حسن حنفی، نظریهپرداز «سکولاریسم اسلامی»
میثم بادامچی – حسن حنفی درگذشت. این متفکر مصری میگفت راه مطلوب او در میانه ارتجاع دینی و ضدیت با دین، نوعی سکولاریسم اسلامی است «که آموزههای سنتی را میگیرد و بر آنها تفاسیر جدید و منطبق با دانشهای مدرن عرضه میکند.»
حسن حنفی (۲۰۲۱-۱۹۳۵م)، فیلسوف و نواندیش دینی شناخته شده مصری، ۲۱ام اکتبر در ۸۶ سالگی درگذشت. حنفی که از دانشگاه سوربون مدرک دکترایش را دریافت کرده بود، دبیر کل جمعیت فلسفی مصر و رئیس دانشکده فلسفه دانشگاه قاهره بود. این یادداشت به پاسداشت میراث فکری او نگاشته شده، با این پیشفرض که ما ایرانیان نیکوست افکار متفکران کشورهای همسایه را جدیتر بگیریم.
آثار
حنفی کتابها و مقالات متعددی دارد. از مهمترین آثار او که همزمان باعث شهرت بسیارش در دنیای عرب شد کتاب التراث و التجدید (سنت و نوسازی) است که در چهار جلد در موضوع نسبت سنت و تجدد منتشر شده است.
نام او شاید بیش از هرجیزی به نام «چپ اسلامی» در مصر گره خورده است، مفهومی که خودش ابداع کرد و در برساخت آن احتمالا تاحدودی متاثر از متفکرانی چون علی شریعتی هم بود. (حنفی در جوانی و زمانی که در اروپا به سر میبرد، با علی شریعتی دیدار کرده بود و میان ایندو رابطه دوستی برقرار بود.) کتابهای الدین و الثوره فی مصر [دین و انقلاب در مصر] (۱۹۸۱-۱۹۵۲)، که نوعی تاریخنگاری اندیشه در ۸ جلد است، و نیز الیمین و الیسار فی الفکر الدینی (جناح چپ و راست در اندیشه دینی) از آثار مهم دیگر او هستند.
در واقع نام حنفی، مانند برخی دیگر از روشنفکران همنسلش چون عابد الجابری، در محافل روشنفکری خصوصا در ایام پس از جنگ شش روزه ۱۹۶۷ میان اعراب و اسرائیل و بحرانی که از نظر فکری آن شکست در اندیشه مسلمانان ایجاد کرد، بر زبانها افتاد. مناظره مکتوب او در سال ۱۹۸۹ با عابد الجابری (۲۰۱۰–۱۹۳۵م) فیلسوف مراکشی صاحب نظریهی «نقد عقل عربی» در باب موضوعاتی چون نواندیشی دینی، سنت و مدرنیته، ناصریسم (میراث جمال عبدالناصر) و ملیگرایی عربی در قالب کتابی با عنوان حوارالمشرق والمغرب: نحو اعاده بناء الفکر القومی العربی (که با عنوان گفتوگوی شرق و غرب جهان اسلام به زبان فارسی هم ترجمه شده) منتشر شده است.
یکی از ثمرات فکری حسن حنفی، فارغ از میزان انطباق آنها با واقعیت سیاسی که بعدا در مصر و سایر کشورهای مسلمان همچون ایران رخ داد، تاملات او در مورد اسلامگرایی (یا به تعبیر خودش جنبش اصلاح دینی) است که مختصر بدان اشاره میکنیم.
سه جریان فکری در جهان معاصر عربی-اسلامی
حسن حنفی معتقد است سه گرایش عمده در تفکر اسلامی معاصر، به طور مشخص کشورهای عربی و مصر، وجود دارد: فکر اصلاح دینی، فکر اجتماعی-سیاسی، و فکر علمی سکولار. اولی با دین آغاز میکند، دومی با دولت و سومی با علم. به بیان دیگر اولی دینگراست، دومی دولتگرا، سومی علمگرا.
در یک تعریف بسیار کلی اصلاح دینی از بازسازی سنّت گذشته اسلامی دفاع میکند و در عین اینکه (لااقل در اشکال اولیه آن) دستاوردهای عملی تمدن غربی چون آزادی، دموکراسی، عدالت اجتماعی و پیشرفت در علم را کمابیش میپذیرد، مبانی ماوراءالطبیعی روشنگری مانند مادیگرایی و الحاد را نقد میکند. تفکر علمی سکولار (که کمابیش در اقلیت است) هم سنّت اسلامی را از منظری پوزیتویستی نقد میکند و از سنّت روشنگری بهعنوان الگوی تام و تمام تجّدد دفاع میکند. گرایش سوم، یعنی اصطلاحا لیبرالیسم اجتماعی-سیاسی، موضعی گزینشی نسبت به هر دو سنّت اسلامی و غربی اتخاذ میکند. هدف آن پایهگذاری وضعیتی مدرن است که با گذشته از طریق استمرار سنت، و با زمان حال از طریق مدرنیته غربی پیوند خورده است. (بنگرید به
Hassan Hanafi, 2005, “Contemporary Islamic Philosophy”, in Companion Encyclopedia of Asian Philosophy, edited by Carr & Mahalingam, Routledge, 929-944
این مقاله حسن حنفی با عنوان «فلسفه اسلامی معاصر» توسط نادر شکراللهی به فارسی هم ترجمه شده است.)
توضیح این امر محتاج به بحثی مبسوطتر است، اما در اینجا به ذکر این نکته کفایت میکنیم که حنفی هرسه جریان اصلاح دینی، علمگرایی سکولار و دولتگرایی لیبرال را از نظر تاریخی در شناسایی مسائل و آسیبهای موجود در دنیای عرب و مصر دارای اشتراک و وحدت میدانست و اختلاف آنها را عمدتا در ارائه راه حلهای مختلف و متفاوت معرفی میکرد. همین به نوبه خود البته موجب نقد بر او شده است.
(برای نقدی در این زمینه از منظر اسلام سیاسی شیعهگرا در جمهوری اسلامی بنگرید به مقالات نصرالله آقاجانی، از جمله «نقدی بر تحلیل حسن حنفی از جریانها و بحرانهای معاصر مصر و دنیای اسلام»، علوم سیاسی، شماره پنجاه، تابستان ۱۳۸۹؛ موضع حنفی را البته میشود از منظری کاملا سکولار و منتقد دیانت هم مورد انتقاد قرار داد.)
به علاوه بد نیست اشاره کنیم نقد حنفی بر جریان علمی-سکولار-پوزیتویستی آن است که این جریان به نظر او در نظر نمیگیرد مردم کشورهای خاورمیانه نمیتوانند بدون گذار از آنچه غربیان در سدههای ۱۵ و ۱۶ درجریان اصلاح دین و سنتشان از آن گذر کنند، به مرحله علمی سده نوزدهم اروپا و نیز تکنولوژی و فناوری قرن بیستم غربیها، برسند. (بنگرید به نصرالله آقاجانی، همان، ص.۹؛ البته موضع آقاجانی چنانکه اشاره شد انتقادی است.)
اصلاح دینی؛ بنیادگرا یا مدرنیسم بومی؟
گفتیم حنفی با خوانشی همدلانه جنبش اصلاح دینی را که از قرن نوزدهم شروع شد جریانی تحولخواه میداند و آنرا به دو دسته بنیادگرا و سلفی (که سرشاخه آن در دنیای اهل سنت محمد عبدالوهاب عربستانی است) و نوگرایانه (که بانی آن سید جمالالدین افغانی بود) تقسیم میکند. وجه تمایز شاخه دوم (که حنفی با آن طبیعتا همدلی بیشتری دارد) با دسته اول، با وجود برخی شعارهای مشترک تحولخواهانه و همینطور دغدغه مشترک هردو در مورد یگانگی ملتهای مسلمان در برابر خطر تسلط سیاسی و فرهنگی غرب، اعتنای جدی به عقل، فلسفه، و اجتهاد/نوآوری در دومی برخلاف اولی است. (بنگرید به حسن حنفی، ۱۹۸۹، الدین و الثوره فیالمصر،۱۹۸۱-۱۹۵۲، ج.۵)
حنفی حد وسط بین بنیادگرایی و جریانهای سکولار (از نوع ستیزهجو با دین) در جوامع مسلمان عصر حاضر را چپ اسلامی میداند و توضیح میدهد که چپ اسلامی مورد نظر او ادامه جریان احیاگری دینی سید جمالالدین افغانی، و در واقع گرایش اعتزالی و نواعتزالی در اندیشه دینی است.
خط مشی اصلاحطلبان اسلامی اولیه از عصر سید جمال تا زمان سید قطب اول (اندیشه سید قطب پیش از آنکه در سال ۱۹۵۴ به زندان جمال عبدالناصر بیفتد و روحیاتش با دیدن بدرفتاری با اعضای اخوان المسلمین در زندان عوض شود) موردعلاقه حنفی بود. حنفی مخالف عقاید رادیکال و بنیادگرایانه و ضد مدرنیستی سید قطب متاخر در کتاب معالم فی الطریق (نشانههای راه، اثری که در کنار تفسیر فیظلالالقرآن قطب در زندان نوشت بود. (بنگرید به مقاله لیلا تقوی سنگدهی و بهرام امانی، «بررسی تطبیقی اندیشههای سیاسی سید قطب و حسن حنفی»، مطالعات تاریخ اسلام، شماره ۱۶، بهار ۱۳۹۲، صص. ۱۹-۱۸)
سکولاریسم اسلامی: مصاحبه در حاشیه همایش حکمت مطهر
حنفی چندین بار برای سخنرانیهای علمی و از جمله در دهه هشتاد شمسی برای شرکت در همایش «حکمت مطهر» به ایران آمد. (حکمت مطهر همایشی رسمی است که هرساله با الهام از نام و آموزههای مرتضی مطهری در موضوعات مرتبط با دین برگزار میشود.)
در حاشیه همایش حکمت مطهر حنفی مصاحبهای با یکی از نشریههای ایرانی انجام داده که ذکر نکاتی از آن جالب توجه است. او به خبرنگار نشریه اخبار ادیان میگوید «سکولاریسم» (علمانیت در عربی) در لغت نسبت نزدیکی با «مفهوم زمان و نو شدن» دارد. میشود سکولاریسم را به معنای استدلال و تعقل، احترام به حقوق بشر، دموکراسی و جامعه مدنی هم گرفت. سکولاریسم در این معنای اخیر با اسلام ناسازگاری ندارد چون شریعت اسلامی «بر مبنای مقاصدی چون احترام به زندگی بشری، اخلاقیات، شان بشر و عدالت بنا شده است.» البته افراد محافظهکار از سکولاریسم میترسند، ولی «ترقیخواهان» مسلمان هراسی از آن ندارند، چون اسلام یک دین عرفی و دنیایی است: «دفاع از حقوق و برقراری عدالت امر مذمومی نیست، ولو آنکه نام آن عرفیسازی [و سکولاریسم] باشد.» (بنگرید به «بازسازی سنت به روایت چپ اسلامی»، گفتوگوی حنفی با مسعود خیرخواه، اخبار ادیان، تیرو مرداد ۱۳۸۳)
او میگوید راه مطلوب او در میانه ارتجاع دینی و ضدیت با دین نوعی سکولاریسم اسلامی است «که آموزههای سنتی را میگیرد و بر آنها تفاسیر جدید و منطبق با دانشهای مدرن عرضه میکند.» همین رویکرد شیوه او را به روش گروه موسوم به روشنفکران دینی در ایران نزدیک میکند.
حنفی در ادامه توضیح میدهد در تجربه غرب سکولاریسم ضددین بود. غربیها نتوانستند میان دیانت و تعقل جمع خوردند و «از این رو شکافی بین قدیم و جدید» ایجاد شد. او در نقطه مقابل میگوید راهی که او با عنوان چپ اسلامی پیشنهاد میدهد قرار است ازدرون «سنت اسلامی» راهی به درون مدرنیته باز کند. اصلا اجتهاد معنایی جز «مدرنیزه کردن سنت» ندارد. تجربه غرب متفاوت از تجربه مسلمانان میتواند باشد: «در تجربه غربی سکولاریسم ضددین است، » اما در جهان اسلام، «مدرنیسم از سنت میآید. ضد آن نیست». (همان، ص. ۵۰)
در بخش دیگری از همان گفتوگو حنفی اسلامگرایان و حکومتها در کشورهای مسلمان را نقد میکند و میافزاید: «محافظهکاران و حکومتگران علاقهای به سکولاریسم ندارند، چرا که فرآیند عرفی شدن ممکن است اقتدار آنها (حکومتها) بر رسانهها و نظام آموزشی را تضعیف کند.» شاید به همین سبب آخر است که افکار حنفی، برغم عمقشان، تغییری را که مطلوب او بود در جامعه مصر، و سایر کشورهای با اکثریت جمعیت مسلمان، ایجاد نکردند.
نظرها
جوادی
فرق اسلام و اسلام گرایی( اسلام زدگی) چیست؟ در یادداشتی کوتاهی تحت عنوان ایدئولوژی و ایدئولوژی گرایی( ایدئولوژی زدگی) بر تمایز ایدئولوژی از ایدئولوژی گرایی تاکید کردم. هسته ایدئولوژی به نظرم فلسفه سیاسی و فلسفه اقتصادی است. اما ایدئولوژی ممکن است پا را از گلیم خود دراز کند و تلاش کند به سایر حوزه های علم و فلسفه تجاوز کند و تفسیری ایدئولوژیکی از آنها ارائه دهد. این تجاوز و توسعه طلبی را می توان ایدئولوژی زدگی یا ایدئولوژی گرایی نامید. بین ایدئولوژی و ایدئولوژی گرایی همان اندازه فرق هست که مثلا بین زیست شناسی و زیست شناسی گرایی یا بین جامعه شناسی و جامعه شناسی گرایی و مفاهیمی از این دست وجود دارد. دین اسلام سه بخش دارد که عبارتند از جهان بینی، اخلاق و احکام اجتماعی. اسلام سیاسی نام دیگری برای بخش سوم است و منظور از ایدئولوژی اسلامی یا فلسفه سیاسی اسلام نیز همین بخش است که ممکن است با اندیشه هایی از دوبخش دیگر آمیخته باشد. اسلام سیاسی دیدگاه جدیدی نیست بلکه از آغاز پیدایش اسلام ، جزئی از آن بوده است به بیان دیگر اسلام از آغاز دین سیاسی بوده است و از نظریه اسلام درباره سیاست، گاهی به عنوان فلسفه سیاسی اسلام یاد می شود. حال که معنی اسلام سیاسی روشن شد، می توان مفهوم اسلام گرایی ( اسلام زدگی) را بهتر توضیح داد. مطابق با تعریف ایدئولوژی گرایی اسلام گرایی از جنس ایدئولوژی گرایی است و آن را می توان گرایش به خارج شدن اسلام از حیطه ی سه بخشی خود(جهان بینی، اخلاق و احکام اجتماعی) دانست که در واقع از منظر علم و عقلانیت، نوعی انحراف (گرایش نامعقول ) به شمار می آید. این نوشته ادامه دارد.
جوادی
ادامه یادداشت قبلی به نظرم زبان به ویژه زبان سیاسی و فلسفی در جوامع اسلامی دچار آشفتگی و ابهام شدید شده است و اینجاست که اهمیت فلاسفه تحلیلی روشن می شود. وظیفه فلسفه تحلیلی زدودن آشفتگی از زبان و روشن کردن معنی گزاره ها و اصطلاحات متداول و علمی است .متاسفانه در این جوامع فلسفه به طور کلی و فلسفه تحلیلی به طور خاص، از احترام و جایگاهی که شایسته شان هست برخوردار نیستند. یک مثال به روشن شدن موضوع کمک می کند. این مثال از کتاب مکانب فلسفی و آراء تربیتی اثر جرالد ال گوتک انتخاب شده است. در این کتاب آمده است: اگر آثار مکتوب تربیتی در دهه گذشته بازبینی شوند اصطلاحات زیر در صدها مقاله به چشم می خورند: یادگیری از راه عمل، ابراز خلاقیت، تفاوت فرهنگی، کودک شهری، تجربه زندگی معنی دار، سازگاری با زندگی، برابری فرصتهای آموزشی، آموزش و پرورش کیفی، آموزش و پرورش برای تفاهم بین المللی، آموزش و پرورش برای آزادی، مدارس موثر و عبارات شعار گونه بی شمار دبگر. فلاسفه تحلیلی به دو صورت می توانند خدمت خود را انجام دهند، یا این اصطلاحات را به کلماتی مفهوم ( با معنی، تاکید از من است) تبدیل کنند یا مهمل بودن آنها را نشان دهند. ( پایان نقل قول). همین مشکل ابهام و آشفتگی زبان در حیطه آموزش و پرورش در جوامع اسلامی نیز کما و بیش وجود دارد اما از آن مهم تر مساله ابهام و آشفتگی زبان در حیطه فلسفه و علوم انسانی در جوامع اسلامی به ویژه ایران است. در صدها مقاله و کتابی که در زمینه های فلسفی و علوم انسانی در این جوامع پدید می آیند به روشنی می توان آشفتگی زبان را در شکل ابهام و حتی مهمل بودن بسیاری از عبارات و اصطلاحات دید. اکثر مقالاتی که در این سایت و سایر سایت های ایرانی ارائه می شوند نیز از آشفتگی زبان رنج می برند. بخشی از مصاحبه آقای عنایت فانی با آقای بنی صدر در تلویزیون بی بی سی را نگاه می کردم. آشفتگی زبان یک روشنفکر را به روشنی می توان در این مصاحبه دید. مجری از آقای بنی صدر درباره نشریه انقلاب اسلامی و اعتقاد ایشان به انقلاب اسلامی می پرسد و آقای بنی صدر در جواب می گوید، منظور ارانقلاب اسلامی ،انقلاب در اسلام است ودرباره اقتصاد توحیدی می پرسد و ایشان با غرور می گوید چیزی که ما سی سال پیش درباره اقتصاد گفتیم، الان در امریکا و اروپا دارند پیاده می کنند و در توضیح اقتصاد توحیدی می گوید که توحیدی در اینجا به معنی توحید در معنی دینی نیست و اقتصادی است که در آن تضاد نیست و البته مدعی می شود که این اندیشه به ایران پیش از اسلام بر می گردد. آیا کسی جز آقای بنی صدر از واژه انقلاب اسلامی، انقلاب در اسلام را می فهمد؟ اگر واژه انقلاب اسلامی به معنی انقلاب در اسلام بوده است پس چرا برای نام نشریه خود از این عبارت استفاده نکرده است و نیز چرا به خاطر کشف اقتصاد توحیدی که از دید ایشان در اروپا و امریکا هم بر اساس آن عمل می کنند، چرا جایزه نوبل نگرفت؟ ایشان در پاسخ به پرسشی درباره ناسازگاری اسلام و دموکراسی نیز گفتند که بقیه اسلام و قرآن را خوب نمی فهمند. البته آقای بنی صدر تنها روشنفکری نیست که زبانی که به کار می برد پر از ابهام و حتی مهملات است. اکثر روشنفکران ایرانی تا به امروز دچار همین مشکل هستند . به واژگان فلسفه اسلامی، دموکراسی اسلامی روشنفکری دینی، سکولاریزم اسلامی چپ اسلامی ، مدیریت جهادی، زندانبانی اسلامی، پزشکی اسلامی و واژگانی از این دست نگاه کنید. تقریبا هر روز واژگانی از این دست را می شنویم و می بینیم، بدون آنکه معنی روشنی از آنها در ذهن ما وجود داشته باشد. در پایان لازم می دانم تاکید کنم که مخالفت با ایدئولوژی زدگی، لزوما مخالفت با ایدئولوژی نیست. همانطور که مخالفت با زیست شناسی گرایی یا حتی علم گرایی مخالفت با زیست شناسی و یا علم نیست. به نحو مشابه مخالفت با اسلام زدگی لزوما مخالفت با اسلام و یا اسلام سیاسی نیست.
جوادی
آیا سکولاریزم در غرب ضد دین بوده است؟ برای فهم درست مفهوم سکولاریزم بهتر است به اندیشه های پدر سکولاریزم یعنی کتاب معروف سکولاریزم انگلیسی نوشته جرج هالیوک مراجعه کرد. متاسفانه این کتاب را در دسترس ندارم ولی اعتراف می کنم که مدتهاست که اشتیاق برای خواندن این کتاب دارم. اگر اشتباه نکنم خود هالیوک معتقد است که سکولاریزم برهانی علیه مسیحت نیست. سکولاریزم در معنی متعارف عبارت است از جدایی دین از قلمرو سیاسی و یا به طور کلی تر جدایی دین از قلمروعمومی که بویژه جدایی دین از آموزش و پرورش را نیز شامل می شود. حکومت سکولار لزوما ضد دین نیست، البته حکومت کمونیستی که نوعی حکومت سکولار است ممکن است با دین سر ستیز داشته باشد، اما این ستیزه جویی یک سیاست کمونیستی است نه سیاست سکولاریستی، به بیان دیگر این ستیزه جویی ناشی از کمونیرم است و نه ناشی از سکولاریزم. من مقاله بالا را چند بار خوندم اما معنی سکولاریزم اسلامی را نفهمیدم. در مقاله آمده است که آقای حنفی در مصاحبه با خبرنگار نشریه ادیان می گوید، سکولاریزم را به معنی استدلال، تعقل، احترام به حقوق بشر و جامعه مدنی هم میشه گرفت و... آشفتگی زبان و بی اعتنایی به معنی اولیه و حقیقی واژگان سیاسی را به روشنی در سخنان این اسلام گرای مصری و همفکران ایشان می توان دید. با صراحت اعلام می کنم که سکولاریزم دارای معنی مشخصی در علوم و فرهنگ سیاسی است و این معنی تثبیت شده است و نمی توان آن را اسلامیزه کرد و انتظار داشت مورد پذیرش عقل سلیم قرار گیرد. برخلاف نظر گوینده این نظرات عمقی ندارند و حتی مهمل هستند ،به همین خاطر هستند که در جوامع اسلامی نتوانستند کوچکترین تغییر مثبتی پدید آورند. به نظر من این نظرات باعث آشفتگی و ابهام زبان می شوند. تمام روشنفکران دینی به درجاتی دین زده( ایدّولوژی زده) هستند به این معنی که تلاش می کنند تفسیری اسلامی از مفاهیم مدرن علمی و سیاسی ارائه دهند. بین سنت و مدرنیته شکاف طبیعی است و پروژه روشنفکری دینی نمی تواند این شکاف را پر کند. اگر اینکار ممکن بود خود غربی ها بهتر از روشنفکران دینی می توانستند این مهم را انجام دهند. بنابراین مدرنیزه کردن سنت که در واقع اسلامیزه کردن مدرنیته است فقط به آشفتگی و ابهام بیشتر زبان منجر می شود و از نظر سیاسی نه تنها به تضعیف محافظه کاری کمک نمی کند بلکه برعکس آن را تقویت می کند. سکولاریزم اسلامی و واژگانی از این دست به روشنی دال بر اسلامیزه کردن مفاهیم مدرن هستندو نه مدرنیزه کردن مفاهیم سنتی، البته معلوم نیست مدرنیزه کردن مفاهیم سنتی ،اصولا دارای معنی باشد.
جوادی
ادامه یادداشت قبلی این ادعا که تجربه سکولاریزم در غرب ضد دین بوده است یک ادعای بسیار مهم و عوام گرایانه است که روشنفکران دینی و بنیادگران دینی هر دو آن را اشاعه می دهند . این ادعا، یک ادعای سیاسی محافظه کارانه است و بر خلاف شواهد تاریخ مدرنیته در غرب است. واژه سکولاریزاسیون در عصر جدید اولین بار در معاهده وست فالی در سال ۱۶۴۸ به کار رفت. به موجب این معاهده سرزمین های تحت نظارت کلیسا، زیر سلطه اقتدار سیاسی غیر روحانی قرار می گرفت. ملاحظه می شود در نخستین سند تاریخی ،سکولاریزاسیون دارای معنی سیاسی بوده و به معنای اقتدار سیاسی غیر روحانی به کار رفته است. آیا غیر روحانی به معنی ضد دین است؟ آیا غیریت لزوما ضدیت است؟ البته این شواهد به نفع محافظه کاران اسلامی و روشنفکران اسلامی که می توان آنها را نو محافظه کاران اسلامی نامید، نیست، به همین خاطر تلاش می کنند این شواهد را نادیده گرفته و غیریت را معادل ضدیت گرفته و اقتدار سیاسی غیر دینی را به معنی ضدیت با دین جا بیاندازند تا مردم عادی را که از لحاظ شناختی و اعتقادی محافظه کار هستند را برای حفظ قدرت شان، با خود همراه کنند. اسلامیزه کردن سکولاریزم ( سکولاریزم اسلامی ) بر خلاف آنچه که تبلیغ می شود ، هیچ ارتباطی با اصلاح و مدرنیزه کردن دین ندارد ، بلکه تلاشی محافظه کارانه در مقابله با مدرنیته از راه تحریف مفاهیم مدرن است. عمل معکوس اسلامیزه کردن سکولاریزم، سکولاریزه کردن اسلام است. سکولاریزه کردن اسلام به معنی کنار نهادن اسلام سیاسی است و نه به معنی کنار نهادن جهان بینی و اخلاق اسلامی. پرسش این است که روشنفکران دینی که ادعای اصلاح سنت و دین را دارند، چرا دنبال اصلاح مدرنیته هستند؟ آیا درست آن نیست که نام پروژه شان را به جای پروژهاصلاح دین، اصلاح مدرنیته بنامند؟ متاسفانه بیش از یک قرن است که اسلامیزه کردن فرهنگ مدرنیته در دستور کار بسیاری از نویسندگان جوامع اسلامی قرار گرفت و حاصلش گیر کردن بین سنت و مدرنیته و تشدید وضعیت آنومیک در این جوامع بوده است. آیا با وجود این همه بحران در جوامع اسلامی، نباید شکست پروژه روشنفکری دینی که همان اسلامیزه کردن مفاهیم مدرن را قبول کرد؟ مدرنیته درغرب از نقد سنت به ویژه نقد دین پدید آمده است و در شرق نیز این حکم درست است. برخلاف نظر روشنفکران دینی، از دل اسلامیزه کردن مفاهیم مدرن، نه تنها مدرنیته حاصل نخواهد شد، بلکه مشکلات جدیدی نیز ایجاد خواهد کرد که مهمترین شان آشفتگی زبان و گیر کردن بین سنت و مدرنیته و به دنبال آن تشدید وضعیت آنومیک خواهد بود.