آرامش دوستدار و پرسشِ پرسایی
محمدرضا نیکفر – نظری که کل یک فرهنگ و تاریخ آن را در یک تز خلاصه کند، جایی برای پرسیدن باقی نمیگذارد، حتا وقتی ستایشگر پرسایی باشد.
پس از انقلاب بلافاصله بحث درگرفت دربارهی زمینه و علتهای آن و آنچه به بار آورد. بحثها عمدتاً در سطح سیاسی بودند، همراه با اشارههایی به جامعه. گروهی از شکست انقلاب سخن میگفتند، گروهی دیگر از تداوم آن یا لزوم تلاش برای پیش بردن آن و رساندنش به مرحلهای بالاتر. گروهی میگفتند انقلاب دزدیده شد و عدهای خوشبین بودند، خوشبین به این که واقعیتْ جزماندیشی دینی را پس میزند و سرانجام روشنبینی راه خود را میگشاید.
منتقدان به کردار حاکمان دینی و نمودهای ارتجاع میتاختند، اما معمولاً به خود دین کاری نداشتند. گمان چیره این بود که حاکمان جدید از احساسهای دینی مردم سوءاستفاده میکنند. از همان ابتدا نبردی هم در زیر لوای دین جریان داشت: این تفسیر علیه آن تفسیر. گروهی که خود دینیاندیش نبودند، امید داشتند که شاید دین مترقی دین ارتجاعی را پس زند.
در این وضعیت، آرامش دوستدار دست به قلم برد و با نوشتههایی در مجلهی "الفبا" (۱۳۶۳-۱۳۶۱، شماره ۱ تا ۵) که در پاریس منتشر میشد، موضوع ضرورت نقد فرهنگ دینی را پیش کشید. اساس فکر او و زاویهی اصلی نقد او این بود که دین بنابر ذات خود ناپرسا است، و از این رو در فرهنگی که زیر سلطهی دین باشد و دینخویی در همه گوشههای آن نفوذ کرده باشد، اندیشیدن ناممکن است. او مشخصهی فرهنگ ایرانی را دینخو بودن آن میخواند و دینزدگی را تنها منحصر به دوره اسلامی آن نمیدانست.
بر این پایه توضیح انقلاب ۱۳۵۷ بهعنوان انقلاب اسلامی از دیدگاه آرامش دوستدار بغرنجی خاصی نداشت: این رخداد از فرهنگی دینی برخاسته بود که دوره تجدد چیزی از دینخویی آن نکاسته بود. او کل روشنفکری ایران را هم دینخو و ناپرسا و نااندیشا میدانست.
اهمیت آرامش دوستدار در این است که فراخواند به فرهنگ دینی توجه شود. فکر او تلاشی بود در جهت گونهای cultural turn یعنی چرخش به سوی فرهنگ و دیدن نقش فرهنگ در رخدادها و تحولها. از این نظر نام و یادش پایدار میماند و شایستهی ارجگذاری است. آرامش دوستدار میگفت در فرهنگ دینی نمیتوان اندیشید، چون فقط پاسخ است و در آن راه پرسش بسته است. بر این قرار او میبایست مشوق پرسش و نقد و بحث میشد.
اما خود فکر دوستدار در جهت پرسشگری و نقد و گفتوگوی تأملورز بارور نشد. نه شخص او به گفتوگوی انتقادی علاقهای داشت و نه طرفدارانش به فرهنگ بحث رو آوردند. زبان گرایش پیدا کرد به تحقیر، از تحقیر کلیت فرهنگ تا تحقیر هر آن کسی که بهگونهای دیگر فکر میکرد و سؤال داشت.
سویهای از مشکل به خود فکر دوستدار برمیگشت: وقتی فرهنگ با یک ذات مشخص شود و کلیت تاریخ آن در «امتناع تفکر» خلاصه گردد، دیگر مسئلهای برای پرسیدن باقی نمیماند. جواب همه چیز داده شده؛ دیگر نیازی به تحقیق نیست؛ کار شایسته فقط پیدا کردن شواهد بیشتر بیشعوری ذاتی است. در اینجا هر پرسش انتقادیای ممکن است بهراحتی به نفهمیدن و در اصل به دینخویی برگردانده شود.
به این ترتیب فکری که میخواست به تفکر فراخواند، مانع تفکر میشود.
تز «امتناع تفکر در فرهنگ دینی» مثل دیگر تزهای مطلقبین و جهانشمول کار را ساده میسازد: میشود با دیدن هر مشکلی آن را به یک بیشعوری ذاتی برگرداند و حریفان را هم بیشعور خواند. تز بر این قرار مصون از انتقاد میشود، مثل هر تز دیگری که جهان را در یک جمله خلاصه کند.
فکری که بخواهد به پرسش و انتقاد فراخواند، لازم است نهادی دیسکورسیو داشته باشد، یعنی امکان گفتمان را در بنیاد خود بگنجاند، و این ممکن نیست اگر خود موضوع را، یعنی جهانی را که برمیرسد، جدلی و دستخوش تضاد و کشمکش نبیند. چنین جهانی را دیگر نمیتوان در یک جمله خلاصه کرد. در نهایت میتوان از وجود گرایشی قوی در آن سخن گفت، مثلاً گرایش به ناپرسایی.
متأسفانه بحثی که دوستدار گشود، بارور نشد. مسئولیت بخش اصلی کوتاهی بر دوش مخاطبان اوست. یک نوشته بهخاطر کیفیت و موقعیت طرح ایدههایش میدرخشد، اما برای اینکه راهگشا باشد باید چراغهای دیگر افروخته شوند و هر یک گوشهای را روشن کند. چنین نشد. اما هنوز مسائل سر جای خود باقی هستند. مهم این است که مسئله به سؤال تبدیل گردد.
نظرها
جوادی
این مقاله کوتاه عالی است. هم به دستاورد تفکر دوستدار اشاره می کند و هم کاهش گرایی تز او را به نحو شایسته و به دور از حب و بغض نقد می کند و هم بر اهمیت گفتگوی انتقادی تاکید می کند. از تلاش های نظری آرامش دوستدار در تاکید بر ماهیت فرهنگی مسایل ایران بویژه استبداد، شایسته است که قدردانی شود ودر عین حال با نگاه انتقادی و منصفانه با نظریات این اندیشمند و هر اندیشمند دیگر برخورد کرد. یادش گرامی باد.
یکتا
نوشته گرچه کوتاه اما حاوی نقدی دقیق و مهم بر کار دوستدار است. نقد او درونماندگار نیست و با تناقضهای واقعاً موجود وضعیت درگیر نمیشود. در عوض از بیرون کلیت وضعیت را نفی میکند و راه را بر هر گونه تحول و بسطی میبندد. تقصیر فقط بر گردن مخاطبان و کاهلی دیگران در نقادی نیست، ذاتانگاری فکر دوستدار از اساس اخته و نازاست و تمام درها را میبندد. کسی که بیرون ایستاده و گوشهایش را با دو دست سفت گرفته و فریاد میکشد شما نمیتوانید پرسش کنید آیا پرسشی را میشنود؟
والی
آرامش جان سفرت خوش به شکل ِ دیگری از حیات. با تو من در مورد ارزش بنیادین حیوانات / بخصوص دوست باوفای ما - سگ / و دوست همراه ما- گربه/ چقدرهمراه بودم و هستم. امتناع تفکر - یعنی نفهمیدن و ندانستن بی شکلی حیات در حضور اشکال.- فکر درانتهای شناخت به خود میرسد در اغاز شناخت / سفرت بی خطر در شناخت نادانی.
فرشته
با امید به داشتن اندیشمندان بیشتری همچون آقای دوستدار و آقای نیکفر که راهگشای متفکرانی با ذهن پرسشگر، نقاد و گفتگوی انتقادی دور از خشم و دشمنی در فرهنگ روشنفکری ایرانی باشند و در نتیجه اثربخش در فرهنگ عامه ی مردم ایران و ایرانی.
ایراندوست
دوستدار تلنگری به دینجویان الله پرست و دینخویان مارکسیست ایرانی زد و اگر چه انتقادهای بر روش تکروی او و طرفداران منفعلاش وارد است ولی نیش قلم او شاید بیدار کننده خواب آلودههای چون من باشد تا آنچیزی که بلحاظ فرهنگی- تاریخی احساس میشود، در نگارش دوستدار به تحریر کشیده و خوانده میشود !
دانشجو
با درود البته تز "دین خویی" را می توان به مثابه خرده-فرهنگ غالب (به قول آقای قائد, گرفته از ریموند ویلیامز) در تاریخ و فرهنگ ایران نیز دید. یعنی در تاریخ و فرهنگ ایران خرده-فرهنگ های بسیاری وجود داشته و دارند, اما خرده-فرهنگ های (Sub-Culture) مذهبی و دینی نقش غالبِ در خور توجه ای داشته اند. از هخامنشیان و ساسانیان تا رواج اسلام و اکنون. این عبارت "۲۰ قرن سکوت" نیز واقعا بدیع, نیکو و اشاره به در جا زدن تاریخی ۲۰۰۰ سالهء تمدن ایرانی دارد. به هر حال آثار ایشان و نقد آنان جای حداقل ده, پانزده تا سیمپوزیم و کنفرانس و همایش دارد. بد نیست اگر دوستان و رفقای "رادیو زمانه" نیز کنفرانسی مجازی سازماندهی نمایند. خوشبختانه "رادیو زمانه" همواره از ظرفیت های فلسفی خاص خویش برخوردار بوده است. سپاس
هوشنگ
جناب ایراندوست به نظر می رسد که دینجویان سلطنت پرست و دینخویان شاه اللهی از قلمتان افتاده است. آیا در خوانش دوستدار نقد وی از مذهب در سلسله های هخامنشی و ساسانیان را به خاطر دارید. برای دوستدار فساد و نابسامانی های ماقبل اسلام چندان فرقی با فساد و نابسامانی های دوران اسلام ندارد. به نوعی میتوان گفت نقد دوستدار از تمدن ایرانی بیان دیگری است از ساخت زدایی نیرنگستان آریایی-اسلامی. اما سلطنت باختگان هیچگاه چنین نقدها و سویه هایی در متن های دوستدار را به یاد نمی آورند.
بردیا
من فقط سه مقاله از دوستدار خوانده ام، چیزی که تفکر دوستدار را برای من جذاب میکرد انتقاد سبوانه و بی تعارف او از مردمی است که قرن ها در بی بنیادی و سستی به سر میبرند. دوستدار را با نیچه مقایسه میکنند اینکه این مقایسه تا چه میزان به واقعیت نزدیک است کار دشواریست، اما به باور من میتوان او را تنها فیلسوفی(فیلسوف به معنای اروپایی آن!) تلقّی کرد که با برداشتی عمیق از فرهنگ مدرنیته دست به انتقاد از فرهنگ منحط ایرانی زده است. اینکه او تاب و توانِ انتقاد را نداشت ذره ای از دیگر گون دیدن دیدگاه و نگرش نامتعارف و نو او کم نمیکند(نو بودن دیدگاه لزوماً حقانیت مطلق نگرش را بهمراه ندارد) از سوی دیگر یک فیلسوف لزوماً نبایستی الگوی اخلاق باشد. علاوه بر این منتقدان در حّد او نیستند تا نظریه بکر و درخشانی بدهند. منتقدان مبتکر اندیشه های نو نیستند بلکه فقط توان انتقاد دارند. آنچه ما به شدت به آن محتاجیم خلق و ابداع تفکر، اندیشهٔ زیست جهان ِایرانی است نه کپی کاری از ایده های دیگر اقوام. جذابیت کارهای دوستدار شاید در این باشد که او تاریخ و فرهنگ ایرانی را به شایستگی میشناخت و انگشت انتقادش را درست روی همین فرهنگ ِ سترون میفشُرد. او عدم توانایی در شناخت وضعیت خویش را با باریک بینی و شجاعانه مقابل دیدگان مردم قرار داد و عده ای که اگو شخصی شان بیش از فاهمه شان بود او را ابتذال کشیدند. مردمی که در ذلت و خواری می زیند اما خود را برگزیده میپندارند و پی نبرده اند که بوی ناپاکیزه گی میدهند به همین دلیل هرگز در پی استحمام نخواهند بود. دوستدار این بوی ناخوشایند هزار ساله را که از بدن اجتماع ِ ما تراووش میشد زیر دماغ ما گرفت. حال ما دو راه پیش رو داریم یا منکر بوی ناخوشایند بشویم کما اینکه عده ای چنین کردند و یا صادقانه بپذیریم که ناپاکیم و در پی رفع این ناپاکی دست به اقدام بزنیم. من به این باور نیستم که دوستدار نسخهٔ درمان ِ قطعی برای این ناپاکی در سر داشته، علاج درد به دست تک تک ما ایرانیان است نه در دست چند آدم.
شهروند
بردیای گرامی پیشنهاد میکنم نقد نیکفر را در ایدیولوژی ایرانی که لینک آن در انتهای مقاله هست را بخوانید.
ایراندوست
دوستدار تلنگری به دینجویان الله پرست , دینخویان مارکسیست, دینجویان سلطنت پرست ,دینخویان شاه اللهی....
بردیا
خدمت شهروند گرامی: با تشکر از اشاره شما در مورد مقاله، آن را من قبلاً خوانده بودم، جهت روشن شدن قضیه: من در پستم از منتقدان دوستدار انتقاد کردم اما در اصل چند تا از هموطنانی بودنند که چون عنوان استاد ِ دانشگاه داشتند دچار این توهّم شدند و نامه ای به هابرماس نوشتند تا دوستدار را ضایع کنند. آقای نیکفر جزء معدود اندیشمندانی است که از اندوخته فکری خوبی برخوردار است و تا حد زیادی واقع گرایانه امور را بررسی و ارزیابی میکند، اما ایشان در مقاله ایدولوژی ایرانی در جهت نقد نظریات دوستدار، از ایدولوژی آلمانی ماکس وبر(جامعه شناس) و دیگر متخصصان اروپایی گرته برادری میکند. نکته ظریف اینجاست چرا آقای نیکفر از یک جامعه شناس ایرانی نظریه قرض نمیکند! چرا در تمامی تحلیل های ایشان و دیگر منتقدان گزیده گویی از یک دیوید هیوم(ایرانی)، ماکس وبر(ایرانی)، توماس هابز(ایرانی) و نیچه(ایرانی) و . . . نیست. از اینجا به بعد روشن میشود که ما صدها سال است که در حوزه اندیشه و فرهنگ درجا زده ایم و در واقع آنچه دوستدار مدّ نظرش بود با انتقاد هموطنان صحت و درستی خودش را ثابت میکند! به باور من خطای زنده یاد دوستدار و دیگر متفکران در این است که دین را بصورت یک عنصر مجرد و استوار بر وجود ِ خودش باور میکنند. نیکفر در نقدش دین اسلام را عقلانی تلقّی میکند ظاهراً ایشان دین را از منظر درون دینی رویت کرده اند چرا که از منظر بیرون ِ دینی عقلانیت دین کاملاً از آن سلب میشود! به باور من دین یک محصول از عملکرد آدمیان است، اگر بشر ایرانی خودش را به درستی بشناسد خود به خود دین اش هم بی خطر خواهد شد و همین ترتیب بشر ایرانی فرصتی بدست دیگران نخواهد داد تا از دین یا هر ایدلوژی دیگری ابزار سلطه درست کنند. به هر تقدیر تمامی کتابها و مقالات و نقدها و اظهار نظر های ما ایرانیان میتواند در رشد و پالایش اندیشه و فرهنگ ایرانی نقش سازنده ای داشته باشد.