یهودیان میزراحی: فراموششدگان سرزمین موعود
محمود کاظمی ــ مستندساز اسرائیلی، میشال بوگانیم، در تازهترین اثر خود به کندوکاو ریشههای خانوادگی خویش و مسئله تبعیض نظاممند درون جامعه یهودیان اسرائیل میپردازد.
یهودیان اسرائیل بسته به نژاد و کشور خاستگاهشان به دو گروه اصلی تقسیم میشوند: اشکنازیها و میزراحیها (که در خود اسرائیل به آنها سفاردی هم گفته میشود که معادل دقیقی نیست). یهودیان اشکنازی از اروپای مرکزی و شرقی به سرزمین موعود آمدند و میزراحیها از کشورهایی با اکثریت مسلمان، خصوصا خاورمیانه. بسیار از نظام آپارتاید و تبعیض بین یهودیان و مسلمانان در اسرائیل سخن گقته شده است، اما تبعیض بینایهودی در اسرائیل موضوع کمتر شناخته شدهای است.
روی این کره خاکی مناسبات قدرت در همهجا و هر سطحی حاضر است، نه فقط میان فرادست و فرودست که در میان خود فرادستان و فرودستان. از سال ۱۹۵۰ تا کنون، یهودیان میزراحیای که پس از جنگ اعراب و اسرائیل به این کشور قدم گذاشتند، همواره تحت تبعیض و ستم بودهاند. آنها اگرچه به لحاظ جمعیتی اکثریت یهودیان اسرائیل را تشکیل میدهند (حدود شصت درصد)، اما در جایگاه اقلیت قرار دارند.
فیلم جدید سینماگر فرانسوی-اسرائیلی، میشال بوگانیم، بر ستم و سرکوبی چند بعدی نور میتاباند که در اسرائیل نسبت به میزراحیها روا داشته میشود. بوگانیم، به سیاق بسیاری از فیلمسازهای مهاجر یا اقلیت، فیلمش را به فرم نامه و خطاب به دخترش ساخته و تاریخ جمعی یهودیان مشرقی اسرائیل را تنیده در تاروپود تاریخ شخصی و خانوادگی خود روایت میکند.
مهاجران میزراحی، که پدر موگانیم نیز یکی از آنها بوده، در بدو ورودشان به اسرائیل در دهه پنجاه در مجتمعهایی در بیابانهای حاشیه شهر اسکان داده میشدند، در مناطق برهوتی سرزمین تازه تاسیس و در نقاطی محروم از حتی یک سانتیمتر فضای سبز. در کشور تازهمتولد اسرائیل، جمعیت غالب یعنی یهودیان اشکنازی، استقبال خوبی از مهاجران یهودی اهل مغرب و خاورمیانه به عمل نیاورد، مهاجرانی همچون یهودیان عراق که در ۱۹۴۸ پادشاه این کشور دستور اخراج آنها را داده بود. در اداره مهاجرت اسرائیل دو دفتر وجود داشت: یکی برای یهودیان اروپایی و دیگری برای یهودیانی که از کشورهای مسلمان میآمدند. این یهودیان میزراحیها که در رؤیای سرزمین عسل و درختان پرتقال، ساحل دریا و نخیل، دموکراسی و برابری مدرن بار سفر بسته بودند، نه اورشلیم مقدس نصیبشان شد و نه تلآویو مدرن، چراکه به بیابانهای بیآبوعلف حاشیه شهرهای بزرگ رانده شدند. دشوارترین و کمدرآمدترین مشاغل و بعضا بیکاری نصیبشان شد. دکتر و مدرسهای برای آنها در کار نبود. نظام حاکم و اکثریت اشکنازی آنها را تحقیر میکرد و بیفرهنگ و حتی عقبمانده میدانست. و این تبعیض درونی وجهی همزمان فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی داشت. در کشوری که قرار بود سرزمین موعدشان باشد، آنها همچون «موسی در مصر» غریبه ماندند.
سلطه اشکنازیها بر میزراحیها هیچگاه آنچنان که باید بازتاب رسانهای نداشته و شناخت چندانی نسبت به آن خارج مرزهای اسرائیل وجود ندارد. کاری که میشال بوگانیم انجام میدهد به تصویر کشیدن ابعاد حیرتآور این تبعیض است.
سرنوشت مهاجران یهودی خاورمیانه از منطقی کلی تبعیت میکند. در برخی از نقاط جهان، از جمله فرانسه (سرزمین مادری بوگانیم)، مهاجران در بدو ورود در گتوهایی اسکان داده شدند که تا سالها، بلکه تا همیشه، رهایی از آنها برایشان ممکن نشد. اما سرنوشت آنها در اسرائیل موردی ویژه و برای بسیاری حیرتانگیز است، چراکه که ایده بنیادین و برسازنده این کشور گردهمآوردن یهودیان در یک نقطه فارغ از خاستگاهشان و تشکیل ملتی واحد و تفسیم ناپذیر بود.
پیامدهای این تبعیض و گتوسازی تنها متوجه آنهایی نیست که آن را زیستند. با ادغام حذفی میزراحیها (که روی دیگر حذف ادغامی مسلمانان این سرزمین است)، اسرائیل همچون کشوری اروپایی و با هویت «سفید» تثبیت شد. یک کشور اروپایی در سرزمینی غیر اروپایی یعنی دردسار. پیامد این اشتباه تاریخی چندین نسل تباه شده و آواره و دریایی خون ریخته شده است. بدون شک اگر میزراحیها در مرکز قدرت بودند، پیوندهای بسیار بهتر و انسانیتری میتوانست بین یهودیان اسرائیل و اعراب مسلمان شکل بگیرد. میزراحیها میتوانستند نقش پلی را بین یهودیان و اعراب در اسرائیل ایفا کنند.
برای تأکید بر بعد جغرافیایی این تبعیض و فاصله حاشیه تا مرکز، بوگانیم فیلم خود را به صورت یک فیلم جادهای ساخته است. چرا که تنها یک فیلم جادهای میتوانست سفری را به تصویر بکشد که مهاجران یهودی میزراحی در نیمه قرن بیستم پشت سر گذارند که به شهرهایی نامرئی ختم میشود.
در اسرائیل، وضعیت اسفبار زندگی میزراحیها در حاشیه شهرها و در شهرهای حاشیهای قویا انکار میشود. برای مثال، ساکنان تل آویو عمدتاً هرگز به این شهرهایی که در فیلم بوگانیم نشان داده میشود هرگز سفر نمیکنند، مبادا جهان ذهنیشان بر هم بخورد و با واقعیت ناگوار زندگی بخش عظیمی از همکیشانشان مواجه شوند.
در دهه ۱۹۷۰ میلادی، جنبشی در بین یهودیان میزراحی در اسرائیل به راه افتاد که از فعالیتهای حزب پلنگ سیاه در آمریکا در همان دوران الهام گرفته بود و از همان شعارها و شمایلشناسی استفاده میکرد. این جنبش اعتراضی که پدر بوگانیم نیز یکی از اعضای سابق آن است و در تاریخ اسرائیل کمسابقه بوده، در خارج مرزهای کشور چندان شناختهشده نیست. چارلی بوگانیم یکی از کسانی بود که با همراهی مبارزان چپ، پلنگهای سیاه اورشلیم را پایهگذاری کرد، با همان اعتقاد راسخی که به برابری و عدالت داشت و سبب شده بود در دهه ۱۹۶۰ میلادی از کازابلانکا سوار بر قایق راهی سرزمین موعود شود. آنها تظاهراتهای خیابانی پرشوری علیه تبعیض و نژادپرستی به راه انداختند. در سالهای بعد و در ادامه حرکت پلنگهای سیاه اورشلیم، آنها موفق به تشکیل حزبی متشکل از اعراب و یهودیان میشوند که شوربختانه در عرصه سیاست راه به جایی نمیبرد و رأیدهندگان اسرائیلی اقبالی به آن نشان نمیدهند.
با ادغام حذفی میزراحیها (که روی دیگر حذف ادغامی مسلمانان این سرزمین است)، اسرائیل همچون کشوری اروپایی و با هویت «سفید» تثبیت شد. یک کشور اروپایی در سرزمینی غیر اروپایی یعنی دردسار. پیامد این اشتباه تاریخی چندین نسل تباه شده و آواره و دریایی خون ریخته شده است. بدون شک اگر میزراحیها در مرکز قدرت بودند، پیوندهای بسیار بهتر و انسانیتری میتوانست بین یهودیان اسرائیل و اعراب مسلمان شکل بگیرد.
یهودیان میزراحی: فراموششدگان سرزمین موعود با پیوندزدنِ تاریخچه شخصی و خانوادگی و حافظه جمعی و از طریق شهادت شاهدان ما را با این سرفصلی ناشناخته از تاریخی اسرائیل نیز آشنا میکند.
جایی در میانه فیلم، شهردار یروحام، شهری میزراحینشین در وسط صحرای نگب، میگوید: «وقتی از جمعیتی از مردمان بهدرستی استقبال نمیشود، بهای آن را تا صد سال باید پرداخت. چندین نسل از این مردمان محکوم به شوربختی میشوند.»
فیلم میشال بوگانیم که در خطاب به دختر کوچکش ساخته شده، نامهای است از نسل دوم یک مهاجر میزراحی به یک نسل سوم؛ نامهای که چنین از آن برمیآید: اگر نسل دوم این مهاجران امیدوارانه به دنبال ادغام خود در جامعه میزبان بود، نسل سوم در جستجوی بازیابی حافظه از دست رفته و حل زخمهای تاریخی و جبران خسارت است.
نظرها
نظری وجود ندارد.