اخلاق ایرانشهری در «نقد عقل عربی» عابد الجابری
میثم بادامچی − الجابری معتقد است استبداد و اطاعت از پادشاه و نوعی درهم آمیزی دین و سیاست در قلب نظام اخلاقی ایرانشهری قرار دارد. این روایت از بسیاری جهات در نقطه مقابل روایتی است که مدافعان ایرانی نظریهی سیاسی ایرانشهری، مشخصا سید جواد طباطبایی، از ارزشهای ایرانشهر ارائه میدهند.
محمد عابد الجابری (۲۰۱۰–۱۹۳۵) روشنفکر و فیلسوف مراکشی در آثارش کوشیده پیوندی میان خوانشی از فلسفهی کلاسیک سدههای میانهی کشورهای مسلمان و ناسیونالیسم عربی برقرار کند. نگارنده این سطور پیشتر در یک مقاله مروری کلی کرده است بر برخی از مهمترین عناصر اندیشه عابد الجابری، و نگاه او در مورد مدرنیته بومی کشورهای عربی-اسلامی.
مقاله پیش رو نقد الجابری بر اخلاق ایرانشهری در کتاب عقل اخلاقی عربی (جلد چهارم از مجموعه چهارجلدی نقد عقل عربی که مهمترین میراث فکری الجابری محسوب میشود) را به اختصار شرح میدهد. الجابری معتقد است استبداد و اطاعت از پادشاه و نوعی درهم آمیزی دین و سیاست در قلب نظام اخلاقی ایرانشهری قرار دارد. این روایت از بسیاری جهات در نقطه مقابل روایتی است که مدافعان ایرانی نظریهی سیاسی ایرانشهری، مشخصا سید جواد طباطبایی، از ارزشهای ایرانشهر ارائه میدهند.
البته روایت الجابری هم به نوبهی خویش افراطی است، چون به جنبههای مثبت اخلاق ایرانیان باستان اشاره نمیکند و همین طور امکان خوانشهای متعدد و متکثر از میراث اندیشهی سیاسی امپراطوری ساسانی را در نظر نمیگیرد. به علاوه اینکه جابری میگوید سبب غلبهی استبداد در کشورهای عربی در روزگار کنونی بیش از همه مدل استبدادی سلطنت مطلقه است که از ایران باستان به میراث مانده نوعی تقلیلگرایی با خود دارد. پژوهشگران علوم سیاسی به خوبی میدانند که مدرنیزاسیون فرایندی پیچیده است که دهها عامل در آن دخیل هستند و در بهترین حالت اخلاق استبدادی ایرانی تنها میتواند یکی از دلایل عقبماندگی کشورهای مسلمان-عربی (و حتی ترکیه، اگر فرض را بگذاریم بر تاثیر اندیشهی سیاسی دورهی عثمانی از اندیشهی ایرانشهری کسانی چون خواجه نظامالملک)[1] و احیانا مقاومت ایشان برابر دموکراسی باشد.
با اینحال شنیدن نظریات الجابری برای ما خالی از فایده نیست، خصوصا اینکه در سالهای اخیر برخی فربهملیگرایانِ پارسیگرا کوشیدهاند روایتی آرمانی از ایرانشهر ارائه دهند که عامدانه یا به سهو مشکلات اخلاقی اندیشه ایرانشهری، خصوصا در بحث وضعیت و حقوق قومیتهای غیرفارسزبان ویا نسبت اندیشهی ایرانشهری با لیبرال-دموکراسی را، نادیده میگیرد.
مطالعهی جدی آثار عابدالجابری و مشخصا کتاب عقل اخلاقی عربی و احیا، همسنجی آنها با آثار روشنفکران مدافع ایرانشهری کاری نیکوست، کلاً گفتوگو میان جریانهای روشنفکری در ایران و افغانستان و کشورهای عربی و ترکیه درباره مسائل بنیادین.
اخلاق ایرانشهری، مروج استبداد دینی در فرهنگ عربی
در مقاله پیشین شرح دادیم که الجابری در کتاب عقل اخلاقی عربی معتقد است میراث اخلاقی عربی-اسلامی منبع واحدی ندارد و در خود مجموعهای از پنج نظام و یا فرهنگ است: میراث اخلاقی فارسی/ایرانی، میراث اخلاقی یونانی، میراث اخلاق صوفیانه، میراث اخلاقی عربی خالص و میراث اخلاقی اسلامی خالص. در عالم واقع ولی در فرهنگ کشورهای مسلمان، از صدر اسلام تاکنون ستیزی میان این نظامهای ارزشی برقرار بوده و همچنان ادامه دارد. باید «میزان تاثیرگذاری هریک از این میراثها را در میراث عربی بررسی کنیم تا بتوانیم راهکاری برای نجات از بحران در کشورهای اسلامی بیابیم.» (به نقل از اسلامینسب، ۱۴۹)[2]
الجابری معتقد است که اخلاق اطاعت از ایران باستان و فرهنگ سیاسی پارسی دوره ساسانی وارد فرهنگ عربی شده است. در این فرهنگ اطاعت از خلیفه و سلطان همان اطاعت از پروردگار به شمار میرود.
به بیان دیگر، ایرانیان بواسطه برخی سیاستنامههای دوره ساسانی از بنیانگذاران نوعی استبداد دینی در جهان اسلام بودهاند که بر اعراب هم تاثیر عمیقی داشته است. سرچشمه اختلاط دین و پادشاهی که از اواخر دوره اموی به بعد میان اعراب رایج شد را باید در آثار ادبی که از پهلوی ترجمه شدند و مشخصا «عهدنامهی اردشیر» ساسانی جستجو کرد. هنگامی که آموزگار واثق بالله (کودکی که برای خلیفه شدن تربیت مییافت و سرانجام نهمین خلیفه مسلمین شد)، از عمویش مامون، خلیفهی هفتم، در مورد متنی که لازم است برای تدریس و پرورش او استفاده شود پرسید، مامون گفت به او قرآن و «عهدنامه اردشیر» و «کلیله و دمنه» آموزش دهید. الجابری این قبیل فرازها را دلیل آن میگیرد که اندیشه سیاسی ساسانی تاثیر بسیاری بر تفکر خلفای عباسی داشت، البته در تلقی او از نوع منفی.
مشکل آنجاست که عهدنامه اردشیر، بر «سلسله مراتب طبقاتی و رعایت آن، به کارگیری دین در امور سیاست، رموز حفظ قدرت و پرهیز از اختلافات» تاکید داشت و پادشاهی را امری الهی میدانست. بر اساس قولی که ابوالحسن عامری به انوشیروان نسبت داده: «پادشاهی و عبودیت، دو اسم هستند که هرکدام دیگری را اثبات میکند. ایندو معنای واحدی را تداعی میکنند؛ پادشاهی مقضی عبودیت و تسلیم است و عبودیت و تسلیم مقتضی پادشاهی.» (الجابری، به نقل از اسلامی نسب [همراه با ویرایش ترجمه]، ص. ۱۵۰)
الجابری همینطور اثر ادبی کلیله و دمنه (که عمدتا داستانهای پندآموز از زبان حیوانات است) با ترجمهی از پهلوی به فارسی ابنمقفع را از مهمترین مروجان ارزشهای اخلاقی-سیاسی خسروانی و «ایدئولوژی طاعت» در بستر فرهنگ عربی-اسلامی معرفی میکند:
«در تاریخ تمدن اسلامی مشهور است که ابن مقفع بزرگترین ناشر و مروج ارزشهای خسروانی/کسرایی و ایدئولوژی اطاعت در عرصه فرهنگی اسلامی-عرب بوده است و یکی از مهمترین منابعی است که ادبیات آداب و رسوم سلطنت و سیاستنامهها در دوره اسلامی بر حکایات و اخبار آن تکیه کردهاند. تاثیر ارزشها و ایدئولوژی که ابن مقفع رواج داده به حدی بوده است که در سدههای بعدی در نظام اخلاقی کشورهای عربی اسلامی آنها به قدری پاس داده شدند که تقریباً برتر از هر ارزش اخلاقی-دینی دیگری [در سپهر سیاست] قرار گرفتند.» (عقل اخلاقی عربی، ص. ۱۷۱)[3]
پس در نظر الجابری کلیله و دمنه از زمانی که در عصر تدوین بدست ابنمقفع ترجمه شد تا قرن نوزدهم و حتی بعدتر، مرجع اول در شکلگیری عقل اخلاقی عربی-اسلامی بوده است. (همچنین بنگرید عقل اخلاقی عربی، ص.۱۷۳ و کل فصل مربوطه)
الجابری عبدالحمید کاتب، استاد ایرانی شعرعرب و از کاتبان و ملازمان خلیفهی اموی مروان بن محمد را نیز در کنار ابن مقفع از مروجان ارزشهای کسرایی اطاعت از پادشاه و استبداد میداند. او و ابنمقفع صاحب «پروژهی تمدنی»ای بودند که به واسطه آن قرار بود «لباس دولت ساسانی» بر پیکره دولت نوپای عباسی پوشانده شود و موفق هم بود. این دو و دیگر نخبگان ایرانی آن دوره قانونگذاران سبک کسرایی حکومتداری در میان مسلمانان (اعم از عربها، ترکها و غیره) بودند:
«ان ابن المقفع—و من قبله عبدالحمید—کان المشرع الدوله الکسرویه فی بلاد الاسلام. و هی الدوله التی ما زالت قائمه فیها الی الیوم، باسم دین الاسلام فی الغالب. و هذا موضوع سنعود لتفصیل القول فیه فیما بعد.
--الجابری آنچه را «اسطورهی امامت» تشیع میخواند و قسما یا تماما بواسطه ایرانیان گسترش یافته میداند، هم در ریشهگستری فرهنگ استبدادی موثر میداند.
ابن مقفع—و پیش از او عبدالحمید—قانونگذار دولت خسروانی/کسرایی در سرزمینهای اسلام بودند؛ دولتی که تا به امروز هم به نام دین اسلام در این کشورها پایدار است.» (عقل اخلاقی عربی، ص. ۱۹۴)
جابری به خداینامهها (تاریخ پادشاهان ایرانی)، آییننامهها (در باب عادات و قوانین ایران پیش از اسلام) و اثری در شیوه انوشیروان (کتاب التاج) به عنوان منابع ابن مقفع اشاره میکند و درکنار کلیله و دمنه، به تحلیل کتابهای دیگر او چون الادب الکبیر و الادب الصغیر هم میپردازد.
الجابری آنچه را «اسطورهی امامت» تشیع میخواند و قسما یا تماما بواسطه ایرانیان گسترش یافته میداند، هم در ریشهگستری فرهنگ استبدادی موثر میداند. (بررسی نقدهای الجابری بر تشیع مجالی دیگر میطلبد) او در بخش سوم کتاب عقل اخلاقی عربی مینویسد تشیع و تصوف (و اخلاق فنای مضمر در آن) دو تیغ یک قیچی هستند که ثمرهای جز «نابودی تفکر اخلاقی عربی-اسلامی» نداشتهاند. الجابری حتی معتقد است فارابی نیز در«ایدئولوژی مدینه فاضله» خویش از الگوی حکومتی اردشیر متاثر است و مدینهی فاضله فارابی همان مدینهی استبدادی اردشیر است.
نقد الجابری به تصوف بقدری جدی است که اخلاق صوفیانهی فنا (فنافیالله) را از اخلاق قرآنی و سنت پیامبر اسلام به دور میداند و میگوید: «تفکر فنا ارزشی وارداتی است که از طریق کوفه و بصره [و در نتیجه ایران] وارد اسلام شد.» اخلاق صوفیانه و زاهدانه و ریاضت پیش از اسلام نزد عرب نفوذی نداشته است، گرچه در ایران، یونان و میان مسیحیت شایع بوده است. (به نقل از اسلامینسب، صص. ۱۵۲-۱۵۱)
چنانکه در مقالهی قبلی هم شرح دادیم، الجابری در مجموعهی نقد عقل عربی این فرض جاافتاده میان بسیاری علوم انسانیخواندههای عرب زمان خودش را به چالش میکشید که شکوفایی فرهنگی مغرب و اندلس مسلمان در سدههای میانه متاخر (قرون دوازدهم تا چهاردهم میلادی) بازتولید یا تقلید دیرهنگام رونقی فرهنگی بود که پیشتر، مشخصا از سده نهم میلادی به بعد، در شرق مسلمان (ایران و عراق و...) اتفاق افتاده بود. او میگفت برعکس این در غرب مسلمان و کشورهایی چون مراکش و تونس بود که برهان و اندیشه خردگرا شکوفا شد، طوریکه میوهی این شکوفایی نهایتا از سوی محافل فکری اروپا برگرفته شد و فلسفهی جدید متولد شد.
بر این منوال الجابری آغاز انحطاط آغاز انحطاط فلسفهي اسلامی را در آثار ابنسینا میداند؛ همو که در برخی نمطهای کتاب اشارات و تنبیهات، مباحث اخلاقی-عرفانی را با مباحث عقلی-فلسفی محض ادغام کرده است. جابری منتقد جدی آن چیزی دانست که حکمت خسروانی و حکمت اشراق خوانده میشود و افزون بر نوشتههایی از ابنسینا در آثار دیگر فلاسفهي کلاسیک ایرانی چون سهروردی و ملاصدرا تبلور دارد.
جمعناپذیری اخلاق پارسی و یونانی
الجابری همچنین معتقد بود جمع اخلاق پارسی/ایرانشهری و یونانی ممکن نیست. ابوالحسن عامری از کسانی است که کلمهی ایرانشهر را به عنوان یک اصطلاح جغرافیایی (در تقسیمبندی عالم به اقلیمهای هفتگانه در جغرافیای قدیم) در دوجا از کتاب الاعلام بمناقب الاسلام بکار برده است. (شکوری ۱۳۷۷، ص. ۱۱[4]؛ به نقل از اسلامینسب) به تعبیر الجابری نظریه اخلاقی ابوالحسن عامری، و نیز ابن مسکویه که همو هم در میراث عربی تاثیر عمیق داشت، و کوشش ایشان برای جمع میان میراث فارسی و میراث یونانی در بنیادش نوعی تناقض جدی داشت؛ ارزش مرکزی اخلاق یونانی «سعادت» فرد و جامعه است، حال آنکه ارزش مرکزی در اخلاق پارسی و ایرانشهری، از جمله در سیاستنامههای دوره ساسانی، «اطاعت» از پادشاه یا «استبداد» است. (الجابری، عقل اخلاقی عربی، صص. ۴۱۹-۴۲۰)
الجابری در نتیجهگیری («خاتمه و آفاق»، ص. ۶۲۱ به بعد نسخهی عربی) کتاب عقل اخلاقی عربی ریشهی بسیاری عقبماندگیها، بدبختیها و انحطاط ارزشی-اخلاقی جوامع اسلامی معاصر، و مقاومت آنها در برابر دموکراسی را به نوعی در تفکرات اردشیر بابکان میداند. او کتاب خود را با این جملات به پایان رسانده است: «عرب، ها، مسلمانان، ایران و دیگر کشورهای اسلامی هنوز بدان نهضت مطلوب دست نزدهاند. علتش آنست که هنوز در درون خویش پدرشان را دفن نکردهاند؛ اردشیر را»! (ترجمه به نقل ازاسلامینسب، ص. ۱۵۲)
پس باید دنبال اردشیر درون بود و از آن دوری و برائت جست تا شاید راهی به رهایی باشد. («لم یدفنوا بعد اباهم اردشیر»! ) (عقل اخلاقی عربی، ص ۶۲۱ به بعد)
نقد نقدهای الجابری
نقد جامع مواضع الجابری فرصتی جداگانه میطلبد. الجابری معتقد بود که ریشههای فرهنگ استبدادی در کشورهای عربی را باید در میراثهای غیرعربی خالص و حتی غیراسلامی جست که کلیله و دمنه و نوشتههای ابنمقفع نمونه تام آن هستند. اخلاق/سیاست ایرانشهری یکی از عواملی است که نظام اخلاقی/سیاسی «عربی خالص» را (که الجابری نگاهی مثبتی بدان دارد) در اواخر عصر اموی و اوایل عصر عباسی به تباهی برد.
طبیعی است که ملیگرایان ایرانشهری مواضع الجابری را خوش ندارند. اما مجموعهی دیدگاههای او (نه لزوما خوانش او از ایران) چنانکه در مقاله قبلی هم اشاره شد در خود دنیای عرب هم منتقدان مهمی دارد. برخی نویسندگان داخل ایران چون اسلامینسب معتقدند جابری دیدگاهی قومگرا دارد و آنرا در داوریهای معرفتشناختی خویش دخالت میدهد. اسلامینسب میگوید الجابری با اینکه در آثارش ازعقلگرایی ابنرشدی دفاع میکند، نهایتا عقلگرایی را به عربها هدیه میکند و اکر در سنت اسلامی-عربی نشانی از غیرعقلانی بودن مشاهده کند، «آنرا در بیرون از سرزمین عرب و عمدتا در میراث پارسی جستوجو میکند.»
نمونهی متناقضی دیگری که او اشاره میکند وضعیت محیالدین ابنعربی فیلسوف اندلسی است. آثار ابنعربی مملو از مباحث عرفانی و باطنگرایی است، اما ظاهرا به دلیل اینکه ابنعربی اهل مغرب عربی است از انتقادات الجابری مصون است. در واکنش به نقد الجابری بر عرفانگرایی ابنسینا هم همین پژوهشگر اعتراض میکند که «به راحتی نادیده میگیرد که ابن سینا همان دانشمندی است که تالیفاتش بیش از هفتصد سال در دانشگاههای اروپایی تدریس میشد.»
بر اساس این قبیل نقدهای نویسندگان ایرانی، که از موضعی همدل با ناسیونالیسم ایرانی بیان میشوند، جابری در پی کشف سطوح دقیق اختلاف فکری نیست، «بلکه در پی اصالت بخشیدن به ماهیت قومی و جغرافیایی برای تفکر است.» (اسلامینسب، «بررسی و نقد میراث ایرانی از دیدگاه محمد عابد الجابری»، صص. ۱۵۴-۱۵۲) واقعیت آن است که اگر این نقد را اساس قرار دهیم، مدافعان اندیشهی سیاسی ایرانشهری هم دقیقا دچار مشکلی شبیه الجابری هستند؛ یعنی ماهیت قومی و جغرافیایی قائل شدن برای تفکری که در نهایت تاحد زیادی مرز ندارد.
به علاوه میشود این نقد را پذیرفت که الجابری در تاثیر ابن مقفع و کلیله و دمنه در اندیشهی سیاسی مسلمانان (چه عرب و چه ترک) اغراق میکند. به تعبیر یکی از منتقدان عرب الجابری «من نتوانستم این مبالغه بیش از حد در ارزش کتاب کلیله و دمنه را متوجه شوم.» (جمعی از نویسندگان عرب، ص ۴۵؛ به نقل از اسلامینسب، ص. ۱۶۰)[5]
بر اساس این نقد معرفی وزرا و ادبا و متفکران ایرانی به عنوان عامل اصلی انحطاط اخلاق عربی-اسلامی در دوره اموی متاخر و عباسی و بعدتر اغراقآمیز است، چراکه «این گروه اندک نمیتوانند عامل انتشار گسترده آن ارزشها در شکلگیری اخلاق عربی باشند. آنان غالبا به ادارات حکومتی و قدرت [الیت یا نخبگان] مرتبط بودهاند و بیشتر از آنکه تفکر عموم را منعکس کنند تفکرات و ارزشهای خاص حکومت را منعکس میکردند» (همان، ص. ۱۱۴؛ ترجمه از اسلامینسب) و در نتیجه نقشی اندک در شکلگیری مبانی عقل اخلاقی عربی در طی اعصار بعدی داشتهاند.
بررسی ابعاد دیگری از اندیشهی الجابری را در مقالات آینده پی خواهیم گرفت.
–––––––––––
پانویسها
[1] رویکرد اخلاقی خداینامهها و کلیله و دمنه جز کشورهای عربی (که مورد اشارهی الجابری است) متون ادبی و سیاسی سلجوقی و عثمانی را هم تحت تاثیر قرار داده است و به این ترتیب از منابع اندیشهی سیاسی ترکیه مدرن هم محسوب میشود. تفصیل این نکته مجالی دیگر میطلبد.
[2] در نگرش این مقاله که بخش دوم از سلسله مقالاتی است که نگارنده قصد نگارش ایشان را در مورد اندیشهی جابری دارد از دو منبع زیر بیش از بقیه بهره جستهایم: محمد عابد الجابری، العقل الأخلاقي العربي (عقل اخلاقی عربی)، ۲۰۰۱، بیروت، لبنان: مرکز الدراسات الوحده العربیه؛ حمزهعلی اسلامینسب، «بررسی و نقد میراث ایرانی از دیدگاه محمد عابد الجابری»، پژوهشهای اخلاقی، سال چهارم زمستان ۱۳۹۲، شماره ۲ (پیاپی ۱۴)
[3] اصل عربی این جملات الجابری از قرار زیر است: «معروف فی التاریخ الاسلامی ان ابن المقفع کان اکبر ناشر و مروج للقیم الکسرویه و ایدیولوجیا الطاعه فی الساحه الثقافیه العربیه الاسلامیه، و انه کان من اهم المصادر التی نقل عنهما المولفون فی الاداب السلطانیه و النوادر و الاخبار، تلک القیم و ایدیولوجیا، حتی جعلوا منها قیما اخلاقیه و دینیه تکاد تعلو علی ایه قیم اخری.»
[4] شکوری، ابوالفضل. ۱۳۷۷. اندیشه سیاسی ابوالحسن عامری، آیینه پژوهش، شماره ۵۳. شکوری میگوید در ص. ۱۲۹ و ص ۲۲۶ کتاب عامری (با ترجمهی شریعتی و منوچهری) کلمهی ایرانشهر آمده.
[5] جمعی از نویسندگان (ویراسته طارق بشری)، ۲۰۰۵، التراث والنهضة: قراءات في أعمال محمد عابد الجابري، بیروت: مرکز الدراسات الوحده العربیه.
نظرها
م. مرادی نظر
چون نظرات انتقادی و بحث ها را منتشر نمیکنید در جای دیگری درباره مطالب مطروحه اظهار نظر خواهد شد
جمهوری باکو
عجب! خلاصهی این مقاله: ۱- او که از عقل عربی دفاع میکند گفته است اصلاً عقل عربی دمکراتیک بوده و ایرانیها دین را وارد سیاست کردهاند. ۲- او که از عقل عربی میگوید بدک نیست اما او که از اندیشهی ایرانشهری میگوید خیلی بد است! ۳- بهتر است این ایرانیها اینقدر فربهملیگرا نباشند. ۴- هرچی ایرانشهری است عین فساد و بدی و نادرستی است. ۵- هرچی ضد ایرانشهری است خوب است. ۷- واقعاً با این سیدجوادتون! که خودش از تبریز است ولی فربهملیگراست و طرفدار فارسها و ملیگرای فارس است. چون هرچی ملیگرای ایرانی است فارس است و بنابراین بد است. رادیو زمانه: این نظر توهین است منتشر نمیکنیم. من: عجب!
محمد
دشمنی شما با ایرانشهر چیست؟ از هیچ کوششی فروگذار نمیکنید تا ایرانشهر را بزنید. گویی ایرانشهر یکجا همه شرور و بدیها را در خود گرد آورده است.
***
نویسندهی این مقاله قبلاً اصطلاح «ملیگرایی فارس» را وضع کرده بود. این بار ایشان اصطلاح «فربهملیگرایی» را وضع کردهاند. درصورت امکان از ایشان خواهش دارم یک مقاله نیز دربارهی ایدهی ایران در عصر رسانههای ایرانستیز بنویسند. به هر حال باید نسبت ملیگرایی ایرانی با رسانههایی که کشورهایی که با منافع ملی ایران در تضاد هستند پایگذاری کرده اند نیز روشن شود. با سپاس فراوان.