زندگی در سایه طالبانیسم: میدان هوایی کابل، آخرین امید برای رهایی
حسین آتش از کابل ــ یاد دیالوگی در فیلم رستگاری در شاوشنک میافتم: «برای نجات از وضعیت موجود، دو راه حل وجود دارند؛ یا با زندگیکردن خود را مشغول کن یا با مردن». متوجه شدم که مردم با مواجهه با چنین وضعیتی میگویند: یا مرگ یا فرار، گزینه دیگری نیست. میدان هوایی کابل، آخرین امید برای رهایی است.
ساعت یازدهونیم قبل از ظهر بود که بعد از تدریس دانشجویان به دفتر که برای استادان در یک دانشگاه خصوصی در نظرگرفته شده بود، میرسم. استادان مثل روزهای قبل در دفتر نیستند. فقط چای با پیالههای خالی در انتظار استادان چشمم را به خود جلب میکنند. کسی نیست و فضا آرام است. از بخش امنیتی دانشگاه سوال میکنم: دیگران کجا هستند؟ میگوید خبر نداری طالبان در حال آمدناند. همه فرار کردهاند. دوباره به دفتر استادان میآیم، چای در پیاله خود میریزم و تلفن را بازکرده و به فیسبوک سری میزنم. میبینم که کاربران نوشتهاند: طالبان در کمپنی و برچی (منطقه غرب کابل) رسیدهاند. من در شرق کابل هستم. کاربر دیگری نوشته کرده است، طالبان در شمالی (طرف شمال کابل) رسیدهاند. من، بدون اینکه چای را بنوشم، به طرف سرک (جاده) حرکت میکنم.
به سرک میرسم، میبینم حالت عادی نیست. هرچقدر موتر را دست میدهم، توقف نمیکند. در نهایت به موتر سوار میشوم، بعد از پنج دقیقه، راننده میگوید: پائین شوید راهبندان است. همه، پیاده میشوند. چند قدمی میآیم که همه سراسیمه هستند و به هرطرف در حرکت. ترافیک به اوج خود رسیده است.
من و دو نفر از رفیقها پیاده حرکت کردیم. در مرکز شهر کابل جای بنام «چوک کابل» رسیدم که مردم همه پیاده میروند. هیچ زن دیده نمیشود. جایکه قبل از آن راه برای رفتن نبودند و دختران و زنان بسیار بودند. صدایی توجه من را جلب میکند که میگوید: تو را طالب اول کارت را جور میکند (محکمه صحرایی میکند). به طرف راستم نگاه میکنم که دختر با لباس معمولی دارد با سراسیمگی قدم میزند. تلاش میکند که زودتر فاصله را طیکند، مثل اینکه نمیشود! تعدادی از مردان او را آزار میدهند. گویا قبل از اینکه طالبان محاکمه کند، اینها قرار است او را محکمه کنند. رفیقم صدا میکند: بیا برویم چه میکنی؟ من بدون کدام تامل حرکت میکنم و از دختر پیشی میگیرم.
ساعت یک و نیم بعد از ظهر شده است. بعد از پیاده روی، خسته به غرب کابل میرسم. میبینم در سرکها عبور و مرور نیست. کسی دیده نمیشود. به اتاقم میرسم و فیسبوک را دوباره میبینم که کاربران نوشتهاند: طالبان به کابل حمله نمیکنند و قرار است به زودی حکومت انتقالی به رهبر علی احمد جلالی شکل بگیرد. سخن از ورود ملابرادر در ارگ است. چند ساعت میگذرد که این شایعه بیش نبوده است و ساعت بعد خبرها حاکی از فرارکردن اشرف غنی حکایت دارد. بعد دکتر عبدلله عبدالله رییس شورای عالی مصالحه ملی افغانستان در ویدیوی که در ساعت ۶:۱۶ بعد از ظهر در ۲۴ اسد این حرف تایید میکنند. قبل از آن حامد کرزی نیز در حدود ساعت ۴:۰۰ بعد از ظهر به وقت کابل نیز از حضور خود و خانواده خود در کابل خبر میدهد و مردم به آرامش دعوت میکند. به طرف فضای مجازی و فضای واقعی شهر کابل نگاه میکنم، دارد تاریک و غبار و یاس و ناامیدی را تماشا میکنم. هرچقدر وقت میگذرد، هوا تاریک و وحشتناک میشود. چند ساعت میگذرد که طالبان ورود خود را برای جلوگیری از چور و چپاول اموال عامه توسط دیگران بنام طالبان خبر میدهد.
شب است. تاریکی همراه یاس و ناامیدی فضای کابل را گرفته است. کابل گویا میزبان مهمان ناخوانده است و غم و اندوه در چهره کابل هویداست. صدایی غرش هواپیما، موتر و تانگها به گوش میرسند. چند ساعت میگذرد که از فتح کابل و رسیدن گروه طالبان در ارگ ریاست جمهوری توسط تلویزیون الجزیره پخش میشود. گروه مسلح، با دستار و موهای بلند در پشت میز کار ریاست جمهوری قرار گرفته است. امشب، شب خیلی طولانی است. خواب در چشمان ما نیست.
صبح بیدار میشویم به فیسبوکها و رسانهها سر میزنیم که حکایت از فرار غنی و دیگر مسوولان حکومتی است. از جمله عکسها، عکسی توجه من را جلب میکند که نشان میدهد وزیر اسبق وزارت خارجه دکتر اسپنتا و حنیف اتمر وزیر خارجه حکومت فعلی در میدان هوایی و چند نفر دیگر از جمله معاون دوم ریاست جمهوری سرور دانش در روی زمین و بالای چوکی منتظر هواپیما کشورهای دیگر و فرار از افغانستان هستند. ساعتی میگذرد که از تجمع مردم در میدان هوایی و سوارشدن مردم در بالاهای هواپیما خبر میدهند. ویدیوها نشان میدهند که تعداد از افراد در هواپیما نظامی امریکا خود را چسپانده تا نجات پیداکند. اما، یکی از پس از دیگر از دوباره به زمین می افتد و میمیرند.
در اتاقم نشستهام تلفنم زنگ میخورد جواب میدهم که رفیق میگوید بیا میدان هوایی برویم. از میدان هوایی به امریکا و اروپا میبرند. بعد از بحث، من قانع نشدم و ایشان رفت. روز عاشوراست که رفیقم خبر رسیدن خود را به امریکا میدهد. بدون هیچ مدرک و سندی. وقت به رسانهها سر میزنم، مردم در چهار طرف میدان هوایی تجمع کرده اند و میخواهند از کشور فرار کنند.
آنچه برایم جالب بود، عکسی را از مردم در جویبارهای کثیف که در اطراف میدان هوایی است، میبینم. همه، در هوایی گرم، بدون آب و نان ساعتها در میدان هوایی در داخل جوی های مردار که بیشتر آب فاضلاب اند، در آمده تا از خلوت بتواند خود را نیروهای کشورهای اروپای و امریکا و کانادایی برساند. یکی از دور پاسپورتش را نشان میدهد. دیگر، کارت پذیرشش و کارت شهروندی. یکی میگوید در نظام بودم. هرکدام می خواهد فرار کند. هیچ متوجه نیست که در کجاست. یکی از دوستان که در آنجا حضور داشتند میگوید: میدان هوایی کسی به کمک کسی نمیرسید. زنان بیهوش میشدند و مردم میگفتند به ما چه؟ شاهد عینی دیگر که در میدان هوایی بود میگوید: طفل را دیدم که زیر پای مردم شدند. مادر طفل هر اندازه فریاد زدند مردم نشنیدند و طفل از زیرپای شده و از دنیا رفت. شاهد دیگری میگوید: وقتی امریکایی مانع مردی شد که میخواست طرف میدان هوایی برود، به طرف امریکایی شلیک کرد. امریکایی نیز ایشان را با گلوله از پادرآورد. اینجا بود که یاد دیالوگ اندی با رد در فیلم «رستگاری در شاوشنک» میافتم. اندی که زندان برایش غیرقابل تحمل شده به رد میگوید: برای نجات از وضعیت موجود، دو راه حل وجود دارند: یا با زندگیکردن خود را مشغول کن یا با مردن. متوجه شدم که مردم با مواجهه با چنین وضعیتی میگویند: یا مرگ یا فرار، گزینه دیگری نیست. میدان هوایی کابل، آخرین امید برای رهایی است.
رستگاری در شاوشنک (The Shawshank Redemption) فیلم محصول سال ۱۹۹۴ است به زندگی یك زندانی به نام «اندی دوفرنس» میپردازد. اندی در سال ۱۹۴۷ به اتهام قتل همسرش راهی زندان اوهایو میشود. او كه بیگناه است اما نتوانسته بیگناهیاش را ثابت كند. بنمایه این فیلم را «امید» تشکیل میدهد. امید برای رهایی. رهایی از زندان مخوش. رستگاری در شاوشنک، حاکی از یک «وضعیت» است. وضعیت که در آن راهپیداکردن برای رهایی مشکل است و انسانها در آن از تمام حقوق اجتماعی و فردی خود محروم است و تحت ظلم و سلطه غولهای زندان هستند. برای زنده ماندن در آن، باید ظلم غولهای زندان به علاوه فساد و ظلم رییس زندان و همکارانش را قبول کنند.
فیلم حاکی از وضعیت است که در آن زندانی تازه وارد میگوید: چه وقت غذا میخوریم؟ با اشاره چشم رییس زیر لگد سرباز قرار میگیرد و برایش میگوید: اجازه دادیم غذا میخورید، اجازه دادیم دستشویی میروید و اجازه دادیم حمام میروید. رییس زندان میگوید: من به دو چیز اعتقاد دارم: انضباط و انجیل. زندان وضعیت را توصیف میکند که انسان نام ندارد و اصلا نام برایش مهم نیست. طوریکه در فیلم نشان میدهد که زندانی تازهوارد، شب اول گریه میکند و از طرف زندانبانها لگدکوب میشود که چرا گریه میکند. روز بعد، رد و دوستانش در مورد آن مرد صحبت میکنند و میگوید آن مرد مرده است. در آنجا، اندی سوال میکند: اسم چه بود؟ در جواب اندی دیگر زندانیان با تمسخر میگوید: اسم چه میکنی و آن مرده است؟
رستگاری در شاوشنک حاکی از «وضعیت» است که در آن رییس زندان و زندانبانها از انجیل مستمسكی میسازند تا با آن زندانیها را خاموش و مطیع خود سازند. اندی با آیههای از كتاب مقدس برای رهایی و رستگاری خود و همبندهایش تلاش میورزد. فیلم نشان میدهد میدهد که چطور رییس زندان برای تداوم فساد گستردهاش، تامی که برای بیگناهی اندی آماده بود، شهادت بدهد، میکشد. فیلم نشان میدهد که اندی قاتل است. درست است که اندی ماشه را نکشیده است، اما با بیتوجهی و رفتار نامناسب خود را زن خود را کشته است. فیلم نشان میدهد که اندی چطور برای رهایی از داخل آبهای کثیف فرار کرد.
ویدیوها، عکسها و گزارشها از میدان هوایی کابل خود «فیلم» است. فیلم که روایتگر «وضعیت» است. وضعیت را نشان میدهد که چطور مردم در بالهای هواپیماهای نظامی امریکایی چسپیده اند و میخواهند از کشور فرار کنند. این یعنی درماندگی، یعنی بیزاری، بیچارگی. یعنی فرار از وضعیت که در آن «حریم خصوصی» حریت نداشته باشد: برای لباس پوشیدن، برای ریشماندن و نماندن، جای رفتن و حرف زدن باید از پاسدار شریعت اجازه بگیرند. میدان هوایی کابل حاکی از وضعیت است که چطور مردم در میدان هوایی کابل جمع شده اند و در داخل جویهای فاضلاب قدم می زنند که تا خود را به امریکاییها، کاناداییها و استرالیایی ها و اروپاییها برسانند. این یعنی فرار از کشور که در آن «فرد و فردیت» معنی ندارد و کسی به اسم خود شناخته نمیشود، بلکه براساس جنسیت، تعلق ایدیولوژیک، قوم شناخته میشوند. میدان هوایی کابل، حاکی از «نابودشدن امید و رهایی از این ناامیدی» است. امید برای زندگی و نجات از این ناامیدی است. رهایی که سخت مشکل و طاقتفرسا است.
میدان هوایی کابل حاکی از «وضعیت» است که چطور برخیها نجات پیداکردند، اما تعداد دیگری به جای رفتند که دیگر هیچ خاطره در آن نباشد. میدانی آنجا کجاست؟ جایکه کوچک است. فقط جای یک نفر است. کسی دیگر نیست. تنها هستی. هیچ خاطر دیگر نداری و تمام عمرت آنجا میگذارانی. میدانی آنجا کجاست؟ جایکه دیگر نیاز نیست برای دستشویی رفتن، حمام کردن و غذا خوردن اجازه بگیری. آنجا «قبر» است. بلی! بلی تعداد زیاد میدان هوایی کابل به «امید رهایی» و به «امید نجات از ناامیدی» رفتند. خیلیها رفتند: اروپا، امریکا، استرالیا و کانادا. اما، آنجا جای برای رهایی نیست. چون تو در آنجا، یک مهاجر هستی. برای خود کسی نیستی، فرد سرگردان. اما تعداد رفتند، به جایکه خاطره ندارد. «قبر». بلی! بیش ۱۷۰ نفر در انفجار که در میدان هوایی بین جمعیت رخ داد، به آنجا رفتند. آنها نه رفتند، آنها را روان کردند. تعداد دیگری از بالهای هواپیما به طرف جای بدون خاطره رفتند. تعداد دیگری، برگشتند. اما، دیگر، فرد قبلی نیستند. مرده متحرک و مثل زندانیهایکه بعد از زندان نمیتوانستند زندگی کنند. خودکشی کردند. اینجا، دیگر جای برای زندگیکردن نیست. ممکن است طالبان به شعار خود عملکنند و بالای مرم شلیک نکنند و نکشند. اما آنها ما را کشتند. مثل که اندی خانم خود کشت. آنها با نابودکردن ارزشها، دستاوردها، زیر پاکردن حقوق شهروندی بنام «شریعت» از روز ورود به کابل ما را کشتند. اگر کسی زنده ماندهاند، به یقین دیگر، افراد قبلی نیستند. ما میمیریم، اما از مردن خود نیز خبر نیستیم.
نظرها
نظری وجود ندارد.