پیوستن به سوژهی سیاست ستیهنده مشاهده نمیشود. میتوانستیم امیدواری بالایی به وضعیت داشته باشیم اگر پیوند روشنی میدیدیم میان حرکت تحریم و سیاست ستیهندهی جنبشهای اعتراضی دورهی اخیر، جنبشهایی پرجلوه از نظر حضور انبوه بدنها در خیابانها و جلوی در کارخانههای در حال اعتصاب.
کِی رواست فکر کنیم به اینکه رأی بدهیم یا ندهیم؟
در پایان به نکتهای بپردازیم که در بگو-مگوهای دورهی روزهای اخیر مطرح شدند: در "انتخابات" شرکت کنیم یا نکنیم.
اصل این است که به عنوان شهروند مسئول و آزادیخواه در انتخابات نمایشی و مهرهچینی شده نباید شرکت کرد.
این پرسش اما در برابر آزادیخواهان جامعههای استبدادزدهی مختلف در دهههای اخیر قرار گرفته که آیا در حالتی نباید دست از تحریم کشید. وجود دارد چنین حالتی.
گاهی حلقهای وجود دارد میان حکومت استبدادی و حکومت مبتنی بر قانون دموکراتیک. این حلقه، حکومت گذار به دموکراسی است. میان حکومت استبدادی و حکومت گذار به دموکراسی هم گاهی حلقهی کوچکی وجود دارد که به آن میتوانیم حکومت مستعدشده برای چانهزنی نام نهیم. ممکن است گاهی بتوان از طریق شرکت کردن در انتخابات برپا شده توسط حکومت مستبد عنصری از امکان چانهزنی را در آن وارد کرد. هر نیروی سیاسی آزادیخواه باید بررسی کند که آیا این کار ممکن است و به سود جنبش آزادیخواهی است یا نه.
این نکته اما قطعی است: بدون جنبش قوی اعتراضی در پایین نه میتوان امکانی برای چانهزنی در بالا پدید آورد و نه میتوان از این امکان به سود خود بهره برد.
نظر به تجربیات دهههای اخیر، مثلا در آفریقای جنوبی و شیلی، برای ما آموزنده است. اما خودمان هم به اندازهی کافی تجربه داریم: مدتها گرایش اصلی و پرکنندهی صحنهی سیاسی ایران برای بهبود وضعیت با امید بستن به امکانپذیر کردن چانهزنی در بالا و تقویت این امکان مشخص میشد. اصلاحطلبان رادیکال از «فشار از پایین، چانهزنی در بالا» سخن میگفتند. عنصر «فشار از پایین» در سیاست عملی اصلاحطلبان ضعیف بود، نتوانستند میان پایین و بالا رابطهی دگرگونیآوری برقرار کنند، در نهایت رابطه با پایین را از دست دادند و همچنین امکان «چانهزنی در بالا» را.
وقتی جنبشی قوی وجود دارد، بر اساس تجربههای جهانی طبعاً میتوان در جایی به چانهزنی و مذاکره هم فکر کرد. از مجموعهای از انقلابهای اخیر به عنوان «انقلابهای مذاکره شده» نام میبرند.[۳] انقلاب ۱۳۵۷ هم در سرانجام آن با مذاکره همراه بود، مذاکرهای که یک ثمرهی مهم آن اعلام بیطرفی ارتش بود.
اما برگردیم به بحثهای اخیر: آیا رأیگیری اخیر برای تعیین ریاست جمهوری مستعد برای آن بود که به رخداد وارد کردن امکان چانهزنی در نظام جمهوری اسلامی بدل شود؟ این امکان وجود نداشت. حتی اگرمصطفی تاجزاده را رد نمیکردند، این امکان پدید نمیآمد.
پس از تاجزاده، اسم عبدالناصر همتی مطرح شد. او به هیچ رو نمیتوانست به نوعی از طرف پایین نمایندگی داشته باشد برای مذاکره در بالا. نه بالا میخواهد مذاکره کند، نه پایین از جنبشی برخوردار ست که چانهزنی را قابل فکر بداند، نه همتی کسی بود که بتواند فرد چانهزننده باشد. اما چرا مطرح شد؟ تنها یک پاسخ به این سؤال وجود دارد: هنوز در بخشهایی از جامعهی ما سطح توقع پایین است. بیشتر باید به فکر عزت نفس باشیم.
پانویسها
[۱] «طبقهی حاکم» مفهومی سیاسی است. طبقهی حاکم طبقهی سیاسی است. بورژوا به اعتبار نظام سلطه که ساختاری سیاسی-اقتصادی-فرهنگی است در طبقهی حاکم قرار میگیرد. نظام سلطه در صورتبندی دورهای سیاسیاش در دوران مدرن نسبت به دورانهای پیشین کمتر شخصانی است. شخصهای شاخص رفتنی هستند؛ آنچه ادامه دارد ساختارها و رویهها است. ...
طبقهی حاکم تشکیل شده است از این دستهها: دارندگان، مدیران، مجریان، فاضلان و سرانجام چهرههای پنهان. دارندگان عمدتا شخصیت حقوقی دارند. مؤسسههای دارنده به صورت نهاد دولتی یا فرادولتی داراییهای هنگفتی در اختیار دارند. کسانی که در رأس این مؤسسهها نشستهاند، تصمیمگیرندهی اصلی دربارهی فرایندهای اقتصادی عمده در ایراناند. در کنار یا زیر دست این دارندگان مدیران قرار دارند. آنان نیات دارندگان را به برنامه تبدیل میکنند. مدیران اجرایی برنامهها را پیاده میکنند. حلقهای دیگر فاضلان هستند، دارای عنوانهای نمادین و برخوردار از فضلی که نظام ولایی فضیلت خود را در آن میبیند. اشراف روحانیت در این دسته قرار دارند. در رأس مؤسسههای دارنده معمولا فضلا نشستهاند. یک قشر با شخصیتها و ساختار مافیایی هم وجود دارد. کار افراد این دسته غارت به صورت خلاف قاعدهی دیوانی و بزنودررو است. آنان در پیوند نزدیک با دستههای رسمی هستند. یگانگی شخصانی هم امری معمول است. یعنی یک نفر مدیر یا مجری رسمی است، در همان حال مشغول غارت به نفع خود است.
به نقل از این مقاله: تعلق داشتن، تعلق نداشتن − مسألهی پایدار انتگراسیون در ایران
[۲] باز به نقل از مقالهی: تعلق داشتن، تعلق نداشتن − مسألهی پایدار انتگراسیون در ایران
[۳] بنگرید در این باره به این مقاله:
GEORGE LAWSON, "Negotiated revolutions: the prospects for radical change in contemporary world politics", in: Review of International Studies (2005), 31, 473–493. DOI
نظرها
شهروند
امتناع دو گانه نه انتخاب مردم که نبود چاره دیگری در برابر رژیم است. من نظر شما را در مورد اپوزیسون در اینجا به زبان دیگری تائید میکنم. مخالفان جمهوری اسلامی طیف گسترده ای هستند با نیت ها و هدفهای متفاوت بی آنکه بتوانند و یا بخواهند با هم در مورد چاره کار گفتگو کنند. مردمی که از شرایط زندگی به تنگ آمده اند به کدام اپوزیسونی میتوانند امید ببندند؟ اپوزیسونی وجود ندارد، آنچه وجود دارد گروه های کوچکی هستند که به شکل فرقه ای دل خوش کرده اند که مبارزه میکنند. سازمان مجاهدین خلق که تنها به پیروزی نظامی فکر میکند، روشنفکران دینی هم دلخوشند که شاید یک اسلام عقل گرا و رحمان و رحیم جایگزین شود،چپ های قدیم هم بعد از سالها گفتگو در یک حزب سست پیکر متحد شدند بی آنکه به یکدیگر اعتماد داشته باشند. سلطنت طلبان هم پادشاهی دارند که نمی خواهد پادشاه باشد. مردم به کدام یک از این امام زاده ها دخیل ببندند؟ به گفته خود شما مشکل این است که همه این مخالفین از منظر اراده معطوف به قدرت به سیاست می نگرند، می گویند قدرت را به ما بدهید تا همه ایران گلستان شود، باید از اینها پرسید پس تفاوت شما با ولی فقیه چیست؟ همگی در نفی جمهوری اسلامی گوی سبقت از یکدیگر می ربایند ولی هیچ یک برای آینده برنامه ای جامع ارائه نمی دهد. ما نیاز به راه حل داریم. اینکه جمهوری اسلامی ضد مردمی و ضد ملی است دیگر احتیاج به گفتن ندارد مردم آن را هر روز تجربه میکنند، ولی کدام جایگزینی برای این رژیم ارائه میدهیم؟ در این جا است که زبانها همه الکن می شود.پاشنه آشیل مخالفین عدم اعتقاد به دموکراسی به معنی حکومت مردم برای مردم و به دست مردم است. آنها همگی می خواهند بر مردم حکومت کنند و در این مورد تفاوتی بین آنها و ولایت فقیه نیست. شاید تنها تفاوت جایگزینی کراوات با عمامه باشد. دلیل ماندگاری این رژیم در قدرت را تنها در سرگوب وحشیانه مخالفین نباید یافت بلکه عدم اتحاد مخالفین و عدم شکل گیری اپوزیسون را می توان یکی از دلایل مهم در ا حفظ قدرت رژیم دانست. من پیشنهاد میکنم که زمانه سمیناری برای بررسی راه رسیدن به شکل گیری اپوزیسون ا سازمان دهی کند تا شاید آغازی باشد برای گفتگو در این مورد به این امید که با اتحاد نیروهای آزادی خواه و ملی این دمل چرکین چهل ساله را از ریشه در آوریم
شهروند
ضرورت داشتن چهره برای اپوزسیون. نکته مهمی که برای جذب مردم ناراضی و سرخورده از جمهوری اسلامی وجود دارد امکان شناسائی هویت اپوزسیون در فرد و یا افراد حقیقی است که صدای اعتراض آنها بر علیه نظم موجود و بیان کننده خواست آنها برای تغییر به قدرتمندان و انعکاس آرزوهای آنان در رسانه ها و جامعه جهانی باشد. از طرفی باید مراقب بود که این مسئولیت موروثی نشود و همواره امکان انتقا مسئولیت به فرد دیگری که شایسته تر است وجود داشته باشد. حرکت "نه به جمهوری اسلامی" از منطق نفی شرایط حاضر پیروی میکند ما احتیاج به جنبشی داریم که "آری به حکومت مردم" را سر لوحه شعار خود قرار دهد. از نفی شرایط موجود به راه حل برسد
کاوه
آقایان تنها راه این است که دست به دست هم دهیم و یک جریان مخالف قوی برای براندازی ایجاد کنیم. حکومت اسلامی از ضعف مخالفان سواستفاده کرده و یک قاتل را رییس کرده. علت این گستاخی را باید ابتدا در ضعف و زبونی مخالفان جستجو کرد. این جور تاملات و بحث و بررسیها و تحلیلها و امثالهم فقط دور خود گشتن و آب در هاون کوبیدن است.
Shuja
ممنون از جناب نیکفر. تحلیلهای بسیار عالی و آموزنده در مقاله آورده شده است اما یک سوالی در خصوص رابطهی سوژههای ایرانی با رسانه برای من وجود دارد آن هم این است که تا چه حد سوژهی ایرانی نسبت به بازتابی که از رویدادهای درون صحنه دریافت میکند اعتماد میکند؛ مخصوصاً با توجه به اینکه این گونه فرآیندهای para-social خیلی سریع و بدون پیشزمینه در ایران حضور پیدا کردند. در حال حاضر با افزایش بیاعتمادی به رسانههای رسمی مدل «تولید رضایت» چامسکی و هرمن تا حدی جوابگو نیست زیرا همانطور که شما اشاره کردید: «در شبکه با سوژهای سیال و بیقرار مواجه هستیم. با خودش حرف میزند و تنها صدای خودش را میشنود. برای آنکه صدایی را از "بیرون" بشنود، باید آن صدا بازگو شود و بازگفته باز بازگفته شود. اما با هر بازگویی صدا چیز دیگری میشود.» در این صورت اما با هر بازگفته شدن و ایجاد حلقهی بازخورد دیدگاههای جدیدی آرام آرام دخیل میشوند که مرسومترین آنها پذیرش تحریم اقتصادی و جنگ تحمیلی برای آزادی است. از این رو شاید نباید احتمال ربودن افسار جنبش و روایت را دستکم گرفت.
ایراندوست
ایران بخاطر موقعیت ژئوپلیتیکی، متاثر از عوامل خارجی است حتی جمهوری اسلامی با هارت و پورتش در منطقه، با شعار و تهدید کشورهایی چون آمریکا و اسراییل، هویتی کاذب و پرهزینه برای ملت ایران میتراشد تا امتیازاتی برای رژیم کسب کند. گروگانگیری افراد هم جزو این تاکتیک اهرم فشار است ، چه در گذشته با گروگانگیری کارمندان سفارت آمریکا و چه حالا با گروگانگیری افراد دو تابیعتی. این مقاله تحلیلی خوب ولی ناکافی است و نقش بیگانگان در سیاست داخلی ایران را نادیده میانگارد. اگر ترامپ رئیس جمهور میشد، نظامیان کاندید در انتخابات ریاست جمهوری، رد صلاحیت نمیشدند. اگر در پشت درهای بسته جلسات هستهایی برجام، تحریمها بجای خود باقی بود و رژیم ج.ا.ا. بخاطر اعتراضات مردم در خیابانها احساس ترس و تهدید میکرد، مسلما امثال احمدینژاد و تاجزاده در انتخابات نقش ایفا میکردند. پوتین اولین سیاستمداری بود که پیام تبریک برای رییسی فرستاد و این نشانه پیروزی بیشتر سیاست روسیه در خاورمیانه است که از انقلاب بهمن ۵۷ تاکنون ادامه داشته و با آمدن محافظهکاران افراطی در ایران، روسها در اوج جهانگشایی و رسیدن به آبهای گرم خلیج فارس هستند تا سیاستهای تزاری ۲۰۰ ساله پیش را به سر منزل مقصود برسانند. در این میان ملت ایران با تمامی اطلاعرسانی از ماهیت امثال رییسی از طریق قربانیان و منتقدان رژیم، در یک جو تبلیغاتی مستقیم از ایران و " غیر مستقیم از رسانههای خارج از ایران از طریق مطرح کردن گفتمان چرا رای میدهم در مقابل چرا رای نمیدهم " به روانگردی توده مردم پرداختند و در بعد از ظهر روز انتخابات، میلیونها افراد مردد و منتقد رژیم را وارد صف رای گیری کردند. باید از نا آگاهی و بی مسولیتی ملی خود شرم داشته باشیم. خلایق هر چه لایق !
سروش
با تشکر از آقای نیکفر در جمله آخر ایشان "بیشتر باید به فکر عزت نفس باشیم." میتواند آغاز استدلال دیگری باشد که تمام نوشته او را بی معنی خواهد کرد این عزت نفس که باید بیشتر شود چیست ؟ کردی ایرانی می گفت با جنایات چهار ده رژیم قتل عام حتی اگر اینان در کردستان برای هر نفر یک قصر هم بسازند فایدهای ندارد جای چانه زنی نیست بعد از کشتار 67 بعد از دی و بهمن 96 و 98 توه چانه زنی منتفی است به پاسداری عمومی از سیانت نفس نزدیک تر همیشه ایم حاکمیت جمهوری اسلامی نه لیبرال نه نئو لیبرال که هردو به سرمایه داری اخیر تر معنی دارند شاید با اغماض در مجموع نوعی کج وبیقواره از سرمایه داری اما اینان همواره از اصلاح طلب تا جلادانی چون رییسی در یک چیز مشترک بوده اند -گرفتن عزت نفس از پایینی ها- واین بظر می رسد دیگر کارآیی ندارد خطر کردن برای دفاع از کرامت انسانی در فضا موج می زند حتی جرقه ای کافی است . سربلند باشید
محمود
«داراییهایی هنگفتی عظیمی* را در اختیار دارند.»
سروش
2- با آمدن رییسی دوران سروش و گنجی و خاتمی و نگهدار سپری شده است رییسی را برای کشتن نوه ها و فرزندان ما آورده اند نه برای اداره رژیم قتل عام چنانکه خلخالی و لاجوردی را برای کشتن نسل من گماشته بودند. اینک نه چانه زن باقی مانده نه طرف چانه زنی.. صف ها مشخص تر از همیشه. بعد از خاوران بعد از 67 بعد از 78 بعد از 88 و بخصوص از دی 96 و آبان 98 بعد از گورخواب بعد از خسرو یخ زده در زاگرس و سوخت بر سوخته و ریرای تکه تکه شده پایینی ها گفته اند" این همه سال جنایت مرگ بر این ولایت" شنیده اید؟ این فریادی است که در اوج به آتش تبدیل خواهد شد. حتی بدون رهبر وتشکیلات با کیفیتی ژرف تر از 57 با تجربه خونین ما و آگاهی بسیار فراگیر تر از نسل ما به پایینی ها امید بدهید و در پراکننده گویی سرگردانشان نکنید رقصی چنین میانه میدانم آرزوست سلامت باشید
تکنینک عددسازی
ج.ا در عددسازی های ۳ رقمی خود علاقه خاصی دارد به اینکه ۲ عدد از ۳ عدد با هم برابر باشند. شاید تکنیک باشد برای باورپذیری. مثلا در ۴۸.۸٪ دو تا ۸ است. این را در عددسازیهای سه رقمی کشته های روزانه هم دیدیم و اینکه ۲ عدد از ۳ عدد با هم برابر باشند خیلی خیلی بیشتر از احتمال طبیعی رخداده است.
شهروند
ایراندوست مینویسد"باید از نا آگاهی و بی مسولیتی ملی خود شرم داشته باشیم. خلایق هر چه لایق !". من کاملا این حس را میشناسم چون خود من نیز گاهی به همین نتیجه میرسم که خلایق هر چه لایق، با این وجود ایراندوستی در من نیز نهیب میزند که یاید کاری کرد. زنده یاد هما ناطق در مصاحبه ای گفته است که ما هیچ وقت آزادی خواه نبوده ایم، سخنی که من نیز با آن موافقم. با دانش محدودی که در مورد تاریخ معاصر ایران دارم بر این باورم که آزادی نه تنها دغدغه مردم ما نبوده است بلکه در میان روشنفکران نیز محلی از اعراب نداشته است و هنوز هم ندارد. ما تحمل نطر مخالف را نداریم، در هر یک از ما جوجه فاشیتی لانه کرده است که زندگی را تنها حق خود می داند . با شهوتی سیری نا پذیر به نبال در دست گرفتن قدرت برای نابودی دیگری است. ما چندین گروه چپ گرا داریم،فدائیان در نسخه های مختلف آن، راه کارگر،حزب کمونیست، حزب توده ایران و غیره که ادعا میکنند همگی برای رهائی زحمتکشان مبارزه میکنند ولی همین گروه ها چشم دیدن یک دیگر را ندارند. از طرف دیگر ملی مذهبی ها و اصلاح طلبان را در ایران داریم که با یک دیگر مدارا می کنند ولی حاضر نیستند بی دینان را به صرف یک پیاله چای دعوت کنند. تکلیف حزب الله که مشخص است بی پرده میگوید میکشم هر کس را که ضد ولایت فقیه است. گروه دیگری داریم که خود را ادامه دهنده راه مصدق می داند ولی نوشته های آنها را که می خوانی هنوز در سال 1332 زندگی میکنند و به حزب توده دشنام می دهند. جماعت سلطنت طلب هم که از ولیعهد نارا ضی اند چون نمی خواهد به اندازه آنها فاشیست باشد. مجاهدین خلق هم که هم چنان در خاکریزهای خود سنگر گرفته اند و منتظر دستور فرمانده هستند تا فروغی دیگر را به فاجعه تبدیل کنند. این وضع روشنفکران ما است با این شرایط چه توقعی از مردم عادی میتوان داشت؟ در سه دهه زندگی در اروپا مرا به این نتیجه رسانده است که تنها یک راه چاره وجود دارد، پذیرش زندگی در آزادی. ازادی بیان، ازادی رسانه ها، ازادی تشکل و ازادی انتخاب. من باید حق دیگری را برای زیستن به رسمیت بشناسم تا بتوانم سربلند زندگی کنم. با آرزوی برقراری حکومت مردم برای مردم به دست مردم. با آرزوی اینکه آزادی خواهی جایگاه شایسته خود را در بین روشنفکران ایرانی بیابد. ما چاره نداریم جز اینکه بپذیریم که باید در کنار هم با عقاید مختلف در آزادی و احترام متقابل زندگی کنیم
Ali
با تشکر از آقای نیکفر عزیز که به درستی اشاره کرده اند : "انتخاب ابراهیم رئیسی یک گزینش استراتژیک شاخص است." "اکنون گویا به سمت نوع چهارمی از «رژیم» پیش میرویم: رژیم قوی در شکلی مشدّد" حفظ ثبات در دوران انتقال رهبری به جانشین خامنه ای از نگرانیهای جدی نظام است. تشکیل دولت "قوی در شکلی مشدد" یعنی حذف کامل جناح اصلاح طلب میتوانست توسط افرادی دیگر نیز انجام شود. ابراهیم رئیسی تنها گزینه موجود برای انجام این کار نبود. چرا حاکمیت فقط او را میخواست؟ به گمان من دلیل این انتخاب نشان دادن چنگ و دندان به مخالفین بود تا بدانند و بدانیم که اگر چنانچه روزی کسی جرات کند مردم را به خیابان بخواند کسی در راس امور است که از خون ریختن ابایی ندارد. اینگونه نظر کسانی که خواستار حکومت نظامیان بودند تامین شد بی آنکه پوتین جایگزین نعلین شود. اعلام پشتیبانی سران سپاه از رئیسی, آنهم بیدرنگ پس از ا علام کاندیداتوری, موید این نظر است. دولت جدید میتواند بدون تغییر ریاست جمهور تبدیل به حکومت نظامی شود.