ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

• دیدگاه

گزارشی کوتاه از آنچه در انتخابات فرانسه می‌گذرد

امین بزرگیان − برای شناخت لوپن و شرایطی که در آن قرار گرفته‌ایم، باید به ریشه‌های پدیده بازگردیم و نسبت در هم‌تنیده‌ی میان لوپن و مکرون را از ورای گرد و غبار رسانه‌ای کشف کنیم.

اگر بخواهیم درباره‌ی انتخابات ریاست‌ جمهوری فرانسه سخن بگوییم، راهی نداریم جز این که بر پدیده‌ی مارین لوپن تأمل کنیم.

اما در بررسی لوپن و جریان فکری‌ او باید به ارتباط تنگاتنگ او با رقیب‌اش یعنی رئیس جمهور حال حاضر فرانسه، امانوئل مکرون، هم بپردازیم، چرا که به میانجی شناخت مکرونیسم، شناخت پدیده‌هایی چون لوپن و زمور بهتر میسر می‌شود.

الف:

هنگامی ‌که امانوئل مکرون در سال ۲۰۱۶ وزیر اقتصاد دولت اورلاند بود، به یکی از جدی‌ترین مدافعان قانون وزیر کار دولت، معروف به قانون ال‌کمری (El Khomri) تبدیل شد. ال‌کمری قانونی در راستای محدودسازی سندیکاهای کارگری و در واقع درباره‌ی حقوق کارگران بود که همان زمان با مخالفت شدید سندیکاها روبه‌رو شد. در نهایت با زور قانونی دولت سوسیالیست فرانسه قانون ال‌کمری تصویب شد.

ال‌کمری قانون آزادی و اختیار عمل بیشتری به کارفرمایان ‌داد. بر اساس آن، کارکنان و کارگران باید خود با کارفرمایان‌شان درباره‌ی ساعت کار، میزان دست‌مزد، ساعت کار اضافی و غیره به توافق برسند و دیگر قاعده‌ای از پیش مقرر شده وجود ندارد.

سندیکاها بی‌درنگ به این قانون به عنوان یک قانون ضدکارگری واکنش نشان دادند. حرف آن‌ها روشن بود: آیا اساساً برابری‌‌ای میان کارفرما و کارگر برای برقراری یک توافق عادلانه وجود دارد؟ آیا به‌ دلیل رابطه‌ی فرادستی- فرودستی همواره حرف کارفرمایان به کرسی نخواهد نشست؟

با تصویب قانون، خیابان‌ها شلوغ شد و جنبشی به نام «شب‌های ایستاده» همه جا را فرا‌‌گرفت، جنبشی که می‌توان آن را شکل اولیه‌ی جنبش جلیقه زردها دانست. هفتاد درصد فرانسوی‌ها با ال‌کمری مخالف بودند. در میانه‌ی اعتراض‌ها مکرون از قانون پیشنهادی همکارش در دولت سوسیالیستی اورلاند دفاع کرد. او در جلسه‌ای به یکی از اعضای اتحادیه‌ی کنفدراسیون عمومی کارگران گفت که «بهترین راه برای پرداخت پولِ اجاره این است که کار کنید.» این جمله‌ی مکرون تظاهرات اعتراضی اتحادیه را در پی داشت و معترضان با تخم‌مرغ گندیده از مکرون استقبال کردند. او در اوت سال ۲۰۱۶ از مقام خود، زیر هجمه‌ی اعتراضات، استعفا داد و چندی بعد با تاسیس حزب جدیدی از حزب سوسیالیست استعفا داد و اعلام کرد از این به بعد نه راست است و نه چپ، و خود را «میانه» خواند.

مارین لوپن محصول نظام سیاسی، امنیتی و اقتصادی نئولیبرال حاکم بر فرانسه طی تمام این سال‌هاست که مکرون یکی از کارگزاران آن بوده است.

همین پیشینه موجب شد که در طول زمان انتخابات ریاست جمهوری سال ٢٠١٧، جنبش بزرگی در فرانسه با این شعار شکل گیرد که «نه مکرون، نه لوپن». حامیان این جنبش که در نهایت چهار میلیون رأی سفید در دور دوم همان انتخابات به صندوق‌ها انداختند، معتقد بودند که با‌ وجود خطر نئوفاشیسم لوپن، آنان حاضر نیستند به نئولیبرالیسم رأی دهند. اگر به چهار میلیون رأی باطله یا سفید این واقعیت را هم بیافزاییم که در دور دوم انتخابات یک چهارم واجدین شرایط شرکت نکردند -آماری بی‌سابقه در پنجاه سال اخیر- به وضعیت نه چندان خوب مکرون در انتخابات پی‌خواهیم برد. سندیکای کارگری CGT پیش از انتخابات در بیانیه‌ای نمادین اعلام کرد که ما به لوپن رأی نمی‌دهیم، اما نگفت که به مکرون رأی می‌دهیم.

در انتخابات چند روز گذشته نیز هفتاد درصد فرانسوی‌ها (به جز آنهایی که در انتخابات شرکت نکردند) بعد از تجربه پنج سال دولت مکرون به او رأی ندادند. معنی این امتناع این است که اکثریت قریب به اتفاق فرانسوی‌ها با نگرش‌های مختلف، مخالف مکرون‌اند. اینجاست که نظام نمایندگی به چیزی جز خودش مبدل می‌شود: نماینده کسی است که نماینده نیست. روشن است که چگونه آنکه در نهایت در این مکانیسم انتخاب می‌شود، نماینده اقلیتی از جامعه است و اکثریت با او مخالف‌اند. فلسفه‌ی دموکراسی، سازوکار اِعمال نظر اکثریت مردم بوده، اما این معنا به یک فُرم یا مکانیسم صوری تقلیل یافته است. محتوای دموکراسی دست کم در سازوکار دموکراسی موجود ناپدید شده است. چرا؟ چون از اساس، سیاست به نزاع درون طبقه حاکم تقلیل یافته و نمایندگی مردم به موضوعی حاشیه‌ای بدل گشته است.

 ب:

مکرون بخشی از بدنه‌ی سیاستمداران رایج و از جمله نئولیبرال‌های فرانسه است که مقدمات اوج‌گیری و رشد راست ملی‌گرا و افراطی را در تمام این سال‌ها مهیا کرده‌اند.

انتخاباتی که چند روز پیش برگزار شد، انتخاب میان تولیدکننده و محصول‌اش بود. انتخاب میان فرایندهای تولید و محصول این فرایندها. جدا کردن بنیادین این دو از هم، یعنی جدا کردن بنیادین مکرون از لوپن چنان که در رسانه‌ها انعکاس می‌یابد و آن‌گونه که ما می‌پنداریم، اشتباه است؛ همان‌طور که جدا کردن ترامپ از کلینتون از اساس نادرست است. قطب‌های به ظاهر متضاد در نسبتی بسیار نزدیک و ارتباطی تنگاتنگ با هم هستند. لوپن در واقع محصول نظام سیاسی، امنیتی و اقتصادی نئولیبرال حاکم بر فرانسه طی تمام این سال‌هاست که مکرون یکی از کارگزاران آن بوده است.

پدر ماریا لوپن در انتخابات سال ۲۰۰۲ کمتر از ۱۸ درصد آرا را به خود اختصاص داد و حال دخترش دو برابر او رأی دارد. این دو برابر شدن حامیان ایده‌های نژادگرایانه و ضدروشنگری چه معنایی دارد؟ فرانسوی‌ها به خاطر می‌آورند که حامیان «جبهه ملی» (Front National) از این حمایت‌شان خجول بودند، و حالا بعد از دو دهه در آستانه‌ی تسخیر اروپا هستند. این اتفاق محصول چیست؟
مرکزی‌ترین ایده‌ی راست‌های افراطی مانند لوپن در کل اروپا این است که وضع اقتصادی مردم بد است. تمام دستگاه بیان و تبلیغاتی آن‌ها از این جا شروع می‌شود که مردم وضعیت خوبی ندارند. این حرف کاملاً درستی است. در پژوهش‌های مربوط به احساس رضایت از زندگی و نیز تحقیقات درباره‌ی شکاف طبقاتی و از همه مهم‌تر در تجربه‌ی واقعی زندگی روزمره این واقعیت به روشنی انعکاس یافته است که وضعیت خوب نیست، کیفیت زندگی کاهش یافته و احساس نارضایتی رشد کرده است.

راست‌ها با تکیه بر نارضایتی گسترده است که برای جلب نظر مردم راه‌حل‌هایی ارائه می‌دهند: خروج از اتحادیه‌ی اروپا، بازگشت به پول ملی، هم‌پیمانی با نهادهای اقتدارگرای سیاسی و اقتصادی در تمام جهان، نفی ارزش‌های مدرن، اخراج مهاجران و جلوگیری از مهاجرت به فرانسه با تأکید بر نوعی اصالت نژادی و ملی. نکته مهم اینجاست که این راه‌حل‌های راست تندرو است که آن‌ها را در قامت نئوفاشیست معرفی کرده و نه واقع‌بینی‌شان در فهم وضعیت.

دلیل جذابیت رو به فزونی راست افراطی در غرب و بالا آمدن خیره‌کننده‌ی آرای لوپن، وضعیت بد اقتصادی و زندگی روزمره و عینی رو به تباه مردمی است که توان تحمل برنامه‌های انقباضی و سیاست‌های پولی کارتل‌های بزرگ اقتصادی را از دست داده‌اند، وضعیتی محصول جریان‌ها و گروه‌های سیاسی که در باطن تفاوت چندانی با هم در ایمان به مناسبات بازار آزاد ندارند: وضعیتی محصول مکرون‌ها، سارکوزی‌ها و اورلاندها.

تا واقعیت چنین بی‌رحم می‌تازد، لوپن و امثال او در سراسر جهان پیش‌ می‌روند و رأی‌های بیشتری کسب می‌کنند و هیچ بعید نیست که همچون آمریکا و برزیل و مجارستان و هند و اتریش و لهستان و غیره در دور دوم انتخابات کسی چون لوپن جای مکرون نشسته باشد.

اگر امروز لوپن تا این جایگاه بالا آمده، به این خاطر است که روزی مکرون‌ها از قانون کاری حمایت کردند که به فقیرتر شدن جامعه‌ی فرانسه منجر شد. به تعبیر ژاک رانسیر، فیلسوف فرانسوی در گفت‌وگوی پنج سال پیش‌اش درباره‌ی انتخابات فرانسه با رادیو «فرانس کولتور»، مردمی که به امثال لوپن رأی می‌دهند، خود‌به‌خود به وجود نمی‌آیند. این مردم محصول شمار مشخصی از عناصر در یک روند سیاسی‌اند. چنانچه وجود این مردم محصول روند سیاسی‌ای است که نتیجه‌اش پانزده میلیون رای به لوپن است، راه تغییرِ این وضعیت تغییر پروسه‌های سیاسی است. برای شناخت لوپن و شرایطی که در آن قرار گرفته‌ایم، باید به ریشه‌های این موضوع بازگردیم و نسبت در هم‌تنیده‌ی میان لوپن و مکرون را از ورای گرد و غبار رسانه‌ای کشف کنیم.

درباره انتخابات فرانسه

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • سینا

    اینکه حکومت در جهان امروز دچار بحران است هیچ تردیدی ندارد چه در آمریکا چه در فرانسه چه در روسیه ، دلیل اصلی آن گسترش ارتباطات و تغییر نگرش مردم نسبت به خود است در حال حاضر به نظر همه نظریه های قدیمی فاقد توانایی برای پاسخ به وضع موجود هستند به همین دلیل نوعی فرار به جلو اتفاق افتاده یا به عبارتی شما راست افراطی چپ افراطی اسلام افراطی می بینید که به شدت حرفهایشان به هم نزدیک است این نوشته قادر است همزمان در نشریات چپ راست و کیهان منتشر شود و همه این گروهها هم آنرا تحسین کنند

  • بردیا

    تحلیلی که در مقاله صورت گرفته به باور من تا حد زیادی به واقعیت نزدیک است. به واقعیت نزدیک بودن با برداشت نهایی و راه حل های موجود ارتباط چندانی ندارد. تحلیل یک پدیده خود به خود تایید کننده تئوری زاده شده از تحلیل نیست هر چند تحلیل درست باشد. مشکلی که شاید در ذهن یک فارسی زبان احتمالاً میتواند پیش بیاید، وقتی است که مقالاتی از این را دست میخواند و با درکی غیر مدرن ماجرا را در ترازویی بنام چپ یا راست به قضاوت میگذارد و عموماً نوشته ای که در مورد یک کشور اروپایی مدرن با سابقه چند صد ساله مدرنیته دارد را به اوضاع و احوال ایران ربط میدهد! کشوری که تاریخ، زبان و فرهنگ آن در ابتدای فرآیند مدرنیته شدن قرار دارد. مقاله البته برای هموطنانی که در غرب زندگی میکنند و علاقمند به درک اوضاع غرب هستند و نمیخواهند در حاشیه دنیای غرب زیست کنند، مفید خواهد بود. نکته ای که عقل پرسشگر میتواند مطرح کند این است که چرا ذهنیت غربی جهان را از منظر فلسفه سیاسی به دو گونه چپ و امپریالیسم یا نوع امروزی آن(نئولیبرالیسم) تقسیم میکند! سوال بنیادی تر اینکه : آیا این پارادیگم های بشر غربی اساساً موجبات بهینه سازی زندگی او را تامین کرده و یا این تلقی از زیست جهان ِ بشر غربی او را به بی راهه کشانده است. چگونه میتوان خارج از پارادیگم های عصری جهان را رویت کرد؟