بیست و سومین جلسه دادگاه حمید نوری: «پدرم پرسید پیکر پسرم کجاست و آنها گفتند جسدی در کار نیست»
بیست و سومین جلسه محاکمه دادیار سابق دستگاه قضایی جمهوری اسلامی به شهادت سارا روزدار، خواهر عادل روزدار از اعدامشدگان سال ۶۷ و حسن گلزاری، زندانی سیاسی سابق و از جان به دربردگان اعدامهای سال ۶۷ اختصاص داشت. سارا روزدار از رنجی که بر خانواده آنها حتی بعد از اعدام برادرش رفته گفت و حسن گلزاری از شرایط اعدامها و ملاقاتهای مکرر با حمید نوری به عنوان دادیار و یکی از مسئولان مهم زندان گوهردشت گفت.
دوشنبه ۴ اکتبر / ۱۲ مهر بیست و سومین جلسه دادگاه حمید نوری (بدون در نظر گرفتن جلسههای فوقالعاده) در سالن ۳۷ دادگاه استکهلم برگزار شد. در این جلسه سارا روزدار، خواهر عادل روزدار، از زندانیان سیاسی اعدام شده در جریان اعدامهای ۶۷ در مقام شاکی و حسن گلزاری، زندانی سیاسی سابق و جان بهدربرده اعدامهای دهه ۶۰ به عنوان شاهد و شاکی شهادت دادند.
سارا روزدار پیش از این درباره دادگاه حمید نوری و اعدام برادرش عادل روزدار با زمانه گفتوگو کرده است:
«برادرم عادل روزدار را در همان تابستان ۶۷ به قتل رساندند و این دادخواهی از این نظر اهمیت دارد که صدای دادخواهی همه قربانیان و همه عزیزان ما در آن تابستان دهشتناک است. صدای دادخواهی همه ماست که در عرض این ۳۳ سال با این زخم بزرگ زندگی کردهایم. این دادگاه همچنین از این نظر اهمیت دارد که بتواند این شخص (حمید نوری) را که جمهوری اسلامی را هم نمایندگی میکند، پاسخگو کند.»
سارا روزدار همچنین به زمانه گفته بود: «حمید نوری جزء کسانی بوده است که در زندان گوهردشت ترتیب این قتلها را میداده. او باید پاسخگو باشد و عدالت در مورد او اجرا شود. [امیدوارم] که جزییاتی از این قتل عام در جریان دادگاه روشن بشود.»
◾️ گفتوگوی زمانه با سارا روزدار با مشاهده کنید:
بیست و سومین جلسه دادگاه حمید نوری با تأخیر آغاز شد. رئیس دادگاه، توماس ساندر گفت که در ترافیک گیر کرده بود و به همین دلیل دیر رسیده است. او از این تأخیر عذرخواهی کرد و سپس به سارا روزدار خوش آمد گفت و درباره روند دادرسی و شیوه پیشبرد دادگاه توضیح داد.
رئیس دادگاه از سارا روزدار خواست که اگر نکتهای دارد مطرح کند، سارا روزدار گفت که موضوعی هست و میخواهد درباره اعدامهای سال ۶۷ صحبت کند، اما قاضی صحبتهای او را قطع کرد و گفت که دادگاه قوانین مشخصی دارد. او سپس از وکیل مشاور سارا روزدار خواست که اگر توضیحی وجود دارد مطرح کند.
وکیل مشاور سارا روزدار توضیحاتش را درباره عادل روزدار، برادر اعدام شده سارا روزدار آغاز کرد و توضیح داد عادل روزدار روز ۱۳ فروردین ۱۳۳۵ به دنیا آمد و در ۳۲سالگی در زندان گوهردشت اعدام شده و او هنگام اعدام مجرد بوده است.
وکیل مشاور سارا روزدار همچنین گفت که عادل روزدار فرد معروفی در زندان بوده، چون تقریبا تحصیلات دندانپزشکیاش را تمام کرده بوده و به همین دلیل خیلی از زندانیها در هنگام بروز مشکل در دندانهایشان به او مراجعه میکردند. او همچنین گفت که عادل روزدار با شش برادر و خواهرش زندگی میکرد و اکنون پدر و مادر او درگذشتهاند، اما برادر و خواهرهایش زنده هستند.
وکیل مشاور همچنین گفت که سارا روزدار از سال ۱۹۸۴ به سوئد آمده و از آن زمان در سوئد زندگی میکند. پس از صحبتهای وکیل مشاور، رئیس دادگاه از دادستان خواست که سوال و جواب با سارا روزدار را آغاز کند. او از سارا روزدار خواست به طور دقیق و مشخص به سوالها درباره برادرش عادل روزدار پاسخ دهد.
در ادامه دادستان با نمایش عکسی از عادل روزدار، سوال و جواب با سارا روزدار را آغاز کرد.
سارا روزدار در پاسخ به سوال دادستان گفت:
«این عکس آخرین عکس گرفته شده از برادرم است. او تیر ماه سال ۱۳۶۲ به اتهام عضویت در حزب توده دستگیر و به ۶سال زندان محکوم شد. وقتی او دستگیر شد و زندانی بود من نتوانستم به ملاقات او بروم چون خودم و همسرم هم عضو حزب [توده] بودیم و مخفیانه زندگی میکردیم. برادر من دندانپزشکی خوانده بود. طبق شهادت برادر بزرگتر من، عادل در زندان کمیته مشترک، اوین، قزلحصار و گوهردشت زندانی بوده است.»
در ادامه جلسه، دادستان به سه نامهای اشاره کرد که عادل روزدار نوشته است و سارا روزدار آنها را به دادگاه تحویل داده است. او درباره یکی از این نامهها سوال کرد و سارا روزدار گفت این نامه خطاب به کامل روزدار، برادر جوانتر از عادل روزدار نوشته شده که آن زمان در آلمان مشغول تحصیل بود.
سارا روزدار همچنین درباره جزییات این نامه و ثبت نشانی زندان در پای آن توضیح داد. دادستان در ادامه به نامه دیگری اشاره کرد که از زندان رجاییشهر (گوهردشت) نوشته شده است.
سارا روزدار درباره این نامه چنین توضیح داد:
«اگرچه این نامه که بخشی از آن از سوی زندانبانان سانسور شده است خطاب به برادر بزرگتر از من، عارف روزدار نوشته، اما مخاطب آن در واقع همسر من است. او در پایان این نامه از من و پسرم نام میبرد و روی ما را میبوسد…»
دادستان سپس به آخرین نامه پرداخت: «این آخرین نامه است که شما به ما تحویل دادهاید و تاریخ آن ۲۱ خرداد ۶۷ است.»
سارا روزدار تأیید کرد و گفت:
«این نامه هم خطاب به برادرم کامل [روزدار] نوشته شده است اما مخاطب آن من و همسرم هستیم و عادل در آخر نامه، نام فرزندان من، نگار و یاشار را میآورد. این نامه پیش از آغاز اعدامها نوشته شده و از طریق پدرم و کامل، به ما در سوئد رسیده است. ما از این نامهها کپی میگرفتیم و این کپی نامههاست که به دادگاه تحویل داده شده است. ما پاسخ این نامه را نوشتیم و برای او فرستادیم اما به نظر میرسد که پاسخ ما به دست او نرسیده باشد، چون او احتمالا قبل از دریافت نامه به قتل رسیده است.»
سارا روزدار در ادامه درباره آخرین ملاقات اعضای خانواده با عادل روزدار و همینطور اعدام او گفت:
«بر اساس اطلاعاتی که من بار دیگر و به تازگی از برادرم گرفتم، او و پدرم آخرین بار در اوایل ماه تیر سال ۶۷ با برادرم عادل ملاقات کردهاند. بعد از آن (دو هفته بعد)، بار دیگر آنان برای ملاقات با عادل به زندان مراجعه میکنند اما خبری از ملاقات نیست. این اتفاق چند بار تکرار میشود. در نهایت از سوی زندان به آنان میگویند در زندان “شلوغی” شده و فعلا خبری از ملاقات نیست. آنها گفته بودند که ما خودمان خبرتان خواهیم کرد. ما در سوئد و بقیه اعضای خانواده در ایران بسیار نگران عادل بودیم. من نمیخواستم باور کنم که اعدامها در جریان است….»
سارا روزدار در ادامه گفت:
«۱۵ آذر به برادرم تلفن میکنند که به زندان اوین مراجعه کنند. پدرم با دو برادرم روز ۱۶ آذر به زندان اوین میروند، اما به دو برادرم اجازه ورود نمیدهند. پدرم برای من تعریف کرده بود که به او چشمبند میزنند و به اتاقی میبرندش، آنجا او را مینشانند و یک نفر از روی یک کاغذ شروع میکند اتهامات برادرم را از رو خواندن. پدر من که خیلی نگران بوده، آنجا نگرانیاش تشدید میشود. او میگوید که به من بگویید پسرم زنده است …. پسر من که چیزیش نشده …. آن شخص به پدرم میگوید که باید ساکت باشد تا او تمام کاغذش را بخواند. پدرم ساکت میشود و او این کار را میکند و در نهایت به پدرم میگوید که عادل اعدام شده است. بعد او را میترسانند و تهدیدش میکنند. به او میگویند اجازه برگزار کردن هیچ مراسمی برای سوگواری ندارد. بعد هم ساکی از عادل را تحویلش میدهند. پدرم میپرسد پیکر پسرم کجاست و آنها میگویند جسدی هم در کار نیست و چیزی وجود ندارد که تحویلتان بدهیم. آنان به هیچ وجه اطلاعاتی درباره اینکه این اعدام کجا انجام شده است، نمیدهند. همینطور هیچ کاغذ و گواهی فوتی هم به پدرم نمیدهند.».
سارا روزدار در ادامه گفت که درست بعد از اینکه پدرش این خبر را میگیرد، از طریق خواهر بزرگترش، خبر اعدام شدن برادرش عادل روزدار را دریافت کرد. او همچنین گفت:
«ما هنوز و همچنان از محل دفن برادرم اطلاعی نداریم و هیچ پیکری به ما تحویل داده نشده. تنها بر اساس گمانهها فکر میکنیم او و دیگر هواداران گروههای چپ در گورستان خاوران به صورت دستهجمعی دفن شدهاند. پدر و مادرانی که خبردار شده بودند آنجا گور دستهجمعی هست، رفته بودند و با دست زمین را کنده بودند و به بدن برخی از دفنشدگان رسیده بودند ….»
دادستان در ادامه درباره ثبت نام عادل روزدار در دادگاه نمادین «ایران تریبونال» از سارا روزدار سوال کرد و خانم روزدار گفت: «من متأسفانه با این دادگاه ارتباطی نداشتم.»
سارا روزدار در ادامه توضیح داد که اگر نام ثبت شده نام برادرش باشد، به درستی (از نظر هجی کردن) ثبت نشده است.
در ادامه خواهر زندانی سیاسی اعدام شده، عادل روزدار، در جواب وکیل مشاور خود گفت: «برادر من وقتی وارد دانشگاه شد -این موضوع سال۵۳ باید باشد- آنجا با ایدههای چپ آشنا شد. چون کسی بود که به سرزمین خودش عشق میورزید و آرزوی پیشرفت سرزمینش را داشت، بر اساس همین ایدهها جذب حزب توده و جریان چپ شد.»
وکیل مشاور سارا روزدار از او پرسید: «آیا این حزبی که برادر شما عضوش شده بود، آن زمان ممنوع بود؟»
سارا روزدار در پاسخ گفت: «بله! حزب ممنوعی بود اما حزب بزرگی بود و توجه داشته باشید که آن زمان توجه زیادی به ایدههای چپ میشد.»
وکیل مشاور از او پرسید: «برادر شما به ۶ سال زندان محکوم شد. مگر چه فعالیتی کرده بود؟»
سارا روزدار چنین توضیح داد:
«برای ما که عضو یک سازمان بودیم و فعالیت داشتیم، عادی بود که از فعالیتهای هم خبر نداشته باشیم، اما حدس و گمان بر این بود که برادرم عضو مخفی حزب توده بود و آن شاخه برای اینکه از هم نپاشد، برای خودش تشکیلات ویژهای داشت.»
وکیل مشاور در ادامه پرسید: «شما درباره آخرین باری که خانوادهتان با برادر شما در زندان گوهردشت ملاقات کردند صحبت کردید. چه کسانی با او ملاقات کردند؟»
سارا روزدار گفت که پدرش و یکی از برادرانش که در ایران زندگی میکند با عادل ملاقات کردهاند. او در ادامه در پاسخ به سوال وکیل مشاور که پرسید آیا آنها از مشاهداتشان برای شما گفتند، چنین توضیح داد:
«برای ما تعریف کردند که عادل با لبخندی که همیشه روی صورتش داشت با آنها روبهرو شده. پدرم ارتباطاتی داشت و به او گفته بودند اگر عادل انزجارنامه بنویسد و با جمهوری اسلامی همکاری کند، میتواند آزاد شود. البته تصحیح کنم به عادل این را مستقیم نگفته بودند. به همین دلیل پدرم در آخرین دیدار همین را به عادل گفته بود که نامه را بنویس و ما کمک میکنیم آزاد شوی. عادل در پاسخ گفته بود که کاری نکرده و چنین نامهای را نمینویسد.»
سارا روزدار در ادامه گفت: «در نامه آخر، عادل اشاره کرده که فشارها بر او و دیگر زندانیان افزایش پیدا کرده، اما مسلم است که او و بقیه زندانیان اطلاع نداشتهاند چه اتفاقی در جریان است.»
وکیل مشاور پرسید: «پس تغییراتی در زندان مشاهده شده بوده؟»
سارا روزدار: «بله! نوشته بود در نامهاش که فشارها اینقدر زیاد شده که آدم کمرش خم میشود. نوشته بود اشک چشم جاریست ولی ما همچنان به شرافت و انسانیت وفادار ماندهایم.»
وکیل مشاور از سارا روزدار پرسیئد: «میدانید برادرتان دقیقا کی اعدام شده است؟»
سارا روزدار در پاسخ گفت:
«طبق شهادت دوستان عادل، او روز ۵ شهریور با شروع اعدام چپها اعدام شده است. من این را با گوش خودم از همبندیهای او شنیدهام. یکی از آنها امیرحسین بهبودی است که همبندی عادل بوده است و حتی یک کتاب هم نوشته به اسم “یک جنگل ستاره داره”. یک شخص دیگر هم گفته اسم عادل و چند نفر دیگر از بند آنها را خواندهاند و آنان را با چشمبند بردهاند. بعد از آن عادل هرگز برنگشته. حتی کسانی که در ایران هستند -یکی از آنها در راهروی مرگ بوده- و شاهد این وقایع بود از برادرم عادل روزدار نام برده است.»
سارا روزدار در ادامه و در پاسخ به سوال وکیل مشاورش توضیح داد که چگونه تحت تأثیر اعدام برادرش دچار مشکلات روحی و روانی شده است. او گفت تحت درمان روانشناس است و دارو مصرف میکند. با پایان سوالات وکیل مشاور از سارا روزدار و نظر به اینکه دیگر وکلای مشاور و وکلای مدافع حمید نوری از سارا روزدار سوالی ندارند، دادگاه در نوبت صبح به پایان رسید.
شهادت حسن گلزاری
بیست و سومین جلسه دادگاه حمید نوری در استکهلم در نوبت بعدازظهر از ساعت ۱۴ به وقت محلی با شهادت حسن گلزاری، از جانبهبردگان اعدامهای ۶۷ که از کانادا از طریق تماس تصویری در جلسه حاضر شده بود، آغاز شد.
در ابتدا به مانند روال جلسات قبل رئیس دادگاه توضیحاتی را در مورد روند دادگاه چگونگی سوال و جوابها به حسن گلزاری ارائه داد. بعد از این توضیحات وکیل مشاور حسن گلزاری او را معرفی کرد و سپس دادستان پرسشهایش از او را آغاز کرد.
دادستان ابتدا با اظهارات وکیل مشاور شروع کرد و خواست صحت اطلاعات ارائه شده را با حسن گلزاری کنترل کند.
دادستان از حسن گلزاری پرسید زمانی که ۱۹ سال داشته است در سال ۱۳۶۰ به دلیل فروش روزنامه برای سازمان مجاهدین بازداشت شده است. ابتدا حکم دو سال زندان دریافت کرده، اما دادستان پرسید چرا به دو سال زندان محکوم شده است؟
حسن گزاری: به دلیل پخش و فروش نشریه، چیزی که به من گفته شد همین بود.
دادستان: خودت شخصا حکم را دیدی؟ کتبی بود یا شفاهی؟
حسن گلزاری: نخیر، شفاهی اعلام شد.
دادستان: این حکم بعدا به ۱۲ سال تغییر کرد. به چه علت؟
حسن گلزاری در پاسخ به این پرسش چنین توضیح داد:
«درست است. بعد از دو سال من را داخل اتاقی در قزلحصار بردند و از من پرسیدند بچههای داخل بند در مورد ما صحبت میکنند یا نه؟ من گفتم نه من چیزی نشنیدم. کمی با تندی با من برخورد کردند و من را به داخل بند برگردانندند. بعد از مدتی فاتحی که دادیار کرج بود، آمد گفت ۱۲ سال به تو حکم دادیم و برو تا آخر عمرت در زندان بمان.»
دادستان: بعد حکم به ۸ سال کاهش پیدا کرد، چرا؟
حسن گلزاری: دو سال قبل از آزادیام سال ۱۳۶۶ شخصی به اسم سیاری که او از دادیارهای کرج بود من را صدا زد، آن زمان گوهردشت بودم و گفت حکمات ۸ سال شده است، همین.
دادستان: تو خودت بزرگ شده منطقهای هستی به نام گوهردشت، همان جایی است که زندان آنجاست؟
حسن گلزاری: بله، درست است.
دادستان: تو بهار سال ۱۳۶۴ به گوهردشت آمدهای، قبل از آن کدام زندانها بودی؟
حسن گلزاری: قزلحصار
دادستان: وقتی به گوهردشت آمدی یادت میآید کدام بندها بودی؟
حسن گلزاری اینگونه به پرسش دادستان پاسخ ئداد:
»بله، ابتدا یک ماه در انفرادی بودم، بعد از من پرسیدند میخواهی به بند جهاد بروی یا نه؟ من قبول نکردم و مقداری من را کتک زدند، بعد از یکی دو روز آمدند من را به بند ۸ بردند. حدودا ۴ ماه در بند ۸ بودم، بعد سر موضوعی که پدر و مادر و خواهر کوچکم به ملاقات من آمده بودند و من وقتی در کابین ملاقات درباره اذیت و آزارها و شکنجههای داخل زندان برای آنها تعریف کردم، بعد سر همین صحبتها پدر، مادر و خواهر من را دستگیر کردند، خود من را هم به کرج بردند چند روز کتک زدند، اذیت کردند، بعد دوباره به انفرادی برگرداندند و ۶ ماه در انفرادی بودم. سپس از انفرادی به بند ۹ منتقل شدم. تقریبا اواخر من را به بند یک بردند، حدودا ۱۰ روز قبل از اعدامها دقیقا یادم نیست کی بود، آمدند و تعدادی از ما را در بند صدا زدند و با کتک به روبهروی بند جهاد بردند. چون نمیخواستیم به آنجا برویم به همین دلیل ما را کتک زدند. در بند جهاد حدود ۱۰ روز بیشتر طول نکشید که اعدامها شروع شد. بعد از روز دادگاه که پیش هیات مرگ بردند، از آنجا بلافاصله من را به انفرادی بردند و آنجا دو ماه ماندم، سپس از آنجا دوباره من را به بند ۲ بردند. بعد از آن هم چند بار به بندها و فرعیهای مختلف منتقل. حدودا ۲۰ شهریور بود که من را به یکی از فرعیها بردند و بعد از آن آزاد شدم.»
حسن گلزاری از دادگاه اجازه خواست تا نکتهای را درباره گفتههای وکیلش تصحیح کند، او گفت اسم کسی که وکیل مشاور به عنوان فاتحی و نیری آروده است، فاتحی درست است، ولی نفر دوم «نادری» بود دادستان کرج نه «نیری».
دادستان در مورد روزهای قبل از شروع اعدامها از حسن گلزاری سوال پرسید و گزاری توضیح داد که قبل از شروع اعدام او در بند جهاد بوده است. سپس دادستان اسامی تعدادی از زندانیان را برای حسن گلزاری خواند، از جمله نصرالله مرندی که او تاکید کرد مرندی را میشناسد و با او در یک بند بوده است.
بعد از پرسش و پاسخها حسن گلزاری روایت خودش از اعدامها در زندان گوهردشت را ارائه داد:
«ما زمانی که بند یک بودیم، جنگ ایران و عراق که تمام شد تعدادی از ما را حدود ۴۰-۵۰ نفر را به روبهروی بند جهاد بردند همراه با ضرب و شتم. بعد تا آن زمان روزنامههای خود جمهوری اسلامی را به ما میدادند و یک تلویزیون هم داشتیم، اما آمدند و همه آنها را جمع کردند. من خبر نداشتم که دارند اعدام میکنند و بقیه هم به نظرم خبر نداشتند. اکثر ما فکر میکردیم احتمال آزادیمان بعد از جنگ وجود دارد، بعد که ۱۰ مرداد شد حدودا ۲۰ نفر را به داخل یک اتاق بردند، من فکر نمیکنم راهرو بود. آنجا بلافاصله بیشتر از ۲ دقیقه طول نکشید که حمید عباسی و چند نفر پاسدار آمدند ما را از داخل بند صدا زدند، پاسدارها اسامی آنها عادل، علی و تورج و چند نفر دیگر که حضور ذهن ندارم. حمید عباسی اسم همان حدود ۲۰ نفر را خواند و به همان اتاق برد. حدودا بیشتر از ۲ یا ۳ دقیقه طول نکشید که فاتحی دادیار کرج سراغ من آمد، دستش را پشت گردنم انداخت و گفت کثافت پاشو، من را داخل اتاقی برد گفت چشمبند را بردار. من چشمبند را برداشتم و چند نفر آخوند و پاسدار را دیدم. اسامی آخوندها ابراهیم رئیسی بود که دادستان کرج بود و حکم ۱۲ سال زندان من را رئیسی داده بود، نیری، پورمحمدی، مقتدایی و شوشتری هم بود ولی او لباس شخصی تنش بود، نادری دادستان کرج هم بود، دو سه تا پاسدار هم بودند که الان اسم آنها را به خاطر ندارم. فاتحی که من را داخل اتاق برد خارج شد و آنجا نماند. به من گفتند روی صندلی بنشینم و من هم نشستم. از من اسم خودم، پدرم و اتهامم را پرسیدند، من گفتم منافقین. گفتند باید این را بنویسی و همچنین بنویسی که جمهوری اسلامی را قبول داری، من اول گفتم نمینویسم، شوشتری بلند شد به سمت من آمد و با خودکار مدام میزد روی دستم و یک کاغذ هم با خودش آورد و مدام اصرار میکرد که باید بنویسی. چند تا چَک (سیلی) به من زد. من گفتم کاری نکردم، نشریه فروخته بودم و اعلامیه پخش کرده بودم شما الان ۷ سال است من را زندانی کردهاید، بعد از ۷ سال هم الان من را آوردهاید باید چیزی بنویسم، چرا باید این کار را بکنم؟ نیری به شوشتری گفت حاجی بیا بشین میبینی که نمینویسد، منتهی شوشتری من را ول نمیکرد، کتکم میزد و با خودکار توی سرم میزد که باید بنویسی، من راستش شک کردم به این اوضاع و وقتی داشتم اعتراض میکردم یکی از این آخوندها گفت زبان سرخ سر سبز را دهد بر باد... نهایتا من تصمیم گرفتم و نوشتم.»
حسن گلزاری روایت خود را اینگونه ادامه داد:
«بعد دوباره به من گفتند چشمبند بزن و من را به طبقه سوم در سلول انفرادی بردند. من تا ۶ روز اول انفرادی هم نمیدانستم مشغول اعدام هستند. بعد از این مدت یکی از افرادی که سلول بغلی من بود مورس زد و گفت دارند اعدام میکنند و چند روز است که اعدامها شروع شده است. من را پاسداری به نام عادل به این سلول انفرادی برد. عادل همسایه پدر و مادر من در گوهردشت بود و من او را میشناختم و من نمیدانم به چه دلیلی من را برد به آن سلول. داخل انفرادی یکی از کرکرههایش کاملا خم بود و من میتوانستم کاملا بیرون را ببینم. خرچ و فلکی در خیابان سیزدهم گوهردشت بود چون خودم آنجا بزرگ شده بودم و هر شب آن چرخ و فلک را میدیدم که مردم برای تفریح میرفتند و در دو سه کیلومتری آن چرخ و فلک داشتند هر شب دهها نفر را اعدام میکردند. قبل از اینکه آن فرد با مورس بگوید که اعدام میکنند، من سر و صدهایی از پایین میشنیدم که صلوات میفرستادند، درود بر خمینی میگفتند و از این حرفها. بعد از اینکه از طریق مورس فهمیدم اعدام میکنند دقتم را بیشتر کردم که بدانم در داخل حیاط چه خبر است. آن نردهای که گفتم کمی کج بود من خودم را به آن میگرفتم و داخل حیاط را میدیدم. هر یکی دو روز یک کامیون یخچالدار شبها میآمد و من سر و صداها را میشنیدم. بعد صدای پرت کردن چیزی را میشنیدم، من هیچوقت جنازههای دوستانم را ندیدم، اما حدس میزنم این صدای همان جنازهها بود.»
حسن گلزاری در حالی که چندین بار در هنگام ارائه شهادتش منقلب شد، چنین ادامه داد:
«در همان مدت انفرادی ۲ یا ۳ بار مجددا من را به بازجویی بردند، چشمبند داشتم ولی صدای لشکری و حمید عباسی و تورج را میشنیدم. از من دوباره همان سوالهای تکراری را میپرسیدند. دوباره من را مثل همیشه کتک میزدند و به انفرادی بر میگرداندند. تقریبا اواخر شهریور بود من صدای لشکری را شنیدم که گفت این حسن گلزاری که زنده است. در انفرادی را باز کردند داخل آمدند، لشکری، حمید عباسی و دو نفر دیگر هم بودند به اسم فرج و جواد. لشکری گفت ببین هیچ حرف دیگهای نمیزنی فقط سوال ما را جواب بده، میآیی مصاحبه تلویزیونی بکنی یا نه؟ من گفتم نه حاجی نمیتوانم، حمید عباسی برگشت گفت شما خیلی سخنرانهای خوبی هستید چطور نمیتوانی؟ دوباره کتکم زدند مثل همیشه و گفتند بشین مثل آدم فکر کن دوباره سراغت میآییم. چند روز بعد هم آمدند من را به بند ۲ بردند. در بند ۲ بود که من متوجه عمق جنایت شدم، دیدم صدها نفر از بچهها نیستند. چند روز بعد در بند ۲ تعدادی از بچههای عیاران را برای اعدام بردند که از پیروان شیخ صفیالدین بودند. در آن مدتی که من در بند ۲ بودم، چندین بار ما را برای بازجویی بردند، یکی از مهمترین آنها این بود که شبی آمدند و گفتند همه باید چشمبند بزنید، ما را به داخل سالن خیلی بزرگی بردند، و یکی یکی بچهها را صدا میزدند، حدودا فکر میکنم نفر پنجاهم یا شصتم بودم، و تصور میکردیم که میخواهد ما را اعدام کنند. یادم است بچهها دوست داشتند زودتر برای اعدام بروند، میگفتند بگذارید تمام شود. بچهها بین خودشان خیلی آرام شعر میخواندند. وقتی نوبت به من رسید، من را داخل اتاقی بردند که چشمبند داشتم اما صدای لشکری را میشنیدم که سوال میپرسید و گفت فقط باید اسم یک نفر را بگویی که داخل بند علیه ما صحبت میکند، من گفتم کسی را نمیشناسم. این پروسه یک دقیقه هم طول نکشید و من را داخل یک راهپله بردند، بعد از حدود هشت دقیقه بعد ۳ یا ۴ نفر دیگر را پیش من آوردند و حمید عباسی پیرهن من را گرفت و گفت شما نجس هستید نباید دست ما به شما بخورد، ما را به طبقه اول برد و آرام آرام به سمت همان آمفیتئاتری بردند که چند ماه قبل اعدامها را انجام داده بودند. من شخصا در آن وقت فکر میکردم آخرین لحظه است. من یاد مادرم افتادم که بعد از ۷ سال باید بیاید جنازه من را تحویل بگیرد (او مجددا منقلب شد)، آن لحظات بسیار لحظات خطرناکی است، من سریع تصویر مادرم را از ذهنم بیرون بردم، و فکر کردم به خاطر آرمانهایم و نجات میلیونها انسان در زندان هستم، به خاطر کسانی که در رنج و عذاب هستند و توانستم انرژی جدید پیدا کنم، فکر میکردم دو سه دقیقه بعد باید اعدام شوم، حمید عباسی داشت آن چند نفر را میبرد به سمت آمفیتئاتر که من همهمه آن ۵۰-۶۰ نفری که قبل از من برده بودند را شنیدم، فکر میکنم صدای مجید شمس را شنیدم، ما با هم خیلی رفیق بودیم. فکر میکنم از زیر چشمبند من را دیده بود، انسان مقاومی بود و گفت حسن اعدام نیست نترس. من چشمبند داشتم اما میدانم حمید عباسی رفت سمت او و چند دقیقه او را ضرب و شتم کردند. ما ایستادیم تا نزدیکیهای صبح و بقیه بچهها را هم آوردند، دوباره ما را تک تک کتک زدند و به داخل بند بردند.»
با پایان صحبتهای حسن گلزاری، دادستان از او پرسید آیا از روی نوشتهای صحبت میکند؟ او توضیح داد تنها اسمی که وکیلاش به اشتباه گفته بود را یادداشت کرده است که تصحیحاش کند و از روی چیزی نمیخواند.
سپس دادستان از او چند سوال کنترلی پرسید. دادستان از گلزاری پرسید بند جهاد چگونه بندی بود و او توضیح داد که در این بند زندانیان میرفتند و کار میکردند، گلزاری همچنین توضیح داد بیرون آن ساختمان سه طبقهای که آنها در آنجا زندانی بودند قرار داشت، زیرا او هیچوقت به داخل بند جهاد نرفته است.
حسن گلزاری همچنین توضیحاتی درباره موقعیت بند جهاد به دادگاه ارائه داد و تاکید کرد در بند جهاد زندانیانی حضور داشتند که قبل از آن به شدت شکنجه شده بودند و بعد به آنجا فرستاده شدند. او توضیح داد زندانیانی که سر موضع خودشان مانده بودند را به بند جهاد نمیبردند.
در همین حین وکیل حمید نوری معترض شد که حسن گلزاری از روی برگهای دارد اطلاعات را میخواند و اسامی را میگوید، حسن گلزاری تاکید کرد او از روی هیچ چیزی نمیخواند و تنها برخی اسامی را بر روی برگه سفیدی که پلیس کانادا در اختیار او قرار داده مینویسد. وکیل حمید نوری از پلیس کانادا که نزد حسن گلزاری حضور داشت خواست که مقابل دوربین بیایید و تایید کند. پلیس کانادا مقابل دوربین حاضر شد و تایید کرد که هیچ نوشتهای مقابل حسن گلزاری وجود ندارد جز برگهای سفید که روی آن مینویسد.
در ادامه دادستان پرسشهای مختلف دیگری درباره تعداد ملاقاتها با حمید نوری در زندان گوهردشت از حسن گلزاری پرسید و او تاکید که بارها با حمید نوری روبهرو شده و او را در زندان دیده است. او همچنین توضیحات مفصلی جایگاه و سمت افرادی مانند ناصریان (محمد مقیسه)، لشکری و حمید نوری در زندان گوهردشت ارائه داد.
بعد از این پرسش و پاسخها جلسه بیست و سوم دادگاه حمید نوری به پایان رسید. اما جلسه بیست و چهارم روز چهارشنبه ۶ سپتامبر / ۱۴ مهر با ادامه شهادت حسن گلزاری و پرسشهای وکلای مدافع حمید نوری ادامه پیدا خواهد کرد.
روز ۱۹ سپتامبر گروه «دادخواهان خاوران» با انتشار فراخوانی اعلام کرد همزمان با شرکت سه تن از اعضای خانوادههای جانباختگان در دادگاه نوری، صدیقه حاج محسن (خواهر حسین حاج محسن) و لاله بازرگان (خواهر بیژن بازرگان) در روزهای ۲۵ و ۲۶ مهر/۱۸ و ۱۹ اکتبر و هم چنین عصمت طالبی (خواهر عادل طالبی) در روز ۶ آبان /۲۸ اکتبر ، در روزهای ۱۸ و ۱۹ اکتبر مقابل دادگاه حمید نوری تجمع خواهند داشت. این گروه در ادامه از دیگر خانوادههای دادخواه، فعالان سیاسی، مدنی و حقوق بشری برای شرکت در این دو روز تجمع دعوت بهعمل آوردهاند.
نظرها
احد طاهری
این دادگاه نقطه شروعی است برای ادامه تعقیب جانیان علیه بشریت متمدن و نمونه یک دادگاه بی طرف که اثبات میکند حقیقت ماجراهاوحوادث تاریخی حتما وحکما روزی بر ملا خواند شد و تاریخ هیچ جرم وجنایتی را فراموش نخواهد کرد.وتاریخ در مورد رژیمها های سیاسی به قضاوت خواهد نشست.