گزارشی از یک اعتراض محلهمحور در تهران: آزادیمان را پس میگیریم
گزارشی میدانی از هفت شب اعتراض در محله تهرانپارس. تصویری از شیوه اعتراض مسالمتآمیز مردم و برخورد خشونتآمیز نیروهای امنیتی
از پنجره تا خیابان
در خیابانی در تهرانپارس از چهلمین روز درگذشت ژینا (مهسا) امینی شاهد تجمع خودجوش محلهای بود. این تجمعها از ۴ آبان ۱۴۰۱ آغاز شد. ساعت ۹ شب چهارشنبه بعد از اینکه مانند هر شب صدای شعارها از پشتبامها و پشت پنجرهها شنیده شد و صداها و فریادها افزایش یافت و بالا گرفت، کمکم جمعیت اندکی در محدوده ذکر شده جمع شدند. بعد از حدود بیست دقیقه اکثر شعاردهندگان ساختمانهای مجاور به جمعیت داخل خیابان پیوستند.
در مدت کوتاهی جمعیت از حدود پنجاه نفر به دویست نفر افزایش پیدا کرد، طوریکه در یک خیابان فرعی در بین سه کوچه مملو از جمعیت بود. اکثر معترضان هممحلهای و به شکل خانوادگی به خیابان آمده بودند. چند جوان دانشجو شعارهای دانشگاهی مانند «زندهباد دانشجو، زندانی سیاسی آزاد باید گردد و مرگ بر دیکتاتور» سر میدادند و به نوعی رهبری تجمع را به دست گرفته بودند. اکثر گروههای سنی در میان معترضان دیده میشدند؛ کودکان، نوجوانان، جوانان، بزرگسالان و سالمندان.
برخی جوانان سیاهپوش که چهرهشان را پوشانده بودند، روی دیوارها شعار «مرگ بر خامنهای، مرگ بر دیکتاتور، و زن، زندگی، آزادی» مینوشتند و جمعیت رو به افزایش بود. اکثر زنان و دختران بدون روسری بودند، همچنین چندین زن معترض چادری در میان تجمعکنندگان به چشم میخورد. یکی از زنان چادری از زیر چادرش بین جوانان اسپری رنگ پخش میکرد و با شور و هیجان قربان صدقهشان میرفت.
گروهی از مردم از پشت پنجره همراهی میکردند یا فیلم میگرفتند. مردی حدوداً میانسال از مردم خواست برای امنیت معترضان فیلمبرداری نکنند، او همچنین به کمک جوانان رفت و نقش لیدر را به عهده گرفت و شعار «مرگ بر ستمگر، چه شاه باشه چه رهبر» سر داد. بعد از یک ساعت همان مرد از مردم خواست برای حفظ امنیت به خانهها برگردند و گفت: «قرار ما هر شب نه از روی پشتبام، بلکه در محله و خیابانمان باشد.» او همچنین تذکر داد کسی گوشی تلفن همراه و دوربین همراه نداشته باشد و تاکید کرد این تجمع محلهای تا هر زمان که امنیت کسی به خطر نیافتد ادامه خواهد داشت.
شب دوم پنجشنبه ۵ آبان به همان منوال شب اول از ساعت نُه و ده دقیقه آغاز شد، ابتدا صداها از روی پشتبام و بعد در خیابان شنیده شد و معترضان دوباره در همان خیابان جمع شدند، جمعیت نسبت به شب قبل بیشتر شده بود، مشخص بود از کوچههای بالاتر به جمعیت اضافه شده است. شور و هیجان در میان مردم دیده میشد، شعارهای روی دیوارها پاک نشده و شعارهای جدیدی به آن اضافه شده بود. اما حدود نیم ساعت از تجمع که گذشت حضور بسیجیهای محل نیز احساس شد. زنی بسیجی در حالیکه چفیهای به مشتاش بسته بود از میان جمعیت گذشت و فریاد زد: «مرگ بر منافق» و مردم یک صدا جواب دادند: «بسیجی جیرهخور، آخرشه خوب بخور».
همان مرد میانسال شب قبل از مردم خواست واکنش تندی به زن نشان ندهند و گفت: «مشخص است که امشب مهمان داریم و برادران بسیجی برای شناسایی آمدهاند، بنابراین تا نیم ساعت دیگر ادامه میدهیم و خداحافظی میکنیم.» او در میان جمعیت قدم میزد.
بعد از چند دقیقه چندین موتورسوار که جعبههای غذابر حمل میکردند با هم از میان معترضان گذشتند و این کار را سه-چهار بار انجام دادند. ۱۰ پسر جوان از میان جمعیت داوطلب شدند تا سر کوچهها را زیر نظر بگیرند و رفتوآمدهای مشکوک را رصد کنند. آن شب هم بعد از حدود یک ساعت به پایان رسید و مردم باز برای فردا شب قرار گذاشتند.
آزادی سرنوشت من
شب سوم جمعه ۶ آبان نیز مانند شبهای قبل از ساعت ۹ شب آغاز شد. معترضان در همان مکانهای قبلی جمع شدند و کمکم به کوچه بالایی رفتند. کوچه بالایی تاریکتر و امنتر به نظر میرسید برای همین تصمیم گرفته شد محل تجمع یک کوچه تغییر کند. جمعیت نسبت به دو شب گذشته کمتر بود. همچنین از تعداد کودکان و سالمندان کاسته شده بود، اما نوجوانان، جوانان و بزرگسالان همچنان حضور داشتند. تعداد زن و مرد تقریباً برابری میکرد. دخترهای جوان سعی میکردند نقش لیدری داشته باشند. شعار«هیز تویی، هرزه تویی، زن آزاده منم» و همینطور «ایران من بهشت من، آزادی سرنوشت من» در شب سوم به گوش رسید. به نظر میرسید جوانان با شعارهای جدید آمدند و سعی دارند، رهبری میدان را از مرد میانسال بگیرند.
افراد مشکوک که سعی میکردند فیلم بگیرند در جمعیت بودند که البته معترضان اجازهی فیلمبرداری نمیدادند. اکثر خودروهایی که رد میشدند با بوق و نشاندادن علامت پیروزی سعی میکردند با جمعیت همراهی کنند. چندین بار خودروهای مشکوک با شیشههای دودی از میان جمعیت گذشت. همچنین کسانی فقط نظارهگر بودند که به نظر معترضان مشکوک به نظر میرسیدند. شب سوم زودتر از شبهای قبل تمام شد، بعد از حدود چهلوپنج دقیقه. مرد میانسال از معترضان تشکر کرد و گفت:
«ما ادامه میدهیم، فردا شب هم میآییم. مراقب نفوذیها باشید. مراقب خودتان باشید. کودکان را نیاورید. از فردا شب ممکن است وضعیت تغییر کند؛ هوشیار و آماده بیاییم. ما خشونت نمیکنیم، شعارهای خشونتآمیز مانند وای به روزی که مسلح شویم، نمیدهیم. ما انقلاب بدون خونریزی و خشونت میخواهیم. ما آزادیمان را پس میگیریم*.»
معترضان او را تشویق کردند و هر کدام تا در خانه شعار «آزادی، آزادی، آزادی» را فریاد زدند.
شب چهارم ۷ آبان، شنبه هم به منوال قبل از حدود ساعت ۹ آغاز شد. چهره اکثر معترضان برای هم آشنا بود. حدوداً هفتاد نفر از هممحلهایها به خیابان آمده بودند و به روال شبهای قبل شعار میدادند. شعارهای روی دیوارها پاک شده بود.
جمعیت باز هم سر همان کوچه قبلی تجمع کرده بودند. صدای پشتبامها از شبهای قبل بیشتر بود و افرادی از داخل خانهها معترضان را همراهی میکردند. حدود نیم ساعت از تجمع گذشته بود که باز سر و کله موتورسوارهای مشکوک که اغلب آنها جعبه حمل غذا در پشت داشتند، پیدا شد. این موتورسوارها وقتی میخواستند از میان جمعیت بگذرند، مکثی میکردند و به چهره افراد خیره میشدند. از طرفی تعدادی لباسشخصی ناشناس که قبلاً در تجمع دیده نشده بودند، میان مردم حضور داشتند. آنها شعار نمیدادند و صرفاً نظارهگر بودند که هر کدام بعد از ۱۰ دقیقه جمعیت را ترک کردند.
زن چادری که شب اول بین جوانان اسپری رنگ پخش میکرد، آن شب برای معترضان نان و پنیر و سبزی آورده بود؛ لقمه کوچکی که از نان لواش درست شده بود. قربان صدقه همه میرفت، از اعماق وجودش فریاد «مرگ بر خامنهای و سید علی سرنگونه» میزد و بین مردم میچرخید. شب چهارم هم حدوداً چهلوپنج دقیقه طول کشید. عمو از مردم خواست به خانه برگردند و فردا شب دوباره به خیابان بیایند.
از لیزر سبز تا نشاندادن اسلحه
شب پنجم یکشنبه ۸ آبان تجمع رأس ساعت ۹ شکل گرفت. اکثر شرکتکنندگان همان معترضان شبهای قبل بودند که یکدیگر را میشناختند. البته هیچکس اسم کسی را نمیپرسید، اما با اینکه اکثریت ماسک بر صورت داشتند، دیگر برای هم آشنا بودند. بعد از سلام و احوالپرسی پسر جوان قد بلندی شعار را با صدای رسا شروع میکرد و دیگران به دنبالش فریاد میزدند. هسته اصلی معترضان بیستویک نفر بودند که راس ساعت نه جمع میشدند و بعد کمکم به تعدادشان اضافه میشد. در شب پنجم جمعیت حدوداً به پنجاه نفر میرسید. تعداد جوانها بیشتر از شبهای قبلی بود، یکی از مردان برای همه آب معدنی آورده بود.
حدود بیست دقیقه بعد از شکلگیری اعتراض دوباره چندین موتور سوار جعبهدار با هم از میان جمعیت گذشتند. چند دقیقه بعد از ابتدای کوچهای که بودیم روی مردم لیزر سبز انداختند. صدای فریادها بلند شد، تعدادی از معترضان به سمت پایین حرکت کردند و شعار «بترسید، بترسید ما همه باهم هستیم» سر دادند. جو متشنج شده بود؛ مرد میانسال سعی کرد مردم را آرام کند. چهار نفر از مردان از جمعیت جدا شدند تا کسی که لیزر انداخته را پیدا کنند. معترضان دوباره به هم پیوستند و اینبار بلندتر شعار دادند. پنج دقیقه بعد از انتهای یک کوچه پایینتر دوباره روی جمعیت لیزر سبز انداختند.
همه شعار «بیشرف، بیشرف» سر دادند و باز تعدادی از جوانها برای سرکشی پایین رفتند. معترضان با دستزدن و پا کوبیدن بلندتر از قبل فریاد میزدند: «امسال، سال خونه، سید علی سرگونه»، «بسیجیها بترسید، ما همه با هم هستیم.» چند دقیقهای گذشت و دوباره جوِ متشنج آرام شد که برای سومین بار از ابتدای کوچه روی کسی که شعار میداد، لیزر سبز انداختند. مردم هو کشیدند و در نهایت مرد میانسال از همه خواست به خانه برگردند. اعتراض شب پنجم حدوداً سیوپنج دقیقه طول کشید.
شب ششم ۹ آبان دوشنبه دیرتر از شبهای قبل آغاز شد. ساعت نُهونیم بود که کمکم صدای جمعیت معترض به گوش رسید و مردم از خانهها به خیابان آمدند. معترضان دوباره سر همان کوچه قبلی و جای شبهای قبل تجمع کرده بودند. بعد از اینکه جمعیت به حدود شصت نفر رسید، مرد میانسال همه را به سمت شمال هدایت کرد. معترضان در خیابان راه افتادند و شعار میدادند و دست میزدند. نسبت به شب قبل افراد بیشتری به خیابان آمده بودند. همچنین بعد از دو سه شب دوباره افرادی اسپری رنگ داشتند و روی دیوارها شعار مینوشتند. معترضان حدود بیستدقیقه در ابتدای خیابان نگهبان تجمع و باز به سمت جنوب حرکت کردند.
تجمع از شب قبل که جو امنیتی داشت، پر شورتر بود. معترضان بار دیگر سر کوچه ایستادند، پا کوبیدند، دست زدند و فریاد «زندهباد زاهدان، زندهباد کردستان، زندهباد زندانی سیاسی» سر دادند.
در میان معترضان چندین نفر مشکوک به نظر میرسیدند و با اینکه گاهی در شعارها همراهی میکردند اما بیش از اندازه به مردم خیره میشدند و گویی سعی در شناسایی معترضان داشتند. چندبار سعی داشتند از جمعیت به شکلی نامحسوس فیلم بگیرند که از مردم تذکر گرفتند. همچنین موتورسوارهای مشکوک با جعبه اسنپ در خیابان و در نزدیکی مردم ایستاده بودند و نگاه میکردند. سه ماشین پژو جیالایکس نوک مدادی با شیشههای دودی پشت سر هم از میان جمعیت گذشتند.
همچنین تعدادی بسیجی که سعی داشتند اسلحههای کمریشان مشخص باشد تا نزدیکی معترضان آمدند و برگشتند. بعد از رفتوآمدها مرد میانسال از همه خواست به خانه برگردند و گفت: «فردا دیگر ساعت نه نمیآییم شاید کمی دیرتر. گوش به زنگ باشید و آمادهتر از امشب بیایید. موبایل نیاورید، ماسک بزنید و یادتان باشد باید برای روز آزادی زنده بمانیم.»
معترضان با فریاد «همسایه مبارز تا فردا شب خداحافظ» به سمت خانههایشان رفتند. در یکی از کوچهها جلوی در خانهای چند بسیجی ایستاده بودند که یکی از آنها مردی حدود شصتساله بود، با دیدن چند نفر معترضان بلند گفت: «حسابتان را میرسیم.» و پسر جوانی در جوابش فریاد زد: «حاج آقا، تشریف بیاورید، در خدمت باشیم.» اعتراض شب ششم یک ساعت طول کشید.
بسیجیها آمدند و مرد میانسال را بردند
۱۰ آبان سهشنبه شب هفتم هسته اول اعتراضها با جمعیتی حدود پانزده نفر سر کوچه همیشگی شکل گرفت. حدود ساعت نهونیم شب بود، معترضان کمکم اضافه شدند. مرد میانسال وسط خیابان به سمت کوچه پایینی حرکت کرد. صدای «مرگ بر دیکتاتور» دوباره همه محل را پر کرد. جمعیت به چهل نفر نمیرسید، مردم تازه از کوچههای بالایی و پایینی به معترضان نزدیک میشدند. حدود پنج تا شش کودک ده تا پانزده ساله در جمعیت بودند.
معترضان سر یکی از کوچهها مستقر شدند. سه الی چهار دقیقه بیشتر نگذشته بود که مردی فریاد زد: «بسیجیها دارن میان» همه به سمت صدا برگشتند، ده الی دوازده موتوری لباسشخصی دو ترک در حالیکه تفنگ ساچمهای و کلت در دست داشتند به معترضان حمله کردند. به سوی پیادهروها گلوله ساچمهای شلیک کردند، با کلت تیر هوایی میزدند و باتومها را به ماشینهای پارک کرده کنار خیابان میکوبیدند. جمعیت رو به پایین و داخل یکی از کوچهها متفرق شد. صدای فریاد و گلوله کل محل را پر کرد. مردی که هر شب سر کوچه در خانهاش را برای معترضان باز میگذاشت چند نفری از کودکان و معترضان را در حیاط جا داد و در را بست.
زن چادری که برای مردم نان و پنیر آورده بود وسط کوچه افتاده بود و خودش کمی دورتر فریاد میزد: «دستم ساچمه خورد.» یکی از پسرهای جوان لگدی به سمت آخرین موتوری پرتاپ کرد؛ هر دو لباس شخصی نقش زمین شدند، کسی که شاتگان ساچمهای داشت به سمت پسر شلیک و سپس فرار کرد، اما چند نفر به سوی یکی دیگر سرازیر شدند و او را زیر لگد و مشت گرفتند.
لباس شخصیها و بسیجیهای پیاده که به نظر میرسید داخل کوچه کمین کرده بودند، وارد خیابان شدند مرد میانسال را که سعی داشت جوانها را متفرق کند، گرفتند. تعدادی از زنان و مردان پشت مرد میانسال فریاد میزدند و میدویدند اما بسیجیها با شلیک تیر هوایی مردم را تهدید میکردند. مرد میانسال را میبردند و معترضان پشت سرش فریاد میزدند: «فرار کن...»
تعدادی از معترضان که در پیادهرو گیر افتاده بودند، به سمت کوچه فرار کردند که بسیجیها با باتون به کمر و پاهایشان زدند. چند نفر از زنان و مردان به مرد میانسال رسیده بودند و سعی داشتند او را از دست مزدورها نجات دهند که بار دیگر پانزده موتور سوار از جنوب خیابان با شعار حیدر حیدر وارد خیابان شدند و ساچمه شلیک کردند. همان ده، دوازده نفر باقی مانده نیز فرار کردند.
صدای هیاهو، گریه بچهها و فریاد «مرگ بر خامنهای» همه فضا را پر کرده بود. پیرزنی وسط کوچه فریاد میزد: «همسایهها کمک کنید، بچههامون رو کشتن.»
هشت نفر از متعرضان به یکی از ساختمانها پناه بردند، موتورسوارهای لباسشخصی به دنبالشان جلوی ساختمان توقف کردند. معترضان پشت ماشینهای پارکینگ ساختمان پناه گرفتند و مزدوران به در ساختمان ساچمه زدند و فحش دادند. چند ثانیهای به همین منوال گذشت. این گروه موتور سوار بارها در کوچهها با شعار «حیدر، حیدر» گشت زدند، به درهای خانهها کوبیدند، شیشه ماشینهای پارکشده را شکستند و تیر هوایی در کردند.
ظاهراً چهار نفر در این شب دستگیر شدند که هنوز از هویت و سلامتی آنها اطلاعی در دست نیست. گروهی از مردم نیز با ساچمه و باتون زخمی شدند. بسیجیهای محل مخصوصاً بسیجیهای ساکن محل نقش پر رنگی در به خشونت کشیده شدن این اعتراضها داشتند. همه این افراد از شبهای قبل توسط معترضان شناسایی شده بودند. معترضان شب قبل دیوار خانههای این افراد را با شعار «در اینجا مزدور زندگی میکند.» رنگ کرده بودند. اعتراض محلهمحور در تهرانپارس در شب هفتم به این شکل تمام شد.
نظرها
یزدانیان
شعار: پهپهاد دادی روسیه ایرانو کردی سوریه