تقاطع بدن، بازنمایی و سیاست جنسی
نیمنگاهی به وضعیت جامعهی زنان و دگرباشان افغانستان زیر سلطهی طالبان
زهرا موسوی ــ طالبان چون دیگر نظامهای مردسالار، راستکیش و افراطی، کارزار نزاعی دایمی را بر قلمرو بدن گروههای زیر ستم آغاز کرده که بر دوگانهی «اعتراف» در نتیجه کیفر یا «اختفا» و در نتیجه انکار، استوار بوده است.
پیشدرآمد
از دیرباز، بدن، میدان نزاعی بیپایان میان نیروهای تاریخی و سیاسی بوده است. بدن، مادیترین ابژهی کنش و کشاکش گفتمان قدرت است. بنیاد تمام نظامهای سلطه و سلسلهمراتبی ــ صرفنظر از ایدئولوژی و خاستگاه ارزشی ــ بر تعیین و تصاحب ماهیت میل میچرخد.
سوژهی گفتمان قدرت همواره مادیتی بهنام بدن بوده است و بر کنترل و تنظیم بدن بنا شده است. از اینرو، شاید بتوان ادعا کرد که عرصهی سیاست/قدرت از زاویهی دیگر، عرشهی برخورد و بازنمایی سوژهها/بدنها است. در واقع این سیاست و امر سیاسی است که تعیین میکند چه بدنهایی، با چه امیالی، در چه فرم و شکلی، زیر چه نام و هویتی و در چه متن و فضاهایی بهشمار بیایند و امکان ابزار وجود و بازنمایی بیابند.
بیان مسئله
بهزعم جودیت باتلر، نظریهپرداز همعصر ما در حوزهی جنسیت، این سیاست است که با خطکشی و دستهبندی «اقتصاد میل»، کیستی و چیستی بدنها و ارتباط آنها را با یکدیگر، در روابطی دال و مدلولی تبیین و تثبیت میکند. براساس نظریهی «اجراگری» باتلر، آنچه ما در «اقتصاد میل» ــ تمام مراودات و مناسبات مادی ــ بدن میشناسیم، همه برساختههایی اجتماعیاند نه اموری پیشینی و ذاتی.
بهزعم باتلر، «اجراگری» بدنهای ما ــ مشمول تمام مظاهر و جلوههای به فعلیت درآمدن سکسوالیته ــ که زیر عناوین «جنس» و «جنسیت» نامگذاری و طبقهبندی شدهاند، ویژگیهای طبیعی نیستند، بل برآمد سازوکاریاند که از رهگذر توالی مجموعهای از رفتارها، عادتها و هنجارهای تاریخمند و تکرارشونده، توسط نظامها و گفتمانهای قدرت سیاسی تولید تلقین و بارتولید شدهاند. اما آیا این بدان معنا است که افراد فارغ از نظامهای سیاست جنسی و گفتمانهای مسلط اخلاقی میتوانند در حوزهی بدن، اجراگری آزادانه داشته باشند؟ آیا میتوان متصور بود که مستقل از چرخهی جبرهای اجتماعی، سوژههای انسانی، جنس و جنسیت، یکسر مجزایی را خلق کنند که خود نوع مادیت بدناش را انتخاب کند؟
جودیت باتلر در اثر مهم و تأثیرگذارش «در بدنهایی که در شمار میآیند» بهروشنی با این داعیه مخالفت میکند. این بدفهمی رایج از چشم تیزبین باتلر پنهان نمیماند. پاسخ وی چون بسیاری از فیلسوفان و متفکران دیگر، رویکردی سلبی یا ایجابی صرف نیست. او با بسط این استدلال که اراده و نیل سوژههای انسانی بهسوی آزادی، همواره متأثر از گفتمانهای کنترلگر و سرکوبگر سیاسی و در احاطهی جبرهای عینی است، از امکان دیگری سخن میزند.
باتلر با وامگرفتن نظریهی «تکرارپذیری» از ژاک دریدا، تبیین میکند که با وجود محدودیتی که تابوها و ممنوعیتها بر عاملیت سوژه اعمال میکند، اجراگری متفاوت بدن به واسطهی بازنمایی میتواند قلمرو واقعیتی یکسر دیگر و بکر را خلق کند. باتلر با نقد سیاستهای طردگرایانهی هویتمحور، امکان به چالش کشیدن «امر واقع» را ــ با پیششرط الزام رویکرد دموکراتیک ــ از سوی زنان، جامعهی کوئیر و دگرباشان و براندازی «نظم نمادین» را نوید میدهد. بهزعم او سوژههای در حاشیهمانده و «بدنهای در تبعید» زیر نگاه خیرهی نظامهای سلطه، از رهگذر توالی و تکرار هنجارهای نو در متن و زمینهای متفاوت، قادرند در سنگر بدنهایشان مقاومت کنند. از مرزهای هر دلالتهای سیاسی بگذرند و بدینسان هم به نقد و پالایش خویش بپردازند و هم به خلق امکانهای دیگر.
با این توضیح، نقد و شناخت مناسبات قدرت در بستر یک جامعه، همواره چشماندازهای تازهای برای مشاهده و شناخت «مسئلهی میل» و ارتباط آن با جایگاه افراد و گروههای بهحاشیهراندهشده را بهدست میدهد. اگر بر مبنای نظریهی باتلر، مرزهای دلالت امر سیاسی را به قلمرو بدن دنبال کنیم، پی میبریم که میل، تابع شکلی از سیاست جنسی و متأثر ار مجموعه نیروهای بیرون از بدن است که در صدد مهار، سرکوب و مدیریت امیال سکسوالیته از رهگذر کاربست بدنها و دستآموز کردن آنها در نقشها و کارکردهای عمدتاً بیولوزیک است. براساس نظریهها، تلقی ما از هویت جنسی و نقشهای جنسیتی، اموری یکسر مربوط طبیعت پیشینی نیستند. بهعبارتی، افراد را نمیتوان فارغ از میل و مادیت تاریخی بدنها و کارکرد نهاد قدرت، در دوگانهی زن/مرد و نقشها و هنجارهای برساختهی این دوگانهی هویتی تقلیل داد و فروکاست. چنانچه شواهد و مستندات نیز نشان میدهند، ما در آوان کودکی برداشتی از بدن و اجراگری جنسی نداریم، بل در فرایندی کاملاً تاریخی و اجتماعی، یکی از دوگانههای جنسی از سوی نظم نمادین بر بدن تحمیل میشود. بنابراین، اگر چه مادیت بدن نفیناپذیر است، اما آنچه ما طبیعت/ماهیت/هویت بدن میدانیم، اموری سراسر انضمامی است که توسط نیروهایی فرای بدن تنظیم و برای انضباط بدنها تعین مییابد.
بدن بهمثابهی امر سیاسی
حال ما میدانیم که هر پیوندی در نسبت و رابطه با بدن، امری سیاسی است. تأمل بر رابطهی میان «بدن» و «قدرت» مبنای اصلی پژوهشهای میانرشتهای چون مطالعات جنسیت است که از اواسط قرن بیستم بدینسو موفق بهطرح و تبیین نظریههای پیشرو بیشماری بوده است. با این اوصاف، در افغانستان با وجود ضرورت جدی به پژوهش و تولید دانش بومی در حوزهی مطالعات جنسیت، طرح و بیان هرگونه مسئله در اینباره، همواره مطرود و مسکوت مانده است.
این کاستی در دو دههی پسین و در فرصت و فضای نیمبند سیاسیای که زیر نام «دموکراسی» ایجاد شده بود نیز همچنان تداوم یافت. از سویی بهدلیل تعصب و «تابوانگاری» میل و امر تنانه و از دیگر سو بهسبب تسلط گفتمانهای قدسی، فرهنگ سنتی و روح سرمایهداری، طرح این مسئله حتا در میان نهادهای آکادمیک اغلب خصوصی و حلقات به اصطلاح پیشرو اجتماعی از این سبب که هزینهآور بود و سودی بههمراه نداشت، با نوعی اکراه و انکار همراه شد. بهزعم نویسنده، در خلاء منابع تولید و تسهیلگر آگاهی بومی و پیشرو، پس از واگذاری سیاسی افغانستان به طالبان، جامعه شاهد سلاخی خاموشانهی هرگونه مظاهر بدنهای متمرد بود.
گواه این مدعا شاید فاجعهی تکاندهندهی انسانیای باشد که طی قریب به یکسال گذشته در جفرافیای سیاسی افغانستان برای جامعهی «زنان» و خاصه جامعهی «دگرباشان» رقم خورده است.
با بهقدرت رسیدن دوبارهی طالبان در ۱۵ اوت گذشته، عملاً مفهومی از «سیاست حقیقت» در ساحت قدرت ایدئولوژیک و گفتمان «هویت جنسی» افراطی سر کار آمد که مبنای آن «دگرجنسگرایی اجباری» و «مردانگی هژمونیک» است. طالبان چون دیگر نظامهای مردسالار، راستکیش و افراطی، کارزار نزاعی دایمی را بر قلمرو بدن گروههای زیر ستم آغاز کرده که بر دوگانهی «اعتراف» در نتیجه کیفر یا «اختفا» و در نتیجه انکار، استوار بوده است؛ سیاستی که تا زمان نوشتن این متن، خسارات و هزینههای جبرانناپذیری را برای گروههای یادشده بهدنبال داشته است.
طالبان عملاً با تنظیم و تطبیق سیاستهای «بیشجنسی»، بدن را به کارکرد صرف جنسی و آناتومیک آن تقلیل دادهاند. آنان در تمام مواضع خود بهروشنی اعلام کردهاند که هر شکل از اجراگری و بازنمایی بدن، بیرون از دایرهی آنچه آنان مشروع میخوانند، امری بدعتآمیز، تهدیدبار و بنابراین سزاوار سرکوب است. براساس و بستر این ایدهها، اکنون رویکرد سلبی و خشونتبار این گروه تجاوز، مثلهکردن، ضرب و شتم، شکنجه و کشتار در برابر مصداقهای بازنمایی میل و اجرای بدنهای بیرونمانده از چارچوبهای جنسیتزدهی مطلوب آنان را بهتر میتوان فهم کرد.
بدن بهمثابهی سوژهی تبهکار
طالبان از همان آوان و با «جرمانگاری» اعتراضات مدنی زنان (صحنهی اجراگری سیاسی بدنهای زنانه) ماشین مرگی را فعال کردند که انسانها را براساس کدگذاری زبان و اجراگری بدنهایشان، سزاوار نابودی یا جیرهی زندگی دستهبندی و ارزشگذاری میکند.
آنان نخست با بهرهگیری از ممنوعیتها و هنجارهای ارزشی و انعطافناپذیری جامعهی بسته دربارهی بازنمایی بدن (غیرمردانه) با پروپاگندای گستردهی تبلیغاتی و ایجاد هراس اخلاقی، بدنهای شوریده و به خیابانزدهی زنان را تهدیدی برای نظم مسلط جامعه معرفی کردند. طالبان نخست عاملیت سیاسی زنان را از رهگذر «داغ ننگ» اخلاقی به بدن زنانه مصادره و سلب کردند و سپس با اعتبارزدایی از ماهیت جریان عدالتطلبانهی آنان موفق به ارزشزدایی از کرامت بشری آنان شدند.
بدین ترتیب، آنان با جابهجایی «عنصر تبهکار» بهجای سوژهی انسانی «زن معترض» از مشروعترین جریان سیاسی معاصر «انسانزدایی» و «ارزشزدایی» کردند. آنچه تا ایندم به استیلای فراگیر سیاست جنسی آنان و حذف سیستماتیک و بیرحمانهی زنان انجامید.
طالبان در یکسال پسین بااستفاده از زبان و سیاست جنسی زیر نام پاکسازی جامعه از منابع «شر و فساد اخلاقی» در واقع جامعه را بهسوی شکاف و گسستی هدایت کرده است که بهنظر نمیرسد به این زودیها بتوان امیدی برای گذار از آن متصور بود. آنان نگهبانان سیاست حقیقتی هستند که هیچ سطح از رواداری در برابر مصداقهای متکثر، سیال و چندگانهی میل سوژههای انسانی و بازنمایی بدن را برنمیتابد. افعانستان زیر استیلای طالبان، بیگمان برای همهی ساکنان آن، آخرالزمانی هولانگیز است، اما برای گروههای چون دگرباشان و زنان بهواسطهی بدنهایشان یک «گتو» است. گزارشهای تکاندهنده و مستندی که دربارهی حذف و سوکوب سیستماتیک و فجیع دگرباشان در گوشهگوشهی کشور بهدست میرسد، دلالتی بر این واقعیت است.
سخنی در پایان
با این حال و در پایان این مجال، از مخاطب این متن تقاضا میشود همزمان که این سطرها را میخواند، برای تمرین تسامح هم که شده، از خود بپرسد: ما منتقدان سیاست حقیقت طالبان در قبال زنان، دگراندیشان، هنرمندان و دگرباشان و… خود، از اقتصاد میل چه میدانیم؟ از نقش زمینههای تاریخی و اجتماعی و فرایند ذهنی و عینیای که امیال سیال ما در آن تهنشین شده و زیر نام جنس و جنسیت شکل و نام میگیرند، چقدر آگاهیم؟ بهزبانی سادهتر، آیا هرگز تلاش کردهایم دربارهی گروههای اجتماعیای که کارکرد میل و جلوههای بازنمایی بدن در آنان متکثر یا متفاوت با ما است، فارغ از کلیشهها و پیشداوریهای ارزشی، آگاهی حاصل کنیم؟ آیا میدانیم ما خود چه نقشی در بازتولید و بقای مناسبات تنگنظرانه و متعصبانهی کارخانهی تنظیم اقتصاد میل در قالب دوگانههای جنسی داشتهایم؟ کجا در چرخهی تولید هویت جنسی به ضد خود بهکار بسته شدهایم؟ و چگونه بهرنج مضاعف بدنهای حذفشده و برنتابیده در مناسبات مسلط افزودهایم؟
نظرها
نظری وجود ندارد.