ژن.ژیان.ئازادی یعنی «وقتش رسیده است»
سمیه رستمپور با تبارشناسی تاریخی شعار «ژن .ژیان. ئازادی» و بررسی روند سفر، سرایت و ترجمه این شعار، از درهمتنیدگی مبارزات منطقهای زنان و از اهمیت رویکرد تقاطعی به ستم مینویسد.
خاستگاه تاریخی شعار « ژن.ژیان.ئازادی»
همانطور که متون منتشر شده در روزهای اخیر حول قیام ژینا یادآور شده اند، شعار «ژن.ژیان.ئازادی» که امروز به نماد قیام ژینا بدل شده، حاصل یک تصادف بیواسطه نیست، بلکه از دل تاریخی برآمده که نمیتوان این روزها در باره آن حرفی نزد. این شعار میراث جنبش زنان کرد در کردستان ترکیه است، منطقهای که کردها آن را با نام «باکور» میشناسند. این جنبش و ایده ای اصلی آن بسیار متاثر از فلسفه سیاسیای است که بنیانگذار و رهبر کاریزماتیک حزب کارگران کردستان (PKK)، عبدالله اوجلان، بنا نهاده است.
اوجلان که از سال ۱۹۹۹ تا کنون در زندان امرالی در جزیرهای در نزدیکی استانبول در حبس (انفرادی و غیر انفرادی) است، این حزب را در سال ۱۹۷۸ به همراه جمع کوچکی از رفقایش تاسیس کرد، حزبی که در سال ۱۹۸۴ (بعد از کودتای نظامی سرکوبگرانه سال ۱۹۸۰) مبارزه مسلحانه را در دستور کار خود قرار داد و از آن تاریخ به بعد به مهمترین نیروی اپوزیسیون موجود در ترکیه بدل شده است. به عنوان تئوریسین یک حزب مارکسیستی-ناسیونالیستی، اوجلان در ابتدای شکلگیری حزب درصدد بود ایدههای مائو و فانون را در ذیل خواست رهایی کردستان، در قالب یک جریان واحد سوسیالیستی پیاده کند و در این فرایند از همان ابتدا زنان را به مشارکت در جنبش ملی کردستان فرا خواند و این شعار محوری را جا انداخت: «رهایی کردستان بدون رهایی زنان ممکن نیست».
در این فاز، با اینکه مساله زنان در پ ک ک برعکس بسیاری از جریانهای چپ آن زمان، مورد توجه قرار گرفت، اما این موضوع در قالب ناسیونالیسم کردی مدرن تعریف میشد، تعاریفی که به خاک و پاسداری از زبان و فرهنگ کردی گره خورده بود؛ و حزب استقلالی برای مساله جنسیت قایل نبود. پ ک ک اما از سال ۱۹۹۵ به بعد و به ویژه با فروپاشی اتحاد شوروی و متاثر از تغییرات جهانی، چرخشی فکری را از سر گذراند: با گذار از مارکسیسم و رها کردن مطالبه تشکیل دولت خودمختار کردستان و همچنین ایده کردستان بزرگ، این حزب به جنبشهایی به جهت فکری و سیاسی نزدیک می شود که در آنها اولا «دموکراسی» و نه «طبقه» محوریترین مفهوم است و ثانیا کنشگران پیشگام لزوما کارگران نیستند، بلکه طیف وسیع و متنوعی از مردم از جمله زنان و فعالان حوزه محیط زیست را شامل میشود. این گرایش در پی دستگیری اوجلان و به واسطه متونی که او از زندان ترکیه به عنوان دفاعیات دادگاه منتشر میکند به اوج خود میرسد. در این کتاب ها که در شرایطی بسیار دشوار و خاص نوشته شده اند و از طریق فکس و وکلای او به دست هوادارانش رسیدهاند، اوجلان به نوعی خودگردانی شورایی با نام «کنفدرالیسم دموکراتیک» متمایل میشود که سه پایه اصلی آن را «کمونها، زنان و اکولوژی» تشکیل میدهند. در این فاز جدید، مساله زنان به وضوح برای سازمان محوریت پیدا می کند و جنبش زنان پ ک ک (که بر خلاف ادعای برخی از جریان های ناسیونالیستی کوردی در روزهای اخیر ، تاریخ و ماهیتش قابل تقلیل به پ ک ک نیست) به سطوح بالاتری از استقلال عمل و نظر دست مییابد.
این مقدمه کمک می کند تا سفری را که شعار « ژن.ژیان.ئازادی» طی کرده بهتر درک کنیم. در واقع در فاز اول پ ک ک که ایدههای ناسیونالیستی و مارکسیست لنینیستی غالب بود، اوجلان با ارجاع به اسطورههای مزوپوتامیا [بینالنهرین] (نام باستانی منطقه خاورمیانه و جغرافیایی که کردها به شکل تاریخی در آن زیسته اند) در دوران باستان و با توسل به این ایده که این منطقه دوران مادرسالاری را تجربه کرده است، نوعی گذشته باشکوه را برای کردستان متصور میشود.
این ایده در اغلب جنبشهای ناسیونالیستی آن دوران مثلا در هند نیز دیده میشود. با روی آوردن به اسطورههای محلی زنانه در مقابل تاریخی که او امپریالیستی، کولونیالیستی (استعماری) و مردسالارانه میخواند و اگر دقیقتر بگوییم با اشاره به تضاد میان خدای مردانه (اینکیدو) که در دولت متبلور میشود و الهه (اشتار) به عنوان نماد آزادی زنانه که در گریلاهای زن تعین میابد، اوجلان در صدد برمیآید که زنان کرد را برای پیوستن به مبارزه مسلحانه تشویق کند. در این فرمولبندی نظری، همزمان از این باور دفاع میشود که زنان اولین کسانی بودهاند که زندگی را خلق کرده و دانش و ابزارهای مهم برای زیستن را (که در اسطورههای نقل شده به آنها «میت» میگوید) را پرورش داده اند، دانشی که بعد از دوره الههها توسط مردان از آنها دزدیده شده است.
او در این چارچوب نظری، قدرت آفرینشگری زنان را در مواردی به توان منحصر به فرد آنها به عنوان مادر و زایندگی پیوند میدهد و در توضیح نسبت میان مادرانگی و خلاقیت زنان، میگوید که زنان برای حفاظت از فرزندانشان هم که شده به خلق ابزارهای دانش و مهارت روی میآورند. اینجاست که بخشی از صورتبندی او به شکلی ذاتگرایانه برتری زنان را با ویژگی های متمایز جسمی آنها گره میزند و در تاریخی از جنسی که او روایت می کند، رویکرد اسطورهای و غیرمادی جای رویکرد ماتریالیستی را میگیرد. هدف او در این مقطع اما به وضوح سیاسی است؛ به گفته خودش، هدف بازگرداندن اعتماد به نفس به زنان و نشان دادن این است که تاریخ مردانه همواره غالب نبوده و در نتیجه میتواند دوباره تغییر کند. به بیان دیگر، از آنجایی که جهانی مبتنی بر برابری جنسیتی یکبار در مزوپوتامیا [بینالنهرین] تجربه شده میتواند بار دیگر نیز از نو متحقق شود. بدینترتیب، اوجلان از اواخر دهه نود و به ویژه در سالهای ۱۹۹۴ تا ۱۹۹۸ بارها زن و زندگی را در کنار یکدیگر بکار برده است و از آنجا که ریشه واژه زن (ژن) و زندگی (ژیان) در کوردی یکی است، این ایده به راحتی پذیرفته و بعدها تقویت شده است. از این جهت شعار «ژن. ژیان » بسیار قدیمیتر از شعار «ژن .ژیان. ئازادی» است. برای مثال در سال ۱۹۹۹ کتابچهای با عنوان « ژن و ژیان » از سوی پ ک ک منتشر شد و در سالهای بعد از ۲۰۰۰ نیز کمپینهایی در باکور از سوی جنبش زنان راه افتاد که در شعارها و محتوای آنها ژن و ژیان در کنار هم آمدهاند.
آزادی نیز یکی از کلیدواژه های مهم پ ک ک در حوزه جنسیت است؛ در واقع، آزادی زنان ایده اولیه بسیج آنها در مبارزه سیاسی و مسلحانه بوده و معنای آن در تفکر پ ک ک، آزادی زنان از روابط سلطه به ویژه درنسبت با سرمایه داری، دولت و پدرسالاری (و مشخصا نهاد خانواده) بوده است. به همین دلیل در اولین کنفرانس زنان حزب حامی پ ک ک (حزب دموکراسی خلق) که در سال ۱۹۹۷ در استانبول برگزار شد، شعار «زن آزاد شده، وطن آزاد شده است» اهمیت زیادی پیدا کرد. با اینکه این سه مفهوم از دهه نود تاکنون بخشی محوری از ایدیولوژی پ ک ک بوده اند، با اینحال بهنظر میرسد (با توجه به دادههای موجود که ممکن است زمانی خلاف آن ثابت شود) اوجلان تا قبل از دستگیریاش به شکلی ساختارمند، سه واژه ژن، ژیان وئازادی را به عنوان شعار در کنار یکدیگر بکار نبرده بود. او اولین بار این سه واژه را متاثر از تغییرات فکریای که در زندان داشت، در جلد چهارم دفاعیات خود با عنوان «بحران تمدن در خاورمیانه و رهیافت تمدن دموکراتیک» در کنار هم استفاده میکند، اما حتی تا سالهای ۲۰۰۸ و به ویژه تا قبل از ۲۰۱۳ نیز استفاده از آن بسیار محدود بوده است.
اوجلان در نامهای در سال ۲۰۱۳ با تاکید بر قدرت « ژن .ژیان. ئازادی» در تعقیب «زندگی متعالی» و ایجاد یک جامعه اتوپیایی، آن را «فرمولی جادویی» برای انقلاب زنان در خاورمیانه مینامد که به زعم او باید سرلوحه جنبش زنان در روژآوا و در کل منطقه خاورمیانه قرار بگیرد.[i] از این تاریخ به بعد است که این شعار به شکل جدی در روژآوا و باکور و سپس در بخشهای دیگر کردستان و حتی در شهرهای زیادی در امریکای لاتین، اروپا و امریکا به گوش میرسد.
با این حال نه تاریخ پ ک ک و نه تاریخ زنان این جنبش و به تبع نه تاریخ این شعار به رهبر آن قابل تقلیل نیست. پ ک ک مثل جنبشهای مشابه دیگری که میلیونی هستند، و همچون جریانی که توانسته به زندگی روزمره و حیات چند نسل از مردم نفوذ جدی و عمیق پیدا کند، قادر به کنترل ایدیولوژیک و پراتیک صحنه سیاسی کردستان آنطور که مدنظر اش است نخواهد بود؛ چرا که در نهایت این کنشگری سوژه های سیاسی است که سرنوشت ایده ها، پذیرش و تثبیت و اعتلا یا طرد و حذف آنها را تعیین میکند.
زنان پ ک ک (هم گریلاها و هم فعالین سیاسی-مدنی) سوژههایی هستند که «ژن.ژیان.ئازادی » را به مرور به محوریترین شعار این جنبش بدل کردهاند. مبارزه همزمان آنها با مردسالاری ناسیونالیستی دولت ترکیه و پدرسالاری درون حزبی دستاورد تاریخی بزرگی است که این زنان به ویژه بعد از ۱۹۹۵ با تلاش شبانه روزی و فداکاری های بسیار و از خلال آزمون و خطا و به ویژه تجربه سیاسی به عنوان منبع تفکر رهایی بخش برای خودشان و ما زنان کرد و حتی زنان منطقه و جهان به جای گذاشته اند. در این متن کوتاه مجال آن نیست که در مورد مسیر تاریخی جنبش زنان پ ک ک با جزییات بحث شود، اما آنچه قابل تردید نیست این واقعیت است که این زنان بودند که از سال ۲۰۰۰ به بعد، همزمان با تمایل پ ک ک به گسترش سیاست قانونی-مدنی در ترکیه در کنار مبارزات مسلحانه و مشارکت در انتخابات ها و همچنین گشایش حداقلی فضای کشور تحت فشار اتحادیه اروپا (همچون شرط پذیرش ترکیه در این اتحادیه)، از این فرصت به شکلی طلایی استفاده کردند تا سیاست را در کردستان زنانه کنند و چهره آن را به شکل بنیادی در کل کشور تغییر دهند.
البته که ایدیولوژی جدید حزب که زنان را در مرکز قرار میداد نیز بیاثر نبود، اما این کنش آگاهانه زنان و مبارزه تقاطعی آنها علیه دولت (که در تفکر پ ک ک نماد مردسالاری است)، علیه پدرسالاری در کردستان و علیه سرمایه داری بود که موجب شد شعارها جا بیفتند، تکرار شوند، سفر کنند و از مرزهای محلی خود فراتر روند. از این جهت نقش فعالانی که که برای مقابله با خشونت علیه زنان در باکور فعالیت میکردند ستودنی است؛ این زنان مبارز نهادهای متنوعی برای مبارزه با خشونت تاسیس کردند، تابوت زنانی که بهخاطر خشونت کشته میشدند را خودشان به شکل جمعی به دست میگرفتند و آنها را با شعار و سرود و کل کشیدن زنانه دفن می کردند. آنها خانه به خانه و محله به محله میرفتند و با زنان عادی جامعه ارتباط دائم داشتند و با نقد فمینیسم نخبه گرایانه، در عمل توانستند تا حد زیادی مساله زنان را به مساله تمام طبقات جامعه بدل کنند. اینطور است که به نقل از یکی از کسانی که با او مصاحبه کردهام، در سال ۲۰۰۲ در مراسمی که فعالین زن حامی پ ک ک برای خاکسپاری یکی از زنانی که به علت قتل ناموسی کشته شده بود، برگزار کردند، زنان هنگام دفن او شعار « ژن.ژیان.ئازادی » سر می دهند. بعضی از فعالان حتی از این زنان قربانی به عنوان شهید نام میبرند. بعدها این به سنتی فراگیر در میان طرفداران پ ک ک بدل شد. در سالهای اخیر زنان قربانی خشونت و شهدای زن کشته شده توسط دولت ترکیه یا داعش در باکور و به ویژه روژآوا با شعار « ژن.ژیان.ئازادی » به خاک سپرده شدهاند. بنابراین آنچه در روز ۲۶ شهریور در سقز روی داد نه تنها اتفاقی عجیب و تازه نبود، بلکه تدوامی از یک سنت سیاسی است که از پ ک ک آمده و به نوعی مراسم و آیین انقلابی رایج در بخشهای مختلف کردستان بدل شده که طبق آن تابوت شهدای زن، در این مورد ژینا، با شعار « ژن.ژیان.ئازادی » از سوی جمعیت بدرقه میشود. در گورستان سقز مراسم خاکسپاری به تظاهراتی مردمی و اعتراضی بدل شد، چون این سنت سیاسی و این فرم از کنش اعتراضی جمعی سالهاست در باکور و به ویژه روژآوا که خیلی برای کردهای ایران الهام بخش بوده، دنبال میشود.
این شعار به مرور از سوی برخی فمینیستها به ترکیب جدید «زنها، مبارزه، آزادی» تغییر داده شده است تا شمولیت آن بیشتر و معنای آن دقیقتر شود. «زنها» به جای «زن» به منظور ادغام کردن تنوع گرایشات جنسی، و «مبارزه» به جای «زندگی» چون واٰژه زندگی میتواند طبق برخی تفسیرها زنان را در نقشهای بیولوژیک طبیعتگرایانه حبس کند.
مادران سیاسی دادخواه کردستان نیز نقش عمدهای در تکثیر شعار « ژن.ژیان.ئازادی » در باکور داشتند و از قضا توانستند زن-زندگی را از وجوه ذاتگریانه آن دور کنند و معنایی سیاسیتر به آن ببخشند. آنها کسانی بودند که به عنوان حافظه کردستان علیه فراموشی و مرگ عمل کردند؛ آنها با به پرسش کشیدن «مرگ» عزیزانشان و با ایستادگی بر خواست دادخواهی و تحقق عدالت، به سوژههایی سیاسی ای بدل شدند که پیام آور «زندگی» بودند. در درون جنبشی که در رویارویی با دولت تمامیتخواه ترکیه (که بر برتری اتنیک ترک استوار بوده) بیش از چهل هزار کشته داده، زنان با شعار زندگی، در صف مقدم صلح و دموکراسی خواهی قرار گرفتند و بیش از همه مادران دادخواه که فرزندانشان را در جنگ با دولت ترکیه از دست داده بودند و اغلب حتی نتوانسته بودند جنازه فرزندانشان را تحویل بگیرند.
از جمله گروههای مادران دادخواه در کردستان ترکیه میتوان به تلاش تلاش «مادران شنبه» اشاره کرد که از سال ۱۹۹۵ تا ۱۹۹۹ به مدت ۲۰۰ هفته بدون وقفه هر شنبه در گالاتاسرای استانبول برای دادخواهی از فرزندان مفقود شده خود (حدود هفده هزار نفر) همراه با فعالان حقوق بشر تظاهرات اعتراضی برگزار میکردند. بعد از سرکوب آنها، «مادران آشتی» از سال ۲۰۰۸ به بعد با هدف افزایش آگاهی برای حل مسالمت آمیز مسئله کرد راه آنها را ادامه دادند؛ آنها زنانی از طبقات مختلف اجتماعی بودند، عمدتاً با تحصیلات پایین که در شهرهای مختلف کردستان فعالیت میکردند. به عنوان مثال، یکی از اعضای «مادران صلح» (مکبوله) که فرزندان خود را از دست داده بود و حتی در جلسات بینالمللی نیز فعالانه شرکت داشت هرگز به مدرسه نرفته بود. شعار « ژن.ژیان.ئازادی » را هم مادران شنبه و هم مادران صلح به اشکال مختلف در اعتراضات خود بهکار می بردند، و به میانجی آنها این شعار از سال ۲۰۰۶ به بعد به مرور به تظاهراتهای هشت مارس در ترکیه و از سال ۲۰۱۲ به بعدبه روژآوا راه یافت.
هزاران مادری که بهواسطه تراژدی سرکوب، در کردستان ترکیه سیاسی میشوند، هم خود زندگی روزمره، هم فضاهای خصوصی و هم فضاهای عمومی را بیش از پیش سیاسی میکنند. این شباهت دیگری است که با وضعیت ایران وجود دارد: زندگی روزمره و امر خصوصی زیر یوغ سرکوب حاکمی ستمگر خود به تنهایی یک بحران عمیق و نوعی وضعیت استثنایی را بهوجود آورده است که به فضای عمومی تسری مییابد و آن را تغییر میدهد. از دل همین شباهت میتوان دلالتهای شعار « ژن.ژیان.ئازادی» را به شکل فرامرزی ردیابی کرد. ابتکار عمل مادران دادخواه این بود که در جریان اعتراضات و به ویژه در تشییع جنازهها، از طریق کل کشیدن (Zılgıt)، بیان شادی و همچنین رقص جمعی کردی، فضای عمومی را به شیوه خود اشغال می کردند و فضاهای غیرسیاسی مردانه را به فضاهای سیاسی زنانه بدل میکردند.
تلاش مادران دادخواه به فراتر از مرزهای ترکیه رسید و این شعار با انقلاب روژاوا در سال ۲۰۱۲ و قتل سه تن از کادرهای زن پ ک ک در پاریس در سال ۲۰۱۳ بیش از پیش تکثیر شد. یکی از سه زنی که در پاریس ترور شدند، سکینه جانسز از بنیانگذاران حزب کارگران کردستان بود، مهمترین چهره زن تاریخ پ ک ک که بیش از هشت سال را در زندانهای ترکیه گذرانده بود و آنجا دو سینه اش را زیر شکنجه بریده بودند.[ii] همزمانی ترور این سه کادر زن پ ک ک با حضور فعالان زنان در آنچه «انقلاب زنانه روژآوا» نامیده میشود، مساله زنان و به ویژه زنکُشی را در صحنه سیاسی کردستان برجستهتر کرد. با توجه به نقش مهمی که تحولات روژآوا در ساحت کلی کردستان داشته و با توجه به شهادت تعداد پرشماری از زنان این منطقه، استفاده از شعار « ژن.ژیان.ئازادی » به شکل مکرر از سوی یگانهای مدافع زنان (YPJ) در خاکسپاری شهدای زن مقاومت علیه داعش، آن را به نمادی از مبارزه و فداکاری و تلاش برای ساختن جامعهای جدید با محوریت زنان بدل کرد. در سالهای اخیر، با توجه به بالارفتن حساسیت نسبت به زنکُشی های سیاسی در کردستان، این شعار به نوعی سلاح مقاومت در برابر هر شکلی از خشونت و بهویژه در دفاع از زندگی در برابر کشتار روزمره زنان بخاطر جنسیتشان بدل شده است.
برای مثال در جریان نبرد زنان روژآوا در عفرین (یکی از شهرهای روژآوا که به اشغال دولت سرکوبگر ترکیه در آمده) در فاصله دی ۱۳۹۶ تا فروردین ۱۳۹۷ « ژن.ژیان.ئازادی » یکی از شعارهای محوری بوده است.[iii] بنابراین، این شعار نمادین میوه بیش از چهار دهه مبارزه خستگی ناپذیر زنان کرد با هر شکلی از اقتدارگرایی، سرمایهداری، کلونیالیسم، مداخلات خارجی، دولتهای ناسیونالیستی و شبه استعماری، اسلام سیاسی، افراط گرایی مذهبی و خشونت جسیتی اجتماعی-سیاسی است که اکنون توانسته همچون یک ارزش جهانشمول از مرزهای محلی خود عبور کرده و هم الهام بخش زنان در جغرافیاهایی شود که شرایطی مشابه زنان کرد را تجربه می کنند و هم فعالین چپی که مبارزات انقلابی این زنان را ارج می نهاند. حتی در سال ۲۰۲۰ کتابی از سوی فعالین زن کاتالانی و اسپانیایی که به روژآوا سفر کرده بودند درباره جنبش زنان کردستان در این منطقه منتشر شد که عنوان آن « ژن.ژیان.ئازادی »(Mujer, Vida y Libertad) بود.[iv]
این غیر قابل انکار است که این شعار هم حیات مستقل اش را ادامه داده و هم در عین حال در جغرافیاهای مختلف معنا و مازادهای خود را یافته و حتی بعضا تغییر کرده است، چون هر جغرافیایی محدودیتهای خاص خود را دارد. برای مثال از سال ۲۰۱۴ تا کنون که شعار «ژن.ژیان.ئازادی» در برخی بلوکهای چپ در تظاهرات هشت مارس فرانسه شنیده میشود، این شعار به مرور از سوی برخی فمینیستها به ترکیب جدید «زنها، مبارزه، آزادی» تغییر داده شده است تا شمولیت آن بیشتر و معنای آن دقیقتر شود. «زنها» به جای «زن» به منظور ادغام کردن تنوع گرایشات جنسی، و «مبارزه» به جای «زندگی» چون واٰژه زندگی میتواند طبق برخی تفسیرها زنان را در نقشهای بیولوژیک طبیعتگرایانه حبس کند. برخی دیگر به این باورند که این شعار به تنهایی گویای مطالبات زنان نیست چون ستم طبقاتی در این شعار تبلور ندارد و این به نوعی یکسان سازی منجر می شود.
علی رغم این قبیل نقدها و مازادهایی که ماحصل مداخلات نوعی خرد جمعی همدلانه بوده، شعار اصلی در کشورهای دیگر همواره در کنار شعارهای پیشنهادی سرداده شده است. برای قیام ژینا به ویژه، اذعان و یادآوری به ریشه های این شعار از منظری فمینیستی حیاتی است زیرا باعث می شود که زنانی (از حزب پ ک ک) که شعار را خلق کردهاند به عنوان سوژه های سیاسی به حاشیه رفته توسط دستگاه عظیم ناسیونالیسم دولتی و غیردولتی و همچنین رقیبان حزبی پ ک ک در کردستان، مرئی سازیم، مبارزات فمینیستی آنها را به رسمیت بشناسیم و در عین حال راحتتر بتوانیم تلاش برای مصادرههای راستگرایانه (هم از جانب جریان های غیرکرد و هم احزاب کرد) شعار «ژن.ژیان.ئازادی» را به چالش بکشیم.
تاکید بر ریشههای این شعار همچنین به معنای تاکید بر تاریخ متفاوت زنان و مردان پ ک ک است در درون این سازمان، تمایزی که بسیاری از رقیبان پ ک ک در کردستان (عموما سازمانهای مردانه یا مردسالار) یا جریانهای سیاسی فراتر از کردستان در ایران علاقه ای به دیدن یا شنیدن از آن ندارند چون مساله آنها رقابت سیاسی است و نه رهایی زنان یا برابری جنسیتی. این انکار همچنین مانع از آن میشود که بتوانیم اشتراکات میان زنان پ ک ک با سایر زنان کرد و زنان منطقه را فراتر از دستوررالعمل سازمانی-حزبی دریابیم. در واقع، تجربه مشترک ستم مردسالارانه زیر لوای دولت های اقتدارگرا و جامعه پدرسالار، آن پلی است که جنبش زنان کرد در باکور و روژآوا و شعار آنها یعنی «ژن.ژیان.ئازادی» را به مبارزات سایر زنان در منطقه، امروز در ایران و فردا در کشورهای دیگر، به شکلی عمیق پیوند میدهد. درست به همین دلیل ما شاهد همبستگی های بسیاری از سوی زنان باکوور و روژآوا در روزهای اخیر بعد از قیام ژینا با زنان در ایران بودهایم.
نباید فراموش کرد که اگر برای بسیاری از شهروندان ترک ترکیه این کشور استبدادی تلقی نشود، کردها همواره آن را همچون حاکمیتی اقتدارگرا تجربه کردهاند که در آن حتی استفاده از کلمه «کرد» و «کردستان» یا به کار بردن حروفی که در الفبای کردی هست ولی در الفبای ترکی نیست (Q, W, X) از دهههای اول قرن بیستم تا همین اواخر جرم به شمار میرفته. جمال گورسل، شهردار دیاربکر (که به عنوان پایتخت کردستان ترکیه در نظر گرفته میشود) پس از مداخلات نظامی در سال ۱۹۶۰ اعلام کرد که «در این کشور کردی وجود ندارد. هر که بگوید کرد است، تف به صورتش میکنم». همین مثال کوچک نشان میدهد که اقتدارگرایی دولت ترکیه در کردستان ترکیه که همواره کردها را با خطر قتلعام و نسلکشی مواجه کرده، تا چه حد به وضعیت دیکتاتوری در ایران تحت حاکمیت رژیمی استبدادی شباهت دارد. ضمن اینکه با سر کار آمدن حزب اعتدال و توسعه در ترکیه و تلاش برای اسلامی کردن تمام حوزههایی که به زنان مربوط می شود، این شباهت هر روز بیشتر میشود.
تقاطع ستم جنسیتی، طبقاتی و اتنیکی: «وقتش رسیده است»
اگر سیاست ورزی اینترسکشنالیتی [تقاطعی یا بینابخشی] برای بسیاری از جنبشها و فعالان تنها یک شعار مترقی به شمار رفته، برای زنان پ ک ک در باکور و روژآوا این رویکرد همواره یک پراکسیس و یک عمل انقلابی بوده است؛ هرچند این سازمان نیز مثل هر گروه سیاسی دیگری کمبودها و محدودیت خاص خود را در تحقق آن داشته است. در شرایطی که ناسیونالیستهای ترکیه (دولت و جریانهای سیاسی) وجود مساله کردها را انکار میکردند و ناسیونالیستهای کرد برای مساله زن اهمیتی ثانوی قایل بودند، پ ک ک با شعار «یک کشور تنها زمانی آزاد میشود که زنان آزاد باشند» در سال های دهه هشتاد و نود، با تاکید بر اهمیت اولویت بخشی به موضوع زنان در همین لحظه و موکول نکردن آن به بعد رهایی سوسیالیستی کردستان، تلاش کرد خود را از همتایان چپ ترک خویش از یک سو و ناسیونالیست کرد پیش از خود از سوی دیگر متمایز کند. درست به همین دلیل پ ک ک از همان سال های دهه هشتاد انتقادات بسیار تندی به پدرسالاری به ویژه نهاد خانواده و سیستم ناموس و فئودال در کردستان وارد کرد و همزمان چپهای ترک را متهم کرد که چشم خود را به روی استعمار داخلی ترکیه علیه کردها، که بیست درصد جمعیت کشور بودند، بسته اند.
این درحالی بود که آن زمان بیشتر جنبشهای چپ در ترکیه معتقد بودند که تلاشهای آزادی زنان باید تا زمان تحقق انقلاب طبقاتی کنار گذاشته شود. برای برخی از سازمانهای سوسیالیستی شناخته شده مانند م.ل.ک.پ (MLKP) بحثهای مربوط به مبارزه زنان در سازمان در اواسط دهه ۲۰۰۰ آغاز شد. بسیاری از سازمانهای دیگر (مثلاً DHKP-C یا TIKB) معتقد بودند که مشکل جنسیتگرایی ندارند و بنابراین لزومی ندارد که در این زمینه تأمل کنند. این سازمانها در دهه هشتاد و نود میلادی اغلب متاثر از نوعی اندیشه ضد امپریالیستی بسیار قوی بودند که گاهی اوقات نوعی ضدیت جدی با فمینیسم را بازتولید میکرد و مانع از پیشرفت فعالیتهای مستقل زنان میشد. در چنین بستر سیاسی ملیای، پ ک ک برای متمایز ساختن خود از این تفکر چپ هژمونیک ترک، به شیوه ای رادیکال، برداشت سنتی کلاسیک از چپ را رد کرد، که معتقد بود «مسئله زنان باید تا زمان پیروزی سوسیالیسم به تعلیق درآید» یا «مشکل زنان مستقیماً با سوسیالیسم پیروز حل خواهد شد». این سازمان همچنین این ایده را رد میکند که سوسیالیسم در گذشته به اندازه کافی مشکلات زنان را حل کرده است.
زنان کرد در چنین فضایی، از اواخر دهه ۱۹۸۰ به سهم خود اقداماتی را به سمت نوعی سیاست مبتنی بر خودگردانی زنانه در درون پ ک ک سوق دادهاند که آنها را از جریان غالب فمینیسم در ترکیه و مردان درون سازمانهای انقلابی متمایز می کرد. نباید نادیده گرفت که علی رغم گرایش زیادی که پک ک به طرح مساله برابری جنسیتی نشان میداد، تا سالهای نزدیک به ۱۹۹۵ این حزب همچنان ساختاری مردانه داشت، رهبر آن یک مرد با نفوذ بود و نابرابری جنسیتی به اشکال مختلف در درون خود حزب بازتولید میشد. درست به همین دلیل زنان این حزب پس از کسب تجربه و با افزایش شمار آنها از اوایل سال های ۱۹۹۰، به این نتیجه رسیدند که مبارزه آنها نمیتواند تنها معطوف به رهایی کردستان باشد زیرا حتی اگر کردستان رها شود آنها همچنان در بند سلطه مردانه خواهند ماند. پس تمام قوای خود را بهکار گرفتند تا با ساختن ارگانهای صرفا زنانه در درون پ ک ک که در آنها بتوانند خود را قوی کنند و برای مساله زنان بتوانند تصمیمات مستقل بگیرند، خودگردانی زنان را همزمان با خودگردانی کردستان پیش ببرند. به عبارت دقیقتر آنها از ۱۹۹۵ به بعد مشخصا، نوعی مبارزه تقاطعی را پیش بردند که در آن مساله زن، مساله رهایی کردستان و مساله طبقه و اکولوژی اهمیتی یکسان پیدا میکند.
این دقیقا نقطهای است که آنها تلویحا اعلام کردند که «وقتش رسیده است» که مساله زنان را همین الان در دوران انقلاب و نه بعد از آن حل کنیم و انقلابی اجتماعی برای برابری جنسیتی را بایستی بتوانیم با انقلابی سیاسی و مبارزه مسلحانه به منظور ساختن کردستانی سوسیالیستی به شکل همزمان پیش ببریم. آنها از این جهت بسیار از زمانه خود پیش بودند و سیاستی بسیار مترقی را بر کل حزب نیز تحمیل کردند. اگر امروز پ ک ک با اهمیتی که به مساله جنیست میدهد شناخته میشود، بهخاطر فعالیتهای بیوقفه زنان این حزب است که از سوی گریلاها در شاخ (کوه های قندیل) آغاز شده و به شکل جدی از سوی هواداران فمینیست و کوییر آن در شار (شهرها)، با روشی متفاوت ولی در تکمیل آن، دنبال شده است.
اهمیت این رویکرد تقاطی زمانی روشن می شود که پ ک ک را با همتایان چپ اش به ویژه سازمانهای سیاسی ای که از دهه نود موجودیت دارند، مقایسه کنیم. برای مثال در جریانهای چپ فلسطین تا همین اواخر هم مساله زن همواره در حاشیه باقی مانده است. اگر بخواهیم نمونهای مشخصتر بیاوریم میتوان به کمپینی با نام «طالعات» از سوی زنان فلسطینی اشاره کرد که در سال ۲۰۱۸ به دنبال قتل بعضی از زنان فلسطینی توسط خانوادههایشان به دلیل آنچه «ناموسی» خوانده میشود، راه اندازی شد که هدفش پرداختن به موضوع خشونت علیه زنان در کنار موضوع اشغالگری اسراییل بود. زنان فلسطینی با شعار «هیچ وطنی آزاد نمیشود تا زمانی که زنان آزاد نشوند» به خیابان رفتند، شعاری که سه دهه پیش از آن در کردستان ترکیه سر داده شده بود. این زنان اما مورد انتقاد شدید مردان فعال فلسطینی قرار گرفتند که آنها را متهم میکردند که فعلا مساله اصلی استعمارگری اسرائیل است و «وقتش نیست» که زنان چنین اعتراضات خیابانیای داشته باشند، زیرا زنان با این کار تصویری بدوی از مردان فلسطینی ارایه میدهند که بهانه دست راستگرایان اسرائیلی میدهد در حالیکه این دولت سرکوبگر اسرائیل است که بدوی است و وحشیانهترین خشونت ها را علیه مردم فلسطین بهکار میگیرد.
این زنان اما کوتاه نیامدند و گفتند وقتش رسیده که حل مسایل زنان به بعد از رهایی از دست نیروهای استعمارگر اسرائیلی موکول نشود. این کمپین گام بزرگی بود و حدودا هشت ماه با فراز و نشیب ادامه داشت و زمینهساز موجی از اعتراضات مختلف در سال ۲۰۱۹ در کشورهای عربی شد. آنها حتی فراخوانی فرامرزی خطاب به زنان فلسطینی مستقر در کمپها در لبنان و و سایر کشورها منتشر کردند و از آنان خواستند که به این کمپین بپوندند. بنابراین در سال ۲۰۱۸ برای اولین بار شاهد تظاهراتی از سوی زنان در این کمپها نیز بودیم و حتی زنان غیرفلسطینی مهاجر در برخی کشورها نیز به آنها ملحق شدند. زنان مهاجر ساکن کشورهای غربی هم که به کمپین پیوستند، احساسات متناقض مشابهی داشتند: فکر میکردند اگر از خشونت خانگی به شکل علنی و جمعی صحبت کنند بهانه دست راستگرایان ضدمهاجر در غرب میدهند.
ما زنان کرد و ترک و بلوچ و عرب و... در ایران نیز برای سالهای طولانی با مشکلات مشابهی مواجه بودهایم: همواره اولویت مبارزه با دولت مرکزی سرکوبگری که به عنوان دشمن اصلی جغرافیای محل زندگی ما را نظامی کرده و با تحمیل نوعی ناسیونالیسم دولتی مناطق «حاشیهای» کشور را در وضعیت اضطراری دایمی قرار داده، موجب شده که برخی فعالان ناسیونالیست کرد و ترک و عرب و بلوچ از ما بخواهند که با اعتراضاتمان به خشونت علیه زنان و نشان دادن تصویری تاریک از مردان مان، آب در آسیاب دیکتاتوری و مرکزگراها و ناسیونالیستها از همه نوعش نریزیم. آنها تلویحا میگفتند «الان وقت این حرفا نیست»، فعلا باید برای آزاد سازی مردممان بجنگیم و به دنبال آن فرصت پیدا میکنیم که مساله زنان را نیز در اولویت قرار دهیم. یعنی همواره مساله زنان به نفع موضوعاتی مهمتر که گمان میرود اهمیت و اولویت بیشتری دارند قربانی شده، به تعویق افتاده یا حتی حذف گردیده.
اما در سالهای اخیر بیش از همه بر زنان در ایران، همچون بسیاری از کشورهای دیگر، مسجل و روشن شده که مبارزه علیه پدرسالاری و ستم ملی و ستم طبقاتی باید به شکل همزمان پیش برود وگرنه همانطور که مثالهای تاریخی نشان میدهد، زنان ممکن است بعد از آزادسازی ملت و کشور یا تحقق انقلاب های سوسیالیستی به خانههایشان فرستاده شوند یا از فضای عمومی حذف شوند و مسایلی که دارند جدی گرفته نشود. این درس مهمی بود که زنان کرد در باکور کردستان از تاریخ مبارزات سوسیالیستی پیش از خود آموخته بودند و به همین دلیل از یک جا به بعد با کسب تجربه، آزادی زنان را همپای با آزادی کردستان و رهایی از سرمایهداری در دستور کار سیاسی خود قرار دادند و در نتیجه آن شعارهای زیادی درباره زنان و اهمیت آنها در درون این جنبش تولید شد. آنها سعی کردند مساله برابری جنسیتی را در دستور کار حزبی بگنجاند، با ناسیونالیسم مردسالارانه همزمان با دولت سرکوبگر حذفگرا بجنگند و به زنان طبقات پایین ارزشی تازه ببخشند. آنها حتی ساحت اجتماعی سیاسی کردستان را نیز متاثر کردند، تخیل جمعی از زن بودن را تغییر دادند و سایر احزاب کوردی سنتا مردانه را نیز در نوعی عمل انجام شده قرار دادند برای اینکه اهمیت بیشتری به مساله جنیست بدهند.
این سازمان با اینکه به جهت نظری از مارکسیسم فاصله گرفته بود و موضوع طبقه را از آن دوره به بعد با ابهام زیادی طرح کرده اما در عمل همواره فضای زیادی به زنان «عادی» جامعه به ویژه زنان طبقات فرودست داده است. برای مثال یکی از شهرداران شهر ماردین در کردستان ترکیه که از سوی این حزب حمایت و انتخاب شد، زنی چهل ساله بود (Sürgücü) که هشت فرزند داشت و تحصیلات اش بسیار پایین بود. با حفظ ارتباط دائمی با زنان و با طبقات مختلف، این سازمان توانست فعال سیاسی زن به عنوان یک «استثناء» را به یک مدل رایج در کردستان تبدیل کند. بنابراین زنان در این جنبش نه تنها مشارکت کردند بلکه پیشگام آن شدند و پیام آور زندگی آزاد بودند، در شرایطی که سرکوبهای دولت ترکیه زندگی روزمره را به بحرانی دایمی بدل کرده بود که از آن مرگ ترواش میشد. از این جهت در شعار « ژن.ژیان.ئازادی » این معنای ضمنی مهم بیش از همه به چشم میخورد که «دیگر وقتش رسیده است» که همین امروز، به منظور رسیدن به یک زندگی بهتر و آزادانه تر، به مساله زن در کنار و همسنگ مسائل دیگر بپردازیم و آزادی زنان را به آیندهای ناروشن موکول نکنیم و با اولویت دادن به ستم طبقاتی یا ملی، ستم جنسیتی را به حاشیه نبریم.
نباید فراموش کرد که برای سالها چپهای ورکریستی [کارگرگرا] اهمیت فمینیسم و موضوع ستم جنسیتی را دفع یا ضرورت پرداختن کنونی به آن را انکار کرده اند. ناسیونالیستهای کرد نیز همزمان سعی میکردند به این افسانه دامن بزنند که مردسالاری در کردستان وجود ندارد و اگر خشونتی دیده میشود ریشه آن بیش از همه در سرکوب دولت مرکزی استعمارگر است که موجودیت کردها را انکار میکند. حتی اخیرا در قیام ژینا ویدیویی از سوی برخی فعالان کرد ایران منتشر شد که در آن زنان کرد به شیوه های مختلفی میگویند که «حجاب مساله زن کرد نیست»! این در حالی است که گزارش های روزانه از درگیری زنان کرد با خانواده هایشان و ساختار مردسالار جامعه بر سر پوشش و علیه کنترل بدن و سکسوالیته منتشر میشود، همانطور که در مناطق دیگر کشور نیز این یک واقعیت انکارناپذیر است.
بنابراین شعار معروف « ژن.ژیان.ئازادی » نتیجه مبارزات زنانی بود که همزمان در چند جبهه میجنگیدند؛ آنها با چند دهه مقاومت منسجم زن را از پشت صحنه به روی صحنه سیاسی کردستان کشاندند و جنسیت را از آینده به حال و از فضای خصوصی به ساخت عمومی آوردند و بر روی میز سیاست اکنون قرار دادند. اگرچه در نگاه اول ممکن است این موضوع بدیهی بنظر برسد اما در میدان مبارزه این مساله چندان هم تاکنون پذیرفته نشده است. تکلیف راستگراها که روشن است چون عموما جنسیت زدهاند و اهمیت خاصی به مساله زنان نمیدهند. اما هنوز هم چپهای زیادی هم هستند که فکر میکنند پرداختن به موضوع ستم جنسیتی میتواند به انشقاق در درون طبقه کارگر منجر شود یا کسانی هستند که گمان میکنند ستم جنسیتی به قدر ستم طبقاتی اهمیتی ندارد. با اینکه این دو اساسا حیاتی مستقل از یکدیگر ندارند و سرمایه داری اساسا با تعمیق نابرابری های جنسیتی و نژادی و اتنیکی و ... است که خود را بازتولید می کند، اما برای طیف های وسیعی از فعالان پیوند این دو قطعی نیست. پیوند ستم ملی با ستم جنسیتی و طبقاتی حتی به مراتب چالش برانگیزتر است و تردیدهای بیشتری را به همراه داشته است. اما در شرایطی که خلقهای غیرفارس در ایران بیش از یک سده است که به شکل مضاعف استثمار و استعمار میشوند و تحت سلطه دستگاه قدرتمندی از سرکوب اند که لزوما با همان شدت در مناطق مرکزی عمل نمی کند (نمونه کوچک آن جمعه خونین زاهدان و شنبه خونین سنندج و کشتارهای فله در آبان ۹۸ در مناطق حاشیه ای کشور است) تصور آیندهای آزاد بدون اینکه انواع ستمها در صورتبندی دقیق تحلیلی سیاسی با یکدیگر قرار بگیرند، فرسنگها با دموکراسی و برابری فاصله دارد. تا وقتی فعالان نتوانند بدون تپق از «ستم ملی» به مثابه یک «مساله» در ایران بپردازند و همچنان آن را انکار یا حذف کنند، عمیقا به بیاعتمادی مردم حاشیه ایران به نسبت اتحادسازی با دموکراسی خواهان مرکز دامن میزنند و شکاف این دو را بیشتر میکنند و از قضا بیشتر آنها را به سمت «جدایی» (که تاریخا تا به امروز هیچگاه خواست کردها و بلوچ ها و ... نبوده) سوق میدهند، چون میبینند که نمیتوانند منتظر تایید و به رسمیت شناختن مرکز بمانند و باید خودشان برای تغییر وضعیت شان فکری بکنند (این را بارها از فعالین کرد شنیدهایم). این روند میتواند برای آینده ایران بسیار چالش برانگیز باشد واز قضا بانیان اصلیاش همین انکار کنندگان اند و نه اتنیکها، آنطور که تبلیغات جمهوری اسلامی و راست ایرانی نشان میدهد، چون گروه دوم همواره به اتحاد با مرکز با شروط سیاسی مشروع تمایل نشان دادهاند.
حتی استقبال زیاد از شعار « ژن.ژیان.ئازادی » خود تا حدی ضرورت این شکل از سیاست تقاطعی برای ایران امروز را نشان میدهد، زیرا این شعار به نوعی آلترناتیو بالقوه در برابر جمهوری اسلامی را در خود جای داده است؛ در تضاد مستقیم با ساختار مردانه، مرگبار و سرکوبگر رژیم که هرگونه آزادی را از گروه های مختلف به ویژه زنان و کوییرها، همچنین فعالین کارگری، اتنیکی و زیست محیطی و سایر اقشار حاشیهای سلب کرده، « ژن.ژیان.ئازادی» نوعی آلترناتیو اتحادبخش است که ستمهای متکثر را در دل خود جای داده و درست به همین دلیل هم راستگراهای ناسیونالیست جنسیت زده، اغلب نزدیک به سلطنتطلبان، تمایل زیادی به جایگزینی آن با شعارهای دیگر، اغلب مردمحور و شوینیستی، دارند. از این جهت تلاش برای حفظ و تداوم شعار «ژن.ژیان.ئازادی» با توجه به دلالتهای سیاسی ای که برای سیاست در این لحظه تاریخی ایران دارد، حیاتی به نظر میرسد و هر شکلی از اتحاد اگر نتواند تکثری که در این شعار گنجانده شده را انعکاس دهد چیزی جز نوعی استراتژی ریاکارانه و فرصت طلبانه برای کسب قدرتی یکدست ساز و حذفگرا در آینده ایران نخواهد بود. زنان و اقلیتهای اتنیکی مسیر طولانی و دشواری را طی کرده اند تا جامعه را به این نقطه برساند که بپذیرد که ستم جنسیتی و اتنیکی نه فقط مساله آنها بلکه ضرورتی قطعی برای دموکراسی برابری خواهانه در کل کشور است و رهایی از ستم طبقاتی عمیقا به حل همزمان سایر اشکال ستم وابسته است که عده ای را «اقلیت» (نه لزوما کمی) و «حاشیه» کرده. به عبارتی دقیقتر معنای واقعی « ژن.ژیان.ئازادی » این است که نباید پرداختن به مساله ستم جنسیتی و ستم اتنیکی و سایر اشکال سلطه را به بعد رفتن جمهوری اسلامی موکول کنیم، همانطور که این شعار برای زنان کردستان ترکیه این معنا را داشت که نباید مساله زنان در اولویت ثانوی به نسبت رهایی کردستان و مبارزه با سرمایهداری قرار بگیرد. این آن معنای مهمی است که میتوانیم به آن وفادار بشیم و برای پرورش بیشتر آن آگاهانه بجنگیم برای اینکه از این شعار بینظیر به عنوان یکی از شعارهای اصلی دست کشیده نشود.
حتی اگر حساسیت خود را بیشتر کنیم و بخواهیم صدای خفهشدهی زنان اتنیکهای حاشیهای باشیم و زبانهای سرکوبشده آنها را به رسمیت بشناسیم، میتوانیم به مثابه کنشی نمادین، شعار کوردی «ژن.ژیان.ئازادی» را که امروز برای همگان قابل فهم و قابل تکرار است، حتی بیشتر از شعار فارسی آن مورد توجه قرار دهیم. اینها دقیقههای حساسی هستند که از قضا میتوانند آن «اتحاد»ی که امروز بیش از همیشه به آن نیاز داریم را تقویت کنند و زمینه را برای تحکیم نوعی اعتماد متقابل، که عمیقاً تا به امروز خدشهدار شده، فراهم کنند.
بارها شعارهای فارسی در مناطق غیر فارس کشور تکرار شده و وقتش رسیده که مناطق مرکزی نیز گشودگی بیشتری برای تکرار شعارهای غیرفارسی نشان دهند. به شکل مشابه، تاکید بر استفاده از اسم کوردی ژینا به جای مهسا نیز میتواند آن شکلی از ستم را مرئیتر سازد که سالهاست مردم مناطق غیر فارس با آن مواجه اند: ستم محروم بودن از استفاده از زبان مادری در فضاهای مختلف اجتماعی و در ساخت های متنوع زندگی روزمره از جمله در اسمگذاری برای فرزندانمان. نه تنها ژینا اسم رمز مقاومت انقلابی مردم ایران شد، بلکه خود نام او نیز اسم رمز مقاومت در برابر سلطه ناسیونالیسم ایرانی است که چنان مردمان غیر فارس را جرم انگاری کرده که حتی نامهای غیر فارسی را نیز تهدیدی علیه موجودیت (و سلطه) خود تلقی میکند. هرچند هنوز دقیقا روشن نیست چرا ژینا دو اسم دارد، ولی به شکل کلی در کردستان بسیاری از افراد دارای دو اسم اند، یکی فارسی برای شناسنامه و دومی اسمی کردی برای خانواده زیرا برخی ثبت احوالها بسته به سال و شهر تولد و حتی بعضا بسته به سلیقه کارمندان، از ثبت برخی از اسامی کردی با این توجیه که «این نام ایرانی نیست» خودداری می کنند یا خانوادهها برای اینکه فرزاندانشان بخاطر اسم کوردی تبعیض یا تحقیر نشوند اسم فارسی را در شناسنامه ترجیح میدهند.
در مورد واقعه اخیر با اینکه خانواده ژینا او را با این اسم صدا می کنند، با این اسم برایش سوگواری می کنند، مادرش در فضای مجازی با نام ژینا برای او مینویسد و روی سنگ قبرش نوشته شده «ژینا»، اما «مهسا امینی» ترند میشود و از سوی اکثریت تکرار میشود؛ اتفاقی که بعید است که یک تصادف صرف باشد. در چنین شرایطی نام ژینا همچون مرگش ستمهای نمادینی را که او به عنوان یک زن غیرفارس در خود حمل میکرده برجسته میکند که اگر در این لحظه نتوانند برجسته شوند یعنی بعدها نیز به سختی امکانی برای طرح و بحث خواهند یافت. اگر یکی از رسالتهای جنبشهای انقلابی را برجسته کردن اشکال متنوع ستمدیدگی بدانیم، این جنبش میتواند اتحاد خود را از طریق به رسمیت شناختن تفاوتها و اهمیت دادن به آنها در همین لحظه و نه بعدا، به منظور ساختن آلترناتیوی متحد اما شمولگرا، معتبر و حتی ممکن سازد. تمام دشواری مبارزه برای چپ ها و نیروهای مترقی این است که باید در چندین جبهه همزمان بجنگد، برعکس اپوزیسیون راستگرا که با چتر دروغین «اتحاد» از زیر بار این مسئولیت سنگین شانه خالی کرده و از همین الان سیاست (راحتالحلقوم) حذفی را در دستور کار خود قرار داده است.
پانویسها:
[iii] از سال ۲۰۱۸ تا ۲۰۲۱ در طی سه سال در عفرین تحت اشغال دولت توسعهگرای ترکیه، ۸۳ زن کشته،۲۰۰ نفر زن ربوده و ۷۰ زن مورد تجاوز قرار گرفتهاند. نگاه کنید به اینجا.
[iv] با سپاس از نجیبه قره داغی از فعالان زن پ ک ک در کردستان عراق که اطلاعات مربوط به این کتاب زنان کاتالانی و اسپانیایی را در اختیارم قرار داد.
نظرها
mashang
نظربه اینکه با توپ وتفنگ تهدید میکنید ما را تصمیم ما براین است که اززندگیِ بد بیشتراز مرگ بترسیم؛ برتولت برشت
جوادی
پدری تعریف می کرد که اسم پسر اولش را داریوش گذاشته بود و اسم پسر بعدی اش را می خواست کوروش باشه که اداره ثبت احوال قبول نکرد و اسم پسرش را مصطفی گذاشت. بنابراین این فقط کردها نیستند که در انتخاب نام فرزندان با محدودیت روبرو هستند. از طرفی این محدودیت چه ربطی به ناسیونالیزم ایرانی و قوم فرضی فارس دارد؟ می توان هم از دین یهود نام بردن و هم قوم یهود زیرا دین یهود یک دین بسته و قومی است، اما به عنوان مثال نمی توان از قوم اسلام حرف زد زیرا در اسلام بر خلاف یهودیت مفهوم امت یا جامعه مومنان فرا قومی است. همین استدلال را درباره زبان فارسی می توان به کار برد. قوم یا ملت بدون زبان وجود ندارد اما این بدان معنی نیست که هر زبانی با یک قوم در تناظر یک به یک است. زبان فارسی مانند ادیان مسیحیت و اسلام فرا قومی است و همانطور که نمی توان از قوم اسلامی یا قوم مسیحی حرف زد، نمی توان از قوم فارس حرف زد. آیا فارسی زبانهای افغانستان، تاجیکستان و ایران هم نژاد هستند؟ بنابراین زبان فارسی به هیچ وجه یک قوم یا ملت خاص را مشخص نمی کند . اما به عنوان مثال زبان کردی یک زبان قومی است و به همین خاطر واژه و کردی هم می تواند یک زبان و هم یک فرهنگ را مشخص کند اما آیا کسی از فرهنگ فارسی دم می زند؟ فرهنگ ایرانی متشکل از فرهنگ های اقوام است همانطور که ملت ایران متشکل از مجموعه ای از اقوام است. جمال گورسل منکر وجود کردها در ترکیه بوده است، کدام فارسی زبان یا سیاستمدار ایرانی منکر وجود کردها شده است؟ من منکر وجود تبعیض مرکز_ حاشیه نیستم و چنین تبعیضی در هر داستانی وجود دارد و نباید آن را با تبعیض قومی اشتباه کرد. جمهوری اسلامی یک رژیم تبعیض مذهبی و جنسیتی است نه یک رژیم نژاد پرست مثل آفریقای جنوبی زیرا اسلام فرا قومی است. نمی توان مفهوم ملت را مورد نقد قرار داد و از مفهوم طبقه دفاع کرد ودهمزمان از ستم یک ملت بر ملت دیگر حرف زد زیرا با نفی ملت، نمی توان از ملت ستمدیده هم حرف زد. متاسفانه چپ های ایران با نگاه دوقطبی به دنیا و سیاست می نگرند و تمام راست گرا ها را با یک چوپ می زنند و قادر به دیدن طیف های گوناگون آن نیستند. به عنوان مثال از عبارت چپ ها و نیروهای مترقی حرف می زنند. منظور از نیروهای مترقی چه کسانی هستند؟ آیا منظور همان چپ ها هستند؟ اگر منظور همان چپ ها هستند ، آوردن واژه نیروهای مترقی در کنار چپ ها کاری زائد است و مخاطب را گمراه می کند. من یک انسان گرا هستم و مخالفت با ناسیونالیزم و ا ز جمله ناسیونالیزم ایرانی را از موضع انسان گرایانه ارج می نهم اما مخالفت با ناسیونالیزم از موضع کمونیستی یا از موضع قوم گرایی( ناسیونالیزم قومی) را قبول ندارم.
جوادی
جنبش زن، زندگی، آزادی یک جنبش فمینیستی_ دموکراتیک است. تئوری مارکسیستی انقلاب یکی از مهمترین تئوری های انقلاب است و در این تئوری از انقلاب های بورژوا_ دموکراتیک و سوسیالیستی بحث شده اما از جنبش یا انقلاب فمینیستی_ دموکراتیک حرفی زده نشده است. در غرب دموکراتیک ، جنبش های فمینیستی زیادی پدید آمده اند اما دنبال دموکراسی نبودند زیرا این کشورها دموکراتیک بوده اند. به بیان دیگر جنبش فمینیستی_ دموکراتیک فقط در کشور استبدادی معنی دارد. اگر جنبش زن، زندگی، آزادی نظام استبدادی مستقر در ایران را سرنگون کند، نخستین انقلاب فمینیستی_ دموکراتیک تاریخ جهان در ایران رقم خواهد خورد که تمام جهان را تحت تاثیر قرار خواهد داد. درست است که در تقسیم بندی کلاسیک از سه نوع فمینیسم یاد می شود که عبارتند از : فمینیسم رادیکال، فمینیسم لیبرالی و فمینیسم سوسیالیستی. اما فمینیسم ایرانی به طور دقیق در این تقسیم بندی نمی گنجد و ممکن است عناصری از هر سه نوع فمینیسم را در خود جای داده باشد. این جنبش میانه گرا است به این معنی که مخالف گردش تند به راست با چپ است. این موضوع را می توان هم از شعارهای اصلی این جنبش و هم از مانیفست غیر رسمی آن که توسط معترضان عادی نوشته شده و در ترانه جادوانه برای، تجلی یافته ، تشخیص داد. به همین خاطر چپ ها و راستگراهای میانه رو باید نقش مهمی در پیشبرد این جنبش بر عهده گیرند و اجازه ندهند افراطی های چپ یا راست این جنبش را مصادره کرده و به انحراف بکشانند.
جوادی
ارنست گلنر درکتاب ناسیونالیزم می گوید: به طور کلی تاریخ نه داستان مبارزه طبقاتی و نه قصه نبرد ملتهاست. در طول تاریخ انسانها با هم جنگیده اند، از یکدیگر نفرت داشته و دیگری را کشته اند، بدون آنکه توجه زیادی به زبان، نژاد، قومیت، اعتقاد و رنگ پوست طرف مقابل داشته باشند. آنها در قتل و استثمار یکدیگر تبعیضی روا نداشته اند.
جوادی
عیب جمهوری چیست؟ اگر این پرسش از یک جمهوریخواه ایرانی پرسیده شود، او چه جوابی خواهد داد؟ این پرسش می تواند آزمونی برای این نظر باشد که جمهوری خواهان ایرانی افلاطون گرا هستند یعنی جمهوری را یک ایده متعالی به مثابه یک نظام سیاسی کامل در نظر می گیرند. حدس من این است که جمهوریخواهان ایرانی نمی توانند حتی یک عیب برای ایده جمهوری پیدا کنند، زیرا برای اینکار باید از سطح تعریف جمهوری فراتر روند و به مصادیق آن در تاریخ فکر کنند که فکر می کنم از انجام این کار خودداری خواهند کرد زیرا هیچ حکومتی در تاریخ کامل نبوده است . آنچه مایه نگرانی است این است که کمال گرایی جمهوریخواهان ایرانی خطرناک است و می تواند بار دیگر به تمامیت خواهی منجر شود. چون قبلا در چندین یادداشت و به ویژه یادداشت اختراع دوباره جمهوری به این مساله پرداختم، نیازی به تکرار در اینجا نیست. امیدوارم جمهوریخواهان ایرانی قبل از آنکه دیر شود از افلاطون گرایی خودشان را رها کنند و برای تاریخ جمهوری ها اهمیت قائل شوند و به صورت انتراعی از جمهوری حرف نزنند و الگویی تجربه شده از آن مثلا جمهوری فرانسه یا آمریکا را مد نظر قرار دهند.
جوادی
آیا برای تاسیس نظام سیاسی جدید در ایران باید از غرب الگو برداری کرد؟ در آستانه انقلاب ۵۷ زمانی که خمینی در پاریس بود، اگر اشتباه نکنم ، خبرنگار غربی از ایشان می پرسد ،چه نوع جمهوری می خواهید در ایران تاسیس کنید و ایشان پاسخ می دهد نظامی مانند جمهوری فرانسه. در همان زمان که ایده جمهوری اسلامی سر زبانها بود و آب دهان اکثر جمهوریخواهان ایرانی را جاری می کرد، کسی از خود نپرسید چگونه می توان بر اساس اسلام، یک جمهوری مانند جمهوری فرانسه در ایران تاسیس کرد. کسی شکی ندارد که ایده جمهوری از غرب وارد فرهنگ سیاسی ایران شده است و متاسفانه مانند اکثر مفاهیم و محصولات مدرنیته تحت عنوان بومی سازی مورد تحریف قرار گرفته است. بومی سازی معمولا یعنی یک محصول یا ایده خارجی را طوری تغییر دهیم که بشود از آن در داخل کشور استفاده کرد ، یعنی بشود آن را با فرهنگ بومی سازگار کرد. ظاهرا این مفهوم عقلانی و بی آزار است ولی عملا در ایران به تحریف مدرنیته و عقب ماندگی انجامیده است. نگاهی به صنعت خودروی ایران بیاندازید تا ببینید که بومی سازی در این زمینه چه بلائی سر صنعت خودرو آورده است. به نظرم بومی سازی در واقع نوعی ضدیت با مدرنیته است. به بهانه بومی سازی مفاهیم و ارزشهای مدرنیته چنان مورد جرح و تعدیل قرار می گیرند که در واقع معنی اصلی شان از بین می رود. به نظرم در تاریخ معاصر و به ویژه در انقلاب ۵۷ با ایده جمهوری به همین نحو رفتار شد. به بیان دیگر ، جمهوری اسلامی بومی سازی ایده وارداتی جمهوری بوده است. ایده جمهوری دموکراتیک اسلامی نیز که توسط بخش دیگر ی از انقلابیون اسلام گرا بود، شکل دیگری از بومی سازی بود که البته به ایده جمهوری اسلامی فخر می فروخت که بر اسلام دموکراتیک تاکید دارد. به نظرم هنوز هم بسیاری از روشنفکران ایرانی با تقلید از غرب مشکل دارند و طرفدار بومی سازی مدرنیته هستند. تقلید یا الگو برداری یک روش یادگیری است در مقابل روش آزمون و خطا، بنابراین صرف تقلید نامعقول نیست. آنچه نامعقول است تقلید کورکورانه است. تقلید جاهل از عالم نه تنها بد نیست، بلکه عاقلانه نیز هست. اگر با نفس تقلید از غرب مشکل داریم، آنگاه باید با ایده هایی مانند جمهوری هم مخالف باشیم، نه اینکه امثال این ایده را از غرب بگریم و با بومی سازی آن مدعی ابتکار در علوم انسانی شویم و حتی در این زمینه چنان افراط کنیم که مدعی علوم انسانی بومی شویم که البته بومی سازی در همه این موارد یعنی اسلامیزه کردن که درواقع چیزی جز تحریف مدرنیته و تهی کردن آن نیست. پروژه روشنفکری دینی در واقع پروژه بومی سازی یا همان تحریف مدرنیته بوده است و به روشنی شکست فاجعه بار آن را اکنون در خیابانهای ایران می بینیم. البته فقط اسلام گرایان این بلا را سر ایران نیاوردند، چپ ها و ملی گرایان نیز اغلب طرفدار ایده بومی سازی بوده و هستند. اگر ایده چپ اسلامی و ایده ملی_ مذهبی دال بر بومی سازی نیست ، پس به چه چیزی دلالت می کند؟ ایده جمهوری ایرانی هم محصول بومی سازی البته از نوع ایران گرایانه است که مثل ایده های مشابه جمهوری اسلامی و جمهوری دموکراتیک اسلامی یا جمهوری سوسیالیستی ایران وعده زندگی انسانی می دهد. البته در توصیف این طرح ها کمترین اشاره ای به نهاد های متعارف دموکراتیک نمی کنند. همه این طرح ها برای نظام سیاسی آرمانشهرگرایانه و بی اعتنا به واقعیت های کنونی و تاریخی هستند. نظریه پردازان این ایده ها حتی علاقه ای به موضع گیری درباره اصل تفکیک قوا که یکی از اصول جدایی ناپذیر دموکراسی های مدرن هست، ندارند. البته جمهوری اسلامی با ابداع نهاد ولایت فقیه به عنوان قوه چهارم مدعی ابداع نوع چهارم تفکیک قواست و این هم همان بومی سازی ایده غربی تفکیک قواست.
جوادی
انقلاب در ایران می بایست مدتها پیش روی میداد و فقط امیدهای واهی که اصلاح طلبان دروغین( استمرار طلبان) در بیش از دو دهه ایجاد کردند، انقلاب را به تاخیر انداخت. بعد از قیام های باشکوه دی ۹۶ و آبان ۹۸ و بایکوت گسترده انتخابات فرمایشی ۱۴۰۰، بالاخره اکثریت مردم و به ویژه اقشار متوسط، خودشان را از انقیاد جناح به اصطلاح اصلاح طلب آزاد کردند و آخرین چاره یعنی انقلاب را مد نظر قرار دادند. بنابراین ضربه ای که اصلاح طلبان دروغین به ایران زدند از اصول گرایان هم بدتر بوده است که متاسفانه حتی بسیاری از روشنفکران مخالف جمهوری اسلامی نیز در مقطعی فریفته استمرارطلبان شده بودند. در هر جامعه سه نیرو برای کسب قدرت در کشمکش هستند که عبارتند از محافظه کاری، اصلاح طلبی و رادیکالیسم. تا زمانی که ایده اصلاح طلبی در بین مردم و بویژه اقشار متوسط طرفداران زیادی داشته باشد، وضع موجود ادامه می یابد و خطری نظام مستقر را تهدید نخواهد کرد اما زمانی که ایده اصلاح طلبی به هر دلیلی اعتبارش را نزد هواداران اش از دست دهد، این هواداران ناراضی به محافظه کاری روی نخواهند آورد بلکه جذب اندیشه رادیکالیسم خواهند شد.
من
آگاهیهای سود بخشی هست وسپاس بای آن، ولی مقاله جوری بوی جدایی طلبی میدهد. ایران با تمام نژاادهایش ایران هست. با سپاس
Xorwan
مقاله بسیار آموزنده ای بود. یک نقد کوچک از دید من: نویسنده به درستی انگشت بر ترند شدن نام مهسا بجای ژینا نهاده. از دید من اگر در ابتدای خیزش سوشال میدیا برای ترندینگ مهسا، به همان اندازه بر نام ژینا تاکید میشد بیگمان ایرانیان بسیاری همزمان هر دونام را هشتگ میکردند. اینکه گاه بدنبال دلائل توطئه آمیز بگردیم چندان راهگشا نیست. کامنت دوستمان جوادی هم بسیار آموزنده بود. دو نکته هم درباره کامنت بالابلند ایشان: نخست ستم نهادینه گشته در ج.ا ریشه در سیستم بوروکراتیکی به نام گزینش دارد که همه استخدام ها در سراسر کشور را زیر نفوذ و تأثیر دارد.از استخدام اساتید دانشکده های پزشکی تا کارگر پمپ بنزین تا نمایندگان مجلس. هرچه از اهمیت جایگاه و شغل فرد استخدام شونده، حتی قراردادی، کاسته میشود امکان فاصله گرفتن از اثر معیار حکومتی گزینش، کاسته میشود. یعنی احتمال استخدام یک فرد در یک فروشگاه زنجیره ای با دخالت نظر شخصی کارفرما، یا مسئول مستقیم گزینش، بیشتر میشود و برعکس. یعنی مثلاً در حوزه تخصص علوم پزشکی امکان اینکه، گهگاه بر اثر ضرورت نیاز، یک متخصص استخدام شود بی آنکه چندان گرایش یا اعتقادی به ولایت مطلقه فقیه داشته باشد ولی بیگمان تمام استانداران فرمانداران و نمایندگان مجلس باید از فیلتر اعتقاد به این اصل متمایزکننده، معتقد باشند. جان کلام ستم نهادینه شده در ایران امروز ریشه در نهاد بوروکراتیک گزینش دارد. چیزی که در هیچ تحلیلی به آن پرداخته نشده. از دیگر سو نهاد بسیج، بعنوان نهاد مردمی حکومتی، در برابر تمام نهادهای مدنی، یک پایه مهم آپارتاید طبقاتی در ایران امروز است. نکته دوم درباره کامنت جوادی: ایشان در جایی نقد ملت را با نفی ملت مساوی گرفته اند و بدینگونه ستم ملت بر ملت را منتفی دانسته اند. من بعنوان کسی در انقلاب 57 سه سال داشتم با قطعیت میگویم ستم و انواع جداسازی و تبعیض در تاروپود جامعه ایران آنچنان تنیده شده که به انفجار مطالبات همه تبعیض شدگان انجامیده. بعنوان نکته پایانی: سرزمین ایران از دیرباز زیستگاه اقوام گوناگون با زبان و دین و فرهنگ ویژه خود بوده. دلیلی ندارد که همچنان بعنوان سرزمینی یکپارچه به حیات خویش ادامه ندهد.
جوادی
بزرگترین ضعف اپوزیسبون هر حکومتی دارای مخالفانی است ، وقتی بیش از چهار دهه حزب یا گروهی قدرت را در دست داشته باشد ، آیا این به معنی قوی تر بودن حکومت از اپوزیسیون اش نیست؟ چرا رژیمی که سالهاست از نظر اقتصادی، زیست محیطی، فرهنگی ورشکسته است یعنی دچار بدکارکردی چندجانبه است، اما همچنان پابرجا مانده است؟ به نظرم پراکندگی و مهمتر اصطکاک بین نیروهای مخالف جمهوری اسلامی، مهمترین نعمت برای جمهوری اسلامی بوده است. در جنگ جهانی دوم سه نیرو با هم درگیر بودند. نیروهای لیبرال دموکراسی، فاشیست و کمونیستی. دو نیروی اول راست گرا به شمار می آیند و نیروی سوم چپ گرا. استراتژی جنگی به این تقسیم بندی ایدئولوژیک بی اعتنا بود و در نهایت استراتژی ائتلاف بین نیروهای راست میانه و چپ بر علیه راست افراطی شکست راست افراطی را در این جنگ رقم زد. هیتلر در اواخر جنگ ، پیشنهاد صلح در جبهه غرب و ادامه جنگ در جبهه شرق را داده بود که با مخالفت متفقین روبرو شد. زیرا رهبران کشورهای دموکراتیک بویژه چرچیل، نازیسم را خطرناک تر از کمونیسم شوروی ارزیابی کردند. به نظرم ائتلاف ی که بین شوروی ، آمریکا و انگلیس بر علیه دول محور شکل گرفت، از مهمترین ائتلاف ها در تاریخ جنگ بوده است. بنابراین می بینیم در شرایط فوق العاده حساس تاریخی، دشمنان نیز می توانند بر علیه یک دشمن مشترک و خطرناک تر ائتلاف کنند. متاسفانه گروههای مخالف جمهوری اسلامی چون فاقد دید استراتژیک و تحت سلطه تنگ نظری های ایدئولوژیک و حزبی هستند، هنوز اهمیت ائتلاف برای مقابله با جمهوری اسلامی را درک نکرده اند. به نظرم این گروهها از همدیگر بیشتر ترس و نفرت دارند تا از جمهوری اسلامی. من تردیدی ندارم اگر همین الان از مخالفان سلطنت ،پرسیده شود که بازگشت به پادشاهی را ترجیح می دهید یا ادامه وضع موجود را، آنها بازگشت پادشاهی را انتخاب نخواهند کرد. همچنین طرفداران متعصب پادشاهی ، در عمل ادامه جمهوری اسلامی را بر گزینه روی کار آمدن نظام جمهوری پارلمانی ترجیح داده اند. اگر هم منطقی از اپوزیسیون انتقاد شود، میگن با این همه شجاعت و مبارزه طولانی اپوزیسیون، اینها دارن اپوزیسیون را تضعیف می کنند و در حالت بدبینانه، منتقدان به مزدوری متهم می شوند. به نظرم گروههای مخالف جمهوری اسلامی به جای رقابت دموکراتیک، خواهان حذف همدیگر هستند زیرا اکثرشان مانند احزاب رستاخیز و جمهوری اسلامی، انحصارطلب هستند. پیشنهاد من به اپوزیسیون جمهوری اسلامی این است اگر اون اندازه شجاعت در شما هست که می خواهید یه روزی با هم تسویه حساب کنید، راهش این است که ابتدا یک ائتلاف بر علیه جمهوری اسلامی تشکیل دهید و پس از پیروزی و حذف بازیگر اصلی از اریکه قدرت، ، برای کسب قدرت با هم بجنگید.
جوادی
می توانم درباره این موضوع که چرا جمهوری اسلامی به روسیه در جنگ اوکراین اسلحه و حتی احتمالا نیرو می فرستد، یادداشت بنویسم ولی در اوضاع جانکاه کنونی دل و دماغ اینکار رو ندارم. فقط همین قدر می توانم بگویم که جمهوری اسلامی از بدو تاسیس تا کنون سیاست خارجی اش را را اصل منافع ملی تنظیم نمی کند، بلکه اصل منافع فردی و گروهی تعیین می کند. برای در ک این حقیقت نیاز نیست متخصص در روابط بین الملل یا علوم سیاسی بود شکست احتمالی روسیه در جنگ اوکراین برای جمهوری اسلامی هم که اکثر تخم مرغ هایش را در سبد وابستگی به روسیه و چین نهاده، یک شکست فاحش در سیاست خارجی و به تبع دارای اثرات منفی در سیاست داخلی خواهد بود.
جوادی
شکاف بین نسل z و نسل x در ایران( شکاف بین نوه ها و پدربزرگ ها) ما مبارزه با پدرسالاری را از کانون آن یعنی خانواده آغاز کردیم. گرچه بارها ار طرف پدر کتک خوردیم و تحقیر شدیم اما تسلیم استبداد پدر نشدیم. پدر و مدرسه در تحمیل باورهای مذهبی شان به ما موفق نبودند زیرا ما یاد گرفتیم که هیچ چیز را بی چون و چرا نپذیریم. نسل ما پدران خود را در به قدرت رسیدن ارتجاع مقصر می داند و یکی از دلایل نافرمانی مان در برابر پدران مان همین موضوع است. بنابراین نتایج فاجعه بار انقلاب ۵۷ عامل اصلی شکاف بین دهه پنجاهی ها و دهه شصت ها با نسل پیشین شان است. در پیش از انقلاب خانواده و مدرسه در انتقال باورهای دینی همسو عمل می کردند اما این همسویی به دنبال ظاهر شدن نتایج تلخ انقلاب ۵۷، به تدریج ضعیف و در دهه های هشتاد و نود تقریبا از بین رفته است. دهه هشتادی ها فرزندان دهه پنجاهی ها و دهه شصتی ها هستند و این دو نسل به خاطر اختناق حاصل از انقلاب ۵۷، بر علیه پدرسالاری در خانواده شوریدند و فرزندانشان را به شیوه پدرانشان تربیت نکردند. بنابراین شکافی که بین دهه هشتاد ی ها و جمهوری اسلامی وجود دارد شکاف عمیق تری است. برنامه های ایدئولوژیک جمهوری اسلامی از طریق مدرسه چون از طرف خانواده ها تایید نمی شوند، تاثیر چندانی بر دانش آموزان نخواهند داشت. بنابراین جمهوری اسلامی در رابطه با دهه هشتاد ی ها و دهه نود ها قدرت اقناع اش را بیش از گذشته از دست داده است. متاسفانه این فقط جمهوری اسلامی نبوده که شکاف ها را نخواست ببینه، بلکه روشنفکران پیش از انقلاب ارتجالی ۵۷ هم همین کار را کردند. مسائل اصلی این روشنفکران ،مسائل پیش از انقلاب، بویژه مساله ۲۸ مرداد و نیز خود مساله انقلاب ۵۷ و بگو و مگو بر سر آنها بوده است. من یک دهه پنجاهی هستم و مساله ۲۸ مرداد و اکثر مسائلی که روشنفکران پیش از انقلاب ۵۷ را تا به امروز مشغول کرد، برایم اهمیت ندارند ، چه برسد به نسل های بعدی. زمانی که من تلاش کردم با طرح ایده تله ۲۸ مرداد ،بی ربط بودن مساله ۲۸ مرداد با وضع موجود و بی فایده بودن جدال بر سر آن را برای روشنفکران درگیر در این مساله روشن کنم، عده ای از روشنفکران در برابر این تلاش مقاومت کردند و برعکس تلاش کردند تا این مساله تفرقه انگیز را زنده نگه دارند. برای اولین بار می خواهم یکپرسش اساسی را در این زمینه طرح کنم. فرض کنیم سقوط حکومت دکتر مصدق کودتا بوده است، از این قضیه جه چیزی را می خواهیم بیرون بکشیم؟ اکثر مصدقی ها از این قضیه نامشروع بودن حکومت پهلوی و حتی ایده پادشاهی را استنتاج کردند و بی اعتنا به هشدارهای دکتر بختیار، با اسلامیان برای سرنگونی حکومت پهلوی همکاری کردند و به اصطلاح انتقام گرفتند اما دیری نگذشت که خودشان هم در حرارت تند این کینه توزی و انتقام جویی سوختند. در جمهوری ترکیه بر علیه حکومت عدنان مندرس کودتا شد و نخست وزیر را از خودکشی نجات دادند و اعدامش کردند و سه هزار نفر نیز کشته شدند ولی طرفداران عدنان مندرس، نامشروع بودن حکومت جمهوری سکولار را از این کودتا، استنتاج نکردند و تا هفت دهه بر سر آن جدال نکردند. اما بعد از هفت دهه از مساله ۲۸ مرداد، بسیاری از روشنفکران این رویداد را بزرگترین تراژدی تاریخ ایران می دانند همانطور که شیعیان قصه جنگ کربلا را بزرگترین تراژدی تاریخ می دانند و به آن جنبه هویتی داده اند. اینها خودشان را حسینی می نامند و طرفداران زنده نگه داشتن قصه ۲۸ مرداد، خود را مصدقی می نامند.آیا برای نسل z این قصه های کهنه هویت ساز، اهمیت دارد؟
جوادی
اینقدر احمق نیستم که نقد را با نفی یکی بگیرم. منظورم این بود که کمونیست ها که مفهوم ملت را نقی می کنند و از ایده طبقه دفاع می کنند، نمی توانند از ملت ستمدیده حرف بزنند زیرا وقتی از ستم یک ملت بر ملت حرف می زنیم، این خودش تصدیق مفهوم ملت است. به بیان ساده نمی توان ناسیونالیزم ایرانی را نقی کرد و از ناسیونالیزم قومی دفاع کرد.
جوادی
تشکیل مرکز همکاری احزاب ایرانی( انسجام اپوزیسیون) با ترسیم یک چشم انداز، می تواند ناراضیان دو دل در پیوستن به خیزش زن، زندگی، آزادی را، تشویق نماید که اگر به این خیزش بپیوندند، تنها نمی مانند و از پشتیبانی یک نیروی سیاسی متحد و قوی بر خوردارند. اعتراضات محله محور و اعتراضات دانشجویی نمی توانند کار را تمام کنند و برای تمام کردن کار باید قشرهای دیگر به ویژه کارگران به طور گسترده به این مبارزه کشیده شوند. اکثر کنشگران و تحلیل گران این را می دانند، اما مساله اصلی این است که چگونه می توان گروههای بیشتری را به جنبش متمایل ساخت . شکی نیست که تعداد ناراضیان صدها برابر بیشتر از معترضان در کف خیابان است، پس چرا این ناراضیان وارد میدان نمی شوند؟ اگر تحلیل هزینه_ فایده را برای این مساله به کار ببریم می توانیم نتیجه بگیریم که از نظر این افراد، هزینه اعتراض در کف خیابان از فایده آن بیشتر است. تشکیل یک مرکز همکاری یا ستاد هماهنگی احزاب مخالف جمهوری اسلامی، حداقل فایده ای که دارد این است که جو روانی را به نفع معترضان تغییر می دهد. صرف نظر از اینکه از لحاظ استراتژیک نیز اهمیت حیاتی دارد. بیش از چهار دهه اپوزیسبون روش های زیادی را برای مقابله آزموده که همه شان نا موفق بوده اند، چرا استراتژی ائتلاف را آزمایش نمی کنند؟ آزمایش این استراتژی چه هزینه ای دارد؟ یعنی غرور و تعصب شما از جان دلیران کف خیابان با ارزش تر است؟ انتظار اکثر ناراضیان تشکیل یکمرکز همکاری یا ستاد هماهنگی گسترده بین گروههای سیاسی مخالف جمهوری اسلامی است.
جوادی
محمد خاتمی و سایر استمرار طلبان در واکنش به قیام کنونی مثل قیام های قبلی در کنار حکومت ایستادند و از سرکوب دفاع کردند. روحانیون حاکم اهمیت انسجام را می دانند اما مخالفان جمهوری اسلامی متاسفانه اهمیت انسجام و ائتلاف را به خوبی درک نمی کنند. اگر احزاب مخالف جمهوری اسلامی به درجه ای از پختگی و شعور سیاسی نرسیده اند که بتوانند حول دموکراسی کثرت گرا و اعلامیه جهانی حقوق بشر در گذار از جمهوری اسلامی و استقرار دموکراسی همکاری کنند، پس به چه دردی می خورند و چرا خودشان را منحل نمی کنند تا مردم از آنها قطع امید کنند و به فکر چاره دیگر باشند؟ چقدر مردم باید هزینه بدهند تا اپوزیسیون سر عقل بیاید؟ یا بین اپوزیسیون و مردم شکاف عمیق هست یا نیست، اگر شکافی نیست، من دهانم را می بندم اما اگر حق با من باشد، پس چرا چاره اندیشی نمی کنید؟ اگر شکافی وجود ندارد پس چرا این اپوزیسیون به اندازه یک انجمن دادخواهی شهامت ندارد و با فراخوان رسمی از ناراضیان نمی خواهد به خیابان بیایند؟ این اپوزیسیون به خاطر عدم انسجام حتی نمی تواند مخاطبان سنتی خود را مجاب کند به خیابان بیایند ، آیا چنین اپوزیسیونی می تواند نسل z را راهبری کند؟
رضا مصطفی سلطانی
نویسندە بطور دلبخواه از روی پنج دهه فعالیت کومه له و زنان سوسیالیست در کورستان ایران پریده و تلاش و زحمات هزاران زن و مرد چپ و سوسیالیت را نادیده گرفته است. کاری منصفانه ابژکتیو نیست.