زبان ترکی آذربایجانی از رضاشاه تاپیشهوری (۱۳۰۰ تا ۱۳۲۵)
نگاهی به سیر و سرنوشت بحث درباره زبان ترکی آذربایجانی و تبلور آن در عرصه سیاست تا زمان قدرتگیری فرقه دموکرات آذربایجان، پایان کار آن، و سرانجامی که حق سخن گفتن و آموزش به زبان مادری در آذربایجان ایران یافت.
جایگاه زبان ترکی آذربایجانی از زمان به قدرت رسیدن رضاخان تا تشکیلِ حکومتِ ملیِ آذربایجان به رهبری سیدجعفر پیشهوری، از نشیب به فراز بود. زبانِ ترکی آذربایجانی در زمان حکومت رضاشاه مورد ستم فراوان قرار گرفت. احمد کسروی و افرادی با تفکرات پانایرانیستی در دوران رضاشاه و بعد از آن، با عَلَم کردن تئوری «زبان آذری» میخواستند ترکی آذربایجانی را نابود کنند. تهمتها به زبان ترکی آذربایجانی به همراه تبلیغ بسندگی زبان فارسی و ظلم اقتصادی بر آذربایجان، جزو سیاست اصلی رضاشاه بود. هنگام اشغال ایران توسط نیروهای شوروی و تبعید رضاشاه توسط نیروهای انگلیس که با تبلیغ فرهنگی همراه بود، در آذربایجان، راه برای ترویج زبان ترکی آذربایجانی گشوده شد. در دوران کوتاه مدت یکساله حکومت ملی آذربایجان، زبان ترکی آذربایجانی شکوفا شد و با سقوط آن، حکومت محمدرضا شاه چاره را در سوزاندن کتابهای به زبان مادری (ترکی) و در پیمودن همان راه پدر دید.
زبان ترکی آذربایجانی در زمان رضاخان
در طی دوره قاجار و پیشتر از آن، حکومتهای ایران واحد اجتماعی و جغرافیایی کشور را ایالت (state) گرفته و بعد تقسیمات خود را بر روی ایالات استوار میکردند. یعنی حاکمان پیش خودشان فکر میکردند که ایران چند ایالت دارد: آذربایجان، فارس، خراسان و کرمان؛ و دیگر حکومت نشین ها، ولایات، شهرها، بلوکها، روستاها و قصبههای ایران هر چه باشند تابع یکی از اینها هستند. تا قبل از رضاشاه، ایالات ایران بیش از چهار ایالت نبود. رضا شاه این تقسیم بندی را نپسندید و خواست تقسیم بندی جدیدی ایجاد کند.
ابوالقاسم فروهر - حقوقدان و دیپلمات - در این زمان وزیر کشور بود. وی مأمور شد تقسیم بندی جدیدی ایجاد کند [1]. رضا شاه حوزههای نظام وظیفه را مهمتر از وزارت کشور میدانست، تشکیلات وزارت کشور را تابع تشکیلات نظام وظیفه قرار میداد و میخواست در بعضی ایالات دو لشکر ایجاد نماید تا جلوی نفوذ همسایگان خود را محکمتر بگیرد. مثالی بارز آذربایجان است که آن زمان از یک طرف با شوروی و از طرف دیگر با ترکها هممرز بود. از این رو آذربایجان دو ایالت شد: یکی شرقی و یکی غربی، و دو مرکز قشون در آنجا تاسیس گردید: یکی در ارومیه/رضاییه و یکی در تبریز. البته این دو تقسیم بندی خاطر او را راضی نمیکرد زیرا مازندران و گیلان و سواحل دریای خزر و سواحلی که در همه جای آن صدای همسایه کمونیست شنیده میشد نمیتوانست بدون لشکر و بدون پادگان باشد. بنابراین آنجا هم شد دو ایالت و تهران هم شد ضمیمه مازندران! باز مطلب به اینجا خاتمه نپذیرفت. ممکن بود ایجاد پادگانهای نظامی در شمال در جاهای دیگر تولید گله و شکایت کند. کرمانشاهان و خوزستان هم سهم خود را بردند و شدند استانداری. ایالات چهارگانه ایران به چندین ایالت توسعه یافت و به ناچار بودجه وزارت کشور هم از یک رقم قلیل به یک رقم بزرگ افزایش پیدا کرد.
ابوالقاسم فروهر در شانزدهم آبان ۱۳۱۶ لایحه تقسیمات کشوری را به تصویب مجلس شورای ملی رساند که ایران را به شش استان شمال غرب، غرب، شمال، جنوب، شمال شرق و مکران تقسیم کرد و این استانها درون خود به شهرستانها، بخشها و بلوکات تقسیم شدند. اصطلاحات استان، شهرستان، بخش، استاندار، فرماندار، بخشدار و دهدار که فرهنگستان ایران تصویب کرده بود، با این قانون رواج یافتند. دومین کاری که وزارت کشور در زمان فروهر کرد کپیبرداری از تقسیمات فرانسه و قانونهای مربوط به آن بود. کلمات آذربایجان، خراسان، فارس، خوزستان و طبرستان را به استان و یک شماره تبدیل کردند. مثلا مقصود از استان پنجم و نهم، آذربایجان و فارس بود. تقسیمات قبلی پس از فقط سه ماه به هم خورد و در ۱۹ دی ماه ۱۳۱۶طرح جدید، کشور را به ده استان تقسیم میکرد و این استانها با عدد شناخته میشدند: از استانهای یکم تا دهم (شکل ۱).
دولت مطلقهٔ رضاشاه، در راستای پروژهٔ ملتسازی به شکل یکسانسازی دست به تغییر اسامی مناطق، شهرها، روستاها، خیابانها، و حتی کوهها، درهها و رودخانهها زد. و در راستای فارسی سازی سرتاسری میخواست که حاکمیت و قدرت مرکزی در سراسر ایران چنان اعمال شود که هیچ زبانی غیر از فارسی نتواند ادامه حیات داشته باشد [2]. به پیشنهاد محمدعلی فروغی کمیسیون جغرافیا وابسته به فرهنگستان ایران تاسیس شد. وظیفه این کمیسیون تبدیل اسامی اماکن ایرانی به فارسی بود. در ترمینولوژی فرهنگستان تمامی زبانهای ملل کشور به جز فارسی اجنبی شمرده شدند. ریاست این نهاد به عهدهٔ فروغی و وثوق الدوله بود. در یکی از اسناد کمیسیون آمده بود که «اگر با این اسامی جغرافیایی کلماتی مانند چای، سو، بولاق و نامهای مشابه آن باشند، این اسامی بیگانه مشخص و به فارسی تغییر داده شوند.» [3].
در۱۲ آذرماه ۱۳۰۹خ. رضاشاه دستور تغییر نام کشور از پارس یا پرشیا، به ایران را به وزارت خارجه و تغییر نام شهرها را به وزارت داخله یا کشور داد [4]. در گذشته نامی معمول ممالک محروسه بود. امپراتوری سلجوقی- از کاشغر چین تا مدیترانه - ممالک محروسه (کشورهای حراست شده در برابر دشمنان خارجی) نامیده میشد. روی تمبرها و سکههای قاجاریه، و روی نخستین تمبر رضا شاهی هم نام ممالک محروسه ایران دیده میشود (شکل ۲).
بیش از ۱۰۷ عنوان جغرافیایی ابداع شد. بیشترین تغییر مربوط به مناطق ترک، ترکمن و کرد نشین بود [2] مثلا: قره داغ به ارسباران، ارومیه به رضائیه، سلماس به شاپور، قوشاچای به میاندوآب، دیفارقان/توفارقان به آذرشهر، تیکان تپه به تکاب، قره تیکن به آزادشهر، سیادُهُن/سیاه دهن به تاکستان، قره سو به بندر شاه، آغ قلعه به پهلوی دژ، بندر ترکمن به بندرشاه و... تغییر یافت. و در خارج از آذربایجان: بندر انزلی به بندر پهلوی، دزداب به زاهدان، نَصرَتآباد/نصیرآباد به زابل، محمره به خرمشهر، استرآباد به گرگان، رباط کریم به شهریار، خور موسی به بندر شاهپور، علیآباد به شاهی، حبیبآباد به نوشهر، بارفروش به بابُل، اشرف به بهشهر، قمشه به شهرضا، سلطانآباد به اراک، فهرج به ایرانشهر، تون به فردوس و… تبدیل شدند [5]. ضمنا، رضاشاه تمام تقسیمات لشکری که اسامی ترکی داستند را دگرگون کرد. مثال: «یوزباشی»-سرکرده صد نفر-، «مین باشی» -سرکرده دسته هزار نفری.
در کنار سیاستهای ملتسازی رضاشاه، تمرکز سرمایه گذاریِ اقتصادی در مناطق مرکزی و عمدتاً فارسزبان ایران دیده میشود. در نتیجه اِعمال چنین سیاستی، خیل عظیم مهاجران از آذربایجان و مناطق ترک نشین به سمت مناطق مرکزی سرازیر میشوند. وجود جمعیت عظیم ترکزبان در شهرهایی مثل تهران، اصفهان، سمنان، کرمان و... وجود هیئتها و مساجد آذربایجانیها، شبستریها، اردبیلیهای مقیم در مراکز فارسی زبان، دلیلی بر این مدعاست [6]. البته عکس این جریان مهاجرت یعنی وجود محلهها و مراکز فارس نشین در مناطق ترک زبان- چه در شهرهای بزرگ و چه در شهرهای کوچک- دیده نمیشود. مطالعه آماری جمعیت در سال ۱۳۱۹ نشان میدهد که آذربایجان با ۲۳٪ مهاجرت به سوی استانهای مرکزی و تقلیل جمعیت، در صدر استانها قرار داشت [7]. ضمن اینکه طبق آمارهای موجود، فقط ۵٪ جمعیت آذربایجان را فارسزبانها تشکیل میدادند. مثال: طبق گزارش بخش هفتم اداره سیاسی منطقه نظامی ماوراء قفقاز تحت عنوان "آذربایجان جنوبی: مقاله مختصر تاریخی - قومی و اقتصادی" مربوط به ۱۹۴۰ /۱۳۱۹ تخمین زده میشد که ۵,۵ میلیون نفر در آذربایجان جنوبی زندگی میکنند که کمی بیشتر از ۸۰٪ آنها ترک، ۱۰٪ کرد، ۵٪ فارس و بقیه تالشی، گیلکی، آسوری، ارمنی و از اقوام دیگر هستند [8] [9] [10].
در همان دوره تاریخی، زودتر از پیاده شدن سیاست زبانی توصیف شده در ایران، مصطفی کمال (آتاتورک) در ترکیه زبان ترکی را زبان واحد کشور اعلام کرد. قبل از او در فرانسه، لویی چهاردهم هم تمام فرانسویها را مجبور به استفاده از زبان فرانسه کرد [6]. ولی در این میان برخورد مأموران مصطفی کمال (آتاتورک) و رضاشاه در نحوه اجرای سیاست هایشان متفاوت بود. این میتوانست عمدتا ناشی از تفاوت شخصیت و گذشته آنها باشد.
توصیفهای مختلفی از شخصیت رضا شاه در منابع مختلف آمده است. از آن جمله نوشتهاند: رضاشاه فردی با اراده قوی، منظم، نقشه کش، دور اندیش، خود دار، پر جذبه و آدم شناس بود [11]. او دارای دماغ بزرگ، سبیلهای سفید و شانههای پهن بود. وقتی که راه میرفت بر ابهت و عظمتش میافزود و در اثر جلال و جبروت خود، هراس عظیمی در قلوب ملت ایجاد میکرد [12] از معایب برجسته او این بود که فردی پول پرست، خودپسند، کم سواد، دون پرور، افراطی در جاه طلبی، قدر ناشناس، غیر منصف، فوق العاده بد گمان و سنگدل بود. دوستان علنی او خانواده سلطنت و عدهای از امرای ارشد ارتش بود، در حالی که دشمنان علنی اش بازیگر اول کودتا، پدر کشتگان، آزادیخواهان و ستمدیدگان بودند. مرام و مسلک او جاه طلبی و قدرت پرستی به حد افراط، استقلال و ترقی ایران، سرکوبی تمام سر جنبانان و از بین بردن تمام صاحب فکران و با شخصیتان، و تشکیل حکومت فعال مایشائی بود. عقاید مردم نسبت به او، عقیده مظلوم نسبت به ظالم بود [11]. رضاشاه فردی بی سواد و لمپن بود [13]. کمتر کسی موفق به ملاقاتش میشد. تنها یک نفر روزنامه نگار خارجی بنام اوژن لیون به ملاقات او نایل آمد [12]. رضاشاه در تمام عمر حکومتش، فقط یک سفر خارجی داشت که به ترکیه بود. در آنجا با مصطفی کمال ملاقات کرد.
رضاخان قبل از بدست گرفتن قدرت، سواد نوشتاری به هیچ زبانی نداشت. ملک الشعرای بهار، نامهای از رضاخان را در زمانی که وی سرتیپ بود مطالعه ودر آن نامه کوتاه، ۱۹غلط املایی دیده است. رضاشاه وقتی که فرهنگستان لغت تشکیل داد حتی در انتخاب واژهها در کار افرادی چون محمدعلی فروغی و علی اصغر حکمت دخالت می کرد. انتخاب واژهها نیز به اراده «حضرت اشرف» بستگی داشت [13]. آتاتورک اما فردی تحصیلکرده و دارای آموزشهای متعدد بود. او غرب را بدون واسطه شناخته و تجربه کرده بود. آتاتورک، فرآیند نوسازی را به وسیله نهادهایی همچون مجلس و حزب پیش میبرد، اما رضاشاه هر دو را از محتوا و ذات خویش تهی ساخته و حتی دو حزب خود ساختگی و دست پرورده خود را نیز نتوانست تحمل کند [14].
در برخورد با زبانها و فرهنگ اقوام، هر دو حکومت مشابه هم بودند. در ترکیه، آتاتورک با زبان و فرهنگ کُردی همان برخوردِ تلخی را کرد که در ایران رضاشاه با زبان مردمان ایرانی غیرفارس کرد [14]. هر دو رهبر بر شعارِ ناسیونالیسم بطور افراطی تاکید داشتند: رضاشاه بر ناسیونالیسم فارس و آتاتورک بر ناسیونالیسم ترک. هر دو در بستر و چارچوب ناسیونالیسم، دست به دینستیزی، سکولار کردن جامعه و قلع و قمع زبانها و فرهنگ اقلیتها و اقوام زدند. در کشور ترکیه، ترک بودن و در ایران فارس بودن به عنوان محور قلمداد شد. در هر دو کشور، سرنوشت کردها اسفانگیز شد. در ترکیه ، آتاتورک اساساً کردها را به رسمیت نشناخته و تمام اتباع کشور را «ترک» مینامید. براساس ایدئولوژی کمالیستی، کردها «ترکهایِ کوهستانی» نامیده میشدند [15].
سیاستِ یکسان سازی و همانندسازی رضاشاه در حوزهٔ زبان، نگاهِ خاصِ خود را داشت. بیشترین حساسیت را نسبت به ترکها، کردها و عربها اعمال میشد. زبانها به دو گروه رسمی و غیر رسمی تقسیم شدند. رسمی فارسی بود، و غیررسمی در معنای ممنوع و محکوم، شامل زبانهای دیگر اتنیکهای غیر فارس میشد. در فروردین ۱۳۰۰ انجمن «ایران جوان» - به رهبری محمود افشار یزدی- به وجود آمد که نتیجه عملکردش تشویق به نابودی زبانهای اتنیکهای غیرفارس ایرانی بود. بخش مهمی از بنیانگذاران این انجمن که «فرنگ برگشته»ها بودند، خودشان آذربایجانی و یا ترک بودند: محمود افشار یزدی (از ایل افشار آذربایجان)، سید احمد کسروی، سید حسن تقی زاده، تقی ارانی، رضازاده شفق، کاظم زاده ایرانشهر و غیره.
محمود افشار یزدی (۱۲۷۲ یزد-۱۳۶۲ تهران) دولتمرد، نویسنده، شاعر و روزنامهنگار بود. در سال ۱۳۰۴ مجلهٔ آینده را تأسیس کرد که مجلهای ملی، سیاسی، اجتماعی، ادبی و تاریخی بود. در سوئیس که تنوع زبانی دارد درس خوانده بود، ولی رفتار استالین را نسبت به زبانهای غیرروسی الگو قرار میداد. نمونهای از نوشتههای ایشان: «اگر آذربایجانیها بتوانند به زبان ترکی روزنامه بخوانند و شعر ترکی بنویسند، دیگر چه احتیاجی به زبان فارسی دارند؟ باید کاری کنیم آذربایجان رفته رفته کلمات فارسی را جایگزین کلمات ترکی کند بطوریکه صدی هفتاد کلماتش فارسی باشد.»
احمد کسروی (۱۲۶۹ تبریز- ۱۳۲۴ تهران) مورخ، زبانشناس، پژوهشگر، حقوقدان و اندیشمند بود. او بنیانگذار جنبشی سیاسی-اجتماعی با هدف ساختن یک «هویت ایرانیِ سکولار» بود [16]. کسروی استعداد استثنایی در یادگیری زبانها داشت [17]. او در آبان-بهمن ۱۳۰۱ خ. / نوامبر ۱۹۲۲-فوریه ۱۹۲۳ در مجله العرفان چاپ بیروت، چهار مقاله ادامهدار به زبان عربی با عنوان «اللغة الترکیة فی ایران» (زبان ترکی در ایران) نوشت که در بخش سوم آن میگوید که ترکزبانهای ایرانی، در اصل فارسیزبان نبودند [18] ولی در مقاله «آذری یا زبان باستان آذربایجان»، این نظریّه را مطرح کرد که زبان تاریخی منطقهٔ آذربایجان قبل از رایجشدن زبان ترکی آذربایجانی که مورخان از آن به نام «آذری» یاد کردهاند، زبانی از خانوادهٔ زبانهای ایرانی بودهاست. این نظر بعدها مورد انتقادهای جدی و فراوانی قرار گرفت. کسروی در جوانی لباس روحانیت به تن کرده بود ولی بعداً از منبر رفتن کناره گرفت. او منتقد تند خرافهگرایی و آداب اجتماعی بود و به همین دلیل به دست فدائیان اسلام در داخل دادگاه، ترور شد.
احمد کسروی وکیل مدافع تسخیری تقی ارانی در هنگام حبسش در زندان قصر بود.
تقی ارانی (۱۲۸۱ تبریز- ۱۳۱۸ تهران) در خانوادهای از طبقه متوسط ترک در تبریز متولد شد. در یکی از معدود مدارس غیرمذهبی این شهر تحصیل کرد و به تهران رفت. در اوج آشوب ضد انگلیس پس از جنگ جهانی اول، دانشجوی پزشکی در پایتخت بود که ناگزیر به جنبش ملی گرایی کشیده شد. ارانی در سال ۱۳۰۱ از هنرستان فنی فارغ التحصیل شد و برای ادامه تحصیل در رشته شیمی به برلین رفت. وی با زندگی در آلمان در دوره جمهوری وایمار [19] با اندیشههای سوسیالیستی آشنا شد که برخلاف اروپا تقریبا در تهران و تبریز ناشناخته بود. او غرق مطالعه کارهای نویسندگان سوسیالیست شد، به جناح چپ آلمان و از طریق آن به حزب کمونیست تبعید شده ایرانیها علاقه شدیدی نشان داد. او در حین تحصیل در دوره دکترا، در دانشگاه زبان عربی تدریس میکرد، سه کتاب کوتاه در مورد ادبیات فارسی - درباره عمر خیام، سعدی و ناصرخسرو- نوشت و حلقهای از دانشجویان دیگر ایرانی را که علاقهمند به سوسیالیسم بودند، دور خود جمع کرد. افکار چپ نتوانست دیدگاههای ناسیونالیستی او را در مورد مسئله زبانی در ایران تغییر دهد [20]. ارانی در مقالهای با عنوان «آذربایجان: مسئله حیاتی و مماتی برای ایران» که در یک ژورنال روشنفکرانه در برلین چاپ شد از حذف زبان ترکی از استان محل اقامت خود دفاع کرده و ادعا کرد که مردم آذربایجان که در نتیجه تهاجم مغول زبان ایرانی را فراموش کردهاند دلواپس هستند تا آن را دوباره فرا بگیرند: «همه آنهایی که خوبی ایران را میخواهند، به طوره ویژه وزارت آموزش و پرورش، بایستی تمام تلاش خود را برای جایگزینی ترکی با فارسی بکار بگیرند. آنها باید به آذربایجان، معلمان مدرسه فارسی، کتابهای فارسی، مجلات فارسی و روزنامههای فارسی ارسال کنند.» ارانی در سال ۱۳۰۹ به عنوان یک مارکسیست معتقد به وطن خود بازگشت و تصمیم گرفت که مارکسیسم را در ایران معرفی و محبوب سازد.
همزمان با ارانی، یک آذربایجانی دیگر در برلین مقالاتی با همان سبک و سیاق مینوشت و آن کاظم زاده بود.
حسین کاظم زاده ایرانشهر معتقد بود که «داشتن زبانهای مختلف، لباسهای مختلف و عادات و مراسم مختلف باعث اختلاف و تشتت میگردد». احمد کسروی در داخل ایران در این زمان در مجله پیمان از شعار «یک پرچم، یک آئین، یک زبان» سخن میراند و میگفت «گوناگونی و تنوع مذاهب و زبانها و اندیشهها مانع وحدت ملی است و باید با یکایک آنها در نبرد باشیم». بعدا این آرزوها و خواستههای روشنفکران و تحصیلکردگان، در دولت مطلقه مدرن رضاشاه، جزو ایدئولوژی سیستم گشت و با باستانگرایی (archaism) پیوند خورد و در خدمت تمرکزگرایی رضاشاه و نفی زبان، فرهنگ و هویت اقوام مختلف ایرانی قرار گرفت [13]. مثالی از این دوره صادق هدایت است که به دوران ایران باستان با حسرت و به دوران اسلام و حمله اعراب با نفرت و بیزاری نگاه میکرد. نتیجه این نوع تاریخ نگاری، انداختن بدبختیهای اجتماعی ایران بر گردن ترکها و عربها بود؛ آنها را اقوامی بدوی، کم هوش، پرخاشگر و نامتمدن نشان میدادند [13].
این سیاست پیشتر از آنکه رضاخان رضاشاه شود نیز دیده میشود. او در ۱۳۰۳ برای گسترش زبان فارسی در آذربایجان خطاب به وزارت معارف و اوقاف نوشت: «تغییر معلمان آذربایجان و اعزام معلمین فارسی زبان به جای آنها برای انجام مقصود، کمال اهمیت را دارد و همچنین تعیین چند نفر معلم برای تربیت و تعلیم اطفال که از بدو امر به زبان فارسی آشنا و آموخته شوند از ضروریات است. لذا چنانچه سابقا هم تقاضا شده مقتضی است قدغن فرمایید در اعزام معلم تصمیمات سریعتری اتخاذ و مخصوصا توجه عاجلی نسبت به معلمین و معارف آذربایجان مبذول دارند که بدیوسیله به توسعه و بسط آن موفقیت حاصل و زبان فارسی در آن حدود اجبارا تعلیم و ترویج گردد. در خاتمه لزوما به استحضار خاطر شریف میرساند چون این موضوع فوق العاده مهم است قدغن فرمایٔید تصویب و تدوین بودجه سنه آتیه نبوده تا بلکه محمل دیگری را برای اجرای این منظور تخصیص و سریعا اقدام نمایید». البته این کار با مقاومت مردم، نتیجه معکوس داد. مأموران دولتی و معلمان فارسی زبان ناچار شدند زبان ترکی یاد بگیرند تا شغل خود را حفظ کنند.
ادامه سیاست «تحقیر زبان ترکی»، اجرای سیاست «تحبیب زبان فارسی» بود. عنوان کردند که «تکلم مردم آذربایجان به ترکی تنها از روی عادت است و این کار پایه و اساس چندانی ندارد». دیگر این که «ترکی، زبان مردم بیسواد و کم سواد است». نهایت این که «زبان ترکی که زبانی عارضی، تحمیلی، میهمان و زبان خونریزان و غارتگران است، لکهٔ ننگی به دامان مردم آذربایجان محسوب میشود که آنان باید با اظهار ندامت از سخن گفتن بدان خودداری کنند و به دامان بهشتی زبان فارسی بازگردند». ادعا شد که «فرهنگ ایرانی با روح عرفانی مینویاش، موهبتی است الهی که در زبان فارسی به ودیعه گذاشته شده است» [21].
در مناقشه قلمی میان دو طرف بر سر موقعیت آذربایجان و زبان ترکی، مطالب خاص و متناقضی وجود داشت. مثال: زمانی که آذربایجانیان در ذکر افتخارات و قدمت تاریخی آذربایجان، عنوان میکردند که «زرتشت آذربایجانی است»، طرفداران ایران یکدست این مسئله را رد میکردند. ولی همین افراد هنگامی که میخواستد بر تعلق آذربایجان بر ایران تاکید ورزند، زرتشت را از آذربایجان میدانستند. دوم اینکه یکدستگرایان زمانی که درباره زبان آذری سخن میگفتند، زبان را علامت نژاد میدانستد و میگفتند شما آذربایجانیها با ما هم نژاد هستید. ولی زمانی که سخن از زبان ترکی بود، اینگونه عنوان میکردند که زبان که نشانه نژاد نیست [21]. اینها درحالی بود که نژاد، زبان و باور مقولههای مجزایی هستند.
بخش عمده غله مصرفی ایران در آذربایجان تولید میشد. به خاطر بارش کافی، محصول بهاره و پاییزه گندم در آذربایجان بسیار بالا بود، تا آن جا که آذربایجان را «سیلوی ایران» و «انبار غله ایران» مینامیدند. وقتی آذربایجان با خشکسالی رو به رو میشد، تمامی ایران با مشکل مواجه میشدند. در فاصله سالهای ۱۳۱۹-۱۳۲۰ عبدالله مستوفی استاندار آذربایجان بود. او میگفت: «آذربایجانیها ترکند. یونجه خورده مشروطه گرفتهاند. حالا نیز کاه میخورند، ایران را آباد میسازند.» [22] [23]. خسرو آراسته در ۱۳۲۰ نوشت: «کسانی که بیست سال پیش آذربایجان را دیده اند، اگر زحمت مسافرت چند روزهای قبول نمایند، عرایض نگارنده را تصدیق خواهند فرمود. آذربایجان قبل از دوره اخیر چشم و چراغ ایران بود ولی اکنون جز خرابه دورافتادهای بیش نیست. با اینکه سنگینی بیشتر مالیاتها به دوش ما تحمیل میشد کمتر به آبادی شهرها و راحتی توده آذربایجان توجه میگردید. انحصار تجارت، آذربایجان را بیش از سایر نقاط ایران لطمه و صدمه زد.» [24]. در تابستان ۱۳۱۹ غله آذربایجان که خرواری (۳۰۰ کیلو) ۳۵۰ تا ۴۰۰ ریال میارزید، با دستور مستوفی از قرار خرواری ۱۴۰ ریال خریداری و تماما به مرکز منتقل شد.
در زمستان همان سال، شهر تبریز بی آذوقه شد. غله گندیده را از گرگان به تبریز آوردند و از قرار خرواری ۶۰۰ ریال حساب کردند. غله حمل شده به قدری فاسد و غیر قابل مصرف بود که مستوفی در حضور جمعی گفت: «باکی نیست. حالا که اسبهای ارتش نمیخورند، میدهم خرهای تبریز بخورند! » [22]. ع. مستوفی، سرشماری تبریز را خرشماری مینامید [25] و برای ایجاد «وحدت ملی»، اجازه نمیداد که در مراسم سوگواری از زبان مادری استفاده کنند، در حالیکه مادران و پدران داغدیده، فارسی نمیدانستند [26]. به قول سلطانزاده تبریزی، این سو رفتارها و تلخ زبانیها مردم تبریز را «به قدری متنفر میساخت که زبان فارسی که سهل است از زندگی سیر میشدند» [27]. محسنی رئیس فرهنگ استان آذربایجان میگفت: «هر کس که ترکی حرف میزند، افسار الاغ به سر او بزنید و او را به آخور ببندید.» [28]. ذوقی، رئیس فرهنگی که بعد از محسنی آمد صندوق جریمه ترکی حرف زدن در دبستانها گذاشت [22].
محمدحسین بهجت آبادی متخلص به شهریار -شاعری در دهه ۳۰ عمرش- در ۲۵ شهریور ۱۳۲۴ که در واکنش به تاسیس فرقه دموکرات آذربایجان در ۱۲ شهریور و ابراز مخالفت با آن شعری نوشت، به این موضوع اشاره کرد [30] [31]:
روز جانبازیست ای بیچاره آذربایجان
سر تو باشی در میانِ هرجا که آمد پایِ جان
دوست از دشمن ندانستی و تقصیر تو نیست
راست بودی و نبود از دوستانت این گمان
گندمت با وعده جو میبرند و عاقبت
میبرند از خاک اصطبل فلان بهر تو نان
احمد کسروی در پاییز ۱۳۲۴ در واکنش به تشکیل فرقه دموکرات، کتابچه بینامی- به قلم یک ایرانی- با عنوان «سرنوشت ایران چه خواهد بود؟» نوشت. در آن نوشته، علیرغم مخالفت شدیدش با تاسیس چنین نهضتی، عوامل بوجود آمدن آن را مورد تحلیل قرار داده و در آن مستوفیها را یکی از عوامل اصلی و سال۱۳۲۰ را نقطه شروع جدایی آذربایجان دانست: «یک چیز که مسلم است آنست که در این قضیه بدرفتاریهای کارکنان دولت در آذربایجان (در زمان رضاشاه) و بی اعتنایی های مرکز بشکایتهای مردم مؤثر افتاده. بخصوص نیشهای زبانی بسیاری از مأمورین، از قبیل مستوفی و نفیسی و دیگران. اینها در آذربایجان نشسته و نان مردم را خورده و آنها را "اولاد چنگیز" خواندهاند و زبان ترکی را سرکوفتی بآنها گردانیدهاند. آقای عبدالله مستوفی در تهران بسیار می کوشد که خود را پاک و بری نشان دهد. ولی چنین نیست. من یکی از گواهانم که آقای مستوفی ـ آن مرد نویسنده اندرزگو ـ بدرفتاری را با آذربایجانیان از اندازه گذرانید. این گفتگوها درباره جدایی آذربایجان از سال ١٣٢٠ آغاز یافته. در آنسال من در آذربایجان بودم و میدیدم مردم چه دلی پر درد از بدیهای مستوفی و دیگران دارند. میدیدم که از رنجش مردم چه استفادههایی کرده میشود. بهرحال من در این داوریها همه چیز را بدیده گرفته آن بدرفتاریهای مأمورین را نیز بنظر میآورم.» [32].
با همه اینها، حکومت رضاشاه با مطرح کردن اینکه در آذربایجان چه علاقهای به زبان فارسی وجود داشته، تاثیری بر روی آن آذربایجانی نداشت که حس میکرد حاکم و والی در حق او تبعیض میکند [16].
مطبوعات
با سیاستی که رضاشاه برای پروژه ملتسازی در پیش گرفته بود، مطبوعات به زبانِ ترکیِ آذربایجانی، در آذربایجان در وضعیت دشواری بود. تعدادِ نشریهها در آذربایجان در نیمه اول دهه ۱۳۲۰ انگشتشمار بود. روزنامه آذربایجان با مدیریت میرزا علی شبستری و سردبیری اسماعیل شمس از ۱۰ آبان ۱۳۲۰ و به زبان فارسی و ترکی بصورت هفتهای دو بار انتشار مییافت. موضوعاتی مانند اهمیت اداره آذربایجان توسط اراده ملت، حکومت مرکزی، انتقاد از سیاستهای آمریکا و انگلیس در کشور، حمایت از یک حکومت دموکراتیک در ایران، در روزنامه آذربایجان درج میشد [33]. در شمارهٔ ۲۴ آذر ۱۳۲۰ در مورد مسئلهٔ زبان، مطلبی به این مضمون منتشر شده بود: «… هر ملت بایستی زبانِ ملی، آداب و رسوم خویش را حفظ کنند، مسائلِ وابسته به کارها و پیشرفتهای خویش را خود اداره نماید. دخالت ملل دیگر، در مورد زبانِ او و مسائلِ دیگرِ او، غیرقانونی و برخلاف آزادیست. ما اعلام میکنیم که آذربایجان که دارای زبان، ملت و سنتهای مخصوص به خود است، دارای حقوق حفظ زبان مادری، آموزش در مدارس و انتشار کتاب به این زبان میباشد» [34]. تاریخ این مقاله پیش از نشر روزنامه وطن یولوندا – که در ذیل میآید- است و این نشان از وجود چنین خواستهای در آذربایجان است، در تضاد با پندار عدهای که همه چیز را در آذربایجان ناشی از دخالت روسها و سیاست استالین میدانند. شکل ۳ نمونهای دیگر از مطالب این روزنامه در این ارتباط است. در عین حال روزنامه، مدافعِ تفکرِ مستقل، درست بودنِ ملتِ آذربایجان و نادرست بودنِ اصطلاح” ملت ایران” بود [34].
وقتی در شهریور ۱۳۲۰ هواپیماهای شوروی برگهها و اعلامیههایی را در آسمان آذربایجان و کردستان پخش نمود، اکثر ترکها و کردها خوشحال شدند. هیمن - شاعر کردی- نوشت [35]: «وقتی هواپیماهای روسی کاغذها و اوراقی که به زبان کردی نوشته شده بودند، از آسمان برای مردم پخش میکرد باور کنید از خوشحالی قصد پرواز داشتم. کاغذ بیان نامه هایی بود که به زبان کردی نوشته شده بود. خواب است یا حقیقت؟ ابرقدرتی چون اتحاد شوروی، به زبان کردی بیان نامه پخش کند؟ برای من کم اهمیت نبود...».
با مساعدت و پشتیبانی شوروی، اولین شمارهٔ مجله «وطن یولوندا» (در راه میهن) در ۱۰آوریل ۱۹۴۴ / فروردین ۱۳۲۳ به زبان ترکی آذربایجانی در آذربایجان ایران منتشر شد. نشریه با چنان استقبالی مواجه گردید که برخی از خوانندگانش حاضر بودند به هر بهایی آن را به دست آورند. جالب اینجاست که با جمعیت کم آن روز و اینکه تنها ده درصد مردم سواد خواندن و نوشتن داشتند تیراژ این نشریه به چهار هزار نسخه رسیده بود! این عطش نشانگر آن بود که آنها برای اولین بار شاهد نشریهای به زبان مادری خود میشدند که به مدت ۲۰ سال نوشتن بدان زبان جرم تلقی میشد [37].
نشریه «وطن یولوندا» نشریه ادبی بود که اخبار نظامی و جنگی متفقین را پوشش میداد. روسها زبان ترکی آذربایجانی را به عنوان یک زبان ادبی معرفی میکردند. با توصیه عزیز علی اف محفلی تشکیل گردید که در آنها کارهای فرهنگی نظیر موسیقی و تئاتر به زبان آذربایجانی اجرا میشد. گروههایی از شوروی آمده و در شهرهای آذربایجان به طور منظم به اجرای باله و اپرا میپرداختند. دفتر تبلیغات شوروی در تبریز کتابهایی به صورت مجموعه آوازها و ترانههای فولکلوریک، داستان و شعر به زبان مادری چاپ کرده بود. شب شعرهایی به ترکی آذربایجانی ترتیب داده شد. و تاکید زیادی بر ترجمه کتابهای فارسی و اروپایی به زبان ترکی انجام میشد [38].
همه اینها در حالی بود که مقامات روسی در درون اتحاد جماهیر شوروی تمایلات ملی گرایانه ترکی را سرکوب مینمودند. به گفته میشل مالِرب (Michel Mallerb) «در شوروی اگر واقعاً احترام به فرهنگ ترکی مد نظر بود، میبایست حفظ و گسترش روابط جمهوریهای ترک زبان با کشور ترکیه آزاد میبود. یا در صورتی که به دلایل سیاسی، این مسئله به طور موقت امکان پذیر نبود، میبایست احساس تعلق ترک زبانان شوروی به یک جامعه واحد و بزرگ ترکها تقویت میشد.» دور از انصاف است در این بین تلاش زبان شناسان شوروی در حفظ یا نجات زبانهای اقلیتها نادیده گرفته شود [39].
حزب توده ایران
تقی ارانی شانزده ماه پس از محاکمه در زندان قصر تهران در بهمن ۱۳۱۸ درگذشت. همکاران وی مسئولان زندان را متهم کردند که از معالجه کافی پزشکی وی امتناع ورزیده و باعث مرگش شدهاند. در حالی که مقامات ادعا کردند که وی در اثر ابتلا غیر قابل علاج به تیفوس در گذشته است. حقیقت هرچه باشد، این گروه یک رهبر گرانقدر را از دست داده بود. بقیه همچنان در زندان بودند تا هنگامی که ارتش متفقین به تهران رسید. در ۱۷ شهریور ۱۳۲۰، تنها دو روز پس از کناره گیری رضا شاه، بیست و هفت نفر از "پنجاه و سه نفر" که بیشتر روشنفکر و به همین دلیل از بقیه کم خطرتر مینمودند آزاد شدند. کسانی که اعتقادات سیاسی خود را حفظ کرده بودند تصمیم به تشکیل یک حزب با عنوان بلندپروازانه و فراگیر «توده ها» گرفتند [20].
با سقوط رضاشاه در شهریور ۱۳۲۰، فضای باز سیاسی پدیدار و بسیاری از محکومین سیاسی از زندانها آزاد شدند. اعضای سابق حزب کمونیست و برخی از اعضای گروه ۵۳ نفر که از زندان آزاد شده بودند تصمیم به ادامه فعالیت گرفتند. در ۱۰ مهر۱۳۲۰ در منزل سلیمان میرزا اسکندری در خیابان ژاله -۱۷ شهریور فعلی- گرد هم آمدند تا بنای یک حزب فراگیر و دموکراتیک را بگذارند. برخی از اعضای این جلسه عبارت بودند از: ایرج اسکندری، میرجعفر پیشهوری، عبدالحسین نوشین، دکتر رضا رادمنش، احسان طبری، عباس اسکندری، عبدالقدیر آزاد و…. [20].
حدود شش ماه پس از تشکیل حزب توده ایران، در ۱۸ فروردین ۱۳۲۱ / ۷ آوریل ۱۹۴۲، شعبه محلی این حزب در آذربایجان با نام «کمیته ایالتی آذربایجان حزب توده ایران» بطور رسمی در تبریز شروع بکار کرد. هسته فعال این شعبه شامل میرزا علی بیرنگ، آقازاده شاهین (سردبیر روزنامه شاهین)، صادق پادگان، میررحیم ولایی، اسدی، اسکندری، جعفر کاویان، علی شبستری و کلانتری بود. اندکی بعد در سایر شهرستانهای آذربایجان نیز شعباتی دایر شد و شخصیتهایی بدان پیوستند که در فعالیت فرقه دموکرات آذربایجان نقش مهمی ایفا کردند: غلام یحیی دانشیان در سراب، میرقاسم چشم آذر در ارومیه، و شاندرمنی در میانه [40]. در این میان سیدجعفر پیشهوری که در آغاز مواضع معتدلی داشت و سیستم فدراسیون را نیاز آن روز میدانست، هنوز در تهران بود. او به آرامی از موضع خود فاصله گرفت.
در اولین کنگره حزب توده که در مرداد ۱۳۲۳ برگزار شد، شکایت درباره زبان طرح آشکاری یافت. از ۱۶۸ نفر نماینده، ۴۳ نفر نماینده آذربایجان و حداقل ۳۴ نفر دیگر آذربایجانیهای شمال ایران بودند. برخی از اینها ناتوان یا بی علاقه به برقراری ارتباط به زبان فارسی بودند، بنابراین جلسات باید به صورت دو زبانه انجام میشد. برای اولین بار در تاریخ ایران، یک سازمان سیاسی به لایههای پایین طبقهٔ متوسط رسیده بود و این واقعیت آشکار را کشف کرده بود که بسیاری از ایرانیان نمیتوانند به زبان رسمی صحبت کنند [20].
کنگره ایالتی حزب توده، با شرکت نزدیک به ۱۳۰ نماینده در ۲۱ دی ماه ۱۳۲۳ در تبریز برگزار گردید در طول کنگره، نمایندگان ترک، ضمن حمایت شدید از زبان ترکی، آرزو داشتند که این زبان، دومین زبان رسمی در آن ایالت گردد. با این حال، کمیته مرکزی و کنگره نخست، خواستههای قوی تبریز را رد کرد [40]. این کنگره، با اینکه درخواست برای انجمنهای ایالتی را تصویب کرد اما در مورد مسئله زبان سکوت کرد. شبستری -سردبیر سابق روزنامه «آذربایجان» به زبانهای ترکی و فارسی- به دلیل انتشار مقالههای به اصطلاح قومگرای افراطی اخراج شد. تصمیم گرفته شد روزنامه «خاور نو» به عنوان ارگان منطقهای حزب توده در آذربایجان به زبان فارسی منتشر شود. شبستری روزنامه آذربایجان را ادامه داد [41].
در اوایل سال ۱۳۲۴، شعبه منطقهای حزب توده در آذربایجان، تظاهراتی گسترده برای درخواست تاسیس شوراهای استانی و آموزش زبان آذربایجانی در مدارس محلی راه انداختند [20]. کمیته مرکزی حزب، با شنیدن این فعالیتهای غیرمجاز، کمیسیونی سه نفره را برای بررسی اوضاع اعزام کرد [20]. خلیل ملکی، عضو جوان "پنجاه و سه نفر" و نمونه بارز روشنفکران فارسگرا ریاست هیئت را بر عهده داشت. او که در تبریز متولد شده بود و در مرکز ایران رشد کرده و مدت کوتاهی در آلمان تحصیل کرده بود، فارسی را با لهجه مشخص ترکی صحبت میکرد مدافع فعال فارسیسازی و تمرکزگرایی بود. او بعدتر در سال ۱۳۲۶ از حزب توده انشعاب کرد و بیست سال بعد، هنگامی که به دلیل تبلیغ سوسیالیسم محاکمه میشد، برای اولین بار گزارشی از رسالت خود در آذربایجان را فاش کرد [42]. او فاش کرد که از اینکه فهمیده بود بسیاری از فعالین حزب نمیتوانستند فارسی صحبت کنند شوکه شده بود. امتناع وی در استفاده از زبان ترکی آذربایجانی هنگام سخنرانی در جلسات عمومی، باعث تحریک آنها شده بود و انتقادهای بیپرده او به برپایی تظاهرات با هدف طرح خواست تعلیم به زبان مادری ترکی آذربایجانی، باعث شده بود تا با محمد بی ریا، رئیس محلی شورای متحده مرکزی و شاعر آذربایجانی با استعداد، سرشاخ شود. خلیل ملکی، مصمم به آغاز پاکسازی اساسی در آذربایجان، به تهران بازگشت [20].
در کنفرانس دوم حزب توده که در مرداد ماه ۱۳۲۴ در تهران برگزار گردید احمد حسینی که نماینده مهمان از آذربایجان بود از سخن گفتن به زبان فارسی برای اعضای کنفرانس، سرباز زد و ریٔیسِ کنفرانس مجبور شد که از علی شمیده به عنوان مترجم استفاده کند [41].
نوشتن مقالاتی با عنوان «ایران فقط تهران نیست، تهران فقط شمال شهر نیست» آغاز شد. این در حالی بود که مقامات تهران، زبان آذربایجانی را گویش (لهجه) محلی میدانستند و آذربایجانی را «ملت» نمیپنداشتند.
در خارج از آذربایجان نیز، آسمان همچنان به همان رنگ آبی بود. در معادنِ زغالِ سنگِ شمشکِ گیلان، درگیری بین فارسیزبانها و ترکیزبانها منجر به خونریزی شد. در شمشک، در زمستان۱۳۲۳، معدنچیان فارسیزبان کارگران آذربایجانی را به زور بیرون راندند، یک نفر را کشته و بیست نفر را زخمی کردند. بازماندگان حادثه به روزنامهای که در تبریز چاپ میشد به زبان ترکی آذربایجانی نوشتند: «آیا میدانید چرا ما را بیرون کردند؟ زیرا ما آذربایجانی هستیم. آیا میدانید آنها به ما چه میگویند؟ آنها ما را به عنوان ترک معرفی میکنند. آیا ما ایرانی هستیم یا نیستیم؟ آیا ما در ایران حق داریم یا نداریم؟ آیا قانون بین گروههای مختلف بی طرف است یا علیه ما سنگینی میکند؟» [20].
خلاصه کلام: سیاست زبانی حزب توده ایران در مقابل زبان مردم غیر فارس درون ایران- بطور ویژه زبان ترکی آذربایجانی، با سیاست زبانی حکومت پهلوی اول فرق چندانی نداشت.
فرقه دموکرات آذربایجان
در چنین اوضاع و احوالی در آذربایجان بود که در ۱۲ شهریور ۱۳۲۴ فرقه دموکرات آذربایجان با رهبری جعفرپیشهوری و پشتیبانی ۴۸ نفر که بیانیه را امضا کرده بودند اعلام موجودیت کرد. بیانیه ۱۲ شهریور به زبان ترکی آذربایجانی و فارسی، و دارای یک مقدمه و ۱۲ ماده بود. در ماده سوم چنین آمده بود: «در مدارسِ آذربایجان، تا کلاس سوم تدریس فقط به زبان آذربایجانی خواهد بود و از آن به بعد زبان فارسی به عنوان زبان دولتی، توام با زبانِ آذربایجانی تدریس خواهد شد. تشکیل دانشگاهِ ملی (دارالفنون) در آذربایجان یکی از مقاصدِ اصلیِ فرقهِ دموکرات است» [20].
پیشه وری از چه زمانی مسئله زبان را به عنوان یک ضرورت برای ملت آذربایجان مطرح کرد؟
سید جعفر پیشهوری در سالهای پیش تر از ۱۳۲۰ و هنگام نشر روزنامه حقیقت -از اوایل دی ۱۳۰۰ تا اوایل ۱۳۰۱− عمدتاً به مسائل صنفی و ایدئولوژیک میپرداخت. مشکل زبان- چه بهطور عام و چه بهطور خاص برای ملت آذربایجان - جایگاهی در بین مقالات ۱۰۶ شماره روزنامه -چه به قلم ایشان و چه دیگر نویسندگان- پیدا نمیکند. از فدراسیون ایران صحبت میکند و اینکه ملتها دارای احساسات متفاوت هستند [43]، ولی یک کلمه از زبان نمینویسد، هرچند که میشود استدلال کرد که زبان هم از مقوله «احساسات» است. وقتی که در جنبش جنگل گیلان مشارکت میکند، سخنرانیهاییاش به فارسی با لهجه ترکی است. آیا در زندان قصر- که ده سال عمرش را گذراند- به موضوع مهم زبان فکر کرده است؟ − نمیدانیم. در خاطرات خویش و دیگر زندانیان، صحبت از دیگر مسائل ایدئولوژیکی به وفور دیده میشود ولی موضوع زبان ترکی و فارسی در میان نیست. از ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۴خ. روزنامه آذربایجان- به مدیریت ع. شبستری- مسئله زبان را مطرح میکند ولی در آن (در شمارههای ۱-۴۰ قابل دسترس تا زمان نگارش این نوشته) مقالاتی ازپیشهوری دیده نمیشود [44].
زمانی که پیشهوری به عنوان کاندیدای مجلس چهاردهم شورای ملی فعالیت میکرد، تمام صحبت هایش به ترکی آذربایجانی با حداقل کلمات فارسی بود و شنوندگان را خوش میآمد. او مشاهده کرد که عریضهها و درخواستهای روستاییان به ترکی گفته میشود ولی به فارسی ناقص نوشته میشود. این مسئله را جدی نگرفت. مشکل زبان برای پیشهوری وقتی جدی گرفته شد که اعتبارنامه اش در مجلس چهاردهم رد شد. به فارسزبانها، به عنوان یک مخالف هویتی خود نگاه کرد. از آن روز در ادبیات نوشتاری اش – در نشریه "آژیر" که خود نشر میکرد - یک واژه جدید پیدا شد: تهرانیها [44].
پیشهوری در تیر ۱۳۲۴ در باکو با باقروف مذاکره کرد [8] [9]؛ در همان تابستان ۱۳۲۴ به تبریز برگشت و فعالیتی را آغازید برای آنکه با همراهی اعضای جبهه آزادی آذربایجان، فرقه دموکرات آذربایجان را تشکیل دهد. او دیگر بر آن بود مسئله هویت و زبان را طرح کرده و جایگاه سیاسی مسئله آذربایجان را تعیین کند. پیشهوری در "آژیر"، اخبار، مشکلات و مسایل آذربایجان را پوشش میداد ولی تاکید بر منافع عمومی ملی ایران داشت. بررسی مقالات "آژیر" تا اواخر خرداد ۱۳۲۴ نشان نمیدهد که پیشهوری دغدغه زبان ترکی آذربایجانی داشته است. نشر آژیر تا ۱ شهریور ۱۳۲۴ ادامه یافت، ولی آرشیو آن در دو ماه آخر تا زمان نگارش مقاله به دست نیامد تا تاثیر این مذاکره بر ضرورت زبان در آن مورد مطالعه قرار گیرد [44].
پیشه وری موقعی که در آذربایجان روسیه در دوران تزار و سپس در جمهوری سوسیالیستی آذربایجان زندگی میکرد، مقالاتش را به ترکی آذربایجانی مینوشت. وقتی که به ایران بازگشت، در روزنامههای حقیقت و آژیر به فارسی نوشت. در قبل و طی حکومت ملی، با زبان فارسی ضدیت نداشت و دشمنی نکرد. نقل است که وقتی در یک جلسه شعرخوانی، ابوالحسن اقبال آذر ازپیشهوری اجازه خواست که شعر فارسی بخواند، پیشهوری نه تنها اعتراض نکرد بلکه با روی باز پذیرفت [45].
زبان در زمان فرقه دموکرات و مخالفانش
آموزش به زبان ترکی آذربایجانی در بیانیه ۱۲ شهریور، واکنشهای متفاوتی را در آذربایجان و مرکز برانگیخت. از جمله واکنشها، خشمگینی و مخالفت تعداد زیادی از روشنفکران و بخصوص مرکزگرایان بود که در جرایدشان دیده میشود. باباشمل هفته نامه فکاهی مقالهای نوشت با این مضمون که «امروز در سرتاسر آذربایجان یک فریاد بلند است و آن ایرانی بودن آذربایجان است و بس» [46]. و در همین روزها رضا گنجهای مدیر همین هفته نامه بابا شمل با دکتر فریدون کشاورز- نماینده بندر انزلی/ پهلوی در مجلس و متخصص تعلیم و تربیت کودکان- در اتاق بازرسی مجلس شورای ملی درباره مرامنامه فرقه دموکرات آذربایجان، بحثی در میگیرد. رضا گنجهای که با دموکراتها رابطه خوشی ندارد میگوید: «اینکه فرقه دموکرات نوشته است تا کلاس سه، اطفال آذربایجانی باید به زبان مادری خود درس بخوانند و از آن پس زبان فارسی در کلاسها تدریس شود به ضرر و زیان کشور است و با این عمل زبان فارسی از آذربایجان ریشهکن خواهد شد». دکتر کشاورز پاسخ میدهد: «نظر شما درست نیست. من پزشک کودکانم و بهتر از شما میدانم که برای یک بچه هفت ساله آذربایجانی، یاد گرفتن زبان فارسی، بسیار مشکل است و اگر این کودک در سه سال اول مدرسه الفبا و بعضی لغات را به زبان آذربایجانی یاد بگیرد در کلاسهای بعد، به آسانی زبان فارسی را یاد خواهد گرفت».
گنجهای میگوید: «شما از آذربایجانیها جلو نیفتید. من هم آذربایجانی هستم و وقتی که کودک بودم فارسی هیچ نمیدانستم، ولی در مدرسه بدون هیچ زحمت و رنجی یاد گرفتم. البته برای اینکه من معنی آب را بدانم معلمم میگفت «آب» یعنی «سو»، یا «نان» یعنی «چورک». و برای اینکه معلم بدین طریق تدریس کند لازم نیست که کودک تا کلاس سه، ترکی بخواند…».
دکتر کشاورز میگوید: «آنها هم میخواهند در کلاسها به همین طریق تدریس شود. منتهی برای اینگونه تدریس مدتی داشته باشد در مرامنامه خود نوشتهاند که باید تا کلاس سوم زبان آذربایجانی تدریس شود… گنجهای میگوید: «خیر، اینطور نیست! آنها نظریات خاصی دارند...».
دکتر کشاورز: «شما اشتباه میکنید آنها فقط میخواهند اطفال آذربایجانی برای فارسی یاد گرفتن در زحمت نباشند. شما خودتان که به زبان فارسی تسلط دارید و روزنامه نویس میباشید هنوز ترکی فکر میکنید و فارسی حرف میزنید و از این جهت است که آذربایجانیهایی هم که از آذربایجان دورند همیشه راحت ترند که به زبان مادری خود صحبت کنند». گنجه ای: «هر چه میخواهید بگویید ولی من که آذربایجانی هستم، معتقدم تدریس زبان آذربایجانی کلاس سوم به صلاح کشور ما نیست. و بجای اینکه فارسی یاد گرفتن را آسان کند، زبان ترکی را رواج خواهد داد».
آن روز در این باره گنجهای و دکتر کشاورز زیاد صحبت کردند و هیچکدام هم حاضر نبودند که از عقیده خود عدول کنند و بالاخره با میانجی شدن محمد پروین گنابادی و اسمعیل پوروالی -خبرنگار روزنامه ایران ما- این بحث جدال مانند، خاتمه یافت [47]. همین خبرنگار در آن روزها ازپیشهوری میپرسد که «شما آیا حاضر نیستید در روش خود درباره زبان تجدید نظر نمائید؟ آیا فکر نمیکنید که ریشه کن کردن زبان فارسی در آذربایجان به صلاح کشور ما نیست؟ »پیشهوری پاسخ میدهد «چه حرفها میزنید! من کی میخواهم زبان فارسی را ریشه کن کنم؟ » [47].
در شهریور ۱۳۲۴، در تهران ۲۲ روزنامه روزانه و ۱۴ روزنامه هفتگی منتشر میشود [48] و این روزنامهها در واکنش به مطرح شدن زبان ترکی آذربایجانی جز خواستههای فرقه دموکرات آذربایجان، مطالب متضاد و متنوعی نوشتند (شکل ۵) که عمدتا در دشمنی با چنین خواستهای بود. نمونه ها:
ملک الشعرای بهار در پیرامون وقایع آذربایجان و بیانیه حزب دموکرات آذربایجان مقاله مفصلی در روزنامه نبرد نوشت که در آن کمی به میخ میزد و کمی به نعل (بطور خلاصه) [49]: « آذربایجان در عین علاقه به خودش، به ایران و سایر نقاط هم نظر دارد و باید نپاییده کاری نکند که به وطن بزرگ لطمه زند. ایران تهران نیست. مرکزیت بی حد و حصر، ایران را ویران کرده و حقوق مردم ایالات را زیر پا گذاشته است. دولت مرکزی بیش از تمام ایالات به آذربایجان نظر دارد. تنها راه اصلاح مملکت عملی کردن قانون عمران و آبادی است. داستان فدراسیون در آذربایجان آنقدرها هم سهل و ساده نیست. بهتر است بر عده نمایندگان افزود. تدریس زبان ترکی و بعد ملیت آذربایجان را ترکی شمردن توسط حزب دموکرات [آذربایجان]، خیال میکنم از لحاظ جلب توجه عامه به تشکیلات تازه و تحریک جوانان و نوباوگان سیاسی محل نوشته شده باشد.».
احمد کسروی، نظریه پرداز ناسیونالیسم ایرانی، وقتی که از عملکرد خیابانی، به ویژه حمایت از روزنامه نگاران طرفدار نوشتن به زبان ترکی انتقاد میکرد، از حزب خود اخراج و از آذربایجان موطن خود تبعید شده بود [51]. وی که یک دهه بر اهمیت یکپارچگی ملی تاکید کرده بود، حالا شورشیان را محکوم میکرد که چرا آذربایجان را ملتی جداگانه میدانند و خواستههایی را مطرح میکنند که بقای ایران را به خطر میاندازد. او معتقد بود که اگر چنین ادعاهایی را دیگر اقلیتهای زبانی- به ویژه ارمنی و آسوری، عرب، گیلانی و مازندرانی- مطرح میکردند، چیزی از ایران باقی نمیماند [52].
روزنامه آذربایجان در سرمقالهای خطاب به بهار -که بعدا وزیر آموزش و پرورش قوام شد و زبان فارسی را ابزار ارزشمندی برای دستیابی به یکپارچگی ملی میدانست − نوشت: «اکنون زمان آن رسیده است که روشنفکران تهران بدانند که مردم آذربایجان، زبان ملی خود را دارند» [53].
محمود افشار یزدی-سردبیر مجله آینده- که مقالات ۲۵ سال گذشته او درباره مسئله ملی اکنون هدف حملات شدید روزنامه آذربایجان بود، استدلال پیش خود را مبنی بر لزوم ریشهکنی زبانهای دیگر تکرار میکرد [20]، اکنون میگفت: «اساس ملیت تنها زبان نیست و جوهر ملیت ایرانی باید بر تاریخ، ترکیب نژادی و بالاتر از همه، بر احساسات مردم آن استوار باشد.» [54].
پیشه وری در مجادله با افشار-مدیر مجله آینده- که طرفدار گسترش زبان فارسی در دیگر استانها بود به همه «شوونیست»هایی که با اقلیتهای فرهنگی مدارا نمیکردند، حمله کرد [55] و تاکید نمود که «آذربایجان هرگز بر سر مسئله سرنوشت ساز زبان سازش نخواهد کرد. هرچند که حاضر است بر سر مسایل سیاسی سازش کند، زیرا سیاست چندان حیاتی نیست.» [56].
روزنامه کوشش وابسته به حزب اراده ملی سید ضیا پافشاری میکرد که فارسی باید تنها زبان آموزشی مدارس عمومی باشد [57]. عباس اقبال، نویسنده به نام فارس، زبان ترکی را تنها «یادگار منحوسی» میدانست که توسط «مغولهای مهاجم وحشی» هنگام گذر از شمال غربی ایران و غارت و چپاول خاورمیانه به جای گذاشته اند [58].
پیشه وری خطاب به افرادی که مثل عباس اقبال فکر میکنند نوشت: «ما زبان مادری خود را با شیر مادر و هوای روح بخش میهنمان فرا گرفته ایم. آنهایی که زبان ما را توهین میکنند...روشنفکران در تهران باید درک کنند که زبان ما یک لهجه گذرا نیست، بلکه زبانی خالص با ریشههای عمیق و مردمی است….وظیفه ماست که آن را پرورش دهیم و نوسازی کنیم و افسون گری هایش را آشکار کنیم و غبار غفلت را از آن بزداییم. ما آن را پاک مینماییم و خالص میکنیم و به مردم خود باز میگردانیم.» [59].
رحیم نامور-سردبیر شهباز- روشنفکر سرشناس حزب توده سرمقالهای با عنوان «زبان فارسی بهترین وسیله حفظ وحدت ملی ماست» منتشر کرد [60]. و در مقابل، ظفر در مقالهای مفصل با عنوان «وابستگی به زبان» تاکید میکند که زبان ترکی آذربایجانی برای چندین سده زبان مادری آذربایجان بوده است [61].
یکی از مفصلترین پاسخها را احمد کسروی درجزوه «سرنوشت ایران چه خواهد بود؟ » نوشت: «برای ایران روز بدی پیش آمده، روز بسیار بدی. من در تاریخ ایران از هزار سال به این طرف، روزی را که از امروز بدتر باشد پیدا نمیکنم. حادثه شوم مغول را به نظر آورده میبینم این روزهای سیاهی که در برابر ماست کمتر از آن نخواهد بود.» [62]. او دولتهای روس و انگلیس را دخیل دانسته، ولی عمدتا به منشا داخلی میپردازد و سید ضیا طباطبایی، حزب توده ایران و نمایندگان مجلس شورای ملی را مورد نقد تند و تیز قرار میدهد: «درباره آقا سید ضیاء حرف بسیار است....کسانی که آقا سید ضیاء را "عامل ارتجاع" میخوانند دروغ نمیگویند....شاید آقا سید ضیاء و همفکران او بگویند: "مقصود ما از طرفداری که باسلام [به اسلام] میکنیم جلوگیری از رواج و پیشرفت کمونیستی است"....کمونیستی یا سوسیالیستی را مردان نیکخواهی بنیاد گزاردهاند و اساس آن مراعات حال کارگران و رنجبران و بیچیزان است و شما نبایستی با اساس آن مخالف باشید....». به حزب توده انتقاد میکند: «آدم وقتی که با سران حزب توده صحبت میکند میبیند در نظر آنها در جهان جز دو رشته کار نیست: یکرشته کارهایی که انگلیسیها از نظر حفظ سیاست سرمایه داری خود میکنند. رشته دیگر کارهاییکه شورویها برای مبارزه با سرمایه داری انجام میدهند. دیگران هیچ کارهاند و دارای هیچ اختیاری نمیباشند....شما رضاشاه را آلت سیاست انگلیسها میشمارید و مدرس را یکی از قهرمانان ملت به حساب میآورید....از یکسو میگویید انگلیسیها طرفدار ارتجاعند و از یکسو رضاشاه را که کارهایش به ضد ارتجاع بوده آلت دست انگلیسیها میخوانید....این دو اشتباه در ایران ریشه دوانیده: یکی اینکه ایرانیان قادر نیستند خودشان خود را راه برند. دیگری آنکه همه کارهای ایران را انگلیسیها میکنند. اینها باعث شده که در این کشور تمایل به دولت شوروی بیشتر گردیده.».
کسروی همچنین از اقلیت و اکثریت مجلس انتقاد میکند: «از مجلس کارهایی سر زد که جز غرض ورزی معنایی نداشت. برای مثل میگویم: اعتبارنامه پیشه وری را چرا نپذیرفتند؟! علتش چه بود؟! آیا اکثریت حق دارد به دلخواه یکی را بپذیرد و یکی را نپذیرد؟!.. اگر میگویند: پیشه وری هوادار شوروی بود، هوادار شوروی دیگران هم بودند، پس چرا تنها این را به کنار زدند؟!.. اگر میگویند: انتخابش طبیعی نبود، اولا من آنچه شنیدهام انتخاب پیشه وری از تبریز طبیعی بوده است....آیا اینها جز دیکتاتوری معنایی دارد؟!»
کسروی در ادامه این کتابچه بی نامش- که در پاییز ۱۳۲۴ نوشته- به خود فرقه دموکرات آذربایجان میپردازد و در آن پرسشهایی جدی را مطرح میکند، چنانکه کسروی در اسفند ۱۳۲۴ ترور نمیشد و حدود ۳ یا ۶ ماه دیگر زنده میبود و با چشمش نتایج ناشی از حکومت ملی آذربایجان را میدید و بنا به شرایطی -مثل خودپیشهوری که در جریان رد اعتبارنامه اش سرش به سنگ خورد- از مرتجعین زیان میدید و یا منافع شخصی اش به خطر میافتاد، آنگاه شاید سید احمد کسروی از تعصبات ناسیونالیستی یکپارچهگرایش دست بر میداشت - و میشد شخصیتی مثل سیدجعفر پیشهوری-، و به مقالهاش درباره «آذری، زبان باستانی» با دید انتقادی مینگریست. در آن کتابچه میخوانیم: «...در ایران بسیار چیزهاست که معنایش روشن نیست و استقلال هم از آنهاست....اگر حقیقت را خواهیم این جداییها زیانمند نیست. مردمیکه زبان و نژاد و تاریخشان جداست، اگر زندگیشان هم جدا باشد زیانی در میان نخواهد بود. بلکه ما میتوانیم از این جداییها سود هم جوییم....امروز بهترین راه آنست که هر توده ای در کشور خود آزاد باشند و دلسوزانه باصلاح کارها و آبادی کشورشان کوشند. استقلال که میگوییم بهمین معنیست. استقلال آنست که هر مردمی برای خود زندگی کنند نه برای دیگران، و در اداره کردن کارهای خود آزاد باشند. مردمی که استقلال ندارند در کارهای خود آزاد نخواهند بود، برای خود زندگی نخواهند کرد....ایرانیان اگر بروس پیوندند و یا خود را بانگلیس بندند، در راه بردن کارهای خود آزاد نخواهند بود....مگر دموکراتهای آذربایجان استقلال ایران را بهم میزنند؟!....چه آنها بخواهند و چه نخواهند، نتیجه رفتارشان بهم خوردن استقلال ایرانست....دموکراتها برای آذربایجان استقلال داخلی خواسته اند، و خود اسلحه بدست گرفته و از بودن ارتش شوروی در آذربایجان استفاده کرده بمقصود خود با زور پیشرفت دادهاند. طبیعیست که اگر ایستادگی در برابرشان نباشد استانهای دیگر در شمال بآنها پیروی خواهند کرد. گیلان و مازندران و گرگان و خراسان هریکی حال آذربایجان را پیدا خواهد کرد. باز طبیعیست که در جنوب نیز همان رفتار خواهد بود و خوزستان و فارس و کرمان هریکی استان یا کشور مستقل دیگری خواهد بود.». دقت شود که کسروی در این میان، و هیچ حای دیگر این کتابچه به کردها و کردستان اصلا اشارهای نمیکند. و ادامه میدهد: «جای پرده پوشی نیست که آن خیزشی که در آذربایجان رخداده موافق سیاست دولت شوروی بوده و با نظر آن دولت انجام گرفته. دلیلش گذشته از همه چیز، تحسین و تصویبیست که رادیوی مسکو و روزنامه های شوروی درباره آن خیزش مینمایند. آنگاه چنانکه دیدیم، از قوای دولت جلو گرفتند و بآذربایجان راه ندادند.» [62].
حدود یک هفته پس از انتشار بیانیه معروف ۱۲ شهریور و اعلان تشکیل فرقه دموکرات، در روز ۱۶ شهریور، شعبه آذربایجان حزب توده و تشکیلات کارگری به فرقه دموکرات پیوسته و با آن ادغام شدند. اولین شماره سری جدید روزنامه آذربایجان به عنوان ارگان فرقه دموکرات در ۱۴ شهریور ۱۳۲۴ انتشار یافت [20]. در بیانیه ۱۲ شهریور، با ظرافت تمام نامی از حزب توده -ایران یا آذربایجان- و «جبهه آزادی» دیده نمیشود.
پیشهوری در خاطرات بعد از آذر ۱۳۲۵می نویسد : «من خودم در اسفند ۱۹۴۴ [۱۳۲۲ - زمان کاندیداتوری مجلس] به شهرهای تبریز، خوی، ارومیه و اردبیل مسافرت کرده، کنفرانسهای بزرگی را ترتیب داده، اعضای "جبهه [آزادی]" را انتخاب کرده و با سیاسیون آذربایجان آشنا و دوست شدم. برای همین، هنگام شروع تشکیل فرقه مان، تشکیلات «جبهه آزادی» یک وسیله حاضر و آماده بود. در هر جایی شعبات فرقه [دموکرات آذربایجان] را توسط آنها توانستیم با موفقیت راه بیاندازیم.» [63].
فرقه دموکرات با دستیابی به سازمانی حاضر و آماده، چهار هفته بعدی را برای تثبیت شبکه خود، انتشار برنامه و جذب اعضای جدید به ویژه از بین بازرگانان خرده پا و زمین داران محلی [ یا خرده مالکان] پرداخت. سیاست فرقه، کاستن از اختلافات طبقاتی در آذربایجان و به اوج رساندن اختلاف و تضاد قومی با تهران بود [20]. در سرمقالههای روزنامه آذربایجان، بر همبستگی همه اقشار و طبقات آذربایجان و کنار گذاشتن تضادها و اختلافات موجود بین همه طبقات، به ویژه صاحبان صنایع و کارگران، به منظور تامین حقوق آذربایجانیها و آباد کردن آذربایجان تاکید میشود [20]. در روز دهم مهر ۱۳۲۴، اولین کنگره فرقه تشکیل شد. در این جلسه، از همه طبقات: حاجی، ملا، بازرگان، رئیس ایل، کرد، روشنفکر، کمونیست و دیگران شرکت داشتند. اکثر (شاید هم نزدیک به تمامی) جلسات، نوشتجات رسمی و غیر رسمی داخلی، گفتمانها- طبق اسناد باقی مانده قابل دسترس- به زبان ترکی آذربایجانی بود که تا بحال سابقه نداشت [44].
در بیانیه ۱۲ شهریور و نوشتارهای بعدی فرقه دموکرات زبان ملت آذربایجان، «آذربایجانجا» یا آذربایجانی نامیده شده بود و کتابهای درسی با عنوان «آنا دیلی» یا زبان مادری، «وطن دیلی» یا زبان میهن- که در زمان میرزا حسن رشدیه چنین نامیده شده و تهیه شده بود- چاپ شده بودند.پیشهوری از زمان جوانی که در روزنامه «آچیق سوز» (سخن فاش یا عریان)- با سردبیری محمد امین رسول زاده - مقاله مینوشت و خود را پیرو مکتب ملانصرالدین- با مدیریت جلیل محمدقلی زاده- میدانست که آن را زبان آذربایجانی مینامیدند. ضمن اینکه، این سیاستها در هماهنگی با سیاستهای رایج در باکو و مسکو بود که با آذربایجان شمالی، احساس همبستگی بیشتری نماید و با سیاستهای شوروی -یا بطور دقیق تر با سیاستهای استالین برای اتحاد شورایی ملتها- در ارتباط با سایر جمهوریهایِ ترک زبان درونِ اتحادِ جماهیرِ شوروی، مغایرت نداشته باشد [44].
در طی دوره حکومت ملی آذربایجان، ترکی گردانی، در تمام سطوح انجام شد. کتابهای درسی، شناسنامه ها، مدارک رسمی، پول و اسناد دولتی، ترکی شدند. از نظر موقعیت زبان ترکی، این دوره از اهمیت ویژهای برخوردار بود. علاوه بر اینها، سرودی که در مدارس، دانش آموزان به هنگام آغاز روز تحصیلی میخواندند (نمونه ذیل)، تاسیس دانشگاه آذربایجان در تبریز، تشکیل تئاتر ملی، مجلس ملی، فیلارمونی موسیقی، همه و همه به زبان مادری بود که پس از آن همه سال توهین و تحقیر، قابل تامل بود.. نمونه، سرود صبحگاهی مدارس که توسط محمد بیریا سروده شده بود و به زبان آذربایجانی بود اینجا آورده میشود [64]:
اصل:
ای بیزی یوخدان یارادان تانریمیز،
سن بیزه لطفونله عنایت ائله.
بیزلری دوزگون یولا، دوز ایشلره٬
قودرتی ذاتینله هدایت ائله.
وئر بیزه توفیق کی تحصیل ائدک٬
علم و ادبله بیزه زینت ائله.
خیدمت ائدک بیز آنامیز یوردونا٬
سن ده اونو حفظ و حمایت ائله.
پاک فیکیر، آیدین اورک، ساغ بدن٬
بیزلره، شانونله کرامت ائله.
ترجمه:
ای خدایی که از هیچ آفریدی ما را
لطفی کن و ما را عنایت ده
به راه راست و کار نیک
با قدرت ذاتی ات، ما را هدایت ده
توفیق تحصیل ده ما را
با علم و ادب، ما را زینت ده
خدمت کنیم به وطن خویش ما
او را حفظ و ما را حمایت ده
فکر پاک، دل روشن و بدن سالم
در شان خودت، به ما کرامت ده.
در این هنگام یک آذربایجانی به نام ابراهیم حکیمی (حکیم الملک) نخست وزیر ایران بود و یک آذربایجانی معروف دیگر به نام سید حسن تقی زاده سفیر ایران در انگلیس و رئیس هیات نمایندگی ایران، در اولین دوره اجلاسیه مجمع عمومی سازمان ملل متحد. به دستور حکیمی، تقی زاده از طرف ایران به شورای امنیت سازمان ملل شکایت کرد. مسئله آذربایجان اولین موضوعی بود که در دستور کار سازمان ملل متحد و شورای امنیت قرار گرفت. در بهمن ۱۳۲۴ حکیمی از نخست وزیری برکنار شد و جای خود را به قوام السلطنه داد.
کارهای فرهنگی
حدود ۳ هفته بعد از تشکیل حکومت ملی، در روز ۱۶ دی ۱۳۲۴، زبان آذربایجانی به عنوان زبان رسمی اعلام شد. در مصوبه حکومت ملی آمده است:
«از امروز زبان آذربایجانی در آذربایجان زبان رسمی دولت به شمار میرود. مصوبات دولت، اعلانات رسمی و همچنین فرامین صادره به واحدهای قشون خلق و لوایح قانونی مطلقا باید به زبان آذربایجانی نوشته شوند. همه ادارات (دولتی، ملی، تجاری، و اجتماعی) ملزم به ثبت امور خود به زبان آذربایجانی هستند. دفتر و مدارکی که به این زبان نوشته نشوند، رسمی محسوب نخواهند شد. همه جریان کارها در محاکم باید به زبان آذربایجانی انجام شده و برای کسانی که این زبان را نمیدانند، مترجم تعیین شود. تابلوی همه ادارات، مؤسسات و تجارتخانههای آذربایجان، مطلقا باید به زبان آذربایجانی نوشته شوند. مذاکرات و سخنرانی در جلسات رسمی باید به زبان آذربایجانی انجام شوند. کسانی که آذربایجانی نبوده و به زبان دیگر تکلم میکنند و در ادارات دولتی خدمت میکنند، باید خواندن و نوشتن و سخن گفتن به زبان آذربایجانی را یاد بگیرند. وزارت معارف باید جهت آشنا کردن مأموران ادارات با زبان آذربایجانی، کلاسهای مخصوص اکابر در جنب ادارات برای اشخاص باسواد زبانهای دیگر برپا کرده و مدت کار حاضران در این کلاسها یک ساعت کمتر باشد. ملل دیگر ساکن آذربایجان حق دارند کارهایشان را به زبان مادری خود انجام دهند لیکن آنها در اعلانات رسمی در کنار زبان خود، باید زبان رسمی آذربایجانی را نیز بکار برند. با وجود اینکه آموزش در مدارس ملی و خصوصی ملل کوچک ساکن آذربایجان، به زبان خودشان است ولی تدریس زبان آذربایجانی نیز اجباری است.» » [65]. بدین طریق، این نخستین بار بعد از زمان حکومت شاه اسماعیل ختایی در آذربایجان بود که فرامین رسمی دولت به زبان ترکی آذربایجانی بود.
کارهای فرهنگی که حکومت ملی آذربایجان در راستای ترمیم و احیای فرهنگ آذربایجان انجام داد، شگفت انگیز بود. تعمیر مدارس فرسوده، ساخت مدارس تازه و تهیه کتب درسی از مهمترین اقدامات حکومت ملی بود. تأسیس دانشگاه آذربایجان، چهارآموزشگاه فنی، بیش از ۳۸۰۰ کلاس سواد آموزی، بیش از ۲ هزار مدرسه ابتدایی و متوسطه، کودکستانهایی با بیش از ۱۰۰۰ کودک بی سرپرست را نیز به لیست این اقدامات افزود. برای نشان دادن میزان توجه حکومت ملی به تحصیل مردم، تنها ذکر این نکته کافی است که بودجه مصوب حکومت ملی برای ۳ ماه آخر سال تحصیلی ۱۳۲۵، برابر از کل بودجهای که دولت ایران در زمینه تحصیل صرف کرده بود، بیشتر بود. [پیموده با تفنگ ص۱۴۲]. تاسیس موزه هنری کمال الدین بهزاد، تشکیل مجلس شعرا نمونههای دیگر از کارهای فرهنگی بود.
در روزنامه آذربایحان بخشی به مطالب ادبی اختصاص داده شد، ضمن اینکه مجلات ادبی جدیدی نیز به تدریج نشر یافتند. در حالی که در سالهای ۱۳۲۰ فقط روزنامه آذربایجان و ضد فاشیست به زبانهای ترکی و فارسی چاپ میشد، در طی حکومت ملی، تعداد نشریههای ترکی زبان به ۵۰ رسید: مجله «شاعرلر مجلسی» (مجلس شاعران)، «گونش» (آفتاب) ارگان جمعیت نویسندگان، «ادبیات صحیفه سی» (صفحه ادبیات)، «شفق»، «یئنی شرق» (٬شرق معاصر)، «اذربایجان اولدوزلاری» (ستارههای آذربایجان)، «یئنی جاوانلار» (جوانان مدرن)، «آزاد ملت»، و غیره در تبریز، جودت در اردبیل، «آذر» در زنجان، «ارومیه» در ارومیه و.... عمیدی نوری- سردبیر روزنامه داد و وکیل که از طرف قوام السلطنه برای بازرسی از آذربایحان مأموریت داشت- از یک چیز شگفت زده شده بود: «در کنار خیابانها، دسته دسته سربازان را دیدیم که رونامه در دست داشته، مشغول خواندن آن بودند...اینها هنگام راحتی خود دور هم جمع شده، در مسایل سیاسی و امور مملکتی بحث میکنند، مشکلات یکدیگر را رفع مینمایند. بی سوادها بوسیله سربازان سواددار نقص خود را تکمیل میکنند... سربازان را بوسیله تعالیم سیاسی...برای دفاع از حقوق ملت آماده میکنند.» [66].
افزایش حقوق معلمان برای تشویق رفع بیسوادی نیز نمونه کارهای دیگری بود که در وزارت معارف انجام شد. تعداد دبستانها در شهرها و روستاها، و دبیرستانها در شهرها افزایش یافت: در سال ۱۳۲۵، در حوزه تبریز ۱۷۹ دبستان و ۵۹ دبیرستان، در زنجان ۲۹ دبستان و ۸ دبیرستان، در ارومیه ۱۲۷ دبستان و ۱۵ دبیرستان وجود داشت. تعداد محصلین پسر ۳۹۹۵۸ نفر و دختر ۹۰۱۴ و در مجموع ۴۸۹۷۲ نفر بود [67]. این آمار نشان میدهد که ۱۸٪ دانش آموزان دختر بودند و این در حالی بود که جمهوری سوسیالیستی آدربایجان در سال تحصیلی ۱۹۲۷-۲۸ -که نه سال از استقلال خود میگذشت به چنین رقمی میرسید [68].
دانشگاه آذربایجان
یکی دیگر از کارهای عملی حکومت ملی آذربایجان، در کنار تدریس به زبان مادری در مدارس، و چاپِ کتاب و نشریات به زبان ترکی آذربایجانی، تاسیس دانشگاه بود. تصمیم به تأسیس دارالفنون ملّی آذربایجان، نخست در طی جلسات کنگره ملی پیشنهاد، ولی بطور رسمی در جلسه ۹ دی ۱۳۲۴ شورای وزیران حکومت ملی، مطرح و فراهم کردن مقدمات تأسیس این دارالفنون ملّی به وزارت معارف سپرده شد [69] [70]. ده روز بعد- در ۱۹ دی - مقرر شد که دانشگاه آذربایجان با سه دانشکده شامل فلاحت (کشاورزی)، طب (پزشکی) و پداگوژی (تعلیم و تربیت) در تبریز تاسیس شود [69] [70]. دارالفنون ملی آذربایجان بعدها به «آذربایجان اونیورسیته سی» یا «دانشگاه آذربایجان» تغییر نام داد (شکل ۶).
برای اختصاص محل دانشگاه تصمیم گرفته شد که نخست از محل دانشسرای مقدماتی پسرانه استفاده شود؛ آنطور که دکتر نصرت الله جهانشاهلو معاون اول پیشهوری و نخستین رئیس این دانشگاه -که بعدها جز مخالفین شد- درباره تاریخچه دانشگاه مینویسد: «... سرانجام با موافقت مجلس ملی آذربایجان نیاز به دانشگاه در تبریز تصویب شد. چون هر چه جستجو کردیم جای مناسبی برای آن نیافتیم قرار شد ساختمانی بنا کنیم و موقتا دانشسرای مقدماتی را به ساختمان دیگری منتقل کردیم و ساختمان آن را به دانشگاه اختصاص دادیم» [71].
در بحث انتخاب زمین مناسب برای ساختمان جدید دانشگاه، باغ قدیمی «صاحب دیوان» در نظر گرفته شد که در دوره رضاشاه زندانی بزرگ همانند قلعهها در آن ساخته شده بود و از آنجا که آن باغ در ورودی شرقی شهر تبریز بود، چهره کریه و وحشتآوری به تبریز بخشیده بود. وقتی پیشهوری محل را بازدید میکرد گفت «من طرفدار زندان نیستم، طرفدار مدرسه ام» و دستور داد تا زندان رضاشاهی را تخریب کرده و دانشگاه آذربایجان را بجای آن بنشانند [72]. سخن پیشهوری اشاره به جمله معروف ژان ژاک روسو در کتاب امیل داشت که «یک مدرسه باز کنید، تا درِ یک زندان بسته شود».
پیشه وری و بی ریا (وزیر فرهنگ) در سخنرانیهای افتتاحیه دانشگاه قید کردند که برای هزینههای دانشگاه، مبلغ دو میلیون تومان در نظر گرفته شده است؛ یک میلیون تومان برای ساخت بنای جدید دانشگاه و یک میلیون تومان برای هزینههای اداری و آموزشی [70] [72].
روزنامه وارهایت چاپ برلین غربی در گزارشی در ۲۵ مهرماه که به مناسبت شروع سال تحصیلی این دانشگاه در ۲۰ مهر منتشر کرد: «یک سوم بودجه سالانه دولت آذربایجان به این مهم اختصاص داده شده و این از همه بودجه اختصاص داده شده به کل آذربایجان در دوره شاهنشاهی به مراتب بیشتر بود و اعتبار آن از محل مالیات و کمکهای مردمی و مساعدت فرهنگ دوستان آذربایجان تامین شده بود.» [73] [74]. تاسیس دانشگاه آذربایجان، انحصار دانشگاه تهران را در ایران شکست. لزوم و امکان تاسیس دانشگاه در سایر استانها و نقاط کشور را به اثبات رساند.
سخن آخر
در ۱۲ شهریور ۱۳۲۵ برای نخستین بار و آخرین بار تاسیس فرقه دموکرات آذربایجان، جشن گرفته شد. این جشن همزمان در دو جا برگزار شد: در تبریز باپیشهوری و در حضور خبرنگاران مجلات و روزنامههای دموکرات و چپ که از خارج از آذربایجان خودمختار آمده بودند و در تهران با حضور علی شبستری رئیس هیئت اعزامی نمایندگان آذربایجان دموکرات ایران در کنار قوام السلطنه (نخست وزیر)، مظفر فیروز (معاون سیاسی نخست وزیر)، هیئت وزیران و اعضای کمیتههای احزاب دموکرات ایران، توده، سوسیالیست شورای متحده کارگران ایران و عدهای از مدیران جراید در پارک هتل. در این مراسم ابتدا، علی شبستری -که به زبان فارسی صحبت میکرد- از قبول دعوت حاضرین و شرکت در این جشن تشکر کرده، و سپس میگوید: « با وقایع شهریور ۱۳۲۴ و بسط آزادی در ایران میتوان به زبان مادری صحبت کرد». به همین جهت به زبان ترکی شرحی راجع به علت تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان و پیشرفتهای آن در این یک سال بیان میکند و توضیح بیشتر آن را به صادق پادگان معاون فرقه دموکرات آذربایجان محول میکند [44]. شاید این نخستین سخنرانی رسمی به زبان ترکی آذربایجانی در تهران در طی تاریخ آذربایجانبودهباشد که حکومت مرکزی و یا به قول پیشهوری «تهرانی ها»، حرفها و پیشرفتهای ملت آذربایجان را به زبانِ مادریِ خودشان، ولی در پایتخت و دلِ ایران شنیدند.
در پی سخنرانی شبستری، صادق پادگان، شرح موثری در خصوص علت و فلسفه شکل گیری فرقه دموکرات آذربایجان ایراد میکند (خلاصه آن): «آذربایجان با آن که پیش قدم در راه آزادی در این چهل و چند سال بود معهذا، دولت مرکزی هیچ گونه توجهی به آبادی و اصلاحات آن نکرد. در دوره بیست ساله دیکتاتوری رضا شاه نیز کمترین علاقهای برای اصلاحات آنجا نشان داده نشد.» و سپس چندین آمار اقتصادی و فرهنگی میدهد که روزهای بعد در جراید تهران انعکاس پیدا میکند: «ما در این یک سال اصلاحات مهمی کردیم: نیم میلیون نفر را در آذربایجان، صاحب زمین نموده ایم؛ پنج عمارت بزرگ برای دانشگاه، بانک و امثال آن در شرف ساختمان است؛ چهار صد هزار نفر را از بی سوادی نجات دادیم و ۵۰۰ مدرسه در دهات و قصبات باز کرده ایم؛ ۵۰ کیلومتر لوله آهنی برای آب تبریز تهیه نموده ایم که باید بهم وصل شود؛ ۳۰۰ هزار متر مربع آسفالت کاری نموده ایم. ما از ایران جدا شدنی نیستیم، بلکه آذربایجان با قیامهای ستارخان، باقرخان، خیابانی و بالاخره فرقه دموکرات آذربایجان ضامن بقا و استقلال ایران است...» [44].
در ۲۰ آذر ۱۳۲۵پیشهوری از تبریز رفت و حکومت ملی آذربایجان درست یک سال پس از اعلان حکومت، سقوط کرد. عوامل شکست حکومت ملی آذربایجان متعدد بودند که مبحث دیگری میطلبد و اینجا فقط فهرست وار قید میگردند:
۱) عدم درک عمیق مردم از انقلاب و اصلاحاتی که توسطپیشهوری شروع شده بود؛
۲) عدم حمایت، مقاومت و خرابکاری مذهبیون به ویژه قشر روحانیت در مقابل حکومتی که از نظرشان کمونیست و ضد خداپرستی بود؛
۳) کنار گذاشتن توان نظامی که توسط فدائیان شکل گرفته بود، آموزش ناقص دیده بودند و در نهایت در مذاکره با حکومت مرکزی قلم خورد؛
۴) عوامل خارجی بطور ویژه طلوع جنگ سرد بین دولتهای قدرتمند پس از جنگ جهانی؛
۵) عوامل داخلی همچون وجود سیاستمداری قوی و حاذق همچون قوام و ….
۶) اعتماد بیش از اندازه به حمایت شوروی.
در میان این لیست -و در مورد زبان بطور ویژه- لازم است قید گردد که تاکید بسیار شدید فرقه دموکرات بر عدم استفاده از زبان فارسی یکی از مشکلات بود. بی تردید ظرف یک سال نمیشد کاملاً زبان فارسی را از خاطر مردم زدود و زبان ترکی را جانشین آن کرد.پیشهوری همان اشتباهی را در مورد زبان فارسی مرتکب شد که اشخاصی چون عبدالله مستوفی استاندار دوره رضاشاه، در مورد زبان ترکی انجام داده بود، چرا که مسئله زبان، تابع بخشنامه نمیشود. زبان مسئلهای است اجتماعی و روانی که هر گونه تغییر و تحول در آن، محتاج زمان است [75]. البته در کنار اینها، سرنوشت تلخ خودپیشهوری بعد از رفتن به شمال رود ارس را نباید نادیده گرفت، که خود تاثیری منفی بر سرنوشت بازماندگان فرقه دموکرات در هر دو سوی ارس هم گذاشت. اشغال آذربایجان توسط نیروهای شوروی در ۱۳۲۰ که همراه با ارائه برنامههای فرهنگی -همچون گروه عزیز علی اف- بود، بر پدیده هویتطلبی آذربایجانیها تاثیری شگرف گذاشت و به آن شکل و روحی دیگر داد که در فرقه دموکرات خود را نمایاند. ولی با برچیده شدن حکومت ملی آذربایجان و ظلم چند برابری که با سیاست محمدرضاشاه بر آذربایجان بدنبال داشت، جریان هویت طلبی در آذربایجان وارد مرحله دیگری شد.
سخن آخر از دکتر غلامحسین ساعدی است که درباره یک سال تجربه حکومت ملی آذربایجان و اینکه مردم به زبان خودشان میگفتند و مینوشتند و میآموختند: «تنها در فاصله سالهای ۲۴ و ۲۵ بود که کودکان دبستانی آذربایجان دریافتند که مدرسه چندان جای وحشتناکی هم نیست و میشود از درس و مشق، نه تنها عذاب نکشید و نترسید که بسیار هم لذت بُرد، چرا که به یک باره هیولای زبان خارجی از توی کلاسها بیرون رانده شد و همه به زبانی میخواندند و مینوشتند که حرف هم میزدند. پیش از آن هر روزه مدرسه عذاب وحشتناکی بود، انگار بچه را هر روز تحویل جزیرهای میدادند که ساکنین آن مجبور بودند با زبان یاجوج و ماجوج حرف بزنند و نفهمیدن این کلمات غریبه علاوه بر عقوبت، خفت و خواری فراوانی هم همراه داشت و حرف زدن به زبان خودی همراه بود با نوازش کف دستها با ترکههای خیس خورده بود.
درست بعد از ورود "آرتش ظفرنمون" بود که کتابهای درسی دوباره به زبان فارسی برگشت. مأموران حکومت مرکزی در آذربایجان علاوه بر همه سلاحهای جورواجور، دشنه زبان فارسی را بیشتر از همه به کار میبردند تا آنجا که نوشتن و چاپ کردن حتی چند کلمه به زبان محلی جُرم بزرگی محسوب میشد تا آن جا که حروف چینهای چاپخانهها دستور داشتند که کلمات آذربایجانی را به فارسی ترجمه کنند و در متن خبر بچینند. و به ناچار مردم عادی برای خواندن و فهمیدن روزنامهها و آگهیهای مجالس ترحیم بر در و دیوار شهرها، به مترجم احتیاج داشتند، بخصوص در سینماها، بی هیچ اغراقی در سینماهای تبریز قیل وقال و همهمه مترجمین غیرحرفهای از صدای خود فیلم بلندتر بود و تنها زمان نمایش فیلمهای صامت بود که همه روزه صُمت میگرفتند.» [76].
خلاصه نوشتار: وقتی که اروپاییها وارد آمریکا شدند سرخپوستان سه راه داشتند: ۱) آسمیله شوند و شبیه اروپاییها بشوند، ۲) کشته شوند، یا ۳) تغییر مکان دهند. داستانِ سیاستِ پهلویها در ایران راجع به زبان ترکی آذربایجانی هم چنین بود. پهلوی اول سیاست فارسیزه کردن آذربایجان را محوری برای محو زبان ترکی آذربایجانی قرار داده بود، پهلوی دوم با ارتش شاهنشاهی حکومت ملی آذربایجان را داغان کرد و عدهای از مردم در پی کار و نان کوچ کردند.
منابع، مراجع و توضیحات:
۱- خواندنیها، وزارت کشور ما، به نقل از کیهان، ش. ۲۹، ۱۱ اسفند ۱۳۲۴، ص. ۱۱-۱۲.
۲- شهره جلال پور، تحلیل تغییر اسامی شهرهای ایران در دورۀ پهلوی اول و نقش فرهنگستان ایران، مقاله پایان نامه دکترا، دانشگاه آزاد اسلامی. لینک
۳- برای آگاهی بیشتر نگاه کنید به: تغییر نامهای جزایر دریاچه ارومیه؛ ادامه اقدامات نژادپرستانه علیه فرهنگ و هویت آذربایجان. نشریه اؤزلؤک. چاپ تبریز. سال دوم، شماره دهم، فروردین ۱۳۸۴.
۴- محمد محمودپور، اهداف پهلوی از تغییر اسامی شهرهای ایران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی. لینک
۵- مهدی قلیخان مخبرالسلطنه، «خاطرات و خطرات» (توشهای از تاریخ شش پادشاه و گوشهای از دورۀ زندگی من)، ص. ۴۱۰-۴۱۱.
۶- علی مرادی مراغه ای، انکار و مقاومت، اندیشه نو، ص. ۱۹-۱۸.
۷- س. نیک رفتار، “رساله کارشناسی ارشد، ” در بررسی تاثیر رسانه و آموزش رسمی بر زبان محلی ترکی آذری در دوره رضاشاه (منطقه شمال غرب ایران)، تبریز، دانشگاه تبریز، ۱۳۹۱.
۸-جمیل حسنلی، گونئی آذربایجان: مسکووا، باکی و تهران: ۱۹۴۰-۱۹۴۵، ف. ۳. به زبان ترکی آذربایجانی.
8. C. Həsənli, Güney Azərbaycan: Tehran, Bakı, Moskva arasında (1939-1945), Baki: Diplomat, 1998.
9.Fernande Beatrice Scheid, Stalin, Bagirov and Soviet policies in Iran, 1939-1946, Yale University, PhD Thesis, 2000, pp72-72.
10. State Archive of Political Parties and Social Movements of the Republic of Azerbaijan (GAPPOD AzR) F. I, Op. 89, D. 18, p. 1-34.
۱۱- خواندنی ها، رجال ایران، به قلم مردمشناس، ش. ۴۲، ۲۰ خرداد ۱۳۲۳، ص. ۱۰.
۱۲-جان گانتر، آمریکائیها درباره رضاشاه چگونه قضاوت میکنند، ریدرز دایجست ۱۹۳۹، ترجمه عباس مظفریان، پیغام شیراز، باز نشر در خواندنیها، ش. ۴۹، ۶ مرداد ۱۳۲۴.
۱۳- علی مرادی مراغه ای، انکار و مقاومت، ص. ۳۳.
۱۴- عباس اقبال، به یاد علامه قزوینی، اطلاعات ماهانه، تیر ماه ۱۳۲۸.
۱۵- محمد نورالدین، ترکیه جمهوری سرگردان، ۱۳۸۰، ترجمه سید حسین موسوی، ص. ۹۸-۱۰۰.
۱۶- محمدرضا نیکفر، کسروی و مسئله هویت سکولار، بیبیسی فارسی، لندن، ۱۳۹۰، لینک
همچنین بنگرید به ویدٍئوی سخنرانی م.ر. نیکفر در دانشگاه برکلی در یوتیوب.
۱۷- احمد کسروی، زندگانی من، ص. ۱۰۳-۱۴۳ و بخصوص ص. ۱۳۰.
۱۸- احمد امیر فرهنگی، مقدمه اوان زوگال مترجم انگلیسی مقاله کسروی در مجله العرفان بیروت، ص. ۱۷.
۱۹- جمهوری وایمار به نظام حکومتی آلمان، طی سالهای ۱۹۱۹ تا ۱۹۳۳ میلادی / ۱۲۸۸ تا ۱۳۱۲خ. اطلاق میشود. جمهوری وایمار در اصل اصطلاحی است که مورخان برای دوره تاریخی حدفاصل پایان جنگ جهانی اول (۱۹۱۸) تا روی کار آمدن حکومت نازیها در آلمان (۱۹۳۳) ابداع نمودهاند.
۲۰- ارواند آبراهامیان، فرقه دموکرات آذربایجان و حزب توده، ترجمه یونس لیثی، سایت رادیو زمانه. لینک:
۲۱- زارع شاهمرسی، تاریخ زبان ترکی در آذربایجان، ص. ۸۹-۹۰.
۲۲- جامی، گذشته چراغ راه آینده، ۱۳۶۳، ص. ۲۶۸-۲۷۰.
۲۳- آذربایجان، مقاله «آذربایجان» به قلم حسین لطفی، ش. ۶، تاریخ ۲۸ آبان ۱۳۲۰.
۲۴- تجدد ایران، سر مقاله به قلم خسرو آراسته، ش. ۳۲۶۳، ۷ آبان ۱۳۲۰.
۲۵- ستاره، «جواب به مستوفی» نوشته علی شقاقی، ش. ۱۲۱۱، ۳ آذر ۱۳۲۰.
۲۶- ستاره، رفتار من در استانداری سوم، ش. ۱۲۰۳، ۲۵ آبان ۱۳۲۰.
۲۷- ستاره، آذربایجانی حق شناس است، سلطانزاده تبریزی، ش. ۱۲۲۳، ۱۵ آذر ۱۳۲۰.
۲۸- خواندنیها، نقل از مقاله «پیام بهپیشهوری» به قلم نوشاد کیهان، ش. ۸۶۳، ۲۶ دی ۱۳۲۴.
۲۹- روزنامه آذربایجان ۳ اسفند ۱۳۲۰ شماره ۳۱.
۳۰- داریا، جان به قربان تو ای جانانه آذربایجان، شهریار، ش. ۸۳، ۲۵ شهریور ۱۳۲۴؛
۳۱-خواندنیها، «این همان تبریز»، س. ۶ ش.۵، ۳۱ شهریور ۱۳۲۴.
۳۲- احمد کسروی، سرنوشت ایران چه خواهد بود؟، انتشارات مهر و انتشارات نوید ۱۹۸۸، ص. ۷۰-۷۱. این کتاب بطور جزوهای بی نام و با ذکر به قلم یک ایرانی پخش گردید که با احتمال نزدیک به یقین نویسنده اش احمد کسروی میباشد. زیرا علاوه برسَبکِ نگارش، کسروی درکتابِ دیگرِ خود « از سازمان ملل متفق (متحد) چه نتیجه تواند بود؟ »، صفحۀ ۶، که آن راهم (بقلم یک ایرانی) نوشته بود.ضمن اینکه، به کتابِ دیگرش (امروز چاره چیست؟ ) ارجاع داده که با اسم خود احمد کسروی چاپ کرده است. گمان میرود که در پاییز ۱۳۲۴ در چاپخانه اردیبهشت نشر یافته است و نسخهای از آن موجود میباشد.
۳۳- رستمووآ ۱۹۹۳:۷؛ مجیدی ۲۰۰۳:۳۱ ؛ رستمووآ، س. ۱۹۹۳. آذربایجان دؤورو مطبوعاتی/ مطبوعات دوره آذربایجان، نشر آکادمی علوم آذربایجان.، باکو.
۳۴- مرادی مراغهای، انکار و مقاومت، ص. ۶۶.
۳۵- سیاست زبانی و ساختار حکومت ملی آذربایجان. لینک
36. Time 1946-03-18 V47 No 11
۳۷- مرادی مراغه ای، انکار و مقاومت، ص. ۵۱.
۳۸- پرویز زارع شاهمرسی، تاریخ زبان ترکی در آذربایجان، ص. ۹۶.
۳۹- میشل مالرب، زبانهای مهم جهان، ترجمه عفت ملانظر، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، ص. ۵۳۱.
۴۰- تورج اتابکی، آذربایجان در ایران معاصر، «پیدایش دوباره نهضت خودمختاری آذربایجان»، ترجمه محمدکریم اشراق، توس، تهران، ۱۳۷۶، ص. ۱۰۲-۱۰۳.
۴۱- ارواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گل محمدی و فتاحی، نشر نی، ص. ۴۸۸.
۴۲- جمعیت سوسیالیست حزب توده ایران، "متن دفاع خلیل ملکی در دادگاه"، جلد دوم (مهر ۱۳۴۵)، صص ۳۶-۵۶.
۴۳- رحیم رئیس نیا، آخرین سنگر آزادی؛ ر. ک. به مقاله شماره ۹۳ روزنامه حقیقت با امضا ا. پرویز با عنوان «حکومت مرکزی و اختیارات محلی».
۴۴- یونس لیثی دریلو، نگاهی بهپیشهوری، کتاب در حال نگارش٬تورنتو، ۲۰۲۲.
۴۵- مصاحبه سانای با ائلناز و سئویل در آ.ان.ت. تی وی، فیسبوک، حقوق زنان. در مصاحبه اسم شاعر به نادرست صبا گفته شده که بعدا در مکاتبهای تصحیح کردند.
۴۶- باباشمل٬«درد دل بابا شمل»، ش. ۱۱۹، ۱۵ شهریور ۱۳۲۴.
۴۷- خواندنیها، آذربایجان و زبان ترکی، به نقل از روزنامه ایران ما به قلم اسمعیل [پوروالی]، ش. ۳۲، ۱۰ فروردین ۱۳۲۵ ٬ص. ۱۸.
۴۸- ناشناس، خواندنیها، ایران ۱۹۴۵، به نقل از ایران ما، ۱۷ شهریور ۱۳۲۴، ص. ۷.
۴۹- خواندنیها، ۷ مهر ۱۳۲۴، «به آذربایجان»، به قلم ملک الشعرا بهار، در روزنامه نبرد.
۵۰- ملانصرالدین، س ۱۹۱۰ ٬ش. ۳۴.
۵۱- ارواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه گل محمدی و فتاحی، نشر نی، ص. ۲۶۹.
۵۲- احمد کسروی، پرچم، «در ارتباط با آذربایجان»، آبان ۱۳۲۴.
۵۳- آذربایجان، آقای بهار، ۳۰ مهر ۱۳۲۴.
۵۴- م. افشار، "یک پاسخ"، داریا، ۶ آبان ۱۳۲۴.
۵۵- ارواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه گل محمدی و فتاحی، نشر نی، ص. ۵۰۲.
۵۶- ج.پیشهوری، آذربایجان، سخنی با روشنفکران فارس، ۱۴ شهریور ۱۳۲۵.
۵۷- کوشش، آذربایجان یعنی ایران، ایران یعنی آذربایجان، ۴ مهر ۱۳۲۴.
۵۸- ع. اقبال، زبان ترکی در آذربایجان، اطلاعات، ۲۱-۲۹ آبان ۱۳۲۴.
۵۹- ج.پیشهوری، آذربایجان، زبان ما، ۱۴ شهریور ۱۳۲۴.
۶۰- شهباز، ۳۰ دی ۱۳۲۴.
۶۱- کرامت الله، ظفر، ۲۳ آذر ۱۳۲۴.
۶۲- احمد کسروی (به قلم یک ایرانی)، سرنوشت ایران چه خواهد بود؟، انتشارات مهر و انتشارات نوید ۱۹۸۸ ٬صفحات متعدد. برای توضیحات نگاه کنید به منبع ۳۲.
۶۳- یدالله کنعانی، خاطرات سیدجعفر پیشهوری در ۱۹۴۶-۱۹۴۷، به زبان ترکی آذربایجانی، باکو، نسخه دیجیتال.
۶۴- حسن راشدی و اکبر آزاد، خاطرات من و پدرم دکتر جواد هیئت، ص. ۱۴۰-۱۴۱. همچنین مراجعه کنید به آذربایجان، س. ۱۳۳۳، ش. ۶۹۶.
۶۵- بی نام, "دیل حقینده آذربایجان ملی حکومتین قرارلاری," آذربایجان، ش.۹۶, ۱۹ دی ۱۳۲۴
۶۶- ا. عمیدی نوری, آذربایجان دموکرات, داد, ۱۲ تیر ۱۳۲۵ , قسمت ۲۹ و ۳۰.
۶۷- ع. میانالی، پیموده با تفنگ, ونکوور, ص. ۱۵۰.
68. Y. Abdullayeva, Crafting the Modern Woman in Azerbaijan: Muslim Women, the State, and Modernity, 1900–1939, Waterloo, ON: University of Waterloo, 2020
۶۹- بهزاد بهزادی، نگاهی به وقایع سالهای ۱۳۲۴-۱۳۲۵ ٬ص. ۶ و ۹.
۷۰- بی نام، آذربایجان، «محترم معارف وزیری آقای بی ریانین دارالفنون تشکیلاتی حقینده کی ایضاحاتی»، ش. ۲۲۵، ۲۴ خرداد ۱۳۲۵.
۷۱- نصرت الله جهانشاهلو، سرگذشت ما و بیگانگان، ج. ۱، ص. ۳۲۶-۳۲۹.
۷۲- آذربایجان، «مدنیت اوجاغی اولان دارالفنونین افتتاحی» نوشته رضا آذری، ش. ۲۲۵، ۲۴ خرداد ۱۳۲۵.
۷۳-۷۴- وارهایت، ۲۵ مهرماه ۱۳۲۶، به نقل از ۲۱ آذر. چاپ یئری- ۲۰۰۵- جی ایل. ونکوور، ملی حکومتیمیزین معارف ساحه سینده- تدبیرلر و «سیلاحلا اولچولن تورپاق»، علیرضا میانالی. لینک
۷۵- پرویز زارع شاهمرسی، تاریخ زبان ترکی در آذربایجان.
۷۶- ضیا صدیقی، پروژه تاریخ شفاهی ایران هاروارد، مصاحبه با غلامحسین ساعدی، ج. ۱۱ ص. ۴۳۴. نوار ش. ۱.
نظرها
مستعار
زیادنخوندمش چون طولانیه حوصله نداریم بایدخلاصه میکردید
جمهوری باکو
۱. ملیگرایان بیشترشان از خطهی آذربایجان بودهاند. ۲. کسروی خود را تورک یا ترک نمیدانست. حال شما به زور به او بگویید تو تورک هستی باید هویت خودت را قبول کنی. ۳. ملیگرایی ایرانی با بحثهای ژورنالیستی هیچ وقت درست فهمیده نمیشود. کار جدیتر و پژوهشمحور میخواهد. ۴. مسأله فراتر از مرزهای ایران است. ۵. ستمی که نویسنده میگوید به زبان ترکی رفته خب وقتی ترکی به این مناطق آمد هم بر زبان مردمان آن مناطق آمد. زبانهای آن مردمان چه شدند؟ برای همین به نظر من ذهنیت ستمبنیاد که میخواهد خود را ستمدیده معرفی کند کارساز نیست. هرکسی میتواند این کار را بکند. در این لحظه هر ایرانی میتواند خود را ستمدیده و ستمکشیده معرفی کند. یکی از دست دین، یکی از دست زبان، یکی از دست چپ، یکی از دست امپریالیسم و …. همین الان هم اقلیتهای زبانی در مناطقی که اکثریت ترکزبان هستند از زبان ترکی ستم میبینند. چون مجبور اند این زبان را یاد بگیرند. ولی یک نکتهی اساسیتر از همهی اینها هست و آن اینکه هویت ترکی و قوممحوری ترکی در ایران تا چه اندازه خودبیناد است و تا چه اندازه به بازیهای سیاسی و منطقهای مربوط است.
اَران پارهی تن ایران
“وقتی در شهریور ۱۳۲۰ هواپیماهای شوروی برگهها و اعلامیههایی را در آسمان آذربایجان و کردستان پخش نمود، اکثر ترکها و کردها خوشحال شدند.” خب این جوری دروغگویی است. چطور فهمیدید که اکثر ترکها و کردها خوشحال شدند؟ مدرک و دلیلتان چیست؟ با یک نقل قول که نمیتوانید حرفتان را اثبات کنید. من هم چندین نقل قول میاورم که اتفاقا اکثر مردم در این مناطق از دخالت روس بیزار بودند.
Aban
توی نوشته درباره ی برنامه و سیاست فارسی سازی گفته شده بهتره کنارش درباره ی سیاست های ترکی سازی هم چیزی نوشته بشه برای نمونه در دوران قاجار یا صفویان یا سلجوقیان و اینکه بهتره نویسنده با آوردن این همه منابع اون روی سکه رو هم ببینه یه گشتی هم توی منابع دیگه بزنه که البته کم هم نیستن .
فرشید
خطاب به کامنت گذار ۱۷ اردیبهشت در دوران حکومت هزار ساله ترکان بر ایران هیچگاه سیاست ترکی سازی در پیش گرفته نشد و بالعکس حاکمان ترک حامی گسترش و رونق زبان و ادب فارسی بوده اند و برجسته ترین شعرا و ادیبان زبان فارسی درعصر حاکمان ترک ظهور کرده اند ولی با شروع عصر پهلوی یکی از سیاستهای اصلی رژیم حاکم دشمنی با زبان های غیر فارسی به خصوص زبان ترکی بود و این را در نوشته های پان ایرانیستهای معروفی چون محمود افشار یزدی که مورد حمایت رضاخان بود و تغییر اسامی مکانهای جغرافیایی از زبانهای ترکی و عربی و به فارسی و ممنوعیت آموزش زبانهای مادری و به زبانهای مادری به وضوح میتوان دید.