سرگذشت یک مرد کاغذی: داستان یک زندانی سیاسی کرد
اسفندیار کوشه- رمان «جمشیدخان...» گزارش یک ملت است که از سال ۱۹۷۹ یعنی ۴۳ سال پیش همزمان با وقوع انقلاب در ایران، رخدادهایی به غایت سخت و صعب را تجربه کرده و هم جالب و هم عجیب است که این سرنوشت بسیار شبیه سرنوشت مردم همسایهی شرقیاش، ایران است.
برای آدمهایی که در خاورمیانه زندگی میکنند، ثبات، واژهی مبهمیست که سخت میتوان به معنای واقعی آن دست یافت. اینتکهی آشوبناک از کرهی زمین، روی گسل ناامنی قرار گرفته و همواره یکپایش لب پرتگاه سقوط است. برای همین انسانِ حتا مدرن اهل خاورمیانه ناچار است پرنده باشد تا از زمین لرزان فرار کند.
بختیار علی نویسندهی کرد عراقی همچون قهرمان رمان «جمشیدخان عمویم، که باد همیشه او را با خود میبرد» از بالا به سرزمین بیثباتش نگاه میکند. تاریخ را در میان صفحات یک رمان کوچک و با واسپاری نقشها به کاراکترهای انگشتشمار، از نظر میگذراند تا داستانی نمادین را رقم بزند.
سالار نوهی حسام خان است؛ مردی پر کبکبه که در یکی از شهرهای کردستان عراق، خان است.
سالار، راوی داستانِ عموییست که از زندگی فئودالی جداشده و با اندیشهی نجات جهان از چنگال امپریالیسم، بیمقدمه کمونیست میشود و برای همین تحت تعقیب حزب بعث قرار میگیرد. حزب بعث عراق منبعث از حزب بعث سوریه است که در ۱۹۶۸ با تسویههای خصمانه از سوریه جدا شد و با همین نام اعلام موجودیت و صندلی ریاست جمهوری عراق را برای سالهای متمادی از آن خود کرد. اعضای این حزب به بیرحمی وقساوت مشهور بودند، برای همین تهی کردنِ جمشیدخان از تن، چندان غریب نمینماید.
جمشیدخان زیر شکنجههای سخت، آنچنان لاغر و تکیده میشود که تنش همچون کاغذ بادبادک هر لحظه در انتظار باد موافقیست تا او را از زمین بکَند و به اوج آسمانها ببرد. در نخستین پرواز، او از حیاط محصور زندان به آسمان میرود و روی بام یک گاراژ فرود میآید.
پرواز در آسمان و گسستنِ پیوند از زمین، هربار حافظهاش را پاک میکند، تا فصلی دیگر از زندگیاش آغاز شود. او میتواند آدمها و کنشهایشان را از بالا ببیند برای همین پیشگوییقهار میشود. با آغاز جنگ ایران و عراق به عنوان دیدهبانی که از آسمان به زمین نگاه میکند، به ارتش بعث عراق اطلاعاتی کافی میدهد تا بهتر بتوانند به ایران هجوم ببرند. او معروف است به کُردِ پرنده... کرد پرنده تمام سالهای جنگ را با کمک سالار و اسماعیل دو برادرزادهی همیشه در خدمتش، با طنابهایی بلند به اوج آسمان فرستاده میشود تا بتواند اتفاقات را پیشبینی کند.
بعد از جنگ در غاری پناه میگیرد و از میدانهای خونین میگریزد، حالا نوبت عاشقیست. عاشق زنی بهنام صافیناز میشود و با او ازدواج میکند اما ازدواج برای او ثبات نمیآورد. در یکی از پروازهایش از زمین میگسلد و دوباره حافظهاش را از دست میدهد. حالا در اوج آسمان به خدا میرسد. ادعا میکند که خدا را دیده و تبلیغ دینی میکند. پس از مهاجرت از کشور خود به قاچاق انسان رو میآورد. او از این راه بسیار ثروتمند میشود و باز هم قصهاش به پایان نمیرسد. حالا خبرگزاری راه میاندازد و باجگیر واخاذ میشود. فرجامش اما دلقک شدن است و در قفس افتادن و سپس رهایی از یک طلسم طولانی.
مردمی که نمیتوانند فریاد بزنند
آدمهای بختیار علی هم میتوانند دلشیشهیی باشند، هم تنکاغذی. او روزنامهنگاریست که نوشتن سرگذشت رنجآمیزِ مردمش، از او نویسندهیی خوشقلم ساختهاست. بختیار علی محمد متولد ۱۹۶۰ در سلیمانیهی عراق است. بیش از پانزده سال به خاطر سانسور شدید، هیچ کدام از نوشتههایش چاپ نشدند. برای همین هنوز از مردمی مینویسد که نمیتوانند فریاد بزنند.
رئالیسم جادویی بختیارعلی، واقعیتی آمیخته به خیال است که در همان گامهای نخستِ رمان به مخاطب عرضه میشود. همچون آخرین انار دنیا و غروب پروانه، او شخصیتهای داستانش را به فراواقعیت وصل میکند تا کمی از ملال و رخوت واقعیت بکاهد و شقاوتهایش را کم کند.
جمشیدخان عمویم، که باد همیشه او را با خود میبرد، داستان یک ملت است. ملت عراق که در چنگال دیکتاتوری گرفتارند. ملتی که حافظهیی کوتاهمدت دارند و هر بار فراموش میکنند چه برآنها گذشته است.
«جمشیدخان بر این باور بود که دیکتاتورها هرگز نمیمیرند.بلکه همچون ققنوس خاکستر میشوند و کمی بعد از زیر خاکستر خود سر برمیآورند.» ص ۷۳
این دیدگاهِ بیشتر آدمهاییست که در عراق و مصر و سوریه و ایران و عربستان و... زندگی میکنند. گویی دموکراسی همچون عروسکهای نمایش است؛ تنها زمانی جان میگیرند که دستهایی پشت پرده حرکتشان بدهد اما فرجام آنها به قول خیام این است که: افتند به صندوق عدم یک یک باز.
جمشیدخان... گزارش یک ملت است که از سال ۱۹۷۹ یعنی ۴۳ سال پیش همزمان با وقوع انقلاب در ایران، رخدادهایی به غایت سخت و صعب را تجربه کرده و هم جالب و هم عجیب است که این سرنوشت بسیار شبیه سرنوشت مردم همسایهی شرقیاش، ایران است.
این نویسندهی کرد با خلق آدمی منحصر بهفرد، رخدادهای تاریخی را بازگو میکند. از دیکتاتوری محض و جنگ، تا حاکمیت حکومت و اندیشهی دینی و سلطهی اطلاعات و رسانه بر زندگی مردم.
جمشیدخان که در سطرهای آغازین رمان آدمیست ترحمبرانگیز، در میانهی داستان به کاراکتری بدل میشود که هرکاری از او ساخته است. این سبک از شخصیتپردازی که معمولا در داستانهای مدرن میتوان ردش را دید، یعنی پردازش آدمهای خاکستری، در کتاب بختیار علی یکی از ویژگیهای مثبت به شمار میآید:
«توی دنیا هیچ شغلی مطمئنتر از قاچاق انسان نیست...تاوقتی که آدمها مثل حالا غمگین باشن، مدام به فکر فرار از خاک خودشون خواهند بود...اینکه آدمها خیال میکنند توی یه جای دیگه خوشبخت میشن ، یه نوع خریته که از بابا آدم برامون مونده.» ص ۱۲۳
این دیدگاه شاید به نوعی حدیث نفس خود نویسنده باشد چون او در سال ۱۹۹۵ کردستان را ترک کرد و بعد از یک سال زندگی در سوریه، به آلمان رفت.
البته تلاش او برای خوشبختی به نتیجه هم رسیده. علی پس از آن توانست اولین کتابش را به دور از فشارهای سیاسی در وطنش به چاپ برساند و در سال ۱۳۹۶ جایزه ادبی نلی زاکس آلمان را دریافت کرد.
پیوند میان مشتی انسان بدبخت
در رمان جمشیدخان...سالار و اسماعیل دوبرادرزادهی جمشید، هردو با آنکه به قول نویسنده همچون سانچوپانزا در رکاب جمشیدخان هستند، تلاش میکنند خود را رشد بدهند و مثل طبقهی روشنفکر سعی در تاثیرگذاری دارند اما در طول رمان حرف اول را جمشیدخان میزند که عنوان خان را هم با خود به همراه دارد. همچون دنیای واقعی اقلیم کردستان که همواره در درجهی دوم اهمیت است. حاکمیت اقلیم کردستان همواره زیر بالهای نامرئی نظام دیکتاتوری عراق بوده برای همین هنوز نمیتواند درست نفس بکشد.
لحن طنزآمیز بختیارعلی در رویارویی با اسطورهی آدم و بهشت و ابلیس و خدا یک بازی جذاب را درمیانهی داستان جمشیدخان پدیدآورده که میتواند رمان را جذابتر کند. در جایی از رمان نیز تعریضی ملایم به باورهای خرافی ایرانیان در جنگ دارد:
«با چشمان خود صدها سرباز ایرانی را دیده بود که از پایین به آسمان نگاه میکردند، و اللهاکبرگویان به او سلام میکردندو تکبیر میگفتند . به هردلیلی باشد آن گردان ایرانی جمشیدخان را اشتباه گرفته بودند.» ص ۴۳
در عین حال نویسندهی منصفیست که برخیواقعیتها را میبیند واز گفتن آنها نیز ابایی ندارد:
«با چشمان خود وحشیگری عراقیها را دیده بود. از آن بالا کشتن هزاران اسیر جنگی را تماشاکرده بود. شاهد سوختن کوچهبهکوچهیخرمشهر بود و بر فراز چاههای نفت سوختهشدهی آبادان پرواز کرده بود.» ص ۴۱
پیر وخسته و بیخاطره
جنگ ایران و عراق اگر بخش قابل توجهی از رمان به لحاظ حجم نباشد، یکی از مهمترین بخشهای آن به شمار میآید. بختیارعلی دیدگاه ضدجنگ خود را در قالب کلمات جمشیدخان یا سالار بیان میکند تا مرارتی را که بر دو ملت ایران و عراق تحمیل شد، به تصویر بکشد.
فرجام آدمهایی که از جنگ، قحطی، تسویههای فرقهیی و حزبی، جان سالم به دربردهاند، کوچ بیهنگام، تبعید خودخواسته و افتادن در دام قاچاقچیان انسان است و آنها که از دریای متلاطم کوچ به درمیآیند، اسیر غربت میشوند:
«در این راه دشوار غربت، همهی تفاوتهای میان انسانها از میان میرود، فقیر و ثروتمند، هویت وملیت، جنسیت ودین، معنای خود را از دست میدهد و آنچه میماند، پیوند میان مشتی انسان بدبخت است که همه با هم به سوی نامعلوم میگریزند. » ص ۱۳۰
جمشیدخان نماد همین آدمهای - به قول علی - بدبخت است که سرانجام پیر وخسته و بیخاطره وبیهیچ چیز، انسانی محکوم به این اندکه هربار از نو آفریده شوند.
نویسندهی آخرین انار دنیا اگرچه سالها روزنامهنگار بوده اما از برخی روزنامهنگارهای تمام عیار کشورش به تندی انتقاد میکند و از قول سالار آنها را معجونی از یه قاشق نویسندهی بد، یه قاشق سیاستمدار بد وچند قاشق از محلول ملای بیسواد میداند که روی آتش خوب جوشیده باشد.
رمان سادهی جمشیدخان عمویم، که باد همیشه او را با خود میبرد با نثر روان مریوان حلبچهای به فارسی برگردانده و در انتشارات نیماز منتشر شده است. این رمان شاید از ارزش ادبی بالایی برخوردار نباشد اما به لحاظ بازتاب دادن بخشی از تاریخ عراق و کردهای ساکن در آن یک رمان مهم به شمار میآید.
این رمان به تازگی در انتشارات اونیون آلمان به زبان آلمانی چاپ شده است . از بختیار علی تا کنون ۹ رمان و ۱۰ مجموعه شعر چاپ شده و رمان آخرین انار دنیا، به زبانهای فارسی، عربی، انگلیسی، آلمانی ترکی، اسپانیایی و روسی نیز ترجمه شدهاست.
نظرها
نظری وجود ندارد.