ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

میزگرد - خشونت‌های ریز و پنهان در روابط عادی

«قطار سریع‌السیر» فریبا وفی به شکل مصور اخیرا در آلمان منتشر شده است. با حضور نویسنده میزگرد مختصری ترتیب دادیم درباره این داستان با تأکید بر مسأله «مادری» و قرارداد بین نسل‌ها.

به تازگی داستان «قطار سریع‌السیر» فریبا وفی به شکل دو زبانه، به فارسی و آلمانی در یک مجلد به ترجمه نوشین ممقانیان – پرنسلو با تصاویری از اینا ابوشنکو وتوجبا توسط نشر «بوبول» در برلین منتشر شده است.

منتقدی به نام فولکر کامینسکی می‌نویسد: ترجمه اثر یک متن مستقل و موفق است و تصاویر کتاب هم بیانگر «نافرمانی پنهان و سرکوب شده شخصیت اصلی داستان‌اند که سرسختانه حاضر نیست دنیای ذهنی خود را ترک کند.»

این داستان بیانگر رابطه یک مادر «رویابین» و یا به یک معنا» درونگرا و خویشتن‌دار با دخترش است که دو سالی هست در آلمان تحصیل می‌کند. داستان در دو سفر با قطار که در فاصله بیست و دو سال از هم انجام شده اتفاق می‌افتد. در سفر اول «مادر» سر دخترش باردار است و در سفر دوم به آلمان می‌رود که او را ملاقات کند.

فریبا وفی (متولد ۱۳۴۱ تبریز) از همان نخستین اثرش، «در عمق صحنه» که در سال ۱۳۷۵ منتشر شد توجه ویژه‌‌ای به مشکلات خانوادگی و اجتماعی زنان ایرانی دارد.   وفی با رمان «پرنده من» توجه منتقدان را به خود جلب کرد و چند جایزه مهم ادبی از جمله جایزه هوشنگ گلشیری و مهرگان ادب را دریافت کرد.

وفی در آلمان هم نویسنده شناخته شده‌ای است. رمان‌های «پرنده من»، «ترلان»، و «رؤیای تبت» او در آلمان مورد توجه رسانه‌ها و منتقدان قرار گرفته است. به تازگی انتشارات سوژه در آلمان مجموعه «به باران» از او را به ترجمه یوتا هیملرایش به زبان آلمانی منتشر کرده است.

«به باران» گزیده‌ای است از داستان‌هایی که پیش از این فریبا وفی در فاصله بین سال‌های ۱۳۸۷ تا ۱۳۹۶ در مجموعه‌های «در راه ویلا»، «همه افق» و «بی‌باد، بی‌پارو» توسط نشر چشمه در ایران منتشر کرده بود.

فریبا وفی در حال حاضر در آلمان زندگی می‌کند و نشانه‌هایی هم از آغاز یک دوره تازه در زندگی ادبی او مشاهده می‌شود. داستان «درنا و برنا» دور و بر چالش‌های زندگی زناشویی یک زن ایرانی در دیاسپورا اتفاق می‌افتد.

گفت و گو با فریبا وفی

میزگرد مختصری ترتیب دادیم درباره داستان «قطار سریع‌السیر» با تأکید بر مسأله «مادری» و قرارداد بین نسل‌ها.

حسین نوش‌آذر – خانم وفی عزیز، قبل از هر چیز موفقیت شما در آلمان را تبریک می‌گویم. هر کتابی که از شما به آلمانی منتشر شده، مورد استقبال خوانندگان و منتقدان قرار گرفته و این به راستی باعث خشنودی است، به ویژه در شرایط کنونی که ایران را بیشتر به خاطر فعالیت‌های فرقه‌گرایانه در منطقه خاورمیانه و تنش بر سر توافق هسته‌ای می‌شناسند.

«قطار سریع‌السیر» به گمانم داستانی است شخصیت‌‌محور، در این معنا که ظاهراً هدف اصلی نویسنده نشان دادن یک شخصیت، در اینجا شخصیت یک مادر با ویژگی‌های خاص خودش است. یکی از مهم‌ترین این ویژگی‌ها این است که او «دنیای شخصی محرمانه‌ای برای خودش ساخته» که مدام باید از آن مراقبت کند. یک زن درونگرا در خانواده ایرانی با روابط و مناسبات فامیلی و درگیر با خانواده شوهر. در سفر اول باردار است و بارداری برای او مثل یک راز است و در سفر دوم به دیدن دخترش می‌رود که حالا دیگر برای خودش خانمی شده و در آلمان در حال تحصیل است. داستان از منظر اول شخص روایت می‌شود. یعنی دختری که در سفر اول جنین بوده و حالا بالیده، دارد داستان مادرش را برای ما تعریف می‌کند. به یک معنا فریبا وفی، شخصیت اصلی داستانش، آن زن خجالتی، او که عمری زیر حباب و در درون خودش زندگی کرده را همچنان زیر حباب نگه می‌دارد. او  به حرف درنمی‌آید و صدای او را نمی‌شنویم. تمام مدت صدای دخترش، صدای آن دیگری را می‌شنویم. من اما مایل بودم صدای او را بشنوم. می‌دانیم که تصوری که ما از دیگری داریم، حتی از نزدیک‌ترین کسانمان، ممکن است با آنچه که او هست از زمین تا آسمان تفاوت داشته باشد.

فریبا وفی، نویسنده

فریبا وفی – به نظرم در داستان «قطار سریع‌السیر» تم اصلی داستان واکاوی یک شخصیت نیست. تمرکز اصلی داستان بیشتر روی مناسبات و روابط درون خانواده است. مناسبات درون اجتماع کوچک که البته جدا از اجتماع بزرگ‌تر هم نیست. به همین خاطر است که حتی اگر زاویه دید را عوض می‌کردم و از زبان زن، ماجرا را تعریف می‌کردم چیز زیادی به داستان اضافه نمی‌شد. ویژگی داستان آن طور که شما ذکر کرده‌اید فقط این نیست که زن خواسته دنیای محرمانه و شخصی برای خودش بسازد. ساختن این دنیا یک چیز انتزاعی نیست و آیا فکر نمی‌کنید که این به قول شما در حباب بودن یک جور واکنش است به روابط سرکوبگر و کنترل‌گر بیرون؟

حسین نوش‌آذر – نه الزاماً. من خودم وقتی مسلطم برونگرا هستم. وقتی احساس می‌کنم تسلطم کم است، هم لکنت‌زبان می‌گیرم و هم به کنج خودم پناه می‌برم. اما اگر فرد مورد تعرض قرار بگیرد، حتما به درون خودش پناه می‌برد. مثل بازی قایم باشک است. قایم می‌شوی بدون آنکه از مخفی‌گاه بیرون بیایی، پس بازی به هم می‌خورد. در داستان شما ارجاعی به روابط سرکوبگر سراغ ندارم. می‌دانیم که بخشی از داستان در زمان جنگ اتفاق می‌افتد. یعنی در سال‌های تثبیت حاکمیت که با خشونت توام بود. اما اثری از آن خشونت‌ها را نمی‌بینیم و شاید هم نباید ببینیم که اگر ببینیم با متن دیگری مواجه می‌شویم. ما با این متن مواجهیم و در این متن جابجا نشانه‌هایی از تعرض به حریم شخصی را می‌توان دید و همینطور عدم پذیرش، فقدان حس تعلق خاطر. نشانه‌اش؟ می‌خوانم از روی متن شما: دختر این خانم می‌گوید مادرش «در بیست سالگی خجالتی‌تر بود و تصورش را هم نمی‌کرد اگر با جماعتی زندگی کند که از جنس خودش نباشند همه چیز می‌شود مسئله یا گرفتاری یا حتی راز.» و برای همین هم به تعبیر او «دنیای شخصی محرمانه‌ای برای خودش ساخته بود که باید مدام از آن مراقبت می‌کرد.»که بعدش هم برسیم به این نکته که «انگار فقط در این صورت می‌توانست عضو آن جمع باشد.» و بعد، جابجا او را در مخمصه‌های کوچک و بزرگ می‌بینیم.  فکر می‌کنم توضیح باید بدهم که اینها ایراد نیست. ویژگی‌ست. می‌خواهیم داستان شما را واکاوی کنیم با این امید که به درک تازه‌ای از رابطه دو نسل از زنان برسیم. حق با شماست که می‌گویید داستان شما داستان شخصیت نیست. یعنی از جنس مثلا «بیگانه» آلبر کامو یا «مالونه می‌میرد» ساموئل بکت یا در ادبیات خودمان «شب هول» شهدادی و تا حدی هم «بره گمشده راعی» گلشیری نیست. من هم گفتم داستان شما شخصیت‌محور است، یعنی بدون کنش شخصیت اصلی اما بر پایه آن. این می‌تواند یک مشکل باشد، می‌تواند هم یک مزیت باشد.  

فریبا وفی –داستان «قطار سریع‌السیر» به روابط سرکوبگر و خشونت حکومتی نمی‌پرازد و چنین ادعایی هم ندارد اما با کنترل‌ها و خشونت‌های ریز و پنهان در روابط عادی و روزمره کار دارد. همین چیزهای کوچکی که آنقدر گنده نیستند که در بوق و کرنا زده شوند. شاید برای همین هم مهم انگاشته نمی‌شوند اما وجود دارند و مثل یک سیستم قدرتمند عمل می‌کنند. یک راه نشان دادن آنها داستانی کردن‌ آنهاست. در این داستان نیز شما از این جور کنترل‌ها زیاد پیدا می‌کنید. زن در بین این جماعت نمی‌تواند خودش باشد و در حقیقت من به این دلیل که درونمایه داستان صرفا به درون گرایی و کمرویی زن تقلیل داده نشود زاویه دید اول شخص را که در نسخه های اولیه انتخاب کرده بودم تغییر دادم و به نظرم رسید اگر داستان از نظرگاه دختر نوشته شود همه چیز بهتر دیده می شود.

حسین نوش‌آذر – می‌دانیم که بخشی از داستان در زمان جنگ اتفاق می‌افتد. در تأیید شما که از «خشونت‌های ریز و پنهان در روابط عادی و روزمره» صحبت کردید، صحنه‌ای برای من جالب و تداعی‌کننده خاطراتی از زندگی خانوادگی در آن ایام بود.  می‌نویسید زن داستان شما «مثل مسافری است که چمدانش را تفتیش کرده و چیز گرانبهایی از تویش برداشته بودند.» تشبیه بسیار ظریفی است چون او را به یک شی مألوف مانند می‌کند. بعدش هم می‌گویید هیاهوی فامیل که در داستان شما، در خانواده این زن از ده نفر هم همیشه بیشترند و مثل یک واحد عمل می‌کنند این حس را در این زن تشدید کرده بود. مفهوم «آن چیز گرانبها»ی از دست رفته ممکن است از خواننده‌ای به خواننده دیگر تغییر کند. اما این قطعی است که از درون او چیزی کم شده، یا اگر بخواهیم رادیکال صحبت کنیم، از درون او چیزی را به یغما برده‌اند. من در این سال‌ها ایران نبودم. برای همین از شما می‌پرسم آیا وضع روابط خانوادگی، این آمد و شدها در این مدت تغییر کرده؟ در نوجوانی من، ما آخرهفته‌ها یا مهمان بودیم یا مهمان داشتیم.

فریبا وفی - داستان «قطار سریع‌السیر» به روابط سرکوبگر و خشونت حکومتی نمی‌پرازد و چنین ادعایی هم ندارد اما با کنترل‌ها و خشونت‌های ریز و پنهان در روابط عادی و روزمره کار دارد. همین چیزهای کوچکی که آنقدر گنده نیستند که در بوق و کرنا زده شوند. شاید برای همین هم مهم انگاشته نمی‌شوند اما وجود دارند و مثل یک سیستم قدرتمند عمل می‌کنند.

فریبا وفی -همانطور  که در داستان هم آمده آن روزها کسی موبایل نداشت. خبری از فضاهای مجازی نبود. خانواده‌ها روابط تنگاتنگی با هم داشتند. چیزی که این روزها به دلایل اقتصادی و کرونا و ... به مقدار قابل توجهی از آن کاسته شده است. این نوع روابط ممکن است به خودی خود حسن‌هایی هم داشته باشد اما آنچه که آزاردهنده است تصاحب همه فضاهای شخصی است. همان جای کوچک، همان راز، همان فردیتی که توسط جمع شلوغ و پرهیاهو و به ظاهر مهربان خورده می‌شود. چیزی که از دست می‌رود و بقول شما به یغما می‌رود خود فرد است یا دستکم از بین رفتن امکان آن است، امکان فرد شدن.

حسین نوش‌آذر-و با این حال او تنها کسی‌ست که صدای مارش را در هیاهوی این آمد و شدها می‌شنود، اوست که صدای پرنده‌ها را اول از همه می‌شنود و صدای پیانو همسایه هم فقط به گوش او می‌رسد. من با اجازه شما از اینجا می‌خواهم برسم به حضور جسمانی – روحی شخصیت این زن، این مادر. قطعاً این احتمال وجود دارد که من در این قرائت چیزی به داستان شما نسبت دهم. با این حال خطر می‌‌کنم:

در داستان شما، جسمیت شخصیت اصلی یعنی مادرِ قصه در حد حس شنوایی است که بر هوشیاری او دلالت دارد. دختر هم که دارد داستان را تعریف می‌کند، از خودش چیزی نمی‌گوید جز همان اطلاعات مختصر که برای درک داستان ضروری است. تلفنی هم که با هم صحبت می‌کردیم، عرض کردم ما نمی‌دانیم مادرِ قصه چه قیافه‌ای دارد، چه لباسی می‌پوشد، و برای مثال رابطه‌اش با جسمش چگونه است. اما نکته اینجاست که کسی که داستان را تعریف می‌کند، دختر این زن در سفر اول به شکل جنین در بطن مادر زندگی می‌کرده و به یک معنا با او همسفر بوده. من از خودم سوال کردم، آیا جسمیتی بزرگ‌تر از پروراندن یک جنین در رحم می‌تواند وجود داشته باشد؟ اینکه او به زبان بیاید و بگوید گرمم است، یا سردم است یا عرصه به من تنگ است یا قلبم می‌تپد یا نفسم به شماره افتاده، آیا قابل مقایسه است با پروراندن جنین در بطن خود؟ گمان نمی‌کنم. در یکی از اندک مواردی که او دارای جسمیت می‌شود شکم‌اش را لمس می‌کند، کی؟ وقتی که راز بارداری‌اش برملا شده و بعد می‌بینیم که به خیالاتش پناه می‌برد تا آن حد که دیگر هیچ صدایی را نمی‌شنود و خوابش می‌برد. بنا به درک من همین که مسأله جسمیت در بین می‌آید، حواس او هم خاموش می‌شوند و او آرام می‌گیرد. این به نظر من نکته مهمی است که می‌بایست درباره جنس نظرگاه داستان شما در نظر بگیریم. داستان «دوقلوها» به قلم شما اما یکسر از جنس دیگری است. اجازه بدهید با هم چند سطر اول داستان را بخوانیم:

«دو قلوها با دوازده سال تأخیر در رحِم‌اش شلوغ کرده‌اند. مدام می‌‌جنبند. جایشان تنگ است. پوست شکم ترک خورده. پیراهنش را بالا می‌زند و با لذت به پوست نازک شده‌اش نگاه می‌کند. مهم نیست رد این ترک‌ها برای همیشه بماند یا نه. این خط‌ها مهم‌ترین علامت‌های نقشه جغرافیای بدنش هستند. دستش را روی شکمش می‌کشد. نافش در جای همیشگی‌اش نیست. در بلندی قرار دارد. در بالای آن کُره گوشتی که حالا مثل زمین گرم است و زیر انگشت‌‌هایش می‌تپد.»

از اول تا آخر، جسم است. بنا به درک من در هر دو داستان ما با دنیای درونی زنان آشنا می‌شویم. در «قطار سریع‌السیر» با یک راوی که فقط یکسر از مادرش، از آن دیگری حرف می‌زند، چنانکه گویی می‌خواهد با او یکی شود، به آن سفر اول، به درون بطن مادر برگردد، در داستان دوم با زنی که باردار است و یکسر متمرکز است بر جسم‌اش و دوقلوهاش.

  فریبا وفی – سعی می‌کنم منظور از جسمیت مطرح شده در صحبت‌های شما را درک کنم و چیزی که به نظرم می‌رسد اضافه کنم این است که در قطار «سریع‌السیر» همه عناصر به کار گرفته شده در خدمت کامل کردن ظرفیت فرمی و معنایی داستان بوده. از همین روست که به طور مثال دانستن رنگ لباس و یا شناختن چهره زن در داستان اولویتش را از دست می‌دهد. برعکس، در داستان «دوقلوها» ترک پوست شکم زن نقش مهمی در درک داستان پیدا می‌کند.

حسین نوش‌آذر- خانم وفی، فکر می‌کنید در آلمان دوره تازه‌ای در داستان‌نویسی شما شروع شده؟ داستان «درنا و برنا»ی شما در آلمان اتفاق می‌افتد. نمی‌دانم در اینجا نوشته‌اید این داستان را یا در ایران؟

فریبا وفی - من هر دو داستان «قطار سریع‌السیر» و «درنا و برنا» را در ایران نوشته‌ام. اما شما می‌توانید در هر دو داستان اثرات سفرهای من را هر چند جزئی ببینید. گمان می‌کنم این تاثیرات در داستان‌های اخیرم - هنوز منتشر نشده‌اند - جا افتاده‌تر و عمیق‌تر خودشان را نشان بدهند.

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.