دیدگاه
دوقطبیسازی رسانهای و جنگ اوکراین
مهدیه گلرو ــ در طی ده سال اخیر غرب و شرق مردم خود را از جبهه دیگر ترساندهاند و این باعث میشود مردم کشور تنها راه را جنگ بدانند. همان مردمی که امروز در روسیه طرفدار جنگ هستند و میترسند که آمریکا به خاک روسیه حمله کند و به همین دلیل حق را به پوتین میدهند.
ولادمیر پازنر روزنامهنگاری است که در سالهای جنگ سرد در شوروی روزنامهنگاری کرده و بعد در نیویورک به همین کار مشغول بوده است. او در سخنرانی خود در دانشگاه یل در سال ۲۰۱۸ تاکید میکند میزان تنشی که امروز بین روسیه و آمریکا وجود دارد حتی در سالهای جنگ سرد هم وجود نداشته است.
پازنر پس از حضور در چند برنامه تلوزیونی و صحبت از سانسور غیر رسمی در روسیه و انتقاد به پوتین و اپوزسیون او به چهرهای شناخته شده تبدیل شد. در این یادداشت مجموعه ای از پیش بینی ها و اخطارهای این روزنامهنگار به شرق و غرب بررسی میشود.
بعد از جنگ سرد و در دوره گورباچف، آخرین رهبر شوروی، آمریکاییها گورباچف را با نام "برادر گربی" صدا میکردند. امری که نشان میداد رابطه بین دو کشور بسیار نزدیک شده است؛ چنان نزدیک که پیش از آن بین دوکشور هرگز چنین مراوداتی وجود نداشته است. اما چطور روزنامههای آمریکایی از تیتر "برادر گربی" به "تنبیه پوتین" رسیدند؟
زمامداری گورباچف در شوروی چندان طولانی نبود، از مارس ۱۹۸۵ شروع شد و دسامبر ۱۹۹۱ دیگر موجودیتی بهنام شوروی وجود نداشت.
سه رهبر اوکراین، بلاروس و روسیه تصمیم گرفتند اتحاد جماهیر شوروی را منحل کنند و به تعبیری شوروی فروپاشیده شد. هر یک برای تصمیم خود دلایلی را داشتند. بوریس یلتسین رهبر روسیه و نفر دوم بعد از گورباچف بود. پس وقتی شوروی وجود نداشته باشد، رهبر شوروی هم وجود ندارد و یلتسین نفر اول روسیه میشود. همچنین وقتی شوروی وجود ندارد، پیمان ورشو هم وجود نخواهد داشت.
پیمان ورشو، یک پیمان نظامی بین کشورهای اروپای شرقی بود که ۸ کشور شوروی، آلبانی، آلمان شرقی ، چکاسلواکی، بلغارستان، رومانی، لهستان و مجارستان (همگی در دوره جنگ سرد رقیب ناتو بودند) آن را امضا کرده بودند. بعد از انحلال اتحاد جماهیر شوروی و نابودی پیمان ورشو حالا آمریکا باید تصمیم میگرفت که با روسیه بعد از انقلاب اکتبر و بعد از جنگ سرد چطور باید رفتار کند.
یلتسین ژانویه ۱۹۹۲ تنها یک ماه بعد از انحلال شوروی به آمریکا رفت و در یک نطق آتشین در کنگره آمریکا اعلام کرد مردم روسیه دوست آمریکا هستند. او در سخنرانی خود گفت:
"مردم روسیه آمادهاند دست دوستی به سوی آمریکا دراز کنند، برای دنیایی بهتر و بدون جنگ و جهانی با صلح و دوستی تلاش کنند."
آمریکا میتوانست به دو روش با روسیه جدید برخورد کند:
راه اول اینکه شبیه دشمنان و دوستانش در جنگ جهانی عمل کند، یعنی مثل آلمان و ایتالیا که متخاصم بودند و یا مثل فرانسه که قربانی جنگ بود، ساختن راه حلی برای مقابله با فاشیسم و نازیسم و تلاش برای مقابله با کمونیسم. با طرحی شبیه طرح مارشال.
آمریکا در طرح مارشال پولهای زیادی خرج کرد تا چیزهایی که باید در اروپا از بین برود را از بین برده و فرهنگ و تمایلات مردم اروپا را به سمت آمریکا تغییر دهد، این سیاست بسیار موفق شد و میتوانستند همین طرح را در مورد روسیه هم عملی کنند.
واقعیت این است که روسیه در تمام تاریخ خود هرگز دموکراسی به معنای یونانی آن را تجربه نکرده است. به همین دلیل زمینه ذهنی مردم روسیه با اروپا متفاوت است. مردم اروپا بعد از جنگ میخواستند به آنچه از آزادی و دموکراسی تجربه کرده بودند برگردند و مردم روسیه به دوره تزارها بر میگشتند.
پازنر میگوید آمریکا با وجود این تفاوت چیزی شبیه طرح مارشال را در ذهن داشت در روسیه هزینه کند تا مردم بفهمند دموکراسی و آزادی چیست و بعد دیگر به دیکتاتوری متمایل نشوند. همان حکایت با پول دموکراسی ساختن که سالهاست درمورد آمریکا در خاورمیانه هم گفته میشود. طرح مارشال بسیار مفصل است و امکان توضیح آن در این یادداشت نیست. نکته مهم اینکه این طرح مهمترین و بزرگترین طرح آمریکا در سیاست بینالملل تا کنون بوده است.
راه دوم برخورد سخت با روسیه به عنوان کشوری که در جنگ جهانی نقش بازی کرده است و سالهاست با بمب اتم جهان غرب را تهدید میکند و میبایست مثل ژاپن خلع سلاح شده و دیگر نیروی نظامی نداشته باشد.
هر دو رویکرد در رسانههای جهان مطرح شد و طرفدارانی هم داشت. اما در چند هفته پس از مذاکرات و در حالی که رسانهها مشغول این تحلیلها و راه حلها بودند، یک گزارش محرمانه از پنتاگون به دست رسانهها رسید. در این گزارش عنوان شده بود که آمریکا باید با روسیه همچون ژاپن برخورد کند و به هیچ عنوان اجازه داشتن سلاح و ارتش قوی به آنها ندهد. این خبر با موضعگیریهای منفی رسانهها و مردم روسیه همراه شد و آمریکا را مجبور به عقبنشینی کرد. اینگونه بود که ماه عسل آمریکا و روسیه چند ماه پیشتر طول نکشید.
دوره یلتسین تمام شد. در آن دوره تلاشهای زیادی برای شکلگیری رابطه بین شرق و غرب صورت گرفت.
امروز شاید نوشتن این خبر قدیمی عجیب باشد اما سال ۲۰۰۰ وقتی پوتین جوان رئیس جمهور روسیه شد، یکی از اولین خواستههایش پیوستن به ناتو بود؛ همان پیمان ناتو که امروز تنها به دلیل صحبت از پیوستن اوکراین به آن جنگی را آغاز کرده است. کشورهای عضو ناتو آن را نپذیرفتند و معتقد بودند مرزهای شرقی روسیه فاصله زیادی تا کشورهای عضو ناتو دارد و پیوستن روسیه به ناتو غیر معقول است. از سوی دیگر بعضی کشورها معتقد بودند حالا با پایان جنگ سرد اصلا نیازی به چنین پیمانهای نظامی وجود ندارد.
در مرحله بعد روسیه از اتحادیه اروپا درخواست کرد تا عضو آن شود. پوتین در کنفرانس مونیخ درخواستش را ارائه کرد و با پاسخ منفی مواجهه شد. پارلمان اروپا معتقد بود روسیه بسیار بزرگ است و همچنین از اروپا فاصله دارد و نفس شکلگیری اتحادیه اروپا نزدیکی کشورها و هم مرز بودن آنهاست.
۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ و پس از حمله به برجهای دوقلو نیویورک پوتین جزو اولین نفراتی بود که با بوش تماس گرفت تا آمادگی خود برای کمک را اعلام کند و بنا برگزارشهای موجود او همین کمک را در افغانستان به آمریکا رساند.
این اصرار پوتین برای نزدیک شدن به غرب ۷ سال ادامه داشت. پوتین سال ۲۰۰۷ در مونیخ سخنرانی کرد و حرفهایی زد که با سخنرانیهای پیش از آن بسیار متفاوت بود. او گفت ناتو برای ما یک خطر محسوب میشود و همه شما در مقابل ما ایستادهاید، روسیه نمیتواند به شما اعتماد کند و پس از ۷ سال خشم و ناراحتی خود را نشان داد و دشمنی پوتین و غرب به نوعی از همین نقطه شروع شد.
او در سخنرانی خود گفت ما به شما اعتماد کردیم و شما از آن سواستفاده کردید. تغییر موضع پوتین و احساس ضعف و سرخوردگی در مقابل سیاستهای آمریکا به جایی رسید که پوتین تنها به اثبات خود مشغول شد. همه سعی خود را کرد تا به شکلی به خبر رسانههای غربی تبدیل شود و در ده سال اخیر بیش از آنچه پوتین در معادلات بینالمللی اهمیت داشت در رسانههای غربی مطرح شد. انگیزه این رسانهها تخریب پوتین بود. او هر روز عکس یا کاریکاتور خود را روی جلد یکی از رسانههای مهم جهان میدید، غافل از اینکه برای او مهم نبود دلیل آن چیست؛ بلکه دیده شدن مهمترین بخش ماجرا بود.
پازنر در جریان یک تحقیق اعلام میکند بین سالهای ۲۰۱۵ تا ۲۰۱۸ نیویورک تایمز هفتهای چند خبر منفی درباره پوتین کار کرده ست و حتی به بهانه آب و هوای روسیه عکس پوتین را گذاشته است.
از سوی دیگر رسانههای روسی همه آن تحلیلها و خبر ها را تبدیل به یک خبر ضد غربی کردهاند تا مردم روسیه باور کنند غرب بر علیه آنها است و اگر در کشور های همسایه از مرزهای روسیه حفاظت نکنند روزی باید در مسکو با سربازان آمریکایی بجنگند.
رسانه های مسکو ناسیونالیسم افراتی، پیشینه پر افتخار تزاری و تاریخ پر شکوه روسیه را به خوراک اصلی تبلیغاتی خود تبدیل کردهاند. در واقع جنگ مدتها پیش بین رسانههای غرب و شرق که بهتر است آن را روابط عمومی یا پروپاگاندای جنگ نامید شروع شده است و پازنر با مشاهده همین جنگ رسانهای در سال ۲۰۱۸ جنگ امروز در فوریه ۲۰۲۲ را پیش بینی میکند.
در طی ده سال اخیر غرب و شرق مردم خود را از جبهه دیگر ترساندهاند و این باعث میشود مردم کشور تنها راه را جنگ بدانند. همان مردمی که امروز در روسیه طرفدار جنگ هستند و میترسند که آمریکا به خاک روسیه حمله کند و به همین دلیل حق را به پوتین میدهند. به طور کلی میتوان رسانهها را در شکل دادن به این فضای خصمانه شریک دانست. رسانههایی که در قرن بیست و یکم همچنان روابط عمومی قدرتها محسوب میشوند.
با نگاه به یادداشتها و مقالههای مربوط با رابطه شرق و غرب و موقعیت روسیه و آمریکا که در طی ۴ سال اخیر نوشته شده، نه تنها فقط پازنر بلکه بسیاری روزنامهنگاران مستقل دیگر که صدایشان شنیده نشده است به شکلگیری هیلتر جدید و نازیسم روسی اشاره کردهاند و مسیری را که به وجود آمدن پوتین امروز منجر شده است را توصیف کردهاند اما رسانههای اصلی تنها به شکلگیری دو قطبی کمک کردند و این خطر را یا ندیدند یا مهم ندانستند.
هرمان گورینگ یکی از نزدیکان هیلتر و فرمانده نیروهای هوایی نازی که در دادگاه نورنبرگ به اعدام محکوم شد در یک مصاحبه میگوید: «به طور طبیعی مردم جهان جنگ نمیخواهند، نه در روسیه، نه انگلیس و نه آمریکا و آلمان . این را همه میدانیم. اما در نهایت این رهبران کشورها هستند که سیاستها را تعیین میکنند و مردم به راحتی میتوانند توسط رهبرانشان به سمت نظر آنها متمایل شوند. تنها کاری که لازم است، این است که به آنها بگویند به زودی به شما حمله میشود و آنهایی که از صلح حرف میزنند را به وطنفروشی متهم کنند و کشور را در معرض خطر حمله خارجی نشان دهند.»
منابع:
نظرها
نظری وجود ندارد.