همۀ آن پنج نفر در «تابستانی با پنج تیر»ِ حامد اسماعیلیون
بررسی «تابستانی با پنج تیر» حامد اسماعیلیون
«تابستانی با پنج تیر» که در متن حوادث خرداد ۷۶ شکل میگیرد، روایتگر سقوط شخصیتهاست از پاکی به پلشتی، به همدستی سیاست در جامعهای که بحران مترادف سیاست است و برای رهایی از آن، زندگی در میانسالی رنگی دیگر به خود میگیرد.
«تابستانی با پنج تیر» نوشته حامد اسماعیلیون رمانی است از اساس سیاسی، از آن دست که نشان میدهد سیاست چگونه در زندگی انسان ایرانی، تا مخفیترین کنار و گوشههای شخصیت فرد نفوذ میکند و حتی اگر هم کسی نخواهد سیاسی باشد باز گریز و گزیری از آن ندارد بخصوص افرادی که چشمی به مطالعه و پایی به دانشگاه دارند و دور و برشان را رصد میکنند تا زندگی خود را از میان بحرانهایی که یکی از پس دیگری میگذرد ببینند. پس هیچکس مصون نیست چه نمازخوان باشی چه زنباره، چه به فکر زد و بندهای مطبی باشی که قرار است در آن کارهایی غیرقانونی انجام گیرد(در حالی که خود همین طرحریزی قانون هم از اول، با بار تمامیتخواه ایدئولوژیک بناشده باشد) و چه کسی که در ناصیهات کشتن آدمیزاد مهر شده است، راه دیگری هم البته هست و آن فرار از وضعیت تعریف شده است برای نجات تتمهی زندگیای که در دست گرفتهای تا از گود نکبتی به نام سیاست که همچون رشتههای تار عنکبوت به زندگیات چسبیده است بگریزی. پنج حالت مختلف در چنین جامعهای که در پنج شخصیت داستان حلول کرده است به اسمهای «نمازخوان»، «انگورباز»، «ماژور»، «آدمکش» و «مهاجر». پنج دانشجوی پزشکی که در بحبوحهی انتخابات دوم خرداد، مشغول تحصیل در دانشگاه پزشکی تبریزند. داستان در دو شهر تبریز و تهران میگذرد و از این روی، داستان، رمانی مکانمحور است که یاد جاها و محلههای بسیاری را از آن روزها و امروز در ذهن خواننده تداعی میکند. پنج شخصیت داستان که با چندین و چند شخصیت فرعی دیگر گره خوردهاند، رمان را تبدیل به داستانی با شخصیتهای متعدد کرده و ازاین روی، پاسخی است بر ایراد منتقدانی که همواره از کمبود شخصیت در داستانهای ایرانی گلایه دارند.
شخصیتهای متعدد داستان، راههای تازهای باز کرده به ابعاد زیست اجتماعی و فرهنگی طبقهای از پزشکان که داستان حول آنان میگذرد و از آنجا که در سالهای منتهی به خرداد به ۱۳۷۶ دانشجویند، یعنی همهی آنها متولدین دههی پنجاه هستند؛ کسانی که از انقلاب پنجاه و هفت خاطرهای ندارند مگر خبرهایی گنگ که بعدها در کتابها خواندهاند، در فیلمها دیدهاند و یا خاطرات کودکی خودشان بوده است و نه دستی در حوادث بعد از انقلاب داشتهاند تا جبههای مشخص داشته باشند. آنها کسانیاند که از وقتی پا به مدرسه گذاشتند، محدودیتها و ممنوعیت و حذف و ترس و سرکوب آغاز شد. کودکیشان در دههی شصت گذشت با نداریها و کمبودها و در خفقان موجود در دورهی هشت سالهی ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی امکان نطق کشیدن وجود نداشت، نه روزنامهای، نه حزبی، نه امکان بلند شدن صدای مخالفی و نه حتی دسترسی آسان به کتابهایی که حالا ممنوعه شده است. آن وقتها تنها یک روزنامه در بین نسل جوان «صدا» داشت و مثل برگ زر –که گاه حتی به نشانهی اعتراض آن را به دست میگرفتند تا همگنان خود را از میان جمع تشخصیص دهند- دست به دست میشد؛ روزنامهای به نام «سلام» که توقیف آن در تیر ۷۸، یکی از خونبارترین فجایع دانشگاهی را در ایران رقم زد. فاجعهی کشتار دانشگاه تهران از لابهلای اخبار غیر رسمی درز کرد و دهان به دهان گشت اما کمتر کسی از فاجعه دانشگاه تبریز و هجوم لباس شخصیها و بسیج به دانشگاه خبردار شد مگر کسانی که همان حوالی بودند یا در آن داشنگاه درس خوانده بودند.
بستر سیاسی رمان «تابستانی با پنج تیر» حامد اسماعیلیون تنها بهانهای است برای بیان سقوط آزاد شخصیتها از چیزی که بودهاند و چیزی که شدهاند. تعلیق اولیه داستان با قتل دختری به نام «سپیده» شکل گرفته است و همچنان که داستان پیش میرود و شخصیتها یکی پس از دیگری شناخته میشوند و ، خواننده همچنان روایت را دنبال میکند چشم و دلی منتظر دارد تا نویسنده بالاخره چگونگی قتل سپیده را فاش کند.تا پیش از فاش شدن این گرهگاه، به سرانجامِ خرده حوادثی که در رمان رخ داده دست مییابد. از این رو، میتوان رمان را داستانی حادثهمحور هم تلقی کرد که تعلیق نقش مهمی در آن ایفا میکند.
داستان از همان حمله به دانشگاه آغاز میشود. در جایی که دانشجوها به تعطیلی روزنامه سلام اعتراض کردهاند و بعد لباس شخصیها همچون ملکان عذاب دوزخ یک یک اتاقهای دانشگاه و حتی راهروهای بیمارستان پزشکی را فتح میکنند، دانشجویان را دستگیر میکنند، زخمیها را میبرند و بالاخره ما پنج شخصیت داستان را میبینیم که در مینیبوسی که توسط یکی از اراذل معروف تبریز به نام «ایوب» اداره میشود به همراه دختران و پسران دیگر دانشجو به ناکجایی برده میشوند تا یکییکیشان را بکشند یا... شرح شکنجههای درون مینیبوس، شرح همان روزگاری است که دانشگاه به دست اراذل و اوباشی افتاده بود تا از آنان زهر چشم بگیرند.
هر فصل رمان همچنان که معرفی یکی از پنج شخصیت اصلی را دربرمیگیرد، بار بخشی از حوادث و ماجراهای پیشینی و پسینی، وضعیت خانوادگی و اتفاقهای فردی شخصیت را با هم پیش میبرد تا نگاهی همهجانبه به یک موضوع بیفکند. بستر سیاسی رمان تنها بهانهای است برای بیان سقوط آزاد شخصیتها از چیزی که بودهاند و چیزی که شدهاند. تعلیق اولیه داستان با قتل دختری به نام «سپیده» شکل گرفته است و همچنان که داستان پیش میرود و شخصیتها یکی پس از دیگری شناخته میشوند و ، خواننده همچنان روایت را دنبال میکند چشم و دلی منتظر دارد تا نویسنده بالاخره چگونگی قتل سپیده را فاش کند.تا پیش از فاش شدن این گرهگاه، به سرانجامِ خرده حوادثی که در رمان رخ داده دست مییابد. از این رو، میتوان رمان را داستانی حادثهمحور هم تلقی کرد که تعلیق نقش مهمی در آن ایفا میکند.
شاید بتوان گفت پنج شخصیت داستان نماینده نسلی از همگنان خودشان هستند که بعد هر کدام پلشتی و کثافت را تا اعماق جان تجربه میکنند و داستان شرح آن سقوط است از پاکی به پلشتی، به همدستی سیاست در جامعهای که بحران مترادف سیاست است و برای رهایی از آن، زندگی در میانسالی رنگی دیگر به خود میگیرد:
«انگورباز از فکر پدرش بیرون آمد و ماژور را در آن شب زمستانی به یاد آورد. روی تختهای ناراحت اتاق اینترنی دراز کشیده بودند و گپ میزدند. باد میآمد یا نمیآمد. شب سرد تبریز بود و دیوارهای رو به بیرون یخ کرده بود. ماژور ساعتی پیش دست به رادیاتور اتاق گذاشته بود و به ترکی فحش داده و گفته بود «این هواگیری نشده، اتاق یخ کرده.» یادش نبود چطور بحث به سؤال ماژور کشید، چطور شد خوابشان نبرد، از سرما بود یا از مزخرفاتی که انگورباز سر هم کرده بود یا باز ماژور بحثی فلسفی را پیش کشیده بود.
انگورباز که از سوال ماژور دچار هیجان شده بود، گفت: «این رحمانیِ سوپروایزر هم دیگِ خوبی داره ها! شاسیاش بلنده، به چشم میاد.» مازور پوفی کرد و گفت: «شوهر داره. بچه هم داره. یعنی چی که هر کی با زنهای بیشتری بخوابه برنده است؟ اصلاً عقل توی کلهات نیست. به جای عقل تو کلهات اسپرم ریختن.» (ص ۱۲۵)
تنها مهاجر است که از این جمع جدا میشود و خودش را میرساند آنور آبها تا شبی بتواند بعد از کار سنگین روزمزد که فاصلهای بسیار دور با تحصیلات پزشکیاش دارد، مخفیانه از همسر و خانوادهاش خودش را برساند به جایی که بتواند کنسرت داریوش خواننده پاپ را ببیند که از جوانی شیفتهاش بوده است اما همان هم نصیبش نمیشود؛ کنسرت داریوش به دلیل احترام به کشتهشدههای جنبش سبز تعطیل است و مهاجر حتی دیگر تهماندهای هم از آنچه زمانی برایش آرمانی بوده است ندارد.
پنج شخصیت رمان «تابستانی با پنج تیر» حامد اسماعیلیون نماینده نسلی از همگنان خودشان هستند که بعد هر کدام پلشتی و کثافت را تا اعماق جان تجربه میکنند و داستان شرح آن سقوط است از پاکی به پلشتی، به همدستی سیاست در جامعهای که بحران مترادف سیاست است و برای رهایی از آن، زندگی در میانسالی رنگی دیگر به خود میگیرد.
نویسنده با همتی قابل ستایش توانسته تا آخر شخصیتهایش را در حدفاصل طیف خاکستری نگه دارد و هیچگاه نه از آنها فرشته بسازد نه دیو تا ما را به این اصل اساسی رمان رهنمون کند که در رمان شخصیتها با تعاریفی از خیر و شر ساخته نمیشوند بلکه بر اساس شخصیت وجودی نیمی خوب و نیمی پلید است که جان میگیرند اما در جایی که شخصیتی واقعاً پلید از دل این پنج نفر سر برمیکشد، لحن خونسرد نویسنده بر آن پلیدی هم رنگ خاکستری میپاشد. یا شخصیت نمازخوان که علیرغم لحن خنثای متن، همچنان میتوان او را بچه مثبت جمع دانست، بچه مثبتی که البته رفتار او و یکی دیگر از شخصیتها (که از آخر به صحنهی کلیدی رمان، یعنی صحنهی قتل، میرسد) اصلاً قابل باور نیست همانطور که نحوه تکه تکه کردن و پنهان کردن جسد. هر چه ماجرای قتل دیگری که در بحبوحهی جریان جنبش سبز خوب و درست در داستان جا افتاده است، این یکی قتل با همدستی عجیب جمع که حتی از این جمع رفیقانه نیز بعید است، وامدار صادق هدایت است در بوف کور. اما رمان بوف کور صادق هدایت از همان اول بر پایهی سورئال بنا شده است و قتل به آن شکل در آن قالب، حتی اگر باورپذیر نباشد در درون منطق داستانیاش باورپذیر است. شاید هم نویسنده میخواسته است ادای دینی به صادق هدایت بکند بهخصوص که ابتدای رمان هم با جملهای کلیدی از بوف کور صادق هدایت شروع میشود: «از تنها چیزی که میترسیدم این بود که ذرات تنم در ذرات تن این رجالهها برود.»
تنها نحوهی پنهان کردن جسد نیست که باورپذیری این صحنه را مخدوش میکند (که نمیتوان گفت در واقعیت چنین کاری غیرممکن است) بلکه از این روی ناممکن است که چنین کاری از شخصیتهای داستان بخصوص از ماژور و نمازخوان با آن پیشینهای که شخصیتشان بر آن بنا شده، نشدنی است. همانطور که پایانبندی رمان هم به دام همین فضای سورئال افتاده است؛ فضایی که در رمان مطلقاً غایب بود و خواننده با واقعیتهایی ملموس از زندگی آدمهای جوان نسبتاً آزادیخواه (بنا به شرایط سنی) مواجه بود که بعدها با درگیر شدن در بحرانهای سیاسی و کاری و خانوادگی ذره ذره به سمت سقوط آزادی کشیده میشوند که خودشان هم حتی شاید چندان نقشی در آن نداشتهاند و جبر جغرافیا و اجتماع و سیاست است که آنها را به آن سمت و سو کشیده است اما پایان فراواقعی ناگهان آب سردی بر آتش ذهنی خوانندهای میریزد که نمیتواند آن روایت پایان را باور کند چون از زمانی که مینیبوسی ایوب (گندهلات بسیجی شهر) آنها را به سمت قتلگاه میبرد ده سالی زمان در داستان گذشته است و خواننده همراه با شخصیتهای داستان حوادث سال ۸۸ را از سر گذرانده است. همان حادثهای که شروع داستان با شخصیت نمازخوان با آن رقم میخورد.
داستان تابستانی با پنج تیر گذشته از نکات برجسته و ابهامات اندکی که دارد دارای یک ویژگی برحسته است و آن باز شدن دست و زبان نویسندهی ایرانی است که حالا سد سانسور مانعش نیست و آزادی قلم را در بند بند این رمان میتوان حس کرد. هیچچیزی نیست که بندی بر دست نویسنده زده باشد نه سانسور و نه ذوقزدگی از رهایی از سانسور که گریبانگیر برخی نویسندگانی میشود که در اولین تجربیات آزادی به هنگام نوشتن، ذوقزده از این رهایی قلم داستان را به بیراه میبرند. از این نظر داستان تابستانی با پنج تیر نمونه کاملی است از یک قلم آزاد که مسأله سانسور خیلی وقت است برای نویسندهاش حل شده و قلمش میتواند بیپروا به مصاف هر پلشتی برود که گفتن و نوشتن از آن تا پیش از این ناممکن بود.
«تابستانی با پنج تیر»، حامد اسماعیلیون، نشر: پریرا، چاپ دوم، ۱۴۰۱
نظرها
نظری وجود ندارد.