خشونت علیه زنان در ایران؛ دنبالهای از خشونت سازمانیافته دولتی
این میزان از خشونت و سرکوب جنسیتی در ابعاد و لایههای مختلف به بدن زن که تحت لوای حکومت جمهوری اسلامی در تمام قوای آن در حال تولید و بازتولید است چگونه در زندگی افراد به مثابه فرهنگی ضد زن و خشونتزا جریان یافته است؟
تداوم و تسلسل اخبار خشونت علیه زنان در شکلها و فرمهای متفاوت زیر سایه حکومت زنستیز جمهوری اسلامی، بدل به مسألهای روزمره شده است. خشونت و جنایت علیه زنان در تمام جهان مردسالار در جریان است اما زیر چتر حمایت جمهوری اسلامی، ابعاد فاجعهبارتری به خود گرفته است.
بر اساس خبرهای منتشر شده، فاطمه رسولی، مادر بارداری که در پی انجام سونوگرافی، جنسیت فرزندش، دختر تشخیص داده شده بود، توسط همسرش با دست و پای بسته به آتش کشیده شد. فاطمه بر اثر سوختگی شدید، در بیمارستان جان خود را از دست داد.
انتشار این خبر در حالیست که جامعه هنوز در شوک خبر خودکشی فرحناز خلیلی، عکاس بوشهری بود. فرحنازِ ۲۵ ساله، در پی تجاوز صاحب یک باغ در یک مراسم عروسی، شکایت خود را به صورت قانونی پیگیری کرد. توهینها و تحقیرهای قاضی دادگاه به عنوان مرجع قانون منجر شد که این عکاس جوان با ترومای عمیق ناشی از تجاوز، دست به خودکشی بزند.
فرحناز از معدود زنانی بود که در جامعه ضد زن، سلطه زده و ترسخورده، جرأت کرده بود از متجاوز شکایت کند. اما همدستی پنهان و آشکارِ قوانین، عرف و دولت سبب شد تا به زندگی خود پایان دهد.
در روزهای گذشته، پروین ذبیحی، فعال حقوق زنان، در گفتوگو با روزنامه شرق، اعلام کرد در طول ۲۰ سال گذشته در ایران دستکم ۱۲۰۰ مورد زنکشی در سراسر کشور گزارش شده است.
بهگفته این فعال حقوق زنان، آمار واقعی زنکشی در کشور بسیار بیش از آماریست که از سوی منابع رسمی اعلام میشود.
روایت دردناک پرستو ناوردی از سه سال شکنجه شدید فیزیکی و آزار جنسی توسط همسرش، تنها یکی از صدها روایتی است که در هفتههای اخیر خبرساز شد. او که برای پیگیری شکایت از همسرش به دستگاه قضایی مراجعه کرده بود با پرخاشگری دادستان آبادان، حمید مرانی مواجه شده و به خاطر انتشار فیلم و مصاحبه با رسانهها مواخذه شده بود.
همزمان با انتشار خبر شکنجه پرستو توسط شوهرش، ویدئوی خشونتبار بازداشت یک زن توسط دو مأمور گشت ارشاد آنهم با استفاده از وسایل مربوط به زندهگیری حیوانات، موجی از خشم عمومی را در میان کاربران شبکههای اجتماعی برانگیخت. در این ویدئو به وضوح بدن این زن در خیابان و در فضای عمومی توسط پلیس، درگیر تعرض و خشونت میشود بهنحوی که انتشار آن در شبکههای اجتماعی، هزاران زبان را واداشت تا از توالی تجربههای خود از آزار و تعرض مأموران گشت ارشاد بگویند.
این میزان از خشونت و سرکوب جنسیتی در ابعاد و لایههای مختلف به بدن زن که تحت لوای حکومت جمهوری اسلامی در تمام قوای آن در حال تولید و بازتولید است چگونه در زندگی افراد به مثابه فرهنگی ضد زن و خشونتزا جریان یافته است؟ چه پیوندی میان آنها برقرار است که این چنین فراگیر در جامعه جریان دارد و آنچنان روزمره شده که هولناکی این اخبار منجر به تکانهها شدید جمعی نمیشود؟ چگونه انقیاد بدن زنان فرمی رسمی به خود گرفته و تبعاتی این چنین آزاردهنده را حتی در خیابان و در برابر چشم عموم به همراه دارد؟
حجاب؛ ستون خشونت دولتی علیه زنان
درک مفهوم مالکیت، در تولید خشونت علیه زنان امری اساسی است. در طول تاریخ، وجود زنان، کار، بدن، احساسات، تمایلات جنسی و فرزندانشان، متعلق به خودشان به عنوان افرادی آزاد نبوده بلکه در تملک شوهرانشان قرار داشته است. با گذشت زمان و شکلگیری دولتها، سیستمهایی از دولتهای ملی پدرسالارانهای متشکل از موسسات نظامی، قانون، پلیس و زندان شکل گرفت. برخی از تئوریپردازان فمنیست چنین استدلال کردهاند که دولتهای ملی، سیستمهای پدرسالاریای هستند که در آن بازیها و تمرین قدرت، آیینه تمرین خشونت و قهر ساختار مردانه است که توسط آن زنان را تحت ستم و استثمار خود قرار دادهاند. بدین معنا ما با جهانی مردانه طرفیم. اغراق نیست اگر بگوییم که جنگی علیه زنان در جریان است که خشونت علیه آنان را به صورت هر چه گستردهتری اعمال کرده و پیش میبرد.
این رابطه قدرت و خشونت میان زن و مرد، به انقیاد و کنترل بدن زن و تبدیل آن به مثابه ماشینی که وظیفه تولید مثل را بر عهده دارد انجامیده و نهادینگی کنترل بدن آنان در جامعه را به دنبال داشته است.
در ایران پس از به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی، عصاره اعمال قدرت و کنترل بدن زنان تحت لوای حکومتی مذهبی در «حجاب اجباری» تبلور یافت تا به نماد و پرچم ایدئولوژیک نظام بدل شود. جمهوری اسلامی با اعلام رسمی اجباری بودن حجاب در حقیقت اساس ساختار نابرابر خود را به تمامی به رخ کشید و پایههای سرکوب، تبعیض و خشونت را بر زمین سیاست، اقتصاد و اجتماع کوفت. از آن پس، راه برای تصویب قوانین نابرابر و بر اساس قوانین مردسالارانه اسلام هموار شد.
به بیانی دیگر نظام جمهوری اسلامی با اجباری کردن حجاب، گام اول خود را برای به اطاعت کشاندن زنان و توهین و تحقیر آنان برداشت. در اجرای قانون حجاب، نیروی انتظامیِ خود را به خدمت درآورد و با اعمال توهین و تحقیر در عرصه عمومی، زنان را با بدن خود و جامعه را با شأن انسانی این بدن، بیگانه ساخت.
با به تصویب رسیدن هرچه بیشتر قوانین ضد زن در جهت تسلط بر بدن زنان، خشونت علیه آنها هرچه بیشتر رشد کرد و خود را در بسیاری از عرصههای دیگر اشاعه داد. حکومت ایران، با پروپاگاندای اسلامی، فرهنگ مردسالارانه اسلامی را تبلیغ کرد و جایگاه برتر قانونی و سنتی را بیش از پیش به مرد اعطا کرد. با هر چه عمیقتر شدن این نابرابری، کنترل زنان در یَدِ مردان قرار گرفت و در حقیقت آنها را در زمره مایملک خصوصی مردان قرار داد.
از آغاز شکلگیری حکومت جمهوری اسلامی تاکنون، اشکال مختلف ستم و خشونت گسترده علیه زنان در قالب انواع برنامههای دولتی پیش برده شده است. در زندان با تحقیر و شکنجه، در خیابان با حضور گشتهای ارشاد، در مدارس و نظام آموزش و پرورش با محتوای ضد زن و القای نقشهای فراتر و فروتر به مردان و زنان، در دادگاهها با انواع توهینهای جنسیتی و خوارکننده و قوانین تبعیض آمیز طلاق و حضانت و در خانواده و عشیره زیر سایه ذکور، اشکال مختلف سرکوب و کنترل به شکل مستقیم و غیرمستقیم جریان دارد.
بدین ترتیب، حجاب اجباری را میتوان مرکز خشونت دولتی علیه زنان در ایران قلمداد کرد و طرح مطالبه آزادی پوشش نه تنها مطالبهای حاشیهای و دم دستی نیست بلکه بنیان ایدئولوژیک و ساختار تولید نظامی را نشانه میرود که به موجب آن زنان را محذوف و مطرودِ ساحتهای گوناگون کرده و به بدن آنان به مثابه دستگاه تولید مثل نظر میافکند.
جامعه و تداوم سکسیسم
خارج از حوزه دولت، جامعه نیز ایجادکننده خشونت جنسیتی است. در عین اینکه دولتها، خشونت مردسالارانه بر علیه زنان را تدوین و سازماندهی میکنند، جامعه متشکل از خانواده، رسانه، نهادها و شبکههای اجتماعی که تجسمی از مناسبات اجتماعی، طبقاتی و جنسیتی و متأثر از دولت و بازار هستند، در تولید و بازتولید خشونت نقش ایفا میکند.
زنان در سرتاسر ایران به پشتوانه فرهنگ زنستیز نظام جمهوری اسلامی، ملک مردان قلمداد میشوند و همین امر مردان را به این باور رسانده که در موقعیت فراتر خود، سرنوشت زنان و حقوق اولیه آنها را دستمایه تصمیمات خود قرار دهند. تن زن، کالایی جنسی است که باکرگی او و کنترل آن، ضرروتی است که به شیوههای متفاوت در ارزیابی مردان از زنان دخیل است. این بدن میتواند در زندگی مشترک یا زیر سایه پدر با مشت و لگد مورد خشونت قرار بگیرد یا برای «حفظ حیثیت و آبرو» نابود شود. میتواند در هر زمان و مکان مورد آزار و اذیت جنسی قرار بگیرد به گونهای که تعرض در خانه و خیابان به بخشی از زندگی تک تک ما تبدیل شود و هر زن هزاران روایت از آزار را زندگی کرده باشد.
خشونت خانگی و اجتماعی از آداب و رسوم و سنتهای عقبافتاده، ایدئولوژی مذهبی و قوانین و سیاستهای ضد زن تغذیه میشود. بروز مداوم خشونت و تبدیل آن به بحران به ما این پیغام را میدهد که در ایران با جامعهای خشونتزده طرفیم که ایدئولوژیهای مسلط مردانه از گذشته در ساز و کار آن دخیل بودهاند و اعضای آن به خود این اجازه را میدهند که در برخورد با هم راهحل خصمانه را برگزینند. از سوی دیگر در فضای اجتماعی ایران که خشونت بنا به دلایل متعدد مورد اغماض قرار میگیرد، این استدلال میشود که قربانیان هستند که زمینه را برای ایجاد آن فراهم کردهاند. در چنین جامعهای، در حقیقت خشونت برای تداوم و تحکیم اختیارات مردان و البته مهار زنان به کار گرفته میشود.
این تصویر ساختار قدرت را نمایان میسازد. انگارههای مردسالارانهای که نسل به نسل منتقل شدهاند و موازنه قدرت را به نفع مردان ثابت نگه داشتهاند.
خشونت فیزیکی و روانی علیه زنان، سلاح پیدا و پنهانی است که ریشه آن، در ظرف نهادها را باید در آموزشهای خانگی و ارزشهای اجتماعی جست اما در ظرف بزرگتر، نشانگر قدرت در ساختار دولتهای ملی و ساز و کار سرمایهداری است. این هر دو، با تقویت مداوم یکدیگر، سازهای چنان قوی ساختهاند که هولناکی و سبعیت اخبار روزانه مربوط به زنان، تکانه عظیمی ایجاد نکرده و مکررا در اشکال گوناگون بروز مییابد.
نظرها
حنیف حیدرنژاد
با این نتیجه گیری پایانی موافق نیستم که: "... ریشه آن، در ظرف نهادها را باید در آموزشهای خانگی و ارزشهای اجتماعی جست اما در ظرف بزرگتر، نشانگر قدرت در ساختار دولتهای ملی و ساز و کار سرمایهداری است." به باور من آنچه در ایران در ارتباط با زنان در جریان است، در درجه اول به اسلام و ایدئولوژی حاکم ربط دارد نه سرمایه داری. ضمن آنکه در ایارن چیزی بنام "دولت ملی" وجود ندارد. آنچه هست حکومت اسلامی میباشد.