ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

ایدئولوژی ایرانی

در نقد آرامش دوستدار

محمدرضا نیکفر − ایدئولوژی ایرانی به عنوان ایدئولوژی انتقادی، نقد ملت‌باورانهٴ عقب‌ماندگی ملی است. من در این کتاب فکر آرامش دوستدار را زیر این مفهوم برده‌ام. نسخه دیجیتال در دسترس برای دانلود.

مقدمه کتاب

هر گونه تلاشِ جامعِ فرهنگی و سیاسی در ایران که مضمونِ محوری آن احیاگری باشد، به بازتولیدِ نادانی و سرگشتگی می‌انجامد. این نکته مهمترین دستاوردِ فکری آرامش دوستدار است، به سخن دقیقتر مهمترین برداشتِ استنتاجی‌ای است که به نظر نویسنده نیکوست از آثار او داشته باشیم و ماندگاری اثرگذارش را آرزو کنیم. نوشتهٴ زیر ضمنِ اذعان به نقشِ روشنگرانهٴ این نکتهٴ ژرف، از برنهشتِ[1] «امتناع تفکر در فرهنگ دینی» ایرانی، که در متنِ گسترش آن این نکته پروریده شده است، انتقاد می‌کند. انتقاد در بخش نخست نکته به نکته پیش می‌رود و مجموعهٴ کارهای اصلیِ دوستدار را می‌پوشاند، بی آنکه خود را درگیر جزئیات آن کارها کند و به شکل و شیوهٴ پردازشِ نظر، یعنی نمونه‌هایی که دوستدار بررسی‌شان می‌کند و زبان و شیوه‌ای که در این بررسی‌ها به کار می‌برد، حساسیت نشان دهد. عمدتاً تلاش می‌کنیم دریابیم اگر دوستدار فلسفهٴ فرهنگ خود را مستقیم و استدلالی عرضه کرده بود، خطوط اصلی سیمای آن چه بودند.

◄ دانلود کتاب: در فرمت PDF،  در فرمت Epub

برای دریافت نسخه چاپی به انتشارات روناک (roonakpub@gmail.com) سفارش بدهید.

با هر رویکردی واقعیت دین به‌عنوانِ مسئلهٴ اصلی، پابرجایی خود را نشان می‌دهد. در بخش دوم نوشته، سرراستانه به دین پرداخته می‌شود. در این بخش برنموده می‌شود که اگر شاخص تفکر را تفکر علمی بگیریم، برخلاف باور دوستدار تفکر در فرهنگ اسلامی‌مآب[2] نه ممتنع، بلکه ممکن است. اسلام دینی است عقلانی، در حدی که دین را بتوان عقلانی دانست، و درجهٴ فاصله گرفتن آن از جادو به میزان یهودیت و مسیحیت است. اگر در فرهنگ‌های متأثر از این دو دین فکر کردن ممکن باشد، در اسلام نیز، که آیین خویشاوند آنهاست، ممکن است. در این بخش اساس برداشت دوستدار از دین به مثابه مؤسسه‌ای اجتماعی را نقد می‌کنیم و نشان می‌دهیم یکپارچه‌بینی دوستدار، آن گاه که او دین و جامعه را در پیوند با یکدیگر می‌نهد، نظری محافظه‌کارانه است که چون به صورت یک نظرِ انتقادی درآید، به رادیکالیسم دور انداختن طشت و بچه با هم می‌رسد.

بخش سوم بر روش تمرکز دارد آن هم از راه مقایسه رویکرد آرامش دوستدار با ماکس وبر.

در بخش چهارم با فاصلهٴ بیشتری به کار دوستدار می‌نگریم و برنهشت او در مورد امتناع تفکر را با برداشتِ جواد طباطبایی در این باب مقایسه می‌کنیم. در این بخش اشاره‌هایی نیز به نظر عبدالکریم سروش در مورد لزوم «تجدید تجربهٴ اعتزال» می‌شود.

تفکیک چهار بخش این نوشته به این صورت نیز توجیه‌شدنی هستند: بحث بر سر امتناع اندیشه در فرهنگ دینی ایرانی است. در بخش یک در گیر می‌شویم با کیفیت وجودیِ "در"، یعنی به آن بودن–دری که دوستدار به آن پرداخته است. در بخش دوم بحث عمدتا بر سر این است که اندیشه چیست و دین کدام است و چه نقشی دارد و برداشت دوستدار از آنها چیست. بخش سه همین موضوع را از راه مقایسه با ماکس وبر بررسی می‌کند. در بخش چهار بحث بر سر ایران و ایرانی است و در آن به آن من یا ماهایی پرداخته می‌شود، که اندیشیدنشان گویا امری ممتنع است.

دوستدار یکی از منتقدان فرهنگی ماست. او پس از انقلاب ۱۳۵۷، که «اسلامی» خوانده می‌شود، پیشتاز این اندیشه بود که «از ماست که بر ماست»، این انقلاب و حاکمیت برخاسته از آن نه از خارج و نه از گوشهٴ پرت و تا کنون نادیدهٴ کویر، بلکه از دل فرهنگ ریشه‌دار و سنت‌مند جامعه برون آمده است. روشنفکران ایرانی دوران مشروطیت نیز به فرهنگ نظر داشتند و معتقد بودند که جامعهٴ ایران افزون بر یک سامان سیاسی درست نیاز به تحولی فرهنگی دارد برای اینکه بتواند پیشرفت کند. آنان نمونه‌های قوی‌ای از انتقاد فرهنگی به جا گذاشته‌اند. تأکیدهای آنان بر لزوم باسواد شدن و دوری از خرافات تأکیدهای بجایی بوده است. گروهی از آنان انتقاد فرهنگی را تا حد انتقاد از دین، که به راستی شرط هر انتقادِ ژرفِ به–ریشه–زننده است، فراکشاندند و این انتقاد را تا جایی که دانش اجتماعی و تاریخی‌شان اجازه می‌داد، پیش بردند. نقد ایدئولوژی دینی اما ای بسا خود به این ایدئولوژی آلوده بود. روشنفکران ایرانی با تأثیر گرفتن از مارکسیسم و نیز نظریه‌های آمریکایی مدرن‌سازی به تدریج از فرهنگ رو گرداندند و توجه خود را به ساختار اجتماعی و دستگاه سیاسی معطوف کردند، آن هم منتزع از فرهنگ و برپایه تحلیل‌هایی عمومی. این دید غالب شد که با دگرگون شدنِ نظم اجتماعی باورها و الگوهای رفتاری کهن خود به خود جانشین‌های مدرنی می‌یابند. در اواخر دوران شاه روشنفکران مسلمان، عمدتاً با تأثیر گرفتن از جهانِ–سوم–گرایی رواج‌یافته در مرحله‌های آخرِ مبارزه با استعمار، که موجی بود که عمدتاً نه از خود جهانِ سوم بلکه از اروپا برخاسته بود، از عام‌باوری جامعه‌شناختی بریده و به خاص‌باوری فرهنگی گرویدند. رویکردِ همه‌گیر به فرهنگ اما پس از تکان فرهنگی برآشوبنده انقلاب و حکومت اسلامی شکل گرفته با آن آغاز شد. یکی از آغازگرانِ اصلی  رو آوردن به فرهنگ[3] در این دوره، آرامش دوستدار با مقاله‌های پربازتابش در نشریهٴ "الفبا"ست[4]، مقاله‌هایی که عنوانِ آنها معرفِ فکرِ دوستدار شده‌اند: امتناع تفکر در فرهنگ دینی. این فضلِ تقدم را بایستی برشناسیم و به خاطر آنچه از دوستدار آموخته‌ایم و تکانی که از اندیشه‌های تند و تیز او خورده‌ایم، از وی سپاسگزار باشیم.

این cultural turn ِ انتقادی ایرانی[5]، با وجودِ به–ریشه–زنندگی‌اش، خود پیراسته از ایدئولوژی ایرانی نبوده است. دوستدار نیز به این فکر وفادار مانده است که حاملِ تاریخی ثابتی به نام ایران وجود دارد و این حامل برشناختنی و تقریرشدنی در متنی ایده‌شناسانه است. این دو باور درست همان بنیادهای اید‌ئولوژی ایرانی هستند که ناسیونالیسم ایرانی روایتِ لُختی از آن است . بخش چهارم نوشته اختصاص به اثبات این ادعا دارد. پس در این نوشته در نهایت، نقد دین به شیوهٴ دوستدار به عنوان یکی از شکل‌های ایدئولوژی ایرانی معرفی می‌شود.

 بر پایه این ایدئولوژی نهاد حامل تاریخ ایرانی به راستی محملِ یک نهادگانی (سوبژکتیویته) یا به اصطلاحی دیگر ذهنیت است و تاریخ آن همچون تاریخ یک ایده یا ذهن بررسی‌شدنی است. اگر این ذهنیت را دینی تصوری کنیم، بسته به آن که چه موضعی در برابر دین داشته باشیم، ایدئولوژی‌ ما تفاوت می‌کند. ممکن است همچون دوستدار شویم که مانع نجات را دین می‌بیند، یا به یک نحلهٴ دینی بگرویم که دین را راه نجات معرفی می‌کند.

اصطلاح "ایدئولوژی ایرانی" برساخته‌ای است با الهام از مارکس و انگلس. آنان در "ایدئولوژی آلمانی" این ایدئولوژی را، از وجه موضع انتقادی آن برابر دین، این گونه معرفی کرده‌اند:

«کل نقد فلسفی آلمانی از اشتراوس تا اشتیرنر محدود به نقد تصورات دینی است. عزیتمگاه، دین واقعی و الاهیات اصیل است. اینکه آگاهی دینی و تصور دینی چیست، در ادامه به صورت‌هایی متفاوت مشخص شده است. پیشرفت در این بوده که آن تصوراتی که به لحاظ مابعدالطبیعی، سیاسی، حقوقی، اخلاقی و از نظرهای دیگر سلطه داشته‌اند، همه را زیر حوزهٴ تصورات دینی یا الاهیاتی گنجانده‌اند. به همین سان آگاهی سیاسی، حقوقی و اخلاقی را آگاهی دینی یا الاهیاتی و انسان سیاسی، حقوقی و اخلاقی و در نهایت "انسان" را دینی دانسته‌اند. سلطهٴ دین را پیش‌فرض تلقی کرده‌اند. گام به گام هر رابطهٴ مسلط، رابطهٴ دین دانسته شد و به کیش محول شد، کیش حقوق، کیش دولت و همانندهای اینها. همه جا سر و کار انسان با جزمیات و باور به جزمیات بوده است.»[6]

مارکس و انگلس در برابر این ایدئولوژی منتقد دین، این اندیشه را پیش می‌گذارند که بایستی به آن روابط واقعی‌ای توجه شود که موضوع این ایدئولوژی را ایجاد و ایجاب کرده است. این به این معنا نیست که آنان مخالف انتقاد از دین بودند. خود آنان اندیشهٴ انتقادی‌شان را با انتقاد از دین آغازیده‌اند. مارکس معتقد بود که نقد دین پیش‌شرط هر نقدی است. نقد اجتماعی و سیاسی مدرن اساسا با نقد دین آغاز می‌شود، اما از آن درمی‌گذرد. به گفتهٴ مارکس «نقد آسمان به نقد زمین تبدیل می‌شود، نقد دین به نقد حقوق، نقد الاهیات به نقد سیاست»[7].

با وجود این، نقد دین مهم می‌ماند، زیرا دین یک منبع عمدهٴ ارزش است و نقد ارزش‌ها کار را به ناگزیر به نقد دین هم می‌کشد. افزون بر این، بررسی گذشتهٴ تاریخی چه بسا بررسی دین را بایسته کند، بررسی چیزی را که نمی‌توان آن را به تمامی به روابط اساسی اجتماعی فروکاست. دین را انسان‌ها می‌سازند. عکس قضیه هم صادق است و درست به این خاطر بایستی دین را در نقش سازنده‌اش نیز بررسی کرد. اما در هر حال، آنچه دین هست و آنچه می‌شود، تنها با نظر به روابط اجتماعی درک شدنی است. دین یک پدیدهٴ اجتماعی است. خدایان – چه آنان را توهم بدانیم، چه دارای وجودی واقعی – اسم‌هایی دارند، یعنی در زبان انسانی حضور دارند و همین کافی است که رابطه با آنان کیفیتی اجتماعی یابد. "تجربهٴ دینی"، هر شکلی هم که داشته باشد[8]، دارای بنیادی اجتماعی است.[9]

نقد دین انگیزه‌های مختلفی دارد. شروع نقد اجتماعی با نقد دین در عصر جدید، همزمان با شکل‌گیری جمع‌هایی است که می‌روند نقش‌آفرینان صحنهٴ تاریخ شوند. جمع اصلی "ملت" است. نقد دینی تبدیل به نقد موانع ذهنی پیشرفت ملی می‌شود. یک ذهن جمعی در نظر می‌گیرند که آن را ذات‌انگارانه دارای هویتی جوهری می‌پندارند. نتیجهٴ این hypostatization[10] غفلت از روابط واقعی‌ای است که دین از طریق آنها عمل می‌کند. این درست آن چیزی است که در میان ملت آلمان، که دچار تأخیر ملی بود[11]، بدان صورتی بروز کرد که مارکس و انگلس بر آن «ایدئولوژی آلمانی» نام نهاده‌اند.

ایدئولوژی ایرانی هم به عنوان ایدئولوژی انتقادی، نقد ملت‌باورانهٴ عقب‌ماندگی ملی است. من در این نوشته فکر آرامش دوستدار را زیر این مفهوم برده‌ام. تحلیل او با همهٴ تیزی و تندی‌اش در محدودهٴ انتقاد ملت‌باورانه از عاملی است که سد راه پیشرفت ملی بوده است. چارچوب کلی نقد من، نقدِ نقدِ ملت‌باورانهٴ عقب‌ماندگی ملی است.

پانویس‌ها

[1] Thesis تز

[2] Islamicate

[3]  cultural turn چرخش فرهنگی

[4]  پاریس، ۱۳۶۱ تا ۱۳۶۳، شمارهٴ ۱ تا ۵.

[5] در مورد "چرخش‌های فرهنگی" روشنفکران ایرانی بنگرید به:

محمدرضا نیکفر، "فرهنگ، بدون محور و مرکز"، در: نشریهٴ نگاه نو، ش. ۷۴، مرداد ۱۳۸۶.

[6] Karl Marx, Friedrich Engels: Die deutsche Ideologie, in: MEW Bd. 3. S. 18.

[7] Karl Marx: Zur Kritik der Hegelschen Rechtsphilosophie. Einleitung, in: MEW.Bd 1. S. 379.

[8] دربارهٴ مفهوم "تجربهٴ دینی" بنگرید به:

William James: The Varieties of Religious Experience, 1902.

[9]  با وجود این نمی‌توان دین را تنها و تنها با مفهوم‌های جامعه‌شناسانه توضیح داد. انسان همواره از موقعیت مشخص زیستی خود فراتر می‌رود. انسان موجودی فرارونده (ترانسندنتال) است و این چیزی نیست که به واقعیت مشخص وجودی او یعنی فاکت‌های طبیعی و اجتماعی او فروکاستنی باشد. درست به خاطر این فراروندگی است که پایان‌پذیری آنچه هست، برملا می‌گردد. انسان در فراروندگی‌اش فرارونده‌ها را می‌سازد و ما آنها را هر قدر هم که فرودآوریم، باز چیزی فروناکاستنی دارند.

[10] ذات‌انگاری، جوهرانگاری، شخص‌انگاری، واقع‌انگاری (برابرنهاده‌های داریوش آشوری در "فرهنگ علوم انسانی").

[11] اشاره‌ام به این کتاب است و بحث‌هایی که در آلمان برانگیخته:

Helmuth Plessner: Die verspätete Nation. Über die politische Verführbarkeit bürgerlichen Geistes.Stuttgart 1959, zuerst Zürich 1935 (udT Das Schicksal deutschen Geistes im Ausgang seiner bürgerlichen Epoche).

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • جواد

    چارچوب کلی نقد من، نقد نقد ملت باورانه عقب ماندگی ملی است. به این جمله خیلی دقت کردم، اول اینکه چارچوب نقد،نقد نیست، زیرا چارچوب معمولا در معنی دستگاه مرجع یا نظریه زمینه به کار می رود که نقد در آن و بوسیله آن صورت می گیرد، نقد شبیه اندازه گیری است و نیازمند ابزار. ابزار در اینجا یک نظریه یا مجموعه ای از آنهاست که نقاد با استفاده از آن به ارزیابی نظریه دیگر می پردازد.شاید منظور نویسنده هسته نقد بود‌. دومین ایراد این است که نقد ملت باورانه عقب ماندگی ملی عبارت درستی نیست زیرا به جای کلمه نقد باید کلمه نظریه یا تبیین قرار می گرفت تا عبارت با معنی شود، به بیان دیگر نظریه دوستدار خودش نقد نظریه ای نیست،بلکه تبیین یا تحلیل مساله عقب ماندگی است احتمالا بر پایه ملت گرایی. برای اینکه نقد نقد با معنی باشد باید سه نظریه مطرح باشد مثل مورد نفی نفی که خنثی کننده هست

  • جواد ه

    در هر جامعه ای سه دیدگاه اصلی راجع به ساختارهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی وجود دارد که آشکار یا پنهانی باهم رقابت یا ستیز می کنند. این سه دیدگاه اصلی عبارتند از محافظه کاری، اصلاح طلبی و رادیکالیسم. ارتجاع و آرمانشهر گرایی وآنارشیسم ذیل رادیکالیسم قرار می گیرند. طرفداراران و نظریه پردازان این سه مکتب همیشه همدیگر را نقد می کنند شواهد تاریخی از شکست همیشگی رادیکالیسم حکایت می کند گرچه طرفدارانش باز منتظر یه آزمون دیگه می مانند و شکست را به عامل مکتب نسبت نمی دهند ومثلا رهبران و بیگانگان زا مقصر شکست می دانند.مجموعه عرف ودین سنت را می سازند و هر پیشرفتی مستلزم نقد معتدل سنت است نه نقد رادیکال یاهمان نفی آن.این یک اندیشه اصلاح طلبانه است. سنگ بزرگ نشانه نزدن است. رادیکالیسم وعده های بزرگی می دهد اما در عمل همیشه ناموفق بوده است. این رو تاریخ گواهی می دهد.آرمانشهر گرایی اعم از ارتجاع یا آینده گرا یه گسست عمیق از واقعیت های جاری است که مساله دسترسی پذیری را در پیش فرض خود حل شده می داند یا اصلا برایش اهمیت قایل نیست. همانطور که ماشین کامل ساخت پذیر نیست، آرمانشهر نیز امکان پذیر نیست، اما میلییاردها انسان احتمالا به امکان پذیری آرمانشهر عقیده دارند.در یک گام بزرگ نه تنها نمیشه مسایل بنیادی اجتماعی را حل کرد، خود این اندیشه اگر بخواهد به کنش سیاس یا سیاست تبدیل شود مصیبت خلق خواهد کرد. پیشرفت تدریجی است نه جهشی ودر یک گام بزرگ،

  • هوشنگ

    خطاب به جواد پیشرفت هم به صورت جهشی صورت میگیرد و هم به صورت تدریجی, این قانونی است که هم در علوم تجربی و هم در علوم اجتماعی و تاریخ مشاهده می کنیم. توماس کوهن در اثر معروف خویش "ساختارهای انقلاب های علمی" مفهوم "پارادیم شیفت" را مطرح میکند, که چندین دهه قبل از او نیز فیلسوف فرانسوی گاستون باچلارد همین مضمون انقلاب های علمی را با مفهوم "گسستهای معرفت شناسانه" طرح کرده بود, اما ظاهرا چون فرانسوی بود و فلسفه اش مقداری شاعر پیشه, نظریاتش به اندازهء کوهن جهانگیر نشد. در ساحت علوم اجتماعی و تاریخ نیز ما شاهد نقش کلیدی و تاریخ ساز انقلابات در رشد و پیشرفت تمدن بشری بوده ایم, تا حدی که میتوانیم به درستی ادعا کنیم که جامعه بشریِ قرن بیست و یکم هر گونه آزادی اجتماعی و هر گونه حق و حقوق مدنی, سیاسی, اجتماعی,...دارد همه را از صدقهء سر انقلابات مدرن دارد. از انقلاب ۱۷۷۶آمریکا, انقلاب کبیر فرانسه ۱۷۸۹, انقلابات بورژوازی ۱۸۴۸, انقلاب مکزیک ۱۹۰۹-۱۹۱۶, انقلاب مشروطیت ایران, انقلابهای روسیه ۱۹۰۵ و ۱۹۱۷, انقلاب چین ۱۹۴۹, انقلاب کوبا ۱۹۵۹,... ضد انقلاب اسلامی ۱۹۷۹ در ایران یکی از استثنا های نادر تاریخی است که خود بحث مفصلی می طلبد. رجوع شود به آثار نویسندهء همین مقال در مورد "خلصت دو بنی انقلاب ۱۳۵۷". از آنجایی که تغییرات اجتماعی هم به صورت تدریجی (اصلاحات) و هم به صورت جهشی (انقلاب) انجام می گیرد, وظیفهء نیروهای پیشرو و سوسیالیست در جامعه بهره بردن از هر دو نوع تغییر و استفادهء هر چه بیشتر از اصلاحات برای پیش بردن امر انقلاب است. رجوع شود به کتاب روزا لوگزامبورگ "اصلاح و انقلاب". در تاریخ معاصر ایران سه دیدگاه اصلی راجع به ساختارهای سیاسی, اقتصادی و فرهنگی: ناسیونالیزم, اسلام سیاسی و مدرنیزم است. هر کدام از این سه دیدگاه رگه های متفاوتی از محافظه کاری, اصلاح طلبی و رادیکالیزم را نیز در بر دارند. در قرن بیست و یکم پروژه های ناسیونالسیتی و اسلام سیاسی در ایران شکست خورده, بی اعتبار و فاقد مشروعیت می باشند. پروزهء مدرنیزم اکنون تنها راه پیشرفت برای جامعه ایرانی میباشد. در جا زدن و تکرار همان مطالبات انقلاب مشروطیت, تقریبا ۱۰۰ سال پس از آن, یکی از بارزترین نشانه های عقب ماندگی ملی در ایران است و دلیلی بزرگ و عظیم مبنی بر ورشکستگی سیاسی ناسیونالیزم و اسلام سیاسی در ایران معاصر. با احترام

  • جواد ه ب

    دوست عزیز رهزو آن نیست گهی تند و گهی خسته رود، رهرو آن است که آهسته وپیشرفته رود.اسلام به ذات خود ندارد عیبی هر چه عیب هست از مسلمانی مایت سرسری به این دو بیت شعر نگاه کنیم نمی توانیم آموزه وپیام مهم آنها را دریابیم.بیت اول تندروی وکندروی را رد می کند وبر اعتدال و پیوستگی تاکید.خوب حالا بیاییم به تاریخ و واقعیت های جاری نگاه کنیم البته بدون حب و بغض.بله انقلاب های زیادی رخ دادند آیا همه موفق بودند،آیا آنچه را که روی کاغذ زیبا ترسیم می کردند در عمل نیز دیدیم.ظاهرا یه چپ گرای شیفته مفهوم انقلاب نمی تواند کتاب ارزشمند تاملاتی در باب انقلاب فرانسه برکه را بخواند.زیرا از ابتدا با اصول مقدس یا شبه مقدس اش نمی سازد انقلاب روسیه اگه کامیاب بود الان طبق پیش بینی های پیامبر کمونیسم می بایستی یک جامعه بی طبقه یعنی یک آرمانشهر مارکسی یا حداقل یه جامعه ای نزدیک یا شبیه به آن در روسیه می دیدیم. کو؟ برگردیم به انقلاب مشروطه خودمان به هیچ وجه با تعریف مارکسیستی انقلاب مطابق نیست. از طرفی دیگه اگه ای انقلاب موفق بود الان ما در این نقطه نبودیم خود کوهن با بسط نظریه اش به حوزه علوم اجتماعی هشدار میدهد نظریه کوهن یک نظریه در فلسفه علم است و قابل نقد مثل هر نظریه دیگه در ضمن از انقلاب علمی دفاع نمی کند،روند تحولات علمی را که در تاریخ علم روی داده را بیان می کنه و از رقابت پارادایم ها و نحوه ظهور یک پارادایم جدید و جاافتادن اون میگه که البته جهشی هم نیست. حال بر می گردم به توجیهی که در بیت دوم شعر آغازین به کار رفته است آیا این توجیه را مومنان به مارکسیم و تمام مکاتبی که خود را کامل میدانند وبر این اساس عیب کسان می نگرند واحسان خویش، صادق نیست.اگه پیش فرض من این باشه که فلان مکتب کامل هست،آیا می توانم خطایی را تعریف کنم و در این صورت مکتب جزمی من همیشه بی گناه خواهد بود.دوست من آنتی تز هم از جنس تز هست ضد انقلاب ۵۷ به زعم شما نیز انقلاب رده بتدی شده است چون این رویداد بر خلاف تمایل و پیشگویی های مارکسیستس شما بوده حق دارید نام انقلاب را از آن دریغ کنید راه دوم و معقولی هم هست بیایید در تعریف مارکسیستی انقلاب ژرف بیاندیشید تا امکان انقلاب راست گرایانه و حتی ارتجاعی یعنی انقلاب در جهت یه گذشته طلایی به زعم معتقدان به آن. البته در مارکسیم هم این گذشته طلایی هست وآن کمونیسم اولیه هست که نمی دانم چرا آن آرمانشهر پایدار نبود، همانطور که شاید نمیدانیم چرا آرمانشهر کوچک اون دوام نداشت آیا لازم نیست کمی از نظریه جزمی خود بیرون بیاییم و واقعیت ها رو تا اندازه ای به دور از حب و بغض و جزمیت بنگریم. این زمانی میسر هست که از پیشفرض کامل بودن مکتب و نظریه خود صرف نظر کنیم. کاری که در علم میشود علم همیشه باز و ناکامل هست وبه آن افتخار میکند.

  • جواد

    یادداشت نویس قبلی گفته اند در تاریخ معاصر ایران سه دیدگاه درباره ساختارهای سیاسی فزهنگی ایران وجود داشته که از ناسونالیزم، اسلام سیاسی و مدرنیزم نام می برند و ظاهرا اسلام سیاسی و ناسیونالیزم را ذیل سنت و دیدگاه نام برده نشده انترناسیونالیزم مارکسیستی را برابر با مدرنیزم می دونند. اول اینکه مارکسیسم بخشی از مدرنیزم است و مدرنیزم دو سه قرت قبل از آن آغاز شده. از طرفی ناسیونالیزم افراطی و رادیکالیسم اسلامی و حتی بسیاری از دیدگاههای رادیکال بخشی از مدرنیزم اند و در سنت سابقه ندارند. بنابراین در برابر مدرنیزم سنت قرار دارد و نه ناسیونالیزم و اسلام سیاسی. گرچه اسلام سیاسی ماهیت سنتی دارد ولی اصول گرایی اسلامی و نهضت های مشابه مدرن هستندگرچه مخالف مدرنیته.از لیبرالیسم نام نبرده اند ، شاید آن رو ذیل مدرنیزم می دانند. مدرنیزم مکتب پیچیده ای هست و نمیشه هم راحت راجع بهش حرف زد و هم مدعی دقت شد سنت را نمیشه یک دفعه و بطور انقلابی برداشت و مدرنیزم را جایگزین آن کرد. تحول فکری در یک فرد تحصیل کرده سالها طول میکشد ودردناک و گهگاه همراه با سر درگمی است،در مورد جامعه تحول مثبت پیچیده تر است باید مواظب بود از چاله به چاه نیافتاد. به گواهی تاریخ استبداد تحت انقلاب سیاسی پایاست.

  • بردیا

    با تشکر از جناب نیکفر ، امید است که اینگونه کتاب ها و مقالات از طرف اندیشمندان : دوستدار ، طباطبایی ، سروش و خود شما هر چه بیشتر و پر محتوا تر نوشته و ادامه داشته باشد، تا از این رهگذر تحولی در ذهنیت ، زبان و تفکر ایرانی شکل بگیرد.

  • هوشنگ

    تکرار تبلیغات سایبر بسیج علیه انقلاب (و "انقلاب" خواندن ضد-انقلاب اسلامی) یک چیز است و بحث علمی در دربارهء گسست های معرفت شناختانه ( Epistemological Breaks) در علوم تجربی و علوم اجتماعی چیز دیگر. مدرنیسم به خودی خود, چه در جهان و چه در ایران, خود یک سنت جا افتاده است. سنت مدرنیزم در ایران اکنون بیش از یک قرن سابقه دارد. متاسفانه اکنون فرصتی برای بیان مفصل نکات بالا نیست (کار منتظر است و مزاحم برای یکی دو روز آینده). توضیح مشروح و گستردهء نکات بالا به آیندهء نزدیک موکول می شود. در جامعهء ایران استبداد سیاسی تحت حاکمیت فاشیستی مذهبی ج.ا. ۴۱ سال است که ادامه دارد. تمامی اقدامات برای اصلاح ج.ا. آگاهانه توسط خود حاکمیت به شکست انجامیده است. برخلاف تبلیغات سایبر بسیج و حاکمیت علیه انقلاب و همه گونه تبلیغات علیه هر گونه شوریدن و قیام علیه نظام ج.ا., هم تاریخ, هم عمل و کنشگری اجتماعی و هم نظریات و تئوری های علمی و اجتماعی به ما نشان می دهند که در ایران کنونی فقط یک انقلاب سیاسی, و سرنگونی انقلابی ج.ا. تنها بدیل ممکن و موجود در مقابل ملت ایران است. توضیحات بیشتر در این موارد در آیندهء نزدیک.

  • جواد

    نظریه تغییر الگو واره توماس کوهن به هیچ نحوی مارکسیسم و انقلاب سرخ را توجیه نمی کند بلکه سلطه ابدی هر پارادایم را زیر سوال میبرد. بارادایم شیفت جاودانه است نه یک پاراداین خاص دوست من چون کم آوردی ، اتهام بسیج بودن زدی، اصلاح طلبی یک مفهوم و جریان اسلامی نیست اصلاح طلبی باور به امکان تغییر بنیادی ساختارها از راه تغییر تدریجی است.مراد من از اصلاح طلبی،اصلاح طلبی کاذب در یک جامعه خاص نیست. منظور سنتزی از محافظه کاری و رادیکالیسم هست. طرفداران جمهوری اسلامی مثل شما قادر به خواندن و قبول اندیشه های برکه در تاملاتی در باب انقلاب فرانسه نیستند. افتخار شما شاید این باشد که به تریاک یعنی به دوگماتیسم از نوع خاص معتاد نیستید، حالا اشکالی ندارد به متادون یعنی دوگماتیسم از نوع دیگر مبتلا هستید.اگر مارکسیسم انقلابی شما علم احتماعی یا پارادایم کامل هست، پس چرا به کوهن استناد می کنید از دید کوهن علم باز هست و ناکامل. آیا شما اعتقاد دارید مارکسیسم باز است و ناکامل اتهام های شما منو یاد اتهامی می اندازد که به بلوخ در جمهوری به اصطلاح دموکراتیک آلمان شرقی زدند و او را به جرم تجدید نظر طلبی اخراج کردند‌. می توانم درک کنم که رهایی از هر نوع جزمیت چقدر دشوار و برای اکثر آدمها ناممکن است من هم می توانم شما را سایبر چین کمونیست یا یک سازمان ورشکسته کمونیستی بدونم.ولی اینکار رو ناشایست می دونم.بهتر است بروید با دقت نظریات کوهن رو بخونید.دوست من مارکسیم به ذات خود ندارد عیبی هر چه عیب هست از سرمایه داری هست کل ادعا های شما را میشه اینطور خلاصه کرد. داوری با عقل سلیم وعلم.

  • جواد

    کوهن معتقد است علم دستخوش انقلابهای دوره ای میشود.او این انقلاب را تغییر الگواره (پارادایم شیفت) می نامد. دوست ظاهرا چپ گرای من شما دوست دارید بر خلاف هشدار کوهن این نظریه را به علوم اجتماعی تعمیم بدید. باشه من موقتا با شما موافقت می کنم. خوب به جای کلمه علم از علم اجتماعی استفاده می کنیم.اگر مارکسیم تنها علم اجتماعی حقیقی است البته طبق نظر طرفداران رادیکالش، پس طبق نظریه کوهن باید دستخوش انقلابهای دوره ای شود.آیا شما این نتیجه را می پذیرید؟آیا ادوارد برنشتاین را می توانید قبول کنید وسایر تجدید نظرطلبان را زمانی لرد کلوین فیزیکدان مشهور گفته بود چیز جدید دیگری برای کشف کردن وجود ندارد وآنچه باقی مانده تنها اندازه گیری دقیق و دقیق تر است دیری نگذشت انیشتاین نظریه نسبیت را مطرح کرد و نادرستی نظر کلوین رو نشان داد آیا شما مارکسیست ها و سایر رادیکالها همین عقیده را ندارید که چیز جدیدی برای کشف در فلسفه و علوم اجتماعی وجود ندارد ومارکسیسم یا یه ایسم دیگه نهایت پیشرفت در علم اجتماعی و فلسفه هست.این هم بحث به اصطلاح علمی که در یادداشت قبلی سنگش را بر سینه زدی وهم وعده سر خرمن دادید.

  • خود مرد با سوادم

    کوهن و نیچه و مارکس و سارتر و هرکس دیگری را که در ویکی پدیا به آسانی اسمش پیدا شود با هم قاطی می کنید و اسم این معجون میشود ایدئولوژی ایرانی. بعد کامنتها هم جالب است: بردیا نامی تشکر میکند از نیکفر و سروش و طباطبایی! برای کتابهایی که زبان ایرانی را تحول ببخشند! کدام زبان ایرانی, کدام تحول, کدام تشکر, چرا. خود گویم و خود خندم , خود مرد با سوادم.

  • ارش

    سلام فایل Epub در بوک ریدر کوبو(Kobo) مشکل داره ----- زمانه - با تشکر از شما فایل را در چند نرم افزار کتاب خوان امتحان کردیم و مشکلی نبود. ممکن است بیشتر توضیح بدهید که مشکل شما چیست؟

  • هوشنگ

    کاربر گرامی با عنوان "خود مرد با سوادم", یکی از موجزترین و دقیق ترین توصیفات" ایدولوژی ایرانی" را در اینجا به اشتراک گذارده است. ملغمه ای از عبارت پردازی های سطحی, تظاهر به سواد بدون کوچکترین مطالعه و فهم متون اساسی و اصلی, همراه با التقاط بی نظیر فکری. فقط دقت شود که چگونه شیادِ بیسوادِ, پرحرف و شفاهی مانند فردید "استاد" فلسفه در دانشگاه بود و قادر شد که یک تنه تز سر تا پا سخره و منسوخ "غرب زدگی" را تبدیل به یک گفتمان کشوری کند و تمام تاثیرات سمی و مخربی که چنین گفتمانی به همراه داشت. که البته خواهران و برادران سایبر بسیج از شاگردان درجه یک فردید در دروغگویی محض, بی سوادی مزمن, عبارت پردازی های بی معنی و التقاط کامل فکری می باشند. تعریف موجز دیگری از ایدولوژی ایرانی "نیرنگستان آریایی-اسلامی" است, که یکی دیگر از دقیقترین و صحیح ترین توصیفات سرزمین گل و بلبل است.

  • جواد ب

    کتاب رو از روی عنوانش نقد نمی کنند‌. فکز نگنم زحمت مطالعه این اثر را به خود داده باشید عنوان ایدئولوژی ایرانی دارای بار منفی است و اشاره دارد به نقد دوستدار از دین که به زعم دوستدار عامل عقب ماندگی تاریخی ایران است.آقای نیک فر نقد دوستدار از دین را ایدئولوژی ایرانی نامیده وآن را به نقد کشیده. موضع شما روشن نبود‌.. آقای نیک فر ایدئولوژی ایرانی رو قبول ندارد پس بحث از معجون نیست.

  • بردیا

    » بر گرفته از پیشگفتار ِ کتاب « *انگيزه آغازين من برای نوشتن آنچـه در پـي مـيخوانيـد، بحـث با آرامش دوستدار بود که از دوستانم ( بود )و چنين برداشت کرده بودم که حرفش اين است که “ايرانيان فرهنگ بحث و انتقاد ندارند “ و اين برايشان تا حد "امتنـاع" در تفکـر مشکل آفرین شده است. اما درگير بحث با خود او که شدم دريافتم او لازم اسـت ابتدا مشکل "امتناع" را در خودش بجويد. اين تجربه مرا غمگـين کـرد و باعـث شد که از انتشار اين يادداشتها اکراه داشته باشم. او از انتقاد من برآشـفت. حتـا زماني که چيزی منتشر نشده بود، با نفس اين موضـوع کـه بـه اصـل سـخنش انتقاد دارم، مسئله داشت. و وقتي بخشي از يادداشتها در "نقد آگاه" منتشر شـد، چنان برآشفته شد که به واکنشي رو آورد که در خور فـردی نيـست کـه فلـسفه تحصيل کرده و تدريس کرده است. اين واکنش مرا غمگينتر کرد. اگر به جـای خود او بودم ميگفتم که نداشتن فرهنگ بحث و انتقاد و در واقع فرهنگ تفکـر جدی تر از آن است که فکر ميکردم.* نیکفر ، “ايرانيان فرهنگ بحث و انتقاد ندارند” ، را معادل یک به یک نظریه امتناع در تفکر دوستدار میگیرد و با این پیش فرض ، گریز شخص دوستدار از بحث و انتقاد را نقطه ضعف نظریه دوستدار “ امتناع در تفکر “ تلقی میکند. اگر بنا را بر این بگذاریم که تجربه نیکفر در مورد بحث با دوست ( قدیمیش ) درست باشد ( البته شخصاً یقین دارم که درست است ) باز عکس العمل دوستدار در گریز از بحث و نشنیدن نقد ، مؤید این نظر “ايرانيان فرهنگ بحث و انتقاد ندارند” است. به کلام دیگر دوستدار عکس العملی نشان داده که با برداشت نیکفر از » امتناع در تفکر « دوستدار همخوانی دارد. به باور من بهتر میبود که نیکفر اشاره به تجربه شخصیش را در پیشگفتار نمیاورد چرا که خواننده را به لحاظ روانی و احساسی در ابتدای کتاب هم سوی خویش میکند. نکته دیگر رنگ قرمز واژه ایدولوژی بر روی جلد کتاب است . اگر انتخاب خود نیکفر باشد نشان دهندهٔ یا هراسی است که نیکفر از ایدولوژی و ایدولوژی سازی دارد و یا یک زنگ خطر اوپتیک برای خواننده است که : مراقب باشید تا اسیر ایدولوژی ایرانی نشوید( هرچند ما هنوز صاحب ایدولوژی ایرانی نشده ایم ) . شخصاً تمایلات آشکاری در نوشته های دوستدار جهت خلق یا ابداع ایدولوژی ایرانی ندیدم. باز هم تشکر میکنم از جناب نیکفر و امیدوارم که دوستدار این حرکت را جدی گرفته و در این بازی نقد شرکت کند تا برای ما ایرانیان شروعی باشد جهت زایش و پویایی تفکر ایرانی.

  • علی

    آرامش دوستدار به صراحت گفت که نقد اندیشه امنتاع تفکر دینی کار فرزندان فکری شریعتی و شاگردان حوزه نیست نه به دلیل قابل نقدد نبودن این اندیشه بلکه به این دلیل که این افراد خود نماد ابتذال و اندیشه اند .

  • جواد ه

    از بچگی ما را مومن بار می آورند به بیان دیگر ما را به اصول معنوی عادت میدهند، همان چیزی که آن را ایمان می نامند‌.شاید فکر کنیم ایمان اعتقاد به اصول ثابت معنوی است اما نیچه دریکی از نوشته هایش ، عادت کردن یا معتاد بودن به اصول معنوی منهای دلایل را ایمان می نامد. جای تامل است که نیچه به جای کلمه اعتقاد،از کلمه عادت کردن در تعریف ایمان استفاده می کند. هم از نظر عقل سلیم و هم علم این حقیقت روشن است که وقتی به چیزی عادت کنیم یا معتاد شویم ،ترک آن بسیار دشوار است. آنچه از لحاظ آماری رخ می دهد ماندن اکثر آدمها در ایمان اولیه یعنی همان ایمان به کیش نیاکان است. عده بسیار کمی نیز از ایمان اولیه دست می کشند اما به آغوش یه مکتب کامل انگار دیگه پناه میبرند.روی کلمه کامل انگار تاکید دارم زیرا هسته جزمیت و تعصب است. ایمان به کامل بودن یه مکتب یعنی اون مکتب همه مسایل را می تونه حل کنه و هیچ عیبی را نمی توان به آن نسبت داد. ایمان به مکتب کامل فوق العاده آرام بخش هست. مکتب کامل افیون رادیکالها و مرتجعان است. اما به دست آوردن این آرامش بدون هزینه نیست. این آرامش بخشی مانند هر تخدیری ما را از واقعیت دور می کند و مانع رشد می شود

  • جواد ه

    آخرین یادداشت من خطاب به همه اعم از جان های آزاده و جان های دربند هست

  • ایراندوست

    نوشته‌ها و گفته‌های دوستدار درست و گزنده است خصوصا نقش مخرب دین اسلام در ذهن و ذات مومنین‌اش و در شکل ایرانی‌اش ولی او شرایط اقلیمی، کم آبی‌ فلات ایران، گویش‌های مختلف مردم یا بعبارتی نفهمیدن همدیگر، جنگ‌ها و تخریب و بازسازی دوباره شهرها، فاصله‌ها و مدت طولانی سفر به نقاط مختلف در ایران و....که فاکتورهای مهمی در عقب ماندگی فرهنگ ملی‌ یک ملت است را نادیده میگیرد ! دوستدار پرچمدار ایدئولوژی ایرانی‌ نیست بخاطر اینکه همچون کسی‌ تاکنون زاده نشده بلکه صادق هدایت فلسفه و کندوکاو و چگونگی ملتی است که قرن‌ها در مقوله پیشرفت و ترقی درجا میزند و سکسه‌های تاریخی‌اش تمامی ندارد !

  • جواد ب

    تا حالا برای چند اندیشمند ایرانی این پرسش بنیادی مطرح شده که فلسفه سیاسی حاکم بر ایران در طول تاریخ چه بوده است. علی رغم برخی تفاوتهای صوری ،دیوان سالارانه و پراگماتیکی ، فلسفه سیاسی یا نظریه مشروعیت بخش حاکم در طول تاریخ ابران نظریه حقوق الهی حکمران یعنی تئو کراسی بوده است.به طور ساده این فرمول سیاسی را می شود به صورت خدا_ حکمران _ ملت نشان داد. متاسفانه تا تونستیم از چیزی که نداریم وحتی اغلب تعریف درست آن را هم بلد نبودیم حرف زدیم و چیز نوشتیم، اما از چیزی که بر ما در طول تاریخ مسلط بوده غافل بودیم یا خود را به بی خبری زدیم. دو تا انقلاب داشتیم و هورا کشیدیم اما هسته فلسفه سیاسی قبل و بعد،تغییر نکرد یعنی فرمول سیاسی همان تئوکراسی دیرپا وسخت جان بود. چرا اینقدر این اصطلاح مهم سیاسی در حاشیه بوده و یا حتی فراموش شده نمی دانم. آیا بهتر نیست از این غفلت تاریخی به در آییم و راجع به تئوکراسی ایرانی که هزاران سال سلطه داشته بیاندیشیم .

  • هوشنگ

    ۳۷, ۳۸ سال پیش که برای اولین بار مقالات "بابک بامدادن" را در نشریهء "الفبا" می خواندیم, ابهت و تازگی خاصی داشت (قیمت ۴۰ فرانک هم, در آن زمان با بودجهء دانشجویی ما, کم ابهت نداشت!). بعدها فهمیدیم که آقای بامدادان در حقیقت استاد دوستدار هستند. با گذشت بیش از سه دهه اما مضمون و محتوای نقدِ "امتناع تفکر در فرهنگ دینی" نه تنها تا حدود زیادی تازگی و ابهت خویش را حفظ کرده است, بلکه کمکی نیز شده است برای پیشبرد امر نقد در دیگر زمینه ها و حیطه هایی که شاید خود نویسنده در ابتدای کار اصلا به فکر آن نبوده است. شوربختانه در جامعه و فرهنگ معاصر ایرانی پدیدهء "امتناع تفکر"فقط محدود به دینداران و مذهبیون نیست و به جرات میتوان گفت که در بر گیرندهء مقدار متنابهی نیروهای به اصطلاح "چپ" و "سکولار" نیز می شود. بدون اغراق برای بسیاری از صفوف چپ در ایران (به استثنای جنبش انقلابی کردستان و یکی دو نمونهء دیگر) آموزش های علمی و نقادانهء ماتریالیزم تاریخی, و مفهوم و دیدگاه مادی از تاریخ, تبدیل شده بود به مذهبی دیگر با جزم ها, خدایان و پیامبران خاص خود "نصر من المارکس, و فتح اللنین"! کل تاریخ جامعه ای بشری "پنج مرحله" داشت, فلسفه ماتریالیزم دیالکتیک نیز "پنج اصل" اساسی داشت, و تمامی این "علوم" را می شد از طریق جزوات و کتابهای جوزف استالین به دست آورد. حال اینکه خود مارکس طی زندگانی اش حداقل سه یا چهار مرحله و دوران فکری متفاوت (و تا حدی متضاد) دارد , اینکه طی حیات خود مارکس "مارکسیزم" در کار نبود, اینکه تا زمانی که لنین زنده بود هیچکس و هیچگاه از واژگان و مفهوم "لنینیزم" استفاده نشده بود, و بسیار پرسش های اساسی دیگر, سوالاتی بودند که یا هیچگاه مطرح نمی شدند, و اگر هم طرح می شد, در اکثر مورد در محافلی محدود و همواره در اقلیت محض قرار داشت. پر واضح است که روش مارکسی و سنت سیاسی لنینی تا زمانی که سرمایه داری وجود دارد برای ما مهم, قبال استفاده و ضروری خواهد بود. اما روش تحقیق و نقد مارکسی و سنت رادیکال لنینی هیچ قربتی با جزمیت و افسانهء "مارکسیزم-لنینیزم" ندارد. تفکر رادیکال, حداقل بنابر بر تعریف واژگان radicalis یعنی برخورد ریشه ای به مفاهیم و پرسشها. تفکر محافظه کارانه نیز بنابر تعریف Conservative به معنای حفظ و نگاه داری است. پس نحله های راستین تفکر رادیکال و سنت محافظه کار را هیچگاه نمی توان در یک جایگاه قرار داد. اندیشهء رادیکال بر مبنای پرسشگری در مورد فرضیات و "حقایق" تا به حال اثبات شده, همراه با شک آوری دایمی و پایان ناپذیر است, در حالیکه برای سنت محافظه کار فقط حفظ و بازتولید سنتهای موجود مطرح می باشد. بر این اساس در کنار هم گذاردن رادیکالیسم و محافظه کاری چیزی جز مغلطهء محض نیست. والتر بنجامین در یاد داشت های کوتاه خود با عنوان "سرمایه داری بمثابهء دین" توضیح میدهد که چگونه خود نظام سرمایه داری تبدیل شده است به یکی از اساسی ترین مذاهب جهان. مکتب نئو لیبرالیزم و پرستش "سود آوری" و نابودی هر آنچه به بیشترین سود آوری در کوتاهترین مدت صدمه میرساند (بهداشت عمومی, خدمات و رفاه عمومی. تمامی وظایف غیر سود آورندهء دولتها,...) خصوصا در این دوران کرونا, در تمامی جهان مضرات جبران ناپذیر مذهب سرمایه داری را باری دیگر عریان کرده است. تفکر و فرهنگ مذهب سرمایه داری که بدون پرسش و صرفا بر اساس محرک و انگیزهء سود آوری حرکت میکنند, بی شک نمونه ای دیگری از "امتناع در فرهنگ دینی" می باشند. از این منظر جنبش های ضد سرمایه داری معاصر, جدیدترین فصول جنبش های روشنگری هستند. اگر در دوران رنسانس جنبش روشنگری Enlightenment بر علیه کلیسا و مذهب متحجر مسیحیت می جنگید, امروزه این جنبش های معاصر ضد سرمایه داری هستند که برای حفظ محیط زیست جهانی, حفظ حیثیت و شایستگی نسل بشر علیه دین سرمایه داری مبارزه می کنند. جدیدترین نوع تئوکراسی در جهان, سلطه مذهب و آئین سرمایه داری میباشد که کلیت نسل بشری را باری دیگر میتواند به انقراض بکشاند. "... ولی انقلابهای پرولتری ... مدام از خود انتقاد می کنند، پی در پی حرکت خود را متوقف می سازند و به آنچه که انجام یافته به نظر می رسد باز می گردند تا بار دیگر آن را از سر بگیرند، خصلت نیم بند و جوانب ضعف و فقر تلاشهای اولیه خود را بی رحمانه به باد استهزا می گیرند، دشمن خود را گویی فقط برای آن بر زمین می کوبند که از زمین نیروی تازه بگیرد و بار دیگر غول آسا علیه آنها قد برافرازد..." -مارکس، "هجدهم برومر"

  • جواد ه

    چهار موضع در برابر مارکسیسم و هر ایسم دیگه وجود دارد: هرچه مارکس و انگلس گفته اند بی چون وچرا درست است، بیشتر اندیشه های آنها درست است بعضی از اندیشه های آنها درست است، هرچه مارکس و انگلس گفته اند ناموجه و نادرست است. حال پرسش ساده ای مطرح می کنم، کدام یک از این مواضع افراطی، آلوده به حب و بغض، و خلاف بی طرفی حداقلی تحققیق علمی است. هر ایسمی هر چند مدرن آخرین ایسم و پایان تاریخ را رقم نمیزند. البته منظور از پایان تاریخ به آخر رسیدن دنیا نیست، منظور پایان پیشرفت اندیشگی و علمی است. ببینید تقریبا همه ما گرفتار جزم اندیشی هستیم ولی خودمان خبر نداریم ولی فرافکنی کرده و این ویژگی را به دیگران نسبت میدهیم. کسی ادعا نکرده محافظه کاری و رادیکالیسم در یک جایگاه هست، در ضمن این جمله به چه معنی است؟ دوست عزیز محافظه کاری علاوه بر اینکه به معنی پاسداری و دفاع از سنت هست، معنی دیگری هم دارد و آن حفظ نظام مستقر است که این نظام مستقر لزوما نظام سنتی نیست. رادیکال ها تا زمانی که بیرون از دایره قدرت اند رادیکال اند، اما فرض کنید به قدرت برسند، در آن صورت با خشونت به سمت تثبیت قدرت خود پیش می روند و دگر اندیشی و رادیکالهای نو ظهور رو به شدت سرکوب می کند، بله طنز تلخ رادیکالهای دیروز و صاحبان قدرت امروز همین است. بله انقلابیون دیروز که گلوی شان را برای شعارهای آزادیخواهانه پاره می کردند پس از رسیدن به قدرت با شدت و حدت بیشتری در مقایسه با نظام سابق به سرکوب آنتی تز و طرفداران اش می پردازند. انقلاب بزرگ کارگری شما در تاریخ روی داده ولی حتی به مرحله دیکتاتوری پرولتاریا هم نرسید و در مرحله دیکتاتوری حزبی اعم از دیکتاتوری فردی دبیر کل یا دیکتاتوری کمیته مرکزی متوقف شد. نمی دونم چگونه یک دولت حداکثری سرانجام می تواند به انحلال خودش راضی شود و جامعه بی طبقه و بی دولت را ایجاد کند آیا اینها شوریدگی و خیا ل پردازی برایرغیر ممکن یعنی ناکجا آباد نیست.دوستان رادیکال و آرمانشهرگرا، داشتن آرمان فی نفسه نامعقول نیست اما پر و بال دادن افراطی به رویا ما را از واقعیت و مساله بنیادی دسترسی پذیری دور می کند یه لحظه فکر کنید تمام دنیا سوسییالیست یا سوسیال دموکرات یا لیبرال یا اسلامی شوند آیا تمام مسایل بشر حل خواهد شد؟ آیا خودخواهی انسان و به طور کلی طبیعت بشری عوض خواهد شد،فراموش نشود که همه این ایسم ها در بلوک و قلمرو خود هم کیشان منتقد خود را تحمل نکردند. هیچ گاه به جامعه کامل به هر نوعی نخواهیم رسید. کشمکش بین تز،آنتی تز و سنتز همیشگی است و پایان تاریخ توهمی بیش نیست

  • هوشنگ

    جناب جواد شوربختانه شما کماکان سوراخ دعا را گم کرده اید و غیر از مشتی کلی گویی های نامربوط و بی ربط چیزی برای گفتن ندارید. نقد و بررسی آرای مارکس بسیار مشخص تر و دقیق تر از کلی گویی های انتزاعی و مجرد شماست. منقدان مارکس (چه آنان که خود را دانش آموز و طرفدار او میدانند, و چه آنها که مخالف وی هستند) دوره های مختلف فکری و مشخص را در افکار وی مشاهده می کنند, و اینکه در هر دوره ای چه پرسشواره و چه مسائلی مهم و مطرح بوده و چه پرسشواره هایی غایب و نامهم. بنابر این نه شما (و نه هیچکس دیگری) نمی تواند الکی و بدون ذکر هیچ منبع و اشاره به هیچکدام از آثار وی ادعا کند که "درست است" یا "غلط است" یا هر چیز دیگر. هر گونه سنجش و ارزیابی از میراث هر نویسنده ای باید دقیق و بر اساس متونی باشد که وی تولید کرده است. وگر نه "اظهار نظر" چیزی نیست جز مقدار متنابهی حرف مفت. دوما: پس از مارکس نسلهای مختلف و متفاوتی میراث روش و افکار مارکسی را ادامه داده اند, که شما اصلا توجهی بدان ندارید. نسل دوم پس از مارکس, شامل متفکرانی مانند پلخانف و کائوتسکی, ویلیام موریس, آنتونیو لابریولا, روزا لوکزامبورگ,...می شود. نسل سوم دربرگیرنده ای نویسندگانی مانند لنین, تروتسکی, لوناچارسکی, لوکاچ, گرامشی... می باشد. در نسل چهارم با چهره هایی مانند, هنری لفور, ژان پل سارتر, مارکوزه, ارنست مندل,... روبرو هستیم. نسل پنجم متفکرانی مانند رابرت برنر, پری اندرسون, سمیر امین و غیره را در بر میگیرد. و نسل ششم, که در قرن بیست و یکم این مکتب فکری و عملی را ادامه میدهد با افرادی مانند دیوید هاروی, اسلاو ژیژاک, مایک دیویس,..روبرو هستیم . اگر در قرن ۱۹ و ۲۰ تمرکز افکار مارکسی بر تاریخ و آگاهی طبقاتی بود, که عنوان کتاب عظیم و برجسته لوکاچ "تاریخ و آگاهی طبقاتی" شاید بهترین نمونه ای چنین تمرکزی بود, در قرن بیست و یکم تمرکز افکار مارکسی به جای تاریخ از یکسو به جغرافیا و تولید فضا (مانند نظریه های دیوید هاروی که بسیار متأثر از لفور می باشد) و به جای تمرکز بر "آگاهی", از سوی دیگر تمرکز بر ضمیر ناخوداگاه, و روانکاوی تحلیلی دارد؛ اثری مانند "ناخوداگاه سرمایه داری: مارکس و لاکان" (The Capitalist Unconscious: Marx and Lacan" by Samo Tomšič"). غرض از ذکر تمامی این نسل شناسی ها و نویسندگان نشان دادن این امر بود که تفکر مارکسی در تکامل و فرشگردی خویش به نکات و نقاطی رسیده است که حتا به فکر خود بانیان این روش هم نمی رسیده است. اما با تمام این تغییر و تحولات پیچیده, بغرنج, مثبت و پربار, تنها چیزی که شما دائما تکرار می کنید, فقط نام مارکس و انگلس است. نه هیچ اشاره و رجوع مشخص به متنی از آنان, و اینکه چنین متنی را در چه دوره ای از زندگی اشان نوشته اند, و نه هیچ شناخت و اشاره ای به گسترهء عظیم و بسیار با ارزش افکار مارکسی, که پس از خود مارکس تولید شده است. در مورد "رادیکال" ها نیز ما کماکان با این کلی گویی های نامربوط روبرو هستیم؛ در گفتمان سوسیالیستی و تاریخ جنبش کارگری ما با سنت و کنشگران آنارشیست, آنارکو-سندیکالیست, سوسیال-فمینیست, اکو- سوسیالیست,...و غیره روبرو هستیم که همگی بسیار رادیکال بوده و هیچکدا نیز قصد "تصرف قدرت دولتی" و "تسخیر دولت" را ندارند, بلکه تمامی شان با راهبردی و استراتژی حذف دولت, از بین بردن و نابودی نهاد دولت و توان بخشی به جامعه است که به میدان می آیند. برای مثال زمانی که در ایران خود ما, جنبش انقلابی کردستان خطاب به مردم ایران میگوید: "دولت بودن را باید تمرین کرد" این نه به معنای به قدرت رساندن حزب, گروه و یا فرقهء خاصی, بلکه به معنای توان بخشی به خود مردم, تقویت به خود سازماندهی زحمتکشان و در نهایت امر به راه اندازی فرایند زوال قدرت دولت مرکزی است. پس با در نظر گرفتن چنین جزئیات مهم, حیاتی و اساسی نمی توان با یک کلی گویی نامربوط و پرت محافظه کاران و رادیکال ها را در یک کاتاگوری قرار داد. که این اشتباه عظیمی است که دوباره با در یک سو قرار دادن سوسیالیزم, سوسیال-دموکراسی, لیبرالیزم و اسلام مغلطه را تکرار می کنید. این کامنت طولانی شد, اما اگر فرصتی پیش آمد توضیح خواهد داده شد که چرا چنین هم سویی هایی, قیاس ناپذیر, ناهمسنجگر و غیر قابل مقایسه (incommensurable) است. در مورد "دیکتاتوری پرولتاریا" نیز شما را رجوع میدهم به تاریخ مردمسالاری در شوروی و فقط اشاره به اینکه تاریخ قدرت کارگری و حکومت راستین و واقعی شوراها در آنجا بسیار پیچیده تر و گسترده تر از این است که شما بتوانید با یکی دو خط آنرا رد کنید. (Before Stalinism: The Rise and Fall of Soviet Democracy" by Samuel Farber") با احترام نکته آخری که داشت از خاطر می رفت: در ادبیات مارکسی هیچگاه و به هیچ عنوان و هیچ جا صحبت و اشاره ای به "پایان تاریخ" نیست. در این مورد شما قطعا نظریات فوکویاما (نویسندهء محافظه کار آمریکایی, که او هم تازه حرفش را با عذر خواهی پس گرفت) را با نظریات مارکسی عوضی گرفته اید و حتما اشتباه می کنید. از خود مارکس تا به حال تاکید جنبش سوسیالیستی و کارگری همواره بر این است که نابودی سرمایه داری و برقراری یک نظام و سیستمی که جامعه گرا (سوسیالیست) باشد به معنای آغاز تاریخ است. نه پایان آن. بدین دلیل ساده است که در تمامی ادبیات مارکسی, کارگری, سوسیالسیتی تمامی ادوار, مراحل و دوره های ماقبل جامعه گرایی, ماقبل سوسیالیزم دوران ماقبل-تاریخ شمرده میشوند. نه پایان تاریخ.

  • جواد ه

    دوست عزیز باهات موافقم، من سوراخ دعا رو گم کرده ام،اما شما سوراخ دعا رو در تعصب و ایمان به چپ پیدا کرده اید، البته اشاره نکردید به کدوم مکتب چپ و کدوم متفکر چپ دلبستگی دارید.یه کلکسیون از متفکران چپ رو نام بردید که خروجی آن نمی دونم چیه. مردان انقلاب اکتبر رو یک کاپیتالیست نکشت یک مارکسیست مومن به نام استالین کشت،حتی بوخارین را که بسیار هم باهاش همسو بود.دوست من شما این همه متفکر چپ رو نام بردید،این چه چیزی رو اثبات می کند،آیا غیر از تشتت غیر طبیعی آرا در اردوگاه چپ، از چیزی دیگر حکایت می کند. پرسش خیلی ساده می پرسم، حق با کدوم یک از این مارکس شناسان هست. حق با بلشویسم بود یا منشویک ها. حق با حزب مادر هست یا با حزب انشعابی، حق با مارشال تیتو بود یا رهبران کمونیست شوروی. درگیریهای مرگبار مرزی چین و شوروی رو فراموش کرده اید بله دوست محترم، کمونیست هم می تواند کمونیست دیگر رو به جرم ارتداد و وانحراف از اصول مقدس مارکسیسم، لنینیسم و ،، بکشد، ارنست بلوخ را کمونیستها اخراج کردند نه کاپیتالیستها. در برابر هر متنی که قرار بگیریم، خوانش آن با ذهن خالی صورت نمی گیرد به بیان دیگر خوانش نظریه بار هست. خوب مساله ای که اینجا پیش می آید این است که کدوم خوانش درست است یا دست کم به مقصود مولف نزدیک تر است. همین مساله که ظاهری ساده دارد یکی از دشوارترین مسایل در معرفت شناسی و هرمونوتیک است. بله راحت میشه روی یک شاخه درخت معرفت نشست و از اونجا شاخه هایی رو که خوش نداریم یا آنها را نادرست می دونیم با تیغ نقد قطع کنیم، خوب تکلیف شاخه ای که رویش نشستیم چی؟ آیا این تیغ نقد شایستگی بریدن اون رو نداره. عیب کسان منگر و احسان خویش. من یه زمانی دل به مارکسیسم سپردم، حال و هوای تو رو و تعصب ات رو درک می کنم. جنابعالی شاید یک گروه داشتی که احساس تعلق کنی ولی بنده باید برای فرار از درد شدید تنهایی فکری به صدای نیم ساعته رادیو جمهوری خلق چین پناه ببرم. پس این دوگماتیسم و این افیون و انحصارطلبی معرفتی که درش هستی برام آشناست.حقیقت جویی یه جستجوی دردناک فردی است نه گروهی، نه حزبی. جداشدن از گله است، جسارت فرد بودن است.سطحی نگری شما موجب این برداشت شده که مبتکر ایده آخرین انسان و پایان تاریخ فوکویاماست. این ایده از قبل وجود داشت وفقط به صراحت تدوین نشد. از قضا فوکویاما اساس نظریه اش را بر یک اندیشه مارکس و هگل قرار میدهد. و آن اندیشه بنیادی این است که تکامل بشر بی نهایت نیست. آیا ایده آخرین پیامبر و آخرین دین یعنی کاملترین دین از قبل وجود نداشت آیا از دید مارکسیست ها مارکس آخرین متفکر، یعنی بزرگترین متفکر و مارکسیسم با هر خوانشی، نهایت پیشرفت در فلسفه و علم اجتماعی نیست. من به جای حرف بی معنی تمرین دولت، شک کردن در اصول رو تمرین کردم. فاشیسم هم رادیکال هست.، گزاره های مشترک مکاتب رادیکال چیست؟ همون انواع آنارشیسمی که نام می بری همه همدیگر رو نفی می کنند چه جزیی و چه کلی.هم مارکسیسم و هم آنارشیسم دولت را شر اجتناب پذیر می دونند، جز این در چه چیز مهم دیگه مشترک اند؟ من جواب می دهم در شکست همیشگی تاریخی شان. شما رو با سودای جامعه ای بی طبقه یا یا هر آرمانشهر دیگه تنها میزارم. من صرفا مومنانه اندیشیدن را خوش ندارم. رادیکالیسم نسبت به جزمیات خود سلاح نقد رو به کار نمی برد و فقط علیه دیگران به کار می گیرد. رادیکالیسم فقط روش نیست دوست من، علاوه بر آن یه جهان بینی و به طور کلی یه تز هم است آیا فقط مارکسیم حق دارد از بقیه انتقاد کند و دیگران حق انتقاد ندارند. حقیقت در انحصار هیچ مکتبی نیست.

  • جواد

    جملات آخر دوستم ناقض اندیشه اساسی مارکس هست، خوب گیریم برقراری نظام سوسیالیستی و جامعه گرا آغاز تاریخ باشد، این آغار رو به سوی چه هدف ی دارد؟ آیا رو به هدف نهایی جامعه بی طبقه ی بی دولت ندارد؟ این هدف در بی نهایت که قرار ندارد؟ همین جامعه بی طبقه از نظر مارکسیم پایان تاریخ هست یعنی نهایت پیشرفت در همه چیز. پس با کم اطلاعی تان خود مارکسیسم را غلط معرفی نکنید.خلاصه اینکه ایده پایان تاریخ مختص لیبرال دموکراسی نیست. تازه فوکویاما مرجع نهایی در لیبرالیسم نیست. لیبرالیسم به ایده پایان تاریخ نیازی ندارد،اما مارکسیسم بدون این این ایده بنیادی کاری می تواند بکند؟

  • جواد ب

    به واژه افکار مارکسی دقت کنید. منظور از این واژه چیست، منظور فقط افکار مارکس نیست، وگرنه حرف ی در افکار مارکسی زائد بود. منظور همه افکاری است که ماخوذ از افکار مارکس اند یا در چارچوب آن قرار دارند وبه هسته افکار مارکس وفادارند. آیا اینجا مرجعیتی غیر از حضرت مارکس میبینید. همانطور که برای مثلا مسیحیان انجیل بالاترین و مقدس ترین متن است و بقیه همه حواشی اند برای یه مارکسیست هم آثار مارکس، احتمالا آثار متاخرش متون مقدس و نقد ناپذیرند و بقیه همه حواشی اند، با تسامح این متون همان دولت نیرومند مرکزی یا دقیق تر هژمونی دایمی است،

  • جواد ه

    نطفه استبداد در کجا بسته می شود؟ هر کسی یا مکتبی که حقیقت را در انحصار خود بداند،دارد بذر استبداد را می کارد. از این آبشخور هست که دگراندیشی به عنوان گمراهی و انحراف یا ارتداد سرکوب می شود‌. اگر آزادی همانطور که رزا لوگزامبورگ میگه آزادی دگراندیش باشد،پس باید با هر نوع انحصارطلبی معرفتی و انتقادی مخالفت نمود زیرا نافی دگراندیشی و به تبع آن آزادی است.

  • هوشنگ

    پاسخ به کامنت شماره ۲۵: یک تعریف ساده از افکار مارکسی, نظریات و تئورهایی است که بر پایهء روش شناسی و متد مارکس شکل گرفته اند: نقد اقتصاد سیاسی (که خود مارکس نیز چنین سنت و روشی را از آدام اسمیت و دیوید ریکاردو به ارث برده بود). روش شانسی مارکس را نیز میشود به دو وجه توضیح داد: ۱) دیالکتیک کلیت Dialectic of Totality و بررسی پدیده ها در تمامی جوانب و کلیت آنان. ۲) روش تقریب پی در پی Method of Successive Approximation. همانگونه که مارکس علم اقتصاد سیاسی را از آدام اسمیت و دیوید ریکاردو یاد گرفت و تحقیقات آنان در مورد اقتصاد جهانی و نظریهء ارزش را ادامه داد, اقتصاددانان معاصر مارکسی نیز مانند رابرت برنر, انور شیخ, دیوید هاروی و غیره این روش و متد علمی را ادامه می دهند. اتفاقا دیوید هاروی از سوی شورای شهر تهران دعوت شده بود (که بر خلاف اصرار کنشگران ایرانی, هاروی دعوت را پذیرفت). شورای شهر تهران هم حتما مبتلا به "دوگماتیسم و این افیون و انحصارطلبی معرفتی" است که از هاروی به عنوان یک شخصیت علمی دعوت به عمل آورده است. دانشگاه های معتبر و درجه یک در جهان نیز (مانند UCLA , New School for Social Research ,...) که امثال انوار شیخ, رابرت برنر, مایک دیویس و دیگران در آن تدریس میکنند نیز حتما همگی "دگماتیست, افیونی و درگیر انحصار طلبی معرفتی" هستند و خودشان خبر ندارند. که بد نیست شما نیز آنها را مطلع ساخته و روشنگری کنید. شاید شما را به کرسی استادی در این دانشگها ها بنشانند. درستی و صحت نقد اقتصاد سیاسی مارکسی در تشخیص بحرانهای ساختاری شیوهء تولید سرمایه داری است, که اکنون نیز در جهان و در ایران شاهد بروز یکی از شدیدترین بحرانهای ساختاری اخیر می باشیم. دو خط آخر کامنت ۲۵ بی معناترین و پرت ترین نکاتی است که تا به حال ذکر کرده اید. اگر کوچکترین آشنایی با آثار متاخر مارکس داشتید, و کمترین مطالعه در مورد نقد هایی که بدان شده است انجام داده بودید, مسلما هیچگاه چنین "اظهار نظر" های بی در و پیکری را در اینجا درج نمی کردید. اما تحصیل در دانشگاه "ویکی پدیا" مضرات خویش را نیز به همراه دارد.

  • نیما

    هم مذاهب کلاسیک مثل ادیان ابراهیمی می توانند آسیب رسان شوند، هم سرمایه داری می تواند به شکل یک مذهب مضر درآید و هم مارکسیسم. برای هر سه ی اینها هم شواهد تاریخی بسیاری هم وجود دارد اما متاسفانه مومنان و گاه دکانداران هر یک از اینها به تفکر خود تعصب می ورزند و آسمان ریسمان می بافند که فقط سلوک ما بی نقص و نجات بخش است و بقیه گمراهند. راه حقیقی آزادی ذهن انسان از همه ی انواع تعصبات و چهارچوبهای فکری است. به تعبیر خیام: ای بی خبران راه نه آن است و نه این.

  • جواد ه

    جنا ب هوشنگ یه اصل مهم در روانشناسی هست که می گوید آنچه ایکس درباره ایگرگ می گوید بیشتر از اونکه درباره ایگرک بگوید درباره خودش گفته است مخاطب من از ایتدا هم شما نبودید . من پیام های خودم رو رسوندم. بحث یا شما فایده ای ندارد . جناب هوشنگ در یاداشت های اول به من حمله کردید که چرا انقلاب ۵۷ رو انقلاب نامیدم اما خودتان مرا ارجاع دادید به نوشته ای از آقای نیک فر به نام ماهیت دو بنی انقلاب ۵۷. به هیچ یک از پرسشهای اساسی پاسخ ندادید و هر بار بریده ای از یک متن را از این حضرت یا اون حضرت به رخ کشیدید و به خیال خام خودت در جدل برنده شدید. قضاوت با دوستان، البته اگه کسی غیر از ما دو تا اینها رو بخونه شگفتی من از اینه که چطور یه دفعه از شورای شهر و دعوت از یه خارجی حرف زدید و چطور در یه گام بزرگ و انقلابی دوگماتیست نبودن اونها رو نتیجه گرفتید. شورای شهر و دعوت از یه خارجی انحراف واضح از موضوع و پرت گویی نیست،پس چیه؟! شاید یه جهش انقلابی یا گسست معرفت شناسانه است! این بحث لوس شده. حق با شماست شما استادید و حقیقت در انحصار شما حضرات هست، ما عددی نیستیم. ما دوگماتیست هستیم اصلا ما کسی نیستیم و شما ژن برتر هستید. قضاوت با عقل سلیم و منطق.

  • هوشنگ

    پاسخ به کامنت ۲۸ گردون نِگَری ز قدّ‌ِ فرسودهٔ ماست، جیحون اثری ز اشکِ پالودهٔ ماست، دوزخ شَرَری ز رنجِ بیهودهٔ ماست. فردوس دمی زِ وقتِ آسودهٔ ماست. دو بیتی بالا که یکی از زیباترین, و اگزیستانسیالیست ترین دوبیتی های خیام است, به بهترین وجهی چندین قرن قبل از پیدایش نحلهء فلسفی اصالت بشری (Existentialism), انسان محوری بودن حیات, زیست و زندگانی انسانی را با زبانی موجز بیان کرده است. به عبارتی دیگر؛ از ماست که بر ماست. تمامی ادیان "آسمانی" ساخته و پرداخته و محصول تخیل و تفکر خود انسانهای ساکن کرهء زمین است. شیوهء تولید سرمایه داری نیز به دست خود انسانها آغاز گشت و تکامل یافت. نظام سوسیالیستی نیز محصول آگاهی طبقاتی انسانها و نتیجهء نهایی مبارزات آنان می باشد. در این میان فرق اساسی انواع و اقسام مذاهب با سرمایه داری و سوسیالیزم این است که دین و مذهب پدیده هایی متحجر, ارتجاعی, سنتی, عقب مانده ,مرد سالارانه و متعلق به دوران باستان و ماقبل تجدد تمدن بشری میباشند. ولی سرمایه داری و سوسیالیزم هر دو (به گونه های متفاوت) بیانگر مدرنیته, تجدد و تحول در تاریخ هستند. در دوران معاصر نیز اگر مذهب قادر به حفظ و پایداری خویش بوده است, چنین امری را فقط با کمک گرفتن از سرمایه داری و یا سوسیالیزم توانسته است انجام دهد, (اخلاقیات پروتستانیزم و روح سرمایه داری- ماکس وبر). و یا انواع و اقسام تعبیرات سوسیالسیتی از مذهب: در یهودیت, مسیحیت و اسلام. در مورد خود نظام سرمایه داری نیز نباید از یاد برد که شیوهء تولید سرمایه داری نیز مانند هر شیوهء تولید دیگری مرحلهء تاریخی خاص خویش را داشته, و هر چند اکنون چیزی به جز بحران آفرینی و متوقف کردن ظرفیتهای تولیدی و خلاقیت های انسانی ندارد, اما چند صد سال پیش که در مقابله با نظام های ماقبل سرمایه داری (عمدتا زمینداران) پا به عرصهء وجود نهاد, نظام و شیوه ای تولیدی انقلابی, پیشتاز و مترقی برای دوران اولیهء خویش حساب میشد. حتی در "مانیفیست حزب کمونیست" که یکی از اساسی ترین نقدها به کلیت تاریخ و نظام سرمایه داری است, میتوان به دفعات تحسین و تمجید نویسندگان مانیفیست از نظام سرمایه داری را مشاهده کرد, و اقرار به اینکه چگونه در سرمایه داری "هر آنچیز جامد در هوا ذوب می شود." اما پس از چندین قرن تکامل, اینک نظام سرمایه داری به مرحله ای رسیده است که وجودش بدون بحران های ساختاری عظیم که کل تمدن بشری را تهدید به انقراض می کند ممکن نیست. به قول مایک دیویس: "اصل توضیح‌دهنده‌ بحران تمدنی زمانه‌ ما چیزی نیست مگر ناتوانی سرمایه‌داری در ایجاد درآمد کافی برای اکثریت انسان‌ها، عرضه‌ مشاغل و نقش‌های اجتماعی معنادار، پایان بخشیدن به انتشار آلودگی ناشی از سوخت‌های فسیلی و انتقال پیشرفت‌های انقلابی علم زیست‌شناسی به عرصه‌ بهداشت عمومی. اینها جملگی بحران‌هایی همگرایند که نمی‌توان آنها را از یکدیگر جدا ساخت و از این رو باید آنها را در پیچیدگی و تداخلشان بررسی کرد نه به عنوان مشکلاتی جدا از هم. اما اگر بخواهم این نکته را به زبانی کلاسیک‌تر بیان کنم، باید بگویم ابرسرمایه داری امروزی خود به مانعی مطلق بر سر راه رشد نیروهای مولدی بدل شده که وجودشان برای بقای نوع ما ضروری ا‌ست." پس می بینیم که سنجش و نقد ما از سرمایه داری باید نقدی تاریخی و همه جانبه بوده باشد, دوران مختلف تاریخی آنرا در نظر گرفته باشیم و نکات مثبت و منفی آنرا بتوانیم از هم تشخیص دهیم. بنابراین گفتن صرف اینکه "سرمایه داری خوب است" یا "سرمایه داری بد است" چیزی جز عبارت پردازی های کودکانه نیست و پیچیدگی تاریخی و بغرنجی سنجش درست و صحیح از شیوهء تولید سرمایه داری و نظام سرمایه داری را در نظر نمی گیرد. در مورد سوسیالیزم نیز باید اذعان داشت که در تاریخ جنبش کارگری ما همواره با دو نوع, دو تعبیر, (و یا به قول هال دریپر) "دو روح" سوسیالیزم درگیر بوده ایم. سوسیالیزم استبدادیِ, دولت-محورِ, از بالا به پایین, و سوسیالیزم مردمسالارِ, جامعه-محورِ, از پایین به بالا. The Two Souls of Socialism", Hal Draper- 1966" با پوزش از طولانی شدن کامنت, خلاصه شود که, اگر اکنون در قرن بیست و یکم, ما انسانها از "قد فرسودهء" خود در گردون نگری خسته شده ایم, اگر به اندازهء کافی "اشکِ پالوده" ریخته ایم, اگر دیگر تحمل شرر دوزخِ روی زمین را نداریم, وبه دنبال آفرینش و ایجاد آسودگی و فردوس مان در این دنیا هستیم, بدون شک یک نظام سوسیالیستی مردمسالارِ, جامعه-محورِ, از پایین به بالا, پاسخ, بدیل و راه چارهء ما خواهد بود. هیچ تعصب و جزمیت هم در کار نیست. شما از نام و عنوان "سوسیالیست" خوشتان نمی آید, بسیار خوب و عالی. شما میتوانید هر نام و لقبی که دوست دارید, بر این نظام بنهید. قضیه ای اصلی و اساسی مضمون و محتوی این نظام است که باید مردمسالار, مشارکتی, از پایین به بالا, بر اساس خود سازماندهی مردم, و از همه اینها مهمتر توانایی پاسخگویی به چهار پرسشوارهء اساسی را داشته باشد و بتواند آنها را به طریقی مثبت و مترقی حل کند: ۱) از بین بردن استثمار فرد از فرد. ۲) از بین بردن هر گونه تبعیض بر اساس جنسیت, نژاد,... ۳) زندگی کردن و توسعهء اقتصادی در هماهنگی با طبیعت و محیط زیست ۴) نقد پدیدهء خشونت و طرد هر گونه بیان آن: واقعی, نمادین,... با احترام

  • جواد ه

    به امید آب شتابان به سوی منظره و چشم اندازی می رویم ،ولی می بینیم سرابی بیش نبود مساله آزمون پذیری و تحقق پذیری یک مساله بنیادی و بی نهایت مهم است که آرمانشهرگرایی از هر نوعش چه چپش چه راستش نادیده یا کم اهمیت می انگارد. خواستن همیشه توانستن نیست.آرزوها خوب اند و هرچه دور ودراز باشند، جالب تر و افسون کننده اند،اما پرورش آرزوها دال بر دست یافتنی بودن آنها نیست. بهشت زمینی خیالی خام بیش نیست، این رو تاریخ و عقل گواهی می دهند. در زیست شناسی زندگی رو اینطور تعریف می کنند: زندگی نبردی است بین ارگانیسم ها برای دست یابی به منابع محدود. تا زمانی که انسانها آزمندند که همیشه هستند و تا زمانی که منابع کمیاب باشد که همیشه هست، کشمکش و رقابت بر سر منابع هم دایمی است. کسی که حقوق یا علوم سیاسی خونده باشه میدونه که تاریخ، بیشتر تاریخ جنگ بوده تا صلح دویست و پنجاه سال صلح، در برابر قرنها جنگ. انسان گرگ انسان است (هابز) این جمله تایید تعریف زیست شناختی از زندگی است با کمی اغراق. در خانواده سر جایگاه رقابت هست، سر ارثیه به دادگاه می روند و سر اجرای تعهدات تخلف می کنند. نمیدونم با این واقعیت ها ی تلخ چگونه امیدواریم یه پروژه بزرگ و بی نهایت بلند پروازانه تحقق پذیر باشد ،طرفداران ظهور آرمانشهر به ما میگند صبر داشته باشید، تاسیس حکومت جهانی پرولتاریا و سرانجام جامعه بی طبقه از مقدرات تاریخ است. بهشت زمینی امکان پذیر است کافی است همه به سوسیالیزم یا فلان ایسم ایمان بیارند،ادیان هزاران سال فرصت داشتند که نتونستند، چه اشکالی دارد هزاران سال به ایسم های شبه دین و شبه علم فرصت بدیم شاید به این بهشت رسیدیم. شما رو با این پرسش تنها میزارم، فاصله بین واقعیت و جامعه کامل چقدر است؟ طلفا جواب رو با عقل بدید نه با عاطفه و خیال.

  • جواد ب

    به امید آب شتابان به سوی منظره و چشم اندازی می رویم ،ولی می بینیم سرابی بیش نبود مساله آزمون پذیری و تحقق پذیری یک مساله بنیادی و بی نهایت مهم است که آرمانشهرگرایی از هر نوعش چه چپش چه راستش نادیده یا کم اهمیت می انگارد. خواستن همیشه توانستن نیست.آرزوها خوب اند و هرچه دور ودراز باشند، جالب تر و افسون کننده اند،اما پرورش آرزوها دال بر دست یافتنی بودن آنها نیست. بهشت زمینی خیالی خام بیش نیست، این رو تاریخ و عقل گواهی می دهند. در زیست شناسی زندگی رو اینطور تعریف می کنند: زندگی نبردی است بین ارگانیسم ها برای دست یابی به منابع محدود. تا زمانی که انسانها آزمندند که همیشه هستند و تا زمانی که منابع کمیاب باشد که همیشه هست، کشمکش و رقابت بر سر منابع هم دایمی است. کسی که حقوق یا علوم سیاسی خونده باشه میدونه که تاریخ، بیشتر تاریخ جنگ بوده تا صلح دویست و پنجاه سال صلح، در برابر قرنها جنگ. انسان گرگ انسان است (هابز) این جمله تایید تعریف زیست شناختی از زندگی است با کمی اغراق. در خانواده سر جایگاه رقابت هست، سر ارثیه به دادگاه می روند و سر اجرای تعهدات تخلف می کنند. نمیدونم با این واقعیت ها ی تلخ چگونه امیدواریم یه پروژه بزرگ و بی نهایت بلند پروازانه تحقق پذیر باشد ،طرفداران ظهور آرمانشهر به ما میگند صبر داشته باشید، تاسیس حکومت جهانی پرولتاریا و سرانجام جامعه بی طبقه از مقدرات تاریخ است. بهشت زمینی امکان پذیر است کافی است همه به سوسیالیزم یا فلان ایسم ایمان بیارند،ادیان هزاران سال فرصت داشتند که نتونستند، چه اشکالی دارد هزاران سال به ایسم های شبه دین و شبه علم فرصت بدیم شاید به این بهشت رسیدیم. شما رو با این پرسش تنها میزارم، فاصله بین واقعیت و جامعه کامل چقدر است؟ طلفا جواب رو با عقل بدید نه با عاطفه و خیال.

  • جواد ه

    همه ما با یکی از شعارهای انقلابی معروف جامعه خودمون آشنا هستیم، دیو چو بیرون رود فرشته درآید. این شعار نمونه گروهی تفکر دوقطبی یا تفکر سیاه و سفید هست که بخش خاکستری واقعیت ها و جهان رو نادیده می گیرد.مثال دیگه میزنم تا مطلب روشن شود اگه با نگاه دو قطبی به قد آدمها بنگریم، همه رو یا الدنگ می بینیم یا کوتوله و امکان های بینابینی رو نخواهیم دید. محافظه کاران و رادیکالها گرفتار این منطق اجتماعی دو ارزشی اند.رادیکالها وضع موجود رو خوب وسفید ورادیکالها آن رو تیره و حاکم رو دیو انگاشته و در رویای ظهور صبح صادق اند در ریاضیات منطق سه ارزشی و حتی بی نهایت ارزشی و فازی مطرح است. در مورد جامعه و علوم اجتماعی تفکر سه ارزشی بهتر از تفکر دوقطبی کلاسیک هست. یعنی می باید بخش خاکستری رو هم دید.

  • جواد

    در شهر خودکامگان ،خودکامه فرهیخته حاکم می شود‌. مفهوم این جمله این است که استبداد در راس هرم یعنی استبداد سیاسی معلول استبداد در پایین یا استبداد فرهنگی است. اشتباه هست که فکر کنیم جامعه ای می تواند یافت شود که اکثر اعضای آن یا حتی دست کم بخش بزرگی از نخبگان آن دموکرات باشند ولی حکومت استبدادی باشد‌ . متاسفانه نخبگان بعضی از جوامع حتی بر سر مفهوم استاندارد و عرفی دموکراسی نزاع دارند و حتی تعابیر من درآوردی از آن ارائه می دهند. هم دموکراسی و هم دین قدمت هزاران ساله دارند، اگه ترکیب ای دو امکان داشت و مفهوم عقیمی نبود چرا غرب به کشف بزرگ دموکراسی دینی نائل نشد و این افتخار رو برای به اصطلاح نواندیشان اسلامی گذاشت. آیا از این کوتاه فکری غرب نباید تعجب کرد. البته نواندیشان کاشف نظریه دموکراسی دینی شایسته نوبل اند اما نمی دونم چرا بنیاد نوبل چشم اش رو در این مورد بسته است. تا منش دموکراتیک فردی شکل نگیره تا خانواده تا فرهنگ دموکراتیک نشه از دموکراتیک شدن حکومت خبری نیست. روزگاری فکر می کردند که همه ایرانیان دموکرات اند مگر کسی که در راس هرم نشسته. اگه من گلوی ام رو پاره کنم که فلانی مستبد است، آیا این دموکرات بودن من رو اثبات می کنه؟ پس استبداد هم می تواند فرافکنی کرده و به مستبد دیگر بتازد، همانطور که دزد می تواند دیگری رو دزد اعلام کند. آیا بهتر نیست دموکرات بودن را در حوزه های فرهنگی و نه لزوما سیاسی تمرین کنیم

  • هوشنگ

    پاسخ به کامنت ۲۹ جناب جواد "ژن برتر" اختراع برادران اصلاح طلب شما و در توصیف برتری ژنتیک اصلاح طلب معروف برادر عارف بود (از زبان پسرش). پس, مال بد بیخ صاحبش؛ مسلما اصلاح طلبانی که رادیکالیسم و محافظه کاری را (صرفا برای حفظ مزایا و امتیازات ویژه و حقوق انحصاری خویش) یکی دانسته, از ژن ویژهء نیز برخوردار می باشند. ژن ویژهء بلاهت و حماقت. ما کارگر به دنیا آمده یم, کارگر هستیم و کارگر نیز از این دنیا خواهیم رفت. اما در هر صورت شما نباید پیام مردم ایران خطاب به اصلاح طلبان و دیگر جناح های ج.ا. از یادتان برود, و آن این است که: "اصلاح طلب, اصولگرا, دیگه تمومه ماجرا." که این پیامی بود که در دیماه ۹۶ از سوی مردم ایران خطاب به حکومت اعلام شد. و اکنون پس از گذشت سه سال درستی و صحت هر چه بیشتر چنین موضعی از سوی توده های میلیونی هر روز بیشتر و بهتر اثبات میشود. آن "اصل مهم در روانشناسی" نیز چیزی جز یک دروغ محض, ابلهانهء دیگر چیز دیگری نیست. مانند تمامی دیگر تحریفات کودکانه در مورد "نظریهء پایان تاریخ در سوسیالیسم." چنین دروغ هایی را حتا در دانشگاه "ویکی پدیا" (منبع تمامی "تحصیلات عالی" آن حضرت) نیز نمی توان پیدا کرد و صرفا محصول مکتب " من در آوردی ایسم" می باشد. با نتایجی مانند خود گویی و خود خندی, عجب شخص هنرمندی. اگر این حقیر مخاطب شما نبود, پس شما بسیار بیجا فرمودید و خیلی اشتباه کردید که دوازده دفعه (درکامنتهای۲۶,۲۵,۲۴,۲۳,۲۱,۱۹,۱۷,۱۳,۹,۸,۵,۴) تلاشی بیهوده در تحریف نکات این حقیر داشتید. حالا که کفگیر ته دیگ خورده و غیر از تکرار طوطی وار نظریات نامنسجم, نامفهوم چیز دیگری برای عرضه ندارید, دروغ دیگری می آفرینید. که البته دروغ گفتن در دین اسلام (بر خلاف تمامی دیگر ادیان) گناه نیست و با عنوان "تقیه" ارزشی نهادینه شده, مورد قبول و مجاز است. توصیف جمهوری جهنمی اسلامی به عنوان ماحصل و نتیجهء یک ضد انقلاب اسلامی نیز نه حمله به کسی و نه امری شخصی است. چنین تحلیل و سنجش علمی و دقیقی به درستی تطبیق دارد با تاریخ ننگین جمهوری اسهالی اسلامی و نتایجی که اکنون پس از ۴۱ در جهموری طاعونی اسلامی مشاهده می کنیم: تحمیل فقر و گرسنگی به میلیونها توده مردم, ناچاری مردم و رو آوردن به گور نشینی و خوابیدن در گور ها و قبرستانها, که اخیرا این نیز "تکامل" پیدا کرده و تبدیل شده است به گودال خوابی و زندگی در گودال ها. ورشکستگی کامل اقتصادی درندگی و توحش کامل در برخورد با هر گونه مخالفت با رژیم. عقل سلیم و منطق به ما نشان می دهد که در چهار دههء گذشته هر گونه تلاش برای "اصلاح" این نظام جهنمی , و حرکت های خیزشی و آرام برای تغییرات درونی در این حکومتی که به قول جوادی "فساد در درون نظام نهادینه شده است" هیچ نتیجه ای جز استبداد بیشتر, کشتار بیشتر, فساد افسار گسیختهء بیشتر و نزدیکتر شدن کشور به معرض نابودی و انقراض کامل نداشته است. ▪️نه رفراندوم! نه اصلاح ! اعتصاب، #انقلاب! ▪️اصلاحات، رفراندم = رمز فریب مردم! ▪️چه دی باشه چه آبان پیکار #کف_خیابان! از تهران تا بغداد شعار ما #انقلاب! از ایران تا بغداد، فقر، ستم، استبداد! بلوچستان تو آبه، رژیم دستش چماقه! برادر سیل‌زده، حمایتت می‌کنیم! از اهواز تا تهران ، سرکوب زحمتکشان! ▫️نه شاه می‌خوایم نه پاسدار ، مرگ بر این دو کفتار! ▫️مرگ بر ستمگر ، چه شاه باشه چه رهبر ! ▪️دانشجو کارگر ، ایستاده ایم در سنگر! ▪️اصلاح‌طلب، اصول‌گرا، دیگه تمومه ماجرا! ▪️۱۵۰۰ نفر کشته آبان ماست! ▪️دیکتاتورسپاهی ، داعش ما شمایی! ▪️آخوند سرمایه‌دار ، پول ما رو پس بیار!

  • جواد ه

    زمانی یه جا یه مرد دست به جنایت یکی از بستگانش زد، بازپرس سر صحنه جنایت حاضر شد، قاتل مرموز دست به واکنش وارونه زد فریاد می کشید، ناله می کرد و می گفت باید قاتلش رو تکه تکه کنند واین قبیل. خیلی زود بازپرس بهش شک کرد و دستش رو شد و نقابش کنار رفت. ظاهرا خیلی داغ هستی. من حداقل پنج مکتب روانشناسی رو مطلعه کردم. اون اصل یک تله بود، البته در روانشناسی هست ودر آزمون های فرافکن به کار می رود. خواستم در تله بیافتی . می دونستم خیلی سرک می کشی در دانشنامه آزاد یا به قولت ویکی پدیا. یادم هست زمانی که اون اوایل ماهواره ممنوع بود، یه دزد ماهواره سفیر ایران در تاجیکستان رو سرقت کرد. اگه ممنوع بود، برای همه بود ولی ظاهرا بعضی جواز دارند حضرت آقا خودت داری به ویکی پدیا به عنوان منبع نگاه می کنی و می گی حتی در ویکی پدیا هم نبود ، خوب نباشه چه بهتر این که مطلوب تو بود،پس عصبانیت ات به خاطر چیه خیلی دوست داشتی منو به سمت و سوی خاص هدایت کنی ولی دیدی نشد.من هم میدونستم مثل اصلاح طلبان کاذب، اصالتی در حرفهات نیست، به همین خاطر عمدا بهت لطف کردم و از ژن برتر دونستمت.مارکسیست نیستم اما مارکس زو به عنوان یه متفکر برجسته قبول دارم و متاسفم که بعضی ها حتی الفبای مارکسیسم و منطق رو نمی دونند و کارشون تخریب دیگران هست. به قول دکتر صدیقی بزرگترین کاستی این ملت بی انصافی است، بی انصافی در داوری دیگران هست منو از اول وصل کردی به سایبر رژیم، طبق اصل انعکاس همون موقع نتیجه گرفتم خودت ماموری و معذور. بنابراین می بخشمت. دوستان می تونند دموکرات بودن یا چیز دیگه رو از لحن یادداشت های تون حدس بزنند. رواداری شما بی نظیر است دوست ظاهرا رادیکال من.

  • هوشنگ

    انقلاب روژاوا یک نمونهء موفق از نظامی اشتراکی است که از پایین به بالا اداره می شود, ضد-مردسالاری است, مدیریت و حکومتی شورایی دارد , و تا به حال توانسته است, تا حدود زیادی, دست آوردها و موقعیت خویش را در مقابل مجموعه ای بی نظیر از انواع و اقسام نیروهای تا دندان مسلح و به غایت ارتجاعی (داعش, حکومت نئو-عثمانی ترکیه, رژیم اسد در سوریه,...) حفظ کند. هر چند انقلاب روژاوا نیز از محدودیت های خویش برخوردار است (کیش شخصیت, برخورد با برخی ساکنین عرب,...) که باید بدانها پرداخت و توجه کرد , اما با وجود تمامی چنین مشکلاتی در مجموع انقلاب روژاوا توانسته است به مثابهء بدیلی رادیکال, عملی, امکان پذیر, قابل دوام و ماندنی به حیات پر افتخار و انقلابی خویش ادامه دهد. در این راستا انقلاب روژاوا تبدیل به قطبی جهانی در حیطهء همبستگی بین المللی گشته است و ازسراسر جهان؛از اروپا و آمریکا و استرالیا,...تا منطقهء خودمان؛ ایران, عراق, ترکیه,... داوطلبان بین المللی برای رزم در صفوف انقلاب روژاوا راهی شمال سوریه شده اند. پدیده ای که از دوران جنگ داخلی اسپانیا تا به حال بی سابقه بوده است. مقاله ذیل به قلم دیوید گریبر (انسان شناس آنارشیست آمریکایی, و یکی از رهبران اصلی جنبش "اشغال وال استریت") با عنوان "خودمختاری دمکراتیک و رهایی زنان در کردستان سوریه" مقدمه ای مناسب برای آشنایی با این انقلاب است. REVOLUTION IN ROJAVA: DEMOCRATIC AUTONOMY AND WOMEN'S LIBERATION IN THE SYRIAN KURDISTAN David Graber *** علاوه بر مقالهء بالا, در زیر قانون اساسی روژاوا (بر گرفته شده از سایت "پروبلماتیکا", به ترجمهء امین زرگرنژاد و الناز بابایی) برای خوانندگان محترم و دوستان گرامی به اشتراک گذارده میشود. ---------------------------- قراردادِ اجتماعی فدراسیونِ دموکراتیکِ شمالِ سوریه [یادداشت مترجمان] متنی که پیشِ رو دارید قراردادِ اجتماعی یا همان قانونِ اساسی «فدراسیونِ دموکراتیکِ شمالِ سوریه» است. با تشکیلِ شورای مؤسّسانِ متشکّل از همه‌ی گروه‌های اجتماعی شمالِ سوریه و اعلامِ نظامِ فدرال در مارسِ ۲۰۱۶، تدوینِ این قرارداد هم در دستورِ کار قرار گرفت و پس از کش‌و‌قوس‌ها و تغییراتِ مختلف در پیش‌نویس، نهایتاً در ۲۹ دسامبرِ ۲۰۱۶ نسخه‌ی نهایی آن ارائه شد. قراردادِ جدید جایگزینی بود برای متنِ پیشین که در سالِ ۲۰۱۴ تحتِ عنوانِ «منشورِ قراردادِ اجتماعی» برای نظامی ارائه شده بود که خودگردانی‌های‌ دموکراتیکِ روژاوا یا غربِ کردستان نامیده می‌شد. پس از دورانِ مقاومت و نبرد علیهِ داعش و آزادی بسیاری از مناطق از دستِ آن‌ها و ظهورِ شرایطِ جدید و پیوستنِ مناطقِ جدید، ضرورتِ بازنگری در مفادِّ قانونِ اساسی پیشین و چارچوب و نامِ نظامِ موجود در منطقه مطرح شد و در نهایت «فدراسیونِ دموکراتیکِ شمالِ سوریه» از دلِ چنین وضعیتی بیرون آمد و قراردادِ قبلی هم از جنبه‌های مختلف تغییر کرد. در فرایندِ تدوین و تصویب، نام «روژاوا» از عنوانِ نظامِ خودگردانی و قراردادِ اجتماعی حذف شد و روژاوا یک نامِ جغرافیایی باقی ماند. این حذف، اگر چه با مخالفتِ برخی از ناسیونالیست‌ها مواجه شد، امّا به‌خوبی با روحِ حاکم بر این قرارداد سازگار بود و نشان از تأسیسِ نظامی داشت که کلّیتِ آن تقلیل‌پذیر به هیچ قومی نیست. در این میان امّا نامِ روژاوا به‌عنوانِ سرآغازِ تجربه‌ی این دموکراسی رادیکال در خاطر و کلامِ همگان هست و برای همیشه خواهد ماند. ما (مترجمان) در کورانِ مقاومتِ کوبانی و نبرد علیهِ داعش در اواخرِ سالِ ۲۰۱۴، متنِ قراردادِ اجتماعی قبلی را ترجمه کردیم. به‌ دلایلی، آن ترجمه منتشر نشد و دیگر لزومی هم برای انتشار آن نیست. اینک حتّی متنِ اصلی آن نیز صرفاً یک سندِ تاریخی بایگانی‌شده است. امّا آن ترجمه دست‌کم این شانس را به ما داد تا در مواجهه با متنِ جدید، ردّپای تأثیرِ پیکارها و تنش‌های مردم آن منطقه را در یک روندِ تاریخی، در دگرگونی متنِ جدید ببینیم و نکاتِ زیادی بیاموزیم. متنِ جدید به‌وضوح بسیار مترقّی‌تر و پیشرو‌تر و نمایانگرِ بهتری برای آن نظامِ دموکراسی رادیکال و مستقیمی است که در قالبِ خودگردانی دموکراتیک، معطوف به هم‌زیستی هم‌پیمانانه‌ی تمامی اقوام، مذاهب و گروه‌های مختلف اجتماعی است. ما این بار هم در حالی شروع به ترجمه‌ی متنِ جدیدِ قراردادِ اجتماعی کردیم که مرزهای شمالی فدراسیون از زمین و هوا زیرِ بمبارانِ ارتشِ ترکیه بود. بحث درباره‌ی چرایی یورشِ اخیر و سرانجامِ این فدراسیونِ نوپا و شکننده‌، در اینجا ممکن نیست. امّا به‌زعمِ ما تجربه‌ی فدراسیون، با تمامِ ضعف‌ها و تناقضات‌اش، شاید یکی از آخرین فرصت‌ها و امکان‌ها برای زنده‌ماندنِ امیدِ هم‌زیستی در این منطقه‌ی پرآشوب و مملو از جنگ‌های فرقه‌ای و قومی است. همچنین زنده‌ماندنِ ایده‌ی تعمیمِ چنین دموکراسی مستقیم و رادیکالی که به عبور از مرزهای تنگِ ملّت‌ـ‌دولتِ کاپیتالیستی می‌اندیشد. چنین تجاربی اگر شکست بخورند، فضای منطقه بیش از پیش آماده‌ی نزاع‌های خونینِ فرقه‌ای، مذهبی و قومی خواهد شد. فضایی بابِ میل کسانی که از قضا هم‌اینک (در سطوحِ مختلف) کمر به نابودی چنین تجربه‌هایی بسته‌اند. در نهایت، هدفِ ما از این ترجمه چیزی نیست جز تلاشی محدود برای شناختن و شناساندنِ واقعیت و ساختارِ اداره‌ی جامعه در آن منطقه به میانجی یک سندِ حقوقی. ما این ترجمه را به جان‌های زیبای ۳۲ جوانِ سوسیالیستِ ترکیه‌ای تقدیم می‌کنیم که از نقاطِ مختلف‌ِ ترکیه برای کمک به مردمِ کوبانی گردهم آمده بودند و در ۲۰ جولای ۲۰۱۵ در انفجارِ مقرِّ گردهمایی در سوروچ در مرزِ ترکیه و سوریه کشته شدند. ----------------------- قراردادِ اجتماعی فدراسیونِ دموکراتیکِ شمالِ سوریه دیباچه ما، مردمِ روژاواـ‌شمالِ سوریه، شاملِ کرد، عرب، سریانی، آشوری، ترکمن، ارمنی، چچن، چِرکِس، و مسلمانان، مسیحیان، ایزدیان و پیروانِ مذاهب و فرقه‌های مختلف، اذعان می‌کنیم که دولتِ ملّی (ملّت‌ـ‌دولت)، کردستان، بین‌النّهرین و سوریه را به مرکزی برای آشوب و هرج‌و‌مرج در خاورمیانه بدل کرده و برای مردمِ ما مشکلات، بحران‌های جدّی و درد و رنج به بار آورده است. رژیمِ ملّی‌گرای استبدادی، که نسبت به بخش‌های مختلفِ مردمِ سوریه ناعادلانه بوده، کشور را به ‌سوی ویرانی و فروپاشی بافتِ اجتماعی کشانده است. برای خروج از این وضعیتِ آشوب و هرج‌و‌مرج، نظامِ فدرالِ دموکراتیک بهترین راه‌حلِ مسائلِ تاریخی، اجتماعی و ملّی در سوریه است. «فدراسیونِ دموکراتیکِ شمالِ سوریه» مبتنی بر یک مفهومِ جغرافیایی و تمرکززدایی اداری و سیاسی، و بخشی از فدراسیونِ دموکراتیکِ سوریه‌ی متّحد است. نظامِ فدرالِ دموکراتیکِ تفاهمی، تضمین‌کننده‌ی مشارکتِ برابرِ همه‌ی افراد و گروه‌ها در گفتگو، تصمیم‌گیری و اجرای امور است. این نظام پذیرای تفاوت‌های قومی و دینی با توجّه به مشخّصه‌های هر گروه و بر اساسِ اصولِ هم‌زیستی متقابل و برادری مردمان است. برابری همه‌ی مردم در حقوق و وظایف را تضمین می‌کند، به منشورهای حقوقِ بشر احترام می‌گذارد و حافظِ صلحِ داخلی و جهانی است. در چارچوبِ نظامِ فدرالِ دموکراتیکِ تفاهمی، همه‌ی اقشارِ مردم، به‌ویژه زنان و جوانان، سازمان‌ها و نهادهای دموکراتیک خود را تشکیل می‌دهند. نظامِ فدرالِ دموکراتیک، آزادی فعالیت‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و همچنین بهره‌مندی از تمامِ مزایای زندگی آزاد و برابر را تضمین می‌کند. نظامِ فدرالِ دموکراتیکِ شمالِ سوریه در این قرارداد، وام‌دارِ ارزش‌های اخلاقی و مادّی تمدّنِ دموکراتیکِ خاورمیانه است. این سند با اراده‌ی آزادِ تمامِ بخش‌های شمالِ سوریه و مطابق با اصولِ ملّتِ دموکراتیک[۲] موردِ توافق قرار گرفته است. بخشِ اوّل: اصولِ کلّی مادّه‌ی ۱ این سند «قراردادِ اجتماعی فدراسیونِ دموکراتیکِ شمالِ سوریه» نامیده می‌شود و دیباچه‌ی آن جزءِ لاینفکِ آن است. مادّه‌ی ۲ نظامِ «فدراسیونِ دموکراتیکِ شمالِ سوریه» مبتنی بر نظامِ اکولوژیک و دموکراتیک و آزادی زنان است. مادّ‌ه‌ی ۳ «فدراسیونِ دموکراتیکِ شمالِ سوریه» مشروعیتِ خود را از اراده‌ی مردم و گروه‌ها از طریقِ انتخاباتِ آزاد و دموکراتیک می‌گیرد. مادّ‌ه‌ی ۴ تمامی زبان‌های شمالِ سوریه، در تمامیِ جوانبِ زندگی، اعم از اجتماعی، آموزشی، فرهنگی و مراوداتِ ادارای برابر هستند. همه‌ی افراد، سامان‌دهی زندگی و مدیریتِ امورشان را از طریقِ زبانِ مادری پیش می‌برند. مادّه‌ی ۵ «فدراسیونِ دموکراتیکِ شمالِ سوریه» و اداراتِ عمومی آن یک مرکز و پرچمِ ویژه دارند که در کنارِ پرچمِ «فدراسیونِ دموکراتیکِ سوریه» برافراشته می‌شود و دارای یک سمبل است. چگونگی آن را قانون مشخّص می‌کند. مادّه‌ی ۶ سوگند: «من به خداوندِ بزرگ و خونِ شهدا سوگند می‌خورم که به این قراردادِ اجتماعی و مفادِّ آن وفادار بمانم، حافظِ حقوقِ دموکراتیکِ مردم و ارزش‌های شهدا باشم، از آزادی، سلامت و امنیتِ مناطقِ «فدراسیونِ دموکراتیکِ شمالِ سوریه» حراست کنم، حافظِ سوریه‌ی متّحد باشم و برای تحقّقِ عدالتِ اجتماعی بر اساسِ اصولِ ملّتِ دموکراتیک تلاش کنم.» مادّه‌ی ۷ «فدراسیونِ دموکراتیکِ شمالِ سوریه» شاملِ کانتون‌های مبتنی بر خودگردانی‌های دموکراتیکی است که بر سازمان‌های دموکراتیکِ گروه‌های عقیدتی، قومی، فرهنگی، زنان، و کلّیه‌ی اقشارِ اجتماعی متّکی هستند. مادّه‌ی ۸ «فدراسیونِ دموکراتیکِ شمالِ سوریه» مبتنی بر جامعه‌ی سازمان‌یافته و فردِ آزاد است. در این چارچوب، سازمان‌های محلّی مردم، گروه‌ها و بخش‌های مختلفِ جامعه، اساسِ این فدراسیون هستند. مادّه‌ی ۹ حیاتِ دموکراتیک، اکولوژیک و اجتماعی، پایه‌ی ساختِ جامعه‌ی اِکودموکراتیکی هستند که خواهانِ عدمِ ‌آسیب، تخریب و سوءاستفاده از طبیعت است. مادّه‌ی ۱۰ هم‌زیستی بر اساسِ اصولِ ملّتِ دموکراتیک که سرشار از روحِ برادری بینِ مردم و گروه‌ها در شمالِ سوریه است، در یک جامعه‌‌ی دموکراتیکِ آزاد و عادلانه برقرار می‌شود. مادّه‌ی ۱۱ «فدراسیونِ دموکراتیکِ شمالِ سوریه» بر پایه‌ی اصولِ مالکیتِ اشتراکی زمین، آب و انرژی بنا شده است، مبتنی بر اِکوصنعت و اقتصادِ اجتماعی است، اجازه‌ی استثمار، انحصار و شئ‌انگاری زنان را نمی‌دهد و بیمه‌ی سلامت و تأمینِ اجتماعی را برای همه‌ی افراد تحقّق می‌بخشد. مادّه‌ی ۱۲ «فدراسیونِ دموکراتیکِ شمالِ سوریه» در همه‌ی زمینه‌های سیاسی، اجتماعی، اداری و… مبتنی بر نظامِ ریاستِ مشترک[۳] است و آن را به‌عنوانِ اصلِ اساسی نیابتِ برابر از هر دو جنسیت می‌پذیرد. نظامِ ریاستِ مشترک به سازمان‌یابی و ایجادِ کنفدراسیونِ دموکراتیکِ زنان به‌عنوانِ موجودیتی مستقل کمک می‌کند. مادّه‌ی ۱۳ آزادی و حقوقِ زنان و برابری جنسیتی در جامعه تضمین می‌شود. مادّه‌ی ۱۴ زنان از اراده‌ی آزاد در خانواده‌ی دموکراتیک، که بر پایه‌ی زندگی مشترک و برابر است، بهره‌مند می‌شوند. مادّه‌ی ۱۵ جوانان نیروهای پیشرو و مؤثّرِ جامعه هستند و مشارکتِ آن‌ها در تمامِ زمینه‌های زندگی تضمین می‌شود. مادّه‌ی ۱۶ نیابتِ عادلانه‌ی همه‌ی گروه‌های قومی در نهادهای اداریِ فدراسیون مطابق با جمعیت‌شناسی منطقه‌ای تضمین می‌شود. بخشِ دوم: حقوق و آزادی‌های عمومی مادّه‌ی ۱۷ «فدراسیونِ دموکراتیکِ شمالِ سوریه» به اعلامیه‌ی جهانی حقوقِ بشر و تمامی منشورهای حقوقِ بشر وفادار است. مادّه‌ی ۱۸ ‌‌‌حقِّ حیاتْ حقّی بنیادین و تضمین‌شده در این قرارداد است که مجازاتِ اعدام را منع می‌کند. مادّه‌ی ۱۹ کرامتِ انسانی محفوظ است و شکنجه‌ی روحی و جسمی هیچ‌کس مجاز نیست. مرتکبِ شکنجه مجازات می‌شود. مادّه‌ی ۲۰ مردم، گروه‌ها و اقشارِ اجتماعی حقِّ سازمان‌یابی آزادانه دارند. سرکوب، همگون‌سازی و انحلالِ فرهنگی، و همچنین نسل‌کشی و استعمار، جنایتِ علیهِ بشریّت هستند. مقاومت در برابرِ چنین اعمالی مشروع است. مادّه‌ی ۲۱ هر کانتون یا گروهی حق دارد درباره‌ی امورِ خود تصمیم بگیرد، به شرطی که مغایرِ این قرارداد نباشد. مادّه‌ی ۲۲ آزادی باور، وجدان، اندیشه و حقِّ سامان‌دهی و ابرازِ خود برای همه‌ی مردم تضمین می‌شود. مادّه‌ی ۲۳ همگان حق دارند طبقِ قانون در زندگی سیاسی مشارکت کنند، نامزد شوند و انتخاب کنند. مادّه‌ی ۲۴ هیچ‌کس نباید بر اساسِ تفاوتِ رنگ، جنسیت، نژاد، دین و باور موردِ توهین یا طرد قرار گیرد. مادّه‌ی ۲۵ خشونت، استثمار و تبعیضِ علیهِ زنان جرم است و مطابقِ قانون مجازات می‌شود. مادّه‌ی ۲۶ زنان حق دارند در همه‌ی زمینه‌های زندگی (سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، اداری و…) مشارکتِ برابر داشته باشند و در موردِ امورِ خودشان تصمیم‌گیری کنند. مادّه‌ی ۲۷ جوانان حق دارند با لحاظِ ویژگی‌های مشخّص‌شان خود را سامان‌دهی کنند و به موقعیت‌های کارآمد در همه‌ی زمینه‌های زندگی دست یابند. مادّه‌ی ۲۸ هر متّهمی بی‌گناه است، تا زمانی که جرم او اثبات شود. مادّه‌ی ۲۹ ورود به اماکنِ خصوصی و خانه‌ها و تفتیشِ آن‌ها مجاز نیست، مگر به دستورِ مقامِ قضائی و در مواردی که جرمْ مشهود باشد. مادّه‌ی ۳۰ آزادی‌های فردی نباید بدونِ مبنای قانونی محدود شوند. مادّه‌ی ۳۱ حقِّ دفاع از خود حقّی مقدّس است و نباید محدود شود. قانونْ حقِّ دادرسی را برای همگان تضمین می‌کند. مادّه‌ی ۳۲ همگان حق دارند در یک جامعه‌ی اکولوژیکِ سالم زندگی کنند. مادّه‌ی ۳۳ گروه‌ها و بخش‌های فرهنگی، قومی و دینی حق دارند برای خودگردانی‌‌های‌شان نام انتخاب کنند، از فرهنگ‌شان محافظت کنند و سازمان‌های دموکراتیکِ خودشان را تشکیل دهند. هیچ فرد یا بخشی از جامعه حق ندارد باورهای خودش را به‌زور به دیگران تحمیل کند. مادّه‌ی ۳۴ آموزش در تمامِ مقاطعْ رایگان و آموزشِ ابتدایی و متوسّطه اجباری است. مادّه‌ی ۳۵ هر شهروندی از حقِّ کار، خدماتِ درمانی، تغییرِ محلِّ اقامت و دسترسی به مسکن برخوردار است. مادّه‌ی ۳۶ حقوقِ تمامِ کارگران در کار و زندگی اجتماعی و حمایت از سازمان‌های آن‌ها توسّطِ قانون تضمین و مدوّن می‌شود. مادّه‌ی ۳۷ آزادی رسانه‌، مطبوعات و نشر توسّطِ قانون تضمین می‌شود. مادّه‌ی ۳۸ همگان حقِّ حصول و دسترسی به اطّلاعات را دارند. مادّه‌ی ۳۹ همگان حقِّ بسط و اشاعه‌ی فعالیت‌های فرهنگی و هنری خود را دارند. مادّه‌ی ۴۰ همه‌ی انسان‌ها حقِّ درخواستِ پناهندگی سیاسی و بشردوستانه دارند. هیچ پناهنده‌ی سیاسی بدونِ رضایتِ خودش به کشورش بازگردانده نمی‌شود. مادّه‌ی ۴۱ ثروت‌ها و منابعِ طبیعی، ثروتِ عمومِ جامعه هستند. سرمایه‌گذاری، مدیریت و شرایطِ توزیعِ عادلانه‌ی آن‌ توسّطِ قانون مدوّن می‌شود. مادّه‌ی ۴۲ سرمایه‌گذاری باید در پروژه‌هایی انجام گیرد که توازنِ اکولوژیک را در نظر می‌گیرند، بسترِ لازم برای توسعه‌ی اقتصادی را فراهم می‌کنند، معطوف به رفعِ نیازهای اجتماعی هستند، و در راه‌اندازی و تثبیتِ فعالیت‌های اقتصادِ اجتماعی سهم دارند. مادّه‌ی ۴۳ حقِّ مالکیتِ خصوصی تا آنجا تضمین می‌شود که با منافعِ عمومی در تضاد نباشد. چگونگی آن را قانون مشخّص می‌کند. مادّه‌ی ۴۴ مشارکتِ همه‌ی شهروندان در دفاعِ مشروع از «فدراسیونِ دموکراتیکِ شمالِ سوریه» یا «فدراسیونِ دموکراتیکِ سوریه»‌، یک حق و وظیفه است تا هرگونه تهاجمی را دفع کند. مادّه‌ی ۴۵ حقوقِ کسانی که به مراقبتِ ویژه نیاز دارند تضمین، و زندگی شایسته و با کرامت برای معلولان و سالمندان تأمین می‌شود. مادّه‌ی ۴۶ از حقوقِ کودک محافظت می‌شود و کار و استثمارِ آن‌ها ممنوع است.

  • هوشنگ

    ادامه و بخش پایانی "قانون اساسی روژاوا" ----------------- بخشِ سوم: نظامِ اجتماعی فصلِ اوّل مادّه‌ی ۴۷ مردم و گروه‌ها در «فدراسیونِ دموکراتیکِ شمالِ سوریه» زندگی اجتماعی آزاد و دموکراتیکِ خود را بر پایه‌ی تشکیلِ کمون‌ها، نهادهای اجتماعی، اتّحادیه‌ها و شوراها سامان‌دهی می‌کنند. نظامِ دموکراتیکِ جامعه بر پایه‌ی چنین نهادهایی توسعه و بنا می‌یابد. مادّه‌ی ۴۸ کمون‌ها: کمون فرمِ پایه‌‌ای سازمانی در دموکراسی مستقیم است. کمونْ نظامی برای تصمیم‌گیری و مدیریت در درونِ مرزهای سازمانی و اداری است و به‌عنوانِ شورای مستقلّی در تمامی مراحلِ تصمیم‌گیری عمل می‌کند. مادّه‌ی ۴۹ شوراها: شوراها واحدهای اجتماعی هستند که نیابتِ مردم را بر عهده دارند، درباره‌ی امور بحث و تصمیم‌گیری می‌کنند و خطّ‌مشی‌ها‌ی‌شان را رأساً در روستاها، محلّه‌ها، شهرک‌ها، ناحیه‌ها و مناطق تدوین می‌کنند؛ موجبِ تقویتِ حفاظت از جامعه می‌شوند؛ ضامنِ استمرارِ جامعه هستند؛ و تحقّقِ اهدافِ جامعه در زمینه‌های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی را ممکن می‌کنند. شوراها با ایجادِ دموکراسی مستقیم در سازوکارهای‌شان به جامعه سامان می‌بخشند و قوانین و اصولِ معطوف به زندگی دموکراتیک و آزاد را وضع می‌کنند. مادّه‌ی ۵۰ تمامِ شوراها بر اساسِ اصولِ زیر تشکیل می‌شوند: شوراها متشکّل از اعضای منتخبِ کافی و متناسب با جمعیت هستند. شصت درصدِ نمایندگان مستقیماً از طرفِ مردم و چهل درصد توسّطِ بخش‌های مختلفِ جامعه، گروه‌ها و اقشارِ اجتماعی انتخاب می‌شوند. چگونگی آن از طریقِ یک قانونِ ویژه بر اساسِ دموکراسی تفاهمی معیّن می‌شود. هیچ‌یک از اعضای شوراها و هیئت‌های اجرایی نمی‌توانند پس از دو دوره انتخابِ متوالی برای ریاستِ مشترک، نامزدِ این منصب شوند. شورای روستا، محلّه، شهرک، ناحیه، منطقه و یا شهرستان از نمایندگانی تشکیل می‌شود که به‌صورتِ دموکراتیک در محدوده‌ی اقامت‌شان توسّطِ گروه‌های قومی، دینی و فرهنگی و همچنین اقشارِ اجتماعی و کمون‌ها انتخاب می‌شوند. مدّتِ دوره‌ی نمایندگی را آیین‌نامه‌ی داخلی شوراها مشخّص می‌کند. شوراها اعضای کافی برای هیئتِ هماهنگی در محلّه و شهرک و هیئتِ اجرایی در ناحیه و منطقه را انتخاب می‌کنند. همچنین رؤسای مشترک را برمی‌گزینند. فعالیت‌ها از طریقِ کمیته‌ها پیش برده می‌شوند. شوراها اعضای دستگاهِ دادگستری و اداره‌ی امنیتِ داخلی را تعیین و بر آن‌ها نظارت می‌کنند. فصلِ دوم شوراهای شهرستان‌ها مادّه‌ی ۵۱ شهرستان[۴] در نظامِ اجتماعی «فدراسیونِ دموکراتیکِ شمالِ سوریه» به محدوده‌ای طبیعی که شامل چند شهر و روستاهای حومه‌ی آن است اطلاق می‌شود. شورای شهرستان: دستگاهِ‌ قانون‌گذاریِ انتخاب‌شده با رأی آزادانه‌ی افراد و گروه‌ها است و مطابقِ قانونِ انتخابات تشکیل می‌شود. تعدادِ اعضای شورا متناسب با جمعیت و وسعتِ شهرستان است. خطّ‌مشی‌های کلِ شهرستان را تدوین و تصمیم‌های لازم را در این زمینه اتّخاذ می‌کند. فعالیت‌های خود را مطابق با اصولِ ملّتِ دموکراتیک سامان‌دهی می‌کند و کمیته‌هایی را بر اساسِ آن اصول تشکیل می‌دهد. هیئتِ اجرایی شهرستان را انتخاب می‌کند. اعضای دفترِ دادگستری و اداره‌ی امنیتِ محلی در شهرستان را تأیید می‌کند. به دستگاه‌های دادگستری، امنیتِ داخلی و اداری شهرستان نظارت می‌کند. مادّه‌ی ۵۲ هیئتِ اجرایی شهرستان متشکّل از اعضای کافی و رؤسای مشترک است که توسّطِ شورای شهرستان انتخاب می‌شوند. تصمیمات و خطّ‌مشی‌های اتّخاذشده‌ی شورای شهرستان را اجرا و اعمال می‌کند. در قبالِ شورای شهرستان پاسخگو است و فعالیت‌های دوره‌ای خود را در قالبِ گزارش به شورای شهرستان ارائه می‌دهد. هیئتِ اجرایی شهرستان فعالیت‌های خود را از طریقِ کمیته‌هایی که از اعضای کافی برخوردار هستند پیش می‌برد. سخنگویانِ مشترکِ هر کمیته فعالیت‌ها و وظایف را هماهنگ می‌کنند. سخنگویانِ مشترکِ هر کمیته از اعضای هیئتِ اجرایی شهرستان هستند. فصلِ سوم نظامِ کانتون مادّه‌ی ۵۳ کانتون[۵] در «فدراسیونِ دموکراتیکِ شمالِ سوریه» یک واحدِ خودگردان است که شاملِ یک شهرستان یا بیشتر از آن و یا چند منطقه است که ویژگی‌های تاریخی، جمعیت‌شناختی، اقتصادی و فرهنگی مشترک دارند و به‌لحاظِ جغرافیایی یکپارچه و به‌هم‌پیوسته هستند. مادّه‌ی ۵۴ حقوق، اختیارات و مسئولیت‌های کانتون‌ها کانتون‌های خودگردانِ دموکراتیک در «فدراسیونِ دموکراتیکِ شمالِ سوریه»، سامان‌دهی و مدیریتِ امورشان در حوزه‌‌های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، امنیتِ داخلی، درمانی، آموزشی، دفاعی و فرهنگی را بر اساسِ اصولِ خودگردانی دموکراتیک پیش می‌برند. کانتون‌ها از حقوق و اختیاراتِ مندرج در قوانینِ مصوّبِ «فدراسیونِ دموکراتیکِ شمالِ سوریه» برخوردار هستند. به‌لحاظِ اقتصادی هر کانتون خود را بر اساسِ اصولِ خودکفایی سامان‌دهی می‌کند. هر کانتون بر حسبِ توانایی و شرایطِ‌ خود، در تأمینِ رفاه و ثروتِ اجتماعی عمومی در «فدراسیونِ دموکراتیکِ شمالِ سوریه» مشارکت می‌کند و متقابلاً خود نیز از جانبِ فدراسیون تأمین می‌شود. همه‌ی کانتون‌ها توزیعِ عادلانه‌ی ثروت‌ها و منابعِ زمینی و زیرزمینی در «فدراسیونِ دموکراتیکِ شمالِ سوریه» و «فدراسیونِ دموکراتیکِ سوریه» را می‌پذیرند (نفت، آب، ذخایرِ معدنی، جنگل‌ها). توزیعِ عادلانه‌ی ثروت و منابع توسّطِ قانون مشخّص می‌شود. هر کانتون حقِّ تشکیل و برقراری نظامِ دادگستری مختص خود را دارد، به شرطی که با قراردادِ اجتماعی «فدراسیونِ دموکراتیکِ شمالِ سوریه» و معاهدات و منشورهای بین‌المللی حقوقِ بشر در تضاد نباشد. هر کانتون مسئولِ سامان‌دهی و تقویتِ نیروهای امنیتِ داخلی خودش است. هر کانتون حقِّ دفاعِ مشروع علیهِ حمله‌های خارجی را دارد و همچنین در دفاع از «فدراسیونِ دموکراتیکِ شمالِ سوریه» و «فدراسیونِ دموکراتیکِ سوریه» مسئول است. هر کانتون حقِ برقراری و گسترشِ روابطِ دیپلماتیک، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی با مردم و کشورهای همسایه را دارد، به شرطی که با قراردادِ اجتماعی «فدراسیونِ دموکراتیکِ شمالِ سوریه» و «فدراسیونِ دموکراتیکِ سوریه» در تضاد نباشد. بخش‌های تشکیل‌دهنده‌ی هر کانتون حق دارند پی‌ریزی و تداومِ زندگی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی خود را به زبانِ مادری و فرهنگِ خودشان انجام دهند. اصول، قواعد و سازوکارهای هر بند از حقوق، اختیارات و مسئولیت‌های کانتون که در بالا بیان شده است، در قوانینِ مجزّا و مبسوط معیّن می‌شود. مادّه‌ی ۵۵ شورای خلقی کانتون شورای نمایندگی مردم و گروه‌ها در هر کانتون است که نقشِ قانون‌گذاری، نظارت و تعیینِ خطّ‌مشی‌های عمومی را بر عهده دارد. دوره‌ی انتخابی آن چهار سال است و سازوکارِ عملی آن توسّطِ قانون مشخّص می‌شود. چهل درصدِ اعضای شورای خلقی کانتون، متشکّل از نمایندگانِ منتخبی است که در بخش‌های قومی، دینی، عقیدتی و فرهنگی به‌صورتِ مستقیم و دموکراتیک انتخاب می‌شوند و چگونگی آن را قانون مشخّص می‌کند. شصت درصدِ نمایندگان هم از طریقِ کلِ مردم در انتخاباتِ عمومی انتخاب می‌شوند. جلسه‌ی اوّل شانزده روز پس از اعلامِ نتایجِ نهایی توسّطِ کمیسیونِ عالی انتخابات در همه‌ی مناطق، برگزار می‌شود. ریاستِ مشترکِ شورای اجرایی برای تشکیلِ جلسه‌ی اوّلِ شورای خلقی منتخب، فراخوان می‌دهد. اگر بنا به دلایلِ اجتناب‌ناپذیر جلسه‌ی اوّل تشکیل نشود، ریاستِ مشترکِ شورای اجرایی تاریخِ دیگری را ظرفِ پانزده روز مشخّص می‌کند. حدّنصابِ تشکیلِ جلسه حضور پنجاه به‌اضافه‌ی یک درصدِ همه‌ی اعضا است. جلسه‌ی اوّلِ شورای خلقی با ریاستِ مسن‌ترین عضو برگزار می‌شود و ریاستِ مشترک و هیئتِ رئیسه انتخاب می‌شوند. جلسات به‌صورتِ علنی برگزار می‌شوند مگر اینکه طبقِ آیین‌نامه‌ی شورا ضرورتی وجود داشته باشد. در مواردِ استثنایی تمدیدِ شش‌ماهه‌ی دوره‌ی شورای خلقی با درخواستِ یک چهارمِ اعضا و یا هیئتِ رئیسه‌ی شورا و تصویبِ دو سومِ اعضا امکان‌پذیر است. اعضای شورا در طولِ دوره‌ی عضویت خود از مصونیت برخوردار هستند. آن‌ها به‌خاطرِ نظرات‌شان بازخواست نمی‌شوند و نباید بدونِ اجازه‌ی شورای خلقی تحتِ پیگردِ قانونی قرار بگیرند مگر در حینِ ارتکابِ جرم و با اطّلاعِ هیئتِ رئیسه‌ی شورا. شورا با توجّه به بستر‌های اجتماعی، اقتصادی، امنیتِ داخلی، آموزشی، درمانی و فرهنگی کانتون، به تعیینِ خطّ‌مشی‌ها و اتّخاذِ تصمیم‌گیری‌ها می‌پردازد. شورا یک هیئتِ رئیسه‌ی شش نفره مشتمل بر ریاستِ مشترک برای سامان‌دهی و مدیریتِ فعالیت‌های شورا انتخاب می‌کند. شورا نظارت‌ و هدایت خود را از طریقِ کمیته‌ها انجام می‌دهد. شورا ریاستِ مشترکِ شورای اجرایی را با اکثریتِ دو سومِ اعضا انتخاب می‌کند و آن‌ها را مأمور می‌کند تا شورای اجرایی را تشکیل دهند و جهتِ تأیید به شورا اعلام کنند. شورا حق دارد به شورای اجرایی یا هر یک از اعضای آن رأی عدم‌اعتماد بدهد. شورا اعضای دستگاه‌های دادگستری، دستگاهِ امنیتِ داخلی، و اعضای شورای رسانه، نشر و اطّلاع‌رسانی را تأیید می‌کند و به فعالیت‌های آن‌ها نظارت دارد. شورا سامان‌دهی و پیشبردِ فعالیت‌های خود را از طریقِ کمیته‌ها انجام می‌دهد. شورا جلساتِ دوره‌ای و در صورتِ نیاز جلساتِ فوق‌العاده برگزار می‌کند. فعالیت‌های شورا مطابقِ آیین‌نامه‌ی داخلی آن است. شورا قوانینِ کانتون را وضع و تصویب می‌کند. شورا بودجه‌ی عمومی کانتون را تصویب می‌کند. شورا خطّ‌مشی‌های عمومی و برنامه‌های توسعه‌ی کانتون را تصویب می‌کند. شورا عفوِ عمومی را تصویب و اعطا می‌کند. مادّه‌ی ۵۶ شورای اجرایی کانتون از ریاستِ مشترک، معاونینِ آن‌ها و چند هیئت تشکیل می‌شود و اساسِ آن بر نیابتِ عادلانه‌ی مردم، گروه‌ها و اقشارِ اجتماعی است. دستگاهِ اجرایی کانتون است. تصمیماتِ شورای خلقی و نهادهای دادگستری را اجرا و گزارش‌ِ فعالیت‌های‌اش را به‌صورتِ دوره‌ای به آن‌ها ارائه می‌کند. خود را از طریقِ هیئت‌ها و بر اساسِ اصولِ ملّتِ دموکراتیک سامان‌دهی می‌کند و بر این اساس به قدرتِ اجرایی جمعی خود شکل می‌دهد. ریاستِ شورا وظایف را به هیئت‌ها محوّل می‌کند. هر هیئت با دو سخنگوی مشترک شناخته می‌شود که از اعضای شورای اجرایی هستند. همه‌ی هیئت‌ها بر حسبِ فعالیت‌ها و وظایف‌‌شان به تعدادِ کافی عضو و نماینده دارند. سامان‌دهی و تشکیلِ شورای اجرایی و ارتباطِ آن با سایرِ ادارات و نهادها مطابقِ قانونِ حاکم بر آن‌ها صورت می‌گیرد. پس از تشکیلِ شورای اجرایی و کسبِ رأی‌اعتماد، اظهاریه‌ای برای تعیینِ برنامه‌ی عمل در دورِ آتی ارائه می‌کند و پس از تأییدِ آن توسّطِ شورای خلقی، شورای اجرایی متعهّد می‌شود که آن را در طی دوره اجرا کند. فصلِ چهارم مادّه‌ی ۵۷ کنگره‌ی دموکراتیکِ خلق‌ها کنگره‌ی دموکراتیکِ خلق‌ها نماینده‌ی تمامِ مردمی است که تحتِ ‌لوای «فدراسیونِ دموکراتیکِ شمالِ سوریه» زندگی می‌کنند. این کنگره نمادِ یکپارچگی، هم‌زیستی برادرانه و اتّحادِ دموکراتیکِ آزادانه‌ای است که مردمِ منطقه بنا نهاده‌اند. کنگره‌ی دموکراتیکِ خلق‌ها متشکّل از مردم (کرد، عرب، سریانی، آشوری، ارمنی، ترکمن، چِرکِس و چچن) و همچنین گروه‌های عقیدتی و فرهنگی (مانندِ مسلمانان، مسیحیان و ایزدی‌ها) حاضر در «فدراسیونِ دموکراتیکِ شمالِ سوریه» است. این کنگره ساختار و ویژگی‌های تاریخی، مردم‌شناسانه، جغرافیایی، دینی، عقیدتی، قومی و فرهنگی همه‌ی خلق‌ها و گروه‌ها را لحاظ می‌کند و اساساً بر مبنای مطالبات و خواستِ آن‌ها تشکیل می‌شود. کنگره‌ی دموکراتیکِ خلق‌ها حافظِ حقِ مردم و گروه‌ها در تشکیلِ خودگردانی‌های دموکراتیک است؛ آزادی‌های عقیدتی، قومی و فرهنگی را بر اساسِ قانون تضمین می‌کند؛ نظامی دموکراتیک برای سامان‌دهی جامعه مهیّا می‌کند و امکانِ زندگی در توازنِ اکولوژیکی‌ـ‌اقتصادی را فراهم می‌آورد. کنگره‌ی دموکراتیکِ خلق‌ها سامان‌دهی کانتون‌های خودگردانِ دموکراتیک، گروه‌ها و واحدهای محلی را رکنِ اساسی نظامِ فدرالِ دموکراتیک تلقّی می‌کند. هدفِ کنگره وحدتِ همه‌ی گروه‌های تحتِ لوای «فدراسیونِ دموکراتیکِ شمالِ سوریه» بر اساسِ اراده‌ی آزادشان است. مادّه‌ی ۵۸ تشکیل و سازمان‌یابی کنگره‌ی دموکراتیکِ خلق‌ها اعضای کنگره‌ی دموکراتیکِ خلق‌ها هر چهار سال یک بار توسّطِ مردم و بر اساسِ قانونِ انتخابات و متناسب با جمعیتِ هر کانتون انتخاب می‌شوند. کنگره‌ی دموکراتیکِ خلق‌ها به‌عنوانِ قانون‌گذار و نماینده‌ی عمومی مردم و گروه‌های تحتِ لوای «فدراسیونِ دموکراتیکِ شمالِ سوریه» فعالیت می‌کند. اعضای کنگره‌ی دموکراتیکِ خلق‌ها بدین‌ترتیب انتخاب می‌شوند: چهل درصدِ آن‌ها به‌صورتِ مستقیم و دموکراتیک از بخش‌های قومی، دینی، عقیدتی و فرهنگی و متناسب با جمعیت، و از اقشارِ اجتماعی مطابق با سطحِ سازمان‌یابی‌شان در جامعه و بر اساسِ قانونِ انتخابات، و شصت درصد در انتخاباتِ عمومی و با مشارکتِ کلِّ مردم. کنگره‌ی دموکراتیکِ خلق‌ها توسّطِ «هیئتِ رئیسه» اداره می‌شود که متشکّل از رؤسای مشترک و چهار معاون است. نامزدهای هیئتِ رئیسه و ریاستِ مشترک با موافقتِ نمایندگانِ گروه‌ها و اقشارِ اجتماعی حاضر در کنگره‌ی عمومی، به کنگره پیشنهاد می‌شوند. ریاستِ مشترک با رأی اکثریتِ مطلقِ کلِّ اعضای کنگره انتخاب می‌شوند، در حالی‌ که [سایرِ] اعضای هیئتِ رئیسه با نصفِ به‌اضافه‌ی یک رأی از اعضای حاضر در جلسه‌ی کنگره‌ی عمومی برگزیده می‌شوند. با تغییرِ اعضای کنگره‌ی عمومی، ریاستِ مشترک و معاونین آن‌ها دوباره انتخاب می‌شوند. کنگره‌ی دموکراتیکِ خلق‌ها از طریقِ کمیته‌ها فعالیت می‌کند. متنِ نهایی قطعنامه‌ها و پروژه‌های مطرح‌شده در جلسه‌ی کنگره‌ی عمومی را به آن‌ها ارائه می‌کند و در صورتِ نیاز می‌تواند کمیته‌های لازم را تشکیل دهد. این فعالیت‌ها مطابقِ آیین‌نامه‌ی داخلی است. مادّه‌ی ۵۹ وظایفِ کنگره‌ی دموکراتیکِ خلق‌ها ریاستِ مشترک و هیئتِ رئیسه‌ی کنگره را انتخاب می‌کند. کنگره ریاستِ مشترکِ شورای اجرایی را با اکثریتِ دو سومِ اعضا انتخاب می‌کند و آن‌ها را مأمورِ می‌کند تا در عرضِ یک ماه شورای اجرایی را تشکیل دهند و جهتِ تأیید به کنگره اعلام کنند. کنگره حق دارد به شورای اجرایی یا هر یک از اعضای آن رأی عدم‌اعتماد بدهد. کنگره خطّ‌مشی‌های عمومی و اهدافِ استراتژیک را در همه‌ی زمینه‌های حیاتِ جامعه تعیین می‌کند. کنگره بنا به درخواستِ یک چهارمِ اعضا و موافقتِ دو سومِ اعضا، قراردادِ اجتماعی را آماده و یا اصلاح می‌کند. اعلانِ وضعیتِ صلح یا جنگ در «فدراسیونِ دموکراتیکِ شمالِ سوریه» بر عهده‌ی کنگره است. همه‌ی قوانینِ مربوط به «فدراسیونِ دموکراتیکِ شمالِ سوریه» را وضع می‌کند. از طریقِ کمیته‌‌ها بر هیئت‌ها نظارت می‌کند. کنگره جلساتِ دوره‌ای و فوق‌العاده برگزار می‌کند، به ارزیابی فعالیت‌های‌اش می‌پردازد، برای فعالیت‌های آینده برنامه‌ریزی می‌کند و پروژه‌های مطرح‌شده را به بحث و تصویب می‌گذارد. کنگره اعضای شورای دادگستری، دستگاهِ امنیتِ داخلی، اعضای شورای رسانه، نشر و اطّلاع‌رسانی، و کمسیونِ عالی انتخابات را تأیید و بر فعالیت‌های آن‌ها نظارت می‌کند. انتصاب و ترفیعِ فرماندهی کلِ شورای نظامی و نظارت بر فعالیت‌های آن بر عهده‌ی کنگره است. منشورها و توافق‌نامه‌های موجود مابینِ «فدراسیونِ دموکراتیکِ شمالِ سوریه» با نهادهای فراملّی، دولت‌ها و گروه‌های مختلف را به بحث، ارزیابی و تصویب می‌گذارد. در مواردِ استثنایی تمدیدِ شش‌ماهه‌ی دوره‌ی کنگره با درخواستِ یک چهارمِ اعضا و یا درخواستِ هیئتِ رئیسه‌ی کنگره و با تصویبِ دو سومِ اعضا امکان‌پذیر است. تأییدِ پیوستنِ یک منطقه یا کانتون به «فدراسیونِ دموکراتیکِ شمالِ سوریه»، پس از پذیرشِ قراردادِ اجتماعی توسّطِ آن‌ها، بر عهده‌ی کنگره است. تصویبِ بودجه‌ی عمومی «فدراسیونِ دموکراتیکِ شمالِ سوریه» بر عهده‌ی کنگره است. تصویب و اعطای عفوِ عمومی در «فدراسیونِ دموکراتیکِ شمالِ سوریه» بر عهده‌ی کنگره است. مادّه‌ی ۶۰ وظایفِ هیئتِ رئیسه‌ی کنگره هیئتِ رئیسه‌ نیابتِ «کنگره‌ی دموکراتیکِ خلق‌ها در فدراسیونِ دموکراتیکِ شمالِ سوریه» را بر عهده دارد و مسئولِ تنظیم، هماهنگی، اجرا و نظارت بر تمامِ فعالیت‌های کنگره است. جلسه‌های کنگره را سامان‌دهی و بر آن‌ها نظارت می‌کند. راه‌اندازی، هدایت و نظارت بر کمیته‌ها را بر عهده دارد. مادّه‌ی ۶۱ شورای اجرایی فدراسیون از اعضای کافی تشکیل می‌شود و از هر دو جنسیت به ‌تعدادِ برابر در شورا حضور دارند. در شورا نیابتِ عادلانه‌ی مردم، گروه‌ها و اقشارِ اجتماعی وجود دارد. بیست درصد از اعضای شورای اجرایی می‌توانند از کسانی باشند که عضوِ کنگره نیستند. اعضای شورای اجرایی از نامزدهایی انتخاب می‌شوند که شوراهای کانتون‌ها از بینِ اعضای کنگره پیشنهاد می‌دهند. در صورتی که کنگره برخی از آن‌ها را تأیید نکند، پیشنهادهای دیگری با رعایتِ نیابتِ عادلانه‌‌ی کانتون‌ها ارائه می‌شوند. رؤسای مشترکِ شوراهای اجرایی کانتون‌ها در صورتِ لزوم حق دارند در جلساتِ شورای اجرایی فدراسیون شرکت کنند. رؤسای مشترکِ شوراهای اجرایی کانتون‌ها نمی‌توانند نامزدِ ریاستِ مشترکِ شورای اجرایی فدراسیون شوند. رؤسای مشترکْ نیابتِ شورای اجرایی و پیشبردِ فعالیت‌های‌اش را بر عهده دارند. مادّه‌ی ۶۲ وظایفِ شورای اجرایی فدراسیون تصمیمات و خطّ‌مشی‌های اتّخاذشده توسّطِ کنگره‌ی دموکراتیکِ خلق‌ها در «فدراسیونِ دموکراتیکِ شمالِ سوریه» را اجرا و اعمال می‌کند. مجری فعالیت‌های دیپلماتیک به نامِ «فدراسیونِ دموکراتیکِ شمالِ سوریه» است. هماهنگی و همکاری بینِ کانتون‌ها در زمینه‌های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی را فراهم می‌کند. بر عملکردِ هیئت‌ها نظارت و آن را پیگیری می‌کند. گزارش‌ِ فعالیت‌های‌اش را به کنگره‌ی دموکراتیکِ خلق‌های «فدراسیونِ دموکراتیکِ شمالِ سویه» ارائه می‌دهد. شورای اجرایی «فدراسیونِ دموکراتیکِ شمالِ سوریه»، خود را از طریقِ هیئت‌ها‌ی‌اش سامان‌دهی می‌کند و بر اساسِ اصولِ ملّتِ دموکراتیک به قدرتِ اجرایی جمعی خود شکل می‌دهد. هر هیئت[۶] شاملِ حداقل شش عضو از جمله دو رئیسِ مشترکی است که هماهنگی و نظارت بر عملکردِ آن را بر عهده دارند. آن دو از اعضای شورای اجرایی هستند. هیئت‌های شورای اجرایی «فدراسیونِ دموکراتیکِ شمالِ سوریه»، هماهنگی، پشتیبانی و نظارت بر عملکردِ هیئت‌های کانتون‌ها را بر عهده دارند. فصلِ پنجم بنیادِ رسانه، نشر و اطّلاع‌رسانی مادّه‌ی ۶۳ بنیادِ رسانه، نشر و اطّلاع‌رسانی بر اساسِ اصولِ نشر و رسانه‌ی آزاد و دموکراتیک خودش را به‌صورتِ مستقل سامان‌دهی می‌کند. کمک به توسعه و پشتیبانی از مؤسّسه‌های رسانه و نشر و تضمینِ فعالیت‌های آزادِ رسانه‌ای در چارچوب‌های قانونی، بر عهده‌ی بنیاد است. بنیاد اجازه‌ی انحصار در حوزه‌ی رسانه و نشر را نمی‌دهد و بر تحقّقِ آزادی رسانه، مطابق با آزادی جامعه در دسترسی به اخبار و اطّلاعاتِ ضروری، نظارت و کنترل دارد. بنیاد وظیفه دارد مطابقِ چارچوب‌های قانونی، پشتیبانی مالی عادلانه و برابر از تمامِ شبکه‌های رسانه و نشر را تضمین کند. بنیاد از اعضای کافی تشکیل می‌شود که نصف آن‌ها توسّطِ کنگره یا شوراهای کانتون‌ها انتخاب می‌شوند که شاملِ نمایندگانِ بخش‌ها و اقشارِ اجتماعی هستند، و نصفِ دیگرِ آن‌ها توسّطِ نهادهای رسانه‌‌ایِ ملّی انتخاب می‌شوند. فعالیت‌های‌اش را بر اساسِ اصولِ قانونِ رسانه و نشر پیش می‌بَرَد. خودش را در حوزه‌های کاری مرتبط سامان‌دهی می‌کند و کمیته‌های‌اش را تشکیل می‌دهد. فعالیت‌های‌ آن‌ها بر اساسِ اصولِ آیین‌نامه‌ی داخلی است. شوراهای خلقی در کانتون‌ها و کنگره‌ی دموکراتیک خلق‌ها بر فعالیت‌های بنیاد نظارت می‌کنند. فصلِ ششم نیروی دفاعِ مشروع مادّه‌ی ۶۴ «نیروهای دموکراتیکِ سوریه»[۷] نیروهای دفاعی مسلّحِ «فدراسیونِ دموکراتیکِ شمالِ سوریه» هستند و به پیوستنِ داوطلبانه‌ی مردم از یک سو و تکلیفِ دفاع از خود از سوی دیگر متکّی هستند. این نیرو موظّف است از «فدراسیونِ دموکراتیکِ شمالِ سوریه» و «فدراسیونِ دموکراتیکِ سوریه» در برابر هر حمله یا تهدیدِ خارجی احتمالی دفاع و محافظت کند. ضامنِ محافظت از جان و دارایی‌های شهروندان است. این نیرو طبقِ قانونِ نظامِ وظیفه به‌صورتِ نیمه‌مستقل اداره می‌شود. فعالیت‌های آن تحتِ نظارتِ کنگره‌ی دموکراتیک خلق‌ها و هیئت‌ِ دفاع است. فصلِ هفتم شورای قراردادِ اجتماعی مادّه‌ی ۶۵ شورای قراردادِ اجتماعی متشکّل از چند قاضی، حقوق‌دان و شخصیتِ حقوقی است. تعدادِ آن‌ها، روشِ انتخاب و کارِ شورا توسّطِ قانون تعیین و با رأی دو سومِ اعضا تأیید می‌شود. در هنگامِ انتخابِ اعضای شورای قراردادِ اجتماعی، کنگره‌ی دموکراتیکِ خلق‌ها نیابتِ همه‌ی بخش‌های جامعه را در نظر می‌گیرد. مادّه‌ی ۶۶ وظایفِ شورای قراردادِ اجتماعی مفادِ قراردادِ اجتماعی را تفسیر می‌کند. به عدم‌مغایرتِ قوانینِ وضع‌شده توسّطِ کنگره‌ی خلق‌ها، مصوّباتِ شورای اجرایی و مصوّبات و قوانینِ وضع‌شده توسّطِ شوراهای کانتون‌ها با قراردادِ اجتماعی رسیدگی می‌کند. اختلافاتِ مرتبط با اجرایِ این قرارداد بینِ کنگره‌ی دموکراتیکِ خلق‌ها، شورای اجرایی و شورای دادگستری را حل‌و‌فصل می‌کند. اختلافاتِ بینِ فدراسیون و کانتون‌ها و یا بینِ کانتون‌ها را حل‌و‌فصل می‌کند. اگر هر یک از طرفینِ دعوی در جریانِ دادرسی به مغایرتِ یک مادّه‌ی قانونیِ اعمال‌شده توسّطِ دادگاه با قراردادِ اجتماعی اعتراض کند و دادگاه تشخیص دهد که اعتراضْ قابل‌اعتنا و در روندِ دادرسی و صدورِ حکم تأثیرگذار است، باید روندِ دادرسی متوقّف و این اعتراض به شورای قراردادِ اجتماعی ارجاع داده شود. نتایجِ انتخابات و همه‌پرسی‌های سراسری را تأیید می‌کند. فصلِ هشتم نظامِ دادگستری[۸] مادّه‌ی ۶۷ نظامِ دادگستری دموکراتیک مسائلِ مربوط به دادگستری و حقوقِ اجتماعی را از طریقِ مشارکتِ مردم و خودسازمان‌یابی حل می‌کند. چشم‌اندازِ دادگستری مبتنی بر اصولِ اخلاقی جامعه‌ی دموکراتیک است. هدفِ نظامِ دادگستری پی‌ریزی جامعه‌ای است که رویکرد و چشم‌اندازِ دموکراتیک و اکولوژیک اتخاذ می‌کند، از اساس به آزادی زنان باور دارد، زندگی جمعی را سرآغازِ همه‌چیز می‌داند و امورِ خود را بر اساسِ جامعه‌ی دموکراتیک سامان‌دهی می‌کند. خدماتِ دادگستری از طریقِ مشارکتِ اجتماعی و سازمان‌دهی واحدهای محلی که به‌صورتِ دموکراتیک شکل گرفته‌اند اجرا می‌شود. مادّه‌ی ۶۸ اصولِ دادگستری دادگستری اجتماعی مبنایی برای سازمان‌‌دهی و خودصیانتی جامعه است. منوط بر حلِ مشکلاتِ اجتماعی مرتبط با دادگستری در کمون‌های روستاها، محلّه‌ها و شهرها است و از گفتگو، مذاکره و رضایتِ متقابل به‌عنوانِ اساسِ حلِّ مشکلات استفاده می‌کند. اعمالی که به زندگی اجتماعی و محیطِ زیست آسیب برسانند جرم تلّقی می‌شوند. وقتی جرمی رخ می‌دهد، طرف‌های آسیب‌دیده فرصت و مجالِ دفاع از حقوقِ خود را دارند. به جامعه هم امکانِ ارزیابی، انتقاد و ارائه‌ی پیشنهاد و مشارکت در فرایندِ تصمیم‌گیری داده می‌شود. مجازات‌ها با هدفِ اصلاحِ مجرمان، الزامِ آن‌ها به جبرانِ خسارت‌ها، آگاه‌سازی‌شان و بازگرداندنِ آن‌ها به زندگی اجتماعیِ سالم خواهد بود. با توجّه به مشکلاتِ مردم، گروه‌ها و اقشارِ اجتماعی، آن‌ها حقِّ ایجادِ سازوکارهای دادگستری و توسعه‌ی شیوه‌های خاص خود در حلِ مشکلات را دارند، به شرطی که مغایر با قراردادِ اجتماعی و حقوقِ بنیادینِ بشر نباشد. به مسائلِ مرتبط با منافعِ و امنیتِ عمومی برای همه‌ی مردم و گروه‌ها، در دستگاه‌های دادگستری که نیابتِ عمومِ جامعه را دارند رسیدگی می‌شود. وجودِ سازمان‌های ویژه‌ی زنان و نیابتِ برابرِ زنان، در زمینه‌ی دادگستری و فعالیتِ‌ نهادهای مرتبطِ با دادگستری، اساسی است. مواردِ مرتبط با امورِ خاصِّ زنان، توسّطِ دستگاه‌های دادگستری زنان حل‌و‌فصل می‌شود. مادّه‌ی ۶۹ شیوه‌های سازمان‌دهی و مبانی عملی نظامِ دادگستری متشکّل است از: کمیته‌های مصالحه، دفاترِ دادگستری، کمیته‌های تحقیق، شورای دادگستری و شورای دادگستری زنان. آن‌ها نهادهای اصلیِ فعّال در زمینه‌ی تحقّق و استقرارِ دادگستری اجتماعی هستند و اعضای آن‌ها توسّطِ شوراهای خلقی انتخاب می‌شوند. کمیته‌های مصالحه: اختلافات و مناقشات را حل‌و‌فصل و مصالحه و وفاقِ اجتماعی را برقرار می‌کنند. کمیته‌ها بر حسبِ نیاز، در هر جا و در هر سطحی از کمون تا کانتون تشکیل می‌شوند. اعضای آن‌ها از داوطلبان و مقبولینِ اجتماعی هستند. دفاترِ دادگستری: ارگان‌های دادگستری هستند که برای رفعِ بی‌عدالتی نسبت به جوامع و افراد و تحقّقِ عدالت، در مناطق، شهرستان‌ها و هر جایی که لازم باشد تشکیل می‌شوند. انتخابِ اعضای آن به پیشنهادِ شوراهای دادگستری کانتون و تصویبِ شوراهای خلقی شهرستان‌ها است. دفاترِ دادگستری در ناحیه‌ها و مناطق بر حسبِ نیاز تشکیل می‌شوند. کمیته‌های تحقیق: ارگان‌های تخصّصی دادگستری هستند که به‌منظورِ تحقّقِ عدالت، به تحقیق و کشفِ جرائم می‌پردازند. اعضای کمیته پس از رأی‌گیری و تصویبِ شورای مربوط به هر محل، شروع به کار می‌کنند. شوراهای دادگستری کانتون‌ها: نهادهای دادگستری کانتون‌ها را تشکیل می‌دهد و بر آن‌ها نظارت می‌کند. اعضای آن با رأی شورای خلقی کانتون انتخاب می‌شوند. شورای دادگستری نیابتِ عادلانه و دموکراتیکِ مردم، گروه‌ها و اقشارِ اجتماعی را بر اساسِ سهمیه‌ی آن‌ها در نهادهای دادگستری بر عهده دارد. شورای دادگستری «فدراسیونِ دموکراتیکِ شمالِ سوریه»: مسئولِ نظارت و کنترل بر نظامِ دادگستری است؛ گزارش‌ها، پروژه‌ها و پیش‌نویسِ تصمیمات‌اش در موردِ فعالیت‌های مرتبط با دادگستری را به کنگره‌ی دموکراتیکِ خلق‌ها ارائه می‌کند؛ هماهنگی متقابل بینِ کانتون‌ها را فراهم می‌آورد؛ و اعضای آن به پیشنهادِ شوراهای دادگستری کانتون‌ها و رأی کنگره‌ی دموکراتیکِ خلق‌ها انتخاب می‌شوند. شورای دادگستری زنان در «فدراسیونِ دموکراتیکِ شمالِ سوریه»: به تمامِ مسائل و امورِ مرتبط با زنان و خانواده رسیدگی می‌کند و حقِّ هماهنگی و نظارت بر شورای دادگستری کانتون را دارد. فصلِ نهم کمیسیونِ عالی انتخابات مادّه‌ی ۷۰ یک سومِ اعضای آن پیشنهادِ شورای دادگستری «فدراسیونِ دموکراتیکِ شمالِ سوریه» و دو سوم پیشنهادِ نمایندگانِ بخش‌ها و اقشارِ اجتماعی هستند که همه‌ی آن‌ها توسّطِ کنگره‌ی دموکراتیکِ خلق‌ها تأیید می‌شوند. متشکّل از اعضای متخصّص به تعدادِ کافی است. مسئولیتِ برنامه‌ریزی، سامان‌دهی و اجرای همه‌پرسی‌های مردمی مشخّص‌شده توسّطِ قانون، انتخاباتِ اعضای مجمعِ عمومی کنگره‌‌ی دموکراتیکِ خلق‌ها، انتخاباتِ اعضای شوراهای خلقی کانتون‌ها، و تمامی انتخابات‌های قانونی و دموکراتیک بر طبقِ قانون را بر عهده دارد. کمیسیونِ عالی انتخابات به مواردِ مخالفت و اعتراض نسبت به انتخابات رسیدگی می‌کند و تصمیمات آن قابلِ تجدیدنظر نیست. کمسیون مطابقِ آیین‌نامه‌ی داخلی‌اش عمل می‌کند. کمسیونِ انتخاباتِ کانتون‌ها را تشکیل می‌دهد. یک سومِ اعضای آن پیشنهادِ شورای دادگستری کانتون و دو سوم پیشنهادِ نمایندگانِ بخش‌های مختلفِ جامعه و اقشارِ اجتماعی هستند که همه‌ی آن‌ها توسّطِ شورای خلقی کانتون‌ها تأیید می‌شوند. کمسیونِ انتخاباتِ کانتون‌ها، مطابقِ آیین‌نامه‌ی داخلی، کمیته‌های‌اش را در شهرستان‌ها تشکیل می‌دهد. می‌تواند اعضای خود را به‌عنوانِ ناظر به انتخاباتِ احزابِ سیاسی و نهادهای رسمی فدراسیون و کانتون‌ها بفرستد. بخشِ چهارم: مقرّراتِ عمومی مادّه‌ی ۷۱ رابطه‌ی بینِ «فدراسیونِ دموکراتیکِ شمالِ سوریه» و «فدراسیونِ دموکراتیکِ سوریه» در همه‌ی سطوح بر طبقِ یک قانونِ اساسی دموکراتیک و تفاهمی تعیین می‌شود. مادّه‌ی ۷۲ تمامی نهادهای اداری انتخاب‌شده تحتِ نظارتِ آن‌هایی هستند که انتخاب‌شان کرده‌اند. تمامی انتخاب‌کنندگان در صورتِ لزوم حقِّ رأی عدم‌اعتماد دارند. چگونگی آن را قانون مشخّص می‌کند. مادّه‌ی ۷۳ در تمامِ مسائلِ سرنوشت‌سازِ مرتبط با منافعِ عمومی جامعه، همه‌پرسی برگزار می‌شود. از جمله: تدوینِ قراردادِ اجتماعی، پیوستن به معاهداتِ بین‌المللی و یا خروج از آن‌ها، و اصلاحِ کلّیتِ نظام. مادّه‌ی ۷۴ بخش‌های محلی حق دارند نسبت به تصمیماتِ نهادهای عمومی، در صورتی که در تعارض با منافع، خواست و تصمیماتِ آن‌ها باشد، اعتراض کنند. اگر اعتراضِ آن‌ها با توافق برطرف نشود، برای حصولِ نتیجه به مسئولینِ مربوطه ارجاع داده می‌شود. مادّه‌ی ۷۵ در صورتی که تصمیماتِ کانتون‌ها یا بخش‌های محلی در تعارض با منافعِ عمومی و یا در تضاد با قراردادِ اجتماعی باشد، شورای قراردادِ اجتماعی می‌تواند آن را رد کند. مادّه‌ی ۷۶ زندگی اکولوژیک و توازنِ اکولوژیک باید حفظ شود. مادّه‌ی ۷۷ منابعِ طبیعی ثروتِ جامعه هستند و بر اساسِ نیازهای کانتون‌ها سرمایه‌گذاری و یا استفاده می‌شوند. چگونگی آن را قانون مشخّص می‌کند. مادّه‌ی ۷۸ سرمایه‌گذاری خارجی در چارچوب‌های قانونی و با تأییدِ کنگره‌ی دموکراتیکِ خلق‌ها و شورای خلقی کانتون‌‌ مجاز است. مادّه‌ی ۷۹ احزاب و جنبش‌های سیاسی می‌توانند آزادانه تشکیل و سازمان‌دهی شوند و آزادانه در چارچوبِ قانون فعالیت کنند. مادّه‌ی ۸۰ نهادها و سازمان‌های جمعی مانندِ تعاونی‌ها، انجمن‌ها، سندیکاها، اتّحادیه‌ها، مجالس و… می‌توانند آزادانه در چارچوبِ قوانینِ «فدراسیونِ دموکراتیکِ شمالِ سوریه» تشکیل شوند. سازمان‌های دموکراتیکِ اقشارِ اجتماعی در همه‌ی زمینه‌ها گسترش می‌یابند و حمایت می‌شوند. مادّه‌ی ۸۱ عضویتِ هیچ‌یک از اعضای کنگره‌ی دموکراتیکِ خلق‌ها و شورای خلقی کانتون‌ها بیش از دو دوره‌ی متوالی ممکن نیست. مادّه‌ی ۸۲ سنِّ رأی‌دهندگان و نامزدها در تمامِ نهادها و شوراهای نظامِ فدرال نباید کم‌تر از هجده سال باشد. شرایطِ نامزدی و انتخاب توسّطِ یک قانونِ ویژه تعیین می‌شود. مادّه‌ی ۸۳ اصلاحِ اصولِ کلی این قرارداد مستلزمِ توافقِ شوراهای خلقی کانتون‌ها و تأییدِ هفتادوپنج درصدِ اعضای کنگره‌ی دموکراتیکِ خلق‌ها است. شورای مؤسّسانِ «فدراسیونِ دموکراتیکِ شمالِ سوریه» [۹]۲۰۱۶/۱۲/۲۹

  • جواد ه

    خدایا تو کریمی و کریمی کرم است عاصی ز چه رو برون زباغ ارم است بی گنه ام گر ببخشی کرم نیست با گنه ام گر ببخشی کرم هست (خیام) چرا ما هزاران سال در تئوکراسی درجا زدیم؟ آیا پاسخ به این پرسش سرنوشت ساز هست؟ آیا ارتباطی بین خداشناسی دینی (الهیات مذهبی) و تئوکراسی وجود دارد؟ اگر چرخشی از خداشناسی دینی به خداشناسی فلسفی رخ دهد، چه اثری بر تئوکراسی خواهد گذاشت؟ تحقیق در اصول است و تقلید در فروع. بزرگترین کاستی دینداران عدم تحقیق در اصول است. همانطور که یادگیری زبان مادری تقلیدی هست، یا دگیری و قبول اصول دین بر خلاف توصیه معروف از راه تقلید کورکورانه صورت گرفته است. چنین ایمانی حتی نزد خدا هم ارزش ندارد. ما برای پیشرفت چاره ای جز نقد معتدل سنت یعنی عرف و دین نداریم.به جای پریدن از ایمان به نفی که خود از جنس ایمان است،یعنی ایمان به نقیض گزاره نفی شده، به نقد معتدل سنت روی بیاوریم و این روش رو حتی در مورد مدرنیته نیز به کار ببریم.

  • جواد ب

    بیت دوم رباعی خیام رو تصحیح می کنم باطاعتم گر ببخشی نیست کرم با گنهم گر ببخشی کرم است خیام یکی از بزرگترین مفاخر تاریخ جهان و یک خداشناس فلسفی و فیلسوف هستی گرا یا وجودی بود.

  • حکیم ابوالفتح عمربن ابراهیم الخیامی

    رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین نه کفر و نه اسلام و نه دنیا و نه دین نه حق نه حقیقت نه شریعت نه یقین اندر دو جهان کرا بود زهره این پ.ن. در ضمن مزخرفات "خدا پرستانه" حزب اللهی خویش را نیز به نام من جعل نکنید, که من غیر از مقداری دو بیتی های مختصر و مفید (که در هیچکدام از آنها صحبتی از خدا و خدا پرستی نیست, اما همگی بر مبنای کفر و شراب نوشی است) چیز دیگری نسروده ام. من, حکیم ابوالفتح عمربن ابراهیم الخیامی ملقب به "خیام" اهل علوم (ستاره شناسی و ریاضیات) نوشیدن می و تفکر الحادی بودم. بر خلاف شیعیان حزب اللهی که هنوز اندر خم امتناع تفکر در فرهنگ دینی هستند.

  • حکیم ابوالفتح عمربن ابراهیم الخیامی

    در فصل بهار اگر بتی حور سرشت یک ساغر می دهد مرا بر لب کشت هر چند به نزد عامه این باشد زشت سگ به ز من است اگر برم نام بهشت ---------------------------- خیام, یعنی من, دراین مصراع دارم میگم که اصلا به تفکر بهشت هم نباید نزدیک شد. معنی ومفهوم این دو بیتی هم مثل روز روشن است. "فردوس دمی ز وقت آسودهء ماست" نجم‌الدین رازی با توجه به محتوای الحادی رباعیات خیام, یعنی من, اظهار نظرهایی منفی دربارهٔ من داشت دارد. که البته تمامی آنان اشتباه است, تفکر الحادی صحیح و علمی است, و هر کسی که این را انکار کند ناتوان از تفکر و خرد مستقل است و در گیر چنبره تاریک و تار امتناع تفکر در فرهنگ دینی می باشد.

  • جواد ب

    از زاویه اراده معطوف به قدرت، جشن مشتمل است بر: سرافرازی، گستاخی، شادابی استهزا ء، هر گونه جدی گرفتن وسر به راه بودن، نوعی تایید خدایی خویش ازرزاویه کامل بودن حیوانی ، موقعییت های محضی که مسیحی مجاز نیست صادقانه تایید کند، جشن الحاد است در جلوه کامل آن.( اراده معطوف به قدرت شماره۹۱۶) به همین دلیل در مسیحیت هرگز جشن اندیشه وجود نداشته است، این یعنی فلسفه مسیحی وجود ندارد، هیچ فلسفه واقعی وجود ندارد که توانسته باشد از طریق دیگری جز از طریق خود تعریف شده باشد به همین دلیل فلسفه الحادی نیز وجود ندارد، به ویژه آنکه الحاد همواره مسیحی است ضد مسیحی است. به سختی می توان اندیشمندان و شاعران یونان را با مهر الحاد مشخص کرد. ( از مقاله نیچه واراده معطوف به قدرت اثر هایدگر از کتاب نیست انگاری اروپایی ترجمه دکتر محمد باقر هوشیار). دو جمله الحاد همواره مسیحی است و الحاد ضدمسیحی است چگونه قابل جمع اند؟ وقتی این مقاله رو می خوندم در این مساله لنگر انداختم. بعید است هیدگر متوجه این تضاد ظا هری نبوده پس حتما مقصود دیگری داشته است. اگر بگوییم الحاد همواره ایمانی است، الحاد ضد ایمانی است، مساله قابل فهم می شود. کسی که باتمام وجود می گوید خداهست این ایمان است، کسی که با تمام وجود یعنی با شور زیاد خدا رو رد می کند این هم از جنس ایمان است. نفی یگ گزاره اعتقاد به نقیض آن است نه بی اعتقادی. بنابراین نفی از شمار اعتقادات وجزمیات نمی کاهد. به بیان دیگر در برابر ایمان و جزمیت بر خلاف برداشت عامه، نفی قرار ندارد بلکه شک قرار دارد. جمله من فلسفه یا متافیزیک رو قبول ندارم رو در در نظر بگیرید، این جمله رو می توان این جوری هم گفت : من جملات فلسفی رو قبول ندارم. خوب پرسش سرنوشت ساز و در واقع مثال نقض این است که خود این جمله چه جمله ای است. روشن است که علمی نیست زیرا موضوع علم اساسا چیز دیگری است، پس خود این جمله فلسفی است و ناقض من جملات فلسفی رو قبول ندارم است. این نتیجه برآشوب انده و ترسناک می نماید. بله درست است .حتی انکار فلسفه عملی فلسفی است. ایمان و الحاد هر دو به یک اندازه با مفهوم خدا درگیرند و شاید الحاد بیشتر ،یعنی به قول فروید نیروگذاری بیشتری رو به کار میبرد.

  • جواد ه

    لازم دیدم یه حقیقت بنیادی معرفت شناختی و روانشناختی رو یادآوری کنم و ِآن اینست که انکار و شک در همه چیز امکان پذیر نیست،به بیان دیگه این موضوع فقط در سطح زبان جریان دارد و از آن عمیق تر نمی رود ،یعنی پاکسازی زمینه به طور کامل، از نظر عصب _ روانشناختی ناممکن است آیا بوده اند که تلاشی سخت در این جهت کرده باشند. یادم هست که یک رومانتیست آلمانی که اسمش خاطرم نیست دست به اینکار زد و سعی کرد حتی منطق رو به کل نفی کنه و ناموفق بود زیرا کارش به جنون کشید.

  • بردیا

    جناب نیکفر همینطور که ملاحظه میکنید وزنه به سمت نظریه دوستدار میچربد و علائم امتناع تفکر “ اظهر من الشمس میباشد” .

  • جواد ک

    سیر طعنه زد به پیاز که تو ای مسکین چقدر بدبویی اکثر انتقادها مصداق این ضرب المثل اند. رهایی از ایمان حداقلی برای هیج کس امکان پذیر نیست، همان طور که از که دولت ستیزی ناموفق هست و نهایت به بازتولید دولت یا شبه دولت می انجامد. لازم هست منظور از ایمان بگویم تا سطحی نگران آن رو ایمان به خدا تصور نکنند ایمان اعتقاد به اصول یا گزارهای بنیادی یا مواد اولیه فکر هست . حتی فیزیک و ریاضیات بر اصول یعنی اثبات نشده ها و مفاهیم اولیه استوارند در فرا ریاضیات ثابت می شود که هندسه اقلیدسی و هندسه نا اقلیدسی به یک اندازه سازگارند‌ پس این سوال که کدوم هندسه درست است به قول انشتاین پرسش غلطی است گر چه خود انیشتاین در خلق نسبیت از هندسه نا اقلیدسی استفاده کرد. در بیشتر موارد نه حق کامل با این است نه آن. با احتیاط تقریبا هیچ متفکر و نظریه ای کامل نیست.

  • جواد ه

    اسم آن رومانتیک افراطی ماکس اشتیرنر است، شرح جالب و تراژیک دیوانه شدن او را می توانید در کتاب ریشه های رومانتیسم نوشته آیزایا برلین و ترجمه کوثری ببینید صفحات ۲۲۹ و ۲۳۰.

  • جوادی

    دوستان ، دموکرات ها و آزاد اندیشان رو در این فضای مجازی ببینید!! من یک رباعی از خیام گفتم که درش کلمه خداست، هیچ تفسیری هم ازش نکردم. شخصی با نام مستعار الخیام بلافاصله می پره وسط و میگه مزخرفات خداپرستانه و حزب الهی. حتما این اسمش تکثر گرایی هست، نمی دونم. یکی خودش در ویکی پدیا زیاد پرسه میزنه و برای تخریب تا یه حرفس زدی میره ویکی جون ببینه اون مطلب اونجا هست یا نه بعد راحت بر اساس مغلطه بگه تو در دانشگاه ویکی پدیا درس خوندی . شما منتقدان و دگر اندیشی رو توی این فضای حقیر مجازی که روزنه کوچیکی برای تبادل نظرات و یادگیری هست، تحمل نمی کنید بعد ادعا فدرالیسم و سوسیالیزم و دموکراسی و حقوق بشر می کنید برام خیلی تعجب آوره! جناب الخیام ، دو دیدگاه درباره خدا وجو دارد خداشناسی دینی و خداشناسی فلسفی یا استدلالی. جنابعالی فرق خداشناس و خداپرست رو هم تشخیص نمیدی؟ خداشناسی فلسفی انتقاد از خداشناسی دینی است‌. رباعی که از خیام نقل کردم، یه اعتراض و ایراد به دین و خداشناسی دینی است. فکر می کنم اگه من بگم دو بعلاوه دو میشه چهار، یکی می پره و میگه تو اینی یا اونی. لطف کنید چند صدایی رو تحمل کنید. نیازی به بستن دکان هم نداریم، مشتری ها خود اونقدر شعور دارند که کدوم کالا رو از کجا بخرند.

  • زندیق

    جنونِ اسلام و ویروس امتناع تفکر در مذهب اسلام (خصوصا امت دزد و جنایتکار حزب الله) آیین دروغین و ساختگی اسلام به دست تعدادی از تجار ثروتمند مکه با قصد حمله و غارت به ملل دیگر, برای جبران افت تجارت در عربستان, شکل گرفت. خدای این مذهب یکی از بتهای باستانی عربستان به نام "الله" است, که محمد با فرصت طلبی خاصی نام این بت قدیمی عربستان را, به دلیل محبوب بودنش, برای خدای جدید و اختراعی خویش انتخاب کرد. حقهء جدید برای توجیح چنین غارتی از ملل دیگر پدیدهء "جهاد" بود که در عمل وسیله ای شد برای تحرک اجتماعی مابین صفوف اسلام, و دلیل اصلی اختلافات مابین فرقهء سنی (گروه اول پیوستگان به اسلام, که از تجار ثروتمند مکه بودند و بیشترین سود و سهم را از "جهاد" اسلامی بردند) و فرقهء شیعه (که گروه دوم پیوستگان به اسلام بودند و خواهان دستیابی بیشتر به قدرت و ثروت های ناشی از "جهاد" بوده و سهم خویش از غارت دیگر ملل را طلب می کردند). اسلام بر سه دگم يا جزم استوار است. نخست اين که پيامبر اسلام خاتم‌الانبياست. دوم اين که حقايقی که پيامبر آورده است غايت حقايق‌اند و حقيقت ديگری جز آن‌ها وجود ندارد. سرانجام اين که انسان حق ندارد در اين حقايق دخل و تصرفی کند. وظيفه او اطاعت و عمل است. اگر با اين منطق به جلو رويم می‌توانيم بگویيم خدا هم ديگر حرفی برای گفتن ندارد چرا که همه‌چيز را به آخرين پيامبر منتقل کرده است. تاریخ ۱۴۰۰ ساله اسلام شاهد خونینترین و وحشیانه ترین جنگ داخلی مابین فرقه های مختلف اسلام بوده است, و این جنگ داخلی وحشیانه به انواع مختلف تا به امروز به شکلهای مختلف ادامه دارد. انهدام, از هم پاشیدگی و رشد بی نظیر انواع و اقسام آسیب شناسی های اجتماعی در ایران اسلامی ۴۰ سال اخیر نشان دهنده ماهیت سمی, مریض و زد انسانی ویروس اسلام می باشد.

  • جواد ب

    مساله اصلی ایران و همه جوامع اسلامی و ماقبلش همه مشرق زمین مساله مدرن برخورد سنت و مدرنیته بوده و هست. علت شکست ایران در جنگ چالدران استفاده نیروی مقابل از توپ یعنی برتری تکنیکی بوده است. بعد ها شکست های متوالی ایران از روس ها نیز در وهله اول برتری سلاح یعنی برتری تکنولوژی نظامی بوده است هر شکستی ، شکست خورده را سخت به تامل در سبب شناسی شکست می کشاند بنابراین ایران ناچار شد اولین گام ها را درجهت مدرن شدن برای بقا بردارد. از ایتجا راحت می شود به این نتیجه رسید که گذار از سنت به مدرنیته گریز ناپذیر است و این به خاطر بقا بوده است. فراموش نکنیم که مهمترین اصل در سیاست خارجی اصل بقا است. ابتدا تصور میشد این گذار فقط تحولی علمی و تکنیکی است واز آن فراتر نمیرود متفکران جهان اسلام مثل اقبال لاهوری می گفتند: قدرت افرنگ از علم و فن است از همین شعله چراغش روشن است. بنابر این تحلیل تلاش در جهت اخذ فرهنگ علمی وتکنیکی غرب کردند تا به موازنه ای دربرابر غرب دست یابند.اما همچنان در برابر پذیرش بخش معنوی مدرنیته سخت مقاومت کردند واین منجر به پدیده ای آسیب شناختی شد که در جامعه شناسی به آن تاخر فرهنگی می گویند وهنوز هم ادامه دارد. بستر روشنفکری در ایران از دوران عباس میرزا و با اعزام دانشجویان ایرانی به غرب فراهم شد و بعد نیز ادامه یافت. مدرن شدن یک پدیده چند بعدی است ،همانطور که در زادگاه خود یعنی غرب نیز همین بوده است اما در ایران فکر می کردند مدرن شدن می تواند کنترل شده و تک بعدی باشد هنوز هم روحانیت و سنت گرایان به این اندیشه وفادار ماندند.ارتجاع واکنش سنت گرایان به مدرن شدن سریع جامعه و به ویژه سیاست های مدرنیزاسیون بوده است و این قابل پیش بینی بوده است و پدیده شناخته شده ای برای علوم اجتماعی است. البته فراموش نشود در این دویست سال با وجوددمقاومت سرسختانه سنت گرایان ،فرهنگ ایرلن آن قدر مدرن شده که اگه یک همه پرسی فرضی بین سنت و مدرنیته انجام شود،اکثریت به مدرنیته رای می دهند. به همین خاطر است که تئوکرات وحشت دارد خودش را آنچه که هست معرفی کند و نقاب دموکرات بر چهره میزند. ما از لحاظ فرهنگی مدرن شدیم و مدرن تر هم میشویم. فزهنگ زیربنا است و وقتی به اندازه کافی متحول شود، سیاست ناگزیر به سازگاری با این تحولات خواهددبود.

  • سروش

    از نامه آرامش دوستدار به هابرماس: آسان‌ترین راه برای کسب «صلاحیت فلسفی» نزد ما عموما این است که هر سوراخ سنبه‌ای از افاضات دانشمندانه‌ی خود را، چه شفاهیآا و چه کتبی، با نام فیلسوفان غربی پرکنیم. اثر این شیوه در اعتباراندوزی، بیشتر خواهد شد اگر از فیلسوفان مدرن بگوییم و بنویسیم یا از مکتب‌های فلسفی نام ببریم. زرنگ‌تر از همه میان ما آن‌هایی هستند که «نام» مفاهیم یا تئوری‌های این فیلسوفان را نیز به رخ می‌کشند نوشته سه استاد دینمدار به هابرماس و ناسزاگویی به دوستدار: ديدن انسانی چنين تهی از اميد و خوشبينی، نه تنها نسبت به ايران و ايرانيان بلکه نسبت به همه انسانيت، جداً تاسف آور است. اميدواريم که نامه ايشان را بعنوان نشانه و نمونه ای از شرايط اخلاقی و فکری سرزمين ما تلقی نفرمائيد. آشکار است که چنين حمله های شخصی ، چنين داوری های مغشوش و اصالت انگارنه درباره اسلام و ايران، و چنين تخيلات ساده انگارانه و اغلب مضحکی در باره مسلمانان، ايرانيان، دين، و مدرنيته می بايست از ذهنی تلخ و کين ورز بر خاسته باشد. نوشته 198 صفحه ای نیکفر را میتوان در 20 صفحه خلاصه کرد او در نوشته علاوه بر تکرار چند باره و روجوع بی ارتباط به صاحب نظران غربی به گونه ای غیر موجه دیدگاه دوستدار به نمایندگی او تکمیل می کند وپاسخ میدهد. نیکفر دیدگاه دوستدار را تنها معرفتی میبیند و حاضر نیست مضمون شجاعانه و سیاسی گفتار او را در مخالفت با جمهوری اسلامی برسمییت بشناسد. نقد نیکفر نه باز خوانی واکاوانه دوستدار بلکه موضع گیری آشکار در برابر خشم بدید من بر حق دوستدار در نشان دادن پاشنه آشیل جمهوری اسلامی است. در عمل نیزجولان روشنفکران دینی از سروش و گنجی و صدری ها و.....در سایت زمانه و کنفرانس های مشترک او با اصلاح طلبان مسلمان نشانه های بارز یک تضاد سیاسی با دیدگاه دوستدار است نه دیگر بینی معرفتی. .

  • جواد ه

    آیا بحثی که بین آقایان دوستدار و نیکفر پیش اومده و منجر به تالیف ایدیولوژی ایرانی شده، در غرب غیر از آلمان که خود نویسنده اشاره کرده ،سابقه دارد؟ دورکیم کتاب معروفی دارد به نام صور ابتدایی زندگی دینی. در این کتاب با بررسی توتمیسم استرالیایی نشان می دهد که کارکرد این مراسم بازتولید متناوب رشته های همبستگی اجتماعی است، در این مراسم، دین نقش یکپارچه سازی گروه را عهده دار بوده وهدف آن گرد هم آمدن افراد است. مکتب دورکیمی هیچ مرزی را بین فرهنگ ابتدایی و فرهنگ حوامع صنعتی قائل نبود. این مکتب علیرغم قبول تفاوت بین دو فرهنگ یاد شده از برقراری تضاد ماهوی بین آنها سرباز میزند. در عوض لویی برول مولف کتاب ذهنیت ابتدایی، که بیشتر فیلسوف بود تا مردم شناس، تفکر ابتدایی را راز آمیز و پیش منطقی می دانست وآن را در برابر ذهنیت یا تفکر نوین که به زعم او عقلانی و منطقی است قرار میداد. ارزش علمی کار وی امروزه به شدت محل تردید است. روشن است نظرات آقای نیک فر تا حدی مشابه مکتب دورکیمی است و نظریه دوستدار در کتاب امتناع تفکر در فرهنگ دینی به نظرات لویی برول نزدیک باشد. البته با این فرض که فرهنگ دینی رو از دید دوستدار ذهنیت ابتدایی تلقی کنیم که احتمال زیاد همینطور هست. اصل مطلب از کتاب انسان شناسی اثر شارل هانری فاورو گرفته شده است. ص ۱۸ و۱۹

  • دهقان زهما

    نقدی بر دیدگاه‌های آرامش دوستدار نقدِ دین در حوزه‌ی زبانِ فارسی دهقان زهما تذکر: مقاله‌ای را که در زیر مطالعه خواهید کرد، در اوایل سال 2011 میلادی به‌زبانِ آلمانی نوشته شده‌است. این مقاله در مجموعه‌ای از مقالات تحتِ عنوانِ «روحِ روابط بی‌روح؛ نقدِ دین و نظریه‌ی جامعه» به‌نشر رسید.(1) مقالات نشرشده در این مجموعه دست‌آورد یک کنفرانس است که از سوی «مدرسه‌ی شبانه‌ی مارکسیستی» و انستیتوی علوم اجتماعی در شهر هانوفر(آلمان) برگزار گردید. بجا می‌دانم که به‌چند نکته اشاره‌ای مختصر داشته‌باشم: از آن‌جایی که آثار آرامش دوستدار به‌زبانِ آلمانی ترجمه نشده‌اند، نگارنده‌ی این سطور مجبور شد که در یک بخش، به‌طور جداگانه، افکار دوستدار را بازسازی کند و به‌خوانندگانِ آلمانی زبان معرفی کند. در ترجمه‌ی متن به‌زبانِ فارسی هیچ‌گونه تغییری ایجاد نشده‌است. بازسازی فشرده‌ی افکار آرامش دوستدار به‌هیچ‌وجه خواننده را از خواندنِ آثار دوستدار بی‌نیاز نمی‌کند. ولی بازسازی فشرده‌ی افکار وی شاید به‌خوانندگان در زبانِ فارسی نیز یاری رساند تا نکاتی را که من بررسی و نقد کرده‌ام، بهتر درک کنند. 1. رویکرد و برخورد انتقادی به اسلام در اوضاع کنونی، خاصه در آلمان، پیش‌شرط‌های دقیق و دشواری را طلب می‌کند، زیرا که بدونِ روشن‌کردنِ هدف و محتوای این بحث می‌تواند در مرداب حملاتِ عامه‌پسند به اسلام فرورود؛ حملاتی که غایتِ نهایی آن بدنام ساختن و طرد مهاجرینِ مسلمان در اروپای غربی است. در واقع، هدفِ این‌گونه حملات استحکامْ‌ بخشیدن به «فرهنگِ مسیحی رهنما» (die christliche Leitkultur) در کشورهای اروپای غربی است. بی‌گمان، این‌گونه نژادباوریِ مسلما‌ن‌ستیزانه از واکاوی عناصر برسازنده‌ی ایدئولوژی اسلام و همچنین از برداشت‌های فردی مسلمانان، به دینی که آن‌ها تعلق دارند و یا نسبت داده می‌شوند، انتزاع می‌ورزد. از سوی دیگر منتقدینِ اسلام از سوی اسلام‌باوران با برخوردهای جزم‌گرایانه و تدافعی روبرو می‌شوند که هرگونه نقدِ سیاسی-دینیِ دین را به مثابه‌ی توهین به‌خدا می‌پندارند و بدین‌گونه نقدِ اسلام را فرآورده‌ی آراء پسااستعماری تلقی می‌کنند که با یاری ابزارهای شناختِ غربی سعی در شناختنِ اسلام می‌کنند. در همین راستا بود که «سازمان کنفرانس اسلامی» (OIC) موفق شد چندین مصوبه در مجموعه‌ی مصوباتِ شورای حقوق بشر سازمان ملل به تصویب برساند که محتوای آن عبارت از «جلوگیری از تخریب و بدنام ساختنِ» ادیان بوده‌است. بدین‌سان ادیان، خاصه اسلام، به‌عنوانِ حاملِ حقوق بشر تعریف شدند که بایستی از هرگونه توهین و اهانت بدور نگه‌داشته شوند.(2) این دیدگاه‌ها، با وجود استدلال‌های گوناگون، سرانجام به برقرار نگه‌داشتنِ وضع موجودِ خارج از مرزهای حکومت‌های اسلامی نیز می‌انجامد و هیچ‌گونه علاقه‌ای به آزادسازی انسان‌هایی که تحتِ سلطه‌ی رژیم‌های اسلامی به‌سر می‌برند، ندارند. با توجه به‌شرایط زندگی مردم در کشورهایی چون ایران و افغانستان ــ کشورهایی که در آنها اسلام نقش پایه‌ای و بزرگی در زندگی روزمره‌ی آنها بازی می‌کندــ نقد دین امری الزامی است. در اینجا می‌توان با ارنست رنان هم‌صدا گفت که «نخستین قربانیانِ اسلام خودِ مسلمانان‌اند.»(3) در واقع مسلمانان‌اند که با ابراز هرگونه تردید در وحی و سرپیچی از قوانینِ اسلامی در وهله‌ی نخست قربانی می‌شوند و سرانجامِ مرگبار برای آنها به ارمغان می‌آورد. مخصوصاً زنان، دگرباشان و سکولارها در عرصه‌های گوناگون تحتِ فشارهای طاقت‌فرسا قراردارند. با نظرداشتِ آنچه گفته شد، انگیزه‌ی اصلی بررسی انتقادی اسلام در این نوشته برپایه‌ی نقدِ بنیادی دین استوار است؛ نقدی که به تقویتِ مواضع سکولار می‌انجامد و تلاش می‌ورزد که از جامعه‌پذیریِ معطوف به سلطه فراتر رود. در حوزه‌ی زبانِ فارسی، و یا دقیق‌تر بگوییم در ایران، پس از سرکوب‌های خونبار در دهه‌ی هشتاد میلادی نوعی از نقدِ دین پا به‌عرصه نهاد که به‌صورتِ پیگیر رابطه‌ی دین و سیاست در مرکز توجه‌ آن قرارداشت. پیش از همه نظریه‌پردازنِ سابقِ جمهوری اسلامی بودند که با فاصله‌گیری از باورهای اولیه‌شان سعی کردند دست به اصلاحِ دین زنند. در این‌جا می‌توان از عبدالکریم سروش، محسن کدیور و محمد مجتهد شبستری نام برد. عبدالکریم سروش، که یکی از پرنفوذترین منتقدین است و در دوره‌ی حاکمیتِ خمینی در اسلامی‌سازی دانشگاه‌ها نقشی چشمگیر داشت و مفهوم «روشنفکر دینی» را رواج داد، در دهه‌ی نود میلادی رابطه میانِ مدرنیته و سنت را در دستور کارِ خویش قرار داد. هدفِ اصلی وی آشتی میانِ سنتِ حاکم در ایران و یکی از عناصر مهم آن، یعنی دین، با مدرنیته بود که به‌باور وی به‌‌میانجی اصلاحِ درونیِ دین امکان‌پذیر تواند بود.(4) برعکسِ این موضع، که از سوی پاره‌ای از «اصلاح طلبانِ» جمهوری اسلامی پذیرفته‌شد، آرامش دوستدار در آغاز دهه‌ی هشتاد میلادی سعی کرد که نقدی رادیکال بر فرهنگِ دینیِ حاکم و سنت در جامعه‌ی ایرانیِ امروز ارائه دهد. بدین‌سان آرامش دوستدار از چشم‌انداز تاریخِ اندیشه‌ها به رشد فرهنگِ دینی در ایران پرداخت و کوشید تا بن‌بست‌های این سنتِ فکری را نیز نشان دهد. در همین امتداد بود که دوستدار به‌شکلِ گزینه‌ای به مهم‌ترین فیلسوفان و عرفای اسلامی از قرونِ هشتم تا چهاردهم و نیز قرنِ بیستم میلادی پرداخت. او در جدل‌ها و پلمیک‌هایش در رویارویی با فیلسوفان و عرفای اسلامی به این نتیجه می‌رسد که اسلام اصلاح‌ناپذیر است و مانعِ هرگونه تفکر غیروابسته‌ای که پا در خرد دارد، می‌شود. هرچند دوستدار در آغاز نشر آثارش کمتر مورد توجه قرارگرفت، ولی اکنون با وجود ممنوع‌بودنِ آثار وی در ایران مورد توجه بسیاری قرارگرفته‌ است. تزهای جدید و نگاهِ بدبینانه‌ی وی در بینِ روشنفکرانِ ایرانی پرسش‌برانگیز و قابلِ تردید بوده‌اند. گزینشِ آگاهانه‌ی زبانِ پلمیکی در نقد از حافظ و مولوی، که وی آنها را معمارانِ فرهنگِ دینی تلقی می‌کند، موجبِ خشم و تحریکِ بسیاری از روشنفکران شده‌است. صرفنظر از دو نقدِ جدی (5) آثار وی در حوزه‌ی زبانِ فارسی، بیش‌ترینِ نقدها ابعاد ایدئولوژیک و یک‌جانبه داشته‌اند. به‌خاطر پرسش‌های رادیکال از فرهنگِ دینی، دوستدار در میانِ منتقدینِ دین در ایران مقام استثنائی دارد. این مقام استثنائیِ وی نیز باعث می‌شود که به اهمیتِ تأمل و غور در آثار او بیفزاید. در زیر خواهم کوشید تا خوانندگان را نخست با مهم‌ترین نکاتِ افکار وی آشنا سازم و پس از بازسازی افکار وی سعی خواهم کرد در آنها از منظر انتقادی غور نمایم. در بخشِ آخر این مقاله سعی خواهم کرد به این پرسش پاسخ گویم که نقدِ دین در کشورهای اسلامی چه چشم‌داشتی می‌تواند داشته باشد. 2. عنوانِ اصلی کتاب دوستدار، «امتناع تفکر در فرهنگ دینی» (6) بازتابی است از برنامه‌ای که دوستدار بعد از مهاجرت چندین دهه خویشتن را با آن مصروف کرده‌است. در وهله‌ی نخست بایستی به دوستدار به مثابه‌ی منتقدِ فرهنگی نگریست؛ منتقدِ فرهنگی‌ای که شکل‌گیری فرهنگِ حاکم را از سنتِ دینی استنتاج می‌کند. به‌همین دلیل نقدِ وی بر اسلام بیش‌تر از همه بر پایه‌ی فلسفه‌ی فرهنگی استوار است. پیش‌شرط‌های شناخت‌شناسانه‌ی نقدِ فرهنگِ دینی را دوستدار خیلی پیش‌ترها در رساله‌ای زیر عنوانِ «ملاحظاتی فلسفی در دین و علم؛ بینش دینی و دید علمی»(7) به یکی از بنگاه‌های انتشاراتی در تهران سپرده‌بود. در این اثر، که هرگز در ایران به نشر نرسید، دوستدار تلاش می‌کند که مرز بینِ «بینش دینی»، «دید علمی» و فلسفه را مشخص کند و محتوای آنها را تبیین کند. برای تبیین فلسفه دوستدار شیوه‌ی طردگرایانه‌ای را به‌کار می‌گیرد که به میانجی آن وی عناصری را طرد می‌نماید که با فلسفه در تضاد‌اند: دین و علم. دین و علم نیز نافی همدیگر‌اند، ولی ذاتاً در تناقض با فلسفه قرار دارند.(8) با این‌همه، فلسفه را به چالش می‌طلبند، زیرا دستِ کم در شکلِ صوری به پرسش‌هایی می‌پردازند که پرسش‌های بنیادینِ فلسفه‌اند: «جهان چیست و چگونه است؟»(9) از دیدگاهِ دوستدار «بینش دینی» براساسِ «پیش‌شناسی» شکل گرفته است، چرا که جهان را به‌واسطه‌ی کلامِ مقدس می‌شناسد. در ادیانِ یکتاپرست شناختِ جهان با اسطوره‌ی خلقت این‌همان است. دوستدار می‌نویسد: «ادیان و خصوصاً ادیان جهانی، که نمونه‌های تاریخی‌شان از جمله بودیسم، مسیحیت و اسلام باشند، به‌تصریح و تأکید مدعی شناسایی جهان هستند. منشأ مستقیم و یا غیرمستقیم این شناسایی همان قدسی است. برای مسیحیت و اسلام جهان هر چه هست و به‌هر گونه که هست آفریده‌ی خدا از نیستی است.»(10) پس نخستین مشخصه‌ی تعیین‌کننده‌ی «بینش دینی» وابستگی مطلق آن به کلام مقدس است(11)؛ وابستگی‌ای که طرحِ هرگونه پرسش انتقادی را ناممکن می‌کند. اصولاً اگر اجازه‌ی پرسش را دهد، وحی پاسخِ نهایی به‌پرسش خواهد بود. بدین وسیله از دیدگاهِ دوستدار شناخت فی‌نفسه نفی می‌شود؛ زیرا که انسان به‌عنوانِ مخلوقی از «نیستی»(ابداع) آفریده‌شده و ناتوان است و خدا در مقامِ قادر و دانا بر همه چیز پدیدار می‌شود و بدین‌سان به‌هیچ‌گونه استدلال دیگر تن نمی‌دهد. از نظر دوستدار اما، علتِ هستی را بایستی در خودِ او جست، چرا که به‌خود بر پای است. انسانِ دینی به مثابه‌ی مخلوق فاقد این گونه پیش‌شرط است، زیرا چنان در «جذبه و جلال قدسی بیمناک است» که قادر نیست به عنوانِ موجودِ مستقل جهان را در مقابلِ خویش بیند و به‌خویشتن و جهان آگاه گردد.(12) در مقابلِ «بینش دینی» دوستدار شناختِ علمی را «پس‌شناسی» می‌نامد. در «پس‌شناسی» به‌عنوانِ شناختِ علمی جهانِ مورد شناسایی مستقل از شناخت است و موضوع خود را پیشاپیش نمی‌شناسد(13). شناختِ علمی بر پایه‌ی یک معرفتِ معین، پرسش‌هایی را مطرح می‌کند که از آن به مثابه‌ی ابزار برای پاسخ استفاده می‌شود. درحالی‌که در ادیان پرسش یکسره ممتنع است، دیدِ علمی بر پایه‌ی پرسش استوار است. و اما، به مجرد این‌که پاسخ را پیدا کند، پرسش را از میان برمی‌دارد. در مقابلِ دید علمیِ اندیشه‌ی فلسفی از این ویژگی برخوردار است که پرسش را از میان برنمی‌دارد(14)، زیرا که با طرح پرسش و برپا نگه‌داشتنِ آن به‌حرکت درمی‌آید و به حیاتش ادامه می‌دهد. به‌باورِ دوستدار «پیش‌شناسی دینی» و «پس‌شناسی علمی» واجد این خاصیت‌اند «که بر محور پاسخ می‌گردند که در اولی کلام است و در دومی احکام (قضایا)، امری که در تفکر فلسفی، چنان‌که در بخش سوم خواهیم دید، غیرممکن است. تفکر وقتی فلسفی است که از پرسش برآید و در آن استوار بماند.»(15) این‌گونه مرزگذاری و تمایز میانِ دین، علم و فلسفه، که از نظر وی در اَشکالِ تفکر وابسته و غیروابسته تبلوریافته، مبدل به پایه‌ای می‌شود که دوستدار پسان‌ترها در بررسی‌های خویش در زمینه‌ی حاکمیتِ فرهنگِ دینی و اَشکالِ پدیدار آن، همانند فلسفه‌ی اسلامی، عرفان و شعر کلاسیکِ فارسی به‌کار برد. فرهنگِ دینی، چنان‌که دوستدار می‌پندارد، ریشه در عقیده به‌عقایدِ پرسش‌ناپذیر دارند. دوستدار بینِ فرهنگ دینی و «امتناع تفکر» رابطه‌ی عِلّی می‌بیند و می‌افزاید که فرهنگِ دینی یگانه علت و «امتناع تفکر» معلول آن است.(16) هنگامی‌که تفکر دینی کنش‌های فرهنگی و فکری را آبیار کنند و در چنبره‌ی خویش درآورند، فرهنگ شکل دینی به‌خود می‌گیرد. در یک چنین بستر فرهنگی سکولارها نیز از «دین‌خویی» برحذر نمی‌ماند. با این‌همه، دوستدار امکانِ تفکر در فرهنگِ دینی را به گونه‌ا‌ی مطلق نفی نمی‌کند(17). در نمونه‌های تاریخی می‌توان مشاهده کرد که به‌شکلِ استثنائی تفکر در فرهنگِ دینی امکان‌پذیر بوده‌است، ولی هرگز امکانِ رشد را نداشته‌است. به‌همین دلیل دوستدار تأکید می‌ورزد که مراد وی از فرهنگِ دینی، فرهنگِ حاکم در ایران است(18). دوستدار تاریخِ ایران را به‌دو مرحله تقسیم می‌کند: دوره‌ی ماقبل اسلام و بعد از اسلام. از دیدگاهِ او ویژگی ایرانِ باستان در این نکته نهفته است که ایران در عهد باستان نیز دینی بوده‌است. دینی‌بودنِ فرهنگ را در عهد باستان دوستدار در نمونه‌ی تاریخی آن، یعنی حاکمیتِ هخامنشیان، بازنمایی می‌کند. نظر به‌ شواهد تاریخی، وابستگی هخامنشیان به‌دینِ زردشتی روشن نیست. با این‌همه، اسناد تاریخی از این دوره نشان می‌دهند که هخامنشیان به اهورامزدا ــ خداوندگارِ ایرانِ باستان که هرودوت از آن به‌عنوان زئوس، آفریدگار آسمان و زمین یاد می‌کند ــ باور داشتند. برعکس یونانیان، که سیستم دمکراسی را رواج دادند، شاهان هخامنشیِ خود را خداوندگار بر روی زمین می‌پنداشتند که حاکمیتِ بی‌حد و مرز مشخصه‌ی اصلی آنها بود. و اما، هخامنشیان در قلمرو حاکمیتِ‌شان خدایان و مذاهب مردم بیگانه را تحمل می‌کردند. به‌همین دلیل در آسیای صغیر امکانِ رشد تفکر یونانی از میان برداشته نشد. در ایرانِ باستان اما، جایگاهی برای فلسفه وجود نداشت. با در نظرداشتِ آنچه در فوق بیان شد، از دیدگاهِ دوستدار فرهنگِ دینی در ایران باستان پیش‌شرط اساسی برای شکل‌گیری و بارورشدنِ فرهنگ دینیِ اسلامی در ایرانِ پس از پیروزی اعراب بوده‌است. به‌سخنِ دیگر، حقایق دینی زردشتی برای حقایق دینیِ اسلامی جا خالی کردند(19). نظر به‌بررسی‌های دوستدار شکست ایرانِ باستان دربرابر اعراب اهمیت بنیادی برای ارتقأ اسلام به‌دین جهانی داشته‌است. تنها زمانی که «اعراب فاقد فرهنگ و تمدن» از «کالبد بیگانه‌ی ایرانی» تغذیه نمودند و تمدنِ ایرانی را هضم کردند، اسلام مبدل به‌دین جهانی شد(20). با شکستِ ساسانیان توسط اعراب مرحله‌ی دوم تاریخِ ایران آغاز می‌شود که دوستدار این مرحله را «اسلام ایرانی» و یا «ایران اسلامی» نامیده‌است(21). دوستدار می‌افزاید که هرچند اعراب پس از دوصد سال مقاومت از ایران رانده شدند، ولی «شکستِ درونی» ایران باعث شد که یک فرهنگ جدید دینی، بخوان اسلام ایرانی، پدید آید که وی آنرا «مجهول» و «ساختگی» تلقی می‌کند(22). فرق مهم و ذاتی اسلام با ادیان یکتاپرست دیگر را دوستدار در تسلیم‌شدن مطلقِ مسلمانان دربرابر خدا و کلام مقدس می‌بیند. درحالی‌که رابطه‌ی انسان با خدا در مسیحیت، یک رابطه‌ی انسان-خدایی است، رابطه‌ی انسان با خدا در اسلام از طریق جدایی مطلق خدا از انسان تعیین می‌گردد. در دین زردشتی این رابطه به‌شکلِ یاری و همکاری خدا با نیک علیه پلید تعیین می‌شود(23). به‌علاوه، شاخص‌های فرهنگِ دینیِ نوپا در ایران از نظر دوستدار به میانجی همسان‌بودگی و جماعت‌گراییِ آن مشخص می‌شود(24). هرچند که این فرهنگ در ظاهر متنوع است، ولی از آنجایی که هماره دنبال رهبر و پیشوای مذهبی است، در دوره‌های مختلف تاریخ یک پدیده را، که همانا فرهنگِ دینی باشد، تولید و بازتولید می‌کند(25). برای آن‌که دوستدار بتواند ادعایش را به‌کرسی بنشاند، تلاش می‌ورزد که جهان‌بینیِ فیلسوفانِ اسلامیِ قرون هشت و چهاردهم، و روشنفکران در قرون نوزده و بیستم را با هم مقایسه کند و مابین‌شان رابطه ایجاد کند. چنان‌که می‌دانیم، فلسفه‌ی یونانی در شکل نئوپلوتونیِ آن در قرونِ هشت و نُه میلادی در حوزه‌ی فرهنگ اسلامی‌انتشار یافت. در قرنِ نُه میلادی بینِ «علوم عقلی» و «علوم نقلی» و یا دینی تمایز قائل می‌شدند که در حلقه‌های دینی- مذهبی به مثابه‌ی علوم متناقض نسبت به‌یکدیگر شناخته شده‌بودند(26). برعکسِ تفسیر رایج از این دوره‌ی تاریخی، دوستدار می‌خواهد به‌اثبات رساند که با پذیرش فلسفه‌ی یونانی در فرهنگ اسلامی، ‌نه تنها فلسفه‌ی یونانی استحاله شد، که آن را فلسفه‌ی اسلامی نامیده‌اند، بلکه اسلامی‌سازیِ فلسفه‌ی یونانی از سوی پایه‌گذارانِ فلسفه‌ی اسلامی این کارکرد را داشته‌است که اسلام را به مثابه‌ی یک سیستم الهی به منطق و احتجاج مجهز کند تا به میانجی آن به رقابت با ادیانی چون مسیحیت و یهودیت بپردازد. با چنین پیش‌زمینه‌ای دوستدار مدعی است که با پایه‌گذاریِ فلسفه‌ی اسلامی این توهم نیز خلق شد که برعکسِ الهیات اسلامی، فلسفه‌ی اسلامی به میانجی خردِ خودبنیاد درباره‌ی جهان می‌اندیشد. از اینرو دوستدار کوشش می‌کند که به‌بررسی نسبتاً گسترده‌ی افکار متفکرینِ اسلامی، همانند ابن سینا، بیرونی و ابن خلدون بپردازد و نشان دهد که فلسفه‌ی اینان در خدمت الهیات بوده‌است؛ الهیاتی که خلق جهان را از «نیستی» توجیه می‌کند. یکی از موضوعاتِ محوری این متفکرین نظریه‌ی هستانیِ ارسطویی بوده‌است، آنهم با طرحِ این پرسش که آیا جهان قدیم است و یا از سوی آفریدگار در زمان خلق شده‌است. ابن سینا، به‌گونه‌ی مثال، نظریه‌ی هستانیِ ارسطویی را، که در عهد باستان برای نخستین بار به‌شکلِ نظام‌مند قدیم‌بودنِ جهان را شرح می‌دهد، دگرگون می‌کند. ابن سینا، چنان‌که دوستدار می‌نویسد، در گام نخست مکان را از ماده، که از نظر ارسطو موازی با هم وجود دارند و به‌همین دلیل نمی‌تواند خلاء پدید آید، این‌همان می‌پندارد؛ دیگر این‌که، زمان را از مکان جدا می‌کند، آنهم با این پیش‌فرض که زمان قبل از مکان وجود داشته است(27). با این دستبرد دوگانه در نظریه‌ی هستانی ارسطو، ابن سینا پیش‌شرط مشروعیتِ فلسفی برای افسانه‌ی خلقت را می‌آفریند که از نظر دوستدار عبارت از نفی تفکر یونانی است. چرا؟ برای این‌که یونانیان نه خدای استعالی را می‌شناختند و نه وحی را. به عبارتِ دیگر، خدای یونانیان معطوف به‌جهان بود؛ خدایانِ آنها در جهان زیست می‌کردند و از همین جهان بودند. دوستدار در این زمینه می‌نویسد: «برخلاف آدم فرهنگ دینی، انسان‌های هومری از همان آغاز می‌کوشند در برابر خدایان که بر سرنوشتِ آنان حاکم هستند سر فرود نیاورند.»(28) رویکرد این‌گونه آگاهانه با دین و طبیعت، که از نظر دوستدار خصیصه‌ی تفکر یونانی است، در فرهنگِ دینی ایران غایب است. با نمونه‌های تاریخی دیگر، همانند ابوریحان بیرونی و ابن خلدون، دوستدار می‌کوشد تا نشان دهد که «دین‌خویی» مهمترین و اصلی‌ترین خصیصه‌ی فرهنگِ دینی در ایران است. بازهم یک مثال دیگر: ابن خلدون، که در اثر پرآوازه‌اش «مقدمه» طرح یک نظریه‌ی همه‌جانبه را در زمینه‌ی فرهنگ و تمدن (علم عمران) ریخته، سه گروه از انسان‌ها را به‌شکلِ فرازین و فرودین در ذیلِ سه نوع شناخت قرارمی‌دهد. نخست افرادیِ که با واسطه‌ی ادراک می‌شناسند؛ دیگر انسان‌هایی که بی‌واسطه می‌شناسند و از «عقل روحانی» برخورداربوده و گروه سوم پیامبران‌اند که ذاتاً شناختِ پیامبرانه دارند. بدین‌سان، تاریخ‌نگار تحلیلی- تجربیِ چون ابن خلدون نیز ایمان را اساسِ شناخت تلقی می‌کند(29). از اینرو، دوستدار نتیجه می‌گیرد که نه تنها متکلمان و عرفا، بلکه هوادارانِ «علوم عقلی» نیز بر علیه فلسفه دشمنی می‌ورزیدند؛ افرادی چون ابن خلدون که باور داشتند که فلسفه «زیان عظیمی به‌دین می‌رساند.»(30) در جهانِ اسلامی، از دیدگاهِ دوستدار، فلسفه هرگز قادر نشده‌است که بینِ خود، الهیات و عرفان فاصله‌ی لازم را ایجاد کند تا به خودمختاری دست یابد. یک‌چنین امری در عصر جدید نیز امتداد یافته‌است. با آوردن نمونه‌های تاریخی از قرن نوزده و بیستم میلادی، یعنی آخوندزاده و آل احمد که هر دو از نمایندگان برجسته‌ی نحله‌ی روشنفکری در ایران به‌شمار می‌روند، دوستدار می‌کوشد تا تداوم «دین‌خویی» را در فرهنگِ ایرانی نشان دهد. آخوندزاده، به‌طور مثال از یکسو اسلام را «موجب نگون‌بختیِ تاریخی‌شده‌ی اعراب» می‌داند و از سوی دیگر به اسلام نسبت به دیگر ادیان ارجحیّت قائل می‌شود و در جنبش باطنی شکلی از پروتستانتیسم را کشف می‌کند(31). این امر در مورد آل احمد نیز صدق می‌کند، زیرا که وی جنبش باطنی را به‌سطح یک جنبش روشنفکری ارتقاء می‌دهد که در برابر سرکوب دولتی مقاومت می‌ورزد و بدین‌سان به‌عنوانِ یک جنبش مترقی وانمود می‌شود(32). این‌گونه تلاش‌ها که عناصر مترقی و پیشرو را در سنتِ اسلامی کشف می‌کنند تا اسلام را در کل نجات دهند، برای دوستدار نشانه‌ای از «دین‌خویی» و نشان‌گر فقدان فاصله بینِ متفکرین اسلامی و میراث فرهنگی آنهاست. از آنجایی که در جامعه‌ی ایرانی هیچ‌گاه برخورد انتقادی با سنت گذشته‌ی اسلامی صورت نگرفته‌است، گذشته‌ی دینی، امروز را در چنبره‌ی خویش نگه‌داشته‌است. از اینرو «دین‌خویی» عنصر بنیادی هویتِ فرهنگی ایران است. به‌عقیده‌ی دوستدار فرهنگ حاکم دینی نه توانِ رفتن به‌پیش را دارد و نه می‌تواند به‌عقب برگردد، زیرا که از نقدِ گذشته سر باز می‌زند و هر پدیده‌ی جدیدی که از بیرون وارد می‌شود در فرهنگِ دینی انطباق می‌یابد. با یک چنین پیش زمینه‌ای، دوستدار غیراسلامی‌کردنِ فرهنگ ایرانی را امر ممتنع می‌داند. 3. از آنجایی که نظریه‌ی شناختِ دوستدار در بررسی‌ها و نقدِ فرهنگِ دینی جایگاهِ مرکزی دارد، سعی خواهم کرد که در وهله‌ی نخست تبیین وی را از دین، فلسفه و علم مورد توجه قراردهم که از بسا جهات اِشکال دارد. بی‌گمان، دوستدار به‌علم به مثابه‌ی ابزاری برای دست‌یابی به‌شناخت می‌نگرد و در امتداد همین جاده از خصیصه‌ی بالقوه‌ی ایدئولوژیکی علم، علایق اجتماعیِ که در جوامع مدرن به‌علم سمت و سو می‌بخشند، انتزاع می‌ورزد. پرسش‌ها و برنامه‌های پژوهشی در جوامعِ سرمایه‌داری در فرایند اقتصادی و سیاسی ادغام شده‌اند و ملزم‌اند تا به‌درخواست‌ها و رونق اقتصادی پاسخ گویند، از این لحاظ در مجموع گرایش به‌حل سوالاتِ پراگماتیک (عملی) دارند. دوستدار اما، با جداساختنِ علم از فرایند ارزش‌افزایی به آن خودمختاری‌ای دور از واقعیت می‌بخشد. عین این رویکرد را دوستدار در زمینه‌ی فلسفه نیز دارد. نگاهِ دوستدار به فلسفه، نگاه دوقطبی است. دوستدار فلسفه را به مثابه‌ی قطبِ مقابلِ دین برمی‌سازد. بی‌گمان، هنگامی‌که با معیارهای خرد، گفتارهای دینی را به‌سنجش گیریم با تفکر عقلانی سازگار نیست. با دوستدار تا جایی می‌توان همصدا بود که «بینش دینی»، تفکر وابسته‌ای است که جهان را به‌میانجی یک اتوریته‌ی تصورشده‌ی الهی می‌شناسد. دین اما، یک نهاد اجتماعی نیز هست که از روابط زمینی سربرآورده و به‌میانجی تولید «دنیای مفاهیم نمادین»(33) به‌روابط حاکم گردن می‌نهد. از این رهگذر، آگاهی کاذب است که مارکسِ جوان آن را چونان «توهم خوشبختی خلق» در «روابط بی‌روح» تلقی کرد(34). دقیقاً در اینجاست که می‌تواند بینِ فلسفه و دین نقاط تقاطع به‌وجود آید. هرچند فلسفه می‌تواند برساخت‌های دینی را از منظر انتقادی به سنجش گیرد؛ هرچند فلسفه قادر است خدا را به مثابه‌ی فرافکنیِ من به‌اثبات رساند و کاراکتر انسان خدایی را شرح دهد(35)، ولی می‌تواند از روابط سلطه‌ی اجتماعیِ که دین در آنها ریشه دارد، تجرید کند و یا با اغماض از کنار آنها رد شود. با در نظرداشتِ این‌که دوستدار فقط دو نوع تفکر را از هم متمایز می‌کند، تفکر وابسته و غیروابسته، به‌علم و فلسفه شکلِ ایده‌آل می‌بخشد و در همین راستا از محتوای آنها نیز چشم می‌پوشد. دوستدار مخصوصاً به‌فلسفه به‌عنوانِ ساحتی می‌نگرد که با طرحِ پرسش‌های هماره جدید در هوا معلق است و غایتی جز خود نمی‌شناسد. خودغایتْ بودنِ فلسفه را در تأملات وی در زمینه‌ی پیدایش سخن در فرهنگ یونانی نیز می‌توان دید. تفکر از نظر دوستدار توانست در فرهنگ یونانی مادیّت یابد، چرا که یونانیان رویکرد آگاهانه به‌دین و طبیعت داشتند. و اما، پرسش از شرایط مادی امکانِ تفکر برای دوستدار هیچ‌گونه نقشی بازی نمی‌کند،(36) زیرا او به فلسفه‌ی یونانی به‌عنوانِ یک داده می‌نگرد. فلسفه‌ی یونانی اما، که در آغاز از رمززداییِ اسطوره سربرآورد،(37) برای یونانیان خودغایت نبود. برعکس: یونانیان می‌پرسیدند تا پاسخی برای بحران‌های اجتماعی یابند. نظر به پژوهش‌های ژان پیهر ورنانت تمدن یونانی پس از بحران و بالاخره با فروپاشی حاکمیتِ میکونوسی پدید آمد. تنها پس از دگرگونی نظام سیاسی و برپایی دموکراسی، فرهنگِ هلنیستی توانست قدم به قدم خود را تثبیت کند. به این معنا که اگر در گذشته زندگی اجتماعی بر محور قصر سازماندهی می‌شد، اینک سلب قدرتِ حاکم با انتقالِ امرسیاسی به حوزه‌ی آرخه arche و پیدایشِ حوزه‌ی عمومی همراه بود که زمینه‌های دستیابی به امور فرهنگی را نیز مهیا می‌کرد.(38) بدین‌گونه سیستم سیاسی جدید در یونان باستان به‌سطحِ ضامنی برای تداوم فکر یونانی ارتقاء یافت که پسان‌ترها از سوی رومیان پذیرفته‌شد. ورنانت در این زمینه می‌نویسد: «این فرایند دوگانه‌ی دمکراتیزه‌کردن و عمومی‌سازی نتایجی تعیین‌کننده در حوزه‌ی اندیشه داشت. فرهنگِ یونانی در فرایندی پدید آمد که پیوسته حلقه‌های دیگری نیز ــ در پایانِ امر مردم démos به‌طور کل ــ به‌دنیای فکری راه یافتند؛ دنیایی که در آغاز برای اشرافیت جنگ‌آوران و روحانیت محفوظ بود.»(39) می‌توان گفت از آنجایی که دوستدار تفکر را از شرایط مادی و سیاسیِ آن جدا می‌کند، از این پرسش نیز طفره می‌رود که چگونه تفکر خودبنیاد از فرهنگِ دینیِ مسیحیت زاده شد و دربرابر الهیات خویشتن را به اثبات رساند و سرانجام در روشنگری و انقلاب فرانسه به قله دست یافت. بی‌گمان، با بازسازی نابِ تاریخِ اندیشه، در پاسخ به این پرسش که چگونه اندیشه‌ی خودبنیاد توانست خویشتن را تثبیت کند، به بُن‌بست خواهیم رسید. در سده‌های میانه در اروپا از سوی اسکولاستیک‌ها (مُدرسی‌ها)، که از تفسیر ابن رشد از ارسطو متأثر بودند،(40) بحث‌هایی در زمینه‌ی رابطه‌ی الهیات و فلسفه انجام گرفت. برای فلسفه‌ی سده‌های میانه در اروپا وحی همچنین به‌عنوانِ معیار باقی ماند، ولی با وجود این خودآگاهی مدرن در آغوش سده‌های میانه زاده‌شد. دلیل اصلی آن هم این است که خودآگاهی مدرن تنها زاده‌ی تفکر فلیسوفانی نیست که آغاز به بازسازی تفکر یونانی کرد، بلکه خودآگاهیِ مدرن با دگرگونی‌های اجتماعی همراه بود. دگرگونی‌های اجتماعی در اروپای قرنِ پانزدهم از همه بیشتر به وسیله‌ی پیشرفتِ پیشه و تجارت، آزادسازی ساکنین روستاها و حفظ استقلال نسبی شهرها در مقابل روستاها مشخص می‌شود. در شهرها به‌طور روزافزون اتحادیه‌های صنفی شکل می‌گرفت که سهمی بارز برای آزادسازی و رهایی شهروندان از قید اشرافیت بر عهده داشتند(41). به‌سخنِ دیگر، در واقع رشد روابط پول-کالا شرایط را برای برکندنِ انسان‌ها از روابط قرون میانه میسر کرد که همپای آن نظم ایستای قرونِ میانه نیز فرو ریخت. این فرایند، که مارکس آنرا از نظر تاریخی فرایند به‌اصطلاح انباشت بدوی سرمایه می‌داند، آن واقعیتِ اجتماعی را نیز از میان برداشت که در آن تعلق انسان‌ها به‌یک جمعیتِ خاص به‌عنوانِ داده‌ی طبیعی و ازلی پنداشته می‌شد. برای تولید ثروت در روابط جدیدِ تازه شکل‌گرفته فرد انتزاعی‌ای که از نظر صوری آزاد است، لازم بود که به میانجیِ قرارداد به مالکیت بیگانه خدمت کند. پس بایستی تأکید ورزید که نخست بر پایه‌ی واقعیت‌های جدید اقتصادی بود که استدلال فلسفی برای خودمختاری فرد و ضرورت رهایی او از جهان‌بینی مسیحیت و خلقت پا به میدان گذاشت.(42) آموزه‌های اومانیستی، به‌گونه‌ی مثال، باور داشتند که فرد می‌تواند بدونِ یاری و اتوریته‌ی الهی به‌حقیقت دست یابد. با دگرگونی هرچه بیشتر جامعه توسط بورژوازی مفهوم آزادی‌های صوری به‌طور روز افزون مطرح گردید که در انقلاب کبیر فرانسه مادیّت یافت و برگشتِ این فرایند را غیرممکن کرد. در رویارویی با فیلسوفانِ اسلامی همه‌ی تلاش دوستدار بر آن است که وابستگی آنها را به وحی به اثبات رساند وانگهی تفکر وابستهی آنها را برملا سازد. با چشم‌پوشی از بررسی شرایط اجتماعی و تاریخیِ این وابستگی دوستدار ناتوان از شرحِ تداوم تفکر دینی در ایران است. درست است که در تاریخ اسلام، حتی در اوج آن در قرونِ هشت و دوازده میلادی، جریانِ فلسفی مستقلیِ که بینِ خود و الهیات آشکارا فاصله ایجاد کند، وجود نداشته‌است. لیکن چنین امری در مورد فلسفه‌ی اروپای قرونِ میانه نیز صادق است، چرا که رابطه‌ی الهیات با فلسفه در قرونِ میانه به‌گونه‌ای بود که الهیات با رجوع به ابزار فلسفه، یعنی خرد، قصد اثبات موضوع شناختِ خویش -خدا- را داشت. فرایند آزادسازی فلسفه از الهیات با این شناخت همراه بود که اثبات موضوع با ابزار خرد نمی‌تواند به شکل مثبت انجام پذیرد. علاوه بر آنچه گفتیم، دوستدار همانند بسیاری از اسلام‌شناسان غزالی را مسئول زوال فلسفه‌ی اسلامی بعد از قرنِ دوازده میلادی تلقی می‌کند. دربرابر این نظریه ایده‌آلیستی و فروکاست‌گرایانه می‌توان به آرای آرکون ارجاع داد که برای بررسی فقدانِ کوشش‌های روشنفکرانه و ناپدیدشدنِ فلسفه در تفکر اسلامی خوانندگانش را به مطالعه‌ی عواملی چون جامعه‌شناسانه، ایدئولوژیک و فرهنگی تشویق می‌کند و می‌نویسد: «تاریخ اندیشه را نمی‌توان از تاریخ اجتماعی» جدا کرد.(43) تمامی‌کوشش‌های دوستدار، که می‌خواهد دوهزار سال رشد تاریخی را در ایران به میانجی بررسی تاریخِ اندیشه از سنتِ تفکر دینی استنتاج کند، سرانجام به یک دور باطل می‌انجامد: بخاطر این‌که در ایران تفکر دینی ریشه‌ی عمیق تاریخی دارد، اسلام توانست خویشتن را به مثابه‌ی فرهنگِ حاکم تثبیت کند و غلبه بر این فرهنگِ حاکم دینی نمی‌توانست صورت گیرد، زیرا تفکر در دین امر ممتنع است. بدین ترتیب، دوستدار جبر را در تاریخ ایران فرافکنی می‌کند؛ تو گویی که سیر تاریخی را در ایران فقط و فقط دین تعیین کرده است و بایستی به یک فاجعه می‌انجامید. نگاهِ جبرگرایانه‌ی دوستدار به تاریخِ ایران بر پایه‌ی یک مقوله‌ی ایستا از فرهنگ، استوار است. فرهنگ از نظر دوستدار مجموعه‌‌ای است از آنچه مردمانِ یک جامعه در تاریخ‌شان آفریده‌اند و براساس آن زندگی مادی و غیرمادی آنها شکل می‌گیرد.(44) با این‌که دوستدار به هویت (کیستی) و هویت فرهنگی به عنوان یک پدیده‌ی متغیر می‌نگرد ولی در مقابلِ کیستی، چیستی، یعنی هویت تاریخی، را قرار می‌دهد.(45) از آنجایی که نقطه‌ی عزیمت او «امتناع تفکر در فرهنگ دینی» است، که هرنوع تأمل در تاریخی ‌شده را غیرممکن می‌کند، فرهنگ را مبدل به طبیعت ثانوی می‌کند؛ طبیعتیِ که امکان گریز از آن نیست. دوستدار برای فرهنگِ دینیِ تاریخی‌شده در ایران چنان قدرتی قائل می‌شود که امروز را یکسره در چنبره‌ی خویش درآورده‌است. از اینرو از آن یک هویتِ ایستا و همگون را برمی‌سازد؛ هویتیِ که نه تنها تفکر، بلکه رفتار عامه‌ی مردم و گویا روشنفکران را کاملاً تعیین می‌کند. به‌سخنِ دیگر، در واقع هرگونه امکان را از آنان سلب می‌کند تا از هنجارهای حاکم دینی فاصله گیرند و با دیدِ انتقادی به آنها بنگرند. از اینرو، هرچند که وی در آغاز به‌شکل غیرقاطع تعریف برساخت‌گرایانه از هویت ارائه می‌دهد، ولی برداشت وی از مقوله‌ی فرهنگ، ذات‌باورانه است. چنانچه اگر دوستدار به‌طور قاطع برساختِ اجتماعی فرهنگ یا هویّت را مد نظر می‌داشت، نباید به هویّتِ ایرانِ اسلامی چونان یک پدیده‌ی «ساختگی» می‌نگریست. با توجه به این نکته که وی عرب‌های تاریخی را به کرات «بی‌فرهنگ» می‌نامد و آنها را مسئول ویرانیِ هویت ملّی، هرچند دینی، وانمود می‌کند، قالب‌واره‌های عرب‌ستیزانه و برداشتِ خلقی از ملّت را، که در میانِ روشنفکران ایرانی سنتِ دیرینه دارد، بازتولید می‌کند. در اینجاست که دوستدار در تناقض با خود قرار می‌گیرد، زیرا او روشنفکران ایرانی را متهم می‌کند که آنان «پیام»، بخوان اسلام، را از نظر دور نگه‌داشته‌اند و فقط معطوف به «پیک»، بخوان اعراب، بوده‌اند. 4. در بررسی‌های دوستدار از فرهنگِ دینی در ایران تحلیل منابع تاریخی، قرآن و شریعت به‌صورتِ پراکنده نقش جانبی دارند. او توجه‌ی کمتری به‌بررسی و تأمل انتقادی در قواعد و هنجارهای دینیِ که از سوی محمد و پیروانش پایه‌ریزی و رشد داده شده‌اند، دارد. همچنین از نقدِ محتوای ایدئولوژيک آنها چشم‌پوشی می‌کند. به‌همین منوال دوستدار علاقه‌ای به‌تحلیلِ کنشِ اجتماعی اسلام در دوره‌های گوناگون تاریخی نشان نمی‌دهد تا بر اشکالِ پذیرش و کارکرد اجتماعی دین روشنی افکند. دوستدار در گام نخست می‌کوشد که فقدانِ تفکر را در فرهنگِ اسلامی به اثبات رساند تا به میانجی آن هویتِ فرهنگی ایران را تحت نفوذ اسلام نمایان کند. هرچند که دوستدار با این شیوه به‌طور ضمنی کوشیده تا اسلام را به نقد کشاند، ولی نقد وی از اسلام کاملاً غیرتاریخی و یک بُعدی است. مراد اصلی دوستدار از نقدِ جهان‌بینی اسلامی همانا نشان‌دادن نیاندیشیدن است و بدین‌گونه از یک سطح شِبه اسکولاستیک و تجسمی فراتر نمی‌رود. از دیدگاه او انسانِ دینی دچار خطای فکر است که وی این خطا را در رابطه با پیش‌شرط‌های مادی تفکر در جامعه مطالعه نمی‌کند. نقد جدی ماتریالیستی دین اما، بایستی به علل اجتماعی و پیامدهای دینیت بپردازد. فوئرباخ نشان داد که دین نشانگر فرافکنی آرزوها و احتیاجات انسانی است.(46) این‌که انسان خدا را می‌آفریند و پس از آفریدنِ خدا، او محصول‌اش را باز نمی‌شناسد، اشارتی به از خودبیگانی انسان دارد. هرچند که مارکس با فوئرباخ در این نکته هم‌نظر است که انسان در خودبیگانگی می‌زید و دین نشانگر شکلی از خودبیگانگی است، اما او فوئرباخ را به نقد می‌کشاند که وی از دلایل ازخودبیگانگی دینی انتزاع می‌ورزد.(47) از آنجایی که انسان‌ها اکثراً تحتِ سیطره‌ی زندگی و بازتولیدِ از خودبیگانه‌شده به‌سر می‌برند و تجارب کاملاً متناقض از واقعیتِ اجتماعی و آرمان‌های اجتماعی می‌کنند، خویشتن را با دین تسلی می‌بخشند و به یک فراسوی آرمانی پناه می‌برند. بدین گونه آگاهی دینی محصول روابط کاذب و غیرعادلانه است که تنها با تغییر رادیکالِ روابط اجتماعی می‌توان آن را لغو کرد. به‌سخنِ دیگر، حسِ دینی و یا آگاهیِ دینی عارضه‌ای از یک دنیای غیرعادلانه است که «انسان‌ها بدون این‌که جسماً و روحاً خود را بی‌حس کنند، آن را تاب نمی‌آورند.»(48) نگرش دوستدار دقیقاً خلاف آنچه در فوق ذکر شد، قرار می‌گیرد: به‌جای این‌که روابط غیرعادلانه را در ایران تحلیل کند تا به میانجی آن نشان دهد که نگون‌بختی‌های اجتماعی تا چه اندازه باعث پناه‌بردن به دین می‌شود، نگون‌بختی‌های اجتماعی را به فرهنگِ دینی فرو می‌کاهد؛ فرهنگ دینیِ که در قلمرو حاکمیت‌اش فقط انسان‌های «دین‌خو» تولید می‌کند. در پایان اشاره به یک نکته‌ی دیگر را نیز ضروری می‌دانم: درست است که پدیده‌هایی چون زن‌ستیزی و هوموفوبیا باید ضرورتاً به مثابه‌ی عناصر برسازنده‌ی ایدئولوژیِ اسلام بررسی شوند، منتهی نباید این پدیده‌ها را فقط و فقط به دین فروکاست.(49) بلکه آنها را بایستی در متنِ ویژه‌ی تاریخی- منطقه‌ای آن بررسی کرد. دنیا لاریسی و توماس شمیدینگر به‌درستی نشان می‌دهند که تصور اجتماعی از همجنس‌گرایی در کشورهای اسلامی «ترکیبی از ساختارهای نظم پدرسالارانه‌ی سنتی، تاریخ منطقه‌ای و تصورات دینی» هستند.(50) با همه‌ی انتقاداتی که بر دوستدار می‌توان کرد، تلاش‌های وی را می‌توان این‌گونه بیان کرد: دوستدار کوشیده که ساختار فرهنگِ حاکم و نمایندگانِ برجسته‌ی آن را به بوته‌ی نقد نشاند. از این رو او در تابوشکنیِ نقدِ دین در ایران و در حوزه‌ی زبانِ فارسی سهم داشته‌است. امید می‌رود که در آینده نقدِ وی انگیزه‌ای شود برای عمق و پهنابخشیدن به نقدِ ماتریالیستی دین و فرهنگ در حوزه‌ی زبانِ فارسی. پانویس‌ها: Dehqan Zehma, „Religionskritik im persischsprachigen Raum: Eine Auseinandersetzung mit Aramech Dustdar“ , in: Maxi Berger, Tobias Reichardt u. Michael Städtler ( Hrsg ), „Der Geist geistloser Zustände.“Religionskritik und Gesellschaftstheorie, Münster 2012. Vgl. Lukas Lambert, „Diktatur der Mehrheit“, in: Jungle World 16 (2009). Zitiert nach Jaya Gopal, Gabriels Einflüsterungen. Eine historisch-kritische Bestandsaufnahme des Islam, Freiburg 2008, xxx. مقایسه کنید: حسین کاجی، کیستیِ ما از نگاه روشنفکران ایرانی، بررسی آرا و افکار علی شریعتی، داریوش شایگان، رضا داوری اردکانی، عبدالکریم سروش، سید جواد طباطبایی، صادق زیباکلام، تهران 1378، ص 127 به بعد. باید با کمال تأسف تذکر دهم که نگارنده‌ی این سطور در هنگامِ نوشتنِ متنِ بالا از نوشته‌ی ش. والامنش زیر عنوانِ «روشنفکر کیست؟» اطلاع نداشت. نقدِ ش. والامنش بر همه نقد‌های بعدی تقدم دارد، زیرا وی آن نوشته‌ی مستحکم را در مارس 1993 به‌چاپ رسانده‌است. منقدینِ بعدی، از آن‌جمله محمد رضا نیکفر و ناصر اعتمادی این نوشته را مسکوت گذاشته‌اند. والامنش «تز کانونی» دوستدار را در همان آغاز نوشته‌اش چنین به‌نقد می‌کشاند: «درست همان زمانی که آب زرتشتیت تمام و کمال می‌خشکد و ما به احتضار می‌افتیم، چشمه‌ی اسلام می‌جوشد و ما در آن و از آن بازمی‌زائیم، برای یک عمر دینی و ابدی دیگر»(دوستدار)، دیگر ادعای او به گذشته محدود نیست، بلکه آینده را تا ابد شامل می‌شود. آیا می‌توان در رد و یا اثبات ادعایی، که سرنوشتی محتوم و آینده‌ای ابدی را برای بخشی از انسان‌ها رقم می‌زند، سخن گفت؟ آیا بهتر نیست این چرخش‌های لجام‌گسیخته‌ی قلم را به‌همان سهل‌انگاری‌های ناشی از هیجان‌زده‌گی مربوط بدانیم؟ ش. والامنش، «روشنفکرکیست؟»، نشرشده در شماره‌ی 9 نقد؛ در زمینه تئوری رادیکال جامعه، ص 89. مقایسه کنید: ناصر اعتمادی، در جسارت اندیشیدن، بررسی فشرده‌ی «امتناع تفکر در فرهنگ دینی»، نشرشده در سایت نیلگون. محمد رضا نیکفر، «در نقد آرامش دوستدار»، نشرشده در رادیو زمانه. مقایسه کنید: آرامش دوستدار، امتناع تقکر در فرهنگ دینی، پاریس 1383. مقایسه کنید: آرامش دوستدار، تأملات فلسفی در دین و علم (بینش دینی و دید علمی)، پاریس 1381. مقایسه کنید: همانجا، ص. 12. همانجا. همانجا، ص. 23. مقایسه کنید: همانجا، ص .28 مقایسه کنید: همانجا، ص 26 به بعد مقایسه کنید: همانجا، ص 84 به بعد مقایسه کنید: همانجا، ص 16 به بعد. مقایسه کنید: همانجا، ص 17. مقایسه کنید: دوستدار، امتناع تفکر در فرهنگ دینی، ص 29. محمد ذکریای رازی، پزشک و فیلسوف (865-926 میلادی)، برای آرامش دوستدار نمونه‌ای از اندیشه‌ی غیروابسته در فرهنگِ دینی در ایران است. رازی توانست با تکیه بر ارسطو و اتومیسمِ دموکریت جهان‌بینی ماتریالیستی خود را پی‌ریزد که افسانه‌ی خلقت را در ادیانِ یکتاپرست مورد پرسش قرار می‌دهد. مقایسه کنید: دوستدار، امتناع تفکر در فرهنگ دینی، ص 60. مقایسه کنید: همانجا، 114 به بعد؛ همچنین مقایسه کنید: آرامش دوستدار، درخشش‌های تیره؛ با انضمام،آزمونی در پرسیدن: فرانتس کافکا و ژان پل سارتر، کلن 1386، ص 120. مقایسه کنید: امتناع تفکر در فرهنگ دینی، ص 76. مراد دوستدار از «ایران اسلامی» اسلامی‌سازی دینیت ایرانی است، در حالی‌که «اسلام ایرانی» نزد او به مفهوم نفوذ متقابل اسلام و دینیت ایرانی است که باعث ویرانی ملت ایران نیز شده است. مقایسه کنید: امتناع تفکر در فرهنگ دینی، ص 392. مقایسه کنید: همانجا، ص 382. مقایسه کنید: دوستدار، درخشش‌های تیره، ص 58 به بعد و ص 112. مقایسه کنید: همانجا، ص 37. Mohammad Arkoun, Der Islam. Annährung an eine Religion. Vorwort von Gernot Rotter, Heidelberg 1999, 144f. مقایسه کنید: دوستدار، امتناع تفکر در فرهنگ دینی، ص 250 به بعد. همانجا، ص 288. مقایسه کنید: همانجا، ص 218 به بعد. همانجا، ص 244. مقایسه کنید: دوستدار، درخشش‌های تیره، ص 195. مقایسه کنید: همانجا، ص 271 به بعد. Vgl. Peter L. Berger/ Thomas Luckmann, Die gesellschaftliche Konstruktion der Wirklichkeit. Eine Theorie der Wissenssoziologie. Mit einer Einleitung zur deutschen Ausgabe von Helmuth Plessner, Frankfurt am Main 1982, 98ff. Karl Marx, „ Zur Kritik der Hegelschen Rechtphilosophie“, in: Ausgewählte Werke Marx Engels Werke Band 1, Berlin 1988, 10. Vgl. Manuel Kellner, Kritik der Religion und Esoterik, Stuttgart 2010, 110ff. ناصر اعتمادی در بررسی از کتاب «امتناع تفکر در فرهنگ دینی» به این نکته اشاره می‌کند. Vgl. Jean-Pierre Vernant, Mythos und Religion im alten Griechenland, Frankfurt am Main/New York 1995, 30f. Vgl. Jean-Pierre Vernant, Die Entstehung des griechischen Denkens, Frankfurt am Main 1982, 8f. Ebda., 46. Vgl. Mohamed Turki, „Glauben und Wissen in der arabisch-islamischen Philosophie. Ibn Ruschd( Averroes ) und der erste Versuch der Aufklärung im Islam“, in: H. J. Sandkühler/R.A. Mall ( Hrsg ), Das Selbst und das Fremde- Der Streit der Kulturen, Hamburg 1996, Dialektik 1, 31. Vgl. Günther Mensching, Das Allgemeine und das Besondere. Der Ursprung des modernen Denkens im Mittelalter, Stuttgart 1992, 131. Vgl. Walter Ullmann, Individuum und Gesellschaft im Mittelalter, Göttingen, 1974, 74. Vgl. Arkoun, Der Islam. Annährung an eine Religion, 148. مقایسه کنید: آرامش دوستدار، خویشاوندی پنهان، به‌کوشش بهرام محیی، کلن 1387، ص 211. مقایسه کنید: دوستدار، درخشش‌های تیره، کلن 1386، ص 288 به بعد. Vgl. Kellner, Kritik der Religion und Esoterik, 146. Vgl. Karl Marx, „Thesen über Feuerbach“, in: Ausgewählte Werke Marx Engels Bd. 1, 196 ff. Kellner, Kritik der Religion und Esoterik, 146. در این‌جا می‌توان از اثر یحیی کوپال، نویسنده‌ی هندی، نام برد که در وهله‌ی نخست شیوه‌ای تاریخی را برمی‌گزیند و منابع تاریخی اسلام، همانند قرآن، حدیث و سنت، را با تاریخِ پیدایش و کنشِ دینی آن پیوند می‌زند. کوپال نشان می‌دهد که اسلام در مرحله‌ی پیدایشِ خویش دینی و سیاسی بوده‌است و در همان صدر اسلام اراده‌ی معطوف به‌تصاحب قدرت سیاسی را داشته‌ که سرکوب نیز، بخش تفکیک‌ناپذیر آن بوده‌است. در دوره‌ی حیات محمد اسلام مبدل به نهاد سیاسیِ شد که نه تنها تبعیض دربرابر زنان، بلکه برده‌داری و نبرد علیه کافران از عناصر مهم آن بوده‌اند. Dunja Larise/Thomas Schmidinger, “Ideologeme des politischen Islams“, in: Zwischen Gottesstaat und Demokratie. Handbuch des politischen Islam, Wien 2008, 43f.

  • بردیا

    جناب زهما ، ضمن تشکر از مقاله شما که روشنگر و مستحکم بود ، سوالی دارم ، چرا این نوشته را به شکل یک مقاله در همین زمانه به چاپ نمیرسانید ( نه مقاله زیر مقاله) ، با چاپ آن علاقمندان به این گفتمان می‌توانند ، بدون وقفه نقد و بررسی ها را دنبال کنند.

  • درنگ

    از نامه آرامش دوستدار به هابرماس آسان‌ترین راه برای کسب «صلاحیت فلسفی» نزد ما عموما این است که هر سوراخ سنبه‌ای از افاضات دانشمندانه‌ی خود را، چه شفاهیآا و چه کتبی، با نام فیلسوفان غربی پرکنیم. اثر این شیوه در اعتباراندوزی، بیشتر خواهد شد اگر از فیلسوفان مدرن بگوییم و بنویسیم یا از مکتب‌های فلسفی نام ببریم. زرنگ‌تر از همه میان ما آن‌هایی هستند که «نام» مفاهیم یا تئوری‌های این فیلسوفان را نیز به رخ می‌کشند نوشته سه استاد دینمدار به هابرماس و ناسزاگویی به دوستدار ديدن انسانی چنين تهی از اميد و خوشبينی، نه تنها نسبت به ايران و ايرانيان بلکه نسبت به همه انسانيت، جداً تاسف آور است. اميدواريم که نامه ايشان را بعنوان نشانه و نمونه ای از شرايط اخلاقی و فکری سرزمين ما تلقی نفرمائيد. آشکار است که چنين حمله های شخصی ، چنين داوری های مغشوش و اصالت انگارنه درباره اسلام و ايران، و چنين تخيلات ساده انگارانه و اغلب مضحکی در باره مسلمانان، ايرانيان، دين، و مدرنيته می بايست از ذهنی تلخ و کين ورز بر خاسته باشد. نوشته 198 صفحه ای نیکفر را میتوان در 20 صفحه خلاصه کرد او در نوشته علاوه بر تکرار چند باره و روجوع بی ارتباط به صاحب نظران غربی به گونه ای غیر موجه دیدگاه دوستدار به نمایندگی او تکمیل می کند وپاسخ میدهد. نیکفر دیدگاه دوستدار را تنها معرفتی میبیند و حاضر نیست مضمون شجاعانه و سیاسی گفتار او را در مخالفت با جمهوری اسلامی برسمییت بشناسد. نقد نیکفر نه باز خوانی واکاوانه دوستدار بلکه موضع گیری آشکار در برابر خشم بدید من بر حق دوستدار در نشان دادن پاشنه آشیل جمهوری اسلامی است. در عمل نیزجولان روشنفکران دینی از سروش و گنجی و صدری ها و.....در سایت زمانه و کنفرانس های مشترک او با اصلاح طلبان مسلمان نشانه های بارز یک تضاد سیاسی با دیدگاه دوستدار است نه دیگر بینی معرفتی. .

  • جواد ه

    دین و دیندار با نشانیدن دین در مقام ابژه سخت مخلف اند چون می دانند ،همانند اسطوره که وقتی ، علم آن رو موضوع تحقیق قرار داد، آن را کشت و قدرت اش رو از آن گرفت. بنابر این قدرت دین یعنی حفظ موقعیت سوبزه بودن و مقاومت سرسختانه در برابر ابژه شدن. برای دیندار ،دین همیشه نقش فرا زبان یا نظریه زمینه رو دارد که هر موضوعی رو فقط در آن بافت یا زمینه می فهمد و قادر به سنجش اصول خود نیست زیرا اینکار مستلزم پذیرش اصول دیگری غیر از اصول ایمانی خویش هست و این برای یک مومن تا زمانی که مومن است نا ممکن است. پس یک مومن تا زمانی که مومن است نمی تواند مدعی تحقیق در اصول اعتقادی اش شود. این مثل بستن اسب به گاری است یا مثل تحقیق راجع به همسر بعد از ازدواج و عاشق شدن اش است. علت مخالفت یک دیندار با فلسفه دین ، جامعه شناسی دین و روانشناسی دین همان مخالفت با ابژه شدن دین است. این شاخه های معرفت مسلم است که زاده دین نیستند، اما فرهنگ دینی فرهنگی منهای دین، فلسفه و حتی جادو نیست. حتی اگه این مقولات از خارج به فرهنگ دینی وارد شده باشند. بنده زمانی که می خواستم لیبرالیسم رو بشناسم ، کتاب مناسبی نیافتم اما دست از کوشش برنداشتم و کتاب کوچکی که در رد لیبرالیسم نوشته شده بود برام تا حدی مفید واقع شد. اخواندن این کتاب مرا بر خلاف هدف نویسنده با او همسو نکرد.

  • جواد

    بزرگترین خطر برای آینده ایران، جدای از تجزیه طلبی یا جنگ احتمالی ، بازتولید تئوکراسی در شکل نوگرایانه است. همان کاری که امثال سروش می کنند ،یعنی گفتمان احیاء مثلا احیای معتزله. به بیان دقیق یعنی احیای یک الهیات ظاهرا فلسفی و جا انداختن آن به عنوان الهیات فلسفی. در تاریخ معاصر این اندیشه التقاطی فاجعه بار بوده است من برای محمد قطب که در کتاب اسلام و دموکراسی از ناسازگاری این دو می گوید و اسلام رو برتر از دموکراسی می داند ارزش قایلم ولی برای طرفداران اندیشه مشروطه مشروعه به هیچ وجه مشروطه مشروعه بر خلاف ظاهرش اگر معنایی هم داشته باشد چیزی جز نفی ضمنی و باطنی مشروطه نیست. مگه میشه وقتی شور مشروطه خواهی اینقدر نیرومند و همه گیر باشد به صراحت گفت که من مشروعه می خواهم نه مشروطه دموکراسی دینی چیزی جز تئوکراسی نیست. البته غربیها برای سنگ انداختن در برابر پیشرفت ایران به این نظرات من در آوردی پر و بال می دهند.

  • جواد ب

    آیا منظور از امتناع تفکر در فرهنگ دینی ، ناممکن بودن شخصیت فیلسوف- دیندار است ؟ فلسفه جزمیات خودش رو نمی تونه آثبات کنه ،چه برسه به جزمیات دین. اصولا هیچ علمی نمی تواند اصولی را که بر آنها بنا شده ، اثبات کند. حتی ریاضیات و منطق. بنابراین همیشه در بن هر علمی، اثبات نشده ها قرار دارند. حتی سازگاری اصول و تمامیت دستگاه نیز قابل اثبات در آن دستگاه نظری نیست. بله هر که عمیق به مبانی بیاندیشد، شاید دلسرد شود. اما استحکام مطلق مبانی رویایی دست نیافتنی ایت.

  • مرادی

    یک عامل یا پارامتر در فهم مسلمانان از قرآن و بالتبع در اسلام در قرون اولیه بعد از رحلت پیامبر نبودن ابزار چاپ در تعداد بسیار و ابزار جستجو در متون است... نعماتی که ما امروزه از آنها بهره مندیم و شاید غافل از آنها...ابزاری که برای دیدن انسجام سور و کلیت قرآن ضروری هستند... در قرون اولیه بجای این ابزار یا باید حافظین قرآن – البته با تقسیم کار بین خودشان— هر وقت لازم میشد همگی حضور بهم میرساندند و یا هر محققی با مشقت بسیار عبارت یا آیه ای را می یافته است ... در زمان حیات خود پیامبر بجهت اشراف ایشان به کلیت قرآن و امداد الهی امکان این امر وجود داشته است : بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ ﴿۴۴﴾النحل چنانکه " وَالزُّبُرِ" در این آیه اشاره به نزول تدریجی نیز دارد... ...و برای رافع اختلافات بودن قرآن آنرا بعنوان "کتاب" معرفی میکند: وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ إِلَّا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ ﴿۶۴﴾النحل این عدم وجود ابزار و امکانات در خوانش دقیق قرآن بعد از رحلت پیامبر را بگذارید در کنار وسوسه های قدرتمندانی که از نظام جاهلی درپوست مسلمانی فرورفته بوده اند و منتظر فرصت .... پس از رحلت پیامبر از وحدت و پتانسیل توان و نیروی مسلمانان برای جنگ و غارت سرزمین های دیگر سوء نیت و مکر و حیله ها داشته اند....بگذارید درکنار برداشت های ضعیف از علمای ضعیف و حتی بدون قصد و غرض... در این عصر و زمان ماست که امکان درک دقیق از قرآن وجود دارد...ما که در ابزار و قدرت تفکر به بلوغ رسیده ایم.... حال بیچارگی ما را ببینید که میخواهیم درک و برداشت مسلمانان قرون اولیه را میزان برداشت از قرآن بگیریم....همینقدر که توانسته اند ...البته بمدد الهی....قرآن را به ما برسانند زحمت کشیده اند... ما باید از تجارب آنها استفاده کنیم بشرطی که برداشت آنها درست بوده باشد ...و میزان صحت آنها اتصال و کلیت قرآن است که ما امروز بهتر و راحت تر میتوانیم بدان برسیم.... بجای ایجاد مدرسه مولانا و امثال آنها باید مدارس قرآن داشته باشیم... البته اینکه گفته میشود السابقون السابقون....اشاره به "باور" همعصران پیامبران دارد که در سختیهای جنگ با کافرین از خود نشان دادند...ما امروزه با برداشت دقیق به "باور" آنها نزدیک میشویم و بعضا پیش می افتیم.... "دانش" به کمک "باور" می آید...ما در ابتدای "دانش" دقیق خود از قرآن هستیم...به "دانش گذشتگان" نباید متکی باشیم طوری که اگر در آن انسجام ندیدیم بگوییم دیگر امکان ندارد... البته مسئولیت گفتار کسانی که از اساس قرآن را کتاب معمولی و تاریخی میدانند و همت خواندن دقیق آنرا ندارند با خودشان است...

  • زندیق

    جناب مرادی, خواهشمند است که محترمانه بیچارگی و درماندگی خودتان را به همگان تعمیم ندهید و جهالت اسلامیِ به ارث مانده از دوران قرون وسطی و پافشاری کودکانه بر نادانی مذهبی را به یک وضعیت و موقعیت عمومی ارتقا ندهید. همانگونه که قبلا نیز برایتان به تفصیل عرض شد (و چنانکه لازم باشد, باری دیگر به تفصیل و در جزئیات کامل شرح داده خواهد شد) کل دین و مذهب اسلام : از خدا, تا پیغمبرش, تا کتاب "مقدس"اش, تا فرقهء ضاله شیعیان, همگی دورغین, مصنوعی و ساختگی می باشند. از یاد نبرید که در آبانماه ۹۸, دفاتر امام جعمه ها و آتش زدن قرآن یکی از آماج, اهداف ی نشان های مردم ایران بود. شما برای حفظ کلیت قرآن در ایران باید بیشتر به فکر جا کتابهای نسوز باشید, تاهر چیز دیگر. "...دیگه تمومه ماجرا!"

  • زندیق

    جنونِ اسلام و ویروس امتناع تفکر در مذهب اسلام (خصوصا امت دزد و جنایتکار حزب الله) آیین دروغین و ساختگی اسلام به دست تعدادی از تجار ثروتمند مکه با قصد حمله و غارت به ملل دیگر, برای جبران افت تجارت در عربستان, شکل گرفت. خدای این مذهب یکی از بتهای باستانی عربستان به نام “الله” است, که محمد با فرصت طلبی خاصی نام این بت قدیمی عربستان را, به دلیل محبوب بودنش, برای خدای جدید و اختراعی خویش انتخاب کرد. حقهء جدید برای توجیح چنین غارتی از ملل دیگر پدیدهء “جهاد” بود که در عمل وسیله ای شد برای تحرک اجتماعی مابین صفوف اسلام, و دلیل اصلی اختلافات مابین فرقهء سنی (گروه اول پیوستگان به اسلام, که از تجار ثروتمند مکه بودند و بیشترین سود و سهم را از “جهاد” اسلامی بردند) و فرقهء شیعه (که گروه دوم پیوستگان به اسلام بودند و خواهان دستیابی بیشتر به قدرت و ثروت های ناشی از “جهاد” بوده و سهم خویش از غارت دیگر ملل را طلب می کردند). اسلام بر سه دگم یا جزم استوار است. نخست این که پیامبر اسلام خاتم‌الانبیاست. دوم این که حقایقی که پیامبر آورده است غایت حقایق‌اند و حقیقت دیگری جز آن‌ها وجود ندارد. سرانجام این که انسان حق ندارد در این حقایق دخل و تصرفی کند. وظیفه او اطاعت و عمل است. اگر با این منطق به جلو رویم می‌توانیم بگوییم خدا هم دیگر حرفی برای گفتن ندارد چرا که همه‌چیز را به آخرین پیامبر منتقل کرده است. تاریخ ۱۴۰۰ ساله اسلام شاهد خونینترین و وحشیانه ترین جنگ داخلی مابین فرقه های مختلف اسلام بوده است, و این جنگ داخلی وحشیانه به انواع مختلف تا به امروز به شکلهای مختلف ادامه دارد. دردآورترین و "بهترین" نمونه و مثال از ناکار آمدی اسلام, تاریخ کشور خودمان و شرایط کنونی جامعهء ایران است. انهدام ارزش های انسانی, از هم پاشیدگی روابط متعارف و سالم اجتماعی, و رشد بی نظیر انواع و اقسام آسیب شناسی های اجتماعی در ایرانِ اسلامیِ ۴۰ سال اخیر نشان دهنده ماهیت سمی, مریض و ضد انسانی ویروس اسلام می باشد.

  • جوادی

    روی کلمه خواندن دقیق خیلی تمرکز شده است. آیا منظور از آن خوانش مومنانه است؟ به نظر که این طور است. ولی فراموش نشود هر فهم و خوانشی از یک متن ،نظریه بار هست یعنی این خوانش با ذهن خالی انجام نمی شود. فقط نظریه باری خوانش مطرح نیست، علاوه بر آن عواطف نیز دخالت می کنند و رهایی از پیش داوری و عوامل سوگیری اگه ناممکن نباشد، بسیار دشوار هست. حتی مومنان نیز برداشت و فهم یکسانی از متون مقدس ندارند، اگر غیر از این بود این همه انشعاب در دین رخ نمیداد و هر مذهبی ،مذهب دیگر رو گمراه خطاب نمی کرد.. رسیدن به حقیقت این قدر ها هم ساده نیست. خوانش دقیق چیست؟ ساده میشه گفت مطابقت با متن یعنی قصد مولف یا آفریننده متن. خوب معنی مطابقت چیست؟ مگه نه این است که ما با میانجی نظریه زمینه یعنی با یک نظام اعتقادی با متن روبرو میشویم. پس مطابقت با متن و نظام اعتقادی من به عنوان مساله بروز می کند. این بحث بسیار پیچیده دررهرمونو تیک است واینجا نمبشه بهش پرداخت.

  • جواد ب

    این به احتمال زیاد آخرین یادداشت من خواهد بود و می خواهم روی موضوع اصلی که نظریه امتناع تفکر در فرهنگ دینی بود تمرکز کنم. پیشاپیش طرفداری از این یا اون رو رد می کنم و هدف خود را روشن شدن حقیقت و داوری مطابق با عقل سلیم و اصل انصاف اعلام می کنم. فکر می کنم با ساختن چند جمله مشابه عبارت کلیدی آقای دوستدار یعنی امتناع تفکر در فرهنگ دینی ، پیچیدگی تا حدی کاسته شود و ارزیابی این اندیشه تسهیل شود. امتناع تحرک صعودی در فرهنگ کاستی هند، امتناع تفکر کوپرنیکی در نجوم بطلمیوسی،امتناع تفکر سکولار در فرهنگ مسیحی وبه طور کلی امتناع ضد فرهنگ یا خرده فرهنگ مخالف در یک فرهنگ. اولین ایرادی که به نظریه دوستدار وارد است و خودش نیز آگاه است اینه که وقتی حکم به صورت مطلق بیان می شود و بر آن اصرار می شود، دیگه حرف زدن از استثناء حتی انگشت شمار هم باشد، ناقض کلیت حکم است پس اولین تصحیحی که باید صورت گیرد این است که کلمه امتناع برداشته شود و به جای آن نادر بودن یا استثنایی بودن قرار گیرد. حال پرسش اساسی این است که این نادر بودن محصول طبیعی و مستقیم فرهنگ دینی یا هر فرهنگ خاص هست یا دارای ماهیت سیاسی نیز هست. اگر به جای کلمه امتناع از اول ما کلمه تابو رو می گذاشتیم قضیه واضح میشد و این در مورد تمام فرهنگ های دینی و ماقبل آن درست است. مجازات دگر اندیشی برداشته شود ببینید آیا خیام های بیشتری پدید نخواهند آمد. منظور داشتن استعداد خیام نیست، منظور ظهور هم فکران خیام است.

  • مجتبی مینوی

    روزیست خوش و هوا نه گرم است و نه سرد ابر از رخ گلزار همی شوید گرد بلبل به زبان پهلوی با گل زرد فریاد زند که می همی باید خَورد خیام تنها متفکر ایرانیست که زنده و پاینده بودن نام و گفتۀ او در میان تمام ملل دنیا مسلم است . ایران باید به خود ببالد که در آغوش خویش چنین گوینده‌یی پرورده که مایۀ سرافرازی و بلندآوازگی جاودانی او گردیده است. (مجتبی مینوی ، مقدمه نوروزنامه خیام) به روایتی زاد روز اوست امروز

  • نظامی عروضی

    نظامی عروضی نوشته است: در سنۀ ست و خمس مأئه به شهر بلخ در کوی برده‌فروشان در سرای امیر ابوسعد جره ، خواجه امام عمر خیامی و خواجۀ امام مظفر اسفزاری نزول کرده بودند و من به خدمت پیوسته بودم . درمیان مجلس عشرت ، از حجّه‌‌الحق عمر شنیدم که او گفت :«گور من در موضعی باشد که هر بهاری شمال بر من گل‌افشان می‌کند» . مرا این سخن مستحیل نمود و دانستم که چنویی گزاف نگوید . چون در سنه ثلاثین به نشابور رسیدم چهار (و چند) سال بود تا آن بزرگ روی در نقاب خاک کشیده بود و عالم سفلی از او یتیم مانده و او را بر من حق استادی بود . آدینه‌یی به زیارت او رفتم و یکی را با خود ببردم که خاک او به من نماید . مرا به گورستان حیره/جره بیرون آورد و بر دست چپ گشتم ، در پایین دیوارِ باغی ، خاک او دیدم نهاده و درختان امرود و زردآلو سر از باغ بیرون کرده و چندان برگ شکوفه بر خاک او ریخته بود که خاک او در زیر گُل پنهان شده بود و مرا یاد آمد آن حکایت که به شهر بلخ از او شنیده بودم . گریه بر من افتاد که در بسیط عالم و اقطار ربع مسکون او را هیچ جای نظیری نمی‌دیدم . ایزد تبارک و تعالی جای او در جنان کناد بمنّه و کرمه . (چهارمقالۀ نظامی عروضی ، مقاله سوم در نجوم)

  • فرناز

    خطاب به آقای جواد همانگونه که خود شما نیز به درستی اذعان دارید هیچ خوانشی خنثی و بی طرف نمی باشد و ارزش ها و روش های نویسنده و خواننده در نوشتن و خواندن متن همواره داخل و سهیم هستند. بر این اساس ادعای "عقل سلیم" و "انصاف" از سوی شما بدون ذکر مشخص اینکه منظور شما از این واژگان ها چیست, بیش از حد کلی, عام و نامفهوم است. برای مثال از منظر یک فمینیست و کنشگر حقوق زنان در ایران "عقل سلیم" و "انصاف" یک معنا و مفهوم دارد, اما برای یک آخوند که قاضی دادگاههای خانوادگی است, قضیه بسیار متفاوت است. شما به فرهنگ کاستی هندی اشاره میکنید, بدون سیستم کاستی در درون خود اسلام و جایگاه ویژهء "اولادان" پیامبر, یا نقش کاست روحانیت در دین اسلام. آیا نادیده گرفتن و انکار وجود کاست در مذهب اسلام از سوی شما خود نوعی بیانگر امتناع تفکر در اسلام نیست؟ خرده فرهنگ ها بر اساس پرسش و به زیر سوال کشیدن ارزش های فرهنگ مسلط و غالب تبدیل به خرده فرهنگ میشوند و بالاترین سطح تفکر و اندیشه در این فرایند پرسشگری به کار گرفته میشود. کاملا بر عکس توصیف شما. دگماتیسم و جزم گرایی اسلام (که بر سه اصل استوار است) مطلق و بدون استثناء است. مسلمانی که به خاتم الانبیا بودن محمد, صحت تمامی گفتار های او, و اطاعت کامل از آنان تردید کند, مسلمان نیست. پس عنوان "امتناع تفکر در فرهنگ مذهبی" بیان درست و صحیح از مکانیزم و سنت نیندیشیدن در اسلام است. آنتونیو گرامشی به نقش روشنفکران انداموار, ارگانیک اشاره دارد, و آنکه فقط طبقات سرمایه دار, و طبقات کارگر میتوانند روشنفکران انداموار داشته باشند, چون فقط این دو طبقه هستند که در پرسش ها و به زیر سوال کشاندن اصول اولیه هیچ محدودیتی ندارند. برای گرامشی سنت حاشیه نویسی در مسیحیت روشنفکری و تفکر نیست چونکه هیچگاه قادر به زیر سوال کشیدن بنیان و اصول اولیهء مذهب و مسیحیت نیست. چنین ارزیابی و سنجشی در مورد اسلام نیز صادق است؛ "امتناع تفکر در فرهنگ مذهبی." خیام با وجود تمامی دست آوردها و زیبایی دوبیتی هایش, هیچگاه یک دستگاه فلسفی تمام عیار به وجود نیاورد. با آنکه می توان گوشه ها و سویه هایی از یک تفکر فلسفی در برخی دوبیتی های خیام مشاهده کرد, با اینحال هیچکدام از اینها جایگزین و بدیلی برای یک سیستم فلسفیِ تمام عیار غیر مذهبی نیست. آثار آرامش دوستدار شاید اولین و اساسی ترین تلاش در ساخت زدایی و برشی قطعی از نا اندیشی مذهبی و دینی در فرهنگ و تاریخ ایران باشد.

  • مرادی

    جناب زندیق از ادامه بحث با شما معذورم...متشکرم

  • مرادی

    جناب جوادی در مورد بیاناتی که بعنوان بیانات الهی و یا از منبع الهی شناخته میشوند مانند قرآن نمی توانیم صحت آنها را مطابقت با واقع بدانیم البته در نسبت با وسعت درک خود ما انسانها... مثلا اگر میفرماید گوشت خوک حرام است ما حداقل تا مدتها علت آنرا نخواهیم دانست و یا اعلام وجود جن و ملک در آسمانها و زمین که شاید اصلا ندانیم... اما دربیانات الهی مانند قرآن یک موضوع اصل و مهم میباشد و آن "اتصال قول" است...یعنی اگر رعایت اتصال گفته ها بشود ما به درک مقصود قرآن میرسیم...: وَلَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ ﴿۵۱﴾قصص بهمین سادگی...گزینشی نخواندن...دقیقا طبق چیدمان نهایی و تثبیت شده... اما در رعایت این روش که مکررا در قرآن تکرار میشود با مفاهیم مشابه ای مانند "تدبر" و عدم تغییر "مواضع کلمات" و "تحریف"...مشکلات رخ میدهد... در مورد قرآن که نزول آن تدریجی بوده است این مشکل اساسی است...چیدمان فعلی آیات و سور باید همان چیدمان اولیه و تحت کنترل الهی فرض بشود...با رعایت این چیدمان و ترتیب به نتایجی میرسیم که بر "باور" ما می افزاید...نه بجهت فقط مطابقت با واقعیت بلکه بخاطر انسجام و کلیت آرامش بخش و معنا بخشی به حیات ما... گذشتگان که در بحران جمع آوری بوده اند و در توزیع و چاپ انبوه مشکلات داشته اند دوران سختی را طی کرده اند...شک و تردیدهای قرون اولیه و اختلافات و نزاعات بسیار آنها قابل درک است...همینطور برداشت ها و درک نا دقیق آنها.... این اتصال قول معنای وسیعی دارد...قرآن بیانات قبلی در کتب الهی قبلی را با بیانات خود متصل میکند یعنی نکات مبهم یا ناگفته قبلی را بیان و توضیح میدهد...در مباحث جدید اتصال را مبنا قرار میدهد...آیات هر سوره بعنوان "قول" باید متصل گرفته شوند تا مفهوم متصل برای سوره حاصل شود...آیا با آیات مجزا و درهم برهم میتوان قول واحدی را از سوره گرفت... مثلا مشکل اساسی در فرقه شیعه این است که این فرقه تصور میکند بعضی آیات مثلا در سوره مائده بهم متصل نیستند بعضی آیات صدر و ذیل مرتبط دارند ولی قسمت میانی چیز دیگری میگوید!!...اصلا بعضی از افراد این فرقه قرآن فعلی را تحریف شده میدانند جون با دستگاه فکری و توهمات آنها سازگار نمی افتد... قرآنمیزان دات کام

  • جواد ه

    خطاب به فرناز‌. آیا من در مورد نظام کاست در هند نظری ابراز کردم که شمل به من تاختید؟ کمی آشنایی با منطق صوری برای درک مقصود من نیاز است. من عبارتهایی شبیه عبارت کانونی امتناع تفکر در فرهنگ دینی ساختم. هیج کدام رو تایید یا رد نکردم. خواستم با ساختار صوری این عبارت بهتر آشنا شویم و ببینیم آیا از الگویی پیروی می کند یا نه. خیلی روشن است که جمله امتناع تفکر در فرهنگ دینی در نگاه اول پارادوکسیال می نماید، شبیه اصطلاح درخشش های تیره. روشن است که مولف عمدی سعی کرده تا ما رد کنجکاو کند تا از سطح به عمق یرویم. روشن است که تفکر معنای معمولی در اینجا ندارد یعنی مولف در اینجا از تفکر غیر معمولی و حتی خاص تر از آن یعنی تفکرنقادانه رادیکال حرف میزند. تفکر غیر معمولی نادر است آیا این روشن نیست؟ اگه نادر نبود یعنی فراوان بود که همان معمولی رو تداعی می کرد. سره نویسی در زبان فارسی نادر بوده مثلا شاهنامه فردوسی، آیا باید گفت که سره نویسی در زبان فارسی ممتنع است مثالی در فیزیک میزنم، یخبندان در تابستان ناممکن است یا ممکن؟ ترمودینامیک پاسخ میده ممکن، هرچند احتمالش بسیار کوچیک است ولی صفر نیست. تفکر غیر معمول مورد نظر آقای دوستدار دقیقا شبیه یخبندان در تابستان است. یک مثال ریاضی میزنم ، هر عدد اولی فرد است. این گزاره نادرست است زیرا حداقل یک عدد یعنی عدد ۲ وجود دارد که اول است ولی فرد نیست اما ملاحظه می شود این مثال نقض فقط همان ۲ است. پس حتی یک مثال نقض برای رد یک گزاره کلی کافی است. جمله امتناع ضد فرهنگ در یک فرهنگ هم از نظر صورت و هم محتوی با جمله کانونی دوستدار هست. جامعه شناسی با این جمله موافق نیست همیشه احتمال ظهور یک خرده فرهنگ مخالف یا همان ضد فرهنگ در یک فرهنگ وجود دارد. فرقی ندارد فرهنگ عمومی رو دینی بدونیم یا جادویی یا مدرن. البته این احتمال خیلی هم پایین نیست. اینکه خوانش نظریه بار است، مفهومش این نیست که هیچ توافقی در خوانش ها وجود نداشته باشد. اگه در هیچ چیز اشتراک نظر نباشد اصولا ارتباط غیر ممکن است و وجود زبان که پل ارتباطی بین انسانها است بی معنی می شود. نظریه باری خوانش به معنی امتناع خوانش مطلق یعنی بدون زمینه یا بافت است،نه به معنی دلبخواهی تفسیر کردن متن. خوب حالا فرض کنیم اندیشه امتناع تفکر در فرهنگ دینی درست باشه و ما آدم هایی هستیم زاده و زیسته در غار یا زندان فرهنگ دینی، دوستدار به ما میگه شما نمی تونید از این زندان خارج شوید و فقط دو سه تا ابر مرد خارج شدند. این مثل اینکه تو به کسی که کر هست بگی تو نمی تونی بشنوی. یا یک پزشک به کسی که درد لا علاج داره ، از امتناع درمان دردش بگه، آیا فایده ای میشه برای این کار در نظر گرفت. نوشتن کتابی با عنوان امتناع درمان بیماری ایکس برای کسانی که از این بیماری رنج می برند، چه سودی دارد؟ از این استدلال و استدلا لهای بالا قوی تر سراغ دارید؟ البته نقض یک دادنامه به معنی لزوما به معنی بی گناهی متهم نیست، بلکه ایراد به کار قاضی است وگرنه پرونده دین همیشه برای روشن اندیشان و فلاسفه و حتی مردم عادی باز است.

  • جواد

    خطاب به جناب مرادی. آیا یک قاضی می تواند منصفانه به اتهام فرزندش یا یکی از نزدیکانش یا حتی پروتده خودش رسیدگی کند؟ من از استثنا حرف نمیزنم علم حقوق و قانون چنین قضاوتی رو از اساس سوگیرانه و ناعادلانه می داند و به حق آن رو ممنوع کرده است. خوب چرا ممنوع کرده؟ چون عواطف قاضی به خاطر خویشاوندی در قضاوت اثر میگذارد واصل بی طرفی برقرار نمیباشد. همین استدلال در مورد مومن و رابطه اش با دین صدق می کند.مومن نمی تواند در مورد دینش تحقیق کند یعنی نمی تواند دین اش رو محاکمه کند. این در مورد مومنان به هر مکتب دیگه به ویژه چپ ها نیز صدق می کند. از چپ گفتم چون قبلش از دینداران یعنی طیفی از راست ها گفتم و خواستم تا انصاف رعایت بشه. قبول این استدلال روشن باعث از دست رفتن ایمان نمیشه. فقط میگه ایمان اولیه ما مبتنی بر تحقیق نیست و ایمان بعدی ما هم نمی تونه خودش رو محاکنه کنه.

  • جوادی

    جنگ هفتاد دو ملت به چه علت است؟ آیا تا به حال عمیق به این پرسش اندیشیدید؟ بر اساس اعتقاد به خوانش دقیق که اگه واکاوی بشه همان خوانش من یا گروه یا حزب من است یعنی بر اساس انحصارطلبی معرفتی ‌ که به انحصارات دیگه و در نهایت به جنگ ختم میشه

  • زندیق

    خواهر/برادر مرادی با سپاس بسیار از نشان دادن چهرهء واقعی اسلام و اثبات دوبارهء اینکه چگونه و چرا امتناع تفکر در فرهنگ مذهبی بهترین توصیف هنر نیندیشیدن در میان مسلمین است. دروغ پردازی و کتمان حقیقت از یکسو و خشونت و حذف فیزیکی مخالفین از سوی دیگر دو جنبهء اساسی هستی شناختی اسلام است. یعنی اسلام بدون دروغ گفتن و کشتن مخالفین (به نام کفار و هزار و یک نام دیگر...)هیچگاه قادر به ادامهء حیاتش نیست, و اساس و بنیان اسلام بر پایهء دروغ و تزویر و کشتار ریخته شده است. علاوه بر این حقایق اسلام تنها مذهبی است که رسما دروغ گفتن را مجاز و شرعی شمرده, تحت عنوان "تقیه", و برای تزویر و دورویی ارزش و جایگاه ویژه ای قائل است. که البته تمامی چنین برخورد و رفتار هایی سرچشمهء مستقیم و سابقه در تاریخ خود اسلام و پیامبر دروغین آن دارد. اکنون نیز حتما خیلی افتخار می کنید که در بلاگی که در مورد امتناع تفکر در فرهنگ مذهبی است, باری دیگر فرصت به دست آورده اید که مقداری عربی بلغور کرده, و مباحث اینکه چند فرشته بر سر یک سوزن جا می گیرید را ادامه دهید. خود گویی و خود خندی, خود عربی بلغور کرده و خود عربی بلغور شدهء خود را "تفسیر" کردی, عجب شخص هنرمندی. مشکل اساسی فرقهء شیعه, سنی و کلا دین اسلام این است که هیچ جوابی در مقابل دروغ گویی های تاریخی خود ندارند. اگر در اکثریت و در قدرت باشند, مخالفان خود را می کشند, همانگونه که محمد مخالفان خویش را کشت, همانگونه که در صفویه می کشتند و همانگونه که در ج.ا. ۴۱ سال است که آدمکشی ادامه دارد. اما اگر مسلمین در موقیعت حذف فیزیکی مخالفین نباشند و حرف حسابی برای رد ادعاهای دروغین خود نداشته باشند, سکوت اختیار میکنند. همانگونه که عکس العمل شما نشان میدهد. به هر رو سپاس بسیار برای افشاگری از اسلام, به دست خود مسلمین! با احترام.

  • مرادی

    جناب جواد دلیل شما براین فرمایش خودتان چیست: "فقط میگه ایمان اولیه ما مبتنی بر تحقیق نیست و ایمان بعدی ما هم نمی تونه خودش رو محاکنه کنه." نمونه رخداد واقعی را ببینید... اوایل چپ گراهای اسلامی برای رقابت یا برای انطباق چپ با دین و قرآن (البته بزعم خودشان) آیه استضعاف سوره قصص را همان ظهور منجی و پیروزی مستضعفان تفسیر میکردند... آقای مطهری گفتند نخیر این آیه به آیات قبل و بعد خودش متصل است و اصل کلی نمی گوید....برای بعضی مسئله شد که خوب اگر بنا براتصال آیات باشد جرا در جاهای دیگر بکار نبریم....پیگیری این انتقاد منجر شد به اینکه شیعه برداشت درستی از قرآن ندارد.... اصلا عده ای ازاسلام کنار کشیدند و چپ گرایی مادی را انتخاب کردند... تحول در اندیشه و ایمان کاملا ممکن است...

  • مرادی

    جناب جوادی اگر راه درست پیدا شود نباید از کسانیکه مانع انتخاب آن راه میشوند و مومنین به آن راه را قتل عام میکنند دفاع کرد؟ چرا تا به نظریه درستی برای خود رسیدیم باید از مبارزه در راه آن پرهیز کنیم؟ و بترسیم از اینکه ما را به انحصار حقیقت متهم کنند؟ پیامبر پس از بیان لکم دینکم و لی دین آزاد نماندند....کافرین مانع از تشکیل اجتماع مومنین شدند آنها را شکنجه کردند و آنها مجبور به مهاجرت شدند و الی آخر....این راه و مسیر برای هر مرامی و دارندگان آن مرام رخ میدهد و انحصار به پیروان ادیان و... ندارد.... اتصال آیات روی دیگر اتصال مومنین و اتصال پدیده های طبیعت است...جدا دیدن آیات به رقابت اقتصادی و تنازع بقا منجر میشود و این مقبول قدرتمندان است و هرچه زمان بیشتر میگذرد و جوامع پیچیده تر میشوند این اتصال بیشتر لازم می آید... حقیقت هم هر چه باشد در خودش اتصال را دارد...لذا نگران مخالفت ها و تهمت انحصار حقیقت نباشید...

  • فرناز‌

    آقای جواد شما هنوز به پرسش اولیه و اساسی, مربوط به اینکه شما بر چه مبنایی فرض می کنید که "عقل سلیم" شما و "انصاف" شما بدون پیشداوری های شخصی شما میباشد, پاسخ نداده, شروع به مظلوم نمایی (هنری که مسلمانان ایرانی در آن استادند) و طفره رفتن می کنید. مطمئن باشیدکه من نیز حداقل به اندازهء شما (اگر نه مقداری بیشتر) با منطق صوری (و محدودیتش) آشنا هستم. اما حداقل انتظار از شخصی که ادعای آشنایی کامل با منطق صوری را دارد, این است که در مکاتبات خویش نیز حداقل احترامات صوری را رعایت نموده و چنانکه با عنوان "آقا" خطاب می شود, در پاسخ با عنوانی همطراز و محترمانه با مخاطب خویش مجادله کند. اما از فرهنگ مردسالار اسلامی چندان انتظاری نمی توان داشت. شما از امتناع تحرک و تفکر در چندین فرهنگ نمونه آوردید, نمونه هایی که مانند آنان را دقیقا در خود تاریخ و فرهنگ اسلامی نیز می توان مشاهده نمود. آیا عدم توجه شما به وجود چنین مثالهایی در تاریخ و فرهنگ اسلامی خود نمونه و مصداق بارز دیگری بر "امتناع تفکر در فرهنگ مذهبی نیست". چنانکه شما به جای تاکید یک جانبه بر منطق صوری (که در نهایت منتهی به پارادکس های بیشمار می شود) مقداری به ساخت زدایی توجه داشتید , می توانستید ببینید که متون آرامش دوستدار اساسی ترین ساخت زدایی "هنر نیندیشیدن" در فرهنگ و تاریخ ایرانی است. اما امتناع تفکر در مذهب دینی مشکل و مانعی است که "...آسان نمود اول, ولی افتاد مشکلها" و (حداقل برای مسلمین )به این راحتی ها نه میتوان آنرا به رسمیت شناخت و نه رفع اش کرد. نتیجه ای چنین انجماد فکری نیز این می شود که نهایتا در یک بلاگ که قرار است گفتمان بر نقد و رد فرهنگ و بینش دینی و مذهبی باشد, مجادله تقلیل پیدا می کند به اشتراک گذاردن مقداری سوره های بی معنا و پرت عربی و آن استدلال نخ نمای منسوخ که "اشکال از اسلام نیست و مشکل خود مسلمین هستند". که طبق چنین "استدلالی" نیز اگر دین و مذهبی ۱۴۰۰ سال است که نتوانسته است, پیرو و دیندار مناسب و درستی برای آیین خویش داشته باشد, آیا اشکال کار از خود این آیین نیست؟

  • جوادی

    خطاب به همه آقایان و خانم ها به ویژه خانم فرناز تز اصلی آقای دوستدار رو میشه اینجوری هم گفت: امتناع متفکر درخشان در فرهنگ دینی، باز به این کلمه درخشان گیر ندید می توانید آن را ایکس بنامید، پرسش ساده ای ام سرنوست ساز میشه اینجا مطرح کرد، کاش خود آقای دوستدار جواب میداد. پرسش این است که آیا کسی در فرهنگ دینی هست که موافق تز دوستدار باشد؟ خوب جه کسانی موافق تز دوستدارند و چه کسانی مخالف؟ ظاهرا کسانی که موافق تز دوستدار از جمله خود ایشان با بقیه فرق دارند و باید اونها رو همان متفکران درخشان یا متفکران نوع ایکس نامید. پس متفکران درخشان ممکن شدند. درحالیکه دوستدار به ناممکنی متفکران درخشان عقیده دارد. استدلال دیگری طرح می کنم. اگر من کتابی بنویسم به نام امتناع متافیزیک یا امتناع متافیزیک دان. خوب سوال بنیادی این است که خود من کیستم؟ روشن است که این کتاب، در زمینه ریاضی نیست، در زمینه علم فیزیک و سایر علوم هم نیست پس در چه زمینه ای است؟ فقط یک جواب می ماند و آن خود متافیزیک است. پس متافیزیک با همین تک اثر ممکن هست و این تناقض با فرض اولیه است. در واقع همان باورکنندگان به تز دوستدار یا همان متفکران درخشان کار رو خرابرمی کنند و تناقض رو موجب می شوند. باز می پرسم اونهایی که تز دوستدار رو باور میکنند چه اسمی روی خودشان میزارند؟ جواب به این پرسش کلید معما است. اگر تز دوستدار درست باشد باید امتناع باور به تز دوستدار در فرهنگ دینی هم درست باشد. اگر یک متفکر درخشان یا باورمند به تز دوستدار یافت شود همات مثال نقض است

  • جواد ب

    ما دین خو هستیم، طبق نظر دوستدار ما به حد وفور وجود داریم ، بنابراین وجود ما وجود ما درد سریربرای نظریه دوستدار نیست. طبق نظریه دوستدار شما متفکران غیر دین خو ممتنع هستید، خوب توضیح بدید چطور پیدا شدید؟

  • جواد ه

    سارتر می گوید انسان محصول انتخابهای خویش هست. یه اندیشه اگزیستانسیالیستی یا هر نامی که دوست دارید رویش بزارید. این سخن با اندیشه دوستدار کاملا مخالف است. یعنی در سر دیگر طیف هست. یکی نقش محیط رو کامل نادیده می گیره و دیگری اهمیت انتخاب و فراروندگی رو. البته سارتر بعدها از مفهوم بداقبالی برای تعدیل نظرش استفاده کرد. اگه نظرات مرا قبول نکنید ، اشکال نداره. سر آخر چاره ای نیست جز آنکه بگوییم. عیسی به دین خود ، موسی به دین خود. اگه این رو هم قبول ندارید تا ابد برای به کرسی نشاندن حقایق تان جدل، تبلیغ ،جهاد، ترور یا هر کار دیگه کنید. همگی پیروز باشید و شکیبا در برابر عقیده مخالف. فراموش نکنید همه انسانیم با دردهای وجودی یکسان.

  • فرناز

    آقای جواد به نظر می رسد که اینبار شما با قصد استفاده از منطق صوری در پی اثبات خلاف استدلال امتناع تفکر در فرهنگ مذهبی بوده ید. اما چنان زیر ابرو را برداشتید که زدید و چشم را کور کردید! اینکه شما با چه شیوه ای به این "نتیجه" رسیده اید که این خود تفکر غیر دینی و پرسشگر "ممتنع" (آنکه از امری بازایستد. امتناع کننده . سرپیچنده . که امتناع کند.) می باشد, مسلما یکی از درخشش های تاریک فلسفهء اسلامی است. و چندمین مثال و نمونهء بارز در اینجا که چگونه شما و دیگر کاربران معتاد به اسلام, با تمام سعی و کوشش جز مغلطه کردن, تحریف و وارانه کردن مطلب چیز دیگری برای عرضه کردن ندارید. متاسفم.

  • جوادی

    خطاب به آقای مرادی، آیا داعش خودش رو مومن نمی داند؟ یزید با چه عنوانی امام حسین رو شهید کرد؟ خواهش می کنم طفره نرید و به عمق پرسش فکر کتید. جواب حاضر و آماده شما این است که آنها گمراه اند و مومن واقعی نیستند. خوب آیا این اتهام زنی دو طرفه نیست؟ اصلا اینجا بحث سر حق یا ناخق نیست. داریم درباره واقعیت ها حرف میزنیم‌. کاتویک ،پروتستان رو گمراه می داند وبر عکس. شیعه سنی رو گمراه می داند وبرعکس. جپ ،راست را عامل یدبختی و گمراه می داند و برعکس. این فهرست رو میشه همین جور ادامه داد هرکس در این فهرست هم مدعی یرحق بودن است و هم مدعی گمرا ه بودن دیگران و جالب تر اوتکه داور ادعای خویش هم هستند. این است داستان تلخ انحصار گرایی.

  • جواد

    شناسنامه من این است( طبق نظریه دوستدار) نام: الف نام خانوادگی: ب نام پدر: ج شهرت یا لقب: دین خو محل تولد: فرهنگ دینی خوب طرفداران نظریه دوستدار لطف کنند و شناسنامه خود را رو کنند

  • جواد ب

    از دادن جواب طفره رفتید. شما که خودتان رو غیر دین خو می دونید، لطف کنید در یک جمله بگید چگونه مرحله اولیه دین خویی رو پشت سر گذاشتید و به مقام ممتنع متفکر درخشان یا متفکر غیر دین خو رسیدید. از این پرسش روشن تر هست. من دین خو،نفهم، نادان و هر جه که تو بنامی درست. جنابعالی که هستید؟ آیا غیر دین خو هستید. لازم هست که بهتون بگم که دوستدار یک انسان است، حتی فرضا خدا هم چنین سخنی می گفت، من تشکیک می کردم. سخن دکارت بزرگ: هیچ چیز رو بدون آنکه درستی آن مسلم شود نباید پذیرفت.

  • مرادی

    جناب جوادی ملاک اتصال کلام خداست... فرق مختلف مثلا داعش بیشتر به روایات استناد میکنند...و اگر بگوییم چرا به قرآن استناد نمیکنید میگویند ما نمی توانیم قرآن را تفسیر کنیم کار خود رسول الله و معصومین است یا میگویند چیدمان قرآن معتبر نیست ....هیچ فرقه ای نمی خواهد به اتصال آیات اعتبار اساسی و همیشگی بدهد... البته خصوصا از متاخرین هستند مفسرینی که میخواهند این ملاک را رعایت کنند ولی نمی توانند بطور کامل و دقیق تمام آیات هر سوره را متصل بخوانند و آنرا ملاک بگیرند...هر وقت با نظریات فرقه ای هماهنگ بود رعایت میکنند و هر وقت نبود بهانه های ذکر شده را مطرح میسازند...یا فراموش کرده اند... نظریات فرقه ای متصلب شده اند...باز کج به مقصد نخواهد رسید...دیر یا زود باید به ملاک اتصال که تذکر خود قرآن است برگردند... چون اتصال آیات به اقتصاد آزاد منتهی نمی شود قدرتمندان با دامن زدن به اختلافات و فرقه گرایی ها بر مغشوش شدن فضای بحث دامن میزنند: وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَا تَسْمَعُوا لِهَذَا الْقُرْآنِ وَالْغَوْا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ ﴿۲۶﴾ فصلت و كسانى كه كافر شدند گفتند به اين قرآن گوش مدهيد و سخن لغو در آن اندازيد شايد شما پيروز شويد (۲۶) خوب حالا چکار باید کرد؟....با جا زدن در مقابل اتهام انحصار گرایی از این هشدار قرآنی و مسیر طبیعی دست برداریم؟

  • جواد ه

    خانم فرناز از جواب به پرسش طفره رفتید.. پرسش ساده است. من دین خو هستم. جناب عالی عنوانت رو بگو ای کار سختی است؟ شما با نظریه دوستدار به وجد اومدید و خود رو گم کردید و الان حتی نمی تونید پاسخ بدید که هستید؟ دین خو یا غیر دین خو؟ چرا می ترسی بگی غیر دین خو؟ چون دوستدار شما غیر دین خو ها رو منکر هست. نظریه دوستدار امنتاع غیر دین خوها است نه امتناع دین خوها. با تایید نظر دوستدار هم شما همان دین خو باقی می مانید. شما ابر انسان مورد نظر دوستدار نیستید. دوستدار شما رو به این عنوان قبول ندارد، چون اگه بگه فرناز خانم ابرانسان یا غیر دین خو است، در واقع نظر خودش رو نقض کرده.

  • جوادی

    ما خود اقرار می کنیم معتاد به دین هستیم به قول پیشوای شما ما دین خو هستیم لطف کنید بگید شما چگونه ترک اعتیاد کرده اید؟ پیامبر شما که میگه ترک دین خویی ممتنع است. چرا از ما ناراحت هستید ما شما رو از دریافت نشان لیاقت دوستدار به نام غیر دین خو محروم نکردیم ما بخیل نیستیم. این پیامبر شما است که این نشان رو به جهار به علاوه یک نفر داده است. خیام، رازی، فردوسی ، روزبه و خودش. از آقای دوستدار خواهش می کنم شما رو هم به این لیست درخشان اضافه کند

  • ‏پس از ⁧ آتش‌⁩ زدن معبد مقدس یهودیان در همدان

    ‏پس از ⁧ #آتش‌⁩ زدن معبد مقدس یهودیان در همدان و معبد هندو‌ها در بندر‌عباس از سوی نیروهایِ بسیجیِ آتش به اختیار، آرامستان مسیحیان در تهران به آتش کشیده شد.

  • جواد ه

    جنا ب مرادی از جواب دادن صریح خودداری ورزیدید. آیا به نام ایمان و قرآن یا روایات یا تمسک به هر عنوان دیگه کشتار میشه یا نه بزار بگم به نام آزادی و برابری هم کشتار صورت گرفته. نژاد پرستی هم به نام برتری نژادی دست به تصفیه میزند. دوست من بهانه های زیادی برای جنگ هست. دین به جهاد اکبر هم سفرش کرده و آن رو مهمتر دونسته. هر زمون در جهاد اکبر پیروز شدی ، سراغ جهاد کوچک برو. ولی متاسفانه زمانه بدی است، فقط دم از مبارزه با کافران هست‌. نشانه ای از تزکیه و تهذیب اخلاق و پرهیز از دورویی و دفاع غیر شعاری از مظلوم نیست. فراموش نشود داعش مخفف دولت اسلامی عراق و شام هست. او نها هم سخت شیفته مردن و نیز کشتار در راه ایمان شان و تفسیر خاص شان از منابع چهارگانه دین هستند.

  • "روشنگری چیست؟"

    در پاسخ به پرسش: روشنگری چیست؟ نوشتۀ ایمانوئل کانت ترجمۀ یدالله موقن روشنگری خروج انسان از صغارتی است که خود بر خویش تحمیل کرده است. صغارت، ناتوانی در به کاربردن فهم خود بدون راهنمایی دیگری است. این صغارت خود- تحمیلی است اگر علت آن نه در سفیه بودن بلکه در فقدان عزم و شهامت در به کارگیری فهم خود بدون راهنمایی دیگری باشد. شعار روشنگری این است : Sapere Aude «در به کار گیری فهم خود شهامت داشته باش»! ----------------------------------------- در پاسخ به پرسش: روشنگری چیست؟ نوشتۀ ایمانوئل کانت ترجمۀ یدالله موقن [یادداشت مترجم] ترجمه های متعددی به زبان انگلیسی از مقالۀ مشهور کانت « در پاسخ به پرسش: روشنگری چیست؟» موجودند. مترجم این ترجمه ها را در اختیار داشته و از آنها سود برده است. علاوه بر اینها متن آلمانی مقالۀ کانت را در مجموعه آثار کانت (ویراستۀ ارنست کاسیرر و همکارانش) نیز مد نظرداشته است. کاسیرر مدعی است که فلسفۀ کانت قلۀ فلسفۀ روشنگری است و در نقدی که بر کتاب هایدگر : «کانت و مسالۀ متافیزیک» نوشته می گوید که کانت فیلسوف روشنگری بود و فیلسوف روشنگری باقی می ماند.اگر این طور باشد پس دانستن نظر کانت در بارۀ روشنگری اهمیت بسیار دارد. در این مقاله کانت به روشن ترین وجه رویۀ قاطع عقلیِ فلسفۀ روشنگری و نیز خصوصیت تاریخی آن و ماموریتش را بیان می کند. فلسفۀ روشنگری در برابر بینش قرون وسطایی، که ادعا می کرد قدرت خود را از اعتقاد به وحی انبیای بنی اسراییل وعیسی بن مریم به دست می آورد و عمدتاً از طریق سنت و حکومتهای تئوکراتیک پشتیبانی می شد، بینش دیگری را می گذارد که بر خرد و قدرتهای فهم استوار است.اندیشۀاساسی که زیر ساخت همۀ گرایشهای روشنگری است این اعتقاد است که فهم بشر بر پایۀ قدرت خود و بدون کمکِ فوق طبیعی، تواناییِ درک سیستمِ جهان را دارد و این شیوۀ تازۀ فهمِ جهان به شیوۀ تازه ای برای سلطۀ بر جهان می انجامد.روشنگری برای شناختِ جهانشمول این اصل( یعنی توانایی فهم بشر برای درک جهان طبیعی و جهان انسانی)در قلمرو های علوم طبیعی و عقلی یعنی در قلمرو فیزیک و اخلاق ، در فلسفۀ دین ، تاریخ ،حقوق و سیاست به پژوهش می پردازد. مطالعۀ کتاب: ارنست کاسیرر: فلسفۀ روشنگری ترجمۀ یدالله موقن( تهران،انتشارات نیلوفر،چاپ اول 1370،چاپ دوم 1382) برای فهم این مقاله ونیز درک کل جنبش روشنگری ضروری است. مطالعۀ مصاحبۀ من با عنوان :«مبانی فلسفۀ روشنگری» که در همین سایت نیزآمده است شاید برای فهم مقالۀ کانت مفید باشد. -------------------------------------. در پاسخ به پرسش: روشنگری چیست؟ نوشتۀ ایمانوئل کانت ترجمۀ یدالله موقن Beantwortung der Frage : Was Ist Aufklaerung ? I. Kant, روشنگری خروج انسان از صغارتی است که خود بر خویش تحمیل کرده است. صغارت، ناتوانی در به کاربردن فهم خود بدون راهنمایی دیگری است. این صغارت خود- تحمیلی است اگر علت آن نه در سفیه بودن بلکه در فقدان عزم و شهامت در به کارگیری فهم خود بدون راهنمایی دیگری باشد. شعار روشنگری این است : Sapere Aude «در به کار گیری فهم خود شهامت داشته باش»! تنبلی وبزدلی دلایلی هستند بر این که چرا بخش بزرگی از انسانها، زمانی طولانی پس از آن که طیبعت، آنان را به بلوغ جسمی رسانده و از یوغ قیمومت دیگران آزاد کرده است همچنان با خرسندی در همۀ عمر صغیر می مانند؛و نیز به همین دلایل است که چرا برای دیگران چنان آسان است که خود را قیم آنان کنند. چه راحت است صغیر بودن! [ آدم صغیر پیش خود چنین استدلال می کند که ] اگر کتابی داشته باشم [ منظور کتاب مقدس است] که به جای فهمم عمل کند، اگر کشیشی داشته باشم که به جای وجدانم عمل کند و اگر پزشکی داشته باشم که به من بگوید که چه چیزهایی بخورم و چه چیزهایی نخورم و... در این صورت نیازی ندارم که به خود زحمت دهم. اصلاً احتیاجی ندارم که بیندیشم؛ تا وقتی پول دارم دیگران جور مرا می کشند. قیم هایی که از سر خیرخواهی، سرپرستی انسانهای صغیر را بر عهده گرفته اند زود در می یابند که بخش اعظم نوع بشر (شامل تمامی جنس لطیف) برداشتن گام به سوی بلوغ ذهنی را نه تنها دشوار بلکه بسیار خطرناک می دانند. قیم ها پس از آن که گاوان خود را رام کردند و مطمئن شدند که این زبان بسته های مطیع و سر به راه بدون یوغی که بر گردن دارند گامی بر نخواهند داشت ، آنان را برحذر می دارند که مبادا این یوغ را از گردن خود بیفکنند و آزادانه گام بردارند ؛ چون در آن صورت، خطر آنان را تهدید خواهد کرد. اما این خطر واقعاً چندان بزرگ نیست؛ زیرا پس از آن که آنان چند بار بر زمین خوردند قطعاً سرانجام راه رفتن را فرا می گیرند ، اما یک بار زمین خوردن، انسانها را چنان ترسو و وحشت زده می کند که دیگر نمی کوشند تا بر پای خود بایستند و بی کمک دیگران گام بردارند. از این رو برای فرد دشوار است که از صغیربودن که فطرت او شده است خود را بیرون آورد. او از صغیربودن خویش خرسند است و در وضع کنونی اش از به کار بردن فهم خود واقعاً ناتوان است؛ زیرا تاکنون هیچ کس اجازۀ چنین کاری را به او نداده است. قوانین و اعتقادات جزمی که ابزارهای مکانیکی برای استفاده (یا بیشتر سوء استفادۀ ) عقلانی از مواهب طبیعی بشرند، بندهایی هستند که صغیربودن فرد را دائمی می کنند. حتی اگر کسی بتواند این بندها را بگسلد در آن صورت هنوز هم در پریدن از روی گودالی بسیار باریک مردد است، چون که او به این نوع آزادی خو نگرفته است، در نتیجه فقط معدودی از انسانها موفق شده اند که ذهن خود را بپرورند و از صغارت بیرون آیند و راهی مطمئن در پیش گیرند. اما احتمال این که عامۀ مردم خود را روشن اندیش کنند بسیار است ؛ در حقیقت ، اگر آزادی داده شود، روشنگری تقریباً گریز ناپذیر می شود.چون حتی در میان کسانی که به عنوان نگهبانان توده های عوام برگزیده شده اند همیشه متفکرانی مستقل اندیش هستند که یوغ صغارت را از گردن خود به دور می افکنند و روح درک عقلانی را در خصوص منزلت و حیثیت خویش و نیزدر مورد وظیفۀ هر انسانی که دیگر صغیر نباشد و مستقل بیندیشد می گسترند. اما به ویژه این موضوع را باید در نظر داشت که توده ها راکه برای نخستین بار قیم ها زیر یوغ برده اند ممکن است آن قیم هایی تحریکشان کنند که ابداً توانایی روشن شدن را ندارند و توده ها نیز همۀ قیم ها را نا گزیر سازند که زیر یوغ بمانند ؛ زیرا ابداع خرافات چنان اثر زیان آوری دارد که ممکن است خرافات از ابداع کنندگان خود یا از اعقاب آنان انتقام بگیرد. از این رو توده ها را فقط به کندی می توان روشن کرد. شاید یک انقلاب به خودکامگی فردی یا به رژیمی ستمگر یاچپاولگر پایان دهد ؛ اما انقلاب هرگز نمی تواند در شیوه های اندیشه، اصلاح واقعی به وجود آورد ؛ بلکه بر عکس، خرافات جدیدی که جای خرافات پیشین را می گیرند، ، برای کنترل تودۀ بی فکر، یوغِ عبودیت تازه ای را به گردن او می افکنند. برای روشنگری از آن نوعی که گفتم فقط نیاز به آزادی است ، آن هم آن نوع آزادی که از همۀ انواع آزادیها، کمترین خطر را دارد ؛ یعنی آزادی در به کارگیری عمومی خرد خود در همۀ امور. اما از همه سو این فریاد را می شنویم که : چون و چرا مکن! افسر به زیردست خود می گوید: چون و چرا مکن ! مشق کن؛ مأمور مالیات می گوید: چون و چرا مکن! مالیات را بپرداز ؛ کشیش می گوید : چون و چرا مکن! ایمان داشته باش.( اما در جهان، فرمانروایی هست که می گوید تا می توانی دربارۀ هر چه دلت می خواهد چون و چرا کن؛ ولی فقط فرمانبردار باش). همۀ اینها به معنای محدودیت هایی هستند که همه جا بر آزادی تحمیل می شوند. اما کدام محدودیت سدّ و مانع روشنگری می شود و کدام محدودیت نه تنها در راه روشنگری سدّ و مانع ایجاد نمی کند بلکه موجب پیشرفت روشنگری نیز می شود؟ پاسخ من این است: به کارگیری عمومی از خرد خود باید همیشه آزاد باشد و فقط همین نوع به کارگیری خرد است که می تواند روشنگری را به میان مردم ببرد. اما از سوی دیگر ، دامنۀ به کارگیری خصوصی خرد را اغلب می توان خیلی محدود کرد بی آن که مانع پیشرفت روشنگری شود. منظور من از اصطلاح به کارگیری عمومی خرد ، به کارگیری یی است که یک پژوهشگر از خرد خود می کند تا با مردمان با سواد سخن گوید. و مقصود من از اصطلاح به کارگیری خصوصی خرد، آن نوع به کارگیری خرد است که یک شخص مثلاً در مقام کارمند اداره یا شاغل در یک مؤسسه در امور شغلی خود از خرد خویش می کند. اکنون در بسیاری امور که در خدمت منافع اجتماعی انجام می گیرندوجود نوعی مکانیسم ضروری شده است که از طریق آن بعضی از اعضای اجتماع به شیوه ای کاملاً منفعلانه رفتار کنند، به طوری که حکومت بتواند از طریق این هم رأیی مصنوعی ، آنان را به سوی مقاصد عمومی هدایت کند یا لااقل از نابودکردن این مقاصد بازشان دارد. مسلماً در اینجا نباید چون و چرا کرد بلکه برعکس، باید فرمانبردار بود. اما تا آنجا که این فرد یا آن فرد ،که بخشی از این ماشینِ اداری است، خود را عضوی از اجتماع، به منزلۀ یک کل، می شناسد تا حتی خود را عضوی از جامعۀ جهانی می داند، پس می تواند در مقام یک پژوهشگر، به معنای اخص آن ، از طریق نوشتن با عموم مردم سخن گوید و در این مقام مسلماً می تواند در امور چون و چرا کند بی آن که با این کار به آن اموری زیان برساند که به عنوان عضوی منفعل در ماشین اداری مسئولش است. بنابراین فاجعه بار خواهد بود اگر افسری در حین انجام وظیفه در درست یا مفید بودن فرمان بالادستی خود چون و چرا کند. او باید از فرمان اطاعت کند اما عادلانه نخواهد بود اگر او را، در مقام یک پژوهشگر، از بازگو کردن خطاهایی که در ارتش وجود دارند باز داشت یا مانع از قرارگرفتن این خطاها در برابر عموم مردم برای داوری شد. . شهروند نمی تواند از پرداخت مالیات هایی که بر او بسته اند سرباز زند، در حقیقت، وقتی که او باید این مالیاتها را بپردازد انتقاد از اخذ آنها موضوع بی ربطی است و نپرداختن آنها می تواند جرم تلقی شود و او مجازات شود (زیرا نپرداختن مالیاتها می تواند به نافرمانی عمومی بینجامد). اما همین شخص در مقام یک پژوهشگر می تواند نظر خود را دربارۀ ناروا یا حتی ناعادلانه بودن اخذ چنین مالیاتهایی به گوش عمومِ مردم برساند و او با این کار به هیچ وجه برخلاف وظیفۀ مدنی خود عمل نکرده است. همین طور نیز کشیش مقید است که طبق اعتقاداتِ همان کلیسایی که در استخدامش است به طلبه ها و مؤمنان حوزۀ کلیسای خود تعلیم دهد، زیرا براساس همین سرسپردگی، او را برای تعلیم دادن و وعظ کردن استخدام کرده اند. اما او در مقام یک پژوهشگر، آزادی کامل دارد، و در حقیقت وظیفه دارد ،که همۀ آن اندیشه هایی را که با نیت خیر دقیقاً بررسی کرده و نتایجی که دربارۀ جنبه های غلط اعتقادات کلیسایش بدانها رسیده است و نیز پیشنهادهای خود را برای بهترکردن امور دینی و کلیسایی به اطلاع مردم برساند. در این باره هیچ چیز نمی تواند بار سنگینی بر وجدانش بگذارد.زیرا آنچه را او به دلیل مقامش به عنوان خادم کلیسا وعظ می کند یا تعلیم می دهد چیزهایی هستند که او در گزینش آنها هیچ اختیاری ندارد ؛ بلکه تحت راهنمایی دیگران و به نام دیگران، آنها را تعلیم می دهد یا وعظ می کند. مثلاً او در وعظ های خود خواهد گفت که : «کلیسای ما به این دلایل به این تعالیم یا آن تعالیم اعتقاد دارد و آنها را به کار می بندد». او بدین وسیله برای مؤمنان عضو کلیسایش همۀ کاربردهای عملی احکام را برمی شمارد که شاید خود او کاملاً به آنها اعتقاد نداشته باشد ، با این وصف می تواند این کاربردهای عملی را باز گو کند ؛ زیرا کاملاً غیرممکن نیست که در آنها حقیقتی نهفته باشد و چیزی مغایر با ذاتِ دین در آنها پیدا نشود. اما چنانچه او معتقد باشد که می تواند در آنها چیز هایی بیابد که مغایر با ذاتِ دین اند در آن صورت دیگر نمی تواند با وجدانی آسوده در مقام خویش باقی بماند بلکه باید از مقام خود کناره گیری کند. بنابراین واعظی که استخدام شده تا در جمع مؤمنان وعظ کند صرفاً خرد خود را به طور خصوصی به کار می گیرد، زیرا هرقدر هم که جمع مؤمنان زیاد باشد ، باز هم در اینجا به کارگیری خرد جنبۀ خانگی [ و خصوصی دارد نه عمومی ] . از این لحاظ، او در مقام یک کشیش آزاد نیست و نمی تواند هم باشد ؛ زیرا او طبق مقرراتِ کس دیگری عمل می کند.

  • جواد ب

    جناب مرادی فکر می کنم مطلب خیلی ساده است ولی منظور مرو یا متوجه نیستید یا پیجیده اش می کنید در مدرسه به ما می گفتند مثلا درباره بهار انشاء بنویسید آیا همه یک جور می نوشتند؟ فهم هر متن نیز همینطوری است. تازه خودتان میگید قرِآن ظاهری دارد و باطنی و برای باطن آن نیز باطنی است تا هفت باطن. خوب برای متنی که طبق نظر بعضی از مومنان چندین لایه دارد، چطور اطمینان کامل دارید که فقط برداشت شما درست است و شما به قصد خدا پیربردید. من نمی گم ایمان شما درست است یا نه. فرض کنیم به جای اینکه در ایران به دنیا بیایید، مثلا در یکی از اقوام بدوی در نقطه دور افتاده ای از جهان به دنیا می اومدید، آیا باز همین اعتقادات مذهبی رو می داشتید؟ آیا ما زبان مادری رو انتخاب می کنیم؟ جواب نه است. من نمی خوام از این حواب نتیجه بگیرم که زبان مادری ارزش ندارد چون انتخابی نبوده است در مورد دینداری نیز معمولا انتخابی در کار نیست. یعنی ما دین اولیه خود رو همانند زبان مادری اتتخاب نکردیم. یعنی ما در اصول اعتقادی هم مانند فروع مقلد هستیم و به توصیه معروف تحقیق در اصول است و تقلید در فروع عمل نمیشه. منطق مشرکان در برابر پیامبر چه بوده لست؟ پیروی از کیش نیاکان. همین منطق الان هم به کار می رود. من حرفی از محتوای کیش نمی زنم. بحث یک بحث شکلی و روش شناختی است. الان هم یکی به من بگه جرا مسلمانی، من می تونم بگم که از کیش نیکان پیروی می کنم و دلیل دیگری ندارد. خوب جنابعالی میگی بر تحقیق کن. این تحقیق شرایط تحقیق منطقی رو ندارد. چون تحقیق بعد از دینداری دچار سوگیری است. تحقیق باید قبل از دینداری صورت می گرفت که نگرفت. در ضمن روشن است تحقیق دو نتیجه احتمالی بیشتر ندارد. فرض کنیم تحقیق به ارتداد ختم بشه، آیا جامعه متعصب مومنان این محقق رو می پذیرد یا تکفیر و مجازاتش می کنه.پس تحقیق در اصول اعتقادی نه شرایط تحقیق استاندارد رو داره و حتی فشار وارد میشه که تحقیق لزوما باید به تایید اصول منجر بشه نه رد آن. .

  • مرادی

    جنابان جواد ب و جواد ه این مطلب که میفرمایید: "تازه خودتان میگید قرِآن ظاهری دارد و باطنی و برای باطن آن نیز باطنی است تا هفت باطن." بهیچ وجه عرض بنده نبوده و نیست احتمالا شما از افواه عمومی شنیده اید....بگذریم... بنظر بنده خواندن قرآن با روشی که خود قرآن اشاراتی به آن دارد و همان رعایت اتصال قول الهی است منتج به نتیجه صحیح میشود و الا برداشت صحیح نخواهیم داشت.... شما میتوانید روشی دیگر را که مورد تایید خود قرآن باشد ارائه دهید؟ اینکه چرا بعد از رحلت پیامبر به این روش عنایت کامل نمی شده و نمی شود علل مختلف دارد... همانطور که قبلا گفته شد تردید در جمع آوری قرآن و نزول تدریجی و متفرق اولیه بعضی سور و وسوسه های قدرتمندان سوء استفاده کننده .... دستگاههای تبلیغاتی عریض و طویل از جانب آنها طی قرون متمادی برداشت ها و رهبران مقدس نما پرورده و اذهان گروههای متعدد را به زنجیر کشیده اند و توده توان خلاصی از آنها را ندارند...روشنفکران هم در تعداد زیاد همت اصلاح دین به روش مورد تایید خود قرآن را ندارند...یا بطور کلی منکر دین میشوند... حالا اگر مسلمانان چه امروز چه دیروز عملکرد منزجر کننده دارند به قرآن ربطی ندارد...مسلمانان بعد از پیامبر هر گروهی بدنبال رهبران و منافع خاص خود روان شده اند...اسیر دسیسه های خودی و غیر خودی هستند... کشتارها و غارت و نابودی و فساد روی زمین از طرف هر گروهی از انسانها باشد محکوم است چه مفسدین ریشوی مسلمان نمای شرقی چه فوکل کراواتی های بدون ریش غربی....

  • جوادی

    دوست محترم جناب مرادی، یا از مردم عادی شنیدم یا جایی خوندم، در اصل قضیه فرقی ندارد. بالاخره نظر عده ای راجع به قرآن است که شما قبول ندارید. شما نوشتید به نظر بنده خواندن قرآن با روشی که خود قرآن اشاراتی بهش دارد... به کلمه نظر بنده دقت کنید، خوب شما دارید حرفرمنو تایید می کنید. نظر بنده یعنی نظر شخصی من. اگه شما حق دارید نظر خود رو داشته باشید، باید به دیگری هم حق بدید نظر خودش را راجع به روش خوانش قرآن داشته باشد. کلمه مهم و مبهم اشارات رو بکار بردید، کدوم اشارات، هرکس اشاراتی رو استتباط می کند که ممکن است دیگری نکند‌. قضیه خوارج در تاریخ اسلام از همین اختلاف در فهم و خوانش قرِآن رخ داد ببین دوست من قرآن به زبان عادی نوشته شده و کسی که کمترین شناختی از زبان شناسی یا علوم شناختی داشته باشه میدونه که زبان روزمره یا عادی پر از ابهام است و به خاطر همین ابهام ،متن های زبان روزمره تفسیر پذیر اند‌ یک بیت شعر رو در نظر بگیرید، برداشتهای یکسانی وجود ندارد. حتی سر تعریف حقیقت اختلاف نظر هست واقع گرایان با اراده گرایان اختلاف اساسی دارند سر تعریف حقیقت. اراده گرایی به نقش اراده در ایجاد باور بهای زیادی میده و حالت افراطی اش، حقیقت را مطابقت با اراده تعریف می کند. بحث و مشکلاتی که در موضوع تفسیر وجود دارند به سادگی قابل رفع نیستند‌. همیشه اختلاف نظر بر اساس برداشتهای مختلف وجود دارد و گریز ناپذیر است.

  • مرادی

    جناب جوادی به این اشاره توجه کنید: إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتَابِ وَيَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا أُولَئِكَ مَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلَّا النَّارَ وَلَا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلَا يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ ﴿۱۷۴﴾بقره اگر کسانی عناد داشته باشند و اشاراتی را پنهان کنند و مغشوش کنند شما چه میکنید؟ آنها را هم جزء مراجع تفسیر بحساب می آورید؟

  • مژگان

    امت جنایتکار و دزد حزب الله همواره و همه جا خواهان انحصار کردن هر چیز که به دستش برسد به سود خود است. چه انحصار قدرت در ایران باشد, چه انحصار ثروت مملکت, چه انحصار دیالوگ در یک بلاگ, توسط شارموته بازی های سایبر بسیجی, با ظاهر گفت و گو میان یک خواهر و برادر "مکتبی"؛ که در حقیقت امر منبع همهء "گفت و گو" فقط یک سایبر بسیجی (از شمال کالیفرنیا, استانفورد) بیشتر نیست. پرسیده بودند که "پیغمبر" شما کیست؟ یکی از دوستان لطفی کرد و مقالهء "روشنگری چیست؟" از کانت را به اشتراک گذاشت. که حتی برای *امت جاهل و بیسواد حزب اللهی معلوم شود که نه "پیغمبری" در کار است, نه از اولش قرار بوده "پیغمبری " در کار باشه و نه هیچ ربطی به ذهنیت, استعاره ها و زبان مسموم و مریض مذهبی دارد. روشنگری یعنی انسانهای بالغ که با مغز خود و برای خود مستقلانه سنجش, تفکر و قضاوت میکنند. اما چنین استقلال رای و خود مختاری تفکر پدیده ای است که هیچگاه در ذهنیت* و مخیله افیونی و فاشیستی امت بی همه چیز حزب الله تفهیم نخواهد شد. افیون مذهب برای آنان "با شیر اندرون شد و با جان به در شود."

  • مژگان

    *** امت حزب الله صغیر است و فاقد قدرت تشخیص, به قول کانت: "روشنگری خروج انسان از صغارتی است که خود بر خویش تحمیل کرده است. صغارت، ناتوانی در به کاربردن فهم خود بدون راهنمایی دیگری است. این صغارت خود- تحمیلی است اگر علت آن نه در سفیه بودن بلکه در فقدان عزم و شهامت در به کارگیری فهم خود بدون راهنمایی دیگری باشد. شعار روشنگری این است : Sapere Aude :در به کار گیری فهم خود شهامت داشته باش!" اما امت حزب الله (منجمله* سایبر بسیج نه بلوغ فکری, نه شهامت و عزمی در چنته دارند. فقط استعدادی بی نهایت در دزدی, جنایت و دروغگویی (و حساب های بانکی باز کردن در لندن, کانادا و استانفورد).

  • جوادی

    دوست من هررجا متن است، ادراک و تقسیز هم هست، از همین جمله جنابعالی یا دیگران اگه بخواهند دلیلی برای سرکوبی بیارند، باید دقیقا مرز بین حقیقت حویی و عناد رو مشخص کنند آیا این کار راحتی است؟ اینجا است که باز پای تفسیر از حقیقت جویی و عناد به میان میاد آیا باید جنان تفسیر وسیعی از عناد شود که شمول حقیقت جویی چنان کوچک شود و حتی مصادیق آن ممتنع شوند، همان کاری که دوستدار با تفکر کرد و چنان معیار سختی برای تفکر درخشان در نظر گرفت که هر تفکر دیگری را عصبی یعنی ناشی از دین خویی می داند

  • مرادی

    جناب جوادی ما از هر متنی گفتگو نمی کنیم درباره قرآن مباحثه داریم....قرآن مانند هیچ متنی نیست... عرض بنده این است که در رابطه با برداشت از قرآن ملاک اتصال آیات است...آنهم بنا براشاره خود قرآن... خالق انسان و ارسال کننده قرآن میداند که بعضی افراد بنا بر منافع مادی خودشان آیه یا آیاتی را از مباحث دور نگهمیدارند یا نگه خواهند داشت و در مباحث لغو خواهند انداخت و... ایمان به آخرت ندارند و فقط و فقط به لذات دنیایی و به انباشت قدرت و ثروت جهت فرزندان و فرزندان فرزندان خود فکر میکنند... برای همین منظور ترتیب و ارتباط آیات هر سوره و کلیت درختواره قرآن در یک کلمه "اتصال" را ملاک میگیرد...تا آیه یا آیات خاصی را کنار نگذارند....این معیار سختی نیست... البته با شور و مشورت مومنین و تذکر به یکدیگر در فراموش نکردن ارتباط آیات معیار آسانتر نیز میشود....اتصال مومنین همانند اتصال آیات است... پس از ارسال قرآن و ابلاغ بلیغ پیامبر خداوند انسانها را مخیرمیکند در انتخاب راه قرآن...حال مستضعفان و بعضی اغنیاء به قرآن ایمان می آورند... اینها میخواهند بین خودشان قوانین قرآن از قبیل قسط و مساوات و...برقرارباشد هیچ اجباری هم وجود ندارد.... اما و هزار اما که قدرتمندان چنین اجتماعاتی را نمی گذارند پا بگیرد و یا منتظر فرصت میمانند چون عدالت طلبی و مساوات مسری است و افراد از جبهه های دیگر و یا سرزمین های دیگر را نیز تحریک میکند... لذا آنها شروع به آزار و شکنجه و نفوذ به درون اجتماع مومنین و بلآخره جنگ و قتال میکنند....آیا مومنین حق دفاع از خود را دارند؟ این راه زندگی بشر است...اگر ابنای بشر به اختیار خویش از خالق خود و دستورات او تبعیت کنند سعادتمند میشوند والا سرگردانی و رنج و عذاب است ...و رویش علف های هرز در اجتماع که مایه فساد هستند و یا خواهند شد... ایجاد دستگاههای عریض و طویل تبلیغات سفارشی از دین طی قرون و اعصار هم بی فایده است زمانی بار کج سقوط خواهد کرد.... چرا که قوانین سخت طبیعت و افکار صحیح بشری فقط و فقط با اتصال آیات قرآن هماهنگ است ....با هر طرح دلخواه قدرتمندان از دین سازگار نیست....آنها را به زیر میکشد...

  • فرناز

    آقا جان چرا اینقدر مغلطه و از موضوع اساسی سر باز زدن. دین خویی چه ربطی به "عصبی" دارد. بسیاری مذهبیون خیلی هم خونسرد و منطقی و متعارف هستند, چه در زندگی شخصی و چه در زندگی عمومی. حالا فرض کنیم اصلا آرامش دوستداری وجود نداشت و چنین کتابی هم نوشته نمیشد؟ آیا دین خویی در ایران وجود نداشت؟ آقایان دهقان زهما, نیکفر و یکی دو نفر دیگر که در مقالهء آقای زهما نامشان آمده است, اتفاقا نقدهای اساسی و مفیدی در نظریات دوستدار دارند . اما شوربختانه شما با یک ذهنیت مذهبی اصل قضیه را نمیبینید و هی دنبال پیغمبر و امثالهم می گردید. پیغمبری در کار نیست. تمام پیام آن مقالهء "روشنگری چیست؟" از کانت نیز مضمون و محتوایش این است که انسانِ نوعی باید مستقلانه و با مغز خود به روشی خود مختار بیندیشد, و اندیشه و عمل کند. حالا خیلی هم عشق پیغمبری به سر شما زده, میتوانید مانند مهدی اخوان ثالث که میگفت "من پیغمبری هستم که به خودم نازل شدم", برای خودتان پیامبری کنید و بر خود نازل شوید. اما از دنبال پیغمبر گشتن مهمتر و از برخودنازل شدن اساسی تر, هر گاه توانستید مستقل و بدون احتیاج به عربی بلغور کردن از ۱۴۰۰ سال پیش, بدون احتیاج به جزم ها و دگم های از قبل تعیین شده فکر و عمل کنید, آنگاه میشود گفت که بر دین خویی خویش غالب آمده اید. مطلب و قضیه ای از این ساده تر و معمولی تر سراغ دارید؟ حالا هی بروید و این موضوع ساده را مغلطه, پیچیده و تحریف کنید. موفق باشید.

  • جوادی

    خطاب به جناب مرادی من نگفتم قرآن هر متنی است، بله از دید مسلمانان متن مقدس است. پرسش این است که آیا در فهم و تفسیر این متن نه بیرون از مسلمانان، بلکه در بین خود مسلمانان اختلاف هست یانه؟ برای پرسش به این پرسش ساده لطف کنید یه لحظه از آنچه باید باشد خود رو آزاد کن و به آنچه هست نگاه بنداز. اگه اختلاف هست که در حد وفور هست ،چرا هست؟ در ضمن اینجا دعوا سر یک کتاب مقدس هست، اما در جهان باز هم تاکید می کنم از دید مومنان دیگر کتاب های مقدس دیگری وجود دارند که اونها هم سر فهم و تفسیر متون مقدس شان اختلاف درون گروهی دارند. حال ارتباط این همه مومنان از ادیان و فرقه های گوناگون که تقریبا همه شان انحصارطلب معرفتی و به تبع انحصارطلب از انواع دیگر هم هستند،آیا می تواند صلح آمیز باشد. جنابعالی روی کلمه کلیدی اتصال تمرکز کردی و آن را راهگشا میدانی، دیگران کلمات کلیدی دیگری دارند. فراموش کردید هزار و چهارصد سال از عمر اسلام می گذرد و هنوز وحدتی حاصل نشده و نخواهد شد. این ربطی به کافران ندارد. سر جانشینی پیامبر اختلاف ایجاد شد و هنوز این موضوع عامل اختلاف هست و اختلافات فراوان دگر. در ضمن این مسلمانان بودند که هوای جهانگشایی با دستاویز صدور اسلام داشتند. در تاریخ نیامده که ابتدا ایران به اعراب حمله کرده باشه، بنابراین جنگ های مسلمین از بنیاد تهاجمی بوده است. آموزه جهاد بیشتر یک آموزه جنگ تهاجمی مقدس است، تا دفاع مقدس. گفتنی ها گفته شد، دیگه ادامه بحث تکراری است.

  • جواد ک

    خطاب به خانم فرناز، حرفهای شما تکراری است و *** بعضی از به آصطلاح مارکسیست ها چنان افکار مارکس رو بد فهمیدند که میگن مارکس یه جا گفته من مارکسیت نیستم شاید هم این بلا سر دوستدار و امثال او بیاد دوست محترم. دوستدار یه جبرگرای فرهنگی است همانطور که فروید به جبر روانی و زیستی اعتقاد داشت. نظریه دوستدار چه میگه؟ میگه هر کس که در فرهنگ دینی زاده شده وزیسته تحت فرایند جامعه پذیری و فرهنگ پذیری اولیه به موجودی متعصب به نام دین خو تبدیل میشه و تا آخر معتاد به دین یا دین خو باقی می ماند و از چنین فرهنگی درخششهای غیر تیره پدید نخواهد آمد. البته او چهار استثنا می آورد به به اضافه خودش . من با هر نوع جبرگرایی افراطی مخالفم. من با فلسفه و روانشناسی هستی گرا موافقم که بر آزادی و مسولیت فردی و بر فراروندگی تاکید می کند. من بر خلاف دوستدار انسان رو محصول صددرصد فرهنگ و محیط نمی دونم مفهوم کلیدی که به آن علاقه دارم ،انتخاب است و تاحد زیادی به این جمله سارتر اعتقاد دارم : انسان محصول انتخابهای خویشتن است. من بر خلاف دوستدار دو قطبی فکر نمی کنم هر کس رو یا الدنگ ببینم یا کوتوله، هر فکری رو تیره بنامم یا درخشان، هر انسانی رو دین خو بنامم یا متفکر، البته از دید دوستدار همه جز عد ه ای انگشت شمار دین خو هستند و راه نجات هم ندارند کاش میگفت آگاهی به این موضوع یرای یک دین خو ممکن است .فروید دین را بیماری عصبی دسته جمعی تعریف نموده مگه از دید دوستدار دین خویی غیر از تعصب دینی است او می گوید این تعصب درمان ناپذیر است من باهاش هم عقیده نیستم. فراموش نشود که آدمهای بزرگی دیندار یا دین خو بودند مثل نیوتن . دوستدار حتی هدایت و کسروی را جز اون متفکران درخشان قرار نمیدهد. حالا جنابعالی پا شدی اومدی وسط و ادعای درخششهای غیر تیره داری !

  • مرادی

    جناب جوادی لازم به تکرار است عملکرد مسلمانان بخصوص جنگ ها و کشور گشایی ها پس از رحلت پیامبر ربطی به پیامبر و قرآن ندارد.... انتخاب آزاد اسلام در زمان پیامبر از ابتدا مطرح شده و اقدامات بعدی مسلمانان در قبال دشمنی کافرین عکس العملی و دفاع از خود بوده است... قرآن از نظر قرآن مرجع اصلی برای رفع اختلافات است حالا اگر مومنین کتب قبلی و دیگران نمی خواهند این را باور کنند و مشکل خود و مسلمانان را بیشتر میکنند دچار رنج و عذاب خواهند شد... ما نمی توانیم دست و پای انسانها را بگیریم و بالاجبار آنها را مسلمان کنیم این بدیهی است ولی نشانه بی حجت و منطق بودن خلقت نیست....هر وقت انسانها بخواهند میتوانند توبه کنند... سیطره قدرتمندان فاسد بر جوامع انسانی و آنها را خلع سلاح کردن نشانه قدرت آنهاست و نشانه ضعف و بی مسئولیتی روشنفکران است نه نشانه بی دلیلی دستگاه هدایت ....بله حق با شماست تکرار مکررات میشود...

  • جواد ه

    دوئم یکی از فیلسوفان علم است و کتابی دارد به نام علم آلمانی. یک خواننده سطحی نگر در اولین برخورد کتابی به این عنوان فکر می کند، نویسنده معتقد به علم آلمانی است و دارد از آن دفاع می کند، درست برعکس نویسنده که فرانسوی است برای تحقیر ملت گرایی آلمانی دارد از این عنوان استفاده می کند. همین کار رو مارکس در ایدئولوژی آلمانی کرد و آقای نیکفر هم به پیروی از مارکس که خودش نیز اقرار کرد، همین روش رو به کار برد و در نقد نظریه دوستدار کتابی نوشت به نام ایدئولوژی ایرانی که در واقع عنوان درستش نقدی برایدئولوژی ایرانی است. البته به نظر بنده آقای نیکفر نیز به خاطر دیدگاه جهان وطنی جپ گرا این عنوان را برای تحقیر ملت گرایی به کار برده‌ باز تاکید می کنم ملت گرایی و سطحی نگران غیر منطقی ملت گرایی را با ملت اشتباه نگیرند. همانطور که نژاد با نژاد پرستی یکی نیست و محکوم کردن نژاد پرستی محکوم کردن یک نژاد نبست.

  • جواد ب

    خطاب به همه دین ستیزان آزاد اندیشی و روشنگری مساوی دین ستیزی نیست، همان کانتی که مقاله روشنگری چیست رو نوشت، در کتاب گرانبهای نقد عقل محض می گوید ، برای انسجام ذهن به مفهومی وحدت بخش خدا نیاز هست. همچنین در نقد عقل عملی از دیدگاه کارکردگرایانه وجود خدا را برای استحکام اخلاق لازم می داند

  • مذهب ابزار درونی سرکوب کارگران و مردم زحمتکش

    مذهب ابزار درونی سرکوب کارگران و مردم زحمتکش ["سخن روز" - حزب کمونیست ایران] مذهب در جوامع طبقاتی امروز، در همان حال که اعتقادات توده های وسیعی از کارگران و مردم زحمتکش را تشکیل می دهد، ابزاری است در دست سرمایه داران و دولت تا از طریق آن مردم را با امید زندگی افسانه ای در دنیائی دیگر فریب دهند و حاکمیت نظام سرمایه داری و بهشت امروز خود را در همین دنیا تداوم بخشند. مذهب همواره و در طول تاریخ انعکاس یاس و ناتوانی توده های مردم در دست و پنجه نرم کردن آنان با موانع سر راه زندگی شان بوده است. انسانی که اسیر مناسبات نظام سرمایه داری است و به تنهایی قادر نیست که شرایط زندگی خود را تغییر دهد و در برابر رنج و مرارتی که خود و حانواده اش به آن گرفتار آمده اند، کاری از دستش ساخته نیست، زمانی که خود را ضعیف و درمانده می بیند به ناچار رو به آسمان می کند، به این امید که نیرویی قدرتمندتر از خود وی پیدا شود و او را نجات دهد. زمانی که در دنیای واقعی هیچ امیدی برای رسیدن به آرزوهایش باقی نمی ماند، آرزو می کند که برای دستیابی به امیالش بعد از مردن دوباره زنده شود، و با آرزوی دستیابی به رفاه و خوشبختی در دنیای خیالی بعد از مرگ، رنج و مرارت های دنیای واقعی را تحمل می کند. دولتهای سرمایه داری برای تدوام سلطه استثمارگرانه خود به اشکال مختلف سرکوب روی می آورند. سرکوب مستقیم از طریق زندان و شکنجه و اعدام و ایجاد فضای پلیسی و وحشت در جامعه تنها یکی از اشکال سرکوب است. شکل دیگر آن که به کمک مذهب انجام می گیرد عبارت از درونی کردن سرکوب است. آنان به کمک مذهب صدای اعتراض مردم معترض را از درون خفه می کنند. مذهب به آنان که تمام عمرشان را زحمت می کشند و در نیاز زندگی می کنند می آموزد که تا وقتی زنده و در زمین هستند، تسلیم شوند و صبور باشند و به امید پاداش های بهشتی آرامش بیابند. مذهب نوعی مخدر معنوی است که در آن برده های سرمایه، داوطلبانه خواست خود برای زندگی بهتری که بیشتر شایسته انسان باشد را کنار می گذارند. رهایی انسان کارگر و زحمتکش از چنگ این عامل سرکوبگر درونی با روشنگری و تحلیل علمی مسائل جهان در محدوده معینی امکانپذیر می گردد، اما این رهایی در ابعاد اجتماعی تنها زمانی ممکن می شود که شرایط مادی زندگی انسان تغییر کند و آن نیروهای طبیعی و اجتماعی که انسان از ترس آنان به مذهب پناه می برد به زیر کنترل طبقه کارگر و افکار انسان پیشرو و ترقی خواه در آید. در همین راستا و برای دستیابی به چنین هدفی است که خواست جدائی دین از دولت مطرح می شود. واقعیت این است که مذهب را صرف نظر از اینکه از دولت مستقل باشد یا نباشد، ابزار درونی سرکوب کارگران و مردم زحمتکشی که از دست این نظام به تنگ آمده اند و به آن معترض هستند می دانیم. اما تحقق خواست جدائی دین از دولت، این ابزار سرکوب را از دست سرمایه داران و دولتشان می گیرد. جدایی دین از دولت یعنی لغو اکید هرگونه امتیاز و تبعیض در مشاغل دولتی و حقوق افراد بر حسب مذهب و مقام مذهبی آنان و یا اعتقاد و عدم اعتقاد آنان به مذهب؛ یعنی لغو اکید پرداخت کمک های مالی و غیرمالی دولتی به فعالیت ها و موسسات مذهبی، یعنی لغو مواد درسی و رسم و آیین مذهبی در مدارس و موسسات آموزش دولتی؛ یعنی هیچیک از مذاهب بعنوان مذهب رسمی به رسمیت شناخته نمی شود، مذهب امر خصوصی افراد تلقی می گردد و کلیه افراد در اختیار کردن هر مذهبی و یا نداشتن مذهب آزادند. "جدایی دین از دولت" شعاری است که علاوه بر نشان دادن مخالفت ما با مذهب به مثابه یک امر دولتی، تعهد ما را نیز به اصل آزادی بی قید و شرط عقیده بیان می دارد. یعنی بر این اصل تاکید می کند که طبقه کارگر چه به مثابه اپوزیسیون و چه بعد از بدست گرفتن قدرت سیاسی، اکیدا با توسل به جبر و زور و تفتیش عقاید و ایجاد تبعیضات و محدودیت های قانونی علیه افراد مذهبی مخالف است و برای نقد و طرد اعتقادات و نظرات مذهبی در جامعه، هیچ شیوه ای به جز مبارزه نظری، روشنگری و آموزش و اقناع را مجاز نمی شمارد. خواست جدائی دین از دولت، دست دولتها را از رواج مذهب با بکارگیری ثروتها و امکانات عمومی جامعه، کوتاه می کند. از همین رو جدایی دین از دولت و تبدیل شدن مذهب به امر خصوصی انسان ها یکی از شعارها و مطالباتی است که ما کمونیست ها برای آن مبارزه می کنیم، اما جدا از ما بخشی از اپوزیسیون بورژوایی هم صرف نظر از اینکه در آینده چه اندازه به آن پایبند باشند همین شعار را سر می دهند و گاهی مبلغ ایده های غیر مذهبی نیز هستند و خود را سکولار می نامند. اما آنچه موضع ما را از موضع جریانات بورژوایی جدا می کند تنها سکولاریسم و خواست جدایی دین از دولت نیست، بلکه در همان حال روشن کردن و افشای نقش سیاسی و اجتماعی مذهب در خدمت نظام طبقاتی سرمایه داری است. ما در مبارزه با مذهب هرگز به باورهای مردم بی احترامی نمی کنیم، کار ما روشنگری و توضیح با حوصله حقایق و روشن ساختن مستدل جهان بینی کمونیستی در قبال پدیده مذهب است. چنین سیاست و موضعی، تفرقه اندازانه نیست بلکه وحدت بخش است. نه تنها صف همبستگی مبارزاتی طبقه کارگر علیه سرمایه داران را تضعیف نخواهد کرد، بلکه به دلیل خصلت صادقانه، علمی، واقع بینانه و دلسوزانه آن صف نبرد طبقاتی کارگران را نیرومندتر نیز می سازد.

  • مازیار

    خطاب به جواد قبل از هر چیز می دانم و مطمئن هستم که پاسخی برای این پرسش ندارید؟ اما با اینحال برای امر روشنگری و افشاگری ریا و تزویر "خدا پرستان" بد نیست که پرسش مطرح شود. و آن, این پرسش ساده است که, شمایی که چنین دو آتشه توصیهء خدا پرستی, خصوصا برای "استحکام" و حفظ اخلاق می نمایید, در عرض ۴۰ سال گذشته در کدام کشور زندگی کرده اید؟ اگر در ایران زندگی کرده باشید, مطمعنا مشاهده کرده اید که خدا پرستی, در یک حکومت مذهبی, نتیجهء کاملا برعکس و ۱۸۰ درجه مخالف آن چیزی است که شما "فکر" می کنید. به جرات میتوان گفت که هیچگاه و در هیچ مرحله ای از تاریخ تمدن چندین هزار سالهء ایران, کشور ما, مانند اکنون که جامعه تحت حکومت جمهوری اسلامی است, اینچنین بی اخلاق, ضد اخلاق و فاسد و منحط نبوده است. اگر تاریخ ۴۰ سال گذشته معیار ما باشد (که باید باشد) پیشفرض شما کاملا اشتباه, نادرست و فقط نتیجهء اعتیاد به افیون دین و مذهب است . اگر هم ویرانی و از هم پاشیدگی اخلاقی و اجتماعی جامعه ایران معیار شما نیست, لطفآ مرقوم فرمایید که بر اساس چه منطق و هنجاری "خدا پرستی " را عملی برای "استحکام" اخلاق فرض می کنید. اعتیاد به افیون دین و مذهب منطق و هنجار نیست. با احترام.

  • تزهايی درباره فويرباخ

    تزهايی درباره فويرباخ کارل مارکس اديت شده توسط انگلس ١ نقص اصلی ماترياليسم همه فيلسوفان تاکنون - از جمله فويرباخ - اين است که شيئ، واقعيت، جهان محسوس، در آن فقط به صورت عين يا نگرش [تأمل] بطور ذهنی درک ميشود، نه بصورت فعاليت بشری مشخص، يا پراتيک. اين نشان ميدهد که چرا جنبه فعال [واقعيت]، برای مخالفت با ماترياليسم، توسط ايده‌آليسم بسط داده شد البته فقط بصورت انتزاعی چرا که طبعا فعاليت واقعی و مشخص را چنان که هست نميشناسد. فويرباخ در پی اعيان مشخص، واقعا متمايز از اعيان انديشه، است؛ ولی خود فعاليت بشری را چون فعاليت عينی نمينگرد. به همين دليل، درکتاب "ذات مسيحيت" فقط نظری [تئوريک] را فعاليتی اصالتا بشری ميگيرد و درک خود را از پراتيک به شکلی از تظاهر حقير جهودوارانه آن محدود ميکند. از اينجاست که او اهميت فعاليت "انقلابی"، اهميت فعاليت "عملی-انتقادی" را در نمييابد. ٢ اين مسأله که آيا انديشه بشری دارای حقيقتی عينی هست يا نه، مسأله‌ای نظری نبوده بلکه مسأله‌ای عملی است. در پراتيک است که انسان بايد حقيقت، يعنی واقعيت و توان انديشه‌اش را، اينجا و اکنون، اثبات کند. مناقشه درباره واقعيت با بی واقعيتی انديشه‌ای جدا از پراتيک، صرفا مسأله‌ای آخوندی است. ٣ آن مسلک ماترياليستی که آدميان را محصول اوضاع و احوال و تربيت ميداند و معتقد است که برای تغيير آدميان بايد اوضاع و احوال و تربيت را تغيير داد فراموش ميکند که اوضاع دقيقا به دست آدميان تغيير مييابد و اين خودِ مربّی است که نياز به تربيت دارد. از ديدگاه چنين مسلکی، جامعه ناگزير به دو بخش تقسيم ميشود که يک بخش آن بالاتر از خود جامعه است (مثلا نزد رابرت اوئن). تقارن تغيير اوضاع و احوال و تغيير فعاليت بشری، يا تغيير خود، را فقط در وجه پراتيک انقلابی ميتوان نگريست و به نحوی عقلانی درک کرد. ٤ فويرباخ، بر اساس خود بيگانگی انسان، که پديده دين است، جهان را دوگانه ميپندارد: يک جهان دينی، که موضوع تصور است، و يک دنيای واقعی آنگاه بر آن ميشود که جهان دينی را در دنيای واقعی که پايه آن است مستحيل کند. او غافل است که با اين کار هنوز مسأله به قوت خود باقی است [زيرا آنچه بايد توضيح داد] بويژه اين است که چرا دنيای واقعی از خود جدا شده، به صورت قلمروی مستقل در ابرها تثبيت مييابد. اين جدا شدن فقط بر اساس از خود گسيختگی و تضاد درونی دنيای واقعی تبيين پذير است. پس نخست بايد جهان را در تضاد آن درک کرد تا سپس بتوان آن را با اقدام انقلابی و حذف تضاد عملا دگرگون ساخت. به عنوان مثال، همين که دريافتيم که خانواده زمينی راز خانواده آسمانی است ديگر بايد به انتقاد نظری همان خانواده زمينی [از يک سو] و دگرگون کردن انقلابی آن در عمل [از سوی ديگر] پرداخت. ٥ فويرباخ، ناراضی از انديشه انتزاعی، به نگرش حسی روی ميآورد؛ اما جهان محسوس را چون [محصول] پراتيک مشخص انسان در نظر نميگيرد. ٦ فويرباخ گرچه ذات دينی را در ذات بشری حل ميکند، اما [در نظر نميگيرد] که ذات بشر امر انتزاعی در درون فرد بشری جدا از افراد نيست. اين ذات، در واقعيت خويش، مجموعه‌ای از روابط اجتماعی است. از آنجا که فويرباخ به نقد تحقيقی اين موجود واقعی نميپردازد، ناگزير: ١- جريان تاريخ را ناديده ميگيرد، و با فرض وجود يک فرد انسانی منتزع و جدا از ديگران، روح دينی را چيزی تغيير ناپذير و به خودی خود موجود ميپندارد. ٢- در نيتجه، وجود بشری را فقط به عنوان "نوع" به عنوان کليّت درونی گنگ، که محمل صرفا طبيعی ارتباط افراد با يکديگر است، در نظر ميگيرد. ٧ بنابراين فويرباخ توجه نميکند که "روح دينی" خود محصول اجتماعی است و خرد انسانی مجردی که وی تحليل ميکند، در واقع به يک شکل اجتماعی معيّن تعلق دارد. ٨ هرگونه زندگی اجتماعی ذاتاً پراتيک است. راه حل عقلانی همه رموزی که تئوری را رازپنداری ميکشاند در پراتيک انسانی و در درک اين پراتيک نهفته است. ٩ بالاترين نتيجه‌ای که ماترياليسم نگرشی [متأمل] يعنی ماترياليسمی که فعاليت حواس را فعاليتی پراتيک نمييابد، بدان ميرسد همانا شيوه نگرشی [تأمل] افراد جدا از هم در جامعه مدنی است. ١٠ ديدگاه ماترياليسم کهن جامعه "مدنی" است. ديدگاه ماترياليسم نو جامعه بشری يا بشريت اجتماعی است. ١١ فيلسوفان تنها جهان را به شيوه‌های گوناگون تعبير کرده‌اند. مسأله اما بر سر دگرگون کردن جهان است. [بازنويسى از روى ترجمه باقر پرهام - ترجمه فارسى نياز به بازبينى دارد.]

  • فرناز

    آقای جواد *** مارکس اگر به درستی گفته بود که "مارکسیست" نیست, چون یکی از آزاد اندیش ترین و غیر جزم گرایانه ترین متفکرین در تاریخ بشریت بود و است. مورد علاقه ترین عبارت برای مارکس "به همه چیز باید شک کرد" (De omnibus dubitandum) می بود. حداقل چهار دوره مختلف در نظریات و تکامل فکری, نظری مارکس می توان مشاهده کرد. به نظر برخی از تاریخ نگاران جنبش کارگری نظریات مارکس متاخر در بارهء رشد و تکامل سرمایه داری, با نظریات اولیه ای وی متضاد است. آلتوسر نیز تعبیر خویش از مارکس جوان و مارکس کتاب "سرمایه" را دارد. حالا چگونه می شود تمامی این دوران مختلف, متفاوت و متضاد را در یک واژهء "مارکسیزم" خلاصه کرد, معجزه ای است که به قول یکی از کاربران در اینجا فقط از عهدهء دانشگاه "ویکی پدیا" بر می آید. مارکس و دوستدار و زمین و زمان همگی "جبر گرا" و "انحصار طلبی معرفت شناسانه" دارند, اما شما که پس از ۴۰ سال فاجعه بارترین تجربهء دین و مذهب و "خدا پرستی" که مردم را به خاک سیاه نشانده است, و هنوز با* خاصی خدا پرستی را ضامن صحت اخلاقی می دانید غیر جبر گرا و فارغ از انحصار طلبی در معرفت شناسی هستید! که البته معرفت شناسی مذهبی و دینی, امری پارادوکسیکال و متضاد است: مانند مادر باکره, یا شهید زنده. و همانگونه که یکی از کاربران در اینجا اشاره کرده بود هستی شناسی اسلام (و تمامی دیگر ادیان و مذاهب) بر پایهء دروغ بافی و کتمان حقیقت است. اما شوربختانه به نظر میرسد که دروغ بافی و کتمان حقیقت مذهبی و دینی برای برخی دوستان, چنان مادهء مخدر و افیون قوی ی است که هیچ چشم انداز بریدن از این اعتیاد به نظر نمی رسد. شاید هم چنین تعلق خاطر و پیوستگی غیر عقلایی به دین و مذهب به خاطر امتیازات مادی باشد که در یک حکومت فاسد مذهبی نصیب مدافعان نظام می شود؛ که در این صورت چیزی می شود مانند جنون و شهوت به قدرت, ثروت و خون. در هر رو؛ پا فشاری کودکانه بر دین و مذهب, چه یک اعتیاد خالصانه به دین باشد, چه جنون و شهوت قدرت, ثروت و خون, نهایتا هیچ فرقی نمیکند و ما با یک آسیب شناسی عظیم روبرو هستیم.

  • جوادی

    در شیمی یک اصل مهمی است به نام اصل لوشاتولیه، این اصل رو از همان زمانی که دیدم ،سخت مرا شیفته کرد. این اصل می گوید: هرگاه بر یک سیستم در حال تعادل تغییری تحمیل شود، واکنش یا تعادل به سمتی جابجا می شود که تغییر تحمیل شده را تا آنجا که ممکن بی اثر کند، یعنی واکنش در جهت عکس پیش می رود. جامعه ایران، پیش از لنقلاب مذهبی تر بود یا الان؟ بله حکومت پهلوی سعی کرد کشور رو با سرعت مدرن کند، مثلا با طرح اتقلاب سفید و سایر سیاست های نوسازی، طبق اصل بالا جامعه واکنشی در جهت معکوس داد برای بی اثر کردن این تغییرات تحمیل شده که اوجش رو در انقلاب بهمن و بعد با طرح انقلاب فرهنگی می بینیم. سیاست افراطی همیشه نتیجه معکوس میده، حتی لحن تند موجب مقاومت در برابر منطق میشه. حکومت مذهبی تلاش کرد درست برعکس سیاست های نوسازی با مدرنیته ستیز کنه و جامعه را به زور یعنی از راه سیاسی مذهبی تر کنه، ولی طبق اصل بالا جامعه در جهت عکس پیش رفت. وقتی تا تعادل دوباره برقرار بشه. آیا کسی تردید داره که با وحود حکومت مذهبی در ایران، جامعه نسبت به پیش از انقلاب کمتر مذهبی است و حتی پدران و مادران نمی تونند و یا نمی خواهند درست حسابی اندیشه های مذهبی رو منتقل کنند،جون این کار در حد افراط در مدارس و رسانه ها صورت می گیرد. گاهی یک ایدئولوژی قدرت سیاسی رو دز دست دارد ،، ولی به همان اندازه قدرت اقناع یا معنوی ندارد واین در سرنوشت آن ایدئولوژی حیاتی است.

  • جواد ب

    خطاب به همه آنها که مارکس یا هر متفکر دیگری رو دانای کل می پندارند و گرفتار پیش داوری من می دانم و من مطمئنم که شما پاسخی ندارید هستند مارکس می گوید ایدئولوژی آگاهی کاذب است که طبقه سرمایه دار برای تداوم و توجیه قدرت خود به خورد توده ها میدهد. من این گزاره مارکس رو تعمیم میدم ومیگم این در مورد هر طبقه حاکم و هر ایدئولوژی صادق است آیا مارکسیسم وقتی به قدرت برسد برای توجیه خود به ایدئولوژی نیاز ندارد؟ آیا خود مارکسیسم ایدئولوژی نیست؟ دوستان پست مدرن در ایران که حتی معنی مدرنیزم و سنت رو درست دزک نکردند نیز ادعا های مشابه دارند، میگن ما پست مدرنیست ها ،فراروایت ها رو قبول نداریم و حتی ذره ای شک نمی کنند که ممکن است ایی اندیشه خود متناقض باشد و پست مدرنیسم خود یک فراروایت جدید باشد. دین به قول مارکس افیون توده هاست، خوب شبه دین ها یا جایگزین های دین چه هستند؟ آیا فاقد جزمیت و تعصب اند؟ کتاب گریز از آزادی اریک فروم رو بخونید. انتقال از یک ایسم به ایسم دیگه رهایی نیست، این مثل انتقال از یک زندان به زندان دیگر است کارنامه کمونیسم در ایران و جهان اگه نگیم کامل سیاه است درخشان هم نیست. اشتباه هست که فکر کنیم فقط دین به تعصب آلوده است و مثلا مارکسیسم عاری از تعصب است بین الملل اول، دوم ،سوم ، کمینترن و کمینفرم و حتی شوروی شکست خوردند و چین کمونیست هم تا حدی سرمایه داری رو پذیرفته مثلا نظریه پنح اصلی جیانگ زمین رئیس جمهور اسبق چین رو ببینید. آیا این همه شکست ها کافی نبست برای اثبات یک نظریه، مارکس می گوید وظیفه اصلی فلسفه تفسیر جهان نیست بلکه تغییر جهان است. سوال این کار بزرگ بر چه اساسی باید صورت بگیرد؟ جواب این است بر اساس شناخت و تفسیر صورت بگیرد یعنی تغییر ایجاد کردن که بر تفسیر جهان ترجیح داده شد خود بر فلسفه و تفسیر جهان استوار است. چطور روبنا وعمل مهمتر از فلسفه است، در حالیکه همواره محتاج فلسفه و شناخت است. دوستان تعصب جاودانه است، فقط شکل و شدت اش عوض می شود هر سازمانی به ویژه حزب و دولت ساختار طولی و سلسله مراتبی دارند یعنی شکل هرمی دارند و بنابراین همه شان سرکوب گرند اما شدت سرکوب و شکل سرکوب ها فرق می کنند بهترین سازمان که فاقد هر نوع سرکوب باشد یعنی هرمی نباشد تا الان پیدا نشده است. گرچه اعضای یک حزب یا سازمان همدیگر رو برادر یا رفیق صدا میزنند، مثلا کمونیست ها به استالین می گفتند رفیق استالین، اما همین رفیق به خاطز تعصب ایدئولوژیک ، خیلی از رفقا رو به کام مرگ فرستاد این است داستان تلخ انقلابها.

  • جواد ه

    خطاب به فرناز پاسخ این است که به همان صورتی که هوشنگ چهره عوض می کند. لطف کنید اگه ویکی پدیا اینقدر بد است چرا هی توش سرک می کشید. مرا یاد کمونیست ها و آقازاده ها میندازید که مرتب نق میزنند غرب بد است، غرب بد است ولی نمیدونم همه شون برای زندگی در غرب چرا اینقدر شیفتگی نشون میدن.

  • جواد

    تشخیص بیماری یه چیزه ، درمان و تجویز نسخه چیز دیگه حتی فرض کنیم مارکس و انگاس و بقیه مارکسیست ها تا نومارکسیست ها در تشخیص بیماری جامعه برحق باسند ،در مرحله درمان و تجویز نسخه در عمل طبق شواهد تاریخی به ویژه فراز و فرود شوروی و بلوک شرق کامل ناکام ماندند. از تئوری کمی بپرید بیرون و تجربه ها ی تاریخی رو بنگرید.

  • جوادی

    شما و جناب دوستدار حق دارید همه را در یک واژه بسته بندی کنید مثلا واژه دین خو، ولی ما حق نداریم نومارکسیت ها رو مارکسیت بنامیم. برای دوستدار آل احمد هم دین خو است و هدایت هم. شما چرا همه رو با یک چوب میرانید. سیر طعنه زد به پیاز.... خطاب به فرناز خانم متفکر غیر دی خو!

  • جواد ب

    فقط سرمایه داری نیست که به ایدئولوژی مجهز هست‌ هر قدرتی در طول تاریخ به یک فلسفه سیاسی مجهز بوده است رادیکالیسم دو وجه دارد. شما روی خوشش رو میبینید روی بنیادگرایی اش رو نمی بینید. یه معمار میگه این ساختمان کلنگی است و خراب شه بهتره خوب تا اینجا قبول، آیا حق نداریم بپرسیم چیز بهتری با توجه به امکانات میتونه تحویل بده یا نه فرض کنیم چپ ها با هر گرایشی در انتقاد از وضع موجود برحق باشند و فرض کنیم دین هم محو شد وسرمایه داری نیز به زباله دان تاریخ پیوست‌آیا همه مشکلات حل شد و به ناکجا آباد رسیدیم یعنی بهشت زمینی. ۱۹۸۴ اورول رو بخونید، پاسخ خود را خواهید یافت

  • جواد ه

    یک انقلاب مثال بزنید که در موردش جمله معروف انقلاب فرزندان خود رو می بلعد درست نباشد.سر ارثیه بابا وسر سود شراکتی نزاع میشه، آیا نباید انتظار داشت، سر تقسیم قدرت بعد از پیروزی انقلاب نزاع و خونریزی نشه؟ حتی مانند روسو به مفهوم انسان پاک سرشت هم معتقد باشیم نمی تونیم قدرت سیاسی رو پاک سرشت فرض کنیم یا به تقدیس آن روی بیاریم. همیشه احتمال سوء استفاده از قدرت وجود دارد و این در مورد قدرت متراکم و انحصاری بیشتر رخ میده و خطرناک تر هم هست.

  • جواد

    پاسخ به مقاله مذهب عامل سرکوب درونی کارگران و زحمت کشان عنوان این مقاله تعبیر دیگری از آگاهی کاذب بودن ایدئولوژی بورژوایی مارکس است در بخشی از این مقاله آمده است: اما جدا از ما بخشی از اپوزیسیون بورژوایی هم صرف نظر از اینکه در آینده چه اندازه به آن پایبند باشند همین شعار رو سر می دهند و گاهی مبلغ ایده های..‌ دوستان من کمی واقع گرا باشید، الان دیگه برای اکثریت روشن شده که فاصله شعار تا عمل چقدر زیاد است. جالب اینجاست که یه تردیدی هم به پایبندی بورژوایی در آینده به شعارها ، نشون میده. خوب شما که بیشتر شعار میدید و شعار هاتان هم ماشا ء ا... خیلی بزرگ و عمیق هست خوب اگر راجع به حسن نیت بورژوایی و تعهدش تردید وجود دارد که معقول هم به نظر میاد،چرا این حکم راجع به شما درست نباشد. چه دلیلی وجود دارد که شما هم مانند بورژوایی وقتی مزه قدرت رو چشیدید و کیف داد به شما، اونوقت پشت پا بزنید به عهد و پیمان. مگه اینکه ادعا کنید جنس شما مرغوب تر است و معصوم هستید.

  • فرناز

    "آقای" جواد شما از دیشب تا به حال با چهار نام مستعار مختلف؛ جواد ب, جوادی, جواد, جواد ه در اینجا حضور داشته اید, اما این دیگران هستند که چهره عوض می کنند. مارکس در "تزهایی درباره فویرباخ" می نویسد که: "این خودِ مربّی است که نیاز به تربیت دارد" اما مارکس "عقل کل" حساب میشود. مذاهب و ادیان رسمی "خدا پرست" در تمامی جهان فاسدترین و منحط ترین نهادهای جامعه هستند, اما "خدا پرستی" برای استحکام اخلاقی واجب و لازم است. آیا در خود مظلومی, جزمیت و فرافکنی شما مسلمانها حدی وجود دارد؟ ج.ا. به سوی ورشکستگی کامل اقتصادی می رود. ترکیبی از تحریم ها, کساد بازار نفت و بحران اقتصادی جهانی تنها "راه حلی" که برای ج.ا. باقی گذاشت بازار بورس بود که آنهم زپرتش در آمد. چشم انداز روبرو, از هم پاشیدگی اقتصادی, و به دنبال آن آغاز و ابتدای از هم پاشیدگی اجتماعی است (هر چند که برای میلیونها, میلیون ایرانی که در خط فقر یا زیر خط فقر زندگی میکنند از هم پاشیدگی اقتصادی و اجتماعی خیلی وقت است که آغاز شده است). حالا در این اوضاع پیشنهاد شما چیست؟ باید فقط و فقط به دنبال اصلاحات تدریجی و آرام بود! حالا اینکه خط فقر هر ما تقریبا یک میلیون بالا میره, دو ماه پیش هشت میلیون بود الان شده نه میلیون؛ این مشکل شما نیست. حالا اینکه دلار یک شبه از ۱۶ تومان میشه ۱۷ تومان و فردا میشه ۱۸ تومان, این مشکل شما نیست. شما خارج کشور در استانفورد نشسته اید و تنها وظیفه تان (به هزار و یک نام مستعار) تبلیغ و ترویج علیه خود سازماندهی مردم و مخالفت به هر شکل و زبانی با تعیین سرنوشت مردم به دست خودشان است. شما انقدر در تخیلات افیونی مذهبی خود غرق شده اید که فکر می کنید این فقط "چپ ها" هستند که از وضع موجود انتقاد دارند. شما یک قشر و یک طبقه (غیر از آخوندها, سپاه و بسیج, که شامل سایبر بسیج هم می شود) نشان بدهید که از وضع موجود راضی باشد. شما مردم ایران را از "ناکجا آباد" می ترسانید, اما برای ما مردم ایران نا کجا آبادی بدتر از جهنم جمهوری اسلامی وجود ندارد. اما دغدغهء شما دقیقا حفظ و استمرار همین نا کجا آباد جهنمی است, با استدلال و رجوع کردن به یک اعتیاد مذهبی, افیونی, وظیفهء رسمی تان نیز چیزی نیست جز مخالفت با اینکه مردم ایران سرنوشت خویش را خودشان تعیین کنند و خودشان سرنوشت خود را به دست گیرند. که البته هیچکدام از اینها سایبر بسیجی نیست. اما لطفا شما برای ما توضیح دهید که تفاوتش با سایبر بسیج در چیست؟

  • عباس منصوران

    در پاسخ به کامنت ۱۱۴ ---------------------------------- مفهوم حاکمیت شورایی در این نوشتار به مفهوم شوراهای سراسری و منطقه ای به ویژه مفهوم حاکمیت شورایی در کردستان پرداخته می شود و نیز از آزمون کمون پاریس که 148 سالگی آن را می گذرانیم یاد می شود. در این روزها از واژه هایی به نام شورا، خودگردانی شورایی، حاکمیت شورایی، دمکراسی شورایی، خود - مدیریتی شورایی، کمون، کمونال، کانتون و... بسیار گفته می شود، ولی کمتر مورد کنکاش قرار می گیرد. با این همه، مفهوم شورا، با پسوندهای گوناگون هر یک با بار طبقاتی خود از سوی نیروهای سیاسی، در آغاز، دریافتی پیشرو به دید می آید. زیرا که از شورا، نامبرده می شود و نه از سلطه فردی یا از حاکمیت حزبی، نه از پارلمانتاریسم و نه از جمهوری حزب ها و ائتلاف نیروهای سیاسی. اما نام بردن از شورا و باور به شورا، با هر پسوند و پیشوندی، بدون بیان ماهیت و سرشت شورا، نشانگر انقلابی بودن و یا پیشرویی آن نیست. به این بیان، نام مبهم شورا به خودی خود، می تواند با برداشت های گوناگون و منافع طبقاتی متضاد، هم مورد سوء برداشت قرار گیرد و هم در دست سوء استفاده نشر دهنده گان آن به ضد مفهوم دگرگون شود. گزینه ی شورا، درست زمانی به میان می آید که نیروهای انقلابی به آغاز درک آگاهی یک ضرورت می رسند؛ یعنی به ضرورت در این آغازگاه که شورا، گزینه ای است استراتژیک در برابر حاکمیت موجود. مفهوم ضرورت نیز خود، از قانون دیالکتیک پدیده ها پیروی می کند و دارای دیالکتیکی دو سویه است. یک سوی این تضاد دیالکتیکی (تز)، باید نفی شود و سوی دیگر آن، پدیده بالنده ای است (آنتی تز) که ایجاب گر است و بخش کهنه را نفی می کند و ساختاری (سنتز) آفریده می شود. یعنی ساختاریابی یا مادیت یابی گزینه ای نوین به جای ضدیتی که کهنه، فرسوده و ارتجاعی شده با یک انقلاب (جهش و نه رفرم) آفریده می شود. این پدیداری، تدریجی و لاکپشتی، خودبخودی یا ارادی نیست، بلکه، به طبقه ای بالنده، آگاه و سازمان یافته و پیشاهنگ نیاز دارد که انقلابی است، یعنی دگرگونی رادیکال مناسبات حاکم و میرنده را هدف گرفته است. در اینجا دیگر جایی برای یک جایگزین رنگ و زیور گرفته و رفرمیستی از ساختار فرسوده قدیمی نمی ماند. نیرویی بینابینی و سانتریستی نمی تواند به چانه زنی برآید که شرایط ذهنی را باید آماه ساخت، پس شکیبایی را باید پیشه ساخت. چنین دیدگاهی رویزیونیستی است و راه تکامل تدریجی و مرحله بندی را در نظر دارد. بنابراین، بین ضدیتی که باید نفی شود و «برابرنهادی» که دگرگون خواه است، گزینه بینابینی در میان نیست. در اینجاست که سرو کله جایگزین های ساختگی و دروغین با زیور «شورا» و «حاکمیت شورایی» و... به میان می آیند. هنگامی که از حاکمیت شورایی سخن به میان می آید به خودی خود، حکومت شورایی به ذهن ها بازتاب می یابد. حکومت، اما خود برتری و سلطه را در معنا دارد. طبقه کارگر و کمونیسم در بنیاد، هیچ حکومتی را نه تنها پشتیبان نیست، بلکه ضد بقاء هرگونه حکومت است، حتی حکومت کارگری! «حاکمیت کارگری» مورد نظر مارکس و انگلس، خودکاهنده و ذوب شونده است و از همین روی کمون را «قدرت سیاسى طبقه کارگر» و به سان یک رژیم دوران انتقال (مارکس، حاشیه نویسى بر باکونین، مجموعه آثار، جلد ۱۸، ص‏ .۶۳۶) می نامد. مارکس می نویسد: «کمون در اساس حکومت طبقه کارگر بود… آن شکل سیاسى که سرانجام کشف شده و وظیفه اش‏ رهائى» بود.( مارکس، منتخب آثار ، جلد اول ، ص‏ .۴۷۴-۴۷۳). پرسش اینجاست که: سلطه و برتری برچه بخش یا لایه و یا طبقه ای در اجتماع؟ و نخستین تر آنکه این حاکمیت از سوی چه کسانی اعمال می شود؟ مناسبات طبقاتی- تولیدی حاکم و جاری در جامعه چیست؟ افق این حاکمیت شورایی کجاست؟ و پرسش هایی این چنین. اگر از «خودگردانی شورایی» یا «خود مدیریتی شورایی» یا کمون و کانتون سخن گفته می شود، این «خود» ها چه کسانی هستند؟ افق و سمت و سویشان کجاست؟ و در کدامین مناسبات تولیدی و طبقاتی بستر دارند و افق گرفته اند؟ حاکمیت شورایی به بیان سازمان کردستان حزب کمونیست ایران تا آنجا که به موضوع شوراها در ایران بازمی گردد، برنامه سازمان کردستان حزب کمونیست ایران (کومه له) در رابطه با «حاکمیت شورایی در کردستان» برپایه ملزومات زیر می شمارد: «... طبقه کارگر و زحمتکشان شهری و روستایی نیروی محرکه اصلی جنبش انقلابی در کردستان را تشکیل میدهند، رشد جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر برپایی تشکلهای توده ای و طبقاتی کارگران، سازمانیابی جنبش زنان، رشد جنبش اعتراضی مردم بر علیه رژیم از ملزومات پیشروی و پیروزی این جنبش و تحقق حاکمیت توده های استثمارشده و ستمدیده در کردستان است. شرط لازم پیشروی جنبش انقلابی و تحقق حاکمیت مردم، جدایی توده های کارگر و زحمتکش از استراتژی، افق، آرمانها و سیاستهای احزاب بورژوایی در کردستان تقویت استراتژی سوسیالیستی در قبال استراتژی ناسیونالیستی در مقیاس اجتماعی است... کومله بر طبق برنامه حزب کمونیست ایران برای پایان دادن به حاکمیت سیاسی و اقتصادی طبقه سرمایه دار و ایجاد یک جامعه سوسیالیستی مبارزه میکند... تامین اراده آزادانه مردم کردستان بر سرنوشت خویش، محصول تداوم یک مبارزه توده گیر همه جانبه، سیاسی، اجتماعی و نظامی برعلیه جمهوری اسلامی است. ...سقوط و درهم پاشیدن نیروها و نهادهای حکومت مرکزی و عقب نشینی آنان پایان کار نیست. پیروزی در این مرحله با تشکیل ارگان های قدرت توده ای در شهر و روستا و سازمانیابی یک ساختمان حاکمیت شورایی در کردستان کامل خواهد شد... تضمین نهایی و تداوم پیروزی، در گرو درهم شکستن قطعی قدرت دولت مرکزی و پیشروی جنبش کارگری در سطح سراسری است. سهل ترین و کم دردسرترین راه، حفظ دستاوردهای یک جنبش انقلابی پیروزمند در کردستان پیوند با یک انقلاب سراسری در ایران است...» برنامه سازمان کردستان حکا (کومه له) در اینجا ضمانت اجرایی و نهایی و تداوم پیروزی را در گرو «انقلاب سراسری در ایران» می شمارد. در این برنامه و نیز در بیانیه کنفرانس نیروهای چپ و کمونیست در کردستان که سازمان کردستان حزب کمونیست ایران(کومه له) یکی از نیروهای آن است، مفهوم شورا علیرغم کاربرد مفاهیم پوپولیستی، درونمایه ای انقلابی دارد. کاربرد مفاهیم پوپولیستی مانند: «مردم کارگر» به جای «طبقه کارگر» و اصرار در کاربرد «مردم» و «تشکیل ارگان های قدرت تودەای در شهر و روستا ... و بر حاکمیت شورایی و اعمال اراده مستقیم مردم در کردستان» به جای «سازمانیابی ارگان های شورایی اعمال اراده مستقیم کارگران و تهی دستان شهر و روستا، بیانگر آن است که در این اتحاد نیروها، سازش هایی در کاربرد مفهوم های استراتژیک صورت گرفته است. حاکمیت شورایی و کنفرانس نیروهای چپ و کمونیست در کردستان حاکمیت شورایی را در پیوند مستقیم با جنبش سوسیالیستی و انقلاب کارگری در ایران می داند و برآن است که «در چنین شرایطی ارائه یک آلترناتیو سوسیالیستی از طرف نیروهای چپ و کمونیست در کردستان، که در آن تصویر روشنی از معنای سرنگونی جمهوری اسلامی، چگونگی پیروزی، شکل شرکت مستقیم تودەهای مردم کردستان در حاکمیت سیاسی و اداره جامعه و تحقق خواست ها و مطالبات مردم کارگر و زحمتکش بدست داده شده باشد، مبرمیت پیدا کرده است. پیروزی ‌آلترناتیو سوسیالیستی در گرو در هم شکستن قطعی قدرت دولت مرکزی، پیشروی طبقه کارگر، جنبش و احزاب کمونیستی در خلع ید از بورژوازی و کسب قدرت سیاسی و استقرارحکومت کارگری در سطح سراسری است. سهل ترین و کم دردسر ترین راه حفظ دستاوردهای مبارزه مردم در کردستان پیوند با یک انقلاب و جنبش سرنگونی در سطح ایران است.» شاید بازنگری آزمون ارزنده و تاریخی طبقه کارگر در کمون پاریس، به یافتن پاسخ های مناسبی از سرشت شورا و خودگردانی یاری امان دهد. کمون پاریس با عمر پرافتخار و کهکشانی نزدیک به 3ماهه خود در سال 1871، یک شورای خودگردان بود. نیروهای پیشتاز آن برهه، از آنارشیست ها گرفته تا سوسیالیست ها و از کمونیست ها (که در اقلیت بودند) الگویی است از یک شورای انقلابی. آزمون شورایی کمون پارس سال 1871، پاریس در محاصره ارتش پروس از سویی و لویی بناپارت در سوی دیگر هنگامی‌که کمون پاریس رهبری انقلاب کارگری را به‌دست گرفت کمتر کسی این ساده اندیشی را داشت که انقلاب و کمون، پیروز می شود. مارکس و انگلس به همراه کمونیست های شرکت کننده در کمون پیشاپیش همراه با پشتیبانی از نبرد طبقاتی همزمان با دو امپراتوری بزرگ فرانسه و پروس رای دادند بی آنکه دچار توهم پیروزی باشند. بنابراین، آیا این یک خودکشی آگاهانه و پرافتخار بود؟ یا درک یک ضرورت و آگاهی از ضرورتی آگاهمندانه! هنگامی که کارگران به رهبری کمون پیوستند، خودگردانی خویش را برای نخستین بار در تاریخ به آزمون گذاردند. کارگران به این آگاهی رسیده بود که نباید طبقه ای در خود باشند، بلکه باید به طبقه ای برای خود دگرگون شوند- یعنی که به درک تعیین سرنوشت خویش به دست خود رسیده اند. کارگران در آن برهه به این آگاهی طبقاتی دست یافته بودند که اگر خود سرنوشت خویش را به دست نگیرند، در این مجال تاریخی، سوم شخص ها سرنوشتشان را به دست خواهند داشت. کارگران و کمونیست ها و همه کموناردها، برای نخستین ‌بار شجاعت (جسارت و آگاهی) یافتند که به‌ سلطه حکومتی «سروران طبیعی» خویش، یعنی به مالکین خصوصی ابزار تولید، یورش برند. در آن شرایط بی سابقه، آنان این اقدام را یک وظیفه و مسئولیت شناختند و دریافتند. با فروتنی و بی خودستایی و نه در ایفای نقش شهیدان قهرمان و «مظلومی» که سلاخان خویش را به پیشواز می روند. پرچم سرخ، نماد جمهوری کار، برفراز بالاترین ساختمان پاریس، در اهتزاز، به جهان پیام فرستاد: زنده باد کمون، کمون قلب تپنده بین الملل کارگران! پاریس یک محدوده جغرافیایی ملت گرا و ملت نبود با ناسیونالیست هایش که همانند اقلیمی خودمختاری و فدرالیسم بخواهند و با حکومت مرکزی به چانه زنی بپردازند تا سهمی در قدرت اقتصادی و سیاسی و نفت و گاز بخواهند و ترافیک تانکرها به راه اندازند و سران اش به فساد و تباهی و استثمار ملت خویش بر تخت نشینند. پاریس ستون پولادین «واندوم» که نماد پیروزی ناپلئون بر دیگر سرزمین ها بود سرنگون و نابود ساخت، در همان چند روزه ی نخست خودگردانی کمونی. و گاریبالدی انقلابی ایتالیایی را به شهروندی انترناسیونالیستی کمون برگزید و با صدها کمونیست انترناسیونالیست دیگر. این نخستین انقلاب بود که در آن طبقه‌ی کارگر، نمایندگی لایه های زیر ستم و میانه را با بخشودگی بدهی ها به بانک های گرو ستان، رهایی زن از ستم و خودرهایی کارگران را اعلام کرد. در سپیده‌دمان 18 مارس، پاریس با اعلام تندرآسای: زنده‌باد کمون برخاست. کمون در بیانه 18 مارس کمیته‌ی مرکزی در سپیده دم اعلام کرد: «پرولترهای پایتخت که شاهد ناتوانی‌ها و خیانت‌های طبقات حاکم بودند، دریافتند که ساعت موعود، برای آن‌که آنان با به‌دست گرفتن زمام امور، کشور از وضع فعلی برهانند، فرارسیده است... پرولتاریا دریافت که وظیفه‌ی اجتناب‌ناپذیر و حق مطلق اوست که سرنوشت خویش را خود به‌دست گیرد و بابه دست گیری قدرت، پیروزی این سرنوشت را تضمین کند.»(کمون پاریس،1871،آ ژلوبوفسکایا، ترجمه محمد قاضی، چاپ دوم، نشر آلفابت ماکزیما سوئد 1380) کمون اعلام کرد که طبقه‌ی کارگر نمی‌تواند به‌این بسنده کند که ماشین دولتی را پاسداری و دست نخورده از آن استفاده کند. این بزرگترین آموزش کمون بود. ماشین سرکوب و تمامی ارگانهای اداری و حکومتی سرمایه داران از جمله: ارتش دائمی، نیروی انتظامی، دستگاه اداری، روحانیت و دستگاه دادرسی باید منحل می شد. راز حقیقی کمون، بیان و برقراری شیوه ای از «حاکمیتی» بود که می بایست به نه- حکومتی دگرگون شود. حکومتی که از آن خود طبقه تولید کننده بر ضد طبقات دارنده و مالک ابزار تولید و مناسبات بهره کشی بود. کمون، یک خودحکومتی تراز نوین و سیاسیِ سرانجام به‌دست آمده‌ای که رهاییِ اقتصادیِ کار کالایی را هدف گرفته بود، از گذر آن ساختار خودگردان را پیشاهنگ بود. پاریس، مرکز انقلاب جهانی کارگران، پاریسی شد که کار و اندیشه و پیکار را در 72 روز به هم پیوند داد تا در زهدان خود، انقلاب سوسیالیستی را بپروراند. برداشت از مفهوم شورا: حاکمیت شورایی سراسری، دیگر حکومت به‌معنای خاص كلمه نیست، بلكه بستری است منطقی و اصولی برای پیشبرد هرچه انسانی‌تر و آگاهانه‌ترِ محو طبقات، لغو امتیازات طبقاتی و ازخودبیگانگی انسان. برای پیش‌گیری از بازتولیدِ حکومت سرنگون شده، باید با آغاز از كمونیسم شورائی بر نه‌ـ حکومت یا حکومت كمون ‌كه مرحله گذاری است به‌جامعه كمونیستی پای فشرد. برای تحقق سوسیالیسم، بین جامعه سرمایه‌داری و كمونیستی روندی دگرگون كننده و گذاری پیوسته و بدون درنگ وجود دارد. این گذار با یك گذار سیاسی همراستاست‌ كه در آن حكومت سیاسی پرولتاریا، یا همانا خود گردانی شورائی است. از همین روی، به جای حاکمیت شورایی، خودگردانی شورایی، مناسب ترین و بی شبهه ترین مفهومی است که به حکومت سیاسی طبقه کارگر و متحدین تهی دست شهر و روستا، معنا می بخشد. حاكمیت شورائی، برخلاف حکومت بورژوائی، تثبیت‌گرا نیست و در سیری ذوب شونده درحال دگرگونی است. یعنی از همان بدو پیدایش خویش نفی خود را می‌آغازد. این سازمان سیاسی قدرتِ طبقه‌كارگر از سازمان‌های سیاسی توده‌ای كارگران و زحمتكشان متحد طبقه‌كارگر بنیاد می‌گیرد و برای پیشبرد امور جامعه و برای زوال خویشتن خویش سازمان می‌یابد. وقوع و سازمان‌یابی چنین ساختاری (یا به‌بیان دیگر: قدرت سیاسی طبقه‌كارگر)؛ اما نه‌تنها بورژوازی، بلكه بسیاری از مدعیان سوسیالیسم را كه در واقع چیزی جز سوسیال دموكرات‌های راست، میانه و چپ وطنی نیستند، به‌هراس می‌افكند. برخلاف بسیاری از چپ‌ها كه فقط در سطح شعار از شورا سخن می‌گویند، بی‌آنكه محتوای حقیقی آنرا بپذیرند، تبیین از شورا، آنگونه ساختار و سازمانی است‌كه طبقه‌كارگر و لایه‌های مختلف تهی دستان شهر و روستا را دربرگرفته، نمایندگی کرده و در تبادلات انقلابی ارگان سیاسی ـ اقتصادی ـ اجتماعی این اكثریت اهالی جامعه باشد. این سازمان شورائی، نهاد خودگردان، مجمع عمومی مولدین، كمون و یا هر نام دیگری‌ كه بیانگرِ مضمون تاریخی ـ اجتماعی و طبقاتی آن باشد؛ قدرتِ سازمانیافته خودگردانی همه‌جانبه ی‌ جامعه را به‌ نمایندگی از سوی برگمارندگان (یعنی همه ی‌ آنهانی‌كه به‌گونه ای در تولید اجتماعی شركت دارند) در دست دارد. برگمارندگانی‌ كه به‌طور مداوم بركاركرد، برنامه‌ها و تبادلات آن نظارت می‌كنند؛ از آن گزارش می‌گیرند؛ گزارش‌ها را به‌گونه‌ای انتقادی با آنچه‌ كه می‌بایست انجام شود، مقایسه می‌كنند؛ و بنا به‌تشخیص خویش و ضرورت‌های اجتماعی هرآینه نمایندگان را بركنار ویا به‌كار برمی‌گمارند. شورا نه‌تنها به ‌یكباره و ابتدا به‌ساكن، برفراز سرِ كارگران و زحمتكشان تشکیل نمی‌شود و ساختاری هرمی ندارد از هیچ سازمان و حزبی نیز دستور سازماندهی و كاركرد نمی‌گیرد؛ بلكه در درون مبارزات كارگران و در پروسه ی مبارزه ی طبقاتی سازمان می‌یابد و خود ـ رهائی و خودگردانی تولیدكنندگان را در پیوستاری پویا، از كوچك‌ترین سلول‌ها و هسته های كارگری ـ سوسیالیستی تا اندام‌ واره‌ها و ساختار گسترشِ افقی ـ سرتاسری طبقه‌كارگر، تهی‌دستان شهر و روستا و دیگر تولیدكنندگان را به‌تجربه و آزمون می‌گذارد.

  • جواد

    خنده آور هست، کاش همه نام های مستعار این جوری بودند روست من از موضوع خیلی پرت هستی،من چند یادداست پشت سر هم می فرستم، جون انجام نمیشه و برگشت می خوره ناچارم یه حرف به جواد اضافه کنم، یادم هست که یه بار می خواستم مچ یک مامور رو بگیرم و تبانی او با طرف مقابل رو آشکار کنم وقتی به دفتر کارش با سراسیمگی وارد شدم برافرخته شد و اولین گیری که داد این بود؛ چرا سلام نکردی من هم که اونقدر انعطاف داشتم و دوست دارم به اصل موضوع بپردازم، فوری گفتم سلام. جنابعالی هم یه چنین گیرهایی میدی، اولین بار ایراد گرفتی که چرا خانم فرناز نگفتم. دوست من یه روزی امثال شما حلقوم شون رو فشار می آوردند و می گفتند که تا شاه کفن نشود ، وطن وطن نشود. دوست من اگه من ثابت کنم وضع موجود اسفناک است، دلیل آن نیست که راه حلهای من نیز بی چون و چرا درست اند، اگه من ثابت کنم ایکس مستبد هست دال بر درستی و دموکرات بودن من نیست. یعنی این موضوع روشن قبولش اینقدر سخت است. دهها گروه اپوزسیون مدعی استبدادی بودن و ناکارامدی نظام فعلی اند. حتی با همدیگه نمی تونند بنشینند و گفتگو کنند. مثل اینجا که سعی می کنند با مغالطه بحث رو به بن بست بکشونند و از پاسخ دادن به پرسشهای ساده طفره می روند‌ هیج یک از اینها حتی تعریف دموکراسی وانقلاب رو خوب درک نکردند چه برسه به اینکه بخواهند راه حلی برای مسایل بنیادی کشور داشته باشند هنوز ما به دموکراسی فرهنگی نرسیدیم، چه برسه به دموکراسی سیاسی کمونیزم دیگه یک نظریه نو ظهور نیست که طرفدارانش بگن خوب به فرصت بدید ، بهشت رو از آسمان فرود میاریم و در زمین بنا می کنیم. بهشت شما همان دژستان یا جامعه توتالیتر توصیف شده در ۱۹۸۴ جرج اورول است کمونیزم دیگه دارای تاریخ و کارنامه است..و کارنامه اش سیاه هست بد بودن جمهوری اسلامی، درستی شما رو اثبات نمی کنه، تمام.

  • جواد

    جناب فرناز خانم خوب هست کمی فکر کنید که جمهوری اسلامی چگونه پدید اومد؟ با شعارهای انقلابی و آر مانشهر خواهی امثال شما. اگه قرار باشه یه نظام توتالیتر چپ یا راست گرا در اثر انقلاب به وجود بیاد، خوب همین باشه بهتره

  • مرادی

    جناب "مذهب ابزار درونی سرکوب کارگران و" اینکه میفرمایید: "زمانی که در دنیای واقعی هیچ امیدی برای رسیدن به آرزوهایش باقی نمی ماند، آرزو می کند که برای دستیابی به امیالش بعد از مردن دوباره زنده شود، و با آرزوی دستیابی به رفاه و خوشبختی در دنیای خیالی بعد از مرگ، رنج و مرارت های دنیای واقعی را تحمل می کند." با تعالیم قرآنی سازگار نیست...مردم نباید چنین بیاندیشند...خود و آنها را بشکل صحیح از این افکار حذر دهید... شما باید تعالیم قرآنی را با توهمات سرهمبندی شده ای به نام مذهب جدا کنید...متاسفانه باز میخواهید اشتباه تحولات 57 را تکرار کنید...با شعار "مرگ بر کمونیست اونکه میگه خدانیست"...مردم را از چپ گراها منزجر کردند... دین اصیل قرآنی در این رابطه میگوید: إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ قَالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِيهَا فَأُولَئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءَتْ مَصِيرًا ﴿۹۷﴾نساء كسانى كه بر خويشتن ستمكار بوده‏ اند [وقتى] فرشتگان جانشان را مى‏ گيرند مى‏ گويند در چه [حال] بوديد پاسخ مى‏ دهند ما در زمين از مستضعفان بوديم مى‏ گويند مگر زمين خدا وسيع نبود تا در آن مهاجرت كنيد پس آنان جايگاهشان دوزخ است و [دوزخ] بد سرانجامى است (۹۷) إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ لَا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَلَا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا ﴿۹۸﴾ مگر آن مردان و زنان و كودكان فرودستى كه چاره‏جويى نتوانند و راهى نيابند (۹۸) داستان خلقت این جهانی و آن جهانی که زمانهایی در زندگی همه (اعم از فقیر و غنی) مجهول بوده یا میباشد بطور خلاصه در قرآن چنین است که ما با عملکرد خود بر قسمت نانوشته و پاک روح خود می نگاریم مانند پانچ کردن کارت های مخصوص در کامپپوترهای بزرگ سابق... در خلقت بعدی بر اساس پانچ کارت روح خود از مواد اولیه آن جهانی جسمی متناسب می یابیم.... مشکل مستضعفان ما که در جامعه ای مذهبی زیسته اند روشنفکرانی میباشند که بی دلیل و حکمت دین را از بیخ و بن منکر هستند...و نمیتوانند آنچنانکه باید یکدیگر را جذب کنند...اگر دین و مذهب را نمی شناسید بهتر است درباره آن سکوت کنید... چپ گراها باید قرآن را بهتر از دستگاه سنتی مذهبی بشناستد حتی اگر دید انتقادی دارند و به تشخیص صحیح توده مذهبی کمک کنند... مذهب سفارشی روحانیت با آن قسمت از دین که فکر همیشگی انسانهاست توانسته بر خواسته های سفارشی قدرتمندان روکشی بنام مذهب درست کند و با همان قسمت اول توده را جذب و مومن (ضعیف) بسازد... وَإِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِيقًا يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتَابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتَابِ وَمَا هُوَ مِنَ الْكِتَابِ وَيَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَمَا هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَيَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَهُمْ يَعْلَمُونَ ﴿آل عمران۷۸﴾

  • بردیا

    من فکر میکنم ، همه تلاش دوستدار و نیکفر و دیگر متفکران ، در این خلاصه میشود : قرار نیست هیچ ، تفکری ، ایدولوژی و دینی ابزار سلطه شود . اگر کاربران روی این نکته هم فکر و همسو باشند، شرایط برای تبادل نظر محیا خواهد شد. به گمانم بایستی کمی صبر کرد تا واکنش دوستدار را هم بخوانیم.

  • فرناز

    "آقای" جواد یک هفته طول کشید اما بالاخره چهرهء واقعی * پیدا شد و اذعان به اینکه, در هر صورت"خوب همین باشه بهتره". خیلی هم ممنون بابت اعتراف نهایی تان که تمامی این بالا و پایین پریدنهای تئوریک/فلسفی "ویکی پدیایی" هدف نهایی اش فقط توجیه و ترویج استقرار جمهوری اسلامی است و بس. اما طبق معمول ذهنیت دین خوی, * نکات اساسی را از یاد برده است: - سر و کار ج.ا. نه با "اپوزوسیون" بلکه با خود مردم ایران است. در دیماه ۹۶, آبانماه ۹۸, دیماه ۹۸ که خیزش ها و قیام مردم علیه رژیم یک شبه به بیش از صد شهر و منطقه در کشور گسترش پیدا کرد, این مردم ایران بودند که شعار میدادند: "توپ, تانک فشفشه, آخوند باید گم بشه", در ادامهء تظاهرات دیماه ۹۶ و پس از حملهء مسلحانهء رژیم به جوانان در کرج, شعار مردم عوض شد به: "توپ, تانک, فشفشه, آخوند باید کشته شه"! - دولت ج.ا. (از دولت رسمی روحانی, تا دولت غیر رسمی سپاه پاسداران) در حقیقت امر در عرض چند سال اخیر چیزی نبوده اند جز یک دولت درمانده Failed State, دولت فرومانده, دولت وامانده, آن واژهء انگلیسی را به دولت فشل هم می شود ترجمه کرد (فشل: کاهل, کسل, سست). تنها "هنری" که این دولت دارد: تجاوز به زندانیان سیاسی, کشتار مردم غیر مسلح بی دفاع, شلیک موشک به هواپیمای مسافر بری, شلیک موشک به ناوبر خودی, و دزدی و قاچاق هر چیزی که به دستشان برسد. مناطق ویران شده از سیل دو سال پیش هنوز یک دست هم بهشان نخورده و کماکان ویران انند. مناطق زلزله زده در ایران هم همین سرنوشت را دارند و ویرانی ها بدون هیچ گونه کمک رسانی دولتی ادامه دارد. هر جا کوچکترین اقدامی در بهبود و کمک به مردم انجام شده است به دست خود مردم است. اصلی ترین دلیل دوام آوردن ج.ا. برای این همه سالها درآمد سرشار صادرات نفت بود که آنهم خشکیده است. حالا فقط علی افیونی مانده و ۸۲ میلیون شکم گرسنهء بیکار. بنابر این برای ج.ا. "ماندن" در دستور کار نیست: خروج, اضمحلال, انحطاط و سرنگونی تنها گزینه های موجود است. - پدید آمدن ج.ا. در فرایند مار پروری در آستین نظام سلطنتی بود. کودتای شاه و کاشانی علیه مصدق و ... هنگامی که هم فکران ما مشغول مبارزه با شاه بودند, هم فکران شما در "انجمن حجتیه" که توسط ساواک تاسیس شد, مشغول شناسایی و مزاحمت برای بهائیان ایران و همکاری با ساواک بودند (ولایتی, ظریف,...). پس از تاسیس ج.ا. هم سعید حجاریان با کمک فردوست تمامی ساواکی های بازنشسته را استخدام کردند, و تمام تعلیمات کنونی خواهران و برادران سایبر بسیج از همان بازنشستگان ساواک است. چند چیز حتمی است: - شورش مردم علیه ج.ا. - سرنگونی ج.ا. - تنفر و انزجار همگانی مردم از مذهب, اسلام, آخوندها و هر چیزی که با اسلام سر و کار داشته باشد. آیا سرنگونی ج.ا. توسط یک انقلاب مردمی و سازماندهی شده از پایین به بالا انجام خواهد گرفت؟ یا این سرنگونی ناشی از هم پاشیدگی دولت مرکزی خواهد بود؟ این یک نکتهء اساسی و تعیین نشده است که هیچکس در این مرحله نمیتواند پیش بینی کند. تمامی وحشت و نگرانی رژیم نیز از خود مردم است. بیم و هراس اصلی آخوندها و سپاه از این است که مردم سرنوشت خود را به دستشان بگیرند و همانگونه که رژیم شاه را ساقط کردند, ج.ا. را نیز سرنگون کنند. اینکه چنین فرایند سرنگونی چه شکل و فرم خاصی به خود میگیرد, از پیش تعیین شده نیست و بستگی به مبارزات کنونی ما دارد. شیوه و روش سازماندهی شورایی و از پایین به بالا, مدیریت شورایی و جمهوری شورایی بدیلی است که مکررا در دیماه ۹۶, آبانماه ۹۸, و دیماه ۹۸ تکرار و مطرح شده است. آیا این نتیجهء نهایی مبارزات مردم علیه ج.ا. خواهد بود؟ باید دید.

  • جوادی

    دیگه به حرفهای تکراری، پر از کینه، دروغ انگ زنی و غیر منطقی جواب نمیدم.همزیستی چپ و جبهه به اصطلاح ملی در جامعه عقب مانده ای مثل ما امکان پذیر است، همین طور ریاکاری در تمام ابعاد زندگی. حزب توده که در واقع حزب کمونیست وابسته بود حتی نمی تونست اسم واقعی داشته باشه. عده ای خود رو مارکسیست اسلامی می نامیدند. آیا این دو قابل جمع بودند؟ دوستان ما فقط صنعتی عقب مانده نیستیم ما فقط در صنعت دل به مونتاژ نبستیم، ما افکا ر غربیان رو هم مونتاژ می کنیم. جهان نظام دو قطبی رو پشت سر گذاشته و همین طور فروپاشی بلوک شرق رو، ولی هنوز عده ای در اون مرحله گیر کردند و هر چه تلاش هم کنی بیرون نمیان. در جریان انقلاب شنیده میشد، حتی مارکسیست ها در بیان عقاید آزاد ند، الان برعکس شده، کمونیست های فسیل شده در تاریخ تبلیغ می کنند ما با عقاید دینداران کاری نداریم و آنها آزادند . داوری با خرد. خطاب به خرمندان.

  • جواد ه

    خطاب به خردمندان نام دقیق شوروی، جمهوری سوسیالیست فدراتیو شوروی بود شوروی یعنی شورایی معادل سوویت اگه اشتباه نکرده باشم. به اختصار ، این حکومت رو حکومت شوراها می نامیدند. این جمهوری شورایی الان کجاست؟ جواب: در زباله دان تاریخ این جمهوری خودش را دموکراسی توده ای می دانست! ادم را یاد دموکراسی دینی میندازد که یه عده ای تحت عنوان متناقض نواندیش دینی آن را به تقلید از دوستان سابق چپ گرای خود آن را اختراع کردند میگن شاه دموکرات نبود، اگه دموکرات بود انقلاب نمیشد ازچه نوع دمو کراتی حرف میزنید؟ برای اینکه مخالفان شاه ساکت میشدند ، شاه باید همزمان دموکرات توده ای می بود تا حزب توده از شیطنت دست بردارد، باید لیبرال دموکرات می بود تا یک طیف دیگر رو قانع می کرد، باید دموکرات اسلامی می بود تا طرفداران دموکراسی دینی قانع میشدند و .. فدایی خلق یا مجاهد خلق میشد تا این گروهها کوتاه بیان آیا این گار ممکن بود؟ انقلابیون ما حتی فرق تئوکراسی و دموکراسی رو نمی دونند وهنوز خیلی ها نمی دونند.استبداد چیزی نیست جز انحصارطلبی معرفتی. به این تعریف عمیق بیاندیشید. این انحصارطلبی هم در طیف راست هست هم در طیف چپ. باید با این انحصارگرایی مقابله کرد، یعنی با راست رادیکال و چپ رادیکال. یه همکاری بین چپ میانه و راست میانه برای این هدف سودمند خواهد بود.

  • جواد ه

    دوستان اسلام به عنوان دین سیاسی سه بخش دارد: عقاید یا جهان بینی، اخلاق و احکام که به مثابه فلسفه سیاسی است‌ دوبخش اول را می شود اسلام عبادی نامید و سومی رو اسلام سیاسی نامید. دوستان هیج زنجیری قوی تر از ضعیف ترین حلقه خود نیست اسلام سیاسی رو بنا است و بر اسلام عبادی به عنوان لایه سوم نظام اجتماعی قرار دارد اسلام سیاسی سر کار هست، اما روشن است که اکثریت با اسلام عبادی قهر کردند و این در نهایت سرنوشت تئوکراسی در ایران را تعیین خواهد کرد. حکومت بر قلبها مهمتر است یک دین زمانی به معنی واقعی کلمه افول خواهد کرد که قدرت معنوی خود یعنی حکومت بر قلبها رو از دست دهد.

  • جواد

    خطاب به خرمندان چه کسانی با ویکی پدیا( دانشنامه آزاد) مخالف اند؟ فکر تکنم آدم خردمندی از این پرسش رنجیده شود، مگر آنکه به ضررش باشد. جواب: مخالفت با ویکی پدیا یعنی مخالفت با دانش و گردش آزاد اطلاعات یعنی طرفداری از سانسور و فیلترینگ، همین الان بخشی از ویکی پدیا بوسیله دولت های توتالیتر و استبدادی فیلتر شده است.

  • جواد

    خطاب به متفکران ارجمند درون فرهنگ دینی برای فهم و سنجش نظریه امتناع تفکر در فرهنگ دینی ، ابتدا باید بپرسیم این نظریه مربوط به کدام شاخه از علوم انسانی است. با کمی تامل ، مشخص می شود که در زمینه انسان شناسی فرهنگی است. پرسش دوم این است که مربوط به کدام زیر شاخه از آن است؟ جواب این است مربوط به انسان شناسی روانشناختی است. آیا این نظریه تازگی دارد و مربوط به فرهنگ دینی ایرانی است یا به طور کلی بیان شده بود؟ یکی از نخستین انسانشناسانی که عقیده داشت هر جامعه ای شخصیت ویژه خود را می پروراند، روث بندیکت بود. او کتاب مشهوری دارد به نام الگوهای فرهنگ. و در آن مدعی می شود هر جامعه ای دارای یک الگوی منشی یا شخصیتی خاص خود است. او برای تایید نظر خود ویژگیهای شخصیتی دو جامعه سرخپوست کواکیوتل شمال غرب اقیانوس آرام و سرخپوستان زونی را به تحلیل کشید. او اولی را قوم پرخاشگر و دومی را صلح جو و خوشتن دار نامید. بررسی های بعدی در مورد این جوامع، انواع دیگری از منش ها را آشکار ساخت که با تصویر های ساده انگارانه بندیکت بسیار تفاوت داشتند. بنابراین این دیدگاه که همانندی های عامی در شیوه های تفکر و رفتار هر جامعه وجود دارد، محل تردید است و نظریه بندیکت سخت مورد انتقاد قرار گرفته است. پس در هر جامعه منش منحصربه فردی که خاص ِ آن باشد وجود ندارد. حتی منش دین خو یک اصطلاح علمی باشد ، تنها منش در یک جامعه دین محور نیست

  • جواد

    روزگاری استالین به پاپ طعنه میزد که دستگاه پاپی ارتش ندارد. به نظر میرسد استالین با همه باهوشی، قدرت معنوی پاپ رو نادیده گرفت شوروی با اون همه قدرت نظامی فرو پاشید، اما دستگاه پاپ هنوز باقی است و در فروپاشی بلوک شرق موثر نیز بود. وقتی می گویند یک نظام پس از ناکارامدی مزمن دچار بحران مشروعیت می شود، یعنی قدرت معنوی یا قدرت اقناع رو تا حد زیادی از دست می دهد و این آغاز پایان است ، یعنی مرحله افول است.

  • فرناز

    یک نمونه از حرافیهای پر از کینه, دروغ و انگ زنی: مردمسالاری و جامعه گرائی "افکار خارجی و غربیان" است, اما اسلام و دین خویی افکار ملی و ایرانی است! - در نقد بحران کنونی سرمایه داری, افکار کمونیستی , روشنفکران کمونیست و نویسندگان کمونیست در رتبهء اول نقد اجتماعی قرار دارند, نگاهی به نویسندگان در این سایت و نگاهی به کرسی های استادی در معتبر ترین دانشگاه های جهان. تکرار تبلیغات روزی نامهء کیهان در این سایت فقط نشانه ء درماندگی امت حزب الله است. - نام دقیق شوروی "اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی" بود و نه "جمهوری سوسیالیست فدراتیو شوروی". شیوه و روش سازماندهی شورایی و از پایین به بالا, مدیریت شورایی و جمهوری شورایی بدیلی است که مکررا در دیماه ۹۶, آبانماه ۹۸, و دیماه ۹۸ تکرار و مطرح شده است. آیا این نتیجهء نهایی مبارزات مردم علیه ج.ا. خواهد بود؟ باید دید. - استبداد چیزی نیست جز تبلیغ بیشرمانه دین خویی, تحت عنوان خدا پرستی, با بهانهء استحکام "اخلاق". در فضای مجازی تبلیغ است و در فضای حقیقی در ایران وزارت ارشاد و گشت های خیابانی خواهران و برادران بسیج. انحصار طلبی معرفتی چیزی نیست جز منحصر کردن حقیقت, واقعیت و صحت اخلاق بر اساس "خدا پرستی" و دیگر مزخرفات افیونی مذهبی. -اسلام به عنوان دین سیاسی از روز اول وسیله ای بود در دست تجار ثروتمند مکه برای تجاوز و غارت به ملل دیگر. اسلام جعلی ترین, ساختگی ترین و مصنوعی ترین مذهب در جهان است. توحش و جنگ داخلی ۱۴۰۰ سال است که در اسلام ادامه دارد و هیچ چشم اندازی بر پایان آن نیست. اسلام ضد زن ترین, ضد زندگی ترین آیین در جهان است. ببینیم حسن خمینی در بارهء خطر فروپاشی چه می گوید: حسن خمینی، نوه خمینی با هشدار نسبت به خطر فروپاشی نظام گفته "برآورده نشدن مطالبات غیرسیاسی مردم می‌تواند به فروپاشی نظام منجر شود."

  • هشدار در باره فروپاشی نظام و ناکارایی «چهار عمل اصلی»...

    هشدار در باره فروپاشی نظام و ناکارایی «چهار عمل اصلی»... با بدتر شدن وضعیت حاکمیت و افزایش اعتراضات مردمی، هشدار در باره فروپاشی نظام بیشتر شده و «چهار عمل اصلی» هم دیگر جوابگو نیست. سعید حجاریان نیز در مصاحبه با روزنامه اعتماد بی تاثیر شدن «چهار عمل اصلی» از سوی حاکمیت را یادآور شده است. او ضمن پیش بینی سقوط نظام در سه سال آینده گفته: ▫️سه سال آینده دستخوش اعتراضات پی‌در‌پی خواهد بود، اعتراضاتی که مانند موج دریا عقب می‌روند و با شدت بیشتر بازمی‌گردند. گزاره‌ی «عبور از روحانی» یعنی گذر از دولت و رسیدن به حاکمیت و اصل نظام و در آخر عبور از جمهوری اسلامی... ▫️جناح راست شاهد بود که در برخورد با این اعتراضات چهار عمل اصلی به کار گرفته شد؛ بعضی را جمع (بازداشت)، بعضی را ضرب (کتک)، بعضی را تفریق (تفرقه انداختن) و بعضی دیگر را تقسیم (تفکیک معترضان به معیشتی‌های برحق و سیاسی‌های ناحق) کردند، اما بنیاد اعتراضات همچنان باقیست. تلخیص از مصاحبه با اعتماد

  • دوره انقلاب و جنگ داخلی ... فرا رسیده

    هشدار سعید حجاریان: سایه قدرت فائقه سیاسی تمام جامعه سیاسی و فضای عمومی را فراگرفته، کار اصلاح طلبان خالی از معنا شده دوره انقلاب و جنگ داخلی ... فرا رسیده وضعیت وخیم جناح اصلاح طلب که با بحران هویت روبروست و پایان کارش فرا رسیده در تحلیل جدید سعید حجاریان، در «مشق نو» در مقاله ای تحت عنوان «امکان و امتناع سیاست ورزی در ایران» بازتاب یافته است.اودر این مقاله به زبان خود پایان دوره سیاست ورزی اصلاح طلبانه و شروع دوره «جنگ داخلی، انقلاب و...» را یادآور می شود. حجاریان می نویسد: ▪️«تا دیروز بحث غالب بر سر امکان و امتناع ایجاد تغییر، و شیوه آن بود اما امروز، سیاست ‌ورزیدن در معرض پرسش جدی قرار گرفته است تا جایی که باید از نیروهای سیاسی خواست تا مقدمتاً بگویند، براساس کدام دلایل سیاست‌ورزی را در ایران ممکن می‌دانند.» ▪️حجاریان علت ناممکن شدن سیاست ورزی در ایران را در تام گرایی دستگاه ولایت فقیه خلاصه می کند و می نویسد که زمانی «قدرت فائقه سیاسی مانند یک بالن سبک ‌‌وزن از زمین سیاست ارتفاع گرفته بود و صرفاً بخشی از سایه‌اش جامعه سیاسی را پر کرده بود و به همین دلیل تا حد زیادی امکان تنفس و به بیان بهتر، سیاست‌ورزی وجود داشت اما در مقاطعی کیسه‌های شن با محتویات مختلف به بالن قدرت متصل شدند و بلوک قدرت را سنگین کردند و به مرور بالن را پایین آوردند تا حدی که سایه‌ آن تمام جامعه سیاسی و حتی فضای عمومی را فراگرفت چون ماه نو منخسف امتناع سیاست‌ورزی را به‌دنبال آورد.» معنای ساده این عبارت پردازی ها این است که ولی فقیه و دم و دستگاهش چنان سایه سنگین دیکتاتوری را بر همه جا کشانده اند و بالون قدرت را بالای سر جامعه سیاسی و فضای عمومی گرفته اند که میدانی برای بازی اصلاح طلبان که از نظر حجاریان نامش «سیاست ورزی» است باقی نگذاشته اند. او هشدار می دهد که وقتی «سیاست‌ورزی به پایان می‌رسد، اشکالی دیگر از کنش‌های جمعی ظاهر می‌شود؛ جنگ داخلی، انقلاب، سابوتاژ، اشغال خارجی، جنگ چریکی و...» ▪️حجاریان عبارت بازرگان در دادگاه نظامی شاه را یادآوری می کند که گفته بود: «ما آخرین گروهی هستیم که با زبان قانون با شما صحبت می‌کنیم» و در تشریح آن یادآور می شود:« این عبارت او در واقع، ناظر به پیدایش شرایط امتناع سیاست در ایران بود. چنانکه شاهد بودیم از آن مقطع به بعد، زبان گلوله و انقلاب جایگزین زبان سیاست شد و کارویژه به‌کلی خالی از معنا شد.»

  • تجربه‌ی موفق حزب کمونیست هند

    "کِرالا" علیه "کرونا" -------------- ویراستار: خانم یا آقای ham... لطفا با یک اسم کامنت بگذارید و از استفاده از اسامی افراد حقیقی دیکر و احزاب خودداری بفرمایید.

  • مرادی

    فَذَلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلَالُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ ﴿۳۲﴾یونس متهم کردن کسی یا گروهی با عنوان انحصارطلبی معرفتی چاره کار نیست...در جهان حقیقتی هست یا نیست... شق سومی وجود ندارد.... کسی یا گروهی به این حقیقت (حقیقتی که یگانه است) رسیده یا تلاش میکند برسد یا برعکس (ظاهرا یا باطنا) منکر حقیقت است و دارد از آن دور و گمراه میشود یا گمراه میسازد...گروه سومی نیست.... مشکل امروز جهانی این است که بیشتر روشنفکران ترسو شده اند...از کشتن و جنگ میترسند فقط میخواهند بحث و جدل کنند..در باغ جهان باید علف های هرز را از بین برد راه دیگری وجود ندارد... قدرتمندان حاکم این ترس را از کودکی در افراد (با صنعت بازیهای وحشت آور...) ایجاد میکنند تا در بزرگسالی جرئت بریدن گردن یک مرغ را هم نداشته باشند... مثلا امروزه کنار گذاشتن اعدام بطور مطلق از این ترفندهای باب طبع روشنفکران از جانب حاکمان فاسد جهانی است...فریبی است که این حاکمان میخواهند در آینده هنگام دستگیری هم در امان باشند...

  • جواد ب

    باید خلاصه و مفید نوشت. یعنی به سبک گزین گویی و از درازگویی غیر لازم پرهیز کرد دوستان تئوکراسی در ایزان بعد از مشروطه دیگه نتوانست خودش رو به صورت خالص عرضه کند. به بیان دیگر تئوکراس بدون استمداد از واژه دموکراسی نمی تواند مقبولیت کسب کند. اگه این بلا سر یه قانون بیاد بهش می گن قانون متروک، یعنی عرف از اون قانون در عمل استفاده نمی کند. حال ایران را با هر کشور اسلامی از این جهت مقایسه کنید طالبان در افغانستان مدعی امارت اسلامی است و طرفدار هم به اندازه کافی دارد، طالبان برای کسب مقبولیت حتی نیاز ندارد ایده جمهوری اسلامی رو بپذیرد. اما اسلام گرایان در ایران ناچارند از واژه دموکراسی استمداد کنند تا قدرت رو کسب و حفظ کنند همانطور که در دوران مشروطه طرفداران حکومت مشروعه ناچار شدند از عنوان مشروطه مشروعه استفاده کنند. اما این بازی با واژه دموکراسی نفس های آخرش رو می کشد

  • جواد

    متاسفم برای کسانی که تفکر آنها با داعش فرقی ندارد و تروریسم رو تبلیغ می کنند. دوستان پاسخ قاطع و به حق به تروریسم داعش رو دیدیم فراموش نشود خشونت رو با خشونت بیشتری خفه می کنند یاد حرف یکی از نازی ها افتادم که می گفت کار ما بحث و جدل نیست، ما شلیک می کنیم‌

  • جوادی

    از این بحث های دلسرد کننده که همش بوی خشونت، دروغ، تعصب، از میدان به در کردن حریف به هر قیمتی، چه نتیجه ای می شود گرفت؟ نتیجه ای که گرفته می شود این است، ما هنوز تعریف دموکراسی و مدارا و آزادی رو بلد نیستیم. ما هنوز تا رسیدن به دمو کراسی فاصله داریم. هیچ جای جهان، با انقلاب به دموکراسی نرسیدند.طوری با بغض حرف میزنند، انگار با دشمن جانی خود طرف هستند حتی نمی تونند درک کنند که استبداد خاص دین نیست و استبداد سکولار هم وجود دارد استبداد کمونیستی دست کمی از استبداد دینی ندارد

  • جوادی

    امروزه این اصل در انسان شناسی فرهنگی تا حدی پذیرفته شده که از این اندیشه که زیست شناسی یا فرهنگ به تنهایی منش و سرنوشت رو تعیین می کنند باید پرهیز کرد. در ضمن اجتماعی شدن یا فرهتگ آموزی برای همه اعضای یک جامعه به طور یکسان پیش نمی رود وحتی گاهی شکست می خورد و کجروی رخ میدهد. اگر فرهتگ دینی فقط منش استاندارد به نام دین خو تحویل میدهد،پس کجروی از کجا پیدا می شود؟ کجرو باید در منش خود چیزی داشته باشد که منش استاندارد ندارد.جریان فرهنگ آموزی نمی تواند پدیده کجروی را تبیین کند‌. از طرفی بررسی های راجع به بنیادهای زیست شناختی رفتار بشری، به ما می گویند که چرا ما انسانها با هر فرهنگی که داشته باشیم تا این حد شبیه هم هستیم. تحول فردی و تشکیل منش، یک بازی نیست که تنها با دو بازیگر اجرا شود یعنی از سوی فرد و از سوی فرهنگ. عوامل دیگری نیز در این میان نقش موثری بازی می کنند، یکی از این عوامل مهم، شرایط عینی است که ما خود را در آن می یابیم.نباید این واقعیت رو نادیده گرفت که ذهن تا حدی ساخته فرهنگ و فرهنگ هم ساخته اذهان است.در واقع، شرایط خاص یک فرد و نیز توانایی اش در جرح و تعدیل فرهنگ، عوامل تعیی کننده ای در تعیین رفتار بشری اند. رابطه بین فرد و فرهنگ یک کنش متقابل پویا است.

  • زندیق

    گفتمان "امتناع در فرهنگ دینی" که توسط آرامش دوستدار ۳۸ سال پیش آغاز گشت, نه یک گفتمان کلی و عمومی راجع به تمامی مذاهب و ادیان, و نه بحثی عام در مورد فرهنگ است. از مقالات مندرجه اولیه در نشریه "الفبا", تا انتشار کتابی با همین عنوان, و مبحث های پس از انتشار کتاب, تمرکز و دغدغهء این نقد با دین اسلام, فرهنگ دین خوی ایرانی و ادبیات فارسی بوده است. بر این مبنا چنانکه پرسش این باشد که: "اگر فرهتگ دینی فقط منش استاندارد به نام دین خو تحویل میدهد،پس کجروی از کجا پیدا می شود؟" پاسخ میتواند این باشد که: ۱- بحث اینجا در مورد فرهنگ دینی به طور عام نیست و پرسشوارهء مورد بررسی دین خویی در فرهنگ اسلامی/ایرانی است به وجه مشخص است. ۲- دین خویی در فرهنگ اسلامی می تواند از این رو باشد که, هستی شانسی اسلام بر مبنای دروغ و تروریزم بنیان گذارده شده است. هستی شناسی اسلام بر مبنای دروغ و تروریزم یعنی چه؟ یعنی اینکه: خدای اسلام, "الله" در حقیقت امر نام یکی از بتهای باستانی عربستان بود که محمد به دلیل بسیار محبوب بودن آن مابین ساکنین شبه جزیرهء عربستان, این نام را برای خدای اختراعی و جدیدش انتخاب کرد. مصنوعی بودن تمام این جریان خدا سازی محمد, ادامه داشته و در افتضاح "آیات شیطانی" خود را نشان میدهد. (برای اطلاعات بیشتر به "تاریخ طبری" رجوع شود). اما هستی شناسی دروغ در اسلام فقط به اختراعی بودن خدای مسلمین و تبدیل یک شبهء یک بت به "پروردگارعالم" خلاصه نمیشود, و بلکه در اسلام (بر خلاف تمامی ادیان دیگر) دروغ گویی و تزویر و ریا, تحت عنوان "تقیه" جایز و مشروع است. تنها مذهبی در جهان که به پیروانش رسما اجازهء دروغگویی میدهد. هستی شناسی اسلام بر مبنای تروریزم یعنی چه؟ پس از اختراع اسلام از سوی تجار مکه, برای جبران افت تجارت در شبه جزیرهء عربستان, وسیله و واسطه ای لازم بود تا غارت و جنگ علیه ملل دیگر شرعی و اخلاقی جلوه کند. که اختراع "جهاد" چنین واسطه ای شد برای کشتار و غارت دینی و مذهبی ملل دیگر, تحت عنوان "کارزار کردن با دشمنان در راه خدا". چنانکه توصیف درست و صحیح تروریزم "خشونت سازمان یافته" یا "خشونت ساختاری و هدفمند" باشد (که تعریف درستی است) اسلام یکی از اولین نمونه های تروریزم است.** اما این جهاد که قرار بود بلایی باشد که فقط بر سر غیر مسلمین بیفتد, تبدیل به بلایی شد که بر سر خود مسلمین افتاده است و تا به حال ۱۴۰۰ سال میشود که شاهد جهاد سنی علیه شیعه, و جهاد شیعه علیه سنی می باشیم. علاوه بر این هستی شناسی های تاریخی اسلام بر اساس دروغ و تروریزم, سه جزم و دگم اصول پایه ای اسلام را تشکیل می دهند, که بدون این سه دگم و جزم ادامه و حیات اسلام غیر ممکن می باشد. دگم اول: محمد خاتم الانبیا است, و هر پیغمبر دیگری پس از او دروغین و مردود است. دگم دوم: "حقایقی" که محمد آورده است غایت حقیقت است و حقیقت دیگری جز آنها وجود ندارد. دگم سوم : وظیفهء مسلمین نه پرسش و تامل در آموزش های محمد, بلکه فرمانبرداری و پیگیری محض و بدون سوال و شک از تمامی اصول اسلام است. بدین صورت است که می بینیم با ترکیبی از هستی شناسی های تاریخی دروغ و تروریزم اسلامی, بعلاوهء سه جزم و دگم پایه ای اسلام, نتیجهء دیگری غیر از یک دین خویی شبه فاشیستی نمی توان انتظار داشت. در این میان استثنا هایی مانند حافظ و مولوی, بیش از هر چیز استثناهایی می باشند که قائده را اثبات می نمایند. ================================= **) ادوارد سعید تروریزم را "خشونت صنعتی" معرفی می کند, و در این راستا سیاستهای استعماری غرب را اولین نمونهء تروریزم می داند. اما چنین دوره بندی ی ناقص است و بیشتر برای مقدمه ای در نظریهء "اورینتالیزم" مناسب است. کل نظریهء "اورینتالیزم" سعید نیز در حقیقت چیزی نیست جز همان گفتمان "غرب زدگی" فردید و آل احمد همراه با مقداری نقد ادبی و نظریات پست مدرنیست. برای بهترین و جامع ترین نقد نظریهء کتاب "اورینتالیزم" از ادوارد سعید, رجوع شود به مقالهء "شرق شناسی و شرق شناسیِ باژگون" از صادق جلال العظم. اینکه چنین مقاله و نقد نفیس و اساسی ی از جلال العظم هنوز به فارسی ترجمه نشده است, یکی از نمونه ها و دلایل در جا زدن فرهنگ سیاسی ایرانی در چرندیات "غربزدگی" است.

  • جواد ه

    قدرت سیاسی رو تجزیه کنید، چه عناصری مشاهده خواهند شد؟ قدرت معنوی یا قدرت اقناع و قدرت زور یا اسلحه‌‌.به قدرت معنوی ، مشروعیت یا اقتدار هم می گویند. قدرت معنوی از قدرت اسلحه مهمتر است. به قول یکی از اندیشمندان با دین میشه سپاه ساخت ولی با سپاه نمیشه دین ساخت. هر حکومتی دارای یک فلسفه سیاسی است و این فلسفه سیاسی خود مبتنی بر یک دستگاه هستی_ خداشناسی ( انتو تئولوژی) هست.هر تحولی در بنیاد یا زیربنا دیر یا زود روبنا را متحول خواهد کرد، گرچه ابتدا روبنا مقاومت نشان می دهد و به زور متوسل می شود. اما زود تر از آنچه فکر می شود فرو خواهد ریخت.

  • جوادی

    خطاب به خردمندان در شهر کوران تک چشم رهبر می شود. ساعتها اندیشیدن به این مثل کم است. این جمله چه پیام بنیادی دارد؟ می خواهد بگوید از ماست که بر ماست. اگه ما کور نبودیم، تک چشم بر ما حاکم نمیشد‌. اگه ما مستبد نبودیم استبداد بر ما حاکم نمیشد. ولی متاسفانه ما این عیب اساسی رو در خود نمی بینیم و آن را در راس هرم می بینیم و گمان می کنیم با کنار رفتن مستبد یا سرنگونی حکومت اش، مشکل حل می شود‌. حتی احتمال هم نمیدیم که ممکن است استبداد به شکل قوی تری بازتولید شود.د در خانواده که سلول اجتماعی هست، استبداد حاکم هست، در روابط بین فردی استبداد هست، اونوقت گیر میدیم به حاکم و میگیم اگه حاکم کفن شود، وطن وطن میشه‌. چرا یکبار برای همیشه مشکل رو از بنیاد نگاه نمی کنیم؟ چرا خوی استبدادی خودمان رو قبول نداریم وسعی در رفع آن نمی کنیم. چند تا از شهروندان ایرانی تعریف دموکراسی رو بلدند؟ چند تا از ما واقعا به دمو کراسی عقیده داریم و حاضریم آن را تبلیغ کنیم آیا ما به عنوان پدر دموکرات منش هستیم؟ به عنوان برادر بزرگ چی؟ به عنوان معلم چی؟ به عنوان شوهر جی؟ تا استبداد را در سطح ریشه ای حل نکنیم، از شر استبداد سیاسی خلاص نمی شویم. باید ابتدا خودمان را دوکراتیزه کنیم ،بعد سراغ دیگران برویم. اگر عده قابل توجهی از شهروندان ،به ویژه نخبگان دموکرات شوند و آن را تبلیغ کنند ،آیا حاکم حتی بخواهد هم می تواند دیکتاتور باشد؟

  • فرناز

    اکثریت قریب به اتفاق مردم ایران نشان داده اند که به خوبی هم دمکرات هستند و هم اینکه چگونه این دموکرات بودن خود را می خواهند در عمل نشان دهند. با شرکت در انتخابات آزاد. اما جمهوری اسلامی از آغاز حیاتش هیچ اجازه ای به مردم برای برگزاری یک انتخابات آزاد نداده و تنها باری نیز که از دستش در رفت و نتیجهء انتخابات برعکس آنچیزی شد که در نظر داشت , ۸۹ همه چیز سرکوب شد و کشتار و شکنجه و زندان و داستان معمولی ج.ا. اوایل انقلاب حزب اللهی ها و حزب توده به هر کسی که مخالف جمهوری اسلامی بود میگفتند چون ج.ا. "ضد امپریالیستی" است با آن مخالفت نباید بشه و هر کسی مخالفت کنه آمریکاییه و... اکنون پس از ۴۰ سال سایبر بسیج و غیره به هر کسی که با ج.ا. مخالفت کنه "پیشنهاد" اصلاحات تدریجی و "دموکراتیزه کردن خود" را می دهند و هشدار که هر گونه حرکت دیگری منجر به انقلاب میشود, و نتیجهء هر انقلابی هم یک .ج.ا. دیگر است. غافل از اینکه ج.ا. نتیجهء پرورش دادن ارتجاعی ترین اقشار و لایه های روحانیت شیعه در آستین خود سلطنت بود, و هر حرکت علیه ج.ا. لزوما منجر به انقلاب نخواهد شد, حداقل انقلاب به معنای یک انقلاب اجتماعی تمام عیار. زمانی هم که محترمانه پرسش می شود که پس فرق اینهمه تبلیغات مجازی در اینترنت, با هدف استمرار و استقرار ج.ا با تبلیغات سایبر بسیج چیست؟ پاسخ هیچ نیست غیر از سکوتی خجولانه. که البته سکوت همیشه علامت رضاست و به معنای موافقت. یک نتیجهء منطقی که از این تبلیغات "اول خود را درست کردن, بعد بقیه"....می توانیم بگیریم این است که ما با سایبر بسیج خجالتی روبرو هستیم . که از صمیم قلب امیدوارم چنین ارزیابی اشتباه باشد. اما اگر واقعا تفاوتی بین تمامی این استدلالات در مورد "تغییرات تدریجی" و "اول دموکراتیزه کردن خود" و استدلالات سایبر بسیج هست لطفآ توضیحی داده شود, تا سوء تفاهم از بین برود. با احترام

  • جواد ب

    خطاب به خردمندان اصطلاح درخشش های تیره هر خردمندی رو به درون معنی خود می کشاند من به تقلید از آقای دوستدار با حفظ رویکرد انتقادی به نظریه اصلی شان، اصطلاح مبارزه های تیره رو به کار می برم. تقریبا تمام مبارزات ما با استبداد در تاریخ معاصر مبارزات کم فروغ، کور و حتی بی فروغ بودند اگه غیر از این بود تا الان استبداد دوام نداشت. مبارزه فرهنگی و معرفتی و هنری بهتریت شیوه است. بایکوت گسترده و متوالی هر سیستم استبدادی رو سست می کند.

  • جواد

    خطاب به خردمندان هر نظام سیاسی از جمله نظام استبدادی ساختار هرمی دارد. پرسش مهمی را اینجا و شاید برای اولین بار میشه مطرح کرد و آن این است که راس هرم مهمتر است یا قاعده آن؟ به بیان دیگر ریشه استبداد کجاست؟ در راس هرم هست یا در قاعده (زیربنا). استبداد در وهله اول درمنش ماست که با خداشناسی دینی بزرگ شدیم نه با خداشناسی فلسفی. راه نجات ما بازنگری فلسفی در حهان بینی مان است.

  • جواد

    خطاب به اندیشمندان ارتجاع محصول چیست؟ ارتجاع واکنش سنت گرایان به مدرن شدن سریع جامعه است و در همه جا امکان ظهورش وجود دارد.ارتجاع با پیشرفت و نوشدن به شدت مخالف است و خواهان بازگشت به گذشته طلایی و آسوده است. انقلاب ۵۷ اتقلابی علیه فلسفه سیاسی استبداد نبود، بلکه انقلابی علیه شخص شاه وسلطنت بدون در نظرگرفتن ماهیت دینی استبداد حتی اگه بخواهیم رک و صادقانه بگوییم ، از بین بردن معلول استبدادو نه سرچشمه آن. این است مصداق مبارزه تیره که در تغییر دادن جهان به قول مارکس،دچار ضعف شدید تئوریک است و نمی تواند ریشه و ماهیت استبداد رو تشخیص دهد. اصولا مکتب مارکس با تعریف تکاملی از استبداد قادر به پیش بینی یک انقلاب دینی با همکاری چپ ها نبوده است وحتی به مخیله اش هم این ائتلاف راست مذهبی و چپ افراطی خطور نمی کرد

  • جواد

    البته چپ ها عذر بدتر از گناه میارند که انقلاب ما دزدیده شد. خوب فرض کنیم این دستاویز درست باشد، پرسش این است که چرا احتمال دزدیده شدن ندادید. در جرم شناسی بحثی است به نام بزه دیده شناسی. یعنی بزه دیده در تکوین جرم مقصر است. چرا مارکس بزرگ از دزدیده شدن انقلاب حرفی نزد.

  • جوادی

    چرا حکومت کمونیستی در افغانستان عمر کوتاهی داشت؟ چون فلسفه سیاسی آن با الهیات رایج یعنی با الهیات حاکم بر اذهان اکثریت افغانها تضاد ماهوی داشته و هنوز هم دارد و به احتمال زیاد تا دهه ها و قرنها ایت تضاد ادامه داشته باشد. حکومت تقریبا نمی تواند از فرهنگ پیشی بگیرد‌. داشتن حکومت مدرن مستلزم بستر مدرن فرهتگی است. شما نمی توانید به زور یک نهال رو در هر نوع خاکی بکارید و انتظار بقا و رشد آن را داشته باشید. دموکراسی سیاسی فقط از دل دموکراسی فرهنگی بیرون میاد. نباسد در این شک داشت. بنابراین تا استبداد فرهنگی است، میوه طبیعی آن استبداد سیاسی نیز خواهد بود.

  • جواد ب

    همیشه فلسفه سیاسی حکومت می کند. فلسفه سیاسی همان الهیات سیاسی است. یعنی نظریه سیاسی منتج شده از الهیات‌. این الهیات می تواند دینی یا فلسفی باشد. نباید انتظار داشت در یک جامعه ای الهیات وحیانی مسلط باشد ولی تئوکراسی نباشد. این دو کامل با هم سازگاری دارند، دقیق تر این دومی معلول آن اولی است.

  • هوشنگ

    این پرسش که چرا کودتای نظامی تعدادی سرهنگ استالینیستِ افغانی دوام نداشت, پرسشی آسان, ساده و نامربوط است. پرسش دشوار, پیچیده و مربوط به مبحث "امتناع تفکر در فرهنگ مذهبی" می تواند این باشد که: چرا حکومتی مانند "جمهوری اسلامی ایران" که در یک جامعهء عمدتا محافظه کار, سنتی و مذهبی (و با حمایت اولیه از سوی اقشار وسیعی از مردم) به قدرت رسید, اینچنین در یک مسیر بی بازگشتِ انحطاط, اضمحلال و سرنگونی قرار گرفته است؟ باز گردیم به چرایی آسان و ساده بودن پرسش اول. پروژهء سوسیالیزم قرار است که توسط طبقهء کارگر (و متحدینش: کشاورزان, اقشار مترقی خورده بورژوازی,....) و در یک جامعه ای که به حداقل درجه ای از صنعتی شدن رسیده باشد انجام گردد. و حتی زمانی هم که در یک کشور انقلاب و تحول موفقیت آمیز سوسیالیستی انجام گیرد, چنین دست آوردی تنها اولین گام در فرایند گذارِ جهانی از سرمایه داری به سوسیالیزم محسوب می گردد. گامهای نهایی, اساسی و تعیین کننده برای گذار از سرمایه داری به سوسیالیزم, در سطح جهانی, زمانی برداشته می شود که جوامعی که در آنها طبقهء کارگر اکثریت جمعیت را دارند, تجربهء موفقی از تحول و انقلاب سوسیالیستی, کارگری را پشت سر گذاشته باشند, و فرایند گذار از سرمایه داری به سوسیالیزم را آغاز نموده باشند. یعنی تا زمانی که جوامعی که در آنها طبقهء کارگر وزنهء اساسی در کشور می باشند, انقلاب کارگری نکنند, پروژهء سوسیالیزم ناقص و ناکامل خواهد بود. در قرن بیستم چنین جوامعی عمدتا در بر گیرندهء کشورهای اروپایی و شمال آمریکا بودند. در قرن بیست و یکم تمرکز طبقهء کارگر صنعتی در سطح جهان به شرق آسیا (چین و هندوستان, کرهء جنوبی,...) و آمریکای لاتین تغییر پیدا کرده است (برزیل, مکزیکو,...). با این مقدمهء مختصر, می توان مشاهده نمود که چرا جوامعی مانند افغانستان یا امثالهم, حداقل تا جایی که به پروژهء سوسیالیزم مربوط می شود, نه سر پیازاند و نه ته پیاز. اینکه گروهی از سرهنگهای استالینیست افغانی عشق کودتا به سرشان زده بود و تسخیر قدرت سیاسی در یک جامعه ای که بزور حتی یک کارخانهء صنعتی داشت را به نام سوسیالیزم (جامعه گرایی) به مردمشان حقنه کردند, یک چیز است. و پروژهء جامعه گرایی (سوسیالیزم) که در آن قرار بر این است که سیاست "جامعه-محور" باشد و راهبردی سیاسی با سمت و سوی اضمحلال و نابودی دولت و بازار, چیز دیگری. نشان به این نشان که "پیروزی" کودتا هم چندان دوام نداشت و نهایتا برادر بزرگ "خرس قطبی" مجبور به اشغال نظامی رسمی کشور شد. نشان به این نشان که حتی در حین اشغال نظامی افغانستان توسط روسیه (طبق اسنادی که اکنون موجود است و دیگر محرمانه نیست) تمامی رهبری ارتش روسیه به سیاستمداران روس هشدار میدادند, که اشغال نظامی راه حل این مشکل نیست و خود مشکل دیگری را آغازگر میباشد. که نظامیان روس درست می گفتند و دیدیم. باز گردیم به دشواری و پیچدگی پرسش دوم. جمهوری اسلامی در کشوری با اکثریت قریب به اتفاق مسلمان و با برخورداری از حمایت اقشار وسیعی از جامعه (حداقل اقشار وسیعی از ایرانیان شیعه) به قدرت رسید, اما اکنون پس از چهار دهه به نظر می رسد که بدون استثناء تمامی ظرفیت های سیاسی, اقتصادی, فرهنگی و نظامی اش رو به تحلیل رفتن کاهش و در مواردی ناپدید شدن است. از منظر و ساحت مشروعیت اخلاقی و سیاسی نیز باز ما شاهد چنین فرایند تهی شدن و ته کشیدن ظرفیتها می باشیم. شایان توجه است که مقبولیت اولیهء روحانیت تا حدود زیادی مدیون ترکیبی از جنایات باور نکردنی و مقدار متنابهی وعده و وعید های توخالی و قول و قرار های کاملا دروغین بود (از آتش سوزی سینما رکس و غلیان کاذبی که در کشور راه انداخت, تا لبخندهای زیر درخت سیب در نوفل لوشاتو,...). با اینحال حتی قبل از تاسیس رسمی ج.ا. زنان ایرانی مبارزات اعتراضی خویش علیه روحانیت را آغاز کرده بودند. پرسش کلیدی شاید این باشد که چگونه طی چهار دهه, یک اقلیت محض (مانند زنان مدرنیست ایرانی, که مخالف حجاب بودند ) تبدیل به اکثریت جامعه می شود؟ طبق آمار و گزارش های داخلی وزارت کشور, در صد واقعی شرکت کنندگان در انتخابات مجلس حدود ۱۳% بوده است. که چنانکه آرای تقلبی و ساختگی این تعداد را نیز در نظر بگیریم (صندوق های رای از پیش پر شده, آرای خریداری شده, چند بار رای دهندگان "مورد اطمینان",...) در حقیقت امر با تعدادی حدود ۷ تا ۸ درصد از رای دهندگان روبرو هستیم: مقداری نزدیک به دو تا سه میلیون (در کشوری با جمعیتی ۸۳ میلیونی). برای پاسخی جامع و همه جانبه به این پرسش چگونگی تحلیل رفتن و ته کشیدن ظرفیت های اقتصادی, سیاسی, فرهنگی, نظامی ج.ا. هر کدام از این ساحت ها را باید جداگانه مورد بررسی قرار داد و ساخت زدایی نمود. که این کامنت تا اینجاش هم بسیار طولانی شده. مختصر و مفید برای هر ُبعد: به عنوان سر خط: اقتصادی: به قول توکلی "نهادینه شدن فساد در نظام" و بنابر تحلیل های صداقت "انباشت بحران ها به جای بحران انباشت" سیاسی: انحصار طلبی در قدرت و سیر مداوم و بدون انقطاع کوچکتر کردن "هستهء قدرتمند"؛ از برکناری بازرگان, برکناری بنی صدر, به حاشیه راندن, خاتمی و مبارزهء قدرت کنونی مابین سپاه و روحانی, فرهنگی: نتیجهء معکوس دادن تمامی راهبرد های مذهبی در آموزش و پرورش و فرهنگ عمومی جامعه, و پدیدار شدن غیر مذهبی ترین و ضد مذهبی ترین نسل در تاریخ ایران. نظامی: شکست های متعدد در تمامی جبهه های نظامی در خارج از کشور (طغیان و مخالفت مردم عادی با ج.ا. در عراق, لبنان, سوریه,...) و ناتوانی از مرعوب کردن توده های مردم در داخل کشور با توسل به شدیدترین شیوه های سرکوب و کشتار جمعی. پاسخ کامل و قانع کننده به پرسش دوم نیازمند توضیح مشروح در تمامی این چهار زمینه است. و خیلی هم ممنون اگر تا اینجا و تا آخر, اینهمه روده درازی های این حقیر را خوانده اید!

  • جواد

    مارکس می گوید در طول تاریخ، افکار رایج همان افکار طبقه حاکم بوده است. ین اندیشه مدتها ذهن مرا به خود مشغول کرده و هنوز نیز مرا به تامل وا میدارد. مارکس در واقع می گوید ،این طبقه حاکم است که افکار رایج را شکل می دهد یا به بیان دیگر این طبقه حاکم است که افکارش را بر جامعه تحمیل می کند به عکس این جمله مارکس نیز زیاد فکر کردم و آن اینکه افکار طبقه حاکم همان افکار رایج بوده است. چگونه می شود این اندیشه مارکس را مورد ارزیابی قرار داد‌. روشن است یکی از لحظات مهم در تاریخ، زمان پیروزی یک انقلاب سیاسی است. آیا ادعای مارکس در این وضعیت خاص صادق است؟ سیاست انقلاب فرهنگی توسط حکومت انقلابی به چه منظوری تدوین می شود؟ روشن است که یه ناهمخوانی و شکاف بین افکار رایج و افکار طبقه حاکم وجود دارد که حکومت اتقلابی تلاش می کند با سیاست انقلاب فرهنگی بر آن غلبه کند تا چه حد این سیاست موفق خواهد شد به طور نظری معلوم نیست و باید به تجربه های تاریخی رجوع کرد.

  • جواد

    خطاب به اندیشمندان سنگ بزرگ نشانه نزدن است. هزاران سال از عمر تاریخ می گذرد، حتی یکبار هم بهشت یا آرمانشهر رخ نداده. اولین کتاب در مورد آرمانشهر اگه اشتباه نکنم از توماس مور است ، از اون تاریخ تا الان متفکران زیادی از جامعه کامل یا آرمانشهر حرف زدند، آیا ما حق نداریم بپرسیم پس این آرمانشهر کی پدیدار می شود و به اصطلاح چشم مان به جمالش روشن میشه آیا حق نداریم همه آرمانشهر گرایان را خیال پرداز بنامیم؟

  • جواد

    آیا بازرگان و بنی صدر و امثال اونها حتی در حد شاگرد کانت هستند؟ آیا اونها حتی تعریف استاندارد دموکراسی رو می فهمیدند؟

  • جواد ه ب

    اگه آغاز پروژه سوسیالیزم و انقلاب به اصطلاح کارگری به بستر مناسب که به قول معروف درجه ای از صنعتی شدن است، نیازمند است پس چپ های کشورهای جهان سوم و عقب مانده چرا اینقدر برای انقلاب به اصطلاح جهانی کارگری، بی تابی و بی قراری می کردند آیا امثال ایران، اروپای شرقی، روسیه و ...،شرایط لازم رو برای انقلاب کارگری داشتند. برای انجام جراحی به آزمایشات و فراهم بودن شرایطی نیاز است، جامعه ایران کدوم شرایط رو برای یه انقلاب کمونیستی داشت؟ کشوری که در آن حزب کمونیست اش حتی نمی تواند نام واقعی خودش رو داشته باشد و ناچار است نام حزب توده رو بر خود بگذارد، معلوم است سر آخر جامعه به کجا می رسد. اگه مبارزه حزب توده و امثال اونها یه مبارزه تیره و کور نیست، پس چیه؟ ائتلاف چپ افراطی با راست افراطی علیه خکومت راست گرای میانه و ترقی خواه این است کارنامه سیاه چپ افراطی در ایران و جهان.

  • جواد ب

    پدر معنوی همه دموکرات های اسلامی میر زا یوسف خان مستشار الدوله و همفکزان ایشان بودند که خشت اول را کج نهادند‌ اسلام سیاسی با دموکراسی قابل تلفیق نیست. پدیده استبداد کلاسیک تماما دینی است‌ استبداد نوظهور نبود که ناشناخته باشد. در کل تاریخ تقریبا حضور داشت. یعنی فهم این برای چپ ها و دیگران اینقدر سخت بود‌ محافظه کارترین نهاد تاریخی دین و روحانیت است. اصل بر تئوکرات بودن دینداران است یا دموکرات بودن. هر کسی که که از ته گلوی اش بگه مرگ بر استبداد،آیا باید نتیجه گرفت او دموکرات است؟ به همین سادگی نیست دوستان.

  • هوشنگ

    زمانی که نوشته می شود: "ائتلاف چپ افراطی با راست افراطی علیه خکومت راست گرای میانه و ترقی خواه این است کارنامه سیاه چپ افراطی در ایران و جهان" این دقیقا تکرار همان تبلیغات ساواک و سلطنت باختگان است. آیا چنین امری اتفاقی است یا نه؟ پس از شروع به همکاری کردن فردوست با وزارت اطلاعات ج.ا., سعید حجاریان با کمک فردوست تمامی کارمندان بازنشسته ساواک را دوباره استخدام کردند و "ساواک" تبدیل شد به "ساواما". بسیاری از خواهران و برادران سایبر بسیجی فعلی نیز دست پرورده و تعلیم دیدهء همان کارمندان سابق ساواک هستند. پس جای تعجب ندارد که دوباره همان تلقینات ساواکی را از زبان دین خویان مذهبی بشنویم. نکات مشترک در تبلیغات و تلقینات ساواک و ساواما این است که هر دو از یاد میبرند که: -کودتای مشترک دربار و روحانیت علیه مصدق اولین گام در تاسیس ج.ا. بود - همکاری ساواک با روحانیون شیعه, مانند تاسیس "انجمن حجتیه" بزرگترین پرورش دهندهء روحانیون قبل از ۵۷ بود. -ایجاد حزب رستاخیز هرگونه امکان اصلاحات در ایران ستم شاهی را از بین برد. نکتهء مشترک و اساسی دیگر بین حکومت ستم شاهی و حکومت ملایان این است که هر دو آگاهانه و عمدا راه را بر هر گونه امکان اصلاح و فرایند تغییرات قانونی بستند و از بین بردند. نتیجهء هر دو نیز بسیار مشابه است (با مقداری تغییرات جزیی): هر دو نظام پس از آغاز بحران مشروعیت شان, و ترکیب این بحران سیاسی با یک بحران جبران ناپذیر اقتصادی در مسیر بدون بازگشت سرنگون شدن افتادند. همانگونه که در مورد شاه دیدیم, و همانگونه که اکنون در مورد ج.ا. شاهدش هستیم.

  • جواد ک

    البته به زعم بعضی از مورخان، جمهوری افلاطون نخستین اثر در ادبیات آرمانشهری است، اولین کتاب به نام اتوپیا به معنی آرمانشهر از توماس مور ،اندیشمند بزرگ مسیحی بوده است.

  • جواد

    آشپز که دو تا شود ،آش یا شور میشه یا بی نمک. یه پرسش ساده، اگه آشپز بیش از دو تا شود، چه بلایی سر آش میاد؟ انقلابی که اون همه گروههای متعارض و ضد هم شرکت کردند، چه می توانست از آب در بیاد‌. گویا همه گوشها کر یا ناشنوا شده بودند. چرا کسی به هشدار مصطفی رحیمی که در قالب نامه معروف چرا با جمهوری اسلامی مخالفم، توجه نکرد. چرا چشم و گوش چپ ها این هشدارها رو حس نمی کرد. چپ ها باید به تاریخ و ملت ایران پاسخگو باشند. باید صریح بگن خشت اول را کج نهادند و از واقعیت دور بودند.

  • جواد

    یه انقلاب تمام عیار ضد سلطنتی لزوما ضد مذهب و روحانیت نیز هست. مگه سلطنت بر چه فلسفه سیاسی استوار هست؟ آیا بر نظریه حقوق الهی حاکم استوار نیست؟ انقلابی که در آن اسلام گرایان نیروی اگه نگوییم اصلی ،حداقل یک نیروی مهمی رو تشکیل می دهند چه انقلابی است؟ آیا می تواند یک انقلاب ضد استبداد باشد؟ چرا نمی توانیم قبول کنیم که استبداد می تواند علیه استبداد شورش کند. تاریخ سلطنت از تاریخ روحانیت و دین جدا نیست. انقلاب مشروطه فقط در جهت محدود کردن قدرت پادشاه نبود،فقط ضد سلطنت مطلقه نبود، بلکه ضد قدرت روحانیت نیز بود. علت مخالفت روحانیون مشروعه خواه به رهبری شیخ فضل ا... نوری همین بود‌

  • جواده

    شاه چپ گرایی را ارتجاع سرخ می نامید. به این جمله کمی بیاندیشیم، آیا این جمله درست است؟ فقط با یک تعبیر میشه این جمله را درست دانست. اگر به نظریه مارکس در مورد تطور جوامع نگاه کنیم می بینیم که کمونیسم اولیه نخستین شکل جوامع است ،بعد از آن برده داری و... البته مارکس نحوه انتقال از کمونیسم اولیه به مرحله بعد، یعنی ناپایداری آن را دقیق تبیین نمی کند. همانطور که مسلمانان نمی توانند ناپایداری جامعه آرمانی خودشان یعنی جامعه صدر اسلام را توضیح دهند. بنابر این چون جامعه آرمانی از دید مارکس جامعه بی طبقه است ،یعنی همان کمونیسم اولیه می توانیم کمونیست ها را مرتجعان سرخ نامید به این تعبیر که خواهان احیای کمونیسم اولیه اند. البته به نظر خودم مکتب آنها را باید بنیادگرایی سرخ نامید تا وجه اشتراک شان با انواع دیگر بنیادگرایی روشن باشد.

  • جواد

    آیا کمونیست ها با سلطنت مشروطه به معنی واقعی کلمه موافق اند؟ این یک نیرنگ بزرگ است که اگر حکومت شاه واقعا مشروطه سلطنتی بود، انقلابی رخ نمیداد. در کجای جها ن حزب کمونیست می تواند در یک نظام مشروطه فعالیت کند. تازه برای یک کمونیست دغدغه اصلی مساله سرمایه داری است که باید آن رو از بین برد و براش فرق ندارد دموکراسی باشد یا غیر آن، مگه دنیای کمونیست با دموکراسی غرب به خاطر سرمایه داری بودنش مبارزه نمی کرد. بی زحمت برو تاریخ رو بخون، پیش از انقلاب فرانسه اصلاحاتی انجام شد در اوخر قرن نوزدهم، در روسیه،امپراطور اصلاح طلب رو گروه تروریستی اراده ملت ترور می کند. شما ذوب شدگان در ولایت مارکس، این مسایل رو نمی بینید و وقتی از تاریخ آگاهی غیر ایدئولوژیک نداشته باشید، درجا خواهید زد. برای کمونیست ها دموکراتیک بودن یک نظام مانعی برای عمل انقلابی نیست. کافی است سرمایه داری باشد تا اونها دست به عمل انقلابی بزنند‌ کمونیست ها از بنیاد با سلطنت مخالف اند،چه مشروطه یا مطلقه.

  • جوادی

    تا اونجا که از تاریخ به یاد دارم، مصدق یک ملی گرا بود. سقوط او چه ربطی به کمونیست ها دارد؟ او یک راست گرا بود که حالا فرض کنیم بوسیله یک نیروی راست دیگه سرنگون شد، این چه ربطی به ضد ملی گرایان یعنی به جهان وطن ها دارد؟ مگه شما با ملی گرایی را دشمن خود نمیدانید. شگفتم که سنگ مصدق رو بر سینه می زنید.

  • جواد

    همه دولت ها حق دارند سازمان اطلاعاتی داشته باشند مگر اونهایی که کمونییت ها خوش ندارند. دوست من شوروی ک .گ.ب نداشت، پس چرا چشمت رو اینجا بستی. این تبعیض درتحلیل رو چگونه توجیه می کنید؟ شاه حق نداشت سازمان امنیت داشته باشه، حق نداشت ارتش داشته باشه، ولی دولت های کمونیستی حق دارند همه اینها رو داشته باشند.

  • هوشنگ

    این لزوما "بی تابی و بی قراری" احزاب کمونیستی برای انقلاب نبود. بلکه بیش از هر چیز شرایط استعماری حاکم بر جهان بود که احزاب کمونیستی را به رهبران جنبش های آزادیبخش تبدیل کرد. دقت شود به اقدامات اولیه ای "هوشی مین" و "فیدل کاسترو" در جلب حمایت از آمریکا. نابرابری ذاتی در سرمایه داری و از آن مهمتر موج انقلابهای ضد استعماری دلیل اصلی برجسته شدن نقش انواع و اقسام احزاب کمونیست در جهان بود و هست. "انقلاب روژاوا" در منطقهء خودمان آخرین نمونه و بهترین مثال از تجربهء موفق و بالنده از سازماندهی کمونیستی همراه با قویترین نقد فمینیستی بر قدرت است. رجوع شود به کامنتهای شماره ۳۷ و ۳۸. گذار جهانی به سوسیالیزم و دوره بندی های آن به جای خود, که امروزه تمرکز اصلی کارگران صنعتی در شرق آسیا (چین, هندوستان, کره,...) و آمریکای لاتین (برزیل, مکزیک,...) می باشد, و میتوان به درستی استدلال نمود که درگیر حرکت و گذار از سرمایه داری به سوسیالیزم هستند, لزومات مبارزات ضد استعماری و روزمره, تسخیر قدرت سیاسی درحین مبارزات ضد امپریایستی را اجتناب ناپذیر و امری ضروری می نماید. یوگسلاوی, چین, کوبا, ویتنام,... همگی نمونه های از این در هم آمیختگی مبارزات ضد سرمایه داری و مبارزات ضد استعماری اند. جالب اینجاست که جزیرهء نسبتا کوچکی مانند کوبا (با جمعیتی کمتر از ۱۲ میلیون) چنان در طب و بهداشت پیشرفت داشته است, که در حین بحران کرونایی, این کوبای سوسیالیستی است که به جوامع "پیشرفته" سرمایه داری در اروپا کمکهای بهداشتی و تیم های دکترها و متخصصین بهداشتی می فرستد. شایان تذکر است که تحریمهای آمریکا در کوبا ۴۰ سال بیشتر از تحریم های آمریکا بر ج.ا. سابقه دارد. بد نیست اگر این دو تحریم با یکدیگر مقایسه شوند. کوبای سوسیالسیتی نه صادرات بیلیون, بیلیون دلاری نفت دارد, نه اهل گروگانگیری و نه اهل صدور تروریزم است. با اینحال پس از شصت و خورده ای سال تحریم های آمریکا, کوبا کماکان استوار و ثابت بر جای خود ایستاده است. در مقایسه با کوبای سوسیالسیتی, در حالیکه ج.ا. هم صادرات عظیم نفت (که طبق تخمینی, از ۱۳۵۸ تا به حال درآمد ج.ا. از نفت مبلغی حدود ۳۸ تریلیون دلار بوده است), هم دسترسی به بزرگترین ذخیره گاز طبیعی در جهان, هم اهل گروگانگیری و هم اهل صدور تروریزم میباشد , اکنون در مرحله ورشکستگی کامل اقتصادی است, و در گیر انحطاط, اضمحلال و گذار اجتناب ناپذیر به سرنگونی. نمونه ای موفق دیگری از سازماندهی معاصر کمونیستی در جهان امروز ایالت کرالا در هندوستان است, که در این ایالت نیز, بنابر سابقه و سنت طولانی پیروز شدن نماینده های کمونیست در انتخابات, کرالا تنها ایالتی در هندوستان است که بر گسترش کرونا غلبه کرده است. و نمونه ای دیگری که چگونه یک جامعهء به اصطلاح جهان سومی (به دلیل سازماندهی سوسیالسیتی) از بسیاری "جوامع پیشرفته" سرمایه داری در غلبه بر کرونا موفق تر است. نزدیکتر به خانه, در ایران خودمان, استان و مناطق کرد نشین (به خاطر سنت طولانی سازماندهی کمونیستی در آنها) تنها استان و منطقهء است که مردم با توسل به خود سازماندهی و خود گردانی دست به مبارزه با کرونا زده اند و یکبار دیگر پیشرو مردم ایران شده اند. جزئیات تاریخی جنبش کمونیستی ایران نیز بسیار پیچیده تر از تاریخ نگاری "دانشگاه ویکی پدیا"یی دوستان خجل سایبر بسیج است. اما توضیحات آن در یادداشتی دیگر.

  • جواد

    شما کمونیست ها اندیشه خود رو بیان کنید، ،لطف کنید نتیجه گیری رو به عهده دیگران بگذارید و به شعور دیگران توهین نکنید‌. البته من در کمونیست بودن شما شک دارم. فکر نکنم کمونیست ها اینقدر مثل شما با گردش آزاد اطلاعات مخالف باشند، گفتار شما بیشتر شبیه شبه فاشیست ها وداعش و طالبان است که طرفدار فیلترینگ هستند. شما مانند آقا زاده ها حق دارید هم در غرب زیست کنید و هم از آن انتقاد کنید، نگفتی خو دت جرا سرک می کشی در ویکی جون برای شما لابد مجاز است و برای بقیه ممنوع! شما آقا هوشنگ نگفتی علت مخالفت ات با آزادی بیان و اطلاعات چیه؟

  • هوشنگ

    اولین تشکل متعارف چپ در ایران "حزب اجتماعیون-عامیون" (حزب سوسیال دموکرات ایران) بود که توسط حیدر عمواوغلی در ۱۲۸۳ (۱۹۰۴-۱۹۰۵) ایجاد گشت. از اعضای برجسته ای این حزب می توان از "علی موسیو" نام برد که سازماندهء "مرکز غیبی" تبریز بود و نقشی کلیدی در از بین بردن دشمنان مشروطه داشت. این حزب با سوسیال دمکراتهای قفقاز در تماس بود و رابطه ای نزدیک با "سازمان همت" داشت. دومین تجربهء اساسی حزبیت چپ در ایران تاسیس "حزب کمونیست ایران" بود که در سال ۱۲۹۹ (۱۹۲۰) اولین کنگره اش را در شهر انزلی برگزار کرد. آویتیس سلطانزاده و حیدر عمواوغلی از رهبران برجسته ای این حزب بودند. در حین جنگ دوم جهانی, و بنا بر مقتضیات و خواستهای کرملین, حزب توده نه به عنوان یک حزب کمونیست, بلکه به عنوان یک سازمان صلح, و جبههء متحد خلق, در حمایت از سیاستهای خارجی شوروی (که در این دوره دیگر تبدیل به یک دولت منحط کارگری شده بود) ایجاد گشت. قابل توجه است که هیچکدام از کادرهای باسابقهء "حزب کمونیست ایران" (مانند پیشه وری و دیگران) که در زمان تاسیس حزب توده در حیات بودند, هیچگاه به حزب توده نپیوستند. به وجود آمدن و فعالیتهای "حزب اجتماعیون-عامیون" و "حزب کمونیست ایران" برمبنای مبارزات طبقاتی جاری در جامعه ای ایران آن دوران قرار داشت. رهبری این احزاب نیز از استقلال رای, تجربه های مبارزاتی و تبحر نظری تئوریک خاصی برخوردار بودند (رجوع شود به مباحث شدید و تند مابین بوخارین و سلطانزاده در مورد "سرمایهء مالی" - سری "تاریخ جنبش های کارگری, کمونیستی, سوسیال دموکراسی در ایران" به ویراستاری زنده یاد رفیق خسرو شاکری). که در مورد حزب توده هیچکدام از این خصوصیات صادق نبود: نه تشکیلاتی کمونیستی, با هدف انقلاب سوسیالسیتی بود, نه بر اساس فرایند مبارزات طبقاتی در درون جامعه ایران شکل گرفت, و نه هیچکدام از رهبرانش هیچگونه استقلال رای در مخالفت با کرملین نشان دادند. جدیدترین فصل تشکلات کمونیستی در ایران به تاریخ ۱۱ شهریور ۱۳۶۲ شکل گرفت. کنگره موسس "حزب کمونیست ایران" در این تاریخ ایجاد گشت و ۳۷ سال است که با تاریخی پر از فراز و نشیب به کنشگری های خود برای سرنگونی ج.ا. ادامه داده است. این حزب خود را چنین معرفی می کند: "حزب کمونیست ایران در دل مبارزه و نبردکنان متولد می شود . از کردستان انقلابی که سازمان کردستان حزب کمونیست ایران ( کومەله ) رهبر یک جنبش توده ای و سازمانده یک جنبش انقلابی است ، تا شهرهای سراسر ایران که فعالیت کمونیستی می باید در سیاه ترین شرایط اختناق و ترور پلیسی ادامه یابد ، حزب ما برای سازماندهی صف متحد و مستقل طبقه کارگر ایران مبارزه می کند . حزب ما ، حزب کارگران ، حزب تهی دستان و محرومانی است که برای حکومت کارگری ، الغای مالکیت خصوصی و برای سوسیالیسم مبارزه می کند." برجسته ترین خصوصیت "حزب کمونیست ایران" شاید این باشد که در تمامی عرصه های مبارزات اجتماعی شرکت میکند و تاکید و دغدغه و تمرکز اش همواره بر خود سازماندهی مردم, خودگردانی مستقل و از پایین به بالا, و پرهیز از فرقه گرایی است. چنین است که کاندیداهای کومله در انتخابات مجلس بیشترین رای را آوردند, حکا هنوز "نیروی پیشمرگ" خویش را حفظ کرده است و تا به حال چهار اعتصاب عمومی موفق در کردستان سازماندهی کرده است. که این اعتصاب های عمومی تمرین هایی هستند برای اعتصاب عمومی نهایی و سراسری که جمهوری اسلامی را سرنگون خواهد کرد.

  • هوشنگ

    تحقیقات مارکس در مورد شیوه های تولیدی ماقبل سرمایه داری, که یکی از برجسته ترین تاریخ نگاری های موجود در جهان در این مورد است, در کتابی با عنوان "شکلبندیهای اقتصادی ماقبل-سرمایه داری" موجود است که در آن مارکس با دقت بی نظیری گذار تاریخی از جوامع اشتراکی اولیه به جوامع طبقاتی را شرح و توضیح میدهد. اما چون "منبع" و حدود سواد و معلومات دوستان خجل سایبر بسیجی فقط "دانشگاه ویکی پدیا" است, مجبورند که در اینجا جعل کنند که مارکس این فرایند گذار را دقیقا تبیین نکرده است. دلیل ساده و اصلی چنین گذاری نیز انباشت ثروت, به وجود آمدن دولت, مالکیت خصوصی و تفوق پدرسالاری و از بین رفتن مادر سالاری است. برای اطلاعات بیشتر رجوع شود به کتاب "منشأ خانواده ، مالکیت خصوصی و دولت" فردریک انگلس (۱۸۸۴). قیام کارگران, زحمتکشان و مردم پاریس در بهار ۱۸۷۱ و تاسیس "کمون پاریس" برای مارکس و کل جنبش کارگری, سوسیالسیتی, آنارشیستی جهانی (از آن زمان تا به حال) نمونه, الگو و مدلی است که همواره بر آن گوشزد و تاکید شده است (اما به نظر می رسد که این نیز در تعلیمات "دانشگاه ویکی پدیا" از قلم افتاده باشد). مکانیزم اساسی در تجربهء کمون پاریس شیوهء مدیریت شورایی, شکل و فرم حکومت شورایی این کمون و درگیری مستقیم و مشارکت گسترده ای تمامی احاد جامعه در خودگردانی زندگانی روزمره اشان بود. برای توضیحات بیشتر رجوع شود به یادداشت شماره ۱۱۶. فرق توضیح در مورد تاریخ صدر اسلام و تاریخ نگاری مارکس در مورد جوامع مقابل سرمایه داری در این است که: در صدر اسلام تعدادی تجار ثروتمند مکه که برای جبران اُفت تجارت در شبه جزیرهء عربستان اسلام را اختراع کردند, و سپس با پیش کشیدن "جهاد" واسطه ای برای غارت و کشتار ملل دیگر به جود آوردند. اما این پدیدهء "جهاد"نهایتا آفتی شد که ۱۴۰۰ سال است که دامن خود مسلمانها را گرفته است, و برای ۱۴ قرن متوالی داستان اسلام چیزی نیست جز برادر کشی سنی به دست شیعه, و برادر کشی شیعه به دست سنی, "جهاد" مسلمانان علیه یکدیگر. تاریخ اسلام از روز اول تاریخ تجار ثروتمند بوده است و هنوز نیز تاریخ اسلام در ج.ا. یا عربستان سعودی چیزی نیست جز حکمرانی اقلیتی ثروتمند و فاسد بر اکثریت محروم. در کتاب"تاریخ سیاسی صدر اسلام، اسناد سری و ممنوعه نهضت اسلام" تخمین زده می شود که بر حسب نخلستان هایی که در تصاحب امام علی بوده است, با معیارهای کنونی املاک و ثروت وی در حدود یک میلیونر یا بیلیونر بوده است. اما قصه ها و افسانه های "صدر اسلام" هیچ اشاره ای بدین حقایق ندارد. همانگونه که "دوران طلایی امام" نقطهء رجوع تمامی امت جنایتکار حزب الله, سپاه پاسدارن و بسیج می باشد (که این شامل سایبر بسیج نیز می شود: چه سایبر بسیج خجل, چه دریده و گستاخ). بر خلاف افسانه های "صدر اسلام" یا "دوران طلایی امام" پژوهش گری های مارکس بر اساس یک درک مادی از تاریخ و پیشرفته ترین شیوه های تحقیق در علوم اجتماعی انجام گرفته است. رجوع شود به یادداشت های شماره ۲۷, و ۱۰۵. طبق آن مَثل معروف "دین خو همه را به کیش خود پندارد" القابی مانند "ذوب شدگان در ولایت مارکس" فقط از یک ذهنیت دین خوی, جزم گرا که به هیچ وجه نمیتواند تفکر انتقادی و آزاد را مسجم کند, برمی خیزد. ***

  • هوشنگ

    مسلما حکومت آتی پس از جمهوری اسلامی نیز (چه حکومت و دولت کارگری باشد یا نه) دیوانسالاری اطلاعاتی خویش را خواهد داشت. حتی میتوان گفت که مقدمات چنین اقداماتی از اکنون آغاز گشته است و بسیاری از عناصر اطلاعاتی و جنایتکاران رژیم شناسایی شده اند. از استانفورد, کالیفرنیا, تا لندن و تبریز و تهران. فقط نگاهی کنید به سایت "راسویاب" و ببینید که روزانه چه تعدادی از پاسداران, بسیجیان, روحانیون حکومتی,... (با اسم و رسم و آدرس و غیره) شناسایی می شوند. اقدام دیگری در این مورد نیز در حیطهء "توییتر" با عنوان "دشمنان مردم را بشناسیم" به طور روزانه عناصر اطلاعاتی ج.ا. را شناسایی و افشا می کند. فرق حکومت آتی با ج.ا. در این است که اصل "آزادی های بی قید و شرط سیاسی, اجتماعی, مدنی" (و هر نوع دیگر حقوق و آزادی دیگری که لازم باشد) قانون اساسی کشور می شود , و از آن مهمتر چنین هنجار و ارزشی را در زندگی روزمرهء اجتماعی نهادینه و اساس حیات اجتماعی کشور می کنیم. هر گونه مخالفت و اعتراضی علیه دولت پس از ج.ا. نیز قانونی, مجاز و آزاد است. تا زمانیکه اقدامی مسلحانه علیه مردم نباشد. دادگاه های علنی و شفاف عدالت مردمی نیز که وظیفهء محاکمهء جانیان و تبهکاران رژیم را دارد برای تمامی رسانه های جهانی علنی و باز خواهد بود. در چنین دادگاه هایی زمامداران, عناصر سپاه و بسیج (که این یکی شامل سایبر بسیج نمی شود, چون سایبر بسیج حقیرتر از چنین مراسمی است) با برخورداری کامل از حق دفاع از خود, جوابگوی اتهامات, جنایات و تبهکاری های خویش خواهند بود. چیزی مانند محاکمهء شیخ فضل الله نوری در دوران مشروطیت. با این فرق که حداکثر مجازات حبس ابد با اعمال شاقه است. مجازات اعدام و شکنجه لغو شده و غیر قانونی خواهد بود. به جز یکی دو استثناء مانند حسن طائب.

  • جواد

    در جهان حتی بک مورد هم پیدا نمیشه، که یه حزب کمونیست، با نظام مشروطه در کنار هم باشند.خوب تاریخجه جالبی ارائه دادید. آیا شر نمی تواند با شر بجنگد؟ آیا رادیکالها نمی توانند با هم بحنگند. آیا استبداد نمی تواند با استبداد بجنگد؟ بله دوست من شما مفهوم استبداد سکولار رو به کل یا باهاش آشنایی نداری و یا به عمد نادیده می گیرید.گروههای رادیکال اسلامی نیز با همدیگر و با استبداد مستقر نیز می جنگند.آیا صرف این ستیزه جویی و مبارزه با استبداد مستقر دال بر حقانیت آنهاست‌ در پایان باز تاکید می کنم، مبارزه کور مبارزه ای است که به نتیجه کمترین بهایی نمی دهد نتیجه یک انقلاب کمونیستی یا مبارزات کمونیستی در جهان چه بوده است. مهندسی اجتماعی آرمانگرا و کنش انقلابی اصل تداوم تاریخی را که منظم، تدریجی وآرام است،مخدوش می سازد.انقلاب فرانسه به عوض تامین زندگی بهتر، حکومت وحشت روبسیر و در نهایت استبداد ناپلئونی را پدید آورد وانقلاب کمونیستی در روسیه نظام تک حزبی و دیکتاتوری دبیرکل مانند دیکتاتوری استالین را سبب شد.

  • جوادی

    آیا سیاست در عمل کامل از فلسفه خویش پیروی می کند؟ برای پاسخ دادن با این پرسش باید به تجربه رجوع کرد نه تئوری. چرا؟ چون نفس پرسش از عمل و تجربه مطرح است. این حقیقت دیگر یک حقیقت تجربی است که سیاست در عمل از فلسفه خویش انحراف دارد و همینطور انقلاب در عمل از اصول خویش منحرف می شود و قادر نیست وعده های بزرگ و خیالی را تحقق بخشد. مرد راستین کمتر قول می دهد و بیشتر عمل می کند اما مکتب جزم گرا مانند مارکسیسم بیشتر قول می دهد و کمتر عمل کرده است. بزرگترین وعده اش تحقق بهشت زمینی بوده است که ما به جای آن در شوروی و سایر کشورهای کمونیستی،اختناق و نظام تک حزبی و سرکوب رو دیدیم اما بهشتی دیده نشد.

  • جواد

    یه پرسش اساسی مطرح می کنم که قابل تامل است؟ روحانیت با سلطنت مطلقه موافق است یا سلطنت مشروطه؟ اگه از کلمه سلطنت خوشتان نمیاد به جای آن کلمه نظام یا حکومت بگذارید. همین پرسش را در مورد کمونیست ها میشه طرح کرد. آیا کسی شک دارد که روحانیت چون خودش یک نهاد اکیدا محافظه کار است به طور طبیعی با سلطنت مطلقه یا خلافت که اینها هم نهاد هایی محافظه کارند،موافق است. شرکت روحانیت در انقلاب ۵۷ به خاطر مطلقه بودن حکومت شاه نبود، بلکه به سکولار بودن حداقلی و نیز مدرنیست بودن شاه بود.انقلاب ۵۷ ضد مدرنیته و مشروطیت نظری بود. اگه مشروطه می خواستند، الان ما مشروطه داشتیم نه چیز دیگه. اشتباه بزرگ مارکسیسم این است که انقلاب را لزوما پدیده ای تکاملی و پیشرو در نظر می گیرد و از درک انقلاب راست گرایانه یا ارتجاعی غفلت می ورزد.

  • جوادی

    تاریخ خود گواه است که ارتجاع سرخ به اندازه ارتجاع راست، خودکامه و سرکوب گر است چپ میانه و راست میانه باید علیه رادیکالیسم چپ و راست متحد شوندیا دست کم همکاری کنند

  • جواد

    علت تقویت راست گرایی مذهبی در پیش از انقلاب چه بوده است و چرا شاه در این مورد مماشات می کرد؟ علت خطر کمونیسم بود. شاه فکر می کرد با تقویت راست گرایی مذهبی می تواند سدی در برابر خطر کمونیسم ایجاد کند ، ولی در مورد پیامدهای این سیاست خوب فکر نکرده بود. او ائتلاف احتمالی چپ و راست مذهبی رو نادیده گرفت و این برای ایران فاجعه بار بود. بله تاریخ ایران این ائتلاف نامیمون را از یاد نخواهد برد.

  • هوشنگ

    تکرار کودکانه و آماتورانهء تبلیغات ساواک از سوی سایبر بسیج نشانه اوج درماندگی و استیصال آنان و در در عین حال تاکید بر این واقعیت است که سازمان اطلاعات ج.ا. دست پختهء فردوست و مملو از ساواکیهای بازنشسته است. رجوع شود به یادداشت شماره ۱۵۳. به دلیل همین تعلیمات ناقص سایبر بسیج توسط ساواکی های سابق است که از یاد می برند: ۱) سیاست تقویت نیروهای راست مذهبی در مقابل نیروهای ناسیونالیست و چپ در خاورمیانه, سیاستی بود که آمریکا در دوران "جنگ سرد" علیه شوروی به کار بست, سیاستی که انگلستان قبل از امریکا در منطقه آن را اجرا می کرد. شاه نوکر و مهره ای بیش نبود و هیچ نقش مستقلی در تعیین راهبرد ها و سیاستهای کلان نداشت. سالی یکبار برای دستبوس به کاخ سفید می آمد و دستوراتش را دریافت می کرد. ۲) این سیاست در تمامی کشورهایی که اجرا شد درست نتیجهء معکوس و برعکس داشت. در فلسطین مخالفت با "ساف " و حمایت از مذهبیون متحجر منجر به تقویت جریاناتی شد که بعدا خود را به نام "حماس" معرفی کردند و نقشی بسیار مخرب تر از "ساف" در مقابل دولت اسرائیل ایفا کردند . در افغانستان حمایت از "مجاهدین" منجر به رشد و تکامل جریاناتی شد که نهایتا مسبب تراژدی ۱۱ سپتامبر بودند. در ایران که شاه با حمایت آیت الله کاشانی بر علیه مصدق کودتا کرد, پس از کودتا هرکاری در تقویت و به خود جلب کردن روحانیون ارتجاعی شیعه انجام دادند, از تخریب معبد بهائیان, تا تاسیس انجمن "حجتیه" توسط ساواک, تا پر و با دادن به جریاناتی مانند "مکتب اسلام", "حسنیه ارشاد",...استخدام آیت الله بهشتی و باهنر در آ.پ. ,.... ۳)حمایت چپ از ج.ا. دروغی محض است که تا به حال سر قفلی اش فقط دست شاه الهیون بود, اما به نظر میرسد که از روی استیصال و درماندگی خواهران و برادران حزب اللهی نیز اکنون ناچار به تکرار تبلیغات ساواک هستند. غیر از حزب توده (که نه چندان چپ بود و نه چندان حزبی, رجوع شود به یادداشت شماره ۱۶۳) و باند نگهدار-کشتگر, تمامی دیگر جریانات چپ با ج.ا. مخالفت داشتند و تمامی نشریات و اسناد و مدارک هنوز در آرشیو ها موجود است. یک دلیل اصلی تکرار هجویات ساواک از سوی سایبر بسیج عذاب مرگی است که اکنون سر تا پای جمهوری طاعونی را در بر گرفته است. پس از قیام های دیماه ۹۶, آبانماه ۹۸, دیماه ۹۸ و افتضاح "شرکت" کمتر از هشت درصدی در "انتخابات", دیگر هیچ مشروعیت سیاسی, اجتماعی برای ج.ا. باقی نمانده است. ترکیبی از تحریم ها, سقوط بازار نفت و بحران اقتصادی جهانی, نظام اقتصادی سر تا پا فاسد, دَشکار و پرشیده ای ج.ا. را به ورشکستگی کامل اقتصادی کشانده است. موقعیت کنونی ج.ا. همانی است که نظام شاه در ۱۳۵۴, ۱۳۵۵ تجربه می کرد: آغاز روند اجتناب ناپذیر انحطاط, اضمحلال و سرنگونی.

  • هوشنگ

    با درود خدمت رفقای زمانه و رفیق ویراستار به نظر می رسید که تاخیری بسیار طولانی در به اشتراک گذاشتن برخی از کامنتهای این حقیر وجود دارد. دیروز سه کامنت نبشته شد که فقط یکی از آنان به اشتراک گذاشته شد. کنجکاو بودم دلیل این تاخیر را بدانم. سابقا زمانی که کامنت نبشته می شد, کاربر می توانست نسخه ای از آن را ببیند, و بداند که منتظر ویراستاری و چاپ است. اکنون این گزینه وجود ندارد و پس از به اشتراک گذاردن یادداشت معلوم نیست که آیا کامنت منتظر ویراستاری است, به دست شما رسیده است, یا... با سپاس از زحمات و کوششهای شبانه روزی شما رفقا در گرداندن این سایت نفیس. با احترام ---- زمانه: کاربر گرامی با تشکر از نظر شما. بخش فنی زمانه مشغول کار بر برخی از بخش‌های سایت است. نظرات شما را در مورد نحوه نمایش گزینه "در انتظار بررسی" را به بخش فنی انتقال خواهیم داد.

  • جواد

    خطاب به اندیشمندان، شما قضاوت کنید دوست من آقا هوشنگ ادعا های جالبی مطرح می کنند ولی خودشان داور ادعاهای خود و دیگران نیز می شوند. دوست من اصل ساده دادرسی این است که مدعی نمی تواند داور ادعاهای خود باشد، داوری رو بسپار به خرد و خردمندان . ***

  • جوادی

    شخصیت انقلابی کیست؟ پاسخ اریک فروم به این پرسش از کتاب جزم اندیشی مسیحی ص ۲۰۷ ترجمه گودرزی. آقا هوشنگ یه سری به دانشگاه ممنوعه بزن شاید بیابی فروم می گوید: هرکسی که شعار انقلابی دهد و یا حتی در انقلابی شرکت کند، شخصیت انقلابی نیست. انقلابی در اینجا کسی است که خود را از بند خون و خاک و از اتکای کودکانه به قدرت پدر ومادر و نیز از سرسپردگی های ویژه به به قدرت، طبقه، نژادو.... رهانیده باشد. شخصیت انقلابی به این اعتبار که همه انسانیت را در خود آزموده است، یک انسان گراست وهیچ چیز از انسانیت برای او غریب و بیگانه نیست. او به زندگی عشق می ورزد و به آن احترام می گذارد. او شکاک است و مرد صداقت.... البته اکثریت مردم هرگز شخصیت انقلابی نبوده اند. دلیل اینکه ما دیگر در غارها زندگی نمی کنیم، این است که در جامعه های انسانی همواره به اندازه کافی شخصیت های انقلابی می زیسته اند که ما را از غارها و نظایر آن بیرون کشیده اند. اما بسیاری دیگر نیز بوده اند که تظاهر به انقلابی گری کرده اند، در حالیکه تنها آشوب گر و اقتدار گرا و یا فرصت طلبانی بیش نبوده اند. حالا داوری با دوستان که کسانی که کارشان جز تبلیغات درجه دو و انگ زنی و تخریب شخصیت و استفاده از شیوه های نخ نما در متصل کردن مخالفان شان به با این محفل یا اون محفل و طفره رفتن مداوم از پاسخ گویی به پرسشهای ساده، چیز دیگری نیست، آیا طبق تعریف بالا انقلابی اند؟

  • جواد

    اریک فروم در کتاب جزم اندبشی مسیحی در بحث از شخصیت انقلابی می گوید: شاید بگویید زندگانی سیاسی سده بیستم، گورستانی است پر از گورهای اخلاقی مردمی که با ادعای انقلاب برخاستند و سپس هیچ نبودند مگر آشوبگرانی فرصت طلب. دوستان خود می توانند مصادیق این سخنان را درک کنند.

  • جواد

    اریک فروم در فصل اول کتاب با ارزش گریز از آزادی می گوید: پیکارگران جنگهای آزادی ستمدیدگانی بودند که آزادیهای تازه می خواستند و در برابرصاحبان امتیاز قد برافراشته بودند. وقتی طبقه ای برای رهایی خود از استیلا می جنگید، ایمان داشت که برای آزادی بشر به طور اعم تلاش می کند و بدین سبب می توانست به آرمانی متوسل شود، یه آرزوی آزادی که در سینه همه ستمدیدگان ریشه دارد. اما در این نبرد طولانی و تقریبا مداوم، طبقاتی که در یک مرحله در برابر ستم جنگیده بودند، وقتی پیروز شدند و امتیازات جدیدی به دست آوردند، با دشمنان آزادی همراه شدند. یعنی انقلابیون دیروز محافظه کاران و زورگویان فردا هستند. این جمله آخر برداشت خودم هست .

  • جواد

    آقا هوشنگ طوری از سازمان اطلاعات و امنیت کشور دوره شاه حرف می زنند انگار، شاه این سازمان رو اختراع کرد. دوست من اینها چند قرن قبل پدید اومدند. ک. گ ب که قدمت بیشتری داشت. شما یک کشور رو نام ببرید که کم و بیش این تشکیلات رو نداشته باشد. هم قطاران شما مثل جلال آل احمد نیز شاه را به خاطر تقویت ارتش سرزنش می کردند. فرق شما با بنیادگرایان مذهبی چیست؟ هر دو می خواهید فلک را سقف بشکافتن و طرحی نو در انداختن. هر دو بنیاد ستیز و دنبال جامعه کامل ، البته یکی می خواد آرمانشهر مذهبی ایجاد کند و دیگری آرمانشهر سوسیالیستی .هر دو هم از راه انقلاب و خشونت و ترور.

  • جواده

    شما منتقد خود در فضای مجازی رو تحمل نمی کنید و نوشته های شما بیشترش پرخاش هستند تا تحلیل.، چطور پس ازکسب قدرت می خواهید بهشت خیالی مارکسی و آزادی رو به بشریت هدیه کنید. بارها مزا وصل کردید به سایبر بسیج. کافر همه را به کیش خود پندارد. جون دو سه تا توهین به ج. ا کردید، هنر کردید من هم راحت می تونم شما رو به یه دولت بچسیونم

  • جوادی

    دوستان غرب چگونه پیشرفت کرد؟ غرب با انتقاد از شرق به این مهم نرسید، بلکه با انتقاد از فرهنگ دینی بویژه با انتقاد از الهیات مسیحی و الهیات سیاسی متنج از آن به پیشرفت چشمگیری رسید. برای ما هم راه دیگری نیست. ما برای پیشرفت راهی جز نقد معتدل اما مداوم سنت نداریم.

  • هوشنگ

    نظریهء "انقلاب دو بنی" پس از گذشت ۴۱ سال از انقلاب ضد سلطنتی, شوربختانه به جای دسترسی به گستره ای از ارزیابی ها و تحلیل های درست و جامع از یکی از پیچیده ترین انقلابات در جهان, ما هنوز با مجموعه ای از "نظریات" گیج و گنگ, تحریف های محض و ساده انگاری های متداول روبر هستیم. بحران های لاینحل ج.ا. (ترکیبی از بحران مشروعیت سیاسی, و ورشکستگی اقتصادی) کلیت حکومت را در مسیری قرار داده ست که احتمال انقلابی نوین در ایران یک احتمال و گزینه ای بسیار ممکن می باشد. با توجه به بحران های کنونی, استنباط و درکی درست از وقایع ۱۳۵۵-۱۳۵۷ بیش از هر زمان دیگری لازم و ضروری است. شایان توجه است که پس از گذشت چهار دهه تنها دو نویسندهء ایرانی, محمد قائد و محمدرضا نیکفر با دقت خاصی توانسته اند تحلیل هایی ارائه دهند که بیانگوی پیچیده گی ها و غامضی تحولات ۱۳۵۵-۱۳۵۷ در ایران باشد. قائد در کتاب "داستان آیندگان" یادآوری میکند که چگونه در جریان مبارزات ضد سلطنتی در ایران ما در حقیقت با دو اردوگاه روبرو بودیم که غیر از مخالفت با شاه و تکلم به زبان فارسی تقریبا هیچ شباهت و نکتهء مشترک دیگری نداشتند. اردوی اول شامل طبقات و اقشار نوین شهری, کارگران, زنان, روشنفکران, هنرمندان, اساتید دانشگاه, دانشجویان,....می شد. اردوی دوم شامل روحانیت, بازار و اقشار سنتی جامعه از شهر و روستا بودند. مشاهدات قائد بیشتر جنبه ای تاریخی, سیاسی دارد و در مقایسه با نظریهء "انقلاب دو بنی" نیکفر فاقد ساحتهای نظری, فلسفی است. در ذیل سعی بر این است که فشرده ای از نظریهء "انقلاب دو بنی" با نقل قولهای مستقیم از نویسنده بیان گرد: ۱) "توصیف کلی نظریه دوبُنی: نظریه دوبنی می‌گوید که انقلاب بهمن تک‌بنی و بن آن سنت‌گرایی و گردن نهادن جامعه دگرگونی‌خواه به رهبری خمینی نبوده است. انقلاب دارای دو ریشه اجتماعی متفاوت، دو تاریخ متفاوت، دو تبیین متفاوت، برخاسته از دو پهنه عمل و تجربه متفاوت، دو افق انتظار متفاوت و همچنین دو دسته نماد و رفتار و ژست و زیبایی‌شناسی متمایز بوده است. از چشم‌انداز دو بن متفاوت، انقلاب دو نتیجه متفاوت به بار آورده است." ۲) "می‌توان در مقابل گفت که وجود دو خط پر رنگ در تاریخ جدید ایران درست است، اما نظریه دوبنی غلط است زیرا انقلاب ۱۳۵۷ از ابتدا یک خط داشته است، یک خط اسلام‌گرا. رخدادها چنین نظری را تأیید نمی‌کنند. در پیشامدهای نمادین آغازین (نامه‌های سرگشاده، گردهمایی‌های مخالفان، جنبش دانشجویی، حرکت‌های اعتصابی، خیزش‌هایی در حاشیه شهرها) نامی از خمینی و اسلام در میان نیست. با تحرکاتی در قم نام خمینی مطرح می‌شود، اما هنوز تا نیمه سال ۱۳۵۷ سروری بی‌رقیب او بر جریان عمومی انقلاب قطعی نیست. قطعی که می‌شود، بی‌منازع نمی‌ماند، حتا پس از انقلاب. کشتار ۶۷ پایان قطعی ستیز است. پس از آن فصلی دیگر آغاز می‌شود." ۳) "دو مفهوم کانونی این بحث، یعنی سنت و تجدّد، دو منبع اصلی سوءتفاهم در آن هستند. سویه مهمی از سوءتفاهم به گرایشی قوی در کاربست آنها به صورت ناب و همراه با پیش‌داوری‌های ارزشی برمی‌گردد. سنت بسیار سنتی و تجدد بسیار متجددانه دیده می‌شود. بسته به ارزش‌گذاری، یکی در نهایت خوب و مثبت تلقی می‌شود، دیگری بد و منفی. چنین به نظر می‌آید که نقدِ نظریه دوبنی و اساس تاریخی و تحلیلی آن به ویژه با پیش‌داوری‌ای درباره تجدد همراه باشد. بنِ متجددانه انقلاب ایران و کلاً خط تجدد در صد ساله اخیر با گفتن اینکه متجددان ما چندان هم متجدد نبوده‌اند، تحقیر می‌شود. اما در کجای جهان تجدد و روشنگری در شکل ناب خود بروز یافته‌اند؟ سنت را با این گونه مطلق‌بینی، گذشته‌گرای محض، و بی‌توجه به دگرگشت آن، بدون حلقه پیوندی با اکنون و آینده می‌پندارند. در نظر نمی‌گیرند که اراده به قدرت در آن به یک ترانسفورماسیون مدرن راه می‌برد، و از دل گونه‌ای موتاسیون شترگاوپلنگی سربرمی‌آورد که شاید بتوان آن را “سنت جهش کرده”، یا “سنت نوساخته” نامید. سنت نوساخته، سنتی است که از پهنه اصیل عمل خویش کنده شده و نه به صورت مایه‌ای و نقشی یا جزیره‌ای در گذشتهٴ معاصر، بلکه به صورت یک افق انتظار برانگیزانندهٴ حضور و جلوه دارد." ۴) "در ایران ' روح سرمایه‌داری' (اصطلاح رواج‌یافته توسط ماکس وبر)، با بحث شایسته‌سالاری سربرآورد. پرسش در این باره که چرا ما پس ‌مانده‌ایم و اروپا پیش افتاده، این پاسخ را یافت که در اروپا فضیلت با فاضلان است." ۵) "مدرنیزاسیون فرمایشیِ ناقص و صورت‌بندی سیاسی−اجتماعی‌ای که ناتوان از انتگراسیون همه اهالی، یعنی جذب آنان و دادن امکان مشارکت به آنان است، تبیین‌هایی از یک پدیده هستند. همبسته با یک تجدد معیوب یک سنت معیوب است. این سنت از یک طرف با عقب‌ماندگی و خرافه تداعی می‌شود و از طرف دیگر با خودبودگی، آشنایی و همبستگی. در آیینه نوستالژیک این سنت، تجدد به عنوان خودباختگی، بیگانگی، انفراد و تشتت جلوه‌گر می‌شود." ۶) "خلاصه کنم: انقلاب نتیجه یک گسیختگی بود، یک disintregration. از هم گسیختگی در جریان تکامل اجتماعی مدام پیش می‌آید و تا حدی اجتناب‌ناپذیر جلوه می‌کند. مشکل وقتی جدی می‌شود که توده جمعیتی‌ای که با در هم شکستن صورت‌بندی اقتصادی-اجتماعی کهنه رها می‌شود، نتواند به صورت‌بندی جدید جذب شود. مشکل نظام سلطنتی تنها از این طرف نبود. در جذب متجددان و گشودن عرصه به روی آنان هم مشکل داشت. تنها بخشی از آنان را می‌توانست جذب کند. امتیاز فضلی متجددانه با امتیازدهی کنترل‌شده و در سطح سیاسی دچار تنگنای استبداد مطلق شده نمی‌خواند. انتگراسیون ناقص به بحران راه برد. از دو سو علیه رژیم قیام شد. متجددان کمتر به عاقبت همسویی با سنت‌گرایان توجه داشتند که از زمان مشروطیت به خودآگاهی‌ای در تشخیص منافع خود رسیده بودند که خاص کسانی است که خود را در گیر مبارزه مرگ و زندگی می‌بینند." ۷) "انقلاب ضدسلطنتی اما مشکل انتگراسیون را حل نکرد. بخش‌های جمعیتی متجدد با مانع‌های ایدئولوژیک مواجه شدند و نیز با رقابت از طرف گروه‌هایی که با پشتیبانی دولتی کسب امتیاز می‌کردند. به تدریج انقلابی در انقلاب صورت گرفت. درست در زیر سایه حکومتی سنت‌گرا سرمایه‌داری تمامی کشور را شخم زد و زیر و رو کرد. فروپاشی همبودها و ارزش‌های سنتی شتاب گرفت." ۸) "بحث را به شکلی دیگر خلاصه کنیم تا نگاه ما به وضعیت کنونی بیشتر به عمق قضایا رسوخ کند. تجدد و رشد سرمایه‌داری پهنه عمل و تجربه را گسترش داد، در همان حال عرصه عمل گروه‌های اجتماعی پرشماری را محدود کرد. دو افق انتظار مختلف در برابر دو نوع حضور مختلف قرار داشتند. با رشد سرمایه‌داری و پویش اجتماعی همبسته با آن زمان حال بسط یافت و از پدیده‌های جدید آکنده شد. در این حال ناهمخوانی پهنه عمل و افق انتظار، چشم‌گیر نبود. برآورده نشدن انتظارها و تشدید حس ناکامی عمومی وقتی جلوه یافت که زمان حال فشرده شد، رکود اقتصادی در ترکیب با سرکوب سیاسی حس بودن در تنگنا را برانگیخت و همه طبقات را بی‌طاقت کرد. بستری فراهم شد برای دو رؤیای مختلف. با وجود این فضای آماده برای جهش به فراسوی مرزهای اکنون، این اتفاق رخ نمی‌داد یا دست کم به نتیجه‌ای که دیدیم منجر نمی‌شد اگر حوادث به گونه‌ای دیگر بودند و رخدادها زنجیره‌ای دیگری می‌ساختند جز آنچه ساختند و نه ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ را، بلکه مثلا ۳۰ تیر ۱۳۳۲ یا ۱۹ بهمن ۱۳۴۹ را به ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ وصل می‌کردند. یک افق انتظار، آنی که خمینی در پاریس در برابر مردم گسترد، مأنوس‌تر و دم دست‌تر بود. خمینی بُرد." این شاید فشرده ترین بیان مستقیم نظریهء "انقلاب دو بنی" باشد, و پر واضح که به هیچ وجه جایگزین قرائت خود متن اصلی نیست. که خواندنش به تمامی دوستان توصیه می شود.

  • جوادی

    باید از نقد بی فایده سیاست مداران و سیاست بازان به نقد سیاست و این نخستین گام است از اینجا باید یک گام دیگر برداریم و به نقد قانون اساسی بپردازیم. آیا این پایان نقد است؟ گام بعدی نقد فلسفه سیاسی است ولی این نیز عمیق ترین مرحله نقد نیست. آخرین گام نقد الهیات رایج یا کلی تر از آن خدا_ هستی شناسی است. در واقع ما از نقد لایه های سطحی روبنا حرکت کردیم وبه نقد عمیق ترین لایه یعنی نقد زیربنا رسیدیم.

  • جوادی

    امید وارم این یادداشت ها اندیشمندانی را به فکر فرو برد و سودمند واقع شود.

  • جوادی

    آیا تعریف اریک فروم از شخصیت انقلابی شبیه تعریف آرامش دوستدار از شخصیت متفکر است؟ شباهت از این جهت که فروم معیارهای سخت و رادیکالی رو در تعریف شخصیت انقلابی به کار می گیرد، همون کاری که دوستدار در تعریف متفکر انجام می دهد. امیدوارم این اندیشه ها مورد توجه آقای نیک فر قرار بگیرد.

  • جوادی

    ظاهرا عده ای تحت نام نواندیشان دینی، دست به نقد وضع موجود و به طور کلی نقد اندیشه سنتی می پردازند. نقد این دوستان چقدر عمق دارد؟ این پرسشی معقول است. نقد این دوستان تا اونجا که من می دونم بیشتر نقد سیاستمداران و سیاست بازان و نیز تا حدی نقد سیاست رایج است و ممکن است عده ای از اونها به نقد جزئی قانون اساسی نیز بپردازند.آیا می تونند به نقد فلسفه سیاسی هزاران ساله و سپس نقد الهیات بپردازند؟

  • جوادی

    روحانیت به عنوان یک نهاد دیرپای سنتی همواره کمابیش از سه نوع قدرت برخوردار بوده است. قدرت معنوی، قدرت اقتصادی و قدرت سیاسی.در اینجا قدرت سیاسی لزوما مستقیم نیست. حتی یه حدیث یادم مونده که در اینجا روشنگر است. این حدیث می گوید : فرمانروایان بر مردم حکومت می کنند و علما بر فرمانروایان. حدیث قابل تاملی است که نیازمند بررسی تاریخی برای یافتن مصداق است. حداقل یه مورد واضح را در تاریخ میشه یافت و آن حکومت آخرین شاه صفوی است که بنا به روایتی ، علامه مجلسی بر او فرمان میراند یا دست کم تحت سلطه روحانیون بود. اساس قدرت روحانیت همان قدرت معنوی یا اقناع است، یعنی اگه قدرت معنوی را داشته باشند ،به تبع آن دو قدرت دیگر رو نیز دارند. پاپ در دوره کنونی تا حدی دارای قدرت معنوی است و غیر مستقیم بر سیاست نیز اثر می گذارد.در ایران کنونی آیا قدرت معنوی روحانیون دچار ضعف شده است؟ برای پاسخ به این پرسش باید به تعمق در عقاید عمومی پرداخت و نیز رفتار مذهبی و میزان علاقه مردم به عبادات رو مورد مطالعه قرار داد.

  • جوادی

    نمی خواهم انقلاب ۵۷ رو تحلیل کنم. هر تحلیل جامعی از این رویداد هم باید وقایع داخلی و هم باید محیط سیاسی بین المللی آن دوران رو در نظر بگیرد. همینقدر می توانم بگویم که مخافان شاه این اندیشه رو با آب و تاب تبلیغ می کردند که استبداد مساوی است با شاه و سلطنت. همه شان از درک ماهیت فرهنگی استبداد عاجز بودند و هنوز نیز تا حدی عاجز هستیم. الان هم همان فرمول برقرار است. می گن استبداد مساوی است با جمهوری اسلامی. نادرستی و خطرناکی این اندیشه در بازتولید استبداد است.

  • زندیق

    در پاسخ به اینکه "آیا قدرت معنوی روحانیون دچار ضعف شده است؟"و درجهء علاقهء مردم به عبادت, بد نیست نگاهی کنیم به برخی از گزارشات سال پیش از قیام آبانماه ۱۳۹۸. -------------------------- حمله به ۹ حوزه علمیه و دفاتر امامان جمعه در خیزش آبانمها ۹۸ و اسامی این حوزه ها برخی گزارش های خبرنگاران شهروندی حاکی از این است که معترضان دفاتر نمایندگان خامنه‌ای در شهرهای محل اعتراض را هدف قرار داده اند. تصاویر در یک فیلم از این حملات نیز نشان می‌دهد دفتر امام جمعه شهرک صدرا در نزدیکی شیراز به آتش کشیده شده است. همچنین به نظر می رسد دفتر نماینده ولی فقیه و امام جمعه یزد نیز هدف قرار گرفته است. روز دوشنبه خبرگزاری های دولتی نوشتند چند مهاجم به دفتر امام جمعه یزد دستگیر شده اند. دفتر آیت‌الله محمدرضا ناصری یزدی، نماینده ولی فقیه در یزد مورد حمله قرار گرفته بود. اسامی و فهرست این مکان های وابسته به حوزه و ائمه جمعه شهرستانها به قرار زیر است: دفتر امام جمعه شهر قدس در غرب شهر تهران دفتر امام جمعه بندر امام خوزستان مدرسه علمیه امام مهدی در شهر اهواز مدرسه علمیه زنان کوثر در فردیس کرج حوزه علمیه زینبیه اصفهان مدرسه علمیه صالحیه مکتب الصادق کازرون مدرسه علمیه خاتم الانبیاء شیراز بسیاری از معترضان در روزهای گذشته شعارهایی چون "توپ تانک فشفشه، آخوند باید گم بشه" سر دادند. --------------------------------- این شعار بالا در بسیاری از بازی های فوتبال و همچنین در دیماه ۹۶ نیز سر داده شده بود و می شود. اما هر گاه که نیروهای انتظامی به مردم در استادیوم ها حمله می کنند, و یا پس از حمله نیروهای امنیتی به تظاهرات جوانان در کرج, در تابستان ۹۷, شعار عوض شده بود به: "توپ, تانک, فشفشه, آخوند باید کشته شه!" به نظر شما دوستان دلیل تنفر و انزجار مردم عادی از روحانیون چه می تواند باشد؟

  • جواد

    استبداد چیست و مستبد کیست؟ هنوز ما بر سر تعریفی از استبداد به توافق نسبی هم نرسیدیم. حتی بدتر از این فوری ذهن ما سراغ مصداق می رود، یعنی به جای تعریف منطقی سراغ تعریف به مصداق می رویم که سراپا اشکال است و اصلا تعریف نیست. قبل از ۵۷، استبداد را تقزیبا مترادف سلطنت و خودکامه را مترادف شاه در نظر می گرفتند و همین مشکل تعریف به مصداق الان نیز تا حدی زیادی هست.

  • جواد ک

    دوستان باید از نگاه صرف سیاسی به مساله استبداد دست کشید. این یک نگاه سطحی است و از درک روبنا فراتر نمی رود. استبداد دارای تعریف معرفت شناختی است و آن عبارت است از انحصارطلبی معرفتی که پایه تمامی انحصار گرایی هاست. به جای تمرکز بر مبارزه سیاسی با استبداد، باید اولویت رو به مبارزه فرهنگی با استبداد داد. استبداد ریشه در افکار و منش خودمان دارد. تار و پود فرهنگ ما استبدادی است. ما به یه تحول عمیق فرهنگی نیاز داریم.

  • جواده

    با تعریف اریک فروم از شخصیت انقلابی ، اشخاصی مانند بنی صدر،بازرگان سحابی، شریعتی ، تگهدار و اکثر چپ ها ،شخصیت انقلابی نبودند و این رو اگه کمی منصف باشیم و واقع گرا، تصدیق خواهیم کرد. این اشخاص طبق تعریف آقای دوستدار از شخصیت متفکر( متفکر فلسفی تمام عیار) متفکر هم نبودند و در این حرف هم رگه هایی از حقیقت هست. اما من اضافه می کنم که اینها نه تنها دموکرات نبودند ،حتی تعریف علمی از دموکراسی رو نیز بلد نبودند یا آن را رد می کردند و به جای ِ آن ،یه تعریف ایدئولوژیک و من در آوردی را پر و بال می دادند.

  • جوادی

    دوستان قدرت فرنگ از چیست؟ اقبال لاهوری در قالب شعری به این پرسش پاسخ می دهد. شاه بیت اش این است: قدرت افرنگ از علم و فن است از همین شعله چراغش روشن است. به این اندیشه لاهوری خوب فکر کنید. فکر می کنید تاثیر این اندیشه چه اندازه بوده است هنوز هم عده ای این اندیشه تبلیغ می کنند ،البته با رنگ و لعاب. آیا نظر اقبال لاهوری درباره قدرت غرب و در نتیحه عقب ماندگی مسلمانان درست است؟ من نمی خواهم وارد جزئیات تاریخی و تحلیلی این نظریه شوم. در عوض به تجربه رجوع می کنم. این نظریه در جوامع اسلامی مدتهاست که تا حد زیادی پذیرفته شده و سیاست های فرهنگی و آموزشی بر اساس این نظریه طراحی و پیاده شدند.آیا عقب ماندگی ما برطرف شد؟ دوستان قدرت فرنگ صرفا در علم و فن نیست. قدرت اصلی شان در فلسفه و علوم انسانی بویژه جامعه شناسی است.متاسفانه این حقیقت تاریخی رو نظریه پردازان و ایدئولوگ های اسلامی کامل نادیده گرفتند و استعمار گران غربی بویژه بریتانیا و فرانسه نیز با اونها همصدا بودند.

  • جواد

    کانت می گوید، هیوم مرا از خواب جزمی بیدار کرده است. چه فلسفه یا متفکری می تواند ما ایرانیان را از خواب جزمی چند صد ساله بیدار کند؟ این پرسش رو می توان اینطوری هم بیان کرد که جه اتفاق مهم دیگری باید در تاریخ ما بیافتد تا از تعصب و جزمیت تا حدی خلاص شویم.این بزرگی کانت رو می رساند که حداقل یه بار به جزم اندیشی خود اقرار کرد. کاری که در فرهنگ ما ایرانیان و حتی در بین کسانی که ادعای بزرگی و دانایی می کنند ، اگه نگوییم سابقه ندارد، باید بگوییم نادر است.

  • جواد ب

    رسانه های فارسی زبان اگر دغدغه پیشرفت و آزادی ایران را دارند باید به جای تمرکز بر مسایل سیاسی روز و نقد بی فایده سیاست بازان ، به موضوع آموزش بیشتر بپردازند. برنامه های پرمایه ای در زمینه های گوناگون علوم انسانی و فلسفه و تاریخ درست کنند. جامعه ما سخت به این آموزش ها نیاز دارد. جامعه ما با تمام دشواری ها و دردها و تمام سنگ اندازی دشمنان ایران، در حال گذار به مدرنیته است. این گذار گرچه از مدتها پیش آغاز شده ولی دستاورد نیز داشته و درجا نزده است. برای کشورهای پیشرفته نیز این گذار راحت و در یک گام بزرگ نبوده است. ما پدیده ارتجاع سیاسی رو در کشور داشتیم، اما همزمان و همسو با آن ارتجاع فرهنگی رخ نداده است. فضای سیاسی بسته موجب شد، اکثر مردم راجع به دین و عقاید سیاسی خود عمیقا و مداوم فکر کنند. در هیچ دوره ای از تاریخ اسلام در ایران، به این اندازه دین در معرض توجه و نقد نبوده است.

  • هوشنگ

    این جوامع "پیشرفتهء " سرمایه داری که مثلا به "مدرنیته" رسیده اند چه گلی به سر زده اند, که ما حالا باید آنان را سر مشق خود قرار دهیم؟ آیا بحران کنونی کرونا تمامی دَشکاری و پرشیدگی تجدد سرمایه داری متاخر را برای ما روشن نکرده است؟ آیا نباید از خود پرسید این چه سنت مدرن و متجددی است که در آن اشخاصی مانند ترامپ زمامدار کشور میشوند و مانند هیتلر و موسولینی دست به از بین بردن تمامی آزادی ها و حقوق موجود در جامعه اشان میزنند. توجه کنید به عکس العمل ترامپ به توییتر در دو روز گذشته. مدرنیته و تجدد بدون یک نقد درونمایه (Immanent critique) از شیوهء تولید, منطق و سازماندهی نظام سرمایه داری, بازگشت به نقطهء اول است . خوشبختانه در این مورد نیز آقای نیکفر نظراتی دارند که غور و تفکر بر آنان خالی از فایده نیست. چهار نقد حداقلی که باید در این مورد مد نظر قرار گیرد: ۱) نقد استثمار فردی و بهره کشی انسان از انسان ۲) نقد هویت و پرداختن به پرسشواره های جنسیت, نژاد و هر گونه مقولهء هویتی دیگر ۳) نقد زیست محیطی و پرداختن به حیاتی همگون و انداموار با محیط زیست کره زمین ۴) نقد و طرد خشونت: خشونت واقعی, حقیقی, حقوقی, سمبولیک,... ناگفته نماند که اولین مانع در راه تحقق هر نوع تجدد و مدرنیته در ایران خود حکومت و نظام ج.ا. است, و بدون سرنگونی این حکومت مذهبی صحبت از "مدنیته" و "تجدد" در ایران مقدار متنابهی حرف مفت است.

  • جوادی

    دوستان به سه چهار خط اول و سه چهار خط آخر یادداشت قبل توجه کنید. اولش با رنگ و لعاب و به اصطلاح از موضع نیمه چپ گرا، نیمه اسلامی به مدرنیته می تازد و برای اینکه یه دو تا مثال هم آورده بشه، از شخصیت های نسبتا بدنام مانند هیتلر و ترامپ یاد میشه. قسمت جالب تر اونکه در پابان صد و هشتاد درجه چرخش، ج. ا را نیز از انتقاد معاف نمی کنه تا ظاهرا خط اش مشخص باشه. دوستان خود متوجه این تناقضات خواهند شد. بالاخره ما نفهمیدیم طرف کدوم هست.

  • جوادی

    کارل پوپر معتقد است که گفتگوی دو طرف بدون داشتن چارچوب نظری مشترک نیز می تواند مفید باشد. در ضمن او این نکته را نیز می پذیرد که هرچه قدر نقاط اشتراک طرفین کمتر باشد، گفتگو دشوارتر است. آیا بین ارتجاع و نوگرایی گفتگویی امکان پذیر هست؟

  • جوادی

    دوستان ما جامعه دموکراتیک می خواهیم داشته باشیم. آیا صرف داشتن آرزو ما را به این مقصود می رساند؟ روشن است که جواب نه است، بنابراین ما خودمان باید کاری کنیم. هر کس به اندازه توان خود می تواند در راه رسیدن به دموکراسی موثر باشد. هیچ کس دموکراسی را به ما هدیه نخواهد داد. ما مانند همه مردمی که به دموکراسی رسیدند باید از خود مایه بزاریم. خوب می گویید چطور؟ اولین گام یا خشت اول در این راه چیست؟ اولین گام مطالعه و تفکر در مفهوم دموکراسی و تاریخ آن است.از این راه وبا انتخاب رویکرد انتقادی نسبت به سنت می توانیم ابتدا خودمان را دموکرات کنیم. دموکرات شدن فردی نخستین گام و مهمترین گام در راه رسیدن به دموکراسی است. آیا می توانید جامه دموکراتیک را بدون داشتن حداقلی از آدم های دموکرات تصور کنید؟ روشن است که دموکرات شدن فردی بردموکراتیک شدن جامعه مقدم است. اما با دموکرات شدن، کار ما تمام نمی شود، بلکه باید به تبلیغ و آموزش ارزشهای دموکراتیک نیز بپردازیم. ما ابتدا باید بر منش استبدادی خود چیره شویم. این منش استبدادی از کودکی در فرهنگ پدرسالار و استبدادی رشد کرده و غلبه بر آن گرچه دشوار ولی ممکن است. اگر تونستیم به مقام روشن اندیشی برسیم، باید به نشر معرفت بپردازیم. این تکلیف روشن اندیشان است، همانطور که کانت بزرگ روشنگری کرد.

  • جوادی

    هرکس که خواهان آن باشد که در آزادی بشر نقش و سهمی داشته باشد آن اخگری فروزان است اندرون ما. از لخ والسا

  • جوادی

    فضای سیاسی و فرهنگی مدتها هست که بسته شده اند بنابراین ما نباید انتظار تغییرات مهمی را در روبنا داشته باشیم. منظور از روبنا،لایه های اول و دوم نظام اجتماعی ،یعنی لایه های نمادها و هنجارها هستند. اما لایه سوم، یعنی لایه ارزشها و اعتقادات که زیربنا را می سازند و روبنا روی آن قرار دارد ،بسته نیست. از یک جهت بسته بودن فضای سیاسی و فرهنگی ، بیشترین فشار را به فضای ذهنی فردی وارد می کند و فرد را به تفکر راجع به مسایل عمیق فردی و اجتماعی وا می دارد و موجب رشد و اعتلا فردیت می شود . بنابراین به قول نیچه از بدبختی می تواند عظمت پدید آید.

  • جوادی

    خطرناک ترین و زیان بخش ترین اندیشه در تاریخ معاصر ایران چیست؟ اندیشه دموکراسی دینی است که من آن را تئوکراسی نقابدار می نامم. تئوکراسی به خاطر تاثیر مدرنیته و انقلاب مشروطه دیگه نتوانست خودش را به صورت عریان و شفاف عرضه کند، بنابراین ناچار شد خودش را به شکل مشروطه مشروعه مطرح کند. البته الان به اصطلاح نواندیشان دینی برای اونکه یه ظاهر مدرن به اندیشه های خود بدهند، مشروطه مشروعه مطرح شده توسط شیخ فضل ا... نوری را دموکراسی دینی می نامند که هیچ فرقی با همان مشروطه مشروعه ندارد. مشروطه مشروعه چیزی جز نفی مشروطه به شکل تاکتیکی و ضمنی نیست. آنها تلاش می کنند تا از این راه جلوی ظهور دموکراسی واقعی را بگیرند. ما را به چیزی که از بنیاد متناقض و بی معنی است، سرگرم و‌گمراه می کنند. به نظرم اندیشه مشروطه مشروعه از خود اندیشه مشروعه خطرناک تر است، زیرا اندیشه مشروعه با انقلاب مشروطه به تاریخ پیوست و دیگه مقبولیت ندارد امثال سروش و همفکران ایشان خطرناک ترین نظریه پردازان در تاریخ معاصرند و باید با اونها سخت مقابله شود. شکست اندیشه اونها بزرگترین مانع در راه دموکراسی واقعی ایران را کنار می زند.

  • جوادی

    خطاب به آزاد اندیشان راستین در تاریخ ایران چه بلایی بر سر فلسفه اومد؟ پرسش مشابه در مورد مشروطه، ملی گرایی، مارکسیسم و علوم انسانی می توان طرح کرد. بزرگترین دشمنی با فلسفه، طرح ایده قلسفه دینی و در ایران طرح ایده فلسفه اسلامی بوده است. ای کار چیزی جز بریدن سر فلسفه با پنبه نبوده است. همین مدل دشمنی با مشروطه را نیز می بینیم ،یعنی طرح ایده مشروطه مشروعه که اساسا برای به انحراف کشیدن و شکست مشروطه طراحی شد. همین بلا بر سر ملی گرایی میاد و ایده ملی مذهبی ها یا ملی گرایی اسلامی پدید میاد که تناقضی بیش نیست، همین اندیشه جبهه ملی را از درون ویران کرد. بلای مشابه سر اندیشه مارکسیسم میاد و به اصطلاح مارکسیست های اسلامی ظهور خودشان را اعلام نموده و این حماقت را جشن می گیرند با نهادن پسوند اسلامی کنار مفاهیم ناب آنها را از محتوی و معنی اصلی شان تهی می کنند. تازه ترین این شیوه، در برخورد با مفهوم حقوق بشر صورت گرفته است. یعنی جعل واژه حقوق بشر اسلامی که در واقع نفی اعلامیه جهانی حقوق بشر است. این شیوه تاریخی است و شروع آن که ضربه بزرگی را به اندیشه فلسفی زد، همان ایده مرموز و ظاهرا خوب فلسفه اسلامی بوده است.

  • جواد ه

    چه کسانی نمی خواهند ما خرد گرا و نوگرا باشیم؟ چه کسانی ترقی خواهی و عقلانیت را تحت عنوان واژه قوم گرایانه ی غرب زدگی محکوم کردند؟ کسانی که گفتمان دروغین غربزدگی را تبلیغ می کردند دارای جه موضعی بودند؟ آیا انگلیس و فرانسه و حتی روسها دوست داشتند و به نفع شان بود که ما غربی شویم. منظور از غربی شدن یعنی حرکت به سوی مدرنیته و استقبال از آن با رویکرد انتقادی. دشمنان ایران می خواهند ،ما تا ابد اسیر سنت و به تبع آن عقب مانده باشیم تا بر ما سلطه داشته باشند. آیا هانری کربن و شرق شناسانی مثل او همین ماموریت را نداشتند که قوم محوری و غرب ستیزی را در ما تقویت کنند؟ بله ذوب شدگان در سنت که بهتر است سنت زدگان نامیده شوند، دور این شرق شناسان حمع شدند و آنها را در آغوش گرفتند. حالا دیگه دستاویز حدیدی نیز پیدا کردند و آن عبارت بود از اینکه خود غربیان از غرب شکایت و انتقاد دارند، و از این راه ترقی خواهی و غرب گرایی را محکوم می کردند‌

  • جوادی

    تئوکراسی به اضافه تقیه به اضافه لفاظی و کمی مغالطه چه از آب در میاد؟ برای یافتن جواب به تفکر زیادی نیاز نیست. جواب دموکراسی دینی است. آیا می توانید در هیج جا به اندازه این اصطلاح یعنی اصطلاح دموکراسی دینی ریا و تزویر یا حماقت را ببینید؟

  • جوادی

    صادق هدایت در داستان طلب آمرزش چه مشکل اساسی را می خواهد بیان کند؟ آیا او از سیاست می نالد؟ نه دوستان او از فرهتگ توده می نالد و از تناقضات مذهب.

  • جواد ه

    من طرفدار مقابله فرهنگی با استبداد هستم. زیرا استبداد را دارای ماهیت فرهنگی می دانم. استبداد سیاسی یک مساله روبنایی و بنابراین معلول استبداد در زیر بناست. نافرمانی مدنی بهترین شیوه مقابله با استبداد است. کند هست اما ثمربخش. تحریم یکی از مهمترین روشهای نافرمانی مدنی است. تحریم جشنواره فجر که ابتدا توسط آقای کیمیایی طرح شد اگر باز تکرار شود خیلی موثر است.البته قهرکردن مردم با دین و انجام ندادن عبادات خود نوعی تحریم به شمار می آید. اگر استبداد در جبهه فرهنگی شکست بخورد، حتما سنگر سیاسی اش را از دست خواهد داد.

  • جوادی

    خطاب به رسانه های فارسی زبان و برنامه سازان دوستان چرا بر نقد سیاستمدار خیمه زدید؟ چرا از نقد سیاسمتدار به نقد سیاست و فلسفه سیاسی روی نمی آورید؟ چرا روشن نمی کنید که تئوکراسی چیست؟ چرا این واژه به چشم منتقدان مهم جلوه نمی کند؟ آیا هزاران سال تئوکراسی بر ما حاکم نیست؟ چرا از الهیات دینی حرف نمی زنید؟ چرا از ارتباط استبداد تئوکراتیک و استبداد معرفتی الهیات دینی حرف نمی زنید؟ هنوز در فضای پیش از انقلاب ۵۷ سیر می کنید؟

  • جوادی

    باز تاکید می کنم، تا زمانی که استبداد دارای قدرت معنوی یا قدرت اقناع باشه، دارای قدرت سیاسی نیز خواهد بود. ما باید قدرت معنوی استبداد رو تضعیف کنیم.

  • جواد ه

    تا زمانی که معنی دقیق نظامی که بر ما حاکم هست ،یعنی معنی تئوکراسی رو نفهمیم، چطور می خواهیم به دموکراسی برسیم؟ آیا اگر قبل از انقلاب ۵۷ معنی تئوکراسی رو و ماهیت استبدادی آن رو می فهمیدند، آیا باز هم انقلاب تئوکراتیک رخ می داد؟

  • جواد ب

    روحانیت از زمان پیدایش تا کنون معتقد به الهیات دینی و به تبع معتقد به تئوکراسی بوده اند،آیا این موضوع غیر عادی است؟ چرا درک این حقیقیت برای نخبگان این اندازه سخت است، دوستان نخبه، روحانیت بنا به ماهیت خود تئوکرات و بنابر این دشمن دموکراسی هست‌ کسانی که از روحانیت انتظار سیاست های دموکراتیک دارند، اگه در جهل مرکب نیستنر پس چه مشکلی دارند؟ یک روحانی رو نباید به خاطر دموکرات نبودن سرزنش کرد، اونهایی شایسته سرزنش اند که ادعای فیلسوف بودن و روشنفکری دارند ولی از فهم دموکراسی و خط فاصل بین دموکراسی و تئوکراسی ِآگاه نیستند و از روحانیون انتظار آزادی و دموکراسی داشتند.

  • جوادی

    تا جدایی دین از فلسفه در ایران تثبیت نشود، آیا جدایی دین از سیاست زودتر از آن رخ خواهد داد؟ چند درصد مردم از تناقض اصطلاح فلسفه دینی آگاهی دارند؟ دردناک تر پاسخ به این پرسش است که چند درصد نخبگان از ایت تناقض آگاهی دارند؟ فلسفه نمی تواند و نباید اصولی غیر از اصول منطق و عقل محض را به عنوان پیش فرض بپذیرد. اصول مذهبی نمی تواند مبنای یک دستگاه فلسفی باشد. این یعنی عقیم کردن و به بند کشیدن تفکر ناب فلسفی. در غرب ابتدا فلسفه از مسیحیت جدا شد ، بعد سکولاریزم تثبیت شد.

  • جواد ه

    راه نجات ایران در درجه اول در آموزش و ترویج فلسفه و در گام دوم در برتر دانستن علوم انسانی بر علوم فنی و تجربی و سوق دادن نخبگان به فراگیری و آموزش علوم انسانی است. سازمان سمت برای چه بوجود آمد؟ چرا چنین سازمانی در مورد علوم دیگه تاسیس نشد،؟ به نظر میاد روحانیون بیش تر از به اصطلاح روشنفکران به اهمیت علوم انسانی پی برده اند و از ابتدا تلاش کردند آن را کنترل کتند.

  • جوادی

    چند سال پیش در یکی از برنامه های خوب تلویزیون اندیشه، آقای رابرت بامبان حضور داشت و درباره مسایل گوناگون، از جمله دموکراسی در خاورمیانه حرف میزد. یادم هست که ایشان نیز تقریبا گفته بود ،دموکراسی در بستر فرهنگ دینی خاورمیانه امکان پذیر نیست. این دیدگاه با نظریه امتناع تفکر آقای دوستدار مشابهت دارد. شیخ فضل ا... نوری نیز راجع به امتناع مشروطیت می گوید: مملکت اسلامیه مشروطه نخواهد شد، زیرا که محال است با اسلام، حکم مساوات‌ ایشان حتی قانون اساسی مشروطه را ضلالت نامه می نامد. با تعمق در نظرات این سه شخصیت و با مطالعه دقیق تاریخ چه نتیجه ای میشه گرفت؟ این نتیجه روشن است که اسلام با دموکراسی ناسازگار است و ایرانیان بالاخره باید بین خدا و خرما یکی رو انتخاب کنند. جمهوری اسلامی یه ضعف اساسی دارد که همین ضعف در نهایت ما را به دموکراسی می رساند. ضعف بزرگش بحران ناکارامدی است که به بحران مشروعیت یعنی به تضعیف قدرت معنوی دین منجر می شود. اکثر مردم با اسلام عبادی قهر کردند ،گرچه تامل کافی در آن نکردند. فراموش نشود که پیامبر اسلام ابتدا تا اندازه ای قدرت معنوی را بدست آورد و بعد به دنیال قدرت سیاسی رفت. اسلام سیاسی زمانی قوی است که اسلام معنوی یا عبادی قوی باشد. قدرت اسلحه شوروی را از فروپاشی نجات نداد زیرا مدتها قبل قدرت اقناع رو از دست داده بود‌

  • جوادی

    دوستان یه روزی استعمارگران روس در یکی از میدانهای معروف تبریز، مشروطه خواهان را اعدام می کردند و مردم عادی همان موقع مشغول عزاداری محرم بودند. این بی تفاوتی مردم عادی نسبت به مظلومیت کسانی که که برای رفاه و ترقی همان مردم از جانشان نیز گذشتند ، به چه علت بوده است؟ برای این مردم دفاع از مظلوم واقعی به مراسم گرایی سالانه مذهبی یعنی عزاداری برای یک مظلوم تاریخ مذهب شیعه تقلیل پیدا کرده است.اینجا مقصر اسلام عبادی است، نه اسلام سیاسی. در داستان طلب آمرزش و نظایر آن ،نویسنده از اسلام عبادی می نالد. آیینی که القاء می کند اندوه فضیلت است و شادی گناه. آیا نباید هنوز وقت آن نرسیده است که در مبانی این آیین تامل کنیم؟

  • جوادی

    آیت ا... سیستانی در عراق دارای پست سیاسی نیست، ولی بر قدرت سیاسی اثر نیرومندی می گذارد، چرا؟ چون دارای قدزت معنوی زیادی هست، موقعیت مشابه را روحانیون در ایران پیش از انقلاب ۵۷ داشتند. آیا الان نیز از این قدرت و اعتبار معنوی برخوردارند؟ برای اولین بار در تاریخ ایران، بقای روحانیت به بقای حکومت گره خورده است. روحاتیت همیشه در تاریخ ایران در کنار نهاد سلطنت قدرت داشته است و بقای اش وابسته به نهاد حکومت نبوده است‌ اما ما در حساس ترین برهه تاریخی فرهنگ ایران هستیم، با این معنی که قدرت معنوی روحانیت به کمترین مقدار دز طول تاریخ نزدیک می شود.

  • جوادی

    انقلاب ۵۷، انقلابی علیه کدام قلسفه سیاسی بود؟ ابتدا باید فلسفه سیاسی نظام سلطنتی را مشخص کنیم. آیا کسی شک دارد که فلسفه سیاسی نظام سلطنتی در همه جا و در طول تاریخ ،نظریه حقوق الهی شاه بوده است. انقلاب مشروطه با هدف محدود کردن قدرت پادشاه پدید آمد. بنابراین انقلاب مشروطه انقلابی علیه نظریه حقوق الهی شاه بود و در صدد مشروط کردن این حقوق بود که از ابتدا مطلق فرض میشد. با این توضیحات انقلاب ۵۷، انقلابی علیه فلسفه سیاسی مشروطه بود‌. هر دو جریان اصلی رادیکال در انقلاب ۵۷، خواهان استبداد بودند، یکی از نوع دینی و دیگری استبداد سکولار. طوری علیه شاه تبلیغ می کردند ،انگار همه افراد جامعه دموکرات اند و فقط شاه مستبد است. دوستانی که هنوز شاه را مقصر اصلی همه بدبختی ها میدانید و از نقد خود عاجزید، باید بدانید که حتی یکی از مخالفان شاه با تعریفی که اریک فروم از شخصیت انقلابی دارد، انقلابی نبوده است و من با اطمینان می گویم که هیج یک از کسانی که شاه رو متهم به استبداد می کردند، دموکرات نبودند گرجه مدعی آن بودند. شاه مستبد بوده ولی مرتجع نبود. حتی شاه دموکرات هم بود باز هم انقلاب رخ میداد. زیرا تلقی واحدی از دموکراسی وجود نداشت و چپ ها و راست مذهبی دموکراسی شاه را مانند انقلاب سفید رد و تحقیر می کردند. کمی منصف باشیم.

  • جواده

    در تاریخ نوشته اند که روحانیت با طرح جمهوری رضاخانی مخالف بوده اند این تاریخ ریاکار اشاره نکرده که آیا روحانیت اصولا با جمهوری به معنی ناب و بدون پسوندموافق است یا مخالف؟ کلمه مطلقه در ادبیات سیاسی از قرنها پیش مترادف استبداد بوده است‌ اما متاسفانه هنوز عده ای قادر به درک این حقیقت ساده نیستند و از دمکراتیک بودن اصل ولایت مطلقه فقیه دم می زنند‌‌ دین و دینداران بنا به ماهیت شان تئوکرات اند و این طبیعی است. طبیعی است با خوب است فرق دارد.دموکرات بودن یه صفت غالب در جامعه نیست که اصل بر آن باشد. منظور این است که اصل بر دموکرات نبودن آدمهاست و خلاف آن باید ثابت شود. هرکه هم گلوی اش را پاره کنه و بگه مرگ بر استبداد، لزوما دموکرات بودنش را اثبات نمی کند. دموکرات بودن در وهله اول یک منش است. اونهایی که ادعای دموکراسی دینی می کنند نه تنها دموکرات نیستند ،بلکه عوام فریب نیز هستند، اونها هدف شان تحریف مفهوم تاریخی دموکراسی و جا انداختن یه مفهوم تقلبی از آن است.همان چیزی که به اصطلاح نو اندیشان دینی از آن دفاع می کنند. بی بی سی هم خیلی طرفدار اونهاست و اندیشه عوام فریبانه اونها را تبلیغ می کند.

  • جواد ه

    ولایت مطلقه یا حکومت مطلقه اندیشه ای تاریخی است. افلاطون در رساله جمهوری از ولایت مطلقه شاه فیلسوف دفاع می کند. افلاطون با دموکراسی سخت مخالف بود ، البته دلایل مخافتش قابل تامل است. دوستان ولایت مطلقه فقه را با ولایت مطلقه فلسفه مقایسه کنید. هر دو خودکامه اند گرچه عقل سالاری مطلق بسیار بهتر از دین سالاری است، اما در سرکوب دگراندیشی با هم مشابه اند. بنابراین اگر کلیسای متعارف برچیده شود و به جای آن کلیسای عقل برپا شود ، یه تغییر اساسی مثبت رخ نداده است‌ و خودکامگی به شکل دیگر رخ نموده است. دوستان عنوان حکومت شاه ، سلطنت مشروطه بود و ادعا شده است حکومت شاه در عمل سلطنت مطلقه بوده است و همین باعث انقلاب شد. معنی اش این است که انقلابیون خواهان مشروطه بودند. یعنی حزب توده و چپ ها مشروطه می خواستند، همین طور روحانیون . پرسشی اینجا مطرح می شود، مگه چپ ها خواهان سوسیالیزم و جمهوری سوسیالیستی یا جمهوری خلقی نبودند؟ آیا رو حانیون با ماهیت سکولار مشروطه سر سازگاری داشتند؟ می ماند جبهه ملی که ادعا میشود تا آستانه انقلاب مشروطه خوا بوده است. جبهه ملی که امثال بازرگان و سحابی از رهبران اش بودند و حتی ناسازگاری اسلام و دموکراسی را نمی توانست درک کند و سر آخر به جمهوری اسلامی آری گفت، جطور می توانست به واقع مشروطه خواه باشد.جبهه ملی فقط اسم ملی داشت ولی در عمل تحت سلطه اندیشه مذهبی قرار داشت.

  • جواد ب

    اگر تنها راه رسیدن به دموکراسی و آزادی برای ایران گذار از اسلام باشد، آیا اکثریت به این سمت خواهند رفت؟ نواندیشان دینی با تقیه و سفسطه تلاش می کنند به ما القاء کنند که خدا و خرما را باهم میشه داشت ،یعنی همین ج. ا. اونها فقط این انتخاب سرنوشت ساز را به تاخیر می اندازند، روزی به این نقطه سرنوشت ساز خواهیم رسید ولی هزینه هنگفتی را دینداران باید بپردازند و آن این است که دیگه خبری از اسلام عبادی هم نخواهد بود زیرا اسلام سیاسی در ایران تا آخرین نفس های اسلام عبادی ،دست از قدرت نخواهد کشید.

  • جواد ه

    خواندن آثار اصول گرایان اسلامی آزارم نمی دهد و می توانم دنیا رو از دید آنها بنگرم. می توانم کتاب اسلام و دموکراسی محمد قطب رو بخونم و بر آن نقد بنوبسم. می توانم درک کنم که نویسنده گرفتار خودمحق انگاری مطلق مذهبی است و قاد ر به شکاکیت در اصول مذهبی نیست. نویسنده با شور فراوان از ایمان مذهبی و الهیات سیاسی حاصل از آن سخت دفاع می کند. برادران قطب و نویسندگان نظیر آنها متعصب وجزم اندیش اند ،اما ریاکار نیستند و من برای خلوص آنها احترام قائلم. محمد قطب جند صد صفحه می نویسد تا برتری اسلام بر دموکراسی را به زعم خود اثبات کند ،اما ریاکارانه نمی گوید اسلام و دموکراسی قابل تلفیق اند. این نویسنده و برادرش سید قطب را با نویسندگانی مانند نواندیشان دینی به خصوص شریعتی،شایگان و سروش مقایسه کنید.جوهره اصول گرایی اسلامی اصل خدشه ناپذیر قابلیت اسلام در حل تمام مسایل اجتماعی و فردی است و تمام اسلام گرایان در این مورد با هم اتفاق نظر دارند بنابراین فرق سروش و امثال او چه تفاوتی با بنیاد گرایانی مانند سید قطب دارند‌. فرق شان در ریاکاری و تقیه است. امثال سروش خود را متکلم و حتی فیلسوف اسلامی می دانند و ادعای مدرن بودن می کنند‌.اینها برای کسب قدرت به کتاب مقدس خودکامگان یعنی شهریار ماکیاولی ارادت می ورزند. خواندن آثار امثال سروش واقعا برام دشوار است زیرا هر لحظه بوی تزویر و ریا را در جمله از نوشته های اونها احساس می کنم.تئوکراسی نقاب دار خطرناک ترین اندیشه است که خشونت ضمنی آن از خشونت عریان بنیادگرایی کمتر نیست و زره ای برای بنیادگرایی است.

  • جواد ک

    دستاویز اصلی مخالفان شاه برای سرنگونی حکومتش چه بود؟ این بود که شاه از اصول قانون اساسی مشروطه تخطئی کرده است. گیریم این ادعا بی قید و شرط درست باشد، خوب طبق این دستاویز باید مانع یعنی شاه کنار زده میشد تا مشروطه اجرا شود. اما در واقعیت چیزی دیگر رخ داد. انقلاب علیه سلطنت بود چه مطلقه چه مشروطه. کسی در آن زمان به دنبال درست کردن ابرو نبود، بلکه برای کور کردن چشم نقشه می کشیدند. اگه این انقلاب دنبال مشروطیت می رفت ما الان نظام مشروطه داشتیم، اما مشکل آقایان چپ گرا و روحانیون بر خلاف ادعاهای عوام گرایانه شان، عمیق تر بود. آنها با مشروطه مخالف بودند و هنوز نیز هستند‌ همه شان انحصارگرای معرفتی و به تبع سیاسی بودند و به اصطلاح آرمانگرا بودند. بنازم تاریخ رو که همه اونها در پیشگاه آن روسیاه شدند و عده زیادی به حق توسط همین انقلاب بلعیده شدند.

  • جوادی

    با سپاس فراوان از سایت زمانه که به بنده فرصت بیان داده اند. آقای دکتر نیکفر در بخشی از کتاب ایدئولوژی ایرانی در نقد اندیشه های آقای طباطبایی می نویسد: ولی اینک مدتی است که عصر تاریخ های ملی به سر آمده است... نظر آقای نیک فر با شواهد کنونی در اروپا ووجهان همخوانی ندارد. حتی در همان پایان جنگ جهانی دوم نیز این نظر مطابق واقع نیست و تا اندازه ای آرزومندانه و ایدئولوژیک است. ملی گرایی در اروپا با شکست نظامی فاشیسم و نازیسم از مرکز به حاشیه رفت، نه اینکه محو شده باشد، همین موضوع در مورد فروپاشی شوروی نیز صدق می کند. فروپاشی شوروی مساوی شکست دایمی مارکسیسم نیست. تا زمانی که واحد های سیاسی به صورت دولت_ ملت هستند همراه مفهوم دولت، مفهوم چسبیده به آن نیز از اقتدار و اعتبار برخوردار است آگاهی ملی زمانی زوال می یابد که مفهوم دولت_ ملت به سمت زوال رود که فکر نکنم به این زودی ها چنین چیزی رخ دهد.

  • جواد ه

    من یه مشروطه خواه هستم. انقلاب مشروطه برای من همیشه با ارزش و یکی از افتخارات بزرگ تاریخ ایران است. یکی از بزرگترین اشتباه مشروطه خواهان اعدام شیخ فضل ا... نوری بوده است. به جای اینکار اگه با اندیشه های او مقابله می شد آنگاه اندیشه مشروطه مشروعه او بوسیله یک انقلاب بر ایران چیره نمیشد. کسی که مشروطه خواه به معنی واقعی کلمه باشد ،براش سلطنت مشروطه و جمهوری مشروطه همسان و هم ارزش هستند و نیز به یک اندازه معقولند و فلسفه سیاسی هر دو یکی است. اما کسی که دچار حب و بغض است نمی تواند حرف مرا تصدیق کند. در تاریخ و در عصر حاضر هم جمهوری مشروطه کارامد و دموکراتیک بوده و هم سلطنت مشروطه.

  • جوادی

    نژاد پرستی به چه معنی است؟ نژاد پرستی بر نظریه برتری نژادی استوار است اما فراتر از آن است در واقع امتیازات اجتماعی و به طور دقیق حقوقی که بر این اساس برساخته می شود، خطرناک و غیر انسان گرایانه است زیرا تماما تبعیض است. اینجا است که خون بعضی ها سرخ تر از دیگران تلقی می شود. کسی که خود را برتر میداند و خواهان امتیازاتی بر این اساس است برای رسیدن به این جایگاه به خشونت متوسل خواهد شد، زیرا اندیشه اش قدرت اقناع ندارد و وقتی یک متعصب از اقناع ناامید می شود، دست به خشونت می زند.اما اشتباه است اگر تبعیض را ناشی از نژادگرایی افراطی بدانیم. به واژه نژاد پرستی عمیقا دقت کنید، کلمه مهم در اینجا بر خلاف نظر عموم، کلمه پرستش است نه نژاد. به تاریخ نگاه کنید ، خواهید دید که خشونتی که بنام خداپرستی و برتری مذهبی رخ داد، از هر نوع خشونت دیگه بیشتر بوده است. تبعیض مذهبی قدیمی ترین و سخت جان ترین تبعیض در تاریخ بوده و هنوز هم هست. حتی عقل پرستی و علم پرستی نیز ممکن است به خشونت منجر شوند. شوون قهرمان پرست بوده است و ناپلئون را می پرستید. اما آیا تنها مصداق شوونیست، خود شوون بوده است؟ همین الان میلیاردها نفر در جهان مبتلا به کیش شخصیت اند . خیلی از این قهرمان پرستان حاضرند به خاطر کوچکترین انتقاد از قهرمانشان،به خشونت متوسل شوند. باید مواظب نیروی ویرانگر پرستش باشیم.

  • جواده

    محمد علی شاه در برابر مشروطه ایستاد و مشروطه خواهان به حق او را برکنار کردند و احمد شاه را به جای او نشاندند. همین مساله در مورد محمد رضاه شاه نیز می توانست تکرار شود. اما تکرار نشد، چرا؟ من جواب برای این پرسش دارم اما به اصطلاح انقلابیون ۵۷ و طرفداران سینه چاک اونها باید به این پرسش و به تاریخ جواب دهند. اگر شاه خودکامه بود شما حق کنار زدن شاه را داشتید، اما چرا اندیشه مشروطیت را کنار زدید؟ آدم می سوزد وقتی می بیند حبهه به اصطلاح ملی جه واکنشی نسبت به احتمال نخست وزیری شخصیت بزرگواری چون دکتر صدیقی می دهد. مظلومیت دکتر بختیار سر جای خود. آقایان جبهه به اصطلاح ملی در موقع مناسب ملت ایران و ملی گرایان راستین شما را به پاسخ گویی وا خواهند داشت‌ شما با سوء استفاده از نام مصدق و با انحراف از اصول ملی گرایی بدترین ضربه را به میهن زدید. بازی باخت _ باخت را با شاه پیش بردید که در واقع باخت ملت ایران بوده است.

  • جوادی

    سه عبارت رو کنار هم بکار میبرم و از اندیشمندان می خواهم خوب به آنها دقت کنند‌ ابتدا یادآوری می کنم که کلمه ولایت رو به جای حکومت بکار میبرم تا با ادبیات سیاسی حاکم بر کشور همخوانی داشته باشد. این سه عبارت ، ولایت مطلقه شاه، ولایت مطلقه فیلسوف و ولایت مطلقه فقیه می باشند‌. کدوم کلمه در این سه عبارت مهمتر است؟ آیا کسی شک دارد که کلمه کلیدی همان کلمه مطلقه است که مترادف استبداد است؟ حتی این سه عبارت رو می شود به دو عبارت فرو کاست. ولایت مطقه شاه_ روحانی و و ولایت مطلقه شاه _ فیلسوف. یا اگه کلمه شاه را خوش ندارید می توانید کلمه رهبر را به جای آن به کار ببرید. جمهوری شوروی یه حکومت مطلقه فلسفی بوده است، یعنی بر اساس فلسفه مارکس و البته با تفسیر لنینیستی. استبداد سیاسی یعنی ولایت مطلقه و کلمه ای که بعد از ولایت مطلقه می آید در استبدادی بودن آن خللی ایجاد نمی کند. حتی ولایت مطلقه عقل نیز خودکامه است، اما به مراتب پیشرفته تر از ولایت مطلقه فقه است. سلطنت مطلقه و جمهوری مطلقه به یک اندازه خودکامه اند. متاسفانه بخش بزرگی از دعوی سیاسی سر کلمات جمهوری و سلطنت است و این نزاع بی فایده است‌ زیرا خودکامگی می تواند بر هر دو عارض شود یا از ابتدا دچارش باشند. به جای نزاع بر سر جمهوری و سلطنت، نزاع باید بین مطلقه و مشروطه متمرکز شود.

  • جوادی

    در جامعه ای انقلابی می شود و برای اونکه انقلابیون به جامعه و دنیا القا کنند که حکومت شان دموکراتیک است، یه همه پرسی برگزار می کنند و از مردم دعوت می کنند که در سرنوشت سیاسی خود در همه پرسی شرکت کنند. مساله ای که در همه پرسی به رای گذاشته شده یه عبارت ساده است : دیکتاتوری آری یا نه. مردم هم تقریبا با اتفاق آرا یعنی با ۹۹ درصد به این همه پرسی نوع حکومت رای آری دادند. حالا پرسش این است حکومت برآمده از همه پرسید دیکتاتوری است یا به صرف رای مردم دیکتاتوری می تواند ادعای دموکراسی کند ؟ این یه آزمایش فکری است که تقدیم می کنم به اندیشمندان راستین ایران

  • جوادی

    وقتی مبارزات تیره با استبداد رو می بینم سخت آزرده می شوم. اکثر مخالفان ج.ا از سطح انتقاد از سیاستمداران آن فراتر نرفتند. حتی خیلی کم قوانین عادی یا قانون اساسی آن را نقد کرده اند. آیا فلسفه سیاسی یا الهیات سیاسی آن مورد نقد کافی قرار گرفته است؟ مردم کوچه و بازار دارند آهسته آهسته به این نقطه می رسند ولی به اصطلاح روشنفکران هنوز مشغول نقد سیاست و سیاست بازان هستند. اگه این کار مفید بود در مدت جهل سال ما ثمره اش رو می دیدیم. نقد صرف سیاست مداران از دید من چیزی جز مبارزه تیره نیست.

  • جواده

    بازنده اصلی انقلاب ۵۷ چه نهادی خواهد بود؟ درست است که انقلاب ۵۷ به عمر چند هزارساله سلطنت پایان داد ولی نباید فراموش کنیم ، همانطور که شاه با انقلاب سفید خودش دشمنی بقایای فئودالیسم و روحانیت را بر انگیخت و این در نهایت به فروپاشی سلطنت منجر شد، روحانیت نیز به عنوان یک نهاد سنتی آمیخته با سلطنت ، با انقلاب علیه سلطنت ، گرچه قدرت سیاسی را کامل قبضه کرد ولی این موفقیت بدون هزینه نبوده است. هانری کوربن نسبت به از دست رفتن قدرت معنوی اسلام هشدار داده بود. پیامد نهایی انقلاب ۵۷ افول تاریخی قدرت معنوی روحانیت شیعه در ایران است و انحلال تاریخی این نهاد. مگه این اتفاق برای نهاد شریک و تاریخی سلطنت رخ نداد.

  • جوادی

    هیلاری پاتنم در کتاب اخلاق بدون هستی شناسی ، می گوید: غایت فلسفه به طور کلی و غایت اخلاق به طور خاص، نباید خطا ناپذیری یا مجموعه ای از حقایق نظری سرمدی باشد... اگر فیلسوف بتواند به حل و فصل معقول برخی مسایل زمانه اش یاری برساند، این امر دستاورد کوجکی نیست و کاملا قابل پیش بینی است که بعضی از مفروضات او بی شک در آینده جرح و تعدیل یا حتی رد شود. وظیفه ما در مقام فیلسوف دست یافتن به جاودانگی نیست.

  • جوادی

    آیا عراق و افغانستا ن دموکراسی دارند؟ اونها هم مثل ما انتخابات دارند‌. و یکی شون عنوان حکومت اش جمهوری اسلامی است. به دو دوره انتخابات ریاست جمهوری در افغانستان نگاه کنید، آیا شرایط حداقلی یه انتخابات دموکراتیک را می توانید در آنها ببینید؟ وضعیت عراق نیز بهتر نیست. چرا؟ بی بی سی در برنامه پرگار که تبلیغش را از الان پخش می کند در صدد القای و تزریق این اندیشه است که میشه دموکراسی سیاسی داشت بدون آنکه حتی خرده فرهنگ دموکراتیک داشت. در واقع می خواهد بگوید استبداد یک مساله سیاسی است نه فرهنگی، بنابراین می توان بدون تغییرات در زیربنا یعنی در فرهنگ، به یه شبه دموکراسی یا دموکراسی دروغین رسید که هر چند سال یه نمایش انتخابات هم برگزار می کند‌.

  • جوادی

    آیا می شود در جامعه مسیحی حکومت اسلامی ایجاد کرد یا برعکس در جامعه اسلامی حکومت پاپ را مستقر کرد؟ اگر بین سیاست و فرهنگ تناسبی نباشد پس چرا تشکیل این حکومت ها محال است؟ آیا می شود حکومت دموکراسی را در جامعه ای تحقق پذیر دانست بدون آنکه اکثریت نخبگان آن جامعه و بخش قایل توجهی از مردم به دموکراسی اعتقاد داشته باشند. تا زمانی که دموکراسی به صورت یه خرده فرهنگ نیرومند در جامعه ای ظاهر نشود حرف زدن از امکان دموکراسی در آن جامعه یا حماقت محض است یا سیاست استعماری و عوام فریبی .

  • جواد ه

    وقتی در بعضی از اندیشه های سید قطب و زندگی و سرنوشت اش تامل می کردم اشک در چشمانم جمع شده بود. قلم او قوی بوده است. می توانستم دنیا رو از دیدگاه او ببینم. او قبل از اونکه یه اصول گرای دینی شود، یه سکولار بود. به همان دلیل که تورگینف برای تغییر بنیادی در افکار تولستوی گریست، من هم به خاطر رادیکا ل شدن سید قطب و به خاطر خلوص اش ، گریان شدم.

  • جوادی

    سید قطب پیشرفت مادی غرب رو می پذیرد ولی او تعریف متعارف جامعه پیشرفته رو قبول ندارد، بنابراین خودش تعریف جدیدی از جامعه پیشرفته ارائه می کند . او می گوید جامعه پیشرفته جامعه ای نیست که در اوج تولید مادی است، بلکه جامعه ای پیشرفته است که از لحاظ اخلاقی پیشرفته باشد. خوب مشکلی که این تعریف دارد آزمون پذیری آن است. اوج تولید مادی را میشه دید ولی پیشرفت اخلاقی را چگونه میشه سنجید. بنابراین این تعریف را باید عملیاتی کرد و این کار ساده ای نیست وفکر نکنم معیار عینی برای سنجش پیشرفت اخلاقی وجود داشته باشد یا همگان در مورد آن توافق داشته یاشند. البته حتی چنین معیاری هم تعریف شود ،از پیش معلوم نیست جوامع اسلامی واقعی یا ایده آل از لحاظ اخلاقی پیشرفته تر باشند

  • جواد ه

    پیش فرض اصلی اندیشه سید قطب ، یکسان گرفتن علم و اسلام است. بر اساس همین خطای بنیادی است که اندیشه جاهلیت مدرن شکل می گیرد. از دید ایشان معرقت علمی یا حقیقی چیزی جز معرفت اسلامی نیست.این دیدگاه یه دیدگاه تحویل گرایانه است و در جزمی بودن و غیر منطقی بودن آن شکی نیست.اندیشه جاهلیت مدرن نیز یاد آور مفهوم عصر جاهلیت پیش از اسلام است.

  • جوادی

    بازسازی اجتماعی یکی از نظریه های مهم در فلسفه آموزش و پرورش است. اصول بازسازی اجتماعی عبارتند از: الف) همه فلسفه ها، ایدئولوژیها و نظریه ها از جمله نظریه های تربیتی بر فرهنگ متکی بوده، از الگوهای فرهنگی که مشروط و مقید به زندگی در زمان و مکان معینی هستند، سرچشمه می گیرند. ب) فرهنگ به مثابه فرآیندی پویا، پیوسته در حال توسعه و تغییر است. ج)انسانها قادرند فرهنگ را به گونه ای تغییر شکل دهند که رشد و توسعه انسانی را تقویت کند. طرفداران بازسازی اجتماعی جامعه معاصر را با بحرانی روبرو می بینند که از بی میلی بشریت نسبت به بازسازی نهادها و ارزشهای خود به منظور تامین نیازمندیهای زندگی جدید برمی خیزد... برای حل بحرانها نیاز هست که انسانها میراث فرهنگی خود را بازبینی و اصلاح کنند.(بررسی نقادانه میراث فرهنگی) نظریه بازسازی مدعی است که جامعه به علت بی میلی اش به بازسازی بنیادی فرهنگی، بحران عمیقی را تجربه می کند‌.

  • جوادی

    چگونه می توان جامعه عربی پیش از اسلام را جامعه جاهلی نامید، در حالیکه به گواهی تاریخ این جامعه شعر پرور بوده و خود پیامبر و خدیجه در همین جامعه پرورش یافتند!

  • جواد ب

    در جامعه ای که حتی به تعداد انگشتان دست، دموکرات ندارد، خوب معلومه که دموکراسی امکان پذیر نسیت. آقای رابرت بامبان اندیشمند کوچکی نیست، وقتی می گوید دموکراسی دربافت فرهنگی خاورمیانه امکان پذیر نیست. چرا قبول این اندیشه ساده برای کله هایی که ادعای پر بودن و نبوغ می کنند اینقدر سخت است؟ فراموش نکنیم که رنسانس در غرب یک جنبش بزرگ فرهنگی بوده است که آثار عمیق اجتماعی و سیاسی در پی داشت. غرب مدرن بدون رتسانس هرگز پدید نمی آمد. رنسانس ما با انتقاد مغرضانه و قوم گرایانه از غرب یعنی همان غرب ستیزی کور حاصل نمی شود. ما برای پیشرفت و حتی بقا چاره ای جز نقد سنت دینی و فکری خود نداریم.

  • جواد

    از یادداشت های من خسته شدید؟

  • جوادی

    امثال ما در ایران رسانه و تریبونی نداریم. وقتی آزادی بیان نباشد،آزادی اندیشه نیز به ندرت امکان ظهور می یابد. ممنوعیت بیان یا همان فقدان آزادی بیان معمولا به خشکیدن چشمه خلاقیت منجر می شود.

  • جواد ب

    تا الهیات دینی به اندازه کافی نقد نشود از دست فلسفه سیاسی منتج از آن یعنی نظریه حقوق الهی حکمران خلاص نخواهیم شد.

  • دوستدار دانایی

    امیدوارم ایرانیان بیرون از کشور از خواب جزمی و تعلقات حزبی تا حدی رها شوند. حزبهایی که دچار جموند و بیشتر در فضای پیش از اتقلاب ۵۷ سیر می کنند و دوست دارند عیب شاه رو بنگرندو احسان خویش‌

  • دوستدار دانایی

    مارکس می گوید دین افیون توده هاست. به نظر میرسد برای ایرانیان تبعیدی احزاب پیش از انقلاب جایگزین دین شده و نقش افیون را بازی می کنند. همه این احزاب باید خودشان را مدتها پیش منحل اعلام می کردند. آیا نباید پرسید فایده این احزاب تا کنون چه بوده است؟ جز بیانیه و شعار دادن چه کاری انجام دادند. همه خودشان را تحلیلگر سیاسی یا کنشگر سیاسی می دانند. چهل سال شعار دادید و بد و بیرا نثار ج.ا کردید فایده اش چی بود؟ رهایی از تعصبات حزبی و انتقاد ا ز خود اینقدر سخت است. پدری پسرش را از خونه بیرون می کند، این پسر هم فرصت رشد دارد و هم می تواند به سوی بزهکاری مثلا دزدی رود.آیا او می تواند بزهکاری خودش را تا آخر عمر با این دستاویز توجیه کند که پدرش او را بیرون کرده است؟ پس مسولیت خودش چی می شود؟ آقای کشتگر یکی از این کنشگران است که در یه رسانه به نقل از آقای بازرگان گفته که انقلاب ۵۷ دو رهبر داشت ،یکی شاه بود. معنی این حرف این است که تمام تقصیر از آن شاه و آقای خمینی بوده و ما پاک و بی گناه هستیم. شاه مستبد بوده ولی حتی یه نفر از مخالفانش به معنی واقعی کلمه دموکرات نبودند و حتی از تاریخ دموکراسی و انقلایها بی خبر بودند. کدوم یک از این به اصطلاح انقلابیون فرق تئوکراسی و دموکراسی را تشخیص دادند. از یه روحانی که بنا به جهان بینی دینی اش تئوکرات است و نمی تواند دموکرات باشد انتظار دموکراسی داشتن آیا معقول است. انتظار پرشوری که آقای مصطفی رحیمی از آقای خمینی داشت در نامه سرگشاده چرا با ج .ا مخالفم مشهود است. اینها رو اسمش رو چی باید گذاشت که توهین محسوب نشه. نامبرده انتظار داشت آقای خمینی در نقش گاندی ایران ظاهر شود. آقایان شاه مستبد بود و شما حق داشتید او را کنار بزنید ولی تحت هیچ شرایطی حق نداشتید اندیشه مشروطیت را نادیده بگیرید. شما استبداد را در شخص شاه و سلطنت خلاصه کردید، آیا این نا آگاهی هم تقصیر شاه بود؟ فرض کنیم شاه یک انتخابات آزاد برگزار میکرد آیا شما شاه را متهم به عوام فریبی نمی کردید. تازه این همه احزاب درچه چیزی اشتراک داشتید؟ آیا می توانستید در مجلس شورای ملی کنار هم بنشیینید؟ جریان تقی شهرام در سازمان مجاهدین خلق به این پرسش پاسخ می دهد. دوستان شما تحمل دگراندیشی درون حزب را نداشتید و همدیگر رو حذف می کردید ، بعد شاه را مستبد می نامیدید.

  • دوستدار دانایی

    اسلام سیاسی فروغ اش را از کجا می گیرد؟ از ایمان جان های در بند یعنی از قدرت معنوی اسلام عبادی. آیا ولتر بزرگ از اهمیت روانشناختی و کارکردهای اجتماعی دین ِگا ه نبوده است؟ وقتی از دین استفاده ابزاری بشه و به صورت یک سلاح فکری و سیاسی خطرناک دربیاد،آیا چاره ای جز نقد آن باقی می ماند. حمله ولتر و اصحاب روشنگری به دین موجه بوده است.

  • دوستدار دانایی

    از آغاز نوجوانی علاقه شدیدی داشتم که خدا و دین را در آیینه فلسفه ببینم، یعنی از منظر فلسفی به مهم ترین مفاهیم دنیای پیشامدرن و شاید مهم ترین شان در تاریخ نگاه کنم. رشته ام فلسفه نبوده است، ولی فکر فلسفی هرگز رهام نکرد.آیا برای کسی که میل حقیقت جویی را قوی ترین میل در خود می یابد، گریختن از فلسفه امکان دارد. اما برای من جستجوی حقیقت هم ماجراجویانه و هم دردناک بوده است. .در مقطعی تحت تاثیر اندیشه های فروید هدف زندگی را غلبه بر میل تثبیت شده کودکانه وابستگی به خدای پدرگونه قرار دادم. این مسیری دشوار بوده است. یه روزی در ذهنم تصور می کردم اگر گزاره ای باشد که تمام دنیا به آن اعتقاد داشته باشند، آیا من می توانم با کمک منطق عقیده مخالف داشته باشم و فشار فوق العاده میل به همرنگی را تحمل کنم. با زحمت زیاد و با مطالعات پیگیر و طولانی نظام اعتقادی خود رو بارها اصلاح کردم و تحت تاثیر مقاله روشنگری چیست( از کانت) تلاش کردم خودم را از کمینگی یا صغیر بودن خارج کنم و به قول ادم مورتون نویسنده کتاب فلسفه در عمل، مطالعه فلسفه هیج لطفی ندارد مگر آنکه در خود شما آمادگی اندیشیدن مستقل وجود داشته باشد.

  • دوستدار دانایی

    اینها را با چشمان اشک بار می نویسم، آیا برای یه انسان گرا قبول ملی گرایی آسان است؟ اومانیسم با جهان وطنی همخوانی بیشتر دارد، مدتها با خود کل کل کردم تا ملی گرایی از نوع تدافعی را قبول کردم،چرا؟ چون تاریخ ایران به ویژه تاریخ معاصر و اوضاع کنونی ایران مرا عمیقا آزار داد. بلاهایی که دشمنان ایران سر ما آوردند و غارتگری و سلطه استعمار و استیداد که هنوز هم ادامه دارد مرا به ملی گرایی کشاند،اما چون یه انسانگرایی اعتقاد راسخ داشتم با ناهماهنگی شناختی روبرو شدم که سرانجام با قبول ملی گرایی معقول و غیر تهاجمی این تناقض را رفع کردم.

  • جواد

    ما به خواندن آثار روشنفکران مشروطه سخت محتاجیم واگر قبلا خواندیم، به بازخوانی آنها نیاز داریم. مکتوبات کمال الدوله آخوندزاده کتاب ممنوعه است.بیش از صد صال از تالیف اش گذشته و هنوز توقیف است. کتاب یه کلمه میرزا یوسف خان مستشار الدوله چه تاثیری بر جریان روشن فکری گذاشت؟ آیا واقعا مشکل ایران در یه کلمه و آن هم بی قانونی بود؟ مگه قانون اسلام حاکم نبود؟ مگه قرآن به مثابه کتاب قانون نیود؟ شیخ محمد عبده یکی از مصلحان دینی می گوید در غرب اسلام دیدم ،مسلمانی ندیدم و برعکس در شرق مسلمان دیدم ،اسلام ندیدم. این اندیشه از بنیاد نادرست است زیرا پیشرفت را فقط ناشی از اسلام می داند و هر جا که پیشرفت است ،همانجا اسلام رعایت می شود و ما پیشرفت نکردیم چون اسلام را در عمل پیاده نکردیم و فقط ادعای مسلمانی کردیم. باز مکتب تبرئه می شود و مسلمان مقصر است. با این نوع تحلیل ها یه خط فکری در جهان اسلام مسلط می شود که تلاش می کند مفاهیم و ارزشهای مدرنیته را در قالب اصطلاحات اسلامی بیان کند. توصیه مستشارالدوله به آخوندزاده این بود که برای اینکه خشم سنت گرایان را برانگیخته نکند، بهتر است در لفافه دین صحبت کند.یعنی همان تقیه در شکل جدیدش‌. قبلا شیعه از ترس حاکمان سنی از این روش استفاده می کرد، حالا روشنفکران باید از ترس ملایان شیعه از صراحت پرهیز کنند و در لفافه حرف بزنند‌ نطفه اندیشه التقاطی در همین دوران بسته شد و هر بار به صورتی در بزنگاههای تاریخی با قدرت ظاهر شد‌ در انقلاب مشروطه به صورت اندیشه مشروطه مشروعه و در انقلاب ۵۷ به صورت مفاهیمی چون جمهوری اسلامی و جمهوری دموکراتیک اسلامی و الان هم به صورت دموکراسی دینی و نو اندیشی دینی خودش را ظاهر می کند. گویا شبح التقاط گرایی از تاریخ ایران زدودنی نیست. التقاط گرایی از بنیاد گرایی خطرناک تر است زیرا ریاکارانه است ولی بنیاد گرایی گرچه عقل ستیز است ولی تقریبا بی ریاست.

  • جواد

    باید اندیشمندانی مانند آخوند زاده، طالب اف تبریزی، کسروی و هدایت از حاشیه بیرون آیند و آثارشان مورد بررسی و مطالعه قرار گیرند. چرا مثلا کتاب شیعه گری کسروی در برنامه ای مورد بررسی قرار نمی گیرد؟ آیا نشر معرفت و روشن کردن دیگران وظیفه روشن اندیشان نیست. چرا از فاجعه قادسیه و تجاوز اعراب به ایران و جنایت فرهنگی اونها حرفی زده نمی شود. چرا از تحمیل دین به ایرانیان حرفی زده نمی شود. سکوت و انفعال در این موارد غیر عقلانی است. نقد روبنا زمانی ارزشمند است که مشکلات ساختاری و زیربنایی نباشند‌.

  • جوادی

    از آنجا که فلسفه سیاسی حاکم با فلسفه سیاسی قبل از انقلاب مشروطه فرق ماهوی ندارد، ما به انقلاب مشروطه دومی نیاز داریم، بنابراین لازم است که آثار انقلاب مشروطه دوباره در مرکز توجه قرار گیرند و مورد نقد و بررسی قرار گیرند .

  • جوادی

    خطاب به آقای دکتر نیکفر همانطور که می دانیم اصول هیچ علم یا نظریه ای در خود آن علم یا نظریه قابل اثبات نیست. این کزاره بدیهی است و به اصطلاح کانتی تحلیلی است زیرا خود کلمه اصل به معنی اثبات نشده یا گزاره اولیه است‌ این گزاره در مورد دین و هر مکتبی از جمله مارکسیسم نیز صدق می کند. پس اگر بخواهیم اصول دین را بررسی یا احتمالا اثبات کنیم ، ناگزیریم این کار رو در خارج از دین یعنی در یه نظریه فرادینی انجام دهیم. از لحاظ تاریخی این وظیفه بر دوش فلسفه نهاده شده است. اما آیا فلسفه یا عقل می تواند اصول یک دین را اثبات کند؟ متکلمین دنبال همین هدف بودند ، اما آیا آنچه کلام نامیده می شود تلاش فکری موفقی بوده است؟ آیا کار کلام چیزی جز مصادره به مطلوب بوده است. اگر تزهای اساسی نقد عقل محض کانت رو بپذیریم می توانیم به این نتیجه برسیم که هدف کلام قابل تحقق نیست و هیج معرفتی به دست نمی دهد. دین به زور می خواهد فلسفه را به تایید اصولش وادارد. این اگه شکنجه عقل برای اقرار به نفع دین نیست ،پس چیه؟ دوست دارم آقای نیکفر مقاله ای در رد فلسفه دینی بنویسند و در همین سایت منتشر کند.

  • جوادی

    بحث از دموکراسی نباید فقط در بین نخبگان جریان داشته باشد، باید به نشر افقی اندیشه های سیاسی و بویژه نظریه های دموکراسی و حقوق بشر و سکولاریزم همت گمارد. مهمترین وظیفه یه روشن اندیش نشر معرفت یعنی آگاه کردن مردم است.

  • جوادی

    به وضعیت سیاسی عراق و بقیه کشورهای اسلامی نگاه کنید، در کدوم کشور روحانیون قدرتی هم ارز حاکمان ندارند؟ در عراق به دستور آقای سیستانی حشد الشعبی تشکیل شد و حتی نخست وزیر در عمل بر آن کنترل کافی ندارد. آیا قدرت آقای سیستانی و به طور کلی مرجعیت در عراق کمتر از نخست وزیر است؟ آیا در مصر الازهر قدرت کمی دارد؟ آیا در عربستان مفتی ها قدرت ندارند؟ دوستان قدرت آقای بروجردی از شاه کمتر نبوده است. چرا؟ این قدرت همان قدرت معنوی دین در جامعه است‌.این همان قدرتی است که در طول تاریخ عقل و فلسفه را در حاشیه قرار دادند . این همان قدرتی است که نیرو و فروغش را از استبداد معرفتی الهیاتی می گیرد.

  • جوادی

    اندیشه اصلی سید قطب و همه اصول گرایان اسلانمی در زمینه معرفت شناختی است و آن عبارت است از اینکه حقیقت نزد اسلام است و بس. این اندیشه آدم را یاد ضرب المثل هنر نزد ایرانیان است و بس، می اندازد. منطق هر دو یکسان است، یعنی قوم محوری. کتاب آسیا در برابر غرب شایگان اثری قوم محورانه و از موضع اسلام زدگی است. اگر اسلام گرایان حق داشتند که غربگرایی و نوگرایی را زیر عنوان غربزدگی محکوم کنند با همان سلاح و منطق اونها ، نو گرایان و خردگرایان نیز حق دارند اونها را زیر عنوان اسلام زدگی محکوم کنندزیرا هیچ یک از این نظریه سازان در مورد اصول دین خود تحقیق نکردند و دینداری شان تقلیدی بوده است. اگر هم مدعی تحقیق اند، تحقیق شان با رویکرد بی طرفانه و علمی نبوده ، بنا براین اصالتی ندارد.

  • جوادی

    در طول تاریخ یا دین حاکم بوده یا فلسفه، حتی تکنوکراسی ( حکومت متخصصان) نیز قسمی فلسفه سیاسی به شمار می آید. این مطلب را به صورت فشرده نیز می توان مطرح کرد : در طول تاریخ الهیات سیاسی حاکم بوده است‌. یه پیوند ناگسستنی بین الهیات و سیاست وجود دارد.البته مراد از الهیات، الهیات به معنی خاص الهیات مذهبی نیست ، بلکه الهیات فلسفی نیز مد نظر است. مثلا الهیات مارکسی.

  • جوادی

    می خواهم خردی اندک به جهان اجتماعی ایرانیان اضافه کنم. نمی دانم شاید رویایی بود که تحت تاثیر برتراند راسل و رویای مشابه او در ذهنم شکل گرفت، البته رویای او بزرگتر بود و به کل بشریت مربوط بود. کدوم نظر راجع به خدا بر اذهان مردم عادی و حتی اکثر نخبگان اعم از نویسندگان، سلطه دارد؟ به بیان دیگر کدام نظریه الهیاتی در بافت فرهنگی و معرفتی چیره است؟ جواب هرچه باشد، همان نظریه بر سیاست نیز مسلط است‌. تا گذاری در عمیق ترین لایه جهان اجتماعی ایران رخ ندهد عقب ماندگی و مسایل بزرگ اجتماعی_ تاریخی همچنان دوام خواهند داشت. یه گذار بنیادی باید صورت بگیرد و آن گذار از سلطه هزاران ساله الهیات دینی به الهیات ناب فلسفی است.

  • جوادی

    می خواهم خردی اندک به جهان اجتماعی ایرانیان اضافه کنم، شاید این رویا وقتی شکل گرفت که تحت تاثیر افکار برتراند راسل و رویای مشابه او قرار گرفتم، گرچه رویای او خیلی بزرگتر بود و به کل بشریت مربوط بود‌ کدوم نظر درباره خدا بر ذهن اکثر ایرانیان و حتی نخبگان اعم از نویسندگان ، سلطه دارد؟ به بیان دیگر کدوم نوع الهیات بر بافت فرهنکی و معرفتی جامعه ایران حاکم است، می خواهم تاکید کنم همین الهیات بر اندیشه سیاسی نیز مسلط است نه صرفا بر سیاست جاری، بلکه به لحاظ تاریخی بر اندیشه سیاسی سلطه داشته است. تا یه گذار در عمیق ترین لایه جهان اجتماعی ایران رخ ندهد، هیج پیشرفت مهم و بنیادی در روبنا ایجاد نخواهد شد. این گذار بنیادی عبارت است از گذار از سلطه هزاران ساله الهیات دینی به الهیات ناب فلسفی. خیام و زکریای رازی و بعضی دیگر از اندیشمندان ایرانی این گذار را انجام دادند اما مورد توجه کافی واقع نشد.به همین خاطر در همچنان رو همون پاشنه می چرخه. این است ماهیت عقب ماندگی تاریخی ما.

  • جوادی

    دوستانی که در چپ میانه و راست میانه قرار دارند، ضرورت همکاری برای گذار از استبداد تردید ناپذیر است. یه جا خونده بودم که راسل روی پروژه تلفیق لیبرالیسم و سوسیالیزم کار کرده، نمی دونم آیا این ایده منطقی و امکان پذیر هست یا نه؟ تمی دونم این طرح شکست خورده یا نه؟ صرف نظر از این امکان نظری، همکاری به لحاظ تاکتیکی در بزنگاهها ضرورت دارد. مشروطه خوان جمهوریخواه و پادشاهی خواهی نیز حول مفاهیم اصلی مشروطه و سکولاریزم می توانند توان های شان را جمع کنند و نباید روی اختلافات متمرکز شوند زیرا هر نوع پراکندگی به نفع استبداد است.

  • جوادی

    سقوط حکومت مصدق در ۲۸ مرداد ۳۲ کودتا بود یا قیام برحق ؟ آیا پاسخ دقیقی برای این پرسش وجود دارد؟ آیا داوری بی طرفانه یعنی داوری بدون دخالت عواطف و دیدگاهای ایدئولوژیک در مورد این رویداد مهم تاریخی امکان پذیر است؟ هیچ سیاستمداری معصوم نیست. روشن است که شاه خطاهای زیادی داشته ، آیا ملی گرایان طرفدار دوآتشه مصدق می پذیرند که مصدق هم اشتباهاتی داشته است. چون مصدق ملی گرا بوده، پس شاه و مشروطه خواهان راستین ملی گرا نیستند. شاه مستبد خیرخواه بوده، آیا این خصلت در مصدق هرگز وجود نداشته است؟ حال فرض کنیم مصدق برکنار نمیشد، آیا ما الان دموکراسی داشتیم؟ آیا نزاع بین سنت و مدرنیته پایان می یافت؟ آیا ارتجاع قدرت نمی گرفت؟ قتل کسروی در دهه اول حکومت شاه رخ داد، خوب چرا رخ داد؟ چرا همه سکوت کردند. مصدق و ملی گرایان چه واکنشی به این نوع رویدادها دادند؟ هر چند گاهی دستگاههای اطلاعاتی غرب برای تازه کردن یه زخم کهنه مدارکی را ساخته و منتشر می کنند و ظاهرا به نفع مصدقی ها‌. آیا غربی ها برای روشن شدن ابهامات و حقایق اینکار رو می کنند؟ ساده انگارانه و حتی احمقانه است که چنین فکر کنیم، زیرا اساسا سیاست خارجی غرب در رابطه با ایران چنین نبوده و بعدها هم نخواهد بود. این سیاست همیشه از موضع سلطه و استعماری بوده زیرا از ما قوی ترند. هدف اونها از انتشار قطره چکانی تداوم دشمنی و شکاف در بین اندیشمندان و آزادیخواهان است. دوستان شاه مستید بوده ولی شما بگوییدکدوم یک از مخالفان او منش دموکراتیک داشتند؟ تاکید می کنم منش دموکراتیک نه ادعای دموکرات بودن. دموکرات بودن یک شخص پیش فرض نیست، بلکه باید در عمل اثبات شود ودر آثاری که برجای می نهد. مخالفان شاه در آن دوره حتی مفهوم ارتجاع و بنابراین خطر بزرگ آن را درک نمی کردند و هشدار شاه در این مورد را به تمسخر می گرفتند.عبارت جمهوری دموکراتیک اسلامی با عبارت شتر گاو پلنگ ج فرقی دارد؟ خوب از کسانی که این آرمانها را تبلیغ می کردند آیا میشه انتظار روشن اندیشی داشت. هنوز هم تحول فکری چندانی نکردند. اشتباهات جبهه ملی و نزدیک شدن اونها به مذهبی ها خطایی مرامی و نابخشودنی است، این خطاها هنوز هم ادامه دارند. برای امثال ما چه اهمیتی دارد که سقوط مصدق کودتا بود یا قیام؟ برای ایرانیان که زیر سلطه استبداد هستند ،این پرسش چه دردی را دوا می کنه؟ شاه مستبد بوده، شما که اینقدر راحت به این کشف بزرگ رسیدید ،چرا قادر به درک تئوکراسی و سلطه هزاران ساله آن بر ایران نبودید و هنوز هم نیستید. تعریف شما از استبداد تعریف به مصداق بود، شما مخالفان شاه حتی تعریف دموکراسی را هم نمی دانستید، اگه می دانستید دنبال تئوکرات ها نمی رفتید. جو کشته گندم نخواهد درود. سلطنت هیچ گاه بدون روحانیت در هیچ کجای جهان قدرت نداشته است. ماهیت استبدادی سلطنت دارای ریشه دینی است. نهاد روحانیت مهمترین نهاد محافظه کار دز طول تاریخ بوده است‌. سلطنت درنهایت تجدد رو پذیرفت اما روحانیت در برابر آن ایستاد‌.

  • جواد ه

    بازی دو جناحی در یک نظام مطلقه نه تنها برای اون نظام مشروعیت نمی آورد،بلکه برعکس بر ناکارامدی ساختاری اون نظام نیز باراضافی تحمیل می کند و این به نوبه خود از مقبولیت نظام کاسته و به بحران مشروعیت دامن می زند‌. یکی از این آقایان گفته بود برای اینکه به استبداد متهم نشیم انتخایات برگزار می کنیم‌‌‌. یعنی انتخابات پوششی است برای استبداد. تئوکراسی نقابدار به همین مفهوم است. صداقت هیتلر از این بابت شایسته ارزش است چون او همیشه رک و پوست کنده از دموکراسی انتقاد می کرد و هیج گاه خودش رو دموکرات معرفی تکرد. اصلاح طلبی در ایران امروز نیز پوششی برای استبداد است. خود بنیان گذار جمهوری اسلامی گفته بود، حزب فقط حزب ا..‌. خوب با این اوصاف اصلاح طلبی چی رو می خواهد اصلاح کند؟ آیا می خواهد اصول قانون اساسی رو اصلاح کند؟ آیا می خواهد ولایت مطلقه رو اصلاح کند؟ این در صورتی است که اصلاح طلب به معنی واقعی کلمه اصلاح طلب باشد نه اینکه جناحی از حزب ا... باشد. نظام مطلقه که بخواهد با بازی دو جناحی یعنی بازی اصلاح طلب_ اصول گرا ادای دموکراسی را در آورد نه تنها در زمان مناسب مضحکه خاص و عام خواهد شد ،بلکه راه رفتن خودش را نیز فراموش خواهد کرد و بر بی عدالتی و فساد سیستم بیش از پیش خواهد افزود زیرا چنان درگیر این بازی خواهد شد و برای آن ارزش امنیتی قایل خواهد شد که عدالت و کارامدی را قربانی خواهد کرد.

  • جوادی

    این پرسش که سقوط مصدق نتیجه کودتا بود یا قیام باید به زباله دان تاریخ سپرده شود زیرا جز شکاف و کینه ورزی بین طرفداران شاه و مصدق و سوء استفاده دشمنان پیشرفت و آزادی ایران حاصلی نداشت‌ تا کی باید در تله انگلیس و غرب افتاد. هر چند گاهی اعلام می کنند که اسناد جدیدی از بایگانی سازمان های اطلاعاتی غربی بیرون جهیده ، همین کافی است تا موجی خبری ایجاد کند و رسانه ها و بسیاری از ایرانیان را به خود مشغول می کند. شصت سال در تله غربی ها کافی نیست؟

  • جوادی

    هر یک از ما باید در راه رسیدن به آزادی و دموکراسی احساس مسولیت کنیم و در عمل کاری انجام دهیم. نخستین و مهمترین کار در این راه اصلاح منش و افکار خود است. نخست باید از خود شروع کرد، باید انتقاد از خود را آموخت و سپس به نقد دیگران پرداخت. تا ما دغدغه رشد فردی نداشته باشیم، دغدغه رشد دیگران داشتن بی معنی است.آیا ما خودمان منش دموکرات و آزادیخواه داریم، این پرسش معقول درباره خود است. باید در خود به اندازه کافی غور کنیم. شاعر می گوید: عیب کسان منگر و احسان خویش دیده فرو بر به گریبان خویش(غور کردن در خود) آیینه آن روز که گیری به دست خودشکن آن روز مشو خودپرست. دوستان اندیشمند ، غرب با انتقاد از شرق به پیشرفت نرسید، بلکه با خود انتقادی مداوم به این جایگاه دست یافت. نوزایی ما به معنی نقد مداوم سنت فکری و دینی خودمان است و نه مقاومت کورکورانه در برابر غرب. غرب ستیزی ریاکارانه و کور از تقلید کورکورانه از غرب بدتر است.

  • جوادی

    به تاریخ نگاه کنید، حتی یه مورد هم نمی بینید که روحانیت بر علیه سلطنت شوریده باشد. مشروطه مشروعه خواهی جرا سر و کله اش در انقلاب مشروطه پیدا میشود. اینها تا اون موقع چیکار می کردند. مگه این روحانیون در طول تاریخ تبلیغ نمی کردند، پس چرا سابقه ای از این اندیشه در تاریخ تبلیغات اونها دیده نمی شود. آیا به اندازه کافی روشن نیست که در طول تاریخ، طراحان و مدافعان اصلی تئوکراسی و سلطنت مطلقه خود روحانیون بوده اند.روحانیت با تئوکراسی پیوند ناگسستنی دارد.روحانیت به میل طبیعی خود هیجگاه دموکراسی رو نمی پذیرد. دموکراسی را باید به اونها تحمیل کرد، اینکار درغرب انجام شد و در ایران هم چاره ای جز این نیست. اما چرا روحانیت در ایران ناچار شد بر علیه نهاد همزاد خود یعنی سلطنت بشورد؟چون سلطنت راه تجدد را پذیرفت و از سنت فاصله گرفت. علت مخالفت روحانیت با انقلاب سفید همین بود گرچه در پوشش مبارزه با استبداد انجام میشد.سلطنت ناچار شد فرمان مشروطیت صادر کند،اما از اون تاریخ تا الان این فرمان مورد قبول روحانیت قرار نگرفته است. الان بیش از چهل سال است که سلطنت کنار رفته ولی از نسیم آزادی خبری نیست.چرا؟چون ما به اشتباه فکر می کردیم استبداد یعنی شاه و سلطنت و روحانیت و تاریخ اش را نادیده گرفتیم. چون معنی استبداد را نفهمیدیم. چون ماهیت فرهنگی استبداد رو باور نداشتیم.

  • جوادی

    مدتها به این موضوع فکر کردم که اسلام گرایی به چه معنی است؟ چه فرقی با مفهوم قدیمی مسلمان دارد؟ روشن است که اسلام گرایی باید چیزی خاص تر از مسلمانی باشد وگرنه با وجود اصطلاح اخیر نیازی به وضع واژه اسلام گرایی نبود.آیا اسلام گرایی به معنی اعتقاد و طرفداری از حکومت اسلامی است؟اگر این تعریف معقول باشد،این پرسش پیش می آید که مگر هر مسلمانی به حکومت اسلامی اعتقاد ندارد؟ عده ای از اندیشمندان اسلامی ایده اسلام منهای حکومت را مطرح کرده بودند. اگر یک مسیحی بتواند به حکومت غیر مسیحی و سکولار اعتقاد داشته باشد، پس برای یک مسلمان هم این امکان وجود دارد، مگر اونکه بین اسلام و مسیحیت یک تفاوت مهم قایل شویم که این امکان را منتفی نماید.مثلا بگوییم که اسلام از ابتدا دین سیاسی بوده و از لوازم مسلمانی اعتقاد به حکومت اسلامی است. البته می شود اسلام گرایی را مترادف بنیاد گرایی اسلامی گرفت که در این صورت تفاوت اش با معنی مسلمانی روشن است. زیرا بنیاد گرایی اسلامی یه وجه اش ستیز با بنیادهای مدرنیته و عقلانیت است و وجه دیگرش عمل سیاسی به منظور برپایی حکومت اسلامی فراگیر و توتالیتر .با این برداشت از اسلام گرایی هر مسلمانی لزوما اسلام گرا نیست. ولی اینکه یک مسلمان می تواند سکولار و دموکرات باشد برایم به راحتی قابل قبول نیست و به نظرم یک مساله باز است که برای حل آن به پژوهش های علمی نیاز هست.

  • جوادی

    اندیشیدن به اصول چگونه صورت می گیرد؟ آیا اندیشیدن به یک مجموعه از اصول به مجمعوعه ای دیگر از اصول نیازمند است؟ اگر تعریف کلاسیک فکر کردن را بپذیریم جواب پرسش بالا آری خواهد بود. تعریف کلاسیک فکر عبارت است از حرکت ذهن از سوی مبادی معلوم برای منجر شدن به کشف مقصود.خطای فکر زمانی مفهوم دارد که منطقی در کار باشد، به بیان دیگر خطای فکر انحراف از منطق است و منطق قواعد اندیشیدن است، در واقع یک قالب است.در تعریف فکر مفهوم منطق به طور ضمنی بکار رفته، زیرا نحوه حرکت از مبادی معلوم به نتیجه همان کاربست منطق است.با این توضیحات روشن است که تفکر همیشه از پیش فرض ها می آغازد و به کمک منطق پیش میرود تا به نتایجی برسد. اینکه جه گزاره ایی شایستگی عنوان اصول را دارند یه بحث مهم و تا به امروز محل مناقشه است.

  • جوادی

    چگونه دیندار شدیم؟ خیلی کمرنگ به ما گفته اند تحقیق در اصول است و تقلید در فروع. اما به ما نگفته اند این تحقیق چگونه باید انجام شود . آیا اصولا تحقیق در اصول برای دیندار ممکن هست؟روشن است که جمله تحقیق دراصول است به معنی تحقیق باید در اصول صورت بگیرد ،هست. به بیان دیگر تحقیق در اصول شایسته و معقول است و تقلید در فروع معقول است. این جمله یکی از بایسته های معرفت شناختی را بیان می کند. اما پیش نیاز تحقیق در اصول دین چیست؟ زیرا روشن است تحقیق در اصول هر علم یا مکتب باید در یک علم دیگر صورت گیرد که در واقع نقش فرازبان را بازی می کند. تحقیق در اصول دین دست کم به آگاهی مقدماتی از منطق و فلسفه نیاز دارد. خوب چند درصد دیندارها در طول تاریخ این اندازه سواد داشته اند تا بوسیله آن بتوانند در اصول دین تحقیق کنند؟پس روشن است که دینداری تمام بی سوادها تقلیدی است. اما اونهایی که سواد منطق و فلسفه هم دارند لزوما نمی توانند درباره اصول دین شان تحقیق کنند زیرا تحقیق درست مستلزم انتخاب رویکرد بی طرفانه است و دیندار بی طرف نیست، در واقع یک دیندار ابتدا باید دینداری اش را تعلیق کند، یعنی در اصول شک کند، سپس ببیند که می تواند دلایل محکمی برای اونها میدا کند یا نه. خوب تعلیق دینداری کار ساده ای نیست و از دست اکثر دیندارها بر نمی آید. بی خود نیست که امثال سروش می گویند نمی توانند بیرون از فضای فکری که در آن رشد کرده اند یعنی از چارچوب دینی فراتر روند. اونها هر چه دست و پا بزنند نمی توانند حتی به تردید در اصول اعتقادی شان نزدیک شوند و مادام اینجا و اونجا دنبال تایید اصول اعتقادی شان هستند. دینداری این دسته نیز تقلیدی است. مشکل دیگری که در توصیه تحقیق در اصول است، وجود دارد، نتیجه احتمالی تحقیق است. خوب هر تحقیق دو نتیجه ممکن است در پی داشته باشد، تایید یا رد. آیا جامعه دینی به محقق این اجازه را میدهد که با تحقیق اصول دین را رد کند و آن را اعلام کند؟ برای پاسخ به این پرسش اساسی باید به تاریخ دین و تجربه های خود در جامعه دینی نگاه کرد. با این ملاحظات می بینیم که در واقعیت تقلید در اصول عمومیت تقریبا صد در صدی دارد.

  • جواد ب

    هری فرانکفورت کتاب مشهوری دارد به نام درباره یاوه گویی. مراد فرانکفورت از یاوه،سخنی است که توجه چندانی به درستی آن نمی شود. فرانکفورت می گوید، هر روزه تا دلتان بخواهد سخنان یاوه گفته می شود و همه ما به سهم خود در پدید آمدن چنین وضعی مسولیم. اشکال کار در این نیست که سخنانی که یاوه گو بر زبان می آورد نادرست اند، بلکه مشکل اینجاست که یاوه گو عمدا اوضاع را وارونه جلوه می دهد‌ یکی از قواعد تلویحی مفاهمه و گفت و گو این است که چیزی بگوییم که برای باور به درستی آن دلایل مناسبی در دست داشته باشیم. شخص یاوه گو چنین وانمود می کند که گویی از این قاعده پیروی می کند، حال آنکه او از این قاعده پیروی نمی کند. به عبارتی آدم یاوه گو دغل بازی می کند. همین پدیده موجب نگرانی فرانکفورت شده است که مردم در برخورد با یاوه گویی صرفا از آن می نجند و با بی اعتنایی از کنار آن می گذرند و آنقدر وقت تمی گذارند که سخنان یاوه را نقد کنند، حال اونکه در برابر دروغ واکنش شدید تری نشان می دهند... یاوه گو بدتر از دروغ گو است، چرا اگر یاوه گویی در کسی به عادت تبدیل شود، آنگاه او این توانایی را از دست می دهد که آنچه را واقعا درست می داند بر زبان بیاورد. به نظرتان مدعیان اصلاحات و نواندیشان دینی طبق نظر فرانکفورت یاوه گو نیستند؟

  • جوادی

    ما از نظر سیاسی به قبل از انقلاب مشروطه برگشتیم. هیچ نها دومکراتیک به معنی واقعی کلمه وجود ندارد. البته نهاد هایی تاسیس شدند،فقط به این خاطر که دموکراتیک بودن نظام مطلقه را القاء کنند. متاسفم برای کسانی که القاب علمی همچون جامعه شناس ، دکتری علوم سیاسی، نویسنده و اقتصاد دان و این قبیل را یدک می کشند و هنوز تمی دانند در ادبیات سیاسی اصطلاح مطلقه مترادف استبدادی است. اینها با یاوه گویی استبداد را دموکراسی جلوه می دهند تا منافع ی کسب کنند. به چه قیمتی؟ به قیمت ویران کردن ایران. اینها گفتمان کاذب اصلاح طلبی را ترویج کردند تا استمرار استبداد را تضمین کنند. با اینکار چند دهه طبقه متوسط را به دنبال نخود سیاه سوق دادند. هیچ اصلاح طلبی نگفته که ولایت مطلقه را قبول ندارد. اصلاح به معنی واقعی کلمه همیشه معطوف به اصول یا قواعد اساسی است. این گفتمان کاذب هیچ گاه روشن نکرده چی را می خواهد تصحیح کند و چه چیز را می خواهد دست نخورده باقی بماند. آیا این گفتمان کاذب اصلاح طلبی از ابتدا یک پروژه امنیتی برای فریب افکار عمومی و در نتیجه ادامه وضع موجود بوده است؟ البته این گفتمان باعث ناکارامدی بیشتر نظام جمهوری اسلامی شد زیرا مانع اصلاحات پراگماتیک شده و آن را در نطفه خفه کرده است. البته در اینکه این نظام حتی ظرفیت اصلاحات پراگماتیک را داشته باشد نیز تردید هست ‌. این گفتمان های کاذب اصلاح طلبی و نواندیشی دینی جز خدمت به استبداد و استمرار آن از راه عوام فریبی هیج فایده ای نداشته است. وظیفه آزادیخواهان و اندیشمندان راستین مبارزه پیگیر و اصولی با این گفتمان ها است. راه نجات ما در گام نخست به این مبارزه گره خورده است.

  • جوادی

    یک نظام استبدادی هیچ انتخاباتی برگزار نمی کند تا به مردم خودش و جهان القاء کند که دموکراتیک است، ولی در عوض بر کارامدی و شایسته سالاری ارج می نهد و به آن متعهد است. این نظام را با نظامی مقایسه کنید که آن، از هر لحاظ استبدادی است، یعنی از لحاظ فلسفه سیاسی و قانون اساسی، ولی بر خلاف نظام اول ، با انتخابات فرمایشی دوره ای تلاش می کند که به اکثریت مردم و دنیا القاء کند که دموکراتیک است و بنابراین مشروعیت دارد. برای اینکار دو جناح ساخته و نامهایی فریبنده ای برای اونها نهاده و ادای دموکراسی دو حزبی را در میاورد، ولی برخلاف نظام اول کوچکترین اهمیتی به کارامدی و شایسته سالاری و عدالت نمی دهد. به نظرتون کدوم حکومت هولناک تر است؟ کاش یک نظام استبدادی هرگز انتخاباتی برگزار نمی کرد و مردم را فریب نمی داد.

  • جواد ه

    بنیان گذار جمهوری ترکیه، آتا تورک است. به نظرم سیاست مداری دور اندیش و دموکرات بوده است‌.تاسیس حزب جمهوری خواه خلق را به او منتسب می کنند. در حالیکه او یه جای این حزب ، می توانست جمهوری خلق ترکیه را بنیان نهد، ولی اینکار را نکرد، چرا؟ چون آینده ترکیه برایش مهم بود و می دانست که نظام تک حزبی در دنیای مدرن گرچه شاید به توسعه آمرانه راه ببرد ولی در نهایت به ضرر آزادی و پیشرفت جامعه است. بنابراین با جای نظام تک حزبی، حداقل در تئوری یه نظام چند حزبی بنیان نهاد وبه نظرم همین ویژگی حافظ این نظام سکولار تا کنون بوده است. البته می دانیم که دموکراسی ترکیه از ابتدا شکننده بوده و بارها کودتا در آن رخ داده و اخیرا نیز رشد اسلام گرایی آن را با تهدید روبرو کرده است. همه اینها نشان گر ِآن است که رسیدن به دموکراسی روند آسان و منطقی را طی نمی کند و فراز و نشیب های زیادی دارد و حتی می تواند به استبداد تغییر جهت دهد. حال تاسیس جمهوری اسلامی را با تاسیس جمهوری ترکیه مقایسه کنید. اگر بنیان گذار جمهوری اسلامی کمترین دغدغه ی دموکراسی داشت به جای آن، نظام جمهوری تاسیس می کرد و در کنارش حزبی به نام جمهوری اسلامی. او اینکار را نکرد ،چرا؟ چون نه او و نه روحانیت به سیستم چند حزبی به معنی واقعی کلمه اعتقاد نداشتند. البته در اوایل انقلاب اینطور القاء کردند که جمهوری اسلامی نظام چند حزبی است. اما خیلی زود ماهیت آن نمایان شد. این تک حزبی بودن یا تمامیت خواهی در ذات این فلسفه سیاسی است و اصلاح شدنی هم نیست. البته اگه روحانیون می دانستند که اکثریت همیشه پشت شان هست به مدلی شبیه جمهوری ترکیه روی می آوردند، ولی به روشنی می دانستند که خیلی زود دست شون رو خواهد شد، به همین خاطر خشت اول را محکم بنیان نهادند ،یعنی استبداد را از پایه تحکیم نمودند. دوگانه های کاذب از همان ابتدا ساخته شدند تا القاء کنند که در جمهوری اسلامی احزاب وجود دارند و مانند رژیم سابق دنبال ساختار تک حزبی نیست. این یک سیاست عوام فریبانه بیش نبود. دو گانه کاذب جامعه رو حانیت مبارز و مجمع روحانیون مبارز را در نظر بگیرید، این دو گروه چه تفاوت ماهوی با هم دارند؟ آیا هر دو خواهان حکومت دینی نیستند؟ آیا هر دو با آزادی مخالف نیستند؟ آیا هر دو تمامیت خواه نیستند؟ من نمی دانم چه فرقی بین اونهاست. آیا سر و ته یه کرباس نیستند؟ این جور دوگانه سازی کاذب فقط پوششی برای بدترین استبداد ،یعنی استبداد دینی بوده است. برای گذار به دموکراسی واقعی ابتدا باید تکلیف این دوگانه سازی های کاذب را که هنوز نیز ادامه دارند ،یکسره کرد و برای مردم فاش نمود.

  • جوادی

    چه کسانی همیشه با راهبرد تحریم انتخابات به شکل های گوناگون مخالفت کرده اند؟ جواب روشن است، طرفداران استبداد . البته طرفداران استبداد برای گمراهی مردم نام های عوام گرایانه بر خود می نهند. مثلا نواندیش دینی و اصلاح طلب. اینها همیشه بر ضد تحریم انتخابات استدلال می کنند و مثلا می گویند اگه در انتخابات شرکت نکنید تندروها قدرت می گیرند و اوضاع بدتر میشه. پرسش این است که مگه همیشه قدرت دست اونها نبوده است. در ضمن مگر گفتمان کاذب شما چه فرق یا چه برتری بر گفتمان تندروها دارد؟ از پاسخ به این مسایل همیشه طفره رفته اند. آقای اصلاح طلب چه برتری بر آقای اصول گرا دارد؟ همه اسلام گرایان اصول گرا هستند ،به این معنی که به اصل تفوق ناپذیر قابلیت اسلام در حل تمام مسایل اجتماعی و فردی اعتقاد دارند. بنابر این داشتن سلایق فردی متفاوت هیچ برتری در گفتمان ایجاد نمی کند. این دوگانه سازی اصلاح طلب_ اصول گرا بر خلاف اونچه تبلیغ می شود، یه سیاست کلی و راهبردی نظام است که از ابتدای روی کار اومدن روحانیون مطرح بوده است. این دوگانه سازی پوششی برای پنهان کردن چهره واقعی استبداد دینی است و فقط از دست کسانی ساخته است که تاریخی به سلاح تقیه مجهز بوده اند . این سلاح یا راهبرد گرچه از ابتدا دفاعی بوده ولی اکنون تهاجمی هم شده است. یعنی برای الان صرفا برای دفع زیان بکار نمی رود بلکه برای کسب نفع به ویژه کسب و حفظ قدرت به کار گرفته شده است. خطرناک ترین سلاح فکری ساخته شده توسط روحانیون همین سلاح تقیه بوده است.

  • جوادی

    آیا می توان جامعه ای را تصور کرد که دارای نهادهای دموکراتیک است، یعنی سازمان سیاسی دموکراتیک برآن حاکم است، اما هیج شهروندی در آن دموکرات نیست؟ آیا می شود در تاریخ جامعه ای را یافت که دموکراسی در آن مقدم بر فیلسوفان و نخبگان دموکرات بوده باشد؟ دموکراسی امریکا بدون فلسفه لاک چطور ممکن بود؟ آیا پیامبر اسلام نخستین مسلمان نبوده است و ابتدا خرده فرهنگ اسلام شکل نگرفت و وقتی به اندازه کافی تبلیغ شد سپس برای تاسیس حکومت اسلامی اقدامات سیاسی شکل گرفت. پس چرا این روند در مورد روند دموکراتیک شدن حکومت ، مورد تردید یه عده مثل آقای میرسپاسی قرار گرفته است. هر نظریه نظام سیاسی قبل از اینکه به صورت سازمان سیاسی نمود پیدا کند بی تردید باید ابتدا مورد پذیرش بخشی از نخبگان قرار کیرد ،یعنی به صورت یه خرده فرهنگ نیرومند در آید. همین طور لازم است تا حدی مورد پذیرش بخشی از افکار عمومی قرار گیرد، اگرچه به طور سطحی.

  • جوادی

    آیا کسی تردید دارد که خداشناسی دینی و خداباوری مقدم بر خداسالاری(تئوکراسی) بوده است؟ چطور اینجا نظریه بر سازمان سیاسی مقدم است، ولی وقتی نوبت به دموکراسی می رسد، تقدم نظریه و فلسفه بر استقرار دموکراسی مورد تردید قرار می گیرد. همانطور که خداباوری عموم و اکثریت نخبگان پیش زمینه تئوکراسی به لحاظ تاریخی بوده، به نحو مشابه خردگرایی و انسان محوری و پذیرش آن توسط اکثریت نخبگان و نیز بخشی از مردم، پیش نیاز دموکراسی هست. اسلام قبل از اونکه به قدرت برسدبوسیله نخستین مسلمان تبلیغ شد و عده ای از نخبگان آن را پذیرفتند. دموکراسی هم برای اینکه به قدرت برسد، ناچار است همین مراحل را طی کند، یعنی باید به اندازه کافی تبلیغ شود و نیز مورد قبول بخشی از نخبگان قرار گیرد و نیز بخشی از مردم عادی نیز هرچند به طور سطحی از آن طرفداری کنند‌. پیش از انقلاب ۵۷، نخبگان مخالف شاه، او را به دیکتاتوری متهم می کردند، خوب ما می پذیریم، اما آیا این طعنه زدن سیر به پیاز نبوده است؟ در مستبد بودن تمام تئوکرات ها که تردیدی نیست، همینطور در انحصارطلبی چپ های افراطی. می ماند اعضای به اصلاح جبهه ملی که در کنترل ملی مذهبی ها بود و همه شان فقط مدعی دموکراسی بودند ولی به واقع نه از نظریه دموکراتیک و نه از تاریخ آن شناخت لازم نداشتند. برید بیانیه های اونها در آستانه انقلاب را ببینید، برید آثار بازرگان رو بخونید، آنگاه ما را تصدیق خواهید کرد.گ

  • جوادی

    مساله هویت و توسعه شبیه مساله کلاسیک تورم و رکود است که حل همزمان اونها بسیار دشوار است.

  • جوادی

    بازی دوجناحی در ایران بر خلاف آنچه تبلیغ می شود، انتخاب بین بد و بدتر نیست. آیا اصلاح طلبان کاذب ازاصول گرایان بهترند؟ آیا تئوکرات ها ی نقابدار از تئوکراتهای عریان بهترند؟ کمی به کار گیری عقل نشان می دهد که اصلاح طلبان کاذب نه تنها از لحاظ گفتمانی و بینش سیاسی هیچ برتری بر جناح دیگه ندارد، بلکه به خاطر دورویی و عوام فریبی از اونها بدتر و خطرناک ترند. خاتمی مانند جنتی به دموکراسی اعتقاد ندارد اما چون به مغالطه و کمی سخنوری وارد است، برای فریب افکار عمومی و کشاندن اونها به پای صندوق از جنتی خیلی خیلی بهتر عمل می کند. اصول گرایان تقریبا یه پایگاه ثابت ده پانزده دز صدی در بین مردم دارند، اما روشن است که این مقدار برای مشروعیت بخشی به انتخابات نمایشی کافی نیست، بنابراین باید طبقه متوسط را هم خر کرد. یعنی در اونها امید واهی به تغییر و آزادی بیشتر ایجاد کرد تا نمایش انتخابات بهتر و باشکوه برگزار شود. عبور از استبداد دینی بدون عبور از اصلاح طلبی دروغین یا همان استمرار طلبی ممکن نیست. از رسانه ها خواهش می کنم اونها را به نام واقعی شان بخوانند و از واژه مثبت اصلاح طلبی در مورد اونها استفاده نکنند. این خودش یک روش مبارزه مهم با استبداد نقاب دار است.

  • جوادی

    جهان اجتماعی (نظام اجتماعی) سه لایه دارد که مهمترین اش عمیق ترین لایه یعنی لایه ارزشها و عقاید است. جرج اورول در شاهکارش ۱۹۸۴ دولت توتالیتری را تصویر می کند که تلاش می کند به طور کامل فرد را قبضه و کنترل کند‌. یه طور متعارف دولتها فقط می توانند لایه های اول و دوم نظام اجتماعی را در کنترل داشته باشند و به طور غیر مستقیم بر لایه سوم اثر می گذارند، اما کنترل حداکثری بر آن که رویای تمام حکومت های تمامیت خواه است با تکنولوژی امروزی ممکن نیست.تغییرات وسیعی که در این لایه رخ می دهد در نهایت تعالی یا سقوط حکومت ها را تعیین خواهد کرد. آنچه که ماهیت یه جهان اجتماعی را می سازد در واقع همان زیرساخت نظام اجتماعی یعنی لایه ارزشها و عقاید است. پس ممکن است در دو لایه اول تغییراتی رخ دهند ولی جهان اجتماعی تغییر نکند، مثلا با تغییر زبان یا پرچم ماهیت جهان اجتماعی عوض نمی شود. انقلاب بهمن ۵۷ رخدادی در کدوم لایه ها بود؟ آیا جهان اجتماعی ایران را عوض کرد؟ روشن است که اگر انقلاب سیاسی به خودی خود تغییری در زیرساخت یعنی در لایه سوم بود، دیگر حرف زدن از سیاست انقلاب فرهنگی بی معنی بود. سیاست انقلاب فرهنگی برای تغییر در لایه سوم و هماهنگ کردن آن با ایدئولوژی یا فلسفه سیاسی نظام جدید مطرح می شود.پس اگر افکار طبقه حاکم همان افکار رایج می بور نیازی به اینکار نبود. در واقع حکومت با سیاست انقلاب فرهنگی می خواهد افکارش را بر لایه سوم جهان اجتماعی تحمیل کند.آیا این سیاست موفق خواهد شد؟ پاسخ به آن به عوامل گوناگون ربط پیدا می کند. اما روشن است که پیروزی انقلاب سیاسی پیروزی انقلاب فرهنگی متعاقب آن را تضمین نمی کند. روحانیون با انقلاب فرهنگی تلاش کردند جامعه را مذهبی تر کنند ولی از این حقیقت غافل بودند که سیاست های رادیکال موچب واکنش معکوس و نتایج معکوس می شوند. انقلاب سفید شاه سرانجام به انقلاب سرخ ۵۷ منجر شد که در واقع انقلابی در جهت معکوس آن بود، یعنی انقلاب ارتجاعی یا سنت گرایانه ما الان شاهد یه انقلاب فرهنگی معکوس از پایین هستیم که در واقع عکس العملی به سیاست انقلاب فرهنگی بوده است و همین تحول فرهنگی ساختاری سرنوشت جهان اجتماعی ایران را رقم خواهد زد.

  • جوادی

    خطاب به کسانی که از مردم عادی داخل ایران عقب ترند. دوستان با آدم های کم سواد ی برخورد می کنم که به خدا منهای دین اعتقاد دارند، گرچه ممکن است رسوبات دینی هنوز در ذهن شان مانده باشد ولی همین اندازه تحول فکری نیز قابل توجه است. دوستان فضای سیاسی و لایه های سطحی و میانی نظام اجتماعی بسته است و حکومت اجازه نمی دهد خواستهای اکثریت در لایه های اول و دوم نمود پیدا کند ،بنابراین این سرخوردگی و ناکامی خشمی را ایجاد می کند و به درون برمی گردد و تغییرات بیشتری را در حوزه فردی موجب می شود. تا فرد اصلاح نشود و به اندازه کافی رشد فکری نکند ،اصلاح جامعه رخ نخواهد داد. همین افراد رشد یافته و مصلح هستند که موتور محرکه اجتماع در جهت رشد و ترقی اند. اما من این اندازه تحول را در بیشتر افرادی که در رسانه های برون مرزی فعالیت می کنند، نمی بینم. یه شکافی وجود دارد.

  • جوادی

    توسعه آمرانه اگر به شکل سیاست رادیکال طراحی و دنبال شود ، معمولا به بحران هویت در سطح گسترده منجر می شود و هر جا چنین مساله مهم اجتماعی رخ دهد، سر و کله گفتمان ارتجاع یا بازگشت پیدا می شود. دغدغه مهم پادشاهان پهلوی توسعه ایران بود. اونها بی شک می دانستند که در پیش گرفتن سیاست های رادیکال توسعه خطراتی هم در پی دارد. ولی شاید به عمق این مساله چندان توجه نکردند. محمد رضاه شاه مساله ارتجاع را صرفا سیاسی می دید و به جای برخورد علمی با این مساله ،یعنی تحلیل جامعه شناختی و روانشناختی آن سعی کرد از راه سیاسی آن را حل کند‌ در حالیکه ارتجاع یکی ازمهمترین مسایل جوامع در حال گذار هست که نشان دهنده گستردگی بحران هویت ناشی از سیاست های توسعه آمرانه یعنی توسعه از بالا بدون آماده سازی فرهنگی است. طرح انقلاب سفید شاه با دغدغه پیشرفت و توسعه ایران شکل گرفت، اما به خاطر رادیکلل بودن این طرح و فقدان بستر فرهنگی مناسب برای اجرای ِ آن، گفتمان ارتجاع اسلامی را تقویت کرد که در نهایت با همکاری چپ ها به انقلاب سرخ و سیاه ۵۷ منجر شد. همه اینها نشانگر آن است که رابطه توسعه و هویت یه رابطه پیچیده ای است که اگر جدی گرفته نشود و نگاا علمی به آن نشود ، می تواند به فاجعه ختم شود.

  • جوادی

    برای اولین بار در تاریخ ایران بعد از ورود اسلام در اثر جنگ، یه انقلاب فرهنگی از پایین شکل گرفته است که ماهیت نظام اجتماعی ایران را عوض خواهد کرد. این دیگرمانند یه انقلاب سیاسی ، تحولی در روبنا نیست، بلکه تحولی ساختاری ،یعنی تحولی در زیربنا است که به نظرم نقطه عطف بزرگی نه فقط در تاریخ معاصر، بلکه در سراسر تاریخ ایران خواهد بود.این انقلاب ، انقلابی در جهان بینی ایرانیان و در جهت مدرنیته است، البته با رنگ و لعاب ملی گرایانه.

  • جوادی

    معمولا در هر جامعه ای سه دیدگاه در حال کشمکش و رقابت با هم اند. این سه دیدگاه عبارتند از محافظه کاری، اصلاح طلبی و بنیادگرایی یا رادیکالیسم. در جامعه فعلی ایران این قاعده به واقع برقرار نیست ، گرچه از راه تبلیغ القاء می شود که قاعده بالا برقرار است. جمهوری اسلامی یک نظام استبدادی از نوع تمامیت خواه ( دولت حداکثر) است که به شدت از اصلاحات وحشت دارد زیرا اصلاحات را تیغ دولبه می داند که ممکن است باعث فروپاشی شود. اینکه این نظر تا چه اندازه و تحت چه شرایطی درست است باید به تجربیات تاریخی جوامع گوناگون نگاه کرد. بنابراین درجمهوری اسلامی تقریبا هیچ گاه اراده ای جدی برای اصلاحات وجود نداشته است و قدرت همیشه در دست محافظه کاران بوده است. پس چرا جناحی به نام اصلاح طلب در این نظام ساخته شده است؟ این جناح به معنی واقعی کلمه هرگز اصلاح طلب نبوده است. آیا در کارنامه شان حتی اصلاح یه قانون عادی مهم در جهت منافع مردم سراغ دارید؟ همه ما تمکین کروبی به اصطلاح اصلاح طلب را در برابر حکم حکومتی که اصلاح قانون مطبوعات را زمین گیر کرد،به یاد داریم. نمی خواهم تاکید بر کارنامه اونها کنم که خردمندان از ماهیت اون کارنامه آگاه اند. اصلاح طلبی برایرخودش یه تاریخی در جهان دارد. اصلاح همیشه معطوف به اصول ، قواعد و روش هاست. بنابراین اصلاحات واقعی برای حل بسیاری از مسایل اجتماعی روش معقول و مرسوم درتاریخ بوده است. شکی نیست که یکی از کارکردهای بازی دو جناحی اصول گرا _ اصلاح طلب گرم کردن تنور انتخابات و القاء دموکراسی و خریدن اعتبار بوده است. اما کارکرد اصلی اش پیشگیری از رادیکال شدن طبقه متوسط بوده است. زیرا طبقه متوسط معمولا اصلاح طلبی را می پسندد، بنابراین با اصلاح طلبی کاذب نیز می توان این طبقه را سرگرم و گمراه کرد. متاسفانه دو سه دهه این سیاست کثیف موفق بوده است‌. در کجای جهان و تاریخ از دل حکومت دینی بوسیله اصلاحات کاذب یه نظام دموکراتیک بیرون جهیده است؟ بزرگترین اشتباه اندیشه سیاسی ایرانیان در طول تاریخ و تا امروز این بوده که مساله استبداد را در راس هرم دیدند و به آن به عنوان علت استبداد نگریسته اند و از ماهیت معرفتی و فرهنگی استبداد غفلت کردند. در پیش از انقلاب ۵۷ ، رادیکالهای مخالف شاه ،طوری به شاه حمله می کردند که انگار همه ایرانیان دموکرات منش اند و فقط شاه مستبد است. اینها قادر به طرح این پرسش نبودند که آیا خودشان به دموکراسی اعتقاد دارند یا حتی تعریف متعارف آن را بلد هستند. شما به اعلامیه سه ماده ای سنجابی در آستانه انقلاب نگاه کنید، آیا اینها تراوش یه مغز روشن اندیش و دموکرات بوده است؟ آیا این فرد از تاریخ آگاهی حداقلی داشته است؟ یه آشنایی حداقلی از تاریخ ادیان و فلسفه روشنگری مانع بروز چنین کج اندیشی هاست. عظمت یه انقلاب از عظمت نخبگان شرکت کننده در آن انقلاب بیشتر نیست. اگر امروز در این نقطه هستیم تمام تقصیر ب عهده نخبگان آن دوره است. شاه فقط یکی از این نخبگان بود. تقصیر اونهایی که لقب روشنفکر را یدک می کشیدند از شاه بیشتر بود. اونها حق داشتند عند الزوم از شاه عبور کنند ،اما با هیچ دستاویزی حق نداشتنداز جانفشانی ایرانیان در مشروطه اونهم به نفع استتبداد دینی بگذرند. عبور از مشروطه یه خیانت و حماقت بزرگ تاریخی بوده است.

  • جواد ب

    چند درصد مردم ایران با مفهوم دموکراسی آشنا هستند؟ چند درصد نخبگان فارغ از مواضع ایدئولوژیک با نظریه و تاریخ دموکراسی آشنایی دارند؟ بارها در رسانه ها لیبرال _ دموکراسی تحقیر ورد شده است، بدون آنکه تعریفی از آن به دست دهند. طوری از لیبرال- دموکراسی حرف می زنند ،انگار در این نظام لیبرالیسم اصل است و از منظر آن دموکراسی معنی پیدا می کند. در حالیکه اینطور نیست، دموکراسی یه نظریه نظام سیاسی است. لیبرالیسم سیاسی هم مطرح است، و تلفیق این دو به لحاظ سیاسی بنا به تجربه و منطق معقول است. اما به نظرم اصطلاح لیبرال _ دموکراسی هم به نوع نظام سیاسی اشاره دارد و هم به نوع نظام اقتصادی یعنی اقتصاد لیبرال‌. همین مطلب در مورد سوسیال دموکراسی نیز درست است.پس چیزی به عنوان دموکراسی لیبرال یا دموکراسی سوسیال که بر فرع بودن و تعدد نظریه دموکراسی دلالت می کند، معنی ندارد. دموکراسی به لحاظ تاریخی بر هر دو مکتب لیبرالیسم و سوسیالیزم مقدم بوده است و مستقل از اونها است. دموکراسی بر اساس هیچ مکتی دیگر تعریف نمی شود، بنابر این دموکراسی دینی هیچ معنای معقولی ندارد.

  • جوادی

    ما به شدت به آموزش علوم انسانی و به ویژه نظریه دموکراسی و تاریخ آن محتاجیم. نشر افقی اندیشه دموکراسی پیش شرط اساسی برای استقرار آن است.

  • جوادی

    یکی از شعارهایی که به تازگی یعنی بعد از خیزش آبان ۹۶ در خارج از متن اعتراضات و در به اصطلاح محفل روشنفکری چپ ساخته شده، شعار زندگی انسانی،جمهوری ایرانی می باشد. همچنین شعار به سوی جمهوری دوم. دوستان به این شعارها خوب دقت کنید. آیا ذره ای تعقل و روشن اندیشی در ساختن اونها به کار رفته است؟ اصطلاح جمهوری ایرانی به چه معنی است؟ آیا دارای معنی تاریخی است که نیست، آیا مشابه ای در جوامع دیگر دارد که ندارد، زیرا اگر منطقی که در ساخت آن به کار رفته معتبر باشد ، به اندازه نام کشورها، باید جمهوری داشته باشیم، مثلا جمهوری عراقی، جمهوری آلمانی ،جمهوری روسی و غیره. بنابراین جمهوری ایرانی یه اصطلاح من در آوروی شبیه دموکراسی دینی و امثال آن است. در ضمن کسانی که فکر می کنند ،صرف جمهوری بودن نظام ، مساله استبداد تاریخی در ایران را حل می کند ، اشتباه بزرگی است. جمهوری ترکیه مثال خوبی در این مورد است. جمهوری سکولار ترکیه نتوانسته مانع ظهور دوباره اسلام گرایی شود‌ جمهوری ترکیه از بدو تاسیس تا کنون دموکراسی شکننده و ضعیفی پر از کودتا بوده است. بنابراین تاسبس جمهوری در یه کشور، به طورطبیعی دموکراسی را تضمین نمی کند. تاکید بر جمهوری، بدون ذره ای اشاره بر مشروطه بودن آن بر چه چیزی دلالت دارد؟ بر حب و بغض تاکید کننده دلالت دارد و نه بر ِآگاهی و بینش علمی او. دوستان واقعیت تلخ این است ما فقط از لحاظ صنعتی عقب مانده نیستیم، اط لحاظ علمی و فرهنگی نیز عقب مانده ایم ، پس به حکم عقل باید در این زمینه ها به اونهایی که از ما جلوترند ،یه نیم نگاهی داشته باشیم و در صورت لزوم از اونها اقتباس کنیم. جمهوری ایرانی اقتباس از چیست؟ اگر ابداعی در اندیشه سیاسی است معنی ِاش چیه؟البته واضح است که اصطلاح جمهوری مال فرهنگ غرب است.

  • جوادی

    در قرآن آمده است که مشرکان در برابر دعوت پیامبر که چرا به دین جدید ایمان نمی آورند می گفتند ما از کیش نیاکان خود پیروی می کنیم. آیا منطق کیش نیاکان مختص همان عصر بوده و یا در طول تاریخ مسلط بوده است. آیا منطق مسلما نان نیز همین نبوده است؟ ما هم از کیش نیاکان خود پیروی می کنیم بدون ذره ای تحقیق و تامل در اصول‌

  • جوادی

    دعوی بر سر سلطنت و جمهوری چه سودی برای مردم بدبخت ایران دارد؟ دعوا بر سر دموکراسی و اسنبداد همان دعوا بر سر مشروطه و مطلقه است نه دعوا بر سر سلطنت و جمهوری. نه سلطنت بدون قید و شرط مترادف دموکراسی است و نه جمهوری. با اطمینان می شود گفت که کسانی که با شور از جمهوری یا سلطنت دفاع می کنند، دغدغه اصلی شان دموکراسی نیست و بیشتر تابع حب و بغض اند تا تحلیل عقلانی و بینش علمی. چه فردی به عنوان نماد نظام مشروطه انتخاب شود از استقرار نظام مشروطه مهم تر نیست و اصولا نباید اهمیتی داشته باشد. اما عده ای انگار کینه شتری از تئوری سلطنت مشروطه دارند و حاضر نیستند بپذیرند که عبور از قانون اساسی مشروطه با هیچ دستاویزی معقول و منطقی نبوده است و اشتباه بزرگ تاریخی بوده که بر کج اندیشی روشنفکران آن دوره دلالت دارد. یه پای شکسته را بعد از جاانداختن گچ می گیرند،نه اینکه آن را قطع کنند. مگه شاه را به عدم تمکین از قانون اساسی مشروطه متهم نمی کردند، خوب چاره یا فشار حداکثری بر شاه در جهت الزام به قانون مشروطه بود و یا خلع شاه از قدرت بود. برانداختن مشروطه چه لزومی داشت؟ به نظرم اون دوره ظرفیت آزادی های فردی را هم نداشتند ،چه رسد به آزادی فعالیتهای سیاسی. در یه کلاس در س وقتی معلم بخواهد با روش دموکراتیک کلاس را اداره کند، شاگردانی هستند که با سوء استفاده از روش نرم معلم کلاس را به سمت هرج و مرج سوق می دهند. گریز از آزادی به اندازه آزادیخواهی نیرومند است.

  • جوادی

    کارل مانهایم جامعه شناس معرفت، در دموکراتیک شدن فرهنگ می گوید: در ذهن اقتدارگرا و اشرافی همواره این پیش فرض وجود دارد که فقط اذهان خارق العاده و افراددرخشان می توانند به حقایق دست پیدا کنند و یا به عبارت دیگر، خداوند حقیقت خود را فقط نزد افراد برگزیده آشکار خواهد کرد. روشن است که مفهوم حقیقت آشکار شده با دموکراسی ناسازگار است. بارها بر استبداد معرفت شناختی تاکید کردم که عبارت از انحصارگرایی معرفتی است. مانهایم برارتباط اقتدارگرایی و حقیقت آشکار شده که معروفترین نوع آن حقیقت آشکار شده از راه وحی است، تاکید می کند و می گوید مفهوم وحی با دموکراسی نا سازگار است. حالا عده ای به نام نواندیش یا مصلح دینی بیش از صد سال است که با مغالطه و فهم نادرست از مدرنیته و نظریه دموکراسی تلاش می کنند حقیقت را وارونه جلوه دهند و سازگاری اسلام و دموکراسی را به مسلمانان القاء کنند‌. نتیجه این تلاش ها ادامه اقتدارگرایی دینی و بنابراین تداوم عقب ماندگی بوده است. برای پیشرفت بنا به حقایق تاریخ جهان و تجربه های تلخ اما گریز پذیر خودمان فقط یک راه وجود دارد و آن نقد مداوم سنت به ویژه نقد دین است.

  • جوادی

    تاریخ روشنفکری در ایران باید از نو مورد بررسی و تحلیل قرار بگیرد و و درباره کارنامه آن داوری منصفانه ای صورت بگیرد. نسل اول روشنفکران و آثارشان به خوبی شناخته نشده اند و این گناهی بزرگ است که زیانهای زیادی برای جامعه ایران در پی داشنه و یکی از عوامل بدبختی و تیره روزی کنونی ایرانیان است‌. در تاریخ معاصر ایران، چندتا شبیه آخوند زاده داریم؟ مکتوبات کمال الدوله چند دهه توقیف است و چرا؟ اندیشه امثال آخوند زاده چرا مورد غفلت واقع شده و به حاشیه رانده شده است. مساله اصلی دوران ما همان مساله دوران آخوند زاده یعنی مساله استبداد و عقب ماندگی است. اگر اسلام راه حلی برای عقب ماندگی داشت، دست کم سه چهار قرن فرصت داشت آن را اجرا کند، پس چرا هنوز عقب مانده ایم. چرا نمی توانیم قبول کنیم که در چارچوپ تفکر دینی هر تحولی که می توانست روی دهد در طول تاریخ روی داده و قرنها قبل اندیشه دینی دچار تصلب و جمود شده است. البته بنا به تحلیلی این تصلب در ذات اندیشه های مطلق انگار هست، نه اینکه ابتدا پویا باشند و بعد دچار تصلب شوند. اسلام یه گفتمان هویتی بوده و همچنان هم هست. پیشرفت علمی هم که در تاریخ اسلام با اغراق بر آن تاکید می شود، ربطی به اندیشه اسلامی ندارد و حاصل نهضت ترجمه است. مثلا فلسفه در تاریخ اسلام چه جایگاه و پیشرفتی داشته است. جز اینکه همیشه بر سرش زدند و آن را در خدمت دین در آوردند،یعنی تبدیل آن به کلام.

  • جوادی

    خطاب به آقای دکتر نیکفر مساله اصلی ایران چیست؟آیا این پرسش معقول است؟ در دی ۹۶ خیزش بزرگ ایرانیان دنیاو به ویژه دشمنان پیشرفت و آبادانی ایران را شوکه کرد.من وقتی از دشمنان ایران نام می برم گرفتار توهم نیستم. در روابط بین الملل دوست و دشمن دایمی وجود ندارد. دولت های زیادی هستند که برای ادامه سلطه خود ، در راه پیشرفت دولتهای دیگر سنگ اندازی می کنند و این امری رایج در سیاست بین الملل است. نظریه توطئه و آنتی تز آن نظریه توهم توطئه هر دو افراطی و نادرست اند. هر اتفاق تلخ سیاسی را نمی توان توطئه بیگانگان دانست،اما این دلیل نمی شود که از اون طرف بام بیافتیم و به کلی منکر دخالت و توطئه خارجی شویم. بلافاصله بعد از قیام سراسری دی ۹۶، کنفرانسی با نام کنفرانس ملتهای ایران در آلمان برگزار شد،چرا؟آیا قیام دی ۹۶ برای رهایی اقوام یا ملتها ی ایران از سلطه آریایی ها بود؟ هر لحظه این قیام را رصد می کردم، هیچ جا شعار قوم گرایانه داده نشد. مساله اقوام یا به قول اونهایی که در این مورد تندرو هستند مساله ملتها، یه مساله واقعی است، حتی در کشورهای دموکراتیک غربی نیز رخ می نماید. مثلا مساله کاتالونیا در اسپانیا. اما آیا مساله اول ایرانیانط مساله اقوام و سیاست هویت است، یا مساله استبداد و عقب ماندگی؟ برجسته کردن مساله هویت و اقوام، سیاستی است برای به حاشیه راندن مساله دموکراسی خواهی و این قطعا خواسته و به نفع استبداد حاکمداست.

  • جواد

    هویت یا من کیستم، همیشه قوم گرایانه و یا ملی گرایانه نیست. هویت دینی مثلا هویت اسلامی را در نظر بگیرید. این نوع هویت فراملی است، خود واژه امت بر این موضوع دلالت دارد. بنابراین هویت انترناسیونالیستی نیز معنی دارد و ستیزه جویی و مشکلاتی که خلق کرده کمتر از ناسیونالیزم نبوده است. هویت فقط هویت قومی یا ملی نیست، از همه اینها کلی تر ،هویت ایدئولوژیک است.به بیان دیگر هر ایدئولوژی می تواند یک نوع هویت را پدید آورد.ما نمی توانیم ادعا کنیم ناسیونالیزم ایدئولوژی است ولی آنتی تز اش یعنی جهان وطنی یا جهان گرایی ایدئولوژی نیست. لیبرالیسم و مارکسیم هر دو ایدئولوژی به شمار می آیند،اگر چه مارکس ایدئولووژی را به معنی ایدئولوژی بورژوازی به کار برده وآن را آگاهی کاذبی می داند که سرمایه داری برای ادامه سلطه به خورد جامعه می دهد. اما اگر منصف باشیم و دید واقع بینانه داشته باشیم، مارکسیسم خودش نوعی ایدئولوژی است. آیا جنگ هویت ها با در نظر گرفتن مفهوم هویت ایدئولوژیک گریزپذیر است؟

  • جواد

    مساله تاریخی و فوری ایران مساله استبداد است که موجودیت تاریخی ایران را به خطر انداخته و جامعه را در روند فروپاشی قرار داده است.آیا معقول است که در این شرایط اضطراری ما مساله ملی گرایی و قومیت را برجسته کنیم و انرژی و قلم خود را صرف مبارزه با آن کنیم؟ هر دموکرات و آزادیخواه ایرانی وظیفه دارد برای رهایی و استقرار دموکراسی به اندازه امکانات خود تبلیغ و تلاش کند. دموکراتها هم باید شوری شبیه شور مسیونری داشته باشند.

  • جوادی

    اصلاح طلبی کاذب پوششی برای استبداد و بنابراین عامل تداوم آن بوده است. از استبداد نقاب دار ، نقاب اش را بردارید ،چه چیزی باقی می ماند؟ اما اصلاح طلبی کاذب مانع آزمایش اصلاحات پراگماتیک در سیستم موجود شده و ناکارامدی ساختاری آن را تشدید نموده است. اصلاح طلبی کاذب با تزریق آگاهی کاذب به جامعه به ویژه طبقه متوسط جنبش دموکراسی خواهی واقعی را تضعیف نموده است .. در واقع یه جنبش موازی دموکراسی خواهی بوده است. برای دموکراسی کاذب تحریم انتخابات یعنی کابوس سرنگونی. اگر تحریم انتخابات مهم و موثر نبود، این اندازه تبلیغات دز داخل و خارج کشور و این همه دلیل تراشی برای فریب دادن مردم و کشاندن اونها به پای صندوق رای صورت تمی گرفت. با استبدادی که نقاب دموکراسی را از ابتدا بر جهره زده و دوام اش تا الان مدیون انتخابات فرمایشی بوده چگونه باید برخورد کرد‌؟ چند تحریم پی در پی بحران مشروعیت ذاتی اش را نزد همگان آشکار خواهد کرد و دیگر نمی تواند پشت نقاب دموکراسی و اصلاح طلبی کاذب قایم شود. در این صورت به اجبار تن به اصلاحات خواهد داد یا با انقلاب مواجه خواهد شد. عبور از دموکراسی کاذب بدون بایکوت انتخابات و نه گفتن به جریان اصلاح طلبی کاذب ممکن نیست.البته تحریم می تواند از انتخابات فراتر رود و مثلا جشنواره ها و غیره را شامل شود. نوک حمله در هر صورت باید متوجه اصلاح طلبی کاذب باشد زیرا نقش سپر استبداد را بازی می کند.

  • جوادی

    جریان اصلاح طلبی در ایران امروز یه جریان شبه روشنفکری است که از راه روشنگری می توان بر قدرت تبلیغاتی اون غلبه کرد و دست اش را رو کرد. این وظیفه تمام رو شن اندیشان و آزادیخواهان متعهد است. شکست اصلاح طلبی کاذب بی شک شکست دموکراسی کاذب است و راه را برای استقرار دموکراسی هموار خواهد کرد.

  • جوادی

    ملت فارس کجاست؟ ناسیونالیست های قومی که علاقه زیادی به استفاده از واژه من در آوردی ملتهای ایران دارند باید مشخص کنند که ملت فارس چه معنایی دارد؟ آیا صرفا مردم فارس زبان منظورشان است یا ویژگی های دیگری هم دارند؟ متاسفم عده ای ایران را با یوگسلاوی مقایسه می کنند. یوگسلاوی کشوری بود که مانند شوروی، اجزایش به هم سنجاق شده بودند. از طرفی با مطرح کردن ستم مضاعف ، مشکل استبداد و سرکوب در ایران را به سیاست هویتی تبدیل می کنند که ملت موهوم به نام فارس در مرکز بر اقوام دیگر تحمیل می کند. عده ای از این تجزیه طلبان حتی مساله مصنوعی اقوام را با مساله فلسطین مقایسه می کنند. یعنی ملت فارس مثلا سرزمین ردها را تجاوز کرده است. نقشه جغرافیایی ایران در طول تاریخ از این حد کوچکتر نبود. بنابراین سرزمینی به ایران الحاق نشد. برعکس جدایی چند بار با دخالت بیگانگان و ضعف داخلی رخ داده است. ایران مثل روسبه توسعه طلب سرزمینی نبوده و وسعتی به اندازه هفده میلیون کیلومتد مربع را با زور کسب نکرده است. این کشور چچن را به زور نگه داشته و تجزیه طلبی آن را به شدت سرکوب کرده است. آیا کردها یا اقوام دیگر وضعیتی شبیه جمهوری های داخل فدراسیون روسیه دارند؟ آیا دولتی بنام فارس در تاریخ سرزمین این اقوام را به زور به ایران ضمیمه کرده است. مساله اقوام در ایران حتی به مساله اسکاتلند در پادشاهی متحده بریتانیا نیز شباهت ندارد ،زیرا اسکاتلند چند قرن پیش در اثر شکست در جنگ و به زور به انگلستان الحاق شد. کردستان ایران با کدام جنگ به ایران الحاق شد؟ یکی از این کمونیست های کرد از حق جدایی یکطرفه حرف می زنر و می گوید ازدواج دو طرفه است، جدایی یکطرفه است. دوست من از کدوم ازدواج حرف می زنید. ازدواج کی با کی؟ منظور شما از ازدواج ، توافق دو طرف برای زیست زیر یک واحد سیاسی است، خوب کی چنین توافقی دز تاریخ روی داده و ثبت شده است. روشن است که ازدواج یا الحاقی در تاریخ ایران روی نداده و بنابراین تجزیه طلبی هیچ توجیهی ندارد و هر حکومتی در ایران وظیفه قانونی دارد که به شدت آن را سرکوب کند، البته در کنار آن باید از روش اقناع استفاده کند

  • جوادی

    چخوف داستانی دارد به نام درد دل. قهرمان این داستان درشکه چی بخت برگشته ای است که غم بزرگی در سینه دارد و برای آنکه نترکد باید آن را با کسی در میان نهد،ولی هرچه تلاش می کند، گوش شنوایی نمی یابد، به ناچار آن را با اسبش در میان می نهد. روشن اندیشان نیز ممکن است به همین اندازه تنها باشند و گوش شنوایی پیدا نکنند‌.

  • جوادی

    چرا برخی از اعضای یک قوم دوست دارند ، مفهوم جامعه شناختی قوم را نادیده گرفته و به جای واژه قوم از واژه ملت استفاده کنند؟ اگر قرار است ادعای اونها منطقی و قابل پژوهش باشد،‌نخست باید اصطلاحات قوم و ملت را تعریف کنند. همانطور که اسلام سیاسی به دلیل ضعف تئوریک خود حتی قادر به تعریف معقولی از استبداد و دموکراسی نیست، به طور مشابه ناسیونالیست های قومی ،نه تنها قادر به تعریف قوم نیستند ،بلکه آن را ضمنی انکار هم می کنند،چرا؟ چون ارتقاء قوم به ملت، دارای انگیزه سیاسی است و بستر جدایی طلبی یا دست کم فدرالیسم را فراهم می آورد. چون واحد سیاسی رایج ، دولت _ ملت ها هستند، بنابراین وقتی یه قوم ،خودش را به عنوان ملت جا بیاندازد ،مهمترین گام را برای تبدیل شدن به دولت_ ملت برداشته است‌ اگر واحد سیاسی رایج قوم _ دولت بود، اینها بر واژه قومیت تاکید می کردند، چون هدف سیاسی اونها را تامین می کرد. بنابراین در اینجا انگیزه سیاسی است که تعیین کننده است، نه معنی جامعه شناختی و تاریخی اصطلاحات قوم و ملت.

  • جوادی

    دست هایی پیدا و ناپیدا تلاش می کنند، مساله ناسیونالیزم قومی در ایران را برجسته و مقدم بر مساله استبداد تاریخی جلوه دهند و از این راه جنبش دموکراسی خواهی مردم ایران را که بسیار نیرومند شده ، تضعیف کنند. من تکثر فرهنگ ها و زبانها را در ایران انکار نمی کنم و ملی گرایی دفاعی با این موضوع مشکلی ندارد ولی این مساله ای است که باید بعد از استقرار دموکراسی در ایران با روش علمی و متطقی حل و فصل شود. در کدوم نظام استبدادی در تاریخ مساله اقوام یا ملتها به روش مسالمت آمیز حل شده است؟ هر تلاشی برای برجسته سازی مساله اقوام در ایران، دشمنی با جنبش دموکراسی خواهی ایرانیان است و وظیفه دموکرات ها و آزادیخواهان راستین اول نیافتادن در این دام و دوم ،مقابله سرسختانه با آن است. مساله فوری و اصلی باید مساله استبداد قلمداد شود.

  • جوادی

    آیا قوم گرایی یا ناسیونالیزم قومی مساله ای مختص جوامع استبدادی است؟ نشانه های روشن قوم گرایی در سراسر جهان هویدا است: در فدراسیون روسیه و دیگر جمهوری های اتحاد شوروی سابق، در ایرلند شمالی دردولتهای جانشین یوگسلاوی سابق، در مناقشات قبیله ای نیجریه، بروندی،اوگاندا،سومالی، کشمکش های قومی و نژادی در تبت و نواحی دیگر چین، در هندوستان، سری لانکا، در اختلافات زبانی بین فلمها و والون ها در بلژیک، در تعارضات قومی و زبانی درکانادا به ویژه در کبک و در مکزیک بین دو رگه ها و سرخپوستان ما با مساله قوم گرایی روبرو هستیم که دارای ماهیتی آشوب زا است.(برگرفته از کتاب مکاتب فلسفی و آراء تربیتی اثر جرالد ال گوتک) بنابراین بر خلاف گمان قوم گرایان در ایران، تنش های قومی و زبانی مختص جوامع استبدادی با دولتهای تک ساخت یا مرکزی نیست. بلکه در دولتهای دموکراتیک اعم از فدرال یا تک ساخت روی می دهد. بعضی از قوم گرایان ادعا می کنند در بلژیک چهار زبان رسمی وجود دارد و زبان مشترک وجود ندارد. مفهوم این ادعا این است که هر شهروند بلژیکی باید هر چهار زبان را یاد بگیرد تا با بقیه ارتباط برقرار کند. آیا ما زبان بین المللی نداریم؟ آیا زبان مشترک علمی در جهان ضرورت ندارد؟ آیا داشتن زبان بین المللی معقول نیست؟اگر طبق دیدگاه این دوستان ملتها یا اقوام داخل یک کشور نیازی به زبان مشترک ندارند، همین نظر را میشه در مورد نظام بین الملل نیز ساری دانست، پس به تعداد ملتهای جهان ما باید زبان بین المللی داشته باشیم و نه یک زبان، زیرا این یک زبان، زبان استعماری خواهد بود. آیا این نظر معقول است؟ فرض کنیم در یک کشور ده زبان محلی وجود داشته باشد، آیا معقول است که زبان رسمی واحدی نداشته باشند و هر شهروندی هر ده زبان را برای ارتباط یاد بگیرد؟ بریتانیا دموکراتیک است و هیچ تبعیض و ستمی از ملت انگلستان یا دولت مرکزی بر اسکاتلند وارد نمی شود، ولی در اسکاتلند تمایلات جدایی خواهی است، جرا؟ بنابراین باید عامل مهم دیگری غیر از تبعیض و ستم مضاعف که دستاویز قوم گرایان ایرانی است در مساله قوم گرایی و جدایی طلیی نقش بازی کند. حتی در بلژیک هم تجزیه بر اساس زبان به لحاظ نظری مطرح و محتمل است. ملت فارس حتی معنی هم داشته باشد هرگز همیشه حاکم بر ایران نبوده و به اندازه اقوام یا ملتهای دیگر از استبداد رنج برده است. استبداد در ایران هیج فرقی بین اقوام قایل نیست. ستم و مشکلات استبداد همه را رنج داده است و برای ملت فرضی فارس هیچ امتیازی قایل نبوده است‌. مگر فارسها در انقلاب ۵۷ علیه سلطنت پهلوی شرکت نداشته اند؟ اگر سلطنت پهلوی نظامی فارس گرا بود پس چرا فارس ها علیه آن شوریدند؟ قوم گرایان چه پاسخی برای این پرسش دارند؟

  • جوادی

    چنان که مشهور است ،آرزوی هواخواهان روشنگری خفه کردن آخرین پادشاه با روده آخرین کشیش بود. جنبش روشنگری ،ویژگی های دنیایی را که مردود می شمرد به درستی ترسیم می کرد، اما از این جهت که تصور می کرد این جهان و اختناق و خرافاتش صرفا ثمره حماقت بشر یا فقدان روشنگری است، سخت در اشتباه بود خفه کردن سلاطین با روده های کشیشان به خودی خود نمی توانست پایان بخش دنیای کشاورزی و نظام ارزشها و پندارهای آن باشد. این نظام در منطق دنیای کشاورزی ریشه داشت، نه در حماقت انسان، حداقل این که حماقت به تنهایی عامل آن نبود.( منبع: ناسونالیزم اثر ارنست گلنر) یکی از نکات مهمی که با دقت در متن بالا به چشم می آید، این است که جنبش روشنگری سلطنت و روحانیت هر دو را در ایجاد اختناق و خرافات مقصر می دانست و خواهان نابودی هر دو بود.خفه کردن آخرین پادشاه با روده آخرین کشیش به همین موضوع اشاره دارد‌. حالا جنبشی شبیه روشنگری در تاریخ ایران سراغ دارید؟ جنبش مشروطه شاید عقلانی ترین جنبش تاریخ معاصر ایران باشد، در این جنبش ما رادیکالسیم جنبش روشنگری را نمی بینیم، سرآخر روحانیون سلطه خود را در متمم قانون اساسی مشروطه تحکیم بخشیدند و این در واقع آغاز پایان مشروطه بود. نمی خواهم درازگویی کنم، سر راست می پردازم به انقلاب ۵۷ که دست پخت چپ ها ، مذهبی ها و انتقام جویان جبهه ملی بود. این جنبش را از نظر فکری و اهداف با جنبش روشنگری مقایسه کنید. جنبش ۵۷ می خواست با همکاری روحانیت، سلطنت را ملغی کند ، ظاهرا با این هدف که از شر استبداد و اختناق خلاص می شویم.آیا شرکت کنندگان در این جنبش ذره ای آگاهی از جنبش روشنگری در اروپا داشته اند؟ این جنبش می خواست با دستان شریف روحانیون آخرین پادشاه را خفه کند و انتظار وزیدن نسبم آزادی هم داشت. هنوز برای ما سخت است که روحانیت هرگز در هیچ جا و هیچ زمان منادی آزادی و دموکراسی نبوده است. ما ولتر بزرگ راهنوز هم نمی شناسیم.

  • جوادی

    قوم گرایان ایران، حکومت کنونی ایران را حکومت فارس ها می دانند و ادعا می کنند ستمی که بر آنها وارد میشه، ستم ملی یعنی ستم یک ملت صاحب حکومت بر ملت دیگر است. این حکومت چه اهمیتی برای تاریخ ایران قبل از اسلام قایل است؟ این حکومت اسمش جمهوری اسلامی است، آیا اسلام دین بومی فارس هاست؟ قوم گرایان گویا آگاهی چندانی از تاریخ ندارند و ظاهرا نمی دانند که در اثر یه جنگ این دین وارد ایران شده و به آن تحمیل شده است. این حکومت برای بزرگان دین اسلام ارزش قایل اججست، یا مثلا برای کوروش. این حکومت جبهه ملی را مرتد اعلام کرد و هیچ گاه به ملی گرایان اجازه فعالیت نداد. حتی اجازه بزرگداشت روز کوروش را هم نمی دهد، حالا روی چه حسابی تجزیه طلبان، این حکومت را منتسب به ملت فرضی فارس می داند نمی دانم. رسمی بودن یه زبان بازتاب رایج بودن آن زبان در بین اکثریت مردم هست و هیج معنی دیگری ندارد. من یه فارس زبانم ولی هرگز فارس بودن هویت من نبوده است. من غربگرا و انسان گرا هم هستم. هردوگرایش قوم گرایی و ملی گرایی تهاجمی را رد می کند.

  • جوادی

    در شگفتم که خیلی از چپ ها مساله اقوام را برجسته می کنند. البته به سابقه چپ ها در ایران نگاه کنیم، تعجب ندارد. وقتی مارکسبستهای اسلامی داشتیم از ظهور چپ های طرفدار قوم گرایی و تجزیه طلب هم نباید تعجب کرد. در کشور دموگراتیکی مثل اسپانیا و در سیستم فدرالی مثل روسیه برای ملتهای دیگر حق تعیین سرنوشت را به رسمیت نمیشناسند، چه برسه در کشور استبدادی مثل ایران که نه الحاقی در تاریخ اش رخ داده است و نه تبعیض قومی. ایران برای یکپارچگی اش نلچار شود حق توسل به زور را دارد و در گذشته نیز از این راهکار استفاده کرده است

  • جوادی

    چرا در ایران دموکراسی نداریم؟ متاسفانه هنوز هم سر تعریفی از دموکراسی به توافق نرسیدیم و به تبع آن سر تعریفی از استبداد توافقی وجود ندارد.آیا این مساله عدم توافق بر سر تعریف مفهوم دموکراسی ناشی از ابهام ذاتی این مفهوم است یا ناشی از کج فهمی اکثر نخبگان و روشنفکران ماست؟ آیا مساله عدم توافق بر سر تعریف استبداد و دموکراسی در غرب هم سابقه داشته است؟ آیا اصطلاح دموکراسی دینی در غرب دارای معنی است؟ بعید می دونم هیچ متفکری در تاریخ غرب از مترادف بودن واژگان مطلقه و استبدادی در ادبیات سیاسی آگاهی نداشته است. اما هنوز با اونکه عنوان یک نظام ، کلمه مطلقه را دارد باز عده ای تلاش می کنند دموکراتیک بودن این سیستم را القاء کنند. این عده یا واقعا گمراه اند یا عمدی به خاطر منافع شخصی و گروهی در گمراهی مردم می کوشند که به نظرم شق دوم محتمل تر است‌ وقتی دموکراسی مفهومی شناخته شده و ریشه دار در تاریخ تا پیش از میلاد بوده و اندیشمندان غربی درباره آن عمیق اندیشیده اند، چه دلیلی دارد ما به این همه تلاشها بی اعتنا باشیم و بخواهیم با آزمون و خطا درباره آن بیاموزیم‌ اگر تلفیق دین و دموکراسی با معنی بود ، چرا در تاریخ جوامع دیگر رخ نداد؟ دوستان در تاریخ معاصر چند تا از نخبگان ما دموکرات به معنی واقعی کلمه بوده اند؟ ما هنوز خرده فرهنگ دموکراسی را در ایران شاهد نبودیم. چپ ما چپ واقعی نبود، همانطور که ملی گرایی ما ملی گرایی ناب نبود. ما هنوز هم در شناخت شرق و هم در شناخت غرب و هم در شناخت تاریخی خود دچار کج فهمی هستیم.

  • جوادی

    نامه موسوی خوئینی ها در شرایط کنونی چه پیامی را می خواهد به جامعه القاء کند؟ کارنامه سیاه ایشان برای خیلی ها روشن است و اشاره به اونها هدر دادن وقت است. انتشار این نامه ادامه بازی دو جناحی نظام است. ایشان به رهبری فعلی ایراد می گیرد و ظاهرا تقصیر فلاکت و بن بست امروز را به شیوه حکمرانی ولی فقیه کنونی نسبت می دهد. آیا این تحلیل فروکاهانه درست است؟ این تحلیل بسیار سطحی و بی مایه است‌. اگر رهبر کنونی استعفا دهد و روحانی دیگری جای او بنشیند ، چه تحول مهمی رخ داده است؟ نامه ایشان یاد آور توجیه دایمی و تاریخی مسلما نان است که اسلام به ذات خود ندارد عیبی هرچه عیب است از مسلمانی ماست البته آقای موسوی خوئینی ها به مسلمانی صنف خودشون هم ایرادی وارد نکرده است، به قانون اساسی هم گیر نداده است. بنابراین نامه ایشان جز تحمیق مردم هدف دیگری ندارد. ایشان می خواهد به جامعه القاء کند که اصلاح طلبی هنوز نیرومند است و می تواند رهبر را مورد سرزنش قرار دهد. این بازی بارها تکرار شده و نه تنها هیچ نفعی برای مردم نداشته، که زیان بار بوده است. این حکومت بدون بازی دوجناحی و القاء دموکراسی نمی تواندسرپا بماند روی کار اومدن این نظام نیز با همین فرمول بوده است. این نکته بسیار حیاتی است که متاسفانه مورد غفلت واقع شده است. این نامه سطحی و بی مایه یادآور ضرب المثل سیر طعنه زد به پیاز که.. می باشد. نباید در دام این بازی ها افتاد.

  • جوادی

    اسلام به ذات خود ندارد عیبی هرچه عیب است در مسلمانی ماست این بیت شعر بارها منو به تامل در خودش وا داشته است. چه نکته هایی در آن نهفته است؟ فکر می کنم پرسش معقولی باشد. مصرع اول می گوید اسلام کامل است. این یک پیش فرض مهم است که نتایج عمیقی را به دنبال دارد. این پیش فرض همانطور که از نامش بر میاد از تجربه تاریخی حاصل نشده است. به نظرم پیش فرض کامل بودن یک مکتب هرگز نمی تواند در خود آن مکتب اثبات شود،زیرا درباره خود مکتب ادعایی را مطرح می کند و باید در فرا نظریه یا ورای مکتب بررسی شود. از کامل بودن اسلام بلافاصله جاودانه و غیر قابل تغییر بودن اصول آن نتیجه می شود. زیرا کامل بودن یه مکتب معادل با کامل بودن اصول آن است. بنابراین اصلاح اصول هرگز برای یه مسلمان مطرح نبست. از این پیش فرض کامل بودن یه نتبجه بسیار مهم دیگری هم گرفته می شود و آن در تاریخ اسلام بویژه تاریخ معاصر نقش مهمی دارد و عبارت است از اینکه، تمام مسایل اجتماعی و فردی را می شود بوسیله اسلام حل کرد. به بیان دیگر راه حل تمام مسایل این زمانه و حتی آینده در اسلام آشکار یا ضمنی وجود دارد و ما فقط باید حوصله به خرج دهیم و اونها را کشف کنیم احتمالا منظورشان ازاجتهاد و فقه پویا همین است. اما مساله زمانی بروز می کند که این اندیشه ها با تجربه های سخت برخورد می کنند. مساله مدرن و اساسی مسلمانان در برخورد با دنیای مدرن غرب بروز کرد. واقعیت پیشرفت غرب و عقب ماندگی جهان اسلام، مسلمانان را سخت آزار داد و به تبع آن به واکنش واداشت. این واکنش ها مختلف بوده است، از انکار گرفته تا دلیل تراشی‌. همین بیتی که در آغاز آمده ، در واقع توجیهی است بر ای مساله عقب ماندگی‌ یعنی عیب را می پذیرد ولی نه در اندیشه اسلامی، بلکه در شیوه دینداری. به بیان دیگر می خواهد سخن معروف شیخ محمد عبده را بگوید که ما اسلام را درست اجرا نمی کنیم. این توجیه ناشی از فرض کامل بودن است‌ البته فرض کامل بودن علاوه بر اصول به فروع هم سرایت می کند. بنابراین اصلاح در اینجا هم محلی از اعراب ندارد. پس اصلاح فقط در مفهوم دینداری و اجرای دین می تواند طرح شود و در همین جاهم بی اثر است. این همه هیاهو بر سر اصلاح طلبی دینی و نواندیشی دینی در واقع هیاهو بر سر مساله فرعی مفهوم دینداری و فهم و اجرای درست دین است.

  • جوادی

    به اپوزسیون ناکارامد خارج از کشور: ایتکه هنوز تحت سلطه استبدادیم، نشانگر چیست؟ آیا همین واقعیت زمخت و تلخ دال بر ناکارامدی اپوزسیون نیست؟ این اپوزسیون هم مانند اکثر ایرانیان انتقاد از خود را بلد نیست و عادت کرده عیب کسان بنگرد و احسان خویش. احساس می کنم اکثر احزاب اپوزسیون گرفتار تعصب و جزم اندیشی حزبی اند و قادر نیستند با دید علمی که مدام به روز می شود به مسایل بنگرند‌. اپوزسیون حتی از ناکارامدی خویش خبر ندارد و به تبع درمانی هم در کار نخواهد بود. بخشی از این اپوزسیون که در انقلاب ۵۷ شرکت داشته به جای قبول اشتباهات خود در درک بنیادی استبداد تاریخی در ایران و ارتباط این استبداد با روحانیت، به توجیه سیاست های گذشته خود می پردازند و سهم خود را در ایجاد فلاکت کنونی نادیده می انگارند و حاضر به نقد خود نیستند. بدون نقد هیچ پیشرفتی در هیچ جا رخ نخواهد داد‌. این بخش از اپوزسیون هنوز در فضای پیش از انقلاب منجمد شده و از کودکی خویش فراتر نرفته است‌ شاه کفن شده و سلطنت ملغی شده ولی استبداد همچنان پابرجاست ،چرا؟

  • جوادی

    در راه رسیدن به آزادی می توان به دو شیوه کلی عمل کرد، اقدام علیه استبداد و عدم اقدام به نفع استبداد. هیچ کس نمی تواند ادعا کند شیوه اول همواره یر شیوه دوم برتری دارد یا شیوه دوم کارساز نیست. شرکت در انتخابات فرمایشی یعنی رای دادن به استبداد و رای رادن به استبداد نتیجه اش تحکیم و دوام استبداد است. بنابر این، عدم شرکت در انتخابات، یعنی عدم تایید استبداد ،یعنی مخالفت با استبداد . این مثال روشنی از شیوه عدم اقدام به نفع استبداد است.از تحریم ورزشگاهها توسط مردان برای گرفتن حق طبیعی زنان برای حضور در ورزشگاهها، راهی معقول تر و آسان تر وجود دارد؟ حتی دامنه تحریم می تواند گسترده شود. ما باید از تحریم تنباکو در تاریخ مان الگو بگیریم. امیدوارم قبل از اینکه دیر شود ، ایرانیان به خودشان بیایند و نسبت به سرنوشت سیاسی و ستم استبداد حساس تر شوند. بی تفاوتی دردی را درمان نخواهد کرد. آزادی را باید با مبارزه عقلانی و موثر بدست آورد. آزادی خود به خود به دست نمیاد و دولت های دیگر نیز آزادی را به ما هدیه نخواهند داد. استبداد دینی از انقلاب مشروطه تا الان با جعل یه ایده بر سرنوشت ما اثر گزار بوده و مسیر تاریخ ایران و مبارزات آزادیخواهانه مردم را به شکست کشانده و آن ایده، مشروطه مشروعه و الان دموکراسی دینی است‌. ما در انقلاب مشروطه از تئوکراسی عریان برای همیشه عبور کردیم، بنابراین طرفداران آن، با توسل به تقیه ، دموکراسی دینی را مطرح کردند که در واقع چیزی جز تئوکراسی نقابدار نیست. مبارزه با تئوکراسی نقابدار چگونه باید صورت گیرد؟ سلاح اصلی استبداد نقاب دار که توهم دموکراتیک بودن را الغا ء می کند چیزی جز نقاب اش نیست. این نقاب همان ژستهای دموکراتیک و تظاهر به آن است ما باید این نقاب را پاره کنیم. این یعنی شکست استبداد نقاب دار. استبداد نقاب دار یعنی بازی دوجناحی و برگزاری انتخابات .رسوا کردن اصلاح طلبی کاذب، یعنی پاره کردن نقاب استبداد ی که خودش را دموکراتیک جا میزند.

  • جوادی

    تمام حکومت ها و نظام های اجتماعی یعنی طبقه ها، خانواده، تربیت،حقوق، قدرت و تداوم خویش را در ایمان جانهای دربند، یعنی در غیاب دلایل می یابند. از فردریش نیچه در کتاب انسانی، بسیار انسانی. در اینجا حرفی از روابط تولیدی و مادی نیست، بلکه نیچه بر نقش فرهنگ در قدرت و تداوم نظام های اجتماعی تاکید دارد. استبداد قبل از اینکه به صورت عینی تحقق یابد یعنی به صورت سازمان سیاسی در آید ،یه ایده است. عده زیادی به آن ایمان دارند و وبر اساس این ایمان ، تشکیلات ساخته می شود. همانطور که ایده بت مقدم بر بتخانه و ایده خدا مقدم بر اماکن مقدس است. نظام استبدادی مستقل از نظام فرهنگی نیست ،بلکه بر آن سوار است. اهمیت فراوانی که نظام استبدادی و توتالیتر برای فرهنگ قایل است، بی دلیل نیست. تاسیس شورای انقلاب فرهنگی، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان سمت، سازمان تبلیغات اسلامی و... همگی بر ماهیت فرهنگی استبداد دلالت دارند‌. ایمان به ایده استبداد سست شود، کار استبداد تقریبا تمام است.

  • جوادی

    ایمان به کامل بودن یه مکتب مانع نقد آن توسط مومنان به آن مکتب است. همانطور که اعتقاد اولیه به معصومیت یک شخص مانع دیدن گناهان او می شود. در این صورت هر عملی که از معصوم سر زند توجیه و اخلاقی قلمداد می شود تا فرض معصو میت نقض نشود، در حالیکه همین اعمال اگر از شخص دیگری در شرایط یکسان سر می زد، او گناهکار توصیف می شد. پس ما از مشاهده اعمال به معصومیت نمی رسیم، بلکه برعکس از معصومیت به درستی تمام اعمال معصوم می رسیم.همین حرفها درباره یه مکتب که مدعی کامل بودن است ،هم صدق می کند. به مصاحبه خانم فائزه هاشمی با دانشگاه استانفورد نگاه کنید. ایشان می گوید حکومت کنونی ایران نه اسلامی است نه انقلابی. ما از اسلام واقعی فاصله گرفتیم‌ این استدلال تازگی ندارد و از صدر اسلام تا الان مطرح بوده و آخرین مسلمان نیز همین استدلال را تکرار خواهد کرد‌. این توجیه مبتنی بر پیش فرض جزمی کامل بودن یه مکتب است. هر مشکلی که در ارتباط با چنین مکتبی پیش آید، باید به عاملی غیر از خود مکتب نسبت داده شود. همین خانم هاشمی مسایل اجتماعی در کشورهای دیگر را به راحتی به مکتب حاکم بر اونها نسبت می دهد. مگر هم فکران شان فروپاشی شوروی را شکست کمونیزم تعبیر نکرده اند؟ اما اگر صدها بار جوامع اسلامی فروپاشیده شوند،این شکست اسلام تلقی نخواهد شد. خیلی ساده می گویند اسلام واقعی اجرا نشد. این نوع استدلال آخرین نفس های خود را در ایران در حال گذار می کشد. ایران به سختی از این کج اندیشی های تاریخی عبور خواهد کرد.

  • جوادی

    درباره قصه شک غزالی آقای دینانی می نویسد: شک بر دو نوع است، شک واقعی و شک دستوری ( فرضی) شک غزالی، شک واقعی بود، او در همه چیز شک کرد، حتی خداو پیامبر و نیمه شب همه چیز را رها کرد. این حالت دو ماه در وی طول کشید، به حسب حال، نه به حسب مقال. او سه روز در مناره مسجد دمشق معتکف شد. غزالی می گوید که نوری در قلب او تابیدن گرفت و عقاید از دست رفته او دوباره بازگشت، این بازگشت از روی تحقیق بود نه از روی تقلید. نقد: آقای دینانی که جمله معروف دکارت، من می اندیشم پس هستم ، را زیر سوال می برد، داستان شک غزالی را مومنانه باور می کند. از کسی که ادعای فیلسوف بودن دارد بعید است که اینطور سوگیری کند. به آقای دینانی باید یا دآور شد که شک در همه چیز یا پاکسازی کامل زمینه از نظر روانی_ عصبی امکان ندارد. شک در همه چیز یعنی تعلیق تمام عقاید، یعنی دادن ارزش نه درست، نه نادرست به تمام گزاره های در ذهن. خوب این به معنی تعلیق اندیشه یا بهتر بگوییم توقف فکر است. زیرا فکر حرکت ذهن از مبادی معلوم است و تعلیق همه چیز شامل تعلیق مبادی نیز می شود. دوم اینکه تحقیق روشمند و معقول است و قابل بررسی توسط دیگران ،یا باید چنین باشد. تابیدن نور و برگشت عقاید کجا معنی تحقیق را می دهد؟! بوی الهام یا معجزه را می دهد تا تحقیق.

  • جوادی

    برای چندمین بار وظیفه خود می دونم ،سپاس خودم را از کارکنان سایت همچنین آقای دکتر نیکفر اعلام گنم که برای افراد منزوی و حاشیه ای تریبونی برای اعلام نظراتشان فراهم آوردند. هرگز فکر نمی کردم برخورد تصادفی با این سایت و دیدن تصویر جلد کتاب ایدئولوژی آلمانی مرا تا این اندازه به جلو برد. خیلی از یادداشتهایی که در اینجا نوشتم با شتاب نگاشته شده و نیاز به اصلاح دارند بعضی هاشون این قابلیت را دارند که با کمی پر و بال دادن به مقاله تبدیل شوند که امیدوارم یه روز ی به اینکار بپردازم. البته گزین گویی های نیچه را می پسندم و این روش را یه زمانی الگو قرار خواهم داد. یکی از رویاهام اینه که به عنوان استراتژیست به وطنم خدمت کنم و در ساختن دوباره آن سهم داشنه باشم. جستجوی حقیقت را به تعبیر آقای دکتر نیکفر به عنوان یه شیوه زیست ادامه خواهم داد.

  • جوادی

    تازگی در برنامه صفحه ۲ بی بی سی، برای بررسی نامه سرگشاده آقای خویینی ها به رهبر جمهوری اسلامی، از دوتن از اصلاح طلبان خارج نشین دعوت شده بود. البته بیان این نکته را لازم می دانم که خوشبختانه این بار فن و فوت های به اصطلاح اصلاح طلبان کارساز نبوده و این نامه اپوزسیون را گمراه نکرد وبرای آن ارزشی قایل نشدند که کاملا معقول بوده است. اما بی بی سی برای این نامه اهمیت قایل شد و آن را قابل بحث و بررسی دانست. لب کلام دو مهمان شرکت کننده در این برنامه ، این بود که این اقدام آقای خویینی ها اقدامی برجسته، شجاعانه و موثر هست. از اصلاحات رادیکال حرف زدند بدون اونکه مثل همیشه تعریفی از آن به دست دهند . خنده دار است در نظامی که حتی اجازه اصلاح یه قانون عادی مثل قانون مطبوعات را ندادند، عده ای به نام نواندیش دینی سربسته دم از اصلاحات ساختاری و رادیکال می زنند! البته از این قماش نباید انتظار بیشتری داشت. کار اینها دادن امید واهی به طبقه متوسط از طریق تبلیغات توخالی اصلاح طلبانه است. نظام توتالیتر اصلاح ناپذیر است. اصلاح اش به این معنی است که توتالیتر نباشد و این مفهوم اش این است که دیگر خودش نباشد . بنابر این در خوشبیانه ترین حالت، در یک نظام توتالیتر فقط امکان انجام اصلاحات پراگماتیک وجو د دارد. جنبش دموکراسی خواهی ایرانیان دیگر نباید فریب شعارهای اصلاح طلبانه عوام فریبان را بخورد. فرق چندانی بین اسلام گرایان وجود ندارد. همه شان به کامل بودن اسلام و قابلیت مطلق آن در حل تمام مسایل اجتماعی اعتقاد دارند. بنابراین از این لحاظ فرقی بین طالبان، داعش، بوکوحرام، اخوان المسلمین، مجاهدین خلق، اصول گرایان، اصلاح طلبان یا استمرار طلبان ، نواندیشان دینی و ... وجود ندارد. در بین همه این گروههای اسلامی ، استمرار طلبان و نواندیشان دینی خطرناک ترند زیرا مثل ویروس جهش یافته رفتار می کنند.

  • جوادی

    آیا سلطنت مطلقه و سکولاریزم قابل جمع اند؟ فکر نکنم کسی در ماهیت دینی نظام سلطنت مطلقه تردید داشته باشد. به بیان دیگر کسی تردید ندارد که فلسفه سیاسی نظام سلطنت مطلقه نظریه حقوق الهی حکمران است. اصطلاح سلطنت ظل اللهی گویای همین مفهوم است. بنابراین روشن است که سلطنت مطلقه با ریسمان مشروعیت به آسمان متصل است. اما سکولاریزم ( دنیا گرایی) بر اینجهان تاکیددارد و نوعی نظام فلسفی_ اخلاقی است که بر عقل استوار بوده و مستقل از دین آسمانی است‌ در حالیکه سلطنت مطلقه بر پیوستگی دین و سباست تکیه دارد، سکولاریزم بر جدایی دین از سیاست پافشاری می کند. سلطنت پهلوی پهلوی متمایل به سکولاریزم بود و در عین حال در عمل با انحراف از اصول مشروطیت ،مانند سلطنت مطلقه عمل می کرد. همین تناقض یکی از علل سقوط آن بوده است. اگر سلطنت پهلوی به سکولاریزم پشت می کرد، روحانیت دلیلی برای مخالفت با آن نداشت. علت مخالفت روحانیت با سلطنت پهلوی، سیاست های نو سازی و سکولار آن بود.

  • جوادی

    آیا جدایی دین از سیاست شرط لازم برای مردم سالاری است؟ حکومت را می شود به زبان ساده ،وضع قانون و اجرای آن با توسل به اقناع یا زور دانست‌ بنابراین رکن اصلی حکومت، قانونگذاری است. با این تعبیر ازحکومت، رکن بنیادی مردم سالاری یا حکومت مردم بر مردم عبارت است از قانونگذاری توسط مردم. اما در حکومت دینی قانون الهی از پیش موجود است و فقط قوانین فرعی آنهم بر اساس نیاز طوری تنظیم می شوند که شریعت را نقض نکنر. آیا در این نوع حکومت کوچکترین نقشی برای مردم در قانونگذاری در نظر گرفته شده است؟ مردم سالاری کاملا در برابر خداسالاری قرار دارد و این مثل روز روشن است. پس چرا عده ای از تلفیق این دو نظریه دم می زنند . البته اندیشه تلفیق در برخورد جوامع اسلامی با مدرنیته و در تقابل با آن مطرح شد. اگر مشروعه خواهی به اندازه کافی هوادار می داشت، آیا شیخ فضل ا... نوری به خودش زحمت میداد تا مشروطه مشروعه را علم کند. معلوم بود که انقلاب مشروطه، اندیشه پیوستگی دین و سیاست را که سلطنت مطلقه بر آِن استوار بود را هدف قرار داد و آن را سست کرد و می رفت که به عمر دراز ِپایان دهد که روحانیون مانع تحقق آن شدند. برای مقابله موثر با مشروطه به یه نیرنگ نیاز بود و و این نیرنگ همان جعل واژه بی معنی اما عوام فریب مشروطه مشروعه بود. می توانستند به جای این واژه بگن مشروطه مطلقه، اما نگفتند ،چرا؟ چون بی معنایی اش واضح بود حتی برای کسانی که اندکی سواد داشتند‌. جعل واژه مشروطه مشروعه مفید واقع شد و ثمره اش را در وضع متمم قانون اساسی مشروطه دیدیم.البته مشروطه مشروعه به همان اندازه مشروطه مطلقه بی معنی است. متاسفانه از آن تاریخ ، این اندیشه نامعقول تلفیق دین و مشروطیت سرنوشت کشور ما را تعیین کرده و انحرافی را درتاریخ اندیشه سیاسی ما موجب شده است که هنوز نتوانستیم کمر راست کنیم. این اندیشه در نهایت به بازتولید استبداد دینی در ۵۷ منجر شد. آیا معنای جمهوری اسلامی با معنای مشروطه مشروعه فرقی دارد؟ متاسفم که این صد سال نویسندگان و روشنفکران ما مبارزه جدی با این خط فکری التقاطی و واپس گرا نکردند. ما چنین مساله ای را در هیچ جا جز جوامع عقب مانده اسلامی به ویژه ایران سراغ نداریم. اگر بر اندیشه تاریک و نامعقول د موکراسی دینی غلبه نکنیم ایران ما کامل نابود خواهد شد. سرنوشت سیاسی اسلام و مسیحیت یکسان است. همانطور که سکولاریزم در غرب پیروز شد، اینجا هم پیروز خواهد شد، اما ممکن است با مقاومت استبداد دینی، در نهایت اکثریت ایرانیان ناچار شوند برای عبور از استبداد دینی از دین اسلام نیز عبور کنند.

  • جوادی

    به دموکراسی خواهان و وطن دوستان ایران مبارزه کور با استبداد فایده ندارد. منظور از مبارزه کور، مبارزه برای مبارزه است، مبارزه ای است که به نتیجه و موثر بودن یا نبودن اهمیت چندانی نمی دهد. مبارزه فرهنگی باید بر مبارزه سیاسی مقدم باشد یا حداقل همپای آن باشد‌. باید سخت و مداوم با اندیشه دموکراسی دینی مبارزه شود. این اندیشه برای حل بحران مقبولیت بوجود آمده و تداوم یافته است. تداوم این اندیشه یعنی تداوم استبداد دینی. زوال استبداد دینی در ایران بدون افشا و واکاوی این اندیشه ناممکن است. صد سال گمراهی و غفلت از این بابت کافی نیست؟

  • جوادی

    به تاریخ اسلام نگاه کنید. قبل از اونکه نخستین حکومت اسلامی در تاریخ تاسیس شود، خرده فرهنگ نیرومند اسلامی شکل گرفته بود. در واقع پیامبر اسلام به کمک همین مسلمانان عادی و نخبه توانست ، اسلام را حاکم کند. مثال دیگری میزنم تا ارتباط خرده فرهنگ یا فرهنگ و نظام سیاسی را روشن شود. قبل از تشکیل جمهوری اسلامی، جایگاه و نقش اسلام در جامعه ایران چه بوده است، آیا کسی تردید دارد که مهمترین بخش فرهنگ ایران را تشکیل میداده است. قبل از انقلاب بهمن ۵۷ ، اسلام هم دین اکثریت ایرانیان بوده و هم اسلام سیاسی به عنوان یه خرده فرهنگ سیاسی نیرومند مطرح بوده است. بنابراین چرا باید از پیدایش جمهوری اسلامی از دل فرهنگ اسلامی تعجب کرد؟ این تناسب کجاش تعجب انگیز است؟ وقتی حتی اکثر نخبگان یه جامعه حتی تعریف دقیق دموکراسی را بلد نیستند، آیا باید از فقدان دموکراسی در آن جامعه تعجب کرد؟ آیا فهمیدن ماهیت استبدادی یه فلسفه سیاسی با نگاه به تاریخ ممکن نیست؟ آیا برای فهمیدن ماهیت استبدادی جمهوری اسلامی حتما باید آن را تجربه می کردیم؟ یه آدم دموکرات یا مستبد به دنیا نمیاد، بلکه دز جریان فرهنگ پذیری، آنها را یاد می گیرد. در فرهنگ استبدادی اکثر ِافراد مستبد بار میایند، بنابراین اصل بر مستبد بودن آدمهاست نه دموکرات بودن شان،به بیان دیگر دموکرات بودن یه فرد نیاز به اثبات دارد . یه پرسش ساده، دموکرات بودن یه روحانی تعجب دارد یا تئوکرات بودن او؟ چرا ماباید مثلا پاپ یا یه مرجع تقلید را به خاطر تئوکرات بودن که ناشی از عقاید دینی شان است سرزنش کنیم. دموکرات بودن یه دیندار همیشه باید اثبات شود. زیرا اگر دین و دموکراسی با هم ناسازگارند، دینداری متعارف هم با دموکرات بودن ناسازگار خواهد بود، مگر اونکه در عقاید دینی اصلاحاتی انجام شود. برای من هنوز روشن تیست که آیا آدم می تواند به یه ایسم اعتقاد داشته باشد ولی به حکومت آن ایسم اعتقاد نداشته باشد. مثلا آیا امکان دارد یه کمونیست به حکومت کمونیستی اعتقاد نداشته باشد؟

  • جوادی

    سرنوشت اسلام در ایران با سرنوشت جمهوری اسلامی گره خورده است. به نظرم جمهوری اسلامی تا زمانی که اسلام در ایران قدرت معنوی نسبی هم داشته باشد، دوام می یابد‌.

  • جوادی

    دموکراسی چیست؟ آیا این پرسش از اهمیت برخوردار نیست؟ آیا به آن اهمیتی که در خور هست، داده شده است؟ در درون جامعه و حتی در بین اپوزسیون این پرسش چقدر اهمیت داشته است؟ چقدر گفتگو راجع به آن صورت گرفته است؟ متاسفانه پاسخ های این پرسش ها نا امید کننده اند. حتی یه شبکه تلویزیونی فارسی زبان خارج از کشور به مقوله دموکراسی به طور پیگیر و عمیق نپرداخته است

  • جوادی

    طرفداران بازسازی اجتماعی بین جامعه طراح و جامعه طرح ریزی شده تمایز قائل شده اند در جامعه طراح، طرح اجتماعی واقعا هیج گاه به اتمام نمی رسد، زیرا خرد خلاق آدمی مدام آن را باز آفرینی می کند. در برابر، جامعه طرح ریزی شده، که در تحولات اجتماعی خود از طرح مادر پیروی می کند، اغلب در قالب از پیش تعیین شده ای محبوس می ماند که مانع بازسازی نوجویانه طرح می شود. بنابراین استفاده از طرح ریزی به صورت فرآیند، از رسیدن به مقصد اجتماعی مطلوب مهمتر است. برگرفته از کتاب مکاتب تربیتی و آرای تربیتی اثر جرالد ال گوتک. هنوزم بخشی از اپوزسیون به دنبال ایجاد جامعه طرح ریزی شده است.

  • جوادی

    بر اساس نظریه تاخر فرهنگی هرگاه نوآوری های تکنولوژیک بر آگاهی اخلاقی و سازمان اجتماعی پیشی بگیرد، تاخری روی می دهد. بحران سازمانی بر اثر سلسله ای طولانی از ناسازگاریها که بین نگرشها و ارزشهای به ارث رسیده از یک سو و نوآوری های تکنولوژیک از سوی دیگر رخ می دهند، بروز می کند. این نظریه برای تبیین بحرانهای جامعه ایران قبل و بعد از انقلاب بهمن ۵۷ مناسب است. قبل از انقلاب بهمن ۵۷، جامعه ایران تغییرات عمیقی را در جهت مدرنیته از سر گذراند‌ب به نظرم انقلاب سفید مهمترین تحول در دوران پهلوی دوم بوده است‌. از طرفی اگر پیشی گرفتن نوآوری های تکنولوژیک بر آگاهی اخلاقی ، می تواند در غرب که خاستگاه این نوآوری هاست، بحران عمیقی ایجاد کند، به طریق اولی در جوامعی که دستاوروهای تکنولوژیک را از غرب وارد می کنند، می تواند بحران عمیق تری ایجاد کند. در پیش از انقلاب ۵۷، مهمترین سیاست، سیاست توسعه بود. در کنار پیشی گرفتن تکنولوژی از فرهنگ، خود حکومت نیز سعی کرد از فرهنگ پیشی بگیرد و توسعه را از بالا بر آن تحمیل کند. این سیاست های ترقی خواهانه شکاف بین فرهنگ عامه و حکومت را بیشتر کرد و بحران گسترده هویت را موجب شد که در نهایت به پیروزی یه گفتمان هویتی منجر شد که البته برای جذب طرفدار ادعای ترقی خواهی نیز داشت، ولی به واقع یه گفتمان هویتی محض بود‌. همین پدیده تاخر فرهنگی بعد از انقلاب نیز با قدرت بیشتر رخ نمود. اینبار بر خلاف سیاست های رادیکال حکومت پهلوی در جهت مدرنیته، جمهوری اسلامی سیاست های معکوس آن را در دستور کار قرار داد و تلاش کرد جامعه را به عقب برگرداند. در اینجا هم زیاده روی شد ، به حدی که روح زمانه نادیده گرفته شد و ایدئولوژی طبقه حاکم که ارتجاعی بود سخت تلاش کرد پیشرفتهای فرهنگی جامعه از عصر ناصری به بعد را خنثی کند، اما این سیاست از بنیاد محکوم به شکست بود‌. الان حکومتی در ایران سرکار هست که به شدت واپس گراست و از فرهنگ اکثریت عقب تر است. بنابراین ما با بحران عمیقی در جامعه کنونی ایران روبرو هستیم که من آن را تاخر فرهنگی _ سیاسی یا تاخر مضاعف می نامم.

  • جوادی

    در صورتی که یک موتور هواپیمای دوموتوره از کار بیافتد، هواپیما برای رسیدن به نزدیک ترین فرودگاه باید برای مدتی بتواند روی موتور دیگر خود تکیه کند. حکومت ها نیز دارای دو موتور قدرت اند. قدرت اقناع و قدرت زور یا اسلحه. حکومتی که قدرت اقناع را تا حد زیادی از دست دهد( بحران مشروعیت) چقدر می تواند با قدرت اسلحه خودش را نگه دارد؟ همانطور که هواپیمایی که یه موتورش از کار افتاد ، در وضعیت اضطراری قرار می گیرد و نمی تواند مسافت زیادی را بپیماید، یه حکومتی که قدرت اقناع را از دست داده، نمی تواند با تکیه صرف به زور دوام یابد.

  • جوادی

    مارکس می گوید در طول تاریخ افکار رایج همان افکار طبقه حاکم بوده است‌. منظور مارکس تقدم افکار طبقه حاکم و تحمیل آن بر طبقات محکوم است. اما تحمیل افکار از بالا همیشه کامیاب نیست. زیرا طبقات محکوم هیچ گاه بدون فرهنگ نیستند و هر فرهنگی در برابر تحمیل مقا ومت می کند. البته اینهمانی افکار رایج و افکار طبقه حاکم در روندهای انقلابی به هم می خورد‌. بحران مشروعیت نیز به هممین شکاف اشاره دارد. یعنی اکثریت جامعه دیگه افکار طبقه حاکم را قبول ندارد و در برابر سیاست های فرهنگی آن سخت مقاومت می کند و این خشت اول یه روند انقلابی است.

  • جوادی

    وقتی به شست و شو، شانه زدن و مسواک زدن می پردازیم در واقع از نوعی کد یا رمز فرهنگی پیروی می کنیم. وقتی برای دیدن فیلمی به سینما می رویم، بروز رفتارهای فرهنگی عنوان بندی شده ای را می بینیم. پس آیا همه چیز فرهنگی است؟ همه چیز کاملا فرهنگی نیست، واقعیت مادی بیرون از فرهنگ وجود دارد. یک گل سرخ ، چیزی است که در باغچه وجود دارد، اما فرهنگ است که تنها راه دسترسی به این واقعیت، برقراری ارتباط با دیگران از راه آن وتنظیم دیدگاه نسبت به آن را فراهم می آورد. در این صورت مطلقا باید اعتراف کرد که فرهنگ در همه چیز به صورت ضمنی ( نهفته) وجود دارد. از کتاب مطالعات فرهنگی اثر کریس روجک.

  • جوادی

    راهبردها و طرح هایی که برای گسترش موقعیت گروه حاکم طراحی می شوند، پیامدهایی ناخواسته دارند که با گذشت زمان موجب دلواپسی شان می شود و به مسیری مخالف با منافع آنها جریان پیدا می کند... کسب اقتدار فرهنگی، ظرفیت بازنویسی تاریخ و باز تعریف زمان حال را به همراه دارد. جابجایی و تبادل فرهنگی، پیامدهای پیش بینی نشده ای را به بار می آورد. سلطه به مفهوم به حاشیه راندن و محروم کردن سایر گروهها از داشتن قدرت و اختیار است. سلطه سیاسی بر سلطه فرهنگی مبتنی است.

  • جوادی

    من نمی دانم در غرب دموکراتیک شدن فرهنگ بر دموکراتیک شدن حکومت تقدم داشته یا نه. حتی خلاف این هم در غرب رخ داده باشد ، دلیلی ندارد در جوامع دیگر هم روال دموکراتیک شدن به همین صورت باشد. مبارزه برای استقرار دموکراسی می تواند هم مبارزه سیاسی باشد و هم مبارزه فرهنگی و یا ترکیبی از این دو. جنبش مشروطه بیشتر یه جنبش سیاسی برای استقرار دموکراسی بو ده تا یه جنبش فرهنگی‌ به بیان دیگر مبارزه سیاسی در جنبش مشروطه در متن بوده و مبارزه فرهنگی کم فروغ بودا و در حاشیه قرار داشته است. به نظرم در جنبش کنونی دموکراسی خواهی ایرانیان باید این نقص تاریخی را مورد ارزیابی قرار داده و بر مبارزه فرهنگی برای استقرار دموکراسی تاکید کرد. ما می توانیم استبداد را نخست در جبهه فرهنگ شکست دهیم و سپس با خیال راحت و با هزینه کمتر قدرت سیاسی را از چنگ آن خارج گنیم. بیش از صد سال مبارزه سیاسی برای استقرار دموکراسی دراولویت بوده، وقت آن رسبده که برای مبارزه فرهنگی در جهت اسقرار دموکراسی فرهنگی ارزش و اهمیتی همپای مبارزه سیاسی قائل شویم.

  • جوادی

    چین کمونیست دست به اصلاحات زد، اما برای اینکار نیازی به بازی دوجناحی نداشت. چین کمونیست گرچه تک حزبی است اما از نظر اقتصادی پیشرفته است، به بیان دیگر نظام تک حزبی در چین به لحاظ اقتصادی کارامد بوده است. نظام جمهوری اسلامی در ماهیت نظامی تک حزبی است ،ولی چون بزرگترین ایرادی که به حکومت پهلوی می گرفتند، مساله استبداد و حزب دولتی رستاخیز بوده است، بنابراین از ابتدا تلاش کردند تا شباهت آشکاری با آن نداشته باشند. به همین منظور بازی دوجناحی را در زمان مقتضی پیش کشیدند تا ویژگی دموکراتیک بودن را القاء کنند. اگر این بازی دوجناحی گارساز واقع نمی شد، رژیم مجبور می شد دست به اصلاحات پراگماتیک بزند. اما متاسفانه بیش از دودهه این بازی موفق بوده است و حکومت خود را از ضرورت اصلاحات بی نیاز دانست.اگر رهبران حکومت بخواهند اصلاحات انجام دهند مانند چین انجام خواهند داد و نیازی به بازی دوجناحی و اصلاح طلبی کاذب ندارند. بنابراین وجود جریانی به نام اصلاح طلبی فقط برای مشروعیت آفرینی بوده نه انجام اصلاحات واقعی. در واقع نوعی عوام فریبی بوده است. جامعه ایران هیچ نفعی از این جریان نبرده هیچ، بلکه سخت زیان هم دیده است و باید به عمر این جریان دروغین پایان دهد

  • جوادی

    دوستان ،دموکرات بودن به تنهایی کمک چندانی به استقرار دموکراسی نمی کند، باید علاوه بر آن به تبلیغ و آموزش دموکراسی و اعلامیه جهانی حقوق بشر پرداخت و از این راه به پیشبرد دموکراسی کمک کرد. باز تاکید می کنم تا یه خرده فرهنگ نیرومند دموکراتیک شکل نگیرد،تحقق دموکراسی در حد رویا باقی خواهد ماند. در شگفتم که به جای اینهمه نقد بی فایده سیاست جاری و سیاست مدارها چرا الهیات و فلسفه سیاسی مبتنی بر آن مورد نقد قرار نمی گیرد.

  • جوادی

    گرجه اصلاح طلبان در ایران، هیج گاه رک و شفاف نگفتند که می خواهند چه چیزی را اصلاح کنند، اما این بدین معنی نیست که ما قادر به درک مفهوم اصلاحات در یک نظام تمامیت خواه یا خودکامه نباشیم. با یک مثال می توانیم به درک مفهوم اصلاحات در چارچوب یه نظام توتالیتر برسیم. چین کمونیست را در نظر بگیرید، در کتاب کارنامه کمونیسم جهانی اثر عمرانی به یاد دارم، که اصلاحات در چین کمونیست ، وسیله یا برنامه ای برای هموار کردن راه سوسیالیزم و نه انتقال به قلمرو ناشناخته دموکراسی تعریف شد. بنابراین در چین کمونیست که مهمترین نظام توتالیتر کنونی دنیا است، اصلاح طلبی به هیچ وجه معنای دموکراسی خواهی نبوده است. در بهترین حالت ، اصلاحات در جمهوری اسلامی به معنی اصلاحات پراگماتیک و در جهت هموار کردن راه اسلام خواهد یود ونه در جهت استقرار دموکراسی واقعی. اما متاسفانه دستگاه تبلیغاتی حکومت برای گرم کردن تنور انتخابات به طور مستمر این توهم را در مردم به ویژه در طبقه متوسط ایجاد کرد که اصلاح طلبان حکومتی خواهان دموکراسی اند و اگر رای محکم ی بیاورند می توانند شاخ استبداد را بشکنند.آیا باید باز هم سر ما به سنگ می خورد تا متوجه حماقت خود می شدیم. به قول دکتر نیکفر تازه پس از روی کار آمدن جمهوری اسلامی متوجه شدیم که استبداد را انواعی است و استبداد در شخص شاه و سلطنت خلاصه نمی شود. همه اینها بیانگر این درد تاریخی است که ما از تاریخ خود و جهان به اندازه کافی آگاهی نداریم و در نتیجه از آن درس نمی گیریم و بنابر این از راه آزمون و خطا با مسایل سرنوشت ساز اجتماعی برخورد می کنیم. این شیوه نامعقول و زیانبار تا کی می خواهد ادامه پیدا کند‌. مثل روز روشن است که جریان اصلاح طلبی و نو اندیشی دینی از فرهنگ بسته اسلامی دفاع می کند که در تاریخ چیزی جز فرهنگ سلطه و اختناق نبوده است. د ر واقع نقش یک خاکریز و استحکامات را برای استمرار استبداد بازی می کند.

  • جوادی

    چه خوشمان بیاید یا خوشمان نیاید، باید بپذیریم که هیچ حکومتی نمی تواند مدت چهل سال بدون قدرت اقناع دوام پیدا کند. همانطور که یه هواپیمای دوموتوره که یه موتورش از کار بیافتد نمی تواند برای مدت زیادی خودش را در آسمان نگه دارد. بنابراین خود دوام چهل و دوساله نشانگر فعال بودن موتور قدرت اقناع بوده است. پرسشی می توان اینجا طرح کرد و آن اینکه با وجود ناکارامدی طولانی و ساختاری نظام، چرا این بحران ناکارامدی به بحران مشروعیت دامن نزد؟ چون با تزریق اندیشه اصلاحات به درون جامعه به ویژه طبقه متوسط موفق شدند ، اکثر مردم را در توهم دستیابی به آزادی و بهبود اوضاع گرفتار کنند و این به استمرار استبداد و اختناق کمک نمود. اما آیا این بازی را می شود تا ابد ادامه داد؟

  • جوادی

    این اندیشه که مکتب ایکس کامل است در نفس خود خشونت گرا و سرکوب گر است. وقتی کامل بودن را بپذیریم، نقد را نفی و بنابراین منتقدان را سرکوب می کنیم. کامل فرض کردن مکتب مان ما را به تعریف مفهوم گمراهی رهنمون می کند. به بیان دیگر دیگران را گمراه ارزیابی خواهیم کرد. بنابراین تنوع و تکثر را برنخواهیم تافت و به تبع رواداری به عنوان یه ارزش در چنین مکتبی پذیرفته نیست. ایده آرمانشهریا جامعه کامل فقط در یک مکتبی که مدعی کامل بودن است، قابل تعریف است. مثلا لیبرالیسم ایده آرمانشهر را رد می کند زیرا لیبرالیسم مدعی کامل بودن نیست. آرمانشهر گرا کسی است که بر اساس اعتقاد به یک مکتبی که مدعی کامل بودن است، تصور می کند ، پیاده کردن اصول و برنامه های مکتبش در جامعه، آن جامعه را به جامعه کامل تبدیل خواهد کرد. در فیزیک ماشین کامل وجود ندارد، یعنی ماشینی که تمام انرژی را به کار تبدیل کند. در تاریخ ما جامعه کامل نداشتیم، یعنی جامعه ای که در آن عدالت کامل وجود داشته باشد یا فاقد کشمکش بوده باشد. البته رویای چنین جامعه ای همواره وجود داشته است. اینکه این رویا که از اعتقاد به یه مکتب کامل سرچشمه می گیرد برای جامعه مثبت بوده یا فاجعه بار نیازمند بررسی عمیق تاریخی است. انفلاب بهمن ۵۷ مثل خیلی از انقلابها وعده تحقق آرمانشهر را داد. هم چپ ها آرمانشهر گرا بودند و هم اسلام گرایان‌. گرچه جامعه کامل از دیدگاه اونها یکسان نبوده است. اما شباهت هایی نیز وجود داشت. مثلا هر دو گروه معتقد بودن از راه سیاسی و مهندسی اجتماعی مبتنی بر ایدئولوژی می توان به جامعه کامل دست یافت. اما تجربه همیشه تحقق ناپذیری آرمانشهر گرایی را نشان داده است، اما همچنان این ایده طرفدار دارد. زیرا هنوز ایده کامل بودن برخی از مکاتب طرفدار دارد‌. یه اندیشه خطرناک جزمی همین اندیشه کامل بودن یه مکتب است. به نظر میاید پیروان چنین مکتبی نمی توانند عدم قطعیت را در اصول بپذیرند. همین ایمان به اصول ثابت و مقدس به معنی جزم اندیشی است. تاکید می کنم کلمات ثابت و مقدس در این تعریف مهم اند صرف اعتقاد به اصول به معنی جزم اندیشی نیست، بلکه همانطور که از معنی لغوی جزم( قطعیت) بر میایید ، اعتقاد به ثابت بودن و غیر قابل نقد بودن اصول معنی جزم اندیشی را میدهد. اینجاست که اندیشه دچار تصلب می شود و قادر نیست از تجربه و آزمون درس بگیرد. هیچ تجربه یا رویدادی در جهان نمی تواند نادرستی اصول جزمی را نشان دهد، بنابراین هرگز نمی توان یه جزم اندیش را به نادرستی حتی یکی از اصول اعتقادی اش رهنمون کرد. تمام دینداران جزم اندیش اند و قادر به فکرکردن انتقادی راجع به اصول شان نیستد. آنها به اصول مقدس و جاودانه ایمان دارند.دستور روش شناختی تحقیق در اصول است هرگز نمی تواند توسط یک دیندار اجرا شود.

  • جوادی

    آیا ما از لحاظ اخلاقی از غرب پیشرفته تریم؟ برتری صنعتی غرب بر ما روشن است، گرچه عده ای همین برتری را درون زاد نمی دونند و می گویند اونها پیشرفت های چشمگیر علمی و صنعتی کنونی را مدیون مسلمانان می دانند. خوب گویا مسلمانان از تحریف تاریخ نمی توانند رها شوند و هرجا به نفع شان هست ، داده های تاریخی را گلچین می کنند و بقیه را نادیده می گیرند. کدوم علم را مسلمانان ابداع کرده اند؟ نهضت ترجمه در قرون اول اسلامی کارش چی بود؟ در خوشبینانه ترین فرض، مسلمانان با ترجمه آثار غربیان شرح هایی بر آنها نگاشته و شاید چیزهایی به گنجینه علم اضافه کرده باشند. رنسانس در غرب به معنی رجوع به آثار مسلمانان نبود ، بلکه رجوع به فرهنگ هلنی بود. اگر رنسانس در فرهنگ اسلامی امکان پذیر باشد، پس چرا خود مسلمانان رنسانی از خود نشان ندادند؟ اگر غرب علم را از ما دزدید، علم ما که با دزدیدن کم نشد، پس چرا غرب با دزدیدن اندوخته ما توانست تا این اندازه پیشرفت کند ولی ما با این اندوخته همچنان متحجر و عقب مانده ایم؟ همه این توجیهات بر پیش فرض جزمی و قوم محورانه ی کامل انگاشتن اسلام و به تبع کامل انگاشتن فرهنگ اسلامی استوارند. این پیش فرض برتردانستن مذهبی دست کم به اندازه برتر دانستن نژادی خشونت بار بوده است. زیرا به گواهی تاریخ هر دو مرام ،بارها به پاکسازی و جنایت علیه بشریت اقدام نموده لند. با این مقدمات ،برمی گردم به پرسش آغازین. سید قطب یکی از برجسته ترین نظریه پردازان اخوان المسلمین و اصول گرایان، با ارایه تعریف غیر متعارفی از پیشرفت تلاش کرد براحساس درد و سرخوردگی ناشی از پیشرفت غرب و عقب ماندگی مسلمانان غلبه کند. ایشان پیشرفت یک جامعه را برخلاف دیدگاه رایج و عقلانی، در پیشرفت اخلاقی می بیند. خوبدحتی تعریف ایشان را بپذیریم، این پرسش پیش میاید که برتری اخلاقی جوامع اسلامی بر جوامع غربی یا به طور کلی برتری اخلاق اسلامی بر نظام های اخلاقی غربی مستند به چه دلایلی است؟ آیا مثلا دزدی، دروغ و سایر اعمال غیر اخلاقی در بین مسلمانان در مقایسه با غرب کمتر شیوع دارد؟ از همه مهمتر ریاکاری و دروغ در کدام یک از این دو طرف بیشتر است؟ قرنها پیش شاعر در باره واعظان مسلمان می گوید: واعظان جلوه بر محراب و منبر می کنند چون به خلوت روند،آن کار دگر می کنند این ریاکاری واعظان ناشی از چیست؟ آیا مختص همین صنف است یا دربین همه مسلمانان رایج است؟ آیا ناشی از نظام اخلاقی خاصی است که بر تکالیفی اصرار دارد که فوق توان انسان است؟ البته روشن هست که ریاکاری و دروغ در تمام جوامع و در طول تاریخ وجود داشته اما بحث بر سر شدت شیوع آن است. یه مثال میزنم تا موضوع روشن تر شود، از مدرس نقل است که درباره جناب کیخسرو که کلیدار صندوق مجلس شورای ملی بوده گفته اگر یک مسلمان در مجلس باشد آن جناب کیخسروست. کیخسرو زرتشتی بوده و می دانیم در دین زرتشت بر امانت و صداقت تاکید زیادی شده است. خوب تعجب اینجاست که چرا باید یک انسان نیکوکار را لزوما مسلمان معرفی کنیم. آیا خارج از اسلام یا بدون اسلام ، جهان عاری از حقیقت و نیکی است؟ البته که امثال مدرس و خیلی از مسلمانان اینگونه اسیر قوم محوری افراطی به مفهوم جامعه شناختی اند‌.

  • جوادی

    در روانشناسی در مبحث مکانیزم های دفاعی ، مکانیزمی به نام بازگشت وجود دارد. مکانیزم های دفاعی همانطور که از نامشان بر می آید محافظتی اند، یعنی دفاع از خود در برابرتشدید اضطراب و گسستهای شخصیتی. اگر بخواهیم از دید رفتارگرایی به مکانیزم های رفتاری بنگریم، باید اونها را رفتارهای گریز بنامیم. رفتار گریز رفتاری است که در صدد حذف محرک آزاردهنده است. بازگشت یعنی پسروی به یکی از مراحل رشد در گذشته که باشکوه وبسیار مطلوب بوده است. روشن است که نفس استفاده از مکانیزم های دفاعی ، آسیب شناختی است. گرچه مکانیزم های دفاعی تا حدودی ممکن است اضطراب را تخفیف دهند ولی ریشه آن را برطرف نمی کنند و بنابراین راه حل مشکلات نیستند، بلکه نقش مسکن را ایفا می کنند و می دانیم که مسکن درمان نمی کند. مشابه مکانیزم دفاعی بازگشت در روانشناسی، گفتمان بازگشت درسیاست و فرهنگ است. به بیان دیگر گفتمان بازگشت یک پاسخ دفاعی به یک بحران عمیق اجتماعی است. این بحران در واقع یه گسست قابل توجه از ارزشهای سنتی است. به بیان دیگر این بحران در واقع یک بحران هویتی است که از مدرن شدن سریع ناشی از سیاستهای رادیکال توسعه و ترقی خواهانه سر برآورده است. الان کاملا روشن است که سیاستهای رادیکال نوسازی و توسعه به بحران هویت منجر می شوند و بحران عمیق هویت خطر ارتجاع را به همراه دارد. گفتمان بازگشت یه نوع گسستن ازواقعیت دردناک زمان حال است که آرامش و عظمت را در گذشته باشکوه جستجو می کند وتلاش می کند آن را در زمان حال بازآفرینی کند. اینکه شکاف بین واقعیت کنونی و خواست بازآفرینی شکوه گذشته قابل پرشدن باشد هرگز به طور جدی و علمی در گفتمان بازگشت مطرح نمی شود. متاسفانه خطر قدرت گرفتن ارتجاع در پیش از انقلاب نادیده گرفته شد‌. شاه هم با اونکه مخالفان خود را به درستی مرتجع می نامید ، خطر قدرت گرفتن ارتجاع را دست کم گرفت. به نظر می رسد دغدغه اصلی شاه مساله توسعه بود. انقلاب سفید یه سیاست رادیکال توسعه بود که از دید سنت گرایان به معنی دور شدن از اسلام تعبیر شد‌ گرچه سنت گرایان برچسب ارتجاع را عامدانه رد می کردندو آن را تحقیر آمیز می دانستند.چون ترقی خواهی مد روز بود و ارتجاع هم برای کنترل افکار عمومی خود را ترقی خواه عرضه می کرد تا مخاطبان اش راضی باشند. برای کسی که بعدها اظهار داشت برای حفظ قدرت میشه حتی اصول دین را معلق کرد، دم زدن از ترقی خواهی و رد ارتجاع اقدام تاکتیکی ساده ای بود. مثلا نمیاد روشن بگه ما با حق رای زنان مخالفیم، بلکه میگه مگه مردان ما حق رای دارند که زنان ما حق رای داشته باشند. قبل از انقلاب مشروطه ، قرنها نظام مشروعه حاکم بود، انقلاب مشروطه هدفش محدود کردن نظام مطلقه مشروعه بود. اما شیخ فضل ا... نوری و همفکرانش برای عقیم کردن آن ، واژه مشروطه مشروعه را جعل کردند. این عنوان من در آوردی و عوام فریبانه در واقع خواهان بازگشت به گذشته بود. اما چون مشروعه خواهان اگه شفاف نظراتشان را در مخالفت با مشروطه اعلام می کردند، شانس پیروزی نداشتند، پس به تقیه روی آوردند و چاره را در اندیشه تلفیق دیدند. متاسفانه بیش از صد سال است که گرفتار تلفیق و التقاط گرایی هستیم‌ دیدگاه اسلامی با چسبیدن بی امان به اندیشه های مدرن،آنها را از محتوی اصلی تهی می کند و معنای دلخواه خودش را به آنها تحمیل می کند و از این راه به سلطه خود در دنیای مدرن ادامه می دهد‌. تا بر این التقاط گرایی غلبه نکنیم، استبداد دینی دوام خواهد داشت.

  • جوادی

    کافر نجس(ناپاک) است. این یک عقیده اسلامی است. این عقیده دستاویز تجاوز به حقوق سه گانه طبیعی انسان یعنی حق زندگی، حق مالکیت و حق آزادی در طول تاریخ اسلام بوده است.این اندیشه اگر برتری جویانه و تبعیض آمیز نیست ، مس چیه؟ بر اساس این اندیشه کافر یا باید اسلام بیاورد، یا بایدباج بدهد و تحت سلطه اسلام باشد یا باید نابود شود‌‌. آیا مکتبی که دارای این نوع اندیشه هاست می تواند روادار و صلح جو باشد؟ سیاست مسلمان کردن کافران از راه جنگ و در نهایت پاکسازی مذهبی از همین اندیشه نیرو می گیرد. این اندیشه و سیاست مبتنی بر آن یعنی سیاست جهاد در راه خدا یه سیاست تهاجمی است. البته علاوه بر کافر ، حیوان وفادار یعنی سگ نیز نجس است و بارها دیده شده است که بر اساس همین نجس دانستن سگ، چقدر راحت دست به کشتار سگ ها می زنند.در داستان معروف سگ ولگرد اثر نویسنده پرآوازه صادق هدایت،رنج کشیدن یه سگ از دست مسلمانان به دقت توصیف شده است. این اندیشه که کافر نجس است پتانسیل دایمی یرای نفرت ، خشونت، ترور و جنگ مذهبی را فراهم می آورد. اندیشه مذکور منجر به سیاست تبعیض می شود که دست کمی از سیاست تبعیض نژادی نداشته و حتی به نظرم از آن هولناک تر و با دوام تر بوده است‌. جالب و خنده دار است، مسلمانان نژاد پرستی را محکوم می کنند ولی بر برتری جویی و به تبع آن سیاست تبعیض از نوع دیگر پافشاری می کنند. تبعیض فقط به یه دستاویز پایه نیاز دارد‌ این بهانه را میشه در مفاهیمی چون نژاد، مذهب، جنسیت و حتی طبقه پیدا کرد. همانطور که بارها دیده شد که استبداد از یک نوع، استبداد از نوع دیگر را محکوم می کند، طرفداران تبعیض، تبعیض در شکل دیگر را ریاکارانه یا از سر نادانی محکوم می کنند.

  • جوادی

    اگر تقلید کورکورانه از غرب یا پذیرفتن بدون تامل اندیشه های غرب ناپسند و غیر عقلانی است، تقلید کورکورانه از هر کس و هر مکتبی نیز باید به همین دلیل ناپسند و غیر عقلانی قلمداد شود زیرا آنچه تقلید کورکورانه را غیر عقلانی می سازد، مرجع تقلید نیست، بلکه ویژگی کورکورانه بودن است . با اجازه طرفداران مفهوم غربزدگی، می خواهم واژه اسلام زدگی را تعریف کنم. آیا ما اسلام را از راه تحقیق باور کردیم یا از راه تقلید؟ ما می بینیم که اکثر افراد همان دینی را دارند که پدر و مادرشان در کودکی به خورد شان دادند . ما زبان و خیلی از چیزها را از راه تقلید یاد می گیریم و دین نیز از این قاعده مستثنی نیست. اصولا یه آدمی که بی سواد است ، چگونه می تواند تحقیق کند؟ پس تردیدی نیست که یه بی سواد ،دینداری اش ناشی از تقلید کورکورانه است. اگر می خواستیم دینداری غیر تقلیدی داشته باشیم، می بایستی تا سن بلوغ و رشد عقلانی صبر پیشه می کردیم و آموزش دین را از این زمان آغاز می کردیم و به انسانها حق تحقیق و به تبع حق ارتداد داده می شد. اما در عمل خلاف اینها پیاده می شود. به ما حق انتخاب همسر داده شد ولی حق انتخاب دین داده نشده است ما اسلام را از راا تقلید کورکورانه و حتی تحمیل و اجبار قبول کردیم. خوب اگر واژه غرب زدگی که اونهمه باهاش مانور داده شد، با معنی باشد، به همان منطق، اسلام زدگی نیز با معنی است. مشکل ما یکی نیست، دوتاست، غرب زدگی و اسلام زدگی که هر دو بر تقلید بدون تامل استوارند.

  • جوادی

    در ماخذ کتابی، از دو کتاب نام برده شده است ک توجه ام را جلب نموده است. این دو کتاب عبارتند از: فرهنگ و دموکراسی اثر رونالد اینگلهارت و ریشه های اجتماعی دیکتاتوری و دموکراسی اثر معروف و کلاسیک برینگتون مور. دوست داشتم این کتابها در دسترسم بودند و با دقت مطالعه شان می کردم. مفهوم فرهنگ خودکامه در تاریخ اندیشه سباسی ایرانیان مورد غفلت واقع شده است و این باعث تاسف عمیق است.چرا؟ آیا می شود بر زمینه فرهنگ خودکامه دینی یک حکومت دموکراتیک برپا کرد؟ به عنوان های این دو کتاب دقت کنید، میشه حدس زد یه ارتباط عمیق بین فرهنگ و دموکراسی وجود دارد، به ویژه ارتباطی بین الهیات و استبداد وجود دارد. حکومت استبداد دینی بر الهیات استبداد ی استوار است. چه خوب بود آقای دکتر نیکفر که مقاله ای با عنوان الهیات شکنجه نوشتند، مقاله ای با عنوان الهیات استبداد یا جیزی شبیه آن می نگاشتند‌. استبداد را میشه به مثابه یه ساختار دید که زیربنای اش فرهنگ تقریبا بسته بویژه الهیات دینی و مطلق انگار است.

  • جوادی

    درگرماگرم یا اندکی بعد از خیزش بزرگ آبان ۹۸ یادم هست که بی بی سی برای تحلیل این رویداد برنامه ای ترتیب داد و در آن از دو تحلیل گر سیاسی دعوت کرد‌. یکی شون از سرکوب و کشتار معترضان دفاع می کرد و برای توجیه نظر ات خود به اندیشه های هابز رجوع می کرد. طرف مقابل که عضو شبکه فرشگرد بود بهش گفت حرفهات در حال ثبت شدن است. یعنی اینکه مردم دفاع شما از استبداد مطلقه و سرکوب بی رحمانه را در خاطر خواهند داشت. آقای سینا عضدی که از اندیشه های هابز برای توجیه سرکوب اعتراض شهروندان توسط حکومت خودکامه استفاده می کرد، بی تردید از اندیشه های لاک نیز آگاهی داشت. حق انقلاب یک مفهوم کلیدی در نظریه قرارداد اجتماعی است. حق انقلاب تحت چه شرایطی مطرح می شود؟ آیا در طول تاریخ فقط انقلابیون ۵۷، حق انقلاب داشتند؟ حکومتی که قرارداد اجتماعی یا حقوق اساسی شهروندان را به طور سیستماتیک و مکرر زیر پا نهد، آیا دارای مشروعیت است؟ حق انقلاب همیشه و برای تمام ملت هایی که تحت سلطه استبداد هستند، وجود دارد. آقای عضدی شما و و امثال شما بخشی از نیروهایی هستید که کارتون توجیه وضع فلاکت بار جامعه ایران و کمک به دوام استبداد است‌، زیرا نفع شخصی را بر اصالت و انسانیت ترجیح دادید. اینجاست که یاد این جمله معروف می افتم که عقل می تواند به شر هم خدمت کند.

  • جوادی

    بر خلاف تصور اپوزسیون و اکثر مردم ایران، جمهوری اسلامی صرفا با تکیه بر زور و سرکوب و ترور نمی توانسته چهل سال دوام بیاورد. اصولا هیچ حکومتی نمی تواند بدون تکیه بر قدرت اقناع پاپرجا بماند. قدرت اقناع و تبلیغاتی جمهوری اسلامی همیشه دست کم گرفته شده است و برعکس قدرت سرکوب اش برجسته شده است. ماکیاولی می گوید هیچ قلعه یا دژی نمی تواند شهریار را از خشم و نارضایتی گسترده عمومی محافظت کند.منظور از قلعه و دژ در این زمانه همان دستگاه سرکوب است. آیا ماکیاولی اندیشمند بزرگی نبود و نباید عمیق به اندیشه هاش توجه کرد؟ سقوط شاه بیشتر ناشی از ضعف قدرت اقناع یا بحران مشروعیت بود تا ضعف دستگاه سرکوب. گرچه دخالت خارجی ،جنگ سرد ،اسلام زدگی و چپ زدگی نیز در فروپاشی سلطتت موثر بود ه اند.عوام گرایی و نوع متقلب اش عوام فریبی دارای نیروی اقناع است. وعده سرخرمن آب و برق و گاز مجانی را ملت ما خوب به یاد دارد‌. اگر این شعار تحقق پیدا می کرد می توانستیم ِ آن را عوام گرایانه بنامیم، اما چون تحقق نیافت، میشه آن را عوام فریبی دانست. روحانیون هرگز به واقع عوام گرا نبودند گرچه از آن به عنوان ابزار برای رسیدن به قدرت و حفظ آن به نحو احسن استفاده کردند. اونها نه تنها عوام را در طول تاریخ فریب دادند ،بلکه خیلی از نخبگان را نیز به دنبال خود کشاندند و از اونها به عنوان جاده صاف کن استفاده کردند. تمام گروهایی که در انقلاب ۵۷ سهم داستند و بعد دونه دونه تار و مار شدند، نقش جاده صاف کن را برای به قدرت رسیدن روحانیون ایفا کرده اند. چرا فقط یکی از نخبه های چپ در آستانه انقلاب ۵۷ ، طی یک نامه سرگشاده مخالفت خود را با ماهیت استبدادی جمهوری اسلامی اعلام کرد؟ بقیه کجا بودند؟ از دو حال خارج نیست، یا می فهمیدند و اهل مماشات بودند و یا اون اندازه شناخت و دانش نداشتند که استبداد دینی را بدون لمس و در نتیجه سوختن درک کنند.

  • جوادی

    آیا حتما جمهوری اسلامی بایستی تشکیل می شد و اینهمه هزینه را بر مردم تحمیل می کرد تا مردم و حتی اکثر نخبگان متوجه می شدند که اسلام و دموکراسی ناسازگارند؟ چرا پذیرفتن این اندیشه ساده و روشن که حکومت دینی لزوما استبدادی است، تا این اندازه باید سخت باشد؟ با ملاحظه این مسایل دردناک تاریخی آیا نباید دقیق تر به نظریات امثال آقای دوستدار اندیشید؟ آیا نظریه امتناع تفکر در فرهنگ دینی دوستدار با کمی جرح و تعدیل نمی تواند این بی توجهی و یا نگاه غیر علمی به تاریخ اسلام و جهان را تبیین کند؟به راحتی می توان درستی نظریه امتناع تحقیق در اصول دین توسط یک دیندار را نشان داد. و بارها در یادداشت های قبلی ام به این موضوع پرداختم. هر تحقیقی راجع به اصول دین در گام اول مستلزم شک ورزی و قبول پیش فرضهایی منطقی و فلسفی است. زیرا تحقیق مانند هر نوع اندیشیدن محتاج پیش فرض هاست. این پیش فرض ها نمی توانند دینی باشند زیرا در آن صورت تحقیق به مصادره به مطلوب تقلیل می یابد که منطقی نیست و اعتبار ندارد. مثالی در این مورد داستان شک ورزی و تحقیق غزالی است که آقای دینانی که ادعای فیلسوف بودن دارد ، آن را شرح می دهد. خلاصه اش این است: غزالی در همه چیز شک ورزید، سپس رفت مسجد و به اعتکاف مشغول شد و سپس نوری بر دل تابید و عقایدش برگشت. این به شعبده بازی و توهم بیشتر شباهت دارد تا تحقیق. این مثالی از مصادره به مطلوب است که حضرات در آن استادند. دست کشیدن از جزمیات دینی و تحقیق درباره آنها خیلی دشوار است‌. شاید همین دشواری بیش از حد، آقای دوستدار را به نظریه امتناع رهنمون کرده باشد‌.

  • جوادی

    شوی تبلیغاتی سالانه مجاهدین خلق برگزار شد. اقلیت سازمان یافته از اکثریت پراکنده قوی تر و خطرناک تر است‌. ایدئولوژی این سازمان از بنیاد ترکیبی از اسلام و مارکسیسم بود. هر دو مکتب ادعای کامل بودن و رهایی بخشی دارند و در برابر نقد به شدت مقاومت می کنند. خوب سازمانی که ایدئولوژی اش این چنین بسته باشد ، نمی تواند در اثر تحولات پیرامونی رشد کند. اصولا ایدئولوژی های بسته و جزم اندیش به ندرت از تجربه درس می گیرند، زیرا به خاطر جزم اندیشی دچار تصلب اند. من نمی دانم چرا امثال مجاهدین خلق فکر می کنند که دکتر مصدق چنان جذبه ای برای نسل های بعد از انقلاب دارد که اگر خودشان را به آن وصل کنند و پشت عکس دکتر مصدق لفاظی کنند، محبوبیت بیشتری کسب می کنند. مصدق تنها قهرمان در تاریخ معاصر نیست و هیچ نظر سنجی بی طرفانه در باره میزان محبوبیت و قهرمان بودنش در جامعه کنونی ایران انجام نشده است. بنابراین به هیج وجه روشن نیست از پادشاهان پهلوی بیشتر طرفدار داشته باشد. حتی معلوم نیست از دکتر بختیار برای نسل کنونی محبوب تر باشد. در ضمن دکتر مصدق یه ملی گرای راستین بود نه به اصطلاح ملی _ مذهبی یا مجاهد. روشن است که مجاهدین به اندیشه های مصدق اعتقادی ندارند و فقط از نام و عکس اش استفاده تبلیغاتی می کنند. از منظر دین نمی توان دموکراسی را دقیق و بدون تحریف درک کرد. جایی که جامعه شناس بزرگ گیدنز از دموکراسی گفتگویی در دوران مدرنیته متاخر حرف می زند، امثال مجاهدین حتی از دموکراسی کلاسیک هم آگاهی ندارند و یا به آن متهعد نیستند. زمانی می خواستند جمهوری دموکراتیک اسلامی را تاسیس کنند. الان هم چندان از این اندیشه بی معنی فاصله نگرفتند‌. هنوز هم مثل همه اسلام گرایان اعتقاد دارند که: اسلام به ذات خود ندارد عیبی هرچه عیب است از مسلمانی ماست. تمام گروهایی که در انقلاب ۵۷ و در ایجاد استبداد دینی نقش داشتند ابتدا باید به این پرسش اساسی پاسخ دهند که چرا به جای عبور از شاه از مشروطه عبور کردند.جمهوری خواهی این گروهها بیشتر از اونکه حاصل مطالعات عمیق باشد ، نتیجه بغض و کین توزی نسبت به سلطنت اعم از مشروطه و مطلقه است. کلمه جمهوری هیچ اعجاز و خاصیت جادویی ندارد. استبداد در قالب جمهوری به گواهی تاریخ از استبداد سلطنتی می تواند خطرناک تر باشد. جمهوری افلاطون یک نظام استبدادی آرمانی است. جمهوری کرامول یک نظام استبدادی بوده است. جمهوری شوروی و سایر جمهوری های کمونیستی و سوسیالیستی همگی خود کامه بودند. یه پرسش معقول و اساسی طرح می کنم و امید وارم بدون حب و بغض به آن توجه شود. استقرار دموکراسی از راه سطنت مشروطه محتمل تر هست یا از راه تاسیس جمهوری. احتمال بازگشت به خودکامگی در نظام سلطنت مشروطه با این فراز و فرودهای تاریخی بعد از انقلاب مشروطه بیشتر است یا احتمال بازگشت به خودکامگی در نظام جمهوری؟ ما سلطنت مشروطه را تجربه کردیم ولی به بهانه استبداد محمد رضا شاه ما ظرف را نیز شکستیم و هوای تاسیس جمهوری در سر پروراندیم و بدون اونکه بفهمیم به جمهوری اسلامی رسیدیم.از کجا معلوم دوباره قدم نهادن در مسیر ناآزموده جمهوری خواهی ما را به دموکراسی برساند. در اردوگاه مشروطه خواهان، نیروی خطرناکی نظیر مجاهدین که جمهوری خواه اند وجود ندارد. امثال مجاهدین را نباید دست کم گرفت، مثل اخوان المسلمین راحت می توانند در یه جو انقلابی،موج سواری کنند و انقلاب را مانند انقلاب مصر به انحراف و شکست بکشانند.

  • ناظری

    خمینی نیز در کتاب "کشف الاسرار" دقیقا همین صحبت در مورد لزوم حفظ سلطنت مشروطه را کرده بود. به همین دلیل بعد از انقلاب هیچ وقت هیچ کسی نه صحبتی از "کشف الاسرار" به میان می آورد و نه نشانی از آن بود. اما شعار مردم در دو, سه سال اخیر این بوده که: "مرگ بر ستمگر چە شاە باشە چە رهبر."

  • جوادی

    من کشف الاسرار رو نخوندم و نمی تونم نظر بدم که از لزوم حفظ مشروطه حرف زد یا نه. آنچه روشن است از ولایت فقیه حرف زده است و جمهوری اسلامی نه یه کلمه بیشتر نه یه کلمه کمتر را تاسیس کرد. مردم شعارهای زیادی دادند ولی گوش و چشم سالم اونها را دریافت می کند، بغض عده ای متعصب مانع دریافت اونها می شود‌. مرگ بر ستمگر چه شاه باشد چه رهبر ناقص است، باید گفت مرگ بر ستمگر چه شاه باشد چه رهبر چه رئیس جمهور. در ضمن شاه طبق شعار امثال جنابعالی کفن شده ولی وطن ، وطن نشده . پس معلومه شعارها هم خیلی بی سرو ته اند.

  • جوادی

    دوست گرامی برای استدلال حداقل به دو مقدمه نیاز هست‌. فرض کنیم آقای خمینی در کشف الاسرار بر لزوم حفظ سلطنت مشروطه تاکید کرده باشد‌. از این تک مقدمه جطور میشه به رد سلطنت مشروطه رسید؟ همین مغالطه ها و کین توزی ها، مملکت ما را به فلاکت کنونی رساند. دوست گرامی برای من مشروطه، یعنی دموکراسی مهم است، نه جمهوری یا سلطنت. اینقدر که می فهمم دموکراسی در قالب جمهوری هم امکان پذیر است. کافی است نگاهی به دموکراسی های کنونی دنیا انداخت. نگرانی من، خطر تاسبس یه نظام تک حزبی یا توتالیتر در قالب جمهوری است. تمامیت خواهی در قالب سلطنت رخ نداده است. من قبول می کنم شاه خودکامه بوده است ولی این خودکامگی از نوع توتالیتر نبوده است. آزادی های فردی زیادی وجود داشته است. در ضمن مخالفت با استبداد به معنی دموکراسی خواهی نیست. استالین هم با استبداد تزاری مبارزه کرد، ولی خودش یکی از نمادهای برجسته خودکامگی در تاریخ جهان شد. بنابراین صرف مبارزه با استبداد برای استقرار دموکراسی کافی نیست. ما به جای تمرکز روی مفهوم مشروطیت چه در قالب سلطنت یا جمهوری روی خود قالب ها تمرکز کردیم و این خطرناک است. زیرا ناشی از حب و بغض است نه تامل و تحقیق. در ضمن چین کمونیست پست رهبری را در اواخر حکومت دن ژیا پنگ حذف کرد،آیا ماهیت رژیم اش عوض شد؟ الان شخص اول در اونجا عنوان رئیس جمهوری را دارد. پس نباید کوته نظرانه ستمگری و استبداد را به عناوین شاه و رهبری محصور کنیم. جمهوری خواهی در ایران ناشی از بغض و عبور ناموجه از مشروطه بود. مگه محمد علی شاه را به جرم مخالفت با مشروطه کنار نزدند، همین کار را راحت تر با محمد رضا شاه می توانستند انجام دهند، پس چرا نکردند؟ چون یا مبتلا به اسلام زدگی بودند یا چپ زدگی و دنبال جمهوری فاضله بودند و در عمل دیدیم چه شد. شاه گناه کرد، جرا مشروطه مجازات شد؟ چرا به بختیار فرصت داده نشد؟ انقلابیون حتی اصل انقلاب فرزندان خود را می بلعد را نیز نمی دانستند. همین ناآگاهی باعث شد یکی یکی بلعیده شوند.

  • ناظری

    ملاحضات و اضطراب شما از گرایشات توتالیتر به نظر میرسد باشد. اما راه حل خود شما نیز دست کمی از توتالیتاریسم ندارد. مردم ایران علیه ج.ا. ایستاده اند, اما بهترین پیشنهاد شما بازگرداندن یک شازدهء پیرمرد از آمریکا و سپردن کشوربه اوست. با امید به اینکه , بر خلاف سابق اینبار این یکی خود کامه و تاتالیتر نشود. دقیقا اینکه چرا فکر میکنید سلطنت پهلوی در دوران تک حزبی رستاخیز توتالیتر نبود نیز خود معمایی است! استدلال شما هیچ انسجام منطقی ندارد. و هیچ ربطی به مبارزات کنونی مردم ایران ندارد. شِکوهء شما از چپ و راست این است که به حرف مردم گوش نمیکنند و خودکامه و خود مرکز بین هستند. اما پیشنهادات شما برای بازگرداندن و استقرار مجدد سلطنت نیز دست کمی از خود مرکز بینی و خود کامگی ندارد. مطالبهء مردم راه انداختن یک انتخابات آزاد است. نه تجدید سلطنت. کشورهای نوردیک نیز سیستم جمهوری داردند. اکثر رهبرانشان زنهای جوان هستند, از شادترین جوامع دنیا هستند و آزاد و مرفه. چرا از میان این همه پیغمبر فقط جرجیس را پیدا می کنید؟

  • جوادی

    دوست گرامی نه شاه و نه هر عنوان دیگر ارزش اش از دموکراسی برام بالاتر نیست. خود کتابهای تاریخ مدرسه ای بعد از انقلاب ، فضای باز سیاسی اواخر حکومت شاه را زمینه ساز انقلاب می دانند و من انقلاب سفید را بیشتر در ایجاد انقلاب موثر می دانم. سلطنت مطلقه و فئودالیسم پیوند محکم تاریخی با هم داشته اند و برچیدن نظام فئودالی گرچه گام مهمی در جهت ترقی بود،ولی هم بقایای فئودالیسم و هم روحانیت را عمیقا آزار داد. جنابعالی اگه کمی به خودت زحمت بدی ، می تونی بری مفهوم توتالیتاریسم را پیدا کنی. مثلا اثر هانا آرنت با همین عنوان را بخوان. یا برو ۱۹۸۴اثر جرج اورول را بخوان. دهه اول حکومت شاه که حزب رستاخیز نبود، فضای سیاسی هم باز بود، چرا سازمان فداییان اسلام تشکیل شد؟ چرا کسروی ترور شد؟ در یه کلاس درس ،اگر معلم دموکرات باشد،اما اکثر شاگردان متمایل به بی نظمی، آیا کلاس به هرج و مرج کشیده نمی شود. در مفهوم شاه آمریت بیشتر وجود دارد یا رهبر یا پیشوا یا امام؟ حزب رستاخیز کجا تلاش کرد در زندگی خصوصی مردم فضولی کند . آزادی پوشش آزادی نبود؟ آزادی موسیقی آزادی نبود، در نظام فعلی زنان حق رفتن به ورزشگاه را ندارند. بیایید کمی منصف باشیم. آیا شاه خطاب به مردم اش جسارت کرد و گفت اگه فلان کار کنید، پوست شما را می کنند؟ کسی که یک نفر را بکشد قاتل است، کسی چند نفر را بکشد هم قاتل است، ولی این دو باهم فرق ندارند، شاه خودکامه بود ولی بدترین خودکامه تاریخ ایران نبود. تاریخ خود روزی قضاوت خواهد کرد. شاه وعده ساختن بهشت را نداد، بلکه وعده رسیدن به ایتالیا، فرانسه و آلمان را داد. اما کسانی که وعده بهشت دادند، فلاکت را برای ما به ارمغان آوردند‌. چند تا از جمهوریخواهان ، رساله جمهوری افلاطون را مطالعه کردند؟ اگر جمهوری خواهی ناشی از مطالعه تاریخ و آثار کلاسیک بود من حرفی نداشتم، ولی بیشتر ناشی از کینه توزی است. شازده یا هر کس دیگر یه نماد بیشتر نیستند . برای من محتوی از قالب مهمتر است. من مشروطه خواه هستم. از جمهوری مشروطه هم حمایت می کنم. ولی چقدر نخبگان و مردم ما با جمهوری مشروطه آشنایی دارند؟ بیشتر چپ ها که بخشی از اپوزسیون قبل و بعد از انقلاب ۵۷ را تشکیل می دهند، به جمهوری مشروطه اعتقادی ندارند ود نبال جمهوری شوراها و یا جمهوری سوسیالیستی و این قبیل هستند‌ مجاهدین حتی در داخل سازمان خود رهبر مادام العمر دارند و حاضر به گفتگو با غیر خود نیستند. اگر اینها قدرت رو کسب کنند ، از پیش روشن است که جمهوری تمامیت خواه را تاسیس خواهند کرد. حکومت دینی لزوما استبدادی است، زیرا خدا خودش تئوکرات است نه دموکرات. این توهین به دین نیست که با دموکراسی ناسازگار است. دیندارها می توانند مدعی شوند که حکومت دینی بهتر از دموکراسی است، این ادعا با معنی و قابل تحقیق است، اما اینکه بگن دموکراسی دینی، این ادعا بی معنی و از سر تزویر یا در حالت خوشبینانه از سر جهالت است. در ضمن سلطنت مطلقه بر نظریه حقوق الهی استوار است و از این لحاظ فرقی با ولایت مطلقه ندارد. خواستن کدیه است و خواهی عشر خواهی خراج گر ده نام باشد، یک حقیقت رواست

  • جوادی

    دوست عزیز از نوجوانی اعتقاد داشتم قدرت فاسد است و قدرت مطلق، فساد مطلق است. بر خلاف کسانی که قدرت را تقدیس می کنند و می گن فلان حاکم فاسد است و مثل شما دنبال جرجیس معصوم می گردند تا دودستی قدرت رو تقدیم او کنند و او هرچه بگوید بی چون و چرا اطاعت کنند. هیچ اندیشه ای در تاریخ اندیشه سیاسی از این اندیشه که دولت شر اجتناب ناپذیر است، مهمتر و معقول تر نبوده است. من به دولت نگهبان شب اعتقاد دارم، نه دولت حداکثر فضول که مدعی تاسیس ناکجاآباد باشد. قدرت را باید توسط قدرت مهار کرد. مجلس باید در راس امور باشد، این توصیه مجلس را در راس امور قرار نمی دهد. مجلس در یک دموکراسی به طور ذاتی و قانونی در راس امور هست ، نه اینکه باید در راس امور باشد. بیشتر از این نیاز به روشنگری نمی بینم.

  • جوادی

    در صمن دوست عزیز من قهرمان پرست نیستم. قهرمان پرستان دنبال پیامبرانن و نجات بخشانی مانند جرجیس هستند. هر انسانی می تواند نجات بخش باشد.

  • ناظری

    شباهت و نکتهء مشترک شما با تمام کسانی که از آنان انتقاد می کنید, در تحمیل کردن مدل مورد علاقهء خود به مردم است. اشکال تمامی شما "دوستان" ایدئولوگ در این است که حقیقت امر را در فقط در افکار خویش و هنجار خود میدانید. در حالیکه در سیاست پویا باید از خواستهای مردم و مبارزات کنونی در جامعه آغاز کرد. بیش از دو دهه میشود که خواست اساسی مردم ایران برگزاری یک انتخابات واقعا آزاد و درست در ایران است. اما برای شما چنین مطالبه و خواستی انگار جود خارجی ندارد. دو روز پیش چهار میلیون ایرانی در حرکتی بی سابقه واقعیتی نوین آفریدند. اما چنین تحولی نیز برای شما اصلا مهم نیست. مهم ایدئولوژی و هنجارهای مورد قبول شماست, هر چیز دیگر ثانویه است. "جمهوری مشروطه" همانگویی و تکرار واضحات است. حکومت مشروطه نظامی است که در آن وضع قوانین به عهده ٔ مجلس یا مجلس ها (شوری - سنا) باشد و دولت مجری آن قوانین محسوب میگردد، جمهوری نیز طرز حکومتی میباشد که رهبری آن (رئیس جمهور) از جانب مردم کشور برای مدتی محدود انتخاب میشود. بد نیست اگر شما قبل از توصیهء مطالعهء هانا آرنت و ارول به دیگران از خود بپرسید که چرا لحن گفتار شما و اصرار به تحمیل کردن نظام سلطنتی مورد علاقهء خود چه فرقی با گرایشات توتالیتاریانیستی دارد؟ که چندان متفاوت نیست. واجد شرایط بودن برای روشنگری شامل چندین شروط حداقل, اولیه و لازمه می باشد, مانند: ۱) آگاهی از اینکه مثال های ذکر شده چه معناهایی دارد؛ برای مثال "پیدا کردن جرجیس" به این معنا است که از میان تمامی نمونه های موجود شما فقط دنبال نمونه های مورد علاقهء خودتان میگردید (ناشی از تفکر ایدئولوژیک و برخورد ایدئولوگ وار شما به سیاست). نمونه های جمهوری های نوردیک, مانند مطالبات مردم ایران, شامل خود سانسوری شما میشود چون در حیطهء محدود ایدئولوژیک شما نمی گنجد. ۲) آگاهی از ادبیات سیاسی: "کشف الاسرار" دو دهه قبل از "ولایت فقیه" نوشته شده بود, و بیانگر فرقی اساسی و گوهری در نظریات خمینی است. در کشف الاسرار هیچگاه صحبتی از حکومت فقها در میان نیست, رجوع کنید به فصلهای سوم, چهارم و پنجم. ۳) تحمیل نکردن هنجارها و ایدئولوژی خاص مورد نظر خویش به دیگران. شوربختانه شما در هیچکدام از سه زمینهء به آن سطح حداقل و اولیهء واجد صلاحیت هنوز نرسیده اید. تکرار واضحات و همانگویی نیز روشنگری نیست. توجه به جهان خارج از ذهنیات و سلیقه های شخصی, توجه به مطالبات مردم و از همهء اینها مهمتر دقت در سطح مبارزاتی مردم مقدمهء مناسبی برای رسیدن به سطح روشنگری میباشد. به شرط غیر ایدئولوگ بودن.

  • جوادی

    شما را از مطرح کردن شعار مصنوعی مرگ بر ستمگر، چه شاه باشه ، چه رهبر میشه شناخت. من این شعار رو تصحیح کردم. آیا در طول تاریخ ستمگران با همین دو عنوان ی که ظاهرا مورد مقد شماست، حکومت کردند؟ شما از جمهوری های خاصی نام می برید،ولی ژاپن مشروطه و سوئد و اسپانیا و سایر نظام های مشروطه دنیا رو نمی بینید. تعریف همانگویی را هم بلد نیستید. نظام آلمان جمهوری مشروطه است. همانگویی یعنی محمول چیز اضافه در مورد موضوع نمی گوید. مثلا مجرد بدون همسر است. مثال دیگر الف الف است. البته منظور شما اینه که جمهوری مشروطه همان سلطنت مشروطه است. اما علوم سیاسی بین این دو به لحاظ صوری و تاریخی و زمینه تفاوت قایل است. در ضمن من مشروطه را در برابر مطلقه یعنی استبداد به کار می برم. از پاسخ دادن به پرسشهای روشن طفره میرید و خط تخریب و مغالطه را دنبال می کنید. نیت تان جستجوی حقیقت نیست. از مطالبه مردم حرف میزنید، خوب حرف قشنگ و پوپولیستی است. انتخابات آزاد را تعریف کنید. ننگ بر اون به اصطلاح نخبگان که هنوز نمی دانند کلمه مطلقه در ادبیات سیاسی معادل استبداد است. دوست من جو کشته گتدم نخواهد درود‌. جامعه ای که اکثریت اش حتی فرق تئوکراسی و دموکراسی را نمی فهمد و صنعت اش در برابر صنعت کشوری مثل ژاپن پشیزی نمی ارزد باید به دیکتاتوری مبتلا باشد. ظاهرا از دید شما دموکرات کسی است که یه دو تا توهین نثار شاه و رهبر کند یا بگوید مرگ بر ستمگر چه شاه باشه چه رهبر. مثلا چهل سال دیگه باید بگذرد تا بفهمیم که دیکتاتوری با عنوان رئیس جمهور هم امکان پذیر است و بعد بگیم ،مرگ بر ستمگر چه شاه باشه چه رهبر چه رئیس جمهور. دیکاتوری با عنوان نخست وزیر و عناوین دیگه هم امکان پذیر است. یاد مارکسیست ها می افتم که دیگران به ایدئولوژی زدگی متهم می کردند ولی هیچ گاه نپرسیدند که مارکسیسم خودش ایدئولوژی هست یا نه و چرا نیست. همین وضعیت را به اصطلاح پست مدرنیست ها دارند. فرا روایت ها را محکوم می کنند، اما خودش فرا روایت جدیدی هست. من مدل خود را تحمیل نکردم. اگه من ایدئولوگ ام شما و امثال شما هم هستید. تقریبا تمام مخالفان شاه خودشان به نوعی از استبداد گرایش داشتند، اونوقت شاه را به همین خاطر حمله می کردند‌. من طرفدار این عقیده ام که قدرت فاسد است و همیشه و توسط هر کس احتمال سوء استفاده از قدرت وجود دارد. این یک نظریه اثبات شده و کلاسیک در تاریخ اندیشه سیاسی است. جنابعالی قبول نداری، با استدلال خلاف آن را نشان بده. یادت باشه که به قول کانت اگه عمدا به خرافه و عوام فریبی دامن بزنید حتی دامن شما را نگیره، فرزندان شما از نتایج اش در امان نخواهند بود.

  • جوادی

    دوست عزیز حرفهای شما پر از تناقض است. میگید کشف الاسرار قبل از ولایت فقیه نوشته شده، قبول است. تصور کنید دوتا وصیت نامه در زمانهای متفاوت و با شرایط مشابه توسط یک نفر نوشته شده، کدوم یک از دید قانون و عقل معتبرند؟ مگر جواب غیر از نوشته متاخر است؟ مارکس متاخر اعتبار دارد یا مارکس اولیه؟ همیشه آخرین نظریات یه متفکر را مهم تر و مورد داوری قرار میدن، نه نظریات سابق او را‌‌. شاید نخستین اثری که درباره جمهوری نوشته شده باشد، رساله جمهوری اثر فیلسوف جاودانه افلاطون باشد. افلاطون مخالف دموکراسی بود و جمهوری مورد نظر او یه نظام استبدادی و نخبه سالار بود. بنابراین تعریف شما از جمهوری ، تعریف متعارف نیست. با تعریف شما، نظام چین و امثال آن را نباید جمهوری نامید‌. جمهوری هایی که رئیس جمهور مادام العمر دارند، نامشان را چی باید گذاشت؟

  • جوادی

    سلطنت مطلقه بر نظریه حقوق الهی استوار است. یعنی مشروعیت اش را از آسمان می گیرد و به همین خاطر به مردم پاسخگو نیست. خوب درانقلاب ۵۷ چه چیزی به زیر کشیده شد و هورا کشیدند؟ سلطنت پهلوی به زیر کشیده شد ولی آیا نظریه حقوق الهی حاکم به همراه آن به زیر کشیده شد؟ در غرب فقط با به زیر کشیدن شاهان به دموکراسی نرسیدند. اونها کار را ناقص انجام ندادند. اونها فقط به زیر کشیدن شاهان اکتفا نکردند. علاوه بر آن سلطه پاپ و دستگاه روحانیت و مهم تر از همه نظریه حقوق الهی را هم به زیر کشیدند. البته اونها خطر استبداد سکولار را هم درک می کردند و در نهایت آن را هم پشت سر گذاشتند.

  • جوادی

    من در دموکرات بودن هرانسان و به ویژه هر مسلمان شک دارم و تا برام ثابت نشود باور نمی کنم. به ظاهر و سابقه مجاهدین نگاه کنید. عبارت سازمان مجاهدین خلق بیانگر چه چیزی است؟ بیانگر تلفیق نامعقول اسلام و مارکسیسم است‌. از اختراعات عجیب مسلمانان . واژه خلق واژه محبوب و کلیدی مارکسیست ها و واژه مجاهد، واژه مورد علاقه بنیادگرایان اسلامی مانند داعش و طالبان. حداقل داعش و طالبان مدعی دموکراسی نیستند و از این بابت جای خوشوقتی است. بزرگترین انحراف فکری تاریخ معاصر ایران همین تلفیق گرایی و اندیشه غیر منطقی دموکراسی دینی یا عنوان قدیمی مشروطه مشروعه یا همان تئوکراسی نقابدار بوده است. تئوکراسی داعش بسیار خشن ولی بی نقاب است و از این بابت بر تئوکراسی نقاب دار برتری دارد. ریاکاری مجاهدین حدی ندارد. چرا از دکتر مصدق و دکتر فاطمی یاد می کنند ولی از دکتر بختیار که تاریخ درستی راه او و شرمساری و جهالت و تعصب و جاه طلبی مخالفانش در جبهه ملی را نشان داد،یادی نمی کنند. آیا مصدق ملی گرا یه مجاهد خلق بود؟ همین پرسش سر نخ مهمی می دهد تا به تزویر و جهالت این فرقه پی ببریم. من به کارنامه شان کار ندارم. من به مبانی فکری اونها انتقاد دارم.

  • جوادی

    دین دربرابر ابژه شدن سخت مقاومت می کند و تمایل دارد موقعیت برتر و ممتاز سوژه بودن را حفظ کند. همین گزاره در مورد مومنان نیز صدق می کند.برای درک بهتر این مطلب لازم است زبان موضوعی و فرازبان تعریف شوند. همینطور روایت و فرا روایت و نیز نظریه و فرا نظریه. مطالعه هر زبان در زبان دیگری صورت می گیرد، زبان مورد مطالعه ،زبان موضوعی و زبانی که مطالعه در آن صورت می گیرد، فرا زبان نامیده می شود. به طور مشابه میشه روایت و فراروایت را تعریف کرد. هر روایتی که موضوع اش یه روایت دیگه باشد را میشه فراروایت نامید. البته ممکن است فرا روایت را به معنی روایت جهان شمول و مطلق نگر تعریف نمود. رابطه بین یک روایت و فرا روایت رابطه بین سوژه و ابژه است. پست مدرنیسم میاد مدرنیسم را در موقعیت ابژه قرار میدهد و آن را به عنوان فرا روایت محکوم می کند. آیا مدرنیسم حق ندارد پست مدرنیسم را در موقعیت ابژه قرار دهد؟ در ضمن اتهام فراروایت بودن اگه معقول باشد بر خود پست مدرنیسم نیز وارد است، همانطور که اتهام ایدئولوژی بودن بر مارکسیسم وارد است. نقد عقل محض اشاره به این دارد که عقل می تواند خودش را در موقعیت ابژه مورد مطالعه و نقد قرار دهد. این کار از هیچ مکتب جزمی که ادعای کامل بودن دارد ساخته نیست. از منظر یه مکتب کامل بقیه مکاتب ناقص یا نادرست اند. اصطلاح فلسفه دینی با فلسفه دین چه فرقی دارد؟ فلسفه دینی، جزمیات دین را اساس اندیشه فلسفی قرار می دهد و به زعم خودش می خواهد از دل آن یه نظام فلسفی بسازد. آیا این برنامه معقول است؟ آیا فلسفه را میشه بر دین استوار کرد؟ اما فلسفه دین، برعکس عمل می کند و دین را در موقعیت ابژه قرار می دهد و آن را به روش عقلانی مورد بررسی قرار می دهد.دینداران نمی توانند به فلسفه دین بپردازند ،زیرا پرداختن و اعتقاد به روش آن مستلزم شک ورزی و به تبع خروج از دین است‌. آنها به جای بستن گاری به اسب، اسب را به گاری می بندند. فلسفه دینی یه چنین کاری انجام می دهد، البته پست مدرنیست ها ممکن است بگویند فرقی نداره که اسب را به گاری ببندیم یا برعکس.!

  • ناظری

    قبل از هر چیز شاید مفیدتر باشد که شما در دمکرات بودن خویش کمی شک کنید. از یاد مبریدکه شکاکی روش علمی دکارت برای خرد گرایی بود. گام اول شما در شکاکی, از خویشتن خویش, می تواند این باشد که شما چگونه به خود اجازه می دهید که مطالبهء اساسی مردم ایران مبنا بر برگزاری یک انتخابات آزاد را مردود شمرده و به پرسش کشانید. از این شک و تردید شروع کنید و ببینید که به کجا می رسید؟

  • جوادی

    شما مرا به شک کردن موردی دعوت می کنید. شک کردن در دموکرات بودن خودم. ولی چرا در حرف های شما و دموکرات بودن شما و مردمی که شما سنگ شان را به سینه میزنید شک نکنم‌. به نظرتون دموکراسی یعنی انتخابات آزاد. هیتلر هم از یه انتخابات آزاد به قدرت رسید ولی خودش دموکراسی را برانداخت و مردم زیادی هم هوادارش بودند. دموکراسی یعنی قانونگذار واقعی مردم اند. انتخابات یکی از مولفه های دموکراسی نمایندگی است‌. مطبوعات آزاد یکی دیگر از مولفه های آن است . تفکیک واقعی قوا یکی دیگر از مولفه های آن است. در ضمن من هیچ گاه راجع به مطالبه مردم موضع نگرفتم. منظرتون از انتخابات آزاد را نفرمودید.

  • جوادی

    کسانی که خود را نواندیش دینی می دانند ، بدون درک و فهم درست مدرنیته ، یه پرشی زدند و به پست مدرنیسم علاقه نشان می دهند و خود را طرفدار پست مدرنیزم نشان می دهند. دوستان پست مدرنیزم اگر بنا به فرض در انتقاد از مدرنیزم برحق باشد، این به هیچ وجه امتیازی برای سنت گرایی دینی نخواهد بود. زیرا اتهام روایت کلان بودن در مورد ادیان نیز صدق می کند. به بیان دیگر هم روایت های مدرنیته و هم روایت های دینی روایت های جهان شمول به شمار می آیند و پست مدرنیسم اگر چه خود متناقض است ولی با روایت های کلان مخالف است. آیا اسلام و مسیحیت روایت های کلان به شمار نمی آیند. متفکران دینی این ضدیت پست مدرن با دین را یا درک نمی کنند و یا آن را پنهان می کنند و در عوض برای مقابله با مدرنیزم از پست مدرنیزم سوء استفاده می کنند. دز حالیکه پست مدرن نسبی نگر است و دین مطلق اندیش است.

  • جوادی

    بازتولید استبداد مساله بسیار مهمی است که در تاریخ معاصر ایران بارها رخ داده است. اهمیت انقلاب مشروطه بدان حد است، که یک نوع تقسیم بندی دوره های تاریخی بر اساس این رویداد انجام می شود و تاریخ ایران را به دو دوره از آغاز تا مشروطه و بعد از مشروطه تقسیم می کنند. کسی شک ندارد که انقلاب مشروطه در بستر تعامل با غرب و اقتباس از فرهنگ مدرن غرب به وقوع پیوست. اما چرا در جریان میوه دادن مشروطه ، استبداد دوباره سر بر آورو؟ به خاطر اینکه انقلاب مشروطه بیشتر ماهیت سیاسی داشت تا فرهنگی و دموکراسی سیاسی بدون دموکراتیزه شدن هر چند کند فرهنگ، سست و بی دوام است. مقاومت مشروعه خواهان به بازتولید استبداد تحت عنوان متمم قانون اساسی منجر می شود. اصولا تلاش زیادی برای عقیم کردن مشروطه صورت پذیرفت. اشتباه بزرگ ایرانیان در بیشراز صد سال اخیر این بوده است که فکر می کنند استبداد یک مساله صرفا سیاسی است و بنابراین راه حل سیاسی دارد، در حالیکه در همان غرب نیز دموکراتیزه شدن سیاست دوشادوش دموکراتیزه شدن فرهنگ پیش رفت و پیروز شد. تلاش نخبگان ایرانی بیشتر معطوف به مساله استبداد سیاسی و مبارزه با آن بوده است تا تلاش برای دموکراتیزه کردن فرهنگ و علت اصلی شکست این تلاشها همین عامل بوده است. از انقلاب سفید که بگذریم ، می رسیم به انقلاب سرخ ۵۷ که وعده آزادی و دموکراسی میداد ولی دوراندیشی حداقلی ، می توانست بازتولید استبداد آنهم در بدترین شکل را پیش بینی کند. اما این انقلاب و استبداد برآمده از آن یک پیامد مهم تاریخی داشت و آن عکس العملی بود که جامعه به تحولات جدید از خود نشان داد و برعکس خواست و سیاست حکومت در جهت مدرن شدن بیشتر گام برداشت. چنان فشاری در این چند دهه به جامعه وارد شد که استحاله ارزشهای دینی در هیچ دوره ای از تاریخ ایران با این شدت رخ نداده است و این باعث وضعیت آنومیک شدید دز جامعه ایران شده است. آیا مردم در واکنش به انسداد سیاسی و فرهنگی حاکم، گذار از دین را به عنوان چاره انتخاب کرده اند؟ آیا گذار به دموکراسی مستلزم گذار از اسلام است؟

  • جوادی

    تقابل سنت و مدرنیته در ایران یک مساله سیاسی محض نیست بلکه از اساس دارای ماهیت فرهنگی و معرفت شناختی است. به بیان دیگر این تقابل در چند لایه ی نظام اجتماعی رخ می دهد و فقط در سطح سیاسی جریان ندارد. به نظرم تمام ایرانیان خواه ناخواه با این مساله رویارو می شوند و باید نسبت به آن موضع گیری کنند‌. این تقابل دو جهان بینی و به طور کلی دو روش اندیشیدن، از دوره قاجار تا امروز ادامه داشته است و به پیروزی قطعی هیچ یک از دو طرف منجر نشده است.آیا مدرن شدن اجتناب پذیر است؟ مهمترین اصل در سیاست خارجی ، اصل بقاء است. به خطربقاء بوده که ایرانیان به سمت تجدد حرکت کردند. شکست های مکرر و خفت بار از روس ها به خاطر مدرن بودن تسلیحات و تکنیک اونها و عقب ماندگی تکنیکی ما بوده است. ترکیه هم در دوره عثمانی چنین مساله دردناکی را تجربه کرده بود و ناچار شد را ه غربی شدن را طی کند. تا زمانی که از لحاظ علمی و صنعتی به پای کشورهای پیشرفته نرسیم، نمی توانیم نیرومند و به تبع مستقل باشیم و علی رغم شعار استقلال، ناچاریم به شرق یا غرب باج دهیم. اما پیشرفت اساسی در علم و فن، مستلزم تحول در ساختارهای فرهنگی و آموزشی است. برای ما شاید دردناک باشد ولی هم تجربه های مکرر و هم تفکر علمی، نشان می دهد که پیشرفت در چارچوب بسته سنت امکان پذیر نیست. هر پیشرفتی که پتانسیل اش در سنت وجود داشته ، در طی صدها سال رخ داده و پیشرفت بیشتردیگر امکان پذیر نیست. خیلی رک و صادقانه باید گفت، کسب پیشرفت و توسعه از مسیر بحران هویت عبور می کند. به بیان دیگر نمیشه گفتمانی ساخت که از لحاظ هویتی محافظه کار و از لحاظ توسعه رادیکال باشد. گفتمان غرب گرایی یه گفتمان توسعه است، و هر پیشرفتی حتی در سطح فردی تا حدی همراه با بحران هویت است، بنابراین این گفتمان به طور طبیعی از لحاظ هویتی بحران زا است و این گریز ناپذیر است. گفتمان مخالف غرب گرایی ،گفتمان سنت گرا و ارتجاعی است. گفتمان اخیر صرفا یه گفتمان هویت و ضد توسعه است که نمی تواند درک کند پیشرفت تا حدی مستلزم دور شدن از هویت سنتی است. خیلی راحت و کین توزانه گفتمان ترقی خواهی با نام غربزدگی محکوم شد و هنوز نیز ضدیت با غرب از طرف برخی نخبگان ادامه دارد. نمیشه خدا و خرما را با هم داشت. سنت گرایی هرگز به توسعه منجر نمی شود. پیشرفت یک راه بیشتر ندارد و آن نقد سنت است و بس. نقد مداوم غرب ، در نهایت نه سنت ما را حفظ خواهد کرد و نه عقب ماندگی ما را حل خواهد کرد. مقاومت در برابر مدرنیته نه معقول است و نه موفقیت آمیز، فقط این روند را طولانی خواهد کرد و این به سود سنت نخواهد بود .

  • جوادی

    یه لیبرال ایرانی اگه غرب را برای زندگی انتخاب کنه، تعجبی نباید کرد ،اما وقتی کمونیست ها و اسلام گرایان که مدعی غرب ستیزی هستند باید توضیح دهند که چرا جهان سرمایه داری را برای زندگی برگزیدند؟ این یه پرسش معقول است که از پیش از انقلاب تا حالا مطرح بوده و غرب ستیزان دوآتشه از پاسخ به آن طفره رفتند. سیاوش کسرایی شوروی را تاب نیاورد، البته بیچاره شانس آن را نداشت که پس از خروج از شوروی مدت زیادی در آزادی زندگی کند. یادم هست که از آذر ماجدی نیز در یکی از شبکه های فارسی زبان همین مساله پرسیده شد و ایشان نیز طفره رفتن و آن را موضوع شخصی تلقی کردند. اما وقتی می گویند سباست حتی بر نحوه غذا خوردن ما نیز اثر می گذارد، آیا میشه انتخاب یه کشور برای زندگی را موضوعی صرفا خصوصی تعبیر کرد؟ حتما این انتخاب مبتنی بر سبک سنگین کردنهایی است. چرا یه کمونیست مثلا ویتنام یا کوبا یا امثال آنها را برای زندگی انتخاب نمی کند؟ آیا همین انتخاب غرب سرمایه داری برای زندگی تایید روشن برتری اش بر جوامع بسته کمونیستی نیست؟ آیا این اعتراف اینقدر سخت است؟ جالب اینجاست که همون جایی را که دوست ندارند زندگی کنند را در بحث های شان به عنوان الگو برای ایران در نظر می گیرند. بدگویی از غرب در حین زیستن در غرب آیا به معنی خوردن نمک و شکستن نمکدان و یا تناقضی روشن نیست و یا دورویی؟ به طرز مشابه، اسلام گرایان و آقازادگان را می بینیم که مانند کمونیست ها و چپ ها غرب را برای تفریح و زندگی انتخاب کردند و هم در داخل و هم در خارج بلند گوهاشون در حال سیاه نمایی از غرب اند. برای شما اینقدر سخت است اعتراف کنید که در غرب آزادی هست و به همین خاطر رو به سوی اونجا می کنید. از دورویی این آدمها سخت آزرده ایم. این است بخشی از داستان تلخ و ریاکارانه غرب ستیزی در ایران که ما را به خاک سیاه نشاند‌. آیا مارکس اگه زنده بود از شنیدن عبارت حزب کمونیست کارگری تعجب نمی کرد؟ انگار که حزب کمونیست غیر کارگری هم معنی دارد؟

  • جوادی

    اگر مجری یا مامور در اجرای یه قانون معقول کوتاهی یا تخلف کند ، آیا باید مامور را مجازات کرد یا قانون را ملغی کرد؟ جمهوری خواهان باید به پرسش مشابه پاسخ دهند که اگر شاه به عنوان مجری قانون اساسی مشروطه از آن عدول کرد، واکنش معقول به آن، خلع شاه یا فشار به او برای رعایت قانون مشروطه است یا برانداختن شاه و قانون مشروطه با هم؟ انقلاب ۵۷ اگر شاه را کنار می زد و نظام مشروطیت را حفظ می کرد، انقلابی علیه شاه بود ولی وقتی هر دو کنار گذاشته شده اند، باید گفت انقلاب ۵۷ انقلابی علیه مشروطه یا دموکراسی نیز بود. به واقع نیز چنین بود. آیا مردم نمی توانند علیه آزادی اقدام کنند؟ کافی است کتاب گریز از آزادی اریک فروم را ورق بزنید تا پاسخ پرسش را دریافت کنید. انقلاب مشروطه یکی از مهمترین رویدادهای تاریخ ایران است نه صرفا تاریخ معاصر. این انقلاب دموکراتیک با جانفشانی ایرانیان آزادیخواه صورت گرفت و نمی بایست به سادگی و از روی جهالت نخبگان نسل پنجم روشنفکری که اسلام گرا وچپ گرا بودند، مورد بی مهری واقع میشد. جمهوری خواهان کنونی چون نمی خواهند مسولیت اشتباه خود در گذر ا مشروطه و اوضاع فلاکت بار کنونی را قبول کنند، جمهوری خواهی را انتخاب کردند نه از روی تحقیق علمی و منطقی. اونها باید دقیق توضیح دهند که چرا با مشروطه مخالف اند. ما هنوز سخن ما انقلاب کردیم چه اشتباه کردیم را از زبان آنها نشنیدیم. مردم عادی از اونها زودتر به این نتیجه دردناک رسیده اند. جمهوریخواهان کینه توز که نمی تواننداشتباهات واضح خود را بپذیرند و خود را نقد کنند، نمی توانند دموکراسی و آزادی را برای ما ارمغان بیارند.طرفداری از جمهوری یک دلیل محکم می خواهد که تا به حال از جمهوری خواهان کینه توز ارائه نشده است.سلطنت مشروطه مطابق با اصل تداوم تاریخی است که در مکتب محافظه کاری برکه بر آن تاکید شده است. تجربه جمهوری اسلامی و تجربیات کشورهای جهان سوم مثل ترکیه نشان داد که جمهوری خواهی راه کم هزینه تر و بنابراین بهتری برای رسیدن به دموکراسی نیست.

  • باربد

    انقلاب مشروطه ایران در مقایسه با دیگر انقلابات دوران خویش (انقلاب مکزیک, انقلاب ۱۹۰۵ روسیه,...) دست آوردهای بسیار کمتری داشت و در حقیقت امر شاید بیش از هر چیز منجر به نهادینه کردن قدرت روحانیت شیعه در قانون اساسی جدید کشور شد, تا هر چیز دیگر. برای مثال در انقلاب مکزیک, پس از انقلاب یک فرایند اصلاحات ارضی رادیکال شکل گرفت, و تقسیم زمین به صورت اشتراکی بین دهقانان مکزیک بخشی از قانون اساسی کشور گشت, تاسیس سیستم Ejidos. این سنت تقسیم کمونی و اشتراکی زمین بین دهقانان چنان قوی بود که کوچکترین حمله به آن یکی از محرک های جنبش های ضد NAFTA و آغاز گر اساسی جنبش زاپاتیستها در مکزیک شد. پس از انقلاب مکزیک روحانیت کاتولیک و نهاد کلیسا کاملا منزوی, ایزوله و از مرکز جامعه به حاشیه رانده شد. در انقلاب مشروطیت کاملا بر عکس این, در اولین قانون اساسی کشور نهاد روحانیت شیعه به عنوان یکی از مراکز اصلی تصمیم گیری سیاسی و اجتماعی به رسمیت شناخته شد. یعنی اگر قبل از انقلاب مشروطیت نهاد روحانیت شیعه نقشی غیر رسمی در کشور داشت, قانون اساسی انقلاب مشروطه این هژمونی و تسلط روحانیت شیعه را رسمی و نهادینه نمود. پس از انقلاب مشروطه مناسبات ارضی در کشور تا تقریبا نیم قرن پس از آن (آنهم به فجیع ترین شکل ممکن) دست نخورد. آزادی زنان و اقلیت های ملی و مذهبی که دیگر به جای خود, حتی یک کلام نیز از چنین پرسشواره هایی در انقلاب مشروطه یا قانون اساسی برخواسته از آن صحبتی نیست. در دوران کنونی به طور عام, و در این لحظهء خاص بحران کرونا به طور مشخص, جامعهء ایران و به طور کلی تمامی جهان بدون یک برنامهء واضح و روشن ضد سرمایه داری حتی یک گام به جلو نیز نمیتواند بردارد. اگر صد سال گذشته در ایران فقط در جا زدن در دوران مشروطیت (با تمامی محدودیت هایش) بوده است, هر گونه حرکت بدون اتخاذ مواضع صریح و روشن ضد سرمایه داری شکست و مرگ حتمی است. هر چند که فرایند نابودی و مرگ محیط زیست در جهان آغاز گشته و هر گونه حرکت در این راستا شاید دیگر بیش از حد دیر باشد.

  • جوادی

    کسانی که خود را نواندیش دینی می نامند، منتقدان اسلام گرایی را به ذات باوری متهم می کنند و می گویند تفسبر یگانه ای از اسلام وجود ندارد و مثلا اسلام ترقی خواه در کنار اسلام متحجر نیز مطرح است. به این دوستان باید گفت کلمه اسلام در همه این بحث ها اگر اشتراک معنوی نباشد ، پس چیست؟ آیا اشتراک لفظی است؟ آیا فصل مشترکی در تمام این تفاسیر از اسلام وجود ندارد؟ در ضمن چون نسخه های تقریبا یکسانی از یک دین وجود دارد،آیا ذات باوری در باره دین را رد می کند؟ این سخن که اسلام به ذات خود ندارد عیبی هر چه عیب است از مسلمانی ماست ، اگر ذات باورانه نیست، پس چیست؟ ظاهرا نواندیشان دینی هر جا به نفع شان باشد، ذات باوری را رد می کننو و جای دیگر خودشان ذات باورانه از کامل بودن اسلام دفاع می کنند. کل پروژه نواندیشی دینی خود متناقض است و می خواهد جزم اندیشی دینی را در شکل جدید باز تولید کند.

  • جوادی

    من از خودکامه بودن یه نظام تحت عنوان جمهوری مثلا خودکامه بودن جمهوری اسلانی و یا حمهوری های مطلقه کنونی در دنیا، نتیحه نمی گیرم که دموکراسی در قالب جنهوری امکان پذیر نیست . ولی جمهوریخواهان ایران اصولا به دموکراتیک بودن سلطنت مشروطه به لحاظ نظری اعتقاد ندارند. آنجه مرا نگران می کند همین مساله است. اونها جمهوری را معادل دموکراسی و سلطنت را معادل استبداد تلقی می کنند. در حالیکه کمترین آشنایی با ادبیات سیاسی و تاریخ اندیشه سیاسی نادرستی این برداشت را نشان می دهد. جمهوری افلاطون مثالی تئوریک از یه نظامغیر دموکراتیک است. خود جمهوری اسلامی نمونه ای روشن از نظام هایی است که در آنها جمهوری به معنی یه قالب است و در معنی دموکراسی به کار نرفته است. این یه اشتباه بزرگ است و ما این اشتباه را در بین چپ گرایانی مانند مصطفی رحیمی می بیتیم. ایشان به جمهوری به عنوان یه قالب تگاه نمی کنند و در نوشته های گوناگون مثلا در اصول جمهوری اگه اشتباه تکرده باشم تلاش می کنند به اصطلاح جمهوری یه معنی محتوایی بدهند و آن را معادل دموکراسی بدانند. اگر این تز را بپذیریم ، آنوقت نظام های خودکامه تحت عنوان جمهوری را که هم در گذشته وحود داشته اند و هم الان وجود دارند، چه بنامیم؟

  • جوادی

    انقلاب ۱۹۰۵ روسیه را تا به حال نشنیدم. در این تاریخ اگه اشتباه نکرده باشم، یه قیامی رخ داد که سرکوب شد و از قیام شکست خورده به نام انقلاب یاد نمی کنند. شاید منظورتان انقلاب بلشویک در ۱۹۱۷ بوده است. علامه مجلسی در زمان آخرین پادشاه صفوی حاکم واقعی بود. روحانیت در دوران صفوی و قاجار قبل از مشروطه هم قدرت معنوی داشتند وهم سیاسی. اینکه در برابر مشروطه قد علم کردند و تلاش کردند آن را به شکست بکشانند، نادرستی مشروطه را نشان نمی دهد، بلکه برعکس عقلانیت و دموکراتیک بودن ماهیت آن را نشان می دهد. آیا بعد از مشروطه قدرت روحانیون افزایش یافت یا کاهش؟ با واژه رسمی بودن نباید بازی کرد. بریتانیا قانون اساسی مدون ندارد، ولی آیا فاقد قانون اساسی است؟ یه سنت غنی قانونی به عنوان قانون اساسی عمل می کند. قدرت روحانیون به صورت سنتی قبل از مشروطه وجود داشت، وبا رسمیت یافتن در مشروطه به قدرت آنها اضافه نشد. قبل اش هم شریعت قانون اساسی نانوشته بود. انقلاب مشروطه هدفش کنار زدن همین قانون اساسی نانوشته بود‌. بیایید کمی منصف و واقع بین باشیم. در ضمن انقلاب سفید که نظام فئودالی را برانداخت نیز مورد قبول جپ زده ها و اسلامیون قرار نگرفت.

  • جوادی

    یکی از اندیشه های اساسی لیبرال ها این است که دولت شر اجتناب ناپذیر است. مارکسیست ها و آنارشیست هادر شر بودن دولت با لیبرال ها هم نظر اند، اما در اجتناب ناپذیری خلاف لیبرال ها می اندیشند. خوب برای اینکه ببینیم حق با کدام یک است باید بی زحمت از چارچوب اندیشه و ایدئولوژی به طور موقت بیرون بیاییم و به تجربه رجوع کنیم. حتی یک مورد که آنارشیست ها و مارکسیت ها بتوانند اجتناب پذیری دولت را در تجربه نشان دهند ،وجود ندارد. چندین انقلاب کمونیستی در دنیا رخ داد ولی هیچ کدوم از مرحله دیکتاتوری حزبی اعم از دیکتاتوری دبیر کل یا کمیته مرکزی یا دفتر سیاسی فراتر نرفته اند ،چه برسد به رویای غیر ممکن انحلال نهایی دولت و ایجاد جامعه اتوپیک بدون طبقه. آنارشیست ها هم هیچ گاه نتوانستند وجود و بقای یک جامعه بی دولت را نشان دهند. با این وجود که تجربه های تاریخی به روشنی از اندیشه اجتناب ناپذیری دولت حمایت می کنند ، اما مخالفان این عقیده همچنان بر موضع بدون دلیل خود( موضع جزمی) خود پافشاری می کنند. بهترین جامعه مفهومی صرفا نظری و قابل تحقق نیست. جامعه سرمایه داری مدعی بهترین جامعه نیست و از مشکلات خود آگاه هست و همواره بهبود گرا است. اما آیا بدیل های سرمایه داری کامل اند؟ همین اندیشه کامل بودن یک مکتب اساس استبداد و اختناق است. در بهترین حالت باید به تلفیق لیبرالیسم و سوسیالیزم امید وار بود، البته اگر این تلفیق اساسا معنی دار باشد. برتراند راسل از چنین سنتزی دفاع می کرد.

  • جوادی

    جمهوری صرفا به معنی حکومت غیر سلطنتی است.اگر جمهوری به معنای دموکراسی بود، پس یکی از این دو لفظ زائد است. در ضمن نظام های استبدادی سکولار را که فراوان در دنیای کنونی وجود دارند، چه بنامیم. لطف کنند جمهوریخواهانی که معتقدند جمهوری مترادف دموکراسی است، برای نظام شوروی و نظام کنونی چین و امثال اونها در کشورهای جهان سوم چه اصطلاحی را پیشنهاد می کنند. از سخن معروف کانت استفاده می کنم که می گوید : در جهان هیچ چیز را نمی توان بدون قید و شرط نیک دانست ، مگر اراده نیک را. بنابراین جمهوری یا سلطنت را نمی توان بدون قید و شرط ، نیک و دموکراتیک دانست. کلمه جمهوری معجزه نخواهد کرد. اتوکراسی و استبداد تحت همین عنوان بارها در تاریخ رخ داده است. دعوا بر سر سلطنت و جمهوری نامعقول و بی حاصل است. باید یر سر مطلقه و مشروطه بحث کرد. متاسفانه اکثر جمهوریخواهان ایران به خاطر مبارزه نا مطلبوب با سلطنت پهلوی و در نهایت عبور از مشروطه و مشارکت در تاسیس جمهوری اسلامی و به تبع فلاکت کنونی و برای گریز از مسولیت شان بر طبل جمهوری خواهی می کوبند. فرهنگ خودکامه مفهومی نا آشنا برای اونهاست و بعد از جهل سال هنوز استبداد را انحصاری در سلطنت می بینند.

  • جوادی

    یه پرسش ساده می پرسم و امیدوارم بدون حب و بغض به آن توجه نمود. چند نفر در ایران شعار مرگ بر صهیونیست سر دادند، بدون آنکه معنی صهیونیست را دریابند‌ چند نفر شعار مرگ بر امپریالیسم سر دادند بدون اونکه معنی امپریالیسم را درک کنند. آیا نخبگان ما با مفهوم امپریالیسم آشنایی داشتند؟ آیا ارتباط بین افزایش قدرت و سیاست توسعه طلبی را درک می کردند. آیا نظر مارکسیست ها که تاریخ مجموعه ای از جنگ های امپریالیستی بوده است را درک می کردند، آیا زمانی که مرگ بر شاه و استبداد سر می دادند از معنی استبداد و فلسفه سیاسی آن آگاهی حداقلی داشتند؟ آیا می دانستند که امپریالیسم در امریکا خلاصه نمی شد و امپریال کمونیسم هم محتمل است. هم شوروی سابق و هم چین گرایش امپریالیستی داشتند‌ چین کمونیست الان در رابطه با ایران رابطه برابر دارد؟ لطف کنند چپ گرایان به این پرسش پاسخ دهند الان هم خیلی ها دم از مبارزه با سرمایه داری می زنند بدون آنکه پیچیدگی ارتباط آزادی و سرمایه داری و سرمایه داری و دموکراسی را درک کنند.نظریه ارزش افزوده مارکس یک نظریه مقدس و غیر قابل نقد نیست.

  • جوادی

    هیچ چیز بدتر از شتاب در عمل بدون بحث شایسته در مورد پیامدهای آن عمل نیست. خطابه پریکلس به آتنی ها. آیا در باره پیامدهای احتمالی انقلاب بهمن ۵۷ و جمهوریخواهی به اندازه کافی گفتگو شد؟ تا کسی می گفت این جمهوری اسلامی چیست، خودکامگان می گفتند الان موقع باز کردن این مسایل نیست، زیرا ممکن است ، حکومت استفاده کند.با شتاب و بدون تامل دست به انقلاب زدند، خوب معلومه که نتایج اش آنطور که مورد آرزو بود، نخواهد بود. جمهوری خواهان به بهانه استبداد شاه، از مشروطه گذشتند، اما چرا به خاطر استبداد جمهوری اسلامی، از جمهوری خواهی دست نمی کشند و د ر صف مشروطه خواهی قرار نمی گیرند. هیچ تضمینی نیست که جمهوری بعدی هم توتالیتر و یا خودکامه نباشد. به نظرم حتی احتمال زیادی وجود دارد با توجه به ماهیت و سوابق نیروهای جمهوریخواه باید نگران بازتولید استبداد در قالب جمهوری بود. اما با توجه به دوران سلطنت مشروطه تا انقلاب ۵۷، ما از وضعیت قبلی بدتر عمل نخواهیم کرد‌. به نظرم سلطنت پهلوی می توانست آزادی سیاسی را هم مثل سایر آزادی ها به مردم بدهد. اما موانع زیادی وجود داشت.

  • جوادی

    نمی دونم یادداشت های من مفید واقع می شوند یا نه. اینجا امکان نشر افکار امثال ما وجود ندارد. ولی ناراحتم از اینکه ایرانیان خارج از کشور از امکانات دنیای آزاد به نحو بهینه استفاده نمی کنند. اینجا در هر محله و روستا جندین حسینیه و مسجد می سازند ، فقط به خاطر اینکه با هم سر مسایلی اختلاف و یا چشم دیدن هم را ندارند. وضعیت اپوزسیون نیز مشابه همین پدیده است. چند دستگی در بین اپوزسیون ، حتی انشعاب های مکرر در یک حزب ، پدیده ای عادی شده است. انشعاب ها در جبهه ملی و احزاب کمونیستی از بدو تاسیس تا کنون را دنبال کنید، به درستی نظرم پی خواهید برد. فراموش نشود که اگر آن ائتلاف نامیمون مخالفان شاه در آستانه انقلاب شکل نمی گرفت، انقلابی در کار نبود. استبداد کنونی بقای اش را تا حدی مدیون چند دستگی و پراکندگی نیروهای مخالف است. البته تا اندازه ای این عدم ائتلاف موجه است زیرا تجربه تلخ تاریخی در این مورد وجود دارد‌. ائتلاف نیروهای مخالف شاه در آستانه انقلاب، صرفا یه اقدام تاکتیکی بود و بر تز دشمن دشمن من دوست من است، استوار بود و تجربه جمهوری اسلامی نادرستی این تز را نشان داد. اگر ائتلاف گسترده بین نیروهای مخالف امکان پذیر نیست، ائتلاف های کوچکتر امکان پذیر است یا اینکه یه گروه یا حزب باید پشتیبانی اکثریت مردم را جلب نماید و این معادل قدرت یه ائتلاف بزرگ خواهد بود. اصولا ائتلاف زمانی مطرح است که هیج حزبی حمایت اکثریت مطلق را نداشته باشد.

  • جوادی

    عقیده عمومی به کندی تغییر می کند و این روشن اندیشی را که نشر معرفت را وظیفه خود می داند، سخت می آزارد.

  • باربد

    مواضع ایدئولوژیک, سیاسی که شما از آنان به عنوان "یادداشت" نام می برید, تا زمانی که در صد سال پیش اسیر بوده و هیچ مقصود و هدفی ماورای احیا دوبارهء قانون اساسی مشروطه نداشته باشد: قوانینی که بیانگر رسمی شدن نقش روحانیت شیعه در سیاست کشور و قانونی کردن نهاد روحانیت شیعه در جامعهء ایرانی است, نه تنها هیچگونه فایده ای ندارد, بلکه مضر و متحجر نیز می باشد. قانون اساسی برای یک ایرانِ آزادِ پسین ج.ا. باید مجهز و مسلح به پیشرفته ترین هنجارها , نظریات و دست آوردهای بشریت در قرن بیست و یکم باشد. بدین معنا که چنین قانون اساسی پیشرفته و مترقی ی, نه تنها می باید حقوق و آزادی های زنان, اقلیتهای ملی و مذهبی, اقلیتهای جنسی و دگر باش را تأمین و تضمین نماید, بلکه همچنین در بر گیرندهء پرسشواره های حفظ محیط زیست و هنجار های اساسی برای بهبودی زیست محیطی باشد. به طور خلاصه در بر گیرندهء چهار نقدی که سردبیر این سایت نیز مطرح نموده است. نقدهای: استثمار و بهره وری انسان از انسان , تبعیضات نژادی و جنسیتی, نقد و طرد خشونت, حفظ محیط زیست و سازماندهی غیر ابزار گرایانه ای زیست محیطی. اما هیچکدام از چنین کاتاگوری ها و مقولات را در اسناد ۱۰۰ سال پیش نمی توان یافت. از سوی دیگر تنها راه رسیدن به چنین اهداف والا و برجسته ای در ایران (و یا منطقه, و یا جهان) اتخاذ ارزش ها, روش ها و چشم اندازهای صریح و روشن ضد سرمایه دارانه و درگیری مستقیم مردم در تمامی سطوح (محلی, منطقه ای, سراسری و کشوری) در تصمیم گیری ها بر اساس مدیریت شورایی است. مردمسالاری مستقیم و ریشه ای. هر گونه ساختار سیاسی دیگری چیزی نخواهد بود جز بازتولید دوبارهء استبداد شیخ یا شاه.

  • جوادی

    سنگ بزرگ نشانه نزدن است. همین ضرب المثل پاسخ قاطعی است به بلند پروازی های نامعقول. دوست من استبداد شیخ و شاه به چه معنی است و آیا مختص جامعه ما بوده یا در تمام جوامع وجود داشته است؟ اگر تایید کنیم که مختص جامعه ما نیست، این پرسش پیش میاید که جوامع دیگر با این مساله تاریخی و فرهنگی و نه صرفا سیاسی چگونه برخورد کردند. آیا وقتی پنی سیلین کشف شده است، معقول است پزشکی تلاش کند تا پنی سیلین را به روش دیگری کشف کند؟ غرب هم با استبداد شیخ و شاه در قرون وسطی روبرو بود، آیا این پرسش اهمیت ندارد که غرب چگونه از شر استبداد خلاص شد؟ چرا می خواهیم مسایل سرنوشت ساز و مهم تاریخی را با روش آزمون و خطا حل کنیم و به تجربه های مشابه در جوامع دیگر بی اعتنا باشیم. الان حکومت بریتانیا استبداد شاهی است؟ آیا مشروطه به معنی دموکراسی است یا نه؟ در راس نظام سیاسی هند، مقام تشریفاتی رئیس جمهور وجود دارد، همین طور در جمهوری فدرال آلمان. مدل ریاستی اما دموکراتیک را در امریکا و فرانسه می بینیم. آیا خارج از این مدل ها شما جایی دموکراسی سراغ دارید؟ هنوز اسیرشعارها هستیم. پدر ما را این شعارها در آورد. آیا کافی نیست؟ یه بدبختی و عقب ماندگی ایرانیان همین شعارسازی ها و دلبستگی به اونها است،زیرا قدم زدن روی واقعیت خشن و سفت و سخت، دردناک است. استبداد شیخ و شاه بر چه فلسفه سیاسی استوار است؟ یعنی درک این مطلب اینقدر دشوار است که هرحکومتی دارای فلسفه سیاسی یا نظریه مشروعیت بخش است. شعار استبداد شیخ و شاه را خوب بلدید سر دهید، ولی از این سطحی نگری ناتوان هستید فراتر روید و به عمق مساله پی ببرید. استبداد شیخ و شاه یعنی استبداد یه فلسفه سیاسی. کدوم فلسفه سباسی؟حالا اینجاست که معلومه چقدر سواد و مطالعه دارید. بازتولید استبداد یعنی ما ازدرک ارتباط بین الهیات وفلسفه سیاسی و استبداد به کلی غافلیم. ما نه شرق را درست می شناسیم و نه غرب را. ما در حالیکه در فهم تاریخ معاصر خود و مدرنیزم به وضوح لنگ می زنیم، پز می دهیم که پست مدرنیست شدیم.اینهاست درد های تاریخی جامعه ما که مرا سخت آزار داد و می دهد. جلال آل احمد در رساله غربزدگی ادعا می کند، غربزده کسی است که چشم و گوش بسته از آداب و فرهنگ غرب تقلید می کند. این حرف درست است ولی در دهها جای دیگر نفس تقلید از غرب را قوم محورانه محکوم می کند و بر برتری فرهنگ خودی که از دید ایشان فرهنگ دینی است تاکید می کند. درحالیکه اگر چشم و ‌گوش بسته تقلید کردن از غرب نانعقول است، چشم و گوش بسته و فله ای رد کردن فرهنگ غرب نیز به همان اندازه انفعالی و نامعقول است.تقلید کورکورانه از هر فرهنگی حتی فرهنگ خودی نیز نامعقول است، این است معنی جمود دوست من. گفتمان غربزدگی آنطور که از اسمش بر میاد،صرفا غرب ستیزی نیست، بلکه گفتمان خرد ستیز و ضد فلسفه است. خود فردید از این واژه همین معنی را در نظر داشت. خودش غربزدگی را غلبه تفکرمتافیزیک بر تفکر شهودی و معنوی می داند. آیا این گفتمان تازگی دارد؟ امام محمد غزالی از بنیان گذاران این نحوه نگاه به فلسفه بودند‌. حتی این ضدیت با فلسفه را در متفکر برجسته ای مانند کسروی می بینیم.

  • جوادی

    در بهترین حالت سرنوشت اسلام و روحانیت در ایران شبیه وضعیت مسیحیت و روحانیت در غرب خواهد بود. در حالت واقع بینانه یا بدبینانه اگر اسلام سیاسی همچنان در برابر دموکراسی خواهی و ملی گرایی ایرانیان مقاومت کند، بی شک اکثریت مردم چاره ای جز گذار از اسلام نخواهند داشت. البته این گذار مدتها قبل آغاز شده و همین الان هم در لایه های عمیق اجتماعی در جریان است. این گذار حاصل شکست کامل گفتمان بازگشت به خویشتن امثال شریعتی در عمل است.

  • جوادی

    نحوه ورود اسلام به ایران چگونه بوده است؟ چند دهه طول کشید تا ایرانیان را مسلمان کردند؟ استعمار به چه معنی است؟ آیا کشورگشایی مسلمانان استعمار و استثمار و غارت با نام اسلام نبوده است؟ بنا به گواهی تاریخ ، ورود اسلام به ایران با جنگ و ویرانی همراه بود. آیا گذار محتمل ایرانیان از اسلام نیز همراه با جنگ و ویرانی خواهد بود؟ به نظر میرسد که ایران در این مسیر حرکت می کند. البته این حرکت در لایه های اول و دوم جهان اجتماعی ایران هنوز خودش را به صورت چشمگیر نشان نداده، ولی در لایه سوم که همان لایه ارزشها و اعتقادات است، از مدتها پیش آغاز شده است. راست گفته اند، فقر ایمان را از بین می برد، البته فقری که ناشی از زیاده خواهی و چپاول به نام ایمان باشد. جمهوری اسلامی مانند هر حکومتی در روبنای نظام اجتماعی قرار دارد و می تواند با توسل به زور از ظهور آنچه که در اعماق جامعه می گذرد ، جلوگیری کند . اما هیچ سرکوبی مساله را از بین نمی برد ، بلکه آن رادر وجدان جمعی جامعه به عقب می راند و مثل آتش زیر خاکستر هر موقع امکان شعله ور شدن اش می رود‌ جمهوری اسلامی تاسیس شد تا فرهنگ اسلامی را با سیاست رادیکال انقلاب فرهنگی نیرومندتر کند.، اما غافل از اینکه میزان مذهبی بودن جامعه را حدی است و اگر بخواهد با فشار از این حد تعادل بگذرد، طبق اصل لوشاتلیه واکنش جامعه فاصله گرفتن از دین خواهد بود. البته فاصله گرفتن از دین ناشی از ناکارامدی مزمن حکومت دینی نیز هست. گرچه حکومت تلاش می کند با تبلیغات بر این ناکارامدی ساختاری سرپوش بگذارد، ولی چون مساله ای ملموس است و در زندگی روزمره مردم حس می شود ، انکار یا پرده پوشی آن موفقیت آمیز نخواهد بود، مثل شتر سواری با حالت خمیده .

  • جوادی

    در پیش از انقلاب، سلطنت پهلوی سعی کرد جامعه را مدرن کتد، ولی مقاومت زیاد بود. بعد از انقلاب اسلامی، حکومت جدید تلاش کرد تا آنچه بعد .از مشروطه رشته شده را پنبه کند. اما جامعه از زیربنا یعنی از لحاظ فرهنگی با سرعت بیشتری از هر دوره ای در حال غربی شدن است. به نظر می رسد فرآیند مدرن شدن و دموکراتیک شدن فرهنگ در ایران در نهایت از دموکراتیک شدن حکومت ،سریعتر رخ دهد‌.

  • باربد

    جالب است که چگونه شما در مورد هر چیز و همه چیز ادعای "روشن اندیشی" و "معرفت پراکنی" دارید اما وقتی به ساده ترین مقولاتی مانند انتخابات آزاد یا استبداد شاه و شیخ می رسد از درک و فهم آنان ناتوان و عاجز میباشید و معنای ساده ای چنین پدیده هایی را نمی فهمید!!؟؟ دلیل اصلی چین ناتوانی و عجزی بی شک اسیر بودن و زندانی بودن تفکر شما در وقایع ۱۰۰ سال اخیر و ۴۰ سال پیش است. تاریخ و جامعه ای ایران در حرکت است و با گذشته تصفیه حساب کرده است, اما شما همچنین در دوران مشروطیت و پهلوی اسیر و زندانی هستید. این شما هستیدکه باید برای ما توضیح دهید که چگونه یک قانون اساسی که به نقش روحانیت شیعه در کشور شکلی قانونی میدهد و نهاد روحانیت شیعه را مشروعیت رسمی می بخشد, بهترین گزینه برای مردم سالاری در ایران است؟که نیست. اما طبق معمول شما مسلما پاسخی برای این پرسشهای ساده ندارید و باز چیزی جز تکرار چند صد باره ای مکررات نامربوط تکرار نخواهید کرد. چشم و ‌گوش بسته تقلید کردن از یک سند قانونی مذکرِ, مسمومِ مریض از ۱۰۰ سال پیش نامعقول است، و بدترین نمونهء یک تفکر مذهبی.

  • جوادی

    در ضمن دوست عزیز با تجربه جمهوری اسلامی و استبداد روحاتیت، اولین اصلاحی که در آن قانون مشروطه ای که ازش نفرت دارید، صورت می گیرد،حذف همان موادی است که به نفع شریعت است. تگران نباشید. این از واضحات است. همان زمان نیز مشروطه خواهان با اکراه پذیرفتند . دیگر از مشروطه مشروعه بازی خبری نخواهد بود.

  • جوادی

    دوست من از انقلاب مشروطه خوشش نمیاد، چونکه قدرت نانوشته و تاریخی شریعت بنا به مقاومت سرسختانه دشمنان مشروطه یعنی مشروعه خواهان تحت عنوان متمم در قانون اساسی مشروطه آمده و به قول ایشان رسمیت یافته است. البته چرا به عنوان متمم ،خود داستانی دارد و باید به تاریخ رجوع کرد. دوست گرامی یکی از منابع قانون عرف است. قانون اساسی نانوشته نیز وجود دارد. پیش از مشروطه ، شریعت قانون اساسی نانوشته بود. حتی عده ای از فقهل باقرآن به چشم قانون اساسی نگاه می کنند و قانون اساسی مدون را زائد می دانند.

  • جوادی

    رنه دکارت یکی از برجسته ترین فیلسوفان، بررسی های خود را بر دو اصل روش شناختی زیر استوار نمود: الف) هیج چیز را بی آنکه درستی آن مسلم شود نباید پذیرفت. ب) برای اثبات درستی چیزی باید به گزارهایی استناد کرد که درستی آنها قبلا اثبات شده یا به عنوان اصل موضوع پذیرفته باشیم‌. بند ب در واقع تعریف برهان لمی است. بند الف می گوید فقط اصول و گزارهای اثبات شده را باید پذیرفت. این دو اصل از مدتها پیش تا کنون راهنمای من بوده اند. گرچه اجرای کامل اصل اول در عمل به نظر میرسد ناممکن باشد. درباره شک رادیکال دکارت بارها فکر کردم. شک در همه چیز امکان ندارد. حتی شک در همه چیز غیر از خود شک کردن ، زایا نیست و برای استنتاج حداقل به دو مقدمه علاوه بر قواعد استنتاج ( منطق) نیاز هست.

  • جوادی

    مارتا نوسبام فیلسوف امریکایی مخالف خودمحوری اخلاقی و موافق از خود گذشتگی است. از خودگذشتگی به معنی کمک به دیگران است، حتی اگر ناچار به پرداخت هزینه شویم. از نظر نوسبام، مهربانی و غمخواری بزرگترین ارزش است. غمخواری به معنی آن است که درد و رنج دیگران را به منزله درد و رنج خودمان تلقی کنیم. اگر در دنیا یک نفر هم رنج بکشد، من نمی توانم احساس خوشبختی کنم( از بودا) تو که از محنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی سعدی بزرگ زیباتر از نوسبام،بر ارزشمندی غمخواری تاکید کرده است.

  • جوادی

    اسلام گرایان و چپ ها در پیش از انقلاب ، غرب گرایی را که یه گفتمان ترقی و توسعه بود را به عنوان غربزدگی محکوم می کردند. گفتمان غربزدگی یه گفتمان بازگشت و ضد توسعه بود، گرچه ضد توسعه بودن خود را انکار می کرد. این گفتمان بنا به ماهیت غرب ستیزانه خود، به تبع ضد مشروطه نیز بود زیرا ایده مشروطه از اساس، ایده ای غربی بود. آیا باید تعجب کرد که چرا این گفتمان در نهایت به بازتولید استبداد آنهم بدتر از گذشته منجر شده است؟ آیا در این گفتمان ، عقلانیت و دموکراسی ارج و اعتباری داشتند؟ هر گفتمان هویتی از جمله گفتمان غربزدگی واکنشی آسیب شناختی به بحران هویت پدید آمده در جامعه ای می باشند که دستخوش تحولات عمیق فرهنگی شده است و مختص عصر جدید نیز نمی باشد. گفتمان شاهنامه فردوسی یه گفتمان احیاء ملی گرا است و پاسخی است به سلطه گفتمان بیگانه عربی_ اسلامی بر ایران. گفتمان غربزدگی تلفیقی از اسلام و مارکسیسم بود و به تبع جهت گیری ضد ملی گرایی نیز داشت. اگر چه جبهه به اصطلاح ملی به خوبی قادر به درک این نبود یا آن را مهم ارزیابی نمی کرد. این گفتمان، چپ ها و اسلام گرایان را به رغم تمام اختلافات تئوریک شان که گاهی خشونت بار نیز بوده، در برابر شاه متحد کرد. این گفتمان بازگشت در نهایت به پیروزی یه انقلاب مذهبی ، البته با مشارکت چپ ها، منجر شد. کسانی که به ناحق غرب گرایان را که خواهان ترقی ایران بودند، به به تقلید کورکورانه از غرب متهم می کردند، خودشان مبتلا به تقلید کورکورانه بوده اند. اگر تقلید چشم و گوش بسته از غرب نامعقول است، آیا تقلید کورکورانه از مراجع دیگر نامعقول نیست؟ آیا تقلید بدون تامل از اسلام و مارکسیسم محتمل نبوده است؟ اگر واژه غربزدگی دارای معنی معقول باشد، به همان دلیل واژه اسلام زدگی و شرق زدگی نیز باید معنی دار باشند. چند تا از مسلمانان از راه تحقیق مسلمان شدند؟ پیروی از کیش نیاکان اگر به معنی تقلید نیست، پس به چه معنی است؟ با قاطعیت می توان گفت اکثر مسلمانان ،اسلام زده اند، حتی امثال آل احمد، شریعتی و سید حسین نصر ، بازرگان و سروش .اونجه آنها از تحقیق حرف می زنند شبیه روایت آقای دینانی از شک ورزی و تحقیق غزالی است که نامعقول بودنش روشن است. با این توضیحات به نظر میرسد ، ایران برای عبور از استبداد دینی به یه گفتمان نیرومند و متضاد گفتمان اکنون منسوخ غربزدگی نیاز داشته باشد و آن گفتمان اسلام زدگی است.

  • جوادی

    سید احمد فردید غربزدگی را غلبه تفکر متافیزیک بر تفکر معنوی و دینی تعریف می کند. میشه از دل این تعریف، تعریف دین زدگی یا اسلام زدگی را استخراج کرد. اسلام زدگی متضاد غربزدگی است، یعنی غلبه تفکر معنوی و دینی بر تفکر متافیزیکی و عقلانیت. بنابراین به وضوح مشاهده می شود که گفتمان های غربزدگی و اسلام زدگی به یه اندازه سازگارند.

  • جوادی

    در برنامه صفحه ۲ بی بی سی که به تازگی پخش شد، یکی از مسایل برجسته روز که هشتگ اعدام نکنید بود، به بحث گذاشته شد. در این بحث باز مساله اقوام برجسته شد. یکی از مهمانان برنامه از خط مشی مسلحانه برای اسقلال طلبی و دفاع مشروع از خود جانبداری می کرده است و برای توجیه اش به اسناد حقوق بشری متمسک می شده است. ایشان مدعی بودند که مساله تمامیت ارضی فقط در رابطه دولتها با همدیگر قابل طرح است، یعنی یک دولت حق ندارد ،بخشی از قلمرو دولت دیگر را تجزیه نماید. از این فرض می خواستند نتیجه بگیرند که بخشی از مردم یک کشور به بهانه عدم رعایت حقوق بشر توسط دولت شان ، حق استقلال دارند. دوست عزیز حق استقلال یا حقدتعیین سرنوشت ملتها، نیز درمناسبات بین دولتها قابل استناد است، به بیان دقیق تر در نسبت بین یک دولت استعماری و یک مستعمره. آیا در مناسبات داخلی اقوام ،استعمار معنی دارد؟ آیا کردستان به ایران الحاق شده است؟ کردستان همیشه جزء ایران بوده وخواهد بود. در ضمن ناسیونالیزم قومی به بهانه استبداد قابل قبول نیست زیرا در جوامع دموکراتیک نیز رخ می دهد.

  • جوادی

    اسلام گرایان با مغالطه و قوم محورانه، غرب گرایی و خردگرایی را با عنوان غربزگی تحقیر و محکوم می کردند، ولی سخت از این آزرده ام که چرا غرب گرایان مقابله به مثل نکردند. چرا پاسخ به رساله پر سر و صدای غربزدگی آل احمد را با رساله ای فرضی به نام اسلام زدگی ندادند؟ با دین میشه سپاه ساخت ولی برعکس با سپاه نمیشه دین ساخت. به این سخن خوب دقت کنید. می خواهم به غنای این سخن بیافزایم. با دین میشه سپاه و حکومت ساخت ولی با حکومت و سپاه یعنی با زور نمیشه دین ساخت. اکثریت نخبگان ما هنوز هم اهمیت فلسفه و علوم انسانی را در رشد و بالندگی یک جامعه ،درک نمی کنند. تحقیق در مبانی و اصول سنت و مدرنیزم گرچه کار سخت و حتی اندوهبار است ،ولی برای پیشرفت و آبادانی هر کشور َعقب مانده ضروری است. از بی عملی خارج نشینها سخت آزرده ام. حتی با قدرت نرم استبداد نیز نمی توانند مبارزه موثری داشته باشند و یا سکوت می کنند یا اهل مماشات اند. با قدرت باید با گفتمان کاذب اصلاح طلبی و نواندیشی دینی مقابله کرد. تا از این سد اساسی عبور نکنیم از دموکراسی خبری نیست. برای ج.ا انتخابات همه چیز است، برید قانون اساسی اش را بخوانید، حتی در شرایط اضطراری و فوق العاده به برگزاری اش تاکید شده است. تحریم گسترده و پیاپی انتخابات قدرت اقناع ج. ا و هر حکومتی که ا دای دموکراسی را در می آورد را به شدت تحلیل می برد. و کاهش مستمر قدرت اقناع به سقوط استبداد می انجامد

  • جوادی

    حتما نباید زمان انتخابات برسه و بعد فراخوان تحریم داد. باید ابتدا نظریه دموکراسی و روند دموکراتیک شدن غرب و اهمیت آن در آبادانی و رفاه جامعه را به زبان قابل فهم برای مردم روشن کرد. برای مردم باید با دلایل روشن شود که چگونه می توانند در سرنوشت اجتماعی خود موثر باشند. باید توضیح داده شود که انتخابات در یک نظام استبدادی به بهبود اوضاع منجر نمی شود، بلکه به حفظ وضع موجود یعنی تداوم استبدا د می انجامد. از پیوند بین الهیات و سیاست هرگز جیزی نمی شنویم‌. چرا برای مردم روشن نمی شود که استبداد قبل از اینکه تشکیلات و سازمان باشد، یک ایده است و تا زمانی که اکثریت مردم یا اکثریت نخبگان به آن اعتقاد داشته باشند، ادامه می یابد. به سخن محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته فکر کنید. باید تاریخ ایران و اسلام و تلاقی آن دو برای مردم روشن شود. باید روایت غالب از جنگ قادسیه که روایت فاتحان یعنی اعراب است، مورد نقد قرار گیرد و روایت ملی گرایانه و دست کم واقع گرایانه از آن ارائه شود. به جای وقت تلف کردن بر سر نقد سباست روز و سیاستمداران به نقد فلسفه سیاسی روی بیاوریم. چرا کسی از تاریخ مشروطه حرف نمی زند؟ یه عده می خواهند در رسیدن به آزادی و دموکراسی مفت سواری کنند، یعنی نمی خواهند از خود ذره ای مایه بگذارند. مبارزه سیاسی با استبداد لازم اما کافی نیست. باید علاوه بر آن با عوامل فرهنگی استبداد مقابله شود. پیامبر در یک دستش قرآن و دست دیگرش شمشیر بود. به نظرتون کدوم در کسب قدرت و تحکیم اندیشه اسلامی تا امرور بیشتر نقش داشته است. بین متن و قدرت چه ارتباطی هست؟

  • جوادی

    مومن سیراب از حقیقت نازل شده است. برای جنین فردی جست و جوی حقیقت که فرآیندی اکتشافی است، چه معنایی دارد؟ علاوه بر این یه معنی حقیقت جویی، شک ورزی و تلاش برای رفع آن است. د ر حالیکه مومن با بسته ای از حقایق نازل شده روبرو است، جستجوگر حقیقت ، راهی پر فراز و نشیب را برای رسیدن به یقین پیش رو دارد.

  • جوادی

    سالها پیش به خاطر افزایش قیمت خودروهای بی کیفیت ایرانی، کمپینی شکل گرفت به نام کمپین خرید خودرو صفر ممنوع. این کمپین در آغاز موفق بود و انحصارگرایان و مافیای صنعت خودرو را نگران کرد. چندین بار بخشی از کارکنان خودروسازی روبروی مجلس دست به اعتراًض زدند. مجلس به جای توجه به خواست برحق کمپین به تهدید افزایش چند سازی تعرفه متوسل شد تا به مردم تاکید کند که لیاقت شما همین خودروهای بنجول و گران است و ما اجازه نمی دهیم مافیای خودرو ورشکست شود. در نهایت برای شکست کمپین، وام شانزده میلیونی را مطرح کردند تا افراد طبقه پایین را برای خرید خودرو تشویق کنند . اونها با دادن این وام و نخواستن ضامن ودر عوض در گرو گرفتن سند خودرو تا پرداخت کامل قسطها، موفق شدند عده ای را به سمت خرید سوق دهند و به قیمت بیشتر از بازار به اونها بفروشند‌. در مورد کمپین تحریم انتخابات نیز سیاست مشابه ای را تا الان بکار گرفته اند. مردم را می ترسانند که اگر شرکت نکنید تندروها پیروز میشن و اوضاع بدتر میشه. من نمیدونم دلیل برتری اصلاح طلبان کاذب بر تند روها چیست؟ همه شان به استبداد دینی اعتقاد دارند و همه شان در فلاکت کنونی ایران مقصرند. کبوترهای جمهوری اسلامی به خاطرگمراه کردن مردم و ضدیت با دموکراسی و ترویج ایده دروغین دموکراسی دینی از بازها یا تندروهای ج.ا خطرناک ترند. تحجر مدرن بدتر از تحجر سنتی است زیرا تحجر سنتی را که در حال نابودی است، بازتولید می کند. ج.ا و هر حکومت استبدادی پیوسته تلاش می کند به افکار عمومی داخل و خارج القاء کند که حکومت اکثریت است،یعنی حمایت و رضایت اکثریت را پشت سر خود دارد‌ این همان قدرت اقناع یا قدرت تبلیغات یک سیستم است که برای جلو گیری از بحران مشروعیت یا دست کم عمیق تر شدن بحران مشروعیت به کار میرود. تحریم انتخابات و گسترش آن به موضوعات دیگه، بهترین راه مبارزه مدنی برای دست یابی به دموکراسی است. این کار با آموزش حقوق بشر و نظریه دموکراسی و نیز نظریه نافرمانی مدنی به مردم امکان پذیر می شود. حضور در کف خیابان گام نهایی است.

  • جوادی

    اگر آزادی بیان از ما گرفته شود به خاموشی و کودنی گرفتا ر می شویم، همچون گوسفندانی که به کشتارگاه رانده می شوند. نمی دونم این سخن از کیست،فکر می کنم از لخ والسا باشد. از سایت زمانه به ویژه از ویراستار ِآن ممنونم که به بنده فرصت بیان داده اند.

  • جوادی

    محمد رضا عارف در یادداشتی در صفحه اینستاگرام خود به مناسبت ۱۲ فروردین ،روز ج.ا. نوشت: جمهوری بودن نظام به معنی آن است که خواست مردم در اولویت است واسلامی بودن آن یعنی ارزشهای اسلامی بر هر چیز دیگری مقدم است. این جور سخنان تازگی ندارد. آقای مطهری چند روز قبل از همه پرسی ج.ا می گوید: جمهوری اسلامی یعنی نوع حکومتی که در آن حاکم برای مدت موقت توسط مردم انتخاب می شود. اسلامی بودنش هم به این معنی نبست که روحانیون طبقه حاکم باشند یا پست های دولتی بگیرند. روحانیون بزرگی هم با این موضوع مخالف اند. ولایت فقیه هم این نیست گه فقیه بخواهد حکومت کند. برای تشخیص تناقض در این سخنان حتی نیازی به رجوع به جهان خارج و تجربه نیست. تناقض شان چنان آشکار است که آدم به این فکر می افتد که گویندگانشان واقعا متوجه تناقض در این گفتارها نیستند. آیا متوجه هستند و لی مخاطبانشان را احمق در نظر می گیرند؟ همین دست اندیشه های پاردوکسیال را شیخ فضل ا... نوری نیز برای انحراف و شکست مشروطه بیان کرد.حتی میرزا یوسف خان مستشارالدوله نیز در همین دسته قرار دارد. اندیشه های پارادوکسیکال این چنینی در تاریخ اسلام کم نبوده است و هنوز هم ادامه دارد. مارکسیم اسلامی، دموکراسی دینی، حقوق بشر اسلامی ، فلسفه اسلامی، علوم انسانی اسلامی و حتی طب اسلامی و علوم تجربی اسلامی. همه کسانی که در این موضوعات قلم فرسایی کردند، جز نظریات متناقض هیچ خدمتی به تاریخ اندیشه و علم نکردند‌. حتی برعکس باعث گمراهی خیلی از پیروانشان شدند

  • جوادی

    یکی دیگر از تناقضات غرب ستیزان این است که شیفته استفاده از کالاهای مرغوب غربی اند و کالاهای ساخت داخل را بنجل می دانند ولی در کنار آن با فرهنگ معنوی غرب ظاهرا مخالف اند. پرسش ساده آن است که چه ارتباطی بین فرهنگ معنوی و این کالاها وجود دارد. آیا این کالاها محصول همان فرهنگ نیست؟ ما می خواهیم همزمان از چشمه استفاده کنیم و نیز سرچشمه را گل آلود کنیم یا بخشکانیم. هیچ وقت نپرسیدیم آیا اندیشه های ما به اندازه کالاهای ساخت داخل بنجل نیستند؟

  • جوادی

    یه حکومت فرضی را تصور کنید که یه حزب برانداز ،یعنی حزبی که با بنیاد حکومت مخالف است و براساس ایدئولوژی خود به تاسبس حکومتی دیگر می اندیشد، در درون ارتش آن حکومت نفوذ می کند و یا سازمان مخفی نظامی درون آن تشکیل می دهد. آیااساسا جرمی رخ داده است؟ یعنی آیا قانونی زیر پا گذاشته شده؟ آیا خیانتی به حکومت و ارتش رخ داده است؟ حتی یه حکومت را هم در تاریخ سراغ ندارید که این نفوذ در سازمان ارتش و جذب افسران به یک حزب غیر قانونی را جرم بزرگ نداند. اما از دید حزب مخالف که به اصل هدف وسیله را توجیه می کند ، معتقد است، این عمل را مبارزه سیاسی در راه آرمان خودش می داند . از این حزب باید پرسید که اگر خودش حکومت را در دست داشت و به دلایل مشابه حزب مخالف در درون اون حکومت دست به چنین کاری زد، مجازاتشان چه بود؟ بلاخره من نفهمیدم مخالفان یک حکومت چرا با سازمان امنیتی اش مخالف اند؟ آیا با نفس وجود چنین سازمانی مخالف اند یا با فرا قانونی عمل کردن اش؟ کسانی که با ساواک چه به لحاظ کارنامه یا آن را از اساس قبول نداشتند، خود سازمانهای امنیتی مخوف تر از آن آفریدند‌. این است داستان تلخ انقلاب استبداد علیه استبداد‌.

  • جوادی

    برای اولین بار اسلام زدگی را بر اساس تعریف فردید از غربزدگی، مطرح کردم. گرچه بیشتر منظورم از این واژه تقلید کورکورانه و انفعال در پذیرش دین است و در بسیاری از یادداشت ها نشان دادم که تحقیق در اصول دین توسط یک دیندار ممتنع و بی معنی است. امیدوارم این اصطلاح یه روزی به اندازه غربزدگی سر زبانها بیافتد و بیشتر از آن در فهم ایرانیان به ویژه دینداران از خود موثر واقع شود.

  • جوادی

    به مخالفان مشروطه انقلابیون ۵۷ شاه را متهم می کردند که به قانون اساسی مشروطه پایبند نیست و به جای سلطنت، حکومت می کند. خوب این مشکل وجود داشته و سابقه نیز داشته است. در دوره استبداد صغیر نیز همین مشکل وجود داشته است. اگر مشکل اصلی نظام پهلوی در خودکامگی حاکمان بوده و نه در خودکامگی قانون اساسی مشروطه. پس چرا قانون اساسی مشروطه ملغی شد؟ اگر شاه در عمل تا حدی از قانون مشروطه عدول کرد و مخالفانش این را دستاویز حمله به شاه قرار داده بودند، خودشان در نهایت بیشتر از شاه به قانون اساسی مشروطه بی حرمتی کردند و آن را برانداختند. این برلندازی قانون مشروطه چه توجیه عقلانی داشت؟ آیا جز بی اعتقادی به مشروطه و اصل تدوام تاریخی دلیل دیگری می توان یافت؟ شاه را به عدم رعایت قانون اساسی متهم می کردند ولی خودشان نه در عمل و در حوزه نظر به آن اعتقاد نداشتند. الان استبداد ناشی از قانون اساسی ج. ا است یا ناشی از حاکم؟ فرض کنید بعدها مثلا یه جمهوری تشکیل شد با یک قانون اساسی دموکراتیک، آیا به هیچ وجه احتمال ندارد رئییس جمهوری با منش خودکانه روی کار بیاید، آیا چاره برانداختن قانون اساسی است؟ بدبینی من به انقلاب های کور از همین خطاهای بزرگ سرچشمه می گیرد.

  • جوادی

    انقلاب ۵۷ صرفا انقلابی علیه حکومت محمد رضاه شاه نبود، بلکه انقلابی علیه مشروطه و هویت ملی و تاریخی ایرانیان بود. عبارت سقوط رژیم دوهزار و پانصد ساله شاهنشاهی موید همین نظر است‌‌. ما این اشتباهات را زیاد در تاریخ انجام دادیم‌ وقتی در کتابهای تاریخ از فاجعه حمله اعراب به ایران و جنایت فرهنگی شان و نسل کشی شان به نیکی یاد می کنیم، خوب انقلابی علیه فرهنگ و تاریخ ایران در راستای همین فقدان درک تاریخی منافع ملی ، چندان شگفت انگیز به نظر نمی رسد‌ این مساله تاریخی ایرانیان که دشمنان و حمله کنندگان به مرز و بوم خود را به عنوان قهرمان ستایش می کنند ،حتی از نظر اندیشمند بزرگ فرانسوی، ارنست رنان نیز دور نماند و او ایراتیان را به همین خاطر نکوهش کرده است. وبه درستی بر مخالفت دین با علم و پیشرفت تاکید کرده است.

  • جوادی

    آقای علی افشاری در مقاله ای ،حکومت پهلوی اول را انحرافی از مشروطه می داند. دوست گرامی اولین انحراف و بزرگترین انحراف در مشروطه را جریان مشروعه خواهی با تصویب متمم قانون اساسی ایجاد کردند. اگر جدایی دین از سیاست یا سکولاریزم در قانون اساسی مشروطه رسمیت می یافت، ما می توانستیم گام به گام و قانونی در جهت سکولاریزه کردن حوزه عمومی به ویژه آموزش و پرورش و حوزه زنان حرکت کنیم. اما روحانیت با سکولاریزم و آزادی سخت مخالف بود . وقتی راه قانونی سکولاریزم بسته شد، سلطنت پهلوی در حهت جبران این نقص بزرگ مشروطه بر آمد و سعی کرد، سکولاریزم را به صورت آمرانه و دیکتاتوری عملی کند. استبداد سکولار پهلوی اول را باید از این منظر دید.

  • جوادی

    افلاطون دموکراسی را غلبه دوکسا بر سوفیا یعنی غلبه باور عمومی بر دانایی تعریف می کند. اگر دانایی را به معنی معرفت بگیریم، از دید افلاطون دموکراسی غلبه باور عمومی بر معرفا یعنی باور صادق موجه است. آیا حق با افلاطون بوده است؟

  • جوادی

    محمد علی شاه با مشروطه مخاف بود و بر دولت اسلامی و سلطنت مشروعه تاکید می کرد و به همین خاطر مورد حمایت روحانیون مشروعه خواه بود. پس می بینیم روحانیت با استبداد نه تنها مشکلی نداشته بلکه خود حامی سلطنت مطلقه مشروعه بوده است. مشکل روحانیت با سلطنت سکولار پهلوی، بی اعتنایی شاه به اصل دوم متمم قانون اساسی مشروطه بود، اما جنگ قدرت اصول اخلاق را مراعات نمی کند. به همین خاطر مخالفت با هر سیاست شاه در دستور کار مخالفان قرار گرفت. در دهه اول حکومت شاه فضای جامعه نسبتا باز بود، آیا آن دوره هیچ مشکلی وجود نداشت. آیا اون زمان حزب رستاخیز وجود داشت؟ چرا جمعیت فداییان اسلام در آن دوره شکل گرفت و آزادی بیان و فضای باز از طرف آن مورد تهدید واقع شد. این هم تقصیر شاه بود؟ حزب وابسته توده که حتی نام مرام و ایدئولوژی اش را از توده مخفی می کرد، آیا به آزادی بیان و دموکراسی اعتقاد داشت؟ آیا از این فضای باز سیاسی سوء استفاده نشد؟همین فضای باز سیاسی در اواخر حکومت شاه ، به آنارشی و سرانجام انقلاب ختم شد. کجای دنیا بنیادگرایی مذهبی و چپ افراطی دموکراسی را به ارمغان آوردند ، که اینجا دومی اش باشد‌. شاه مستبد اما ترقی خواه بود ولی مخالفانش نه دموکرات بودند و نه درک درستی از دموکراسی و پیشرفت و سکولاریزم و رابطه با غرب داشتند. پر از جاه طلبی آرمانشهری بودند.

  • جوادی

    رضاه شاه گرچه دموکرات نبود اما نخستین پادشاه هوادار سکولاریزم در ایران بود، اگر می خواست سکولاریزم را به صورت قانون در بیارد آیا روحانیت بهش اجازه این کار را می داد. مگر مخالفت شان با طرح جمهوری رضا شاه، به خاطر سکولار یا عرفی بودن جمهوری مورد نظر نبود؟ آیا سکولاریزم پیش شرط دموکراسی نیست؟ مخالفت با سکولاریزم به طور ضمنی مخالفت با دموکراسی نیز هست. آیا رضاشاه چاره ای جز در پیش گرفتن دیکتاتوری سکولار داشت؟ آیا این قدرت را داشت که اصل دوم متمم قانون اساسی یا اصل تراز را ملغی کند؟

  • جوادی

    همانطور که اخوان المسلمین همواره مترصد فرصت است تا به شکل انحصاری قدرت را قبضه کند، سازمان مجاهدین خلق نیز مترصد همین فرصت است. اگر به جای جمهوری اسلامی، جمهوری دموکراتیک اسلامی تشکیل میشد، ایا اوضاع ما بهتر بود؟ پرسش مشابه ای میشه طرح کرد، آیا جمهوری دموکراتیک کره شمالی از جمهوری خلق چین باز تر است؟ واقعیت آن است که هر دو سیستم توتالیتر هستند و نظام کره شمالی با داشتن عنوان دموکراتیک در نام خود، به هیج وجه از چین بازتر نیست. جمهوری دموکراتیک اسلامی عبارتی بی معنی است، مثل شتر گاو پلنگ و از لحاظ نظری هیچ برتری بر ایده جمهوری اسلامی ندارد. هردو بر ایده متناقض دموکراسی دینی استوارند. ما در تاریخ خود حزب طرفدار دموکراسی به معنی واقعی کلمه نداشتیم. احزابی داشتیم که حتی دگراندیشی داخل سازمان خودشانررا تحمل نمی کردند، اونوقت پیکان حمله شان معطوف به امپریالیسم و سیاست های شاه بود. مهم نبود ماهیت این سیاست ها چه بوده و آیا در راستای منافع ملی هست یا نه، چون سیاست پادشاه است و پادشاه مستبد است یا سکولار است یا با سرمایه داری رابطه دارد، پس به آن حمله می کنم. دموکراسی ارمغان حاکم برای ملت نیست. دموکراسی تا به صورت خرده فرهنگ نخبگان در نیاید، از حکومت دموکراسی خبری نخواهد بود. جمهوریخواهان ایران خواه نا خواه مجاهدین خلق را به عنوان یه نیروی سازمان یافته جمهوریخواه در صف خود دارند و می دانند که تمامیت خواه است.آیا برای مهار ِآن در شرایط احتمالی انقلابی برنامه ای اندیشیدند؟ آیا بهتر نیست دعوا بر سر سلطنت و جمهوری را موقت به کناری نهاد و یه ائتلاف بزرگ دموکراسی خواه تشکیل دا د و مساله واقعا فرعی سلطنت یا جمهوری را به انتخاب مردم در زمان مناسب واگذار کرد. عدم اتحاد نیروهای دموکراسی خواه به ضرر جنبش دموکراسی خواهی ملت ایران و به سود نیروهای طرفدار استبداد و نظام تک حزبی مانند مجاهدین خلق و نیز استبداد مستقر است‌.

  • جوادی

    جمهوری خواهان ایران بی زحمت باید توضیح دهند که علت اصلی مخالفت شان با نظریه سلطنت مشروطه چیست؟ اگر خودکامگی سلطنت پهلوی با نیت توسعه و ترقی ایران، باید به حساب مشروطه نوشته شود، پس به دلیل مشابه خودکامگی جمهوری اسلامی که دنبال ترقی ایران هم نبوده باید به حساب جمهوری و جمهوری خواهی نوشته شود‌. باید به این حقیقت تلخ تاریخی اعتراف کرد، که انقلاب علیه سلطنت پهلوی انقلابی علیه قانون اساسی مشروطه بوده است،یعنی در واقع با یک تیر دونشان را زدند ، گرجه قربانی کردن مشروطه را به عمد خواستند به دست فراموشی بسپارند زیرا قابل توجیه نبود. هنوز هیچ یک از ابن انقلابیون نفرموده اند، گناه مشروطه چه بود؟ اما چون اونها از جواب به این پرسش بنیادی و حیاتی طفره رفتند، معنی اش این نیست که این پرسش بی جواب است. جوابش یک جمله است، تقریبا تمام انقلابیون ۵۷ به نوعی تمامیت خواه بودند و تمامیت خواهی فقط در قالب جمهوری امکان پذیر است. تمامیت خواهی روحانیون و حزب اللهی ها که با تاسیس ج.ا و حذف تمام مخالفان و یا راندن شان از دایره قدرت و کنترل تمام شئون زندگی شهروندان اثبات شد. نگاهی به ایدئولوژی و کارنامه و کنش های فعلی سازمان مجاهدین خلق بیاندازید، آیا تمامیت خواه نیستند؟آیا حزب توده مانند حزب الگو و یا حزب مادر خود در شوروی سابق حزب تمامیت خواه نبود. مخالفان شاه دنبال نظام پارلمانی اعم از جمهوری یا سلطنتی نبودند، خوب وقتی آرمان شان اینها نبود، الان از استقرار یک نظام توتالیتر باید تعجب کنیم. هنوزم با گذشت چهل سال از انقلاب عوام گرایانه و در واقع عوام فریبانه ۵۷ ، افرادی مثل بنی صدر به ایده دموکراسی دینی چسبیده اند و نمی گویند ما اشتباه کردیم. هنوز معتقدند که اون انقلاب لازم بود، منتهی چون دچار انحراف شد، ناکام ماند. یعنی با مفهوم انحراف انقلاب مسولیت خودشان در ایجاد فلاکت کنونی را کتمان می کنند. اما مردم فکر شان درجا نزده و می فهمند کی مقصر بود کی نبود‌. دیگه حرفهای بی اساس انقلابیون ۵۷ برای اکثریت مردم ایران ارزشی ندارد. اگر بنا به فرض رضاخان موفق می شد به جای سلطنت پهلوی ، جمهوری سکولار تاسیس کند ، الان دشمنانش مدعی جمهوری نبودند، بلکه علم مشروطه خواهی را بلند می کردند. اینکه می گویم جمهوری خواهی ایرانیان بیش از اونکه حاصل مطالعات عمیق اجتماعی و تاریخی باشد، حاصل بغض و کینه است، به خاطر همین مسایل است.

  • جوادی

    امید وارم اندیشه هایم در جنبش دموکراسی خواهی مردم ایران موثر واقع شود‌.

  • جوادی

    در شگفتم که پرشورترین آدمها باید جزء تنهاترین ها باشند. اما تنهایی منو تا الان به ناامیدی فلسفی نکشانده است. حتی درک عنیق پوچی غایی زندگی نیز منو در ناامیدی فرو نبرده است. هنوزم از ورق زدن تاریخ فلسفه و به طور کلی از مطالعه و تامل لذت میبرم.

  • جوادی

    اگر بنا به فرض که معقول هم است، عامل عقب ماندگی تاریخی ایرانیان ، جزم اندیشی اسلامی با تمام خوانش هایش باشد، ج.ا ناخواسته یک دستاورد تاریخی برای ایرانیان به همراه خواهد داشت و آن استحاله تدریجی ارزشهای اسلام و در نهایت تغییر نظام فرهنگی جامعه ایران خواهد بود. من این را از روی شواهد می گویم نه از روی آرمانخواهی وخیالبافی. اگر صدها روشنفکر مثل هدایت و کسروی هم در ایران ظهور می کردند و بر علیه تعصبات مذهبی می نوشتند، نمی توانستند به اندازه ج‌ا. در تضعیف مذهب موثر باشند. البته این دستاورد با هزینه های بسیار سنگین برای چند نسل همراه بوده است و استفاده عقلانی از این دستاورد به شرایط غیر قابل پیش بینی بستگی دارد

  • جوادی

    اقدام مارکس در محکوم کردن جامعه ما معنی دار است، زیرا نظریه مارکس حاوی وعده ی یک آینده بهتر است، اما اگر این وعده حذف شود، چنانکه آدرنو و هورکهایمر چنین کردند، در آن صورت نظریه تهی خواهد شد، به این دلیل است که در نظر آدرنو زندگی ارزش زیستن نداشت، زیرا زندگی تنها در صورتی ارزش زیستن دارد که بتوانیم هم اکنون و در طی آینده نزدیک ، برای یک دنیای بهتر کارکنیم. بزرگنمایی زشتی و پلشتی عالم یک جنایت است، عالم زشت است اما در عین حال بسیار زیباست، غیر انسانی است و در عین حال بسیار انسانی است.. از کتاب اسطوره چارچوب در دفاع از علم و عقلانیت اثر کارل پوپر. پوپر با مارکسیسم مخالف است، به همین خاطر نمی گوید اقدام مارکس در محکوم کردن جامعه ما درست است، بلکه به جای کلمه درست از کلمه معنی دار استفاده می کند که اعم از درست و نادرست است. اما فقط به این خاطر که یک نظریه انتقادی فاقد وعده و آرمانگرایی باشد، نمی توان آن را تهی و بی معنی دانست،زیرا آسیب شناسی به خودی خود و صرف نظر از تجویز دارای معنی و معقول است. در اونجا که می گوید بزرگنمایی زشتی و پلشتی عالم یک جنایت است، با پوپر موافقم. از این گزاره می توان نتیجه گرفت که بزرگنمایی زشتی و پلشتی یک جامعه و سیستم نیز جنایت است. آیا مخالفان شاه درباره زشتی و مشکلات حکومت اش غلو نکرده اند. دیو چو بیرون رود فرشته در آید، اگر اغراق و حتی توهم نیست پس چیه؟ شاه دوستی یعنی غارتگری، نظام طاغوتی و این قبیل عبارات اگر بزرگنمایی نیست پس چه هستند؟

  • جوادی

    کامو می گوید یک طرف زیبایی است و طرف دیگر درهم شکستگان و پایمال شدگان، این کار هر چند دشوار باشد، می خواهم به هر دو طرف وفادار باشم. نویسندگان بزرگی چون کافکا و هدایت به یک طرف وفادارماندند، یعنی طرف درهم شکستگان و پایمال شدگان. یکی از مهمترین تحولات فکری در من بعد از آشنایی با اندیشه های کامو بویژه اندیشه معروف بالا رخ داد‌ قبل از آن به شدت تحت تاثیر اندیشه های هدایت بودم. یادم هست که با ولع هرچه تمام در دوران سربازی، کتاب بوف کور را از دوستی قرض گرفتم و دوبار پی در پی و بدون وقفه خوندم. هنوز هم هدایت جزء نویسندگان محبوبم هست.

  • جوادی

    پوپر در کتاب اسطوره چارچوب می گوید: بزرگترین ارزش برخورد فرهنگی در آن است که رویکرد نقادانه را تشویق کند. به طور مشخص تر، اگر یکی از دو فرهنگ رقیب به این نتیجه برسد که فروتر از فرهنگ مقابل است، آنگاه رویکرد تلاش برای یادگیری از غیر، جای خود را به نوعی پذیرش کورکورانه خواهد داد، جهشی کورکورانه به درون دایره جادویی، یا نوعی تغییر تمام عیار باورها . این اندیشه ها مرا عمیقا به فکر واداشت، زیرا مربوط به مساله مهم تاریخ معاصر و کنونی ما ایرانیان نیز می باشد. برخورد فرهنگی ما با غرب یا رویکرد نفی کورکورانه را تشویق کرد یعنی همان غرب ستیزی راو یا رویکرد تقلید کورکورانه از غرب را. غرب ستیزی حاصل برتر دانستن فرهنگ خودی و نابهنجار دانستن فرهنگ رقیب ، یعنی برخوردی قوم محورانه است. کتاب آسیا در برابر غرب شایگان جهت گیری قوم محورانه دارد، همین طور رساله غربزدگی آل احمد. در این دو اثر ما گرفتار توهم خودبزرگ بینی فرهنگی هستیم. آنتی تز غرب ستیزی یا نفی کورکورانه غرب، وادادگی در برابر غرب یا همان تقلید کورکورانه از غرب است که می توان با احتیاط آن را همان غربزدگی نامید. اما جریان وسطی نیز وجود دارد که بر خلاف دو جریان افراطی قبلی، نقادانه و عقلانی با غرب روبرو می شود و می توان نام این جریان را غربگرایی نامید که به معنی اقتباس معقول و خردمندانه از غرب. مشکل گفتمان غربزدگی این بود که دوقطبی یا سیاه و سفید به دنیا نگاه می کرد و فرهتگ غرب را به کلی نفی می کرد و به همین خاطر قادر به یادگیری از غرب نبود. قوم محوران مذهبی فقط با تقلید کورکورانه از غرب مخالف نبودند ، بلکه به دلیل برتر دانستن فرهنگ خود ، جریان معتدل غربگرایی را نیز نفی می کردند. همین گفتمان خرد ستیز و ارتجاعی ما را به خاک سیاه نشانده است.

  • جوادی

    مشهور است که ایدئولوژی آزمون ناپذیر است. در اینجا ایدئولوژی ، جهان بینی را نیز در می گیرد. آزمون ناپذیری یعنی هیچ تجربه یا رویدادی نمی تواند نقص آن را آشکار کند، زیرا به نحو جزمی یعنی به عنوان یه پیش فرض ،کامل بودن آن پذیرفته شده است. عبارت اسلام به ذات خود ندارد عیبی، هرچه عیب است از مسلمانی ماست، بر آزمون ناپذیری یا ابطال ناپذیری اسلام اشاره دارد. اما آزمون ناپذیری ایدئولوژی هم ارز آزمون ناپذیری حکومت ایدئولوژیک نیست. هر حکومتی از جمله حکومت ایدئولوژیک آزمون پذیر است، یعنی می توان تلاش کرد تا نواقص آن یا به طور کلی ناکارامدی آن را نشان داد. گرچه هنوز هم این احتمال وجود دارد که باورمندان متعصب ایدئولوژی حکومت ایدئولوژیک مستقر، را حکومت راستین ندانند و بنابراین با تمسک به مفهوم ایدئولوژی راستین و در واقع با ادعای خوانشی دیگر ، ایدئولوژی را از اتهاماتی که حکومت ایدئولوژیک مسبب آن بوده ، تبرئه کنند. به همین خاطر است که شریعتی و امثال او نظریه اسلام راستین را علم می کنند و مجاهدین خلق هنوز به این دیدگاه ظاهرا وفادار ماندند. اگر یک خبر گزاری بین المللی اعلام نماید که گروه اسلام گرای بوکو حرام دست به فلان اقدام تروریستی زده است، تلویزیون سازمان مجاهدین خلق به ماهیت اسلامی این گروه نمی تواند اشاره کند، زیرا ِ آنها را اسلامی نمی داند. همینطور ج.ا نیز آنها را اسلامی نمی داند. هیچ خوانشی از اسلام به پلورالیسم اعتقاد ندارد و فقط خوانش خودش را عین اسلام و بر حق می داند و بقیه خوانشها را گمراه و انحرافی می داند. اینکه با توسل به خوانش بتوان یک متن را که دیگه با روح زمانه و خرد نقاد به وضوح ناسازگار است، نجات داد ، یک مساله قابل بررسی است. جمهوری اسلامی شاید مهمترین حکومت در تاریخ ایران بعد از ورود اسلام باشد. مهمترین به این معنی که اولین بار در این دوره طولانی تاریخی، سرنوشت روحانیت و اسلام با سرنوشت حکومت اسلامی گره خورده است. جمهوری اسلامی ، تا اندازه ای اسلام را آزمون پذیر و در معرض نقادی قرار داده است. با اطمینان می توان گفت، که از زمان اسلامی کردن ایران تا کنون، هیچ گاه اسلام به این اندازه در معرض آزمون و نقادی قرارنگرفته است. چرا ج. ا با وجود این همه سیاست های اشتباه و ناکارامدی ساختاری تا کنون دوام آورده است، پرسش بسیار مهمی است. قدرت اقناع اش همان قدرت معنوی اسلام است. به بیان دیگر قدرتش از اسلام عبادی و از محرم و صفر است و از همین شعله چراغش روشن است. همین اعتقاد توده به اسلام مانع اساسی در نقد اسلام بوده است. آیا عبور از حکومت ایدئولوژیک بدون نقد ایدئولوژی امکان پذیر است؟ حکومت اموی به عنوان مدعی حکومت اسلامی سرنگون شد و جای خود را به حکومت باز هم اسلامی به نام عباسی داد. اینجا فقط هیات حاکمه تغییر یافت نه ایدئولوژی. اما ج. ا به احتمال قوی آخرین حکومت اسلامی در ایران خواهد بود زیرا استحاله ارزشهای اسلامی در بین توده ها در حال وقوع است.

  • جوادی

    یه هشدار : در جایی خوانده بودم که در فرانسه روشنفکران با مشاهده سست شدن ارزشهای سنتی و دینی تلاش کردند یه نظام اخلاقی بدیل یعنی اخلاق سکولار را به جامعه معرفی کنند تا جامعه راحت تر وضعیت آنومیک را پشت سر بگذارد و دچار خلاء و به تبع فروپاشی اخلاقی نشود. متاسفانه اپوزسیون سیاست زده ما که خودشان را مبارز و تحلیل گر سیاسی می دانند ،کمترین توجهی به این مهم نمی کنند. این نیاز به بدیل اخلاقی را در سطح فردی کسانی که جویندگان راه حقیقت اند ،تجربه نموده اند و اهمیت آن در سطح اجتماعی به مراتب بیشتر است. جامعه ما به سختی در حال یه گذار فرهنگی _تاریخی است و باید مسایل همراه این گذار مورد توجه و چاره جویی اندیشمندان قرار گیرد. فقط به فکر جایگزینی نظام سیاسی(آلترناتیو سیاسی) نباید بود، نظام اخلاقی جایگزین نیز اهمیت دارد.

  • جوادی

    آیا اپوزسیون خودکامه وجود دارد؟ اگر بپذیریم که استبداد فقط یک شکل دارد و آن هم استبداد مستقر است، در آن صورت می توان نتیجه گرفت که گروه مخالف دموکرات است. اما اگر معتقد باشیم که استبداد دارای اشکال گوناگون است، در آن صورت مبارزه با استبداد مستقر به خودی خود دال بر دموکراتیک بودن موضع اپوزسیون نیست و دموکراتیک بودن اش باید مورد تحقیق قرار گیرد. کمی ازبحث تئوریک محض خارج می شویم و به تاریخ نگاهی می اندازیم تا پرتوی بر بحث افکنده باشیم. آیا در تاریخ جهان نمونه ای هست که در آن نیروهای سیاسی استبدادی علیه استبداد مستقر شورش کنند و آن را براندازند و استبداد جدیدی را جایگزین نمایند؟ در انقلاب های فرانسه و روسیه به روشنی این انتقال از استبداد کهنه به استبداد نو را مبینیم. بنابراین مبارزه با استبداد مستقر لزوما به بهترشدن منجر نمی شود و حتی ممکن است به استقرار استبداد بدتر از گذشته منجر شود. پس مبارزه با استبداد فی نفسه نمی تواند با ارزش باشد و ارزش اش همان ارزش نتایج اش است. انقلاب و جراحی ای که به بهبود ی منجر نشوند و مشکل را بدتر کنند نه تنها ارزشی ندارند ، بلکه ضد عقلانی و غیر اخلاقی اند. اگر تمام یا ا‌کثریت گروههای مخالف یک نظام استبدادی ، طرفدار دموکراسی باشند، خروجی مبارزه و انقلاب به احتمال بسیار زیاد ، استقرار دموکراسی خواهد بود. با این ملاحظات اگر نگاهی به ماهیت گروههای مخالف نظام پهلوی بیاندازیم، می بینیم که تقریبا همه مخالفان شاه فقط مدعی دموکراسی بودند و حتی تعریف عرفی دموکراسی را نیز قبول نداشتند. اکثرشان نه تنها گرایش استبدادی داشتند، بلکه حتی تمامیت خواه نیز بودند.ایدئولوژی های اصلی شرکت کننده در این انقلاب اسلام و مارکسیم و یاتلفیقی از این دو بودند که ذاتا تمامیت خواه اند. بدترین استبدادی که در تاریخ ظهور کرد، همین تمامیت خواهی بوده است. ما فرض می کنیم نظام پهلوی علاوه بر سکولار بودن ، اصول دموکراتیک را نیز مراعات می کرد، آیا انقلابی رخ نمیداد؟ برای جواب دادن به این پرسش یک پرسش دیگر اینجا لازم است و آن اینکه دموکرات بودن شاه به چه معنی می توانست تحقق یابد که مخالفان اصلی اش را قانع کند؟ ما می دانیم که با انقلاب سفید شاه سخت مخالفت شد. خوب از کجا معلوم با انقلاب سفید دوم شاه مخالفت نمی شد. افراطیون چپ و اسلامی با این اصلاحات قانع میشدند؟ علت واقعی مخالفت اسلام گرایان و روحانیون ، ماهیت سکولار سیاست های شاه بود نه استبداد شاه، بنابراین با فرض چرخش شاه به سمت دموکراسی، دلیل مخالفت روحانیون همچنان باقی می ماند. می ماند چپ ها، که شعار اصلی اونها مبارزه با سرمایه داری و امپریالیسم بود و این مساله نیز ربطی به استبداد یا دموکراسی نداشت، گرچه با تبلیغات به آن پیوند زده می شد. سازمان مجاهدین خلق دنبال تاسیس جمهوری دموکراتیک اسلامی بود، آیا دموکرات بودن شاه ، می توانست جاه طلبی و آرمانخواهی توهم گونه اونها را خاموش کند؟ در کدوم یک از نظام های مشروطه دنیا این تیپ اپوزسیون قادر به فعالیت بوده است. حزب توده که یه حزب رادیکال بود چه موقعی تاسیس شد؟ آیا خواسته های این حزب در چارچوب یک نظام سلطنتی ولو واقعا مشروطه قابل تحقق بود؟تاریخ نشان داده است که اهداف اپوزسیون سلطنت شاه چیزهایی فراتر از مشروطه بودند و به همین خاطر نیز از مشروطه عبور کردند. مگر بختیاز به اونها هشدار نداد که آقایان شما ادعا می کردید، یه عمر دنبال مشروطه هستید، خوب الان چرا همراهی نمی کنید. دلیلش روشن است، اونها آرمانشان تمامیت خواهی بوده است. مبارزه با استبداد مستقر از موضع تمامیت خواهی و استبدادی به هیچ وجه عقلانی و دموکراتیک نیست، حتی اکثریت مردم نیز در این بازی احمقانه مشارکت نمایند.

  • جوادی

    کسانی که فکر می کنند جمهوری خواهی راه ساده تر ، معقول تر و کم هزینه تری برای رسیدن به دموکراسی هست، لطف کنند و یه نگاهی به جمهوری خواهی در جهان سوم و به ویژه سرگذشت جمهوری در کشور همسایه یعنی ترکیه بیاندازند. در ترکیه یه جمهوری سکولار یا عرفی تاسبس شد. درایت و دور اندیشی آناتورک را در ایجاد یک نظام چند حزبی هم دیدیم . با همه این تمهیدات، چند تا کودتا در این جمهوری به وفوع پیوست؟ آیا در همین جمهوری،نخست وزیر را با کودتا از قدرت ‌خلع و حتی اعدامش نکردند؟ آیا عرفی بودن این جمهوری و چند حزبی یودنش مانع ظهور اسلام گرایی و به قدرت رسیدن اونها شد؟ آیا الان همین اسلام گرایان عرفی بودن این جمهوری را به خطر نیانداخته اند؟ خوب جمهوریخواهان ایران چه پاسخ هایی برای این مسایل دارند؟ آیا فرانسویان که راه جمهوری را انتخاب کردند، در مقایسه با بریتانیا راحت تر به دموکراسی رسیده اند؟ جمهوریخواهی در ایران به تاسیس نظام توتالیتر ج.ا انحامید، این تقصیر کیست؟ این تقصیر راه جمهوری خواهی نیست، پس تقصیر کیست؟ واژه جمهوری نه مترادف دموکراسی هست و نه معجزه گر است. هیچ تضمینی نیست که جمهوری سکولار بعد از جمهوری اسلامی یک نظام دموکراتیک باشد. سابقه غیر دموکرلتیک نیروهای جمهوریخواه و ایدئولوژی زدگی تاریخی اونها گواه نگرانی های من است.

  • جوادی

    در فروپاشی حکومت های کمونیستی در اروپای شرقی، کلیسا و مذهب هم نقش داشتند. چونکه یه تضاد اولیه و ماهوی بین اونها وجود داشته و قدرت اقناع این رژیم ها به شدت به کارامدی اقتصادی شان وابسته بود. به بیان دیگر یه بحران مشروعیت اولیه وجود داشت که بحران کارامدی احتمالی می توانست به راحتی اون بحران مشروعیت اولیه را تشدید کند و در نهایت همینطور نیز شد. حالا این وضعیت را با وضعیت جمهوری اسلامی مقایسه کنید‌. ج.ا نیز یک حکومت ایدئولوژیک و توتالیتر است، اما فرق اش با بقیه حکومت های توتالیتر آن است که بخش مهمی از ایدئولوژی اش قبل از تاسیس اش مورد اعتقاد اکثریت مردم بوده و بنابراین برخلاف سیستم های کمونیستی از مشروعیت اولیه برخوردار بوده است. این سیستم به خاطر ماهیت دینی اش ، اپوزسیون مذهبی نیرومند را در مقابلش ندارد. ناکارامدی مزمن چنین سیستمی برای باورمندان به دین، به معنی نادرست بودن یا دست کم نقص دین نیست و آنها را به اقدام علیه عوامل فرهنگی حامی سیستم بر نمی انگیزد. بنابراین قدرت اقناع رژیم تا حدود زیادی مستقل از مساله کارامدی است . این وضع تا زمانی که یه اپوزسیون غیر مذهبی نیرومند تشکیل نشده باشد، ادامه خواهد یافت.

  • جوادی

    نیچه می گوید نخستین پیروان یک جنبش بر علیه آن برنمی خیزند. این سخن در مورد انقلاب بهمن ۵۷ تا چه اندازه درست است؟ این سخن تقریبا در مورد اکثر طرفداران یه جنبش انقلابی از جمله انقلاب ۵۷ صدق می کند. فریاد ما انقلاب کردیم چه اشتباه کردیم ،صدای نسل درگیر در انقلاب ۵۷ یعنی همان نخستین پیروان یک جنبش نیست، بلکه این فریاد آزادیخواهی راستین و خودجوش نسلهای سوخته بعد از انقلاب ۵۷ است. اگر بگویم اکثریت نسل جوان و حتی اکثریت مردم ایران از گروههای سیاسی دخیل در انقلاب ۵۷، بیزارند، اغراق نکردم. اکثر این گروهها هنوز هم از لحاظ نظری چندان تحولی نسبت به پیش از انقلاب نکردند و گهگاهی با بیانیه ابراز وجود می کنند، ولی کار نظری جدی از اونها دیده نمی شود. هنوز هم به تعصبات حزبی و ایدئولوژیک گرفتارند و از همین منظر به گذشته می نگرند. هنوز هم انقلاب بهمن ۵۷ را با دستاویزهایی چون استبداد شاه، وابستگی شاه و نبود آزادی سیاسی و مهمتر از همه انحراف و دزدیده شدن انقلاب ،توجیه می کنند و نقش منش استبدادی و تمامیت خواهی خودشان را در ایجاد انقلاب و فلاکت کنونی منکر شده یا کمرنگ جلوه می دهند‌. مثلا می گویند فضای باز سیاسی اواخر حکومت شاه، حاصل فشارخارجی بویژه کارتر بوده است.کسی کمترین شناختی از تاریخ و تئوری های انقلاب داشته باشد، می داند که که اصلاحات سیریع و عمیق مثل سیاست فضای باز سیاسی ، جنبش انقلابی را تقویت خواهد کردو حتی باعث سقوط سیستم می شود. از طرفی مگر بر رژیم های خودکامه کنونی فشار بین المللی وارد نمی شود، پس چرا اونها تن به اصلاحات نمی دهند.اگر هم شاه نمی دانسته که فضای باز سیاسی ،انقلاب را تسهیل و تسریع می کند، بی شک کارتر و مشاورانش آن را می دانستند، پس در واقع با ایجاد فضای باز سیاسی به انقلابیون کمک کردند و نه به شاه. اگر این انقلاب به نفع غرب و فرانسه نبود، هرگز به انقلابیون در پاریس پایگاه نمی داد. کمک آلمانی ها به لنین در ایجاد انقلاب ۱۹۱۷ مگه چه بود؟ رساندن لنین با قطار به روسیه بوده است. همین اندازه دخالت از چشم تاریخ نویسان تیزبین پنهان نمانده است. یکی از طنزهای تلخ تاریخ، احتمال بالای سقوط فرمانروای اصلاح گر یا رفورمیست است. البته این بدان معنی نیست که حاکمان مستبد ضد اصلاحات مصون از سرنگونی اند. محمد علی شاه مثالی در این مورد است. هیتلر ، صدام ، قزافی و مبارک نمونه های دیگری در این موردند.

  • جوادی

    زیست پارادوکسبال یا متناقض چیست؟ آیا زیست دینی یه زیست متناقض است؟ کی یر کگارد معتقد بود که برخی آموزه های مسیحیت از دیدگاه عقلی به کلی نامعقول و حتی متناقض است و تنها می توان با ایمان قلبی بدانها معتقد بود‌. چگونه ذهن می تواند تناقض را تحمل کند؟ یک پاسخ می تواند انکار تناقض باشد. اما ابن پاسخ در مورد اندیشمند بزرگی چون کی یر کگارد صدق نمی کند، ولی چطور ایشان بر خلاف سایر مومنان ضمن تصدیق متناقض بودن بخش هایی از مسیحیت، همچنان به آن اعتقاد دارد؟ مومنان نمی توانند وجود تناقض در دین را تصدیق کنند و همچنان به آن ایمان داشته باشند.

  • جوادی

    در دوره استبداد صغیر شیخ فضل ا... نوری بیانیه ای در رد مشروطیت منتشر می کند و در آن به ارزش های آزادی و برابری حمله می کند . در بخشی از آن می گوید: در مملکت اسلامیه مشروطه نمی شود،زیرا محال است بوسیله اسلام ، حکم مساوات. اینکه محال است با اسلام حکم مساوات در نسبت مسلمانان با غیر شان درست است .اما درباره این گزاره که در مملکت اسلامی مشروطه نمی شود تاریخ و عقل چه می گویند؟ او نمی گوید که مملکت اسلامی نباید مشروطه شود،زیرا استفاده از کلمه محال بلافاصله بعد از آن با این تعبیر متناقض است. او ظاهرا به امتناع مشروطیت در مملکت اسلامی معتقد است. پس با این وجود ، مبارزه سرسختانه او با مشروطه چه توجیهی دارد؟ اگر من به مصونیت بدن خود در برابر بیماری ها معتقد باشم، مقابله با عوامل بیماریزا چه دلیلی خواهد داشت،آیا عمل زائد و بیهوده ای نخواهد بود؟ پس اگر قبول کنیم گه به استثنای ریاکاری، عمل موافق عقیده است، بنابر این وقوع عمل مبارزه با مشروطیت به معنی اعتقاد به امکان پذیری آن در مملکت اسلامی است. مملکت اسلامی مشروطه نمی شود، مثل این است که بگوییم مملکت اسلامی مدرن نمی شود، یا حتی بگوییم مملکت اسلامی، غیر اسلامی نمی شود، مگر مملکت زرتشتی ،مملکت غیر زرتشتی نشد؟ بنابر این هر چند این پدیده در تاریخ نادر بوده ولی به لحاظ عقلی امکان پذیر هست. بنابراین با وجود اینکه محال است با اسلام حکم مساوات، ولی این در عمل نمی تواند سد غیر قابل عبور در راه استقرار مشروطه شود. مشروعه خواهی می تواند سخت مقاومت کند و حتی پیروزی هایی به دست آورد، ولی این مبارزه همچنان ادامه دارد. در این مبارزه فرسایشی و طولانی ایران دموکراتیک خواهد شد ،حتی به قیمت غیر اسلامی شدن فرهنگ.

  • جوادی

    آیا ایده مشروطه به لحاظ تاریخی ایده ای لیبرالیستی است و به همین خاطر اکثر چپ ها با آن مخالفند و به تبع خواهان جمهوری اند؟ چرا اقرار نمی شود که انقلاب ۵۷ که بدون مشارکت جپ ها امکان پذیر نبود، انقلابی علیه مشروطه و لیبرالیسم هم بود؟

  • جوادی

    آیا اگر شاه دموکرات بود باز هم انقلابی رخ میداد؟ ابتدا باید دموکرات بودن را تعریف کنیم. آیا این اصطلاح از دید گروههای مخالف شاه دارای معنی و تعبیر یکسانی است؟ اگر شاه می خواست دموکرات باشد، یا باید لیبرال دموکرات می بود یا سوسیال دموکرات. البته با توجه به سیاست های نوسازی و اقتباس از غرب، احتمال لیبرال دموکرات شدنش بالاتر بود. آیا همه مخالفان شاه طرفدار لیبرال دموکراسی یا سوسیال دموکراسی بودند؟ گروه اصلی مخالف شاه ،روحانیون بودند که مخالف لیبرال دموکراسی و سوسیال دموکراسب بودند.آرمان مجاهدین خلق تاسیس جمهوری دموکراتیک اسلامی بود. کمونیست ها هم به سانترالیسم دموکراسی اعتقاد داشته اند. جبهه ملی نیز تحت سلطه ملی _ مذهبی ها بود که هنوز هم معلوم نیست به دموکراسی اعتقاد دارند یا به اندیشه خود متناقض دموکراسی دینی. بنابر این با توجه به دیدگاههای رادیکال تقریبا همه گروههای مخالف شاه و سلطنت مشروطه، مساله دموکرات بودن شاه نمی توانست مانع انقلاب شود. در ضمن انقلاب در یک دموکراسی نوپا و شکننده نیز محتمل است و حتی بالا آمدن یک حزب فاشیستی و ضد دموکراسی.

  • جوادی

    کاش شاه وعده برگزاری انتخابات آزاد را محقق می کرد و اونوقت می دیدیم که انقلابیون دستاویز دیگری برای حمله به شاه پیدا می کردند. فصل مشترک همه گروههای مخالف شاه چه می توانست باشد؟ یا تمامیت خواهی بود یا هیچ اشتراک دیگری نداشتند جز دشمنی با شاه. خوشبختانه یا بدبختانه تقریبا تمام این گروهها الان هم یا در قدرت اند،یا سودای کسب قدرت دارند، آیا می توانند تحت عنوان دموکراسی خواهی و مبارزه با استبداد حتی با هم گفتگو کنند؟ سایه همدیگر را با تیر می زنند. اگر دستاویز شان در پیش از انقلاب این بود که انتخابات مجلس فرمایشی است اگر همه در انتخابات آزاد فرضی شرکت می کردند و باز بنا به فرض مردم اونها را انتخاب می کردند، پارلمان حاصل می توانست با این همه اختلاف ها و تضادهای ایدئولوژیک کار کند؟ اگر اونها می توانستند پیش از انقلاب در یک پارلمان کنار هم بنشینند، پس الان چرا نمی توانند حتی با هم گفتگو کنند، تشکیل مجلس ملی پیشکش.

  • جوادی

    یه عده الان ممکن است بگویند، جمهوری اسلامی کنونی نه جمهوری است، نه اسلامی. همانطور که خانم فائزه هاشمی اخیرا چنین نظری را بیان کرد. گویا مفاهیم جمهوری و اسلامی از دید ایشان و امثال او منزه و غیر قابل نقد اند و عیب فقط از هیات حاکمه و عملکرد شان است، نه فلسفه سیاسی حکومت. نقد ایشان نقدی سطحی از وضع موجود است، اگر نگوییم سطحی ترین اش. فرض کنیم انقلابی در ایران به وقوع بپیوندد و قانون اساسی کاملا جدیدی را به جای قانون اساسی فعلی بنشاند، آیا به این بهانه که حاکمان جمهوری اسلامی در عمل پایبند به قانون اساسی نبودند، پس انقلاب فرضی انقلابی علیه جمهوری اسلامی نبود. کسی که آشنایی مقدماتی از علوم سیاسی داشته باشد ،می داند که همواره سیاست در عمل تا اندازه ای از فلسفه سیاسی خویش منحرف می شود، اما با وجود این حقیقت، هر انقلابی، انقلاب علیه قانون اساسی و حتی فلسفه سیاسی تعبیر می شود‌. همین دیدگاه درباره سلطنت پهلوی و انقلاب ۵۷ هم صادق است. انقلابیون می گویند شاه به قانون اساسی مشروطه پایبند نبود و به همین خاطر انقلاب بهمن ۵۷ لازم بود، اما با وجود اینکه مدعی سرنگونی رژیم دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی بودند و از این بابت مدت کوتاهی در خماری و سرور بودند،ولی اشاره نمی کنند که انقلاب ۵۷ انقلابی علیه مشروطیت هم بود. مگر تاریخ مشروطه بخشی از این تاریخ دوهزار و پانصد ساله نبود. در ضمن اگر شاه مستبد بود ،یعنی به قانون اساسی مشروطه پایبند نبود، عقل سلیم حکم می کند که باید شاه را از قدرت خلع کرد نه اینکه همان قانون اساسی ای را برانداخت که ما شاه را به عدول از آن متهم می کنیم. اگر شاه با عدول از قانون اساسی مشروطه گناه نابخشودنی خیانت را مرتکب شد، اونهایی که این قانون را ساقط کردند و گناهی بالاتر از عدول را مرتکب شدند، شایسته چه عنوانی هستند؟ شاه با انقلاب سفید گام بزرگی در راه ترقی ایران برداشت، در نهایت هم پیام انقلاب را شنید و برای نجات کشور دست کمک به سوی جبهه ملی دراز کرد. جبهه ملی دراین وضعیت دچار اختلاف شد. دو نوع پاسخ به این درخواست داده شد پاسخ مساعدت و پاسخ انتقام جویانه بایکوت و اصرار بر همراهی با انقلابیون. تاریخ درستی کدوم راه را نشان داد؟ نمیشه که دو راه متضاد بختیار و راه بازرگان و سحابی هر دو درست باشند. تاریخ درستی راه بختیار را به وضوح نشان نداده است؟

  • جوادی

    کارل پوپر در کتاب اسطوره چارچوب می گوید: انسان تا اندازه ای که حیوان ایدئولوژیک است، حیوان ناطق(عقلانی) به شمار نمی آید. روشن است که در این جمله ایدئولوژی در برابر عقلانیت قرار می گیرد. اگر ایدئولوژی را اعم از دین بدانیم و عقلانیت را در معنای خاص فلسفه ورزی در نظر بگیریم، می توان گفت انسان تا اندازه ای که حیوان دینی است، حیوان فلسفی نیست. البته این نظر مورد پسند کسانی که به التقاط دین و فلسفه یا به اصطلاح به سنتز دین و فلسفه اعتقاد دارند، نخواهد بود. البته آنچه که فلسفه دینی و به خصوص فلسفه اسلامی نامیده می شود، هر گز سنتز به مفهوم هگلی نیست و از لحاظ تاریخی نیز مقدم بر فلسفه هگل بوده است. در فلسفه دینی ، جزم های دینی به عنوان مبنای تفکر در نظر گرفته می شوند و این مهمترین انحراف از روش تفکر فلسفی است. گرچه فلسفه دینی مدعی پیروی از روش فلسفی است. در فلسفه دینی بر خلاف تفکر ناب فلسفی تفکر آزادانه پیش نمی رود ، بلکه برعکس در مسیر خاصی پیش می رود، یعنی در جهت اثبات اندیشه های از پیش پذیرفته شده دینی. در این روش هیج حقیقت جدیدی کشف نمی شود، بلکه هدف تحکیم و تثبیت حقایق از پیش نازل شده می باشد. هدف اصلی فلسفه دینی، دفاع از دین در برابر فلسفه با سلاح خود فلسفه یعنی استدلال و عقلانیت است. هدف نابودی فلسفه و دست کم در حاشیه قرار دا ن تفکر ناب عقلانی است. مشابه این ستیزه جویی با عقلانیت را در تاریخ مشروطه می بینیم. تز مشروطه مشروعه کاملا مشابه تز فلسفه اسلامی است. هدف تز مشروطه مشروعه مبارزه با مشروطه از راه دگرگون کردن معنی و مضمون اصلی آن به بیان دیگر از راه تحریف آن بوده است. وقتی تیزی یه چاقو رو از آن بگیری و چاقو نتواند ببرد، در واقع دیگه چاقو نیست. مشروطه مشروعه به انحراف کشاندن مشروطه و تهی کردن آن از مضمون عرفی یا سکولارش بوده است. انحرافی که از آغاز مشروطه ایرانی دچارش شد و در انقلاب مشروعه ۵۷ منجر به سقوطش شد. چرا انقلاب ۵۷ را به درستی انقلاب مشروعه نمی نامند تا بر تقابل آن با مشروطیت تاکید شود؟ چون تقیه و مصلحت جویی اجازه اینکار را نمی دهد. شاه از قانون اساسی مشروطه تا حدی عدول کرد ولی مخالفان شاه به بهانه دموکراسی خواهی و عدالت خواهی برای درست کردن ابرو، چشم را کور کردند. باید به این دوستان به خاطر کور کردن چشم، آفرین هم گفت!

  • جوادی

    قدرت مهم روحانیون در منبراست. وقتی مردم پای منبر می نشینند، یعنی رایطه فرودست _ فرادست را قبول کردند،این یعنی سلطه فرهنگی و معرفتی روحانیون. از همین خشت اول کج است که ساختار فرهنگ و سیاست ما کج می رود. اینهمه بر مبارزه فرهنگی با استبداد تاکید دارم به خاطر همین ریشه یابی هاست. تحریم منبر حتی از تحریم انتخابات مهمتر است و نتایجش عمیق تر. این یک مبارزه خشونت پرهیز یعنی مسالمت جویانه برای رسیدن به آزادی و دموکراسی است.

  • جوادی

    اکثر نخبگان ما که در انقلاب بهمن ۵۷ شرکت داشتند،مدتها قبل کشف کرده بودند که سلطنت و دموکراسی ناسازگارند ولی اسلام و دموکراسی قابل جمع اند. استبداد و فساد را منحصرا در شاه و سلطنت می دیدند و شعار سر میدادند که تا شاه کفن نشود ،وطن وطن نشود. یکی از اینها الان نیست بیاد جواب بده که شاه و سلطنت مدتها کفن شدند ولی وطن وطن تشد که ویرانه شد. بدون حب و بغض چپ گرایانه یا اسلام گرایانه به دنیا نگاه کنیم خواهیم دید که سازگاری سلطنت و دموکراسی در قالب سلطنت مشروطه قرنها است که وجود داشته، اما سازگاری اسلام و دموکراسی یا سازگاری کمونیسم و دموکراسی هیچ جا رخ نداده است. بله نخبگان علی رغم ادعای ظاهرا پرنخوت غرب ستیزی ،اصطلاح دموکراسی را بدون درک معنی اصلی اش، از غرب می گیرند ، سپس تلاش می کنند به اصطلاح آن را با شریعت اسلام تطبیق دهند و از این رهگذر موجود ناقص الخلقه و علیل ی به نام دموکراسی دینی متولد میشود. این است داستان تلخ دموکراسی خواهی نخبگان به اصطلاح نواندیش ما.

  • جوادی

    اگر اعتقاد به پیش فرض ها یا اصول برای اجتناب از تسلسل و دور ضروری است، اما اعتقاد به سازگاری اصول و نیز تمامیت دستگاه، ضرورتی ندارد. منظور از تمامیت دستگاه در اینجا حل تمام مسایل و یا تصمیم پذیری تمام گزارهای دستگاه است. سازگاری اصول یک دستگاه نظری همیشه یک مساله تصمیم ناپذیر دز آن دستگاه است. جزمیت را می توان اعتقاد ناموجه به سازگاری و تمامیت یک مکتب تعریف نمود. انسانهای جزم اندیش کوچکترین تردید در اصول را نمی توانند تاب بیارند و گویا بدون یقین هرگز قادر به ادامه زندگی نیستند،اما طبع فلسفی به خوبی قادر به تحمل شک است و نیز شک را ابزار جستجوی حقیقت می داند. محافظه کاری افراطی و رادیکالیسم هر دو دچار جزمیت اند زیرا هر دو دیدگاه به اندازه کافی قادر به شک ورزیدن در اصول شان نیستند و به سازگاری و تمامیت ایدئولوژی و جهان بینی شان معتقدند. هر دو مکتب نامبرده مخالف خود انتقادی و رفورم هستند. اما تا دلتان بخواد از دیگر اندیشی انتقاد می کنند. همه مکاتب دیگر غیر از خودشان را زیر تیغ نقد می برند. اونها در جستجوی حقیقت نیستند، بلکه برعکس اونها فکر می کنند به حقایق اصلی زندگی اشراف دارند و به همین خاط میل حقیقت جویی در اونها مدتها قبل متوقف شده است. وقتی فکر کنید به تمام حقایق اصلی دست یافته اید ،دیگه حقیقت جویی چه معنایی می تواند داشته باشد، این است فرق اساسی مومنان با جویندگان حقیقت.

  • جوادی

    در دموکراسی ها مجلس طبق قانون در راس امور هست، یعنی فرودست هیج نهاد دیگری نیست. یعنی تشریفاتی و توسری خور نیست. اما برعکس در نظام های خودکامه اما مدعی دموکراسی، مجلس در ته امور است و اونکه تمام قدرت را داره توصیه می کنه مجلس باید در راس امور باشد. روشن است که بیان همین توصیه دال بر آن است که جایگاه مجلس پایین است. اما این توصیه، توصیه غیر الزام آور است. مشکل ی که در قانون اساسی است فقط با اصلاح یا کنارگذاشتن آن قابل رفع است، البته با این فرض که در قانون اساسی جدید، آن مشکل وجود نداشته باشد. مشکل ساختاری با توصیه و شعار حل نمیشه. اگر اراده حاکم خودکامه این باشد که مجلس در راس امور باشد، در آن صورت جایگاه خودش تنزل پیدا خواهد کرد و به ندرت خودکامه ها در تاریخ به دلخواه از قدرت مطلقه صرف نظر کردند. در دموکراسی می گویند مجلس در راس امور هست، اما در دیکتاتوری که مدعی دموکراسی هست یا ادای آن را در می آورد ،می گویند مجلس باید در راس امور باشد. بنابراین بیان همین توصیه به روشنی دال بر خودکامگی است، گرچه ظاهرا و عوام فریبانه به نفع مجلس گفته شده است. کاش در تاریخ ما فقط با مشکل عوام گرایی روبرو بودیم، اما متاسفانه با مشکل بسیار بدتر عوام فریبی در سیاست روبرو هستیم. عوام فریبی یعنی عوام گرایی متقلبانه، یعنی همان توصیه ماکیاولی فیلسوف سیاسی به سیاست مداران.

  • جوادی

    می گویند تحقیق در اصول است و تقلید در فروع. این یک توصیه روش شناختی است. در مورد پیشنهاد معقول بودن تقلید در فروع می گویند چون تخصص می خواهد، به بیان دیگر استنباط احکام شرعی فرعی از عهده آدم های عادی بر نمی آید و کار تخصصی فقیهان است. پرسش مهمی که اینجا پیش می آید این است که اگر استنباط فروع دین امری تخصصی است، آیا تحقیق در اصول دین و استنباط اصول نیاز به تخصص ندارد؟ عقل در این باره چه می گوید؟ اصول از فروع مهم ترند و وقتی کسی قادر به استنباط فروع نباشد ،چطور از عهده تحقیق در اصول بر خواهد آمد؟ برای فریضه امر به معروف و نهی از منکر، تشکیلات عریض و طویل درست کردند، برای فریضه مهم تر تحقیق در اصول است و تقلید در فروع چه کار تشکیلاتی در طول تاریخ اسلام شده است؟ نه تنها این توصیه هیج گاه در عمل تشویق نشده که هیچ ، برعکس با مجازات ارتداد نیز مواجه شده است. برخلاف توصیه، تقلید در اصول به اندازه تقلید در فروع در طول تاریخ اسلام رواج داشته است. من حتی یه مورد هم سراغ ندارم که کسی با تحقیق دقیق در اصول، دیندار شده باشد. قبلا داستان دینداری تحقیقی غزالی را دیدیم که هرگز تحقیق به معنی واقعی کلمه نبوده است.

  • جوادی

    چه کسانی با نظریه سلطنت مشروطه مخالف اند؟ اگر نظریه مشروطه را اصلاحی در نظریه حقوق مطلقه الهی پادشاه بدانیم می توانیم راحت تر به پرسش بالا پاسخ دهیم. روشن است که نظریه حقوق مطلقه یک نظریه سنتی و بنابراین راست گرا است، اصلاح که به کلی یک اقدام معتدل است، اگر بر یک نظریه راست گرا اعمال شود،راست گرا بودن آن حفظ خواهد شد، به این اعتبار می توان گفت که مخالفان نظریه سلطنت مشروطه کسانی هستند که در وهله اول با راست گرایی و در وهله دوم با رفورمیسم سخت مخالف اند. حتی اگر به تاریخچه پیدایش اصطلاحات چپ و راست در ادبیات سیاسی نگاه کنیم، با سخن ما مطابقت دارد. بنابراین طبیعی است که دو سر طیف های چپ و راست ،یعنی رادیکالیسم چپ و راست با میانه روی و به تبع با سلطنت مشروطه سخت مخالف اند. درستی این فرضیه را در انقلاب بهمن ۵۷ نیز می توان مورد آزمون قرار داد. اما در مورد موضع چپ میانه راجع به ایده سلطنت مشروطه چه می توان گفت؟ با نگاه به تاریخ می توان هم مخالفت و هم موافقت را دید. اگر گرایش بختیار به سوسیالیسم درست باشد، ایشان یه چپ گرای میانه رو و در عین حال طرفدار مشروطه نیز بودند. همین طور حزب کارگر بریتانیا که در جناح چپ میانه قرار می گیرد و به سلطنت مشروطه وفادار است. البته کسانی را که از روی بغض با سلطنت مشروطه مخالفت کردند را حساب نکردیم، جبهه ملی مثالی در این مورد است.

  • جوادی

    آقای علی افشاری در برنامه ای در یکی از شبکه های تلویزیونی از جنبشی انتقاد کردند که تلاش می کند دوران پهلوی را بهتر از آنچه بود جلوه دهد و به قول ایشان از این دوره سفید نمایی کند. دوست عزیز و تحلیلگر ، کاش به همان اندازه که به سفید نمایی حساسیت دارید، کمی به سیاه نمایی نیز حساس می بودید. ایران دوره پهلوی بهشت نبود ولی جهنم هم نبود. اما شعار دیو چو بیرون رود، فرشته در آید ، اگر به معنی سیاه نمایی و حتی توهم نیست ،پس چیست؟ فکر نکنم در کل عمرتان حتی یه بار هم به این نوع سیاه نمایی ها از دوران قبل انتقادی کرده باشید. آزادی سیاسی نبود، ولی دوچرخه سواری که ممنوع نبود.دختری به خاطرممنوعیت رفتن به ورزشگاه ها تغییر چهره نمی داد و یا خود کشی نمی کرد. چرا امثال شماها به این موضوعات حساس نیستند. به نظرم اون نسل انقلابی لیاقت همون اندازه آزادی های فردی را هم نداشتد، چون قدر ش را نمی دانستند. قدر عافیت را کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید. آیا انقلاب ۵۷ برای دموکراسی و تحقق حقوق بشر بود؟ اگه بود پس چرا در قانون اساسی اش بازتاب نیافت؟ وقتی از دموکراسی حرف می زنیم باید مشخص کنیم کدوم گروه شرکت کننده در انقلاب به دموکراسی اعتقاد داشت؟آیا جنگ قدرت بعد از انقلاب موضوعی شناخته شده در تاریخ نبود؟ آیا انقلاب فرزندان خود را می بلعد موضوعی تازه در تاریخ بود؟ یه کسی که به آزادی پوشش اعتقاد ندارد، حق ندارد از قانون ضد حجاب در یه کشور اروپایی به بهانه آزادی، انتقاد کند. به همین دلیل طرفداران حجاب اجباری حق ندارند از بی حجابی اجباری و سیاست کشف حجاب انتقاد کنند،زیرا هر دو حالت بر خلاف آزادی است. طرفداران استبداد دینی یا استبداد کمونیستی با چه توجیهی حق انقلاب بر علیه قانون اساسی مشروطه را داشتند؟ انقلاب ۵۷ انقلاب نیرهای آزادیخواه و دموکراسی خواه علیه استبداد نبود، انقلاب هواداران تمامیت خواهی علیه استبداد سکولار غیر توتالیتر بود. دیگه آرزوی شنیدن من پیام انقلاب شما را شنیدم رو باید به گور برد. ما با انقلاب مشروطه به پارلمانتاریسم رسیدیم، بعدش هم به سکولاریزم، گرچه هردو اندیشه نتونستند درست وحسابی مستقر شوند،ولی با جمهوری خواهی و انقلاب ۵۷ به چی رسیدیم؟ به ممنوعیت دوچرخه سواری زنان و حجاب اجباری و... این است دستاورد جمهوری خواهی و انقلاب علیه مشروطه.

  • جوادی

    ارنست بلوخ می گوید کاش مارکس احتمال دیکتاتوری حزبی را می داد و من اضافه می کنم، کاش مارکس احتمال انقلاب دینی یا راست گرای افراطی را هم میداد. اگر مارکس چنین احتمالاتی را میداد و پیروان اش نیز خوب این نظرات را هضم می کردند، اونوقت در یه ائتلاف نامیمون با راست مذهبی و تئوکرات ها مشارکت نمی کردند و از نامیدن انقلاب ۵۷ به نام انقلاب اسلامی شوکه نمی شدند ،زیرا از دید مارکسبسم ،انقلاب یه فرآیند تکاملی است و نه پدیده ای رو به عقب یا به اصطلاح ارتجاعی. ارتجاع یک پدیده مهم سیاسی و تقریبا مدرن است. ارتجاع بر خلاف تصور عده ای یک دشنام نیست. ارتجاع یه گفتمان هویت و ضد مدرنیته و توسعه است. اینکه عده ای دوست ندارند چنین عنوانی را در باره خود بپذیرند، از سر تاکتیک است، زیرا ارتجاع دارای بار منفی است و گرنه خودشان می دانند که مرتجع هستند. در کتاب اینک دین با عنوان فرعی سرشت ایمان در عصر مدرن اثر جان دی. کپیوتو به این موضوع ارتجاع تا حدی توجه شده است و مورد واکاوای قرار گرفته است. وقوع انقلاب اسلامی ۵۷ به هر دلیلی که باشد، یه مثال نقض روشن برای نظریه مارکسیستی انقلاب است. البته اگر نخواهیم از اصطلاحات نامعقولی چون دزدیده شدن یا مصادره انقلاب استفاده کنیم. حتی اگر بنا به فرض این عبارات دارای معنی باشند باز هم نقصی برای نظریه انقلاب مارکس هستند، زیرا این احتمالات را در نظر نگرفت. اگر خودم یه چپ گرا یا ملی گرا بودم و جاده صاف کن روحانیون در کسب قدرت ، از خودم خجالت می کشیدم.

  • جوادی

    اگر سلطنت پهلوی علاوه بر سیاست های توسعه اقتصادی و اجتماعی در جهت اصلاحات سیاسی نیز گام بر می داشت، آیا این اصلاحات با توجه به شرایط جنگ سرد و مد بودن جریان چپ در جوامع جهان سومی و نیز تقویت بنیادگرایی مذهبی از سوی غرب برای مقابله با کمونیزم، مورد قبول گروههای مخالف رژیم سلطنتی قرار می گرفت؟ با دلیل و مدرک باید به این پرسش اساسی پاسخ داد و نه با حب و بغض ایدیولوژیک. انقلاب مشروطه نتوانست نظام قدرتمند و تاریخی فئودالیسم را نابود کند و این کار توسط شاه و تحت عنوان انقلاب سفید تحقق یافت. موضع مخالفان شاه نسبت به این سیاست رادیکال ترقی خواهانه چه بود؟ همه می دانیم که مخالفان شاه بغض آلود و غیر واقع بینانه انقلاب سفید را تحقیر و نفی کردند. در همین دوره است که روحانیون و محافظه کاران به شدت از شاه و سیاست هایش انتقاد می کنند. چپ ها هم به بهانه های واهی مبارزه با امپریالیسم و عدم سازش با سرمایه داری و بهانه های بی اساس دیگر، طرح انقلاب سفید شاه را بی اعتبارو کم اهمیت جلوه می دهند. اصولا رادیکالیسم علاقه ای به شناخت اصلاح پذیری رژیم مستقر ندارد صرف نظر از اینکه رژیم اصلاحات را در دستور کار قرار داده یا نه، چون رفورم را قبول ندارد و خواهان براندازی بوسیله انقلاب است. حال فرض کنیم انقلاب سفید دومی توسط شاه برای برگزاری انتخابات و استقرار دموکراسب صورت می گرفت،آیا این طرح نیز سرنوشتی شبیه اصلاحات ارضی پیدا نمی کرد؟ آیا مخالفان رادیکال شاه به این اصلاحات روی خوش نشان می دادند؟ واکنش احتمالی چپ ها این بود که دموکراسی بورژوایی قابل قبول نیست، اسلام گرایان می گفتند این دموکراسی غربی است و با احکام نورانی شریعت در تضاد است. جبهه ملی هم که دنبال انتقام گیری بود، روشن است که طرف حق و عقلانیت رو نمی گرفت. بنابراین سیاست انقلابی گری مخالفان را در آن شرایط نمی شد به هیچ راهی مهار کرد. پس دوستان شرکت کننده در انقلاب ۵۷ و مغضوب شدگان بعدی بی اساس نگویید شاه مستبد بود و به این خاطر انقلاب کردیم، اگر شاه دموکرات هم بود، شما بهانه های زیادی برای انقلاب داشتید. شما انقلاب می کردید ،چون نه از تاریخ و نه از روحانیت و نه از انقلابها و نه از دموکراسی به معنی واقعی کلمه اطلاعات لازم نداشتید. شاه ده تا انقلاب سفید در کشور هم انجام میداد ،باز هم شما همه اونها را به بهانه های واهی محکوم می کردید.شعار شما تا شاه کفن نشود وطن وطن نشود بود و این قبیل شعارها شما انقلابیون دچار توهم دیو چو بیرون رود فرشته درآید بودید. هنوز اپوزسیون رژیم شاه زنده اند و به جای اینکه به مبارزه با استبداد مستقر بپردازند، دارند اشتباهات فاحش خود در ایجاد انقلاب ۵۷ را توجیه و ماست مالی می کنند. الان دارند با گفتمان احیای مشروطه می جنگند، به جای جنگیدن با گفتمان مستقر.

  • جوادی

    گناه دیکتاتوری سلطنت پهلوی علی رغم سیاست های توسعه و نوسازی و گرایش به سکولاریزم، در نهایت به حساب ایده سلطنت مشروطه نوشته شد و این ایده در انقلاب ۵۷ کنار زده شد. جبهه ملی و بقیه مخالفان شاه، سلطنت پهلوی را سلطنت غیر قانونی می نامیدند، من نمی دونم منظور شون کدوم قانون بود . ولی برای اینکه این ادعا معقول باشد، باید منظورشان را قانون اساسی مستقر یعنی قانون اساسی مشروطه دانست. مبارزه مسلحانه و حمله به پاسگاه سیاهکل و کشتن ماموران بی گناه خلاف قانون نبود؟ ممکن است به اصل هدف وسیله را توجیه می کند ،توسل جویند. ولی این اصل خلاف انسانیت و فروپاشنده اخلاق است‌. اگر این اصل مورد قبول عموم قرار گیرد، کل شیرازه اخلاق و به تبع شیرازه جامعه از هم می پاشد. بله این اصل تیغ دولبه نیز هست و انقلاب فرزندان خود را می بلعد نیز بر اساس همین اصل صورت می گیرد‌‌. اراده معطوف به قدرت برای قدرت نیز می تواند از این اصل استفاده کند. حفظ قدرت از واجب ترین واجبات است و برای حفظ نظام حتی می توان اصول را معلق کرد ،چیزی جز تقدیس قدرت و اصل هدف وسیله را توجیه می کند نیست. بله شاه در عمل از قانون اساسی مشروطه تخطی کرد ولی انقلابیون آن را ساقط کردند‌. حکومت شاه بر اساس قانون اساسی مشروطه غیر قانونی بود،ولی ساقط کردن همین قانون، اشکالی نداشت. سیر طعنه زد به پیاز که توای مسکین چقدر بد بویی. مثالی میزنم تا قضیه روشن تر شود. دیکتاتوری حکومت فعلی به شخص حاکم بر می گردد یا به قانون اساسی؟ اگر قانون اساسی ج.ا خودکامه نباشد ،بنابراین اتوکراسی یا حکومت فردی، خلاف قانون اساسی است و باید با آن مبارزه شود و نه با قانون اساسی. محمد علی شاه از قانون اساسی مشروطه عدول کرد، اما مشروطه خواهان شاه خودکامه را از قدرت برکنار کردند ،نه اینکه مشروطه را براندازند. اگر نوشتن گناه یک شاه به حساب سلطنت مشروطه روا باشد، پس همین مطلب در مورد جمهوری و اسلام نیز صدق می کند. دیکتاتوری ج.ا باید تقصیر جمهوری و اسلام تعبیر شود. البته من در مورد جمهوری چنین عقیده ای ندارم، زیرا اونقدر دچار بغض نیستم که نتوانم نظام های دموکراتیک درقالب جمهوری را ببینم. اما جمهوریخواهان ایران تحت تاثیر بغض نمی توانند متقابلا در مورد مشروطه چنین فکری داشته باشند.

  • جوادی

    آیا مشروطیت و دموکراسی منهای سکولاریزم ممکن است؟ برای پاسخ به این پرسش باید نوع حکومت قبل از مشروطه را بررسی کرد. قبل از مشروطه، حکومت سلطنت مطلقه است و فلسفه سیاسی آن نظریه حقوق الهی فرمانروا است. بر اساس این نظریه ،حکومت حق خدا است و شاه یا سلطان یا به طور کلی فرمانروا به عنوان نماینده خدا، مشروعیت اش را از خدا می گیرد. تئوکراسی به همین معنی است. بارها گفتم که تئوکراسی بر الهیات دینی(تئولوژی دینی) استوار است. به نظر من گرچه می شود به دین اعتقاد داشت ولی به حکومت دینی اعتقاد نداشت، اما این پدیده زمانی رخ میدهد که دینداری را امر خصوصی بدانیم. اما همین عقیده یک عقیده سکولار هست و این عقیده با تجدید نظر در الهیات دینی بدست می آید. به بیان دیگر گذار از حکومت دینی به حکومت سکولار ،مستلزم گذار از الهیات دینی به الهیات سکولار است. مشروطه اصلاح رادیکال نظریه حقوق مطلقه الهی و در واقع دنیوی کردن اندیشه حکمرانی است. مشروطه در برابر مطلقه الهی یا همان مشروعه قرار دارد. بنابراین من تعجب می کنم از کسانی که این تناقض ساده را نمی توانند درک کنند. نپذیرفتن اندیشه ناسازگاری مشروطه مشروعه یا دموکراسی دینی پیامدهای خطرناک و فاجعه باری برای ایرانیان داشته است و هنوز هم درگیر همین پارادوکس هستیم. پارادوکس دیگری که در تاریخ معاصر تجربه کردیم، جمع سلطنت مطلقه و سکولاریزم بود. این پارادوکس دوم خود ناشی از پارادوکس اول بوده است. مبتکر پارادوکس اول شیخ فضل ا... نوری بوده است که از دشمنان سر سخت دموکراسی و سکولاریزم بوده است. مشروطه مشروعه یعنی مشروطه غیر سکولار و این نقض مشروطه است. اگر این پارادوکس وجود نداشت، استبداد سکولار رضاه شاه چه ضرورتی پیدا می کرد؟ اصل دوم متمم قانون اساسی ، با روح مشروطیت که از اساس نهادی سکولار بود،ناسازگار بود. برای حل این پارادوکس چه راهی پیش رو جامعه وجود داشت؟ آیا میشد از راه مجلس این پارادوکس را از قانون اساسی مشروطه حذف کرد؟ آیا روحانیون مخالف سکولاریزم، اجازه چنین کاری رو میدادند؟ طرح جمهوری عرفی می توانست یک راه حل این پارادوکس باشد، که دیدیم علمای دینی آن را در نطفه خفه کردند. بنابراین برای حل این پارادوکس موجود در قانون اساسی مشروطه ، اندیشه استبداد سکولار سر بر آورد که خودش به نوعی دیگر با روح مشروطیت ناسازگاری داشت. یعنی برای حل پارادوکس مشروطه مشروعه ، سکولاریزم آمرانه پدیدار شد. بنابراین اگر از ابتدا مساله سکولاریزم در جنبش مشروطه حل میشد، دیگر استبداد سکولار پهلوی توجیهی نداشت. سلطنت پهلوی سرنگون شد ،ولی هنوز ما گرفتار پارادوکس صدر مشروطیت یعنی پارادوکس مشروطه مشروعه هستیم. ما هنوز هم نمی دانیم که جمهوری مترادف دموکراسی نیست. هنوز جمهوری افلاطون را نخوانده ایم. هنوز نمی دانیم که استبداد تحت عنوان جمهوری هم امکان پذیر است. اگر این حقایق را درک می کردیم ،هرگز به پارادوکس دموکراسی دینی تحت عنوان جمهوری اسلامی رای نمی دادیم. اگر جمهوری را به معنی دموکراسی نمی گرفتیم، جمهوری اسلامی نمی توانست مدعی دموکراسی اسلامی باشد. هنوز هم از این نام جمهوری سوء استفاده می شود و مثلا ادعا می شود جمهوریت نظام را باید تقویت کرد و عده ای در مقابل بر اسلامیت نظام تاکید می کنند. عده ای هم که هنوز مطلق اندیش اند ، ژست سومی می گیرند و می گویند ج.ا نه جمهوری است و نه اسلامی. سازمان مجاهدین خلق و نواندیشان دینی چنین فکری را تبلیغ می کنند.

  • جوادی

    بعد از شصت و اندی سال دستگاه رسانه ای ضد پیشرفت ایران تازه یادش افتاده برنامه ای تحت عنوان ملکه و کودتا بسازد. آیا این نوع برنامه سازی ها در راستای سیاست قدیمی تفرقه بیانداز و حکومت کن نیست. انگلیس هنوز این سیاست را در مورد ایرانیان با موفقیت اجرا می کند. هنوز سقوط حکومت دکتر مصدق نیز یک مساله تفرقه انداز است. دشمنان ایران این زخم تاریخی را می خواهند تازه نگه دارند و هر چند سالی در این راستا اطلاعات ساختگی و بی ارزشی را به خورد رسانه ها می دهند و مصدقی ها و سلطنت طلبها را به جان هم می اندازند. انقلاب ۵۷ نیز بی ارتباط با همین هیاهوها نبوده است.

  • جوادی

    اما چرا هنوز مساله تحولات ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ برای عده ای از نخبگان و به تبع برای بخش از مردم مهم و مناقشه بر انگیز است؟ برای اینکه دو طرف قضیه هنوز درگیر کیش شخصیت اند. کیش شخصیت یعنی مقدس کردن یا برجسته کردن یک نفر در راس قدرت یا سازمان یا حزب. کسی که پیرو کیش شخصیت است، هیچ انتقادی را از شخصیت قهرمان مورد نظر خود نمی پذیرد. طرفداران دو آتشه مصدق و شاه از چنین دردی رنج می برند. هم شاه و هم دکتر مصدق به عنوان سیاستمداراز خطا مصون نبودند. کدوم انسان از خطا مصون است؟ به طرفداران سازمان مجاهدین خلق بگی بالای چشم خانم و آقای رجوی ابرو هست، سخت دفاع خواهند کرد. همین موضوع در مورد کلیه قهرمان پرستان صدق می کند‌. دیدن عکس آقای خمینی در کره ماه تشدید یافتگی کیش شخصیت تا حد توهم بوده است. هنوز اکثر ایرانیان و حتی نخبگان گرفتار کیش شخصیت اند.

  • جوادی

    چرا یادگیری از غرب تحت عنوان تحقیر آمیز غربزدگی محکوم می شود؟ در برخورد فرهنگی از جمله برخورد فرهنگ ایران و فرهنگ غرب سه وضعیت ممکن است رخ دهد. نفی کورکورانه فرهنگ غرب، قبول انتقادی فرهنگ غرب و قبول کورکورانه فرهنگ غرب. حالت اول زمانی رخ می دهد که فرهنگ خود را برتر بدانیم یعنی به اصطلاح جامعه شناختی اسیر قوم محوری شویم. قوم محوری داوری در مورد فرهنگ غیر خودی بر اساس ارزش های فرهنگ خودی و به تبع آن ،تفاوتها را به عنوان نابهنجاری تلقی کردن است. خوب پیامد طبیعی این نحوه نگاه، نفی یادگیری از غیر است. قوم محوری ناشی از ایده کامل بودن یک دین یا یک مکتب و به تبع کامل بودن فرهنگ دینی یا فرهنگ بر آمده از آن مکتب است. چنین فرهنگی، برخورد فرهنگی را اصولا تهاجمی تلقی کرده و در برابر آن موضع دفاعی می گیرد. حالت دوم وقتی پیش میاید که فرهنگ خود را نه برتر و نه فروتر بدانیم. حالت سوم که مانند حالت اول افراطی است ،وقتی رخ میدهد که دچار خود باختگی فرهنگی باشیم و فرهنگ خود را پایین تر از فرهنگ بیگانه بدانیم. در این صورت رویکرد یادگیری از غیر بنا به گفته پوپر به تقلیدکورکورانه از فرهنگ غیر تقلیل می یابد. متاسفانه در ایران جریان وسطی که طرفدار عقلانیت و ترقی بوده همراه جریان سوم توسط غرب ستیزان و خرد ستیزان (جریان اول) با یک چوپ رانده شدند، یعنی با عنوان غربزدگی محکوم شد.

  • جوادی

    چه کسانی مشروطه ایرانی را به شکست کشاندند؟ روزی برای اکثر مردم کامل روشن خوااهد شد که روحانیون و به طور کلی اسلام گرایان ،مشروطیت در ایران را به بن بست رسانده و در نهایت با همکاری دوگماتیسم چپ ، آن را برانداختند. دنیا به خاطر نظریه امتناع تفکر در فرهنگ دینی آقای دوستدار به ما نمی خندد، زیرا شبیه این دیدگاه را در مورد شخصیت انقلابی، اریک فروم بیان کرده است. نظریه آقای دوستدار با کمی جرح و تعدیل می توانددرست باشد، اما دنیا به خاطر نظریه متناقض دموکراسی دینی یا مشروطه مشروعه نه تنها به ما می خندد بلکه به حماقت و کج فهمی ما نیز یقین می آورد. هم تئوکراسی و هم دموکراسی قرنها قبل توسط خود متفکران غربی مطرح شده اند، اگر تلفیق این دو نظریه معقول بود، آیا به ذهن غربیان خطور نمی کرد؟ قضیه حزب الله یک حزب تئوکرات است را با قضیه حزب الله یک حزب دموکرات است، مقایسه کنید. کدوم قضیه به حقیقت نزدیک است؟ ولایت مطلقه فقیه یک نظام تئوکراتیک است، آیا این واضح نیست؟ آیا کلمه مطلقه در ادبیات سیاسی معادل استبدادی نیست؟ کسانی که خلاف این را به خورد مردم می دهند یا احمق اند یا مردم را احمق فرض کرده اند.

  • جوادی

    طرفداران حکومت دینی می توانند ادعا کنند، حکومت دینی بر دموکراسی برتری دارد. این ادعا دست کم معنی دار است، هرچند با آن مخالف باشیم. افلاطون هم مدعی برتری استبداد نخبگان بر دموکراسی بود. البته او دموکراسی را در معنی دموکراسی معرفتی در نظر می گرفت. او دموکراسی را غلبه عقیده عمومی بر دانایی یا معرفت می داند. بنابراین از دید افلاطون باور عمومی لزوما ویژگی های معرفت را ندارد. اگر معرفت را باور صادق موجه تعریف کنیم، این نظر افلاطون درست است. اما دموکراسی معرفتی را نمی توان غلبه عقیده عمومی بر دانایی در نظر گرفت، بلکه به معنی غیر تخصصی بودن و غبرانحصاری بودن کشف و فهم حقیقت است. طرفداران حکومت دینی ، در عین حال که دموکراسی معرفتی را قبول ندارند ولی مدعی دموکراسی دینی اند. در دموکراسی دینی، مجلس نمایندگان ظاهرا وجود دارد، اما جایگاه در خور ندارد. توصیه می شود، مجلس باید در راس امور باشد. پرسشی که پیش میاید این است که مگر در دموکراسی، قدرت اصلی در دست مجلس نیست؟ مجلس در راس امور باشد، زمانی کاربرد دارد که مجلس در جایگاه ممتاز قرار ندارد. دموکراسی دینی از دموکراسی فقط جنبه های ظاهری اش را می گیرد ، وگرنه از لحاظ محتوی، هیچ سنخیتی با دموکراسی ندارد.به بیان دیگر دموکراسی دینی نقاب دموکراسی را بر چهره می زند و در واقع همان استبداد تئوکراتیک است. امید وارم بعد از صد سال از مشروطه و حداقل از راه آزمون و خطا (تاسیس ج.ا) پی برده باشند که دموکراسی دینی نامعقول و از اساس نادرست است. انقلاب مشروطه در بسیاری از کشورها رخ داد، اما در هیچ جا ما تزویر مشروطه مشروعه را نمی بینیم. متاسفانه از بخت بد ما ایرانیان است که این تزویر ها در ایران ایجاد وموثر واقع می شود.

  • جوادی

    در مارکسیم نفی را اینگونه تعریف می کنند: غلبه نو بر کهنه، نویی که خود براساس کهنه پدید آمده است. مارکس می گوید: در هیچ زمینه ای تکامل جریان نمی یابد، مگر آنکه اشکال پیشین موجودیت خود را نفی کنند و ایشان مثال مشروطیت را اضافه می کنند که نفی سلطنت مطلقه به عنوان موجودیت سیاسی پیشین است. نفی دیالکتیکی یک روند تکاملی ، مثبت، خلاق و زاینده رشد است. برای من روشن نیست که آیا نفی دیالکتیکی بنا به تعریف تکاملی است، یا یک قضیه است که باید درستی آن نشان داده شود. مارکسیست ها می گویند نفی تنها و یک بار برای همیشه وجود ندارد به بیان دیگر هر نافی به نوبه خود نفی می شود. اگر انقلاب را نوعی نفی در نظر بگیریم، می توان گفت حق انقلاب تنها و یک بار برای همیشه وجود ندارد. آقای خمینی در سخنرانی معروفی از حق انقلاب و تعیین نظام سیاسی برای مخالفان سلطنت پهلوی دفاع کرد. مضمون سخن ایشان این بود که فرض کنیم که مردم آن دوره حق داشتند که با تاسیس مجلس موسسان سلطنت قاجا ر را نفی کنند، آنها چه حقی داشتند که برای این دوره تعیین تکلیف کنند. یعنی اگر آنها حق نفی داشتند، ما هم حق نفی داریم. اما کسی اون زمان جرات نکرد یا به ذهن اش نیامد که به ایشان بگوید که این حق برای نسلهای بعدی هم محفوظ هست یا نه. البته به نظر میرسد که مارکسبست ها مانند طرفداران ج.ا حق انقلاب را حق ویژه خود و بنابراین معتقدند تنها یک بار وجود داشته است. این یکی از تناقضات انقلابیون است. انقلابیون زمانی که به قدزت رسیدند و رژیم مورد نظر خود را تثبیت کردند، تبدیل به محافظه کار می شوند. مارکسیست ها می گویند که نفی دیالکتیکی خصلت مترقی دارد و نظام برده داری را نفی کمون اولیه ( جامعه اشتراکی بدوی) می دانند. پرسشی که اینجا پیش میاد این است که از چه جنبه ای جامعه برده داری از کمون اولیه پیشرفته تر است؟ امید وارم برای جواب دادن به این پرسش دوباره به مفهوم نفی متوسل نشوند. مارکسیست ها از طرفی طبق قانون نفی نفی معتقدند که امر نفی تا بی نهایت ادانه می یابد و هرگز تمام نمی شود و از طرفی می گویند که جامعه بی طبقه مارکسبستی امری محتوم بعد از نفی سرمایه داری است و در باره نفی این جامعه کمونیستی اگر فرض کنیم تحقق پذیر باشد، سکوت می کنند. طبق تعریف نفی دیالکتیکی، مارکسیسم نفی هگلیسم است.آیا نو مارکسیسم نفی مارکسیسم است. به نظر میرسد که طبق قانون نفی نفی، چنین باشد، پس چرا مارکسیست ها ، نو مارکسیسم را به عنوان مکتبی پیشرفته تر از مارکسیسم نمی پذیرند؟ اگر بپذیریم که مشروطیت ایرانی نفی سلطنت مطلقه بوده، مشروطه مشروعه نفی چیست؟ روشن است که نمی توان مشروطه مشروعه را نفی نفی به معنی دیالکتیکی در نظر گرفت. آیا می توان آن را با فلسفه هگل تو ضیح داد؟ البته می توان گفت که مشروطیت ایرانی نفی ناقص سلطنت مطلقه بوده است. گرچه نفی ناقص اصطلاحی مارکسیستی نیست.

  • جوادی

    آیا انقلاب لزوما تکاملی، مثبت،خلاق و زاینده رشد است؟ به بیان دیگر آیا هر انقلابی نفی دیالکتیکی(نفی تکاملی) است؟ آیا در جدال بین کهنه و نو ، همیشه نو غلبه می کند، یعنی آیا همیشه نفی خصلت مترقی دارد، یعنی به صورت تکاملی رخ می دهد؟ اگر نفی نفی فرآیندی تکاملی است، پس چرا باورمندان به نفی دیالکتیکی، در برابر نفی نفی مقاومت می کنند. به عنوان مثال چرا یک مارکسیست در جهت نومارکسیست شدن مقاومت می کنند؟ مگر طبق قانون نفی نفی، نومارکسیسم نفی نفی متافیزیک پیش از مارکسیسم یا نفی نفی هگلیسم ود ر نتیجه پیشرفته تر از آنها نیست؟ همین برداشت دیالکتیکی یا خلاقانه از نفی و به تبع از انقلاب، باعث شد تا ارتجاع موضوع مهمی تلقی نشود و امکان انقلاب ارتجاعی یا کهنه گرا در مکتب مارکسیسم نادیده انگاشته شود. انقلاب ارتجاعی نشان می دهد که نفی لزوما در جهت مثبت و ترقی پیش نمی رود. چپ های ایرانی به خاطر همین ضعف مارکسیسم، با راست افراطی برای سرنگونی رژیم پهلوی همکاری کردند، زیرا فکر می کردند ثمره انقلاب لزوما بهتر از قبل خواهد بود، به بیان دیگر اونها طبق عقاید ایدئولوژیک یقین داشتند، نفی نظام پیشین لزوما نفی تکاملی است و بنابراین امکان قدرت گرفتن ارتجاع وجود ندارد. اما آنچه رخ داد برخلاف پیش بینی مارکسیستی اونها بوده است و اونها یکی یکی توسط همین انقلاب بلعیده شدند.

  • جوادی

    برای اونکه به استبداد متهم نشویم ، انتخابات برگزار می کنیم. این سخن یکی از ایدئولوگ های نظام است. آیا این سخن تامل برانگیز نیست؟ آیا در دموکراسی ها انتخابات با این هدف برگزار می شود که هیات حاکمه به استبداد متهم نشود؟ آیا دموکراسی مدرن در برگزاری انتخابات نمایشی یا حتی انتخابات واقعی خلاصه می شود؟ پس آزادی بیان چه می شود؟ حقوق بشر چه جایگاهی در دموکراسی دارد؟ تفکیک قوا چه می شود؟ انتخابات اگر پوششی برای استبداد باشد، دیر یا زود اکثریت مردم متوجه آن خواهند شد و اونوقت نقاب از چهره استبداد کنارخواهد رفت. اندیشه متناقض مشروطه مشروعه هرگز به انتخابات واقعی منجر نمی شود. ایرانیان یه روزی پی خواهند برد که علت اصلی شکست مشروطه، همین دچارشدن اش به پارادوکس مشروطه مشروعه بوده است. ایده مشروطه از غرب اومد، پس اگر مشروطه مشروعه دارای معنی بود،می بایستی ابتدا در زادگاه خود کشف می شد، اما نشد. چرا نخبگان و فیلسوفان ایرانی این پارادوکس را جدی نگرفتند و با آن مقابله نکردند؟ ورود همین پارادوکس به قانون اساسی مشروطه، روح سکولار آن را ازبین برد یا دست کم تضعیف نمود. برای جبران همین نقیصه بنیادی مساله استبداد سکولار پهلوی شکل گرفت‌ که منجر به شکاف عمیق بین روحانیت و نهاد پادشاهی و سرآخر باعث سقوط آن و به قدرت رسیدن پارادوکس مشروطه مشروعه تحت عنوان جمهوری اسلامی شد. گذار به دموکراسی در وهله اول رفع این پارادوکس از اندیشه سیاسی معاصر ایرانیان است. اشتباه بزرگ مشروطه خواهان این بود که به جای مقابله منطقی با این پارادوکس، مبتکر آن یعنی شیخ فضل الله نوری را اعدام کردند.این پارادوکس بعدها به شکل گفتمان انقلابی توسط نظریه پردازان غرب ستیز فربه شد و در نهایت در انقلاب ۵۷ به قدرت سیاسی دست یافت. هنوز هم عده ای از نخبگان ما اهمیت تراژیک این پارادوکس در سرنوشت سیاسی ایرانیان را درک نمی کنند و بنابراین حساب شده با آن روبرو نمی شوند. این پارادوکس ما را به ورطه سقوط تاریخی کشانده است.

  • جوادی

    آقای دکتر نیکفر که کتابی تحت عنوان ایدئولوژی ایرانی نوشتند، بی شک می توانند مقاله ای تحت عنوان پارادوکس ایرانی ( مشروطه مشروعه) هم بنویسند و در جهت بیداری ایرانیان گام بزرگی بردارند.

  • جوادی

    امید وارم مخاطب یادداشت های من فقط ویراستار زحمت کش و بردبار نباشد.

  • جوادی

    تحلیل سیستمی رویداد ۲۸ مرداد ۱۳۳۲: رابطه بین دو دوست یا یک زوج معمولا طی یک رویداد خراب نمی شود، بلکه روندی طولانی طی می شود تا رابطه ای تخریب شود. همچنانکه جلسه ی آشتی یک رویداد است که اگر روندی در تقویت ِآن نباشد، به بهبود رابطه عاطفی کمکی نمی کند. تحلیل گرانی که برای تحلیل یک حرکت سیاسی یا اجتماعی فقط به رویدادهای چند ماه گذشته فکر می کنند، اهمیت روندها به عنوان بستر یا زمینه را به فراموشی می سپارند. فراموش کردن روندها در تحلیل سیستم ها دو نتیجه تلخ دارد، اول اینکه سهم خودمان را در تولید و هدایت روند فراموش می کنیم و سهم رویداد های تصادفی را بیشتر می بینیم. نتیجه دوم اینکه ممکن است نقش انسانها را پررنگ تر از سیستم ها ببینیم. از همان ابتدا می خواهم تاکید کنم که نه شاه و نه دکتر مصدق هیچ کدام قهرمان من به شمار نمی آیند، به بیان دیگر گرفتار کیش شخصیت نیستم. از طرفی دیگر با توجه به نتیجه دوم در مقدمه بالا قصد ندارم نقش افراد به ویژه شاه یا دکتر مصدق را پررنگ کنم. بنابراین رویداد ۲۸ مرداد را نه کودتا و نه قیام ملی می نامم ،زیرا هر دو نامگذاری به وضوح سوگیرانه و مغایر تحلیل سیستمی اند. افراد درون سیستم ها زندگی و فعالیت می کنند. خانواده نخستین سیستم است و تابع قواعدی است. درنظر گرفتن خانواده به عنوان سیستم، در خانواده درمانی اهمیت اساسی دارد و یک رویکرد درمانی ، رویکرد سیستمی است. رویدادی شبیه ۲۸ مرداد در یک سیستم مشروطه متعا رف مانند بریتانیا روی نمی دهد، پس چرا در سیستم مشروطه ایران روی می دهد؟ جون سیستم مشروطه ایران از بدو تولد ناقص بوده است. اگر این سیستم که در زمان قاجار تاسیس شد، درست کار می کرد، آیا قاجاریه منقرض می شد؟ آیا متفقین جرات می کردند ایران را اشغال کرده و شاه وقت را از قدرت خلع و تبعید کنند؟ بنابراین به جای تاکید بر نقش سیاست مداران، باید نقش قواعد بازی هم در سیستم داخلی و هم در نظام بین الملل را مد نظر قرار داد. مثلا انقلاب ۵۷ به همان اندازه که پیامد شرایط داخلی بود، محصول سیستم دوقطبی حاکم بر جهان یعنی سیستم جنگ سرد هم بود. انقلاب سفید شاه که با رفراندوم انجام شد، در انقلاب ۵۷ همان اندازه موثر بود که انحلال مجلس شورای ملی با رفراندوم در سقوط حکومت دکتر مصدق موثر بود. اما اصل تک عاملی در تکوین حوادث پیچیده مورد تردید است، بنابراین مجموعه ای از عوامل را باید در نظر گرفت.

  • جوادی

    آقای دکتر کوروش عرفانی در تلویزیون حزبی خودش ، برنامه ای ویژه تحت عنوان بررسی کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ ارائه می دهد که از عنوان این برنامه حب و بغض و سوگیری پیداست. این برنامه هیچ نکته جدیدی ندارد ، این برنامه روایت برساخته ی مصدقی ها و توده ای ها را البته با اطلاعات ی که سازمان های جاسوسی غربی با انگیزه های استثماری در طول این چند دهه پخش نمودند، بی کم و کاست و بدون دید انتقادی به خورد مخاطب میدهد. جای تعجب است که چپ گرایان و مجاهدین و روحانیون هر یک به شکلی سنگ مصدق را بر سینه می زنند، در حالیکه هر سه گروه از لحاظ ایدئولوژیک با ملی گرایی مخالف اند. از مصدق کوچکترین انتقادی در این برنامه نمی شود، از دودستگی در جبهه ملی حرفی زده نمی شود. از اینکه مصدق همه پرسی انحلال مجلس قانونی بود یا به شکل دموکراتیک برگزار شد، حرفی به میان نمیاد. مگر همین مصدقی ها با همه پرسی انقلاب سفید مخالفت نکردند. کدوم اصل قانون اساسی به نخست وزیر این اجازه را میداد که در آستانه استیضاح و رای عدم اعتماد احتمالی و برای خنثی کردن آن به همه پرسی متوسل شود. آیا این همه پرسی در شرایط منصفانه برگزار شد، آیا موضوع همه پرسی به اندازه کافی مورد بحث قرار گرفت یا مانند همه پرسی تاسیس ج.ا به صورت مبهم و عجولانه به مردم تحمیل شد؟آیا مخالفان انحلال مجلس به اندازه دولت امکانات تبلیغ و دفاع از نظرات شان را داشته اند؟ از تحلیل گرهایی که هنوز اسیر کیش شخصیت اند، آبی گرم نمی شود. تمام تلاش دکتر کوروش عرفانی معصوم و مظلوم جلوه دادن یک شخصیت و در مقابل ظالم و خائن و وابسته جلوه دادن شخصیت دیگر است و نام این تلاش سوگیرانه را بررسی و تحلیل و واقعیت های تاریخی می نهند. ایشان به طرفداران پادشاهی خرده می گیرند که از شاه یک ابرمرد می سازند. دوست من همین ایراد به جنابعالی نیز وارد است ،زیرا اساسا ابرمردی به مفهوم نیچه ای یا غیر نیچه ای زاده نشده است. بنابراین نه شاه ابرانسان است و نه مصدق. در جرم شناسی شاخه ای وجود دارد به نام بزه دیده شناسی و این علم بزه دیده یا قربانی را نیز تا حدودی در تکوین جرم و جنایتی که علیه او رخ داده مقصر میداند. مثلا خودرو اش را به جای پارک در پارکینگ در یه جای خلوت پارک می کند و خودرواش یا وسایل خودرو مورد سرقت قرار می گیرند. هم شاه و هم دکتر مصدق در سقوط حکومت شان و در قربانی شدن خودشان نقش داشته اند. هر دو اشتباهات فاحشی در کارنامه زمامداری خود دارند.

  • جوادی

    به سوی جمهوری دوم و زندگی انسانی ،جمهوری ایرانی شعارهای مبهمی است که از سوی برخی از گروهها سر داده می شود. جمهوری ایرانی چه معنایی دارد؟ جمهوری اسلامی پیش از انقلاب به همان اندازه نامفهوم بود که جمهوری ایرانی در شرایط کنونی و دیدیم که این ابهام و نامفهومی چه بلایی سر ما آورد، چرا عبرت نمی گیریم؟ به سوی حمهوری دوم به سوی چی هست؟ آیا به سوی یه ناکجا آباد دیگر هست؟ ما از جمهوری اول که خیری ندیدیم، حالا نمی دونم جمهوری دوم که خیلی گروهها که سایه همدیگر را با تیر می زنند و مدعی آن هستند، برای ما می خواهند تاسبس کنند ، چی از آب درمیاد. حداقل اگر به بازماندگان پهلوی حساسیت دارید و به این سبب نمی توانید از پادشاهی مشروطه حرفی بزنید، از ایده جمهوری مشروطه دفاع کنید. حداقل ما تجربه ای در مشروطه داریم و این ایده ما را وارد یه قلمرو ناشناخته نخواهد کرد.

  • جوادی

    حق با مصدق بود یا شاه؟ رویداد ۲۸ مرداد کودتا بود یا قیام ملی؟ پاسخ ها به این پرسش ها تا کنون معمولا از سر حب و بغض بوده است. دو خودرو تصادف می کنند، آیا امکان ندارد هردو راننده مقصر باشند؟ یا حتی امکان ندارد هیچ یک مقصر نباشند و شرایط جوی و قهری مقصر باشند؟ اگر بخواهیم به دور از حب و بغض و قهرمان پرستی و از سر انصاف داوری کنیم، هیچ کدام مصون از خطا و تقصیر نبودند. مصدق در دفاع از خود در دادگاه می گوید مشروطیت این نیست که هر وقت شاه بخواهد، بتواند نخست وزیر را برکنار کند و این را مرسوم در پیش از مشروطه و زمان سلاطین استبداد می داند. این سخن مصدق معقول و بر حق است، اما آیا شبیه این استدلال علیه او وجود ندارد؟ آیا در مشروطه، نخست وزیر می تواند هر زمان دلش بخواهد یا برای جلوگیری از استیضاح ، در جهت انحلال یا تعلیق مجلس ولو با توسل به همه پرسی عجولانه، حرکت کند؟ رکن اصلی مشروطه ،مجلس است و نه پست نخست وزیری. طرفداران مصدق به خاطر احساساتی که به مصدق دارند، برای قوه اجرایی اهمیت فراتر از مجلس قائل شده اند. انحلال مجلس از سوی نخست وزیر بدون رعایت تشریفات قانونی یک سیاست استبدادی و نیز تیغ دولبه بوده است.

  • دخو

    حمایت " فدائیان اسلام از کودتا و بیعت با کودتاچیان" روزنامه نبرد ملت ( ارگان رسمی فدائیان اسلام ) یک روز پس از کودتا: " اگر حکومت قانونیِ سرلشکر زاهدی کمترین ارفاقی نسبت به جنایتکاران نماید، بزرگترین خیانت را به‌دین نموده است. مصدق غولِ خون‌آشام و یاران آدم‌کش او به زنجیرکشیده شدند. حکومت انقلابی و قانونی به‌امر ملت دادگاه صحرائی فوراً تشکیل دهد". ⚪️پانوشت: آخوندهای وابسته از کودتای ۲۸مرداد حمایت کردند و به پاس این خوش‌خدمتی در سال‌های بعد از مواهب و توجه ویژه‌ی حکومت پهلوی بهره گرفتند؛ از بودجه‌های ویژه برای حوزه‌های علمیه و صدور مجوز برای مدارس غیرانتفاعی اسلامی تا منبر و تریبون در سراسر کشور. به مددِ چنین فضایی هرگز‌ به انتشار آثار چپ مجوز داده نشد، محققان و مخالفان چپ بازداشت، شکنجه و اعدام شدند و شاه سرسپرده‌ی سیاست‌های چپ‌ستیزانه‌ی آمریکا به مرتجعان باج داد ولی از شمال ایران تا کوهستان‌های عمان، به تعقیب و کشتار چپ‌گرایان پرداخت. در چنین شرایطی اسلام‌گرایان توانستند به سازمان‌دهی بپردازند، با چراغ سبز امپریالیست‌ها و در قامت ضدانقلاب، مبارزترین و مترقی‌ترین نیروهای سیاسی کشور را قلب و قمع کنند. طرفه آن‌که امروزه سلطنت‌طلب‌ها برای ماله کشیدن بر این حقایق تاریخی، از گزاره‌ی سخیفِ " ارتجاع سرخ و سیاه " بهره می‌گیرند تا مبادا مشخص شود که ارتجاع جمهوری اسلامی ادامه‌ی منطقی ارتجاع پهلوی بوده است.

  • جوادی

    فداییان اسلام را پهلوی پدید نیاورد. خوب این پرسش معقول است که چرا و با چه هدفی تاسیس شد؟ فداییان اسلام در دهه اول حکومت پهلوی تاسیس شد. این سازمان توسط انسانهای رفورمیست و آزادیخواه تاسیس نشد. توسط انسانهایی رادیکال تاسیس شد، اما رادیکال راست گرا. اگر دوست دارید کلمه رادیکال را برای چپ های افراطی به کار ببرید، غمی نیست، من از واژه بنیادگرایی استفاده می کنم که مخالف سرسخت مدرنیته و خواهان خنثی کردن تغییراتی است که در جهت نوشدن رخ داده است‌. به زبان ساده سازمان فداییان اسلام یک سازمان ارتجاعی بود که با توسل به خشونت می خواست روند مدرنیته در ایران را متوقف کند. خوب این سازمان در فضای نسبتا باز دهه اول پهلوی دوم پدید اومد، پس این فرضیه که فضای اختناق باعث شکل گیری رادبکالیسم است، دست کم در مورد ظهور راست افراطی صدق نمی کند. یکی از ترور های معروف این سازمان، ترور اندیشمند بزرگ کسروی بود که تا اونجا که من می دانم چپ گرا نبود. اینکه سازمان فداییان اسلام از رویداد ۲۸ مرداد حمایت کرد، ثابت نمی کند که فداییان اسلام مدافع شاه بوده است. فقط ثابت می کند که با دکتر مصدق و جبهه ملی مخالف بودند که در این تردیدی نیست. یک سوم کابینه زاهدی از جبهه ملی بودند، از این فقط میشه دو دستگی در جبهه ملی را نتیجه گرفت، نه طرفداری از شاه را. نباید فراموس کرد که نظام سلطنتی اعم از مشروطه یا مطلقه یک نهاد راست گرا است و طبیعی است که نسبت به چپ گرایی بدبین و حساس باشد و این حساسیت و بدبینی دوطرفه هست. هر انسانی و به تبع هر سیاستمداری یا محافظه کار هست یا رفورمیست است یا رادیکال. پیشرفتهای بزرگ و ارزشمند تقریبا توسط رفورمیست ها ایجاد شده نه رادیکالها یا محافظه کاران. کدوم حکومت در طول تاریخ اجازه داده که در ارتش اش سازمان مخفی نظامی ایجاد کنند؟ کدوم حکومت خیانت نظامیان خود را می بخشد؟ مبارزان راستینی که شما نام می برید دنبال چی بودند؟ مدعی مبارزه با امپریالیسم بودند ولی حتی تعریف امپریالیسم را نمی دانستند، البته تعریف به مصداق را تا حدی بلد بودند. آیا می توانستند ماهیت امپریالیستی تاریخی روسیه را در پوشش جمهوری سوسیالیستی شوروی درک کنند؟آیا می توانستند درک کنند که ابرقدرت بودن و افزایش قدرت خود به خود به سلطه جویی منجر می شود و ربطی به ایدئولوژی خاص ندارد‌. شوروی کمتر از امریکا سلطه جو نبوده است، آیا چپ های عزیز ایرانی که اکثرشون سنگ شوروی را به سینه می زدند می توانستند سیاست بین الملل را علمی و فارغ از ایدئولوژی درک کنند

  • جوادی

    پوپر می گوید از رهگذر نقد نظریه های مان این امکان پدید می آید که نظریه ها فدایمان شوند و عوض ما از بین بروند. این اندیشه، رسالت هر سازمان فدایی را رد می کند. سازمانهایی که برعکس نظر پوپر معتقدند برای دفاع یا تحقق ارزشهای شان باید هم جان خود را فدا کرد و هم جان مخالفان را گرفت. رادیکالیسم دارای یک وجه پنهان هم هست که کمتر به آن اشاره شده و آن وجه مطلق اندیشی و به تبع نقدناپذیر بودن آن. حتی اگر فرض کنیم رادیکالیسم در انتقاد از وضع موجود تا اندازه ای برحق است، این ایجاب نمی کند که راه حلی که تجویز می کند نیز به همان اندازه بر حق باشد. جراحی فی نفسه ارزشمند نیست و فقط نتیجه جراحی است که ارزشمندی و سودمندی آن را مشخص می کند. چپ افراطی در ایران با سلطنت مطلقه و حتی مشروطه به دلایل ایدئولوژیک مخالف بود و این ربطی به رویداد ۲۸ مرداد ندارد. مثلا آرمان دکتر تقی ارانی یه جمهوری انقلابی سوسیالیستی بود. بنابراین ما ایده های رادیکال چپ را مدتها قبل از ۲۸ مرداد می بینیم که متاثر از مد بودن تفکر چپ به عنوان نماد روشنفکری بوده است.

  • جوادی

    دوست عزیز اگر ج. ا ادامه منطقی ارتجاع پهلوی است، پس چرا چپ زده یا چپ گرایانی مثل فرخ نگهدار از همان اوایل تا کنون از این نظام حمایت می کنند. چرا فقط آقای مصطفی رحیمی توانست ماهیت ج.ا را قبل از تاسیس بفهمد و در نامه سر گشاده ای مخالفت خود را ابراز کند،بقیه مبارزان گرامی کجای کار بودند؟ از دو حالت خارج نیست، یا به اندازه آقای رحیمی فهم و دانش نداشتند و یا شجاعت نداشته و اهل مماشات بوده اند. دوست من اگر چپ ایران زاده نمی شد ما الان در وضعیت بهتری بودیم.اسلام و مارکسیسم ارتدوکس شباهت های زیادی دارند. هر دو مدعی کامل بودن هستند و هردو مدعی ساخت پذیری بهشت زمینی یا آرمانشهر. بنابراین هر دو رادیکال اند و دنبال تحقق توهم آرمانشهر. بر اساس همین توهم مشترک در یک ائتلاف نامیمون مشارکت نموده و یه حکومت راست گرای میانه و حتی قانون اساسی مشروطه را برانداختند. از چپ و راست افراطی به همین دلیل مخالف و حتی بیزارم.

  • جوادی

    حتی همه اتهاماتی که به نازیسم و فاشیسم درست باشد، در یک مورد خوبی اونها را باید ستود و آن صراحت شان در مخالفت با دموکراسی است. آنها نیز می توانستند به دروغ حکومت شان را به نوعی دموکراسی بنامند ولی اینکار رو نکردند ، بنابراین این شفافیت را به خاطر نفس شفافیت باید ستود. مستبدی که به صراحت اعلام کند مستبد است ، از مستبدی که ادعای دموکراسی کند، از این لحاظ برتر است.

  • جوادی

    فرض کنیم رویداد ۲۸ مرداد پیش نمی اومد و مصدق به کار خود ادامه میداد و حتی مانند جمال عبدالناصر پادشاهی را بر می انداخت و جمهوری اعلام می کرد، آیا ما به دموکراسی می رسبدیم؟ آیا مصر به دموکراسی رسید؟ آیا جمهوری شدن حکومت مساله اسلام گرایی را حل یا دست کم تضعیف نمود؟ بازتولید استبداد بعد از مشروطه یک مساله صرفا سیاسی نیست، بلکه ریشه های محکم فرهنگی و الهیاتی دارد. متاسفانه اکثر نخبگان ما تا به امروز قادز به درک ماهیت فرهنگی استبداد نبوده اند و آن را یه پدیده روبنایی محض در نظر گرفته اند. دردناک تر این است که بازتولید استبداد را یک مساله مربوط به فرم حکومت در نظر گرفته اند و فکر کردند استبداد یعنی سلطنت و بنابراین راه حل در جمهوری خواهی است. اینها کژ فهمی های ما ایرانیان از مقوله دموکراسی نیست، پس چیست؟

  • جوادی

    دوست عزیز عبارت ارتجاع سرخ و سیاه یه برچسب یا عنوان است و نه یک گزاره. گزاره در منطق به معنی جمله خبری هست. کاش اصطلاحات ارتجاع و ادامه منطقی رو ابتدا تعریف می کردید و از روی تعریف نتیجه می گرفتید که ج.ا ادامه منطقی ارتجاع پهلوی است یا نه. یکی از اشتباهات شاه استفاده از همین عنوان بود. ارتجاع در مورد کمونیست ها صدق نمی کند، مگر اونکه مدعی شویم اونها خواهان بازگشت به جامعه اشتراکی بدوی هستند. اما می توان اونها را رادیکالهای سرخ نامید. اشتباه شاه به این خاطر بود که با استفاده از این برچسب ، چپ ها و اسلام گرایان را در صف مخالفان بهم نزدیک تر کرد و به اونها احساس تحقیر مشترک دست داد. در عوض شاه می بایستی بر تمایز اونها تاکید می کرد. همین احساس تمایز تشدید یافته، جناح مارکسیست سازمان مجاهدین خلق را با جناح مذهبی درگیر کرد که کار حتی به ترور و خشونت کشیده شد. شاه می بایستی زیرکانه از ائتلاف چپ ها و راست ها جلوگیری می کرد‌. الیته او برای اینکار به حمایت ملی گرایان و مشروطه خواهانی چون بختیار نیاز داشت، که متاسفانه دیر انجام گرفت.

  • دخو

    در کمال احترام عرض شود که این تعلق خاطر به گذشته و پی ریزی آیندهء جامعهء ایران بر مبنای صد سال پیش و پنجاه سال پیش, در اساس کار و گوهر هیچ فرقی با تعلق خاطر مسلمین به دوران صدر اسلام یا سالهای "طلایی امام" ندارد؛ یا تعلق خاطر برادران حزب توده و "رفقای" استالینیست به "دوران طلایی" عمو یوسف در شوروی. آینده را باید بر اساس مبارزات جاری در کشور و توازن قوای کنونی در جامعه بنا کرد؛ با تکیه بر جنبش های اجتماعی معاصرِ ایران و ظرفیتها و توانایی های جامعه ای مدنی ایران, بر مبنای یک تحلیل مشخص از اوضاع مشخص, بدون نسخه‌های بندی های حاضر و آمادهء از پیش موجود. تاریخ غایتی ندارد, یک بینش علمی تاریخی نمی تواند غایت گرا باشد. فقط یک بینش مذهبی غایت گرا است. و همیشه پاسخ هر پرسشی را از قبل حاضر و آماده دارد. از غایت گرایی پرهیز کنیم.

  • جوادی

    دوست عزیز طوری از صد سال پیش، پنجاه سال پیش حرف می زنید، گویا ما الان از لحاظ اندیشه های سیاسی و حتی نهادهای سیاسی، پیشرفته تر از آن دوره هستیم. من به پیشرفت و تکامل خطی جوامع معتقد نیستم. روشنفرانی که انقلاب ۵۷ را پی ریزی کردند، از نسل اول روشنفکران آگاه تر و ‌پیشرفته تر نبودند. بله میشه گفت کامپیوتر های نسل پنجم از کامپیوترهای نسلهای قبلی پیشرفته ترند ولی این در مورد روشنفکران ما و حتی بسیاری از اقشار دیگر صدق نمی کند. آی اعضای داعش، طالبان، بوکوحرام و سایر گروههای اسلام گرا از لحاظ جهان بینی و ضدیت با خرد و فلسفه، با امام محمد غزالی و ابن تیمومه فرقی دارند. در بریتانیا جمهوری کرامول با جنگ و خونریزی تاسیس شد و بعددوباره جامعه بریتانیا سلطنت را احیا کرد. خود رنسانس در اروپا به معنی زایش دوباره افکار به اصطلاح کفرآمیز یونان باستان بود. افکار خیام چندقرن از عصرش فراتر بوده است؟ آیا پرسش ها و دغدغه های عمیق فلسفی او مربوط به همه بشریت و همه دورانها نیست؟ بنابراین به عنوان مثال احیای اندیشه های خیام هرگز بوی کهنگی و پسروی نمی دهد. دوست عزیز با انقلاب اسلامی اندیشه مشروطه مشروعه شیخ فضل الله نوری حاکم شد. آیا این اندیشه جدید بود یا متعلق به عصر مشروطه بود که خواهان احیای نظام مطلقه پیش از مشروطه بود؟ هنوز مساله امروز ما همون مساله صدر مشروطه یعنی جدال بین طرفداران نظریه حکومت مطلقه و نظریه مشروطه است. من به جمهوری یا سلطنت به عنوان شکلهای حکومت نگاه می کنم و فلسفه سیاسی یا الهیات سیاسی اهمیت اساسی دارد. باز تاکید می کنم بازتولید استبداد ربطی به شکل حکومت ندارد و همانطور که تجربه بارها نشان داده هم در قالب سلطنت و هم در قالب جمهوری می تواند بازتولید شود. تاسیس جمهوری به خودی خود مساله تاریخی و سخت جان استبداد را حل نمی کند. این یه اندیشه غیر تجربی نیست. کافی است به خود ایران و سایر کشورهای جهان نگاه کنید، به درستی حرف ما پی خواهید برد. البته اگر ایدئولوژی تان اجازه دهد که مشاهده نسبتا علمی داشته باشید و به دور از حب و بغض نگاه کنید، به دریافت ما خواهید رسید.

  • جوادی

    دوست گرامی بهتر بود ابتدا غایت گرایی تاریخ را تعریف می کردید. حتی بینش علمی تاریخی نیز مبهم است. اینها مسایلی مربوط به فلسفه تاریخ هست. من هیچ جا ادعا نکردم تاریخ غایتی دارد. بهتر است زوشن کنیم که از موضع کدوم مکتب حرف می زنیم و از موضع کدوم مکتب دفاع می کنیم. شما ظا هرا اسلام گرایی و استالینیسم را رد می کنید و همچنین مشروطه خواهی را، اما مشخص نمی کنید چپ هستید یا راست، میانه گرا هستید یا رادیکال.

  • جوادی

    گالیله می گوید: حقیقت طبیعت همواره در برابر چشمان ماست. این حقیقت چیزی نیست که یک بار به انبیای بنی اسرائیل و حضرت مسیح وحی شده باشد. می دانیم گالیله علم فیزیک را سکولار کرد، یعنی آن را مستقل از الهیات دانست. آیا سکولارشدن فیزیک یک تحول اساسی در تاریخ علم نبوده است؟ آیا همین تحول سرچشمه پیشرفت های بزرگ بعدی نشد؟ آیا دیدگاه گالیله درباره طبیعت را نمیشه درباره جامعه و انسان هم درست دانست؟ غرب فقط به سکولار شدن فیزیک بسنده نکرد و سکولاریزم در ابعاد اجتماعی و سیاسی هم پیش رفت. حالا نگاهی به تحولات جامعه ما بیاندازید. تا همین امروز نیز در برابر سکولار شدن علم تجربی مخالفت می شود، مثلا طب اسلامی تبلیغ می شود. نو آوری های فنی معمولا با تاخیر پذیرفته می شود، مثلا در برابر گرامافون، ویدئو و تجهیزات دریافت از ماهواره در آغاز به شدت مقاومت شده است و امروزه نیز به شبکه های اجتماعی با دیده تردید نگریسته می شود. بیشترین مقاومت در زمینه پذیرش علوم انسانی و فلسفه غرب بوده است. برای خنثی کردن این علوم، پروژه علوم انسانی اسلامی مطرح و به دانشگاه و جامعه فکری تحمیل شد، البته از آغاز روشن بود که نامعقول بوده و محکوم به شکست است. اینها دردهای تاریخی جامعه ما هستند که عقب ماندگی ما را تدوام بخشیدند. ما به یه خونه تکانی اساسی نیاز داریم.

  • دخو

    تمامی پرسش های شما پاسخ داده شده است. لطفا باری دیگر با دقت و بدون پیشداوری مطالعه نمایید. با احترام

  • جوادی

    دوست عزیز، من حتی شک کردن در اصل اینهمانی را تجربه کردم. بیشتر وقتها به اصول اندیشیدم، البته با دید انتقادی. علاقه دارم آثار بزرگان و استادان را بخوانم، نه شاگردان و مقلدان. جنابعالی اگر عقلت حکم می کند تمام پرسشهای منو پاسخ دادی، پس همین حکم رو بپذیر، اما متاسفانه عقل نقاد من حکم می کند که به هیچ یک از پرسشهای من پاسخ ندادی و احتمالا قادر هم نیستی جواب بدید. در دبیرستان تحت تاثیر دو اصل روش شناختی دکارت بودم که تا به امروز نیز این تاثیر ادامه داشته است. این دو اصل عبارتند از: الف) هیچ چیز را بی آنکه درستی آن مسلم شود ،نباید پذیرفت. ب) برای اثبات درستی هر چیز باید به گزاره هایی استناد کرد که درستی آنها اثبات شده یا به عنوان اصل پذیرفته شده باشند. توصیه من به امثال شماها این است که در حد امکان بررسی های خود را بر این دو اصل استوار کنید. البته به اصل عیسی به دین خود، موسی به دین خود ،یعنی به کثرت گرایی معتقدم.

  • دخو

    جناب جوادی تمامی گرایشاتی را که شما متفاوت از یکدیگر میدانید: مشروطه خواه, چپ, راست، میانه گرا, رادیکال,...در اساس کار و گوهر هیچ فرقی با یکدیگر ندارند و همگی گرایشاتی دولت-محور می باشند. علاوه بر اینکه مشروعیت سیاسی بسیاری از رگه ها در تک تک این گرایشات, و هستی شناسی فلسفی اشان از تاریخ گذشته و یک "دوران طلایی" تخیلی برمی خیزد (برای مسلمین صدر اسلام یا "دوران طلایی امام", برای مشروطه خواهان دوران مشروطه و حکومت شاه, برای استالینیست ها دوران "عمو یوسف", و قس علی هذا). بدین ترتیب تمامی این گرایشات نه تنها اقتدار طلبانه و بر اساس خشونت دولتی شکل می گیرند, بلکه تمامی آنان مذهبی نیز میباشند و چشم اندازشان برای آیندهء ایران بر مبنای رجوع به گذشته و روایت های تخیلی و مصنوعی اشان از تاریخ است. در مقابل این بینش اقتدار گرایانه ای دولتی-مذهبی, زمانی که ما صحبت از مرکزیت جامعه ای مدنی در ایران و الویت و در رهبریت قرار داشتن جنبش های اجتماعی معاصر در ایران می کنیم, این به معنای رد بینش دولت-محوری (که شامل مشروطه خواه.,چپ, راست،میانه گرا, رادیکال,...) و مطرح شدن یک بدیل و آلترناتیو جامعه-محور در ایران می باشد. حرکت در بینش جامعه-محور برای آیندهء ایران نه رجوع به یک تاریخ تخیلی از گذشته بلکه بر اساس مبارزات جاری و روزمره در کشور و پرهیز از نسخه نویسی های از پیش موجود برای رفع مشکلات کنونی است. مبحث جامعه-محوری نیز بحث جدید و تازه ای نیست و در ادبیات سیاسی جهان حداقل از زمان مباحث گرامشی پیرامون تقابل بین دولت و جامعه مدنی و جنگهای موضعی و مانوری مطرح بوده است. سردبیر این سایت نیز در ادبیات سیاسی ایران دست آوردهای خویش در این زمینه را دارد. گام اول و منطقی برای هر "خانه تکانی عظیم" دوباره سازماندهی افکار و بینش است, و گسست از روایت های مصنوعی و اختیاری از تاریخ. موفق باشید.

  • جوادی

    جنابعالی منو متهم به اعتقاد به دوران طلایی می کنید. آیا لیبرال ها به عصر طلایی گذشته اعتقاد دارند؟ در نظریات لاک از وضع طبیعی حرف زده می شود، همانطور که از مارکسبسم از کمون اولیه و فکر می کنیم هر دو به یک اندازه فرضی و غیر واقعی اند. در ضمن وضع طبیعی اولیه یک دوره طلایی تلقی نمی شود، اما برای مارکسیست ها برعکس ، یک دوره طلایی به شمار می آید. در حرف های شما تناقض وجود دارد، مثلا نسخه نویسی برای حل مشکلات را رد می کنید ولی حرکت در بینش جامعه محور را پیشنهاد می دهید، آیا این پیشنهاد خود نسخه نویسی نیست؟ دفاع از مشروطیت هرگز به معنی طلایی دانستن صدر مشروطه نیست، بلکه به معنی این است که حکومت کنونی نیز یک نظام مطلقه است و بنابراین مساله امروز ما نیز همان مساله صدر مشروطه است. الان اندیشه ای که بر ما حاکم است، خودش را دموکراسی دینی یا مشروطه مشروعه می نامد، چطور موضوع مشروطه کهنه شده و باید به روز فکر کرد. خودم بارها به مشروطه خواهان ایراد گرفتم که اشتباه بزرگی کردند که به جای مقابله با اندیشه های شیخ فضل الله نوری ، او را اعدام کردند. ایرادهای دیگری نیز به کار آنها وارد بود که مهمترین اش تضعیف روح سکولار مشروطه با تصویب متمم قانون اساسی بود.شما آیا انتقادی از طرف طرفداران بازگشت به صدر اسلام، از اوضاع صدر اسلام سراغ دارید؟ طرفداران عصر طلایی امام آیا قادرند ، امام را نقد کنند؟آیا اصولا امام توسط پیروانش نقد شدنی است؟ همه را با یک چوپ راندن و در یک رده قرار دادن ساده انگاری و غیر منطقی است. می گویید بحث جامعه محوری بحث جدید و تازه ای نیست و از زمان گرامشی مطرح شده است. چطور شما می توانید به اندیشه های قدیمی شصت سال قبل رجوع کنید ولی رجوع ما به اندیشه های صدر مشروطه ایراد دارد؟ گرامشی یک نومارکسیست یا مارکسبست تجدیدنظر طلب بود و نیز نظرات ی که اصالت را به جامعه می دهند یا به قول شما جامعه محور در ذیل افکار چپ قرار می گیرند، اما شما راست، چپ ،میانه و رادیکال همه را به عنوان گرایشات دولت محور که تعریف اش هم نکردید، رد کردید. در پایان از اصطلاحات روایت های اختیاری و مصنوعی از تاریخ حرف زدید. برای اینکه بحث دقیقی شود، ابتدا باید این اصطلاحات را تعریف کرد. در ضمن چه معیاری می تواند تعیین کند ، یک روایت از تاریخ ساختگی است و روایت های مقابل عینی است؟ چپ ایرانی همانطور که در گذشته بنا به شواهد ،شناخت درستی از تحولات و مسایل ایران و جهان نداشته، الان نیز کما بیش همون اشکالات را دارد. منظور از شواهد محکم ، کارنامه چپ ها در ایران است. تنها یک چپ گرا در آستانه انقلاب بهمن ، ماهیت استبدادی ج. ا را درک کرد و مخالفت اش را اعلام کرد. بقیه چپ ها از این دیدگاه درست دفاع نکردند، چرا؟ چونکه حتی مارکسیسم را هم درست نمی شناختند، چه رسد به مکاتب دیگر و مسایل عمیق اجتماعی. گرچه خود آقای مصطفی رحیمی نیز با برداشت دموکراتیک از اصطلاح جمهوری، ناسازگاری جمهوری و اسلام را نشان داد. نتیجه گیری شان درست بود ولی جمهوری یه قالب است و مترادف دموکراسی نیست. اگر جمهوری را قالب در نظر نگیریم ناچار می شویم هر نظام استبدادی تحت عنوان جمهوری را یک شبه جمهوری یا سلطنتی بنامیم که بازی با واژه هاست. عده ای از چپ گرایان و مصدقی ها جمهوری اسلامی را سلطنت فقهی یا مذهبی می نامند. این هم از اون اصطلاحات من در آوردی است که در جهان سابقه ندارد. این نامگذاری به خاطر تقدیس نام جمهوری و برداشت محتوایی از آن است به اضافه بغض از سلطنت مشروطه. این بغض به حدی است که حتی قادر به اشاره به ایده مشروطه به عنوان یکی از بدیل ها نیستند.

  • جوادی

    شما چند بار دوران حکومت جوزف استالین را به سخره گرفتید، اما از لنین و مارکس حرفی نزدید. اما من دست کم به اون اندازه که به استبداد استالین انتقاد دارم به لنینیسم و مارکسیسم هم انتقاد دارم، گرچه این بدان معنی نیست که تمام اندیشه های شان را رد می کنم. هر دو متفکران بزرگی در تاریخ بوده اند ، اما مانند هر متفکر دیگری قابل نقد هستند، اما نقد یک نظریه به معنی آزمودن آن است، یعنی تلاش برای یافتن اشکالات نظریه. من تلاش می کنم در حد امکان با رویکرد انتقادی با یک متن روبرو شوم ،نه با رویکرد مومنانه. درستی روش تحقیق نیز به همین معنی است. شک برای من هدف نیست، بلکه وسیله ای است برای جستجوی حقیقت. شک درهمه چیز امکان ندارد، اما در خیلی چیزها می توان شک کرد و آن را مورد بازاندیشی قرار داد. بازاندیشی مفهومی بسیار مهم در دموکراسی معرفتی و نظرات گیدنز است. امثال سروش به جای شک در کیش نیاکان و تلاش برای یافتن نقص در نظرات دینی، در جهت تثبیت جزمیت دینی تلاش کردند. این جهت گیری همان جهت گیری مومنانه متکلمان نسبت به دین است. اما رویکرد تحقیقی همان رویکرد غیر مومنانه و انتقادی است. بنابراین من امثال ایشان را محقق و جوینده بی طرف حقیقت نمی دانم. کارشان شبیه وکیل مدافع است، یعنی وکیل مدافع دین.

  • دخو

    جناب جوادی در کمال احترام تک تک ادعاهای شما نادرست و غلط می باشد. قبل از هر چیز اشاره شود که "مارکسیزم" ی در کار نیست. خود مارکس نیز گفته بود "من مارکسیست نیستم". امروزه نیز در قرن بیست و یکم اهل بخیه هیچگاه از واژگان "مارکسیسزم" استفاده نمیکنند و واژگان مورد استفاده "مارکسی" است. فرق این دو واژگان بدین معنا است که "مارکسیزم" در عمل چیزی نیست جز مقداری دگمهای جزمی, اما واژگان "مارکسی" اشاره دارد به روش و شیوهء تحقیق مارکس (رجوع شود به مقاله "مارکسیزم ارتدوکس یعنی چه" از گرگوری لوکاچ). همانگونه در مورد "لنینیزم" نیز باید ذکر شود که تا زمانی که لنین زنده بود نه از "لنینیزم" خبری بود و نه حتی یک بر چنین واژه ای بر زبان رانده شد. اما پس از مرگ وی ناگهان "لنینیزم" اختراع شد و میراث خواری و ... (رجوع شود به "وحدت افکار لنین" از لوکاچ). هر کس به شما گفته برای "مارکسیستها" دوران کمون اولیه طلایی است یا احمق بوده, یا بیسواد یا دروغگو یا هر سه. بسیاری از انسان شناسان قرن ۱۹ و بیست نیز به وجود کومونهای اولیه در جوامع بشری اشاره دارند و این کشفی در انحصار مارکس یا انگلس نیست . تمامی نکته دریک بینش مادی از تاریخ تحول دائمی و فرشگردی بی پایان است, بدین معنا که هیچ "دوران طلایی" نمیتواند وجود داشته باشد . چیزی که مطرح است حرکت به جلو بر مبنای مبارزات کنونی است. بر چسب "نسخه نویسی" بر بینش جامعه-محوری نمیچسبد چونکه هر گونه اقدام برای تغییر و تحول جامعه باید از خود جامعه و مردم باشد, نه از بیرون جامعه یا برخاسته از یک تاریخ تخیلی و مصنوعی. اینکه شما فکر میکنید جامعه ای امروزی ایران کماکان مانند جامعه ای ایران ۱۱۰ سال پیش است بیش از هر چیز بیانگر عدم شناسایی شما از کشور و پافشاری بر دگم ها و جزمیایت مورد علاقه تان میباشد, تا نمایانگری حقایق جامعه ای ایران و بحران هایش در دهه دوم قرن بیست و یکم. افکار گرامشی مانند افکار مارکس بیش از هر چیز در مورد روش و شیوهء تحقیق است تا مشتی جزمیات و دگم های از پیش تعریف شده. تعریف مفهوم دولت-محور نیز باید بسیار روشن باشد, بینشی که بر اساس استفاده از ابزار دولتی و خشونت دولتی قصد سازماندهی کشور را دارد. هر کسی هم به شما گفته فقط "یک چپ" در ایران مخالف ج.ا. بوده مطمئن باشید که ذره ای آشنایی با چپ ایران نداشته است. علاوه به مصطفی رحیمی, احمد شاملو نیز یکی از بزرگان فرهنگ و ادبیات ایران بود که از روز اول مخالف ج.ا. بود و تمامی همکارانش در نشریهء "کتاب جمعه" نیز چنین سیاستی را دنبک میکردند. زنده یاد شکر الله پاک نژاد یکی از بزرگ نامداران چپ بود که در "جبههء دمکراتیک ملی" به مخالفتش با ج.ا. میپرداخت. سازمان "راه کارگر" از اولین جریانات چپ در ایران بود که مبحث "کاست روحانیت" و مخالفت با روحانیون حاکم را مطرح کرد (شوربختانه بسیاری از هموطنان مفهوم "کاست" را کاست ضبط صوت اشتباه میگرفتند). تمامی جناح های چریکهای فدایی: جناح اشرف دهقان, جناح ارتش آزادیبخش خلقهای ایران, جناح اقلیت (به جز جناح اکثریت) مخلف رژیم بود. "سازمان وحدت کمونیستی" یکی دیگر از مخالفین ج.ا. بود که نسبت به اشغال سفارت آمریکا انتقاد های اساسی داشت. "سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر" یکی دیگر از سازمانهای مخالف ج.ا. بود. تمامی سازمانهای گرد هم آمده در جریان "کنفرانس وحدت" که بالغ بر بیش از ده گروهبندی و تشکل بود, همگی مخالف ج.ا. بودند. کل جنبش انقلابی کردستان از روز اول مخلف ج,ا. بود و ۴۰ سال است که هنوز ادامه دارد, اما شاید برای دوستان مشروطه طلب چون جنبش انقلابی کردستان به زبان فارسی حرف نمیزنند, بخشی از ایران حساب نمیشوند! پس میبینیم که به جز حزب توده (که در چپ بودن آن بسیار تردید است) و جناح نگهدار-کشتگر اتهام دفاع از ج.ا. را نمیتوان به چپ ایران بست. نقد استالینیزم به سخره گرفتن آن نیست. استالینیزم مرگبار ترین تحریف از پروژهء سوسیالیزم در جهان بود. خود مارکس و لنین نیز نسبت به نظراتشان انتقاد داشتند و اگر در تحول افکار و آرای آنان دقت کنید میبینید که هم مارکس و لنین (مانند هر متفکر اصیلی) دوره های مختلف را در بر می گیرد. در پایان باید با کمال احترام عرض شود که تنها کسی که در اینجا به نظر می رسد بغض مشروطه به دل دارد خود شما هستید که هنوز پاسخ به بحران های پیچیدهء جامعه ای ایران در دههء دوم قرن بیست و یکم را میخواهید از یک قانون اساسی (معلول, مذهبی, ضد زن, ضد اقلیتهای مذهبی و اقلیتهای جنسی) از ۱۱۰ سال پیش فراهم آورید. آینده را باید بر اساس مبارزات جاری در کشور و توازن قوای کنونی در جامعه بنا کرد؛ با تکیه بر جنبش های اجتماعی معاصرِ ایران و ظرفیتها و توانایی های جامعه ای مدنی ایران, بر مبنای یک تحلیل مشخص از اوضاع مشخص, بدون نسخه‌های بندی های حاضر و آمادهء از پیش موجود. موفق باشید.

  • جوادی

    مارکس چنین آموزش داد که آنچه نخست دچار تحول می شود، روش تولید است. ساختار طبقاتی جامعه بر حسب این تغییر دچار تحول می شود و به دنبال آن تحول در اندیشه های رایج پدید می آید و در نهایت ،زمانی که کل زیر ساخت تغییر کرد، نظام سیاسی نیز تغییر می کند. اما این نظریه که مخالف نظریه ما درباب قدرت اندیشه های فلسفی است بوسیله تاریخ ابطال شده است. به عنوان مثال تاریخ روسیه از ۱۹۱۷ با این سو را در نظر بگیرید. آنچه نخست در آنجا روی داده عبارت بود از کسب قدرت سیاسی، یعنی آنچه بر حسب نظریه مارکس می باید آخر از همه می آمد. سپس اندیشه بزرگ لنین به منصه ظهور رسید. این اندیشه که سوسیالیزم عبارت است از دیکتاتوری پرولتاریا به اضافه صنعت برق و دست آخر شبکه های برق رسانی و صنعتی شدن و تغییر اجباری به اصطلاح زیرساخت های اقتصادی تحقق یافت. این تغییر به این ترتیب از بالا تحمیل شد، بوسیله یک ابزار تازه قدرت ، یک طبقه دیکتاتوری جدید. منبع: اسطوره چارچوب اثر پوپر

  • جوادی

    مارکسیزمی در کار نیست، چون مارکس گفته من مارکسیست نیستم. فروید کاشف نظریه عقده اودیپ بود. دلیلش این بود که اگر میل زنای با محرم از اساس وجود نمی داشت، این همه ممنوعیت و تابو در این مورد زائد بود. نفس وجود ممنوعیت دال بر وجود میل است که البته سرکوب شده است. دوست من همین جمله مارکس که من مارکسبست نیستم دال بر وجود مارکسیسم است. منظور مارکس این بوده که اونچه از نظراتش تحت عنوان مارکسیزم جا افتاده، مورد تایید او نیست. اگر مارکسیزمی در کار نبود ، ادعای مارکس که من مارکسیست نیستم به چه معنی است. اون زمانی که آقای مصطفی رحیمی نامه سرگشاده ای به نام چرا با جمهوری اسلامی مخالفم، کدوم کمونیست یا سوسیالیستی در اون زمان باهاش همراهی کرد. نوش دارو بعد از مرگ سهراب چه ارزشی دارد؟ شاملو کی دوزاری اش افتاد؟ بقیه چپ گراها وقتی فهمیدند که کار تمام شد و یکی یکی در حال بلعیده شدن بودند. با کردها هم نشست و برخاست کردم، اکثرشون قوم گرا هستند. ما اونها را ایرانی می دانیم، متاسفانه براشون کرد بودن از ایرانی بودن برتر است. بخشی از اندیشه های مارکس درباره روش شناسی است نه همه اونها. در ضمن روش شناسی مارکسی نیز قابل نقد است. دوست من مدعی نمی تواند داور ادعای خود باشد. شما با نظرات من مخالفید و من هم با شما. داور عقل سلیم و منطق است. در وجود استالینیزم تردید است، زیرا استالین نظریه پرداز قابلی نبوده واندیشه مهمی را نیافرید، اما لنین یک نظریه پرداز بزرگ بوده و لنینیسم به عنوان یک نظریه سازمان حزب کمونیست معروف است‌. به من کسی نگفته کمون اولیه از دید مارکسیست ها یه عصر طلایی است. برداشت خودم است. خوب اگر ایتطور نیست پس درد شون چیه؟ چرا از برده داری، فئودالیسم و سرمایه داری می نالند؟ اگر کمون اولیه که جامعه بدون استثمار است عصر طلایی نیست ، پس چرا از استثمار این همه بد می گویید؟ چرا وعده تحقق جامعه بدون طبقه و بدون استثمار را از راه انقلاب سرخ و دیکتاتوری پرولتاریا می دهید؟ تاریخ نشان داده که مبارزات کمونیست ها در برقراری جامعه بی طبقه و انقلاب جهانی پرولتاریا و ایجاد بهشت زمینی سرابی بیش نبوده است.

  • جوادی

    دوست عزیز غرب در قرن بیستم و یک زندگی می کند ،نه ما. ما در قرون وسطی اسلامی شبیه قرون وسطی مسیحی زندگی می کنیم. همین الان جوامع بدوی در نقاط دور افتاده دنیا زندگی می کنند. زندگی کردن اونها در قرن بیست ویک چه معنایی دارد؟ از طرفی دیگر شما ادعا می کنید قانون اساسی مشروطه ضد زن و علیل و مذهبی است. قانون اساسی الان چطور هست؟ مذهبی نیست؟ این قانون اجازه قاضی شدن زن را نمی دهد. دستا ورد انقلاب باشکوه شما چپ ها و مصدقی ها توسری یا روسری زنان بود. در قرن بیست و یک به برکت انقلاب شما دلار از هفت تومان به بالای بیست هزارتومان رسبده، منابع ما غارت شده، دختر آبی به خاطر رفتن به ورزشگاه خودکشی می کند و.‌. از زمانی که تاملاتی درباب انقلاب فرانسه رو خوندم و مشاهده اوضاع بعد از انقلاب در جامعه خود، به مثبت بودن انقلاب سرخ با دیده تردید می نگرم.

  • جوادی

    در نوشته تون منو متهم کردید که بغض مشروطه دارم، درستش حب مشروطه است.

  • دخو

    همان بینش مذهبی که مشروعیت سیاسی اش را از یک قانون اساسی عقب افتاده ای صد و ده سال پیش (که حضور روحانیون شیعه در سیاست کشور را نهادینه کرد) می گیرد و شاه با ساواک و سیستم تک حزبی رستاخیز برایش مدینهء فاضله است, مسلما قادر به درکی غیر از درک مذهبی و دینی از مارکس نیست. اما همانگونه که لوکاچ توضیح می دهد, این روش و شیوه تحقیق مارکس است که کماکان عنصری معتبر و علمی میباشد, نه چیز دیگری. لحن توهین آمیز و زننده شما در مورد "درد مارکسیستها" از یاد می برد که این سوسیالیستها نبودند که تا به حال دو جنگ جهانی به راه انداخته اند, درد و مرض سیستم سرمایه داری بحران ساختاری و ادواری آن می باشد, که اکنون نیز در مقدمه یک رکود عظیم اقتصادی دیگر هستیم (که حداقل کل جهان تا دو دههء دیگر درگیر آن خواهد بود). چنان رکود عظیم اقتصادی که در مقایسه با رکود ۱۹۲۸ "رکود عظیم تر" لقب خواهد گرفت (رجوع شود به مقالات نوئل روبینی, که اقتصاد دان چپ هم نیست, اما به علم اقتصاد مسلط است). تاریخ نشان میدهد که سرمایه داری قادر به حل بحران های ساختاری و ادواری خویش نیست و تا زمانی که سرمایه داری موجود است, جنبش های ضد سرمایه داری نیز وجود خواهند داشت و نقد سرمایه داری به منظور جایگزینی آن با سیستمی که کره زمین را نابود نکند ادامه خواهد داشت. زنده یاد محمد علی سپانلو در نشستی دوستانه میگفت که پس از هفده شهریور و به زبان افتادن نام خمینی, شاملو قصد داشت که نامه ای علنی در افشاگری از خمینی منتشر کند که فقط با اصرارهای سپانلو (که به گفته خود ایشان از شب تا صبح ادامه داشت) این نامه نوشته نشد. اما شاملو نشریهء وزین "کتاب جمعه" را در همان هفته های آغازین ج.ا. شروع کرد و اگر شما کوچکترین آشنایی با محتوا و مطالب "کتاب جمعه" داشتید به خود چنین اجازه نمیدادید که گستاخانه و زننده بپرسید که شاملو از کی علیه ج.ا. موضع گرفته بود. چون قافیه تنگ آید, طرف مقابله به توهین و گستاخی و زننده گی آید؟ شما از کی علیه ج.ا. موضع گرفتید؟ از زمانی که سعید حجاریان و فردوست کارمندهای سابق ساواک را به استخدام وزارت اطلاعات ج.ا. در آوردند؟ یا زمانی که ساواک "انجمن حجتیه" را راه انداخت؟ ج.ا. فرزند خلف نظام سلطنتی و دست پخت همکاری های دربار و فدائیان اسلام است. شوربختانه شما کوچک ترین آشنایی با جنبش های انقلابی در کردستان ندارید و اینکه چگونه راهبردی این جنبشها اشاعه و تقویت همبستگی و هماهنگی بین کارگران و زحمتکشان ایران بوده و میباشد. موج کنونی اعتصاب ها در کل کشور و همبستگی طبقاتی و مبارزاتی کارگران و زحمتکشان ایرانی (فارغ از ملیت و جنسیت) صحت و درستی راهبردی جنبش انقلابی کردستان را تاکید میکند. نکته مشترک شما و ج.ا. شوونیزم فارس است که هیچکدام از اقلیت های ملی در ایران را به رسمیت نشناخته و هنوز اندر خم "قومیت " هستید. پسر عمو های من اقوام من هستند. میلیون ها, میلیون اقلیت های ملی در ایران که تحت ستم و ظلم سیستماتیک از مرکزیت کشور قرار دارند (از زمان شاه تا ج.ا.) ملیتهای تحت ستم می باشند. تنها یک ذهنیت استبدادی و شبه فاشیستی می تواند جامعه ای مدنی ایران, جنبش های معاصر اجتماعی در ایران و مبارزات روزمره در بطن جامعه را نادیده بگیرد و تمامی امیدش به یک قانون اساسی متحجر از ۱۱۰ سال پیش باشد باشد که حضور روحانیت شیعه در ایران را نهادینه کرد و وجود آنان در دولت را رسمیت بخشید. بغض شما از اینجاست که چرا مردم ایران تمایلی به چنین بدیل و آلترناتیو متحجر و عقب افتاده ای ندارند. و نخواهند داشت. شما اگر در تردید خیلی متحبر هستید اول نگاهی با تردید به رژیم کودتای "عاری از مهر" و شاهکار های او, ساواک و سیستم تک حزبی رستاخیز, بندازید, که انفجار ۵۷ را برایمان به ارمغان آورد. با احترام

  • جوادی

    دوست من اینقدر سنگ کردها را به سینه نزن. خودم در دانشگاه یه دانشجوی متحجر کرد را به خاطر دفاع از سنگسار یه دختر کرد، از اتاقم بیرون کردم. دفاعش چی بود؟ می گفت اینها باعث گسترش فساد می شوند. اگر من در دادگاه ثابت کنم ، ملک یا کالایی مال دیگری نیست، این به معنی اثبات مالکیت من نیست. گیریم سرمایه داری دچار بحران دوره ای و حتی ذاتی است، این درستی بدیل را ثابت نمی کند. درستی بدیل باید آزموده شود. آیا شوروی و بلوک شرق سابق آزمونی برای به اصطلاح سوسیالیزم علمی مارکس نبودند؟ آیا حکومت خمرهای سرخ آزمون کوچک دیگری برای اندیشه های افراطی چپ نبوده است. آنها مدعی مبارزه با امپریالیسم و سرمایه داری بودند و مثالهای فراوان دیگر. تجدید نظر طلبی حتی در بخشی از اردوگاه چپ به عنوان دشنام و انحراف نگریسته می شود. مشکل اساسی کمونیسم با تجدید نظر طلبی قابل رفع نیست. خانه از پای بست ویران است.

  • جوادی

    از پاسخ دادن طفره می روید، از این شاخه به اون شاخه پریدن دردی را دوا نمی کند. دوست عزیز بیش از یک قرن از پیدایش مارکسیسم می گذرد. این مکتب آزموده نیز شده است، نه در یک کشور، در دهها کشور آزموده شده است. کو بهشت زمینی مارکسیستی؟ اصلا ما فرض کنیم سرمایه داری سراپا فاسد، راه حل مارکسیستی و یا به طور کلی چپ گرایانه شما چه دردی را دوا کرد؟ شما حتی قادر به درک نادرستی این سخن ساده در آستانه انقلاب نبودید که مارکسیست ها در بیان عقاید خود آزادند. آیا دینداران در یک جامعه مارکسبستی آزادند که مارکسیست ها بخواهند در یک جامعه دینی آزاد باشند؟ پدری خودکامه پسرش را از خونه بیرون می اندازد، این پسر هم فرصت رشد دارد هم می تواند دنبال بزه برود، اگر رشد کرد آیا این رشد نتیجه خودکامگی پدر و عمل بیرون انداختن پسر از خانه است؟ اما اگر راه کجروی را انتخاب کرد تا آخر بی عرضه بودن و عدم مسولیت پذیری خود را می تواندمتوجه پدر کرده و او را مقصر بداند. دوست من اگر دلار امروزه شش تومان می شد، از انقلاب نور حرف می زدید و از حقانیت انقلابیون و جانفشانی چپ ها و شجاعت شان دم می زدید. حالا که روشن شد رادیکالیسم چه بلایی سر جامعه می تواند بیارد، باز هم پدرخودکامه یا شاه مقصر است، پس مسولیت پسر لوس چی میشه؟ شما بارها از واژه مشروعیت سباسی نام می برید و در عین حال پیوسته بینش مذهبی را رد می کنید. واژه مشروعیت سیاسی خود بار مذهبی دارد. البته خیلی از جامعه شناسان کمونیزم را نیز یک شبه دین در نظر می گیرند. شما توجهی به این حقایق نمی کنید. هم در ایران و هم در جهان کارنامه افکار شما درخشان نیست، اگر نگوییم تیره است. مگر نگفتید انقلاب چاره همه دردهاست و مگر انقلاب نکردید، پس چی شد اون همه هیاهو و ادعا؟ همین الان هم شما در قبال انتقاد از نابسامانی های جوامع دوگانه رفتار می کنید. آیا کشورهای کمونیستی فعلی دنیا اوضاع شان بهتر از کشورهای سرمایه داری است؟ آیا کره شمالی بهتر از کره جنوبی است؟ کمی چشمتون را باز کنید. هنوز این پرسش قدیمی را نمی توانید پاسخ دهید که اگر غرب این همه اشکال دارد، چرا زندگی در غرب را بر شرق ترجیح میدهید.

  • جوادی

    ساواک یعنی سازمان اطلاعات و امنیت کشور. یک کشور را نام ببرید که فاقد این سازمان باشد؟ حتی برخی از احزاب بخش اطلاعاتی دارند. دوست من ک گ ب چی بود؟ شاید از دید شما یک سازمان خیریه بود. شوروی نظام تک حزبی نبود؟ بحث با شما لطف و فایده ای ندارد، بنابراین انگیزه من برای پاسخ به شما در حال ته کشیدن است.

  • جوادی

    یه کانادایی اهل کبک بره یه کشور دیگر، ازش بپرسند، ملیت ات چیست؟آیا می گوید کبکی یا کانادایی؟ چیزی به نام ملیت کبکی وجود ندارد، گرچه ایالتی به این نام وجود دارد. ما ملیت ها در ایران نداریم. ما ملتی به نام ایران داریم که رنگین کمانی از اقوام است.آیا تناقضی از این آشکارتر سراغ دارید که به نام چپ و سوسیالیزم و انترناسیونالیزم با ناسیونالیزم مخالفت میشه اما از ناسیونالیزم خرد یا قومی حمایت میشه. هرگز ستم دوبرابر از مرکز بر اقوام دیگر را قبول ندارم. استبداد در ایران فرقی بین اقوام نمی گذارد. تبعیضی که به صورت تاریخی در ایران رایج بوده تبعیض مذهبی و جنسیتی بوده نه نژادی یا قومی. رشد ناسیونالیزم قومی یه مساله جهانی است و مختص ایران هم نیست، حتی کشورهای دموکراتیک و پیشرفته نیز درگیر این مساله هستند. ستم مضاعف از مرکز و مساله ملیت ها جعل تجزیه طلبان است. ایرانیان همانطور که حکومت دست نشانده تحت عنوان جمهوری مهاباد را ساقط کردند، هرجنبشی در این راستا را نیز در موقع مناسب و در بزنگاه سرکوب خواهند کرد.

  • جوادی

    آقای دخو شیوه حرف زدن شما خیلی شبیه آقایی به نام هوشنگ است که قبلا با من کل کل می کرد.

  • جوادی

    بارها این سخن را تکرار کردید که افکار مارکس بیش از هرچیز درباره روش تحقیق است. یه جا نیز همین ادعا را درباره افکار گرامشی مطرح کردید. منظورتان از روش تحقیق چیست؟ مارکس چه روش تحقیقی را کشف کرده است؟ تازه ما فرض کنیم یه روش تحقیقی را نیز کشف کرده، مگر بر کاربرد روش تجربی در علوم اجتماعی اشکالاتی وارد نیست. هر روشی می تواند نقد شود و نقاط قوت و ضعف اش روشن شود. دکارت هم در روش شناسی نظراتی داشته است، حتی اگه اشتباه نکنم کتابی به نام گفتار در روش دارد.اما کسی در دفاع از دکارت نمی گوید که افکار دکارت در باره روش تحقیق بوده است. هیچ اندیشمندی نبوده که فقط کاشف روش تحقیق بوده و بر اساس روش خود اثری غیر دستوری پدید نیاورده باشد. ارسطو هم مبتکر منطق بوده، اما آیا فقط ارغنون را نوشت. آیا هر ایرادی به ارسطو گرفته شود، در دفاع باید گفت نظرات او روش شناختی است؟ دوست من افکارهر متفکری از جمله مارکس و گرامشی چه در زمینه روش باشند یا غیر آن، قابا نقد هستند. سرمایه مارکس، اقتصاد سیاسی و ایدئولوژی آلمانی و حتی رساله دکتری او آثاری در زمینه روش شناسی نیستند. پل فایرابند در زمینه فلسفه علم، کتاب معروفی دارد به نام علیه روش. بنابراین اگر فکر می کنید که افکار مارکسی تحت عنوان روش تحقیق قابل نقد نیست، اشتباه کردید.

  • دخو

    اتخاذ لحنی توهین آمیز و زننده به جای پاسخ به پرسشها از سوی شما نشاندهندهء ته کشیدن منطق و عدم انسجام در استدلالات شما می باشد. یک وجه اساسی در بی انسجامی استدلال شما انکار کودکانه ای نقش کلیدی خود شاه, دربار, ساواک و حزب رستاخیز در پرورش و بر و بال دادن به روحانیون مافوق ارتجاعی شیعه است. البته چنین نابینایی از سوی شخصی که قانون اساسی مشروطه برایش کماکان بهترین بدیل و آلترناتیو برای ایران قرن بیست و یکم است, همان قانون اساسی که برای اولین بار نقشی رسمی و قانونی برای روحانیون شیعه در ایران را فراهم کرد, چندان هم تعجب آور نیست. برخورد شما به جنبشهای ضد سرمایه داری هر چه باشد, و شما چه اینان را دوست داشته باشد و چه از آنان متنفر باشید واقعیت امر این است که تا زمانی که سرمایه داری وجود دارد انواع و اقسام جنبش های ضد سرمایه داری نیز وجود خواهد داشت و نقد سرمایه داری به منظور جایگزینی آن با سیستمی که کره زمین را نابود نکند ادامه خواهد یافت. در باره صحت سیاستهای سوسیالسیتی فقط همین کافی که ببینید اکنون چگونه تمامی کشورهای سرمایه داری در مقابله با بحران های سرمایه داری باز شروع کرده اند به اتخاذ و اجرای برنامه ها و سیاستهای سوسیالیستی برای خروج از بحران های مختلف اقتصادی, سیاسی, محیط زیستی,.. با سپاس از اثبات شوونیزم عنان گسیخته فارس خود و اثبات دوبارهء اینکه هیچ فرق اساسی بین حزب الله و ظل الله موجود نیست. برنامهء شما نیز دقیقا تکرار همان جنایات حزب الله است, اما با فکل, کراوات و کت شلوار. پیام نهایی شما نیز مانند امت حزب الله چیزی نیست جز کشتار و "در موقع مناسب و در بزنگاه سرکوب" و خزعبلاتی از این قبیل. میراث ساواک و حزب رستاخیز زنده و پا بر جا است, در "افکار" مشروطه طلبان. اما مردم ایران فرسنگها با چنین افکار فسیلی فاصله دارند. سلام ما را به "انگلوفیل", "سیاوش" و آقای پالیزی برسانید. روز خوش

  • جوادی

    سلام شما را به آقا هوشنگ می رسونم. دوست گرامی اسم خودت را آزادیخواه گذاشتی! جنابعالی حتی قادر به تحمل دگراندیشی در یک سایت عادی نیستی. وای به روزی که قدرت را بگیرید. البته معلوم نیست شاید الان هم در پوشش فحاشی به ج.ا به قدرت وصل باشید. سراپای کلام شما مغالطه و نفرت است‌. البته من هم به منطق مجهز هستم و هم به فن جدل. من از راست و چپ میانه طرفداری می کنم. از هر نوع افراطی گری از نوع مذهبی یا چپ اش مخالفم. این مخالفت حق آزادی بیان است. اگر فقط به این پرسش پاسخ دهید که کدوم دولت فاقد ساواک است، در کل مناظره و جدل اعلام باخت می کنم و اگر نتونستید کاری جز مغالطه انجام ندادید .روز خوش دوست عزیز و فیلو سوفیا

  • جوادی

    در ضمن لطف کنید بروید کتابهای تاریخ دبیرستان را بخوانید، مشروطیت در دوره قاجار رخ داده است. بنابراین ربطی به سازمان امنیت کشور دوره پهلوی و حزب رستاخیز ندارد.

  • جوادی

    من تقریبا اونچه را که می خواستم، در این سایت نوشتم. هدفم روشنگری و نشر معرفت بود. امیدوارم مفید واقع شده باشد. این سایت را به عنوان ناشر افکار خود انتخاب کردم. از کارکنان این سایت بسیار سپاسگزارم که روزنه ای برای من باز کردند. بیش از بیست سال سخت مطالعه و فکر کردم تا به آزادی درونی رسیدم. به امید آزادی ایران

  • دخو

    یاد آوری اینکه خود رژیم شاه و دربارش در همکاری با فدائیان اسلام بزرگترین پرورش دهندهء آخوند ها در ایران بودند برای شما مصداق "عدم تحمل دگر اندیشی است." اما انکار حیات و وجود میلیونها میلیون اقلیت های ملی غیر فارس در ایران و تهدید آنها به "سرکوب در موقع مناسب و بزنگاه" نشانگر تحمل و تساهل از سوی شماست! نفرت و وحشت شما از مردم ایران دست کمی از وحشت و نفرت آخوندها از مردم ایران ندارد. ابا و امتناع شما از جامعه مدنی در ایران و منکر شدن جنبشهای اجتماعی معاصر در ایران از همین وحشت و نفرت سلطنتی برمی خیزد. طریقهء ایده ال حقنه کردن "آلترناتیو" خود به مردم ایران را نیز یا از طریق کودتای ارتش و سپاه در ایران یا توسط حملهء نظامی آمریکا به ایران می دانید. که در هر دو مورد نیز ۴۰ سال است که منتظرید و ۴۰ دیگر نیز میتوانید بدان اضافه کنید. قانون اساسی دوران مشروطیت نقش روحانیت مرتجع شیعه در رهبری سیاسی جامعه را رسمیت بخشید و آنرا نهادینه کرد. کودتای شاه علیه مصدق با کمک فدائیان اسلام و کاشانی گامی دیگر به سوی غلبهء روحانیون مرتجع شیعه در کشور بود. تاسیس "انجمن حجتیه" توسط ساواک تسلسلی بود از سوی سلطنت در این راه. مقدمات ایجاد ج.ا. در قانون اساسی مشروطهء مورد علاقهء شما وجود دارد. حال و احوال آقای پالیزی چطور است؟ موفق باشید.

  • جوادی

    قانون اساسی مشروطه را با کدوم قانون اساسی باید مقایسه کرد؟ آیا باید با قانون اساسی کشور خارجی مقایسه کرد یا با قانون های اساسی داخلی؟ قبل از مشروطه ،قانون اساسی نانوشته ایران، قانون شریعت بود‌. اگر کمی انصاف داشته و نیز به معنی واقعی کلمه دموکرات باشیم تصدیق خواهیم کرد که قانون اساسی مشروطه نسبت به قانون اساسی نانوشته قبلی پیشرفته تر بوده است. بنابراین این پیشرفته بودن نسبی است. روشن است که هر تحولی در جهت پیشرفت با مقاومت سنت گرایان و محافظه کاران افراطی روبرو می شود. تدوین قانون اساسی مشروطه نیز با مقاومت سنت گرایان روبرو شد. این مقاومت عنوان مشروعه خواهی به خود گرفت و بعد عنوان تاکتیکی مشروطه مشروعه مورد استفاده قرار گرفت. نخستین انحراف در مشروطه از همین جا شکل گرفت که در نهایت و در سال ۵۷ مشروطه را به کلی برانداخت و جای آن را گرفت. دوباره قانون اساسی شریعت احیاء شد و جای قانون اساسی مشروطه را گرفت. همانطور که قانون مجازات عمومی را می توان ماده به ماده با قانون مجازات اسلامی مقایسه کرد و معقول بودن و نیز پیشرفته بودن اونها را سنجید، به نحو مشابه می توان قانون اساسی مشروطه را نیز با قانون اساسی شریعت مقایسه کرد. بزرگترین دشمنان مشروطه ، سنت گرایان و کمونیست ها بودند و الان نیز هستند. هر دو گروه یک دلیل مشترک در نفی مشروطیت دارند و آن اینکه هر دو دسته با لیبرالیسم و به تبع نهادهای لیبرالی از اساس مخالف اند. گروههای التقاطی مثل مجاهدین خلق و جبهه ملی را نیز به این فهرست اضافه می کنم. مجاهدین خلق به دلایل ایدئولوژیک ، مشروطه را قبول ندارد و جبهه ملی بیشتر به خاطر مساله ۲۸ مرداد و به خاطر انتقام از سلطنت پهلوی، به تدریج و خزنده از ایده مشروطه فاصله گرفته و در نهایت جمهوری خواه شدند. دوستان مصدقی شما که انتقام خود را در ۵۷ از سلطنت گرفتید، باز دنبال چی هستید؟ آیا دنبال محاکمه و مجازات مجدد و مضاعف هستید؟ اینکه ۲۸ مرداد در واقع یه کودتا بوده یا قیام ملی، هیچ تاثیری در روند دموکراتیک شدن ایران نه در گذشته داشته و نه الان دارد. دموکراسی را نه نخست وزیر می تواند به ما هدیه بدهد و نه شاه و نه هیچ فرد دیگر. دموکراسی را باید بخشی از طبقه متوسط و نخبگان بپذیرند تا مستقر شود. تا خرده فرهنگ دموکراسی شکل نگیرد، به حکومت دموکراتیک نخواهیم رسید. ما به اشتباه استبداد را یک مساله سیاسی محض تعریف می کنیم و ماهیت فرهنگی و اقتصادی آن را در نظر نمی گیریم. وقتی در تشخیص درد و مشکل دچار اشتباه می شویم معلومه که در پیدا کردن راه حل نیز به خطا می رویم. مبارزه فرهنگی با استبداد در ایران جا افتاده نیست. همه پز مبارزه سیاسی می دهند، چون فکر می کنند ، استبداد یک مشکل صرفا سیاسی است و از ریشه آن در خاک الهیات رایج بی خبرند.

  • دخو

    قانون اساسی مشروطه که حاصل انقلاب مشروطه در ایران بود را میتوان و باید با دیگر قانون اساسی های همان دوران (اوائل قرن بیستم) و انقلابات همزمان مقایسه کرد. انقلاب مکزیک نیز همزمان با انقلاب مشروطهء ما بود (انقلاب مشروطهء ایران ۱۹۰۵-۱۹۱۱, انقلاب مکزیک ۱۹۱۰-۱۹۲۰). ماحصل و نتیجهء قانون اساسی جدید مکزیک و قانون اساسی انقلابی اش به حاشیه راندن کامل کلیسا و روحانیت در جامعه بود. و از آن مهمتر آغاز یک اصلاحات ارضی رادیکال و پایدار, به شکل بیرون در آوردن مزرعه ها و اراضی کشاورزی از دست زمینداران بزرگ و تعلق گرفتن زمینهای کشاورزی به شکل اشتراکی به کشاورزان (Ejidos). پایداری این اصلاحات ارضی چنان بود که حتی پیمان NAFTA نیز نتوانست این اصلاحات را از بین ببرد و منجر به خیزش "ارتش آزادیبخش زاپاتیستها" و آغاز یکی از اولین دوره های مبارزات ضد نئو لیبرالی در جهان گشت ۱۹۹۴. در هیچکدام از این دوره ها در جامعه مکزیک نیز رهبری این جنبشها به دست نیروهای سوسیالیست یا کمونیست نبود. و این شاید یکی از دلایلی باشد که انقلاب مکزیک در مقایسه با انقلاب روسیه هیچگاه حتی ذکر نیز نمیشود و تو گویی همواره از یاد رفته است. برزگترین دشمن مشروطه در ایران خود قانون اساسی مشروطه بود که نتوانست با قاطعیت و روشنی مرز بین حکومت و مذهب را روشن کند و به عنوان اولین قانون اساسی مدرن ایران مداخلهء مذهب در قانونگذاری و شرکت رسمی روحانیت مرتجع شیعه در حکومت را نهادینه کرد و به رسمیت شناخت. نهادینه کردن مردم سالاری در ایران نیز فقط متعلق به "بخشی از طبقه متوسط و نخبگان" نیست که باز هم از بالا و به زور دولت کشور "مدرنیزه" شود. مردمسالاری یعنی حکومت تمامی مردم کارگران, زحمتکشان, طبقات میانی و غیره و در فرایندی از پایین به بالا با بینشی جامعه-محور (که چشم انداز زدودن و نابودی ماشین دولتی را دارد) قابل تحقق است. انزجار و تنفر شما از مردم ایران به حدی است که حتی کارگران و زحمتکشان ایرانی را نیز شهروندان قانونی کشور در نظر نگرفته اید و فکر میکنید که فقط از طریق چند تا آقا بالا سر از "طبقات متوسط و نخبگان" آزادی های سیاسی و مدنی مردم ایران باید تضمین شود. سناریوی از این مسخره تر, متحجرتر و ارتجائی تر پیدا نمیتوان کرد.

  • جوادی

    حتی قادر به جواب دادن به پرسش ساده ای نبودید که حقانیت شما را ثابت کند. کدوم دولت بدون ساواک است؟ اگر تک حزبی بودن یک سیستم مورد انتقاد شماست پس چرا از تک حزبی بودن هفتاد ساله شوروی و تمام نظام های کمونیستی انتقاد نمی کنید. تا زمانی که از دادن پاسخ به این دو پرسش طفره می روید، دقت در بقیه حرفهاتون و پاسخ به اونها ارزشی ندارد.

  • جوادی

    بلافاصله بعد از قیام بزرگ مردم در دیماه ۹۶ که چشم دشمنان ملت ایران را خیره کرد و اونها را سخت نگران و آشفته کرد، ما شاهد برگزاری کنفرانسی تحت عنوان جعلی و ضد ایرانی ،ملتهای ایران هستیم. چه کسانی پشت این کنفرانس بوده اند؟ حتی یک شعار در دی ۹۶ که نشانگر تفرقه باشد، سر داده نشده است. این دشمنان ملت و یکپارچگی ایران را ناراحت کرد. به همین خاطر با مطرح کردن کنفرانس ملتهای ایران تلاش کردند، مساله جعلی ملتها را جای مساله واقعی استبداد، برجسته کنند. همین سیاست را درباره مساله ۲۸ مرداد پیاده کردند. هنوز ماجرای ترور جان اف کندی در پرده ابهام است و سندی منتشر نمی شود، اما ام آی ۶ و سیا لطف می کنند و برای روشن شدن مساله ۲۸ مرداد و مهمتر اینکه برای اثبات کودتا بودن و دست داشتن خودشان در این ماجرا هر چند سال و الان به صورت سالانه مدرک بیرون می دهند. همه این سیاست ها در جهت دور کردن مردم از مساله اصلی استبداد است. چه کسانی عبارت جعلی ملتهای ایران را تبلیغ می کنند؟ اینها مردم ایران نیستند، اینها دشمنان ایران هستند، حال می خواهد در پوشش بینش به اصطلاح جامعه محور باشد یا ناسیونالیزم قومی یا هر دستاویز دیگر. بی شک استعمار گران نیز از این ایده ضد وحدت دفاع می کنند.

  • جوادی

    آیا مهمترین رویداد در تاریخ ایران یا در تاریخ معاصر، رویداد ۲۸ مرداد ۳۲ بود؟ حمله اعراب به ایران و تهاجم فرهنگی شان، بزرگترین فاجعه در تاریخ ایران بوده است که هنوز نیز نتایج اش پابرجا هستند. اگر فردوسی بزرگ نبود، الان فکر می کردیم از آغاز جهان عرب و مسلمان بودیم. رویداد ۲۸ مرداد در مقایسه با تصویب متمم قانون اساسی مشروطه موسوم به اصل نوری چه اهمیتی دارد؟ همین اصل الان هم بر ما به صورت مطلق حاکم شده است. همین اصل تناقضی را در مشروطه پایه نهاد که باعث کژکارکردی و در نهایت برانداختن آن با کمک چپ ها و مصدقی ها به روحانیون و البته اشتباهات شاه ،شد. قانون اساسی مشروطه بارها نیازمند اصلاح بوده است. نخبگان ما بیشتر درگیر جنگ قدرت بودند تا در فکر اصلاح قانون.

  • جوادی

    یادداشت قبلی را تصحیح می کنم. با تصویب اصل دوم متمم قانون اساسی موسوم به اصل نوری که بهتر است اصل نظارت فقها نامیده شود.

  • جوادی

    آقای دکتر بختیار سی و دوسه روز سکان را در اون شرایط حساس در دست داشتند. هرچه زمان می گذرد ، درستی راه و دوراندیشی اش برای عده بیشتری از مردم آشکار می شود. در اون شرایط بحرانی تلاش کرد جلوی فروپاشی مشروطه را بگیرد و نسبت به نابودی ایران هشدار داد، اما کو گوش شنوا. خانم مهشید امیر شاهی نویسنده ارجمند همون موقع مقاله ای زیر عنوان چرا کسی از بختیار حمایت کرد نوشتند که هنوز نیز این پرسش بزرگی در تاریخ مبارزات ایرانیان در راه دموکراسی هست.اونها که سنگ مصدق را به سینه می زدند پاسخ این پرسش را درست و حسابی ندادند. تجربه تاریخی درستی راه بختیار و کژاندیشی و نادرستی راه اونها را نشان داد. اگر الان یک نظر سنجی منصفانه در سطح ملی انجام شود، محبوبیت زنده یاد بختیار چقدر است ؟ محبوبیت ایشان را با محبوبیت امثال بازرگان و بنی صدر مقایسه کنید. او اگر زنده بود یک کاریزمای تمام عیار می شد. محبوبیت ایشان محبوبیت راه ایشان یعنی راه مشروطه است. جایگاه و اهمیت او در تاریخ معاصر کمتر از اهمیت دکتر مصدق نیست و به نظرم حتی بیشتر نیز هست.

  • دخو

    جناب جوادی زمانی که صحبت از بینش جامعه-محور که چشم انداز زدودن و نفی دولت را دارد می کنیم, باید واضح باشد که بدین ترتیب هر نظامی که بر اساس تقویت دولت و بر اساس سرکوب جامعه ی مدنی باشد (مانند شوروی متاخر, تجربه ای مردود است). تاریخ هفتاد سالهء شوروی نیز همگی تک حزبی نبوده و شما در این مورد مرتکب تحریفی آماتوری شده اید. در بارهء تجربهء مردم سالاری در شوروی توجه شما را جلب میکنم به کتاب ذیل: Before Stalinism The Rise and Fall of Soviet Democracy by Samuel Farber به مصداق آن مثل معروف که "هر گردی گردو نمیشه", هر سیستم و نظامی هم که نام سوسیالیست بر خود نهاد لزوما کارگری و سوسیالیستی نیست. حدود نیم قرن پیش متفکر برجستهء آمریکایی "هال دریپر" جزوه مشهوری به نام "دو روح سوسیالیزم" نبشت, که در آن تمایز بین سوسیالیزم دموکراتیک (سوسیالیزم جامعه محور از پایین به بالا) و سوسیالیزم اقتدار گرایانه ای دولتی را در کل تاریخ جنبش کارگری تشریح می نماید. سوسیالیزم دموکراتیک جامعه محور به قوت خود باقی است و در حال رشد. اکنون در ایالات متحده امریکا سازمان "سوسیالیستهای دموکراتیک آمریکا" بیشترین رشد خود را در سالهای اخیر داشته و تعداد قابل توجهی از نمایندگان آنها به مجلس آمریکا و دیگر سمتهای کشوری و محلی انتخاب شده اند. اما این فقط موفقیت سوسیالیستها در آمریکا نیست, برای مثال ایالت کرالا در هندوستان, تنها ایالتی در آن کشور که توانسته است با موفقیت کامل ویروس کرونا را کنترل کند و این فقط به خاطر سنت دیرینه ای سوسیالیزم دموکراتیک در آن ایالت می باشد. اینکه برای شما وجود میلیونها میلیون ایرانی غیر فارسِ عرب, کرد, ترکمن, بلوچ,..."جعلی" می باشد, بیش از هر چیز نشاندهنده حساسیت شوونیستی فارس آن حضرت است تا واقعیتهای جامعه ای چندین فرهنگی و چندین زبانی در ایران. برای اطلاع شما "کمیسیون وارن" در ۲۴ سپتامبر ۱۹۶۴ نتیجهء تحقیقات خود در مورد سوءقصد به کندی را در ۲۶ جلد چاپ کرد. که این مجموعه ای ۲۶ جلدی نتیجهء چندین سال مصاحبه و شهادت گرفتن از بیش از پانصد شاهد بود. اما حتما چونکه شما از چنین گزارش رسمی خبر ندارید, و یا از آن خوشتان نمی آید پس "گزارش کمیسیون وارن" هم جعلی و ساختگی است! در مورد دکتر بختیار نیز از یاد مبرید که وی چگونه در کتاب "یکرنگی" اظهار تاسف میکرد از اینکه چرا با هواپیماهای جنگنده محلات تهران را بمباران نکرده بود. کمک های بختیار از صدام را نیز به خاطر داشته باشید. حرف آخر اینکه آلترناتیو و بدیل نهایی شما و دیگر "اپوزوسیون" های بورژوازی ج.ا. نیز چیزی نیست جز همین نئو لیبرالیزمی که اکنون ج.ا. در کشور اجرا میکند. ج.ا. با نعلین و عمامه ایرانیان را می کشد, "اپوزوسیون" بورژوازی با کت شلوار و فکل کراوات ما را خواهد کشت, (مدل ساواک). بدون اغراق تمامی دیگر نکاتی را نیز که در اینجا مطرح کرده ید دروغ و غلط است. اگر فرصت شد بدانها می پردازیم, اگر هم فرصت نشد, که نشد! موفق باشید.

  • جوادی

    دوست گرامی هنوز به پرسش ساده کدوم کشور فاقد ساواک هست، پاسخ ندادید. شما نوشتید هر سبستم و نظامی که نام سوسیالیست برخود نهاد لزوما کارگری و سوسیالیستی نیست. نظریه پردازان اسلام راستین امثال شریعتی و نواندیشان دینی نیز به این حربه نخ نما متوسل می شوند. فرض نهفته در این حربه این است که اسلام یا سوسیالیزم به ذات خود عیبی ندارند و هرچه عیب است از نحوه اجرای اونهاست. اگر من مطابق با تز شما بگویم که هر سیستم و نظامی که نام مشروطه بر خود نهاد لزوما مشروطه نیست، چه می گویید. اما اینجا شما این منطق را نمی پذیرید، چرا؟ کل حمله شما به مشروطه بر اساس سیر تحول و تاریخ آن در ایران است. چون نظام پهلوی نام مشروطه داشت و به واقع مشروطه نبود، باید مشروطه را محکوم کرد ولی همین مطلب درباره سوسیالیزم صدق نمی کند. این منطق شما نه تنها سوسیالیزم را تبرئه می کند ، بلکه هر مکتب دیگر را نیز آزمون ناپذیر و به تبع تبرئه خواهد کرد. هرگردی گردو نیست درباره مشروطه هم صدق می کند. در مورد ترور جان اف کندی هنوز اسناد طبقه بندی شده وجود دارند که فقط با اجازه رئیس جمهوری می توانند منتشر شوند و تا اونجا که من می دونم، ترامپ اجازه انتشار اونها را نداد. چون یه کمسیون در این مورد تحقیق کرده به معنای روشن شدن کنه موضوع و بسته شدن پرونده نیست. آقای مصطفی رحیمی مخالفت با جمهوری اسلامی را به دلایل نظری مطرح کرد نه اینکه ادعا کند چون فلان نظام نام جمهوری اسلامی را به خود نهاد و در واقع ج. ا نبود. انتقاد از سوسیالیزم لزوما معطوف به کارنامه نظام هایی نیست که به دروغ نام سوسیاایست را بر خود نهاده اند. انکار مساله جعلی ملتهای ایران، به معنی انکار اقوام ایران نیست. جنابعالی جز سفسطه چیزی بلد نیستید. کردها ، بلوچ ها ، ترکها، عربها و بقیه اقوام ایرانی تشکیل دهنده ملت یکپارچه ایران هستند نه ملتهای ایران. من اونچه را که تجزیه طلبان ملتهای ایران می نامند، اقوام می نامم، این کجا به معنی انکار هست؟ اما طرفداران استبداد و استعمار و به ویژه انگلو فیل ها دوست دارند از واژه ملتهای ایران استفاده کنند تا گام نظری مهمی را با توجه به مفهوم دولت _ ملت برای تجزیه ایران بردارند. ما قوم فارس داریم نه ملت فارس. خود ما فارسها ، ملت بودن فارس را قبول نداریم و اونوقت شما کاسه داغ تر از آش می شوید و ما را ملت فارس می نامید. تاکید شما بر واژه جعلی ملتهای ایران فقط به خاطر ناسیونالیزم قومی و در نهایت تجزیه ایران است. دشمنی با ایران از این واضح تر سراغ دارید؟

  • جوادی

    اگر دنبال اسثقرار حقوق بشر در ایران هستید، این هیچ ارتباطی با مساله حقوق اقوام یا به قول شما ملتها ندارد. کجای جهان رعایت حقوق بشر و حتی استقرار دموکراسی به مساله حقوق اقوام گره زده شده که ایران دومی اش باشد. آیا حکومت ایل قاجار حکومت فارسها بوده است؟ آیا احمد کسروی که این همه از زبان فارسی دفاع کرده از قوم فارس بوده است؟ اگر منصف باشیم همه اقوام و ملتها به یک اندازه ارزشمند اند. اگر ناسیونالیزم ایرانی بی اعتبار است، چه دلیلی دارد ناسیونالیزم عربی ، ترکی یا کردی معتبر باشد. اگر پان ترکیسم معتبر است، پان ایرانیسم هم به دلایل مشابه معتبر هست یا هر دو بی اعتبارند‌. انسان گرایی و نوعدوستی از همه این ها بالاتر و برترند.ناسیونالیزم ایرانی همیشه ماهیت دفاعی داشته و من از همین نوع ملی گرایی دفاع می کنم. این بدان معنی است که اگر ملی گرایی تهاجمی در سطح منطقه و جهان رخت بربندد ، دیگر ملی گرایی دفاعی نیز موجه نخواهد بود

  • جوادی

    آیا ما از لحاظ سیاسی به پیش از مشروطه بازگشتیم؟ اگر بپذیریم که قانون اساسی پیشا مشروطه ، قانون شریعت بود، جواب این پرسش آری است،، زیرا اکنون نیز قانون اساسی شریعت بر ما حاکم است. اینکه چرا مشروطه در ایران در نهایت از لحاظ سیاسی شکست خورد ، یک مساله پیچیده و باز است. ایده مشروطه به عنوان یک ایده رفورمیستی و لیبرال دو دشمن طبیعی داشته است. محافظه کاران افراطی و چپ افراطی. اینکه چپ ها و عده ای از روحانیون در آغاز از مشروطه حمایت کردند ، مثال نقضی برای فرضیه ما نیست. محافظه کاران افراطی همانطور که از نامشان بر می آید نسبت به هر تحول حتی پیشرفت خواهاانه ،بدبین هستند و رادیکالهای چپ رفورم را برای ایجاد تحول در ساختارها و زیربنا کافی نمی دانند و همانطور که از معنی رادیکال بر می آید، خواهان تغییرات ریشه ای هستند، بنابراین هر دو دسته از اساس با رفورم و به تبع با تحولات رفورمیستی ازجمله جنبش مشروطه مخالفت می کنند. ائتلاف نامیمون چپ افراطی و راست افراطی در سرنگونی قانون اساسی مشروطه در ۵۷ نیز بر همین اساس قابل درک است. آنچه زمینه ائتلاف را باعث شد، دشمنی مشترک اونها با مشروطیت و علاوه بر آن آرمانشهرگرایی شان بود. هردو دسته وعده تحقق آرمانشهر یا بهشت زمینی را دادند. در جتگ جهانی دوم یک اتحاد بزرگ بین چپ ها و راستها یعنی بین شوروی و کشورهای دموکراتیک غربی برای شکست راست افراطی شکل گرفت، ولی هردو طرف اتحاد می دونستند که همکاری بین اونها موقت است و به زودی دشمنی ها دوباره آشکار خواهند شد. اما در ائتلاف نامیمون بین اسلام گرایان و چپ ها ظاهرا برای چپ ها جنگ قدرت بعد از پیروزی غیر منتظره بود و آمادگی آن را نداشتند. گویا رهبر انقلاب ۵۷ با بیان اینکه به شرط عدم توطئه ، مارکسیست ها در بیان عقاید خود آزادند، توانست اونها را خاطر جمع کند که اوضاع بر وفق مراد اونها پیش می رود. اعتماد کردن چپ ها به راست مذهبی تا مدتها بعد از انقلاب ۵۷ و بسته شدن فضا نیز تحت عنوان مبارزه با امپریالیسم و ضد انقلاب ادامه یافت و زمانی که نوبت سرکوب خودشان رسید، تازه به هوش اومدند که دیگر دیر شده بود. به خاطر پیامدهای تلخ همین ائتلاف نامیمون برای براندازی سلطنت بوده است که گروههای مخالف نظام فعلی از ائتلاف می ترسند و از آن پرهیز می کنند و این به نفع ادامه وضع موجود است.اگر تشکیل ائتلاف بزرگ به خاطر تجربه تلخی در این مورد، بعید به نظر میاید، پس چاره چیست؟برای پاسخ به این پرسش، این نکته رد مد نظر قرار میدهم که کابینه ائتلافی زمانی مطرح است که هیج حزبی اکثریت کافی را کسب نکرده باشد. بنابراین در نبود چشم اندازی برای تشکیل ائتلاف، باید یک حزب یا گروه اکثریت ناراضی ها را پشت سر خود سامان دهد. این کار خلاء ائتلاف بزرگ را تا حد زیادی پر خواهد کرد. من پیش بینی می کنم که مشروطه خواهان از چنین قابلیتی برخوردار هستند.

  • جوادی

    نظریه اسلام راستین را کم داشتیم، نظریه سوسیالیزم راستین نیز به مشکلات اندیشه سیاسی ایرانیان افزوده شده است. هر دو نظریه ناشی از ایمان به کامل بودن یک مکتب و به تبع نقد ناپذیر بودن اصول آن لست. کامل بودن در برابر نقص داشتن است. آزمودن یک نظریه به معنی تلاش برای یافتن نقصی در آن است. وقتی ما از آغاز به عنوان یک پیش فرض ، کامل بودن یعنی بی نقض بودن را می پذیریم، دیگر آزمون پذیری و نقادی چه معنایی خواهد داشت؟ نظریه اسلام راستین که شریعتی از مبلغان اصلی اون بوده و هنوز نیز طرفدارانی دارد، چه می گوید؟ این نظریه می گوید اسلام یک مکتب کامل است و هر کژی که به نام اسلام و در تاریخ آن رخ داده، تقصیر اسلام نیست. به بیان دیگر اسلام به ذات خود ندارد عیبی، هرچه عیب است از مسلمانی ماست. نظریه سوسیالیزم راستین نیز بعد از شکست سوسیالیزم در شوروی و بلوک شرق مطرح شده و تقصیر شکست را بر گردن مجریان سوسیالیزم ومدعیان دروغین آن می اندازد نه خود مکتب سوسیالیزم. این نظریات از پیش فرض کامل بودن سر چشمه می گیرند که حربه ای است برای تبرئه کردن دایمی یک مکتب. عقل و تجربه چنین حربه ی جزمی را نمی پذیرد.

  • جوادی

    دوست گرامی از سوسیالیزم به اصطلاح جامعه محور از پایین در مقابل سوسیالیزم اقتدارگرایانه از بالا دفاع می کند،، اما ایرادی اصلی که به مشروطه ایرانی می گیرد این است که به دخالت روحانیون در سیاست رسمیت داده است و نیز نتوانسته مثل انقلاب مکزیک فئودالیسم را نابود کند و اینجا تمییزی بین مشروطه از بالا و پایین قائل نیستند. ایشان فراموش می کنند که در طول تاریخ قدرت اصلی روحانیون در تمام جوامع قدرت معنوی بوده و نفوذ اونها در سیاست و حکومت بر اساس همین قدرت معنوی بوده است. ایران نیز از این قاعده مستثنی نبوده است. روحانیت به عنوان یه قشر نیرومند و شاید نیروممند ترین قشر نمی توانست نسبت به جنبش مشروطه بی اعتنا باشد. نظریه پردازان پیشتاز این جنبش روشنفکران نسل اول بوده اند و متعاقب آنها عده ای از روحانیون نیز دست کم در آغاز از این جنبش دفاع کردند. روحانیت افراطی ترین قشر محافظه کار در یک جامعه است و طبیعی است بر اساس محافظه کاری به هر تحول بزرگ اجتماعی و سیاسی ازجمله جنبش مشروطه واکنش نشان خواهد داد. این واکنش معمولا در مخالفت با تحول و پیشرفت است. مشروطه مشروعه برخلاف ظاهر عوام فریبش چیزی جز مخالفت حساب شده با مشروطه نبوده است. اینکه دوست عزیز می گوید بزرگترین دشمن مشروطه خود مشروطه بوده است، سخنی بی معنی است. مثل اینکه بگوییم بزرگترین دشمن سوسیالیزم خود سوسیالیزم است. بزرگترین دشمن ایده مشروطه، ایده مشروعه خواهی تحت عنوان متناقض مشروطه مشروعه بوده است. آیا میشد در اون زمان قانون اساسی کاملا مغایر با شریعت نوشت؟ آیا روحانیون و سایر محافظه کاران اجازه تحقق چنین امری را میدادند؟ آیا حتی عده ای از نخبگان در این جهت مقاومت می کردند، آیا جریانی از پایین ،یعنی از طرف مردم عادی از این طرح حمایت می کرد. آیا اکثریت مردم عادی مشروطه خواه بودند یا مشروعه خواه؟ جنبش مشروطه ایران ،جنبشی از بالا بود و بنابراین تا حدی اقتدارگرایانه بود. اگر دوست گرامی در برابر سوسیالیزم از بالا از سوسیالیزم جامعه محور از پایین دفاع می کند، به نحو مشابه می شود از جنبش مشروطه از پایین دفاع کرد.

  • جوادی

    تاریخ بارها نشان داده است که چشم انداز و یا آرمان زدودن دولت ،توهمی بیش نبوده است و تلاش در این جهت به تاسیس دژستان یا دولت تمامیت خواه( دولت حداکثر) انجامیده است. جامعه مدنی اصطلاحی سخت مناقشه برانگیز است و هرگز نمی تواند بدیلی برای جامعه سیاسی و دولت باشد. این سخن لیبرالها که دولت شر اجتناب ناپذیر است همچنان درست است و هیچ تجربه ای تا کنون مثال نقضی برای آن فراهم نیاورده است. کمونیستها نه تنها نتوانستند دولت را محو کنند ، بلکه برعکس آن را به دولت تمامیت خواه یا حداکثرنیز تبدیل کردند.

  • جوادی

    هیچ وقت چپ های ایران از خود نپرسیدند، با توجه به محافظه کاری ذاتی روحانیت و سلطنت مطلقه، علت مخالفت روحانیون با سلطنت و گرایش انقلابی اونها چیست؟ آیا روحانیت از موضع رادیکالیسم چپ با سلطنت مخالفت نموده است؟ آیا از موضع لیبرالیسم و یا حتی دموکراسی خواهی با سلطنت در افتاده است؟آیا از موضع تئوکراسی و دور شدن سلطنت از اسلام و به بیان دیگر به خاطر گرایش شاه به سکولاریزم با سلطنت در افتادند؟ به نظرتون کدوم نظر اعتبار دارد؟

  • جوادی

    یکی از بزرگترین ضعف های مکتب مارکسیسم برداشتی تکاملی از مفهوم انقلاب و بنابراین نادیده گرفتن امکان انقلاب و تحول پسرو یا ارتجاعی است. همین ضعف تئوریک چپ های ایران را وقتی با نام انقلاب اسلامی روبرو شدند ،شوکه کرد. به همین خاطر برای تبیین این پدیده به جای اصلاح نظریه مارکسیستی انقلاب، تلاش کردند تا با عبارت های دزدیده شدن انقلاب و یا انحراف انقلاب ، انقلاب اسلامی را تبیین کنند. البته چرا احتمال دزدیده شدن انقلاب را جدی نگرفتند و بنابراین از این انحراف پیشگیری نکردند، خود یک معمای جالب و باز است. بعد از مدرنیته ارتجاع به عنوان یک نیروی خزنده فرهنگی_ سیاسی تهدیدی برای جوامع پیشرفته و حتی در حال توسعه بوده و خواهد بود. ارتجاع واکنشی معکوس یا سنت گرایانه به سیاست های رادیکال در جهت نوشدن است. ارتجاع با اصل لوشاتلیه قابل تبیین است. یادمان باشد که تحول همیشه در جهت پیشرفت پیش نمی رود. خود جمهوری اسلامی یکی از سیاست های رادیکال شاه یعنی انقلاب سفید را در جهت معکوس انجام داده است و جامعه را از حالت تعادل خارج نموده است.منظورم سیاست انقلاب فرهنگی بوده است. این سیاست برعکس خواست طراحانش، به جای مذهبی کردن بیشتر جامعه، اکثریت مردم را از مذهب تا اندازه ای دور کرد و خیلی ها حدس می زنند اگر روند فعلی در ایران ادامه یابد ، ارزشهای شیعه به کلی دچار استحاله شده و شیعه تبدیل به یه اقلیت مذهبی خواهد شد.

  • جوادی

    تجربه های تلخ تاریخی به ما نشان داده اند که جایگزین استبداد لزوما دموکراسی نیست و استبداد می تواند با استبدادی بدتر جایگزین شود. این بدین معنی است که استبداد را انواعی است و مبارزه با استبداد مستقر لزوما از موضع دموکراتیک صورت نمی گیرد، به بیان دیگر مبارزه استبداد علیه استبداد نیز امکان پذیر است. بنابراین مبارزه با استبداد به خودی خود نشانه دموکرات بودن نیست. با یه گل بهار نمی شود.

  • دخو

    مقدمهء "دو روح سوسیالیسم" (۱۹۶۶) هال دریپر ---------------------------- متن کامل فارسی در نشریهء "نگاه" *** متن کامل انگلیسی (1966) "Hal Draper : "The Two Souls of Socialism *** --------------------------------------- بحران امروزی سوسیالیسم، بحران در مفهوم سوسیالیسم است. برای نخستین بار در تاریخ جهان، اکثریت قابل توجهی از جمعیت آن خود را به تعبیری "سوسیالیست" می ­نامند. اما این نامگذاری در هیچ زمانی کمتر از امروز گویا نبوده است. نزدیک­ترین چیز به یک محتوای مشترک در این "سوسیالیسم"های گوناگون یک وجه سلبی است: ضدیت با سرمایه­ داری. در وجه ایجابی، طیفی از اندیشه ­های ناهمخوان و متنازع که خود را سوسیالیست می ­نامند به مراتب گسترده­ تر از تنوع نظریات در دنیای بورژوایی ­اند. حتی ضدیت با سرمایه­ داری نیزهر روز کمتر و کمتر به عنوان صورت وجه اشتراک این طیف باقی می ­ماند. در بخشی از این طیف، شماری از احزاب سوسیال دموکرات عملا هرگونه مطالبات مشخص سوسیالیستی را از برنامه­ های خود حذف کرده و هر جا که ممکن باشد ابقاء بنگاه­های خصوصی را وعده می ­دهند. سوسیال دموکراسی آلمانی برجسته­ ترین نمونه است. ( همانگونه که د.ا. چالمرز در کتاب اخیر خود با عنوان حزب سوسیال دموکراتیک آلمان جمع بندی می ­کند: "به عنوان یک تفکر، فلسفه، و یک جنبش اجتماعی، سوسیالیسم دیگر در آلمان توسط هیچ یک از احزاب سیاسی نمایندگی نمی ­شود") مطابق تعریف این احزاب، سوسیالیسم از موجودیت عاری است. گرایشی که از سوی اینان رسمیت می ­یابد یک گرایش سوسیال دموکراسی تمام و کمال رفرمیستی است. با چنین تصویری این احزاب به کدام معنا همچنان "سوسیالیست" هستند؟ در بخش دیگر این تصویر جهانی، دولت­های کمونیستی هستند که دعوی "سوسیالیست " بودن آنان نیز بر یک وجه سلبی استوار است: یعنی براندازی نظام سرمایه­ داریِ سود خصوصی، و نیز این واقعیت که طبقه حاکم از مالکین خصوصی ثروت تشکیل نشده­ اند. در سمت ایجابی آن اما، نظام اجتماعی اقتصادی که جایگزین سرمایه­ داری شده است نظامی نیست که بتوان آن را به کارل مارکس نسبت داد. دولت مالک ابزار تولید است. اما چه کسی دولت را در "اختیار" دارد؟ مطمئنا توده ­های کارگری که استثمار شده و اسیراند و از تمام اهرم­های کنترل اجتماعی و سیاسی محروم شده ­اند دولت را در دست ندارند. طبقه حاکم نوینی، یعنی رؤسای بوروکرات، بر یک سیستم اشتراکی collectivist system حکم می ­رانند. یک اشتراک دیوان سالارانه, جمع ­گراییِ بوروکراتیک. جز آنکه دولتی ­سازی به طور مکانیکی با "سوسیالیسم" معادل فرض شود، این جوامع به چه معنا "سوسیالیستی"اند؟ این دو نوع سوسیالیسم بسیار متفاوتند اما بیش از آنچه به نظر می ­آید با یکدیگر اشتراک دارند. سوسیال دموکراسی عموما در رؤیای "اجتماعی ­کردن" سرمایه ­داری از بالا بوده است. قانون اصلی آن همواره آن بوده است که مداخله ­ی فزاینده دولت در جامعه و اقتصاد خود به خود امری سوسیالیستی است. این نگرش شباهت خانوادگی مهلکی با آن مفهوم استالینیستی از سوسیالیسم دارد که سوسیالیسم از بالا به پایین نامیده شده است و سوسیالیسم را معادل دولتی ­سازی می داند. این دو در تاریخ پر ابهام تفکر سوسیالیستی ریشه دارند. بازگشت به ریشه ­ها: صفحاتی که در پی می­آید کنکاشی تاریخی در معنای سوسیالیسم به شیوه­ای جدید است. همواره "انواع متفاوتی از سوسیالیسم" وجود داشته است که معمولا به انقلابی یا رفرمیست، صلح­ طلب یا خشونت­ طلب، دموکراتیک یا اقتدارگرا، و غیره تقسیم می ­شده­ اند. این تمایزات وجود دارند اما تقسیم­ بندی اساسی چیزی دیگر است. در تمام تاریخ اندیشه­ ها و جنبش­های سوسیالیستی شکاف بنیادین میان سوسیالیسم از بالا و سوسیالیسم از پایین بوده است. آنچه بسیاری از اشکال متفاوت سوسیالیسم از بالا را به یکدیگر پیوند می ­زند این باور است که سوسیالیسم بایست توسط نخبگانی حاکم به این یا آن شکل به توده­ های سپاسگذار ارزانی شود، بی آنکه از جانب این توده ­ها کنترلی بر آن­ها اعمال شود. اما جوهره سوسیالیسم از پایین این دیدگاه است که سوسیالیسم تنها از طریق خودرهایی توده­ های فعال شده و در جنبشی متحقق می­شود که آزادی را خود به دست می آورند و در پیکار برای در دست گرفتن سرنوشت خود به مثابه بازیگرانی (و نه فقط سوژه ­هایی) بر صحنه تاریخ، از پایین بسیج می ­شوند. "رهایی طبقه کارگر به وسیله خود طبقه کارگر به دست می­آید" این نخستین جمله از اصولی است که توسط مارکس برای بین ­الملل اول نوشته شد و اصل نخست زندگی او نیز بود. این مفهوم سوسیالیسم از بالا است که دیکتاتوری کمونیستی را به عنوان شکلی از "سوسیالیسم" معرفی می ­کند. همین مفهوم سوسیالیسم از بالا است که توجه سوسیال دموکراتیک را بر روبنای پارلمانی جامعه و بر دستکاری "قله­ های فرماندهی" اقتصاد آن متمرکز می­سازد و آن­ها را به صورت ابزاری در خصومت با اقدام توده­ای از پایین در می ­آورد. همین سوسیالیسم از بالا است که سنت مسلط در تکوین سوسیالیسم بوده است. لطفا توجه کنید که این ویژگی منحصر به سوسیالیسم نیست. بر عکس، اشتیاق رهایی از بالا پُرنفوذترین قاعده در سرتاسر قرن­ها جامعه طبقاتی و سرکوب سیاسی بوده است. تعهد دائمی هر نیروی حاکمی این است که همواره مردم را در حالتی نگاه دارد که برای محافظت از خود چشم به بالا دوخته باشند (به جای اینکه نگاهشان را به قدرت خود معطوف کنند تا از نیاز به حمایت رها شوند). مردم در برابر بی ­عدالتی ملاکان به پادشاهان پناه می ­بردند. برای سرنگونی استبداد پادشاهان به مسیح. به جای عمل متهورانه توده­ای از پایین، یافتن حاکمان "خوبی" که "با مردم مهربان­تر رفتار کنند" همواره کم ­خطرتر و محتاطانه ­تر بوده است. الگوی رهایی از بالا در تمام تاریخ تمدن به چشم می­خورد و در سوسیالیسم نیز می ­بایست ردپای آن را آشکار نمود. اما تنها در چهارچوب جنبش مدرن سوسیالیستی بود که رهایی از پایین می ­توانست حتی به صورت یک آرزوی واقع­گرایانه درآید. از درون سوسیالیسم است که رهایی از پایین اگر چه با اُفت و خیزهایی به جلوی صحنه پا گذاشته است. تاریخ سوسیالیسم را می­توان همچون یک تلاش پیوسته اما تا حد زیادی ناموفق در جهت رهایی خود از سنت کهن، از سنت رهایی از بالا، خواند. ما با اعتقاد راسخ به اینکه بحران کنونی سوسیالیسم تنها در پرتوی این شکاف عظیم در سنت سوسیالیستی فهم ­پذیر می ­شود، به مثال­های اندکی از این دو تعریف از سوسیالیسم پرداخته ­ایم.

  • دخو

    انباشت بحران های علاج ناپذیر اجتماعی در ایران امروز (بحران محیط زیست, رکود اقتصاد, انحصار طلبی سیاسی,...) و گسترش هر چه بیشتر آسیب شناسی های جامعه ای ایران (فقر, اعتیاد, فحشا, تبهکاری,...) تحت حاکمیت جمهوری اسلامی نقش مبارزات ضد سرمایه داری را به مثابه تنها راه حل قابل دوام و پایدار بیش از بیش برجسته کرده است. در دوران کنونی همه گیری ویروس کرونا و جدید ترین بحران جهانی سرمایه داری (که در دو دههء آینده با آن دست و پنجه نرم خواهد کرد) و بحران های منطقه ای در غرب آسیا و ایران,... بار دیگر یاد آور این واقعیت علمی/تاریخی می باشند که شیوهء تولید سرمایه داری سیستمی بحران زا است. مبارزات ضد سرمایه داری در ایران می توانند تحت لوای یک "میثاق اجتماعی ضد سرمایه داری" که بر مبنای ارزش ها, روش ها و چشم اندازهای "سوسیالیزم از پایین" شکل گرفته باشد سازماندهی شده و توده های مردم را به شیوه های مشاورتی, اشتراکی و شورایی در برنامه ریزی, تدوین و اجرای تصمیمات و سیاست های لازم برای رفع و حل مشکلات جامعه در وسیع ترین سطح ممکن درگیر و خود سازماندهی نماید. سازماندهی جنبش ها و حرکت هایی در کشور, از پایین به بالا, و بر مبنای برنامه هایی ریشه ای, رادیکال و دمکراتیک تنها راه ایجاد تغییر و تحولات قابل دوام و ماندنی در ایران است. هر گونه برخورد دیگر چیزی نیست جز بازتولید سیاست ها و ساختارهای استبدادی و از کار افتاده. با احترام

  • جوادی

    من به تاریخ و جامعه از دیدگاه سوسیالیستی اعم از بالا یا پایین نگاه نمی کنم. اگر فارغ از ایدئولوژی به تاریخ بنگریم به این نتیجه خواهیم رسید که عصر طلایی نه در گذشته واقعیت داشته و نه در آینده امکان تحقق خواهد داشت. کشمکش و نبرد همواره وجود خواهند داشت زیرا ماهیت زندگی همین است. زندگی نبردی است بین ارگانیزم ها برای دستیابی به منابع محدود. دوست گرامی من مشکلات جامعه سرمایه داری را می پذیریم، همانطور که استبداد و مشکلات دوران پهلوی را قبول دارم، گرچه در عین حال معتقد هستم در هر دو مورد اغراق صورت گرفته است. شعار دیو چو بیرون رود فرشته در آید، اگر اغراق و حتی توهم نیست، پس چیست؟ سوسیالیست ها و به طور کلی رادیکالها در انتقاد از وضع موجود تا حدی حق دارند اما نه صد در صد. تا اینجا من با رادیکالها تا حدی موافق ام، اما تشخیص درست بیماری یک چیز است و تشخیص درست درمان یا همان تجویز نسخه ، چیزی دیگر است. اینجا تجربه حکم خواهد کرد که آیا راه حل یا تجویز نسخه خاص درست بوده یا نه؟ تجربه های تاریخی به روشنی نشان می دهند که رادیکالیسم و انقلابی گری نه تنها مشکلات موجود را ریشه کن یا دست کم کاهش ندادند، بلکه اوضاع را وخیم تر کردند. انقلابیون ۵۷ وعده آزادی و دموکراسی می دادند. آزادی و دموکراسی وعده داده شده کو؟ ما به ممنوعیت دوچرخه سواری زنان رسیدیم. ممنوعیت هایی که بعد از انقلاب ۵۷ وضع شدند را با ممنوعیت های پیشین مقایسه کنید. انقلابیون دیروز الان باید پاسخگو باشند که چرا انقلاب اوضاع را بدتر کرده است؟ ولی متاسفانه از پاسخ دادن به نوعی طفره می روند. دوست من تاریخ نادرستی سوسیالیزم از بالا را نشان داده، من معتقدم هر نوع رادیکالیسم از جمله نسخه جدید سوسیالیزم از پایین یا به قول شما نگرش جامعه محور محکوم به شکست است زیرا در رادیکالیسم مانند محافظه کاری بذر جزمیت وجود دارد.

  • جوادی

    همین الان هم اکثریت مردم ایران و حتی اکثریت نخبگان معنی عرفی دموکراسی را نمی دانند. خوب اگر این اکثریت بنا به فرض انقلابی را پدید آورند، نتیجه اش دموکراسی خواهد بود یا استبداد؟ من نمی خواهم بگویم این اکثریت به خاطر دینخویی مستبد اند. اما روشن است که دینداری و دموکرات بودن غالبا قابل جمع نیستند. اگر تضادی بین دموکراسی به معنی متعارف آن و اسلام وجود نداشت طرح ایده دموکراسی دینی چه ضرورتی می داشت؟ این ایده برای غلبه بر ناسازگاری اسلام و دموکراسی ابداع شد ولی موفق نبود و این تناقض را فقط به نحو ظاهری ونه به طور واقعی حل نموده است. هنوز چپ نماها یا چپ گرایانی مثل فرخ نگهدار قادر به درک تناقض دموکراسی دینی نیستند یا اگر قادر به درک آن هم هستند به خاطر منفعت شخصی خلاف واقع را اشاعه می دهند.گفتمان متناقض دموکراسی دینی با ناکارامدی تصاعدی خود گرچه جنبش دموکراسی خواهی را دچار انحراف نموده یا با تاخیر روبرو کرده ولی صدمه بزرگتری به دین خواهد زد. شکست این گفتمان، شکست دین فقط در حوزه سیاسی نخواهد بود، بلکه در حوزه معرفتی و فرهنگی نیز به منزلت دین رسمی لطمه خواهد زد و ما نتایج اش را نه چندان دور خواهیم دید.

  • دخو

    شوربختانه پس از ۴۰ سال شما هنوز پیچیدگی های جنبش های ضد سلطنتی و کنشگری های ۱۳۵۵-۱۳۵۷ را درک نکرده اید و کماکان تمامی مخالفان شاه را در یک اردوگاه قرار می دهید. که این چیزی نیست جز تحریفی مغرضانه و بی توجهی آماتوری. توجه شما را به مفهوم "ابقلاب دو بنی" از سردبیر این سایت و مشاهدات محمد قائد در باره ای دو اردوگاهی بودن مخالفان شاه جلب می نامیم. "نظریه دوبنی می‌گوید که انقلاب بهمن تک‌بنی و بن آن سنت‌گرایی و گردن نهادن جامعه دگرگونی‌خواه به رهبری خمینی نبوده است. انقلاب دارای دو ریشه اجتماعی متفاوت، دو تاریخ متفاوت، دو تبیین متفاوت، برخاسته از دو پهنه عمل و تجربه متفاوت، دو افق انتظار متفاوت و همچنین دو دسته نماد و رفتار و ژست و زیبایی‌شناسی متمایز بوده است. از چشم‌انداز دو بن متفاوت، انقلاب دو نتیجه متفاوت به بار آورده است." مشاهدات محمد قائد را نیز در کتاب "داستان آیندگان" میتوانید پیدا کنید. پیشفرض شما در مورد "بذری از جزمیت" در سوسیالیزم از پایین و غیره کاملا نادرست و اشتباه می باشد, همانگونه که روزا لوگزامبورگ در جزوه "اصلاح اجتماعی یا انقلاب؟" نیز ذکر کرده است, جنبش های کارگری هم از اصلاحات و هم از انقلاب برای پیشبرد اهداف خویش استفاده دارند. که این برخوردی است کاملا پراگماتیک و غیر جزم گرایانه به سیاست و شیوهء رسیدن به اهداف. پراگماتیزم جهانشمول (Universal pragmatics) با بینش و مکتب سوسیالیزم از پایین مطابقت کامل دارد. سوسیالیزم از پایین پدیده ای تازه ای نیست و حداقل به دوران کمون پاریس در ۱۸۷۱ (۱۵۰ سال پیش) باز می گردد. درک مردم ایران از مردمسالاری حداقل در این سطحی است که خواستار انتخابات آزاد در کشور شده اند. اما درک شما از مردم ایران نیز (حمل بر جسارت نشود) مقداری عقب تر و سطحی تر می باشد, بدین دلیل ساده که حتی مطالبهء انتخابات آزاد نیز برایتان مطرح نیست, و استقرار مردم سالاری را به دست تعدادی آقا بالا سرِ "نخبه و طبقات متوسط" می دانید. جنبه های فجیع استبدادی و اقتدار گرایانه ای نخبه گرائی نیز برای همگان روشن است. بیش از نصف جمعیت در ایران زیر خط فقر است, اقتصاد نزدیک به سقوط کامل, بحران محیط زیست مسلط بر تمامی کشور,...راه حل و چارهء این بحران ها و آسیب شناسی های اجتماعی در کشور به دست این گفتمان یا آن گفتمان نیست. اکنون زمان تدوین یک میثاق همه جانبه ای اجتماعیِ ضد سرمایه داری برای پاسخگویی به این مشکلات می باشد. هر گونه برخورد دیگری بازتولید دوبارهء سیاستها و مناسبات استبدادی و سرکوبگر سنتی است. با احترام

  • دخو

    از آقای احمد سیف نبشتاری با عنوان "اقتصاد و جامعه‌ی آینده: اقتصاد عدالت‌محور" در سایت "نقد اقتصاد سیاسی" به چاپ رسیده است که در اینجا اولین پارگراف و بخش های پایانی مقاله برای توجه خوانندگان محترم درج می گردد. ----------------------- یکی از پی‌آمدهای پیشروی‌های تهاجمی دیدگاه نولیبرالی در چند دهه‌ی اخیر این بود که عدالت در پیشگاه ادراکات نه‌چندان روشنی از «کارآیی» اقتصادی قربانی شد. نه فقط در کشورهای پیرامونی فقر و نداری و نابرابری شدت گرفت بلکه، برخلاف ادعاهای نولیبرال‌ها، حتی در کشورهای از لحاظ اقتصادی پیشرفته نیز شاهد گسترش فقر و نابرابری بوده‌ایم. در عرصه‌ی حرف و ادعا، قرار است فقر به تاریخ بپیوندد ولی نه فقط مکانیسم رسیدن به چنین سرانجامی روشن نیست و روشن نمی‌‌‌‌‌شود، بلکه، همین ادعا را به تعداد هرروزه افزون‌تری از انسان‌ها که در جوامع انسانی به فقر ونداری گرفتارتر می‌‌‌‌‌شوند بگویید تا به‌راستی به ریش و گیس شما بخندند. در ایران که در 30 سال گذشته در حوزه‌ی اقتصاد حداقل، عرصه‌ی تاخت‌وتاز تفکرات نولیبرالی بوده است، گسترش هراس‌آور فقر و نداری مقوله‌ای نیست که برسر آن بحث و جدلی درمیان باشد. بی‌گمان، یکی از عوامل پیروزی آقای احمدی‌نژاد در انتخابات سال 1384 نیز همین بوده است. همین جا بگویم که من نیز مانند دیگران می‌‌‌‌‌دانم که آن انتخابات نه سالم بود و نه آزاد ولی با این همه، این نیز به گمان من واقعیت دارد که با توجه به آن‌چه در ایران می‌‌‌‌‌گذشت، حداقل شعارهای احمدی نژاد درباره‌ی «عدالت» برای این اکثریت مردم ایران بسیار جذاب بود. در جای دیگر، به‌تفصیل نوشته‌ام که به گمان من، آقای احمدی نژاد اگرچه این شعارهای جذاب را داده بود ولی سیاست مؤثری برای رسیدن به آنها نداشت و امروز حتی بسی بهتر می‌‌‌‌‌دانیم که در آن هشت سال و بعد حتی نزدیک به هشت سال بعدی که آقای روحانی براین مسند نشسته است برسراقتصاد ایران ‌چه آمده است؟ با این همه، گفتن دارد که مقوله‌ی عدالت و رسیدن به جامعه‌ای که این همه نابرابر نباشد، هم‌چنان هدف مقدس و محترمی است که باید مورد توجه همگان قرار بگیرد. پرسش اساسی این است که چه‌گونه می‌‌‌‌‌توان به چنین جامعه‌ای دست یافت؟ در قدم اول به گمان من، مبارزه‌ی ما، مبارزه‌ای فرهنگی خواهد بود برای شناسایی و افشای همه‌ی نهادهایی که بخشی از ابزارهای ظهور و پیدایش نظام سرکوبگر کنونی‌اند. ما باید آگاهانه برای تغییر «آگاهی کاذبی» که هست و می‌‌‌‌‌کوشد در پوشش‌های مختلف، همه‌ی نابرابری‌ها و ستمگری‌ها را توجیه نماید مبارزه کنیم. اجازه بدهید چند نمونه بدهم. – در میان خود ما، به دلایلی که برای من روشن نیست، مردان ایرانی، در وجه عمده به مسایل زنان کم‌توجه اگر نگویم بی‌توجه‌اند و در وجه عمده، در مبارزه‌ی زنان برای آزادی شراکت ندارند. دیدگاه‌های مردسالار و حتی در موارد زیادی زن‌ستیز، نه‌فقط حفظ می‌‌‌‌‌شود بلکه با شوخ و شنگی و به گمان من با مسئولیت‌گریزی، به آن حتی دامن زده می‌‌‌‌‌شود. البته بگویم وقتی از مبارزه‌ی فرهنگی در این حوزه‌ها حرف می‌‌‌‌‌زنم، باید یادآوری کنم که بخش قابل‌توجهی از زنان نیز باید رسوبات ذهنی خویش را خانه‌تکانی بکنند. – در خصوص مسایل مربوط به ملت‌ها، هنوز دیدگاه غالب در میان ما این است که همین که ملتی در ایران خواهان حق برابر با دیگرملت‌ها شد – که بدون دسترسی به آن، آزادی و رهایی ایران غیر ممکن است – صدای وا ملتا و وا ایرانا از هزار گوشه بلند می‌‌‌‌‌شود و فعالان مسایل ملی به «تجزیه‌طلبی» متهم می‌‌‌‌‌شوند. بدون پرده‌پوشی باید گفت که این شیوه‌ی رفتار قبل از آن که نشانه‌ی «وطن‌دوستی» و «حفاظت از یک‌پارچگی» ایران باشد، ترجمان ذهنیت استبدادزده و سرکوب‌گری است که هنوز هم‌چنان با خود حفظ کرده‌ایم. از هر کوششی، هر چقدر جزئی که باعث بهبود وضعیت مردم بشود باید حمایت کرد ولی در همین حد متوقف نشد. به عبارت دیگر، همان بحث‌های قدیمی که آیا می‌‌‌‌‌توان از رفرم حمایت کرد بدون این که رفرمیست شد؟ حسن این نگرش این است که همراه با این بهبود نسبی، می‌‌‌‌‌توان در سطح گسترده‌تری دست به سازمان‌دهی زد و همراه با گسترش نفوذ اجتماعی، خواهان تغییرات ریشه‌ای‌تر و گسترده‌تر شد. به تجربه‌ی تاریخ، نگرش همه یا هیچ که اغلب بر خود پوششی انقلابی هم می‌‌‌‌‌پوشاند درنهایت، هیچ دست‌آورد قابل‌لمسی ندارد. باید هسته‌های اولیه نهادهایی که برای اداره‌ی جامعه‌ی مدرن لازم است ایجاد شود و بر همان اساس اداره شود. در این نهادها، نه رییس خواهیم داشت و نه مرئوس و درکنار مسئولیت‌های خاص و تخصصی، به قول معروف همگان همه کار می‌‌‌‌‌کنند. حسن این کار، این است که نه‌فقط برای اداره‌ی جامعه‌ی نوینی که برای ساختن‌اش مبارزه می‌‌‌‌‌کنیم تجربه می‌‌‌‌‌اندوزیم بلکه در این فرایند هم‌چنان یاد می‌‌‌‌‌گیریم چه‌گونه کمبودهایش را برطرف کنیم. عملکرد مثبت و مفید این نهادها، مؤثرترین شیوه‌ی تبلیغ و بسیج برای این دیدگاه تازه است. ما باید از همین ابتدای راه بپذیریم هیچ عاملی مؤثرتر از کردار ما بر روی ذهنیت توده‌ها اثر مثبت و یا منفی نخواهد گذاشت. می‌‌‌‌‌توان همایش‌های متعدد برگزار کرد. می‌‌‌‌‌توان نشریه‌های متعدد اینترنتی وکاغذی داشت ولی آن‌چه درنهایت نقش تعیین‌کننده خواهد داشت عمل ما در تغییر این ذهنیت است تا پذیرای مختصات جامعه‌ی نوینی باشد که برای رسیدن به آن مبارزه می‌‌‌‌‌کنیم. اگرچه در سال‌های اخیر شاهد رشد نهضت‌های تک‌موضوعی بوده‌ایم ولی مبارزه برای ساختن جامعه‌ای نوین باید تا سرحد امکان همه‌گیر و دربرگیرنده باشد. به‌عنوان نمونه می‌‌‌‌‌گویم، دیدگاهی که نهضت مستقل زنان و یا ملیت‌ها را به رسمیت نشناسد و حقانیت آن‌ها را به «آینده» موکول نماید، بعید است در عمل از حمایت زنان و یا ملیت‌ها برخوردار باشد. این جامعه‌ی نوینی که مد نظر من است تنها می‌‌‌‌‌تواند با شراکت بیشترین تعداد مردم و بیشترین گروه‌های اجتماعی و فرهنگی ایجاد شود. نگاهی به تجربه‌ی خود ما نشان می‌‌‌‌‌دهد که در این عرصه چه مقدار کار روی دست‌های ما مانده است که باید انجام بدهیم. بدیهی است در نهادهایی که از هم اکنون تشکیل می‌‌‌‌‌دهیم نه تقسیم کار براساس جنسیت وجود دارد و نه تبعیض بر اساس ملیت و نژاد – یا بهتر گفته باشم، نباید وجود داشته باشد. یعنی از هم‌اکنون، نه فقط برابری و آزادی را تبلیغ می‌‌‌‌‌کنیم که تمرین هم خواهیم کرد. اگرچه اقتصاد بسیار مهم است ولی آگاهانه می‌‌‌‌‌کوشیم که بهای پرداختن به ساختار اقتصادی و مسایل اقتصادی را با غفلت از مسایل فرهنگی و اجتماعی نپردازیم. یعنی می‌‌‌‌‌خواهم بگویم که جنبشی که باید آغاز شود باید همه‌گیرباشد تا این قابلیت را داشته باشد که از حمایت همگانی برخوردار شود. البته همین جا بگویم، وقتی از «همگان» سخن می‌‌‌‌‌گویم منظورم مشخصاً آن همه‌ای است که به شکل و صورت‌های مختلف در این جوامع امروزین تحت ستم‌کشی قرار دارند. اعتقادم بر این است که بدون جلب توجه همگانی، احتمال پیروزی بسیار بسیار اندک است و تازه در صورت «پیروزی» با جنبش و نهضتی که اکثریت را دربر نگیرد، نتیجه‌اش بازسازی همین نظامی است که نه مقبول است و نه مطلوب. پس به قول معروف، باید بپذیریم که به‌واقع «کشتی‌بان را سیاستی دیگر باید…»

  • جوادی

    فکر می کنم به یادداشت های من چندان دقت نمی کنید و سطحی از اونها گذر می کنید. دوست گرامی خودم یه ایراد مهمی که به سیاست شاه در برخورد با مخالفان گرفتم این بود که همه را تحت عنوان ارتجاع سرخ و سیاه یه کاسه کرد. بارها از ائتلاف نامیمون چپ ها و راست مذهبی حرف زدم. شما از ماهیت دوبنی انقلاب بهمن ۵۷ حرف می زنید، به این معنی که دو نیروی عمده با دوجهت گیری متفاوت در آن مشارکت کرده اند، من یه بن دیگه اضافه می کنم و معتقدم سه نیروی اصلی در آن شرکت داشته اند؛ اسلام گرایان، ملی گرایان مصدقی و چپ ها که البته گروههای التقاطی را نیز می توان با توجه به غالب بودن یه ایدئولوژی در افکارشان در یکی از این سه گروه جای داد. مثلا چپ اسلامی را میشه در دسته همان اسلام گرایان قرار داد و ملی مذهبی ها را هم در دسته اسلام گرایان قرار داد. جنابعالی دم از کشف مطالبه مردم می زنید. هیچ گاه نمیشه از مردم به طور مطلق در زمینه موضوعات سیاسی حرف زد. مگر امثال من جزء مردم نیستیم. منظورتان اکثر مردم است که به قولتان خواهان انتخابات آزادند. در کدوم نظام؟ در همان نظامی که بارها آن را و البته سطحی رد کردید؟ منظورتان از انتخابات آزاد را روشن بیان می کردید، بهتر نبود؟ کدوم احزاب در انتخابات به اصطلاح آزاد شما حق شرکت دارند؟ واقعا وقتی از نئولیبرالیسم حرف می زنید، قبلش معنی لیبرالیسم را درک می کنید؟ ما همین مشکل را در ارتباط با پست مدرنیزم داریم. در درک مدرنیزم مانده ایم و اونوقت پز فهم پست مدرنیسم می دهیم. دوست من اقتصاد ژاپن چه نوع اقتصادی هست؟ اقتصاد آلمان چطور؟ اصلا می پرسم قویترین اقتصاد جهان در حال حاضر کدوم اقتصاد و از چه نوعی است؟ اقتصاد ایران یه اقتصاد نفتی و رانتی است. بخش خصوصی اش را خصولتی می نامند، چرا؟ اقتصاد ایران کجاش شبیه اقتصاد کشورهای پیشرفته است؟ البته شما می خواهید با نامیدن اقتصاد دولتی ایران تحت عنوان نئولیبرالیزم، نادرستی لیبرالیسم سیاسی و اقتصادی را با هم نتیجه بگیرید. از بین دویست کشور جهان لطف کنید بگید که نظام سیاسی و مدل اقتصادی کدوم کشور از دید شما نمونه و عالی است. به نظرم ادبیات شما در مورد ضدیت با سرمایه داری مربوط به ادبیات منسوخ دوران جنگ سرد است. همانطور که تاریخ نشان داده سوسیالیزم به اصطلاح علمی مارکس در عمل هیچ برتری بر نظریات سوسیالیستی دیگر نداشته، سوسیالیزم از پایین نیز بهتر از بقیه نیست و دردی را دوا نمی کند. در ضمن مشکل اصلی ایران مشکل نوع نظام اقتصادی نیست. مشکل اصلی ایران استبداد فرهنگی و به تبع استبداد سیاسی است.

  • دخو

    به قول خود روحانی حدود ۷۰ درصد مردم ایران در خط فقر یا زیر خط فقر هستند. به شما پیشنهاد میکنم که به آنان برای فرار از گرسنگی مقداری فرهنگ ضد استبدادی برای شام شب عرضه نمایید, ببینید چه عکس العملی خواهند داشت. برای مریض بودن و لاعلاج بودن شیوهء تولید سرمایه داری شما میتوانید (و باید) قبل از هر چیز به دو جنگ جهانی (که قرار بود صلح پایدار بر پا کنند!) توجه کنید, تدارکات برای جنگ جهانی سومی که در راه است را ببینید و انواع و اقسام بحران های اقتصادی, محیط زیستی, طبی,...کوفت کاری و زهر ماری که امروزه تمام دنیا را در بر گرفته است. یک ویروس ناقابل میکروسکوپی چنان پایین و بالای "مدینهء فاضله" ای سرمایه داری را بهم ریخته است که برای یکی دو دههء آینده قد راست نخواهد کرد. صحت علمی تحلیل مارکس از شیوهء تولیدی سرمایه داری اشاره به, و اثبات این حقیقت بود که این سیستم (علیرغم تمامی دست آوردها و ظرفیت هایش) نظامی بحران زا است, بحران های ساختاری سرمایه داری ادواری و دوره ای است, و این بحران ها قابل اصلاح نمی باشند. چیزی مانند ج.ا. اما هزار بار بدتر و وسیع تر. به نظر بسیاری از ناظرین بحران های زیست محیطی, تغییرات اقلیمی اکنون به نقطهء غیر قبل بازگشت رسیده اند و عملا کاری از دست هیچ کس بر نمی آید: این است دست آورد تمدن سرمایه داری که شما چنان بدان افتخار می کنید. جالب اینجاست که شما تمامی مخالفان خود را متهم به جزم گرایی میکند, اما در اصرار به نظریاتی که مردود بودنشان هر روز دارد اثبات می شود از دگماتیسم نابی برخوردارید. موفق باشید.

  • جوادی

    دوست گرامی متوجه تناقض نظرات خود نیستید. البته این خطا را بارها انجام دادید. خودتون در یادداشت های قبلی از مطالبه کنونی مردم تحت عنوان انتخابات آزاد دم زدید و لی در یادداشت بعدی به طعنه می گویید که برید به مردم ی که نون شب ندارند کمی فرهنگ ضد استبدادی بیاموزید. به نظر عقل سلیم آیا انتخابات آزاد یه مطالبه سیاسی و از مقوله فرهنگ ضد استبدادی نیست؟ من معتقد به توهم آرمانشهر نیستم و به تبع هیچ گاه از بهشت سرمایه داری حرف نزدم. به عنوان مثال علم پزشکی کنونی به روشنی نمی تواند تمام بیماری ها را درمان کند و ممکن است خطاهای پزشکی زیادی نیز هر روزه رخ دهد که حتی منجر به مرگ بیماران شود، ولی آیا از وجود این مشکلات باید حکم به برچیدن نظام درمانی کنونی داد؟ جایگزینی بهتر سراغ دارید؟ نظام سرمایه داری بحران زا است را می پذیرم، اما راه حل جایگزینی آن با نظام سوسیالیستی در چندین کشور و برای چند دهه آزموده شده است،آیا این راه حل درست از آب درآمده است؟ اگه درست از آب در آمده پس کو جمهوری های سوسیالیستی بلوک شرق ؟ شما می گید اونها نظام های سوسیالیستی اقتدارگرا بودندولی سوسیالیزم از پایین چیزی دیگر است و معجزه می کند. مشابه استدلال شما را اصلاح طلبان و به اصطلاح دموکرات های اسلامی مطرح می کننو و می گویند اسلامی که تا کنون مسلط بوده اقتدارگرا بوده و لی نسخه پیشنهادی ما یا خوانش ما از اسلام، یه اسلام دموکراتیک و پیشرو است که تمام مشکلات فردی و اجتماعی را حل خواهد کرد . شما سوسیالیزم عمو جوزف استالین را نکوهش می کنید، اونها دست شان بازتر است و اسلام اموی، عباسی ، طالبان و داعش را محکوم می کنند. خواستن کدیه است، خواهی عشر خواهی خراج گرده نام باشد، یه حقیقت رواست. دوست من اسلام ی که بر ایران حاکم شد، مدعی دموکراتیک بودن بود وگرنه نمی توانست هوش و عقل نخبگان اعم از چپ ها و ملی گرایان را ببرد. اندیشه اسلام دموکراتیک بیش از صد سال است که مطرح شده و قدرت را نیز در دست گرفته ولی آیا کارامد بوده است. آیا مشکلات پیشین را حل کرد یا مشکلات عمیقی بر اونها اضافه کرد. با وجود همه این تجربه ها هنوز سازمان مجاهدین خلق ملی مذهبی ها و اصلاح طلبان از اندیشه اسلام دموکراتیک و یا دموکراسی دینی دفاع می کنند. ما تا کی باید اسیر این تناقضات باشیم و برای اثبات اونها هزینه های هنگفتی بپردازیم؟

  • جوادی

    دوست گرامی جزم اندیشی یکی از اون اصطلاحاتی است که بارها راجع به آن فکر کردم. دنبال تعریف دقیقی از اون بودم. همین الان هم این فرضیه در ذهن من است که ممکن است همه ما تا اندازه ای جزم اندیش باشیم. البته اگر جزم اندیشی را اعتقاد به اصول تعبیر کنیم. اگر به معنی لغوی جزم نگاه کنیم، گزارهای جزمی را باید گزارهای قطعی و تزلزل ناپذیر تعریف کنیم. کواین قطعیت و استوار بودن همیشگی منطق را نیز زیر سوال می برد. اگر اشتباه نکنم در مقاله دوحکم جزمی تجربه گرایی. هنوز دانش چندانی در این زمینه ها ندارم، بنابراین جزم گرایی فعلا یه مساله باز برای من به شمار می آید. اما من بارها زندگی بدون یقین را تا حدی تجربه نمودم. با توجه به قضایای اساسی گودل درمنطق ریاضی، دیگر به سازگاری اصول و تمامیت یک نظریه نمیشه همزمان اعتقاد داشت. تناقض پذیری ریاضیات امروزه یک گزاره پذیرفته شده است. وقتی علمی به عظمت ریاضیات تناقض پذیر باشد،آیا علوم دیگر از این قاعده مستثنی هستند. تناقض پذیری بدین معنی است که سازگاری اصول قابل اثبات نیست و مثلا در ریاضیات ما ممکن است به قضیه ه=۱ برسیم. اما رسیدن به این قضیه یعنی اثبات آن، ریاضیات را از هم نمی پاشد، بلکه منجر به تصحیح اصول می شود. همین آمادگی را ما باید در علوم دیگر به ویژه علوم انسانی داشته باشیم و از مقدس سازی اصول پرهیز کنیم. از اعتقاد به اصول گریزی نیست، اما تصحیح به موقع اونها را هم برای رفع تناقض و خروج از بن بست باید پذیرفت. در سیاست این روش اصلاحات متوالی قانون اساسی را مد نظر قرار میدهد یا حتی تغییر رادیکال آن و نوشتن یه قانون اساسی پیشرفته تر را‌

  • جوادی

    یادداشت آخری را تقدیم می کنم به ویراستار گرامی وآقای دکتر نیکفر

  • جوادی

    دوست گرامی به مقاله ای از آقای احمد سیف اشاره نمودند که در بخشی از این مقاله آمده است که حوزه اقتصاد ایران در مدت سه دهه تحت تاخت و تاز تفکرات نئولیبرالی بوده است. من فرض می کنیم این فرضیه درست باشد و از اینجا می خواهم تناقضاتی را نتیجه بگیرم. جوهره اصول گرایی اسلامی اصل خدشه ناپذیر توانایی اسلام در حل تمام مسایل اجتماعی و فردی است. این یعنی اسلام کامل است به بیان دیگر برای هر مساله ای راه حل و برنامه دارد. بنابراین طبیعی است که در کنار اندیشه سیاسی اسلام، نظریه اقتصاد اسلامی نیز مطرح شده باشد. آیا طبیعی نیست که در حکومت اسلامی مکتب اقتصاد اسلامی یا اقتصاد توحیدی سلطه داشته باشد؟ مگر از آغاز شعار نه شرقی نه غربی مطرح نبوده است. چه دلیلی وجود دارد وقتی در زمینه موضوع پیش پا افتاده ای مثل دوچرخه سواری زنان، فقها نظرات اسلامی شان را اعمال می کنند و اونوقت سر موضوع بسیار مهم اقتصاد، اجازه تاخت و تاز تفکرات نئولیبرالی را می دهند!؟ اگر تاخت و تاز سی ساله تفکرات اقتصادی نئولیبرالی درست باشد پس باید نتیجه گرفت که بر خلاف پیش فرض اسلام گرایان، مکتب اسلام برای اقتصاد برنامه ای ندارد، یعنی کامل نیست . مسلم است که اسلام گرایان این نتیجه گیری معقول را نمی پذیرند پس راهی نمی ماند جز اینکه بگوییم اونچه از ابتدای ۵۷ تا الان در حوزه اقتصاد تاخت و تاز کرده همان نظریه اقتصاد توحیدی بوده است. حالا چون در عمل این مکتب شکست خورده است، مساله کی بود من نبودم مطرح شده است و دیواری کوتاه تر از نئولیبرالیسم پیدا نشده است. پیروزی یا شکست نهایی ج.ا باید به حساب اسلام و جمهوریخواهی در ایران نوشته شود نه صرفا به حساب روحانیون.

  • جوادی

    آیا برای عبور از استبداد دینی باید از مرحله میانی استبداد سکولار گذشت؟ به بیان دیگر ابتدا باید سکولاریزم نهادینه شود و در گام اساسی بعدی به دموکراسی دست یافت؟ برای پاسخ به این پرسش باید به تاریخ دموکراسی در کشورهای دموکراتیک رجوع کرد. خودم معتقد هستم که رسیدن به دموکراسی از راه تحول سلطنت سکولار وجود داشته است.

  • جوادی

    اگر به تاریخچه پیدایش ملت گرایی نوین ایران و حتی قبل تر از آن نگاه کنیم، اگر کمی انصاف داشته باشیم تایید خواهیم کرد که ملت گرایی ایرانیان پاسخی به سلطه تاریخی فرهنگ بیگانه عربی بوده است. به بیان دیگر ملت گرایی ایرانی دفاع از هویت ایران پیش از اسلام بوده و جهت گیری ضد اسلامی داشته است. حتی ضدیت اش با عرب، ضدیت با سلطه فرهنگی اش بوده و ضدیت نژادی نبوده است. میرزا آقاخان کرمانی به عنوان یکی از نظریه پردازان ملت گرایی نوین ایران به چه فرهنگی می تازد و از چه فرهنگی دفاع می کند؟ حتی یک مورد هم در تاریخ ملت گرایی ایرانیان یافت نمی شود که نشان دهد ملت گرایی ایرانی ملت گرایی بخشی از مردم ایران در برابر بخشی دیگر از مردم ایران بوده باشد از طرفی ملت گرایی ایرانی همیشه ماهیت دفاعی داشته ، بنابراین چطور می توان از ستم یک ملت بر یک ملت دیگر در داخل ایران حرف زد! برای اینکه بخشی از مردم یک کشور بتواند بر بقیه مردم آن کشور ستمی تحت عنوان ستم ملی روا دارد، ابتدا لازم است خودش را به عنوان یک ملت شناسایی کند، در حالیکه خودفارسها ملت بودن خودشان را قبول ندارند و حتی به عنوان یه قوم نیز به اندازه بقیه اقوام ایرانی متمرکز و منسجم نبوده اند. بذرملت گرایی ایرانیان از همان آغاز اشغال ایران توسط اعراب مسلمان کاشته شد . اقدام جسورانه و قهرمانانه فیروز در به قتل رساندن خلیفه فاتح یه اقدام ملی گرایانه بوده است. ظهور شعوبیه نیز در همین جهت ارزیابی می شود. اوج ملت گرایی ایرانیان را در اثر جاودانه فردوسی یعنی شاهنامه می بینیم. در این ملت گرایی ایرانی در برابر کدام ملت است؟ آیا این ملت گرایی یه ملت گرایی قومی بوده و مثلا در برابر اقوام داخل ایران قد علم کرده بود؟ استعمارگران، دشمنان ایران و مزدوران داخلی اونها مساله جعلی ملتهای ایران را در برابر مساله تاریخی استبداد مطرح کردند و این فکر را ترویج می کنند که حل مساله استبداد در گرو حل مسابا جعلی ملتهای ایران است. کنفرانس ملتهای ایران در آلمان بلافاصله بعد از قیام بزرگ دی ۹۶ از طرف چه کسانی برگزار شد؟ دشمنان ایران و استعمارگران تلاش می کنند ملی گرایی ایرانی را به ملی گرایی قوم فارس تقلیل داده و از این راه اقوام ایرانی را در برابر هم قرار دهد تا بتواند منافع استعماری و سلطه جویانه خودشان را تامین کنند. در ایجا نیز همان سیاست تفرقه بیاندازو حکومت کن را می بینیم. بنابراین با قاطعیت میشه گفت که مساله جعلی ملتهای ایران ساخته و پرداخته سیاست استعماری و سلطه جویانه دشمنان ایران است که در صدد است تا مساله اصلی ایرانیان یعنی مساله استیداد را به یک مساله وهمی گره زده و مانع حل آن شوند. نگاه کنید به همین مقاله ای از آقای سیف که دوست مون به نام دخو زحمت کشیدند و آن را در معرض دید ما قرار دادند. در بخشی از این مقاله به مساله جعلی ملتهای ایران اشاره شده و رهایی ایران را در گرو حل این مساله جعلی دانسته است. تعجب می کنم این دسته تاکید زیادی بر واژه ملتهای ایران می کنند و گویا یه کاربردن واژه ملتها به جای اقوام خودش بخشی از راه حل آزادی ایران است. در کجای جهان با برکشیدن مفهوم قوم تا حد مفهوم ملت به دموکراسی و آزادی رسیده اند؟ ما ساده لوح نیستیم ، مساله جعلی ملتهای ایران فقط برای تجزیه ایران در دستگاههای اطلاعاتی استعماری تولید شده است و عده ای دانسته یا ندانسته با این سیاست همراه شده اند. شبیه این سیاست را در مورد مساله ۲۸ مرداد ۳۲ می بینیم که البته اکثر نخبگان ایرانی درتله این سباست استعماری افتاده و هنوز سر این موضوع که رویداد ۲۸ مرداد کودتا بوده یا قیام ملی جر و بحث می کنند. جالب است که استعمار در این مورد دست و دل بازی به خرج میده و هر چند سال یا حتی سالانه در جهت اثبات کودتا بودن مساله ۲۸ مرداد مدارک بیرون داده و مستند می سازد. همین اعتقاد به کودتا بودن جبهه ملی را در نهایت به مسیر ضد ملی گرایانه و ضد مشروطه کشاند که اوجش را در اخراج دکتر بختیار از جبهه ملی به خاطر دفاع اش از مشروطه می بینیم. تاریخ نشان داده که ملی گرای واقعی دکتر بختیار بوده نه مخالفانش در جبهه به اصطلاح ملی. من هرگز امثال بازرگان و سنجابی را ملی گرا و دموکرات نمی دونم. شخصی مثل دکتر مصطفی رحیمی دست کم قادر به درک ماهیت استبدادی ج.ا قبل از تاسیس بوده ولی این آقایان نه تنها به خاطر ضعف دانش سیاسی و فلسفی به لحاظ نظری قادر به این درک نبوده اند ، بلکه در عمل نیز با تاخیر به این کشف دست یافتند.

  • جوادی

    فرق اصول گرایی و اصلاح طلبی دینی چیست؟ آیا اساسا فرقی واقعی بین این دو است یا صرفا تفاوتی ظاهری و عوامفریبانه مطرح است؟ پرسش مشابه دیگری نیز وجود دارد و آن عبارت است از فرق تئوکراسی و دموکراسی دینی چیست؟ بین تئوکراسی و دموکراسی دینی هیچ فرقی از لحاظ اصول و محتوا وجود ندارد. فرق شان فقط در نقاب دار بودن است. با قاطعیت می شود گفت دموکراسی دینی چیزی جز تئوکراسی به اضافه مانور های متقلبانه (نقاب) نیست. مفهوم مانورهای متقلبانه مفهومی کلیدی در تعریف کلاهبرداری در حقوق جزا است. در این جا مانورهای متقلبانه ژست های دموکراتیک از قبیل برگزاری انتخابات است. بروید نظر علامه طباطبایی را درباره دموکراسی در جلد چهار تفسیر المیزان بخوانید. ایشان به صراحت دموکراسی را رد می کند. من شفافیت را می ستایم و او را یه تئوکرات ناب می دانم. اما شما شیخ فضل الله نوری و هم مسلکان ایشان را نیز دارید که تئوکرات نقابدار هستند. اصلاح طلبان به وضوح پیروان شیخ فضل الله نوری نیستند، اما در واقع هستند. جالب است که اصول گرای ایرانی نیز اصالتی ندارد و این بازی دو جناحی را عوام فریبانه با اصلاح طلبان ادامه می دهد.

  • جوادی

    آیا قانون اساسی مشروطه یک قانون دموکراتیک بود ؟ مخالفان دو آتشه دکتر بختیار در جبهه به اصطلاح ملی یکی از اتهاماتی که به دکتر بختیار وارد می کردند، پذیرش خودسرانه ( غیر حزبی) پست نخست وزیری سلطنت غیر قانونی پهلوی بوده است. پرسش این است که امکان پذیرش با موافقت جبهه ملی وجود داشته است؟ وقتی از سلطنت غیر قانونی حرف زده می شود، مسلم است که باید قانونی را مفروض گرفت و نسبت به آن نهاد یا عملی را غیر قانونی اعلام کرد. پرسش ساده این است که منظورشان کدوم قانون بود؟ آیا غیر از قانون اساسی مستقر بود؟ روشن است که سلطنت غیر قانونی به معنی عدول شاه از قانون اساسی مشروطه بود. ما می پذیریم که دکتر بختیار تشریفات حزبی را در قبول پست نخست وزیری رعایت نکرده است و شاه نیز از قانون مشروطه سرپیچی کرده است‌. خوب آیا ما حق نداریم بپرسیم که جبهه به اصطلاح ملی ‌ از این حربه قانونی استفاده می کرد خودش چه اندازه به این قا نون پایبند بوده است. جمهوریخواهی و در نهایت براندازی قانون اساسی مشروطه عملی قانونی بوده است؟ تناقض روشن این کاسه های داغ تر از آش را می بینیم. آیا گناه شما یعنی براتدازی قانون مشروطه از گناه شاه یعنی عدول نسبی از این قانون و گناه بختیار یعنی عدم رعایت تشریفات سازمان جبهه ملی بزرگتر نبود؟ گناه شما به فلاکت کنونی ایرانیان متجر شده و در تاریخ ایران نابخشودنی است.

  • جوادی

    در یادداشت قبلی به نظر میاد از موضوع پرسشی که در آغاز طرح شده دور شدم و آن را بی پاسخ رها کردم‌. بنابراین در تکمیل آن تلاش می کنم به آن بپردازم. پاسخ به مساله دموکراتیک بودن یا نبودن قانون اساسی مشروطه باید با توجه به متن آن و مقایسه آن با اصول استاندارد دموکراسی صورت گیرد که بی شک در این بحث نمی گنجد. اما روشن است که تا حدی دموکراتیک بوده است گرچه ناقص و حتی دچار تناقض نیز بوده است. من این پرسش را به این خاطر مطرح کردم که قانون اساسی مشروطه از دید مخالفان شاه که او را به استبداد و عدول از قانون متهم می کردند می بایستی قانون دموکراتیک جلوه می کرد و گرنه اگر خود قانون اساسی ،قانون دموکراتیک نباشد، اتهام استبداد به وجاهت قانونی نداشت به بیان دیگر استبداد شاه به استبداد قانون اساسی بر می گشت. بنابراین چاره ای نمی ماند جز اینکه فرض کنیم قانون اساسی مشروطه از دید مخالفان شاه بویژه جبهه ملی یه قانون دموکراتیک تلقی می شده است. خوب اگر اینطور بوده چه ضرورتی در ساقط کردن آن وجود داشته است. آیا ساقط کردن یه قانون اساسی دموکراتیک اقدامی قانونی ، عقلانی و آزادیخواهانه بوده است؟ آیا حق داریم زمانی که در دموکرات بودن خودمان تردید وجود دارد ، دیگران را متهم به استبداد کنیم؟ آیا حق داریم که حتی کتاب کلاسیک جمهوری افلاطون را هم نخوانده ایم، ادعای جمهوری خواهی کنیم؟ آیا حق داریم زمانی که حتی نمی توانیم تئوکرات بودن طبیعی روحانیون را درک کنیم، دم از آزادی و دموکراسی بزنیم و دنبال روحانیون در یه حرکت انقلابی ، استبداد دینی را احیاء کنیم؟

  • جوادی

    محافظه کاری یعنی حمایت از نهادها و اندیشه های سنتی بویژه دین. اکثریت هر جامعه ای معمولا از لحاظ فرهنگی به محافظه کاری یعنی به حفظ وضع موجود حداقل از لحاظ فرهنگی گرایش دارند. اما این فرضیه در مورد جامعه ای درست است که در شرایط عادی باشد. منظور از شرایط عادی، وضعیت غیر آنومیک است. در وضعیت آنومیک یا بی سازمانی به نظر می رسد اکثریت مردم یا چیزی نزدیک به ِآن ،موضع اولیه محافظه کاری را رها کرده و به سمت مواضع رفورمیستی گرایش پیدا می کنند و نیز اقلیتی در این شرایط بحرانی مستقیم به سمت رادیکالیسم تمایل پیدا می کنند. برای مدتی اکثریت، طرفدار حل بحرانها از راه روش های اصلاح طلبانه اند اما این انتظار تا ابد نیست و وقتی به هر دلیلی از اندیشه اصلاحات ناامید شدند به اقلیت رادیکالها می پیوندند‌. دراین شرایط است که جامعه دوقطبی شده و انتظار می رود دیر یا زود در برابر هیات حاکمه و اقلیت طرفدار اونها به پا خیزند. تا زمانی که توازن قوا وجود داشته یا اکثریت فاقد هر نوع تشکیلات و سازماندهی باشد، وضع موجود در عین حال که آنومیک و دردناک است ادامه خواهد یافت. زیرا اقلیت سازمان یافته از اکثریت بی سازمان قوی تر است. بنابراین این برتری یا حتی توازن باید در فرصتی از بین برود تا وضع موجود دگرگون شود. بنابراین صرف عیور اکثریت مردم از رفورمیسم و رادیکال شدن اونها وضع موجود را دگرگون نمی کند.جمهوری اسلامی بلایی سر اکثریت آورد که ناخواسته آنها را به سمت رادیکال شدن سوق داد. اکثریت مردم حتی نسبت به دین اسلام نیز نظر رادیکال ی پیدا کرده اند و حکمت این سخن کسروی که برای روشن شدن مردم ما یه حکومت به آخوندها بدهکاریم در این دوره فلاکت بار به خوبی نمایان است.

  • جوادی

    چرا با جمهوری خواهی در ایران مخالفم؟ ابتدا لازم است تاکید کنم که اصطلاح جمهوری بنا به شواهد تاریخی مترادف دموکراسی نیست و یونانیان و رم ی ها هرگز جمهوری را به معنی دموکراسی در نظر نگرفته اند. افلاطون که از بزرگترین فیلسوفان تاریخ می باشد در حالیکه از دموکراسی انتقاد می کند، رساله معروفی به نام جمهوری دارد که در آن با رویکرد مومنانه با این مفهوم برخورد می کند. بنابراین دست کم در نظر این فیلسوف بزرگ دموکراسی و جمهوری به یک معنی نبوده اند. وحتی برعکس او در جمهوری یک نظام تمامیت خواه یا دست کم خودکامه و نخبه گرا را ترسیم می کند. همچنین اگر به چگونگی پیدایش نخستین نظام جمهوری در رم باستان نظر بیافکنیم از آن مفهوم دموکراسی استنباط نمی شود و تنها میشه دریافت که شکلی از حکومت بوده که جایگزین پادشاهی شده است. اما متاسفانه بعضی از نظریه پردازان ایرانی به اصطلاح جمهوری معنایی دموکراتیک داده اند و آن را ضد استبداد تعریف نموده اند. اگر بگوییم این یه کج فهمی فاجعه بار در تاریخ معاصر ایران بوده ، اغراق نکرده ایم. عبور از مشروطیت و انقلاب ۵۷ با اتکاء به همین برداشت دموکراتیک از اصطلاح جمهوری صورت گرفته است. دلیل دیگری که در تایید نظرم وجود دارد استفاده از اصطلاح جمهوری دموکراتیک در قرن بیستم است. اگر جمهوری مترادف دموکراسی بود، چه دلیلی داشت که پسوند دموکراتیک را به آن بچسبانند؟ گرچه حتی افزودن همین پسوند هم دردی را دوا نکرد و نظام هایی با این عنوان در واقع خودکامه و حتی تمامیت خواه هم بوده اند. مثلا جمهوری دموکراتبک آلمان شرقی را در نظر بگیرید که به علت خودکامگی و بحران اقتصادی از هم پاشید و در جمهوری فدرال آلمان حل شد. همین الان هم دهها کشور به نام جمهوری در جهان وجود دارند که بر خلاف ادعاشون بویی از دموکراسی نبرده اند. شکی نیست که نظام کنونی چین نه دموکراسی هست و نه سلطنتی اگر فقط دو شکل برای حکومت وجود داشته باشد، ناچاریم که نظام چین را جمهوری بنلمیم درحالیکه به روشنی غیر دموکراتیک است. پس تا اینجا با دلایل نشان دادم که برداشت دموکراتیک از اصطلاح جمهوری خلاف داده های تاریخی و واقعیت های کنونی است. اما من منکر نظام های دموکراتیک در قالب جمهوری نیستم. مهمترین مثال در این مورد جمهوری امریکا است که نظامی دموکرانیک است و نیز جمهوری فرانسه. بنابراین مخالفت من با جمهوری خواهی ایرانی دلایل دیگری دارد. نخستین دلیل این است که ما خشت اول برای دموکراسی را با انقلاب مشروطه بنا نهادیم و گرچه در این راه فراز و فرودهای سختی داشتیم ولی عقیده دارم که در این راه به موفقیت نزدیک بودیم و عبور از مشروطه با فرض غلط مساوی بودن استبداد و سلطنت و به تبع یکسان انگاری جمهوری و دموکراسی نه تنها عقلانی نبود، بلکه به استبدادی فراگیر و تمامیت خواه تحت عنوان جمهوری اسلامی منجر شد‌ . دومین دلیل این است که جمهوری بیشتر نظام مطلوب چپ ها بوده و آنها تحت تاثیر جو جنگ سرد و تبلیغات شوروی و بدون آگاهی های لازم تاریخی علم جمهوری خواهی را به دوش کشیدند و دیدیم که تعصبات ایدئولوژیک و عدم دور اندیشی چه بلایی سر چپ های ایران آورد. مهمتر اینکه اونها را در تاریخ ایران به خاطر ائتلاف چشم بسته و از سر حب و بغض با نیروهای مذهبی بدنام کرده است و اقبال عمومی را تا همین الان نیز از دست داده اند‌. دلیل سوم اعتقاد من به اصل محافظه کارانه تداوم تاریخی است که بر تحولات تدریجی و آرام تاکید دارد و عمل انقلابی و مهندسی اجتماعی رادیکال را بنا به تجربه های تاریخی مثل حکومت انقلابی ژاکوبین ها در فرانسه و حکومت بلشویکی برآمده از انقلاب روسیه محکوم می کند. دلیل مهم دیگر این است که جمهوری خواهی در ایران امروز نیز مانند گذشته بر اساس مطالعات عمیق فلسفی و تاریخی شکل نگرفته ،برعکس بر اساس بغض و کینه نسبت به سلطنت پهلوی و تا حدی نسبت به لیبرالیسم شکل گرفته است و بنابراین نمی تواند دموکراسی را برای ما به ارمغان آورد. یه نگاهی به نیروهایی که امروزه مدعی جمهوریخواهی در ایران هستند بیاندازیم به درستی نظرات من پی خواهید برد‌ خطرناکترین نیروی مدعی جمهوریخواهی سازمان مجاهدین خلق است که فقط خودش را برحق می داند و حتی حاضر به گفتگو با جمهوریخواهان دیگر هم نیست. شما به لباس فرم اونها دقت کنید، جمود را از همین جا هم میشه استنباط کرد. اونها در سابق خواهان تاسیس جمهوری دموکراتیک اسلامی بوده اند که به اندازه عبارت شتر گاو پلنگ ترکیبی بی معنی بوده است. هنوز هم فکر نمی کنم تغییر اساسی در ایدئولوژی اونها رخ داده باشد. آیا حتی احتمال ضعیف هم وجود ندارد که استبداد توسط مجاهدین و امثال اونها بازتولید شود. نظام مشروطه برای ما یه قلمرو آشنا و تجربه شده است که با اصلاحات میشه ِآن را مدام بهبود بخشید، اما نظام جمهوری قلمرو ناشناخته است و اگر انصاف داشته باشیم تصدیق می کنیم شرایط ما در جمهوری کنونی از شرایط ما در دوران مشروطه به مراتب بدتر شده است. در بهار عربی در مصر مگر اخوان المسلمین به قدرت نرسید، چرا باید فکر کنیم که اخوان المسلمین ایرانی یعنی مجاهدین هیچ بختی برای کسب قدرت ندارند. در جو انقلابی خیلی از رویدادهای تلخ و غیر منتظره ممکن است رخ دهند. از تجربه انقلاب بهمن باید درس گرفت و بی گدار به آب نزد.راه چاره در یک اتحاد فراگیر بین دموکراسی خواهان و عدم تاکید بر فرم حکومت است. مهم باید محتوی دموکراتیک حکومت باشد و شکل حکومت را در زمان مناسب برعهده مردم گذاشته شود وگرنه وضع موجود همچنان ادامه خواهد یافت و تعصب ایدئولوژیک ما و اصرار بر آن دردی را دوا نخواهد کرد مگر اونکه دلمون را صرفا به داشتن اونها خوش کنیم یا افتخار کنیم که در موضع ایدئولوژیک خود از پیش از انقلاب تا حالا ثابت قدم هستیم.

  • دخو

    شباهت اساسی و نکته مشترک بین "مردم سالاری سکولار سلطنتی" شما و "مردم سالاری اسلامی" غیاب مردم از این مردم سالاری ها و تنفر و وحشت شدیدی است که هر دو این به اصطلاح "مردم سالاری" ها از مردم ایران دارد. از نکات مشترک دیگر مابین نظامهای سلطنتی و اسلامی خصومت هر دو آنان با انتخابات آزاد و دشمنی هر دو با اصل و هنجار آزادی های بدون قید و شرط سیاسی, مدنی است.

  • جوادی

    اگر بنا به فرض یادداشت هایی که اینجا درج می شود، خواننده ای غیر از ما داشته باشد، خواننده خود می تواند و حق نیز دارد که سبک و سنگین کند و هر کدام را وزین و معقول دانست، انتخاب کند. اعتقاد به تحمیل عقیده به نام حقیقت را ندارم. دکان اندیشه همگان باید باز باشد، مشتری است که انتخاب می کند کدوم اندیشه بنجل یا به درد بخور است.

  • جوادی

    چند نفر با خواندن شیعه گری کسروی تغییر مذهب دادند؟ اگر بخواهیم در مورد این اثر انتقادی داوری منصفانه و بدون حب و بغض داشته باشیم باید آن را اثری رفورمیستی و نه رادیکال دانست. زیرا در این اثر نویسنده نه دین اسلام و نه شیعه اولیه را مورد نقد قرار نمی دهد، بلکه آنچه را نویسنده انحرافات شیعه در طول تاریخ می داند، زیر تیغ نقد می برد. انتشار این اثر شیعیان تندرو و دوآتشه را سخت آشفته کرد زیرا اصولا جزم اندیشی مذهبی تحمل ذره ای انتقاد را هم ندارد. این دسته اثر گذاری این کتاب در افکار عمومی را بیش از حد برآورد کردند و بر اساس همین ارزیابیهای غلط تلاش کردند صدای نویسنده منتقد را خاموش کنند. پرسش این است که اگر این کتاب با تیراژ گسترده هم در دسترس عموم قرار می گرفت، چند نفر آن را می خریدند و از بین این خوانندگان چند نفر عقاید مذهبی شان متحول می شد و یا تغییر مذهب می دادند. در کشوری که به طور سنتی و تا به امروز نیز فرهنگ کتابخوانی ضعیف است ،هر کتابی هر چند با ارزش ممکن است در گوشه کتاب فروشی ها خاک بخورد و عده کمی در صدد خرید و مطالعه آن برآیند. ترور کسروی نه تنها افکار او را از بین نبرد، بلکه جایگاه و اعتبار او را در حد یه مظلوم و قهرمان بالا برد. کسروی خودش نیز می گفت افکار ما عمیق تر از آن است که با تپانچه از بین رود. او به خوبی می دانست که با قلم به تنهایی نمی توان در افکار عامه تحول اساسی ایجاد کرد و گرنه این سخن معروف را که ما یک حکومت به آخوندها بدهکاریم تا مردم ازدست شعائر و خرافات شیعه صفوی خلاص شوند ،به زبان جاری نمی کرد. آیا این از توانایی های ذهنی این اندیشمند نابغه نیست که این نظرش در بوته آزمون تاریخی سربلند بیرون آمده است؟ سهم ناکارامدی و استبداد جمهوری اسلامی در تغییر مذهب دادن ایرانیان در مقایسه با سهم آثار انتقادی مانند شیعه گری کسروی چقدر بوده است؟ جواب این پرسش را برعهده اندیشمندان و پژوهش گران می نهم.

  • جوادی

    آیا وارداتی بودن یک اندیشه یا نظریه به معنی بی اعتباری آن است؟ عده ای از ایدئولوگ های اسلامی مانند ضیاء ابراهیمی در دشمنی با ملت گرایی ایرانی و بی اعتباری آن این ادعا را مطرح می کنند که ملت گرایی ایرانی اندیشه ای وارداتی است. این نظریه پردازان غافل از این هستند که این ادعا تیغ دولبه است و می تواند علیه اونها نیز بکار رود. پرسش ساده ای در این راستا طرح می کنم و آن اینکه آیا اندیشه اسلامی در ایران اندیشه بومی بوده یا وارداتی؟ تازه وارداتی از راه اشاعه و تبادل فرهنگی نبوده بلکه وارداتی از راه جنگ بوده است. آقای ضیاء ابراهیمی در کتاب پیدایش ناسیونالیزم مدعی می شود که ملت مفهومی اعتباری است. هر تعریفی از مفهوم اعتباری را در نظر بگیریم بر اساس آن تعریف میشه نتیجه گرفت اگر ملت مفهومی اعتباری است، واژه امت و حتی جامعه نیز اعتباری اند. البته بر سر اعتباری بودن جامعه توافقی بین جامعه شناسان نیست. در ضمن اعتباری بودن یه مفهوم آیا به معنی نامعقول بودن است؟ ایشان براساس فرض اعتباری بودن مفهوم ملت به آن می تازد، اما مفهوم اعتباری امت را مورد نقد قرار نمی دهد. این دوگانگی و دورنگی قابل قبول نیست. ایشان در بیان نظرات خود از مفهوم ناسیونالیزم بی جا ساز استفاده می کند که مترجم در باره اینکه نویسنده این مفهوم را از چه منبعی نقل می کند اظهار بی اطلاعی می کند و به خاطر نامانوس بودن آن در برگرداندن آن با دشواری روبرو می شود. در مصاحبه ای با مترجم کتاب پیدایش ناسیونالیزم ایرانی از او پرسیده می شود به نظر شما نویسنده با برساختن این مفهوم ( ناسیونالیزم بی جاساز) ناسیونالیزم ایرانی را تحریف نمی کند؟ ایشان در جواب می گوید : نه من اصلا این گونه فکر نمی کنم، ببینید ناسیونالیزم در ایران به اواخر دوران قاجار باز می گردد وبه هیچ وجه سابقه طولانی ندارد. تا قبل از این دوران مفهوم ملت به معنی مدرن آن در ایران وجود نداشت. پرسش از این مترجم و همفکران او این است که مفهوم ملت به معنی مدرن آن درکجای جهان سابقه طولانی داشته است؟ وقتی خودمان عبارت مفهوم ملت به معنی مدرن را به کار می بریم، یعنی بر جدید بودن این مفهوم در جهان تاکید داریم .بنابراین اگر به عنوان نقص تعبیر شود برای اندیشه ملت گرایی در سطح جهان است و نه فقط ملت گرایی ایرانی. شما این کتاب آقای ضیاء ابراهیمی را مقایسه کنید با کتاب ناسیونالیزم ارنست گلنر. آقای گلنر در این کتاب اندیشه ناسونالیزم را به طور کلی نقد می کند نه صرفا ناسیونالیزم خاصی را . اما آقای ضیاء ابراهیمی با جهت گیری اسلامی ضمن اعتقاد به ناسیونالیزم های مثبت، ناسیونالیزم رایج ایرانی را تحت عنوان ناسبونالیزم بی جا ساز مورد نقد قرار می دهد. به نظرم این اثر هیچ نکته علمی و بدیع که به فهم ناسیونالیزمحتی از نوع ایرانی کمک کند، ندارد و صرفا یه اثر ایدئولوژیک در دفاع از اسلام گرایی در برابر ایران گرایی است.

  • جوادی

    جمهوری بدیل سلطنت است یا استبداد؟ آیا این پرسش اهمیتی سرنوشت ساز در زمان کنونی و تاریخ معاصر دارد؟ همین امروز در نشریه ای مقاله منتسب به آقای عمادالدین باقی به نام مسخ جمهوریت نظرم را جلب کرد و منو به فکر فرو برد. البته این نخستین بار نبود که در این باره تامل نمودم. من نمی دانم آیا در غرب نیز بر سر معنی اصطلاح جمهوری مانند ایران اختلاف اساسی وجود داشته یا نه؟ آقای عماد الدین باقی در دسته کسانی است که برداشتی محتوایی و نه قالبی از اصطلاح جمهوری دارند و البته این محتوا لزوما دموکراتیک نیز هست. همین نظر را خیلی پیشتر آقای مصطفی رحیمی داشته ودر این زمینه نظریه پردازی نیز کرده و کتابی به نام اصول حکومت جمهوری نگاشته است. ایشان بر اساس همین برداشت دموکراتیک از اصطلاح جمهوری به نتیجه مهم متناقض بودن جمهوری اسلامی رسید. این نتیجه گیری بر دو مقدمه استوار بود‌ ،ناسازگاری اسلام و دموکراسی و مقدمه دوم معادل بودن جمهوری و دموکراسی. اما من معتقد نیستم که عنوان جمهوری اسلامی متناقض است، بلکه عقیده دارم این تناقض در قانون اساسی اش وجود دارد که درحالیکه حکومت را حق خدا می داند و نه مردم، اما به طور صوری تلاش می کند خودش را با تاکید بر یکی از ارکان دموکراسی یعنی انتخابات، خودش را دموکراتیک جلوه دهد. به بیان دیگر جمهوری اسلامی اگر از ادعای دموکراتیک بودن دست بردارد،متناقض نیست.مثلا عنوان فرعی جمهوری اسلامی نظام ولایت مطلقه فقیه است. نظریه ولایت مطلقه فقیه تناقضی ندارد اگرچه عنوان آن داد می زند که نظریه ای غیر دموکراتیک است. من قبلا هم این نکته را گفتم که تعجب می کنم از کسانی که با توجه به اینکه واژه مطلقه در ادبیات سیاسی معادل استبداد و روبروی مشروطیت است، اما به اصطلاح نواندیشان دینی و اصلاح طلبان قادر به درک این حقیقت ساده و روشن هم نیستند. البته دکتر مصطفی رحیمی در نامه معروف چرا با جمهوری اسلامی مخالفم ، اندیشه ولایت فقیه را با اندیشه ولایت شاه مقایسه کرده و رای به خودکامگی آن می دهد. بنابراین ایشان از معدود کسانی است که از لحاظ نظری و قبل از روی کار آمدن جمهوری اسلامی ماهیت استبدادی آن را بر اساس فرض اساسی ناسازگاری اسلام و دموکراسی تشخیص داده و با شجاعت و صراحت بیان می کند. برتری ایشان بر افرادی نظیر بازرگان و بنی صدر باید روشن باشد زیرا این افراد یا اصلا به درک این حقیقت نرسیدند یا با تاخیر زیاد و زمانی که قهر استبداد متوجه اونها شد و از قدرت رانده شدند ،تازه فهمیدند جمهوری اسلامی یعنی چه. برداشت دموکراتیک از اصطلاحات جمهوری و اسلام بزرگترین خطای فکری ایرانیان در تاریخ معاصر بوده که متاسفانه هنوز نیز عده زیادی از نخبگان متوجه این خطا ی فاجعه بار نشده اند. با قاطعیت میشه گفت که انقلاب بهمن ۵۷ و تاسیس جمهوری اسلامی و حتی ادامه آن تا امروز بر همین دو خطا یعنی برداشت های دموکراتیک از اصطلاحات جمهوری و اسلام استوار بوده است. کی می خواهیم به درک این حقیقت برسیم که جمهوری بدیل سلطنت است و نه استبداد. همانطور که سلطنت می تواند مطلقه یا مشروطه باشد، جمهوری هم می تواند استبدادی یا دموکراتیک باشد. جمهوری خواهان با یکسان گرفتن استبداد وسلطنت ، به عمد یا از روی بغض چشمشان را بر روی داده های روشن تاریخی و واقعیت های کنونی می بندند. اونها باید لطف کنند دنبال دلایل دیگری برای حقانیت اندیشه های شان بگردند. استبداد هرگز مساله ای مربوط به فرم حکومت نیست و ریشه های عمیق فرهنگی دارد. هر جور نادیده گرفتن این حقیقت تاریخی و روشن به بازتولید استبداد منجر خواهد شد و ما این را در انقلاب ۵۷ تجربه کردیم‌.

  • جوادی

    آیا بحران مشروعیت همواره حاصل بحران کارامدی است؟ همه می دانیم که اصول مذهبی و اخلاقی همواره در طول تاریخ در حمایت از رژیم ها و مشروعیت بخشیدن به آنها نقش داشته اند. اما نقش مذهب و اخلاق در براندازی حکومت ها کمتر مورد توجه قرار گرفته است. شکاف کنونی بین هیات حاکمه و مردم در ایران در واقع شکاف بین سنت و مدرنیته یا شکاف بین ارزشها و اندیشه های کهنه و نو است. در حالیکه حکومت خودش را نماینده و حافظ سنت می داند ولی اکثریت مردم از سنت تا حد زیادی فاصله گرفته یا حتی بریده اند. به بیان دیگر شکافی عمیق بین خرده فرهنگ اقلیت حاکم و فرهنگ اکثریت مردم پدید آمده است. این همان چیزی است که در علوم سیاسی از آن به بحران مشروعیت تعبیر می شود. درست است که در جامعه کنونی ایران ما از مشکلات عمیق و مزمن اقتصادی رنج می بریم و نظام اقتصادی از ابتدا تا کنون ناکارامد بوده است، اما این متغیر نمی تواند به تنهایی بحران شدید مشروعیت را در شرایط فعلی تبیین نمایید. متغییرهایی مانند فساد ساختاری ،بی عدالتی ،نبود آزادی های فردی و نیز وعده های واهی سیاست مداران را در ایجاد بحران مشروعیت موثر دانست. مردم با مشاهده بی عدالتی ها در پس نظام اخلاقی و مذهبی در می یابند که تمهید این نظام تنها به سود قشر حاکم است و این آگاهی گام اول در جهت تغییر است. حال اوضاع کنونی را با ا واخر دوران زمامداری شاه مقایسه کنید. بحران مشروعیتی که حکومت شاه را سرنگون کرد حاصل ناکارامدی نظام نبود، بلکه حاصل تبلیغات مسموم کننده و سیاه نمایی های مخالفان در درون و بیرون ایران بود. اجرای طرح انقلاب سفید یه سیاست رادیکال بوده که گرچه گام بزرگی در جهت ترقی بوده ولی بسیار روشن و قابل پیش بینی بود که مخالفت تند اقشار محافظه کار و زیان دیده از این سیاست را در پی خواهد داشت. شکاف بین روحانیت به عنوان قوی ترین قشر محافظه کار و سلطنت بیشتر شد و همین به شکاف بین مردم و حکومت نیز دامن زد.اکثریت مردم به اون اندازه که شاه خواهان ترقی مملکت بود، خواهان ترقی نبودند اون هم به قیمت از دست دادن هویت دینی. در هیچ جای دنیا سلطنت مطلقه بدون حمایت فئودالیسم و روحانیت نتونسته باقی بماند. اشتباه بزرگ شاه این بود که توسعه اقتصادی و فرهنگی را در اولویت قرار داد و به اصلاحات سیاسی در موقع مناسب دست نزد و همین اشتباهات به ویژه انقلاب سفید و ظهور ارتجاع بستر سقوط اش را فراهم کرد.

  • جوادی

    ما نع نظری اتحاد بین دموکراسی خواهان ایران چیست؟ هر جمهوریخواهی که این همه نظام های دموکراتیک تحت عنوان سلطنت مشروطه را نادیده می گیرد آیا واقعا معنی دموکراسی را می فهمد و اگر می فهمد آیا به معنی واقعی کلمه دموکرات است؟. همین مساله درباره سلطنت طلبانی که امکان تحقق دموکراسی در قالب جمهوری را به کلی منکر هستند، مطرح است‌. شیفتگی نسبت به یک شکل از حکومت و نفرت از شکل دیگر علامت منش دموکرات نیست زیرا دموکراسی رابطه ای با شکل حکومت ندارد و در هر دو قالب بنا به شواهد تاریخی و واقعیت های کنونی امکان تحقق دارد. نادیده گرفتن این حقیقت تاریخی و زنده مانع اتحاد بین دموکراسی خواهان و به نفع استبداد است. من از احزاب و گروههای رادیکالی مانند حزب توده، حزب کمونیست و سازمان مجاهدین خلق انتظار ندارم که از جمهوری خواهی دست بردارند زیرا برنامه سیاسی اونها فقط در یک نظام خودکامه و حتی توتالیتر در قالب جمهوری قابل اجرا است. زیرا آنها به دموکراسی متعارف اعتقادی ندارند و احتمالا سانترالیسم دموکراتیک مطرح شده از سوی لنین را ترجیح می دهند. من اعتقاد ندارم که تمام بدیل های نظری ج.ا دموکراتیک هستند. همزیستی جناح های مارکسبست و اسلامی درون سازمان مجاهدین خلق ممکن نبوده ولی مارکسیست ها از این تجربه درس نگرفتند و عده آقای خمینی را که در جمهوری اسلامی مارکسیست ها در بیان عقاید خود آزادند را با دل جان پذیرا شدند. ما هنوز سر مساله ۲۸ مرداد با هم نزاع داریم. هنوز نمی دانیم که جمهوری لزوما دموکراتیک نیست. هنوز نه غرب را خوب می شناسیم و نه شرق را. بنابراین هنوز هم باید استبداد توتالیتر را تحمل کنیم تا پیشرفتی واقعی در اندیشه سیاسی ما ایرانیان رخ دهد .

  • جوادی

    در یکی از برنامه ها در یکی از شبکه های تلویزیونی خارج از کشور یکی از تحلیل گران در دفاع از فرضیه کودتا بودن رویداد ۲۸ اینطور استدلال کرد که اگر عزل مصدق اقدامی دموکراتیک بود پس چرا خروجی اش استبداد شد. به این دوست گرامی باید یاد آور شد که هیتلر از راه انتخابات بالا آمد و سپس دموکراسی را برانداخت، بنابراین خروجی یه اقدام دموکراتیک مانند برگزاری یه انتخابات می تواند قدرت گرفتن استبداد هم باشد. از طرفی دیگر باید بین اقدام دموکراتیک و اقدام قانونی تمایز قائل شد. اقدام قانونی لزوما دموکراتیک نیست، حتی می تواند خلاف انسانیت و حقوق بشر باشد.مثلا اعدام حتی اعدام به خاطر عقیده قانونی بوده است ولی اقدامی دموکراتیک نبوده است. مشروطه یعنی پارلمانتاریسم. و پارلمانتاریسم یعنی حاکمیت ملت توسط پارلمان اعمال می شود و قدرت برتر از آن پارلمان است. انحلال پارلمان در شرایط اضطراری و آن هم از را ه تشریفات قانونی انجام می گردد. انحلال مجلس توسط نخست وزیر برای جلوگیری از استیضاح از راه همه پرسی شتابزده و با درصد پایین شرکت کنندگان کجا اقدامی قانونی بوده است؟ اگر اینطور باشد هر همه پرسی در جهان بدون قید و شرط اقدامی قانونی و دموکراتیک بوده است؟ آیا پست نخست وزیری یا قوه مجریه نماد و رکن اصلی مشروطه است یا پارلمان؟ این پارلمان است که اراده اش فرض می شود اراده ملت است نه نخست وزیر یا شاه. در ضمن فراموش نکنیم که خروجی همه پرسی لزوما دموکراسی نیست. مثلا همه پرسی تاسیس جمهوری اسلامی را می شود مثال زد. انحلال پارلمان توسط مصدق با چه نیتی و با چه حقی صورت گرفت؟ یه عملی که در نفس خود غیر قانونی است اگر ظاهر قانونی هم بهش داده شود، باز غیر قانونی است. مثلا کشتن یکی با گرفتن رضایت از او یا محروم کردن یکی از حقوق بنیادی مدنی با رضایت او. انحلال مجلس در شرایط اضطراری مثل بن بست برگزیت پیش میاد، تازه همین را هم بعضی از تحلیل گران کودتا علیه پارلمان تعبیر کردند. آیا انحلال مجلس توسط دکتر مصدق دریه شرایط اضطراری و برای برون رفت از یه بن بست صورت گرفته بود؟ اینکه شاه بعد از رویداد۲۸ مرداد شیوه استبدادی در پیش گرفت دلیلی بر دموکرات بودن مخالفانش از جمله دکتر مصدق نیست. اگر بخواهیم منصفانه و به دور از تاثیر کیش شخصیت درباره کارنامه سیاستمدارها داوری کنیم، باید گفت که انحلال پارلمان توسط هر نخست وزیری ودر هر نظام مشروطه مگر به جز در شرایط اضطراری و آن هم با رعایت تشریفات، اقدامی غیر قانونی و غیر دموکراتیک و کودتا است.

  • جوادی

    آیا مساله ای به نام فرهنگ خودکامه وجود دارد؟ تعجب می کنم از اینکه در طول صد و اندی سال مبارزه ایرانیان برای دستیابی به آزادی و دموکراسی و ناکامی نسبی در این راه علی رغم دستاوردهای غیر قابل اغماض، چرا هنوز میوه درخت کهنسال استبداد را می بینیم ،به جای اونکه ریشه استبداد را در عمق فرهنگ ببینیم؟ استبداد در راس هرم معلول استبداد در سطوح پایینی هرم است. چرا با دادن این همه هزینه در تاریخ معاصر ایران هنوز هم مساله استبداد را یک مساله سیاسی صرف در نظر می گیریم و به جای توجه به علت و زمینه روی معلول متمرکز شدیم. همین مشکل را در نظام کیفری و حتی نظام سلامت می بینیم که به جای تاکید بر پیشگیری بر مقابله با معلول یعنی مقابله با جرم و بیماری تاکید می کنیم. وقتی در درک ماهیت مساله با مشکل مواجه ایم ،چطور انتظار پیداکردن راه حل درست را برای آن داریم. تا کی می خواهیم گرفتار سطحی نگری در مورد مساله استبداد باشیم؟ آیا میشه لیبرالیسم سیاسی را منهای لیبرالیسم فرهنگی یا اقتصادی در یک جامعه دید؟ پس چرا فکر می کنیم میشه دموکراسی سیاسی را بدون دموکراسی فرهنگی در ایران شاهد بود؟ در فضای نسبتا باز دهه اول سلطنت محمد رضا شاه، ترور اندیشمند ی مثل کسروی و چندین ترور دیگر رخ می دهد، چرا؟ اگر این مساله ای فرهنگی نیست، پس چیست؟ قتل ناموسی و پدرسالاری اگر مسایلی فرهنکی نیستند ،پس چه هستند؟ چرا دوست داریم فقط روبنا را ببینیم و از فهم زیربنا خودداری می کنیم؟ برای اینکه با اینکار سهم و مسولیتی را که در ایجاد و تداوم مسایل اجتماعی داریم، می توانیم انکار کنیم. برای اینکه مساله مستبد بودن خود را می خواهیم نادیده بگیریم. اکثریت مردم و حتی اکثریت نخبگان یه جامعه دموکرات نیستند و حتی درک درستی از ماهیت استبداد ندارند،آیا میشه تحت این شرایط استقرار دموکراسی را در آن انتظار داشت؟ در جامعه ای که اکثریت آن مسلمان و اکثریت نخبگان آن ، اسلام را دموکراتیک و رهایی بخش می دانستند، آیا استقرار جمهوری اسلامی باید شگفت انگیز و غیر عادی باشد؟ جو کشته گندم نخواهد درود. حتی حکمت این ضرب المثل را نیز درک نمی کنیم. نقد ما بسیار سطحی است و بیشترمعطوف مسایل و مفاهیم روبنایی است. به جای نقد اندیشه سیاسی ، به نقد سیاستمدار خو کرده ایم. فکر نکنم از هیچ سیاستمداری به اندازه محمد رضا شاه انتقاد شده باشد. جالب است هنوز هم بسیاری از چپ ها و مصدقی ها و اسلام گرایان در مناسبت های گوناگون به این کار مشغول اند و اسم این کارها را مبارزه با استبداد هم می نامند. آمبارزه به پشتوانه نظری نیاز دارد و هنوز پشتوانه نظری محکمی برای مبارزه با استبداد شکل نگرفته است. خارج نشین ها بیرون از گود نشسته و عده ای از اونها مردم را بدون ایجاد مقدمات دعوت به خیزش می کنند. دوستان ما اینجا در حال پوسیدن هستیم ، چرا از امکانات خودتان درست استفاده نمی کنید؟ مبارزه منفی یعنی عدم اقدام به نفع استبداد، چرا این نوع مبارزه را درست و حسابی تبلیغ نمی کنید؟ حتی تماشا نکردن تلویزیون حکومت استبدادی یه نوع مبارزه سیاسی فرهنگی است. تحریم انتخابات یکی از موثرترین شیوه های مبارزه منفی است. وقتی مبارزه منفی به اندازه کافی بحران مشروعیت نظام استبدادی را برجسته کرد، اونوقت نوبت مبارزه مثبت میرسد. چهل سال است که مبارزه سیاسی بر مبارزه فرهنگی و مبارزه مثبت بر مبارزه منفی اولویت داده شد، آیا به دموکراسی رسبد ه ایم؟ انتخابات پاشنه آشیل حکومت های استبدادی مدعی دموکراسی است.

  • جوادی

    پشت نظریه سازگاری اسلام و دموکراسی چه کسانی هستند؟ پشت این نظریه و نظریه های مشابه مثل مارکسیسم اسلامی انسانهایی هستند که به معنی واقعی کلمه هر چه می توانند باشند ،غیر از دموکرات. ذهن اقتدارگرا که به نزول حقیقت و به تبع نظریه حقوقی و اخلاقی از آسمان اعتقاد دارد نمی تواند همزمان به توان عقل برای کشف حقیقت اعتقاد داشته باشد، اما می تواند تظاهر به این امر بکند. در به اصطلاح چپ اسلامی ، تناقض بنیادی مارکسیسم و اسلام نادیده گرفته می شود، حتی جمله معروف مارکس که دین افیون توده هاست می تواند گمرنگ جلوه کرده یا طوری تفسیر شود که پوششی بر تناقض بنیادی باشد. نظریه متناقض دموکراسی دینی برخلاف تصور عده ای یک نظریه رفورمیستی نیست، بلکه دفاع از محافظه کاری اسلامی با تحریف مفهوم دموکراسی است، بنابراین دشمن خزنده و بدترین دشمن اندیشه دموکراسی است که تلاش دارد پشتوانه نظری استبداد دینی باشد

  • جوادی

    نسلی هایی که در انقلاب ۵۷ شرکت داشته اند، الان یا در دوره میانسالی اند یا دوره پیری. فریاد ما انقلاب کردیم چه اشتباه گردیم صرف نظر از چند استثناء از حلقوم این نسلها بیرون نیامده، بلکه صدای اعتراض نسلهای زاده شده بعد از انقلاب است ، یعنی صدای کسانی است که در واقع انقلاب نکردند، پس این شعار چه پیامی دارد؟ این شعار را باید همان نسلهایی سر می دادند که حتی قدر آزادی های اجتماعی را هم تمی دانستند و از همان مقدار آزادی نیز دچار اضطراب بودند و آدم را یاد مضمون کتاب گریز از آزادی اریک فروم می اندازند. آیا واقعا انقلاب همیشه به خاطر آزادی بوده است؟ سر دادن شعار ما انقلاب کردیم چه اشتباه کردیم توسط نسلهای بعد از انقلاب بیش ار هر چیز نشانه شکاف بین نسلها است . همچنین نشانگر بی عملی نسلهایی است که اشتباهات شان به اضافه اشتباهات حکومت پیشین، فلاکت کنونی را رقم زدند. اون نسلها اگر می خواهند اشتباهشان را جبران کنند ،بهتر است از بی عملی یا مبارزات کور دست بکشند و اولین گام در این راه پیوستن فعال به جنبش مبارزات نسلهای بعد از انقلاب و سر دادن همان شعار ما انقلاب کردیم چه اشتباه کردیم، هست. این همراهی شکاف بین نسلها را کمتر نموده و به جنبش دموکراسی خواهی نیرو خواهد بخشید. اگر اینکار صورت نگیرد من پیش بینی می کنم که تا آن نسلهایی که انقلاب ۵۷ را رقم زدند، زنده اند ما به آزادی و دموکراسی نخواهیم رسید. توماس کوهن نیز در نظریه تغییر الگواره ( پارادایم شیفت) شکست یه پارادایم و جایگزینی آن با پارادایم جدید را با گفتگو و مباحثه ممکن نمی داند، بلکه مرگ طرفداران پارادایم قدیم را عامل موثری در این انتقال می داند.