شکنجه مادران زندانی و رنج کودکان زندانیان
گفتوگو با حامد فرمند، فعال حقوق کودک
اعمال شکنجه و تخریب جسمی و روانی حاصل از آن، تنها به فرد زندانی خلاصه نمیشود بلکه خانواده او و به طور مشخص کودکان را نیز تحت تأثیر قرار میدهد که این وضعیت آثار جبرانناپذیری به دنبال خواهد داشت.
شکنجههای جسمی و روحی یکی از موارد گسترده نقض حقوق زندانیان، علیالخصوص زندانیان سیاسی در ایران است و با وجود گذشت چهار دهه از حیات جمهوری اسلامی و اعتراضهای گسترده، همچنان انواع شکنجه علیه زندانیان سیاسی-امنیتی اعمال میشود.
این روزها با مرگ حاج داوود رحمانی، شکنجهگر معروف و رئیس سابق زندان قزلحصار که مبدع شکنجههایی چون «قبر و قیامت» و «تابوت» علیه زندانیان سیاسی زن در دهه ۶۰ بود، بار دیگر توجهها نسبت به این موضوع جلب شد.
داوود رحمانی قبرها و تابوتهایی را ساخته بود که زندانیان سیاسی زن به منظور یادآوری قیامت و مجاب شدنشان به «توبه»، مدتهای طولانی- گاهی تا ماهها- در آنها نگهداری و شکنجه میشدند. زنان بسیاری بعدها از روایتهای خود درباره شکنجههایی که توسط این فرد بر آنها اعمال شده است، روایت کردهاند.
اما اعمال شکنجه و تخریب جسمی و روانی حاصل از آن، تنها به فرد زندانی خلاصه نمیشود بلکه خانواده او و به طور مشخص کودکان را نیز تحت تأثیر قرار میدهد که این وضعیت آثار جبرانناپذیری به دنبال خواهد داشت.
تاکنون روایتهای فراوانی از زندانیان درباره آنچه بر آنها گذشته، ارائه شده است اما صدای کودکان زندانی و رنج آنها کمتر بازتاب یافته است. کودکانی که به واسطه شرایط مختلف -از بیخبری از والدین زندانیشان گرفته تا اطلاع و آگاهی از شکنجههایی که بر آنها رفته- تحت شرایط بسیار دشوار روحی قرار گرفتهاند.
زمانه در رابطه با اهمیت شنیده شدن روایت کودکان زندانیان و بازتاب آن و همچنین اهمیت اطلاع و آگاهیبخشی در خصوص شرایط والدین زندانی آنها، با حامد فرمند، فعال حقوق کودک و بنیانگذار مؤسسه کودکان زندان که خود نیز به واسطه زندانی شدن مادرش تجربه کودک زندانی بودن را دارد، گفتوگو کرده است.
◼️ گفتوگوی زمانه با حامد فرمند را بشنوید:
◾️ زمانه: میدانیم در دهه ۶۰ بسیاری از زنان در زندان تحت شکنجههای مختلف جسمی و روحی قرار میگرفتند. با مرگ داوود رحمانی، شکنجهگر زندان قزلحصار بار دیگر موضوع شکنجههایی مانند «قبر» و «تابوت» که توسط او در آن دوران اعمال میشدند مطرح شد. بسیاری از زنان زندانی مادر هستند. این شکنجهها علاوه بر آسیب جسمی و روحی که بر آنها وارد کرده، چه تأثیری بر رابطه مادر و فرزند دارد؟
حامد فرمند: در ادبیات زندان در جهان، از کودکان زندانیان به عنوان جمعیت زندانیان به شمارش نیامده یاد میشود. ممنونم که این فرصت فراهم شد تا درباره آنها کمی صحبت کنیم.
نکتهای که کودکان و زندانیان را به عنوان جمعیت زندانی تلقی میکند این است که تحقیقات نشان میدهد آثار زندانی شدن تنها بر فرد زندانی نیست، بلکه بر خانواده و مشخصا کودکان آنها هم این آثار به همان اندازه یک زندانی وارد میشود. پرداختن به چنین موضوعی از این جهت اهمیت پیدا میکند.
بنابراین دورههایی که مادر زندانی مشخصا نه فقط زندان بلکه مجموعهای از آسیبهای مرتبط با آن مانند تبعید و دور شدن از اجتماع را تحمل میکند، در کنار آنها تنبیهات مختلف جسمی و روحی را نیز متحمل میشود. همچنین خانواده و کودک او هم آسیبهایی را متحمل میشوند اگرچه حتی اطلاع نداشته باشند بر سر مادر در زندان چه میآید.
اگر تمرکز کنیم روی یک اتفاق مشخص، آن چیزی که در دوره قبر و قیامت حاج داوود [رحمانی] رخ میداد - برای افراد مختلف زمانهای متفاوتی داشته؛ بر حسب اینکه تا چه اندازه زیر فشار دوام آوردهاند. برای مثال فردی مانند مادر من کل دوران ۹ ماه را در آن شکنجه قبر و قیامت ماند - اما کودکان این افراد هم در یک بیخبری مطلق به سر میبرند. کمی برگردیم به آن فضای وحشت و مرگبار دهه ۶۰ و به خصوص اوایل آن دهه که فاصله چندانی از انتشار تصویر افراد اعدام شده بر روی روزنامهها نگذشته بود و افرادی مانند خانواده ما که مرگ را هم از نزدیک لمس کرده بودند، نگرانی از اینکه بیخبری ممکن است به مرگ منجر شود فشار روانی بر کودک را بیشتر میکرد.
این بیخبری در کنار بیخبری از جانب مسئولان و مقامات در درون خانوادهها هم وجود دارد. یعنی اینکه خانوادهها هم لزوما کودکان را در نظر نمیگرفتند -به عنوان کسانی که نیاز دارند در مورد این موضوع با آنها صحبت شود- و بزرگترها اطلاع ندارند که این مسأله باید برای کودک باز شود و آنها بتوانند از احساسات خودشان بگویند. بنابراین مجموعه این عوامل شرایط مضطربکننده و پرفشاری را برای کودکان فراهم میکند.
همین عوامل بر اساس تجربه شخصی، دانستهها و شنیدههایی که از جاهای مختلف به من رسیده، میتواند به کابوسهای شبانه، احیانا شب ادراری و از دست دادن تمرکز و مواردی از این دست در کودکان منجر شود.
اما در مورد سوال شما که چه تأثیری بر رابطه مادر و کودک دارد، یکی از نکتههای مهمی که در مورد کاهش آثار زندانی شدن والدین برای کودکان مد نظر گرفته میشود، حفظ رابطه آنها با فرد زندانی است. این رابطه میتواند از طریق تماسهای تلفنی، تصویری، ملاقاتهای حضوری یا کابینی و همچنین نامهنگاری یا حتی ارسال اجناس باشد. در دهه ۶۰، بعد از آن دوره و تغییر مسئولان زندان، دورهای وجود داشت که فضا اندکی بازتر شد و زندانیان کار دستی و برخی وسایل را از داخل زندان تهیه میکردند و به بیرون از زندان میفرستادند و کودکان زندانیان هم از این امر بیبهره نمیماندند. اما در دوره قبل از آن تمام ارتباطات قطع بود، یعنی هیچ تماسی و خبری وجود نداشت و کودک زندانی هیچ امکان ارتباطی نداشت. خب این قطع ارتباط به خصوص اگر سن کمتر باشد و خاطرات کمتری هم وجود داشته باشد، نیاز به داشتن رابطه با والد را افزایش میدهد. البته نه اینکه در مورد کودکان بزرگسال یا احیانا نوجوان این حس نیست اما در مورد این سن میتواند در بازسازی رابطه بعد از این دوران تأثیر عمیقتری بگذارد، بهخصوص برای کسانی که زنده ماندهاند و از زندان آزاد شدهاند.
این موارد بخشهایی از این نوع شکنجه و این شیوه اعمال فشار بر زندانی و همچنین تأثیراتش بر رابطه خود کودک و مادر است.
◾️ شما به این فضای بیخبری اشاره کردید که حتی بعضی وقتها از جانب خانوادهها نیز در قبال کودکان اتفاق میافتد و کودکان را از شرایط پیشرو مطلع نمیکنند. میخواهم مشخصا از شما بپرسم که اطلاع و آگاهیبخشی از این شکنجهها حتی بعد از گذشت مدتها چقدر اهمیت دارد که در مورد آنها با کودکان صحبت شود و اطلاع پیدا کردن کودک از شکنجههایی که بر والدین آنها رفته چه آسیبهای به همراه دارد؟
- چیزی که بهخصوص در حوزه تحقیقات روانشناسی و بررسی آثار زندانی شدن والدین از جمله مادران بر کودکان مشخص شده، این سوال اصلی را مطرح میکند که ما چگونه موضوعهای متنوع در مورد فرد زندانی را به کودکان منتقل کنیم؟ بیشترین موردی که تلاش میشود از آن پرهیز کنند و تقریبا تمام کارشناسها و روانشناسان بر آن تأکید دارند، بر پرهیز از نگفتن و پرهیز از پنهانکاری است. این البته در مورد موضوعات متفاوت درباره کودکان و رابطه آنها با والدین مطرح است.
بدین ترتیب سوالی اصلی این است که کودک در چه سنی و در چه مرحلهای از رشد قرار دارد، تا چه اندازه درک دارد و ما چگونه موضوعات متفاوت در مورد فرد زندانی را با او در میان بگذاریم؟ قطعا اطلاع از شرایط فرد زندانی موضوعی نیست که ما به راحتی به یک کودک دبستانی، پیشدبستانی و حتی نوجوان بگوییم و انواع شکنجهای را که به فرد زندانی وارد میشود توضیح بدهیم. اما در نظر بگیریم بهخصوص الان اگرچه فاصله زیادی از دهه ۶۰ گرفتهایم همچنان موضوع زندان موضوع بااهمیتی است و تعداد پرشماری زندانی در زندانها داریم. البته اغلب این زندانیان، زندانیان عادی هستند اما رنجهای یکسانی را تجربه میکنند. اما در حال حاضر موضوع شبکههای مجازی در اینترنت و دسترسی کودکان به این شبکهها و کسب اطلاع حتی بدون دانش و آگاهی اطرافیانشان میسر است. بنابراین خیلی مهم است که اطلاعات را ابتدا از منابع مطمئن، نزدیک و امن خودشان - یعنی اطرافیان، کسی که سرپرستی آنها را دارد و دیگر والدی که احیانا زندانی نیست - دریافت کنند.
ضمن اینکه باز دوباره در همان دوران که شبکههای اجتماعی وجود نداشت، کودکانی که در سنین کودکی و خردسالی بودند، در سنین نوجوانی به دوران اینترنت رسیدند و توانستند به اطلاعاتی که از آنها پنهان شده دسترسی پیدا کنند. دستیابی به این اطلاعات از منابعی غیر از منابع امن میتواند آسیبهای روانی به کودک بزند و خواهد توانست امنیت و ارتباط او را با اطرافیانش خدشهدار کند که در نهایت ممکن است به ایجاد شرایط سختتری منجر شود.
بنابراین بهترین حالت این است که ما بتوانیم راهی را فراهم کنیم تا به صورت امن و مطمئن و همچنین با در نظر گرفتن میزان درک کودکان کمکم اطلاعات را در اختیار آنها بگذاریم. بر اساس اخبار و اطلاعاتی که به ما میرسد - اگر مثلا فیلم «متولد اوین» را دیده باشید - درمییابید که نمیتوان فقط از والدین و اطرافیان کودک هم انتظار داشت که راجع به این موضوع صحبت کنند. یعنی نمیتوان آنها را هم وادار کرد این رنج را دوباره بر خودشان تحمیل کنند. اما اگر امکانش فراهم باشد گفتوگو کردن درباره این موضوع و در میان گذاشتن حداقلی از این تجربه یا حتی در میان گذاشتن اینکه برای او [والد] هم مشکل است که برگردد به آن تجربیات و در موردش صحبت کند، میتواند تأثیر عمیقی در حفظ رابطه امن کودک با والدین بگذارد و به کودک این امکان را بدهد تا او هم رنج ندانستن و دانستن اینکه چه بر سر والدش آمده را در میان بگذارد و گفتوگو را بین آنها شکل بدهد.
تأکید میکنم که من نمیخواهم تمام بار این مسئولیت را بر دوش والدین و اطرافیانی بگذارم که از کودک نگهداری کردهاند زیرا بخشی هم بر عهده جامعه است که باید یک فضای امن را فراهم کند و در نظر بگیرد اطلاعاتی که منتشر میشود در اختیار کودکانی که این تجربه را داشتهاند یا افرادی که تجربه کودک زندانی بودن را داشتهاند، خواهد رسید و با لحاظ کردن این موضوع بتواند یک ارتباط بین نسلی میان این افراد با هم فراهم کند.
◾️ شما در بخش اول صحبتها به موضوع بیخبری اشاره کردید. مثلا یک بازه زمانی که زنها و مادران وقتی تحت شکنجههایی مانند «قبر» و «تابوت» در زندان قزلحصار توسط حاج داوود رحمانی بودند ملاقاتی هم در کار نبود. نتیجتا این بیخبری بیرون از زندان درباره وضعیت آنها وجود داشت. شما در کتاب «جای خالی مامان» به همین موضوع «بچههای بیخبر» هم میپردازید. لطفا در مورد بچههای بیخبر بیشتر بگویید. منظور چیست و کودکان بیخبر از والد زندانی در چه شرایطی به سر میبرند؟
من با قسمت آخر سوال شروع میکنم و بعد به موضوع فصل بچههای بیخبر که در کتاب آوردهام میپردازم. این فصل تا حدی اسم غلطاندازی دارد اما به موضوعی میپردازد که به عقیده من همچنان با اهمیت است.
سوالی که پرسیدید و در بخش اول صحبتهای من هم بود، دغدغهایست که من را وادار کرد تا مؤسسهای به نام «کودکان زندانیان» را تأسیس کنم و در مورد این موضوع آگاهیرسانی کنم، آن هم خانوادههایی است که احیانا به دلیل نداشتن اطلاعات و قرار گرفتن در شرایط پرفشار بیخبری و بیاطلاعی، خودشان را با بیخبری و بیاطلاعی کودکان یکسان فرض کردند و آنچه که کودکان باید بدانند را با آنها در میان نگذاشتند.
من در جاهای مختلف از شبکههای مجازی تا فرصتی که الان کلابهاوس به ما داده، حتی از بزرگسالانی که قبلا تجربه مشابه من را داشتهاند متوجه شدم که این رفتار تکرار شونده بوده و هنوز هم بعضا تکرار میشود. منظورم کودکانی است که در دهه ۹۰ دارند تجربه والد زندانی داشتن را پشت سر میگذارند و آن معضل گفتوگو نکردن با کودک و نشنیدن کودک همچنان باقیست.
درست است زمانی که از بیخبری و بیخبری مطلق از مادرم صحبت میکنم، تمام اعضای خانواده در این بیخبری به سر میبردند، اما آن فشار و شرایط روانی که منِ کودک شش هفت ساله یا خواهر ۱۰ ساله و برادر ۱۵-۱۶ سالهام تجربه کردیم با شرایطی که مثلا پدر و پدربزرگم تجربه کردهاند متفاوت بود. ما به دلیل رشد نیافتگی مغزمان و نداشتن تسلط بر عواطف، احساسات و رفتارهایمان و از همه مهمتر کودک بودن به صورت کلی، این نیاز را داشتیم تا بزرگسالان به ما یک اطمینان بدهند. به هر حال آنها تلاش خودشان را خواهند کرد و امنیت ما را در حد توان خودشان حفظ خواهند کرد و احساس ما را به عنوان کودک میشنوند.
تأکید میکنم این موضوع به دلیل نبود آگاهی لازم و فقدان امکانات آموزشی است که حین تراماهای اینچنینی چگونه باید با کودکان برخورد کنند. فرصت گفتوگویی هم فراهم نبود. در نتیجه من فکر میکنم اکنون باید این شرایط فراهم شود و این تجربه برای کودکان امروز دوباره تکرار نشود.
اما چیزی که من در آن فصل کتاب اشاره کردهام، بچههای بیخبری بودند که در اطراف من بودند، یعنی کودکانی که در جامعه بودند، مثل کودکان همسن و سال من در مدرسه، میان همسایهها و فامیل که احیانا اطلاعی از وضعیت ما نداشتند. احتمالا به دلیل مسائل امنیتی در آن زمان یا به دلیل نگرانیها از اینکه نام زندانی سیاسی داشتن باعث بشود اطرافیان چه برخوردی با ما داشته باشند. نتیجتا این موضوع مخفی نگاه داشته میشد و آنها کاملا بیخبر و بیاطلاع بودند که گاهی منجر میشد حرفهایی بزنند و شوخیهایی بکنند که از تحمیل عواقب آثار روانی آن بر ما بیاطلاع بودند.
من در آن فصل از کتاب یکی از این قصهها را روایت کردهام. قصه یکی از آن شوخیهاییکه هنوز هم بعضیها تکرار میکنند، بچهها به هم میگفتند «یکی با تو کار داره برو دم در و دیگری جواب میداد کی و او هم جواب میداد یک مرد خیکی». خب این شوخیای بود که همه انجام میدادند و میخندیدند، هیچکس شاید یعدا هم یادش نمیآمد چه روزی چه کسی این شوخی را با او کرده و همین را هم بعدا با کس دیگری تکرار میکرد. اما آن زمانی که ما تا قبل از آن ترامای قبر و قیامت هر هفته زنگهای میانی روز که سر کلاس بودیم پدرم دنبال ما میآمد و بعضا اگر زودتر میآمد من را از دفتر صدا میکردند و میرفتم دم در میدیدم پدرم منتظرم بود [تا به ملاقات برویم]، اما بعدا ماههایی بود که هیچکس سراغ ما نیامده بود و من منتظر بودم، کسی هم در خانه نگفته بود که فعلا منتظر نباش. در این مقطع آن شوخی کودکانه من را بدون اینکه فکر کنم و منطقم کار بکند که دو کودک همسن و سالی که اصلا من آنها را نمیشناسم و در کلاس ما هم نیستند چرا باید بیایند و به من بگویند که یک نفر دم در با من کار دارد، من را به این سمت میبرد که حتما کسی آمده و منتظرم هستند و دست آخر که به خانه برگشتم و منتظر بودم تا پدرم بیاید و توضیح بدهد که چرا به ملاقات رفته و من را نبرده است.
در حقیقت درگیر این شوخی بودم و تجربه آن لحظه هنوز هم با من است و به همین دلیل فصلی از کتاب را به آن اختصاص دادم. در حقیقت منظورم بیخبری جامعه است و شرایطی که الان هم کودکان زیادی، حتی کودکانی که والد آنها زندانی سیاسی نیستند، به خاطر انگ اجتماعی اطرافیان از آن بیخبر هستند و رفتارهایی ممکن است داشته باشند که آنها را آزار بدهد. این برخوردها حتی شامل معلمها، مددکاران، اطرافیان و غیره میشود که ممکن است رفتاری داشته باشند که به رنج کودکان افزوده شود.
◾️ شما در صحبتهای خودتان اشاره کردید که مسئولیت آگاهی دادن به کودکان را نباید فقط بر دوش والدین و سرپرست آنها گذاشت، مخصوصا والدینی که خودشان این رنجها را متحمل شدهاند بلکه اشاره کردید باید از جامعه هم این انتظار را داشت که بستر مناسب و امن را فراهم کند. مسئولیت جامعه در قبال آگاهیبخشی به کودکان زندانیان چیست؟
در یک نظام دمکراتیک که بر پایه حقوق بشر و عدالت بنا شده، این مسئولیت به نوعی بر عهده حکومتهاست که بتواند جامعه مدنی، فعالان مدنی، رسانهها و سایر اجزای یک سیستم حمایتی از کودکان وارد عمل بشوند و بتوانند حمایت لازم را انجام دهند. اما متأسفانه این نقش حکومتی نه تنها در ایران وجود ندارد بلکه برعکس ما دائما نقض حقوق کودکان را شاهد هستیم. من باورم این است در چنین شرایطی نقش بهخصوص رسانهها و فعالان خارج از ایران خیلی پررنگتر میشود، به این معنا که ما نیازمندیم شرایط و محیط امنی را برای روایتگری فراهم کنیم که در آن شرایط هم کودکان از نسل قبل و نسل جدید بتوانند روایتهای خودشان را داشته باشند، به طبع آن والدین و بزرگسالان هم بتوانند روایت خودشان را داشته باشند و یک همگرایی و ارتباط بین نسلی میان آنها به وجود بیاید.
ما باید بتوانیم شرایطی را فراهم کنیم تا از این تجربهها و روایتگریها استفاده ببریم برای اینکه کسانی که امروز چنین تجربهای را پشت سر میگذارند شرایط ناخوشایند مشابه نسلهای قبل را نداشته باشند و هم اینکه والدین امروز میتوانند به یک سطحی از دانش برسند که بتوانند از کودکان حمایت کافی بکنند و به یک همدلی اجتماعی برسیم که افراد مختلف در جامعه بتوانند در یک محیط امن از کودکان، اطرافیان و والدین آنها که از زندان آزاد میشوند، حمایت کنند.
از همه مهمتر برای اینکه بتوانیم دانشی را منتقل کنیم به افراد مختلفی که با کودکان سر و کار دارند، مانند معلمها، نهادهای مدنی، فعالان داخل ایران، کسانی که با زنان سرپرست خانوار کار میکنند، کسانی که با کودکان بیسرپرست، بدسرپرست و امثالهم کار میکنند و دیگر گروهها که به نوعی با این افراد مستقیم و غیرمستقیم ارتباط دارند، نیاز داریم. بسیاری از کودکان کسانی هستند که به نوعی پدر زندانی یا اعدام شده یا مادر زندانی و اعدام شده دارند، بنابراین ما باید این مسئولیت را به نحوی بر دوش بکشیم تا در یک محیط امن امکان انتقال تجربه و امکان حمایت کافی از آنها فراهم شود.
نظرها
نظری وجود ندارد.