بار سنگین مادری بر دوش نحیف دخترکان
از پرونده ۲۵ نوامبر روز منع خشونت علیه زنان
نسیم روشنایی - حاکمیت به هر قیمتی میخواهد تولیدمثل افزایش یابد. بهایش را دخترکانی میپردازند که ناگهان از دنیای کودکی به دنیای بزرگسالی و مسئولیتهای زناشویی و مادری پرتاب میشوند. لیلا در ۱۶ سالگی به ازدواجی سنتی وادار شد و در ۱۷ سالگی مادری را تجربه کرد. او تجربه خود را با زمانه در میان گذاشته است.
«فردای روز بله برون وقتی داشتم از مدرسه برمیگشتم با خودم گفتم که آیا دارم تمام میشوم و تبدیل میشوم به زنی که ازدواج میکند و شوهر دارد و کارش فقط بچهداری و آشپزی و خانهداری است؟ منی که آرزو داشتم شغل آیندهام پزشک باشد یا یک مهندس خیلی خوب. خیلی درسخوان بودم. بیشتر دخترها ازدواج میکردند و آن زندگی را قبول میکردند و درسشان را ادامه نمیدادند. اما من اصرار داشتم که درس بخوانم و در آیندهای که برای خودم تصویر کرده بودم، خودم را آن بالا بالاها میدیدم. به خودم در راه مدرسه گفتم که با وجود رویاهای بزرگم آیا سرنوشت من هم دارد به سرنوشت دخترهای دیگر تبدیل میشود؟ به سرنوشت مادرم و خیلیهای از خانمهای دیگر؟ اصلا باور نمیکردم که این منم که در این مسیر هل داده میشوم. باور نمیکردم که این رویاهای قشنگی که برای خودم ساخته بودم دارند دود میشوند.»
لیلا زنی ۵۲ ساله است که از ۱۱ سال پیش در آمریکا زندگی میکند. خانواده او در ۱۶ سالگی مردی ۲۷ ساله، مومن، رزمنده و از خانوادهای سنتی در تبریز را بهعنوان همسر او انتخاب کردند و او هیچ حق انتخابی نداشت. لیلا درباره زندگیاش، ازدواج و تجربه مادری در ۱۷ سالگی با زمانه گفتوگو کرده است.
لیلا دوم دبیرستان بود و خیلی درس خواندن را دوست داشت. از تابستان سال ۱۳۶۳ با همسرش که ۱۱ سال از او بزرگتر بود زندگی زناشویی را در تبریز در خانه پدری همسرش که شش عضو داشت آغاز کرد. او برای ازدواج شرطی نگذاشته بود به جز اینکه اجازه ادامه تحصیل داشته باشد. همسرش موافقت کرده بود.
او اکنون زنی است قوی که به حقوقش آگاه است و برای آن بسیار مبارزه کرده است. وقتی از او میپرسم چرا در آن سن پایین ازدواج کردی میگوید:
«آن موقع به خاطر حال و هوای جنگ و اوایل انقلاب ارزشها فرق میکرد. او هم رزمنده بود و نگاه مثبتی به او داشتند. آن زمان اکثریت مردم موافق جمهوری اسلامی بودند اما بهتدریج عوض شده است.»
زمانی که لیلا ازدواج کرد، جمهوری اسلامی در حال جنگ با عراق بود و همزمان خود را تثبیت میکرد. سیاستگذاریها و جو عرفی، فرزندآوری هرچه بیشتر را ترغیب میکرد زیرا روحالله خمینی به سرباز و نیروی کار نیاز داشت. دختران بسیاری در آن برهه زمانی در کودکی به خانه شوهر فرستاده میشدند و زیر ۱۸ سال مادری را تجربه میکردند.
اما پس از چند سال سیاستگذاریهای خانواده و جمعیت پس از جنگ در دوران ریاست جمهوری رفسنجانی تغییر کرد. جمعیت نسل جوان افزایش یافته بود و کشور با بحران اقتصادی و امکانات محدود مواجه بود. در آن دوره حاکمیت کنترل جمعیت و فرزندآوری کمتر را تبلیغ کرد. جمله: فرزند کمتر، زندگی بهتر برای بسیاری از ما یا پدر و مادرهایمان آشناست.
این سیاستگذاری ادامه داشت تا زمانی که در اوایل دهه ۹۰ علی خامنهای روند کاهش جمعیت و افزایش سالمندان را در ایران رصد کرد و نگران شد. از آن دوره ولی فقیه حدود ۱۰ سال بر این طبل کوبید که باید سیاستگذاریها تغییر کنند و دوباره فرزندآوری تبلیغ شود.
لیلا با آرزوی ادامه تحصیل بدون اینکه آگاهی داشته باشد چگونه باید از بارداری جلوگیری کند در ۱۶ سالگی در خانه مادر شوهر، در نقش همسری قرار گرفت. سه ماه پس از اینکه به خانه شوهرش رفت باردار شد. او به علت ازدواج زودرس به عفونت مثانه، کلیه و دهانه رحم دچار شد و این مشکلات تا بعد از زایمان او دوباره عود کرد و شدت یافت. او مجبور بود برای رفع این عفونتها طی بارداری هم آنتیبیوتیکهای بسیاری مصرف کند.
او درباره این دوره از زندگیاش میگوید:
«حاملگیام به خاطر اینکه خیلی جوان بودم ناآگاهانه بود. هیچ از حاملگی نمیدانستم. به مدرسه شبانه میرفتم و حاملگی سختی داشتم. در آن شرایط سخت حاملگی در خانه همسر این توقعات سنتی وجود داشت که عروس باید خانهداری کند. در خانواده همسرم هشت نفر بودیم و من در نقش عروس سنتی باید کارهای نظافت خانواده هشت نفری را انجام میدادم. مادرشوهرم فقط گاهی غذا میپخت، بقیه کارها وظیفه من بود. هیچ خاطره خوبی از حاملگی اولین بچهام ندارم. تنها چیزی که یادم میآید درد و زحمت و سختی زیاد و سوزش مثانه و درس خواندن و خانهداری است.»
او در آن دوره آرزو داشت که با همسرش جداگانه و مستقل زندگی کند که دستکم مسئول کارهای خانه دو نفره باشد نه هشت نفره اما هرگز جرأت بیان آن را نداشت.
آرزوهای مدرسه رفتن هم با حاملگی او به باد رفت. لیلا بیشتر از سه ماه نتوانست رفتن به مدرسه شبانه سوم دبیرستان را ادامه دهد زیرا ویار و عفونتهای مثانه و مجاری ادرار در کنار مسئولیتهای بسیاری که در خانه به عهده داشت، او را بسیار ضعیف کرده بودند.
زمانی که ۱۷ ساله شد دخترش با زایمان طبیعی به دنیا آمد. پروسه زایمان او ۱۲ ساعت طول کشید. مشکلات بسیاری بعد از زایمان برای او ایجاد شدند: بخیههای بسیار و سپس عفونت دهانه رحم تا مدتی پس از زایمان ادامه داشت. او درباره وضعیت زندگیاش پس از مادری در هفده سالگی میگوید:
«آن موقع فکر میکردم زایمان هم باید خیلی سخت باشد. زندگی دو سه برابر سختتر شد. با آن توقعات سنتی خانواده شوهرم که ترک تبریزی بودند. البته خودم هم ترک هستم اما آنها خیلی سنتی بودند. از نظر آنها آنها عروس باید هفت صبح بیدار میشد، خانه را تمیز میکرد، چای را درست میکرد و … . الان که به آن دوران فکر میکنم هیچ خاطره خوشی ندارم. به جز سختی و زحمت هیچ خاطرهای ندارم و نمیدانم چرا اعتراض نکردم و حقم را آن زمان نگرفتم.»
لیلا یکی از هزاران هزار دختری است که در عنفوان کودکی و نوجوانی شوهر داده شده است. بر اساس آمار رسمی سازمان ثبت احوال ایران، در شش ماه نخست سال جاری، ۷۹۱ کودک از مادران ۱۰ تا ۱۴ ساله و در همین بازه زمانی ۳۶ هزار و ۵۶۲ کودک از مادران ۱۵ تا ۱۹ ساله متولد شدهاند.
مرکز آمار ایران در سال ۱۴۰۰ گزارشی درباره وضعیت اجتماعی و فرهنگی ایران منتشر کرد که بر اساس آن در تابستان سال ۱۳۹۹، در مجموع ازدواج ۹ هزار و ۵۸ دختر ۱۰ تا ۱۴ ساله ثبت شده است. آمار ازدواج دختران ۱۰ تا ۱۴ ساله در سال ۹۹ در مقایسه با سال پیش از آن ۱۰.۵ درصد افزایش یافته و حدود پنج درصد از کل ازدواجهای ثبتشده در سال ۹۹ مربوط به ازدواج کودکان زیر ۱۵ سال است.
کودک همسری جزئی از قوانین جمهوری اسلامی است. بر اساس این قانون دختران از ۱۳ و پسران از ۱۵ سالگی مجازند ازدواج کنند. طبق ماده ۱۰۴۱ قانون مدنی ازدواج دختر در زیر سن ۱۳ سال تمام شمسی و پسر در زیر سن ۱۵ سال تمام شمسی با اجازه دادگاه و اذن ولی و رعایت مصلحت مجاز است.
برخی از نمایندگان زن مجلس همچون معصومه ابتکار و پروانه سلحشور از سال ۹۲ تلاش کردند که سن قانونی ازدواج را برای دختران و پسران بالا ببرند. به دنبال این تلاشها مجلس دهم در سال ۹۷ یک فوریت طرح اصلاح ماده ۱۰۴۱ قانون مدنی را تصویب کرد که در تبصره این طرح حداقل سن ازدواج برای دختران ۱۶ و برای پسران ۱۸ سال تعیین شده بود و ازدواج دختران زیر ۱۳ سال و ازدواج پسران زیر ۱۵ سال را ممنوع کرده بود. مخالفت نمایندگان اصولگرا تمام تلاشها را نقش بر آب کرد و کمیسیون قضایی و حقوقی مجلس بهعنوان کمیسیون اصلی بررسیکننده این طرح، آن را رد کرد.
حسن نوروزی، سخنگو کمیسیون حقوقی و قضایی آن دوره مجلس که از مخالفان طرح کودک همسری بود در سال ۱۳۹۷ در نشستی بر مخالفت خود اصرار کرده و گفته بود که حتی عنوان کودک همسری «بار روانی» دارد و نباید بهکار رود زیرا بهنظر دخترک ۱۵ ساله کودک نیست:
«دختر ۱۵ ساله کودک نیست و آمادگی پذیرش مسئولیت زندگی را دارد و ما باید برای دختران طالب شوهر یک فکری بکنیم نه اینکه مانع ازدواج دیگران هم شویم.»
نمونه دیگر، نخستین موضعگیری زهره لاجوردی در مجلس یازدهم درباره موضوع کودک همسری بود. او در واکنش به قانونی شدن ممنوعیت کودک همسری گفته بود:
«این مساله به هیچ وجه مساله ما در مجلس نیست و اساساً مساله مهم و ضروری هم نیست، ما در مجلس مسائل مهمتری برای رسیدگی داریم.»
مساله مهمتر این مردان و زنان ولایتمدار مجلس چیست؟ ترغیب دختربچهها و زنان به تولیدمثل و فرزندآوری هرچه بیشتر تا ولی فقیه راضی شود.
در بهمن گذشته مجلس اصولگرای یازدهم با تصویب طرحی به نام «جوانی جمعیت و حمایت از خانواده» قانونی تصویب کرد که بدون در نظر گرفتن شرایط مادی و روانی و برخورداری از امکانات مناسب، مردم را غیر مسئولانه به تولید مثل بیشتر ترغیب شوند. این قانون ۲۴ آبان ماه با نام قانون «حمایت از خانواده و جوانی جمعیت» اجرایی شد.
ایدهآل تعداد فرزندان در این قانون سه تا پنج فرزند در نظر گرفته شده است و برای آن یک سری امکانات و مزایای حداقلی در نظر گرفتهاند.
سرنوشت دخترانی که در کودکی و نوجوانی شوهر داده و حامله میشوند با زنانی که بعد از ۱۸ سالگی باردار میشوند متفاوت است. آگاهی و اطلاعات و تجربه در کودکی و نوجوانی محدود است و بارداری دختران اغلب بدون انتخاب واقعی آنها رخ میدهند. لیلا درباره انتخاب بارداری میگوید:
«انتخاب بارداری؟ اصلا فکر نمیکردم که میشود انتخاب کرد. همینجوری ازدواج میکردی و حامله میشدی. به جلوگیری هم فکر نمیکردم. اصلا آگاهی نداشتم. برای همین برای بچه دومم شش ماه بعد از تولد دخترم حامله شدم.»
لیلا در ادامه میگوید:
«در دوره من علما مدام توصیه میکردند که مردم نفوس مسلمین را زیاد کنند و تبلیغ شدید فرزندآوری بود و روشهای کنترل جمعیت زمان شاه زیر سوال بود. میگفتند که حکومت شاه میخواست نسل شیعه را از بین ببرد. الان هم سعی میکنند مثل آن دوره مردم را تشویق به فرزندآوری کنند اما مردم دیگر حرفشان را گوش نمیکنند و اعتقادی بهشان ندارند. الان دیگر ملت اعتماد نمیکنند چون خودشان باعث بیاعتمادی مردم شدند.»
او پس از زایمان دوم به زنی تبدیل شد که ۲۴ ساعته مادری و خانهداری میکرد و وقت سر خاراندن نداشت. اما آرزوی ادامه تحصیل را هرگز رها نکرد تا ۱۰ سال بعد. فرزندانش مدرسه میرفتند. مشکلات درس خواندن و مسئولیت مادری دو فرزند و خانهداری کم نبودند اما او این را انتخاب کرد.
همسرش به او قول داده بود که اجازه ادامه تحصیل دارد و بر قولش وفادار ماند اما وقتی لیلا تصمیم بازگشت به مدرسه را با او درمیان گذاشت پاسخ داد:
«باشد ادامه تحصیل بده اما اجازه کار نداری. میتوانی تا وقتی که موهایت رنگ دندانهایت شد درس بخوان اما اجازه نداری کار کنی.»
لیلا آن زمان فقط به تحصیل فکر میکرد و تهدید شوهرش به کار نکردن، مانعی برایش ایجاد نکرد. بنابراین با مصائب مادری و تحصیل دیپلمش را گرفت. در سال چهارم دبیرستان از فرط خستگی دچار افسردگی شد. انتخاب رشته برایش دشوار بود زیرا فقط میخواست در تبریز درس بخواند و رشتههایی که در آن دوره برای او موجود بودند، تنوع نداشتند. به این دلیل مجبور شد چندین بار در کنکور سراسری شرکت کند. پس از پنجمین بار در کنکور سراسری در رشته آمار در تبریز قبول شد و همزمان باردار سومین فرزندش بود. او دوره لیسانس را طی پنج سال تمام کرد.
او در دوران دانشجویی تحول بسیاری داشت. به بسیاری از حقوق خود آگاه شد و کنشگری در حوزه زنان را نیز آغاز کرد. او درباره این دوره میگوید:
«وقتی دانشگاهم تمام شد من هم آدم متفاوتی شده بودم. سنم بالا رفته بود و جامعه هم بعد از دوم خرداد تغییر کرده بود و بهعنوان یک زن داشتم به حقوق خودم فکر میکردم. متوجه شدم که چه چیزهایی حق مسلم من بوده و این همه سال از من سلب شده.
تحولات دوم خرداد بر نسل من اثر گذاشت. ما را پرسشگر کرد. به حقوق انسانی خودمان بیشتر آگاه کرد. شروع کردم به متفاوت فکر کردن. حتی جزو اعضای کمپین یک میلیون امضا شدم و در تبریز برایش امضا جمع میکردیم. فکر کردم که باید برای فردای دخترم کاری بکنم. کم کم تبدیل شدم به یک فعال حقوق زنان.»
لیلا پس از فارغالتحصیلی بدون اینکه از شوهرش اجازه بگیرد به دنبال کار گشت و توانست با سازمان و مدیریت و برنامهریزی همکاری کند. همزمان یک شرکت کوچک آماری هم تاسیس کرد و با سازمانهای دولتی و شهرداری و بهزیستی قرارداد میبست و برخی پروژهها را میگرفت.
دوران طلایی کار و استقلال لیلا با شدت یافتن سرکوبها در دوران احمدینژاد پایان یافت. او در این باره میگوید:
«فعالیتهای گروههای ان جی او و فعالین مدنی را شروع به سرکوب کردند. آن دوره من بازجویی شدم. تهدید کردند که از این فعالیتهای زنان و جمع کردن امضا و برگزاری کارگاهها دست بردارم. اما به خاطر همین فعالیتهایی که داشتم قرارداد کارم با سازمان مدیریت و برنامهریزی را تمدید نکردند. وقتی از مدیرم پرسیدم چرا قراردادم را تمدید نکردید گفت که حراست دستور داده که قراردادم تمدید نشود.»
همزمان پروژههایی که لیلا قرار بود با نهادهای دیگری همچون بهزیستی ببندد نیز بسته نشدند زیرا وزارت اطلاعات مانع شده بود. پس از آن تصمیم گرفت که فوق لیسانسش را بگیرد. اما این در نیز بسته بود زیرا او جزء دانشجویان ستارهدار بود که حق تحصیل هم نداشت.
فشار نیروهای امنیتی به زندگی اقتصادی و تحصیلی او لیلا ادامه یافت تا جایی که تهدیدها به زندگی شخصی او نیز راه یافت. او در باره این برهه زمانی میگوید:
«برایم ایران آخر خط شده بود. اجازه کار و تحصیل نداشتم. از طرف نیروهای امنیتی تهدید میشدم و در ناامنی بهسر میبردم. تحت فشار بودم.
از اعتراضات ۱۳۸۸ من هم به خاطر فعالیتها و کمپین یک میلیون امضا تحت فشار نیروهای اطلاعاتی بودم. تمام زندگیام کنترل میشد. خانواده تهدید میشد. پسرم را یکبار دستگیر کرده بودند و به اطلاعات برده بودند. وسایل و کامپیوترم را برده بودند. بعد پسرم را با کامپیوترم برگردانده بودند. پسرم بعد از مدتها این قضیه را به من گفت. ماموران اطلاعات تهدیدش کرده بودند که اگر یک کلام حرف بزند دیگر مادرش را نمیبیند.»
او در زمستان ۱۳۸۹ به خاطر روز زن بازجویی شد. او و تعداد کمی از فعالان زنان میخواستند به مناسبت روز زن دور هم جمع شوند. بازجو او را تهدید کرد که باید مراسم را لغو کند و به لیلا گفت که بعد از عید بیشتر با او صحبت خواهد کرد و گفت: دفعه دیگر، در اتاق بازجویی باز نمیشود.
تهدید، ناامنی و فقدان داشتن یک آینده روشن و آزاد او را واداشت که از ایران مهاجرت کند. در همان سال توانست از آمریکا برای فوق لیسانس پذیرش بگیرد و ایران را ترک کرد و زندگی و کار را در آن کشور ادامه داد. او در آن دوره از همسرش هم جدا شد و اکنون ۱۱ سال است که در آمریکا زندگی میکند و زندگیاش مسیر دیگری پیدا کرده است.
او در پایان گفتوگویمان به این سوال پاسخ میدهد که اگر دوباره ۱۶ ساله شود چه خواهد کرد. لیلا میگوید:
«اگر دوباره ۱۶ ساله میشدم هرگز در آن سن ازدواج نمیکردم و بچهدار نمیشدم. نه اینکه بچه دوست نداشته باشم. بچههایم بیشترین ارزش را در زندگیام دارند. با اینکه همه چیز را در زندگی بیست و شش ساله زناشویی در ایران از دست دادم اما همین سه تا بچه که دارم برایم کافی است.»
بیشتر زنانی که در دهه نخست پس از انقلاب ۵۷ بدون پرسشگری به خواسته حاکمیت برای فرزندآوری بیشتر تن داده بودند، اکنون بیدار شدهاند. دخترانشان نیز اغلب از مادرنشان آگاهترند و حاضر نیستند خود را بدون خواست شخصی، به ماشین افزایش جمعیت حاکمیت تبدیل کنند.
نظرها
نظری وجود ندارد.