مفهوم پسامهاجرت در آینهی نمایشنامهی «امدادگران غیرقانونی»
حمید فرازنده – مفهوم پسامهاجرت تعصبات و فرضیات ریشهدار دربارهی «مهاجران» در اذهان عمومی را زیر سؤال میبرد. چگونه این اصطلاح رواج یافت و چه برداشتهایی از آن شد؟ توضیح این موضوع با توجه ویژه به یک نمایشنامه.
پسامهاجرت یک مفهوم نسبتا جدید و به سرعت در حال گسترش در جامعه شناسی، مطالعات مربوط به مهاجرت و تحلیلهای فرهنگی است. این مفهوم، پدیدهی مهاجرت و تنوع قومی در جامعه را به گونهای متفاوت برمی نهد و نقدی راهگشا از دیدگاههای سنّتی در خصوص جامعه، مهاجرت و انتگراسیون پیش روی ما میگذارد. به ویژه، دیدگاه تازهای دربارهی کشمکشهای موجود در جوامعی ارائه میدهد که به واسطهی مهاجرت با تکثر فرهنگی فزاینده مواجه هستند. مفهوم «پسامهاجرت» منشاء آلمانی دارد -در آلمانی به آن "das Postmigrantische" گفته میشود- اما اشاره به پدیدهای دارد که بسیاری از کشورهای مقصد مهاجرت را دربرمی گیرد.
در آکادمی، نقد و تفسیرهای متفاوتی از اصطلاح «پسامهاجرت» شده است. بااین همه، اجماعی بر سر این مفهوم هنوز وجود ندارد، اما همین جای خالی اجماع در تعریفی واحد از پسامهاجرت این اصطلاح را به مثابهی یک تغییردهندهی بازی گفتمانی بسیار مؤثر کرده است: اگر یک اصطلاح به جای آنکه توصیف کنندهی یک موقعیت یا پدیده یا ایدهای خاص باشد، به مثابهی یک اصطلاح استراتژیک به دست گرفته شود، راه گفتمان انتقادی را میگشاید. جالب اینجاست که این اصطلاح نه توسط محققان دانشگاهی، که از سوی هنرمندان و روشنفکران در برلین، پیشنهاد شد. علاقهی وافر این هنرمندان و روشنفکران به این بحث، درِ گفت و گوهای خلاقانه را به روی صداهایی که قبلا در هنر و فرهنگ به حاشیه رانده شده بودند، باز کرد. آنان اصرار داشتند که سهم مهاجران در فرهنگ و جامعهی آلمان به رسمیت شناخته شود و این به رسمیت شناخته شدن همراه با تصدیق داستانهای زندگی و تعدّد پیشینههای مهاجران باشد. از نگاه آنان، برآورده شدن این نیاز شرط بنیادین صلح در جامعهی معاصر آلمان بوده و هست.
پیشوند «پسا» اشاره به پایان مهاجرت نبود و نیست؛ برعکس، به معنای پایان دادن به «حاشیهای کردنِ» دائمی رنگین پوستان و افرادی با پیشینهی مهاجرت یا پناهندگی است. مفهوم پسامهاجرت به تدریج به یک واژهی مهم سیاسی تبدیل شد که تعصبات و فرضیات ریشهدار دربارهی «مهاجران» در اذهان عمومی را زیر سؤال برد و نقدی جدی از درک عام از اصطلاح «مهاجران»، که چیزی جز «اغیار» نبود، ارایه داد.
جامعه شناسان، دانشمندان علوم سیاسی، مردم شناسان، مورخان و دیگران شروع به کاوش در پتانسیل کارآیی این واژه در حوزههای آکادمیک خود کردند، و اغلب آن را با نقد فرآیندهای دیگر و اشکال جدید نژادپرستی و همچنین با تحلیلهای گسترده از تمایزات و جدایشهای موجود اما مسکوت نگه داشته شده از دوتاییهای «مهاجر» و «غیر مهاجر»، «اکثریت» (سفیدپوستان) و «اقلیت» ترکیب کردند.
باید اضافه کرد که تحولات سیاسی در آلمان در دههی ۲۰۱۰ انگیزهی تازهای به این انتقاد کلی از شیوههای دوتایی ریشه دار در مورد مهاجرت و جامعه افزوده است: در سال ۲۰۱۰، تیلو سارازین، سیاستمدار سوسیال دموکرات، در کتاب «آلمان خود را مغلوب/فسخ میکند» (Deutschland schafft sich ab)، به انتقادی ریشهای از جامعهی مهاجران آلمان پرداخت و به خصوص از ناتوانی مسلمانان در انتگره شدن در جامعهی آلمان سخن گفت. کتاب در همان چاپ اول بیش از یک میلیون نسخه اش به فروش رفت و تاکنون ۱۳ بار تجدید چاپ شده است. این سیاستمدار بحث برانگیز سرانجام با انتقاد نژادپرستانهاش از یهودیان گرایش خود را کاملا نشان داد، اما در کنار او با تبلیغات گستردهی راستگرایان، سیاستهای ملیگرایانه و ضد مهاجرتی؛ حرکت ضد مهاجرت تا به امروز حمایت فزایندهای در جوامع اروپایی به دست آورده است و لفاظیهای نوفاشیستها و راستگرایان ضد مهاجرت، بهویژه پس از افزایش تعداد پناهندگان و پناهجویان به اروپا، شدیدتر شده است.
در سال ۲۰۱۵، زمانی که ۱٫۳ میلیون پناهجو در اروپا درخواست پناهندگی دادند، که این رکوردی تازه بود، رفته رفته از اصطلاح پسامهاجرت به مثابهی ابزاری برای فراتر رفتن از طرز تفکر دوتاییِ گستردهی «مهاجرت و پناهندگی» استفاده شد (به عنوان مثال، کنار هم بررسی کردن ما و آنها، خود و دیگری، ریشه کن شدگی و ریشه داربودن، فرهنگ وطن و فرهنگ بیگانه، رفتن و رسیدن و غیره). هدف ارائهی دیدگاههای متفاوت در مورد چگونگی واکنش جوامع اروپایی به تنوع قومی و درهم تنیدگی روزافزون گروهها و فرهنگهای گوناگون بود.
جایگاه جدید اوتوپیا
نایکا فروتن، استاد جامعهشناسی در دانشگاه هومبولت برلین، جامعهی پسا مهاجر را به صورت «جامعهی تضادها و مذاکره ها» تعریف میکند؛ تضادها و قطبیسازیهایی که مدام در حال تغییر و جابجاییاند. او همچنین جامعهی پسامهاجرت را مرتبط میکند با شکل خاصی از دیدگاه اوتوپیایی.
فروتن تعریفی فروتنانه از اوتوپیای مورد نظرش ارایه میدهد: منظور او جامعهای مدام در حال مذاکره مبتنی بر اصل برابری و غیرسلسله مراتبی، فارغ از منشاءهای افراد است. پس از نظر او کار را باید با نقد جداسازی و نژادپرستی و نقد اقلیتسازی شروع کرد و چشم اندازی روشن از آینده ارایه داد که امید برای تغییر اجتماعی و رفاه و برابری را در دلها زنده کند.
در دهههای گذشته به ویژه پس از فروپاشی دیوار برلین و پایان جنگ سرد، هر گونه پیشنهادی از دیدگاه اوتوپیاییِ قوی و روشن از آینده -به دلیل پیشینههای با شکست مواجه شدهی اوتوپیاگرایی- آماج حملههای تند قرار گرفته است. با این همه، در سالهای اخیر مفهوم اوتوپیا بار دیگر وارد نظریههای جامعه شناختی شده است؛ هرچند در اشکال جدید. به جای گرایش قدیمی تفکر اتوپیایی به مثابهی چشم اندازی تمام عیار از جوامع بی عیب و نقص، اصطلاح اوتوپیا اکنون به طور فزایندهای به مثابهی نقطهی شروعی برای تعاملات انتقادی با جامعهی معاصر اهمیت دوباره یافته است.
نایکا فروتن، استاد جامعهشناسی در دانشگاه هومبولت برلین، جامعهی پسا مهاجر را به صورت «جامعهی تضادها و مذاکره ها» تعریف میکند؛ تضادها و قطبیسازیهایی که مدام در حال تغییر و جابجاییاند. او همچنین جامعهی پسامهاجرت را مرتبط میکند با شکل خاصی از دیدگاه اوتوپیایی.
ارنست بلوخ فیلسوف آلمانی معتقد است که «انگیزهی اوتوپیایی از این نقطه سرچشمه میگیرد که امور جامعه آن طور که باید باشد نیست. چیزی کم و کاست است.» در پرتو این دیدگاه، امروز به جای اصطلاح اوتوپیا، مفهوم «میکروتوپیا» نظرها را جلب کرده است. این اصطلاح به نیکلاس بوریو و کارولین ادواردز (مستقل از یکدیگر) نسبت داده شده است.
در حالی که اصطلاح "اوتوپیا" در معنای کلاسیک خود برای تصور یک مکان جغرافیاییِ ناموجود یا یک جامعهی غیرممکن در آینده به کار میرفت، بحثهای اخیر در مورد مفهوم اوتوپیا به طور قابل توجهی تغییر کرده است. این مفهوم اکنون به طور فزایندهای متکثر شده و با پذیرش صفتهایی گوناگون به صورت اوتوپیای «موقت» و «روزمره» یا اوتوپیای «نرم»، «ضعیف»، «اعتراض آمیز»، «فرعی»، «محلی» و «انتقادی» مسیری عملگرایانه رو به مفهوم اوتوپیا گشوده است. به گفتهی ادواردز، اصطلاح «میکروتوپیا» شامل تمام این اوتوپیاهای اصلاحشده، یا به قول او، «محدود» یا «کم وزن شده» میشود. وجه مشترک این میکروتوپیاها کیفیت گذرایشان است، و نیز این که: تصوری صلب و مشخص از آینده پدید نمیآورند. در عوض، «تجلیات کوچکی از شادی، دیگری بودن و امید» هستند. به این ترتیب، میکروتوپیاها نه تنها محصول خیال نیستند، بل «در دنیای معاصر قریب الوقوع هستند»، مانند «جهانی دیگر در این دنیا». یا همانطور که جالوینگ بیان میکند، آنها به چیزی اشاره میکنند که "رخ میدهد - نه در جایی دیگر، که درست اینجا."
دیدگاههای میکروتوپیایی نتیجهی تنش حاصل از رو در رو قرار گرفتن دو چیز است: اصل برابری انسانی (که برای همهی انسانها بنیانی یکسان قایل است)، و سازمانهای اجتماعی (که شامل سلسله مراتب ها، تقسیمبندیها و تعینهایی است که معلوم میکند چه کسانی و در چه سطحی مجاز به مشارکت اجتماعی هستند.)
جایگاه تئاتر
در تئاتر این تنش دراماتیزه میشود: به ویژه، در رد هویتهای نسبت داده شده، یا در نقد این سؤال که چه کسی مجاز است، یا چه کسی این برتری را دارد که از دیگران تعریف به دست بدهد یا آنان را طبقه بندی کند.
تلاش برای ایجاد فضاهای گفت و گو و مذاکره و نقد شیوهها و درک جهان اجتماعی البته به تئاتر محدود نمیشود، اما تئاتر میتواند به منزلهی نمونهای دراماتیک و پرنبض از حق طلبیهای کلی که شرایط پسامهاجرت را رقم میزنند، عمل کند.
به عبارت دیگر، در مفهومسازیِ تئاترِ پسا مهاجرت، هنر و فرهنگ نه تنها بهعنوان سکوهای پرتاب مداخلات سیاسی، و مخالفت با وضع موجود، بل بهصورت فضاهایی برای تولید بینشهای اوتوپیایی وارد گود میشوند؛ دقیق تر: تئاترِ پسا مهاجرت به دنبال مطرح کردن این پرسش است که چگونه میتوان در یک جامعهی مهاجرپذیر، یک نظام عادلانه و مسالمتآمیز پی ریخت. در واقع، اینجاست که میتوان گفت هنر و سیاست در به اشتراک گذاشتن یک «اشتیاق اوتوپیایی» در کنار هم قرار میگیرند.
به نظر میرسد در نظریهی پسا مهاجرت میل به یکسانی و میل به تفاوت درکنار یکدیگر ظاهر میشوند: هم روی یکسانی به مثابهی رد سلسله مراتب و تساوی در برابر قانون و نیز تواناییِ برابر همهی انسانها تاکید میشود، و هم به تفاوتها در پروسهی اجرای هویت هر فرد نظر میاندازد.
اشتیاق تئاتر پسامهاجرت برای آیندهای متفاوت ریشه در واقعیت کنونی جهان دارد. نقدی ریشهای از ساختارها و سلسله مراتب اجتماعی موجود و اعتقاد به پتانسیل تغییر، و مهمتر از همه، توسل به دیدگاههایی که این مبارزه را به پیش میبرند، اما نه مثل ایدهی اوتوپیای کلاسیک که از آرمان آیندهای دور الهام گرفته باشد، که برعکس، دقیقا با در نظر گرفتن ایدههای ملموس و تجربههای واقعی، تا فضاهای متفاوتی را نشان دهد که در آن هویتهای نسبت داده شده و هر آنچه کمک به نابرابری و تحدید آزادی میکند، بهطور واقعی، و با روشنایی نه تنها بتواند نقد شود، بل همهی مخاطبانش را برای برچیدن بساط تبعیض و بی عدالتی به کنشگری فراخواند.
نمایشنامهی «امدادگران غیرقانونی»
«امدادگران غیرقانونی» نوشتهی ماکسی اوبکسر، ده شخصیت دارد که هر کدام تجارب و آرای خود را در بارهی پناهجویان به خاک اروپا، با خود و با ما به اشتراک میگذارند. صحنهی اول با بازگویی خاطرهای تکان دهنده آغاز میشود: لوکاس از آن لحظهای سخن میگوید که میبیند یک پناهجو بی آنکه بداند پا به کدام کشور نهاده، در مسیری کوهستانی روبرویش سبز شده است و با هیجان میپرسد: آیا اینجا خاک سوئیس است؟ … اینجا کمی مکث کنیم...
نویسنده از همان آغاز، بسیار ظریف طرز تلقی یک غیرِ اروپاییِ پناهجو را با ذهنیت یک اروپایی در خصوص مفهوم اروپا در برابر یکدیگر نهاده است. لوکاس میگوید: تا به او گفتیم اینجا سوئیس است، «از ما سپاسگزاری کرد، در واقع هیجانزده بود، سوئیس! این رؤیایی بود که به حقیقت پیوسته بود…» میبینیم که در ذهن این پناهجو همچنان -چه قبول کنیم چه نه- اوتوپیایی به نام روح اروپا زنده است، حتا اگر در ذهن خود اروپاییان دیری است آن اشتیاق اوتوپیایی افول کرده باشد. پس این پرسش جای پرسیدن دارد: اروپا به راستی متعلق به کدام یک از این دو ذهنیت است؟ ماکسی اوبکسر بسیار صریح و بدون لحظهای دودلی در این خصوص در نوشتهای به نام Warum in Utopien denken[چرا باید در بارهی اوتوپیا بیاندیشیم] چنین مینویسد:
« اروپا برازندهی کیست؟ اوتوپیا از آنِ کیست، این کشور متعلق به کیست؟ آیا متعلق به مهاجران، سرگردان ها، از مرزگذشتگان نیست؟ به اقلیت ها؟ به حاشیه نشینان؟ - کسانی که مهاجرت یا کوچ میکنند، در سر و بدن خود آکنده ازچشم اندازها و اوتوپیا هستند. کسانی که برای رسیدن به اروپا خاک خود را ترک میکنند، میدانند که چه نوع اوتوپیاها و دیدگاههایی به اروپا مرتبط است. بنابراین آنان هنوز برای اروپا قایل به آیندهای هستند.»
در ادامه لوکاس ابراز پشیمانی میکند که چرا او را به «قربانگاهش»، به روستایی که اهالی اش پناهجویان را تحویل پلیس میدهند، راهنمایی کرده است.
تم اصلی نمایشنامه تضاد برنگذشتنی بین قانون و همبستگی انسانی است. لوکاس میگوید: «آیا قوانین مرا دچار تردید کردند؟ قوانینی که قوانین من نیستند؟ که مرا به خاطر کمک رساندن مجازات میکنند؟ »
در همین صحنهی اول شخصیت دیگری به نام گِنِر که از نوجوانی اش -که به سالهای ۱۹۶۰ و جنبش جوانان اروپا برمی گردد- تاکنون همچنان از روح اروپا دفاع میکند، به نکتهی جالبی اشاره میکند: او یک پناهجو را که حکم اخراج از مرز گرفته بوده، پنهانی پناه میدهد، و پس از مدتی دوباره سرهنگی که متصدی امور پناهندگی بوده، اجازه میدهد روند پناهندگی این «فراری» دوباره از سر گرفته شود. در صحنهی سوم نیز با موردی مشابه که معلم شرح میدهد، آشنا میشویم. این نشان میدهد که در بسیاری از موارد قانون مشخص و دقیقی در اینجاها وجود ندارد و در واقع همه چیز بین دو لب متصدی اصلی امور پناهندگان است. کارها هرجور که او بخواهد پیش میرود. به بیان دیگر، مسئلهی اصلی قانونهای ضدمهاجرت نیست، بل فضاهای خالی بین مقررات است که از آنجا که متصدیان امور اغلب به جناح محافظه کار و راستگرا تعلق دارند، رأیهای صادره معمولا به ضرر پناهجویان میشود، اما از طرف دیگر همین فضاهای خالی بین قوانین بهترین فرصت را در اختیار امدادگرانِ حقوقدان، وکلا و قاضیانِ حامیِ روح اروپا نیز میگذارد که به کمک پناهجویان اقدام کنند.
گنر قوانین ضدمهاجرت و این فضای تازه حاکم شده در بین اروپاییان را با دوران نازیسم مقایسه میکند: « من از خانوادهای هستم که در دوران نازیها از نظر سیاسی فعال بودند و به دلایل نژادی مورد آزار و اذیت قرار میگرفتند، و این مطمئنا بر من تاثیر گذاشته است.» باز در صحنهی پنجم، قاضی، داستان یک دیپلمات پرتغالی در سالهای جنگ دوم را بیان میکند که چطور آن دیپلمات و تمام اعضای خانواده اش بیست و چهار ساعته برای یهودیان ویزا صادر میکردند تا از چنگ رژیم هیتلر بگریزند. اوبکسر امیدوار است که این مقایسهی تحریک آمیز شاید زنگ خطر را در گوش اروپاییان به صدا در آورد. خطی ارتباطی میتوان از این جا کشید تا فیلم بسیار تکان دهنده Children of Men اثر آلفانسو کورائون: فیلم، تصویر تاریکی از لندن سال ۲۰۲۷ را نشان میدهد؛ شهری سوخته در آتش جنگهای داخلی و نفاق گستردهی بومیان و پناهجویان که از لندنِ قرون وسطا قهقرایی تر مینماید. اما هرچه هست، معلوم است که اوبکسر، برخلاف کورائون، به هیچ وجه حاضر نیست امید را زیر پا بگذارد، زیرا تئاتر او در خدمت صحنهی نمایش و کف زدنهای ممتد تماشاچیان نیست. از نظر او هنوز خیلی کارها میتوان کرد و به خاطر همین تماشاگرانش را به وسط صحنه دعوت میکند؛ نه به صحنهی نمایش که به صحنهی اجتماعی. اوبکسر بر این باور است که اروپاییان امروز در معرض امتحانی سرنوشت ساز قرار دارند و با تصمیمی که میگیرند، راه آیندهی اروپا و درضمن جهان را رقم خواهند زد. از همین روست که در این نمایشنامه اش همهی شخصیتها از قلب اروپای اند، و هنوز مستقیما با پناهجویی ما را روبرو نمیکند. در نمایشنامهی بعدی اش Gehen und Bleiben [رفتن و ماندن] است که ما با چهره و صداهای پناهجویان مستقیما روبرو میشویم. در این نمایشنامه، شاهد زندگی پناهندگان و مهاجرانِ تازه وارد در آلمان میشویم. و آنان را بر سر یک دو راهیِ دیگر مییابیم: از یک سو، پادرجایی بخشهای خاصی از زمان حال – در درجهی اول ارتباط دشوار با نزدیکانشان که پشت سر ماندهاند - و از سوی دیگر، نگرانیهای تمام نشدنی از آینده؛ دقیق تر: این سوال که آیا آلمان جایی هست که خانهی دائمی شان باشد یا نه. و بعد پیامدهای این تصمیم برای همسر و اعضای خانواده شان: دو دلی در بازگشت به خانه یا سرگردانی در کشورهای ثالث.
اوبکسر دربارهی مخاطب کارهایش نظری جالب توجه دارد؛ او از مخاطبی سخن میگوید که به اندازهی جامعهی معاصر آلمان متنوع است؛ اوبکسر از یک رابطهی مبتنی بر مشارکت با تماشاگران تئاتر صحبت میکند که در آن او به عنوان نویسندهی نمایشنامه از یک تماشاگر متعهد و آزاد، میتواند بیاموزد و برعکس. در این نقطه، دیدگاه اوبکسر به دیدگاه «استاد نادان» ژاک رانسیر نزدیک میشود. این مخاطب جدید تئاتر، پرسشهای معرفتشناختی در خصوص واقعیت ارایه شده در صحنههای تئاترِ مستند ارایه میکند: واقعیتی که ما در صحنه با آن مواجه میشویم، واقعیتی است که آن را با هم میسازیم و بنابر ضرورت، هم جزئی و هم در حال ظهور است.
چندان درست نیست اگر گمان کنیم تئاتر او در بارهی پناهجویان و مسائل آنان است؛ افق اندیشهی اوبکسر متوجه مقیاسی بزرگ تر است و آن چیزی نیست جز آیندهی این سیارهای که ما در آن زندگی میکنیم. اوبکسر از زبان قاضی ما را متوجه این مهم میکند:
«حداکثر پنجاه سال دیگر، نحوهی برخورد امروز ما با پناهجویان جنایت بشر تلقی خواهد شد… روزی این در دادگاه بشری مطرح خواهد شد و فرزندان یا نوههای ما وحشتزده خواهند شد. میگوییم: به سهم خود وضع کنندهی قانون نبودیم. و اگر همچنان بپرسند، آن وقت چه باید بگوییم: که ما فقط وظیفهی خود را انجام میدادیم؟ که مأمور بودیم و معذور؟ »
بیانی که ارجاعی است دقیق به دفاعیات آیشمن.
نکتهی آخر که به نظرم اشاره به آن ضروری است، این است که از منظر اوبکسر، نه کسانی که در پروسهی پناهندگی به پناهجویان دست یاری میرسانند، و نه شاهدان ماجرا نباید دچار این توهّم شوند که دارند عملی خارق العاده انجام میدهند؛ طبیعی این بود که همهی اروپاییان در سمت پناهجویان میایستادند. در صحنهی دهم فلوریان بر این نکته تاکید میکند:
«این از آن نوع مواردی نیست که بتوانید از آن یک حماسهی قهرمانانه خلق کنید. »
زیرا امدادگری نیکی ای است که شما در درجهی اول در حق خودتان، در حق اروپا و به نام روح اروپا انجام میدهید. لوکاس در صحنهی هفتم این را صریح بیان میکند:
«اگر کشور من انسانی نباشد، چه اتفاقی میافتد؟!
و اگر از احساسات انسانی دست برداریم؟!
و اگر حتا متوجه آن نشویم؟! که ما دیگر آن احساسات را نداریم؟! »
تئاتر مستند اوبکسر فراخوانی است تازه برای بازاندیشی در بارهی مفاهیم اروپا، مرز و آیندهی جامعهی انسانی، که مخاطب را با جنبههای گوناگون واقعیت امروز جهان آشنا میکند و هدفش برانگیختن عرصهای اجتماعی و عمومی است تا هم دست اندرکاران تئاتر و بازیگران، و هم تماشاگران تئاتر، گفتمانهای هژمونیک و کنشهای اجتماعی را رو در رو به بحث بگذارند.
–––––––––––
منابع
- Bourriaud, Nicolas. 2002. Relational Aesthetics. Paris: Presses du réel.
- Edwards, Caroline. 2009. ‘Microtopias: The Post-Apocalyptic Communities of Jim Grace’s The Pesthouse’.
- Foroutan, Naika. 2016. Deutschland postmigrantisch I, Gesellschaft, Religion, Identität.
- Gisela Brinker-Gabler and Nicole Shea )Editors (. 2020. The Many Voices of Europe, Mobility and Migration in Contemporary Europe. De Gruyter.
- Jalving, Camilla. 2012. ‘Utopia in the Eye of the Beholder – A Theoretical Perspective’.
از کتاب:
Utopia and Contemporary Art, Christian Gether, Stine Høholt, Marie Laurberg, pp.29-36
نظرها
جوادی
پاسخ به استراتژی حمله متعارف_ تهدید هسته ای چیست؟ روسیه در حمله به اوکراین از استراتژی مرکب جدیدی در روابط بین الملل استفاده کرد که می توان از آن به استرانژی حمله متعارف_ تهدید هسته ای یاد کرد. تهدید هسته ای یادآور استراتژی بازدارندگی هسته ای است و در این استراتژی مرکب بدین معنی است که است که اگر غرب در این جنگ از نیروی متعارف نظامی استفاده کند، روسیه پاسخ هسته ای را در نظر می گیرد و چون هیچ قدرت هسته ای با استراتژی ضربه اول نمی تواند کار را یکسره کند، بنابراین روسیه با تهدید هسته ای قدرت های هسته ای غرب این پیام را می رساند که از جنگ عمومی هسته ای که بازی باخت_ باخت است نمی ترسد. ِآیا واقعا اینطور است؟ حمله روسیه به اوکراین که یکی از متحدان غرب بود نشان می دهد که نیروی هسته ای غرب در مقابل یک قدرت هسته ای تجدیدنظر طلب مثل روسیه از خاصیت بازدارندگی برخوردار نیست. با توجه به این اصل اقدام متقابل در روابط بین الملل، پاسخ تهدید اتمی ،فقط تهدید اتمی است ونه چیز دیگر،اما چنین اقدام متقابلی با لحن ضعیف فقط از سوی رئیس جمهوری فرانسه و اونهم به عنوان یادآوری و نه تهدید جدی به تهدید اتمی روسیه، صورت گرفته است و این نشانگر ِآن است که غرب دقیقا نمی داند پاسخ مناسب به استراتژی مرکب حمله متعارف_ تهدید هسته ای چیست. اگر غرب به این استراتژی پاسخ مناسب ندهد ، باز هم می تواند برای برهم زدن نظم بین المللی مورد استفاده روسیه یا سایر قدرتهای تجدید نظر طلب هسته ای قرار گیرد. به نظرم حمله روسیه به اوکراین پیامدهای مهم و بعضا غیر قابل پیش بینی در نظام بین الملل دارد. یکی از مهمترین پیامدهای آن شدت گرفتن مسابقه تسلیحاتی در سطح اروپا و جهان است. به نظرم پاسخ مناسب به استراتژی حمله متعارف_ تهدید هسته ای، استراتژی دفاع متعارف_ تهدید متقابل هسته ای است. در عمل این استراتژی می تواند به معنی تقویت نیروهای متعارف در نزدیکی قدرت تجدید نظر طلب همراه با یک مانور هسته ای بزرگ باشد که به قدرت هسته ای تجدید نظر طلب یادِآوری کند بازدارندگی هسته ای یکطرفه نیست بلکه متقابل است. البته به نظرم بسیج افکار عمومی جهانی علیه جنگ می تواند عامل مهمی در جلوگیری از جاه طلبی های یک قدرت تجدید نظر طلب و جنگ طلب باشد. جوامع مدنی و حقوق بشری دنیا وظیفه دارند که با راه انداختن تظاهرات ضد جنگ، آن را محکوم کنند. امیدوارم روشنفکران ایرانی و احزاب خارج از کشور با مردم اوکراین اعلام همبستگی کنند زیرا این بلا سر هر کشور ضعیف از جمله ایران می تواند بیاید.
جوادی
با ریمون آرون موافقم که می گفت: آدمی را کاری است که شاید از سیاست مهم تر باشد و آن جست وجوی حقیقت است. انگیزه خواندن در من قوی تر از انگیزه نوشتن است و علاوه بر ِآن لذت بردن از مطالعه یکی از مهمترین لذت ها در زندگی ام است. اگر حمله روسیه به اوکراین رخ نمیداد برای مدت نامشخص قصد داشتم در اینجا ننویسم. شاید هیچ روشنفکری در تاریخ ایران به اندازه من برای تحت تاثیر قرار دادن روشنفکران و بر ضرورت آشنایی هر چند مقدماتی روشنفکران به مدیریت استراتژیک و نظریه های روابط بین الملل تلاش نکرده باشد. همچنین هیچ روشنفکری به اندازه من به چند مساله کاذب روشنفکرانه یا بی ربط با وضعیت اکنون ما که دهه ها روشنفکران ایرانی را به خود مشغول نموده ، مورد نقد قرار نداده است. سخت تلاش کردم تا نشلن دهم مساله جمهوری یا سلطنت یک مساله صوری است و نمی توان مساله استبداد را به آن کاهش داد. تلاش کردم تا مهمترین حالت مساله جمهوری یا سلطنت، یعنی سلطنت مشروطه یا جمهوری مشروطه را جداگانه مورد بررسی قرار دهم تا از این راه پارلمانتاریست ها را به هم نزدیک کنم. با نوشتن مقاله کوتاهی تحت عنوان اختراع دوباره جمهوری ، مفهوم جمهوری را از عرش به فرش رساندم و برداشت های آرمانشهرگرایانه از مفهوم جمهوری( جمهوریخواهی آرمانشهر گرا) را رد کردم و تاکید کردم که برای فهم درست مفهوم جمهوری باید به تاریخ ِآن رجوع کرد نه به ذهن گرایی و تفکر اوتوپیایی. بارها بر اهمیت نافرمانی مدنی و آموزش آن به عنوان تنها روش دموکراتیک در گذار از وضع موجود تاکید کردم. چون بازخورد روشنی وجود ندارد ،معلوم نیست نظراتم نقطه عطفی در تاریخ روشنفکری ایران هست یا اینکه من زندانی تک گوی های خود هستم. در هرحال من فرض را بر این گذاشتم که تلاش من همچون پرتاب تیر در تاریکی است که احتمال اصابت آن به هدف بسیار کم است، اما من این نوع تلاش را ارزشمند می دانم. زمان نشان خواهد داد که تلاش های من موفق بوده اند یا نه. زندگی ام بیشتر صرف جست و جوی حقیقت شده و در آینده نیز به احتمال زیاد چنین خواهد بود. کتاب داشتن یا بودن یکی از اون کتابهایی است که شاید راهنمای زندگی من در آینده باشد، به این معنی که تلاش کنم زندگی را بیشتر در وجه بودن سپری کنم.
جوادی
از آقای دکتر نیکفر خواهش می کنم یادداشت تحت عنوان اصلاح ساختار شورای امنیت در جهت تقویت جامعه بین المللی را به انجمن های ملی و بین المللی حقوقی و جوامع حقوق بشری و نیز حقوق دانان مشهور بفرستند و از آنها بخواهند که برای تقویت صلح در جهان از این ایده حمایت کنند