اگر میخواهی بچهات را رها کنی، بچهدار نشو – «دلال» ساخته کورئیدا هیروکازو
در فیلم تازه کورئیدا، سه تبهکار که سعی در فروش یک نوزاد دارند، به یک خانواده تبدیل میشوند. فیلمی درباره مادرانی که ناخواسته باردار میشوند، مسأله سقط جنین و عشق به کودک.
کارگردان ژاپنی، کورئیدا هیروکازو، در اولین داستان کرهای خود به همان مضامین آشنا مبتنی بر چالشهای خانوادگی میپردازد که قبلا در "دزدان فروشگاه" و "هیچ کس نمیداند" به آنها پرداخته بود.
در حالی که این روزها بحث "سقط جنین" به یک موضوع روز در آمریکا بدل شده، در آن طرف دنیا کورئیدا هیروکازو (کارگردان فیلم "دزدان فروشگاه") بر مادرانی تمرکز میکند که دوران حاملگی خود را به پایان میرسانند، اما نمیتوانند فرزندان خود را به تنهایی بزرگ کنند.
فیلم "دلال" تازهترین ساخته او که در جشنواره فیلم کن برای نخستین بار به نمایش درآمد با نگاهی گرم و غیرمنتظره به بازار خاکستری فرزندخواندگی در کره جنوبی، از ایدهی "صندوق امانات کودکان رها شده" الهام گرفته است (ایستگاهی که نوزادان ناخواسته را به آن اهدا میکنند)، و کنجکاوی طبیعی کارگردان را تا انسانگرایانهترین پایانبندی ممکن دنبال میکند و در این حال تماشاگران به طور غیرمنتظرهای عملاً با همه کسانی که در خرید و فروش این بستههای کوچک شادیآفرین مشارکت دارند، همدلی میکنند.
شاید بپرسید چرا کورئیدا که ژاپنی است در حال ساخت فیلم در کره جنوبیست؟ باید بگوییم که این اولین بار نیست که او در خارج از کشورش کار میکند. خوشبختانه، "دلال" نسبت به فیلم قبلی این کارگردان برنده جایزه اسکار و نخل طلا (متافیلم پر ستاره و باشکوه "حقیقت" که در پاریس اتفاق افتاد) اغراق کمتری دارد، و کورئیدا را به مضامین آشنای خانوادهها، پیوندهای خونی یا پیوندهای ضروری اجتماعی، و قلمرو اخلاقی بدون مرزی که برای کاوش پیدا کرده، بازمیگرداند. به علاوه، این پروژه به او اجازه داد تا با هونگ کیونگ پیو، فیلمبردار "انگل" و ستاره آن فیلم، یعنی سونگ کانگ هو، همکاری کند؛ بازیگری که شخصیت خوش طینتش باعث میشود بد فکر کردن راجع به نقشی که بازی میکند (یک قاچاقچی انسان به نام سانگ هیون)، دشوار باشد.
یکی از موضوعات فیلم "دلال" موضوع سقط جنین است در این مفهوم که کشتن جنین به اندازهی رها کردن یک کودک آدمی اشتباه و بیرحمانه نیست. اولین واژههایی که یکی از کارآگاهها در این فیلم به زبان میآورد این است: "اگر میخواهی بچهات را رها کنی، بچهدار نشو". کورئیدا آشکارا به مادران علاقهمند است (مادرانی که توانایی چشم پوشیدن از فرزندانشان را دارند و همچنین آنهایی که بیتاب قبول کردن کودکی به فرزندخواندگی هستند.) و در عین حال در نظر او تجربهی همین کودکان بیش از هر چیز دیگری اهمیت دارد. چطور میتوان به کودکی که توسط والدینش رها شده است نشان داد که او به این دنیا تعلق دارد؟
ماجرای "دلال" با مادری ناشناس شروع میشود که فرزندش را در صندوق کودکانی که در کلیسا اداره میشود، رها میکند. دو کارآگاه پلیس زن (دونا بائه، و لی جو یونگ) به طور اتفاقی در آن هنگام محل را زیر نظر دارند، چرا که به تازگی پی بردهاند که یکی از کارکنان کلیسا (دونگ سو با بازی گانگ دونگ وون) که خود نیز یک یتیم است، نوزادانی را که بدون هیچگونه اطلاعات تماسی رها شدهاند را دزدیده و آنها را به والدینی که به شدت خواهان داشتن فرزند هستند، میفروشد.
تا جایی که به دونگ سو و سانگ هیون مربوط میشود، این جنایتی بدون قربانی است. در حقیقت، آنها واقعا خود را قانع کردهاند که انسانهای خوبی هستند، چرا که به کودکانی کمک میکنند که در غیر این صورت ممکن بود در جستوجو برای خانوادهای دوستداشتنی تا ابد گرفتار شوند. (توضیح داده میشود هنگامی که مادری، یادداشتی با این مضمون میگذارد که در آینده برای بازپسگیری فرزندش باز خواهد گشت، آن کودک را نمیتوان به فرزندخواندگی قبول کرد. اما فقط یک نفر از هر چهل مادر برمیگردد، و باقی آنها با این کار، کودکان خود را به یک عمر زندانی بودن در یتیمخانه محکوم میکنند.)
البته مادر این نوزاد یک روز بعد سر و کلهاش پیدا میشود، و معادله را پیچیده میکند. اما هنگامی که متوجه میشود دلالان نوزاد برای پس دادن پسرش درخواست ده میلیون وون دارند (حدوداً ۸ هزار دلار) سو یونگ (با بازی لی جی اون) به این نتیجه میرسد که این پول، از پس گرفتن پسرش، وو سونگ، عزیزتر است. سانگ هیون او را قانع میکند که همراهش بیاید، زیرا چنین معاملاتی با حضور مادر بیولوژیکی نوزاد راحتتر انجام میگیرند و بدین ترتیب و در حالی که دو کارآگاه در تعقیبشان هستند، سفر جادهای را آغاز میکنند که زندگی همه آنها را تغییر میدهد.
در این مرحله ممکن است این فیلم بسیار شبیه فیلم "کودک" که در سال ۲۰۰۵ برندهی نخل طلایی شد، باشد. فیلمی که در آن پسری لاابالی، بچهی دوست دخترش را میفروشد و باقی فیلم را در تلاش برای جبران این تصمیم اشتباه میگذراند. آن فیلم، شاهکاری واقعگرایانه و نیمه اجتماعی است (بهترین اثر برادران داردن) و همچون فیلمی تریلر، با فجیعترین خطرات قابل تصور خود را آشکار میسازد؛ چیزی که بیننده به آن اهمیت میدهد، سرنوشت کودکی است که همچون سیبزمینی داغی بین اشخاصی بی مسئولیت دست به دست میشود. "دلال" بیشتر یک ملودرام است، و تنها عنصر تعلیق را کم دارد. این اثر اصلاً از احساساتی بودن خود شرمنده نیست (هر چند این احساساتی بودن آن قدر ظریف است که شاید اصلاً به چشم نیاید)؛ احساساتی که با موسیقی متن و ساز پیانوی جونگ جائه تقویت میشود.
کورئیدا به طرز غافلگیرکنندهای نسبت به کاراکترهایش بخشنده است؛ تقریبا همهی کاراکترها در حال قانون شکنی هستند، اما نجابت ذاتی آنها هنگام برخورد با افراد نیازمند، خود را مینمایاند. در نهایت آشکار میشود که سو یونگ فاحشهای است که پدر تبهکار نوزادش را به قتل رسانده، اما حتی این موضوع نسبتاً افراطی، نه تنها توسط سانگ هیون و دونگ سو (که به نوبت در موقعیتهای گوناگون نقش شوهر او را بازی میکنند)، بلکه توسط پلیسها نیز به سرعت بخشیده میشود؛ پلیسهایی که به او فرصتی برای کاهش مجازاتش میدهند.
همچون "دزدان فروشگاه"، این گروه جنایتکار کوچک به شکلی غریزی خود را به نوعی به خانوادهای جایگزین تبدیل میکند، و پیوندهایی را که به نظر میرسد هر یک از آنها در زندگی خود گم کردهاند، به وجود میآورد: سو یونگ هرگز کسی را که برایش همچون پدر باشد نداشته است، و دونگ سو تا به حال خانوادهاش را ندیده است، سانگ هیون نیز دیگر با دخترش ارتباطی ندارد. این که آنها چنین عمیق با یکدیگر پیوند برقرار میکنند، آنچنان قانعکننده نیست. (آدم شک میکند که کورئیدا هر گروه سه نفره یا بیشتر را به عنوان یک خانواده میبیند) اما در عین حال این تحول در پویایی آنها، کار فروش وو سونگ را به طرز چشمگیری پیچیدهتر میکند.
جایی در میانههای راه، پسری هفت ساله به نام هائه جین از یتیمخانه فرار کرده و سوار ون قدیمی آنها میشود و به هر سه آنها این فرصت را میدهد که همچون یک پدرخوانده یا مادرخوانده رفتار کنند؛ که اساساً آزمایشی برای رستگاری آنهاست. با بازگشت به سال ۲۰۰۴ و فیلم "هیچ کس نمیداند" (که در آن یک کودک ۱۲ ساله پس از ناپدید شدن مادرش، مجبور میشود تا خواهر و برادر کوچکتر خود بزرگ کند)، میبینیم که کورئیدا به این موضوع که اشخاصی دور از ذهن به چالش فرزندپروری قدم میگذارند، علاقه نشان داده است. گمان میکنم او از آن دسته آدمهایی است که نمیتواند بدون آوردن توله سگی به خانه، از پناهگاههای حیوانات دیدن کند، زیرا در فیلم میبینیم که کاراکترها پس از گذراندن فقط چند روز با یک نوزاد، به این نتیجه میرسند که آنها نیز فرزندی برای خود میخواهند. در موقعیتهایی دیگر، همین مقدار زمان لازم است تا از فکر بچهدار شدن به طور کلی صرف نظر کرد.
در چندین نقطه، موضوع سقط جنین مطرح میشود، با این مفهوم که کشتن جنین به اندازهی رها کردن یک کودک در دست آدمی اشتباه و بیرحمانه نیست. اولین واژههایی که یکی از کارآگاهها در این فیلم به زبان میآورد این است: "اگر میخواهی بچهات را رها کنی، بچهدار نشو". کورئیدا آشکارا به مادران علاقهمند است (مادرانی که توانایی چشم پوشیدن از فرزندانشان را دارند و همچنین آنهایی که بیتاب قبول کردن کودکی به فرزندخواندگی هستند.) و در عین حال، با پیشروی فیلم، این تجربهی همین کودکان است که بیش از هر چیز دیگری اهمیت دارد. چطور میتوان به کودکی که توسط والدینش رها شده است نشان داد که او به این دنیا تعلق دارد؟ با واژههای "از این که به دنیا آمدی سپاسگزارم. " کورئیدا با این جمله به هر یک از کاراکترهایش فرصتی برای شنیدن این ذکر باشکوه میدهد. این جمله پایان زیبایی برای "دلال" است، فیلمی که با نگاهی متفاوت از یک اثر جنایی با تمرکز محدود، به یک آغوش ملایم خانوادگی بدل میشود.
نظرها
نظری وجود ندارد.