ناسازهی کاریسما
نظریههای راهبری مدرن -۳
شیریندخت دقیقیان – کاریسما چیست و رهبری کاریسماتیک چه ویژگیهایی دارد؟
واژهی کاریسما و مفهوم آن در فرهنگهای باستانی
واژهی کاریسما در ادبیات سیاسی و اجتماعی مدرن برای اولین بار توسط ماکس وبر (١٩٢٠- ١٨٦٤) در قالب ترکیب Charismatic Leadership یا راهبری کاریسماتیک وارد قلمرو مطالعات مدرن شد. بنا به تعریف وبر، مفهوم کاریسما بر این فرض استوار است که گویا موهبتی مافوق طبیعی در یک فرد هست که او را در انتخاب بهترین راه یاری میدهد و بنابراین، ارادهی او را قابل پیروی میداند. واژهی کاریسما که در پیش زمینهی الهیات مسیحی به معنای نیرویی مافوق طبیعی است در وجود یک فرد انسانی که به او توان راهبری دیگران را میدهد، معادلهایی – هرچند متفاوت- در فرهنگهای باستانی پیش از مسیحیت دارد.
برای جامعهی ایران که سنتها و حماسهها و اسطورههای باستانی ریشه داری در فرهنگ آن حضور دارند، فهم پدیدهی کاریسما نیاز به بررسی پیشینهی واژگانی و مفهومی آن دارد، زیرا در تارو پود فرهنگ امروزی ما تنیده شدهاند. از این رو پس از اشاره به خاستگاه کاریسما در مسیحیت، نگاهی به تاریخچهی باستانی کاریسما و سپس نمود آن در فرهنگ ایرانی ضرورت مییابد.
مفهوم مسیحی: Charisma، واژهای است لاتین که ارتباط مستقیم با الهیات مسیحی دارد. ریشه شناسی کاریسما به واژهای لاتین معادل "گوشت بدن" یا "جسم" برمیگردد و اشاره به تقدسی دارد که مسیحیان برای جسم رنج کشیدهی پیامبر خود قائلند؛ زجری جسمانی و تلاشی روحانی برای پاک کردن گناهان انسانهای دیگر و نجات آنان؛ فداکاری "جسمی که نمیمیرد و استخوانی از آن شکسته نمیشکند". (یوحنا٣٧: ١٩)
مفهوم یهودی: در میان فرهنگهای باستانی، فرهنگ یهود، برخوردی دوگانه با مقولهی فر ایزدی حکمرانان در دنیای باستان داشت. در آن دسته از متون یهودی که به دوران شهرنشینی و زوال قوانین قبیلهای برمیگردد، در مورد پادشاهان یهود این گناهان و ستمگریهایشان است که برجسته میشوند و عبرت گیری از خطاهای آنها به بنمایهای تکرارشونده تبدیل میگردد؛ مانند شائول اولین شاه یهودیان که به اصرار مردم برای داشتن یک شاه مانند اقوام همسایه برگزیده شد، اما خوی تند و خونریز او در کتاب اول پادشاهان مورد انتقاد قرار دارد. برخلاف دنیای باستان که سلطنت به فرزند ذکور میرسید، جوان چوپانی به نام داوود که پهلوان دشمن، گولیات، را شکست داد، جانشین شائول شد. مجازات داوود پادشاه هم این بود که به دلیل خونریزی بسیار و به کشتن دادن سردار جنگی خود برای تصاحب همسر او اجازهی ساختن معبد مقدس را نیافت (کتاب اول تواریخ الایّام ٢٨:٤). جانشین داوود، پسر او سلیمان نیز به دلیل ساختن بتخانه برای همسران خود مورد انتقاد متون توراتی است و این مجازات الهی برای او ذکر میشود که سلطنت از پسرانش دوپاره خواهد شد. مفهوم فره ایزدی در متون توراتی دیده نمیشود. اما انبیای یهود، از ویژگی خاصی برخوردارند که در فرهنگ عبری با واژهی "زِخوت" بیان میشود به معنای "شایستگی". آنها با رنجها و مبارزات و حق طلبیهای خود واسطهی هشدار به جوامع و حکمرانان در زمینهی اجرای عدالت و اخلاق میشوند. باید افزود که مفهوم زخوت از کاریسما فاصله دارد و قدمت آن نزدیک یک هزاره بیش از کاریسماست. انبیای یهود (از قرن ٨ ق.م تا ٥ ق.م) خارج از ساختار قدرت، منتقدان جدّی وضع موجود بودند، اغلب توسط شاهان به بند و زنجیر کشیده، در آتش انداخته و یا تبعید شدند (مانند الیاهو یا الیاس، یرمیا و عاموس).
مفهوم زرتشتی/ ایرانی: مقولهی فرّه ایزدی که از متون اوستایی به شاهنامهی فردوسی راه یافته است، محک مناسبی برای بررسی این مفهوم در فرهنگ ایران باستان به دست میدهد. در شاهنامهی فردوسی، شاهان به گونهای موروثی و طبیعی از فرّ ایزدی برخوردارند. فردوسی داستانها را به جایی هدایت میکند که اغلب، خرد و شهامت پهلوانانی چون رستم، دارندگان فر ایزدی را علیرغم بیکیاستیهای آنها نجات میدهد: مانند کیکاووس که به قصد تسخیر فضا بر بال عقابها نشست، ولی در سرزمینی بیگانه سقوط کرد و نجات او به عهدهی رستم افتاد. در حقیقت، گونهای کاریسمای برخاسته از خدمت نزد پهلوانان شاهنامه وجود دارد و خردمندی و شهامت آنها، شایان ستایش دانسته میشوند. فردوسی در داستان رستم و سهراب، از زبان رستم در پرخاش به کیکاووس میگوید:
چه کاووس پیشم، چه یک مشت خاک
چرا دارم از خشم کاووس باک
مرا زور و پیروزی از داور است
نه از پادشاه و نه از لشگر است
نمونهی دیگر فره ایزدی در شاهنامه، جمشید است. اهورمزدا دنیای زمینی را به جمشید سپرد تا در آن آبادانی کند و مردمان را به نیکبختی رهنمون شود. به روایت فردوسی جمشید آبادانیها نمود. او اجتماع را سامان داد و در سلسله مراتبی شامل چهار گروه، تقسیم کار کرد: گروه کاتوزیان (موبدان و روحانیان)، نیساریان (جنگاوران و لشگریان)، بسودیان (کشاورزان) و اهتوخوشیها (پیشه وران و صنعتگران). جمشید علم پزشکی، فنون ریسندگی و بافندگی، عطرسازی، صنعتهای فلزکاری و ساختن بناها و گرمابهها را سامان داد و به سیر و سیاحت در جهان و آموختن دانشها پرداخت. اما بر اساس مقدمهچینی فردوسی، جمشید دچار خودبینی شد و گیتی را برساختۀ خود اعلام داشت. به کلام فردوسی "منی کردن" جمشید او را دربرابر یزدان ناسپاس ساخت. جمشید قرار بود خدمتگزار مردمان باشد و نه در جایگاه خدایی کردن بر آنها که همانا خطای فجیع همۀ خودکامگان دینی و غیر دینی در سراسر تاریخ است. جمشید با خودبینی و خودخداپنداری، به خویش و دیگران دروغ گفت:
منی کرد آن شاه یزدان شناس / ز یزدان بپیچید و شد ناسپاس
چنین گفت با سالخورده مهان / که جز خویشتن را ندانم جهان
هنر در جهان از من آمد پدید / چو من نامور تخت شاهی ندید
جهان را به خوبی من آراستم / چنانست گیتی کجا خواستم
خور و خواب و آرامتان از منست / همان کوشش و کامتان از منست
بزرگی و دیهیم شاهی مراست / که گوید که جز من کسی پادشاست؟
بزرگترین گناه در فرهنگ زرتشتی اتفاق افتاد: دروغ گویی. در اوستا به درگاه یزدان دعا میشود که سرزمین را از دو شر دور نگه دارد: دروغ و خشکسالی. این گونه بود که فره ایزدی از جمشید پرید و او به دام دیوانی که خودش آنها را در دنیا رها کرده بود افتاد و از بین رفت (نگاه کنید به دقیقیان، ۲۰۲۲).
در شاهنامه، رستم پس از کشتن اسفندیار، پهلوانی شریف و از تبار دارندگان فره ایزدی، حفاظت خدایی را از دست داد و روزگارش به سر رسید.
فردوسی در نوسان میان وفاداری به اصل داستانهای باستانی و قراردادن آنها در چارچوب خردگرایی، قالب بستهی اسطورههای باستانی را میشکند و فرّه ایزدی را در انگارهای عقلانی و زمینی بر مبنای دادگری و بخشندگی در بیتهای پایانی داستان کاوهی آهنگر بازتعریف میکند:
فریدون فرّخ فرشته نبود
به مشک و به عنبر سرشته نبود
به داد و دهش یافت این نیکویی
تو داد و دهش کن فریدون تویی
جالب آن که دیدگاه فردوسی در زمینهی شهامت و خرد همچون شرط محبوبیت، چنان در عمق فرهنگ ایرانی نفوذ داشته که مردم، همواره احترامی ژرف برای آن دسته از دانشمندان و هنرمندانی قائل میشدند که پیشنهاد مقام و مسند حکومتی را رد میکردند (مانند خیام و ابن سینا). برعکس، در ادبیات فولکوریک و رسمی ایران، قاضی و مفتی و درس خواندهی در خدمت حکومت جبر، تصویری سفاک و ظالم و یا در بهترین حالت، مضحک و تمسخرآمیز دارد!
کاریسما در قرن بیستم
با بررسی رهبران کاریسماتیک قرن بیستم درمی یابیم که همهی آنها از یک جنس نبودند و سه گونهی اصلی کاریسما را در میان آنها میتوان مشاهده کرد: کاریسمای اقتدار توتالیتر، کاریسمای اقتدار و خدمت و کاریسمای فداکاری و خدمت.
کاریسمای اقتدار توتالیتر: دهههای بیست و سی میلادی همزمان بود با گسترش جهانی پدیدهی حکومتهای توتالیتر که در راس همهی آنها پیشوایی مقتدر و خشن ظهور کرد. استالین در روسیه، موسولینی در ایتالیا، ژنرال فرانکو در اسپانیا، هیتلر در آلمان و تا حدی امپراتور ژاپن، نمونههایی از رهبرانی بودند که با تکیه به کاریسمای اقتدار و پاشنههای آهنین، تودههای نامتشکل و نمایندگی نشدهی مردم را که تجربهی ناقص و اندکی از دمکراسی داشتند و یا اصلاً با آن بیگانه بودند، با خود همراه کردند.
کلمانسو، ژاکوبن مشهورِ فرانسوی در اواخر قرن نوزدهم، از دادن نام Peuple یا مردم به تودههای نامتشکل خودداری میکرد و آنان راPopulace یا تودهی ناآگاه و آلت دست مینامید. در دهههای آغازین قرن بیستم، این نیروهای مهار نشدنی به دلیل رکود اقتصادی شدید، بیکاری، فقر اقتصادی و فرهنگی، فشار نیازهای اولیهی برآورده نشده و حس حقارت، به آسانی آلت دست شدند. آنها نهادهای بالقوهی دمکراسی چون مجلسها و جمهوریت را خنثی یا منحل کردند و همه چیز را به رهبرانی سپردند که ادعاهای بزرگ را با رفتارهای پرخاشگر و نمایشهای عظیم همراه میکردند.
به گفتهی ارنست کلاسیرر در کتاب اسطورهی دولت [The Myth of the State] رهبران توتالیتر همان نقش شمنها و جادوگران قبیله را در دنیای مدرن به عهده داشتند. رهبران توتالیتر اغلب گذشته گرا هستند و خود را موظف به احیای دوران طلایی سپری شدهای میدانند، مانند هیتلر که از اسطورههای ژرمنی کمک گرفت تا تودههای ناآگاه را سحر زده کند یا خمینی که در فکر استقرار صدر اسلام بود. این گونه رهبران، دارای خصوصیات جسمانی خاص، هنر سخنوری، داستان پردازی و رفتارهای پرخاشگر و صداهایی مرعوب کنندهای هستند که ابتدای کار، تودههای مردم از آنها احساس قدرت میگیرند. بخش بزرگی از کاریسمای فریب این گونه رهبران، برخاسته از همان قدرت اسطورههای به خواب رفتهای است که آنها جان دوباره میبخشند.
ارنست کاسیرر در اسطورۀ دولت، اسطورههای سیاسی را به ماری تشبیه میکند که ابتدا شکار خود را فلج کرده، سپس به آن یورش میبرند. القاگری این اسطورهها خرد را کند میکند. مسئولیت فردی و شخصیت انسانی همانند جوامع بدوی، در میان اجرای مداوم و یکنواخت آیینها رنگ میبازد. کاسیرر استدلال میکند تا زمانی که بشر، دانش کافی برای سامان دادن به امور خود دارد، این اسطورهها به حالت خفته باقی میمانند. اما اسطورههای سیاسی به محض رواج احساس ناتوانی، خطر و آیندۀ نامعلوم در میان افراد جامعه، همان کارکرد جادو در نبود خرد و دانش را به عهده میگیرند. (کاسیرر، ۱۹۴۷) [این کتاب، به ترجمۀ یدالله موقن با نام " اسطورۀ دولت"، و به ترجمه نجف دریابندری با نام "افسانه دولت" در ایران به چاپ رسیده است].
کاسیرر تیزبینانه میگوید که رهبران جوامع توتالیتر، نقش جادوگر قبایل ابتدایی را به عهدۀ میگیرند و یادآور میشود که نخستین گام نازیها برای مسلط ساختن اسطورههای خود، تغییردادن کارکرد زبان بود. از دید او، زبان در طول تاریخ، دارای دو کارکرد دلالتگری و جادویی بوده است. کاسیرر توسل نازیها به کارکرد جادویی زبان را با اشاره به فهرست واژههای ساخته و پرداختۀ نازیها از همان ابتدای ظهور، نشان میدهد. او نقش فلسفه در برخورد با اسطورههای سیاسی را چنین جمعبندی میکند [به نقل از ترجمۀ نجف دریابندری]:
«از میان بردن افسانههای [اسطوره های] سیاسی از فلسفه ساخته نیست. افسانه به یک معنی آسیب ناپذیر است. در برابر براهین عقلی مصونیت دارد. با قیاس منطقی نمیتوان آن را ابطال کرد. اما فلسفه میتواند خدمت مهم دیگری برای ما انجام دهد. میتواند ما را به فهمیدن حریف خود توانا سازد. دشمن را باید شناخت تا با او بتوان جنگید. این یکی از اصول استراتژی صحیح است. شناختن دشمن تنها به معنای شناختن عیبها و ناتوانیهای او نیست. توانایی او را هم باید شناخت. همۀ ما این توانایی را دستکم گرفته ایم. وقتی نخستین بار افسانههای سیاسی را شنیدیم، آنها را چنان پرت و پوچ و ناساز و ناموزون و مضحک انگاشتیم که به هیچ قیمتی حاضر نبودیم آنها را جدی بگیریم. اکنون بر همۀ ما روشن شده که اشتباه بزرگی بود. این اشتباه را نباید تکرار کنیم. باید منشأ و ساختار و روشها و شگردهای افسانههای سیاسی را به دقت بررسی کنیم. باید با حریف رودررو شویم تا بتوانیم با او درافتیم.»
میان کتاب اسطورۀ دولت و دیدگاههای کاسیرر در اثر دیگری به نام فلسفۀ فرمهای نمادین، متعلق به هنگام اقامت او در آلمان و پیش از ظهور نازیسم، ارتباط مستقیمی وجود دارد. او در فلسفۀ فرمهای نمادین (سه جلد به ترتیب در سالهای ۱۹۲۳، ۱۹۲۵، ۱۹۲۹) به وجوه تمایز اسطوره با بینش علمی پرداخته و نوشته بود:
«هر گونه پیوندی که در اندیشۀ اسطورهای به کارمی رود، دارای این ویژگی است که فقط در کلیت اسطوره به روشنی و تمایز کاملی دست مییابد. در حالی که شناخت علمی فقط به شرطی میتواند عناصر خود را به یکدیگر پیوند دهد که آنها را با یک کنش سنجش گر واحد از یکدیگر جداسازد. اسطوره هر چیزی را که وحدت بی چون و چرایش را خدشه دار سازد، از خود میراند. مناسباتی که اسطوره برقرارمی کند، چنان طبیعتی دارند که اجزاء واردشونده در آن، وارد مناسبت همخوانی با یکدیگر نشوند. آنها برعکس، دارای هویت مشخصی بوده، یک امر بخصوص میشوند.» (کاسیرر، ۱۹۶۰)
کاسیرر بر آن است که اسطوره برخلاف بینش علمی - که معنای هماهنگی در آن، وحدت امور بسیار متفاوت و صداهای بس مختلف است - هیچ اصل دیگری جز اصل اینهمانی جزء و کل نمیشناسد. در اسطوره، کل، همان جزء است. میتوان گفت که وقتی انسان، زبان و تفکر کل گرای اسطوره را دنبال کند، مقدمهای میشود بر آن که مانند عضو قبیلۀ ابتدایی، در پیوندی انداموار با جمع قرار گیرد و فردیت خودمختار خود را از دست بدهد.
رهبران کاریسماتیکِ توتالیتر، اغلب، سخنرانان چیره دستی هستند که با گفتار پرخاشگر و محسورکننده و صدای برانگیزانندهی خود، حس قدرت را به پیروان القاء میکنند. آنان زیرک هستند و میدانند چگونه با لحن عوام پسند برای حلّ امور پیچیدهی اجتماع، نسخههای گول زنندهی ساده بپیچند. آنها از نارضایتیهای تودهها باخبرند و خود از اعماق تیرهای میآیند که در آن فقر، بیعدالتی، تبعیض، آزار جنسی و نابسامانیهای خانوادگی بیداد میکند. اغلب آنها در اثر زخمهای روحیِ دوران کودکی و نوجوانی حس انتقام جویی نیرومندی دارند (لیندهولم، ۲۰۰۰ ). از جمله رؤیاهایی که آنها در میان تودههای ناآگاه دامن میزنند، رؤیاهای بازگرداندن 'عصر طلایی'، 'تولد دیگر'، و 'احیاء نژاد' هستند. آنها خود را با حاکمان افسانهای آرمان شهرها یا به بیان بهتر "ناکجاآبادها" همسنگ میدانند. ماکس وبر، در این مورد، اصطلاح "دیروز جاودانه" را به کار میبرد؛ نیروی خیالانگیزی که حس اقتدار را زنده میکند (کوپر و کوپر، ١٩٨٥). شاید به گفتهی ماكس وبر بتوان افزود که این نیروی خیالانگیز، در حقیقت فرافکنی دیروزِ از دست رفته و کودکی و نوجوانی آنها پیش از پدیداری گسیختگیهای روانی در آنهاست. رهبران دارای کاریسمای فریب و اقتدار، در اثر این گسستگیها، حس تحقیر و نفرت از خود را پشت نقابی از خود شیفتگی و تصورِ همه توانی و همه دانی پنهان میکنند. مایکل مکابی، از پژوهشگران معاصر دانش مدیریت، ویژگیهای این گونه از رهبران را که دارای کاریسمای منفی یا قدرت هستند، در مقالهای با عنوان "Narcissistic Leaders"، یا رهبران خودشیفته، بررسی میکند. مکابی، افراد دارای کاریسما را به درجاتی بالا دچار خودشیفتگی میداند که مناسبت آنها را با دیگران ابزارگونه و یکطرفه میسازد. (مکابی، ۲۰۰۰)
در قرن بیستم، رهبران دارای کاریسمای اقتدار توتالیتر مانند هیتلر و استالین، سیاستهای صنعتی شدن و مدرن سازی زیرساختهای کشور را همراه با برنامه ریزیهای پنج ساله با بهره گیری از نیروی کار برده وار دنبال کردند. هیتلر با اتکاء به رشد اقتصادی پدید آمده با داعیهی جهانگشایی و فضای حیاتی، جنگ جهانسوز و هولاکاست را به راه انداخت. آن چه دیر یا زود، در همهی این نمونهها به کنار رفتن نقاب کاریسما و آشکارگی چهرهی زشت آنان انجامید، جنگی کردن جوامع، سرکوب آزادیهای مدنی، نژادپرستی و جنایتهای بیشمار علیه بشریت بود.
در قرن بیستم راهبران کاریسماتیک از انواع دیگری نیز ظهور کردند که کارنامهای از خدمت نیز از خود به جا گذاشتند. در بخش آینده به دو دسته از این راهبران و نمونههای آنها خواهیم پرداخت: راهبران کاریسماتیک دارای کاریسمای اقتدار و خدمت، که آتاتورک و رضاشاه از آن جمله اند؛ و راهبران کاریسماتیک دارای کاریسمای خدمت و فداکاری، که مصدق و ماندلا دو نمونه از آن هستند.
ادامه دارد
منابع
Cassirer, Ernest. 1947. The Myth of the State. London. New Haven and London University. Press.
Cassirer, Ernest. 1960. La Philosophies des forms symboliques, vol.2. Paris: Miniut.
Kupper, Adam; Kupper, Jessica. 1958. The Social Science Encyclopedia. London: Routledge.
Lindholm. Charles. 2000. “Charisma, Crowd Psychology, and Altered States of
Conscious ness”: Boston University.
Maccoby, Michael. 2000. “Narcissistic Leaders”: Harvard Business Review.
شیریندخت دقیقیان: اسطورهی جمشید و داستان نوروز. سایت رادیو زمانه
نظرها
جوادی
یک نویسنده نباید به انتقاد سازنده بی اعتنا باشد. قبلا نظر انتقادی ام را در استفاده از واژه راهبر به جای واژه رهبر گفتم ولی این انتقاد سازنده مورد توجه قرار نگرفت و این مایه تاسف است.
جوادی
اگر وقت آزاد داشته باشم، ترجیح می دهم در انزوا شاهکارها و آثار معروف را بخونم . گرچه در آغاز جستجوی حقیقت و کنجکاوی مرا به این سایت کشاند ولی در ادامه انگیزه ای که مرا وادار می کند وارد این سایت شوم و بعضی از مقالات ارائه شده در آن را بخونم و نظراتم را بنویسم، کمک برای تغییر وضع موجود است. هنوزم اعتقاد دارم تغییر در فضای فکری( تغییر در عقاید عمومی) و روشنفکری به تغییر در فضای سیاسی منجر می شود. بر اساس اعتقاد به همین فرضیه، سخت تلاش کردم فضای روشنفکری ایران را تحت تاثیر قرار دهم. به نظرم فضای روشنفکری ایران دهه هاست که تحت سلطه افراطی های چپ و راست است و این موضوع یک میانه رو مثل مرا سخت آزار داده است. با خود پیمان بستم که هم با راست افراطی و هم چپ افراطی مقابله کنم. امیدوارم لیبرال دموکرات ها و سوسیال دموکرات های ایرانی جایگاه شایسته خود را در فضای روشنفکری پیدا کنند و به سلطه چند دهه افراطی های چپ و راست که مسبب وضع فاجعه بار کنونی است، پایان دهند.
فرهاد - فرهادیان
کدام رهبر کاریزماتیکی می توانست از مرگ یک دختر 55 روز مداوم بدون وقفه و شب و روز بدون لحظه ای درنگ بیش از 1000 آکسیون و بیش از 3000 اعتصاب همچنین وارد کردن تمام اقشار اجتماعی را به خیابان بیاورد و ماشین سرکوب را دچار عجز و لابه نماید و قدرت سرکوب را از کار بیندازد ؟ کدام رهبر کاریزماتیکی می تواند از همان ساعت اول اراده ی جمعی را با روسری سوزان اعمال نماید و راهها را بازگشت ناپذیر نماید . کدام می توانست دانش آموزان را با دل و جان به فریاد وادارد تا از حق آزادی زن شجاعانه دفاع نماید ؟ و کدام رهبر کاریزماتیکی می توانست اینگونه جوانان را از جان گذشته و دلاور انه به میدان بیاورد و کدام انقلابی ست که بدون این شجاعت زنان و دختران و مردان و پسران به پیروزی نرسد ؟ اتفاقات کمی طی این 55 روز اتفاق نیفتاده است اتحاد مردم علیرغم برسمیت شناختن هویت واقعی خودشان عمیق ترین پیوندها را بین مردم ایران بعنوان یک ملت بهم پیوسته ایجاد نموده است فقط مستبدین دیکتاتورها و راستگراها هستند که برای مصادره ی انقلاب به چنین رهبری جمعی خردمندانه ی با قدرت انقلابی خرده می گیرند چون نمی توانند با چنین رهبرانی معامله و بده بستان کنند زیرا این رهبران قدرت اجتماعی انقلاب هستند و تکیه بر خرد جمعی دارند . ساختار هرمی رهبری عقب مانده و ارتجاعی ست و تاریخ آنرا اثبات کرده است رهبری جمعی دنبال ساختارهاست حتی شعار هم نمی دهد بلکه ساختارهای دموکرلاتیک برای استقرار دموکراسی پایدار هدف است