مسائل سیستم آموزش و پرورش در ایران
ف. دشتی − ۲۴ ژانویه روز جهانی آموزش است. مقالهای به این مناسبت با نظر به آنچه در ایران میگذرد و آرمانهایی که باید برای آینده داشت.
درآمد
با گفتن اینکه:مگرچه چیز دراین حاکمیت درست است که نظام آموزشیاش باشد، کاری پیش نمیرود، زیرا توضیح مناسبی ازمسائل آموزش وپرورش درایران ارایه نمیکند. ازیک سو، این نیست که مسبب تمام این مسائل رژیم ج. ا. باشد: بسیاری ازاین مسائل را حاکمیت فعلی از رژیم سلطنتی به ارث برده و در شکلی منحطتر تداوم بخشیده است. ازسوی دیگر، دیده میشود که برخی سازمانها و احزاب اپوزیسیون -چه درجبههی راست وچه درجناح چپ- در برنامههای راهبردی و استراتژیک خود، همچنان هیچ کوشش جدیای در راه شناخت و تحلیل و بررسی ریشههای این مسائل نکردهاند، و دراساس، با حفظ همان ریشههای مسائل، همچنان با تکیه به رویکردهای ایدئولوژیک خاص خود، گام برمیدارند که این هم چندان نوید رستگاری ای نمیدهد.
ازاین روی، بهتر است که در هر قلمروی که آلوده به دست و نظارت رژیم است، مسائل موجود در آنها را جزء به جزء شناسایی، بررسی و تحلیل کنیم تا درآینده اشخاص یا گروههایی بانقابهای گول زنکِ تازه همان سیاستها را با آب و رنگی جدید به خوردمان ندهند.
این نوشته در حکم دعوتی است از صاحبان سخن که در این بحث شرکت جویند، چرا که مهمترین بنیان دموکراسی فرضی در آیندهی ایران، بر پایهی یک نظام آموزشی مترقی و دموکراتیک استوار خواهد بود: یک حکومت دموکراتیک به شهروندانی نیازمند است که در هر لحظه با هشیاری و بیداری پیگیر و نگران روند امور در ادارهی کشور باشند، و این هشیاری تنها از رهگذر یک سیستم نوین آموزشی میسر میشود.
در بسیاری از برنامههای آموزشی سخنی معروف وجود دارد که تا به زبان آورده میشود، نیّت گوینده را فاش میکند: میگویند که هدف از آموزش، آماده کردن کودکان و جوانان است برای زندگی؛ انگار که از همان آغاز این را پذیرفته باشند که مدرسه جایی بیرون از زندگی است؛ یک تبعیدگاه که میتواند ۱۲ سال یا به مراتب بیشتر ادامه یابد. با این همه، حتا اگر آن فرض را هم بپذیریم، با نگاه به همین سیستم آموزشی فعلی ایران هم کاملا آشکار است که اطلاعاتی که به دانش آموزان در طول این سالهای دراز داده میشود، بعدتر چندان به کار زندگی شان نمیآید.
نظام آموزشی ایران که بر محور قانون یکسانسازیِ آموزش و پرورش شکل گرفته است، به طریق اولی حتا از همین هدف فرضی بسیار فاصله دارد. این قانون، مشکلات ساختاری مهمی در سیستم فعلی را رقم زده است و دقیقا عین خود رژیم از آن دسته مشکلات نیست که بتوان با رفع برخی از ایراداتش آن را اصلاح کرد.
در این مطالعه، ابتدا از این مشکلات ساختاری سخن گفته میشود و سپس مدل جایگزینی پیشنهاد میشود که -بدون ادعا- چه بسا پنجرهای و یا بحث تازهای به سوی راهحلی برای این مشکلات در یک سیستم دموکراتیک بگشاید. در ضمن این نوشته در حکم دعوتی است از صاحبان سخن که در این بحث شرکت جویند، چرا که مهمترین بنیان دموکراسی فرضی در آیندهی ایران، بر پایهی یک نظام آموزشی مترقی و دموکراتیک استوار خواهد بود: یک حکومت دموکراتیک به شهروندانی نیازمند است که در هر لحظه با هشیاری و بیداری پیگیر و نگران روند امور در ادارهی کشور باشند، و این هشیاری تنها از رهگذر یک سیستم نوین آموزشی میسر میشود.
الف- مشکلات ساختاری
سیستم مدرن آموزشی ایران با سابقهی تقریبا صد ساله، امروز نزدیک به یک میلیون کارمند در سطوح مختلف دارد. چه در رژیم پیشین و چه در ج. ا. قانون وحدت مضامین در کتابهای درسی حاکم بوده است، که لازم است در یک نظام دموکراتیک فرضی، به سمت کثرت گرایی تغییر مسیر پیدا کند. پیداست که این تحول پیش از هرچیز منوط به یک تصمیم سیاسی در آینده است، و در شرایط فعلی امکان ناپذیر است.
مسائل ساختاری در سیستم آموزشی ایران به شرح زیر است:
۱ - مقررات قانونی
- مرجع اصلی مقررات قانونی در خصوص آموزش در ایران قانون یکسان سازی آموزش و پرورش است. به موجب این قانون هیچکس را نمیتوان از حق آموزش محروم کرد. آموزش و پرورش تحت نظارت و کنترل دولت و در راستای اصول ایدئولوژیک اسلام سیاسی انجام میشود.
- اماکن آموزشی و پرورشی بر خلاف این اصول نمیتوانند کار کنند. آموزش ابتدایی برای همهی شهروندان اعم از دختر و پسر اجباری است و در مدارس دولتی رایگان است.
- هیچ زبانی غیر از فارسی را نمیتوان به عنوان زبان مادری برای شهروندان ایران در موسسات آموزشی و آموزشی تدریس کرد. زبانهای خارجی مورد تدریس در مؤسسات آموزشی و پرورشی و اصولی که مدارس ارائه دهنده آموزش و پرورش به زبان خارجی مشمول آن خواهند بود، توسط قانون تنظیم میشود.
- آموزش و تربیت دینی و اخلاقی تحت نظارت و کنترل دولت انجام میشود. فرهنگ دینی، معارف و تربیت اخلاقی از دروس اجباری است که در مدارس ابتدایی و متوسطه و دانشگاه تدریس میشود.
- تاسیس مدارس مختلط ممنوع است و دختران و پسران باید در مدارس جداگانه تحصیل کنند.
این مادهها که به اختصار به آنها اشاره شد، مبنای قانونی سیستم آموزشی ایران هستند. با این مقررات، دولت آموزش و پرورش را کاملا تحت مسئولیت و نظارت خود قرار داده است.
والدین در ایران از حق تعیین نوع آموزش فرزندان خود محروم هستند. حال آنکه، در ماده ۲۶ اعلامیه جهانی حقوق بشر، بیان شده است که «در درجهی اول حق والدین است که نوع آموزش را برای فرزندان خود انتخاب کنند.»
به عبارت دیگر، سیستم آموزشی ایران بر اساس یک قانون داخلی و بی توجه به منشور حقوق بشر سازمان ملل شکل گرفته است.
دوگانگی سیستم آموزش و پرورش، و تربیت خانوادگی منجر به یک وضعیت شیزوییک در جان و روان دانش آموزان شده است، به طوری که از همان سالهای نوپایی در مدرسه کودک یاد میگیرد به طریق دیگری در مدرسه رفتار کند و شخصیت دروغینی از خود به معرض نمایش بگذارد.
۲ - انحصار دولتی آموزش
یکی دیگر از مشکلات ساختاری در سیستم آموزشی ایران، انحصار دولتی در آموزش است. یک مدل آموزشی انحصاری در ایران اعمال میشود.کارمندان دولت کلبرنامهی درسی را اجرا میکنند. محتوای کتابها توسط مشاوران وزارت آموزش و پرورش تعیین میشود. دولت اجازهی افتتاح موسسات آموزشی خارج از اساسنامهی وزارتخانه را نمیدهد. ظاهرا مدارس خصوصی (غیرانتفاعی) وجود دارد، اما از نظر فنی هیچکدام مدارس خصوصی نیستند. زیرا تمام استانداردها، برنامهی درسی، ساعات دوره، الفبا و زبان آموزشی توسط دولت تعیین میشود. حتا مدارس خصوصی موظفاند برنامههای خود را هر ساله به ادارات آموزش کشور ارائه دهند که نشان دهندهی رعایت استانداردهای آموزش ملی باشد.
این وضعیت مانع از تنوع موسسات آموزشی در ایران و شکل گیری آلترناتیو در داخل خود میشود.
یک سیستم آموزشی مبتنی بر تلقین آمیخته با ایدئولوژی رسمی در ایران وجود دارد. دولت فکر میکند که از این طریق از سوء استفادهها جلوگیری میکند. با توجه به بدیهی تلقی شدن وضعیت فعلی، تمایل دولت به مداخله در مؤسسات آموزشی با آرمانِ ساختنِ «شهروند متدین»، وضعیتی است که همه جا با آن مواجه میشویم.
آموزش عالی در ایران در دانشگاههای دولتی و یا وابسته به دولت تحت عنوان دانشگاههای آزاد شکل میگیرد. دروسی را که باید در دانشگاهها تدریس شود، دولت تعیین میکند. چهل و چندسال است کوشش مجنون واری برای نظارت و محدود کردن هرچه بیشتر دروس دانشکدههای هنر و علوم انسانی در جریان است.
۳– برنامهی درسی واحد
به طور کلی برنامههای درسی برای حداقل سطح تهیه میشود. بسیاری از کشورها سیستم آموزشی مبتنی بر عملکرد معلمان دارند. معلم با توجه به دانش و توانایی خود موضوعات را انتخاب میکند و از تمام ابزار و مفاد مناسب برای توضیح درس استفاده میکند. برای مثال، در فنلاند یک برنامهی درسی در مدارس دولتی وجود دارد، اما معلمان مجبور نیستند به آن پایبند باشند. برنامهی درسی نیز سخت گیرانه نیست و برنامههای درسی متعددی در سراسر کشور وجود دارد. هر مدرسه برنامهی درسی خود را اجرا میکند و به طور مداوم آنها را بهبود میبخشد. برنامهی درسی حداقل محدودیت را به معلمان میدهد.
در ایران فقط یک برنامهی درسی وجود دارد، و انتظارات و قابلیتهای معلمان را به هیچ میانگارد. برنامهی درسی معلمان را از تاثیر فعال بر آموزش حذف میکند. آنها را از تمرین و توسعهی مهارتهای آموزشی خود باز میدارد.
گرایشهای قومی، فرهنگی یا مذهبی بسیار متفاوتی در داخل کشور وجود دارد. اما سیستم آموزشی با اعمال تبعیض در تمام این زمینهها همه را به یک چوب میراند. در مقابل، برای مثال منطقهی هامبورگ آلمان، در مدارس دولتی که بچههای خانوادههای کم درآمد در آن به تحصیل مشغول اند، در کلاسهای دینی برنامهی درسی خاصی وجود ندارد و معلم با افراد علاقه مند به این موضوع ارتباط میگیرد و درس را تدریس میکند. این افراد میتوانند روحانی، والدین یا افرادی از گروههای مختلف حرفهای باشند.
یکی از مهمترین مشکلاتی که برنامههای درسی ایجاد میکند این است که اگر دولت مقرراتی تازه در مورد آموزش وضع کند، سرنوشت همهی ساکنان کشور را تحت تأثیر قرار میدهد. از این جمله است حذف دورهی راهنمایی و تبدیل دورههای ۴+۳+۵به دو دورهی ۶+۶. تغییرات آزمایشی در نظام آموزشی در سایر کشورهای نسبتا آزادتر جهان تقریبا بر ۲۰ درصد مردم تاثیر میگذارد. زیرا شکست در پروژههای جدید آموزش عموما مربوط به مدارس دولتی است. مدارس خصوصی میتوانند دائما اشتباهات خود را جبران کنند و به سرعت خود را با شرایط جدید وفق دهند.
۴- محصور کردن آموزش به مکان مدرسه
یکی از مشکلات اساسی و ساختاری در سیستم آموزشی ایران این است که مدرسه «محل ارشاد» تلقی میشود که ویژگی شاخص رویکرد آموزش «مکتبی»، ایدئولوژیک و مبتنی بر تلقینهای حکومتی است. به همین دلیل نقش مدرسه در آموزش و پرورش ایران بسیار پر رنگ است. حال آنکه در یک رژیم دموکراتیک، بهتر آن است که نقش مدرسه در آموزش و پرورش کاهش یابد. زیرا به نظر میرسد مدرسه با ساختار فعلی خود مانع مهمی برای یادگیری است. ارتباط آموزش با مدرسه و معماریِ تقریبا یکسانِ فضاها، تداوم کنجکاوی در آموزش را از بین میبرد، و باعث میشود دانش آموزان یادگیری را به عنوان یک موضوع فنی بسیار خاص درک کنند و کنجکاوی خود برای یادگیری را از دست بدهند.
در ایران شغل/حرفههای والدین، محیط اجتماعی، فضاهای شهری و ابزارهای ارتباطی جزئی از آموزش محسوب نمیشوند. در یک نظام فرضی دموکراتیک با اعطای مسئولیت بیشتر به والدین در امر آموزش، فعالیتهای آموزشی برای رشد فردی والدین و تربیت فرزندان آنها توسط دولت تشویق میشود. چیزی که همیشه از یاد میرود این است که حرفهی والدین بهترین منبع آموزشی برای کودکان است.
به جز این، فعالیتهای کودکان در زندگی اجتماعی بخش مهمی از آموزش آنان است. دانش آموزانی که به فعالیتهایی مانند ورزش و موسیقی تمایل دارند -زیرا فضای مدرسه را خسته کننده مییابند-معمولا در ایران جزو «ستاره داران» میشوند. حال آنکه کوچه و خیابان، رستوران، سینما، سالن تئاتر، ورزشگاه، محل کار پدر و مادر، موزه، گالری هنر و به ویژه مکانهای گردشگری و بناهای تاریخی لااقل بهاندازهی خود مدرسه از مکانهای آموزشی به شمار میآیند.
۵ - آموزش مکتبی-آکادمیک
هدف آموزش انتقال دانش وتجربه است. تجربه چیزی است که در حین زندگی پدید میآید، اما در سیستمی که از آغاز مدرسه را بیرون زندگی قرار میدهد، مفهومی یا هدفی به نام انتقال تجربه نمیتواند به وجود بیاید.
به بحث دانش که برسیم، سه نوع دانش در آموزش وجود دارد.
اولی دانش گزارهای یا آکادمیک است. این دانش به ما میگوید که چگونه رویدادها، موقعیتها و حقایق شکل گرفتهاند. نوع دوم دانش به نحوهی انجام کار مربوط میشود. به این دانش فنی، یا دانش مولد میگویند. سوم، دانش ارزشی است: در مواجهه با حوادث و موقعیتهای اطرافمان چه نگرشی داریم و چگونه عمل میکنیم؟ بهترین اقدام برای رسیدن به اهدافمان چیست؟
گزارههایی مانند اینکه زمین به دور خورشید میگردد، مجموع زوایای داخلی مثلث صد و هشتاد درجه است، قرآن کتاب مقدس مسلمانان است، توکیو پایتخت ژاپن است، اطلاعاتی است در مورد آنچه بیرون از ما وجود دارد. با این حال، نحوهی شنا کردن، نحوهی سوار شدن بر دوچرخه، نحوهی میخ زدن بر چوب یا دیوار یا نحوهی ساختن مجسمه، جزو دانشهای فنی است. ممکن است شنا را به صورت آکادمیک بدانید، اما معلوم نیست بتوانید عملا شنا کنید. اولی دانش دانشگاهی است، دومی دانش فنی. دانش ارزشی اطلاعاتی است در مورد آنچه که برای رسیدن به یک هدف خاص باید انجام دهیم. چه کار کنم که شادتر باشم؟ یا چه رفتاری انجام دهم که بهتر به هدفم برسم؟ به عنوان مثال، درک گزارهی «صداقت باعث عزت نفس میشود»جزو اطلاعات ارزشی است. هدف آموزش عمومیت دادن این سه نوع دانش به مخاطبان است.
هر کدام از اینها در آموزش ضروری است. در اصطلاح عام، اینها ارکان آموزش هستند. سیستم آموزشی ایران صرفا -با تخفیف- مبتنی بر آموزش آکادمیک است. سعی میکند آموزش فنی و آموزش ارزشی/مذهبی را به عنوان بخشی از آموزش آکادمیک ارائه دهد. به مهندسان محاسبات عددی آموزش داده میشود، اما به آنها تمرینی از کار واقعی شان داده نمیشود. تمام سیستمهای نمره دهی در مدارس بر اساس آموزش آکادمیک است. آزمون ورودی دانشگاه صرفا مبتنی بر دانش آکادمیک است. با صرف نظر از سهمیهای ها، تنها یک معیار هوش و موفقیت در سیستم آموزشی ایران وجود دارد و آن موفقیت تحصیلی است.
اساس این اعوجاج در این نهفته است که آموزش در ایران ایدئولوژیک است و فضا محدود به کلاس و مدرسه. دور بودن رشتهی تحصیلی از محل کارها و استفادهی ناقص از اطلاعات باعث میشود آموزش فقط در جهت نظری پیشرفت کند. ممکن است گفته شود: رفع این مشکل خیلی سخت نیست: میتوان کارگاههایی با منطق «اگر نتوانیم سرکار برویم کار را به مدرسه بیاوریم» در مدارس راهاندازی کرد. اما این راه حل هیچ اعتباری ندارد. حتا اگر کارگاهها وارد مدرسه شوند، نمیتوان کسانی را که در آنجا کار میکنند، «معلم» دانست. به این آموزش فنی نمیگوییم.
در ایران همچنین سعی میشود آموزش ارزشی به صورت آکادمیک داده شود، و تحت عنوان واحدی با نام «درس دین و معارف» ارایه شود. این یک درس در چارچوب فرقهی خاصی ازتشیع است، اما آموزش ارزشی راستین باید نظامهای ارزشی مختلف جامعه را به رسمیت بشناسد و بر اساس آنها شکل گیرد. هدف راستین آموزش ارزشی این است که به کودکان بیاموزد سبک زندگی خود را در پیش بگیرند و زندگی خود را به موازات خواستههای والدین خود پیش برند. دولت فقط موظف است در صورتی که به حقوق اساسی مانند جان، مال و سلامت آسیب آشکاری وارد شود، مداخله کند. به طور خلاصه، دلیل اصلی اینکه آموزش در ایران فقط مکتبی است، این است که آموزش محتوای ایدئولوژیک دارد و دولت مدارس را برای انتقال این ایدئولوژی در نظر میگیرد. به این ترتیب از دادن اطلاعات مربوط به واقعیات زندگی به کودک جلوگیری میشود. نتیجه یک جامعهی ناموفق پر از آدمهای رمانتیکی است که در دنیایی فانتزی زندگی میکنند.
۶ -آموزش انضباطی شدید
این واقعیت که آموزش و پرورش در انحصار دولت است؛ محدود به مدرسه است و دارای یک برنامهی درسی واحد است، در نهایت منجر به پیدایش یک سیستم آموزشی میشود که بر اساس ساختار پادگانها سازماندهی شده است. «انضباط» پایه و اساس سیستم آموزشی ایران است. هدف سیستم متحدالشکل کردن دانش آموزان است. این برنامه از سر صبح با به صف کردن دانش آموزان و تلاوت قرآن و سرودهای ایدئولوژیک شروع میشود، راهپیماییهای شبهِ نظامی در هر فرصتی برگزارمی شود. حتا در جشن فارغ التحصیلی دانشگاه ها، پروتکلهای خاصی در همین راستا برگزار میشود. در کلاسهای درس، سیستم نیمکت، ردیف و ترتیب نشستن با توجه به قد دانش آموزان تنظیم میشود. شروع و پایان درس بسیار منظم است و با به صدا درآوردن زنگ نقطهی شروع و پایان سرمی رسد. در کلاسهای درس، دانش آموزان بسته به معلم میتوانند با بالا بردن انگشتان خود و سر پا ایستادن صحبت کنند. معلمانی که طبق این رویه عمل نمیکنند، متهم به «عدم تسلط بر کلاس» میشوند. اگر بچهها در کلاسی بایکدیگر حرف بزنند، با دو اتهام متقابل رو به رو میشویم:بچهها از سوی اولیای مدرسه بی انضباط تلقی میشوند، و از سوی دیگر، خود دانش آموزان معلم چنین کلاسی را «بی عرضه» قلمداد میکنند. این توصیفات قابل بازتولید هستند.
آموزش مبتنی بر انضباط باعث میشود افراد حسّ اعتماد به نفس خود را از دست بدهند و در مقیاس بزرگ تر، این رویه، یک درک بیش از حد انضباطی از زندگی ایجاد میکند. برعکس، مثلا در فنلاند، در مدارس دولتی که بچههای خانوادههای کم درآمد به آنجا میروند، کلاس در دبستان سه یا چهار ساعت در روز است، و قوانین انضباطی سختگیرانهای در دروس وجود ندارد. معلمان میتوانند مستقل از برنامهی درسی عمل کنند و از هر روش آموزشی یا مطالبی که میخواهند در درس استفاده کنند، و به جای آنچه در کتاب نوشته شده، از روش تجربی بهره بگیرند. حتا اگر هوا سرد باشد، کودکان را تشویق میکنند که در زمان استراحت بین کلاسها بیرون بروند. موسیقی، هنر و ورزش مورد توجه ویژه است و دانش آموزان از معلمان خود نمیترسند.
ابوظبی در حال اجرای آزمایشی مدل فنلاندی است. نتیجه موفقیت آمیز بوده است. البته درست نیست اگر ادعا کنیم این بهترین سیستم است. این فقط یک جایگزین است. اما کسی تاکنون نه در رژیم پیشین و نه در این رژیم ساختار مونیستیِ آموزش ما را هرگز زیر سؤال نبرده است.
۷-دانش آموزان فرزند چه کسیاند؟
یک مشکل بسیار جدی در رابطه با والدین در سیستم آموزشی ایران وجود دارد. میزان آموزش دیدگیِ والدین با مدرک ودرجهی تحصیلی شان سنجیده میشود. موفقیت حرفه ای، داشتن زندگی خوب، و یا چوپان خوب، نجار یا باغبان خوب بودن جزئی از سطح تحصیلات آنها محسوب نمیشود. انتظار دولت از خانوادهها این است که فرزندان خود را به صورت بیولوژیکی تربیت کنند و در سنین بالاتر به مدارس دولتی تحویل دهند. از خانوادهها انتظار میرود که در زندگی معنوی فرزندان خود دخالت فردی نکنند. حاکمیت ایدئولوژیک به کودکان به چشم سربازان آیندهی خود نگاه میکند. از همین روست که تردیدی از مجبور کردن خانوادهها برای فرزند بیشتر آوردن به خود راه نمیدهد.
پدر معنوی کودک دولت است و دولت مسئول تمام تحصیلات اوست. دولت تعیین میکند که چه چیزی برای کودکان بهتر است.
البته این درک مختص به سیستم آموزشی ایران نیست. این ایده را بیشتر در مدلهای دولت-ملت قرن گذشته میبینیم که حوزهی سیاسی را ایدئولوژیک میکند و وظیفههای معنوی را بر دوش دولت میگذارد. مدلهای آموزشی جدید، آموزش را عادی میکند و گرد ضخیم ایدئولوژی را از رویش میسترد. در نتیجه خانوادهها به بخشی از فضای آموزش تبدیل میشوند.
مادران و پدران در بسیاری از نقاط جهان میتوانند به مدرسه بیایند و تا حدودی با فرزندان خود در فعالیتهای آموزشی شرکت میکنند. به تجربه ثابت شده است که موفقیت تحصیلی نیز در این نقاط افزایش قابل توجهی داشته است. صحبت از اروپا نمیکنم: در یک مدرسهی خیریه در تانزانیا، این روشها اعمال میشود و نتایج خوبی به دست آمده است.
مشکل این است که دولت ایران دائما در تلاش است تا مشکلات را خود به تنهایی حل کند ودر واقع هیچ چیز را حل نکند. خانوادهها اغلب به مدرسه فراخوانده میشوند تا به آنها دیکته شود که چگونه با فرزندان خود رفتار کنند.
سیستم آموزشی ایران پذیرای چنین شیوههای خانواده محور نیست.
۸-آموزش تک زبانه
مشاهده میشود که مشکلات ذکر شده به یکدیگر مرتبط هستند. یکی از مهمترین مشکلات، تعیین اهداف تک زبانی و تک مذهبی در آموزش و پرورش است. هیچ زبانی غیر از فارسی را نمیتوان به عنوان زبان مادری شهروندان ایران در مؤسسات آموزشی و پرورشی به شهروندان ایرانی آموزش داد. مسئله فقط این نیست که کودکان آذری و کرد و عرب و لر و غیره به آموختن زبانی غیر از زبان مادری خود محکوم میشوند؛ از آن طرف هم، کسانی که زبان مادری آنها فارسی است، از یادگیری زبانهای ترکی، کردی، لری و عربی بازمی مانند. فقدان آموزش به این زبانها باعث میشود کودکانی که فارسی نمیدانند، در شرایط نابرابر و نامساعدی شروع به تحصیل کنند و در ضمن، جامعه را از یادگیری زبان دومی غیر از زبان رسمی باز میدارد. هم به تبعیض قومیتی دامن میزند و هم جلوی همبستگی اقوام ایرانی سد میکشد.
این است که زبان به جای مدرسه در محیط زندگی آموخته میشود. در حالی که افراد در جوامع چند زبانه میتوانند بیش از یک زبان یاد بگیرند، فارسهایی که با کردها یا آذریها در ایران زندگی میکنند، نمیتوانند زبان همسایگان خود را بیاموزند. زیرا تعداد کمی از مردم به طور طبیعی زبان دوم را میشنوند و یاد میگیرند. در واقع، چندزبانگی اغلب عجیب به نظر میرسد. این یک ضرر بزرگ برای آموزش و پرورش راستین است.
در بسیاری از نقاط جهان، مردم بسیاری از زبانها را از طریق شنیدن، در کودکی، در خیابان، مدرسه و در زندگی اجتماعی یاد میگیرند. در کشور ما زبان کارکردی داشته است که افراد را از یکدیگر بیگانه میکند. نمونهی آن برخورد محتاطانه با کسانی است که کردی یا ترکی صحبت میکنند. پسر عرب زبان، زبان مادریاش را از دوستانش پنهان میکند. به این ترتیب افراد از دوران کودکی همواره خود را موظف به داشتن یک دستور کار پنهان میدانستهاند. این وضعیت همیشه به دوستی و اعتماد، به صلح و همبستگی آسیب وارد کرده است. در هیچ کجای دنیا به این میزان که در ایران جوک و مسخرگی دربارهی زبان ها، و گویشها و لهجههای قومی هست، وجود ندارد.
چندزبانگی در آموزش یک هدف کلیدی برای بسیاری از کشورها است. لوکزامبورگ، فرانسه و ایرلند در آموزش اهداف چند زبانه دارند. کودکان از آموزش به زبان مادری منع نمیشوند و هیچ اجباری در کار نیست. به عنوان مثال، در لوکزامبورگ، آموزش به بیش از یک زبان در مدارس تدریس میشود. در کشور پانصد هزار نفری، آموزش به زبانهای فرانسوی، آلمانی و هلندی ارائه میشود.
لوکزامبورگ یکی از ثروتمندترین کشور جهان است و نباید فراموش کرد که مزیت زبان در این امر مهم است. تحصیل در لوکزامبورگ با زبان آلمانی شروع میشود، فرانسه در سال دوم اجباری میشود. در فرانسه، کودکان میتوانند هم به زبان مادری خود آموزش ببینند و هم در مدارسی که به زبان فرانسوی آموزش میدهند، شرکت کنند.
در ایران دائما انتقاد میشود که چنین اقداماتی باعث سردرگمی میشود. با این حال، این موارد در بسیاری از کشورها محقق شده است. با اتخاذ اهداف چند زبانه، ایران نیز میتواند شیوههای خود را ایجاد کند. البته در صورت استقرار یک نظام دموکراتیک سکولار، این هدف چیزی نیست که فوری بتوان محققش کرد، و معلوم است پیش از هرچیز نیازمند برنامه ریزی و مشاوره با متخصصان زبانهای قومی در ایجاد بهترین مدل آموزشی است. طبیعی است که در چندسال اول، راههایی به آزمایش گذاشته میشود که ممکن است در تجربه به بن بست بخورد، اما مهم نیّت است، و گشوده بودن به تجربههای دیگرِ کشورهای چندزبانه. تردیدی نیست که پس از یک دهه مشکل حل خواهد شد. فراموش نکنیم که همان طور که بالاتر گفته شد این معضل در ضمن مشکل فارس زبانان نیز هست.
۹– آموزش تک مذهبی
وقتی صحبت از هدف آموزش تک مذهبی میشود، تجربه نشان داده است که آموزش دینی، که به طور کلی میتوانیم آن را آموزش «عرزشی» (!) در ایران بنامیم، منجر به پذیرش دین یا زندگی بر اساس احکام آن نمیشود. هدف آن این بوده است که دانش آموز مذهب فرقهای حاکمیت را به رغم تربیت خانوادگی اش، در مدرسه بیاموزد. که تجربهی چهل و چند ساله نشان داده است که نمیآموزد.
برخی از ایالتهای امریکای شمالی هیچ دینی را در مدارس دولتی آموزش نمیدهند، اما والدین کاملا آزادند که به فرزندان خود آموزش بدهند، حتا از آنها حمایت کنند. در مدارس خصوصی، به طور کلی، آموزش دینی به طور رایگان و عمدتا به کودکان در کلیساها و مدارس سایر ادیان داده میشود. در انگلستان، دورههای دروس دینی اجباری است، اما برنامهی درسی یک مذهب واحد تدریس نمیشود. پیروان هر دین آموزش دین خود را دریافت میکنند. بااین همه، بر اساس اصل«آزادی وجدان»، افرادی که مایل باشند میتوانند از این دورهها معاف شوند.
دیدگاه ایران در مورد این موضوع بر همه معلوم است: دورهی تمام نشدنی فرهنگ دینی و معارف اخلاقی. محتوای این برنامه پیچیده است. آنچه که ادعا میشود این است که برنامه، حوزوی است، و برای مثال صحبتی از فیلسوفان اسلامی مثل فارابی یا ابن رشد در آن نمیشود. زیرا دغدغهی اصلی، غنی سازی محتوای برنامهی درسی، و ورود باورهای مختلف به برنامهی درسی یا آموزش ادیان و مذاهب مختلف نیست. مگر ممکن است بتوان ابن رشد یا فارابی را با ولایت فقیه آشتی داد؟
۱۰-تحمیل آموزش اجباری
آموزش اجباری سیستمی است که قدمت آن به یونان باستان باز میگردد، اما از قرن نوزدهم به عنوان یک سنّت دولت-ملت در سراسر جهان به کار گرفته شده است.
پیش از هرچیز این را بگوییم که گفتن اینکه آموزش اجباری است، کمکی به آموزش همگانی نمیکند. موری روثبارد[Murray Rothbard] میگوید: « تاریخچهی توسعهی آموزش اجباری، تاریخچهی تحت کنترل گرفتن فرزندان توسط دولت است؛ تاریخچهی تحمیل روندِ تک شکل بودن است که رشد فردی را سرکوب میکند، وتاریخچهی توسعهی تکنیکهایی است برای جلوگیری از رشد استدلال وتفکرآزاد درمیان افراد جامعه.»[Murray N. Rothbard, Education: Free and Compulsory, Ludwig Mises Institute, Alabama ۱۹۹۹, p. ۲۰.] وی ادامه میدهد: «تحصیل اجباری در حکم کنترل مطلق دولت بر کودک است.»
این مدل باستانی اسپارتی بین دولتهای ملی مشترک بود. با این حال، هیچ برنامهای وجود نداشت که این موقعیتها را توسعه دهد. زیرا در واقع، دولتها با حمایت از آزاداندیشی و تنوع افکار میتوانند قویتر شوند و قدرت خود را حفظ کنند. آموزش اجباری در دوران باستان در آتن انجام میشد. سپس مارتین لوتر در عصر جدید از آن حمایت کرد تا شالوده دولت-ملت را بنا کند. از منظر او، آموزش اجباری دولتی راهی برای قوی بودن در برابر شیطان است.
اولین مدرسه اجباری در آلمان (زاکسونی) در سال ۱۵۵۹ تأسیس شد. سایر ایالتهای آلمان فوری از این نمونه پیروی کردند.
کالوین نیز از آموزش اجباری حمایت میکند. او در سال ۱۵۳۶ به ژنو میرود. مدارس دولتی را در ژنو باز میکند که حضور در آنها اجباری است. انگیزهی کالوین از تأسیس سیستم مدارس دولتی آموزش پیام کالوینیسم و اطاعت از استبداد الهیاتی بود که ایجاد کرده بود. کالوین در درون خود هویت یک دیکتاتور سیاسی و یک معلم مذهبی را با هم ترکیب کرده بود. برای کالوین، هیچ استقلال نظر یا حقی مهم نبود، جز آموزهی خودش و عظمت آن. روتبارد با اشاره به کالوینیسم، میگوید که آموزش اجباری دراروپا اختراع دولتهای توتالیتر، سرکوبگر وفاشیست است، زیرا این گونه دولتها نمیخواهند هیچکس بیرون سیستم باقی بماند.
اجباری کردن آموزش کمکی به آموزش نمیکند. آموزش اجباری مانند مطبوعاتِ اجباری یا رانندگیِ اجباری است. استفاده از حداقل استانداردها در آموزش به جای آموزش اجباری منطقیتر است.
آموزش «رسمی و اجباری» بدون جایگزین نیست و انکارناپذیر نیست. در حقیقت، امروزه تحول جدیدی از رویکردهای فردمحور مبتنی بر سبکها و تواناییهای یادگیری در برابر آنچه آموزش را در همهی جنبهها استانداردیزه میکند، ظهور کرده است.
یک بدیل: آموزش خانگی
در این میان، آموزش خانگی، نمونهی قابل توجهی است. آموزش در خانه یک مدل انعطافپذیر و باز است که به کودکان امکان میدهد به جای مدرسه در خانه آموزش ببینند. مهمترین ویژگی آن این است که آموزش را فراتر از یک مکان استاندارد مانند «مدرسه» انجام میدهد. ثانیا والدین به ویژه مادرانِ غیر شاغل را بخشی از روند آموزش میکند. هم آنها را تشویق میکند که برای فرزندانشان یاد بگیرند و هم آنها را حرفهای میکند. والدین، معلم فرزندان خود میشوند. سوم اینکه آموزش را به مشکل خانوادهها و جامعه تبدیل میکند. این امر توانایی سازمانیابیِ خانوادهها و جامعه را افزایش میدهد. چهارم، باعث میشود که مؤسسات فرهنگی برنامههای درسی یا برنامههای متفکرانه و متنوعی را برای این مدارس تهیه و در نتیجه یک سیستم آموزشی رقابتی ایجاد کنند. علاوه بر این، آموزش در خانه به خانوادهها اجازه میدهد تا فعالیتهای گروهی منظم داشته باشند و همبستگی آنها را افزایش میدهد. با حصول اطمینان از اینکه والدین بخشی از آموزش هستند، روابط اجتماعی تقویت میشود و فرآیندهای یادگیری تداوم مییابد.
در این سیستم پدر یا مادر کمتر از فرزند خود نمیداند، یا سطح تفاوت کم میشود. شکاف نسلها ترمیم میشود. علاوه بر این، برنامهی درسی دائما تحت نظارت است و از این طریق، چیزهایی که هم بی معنی است و هم برای دنیای ارزشی خانواده مناسب نیست، به کودک داده نمیشود که این در واقع، اساس تربیت آزادیخواهانه و دموکراتیک است. در شیوهی آموزش در خانه، محل پذیرش مدارا، رواداری و کثرت گرایی، بیشتر محله، کوچه و خیابان و زمینهای بازی است تا مدرسه.
انتقادهای مطرح شده بر آموزش در خانه
در انتقاد از این شیوه گفته شده که نمیتوان کودکان را به «والدین نادان» سپرد، یا اینکه کودکان در خانه در معرض خشونت خانوادههای خود قرار میگیرند و یا این که کودک از معاشرت با همسالانش به دور میماند. اینها همه انتقادهای ناواردی است، و معمولا با داشتن هدفی دیگر در ذهن پرورانده میشود. اولا هر یک از والدین در همین سیستمِ ناکارآمدِ آموزشی، پرورش یافتهاند و اگر ناآگاه هستند به خاطر معایب سیستم فعلی است. تعیین «جهل» در انحصار کیست؟ موقعیت صلب و مشخصی به نام«جهل» وجود ندارد. هر جامعهای قضاوتهای ارزشی و دانش خود را به نحوی ایجاد میکند، البته تا زمانی که هیچ نهادی وجود نداشته باشد که مانع از انجام آن شود. کسانی که این گفتمان را مطرح میکنند، عموما هدفی جز استانداردسازی ندارند، و افرادی با ذهنیت متمرکز بر تنها یک سبک زندگی هستند؛ قادر به درک و پذیرش تنوع نیستند و سعی میکنند سبک زندگی و ارزشهای به اصطلاح «معاصر» یا «روشنگرانه»ی خود را به مردم تحمیل کنند. گروههای شغلی، سبک زندگی و قضاوتهای ارزشی نمیتوانند معیار «جهل» باشند. تنها یک چیز معیار جهل است، و آن رواداشتن تبعیض و بی اعتنایی به دیگران است.
ثانیا وقتی صحبت از موضوع خشونت علیه کودکان میشود، به نظر میرسد احتمال آن در مدرسه بسیار بیشتر باشد تا در خانه. به هر حال خشونت خانگی چیزی بسیارشایع نیست، هرچند باید پذیرفت که تا حدی رخ میدهد. اما یکی از وظایف اصلی دولت و جامعه حمایت از این کودکان است و این ارتباط مستقیمی با مدرسه ندارد.
آموزش خانگی، کاربردیترین و رایجترین شکل آموزش در تاریخ بشریت است. زنبورداری، باغبانی، ماهیگیری، آهنگری، تراشکاری، نجاری، عکاسی— اینها حرفههایی هستند که اغلب از پدر به فرزند منتقل میشوند. اما سیستم سفت و سخت مدرسه آنها را جزئی از آموزش نمیداند.
آموزش خانگی اساسا در جرگهی یک سیستم آموزشی یکسان قرار نمیگیرد. اول از همه، این نوع آموزش به فضا و مکان سرایت میکند. مهمتر از آن، دولت به سازمانهای آموزشی خارج از خود اجازهی فعالیت میدهد. خانوادهها مسئول آموزش فرزندان خود میشوند. موفقیت چنین مدلهای چندآموزشی البته حتمی نیست است، اما موفقیت آموزش خانگی را نمیتوان با مدارس دولتی مقایسه کرد زیرا این دومیها آشکارا در حال شکست هستند. بسیاری از والدین شاهد هستند که فرزندانشان از اینترنت چیزهای زیادی یاد میگیرند. امروزه کودکان از دوسالگی به تدریج با اعداد، حروف، زبانهای خارجی، جانوران برّی و بحری، جهان و فضای ما، نحوهی شکل گیری فصول، و شب و روز آشنا میشوند.
همه میدانیم که اغلب در مدارس چیزهای نادرست و غیر ضروری تدریس میشود. در مهدکودکهای ما به بچهها چیزهایی میآموزند که آمیخته به خرافات است، اما مهمتر از آن چیزهایی است که باعث میشود بچهها در آگاهی از تاریخ و دنیای ارزشها گیج شوند و به جامعهای که در آن زندگی میکنند بی اعتماد شوند. مدرسههای ما آموزش خود را بر موقعیتهای آسیب زا، به ویژه برداشتهای دشمن ـ محور در کتابهای تاریخ متمرکز میکنند، و به فرآیندهای روانی جامعه آسیب میرسانند.
۱۱– ارتباط آموزش اجباری با آموزش رایگان
در اروپا به خصوص از آغاز تحول صنعتی به این سو، سطح پایین مهارت و دانش کارگرانی که با خانوادههای خود به شهر سرازیر میشدند، برای بورژوازی مطلوب نبود. بورژوازی به سرعت دولت-ملت را متقاعد کرد که آموزش و پرورش را «اصلاح» کند. منظور از اصلاح این بود که مدرسه دانش عملی بیشتری را منتقل کند، مهارتهای تولیدی را آموزش دهد و نیروی کار برای پستهای سطح پایین و متوسط در محل کار تولید کند. فرزندان پرولترهای شهری و روستایی که علاقه و توجه کافی به مدرسه نداشتند یا برای امرار معاش مجبور بودند به جای رفتن به مدرسه کار کنند، بایست به طور منظم و دائمی به مدرسه کشیده شوند. راه انجام این کار این بود که آموزش ملی اجباری، گسترده و رایگان شود. این هدف تا حدّ زیادی در قرن ۱۹ محقق شد. با افزایش جمعیت مدارس، کیفیت نیروی کار در نتیجهی افزایش کیفیت آموزش افزایش یافت و آموزش به یک حق اجتماعی، یعنی امری رایگان تبدیل شد. دولتهای سرمایهداری از مدرسهی اجباری، تودهای و آزاد نهایت استفاده را برای گره زدن پرولتاریا به سیستم میکردند.
آموزش نولیبرال یا تجاری
کل این تصویر از اوایل دهه ۱۹۸۰ شروع به تغییر کرد. در اوایل دهه ۱۹۸۰، دولت محافظه کار تاچر در انگلیس و رئیس جمهور جمهوریخواه ریگان در ایالات متحده استدلال کردند که دولت باید کوچک شود، یعنی خدمات اجتماعی که دولت به مردم ارائه میدهد، باید به حداقل برسد تا یک دولت رقابتیتر ایجاد شود. این بود که دنیای شرکتی، تامین خدمات اجتماعی را هرس کرد. خدمات اجتماعی به ویژه آموزش و بهداشت به عهدهی بازار نهاده شد. منطق اینجا این بود: اگر یک کالای با کیفیت (آموزش به عنوان خدمات) میخواهید، باید هزینه اش را بپردازید. به منظور تقویت این منطق، دولتها به طور همزمان به سوی حمایت از آموزش عمومی و کاهش بودجههای اختصاص یافته به آن موضع گرفتند. امروزه، با صرف نظر از دولتهای مانده از نظام سوسیالیستی قدیم، تقریبا در سراسر جهان آموزش به کالایی برای فروش تبدیل شده است. جهانی شدن سرمایه داری شروع به استفاده از آموزش در دو بعد کرده است: گسترش ارزشهای نولیبرالی (یک فرد به جای جامعه وجود دارد؛ فردی رقابتی، خودآگاه، غارتگر) و کسب درآمد از طریق تبدیل آموزش به یک بازار بزرگ. امروزه دانشگاههای خصوصی، مدارس خصوصی، موسسات آموزشی خصوصی، مراکز مطالعاتی، دفاتر مشاوره-اطلاعاتی، و غیره در سراسر جهان وجود دارد. این امر منجر به این شده که آموزش به صورت یک «بخش پولساز» دربیاید.
چرا آموزش و پرورش پولی شده است؟
میتوان پاسخهایی داد: اولا دیگر نمیخواهیم محیطهای آموزشی مکانهایی باشند که افکار و جنبشهای ناراضی اجتماعی در آن شکوفا و قیام کنند. به ویژه موثرترین سازوکار در تخریب جنبشهای دانشجویی وادار کردن دانشجویان به پرداخت هزینهی آموزش است. وقتی پول میدهید، به دنبال ارزش پول خود برمی آیید. بنابراین به جای تغییر جهان، به دنبال نجات خود هستید. ثانیا، آموزش در حال حاضر به یکی از سرمایه گذاریهای مهم تبدیل شده است. همه فرزند خود را به چشم سرمایه میبینند. برای به دست آوردن حداکثر بازده، این سرمایه باید ارزش گذاری شود. برای ارزیابی آن باید بهترین، باکیفیت ترین، طولانیترین آموزش را به فرزندان داد. ثالثا، همانطور که مشخص است، سرمایه داری سیستمی است که مبتنی بر رقابت شرکتها است. برای اینکه ایدئولوژی رقابت در شرکتها دائمی شود، افراد باید این ایدئولوژی رقابت را درونی کنند. شما میتوانید این کار را در بهترین مدارس و با انجام امتحانات زیاد انجام دهید، همیشه نمرات پایهی چند مدرسهی با کیفیت را بالا ببرید و دانش آموزان را به رقابتهای بی رحمانهتر سوق دهید.
اما اکثریت قریب به اتفاق مردمی که در جهان زندگی میکنند، فقیر هستند. پولی که میتوانند به آموزش و پرورش اختصاص دهند، یا وجود ندارد یا بسیار محدود است. به همین دلیل، مدرسه جایی نیست که فرزندانشان بتوانند در آن ارتقای طبقاتی یابند. دولتها برای جلوگیری از ارتقای بی بضاعتان، آموزش را در ازای پول میدهند. منظور از ارتقا، بالا رفتن آگاهی است. امروزه با توجه به اینکه آموزش و پرورش پولی شده است، دنیا فردگراتر شده، و ارزشهای اجتماعی خود را فراموش کرده است. از آنجاکه آموزش دیگر یک حق اجتماعی نیست و کالایی شده است، کارکرد واقعی خود- روشنگری، آگاهی بخشی - را به تمامی فراموش کرده است. این نقطهای است که زوال اجتماعی آغاز میشود. باید دید چطور میتوان جلوی زوال را گرفت.
براستی چطور؟ - کمی بالاتر، از هدف توأمانِ اجباری و رایگان کردن تحصیل در شروع عصر جدید توسط بورژوازی سخن گفتیم. اگر بنا نباشد که دوباره به آن نقطه رجعت کنیم، چطور میتوان با آموزش و پرورش نولیبرالی مبارزه کرد؟ به نظر نمیآید راههای زیادی وجود داشته باشد: نه میتوان آموزش را دوباره سراسر به دولت واگذار کرد و نه به دست ناامینِ بازار. به راه حلهای بدیع و دموکراتیک باید اندیشید. در پایان این نوشته یک راه حل پیشنهادی مطرح خواهد شد، اما این پیشنهاد نیاز به تأمل و بحث بیشتر دارد.
۱۲– نابرابری تحصیل بین مناطق مختلف ایران
نابرابری بین مناطق و شهرها در همهی عرصههای زندگی اجتماعی منعکس میشود. این انعکاس را در هر مرحله از تحصیل به وضوح میبینیم. وقتی نتایج کنکور و آزمون سراسری دانشگاهها مورد تجزیه و تحلیل قرار میگیرد، مشاهده میشود که موفقیت در آنها ارتباط تنگاتنگی با سطوح توسعهی اجتماعی-اقتصادی استانها دارد. در بسیاری از مناطق محروم نگاه داشته شدهی ایران چیزی به نام «فقر دائمی» وجود دارد. مفهوم فقر دائمی برای خانواده یا افرادی به کار برده میشود که سالها در فقر به سربردهاند. فقر دائمی پس از مدتی «فرهنگ فقر» را ایجاد میکند. فرهنگ فقر افرادی را توصیف میکند که فقر را درونی کردهاند و امید خود را برای رهایی از فقر از دست دادهاند. آمار و اعداد نشان میدهد که تقریبا ۴۰-۵۰ درصد جمعیت ایران زیر خط فقر زندگی میکنند، و از میان آنان حدود ۱۵میلیون نفر امروز امیدی به رهایی از فقر ندارند. این وضعیت همچنین تهدیدهای بالقوه جدی در آیندهی جامعه شناختی کشور را نشان میدهد. بر اساس دادههای رسمی، ۲۵درصد افراد بی سواد در فقر شدید مالی قرار دارند، در حالی که این میزان برای فارغ التحصیلان آموزش عالی کمتر از ۵ درصد است. فقر به طور جدی دسترسی به آموزش یا آموزش با کیفیت را مختل میکند. خانوادهها امیدشان را به رهایی فرزندانشان از فقر از طریق آموزش از دست میدهند. در این صورت فرهنگ فقر رشد میکند که یک مشکل جدی جامعه شناختی است.
۱۳-مشخصات معلم در ایران
آموزگاری، در جهان، برخلاف ایران، حرفهای است مبتنی بر اساس هوش چندگانه. در ایران تنها معیار ورود به دانشکدههای تربیت معلم، توانایی نسبی در گذشتن از سدّ امتحان کنکور است. به عبارت دیگر تنها معیار، هوش تحصیلی است، و به دیگر قابلیتهای داوطلبان اعتنایی نمیشود. علت این امر کاهش تأثیر معلم در آموزش است. در واقع، آنچه از معلم انتظار میرود این است که مهارتهای شخصی خود را نشان ندهد، و تنها آنچه را بدان موظف شده است، حتی الامکان به دانش آموزان منتقل کند. معلم یک میانجی منفعل در سیستم آموزشی ایران است. هیچ تفاوتی بین کسانی که کارشان را به خوبی انجام میدهند یا کسانی که انجام نمیدهند، وجود ندارد. عملکرد سنجیده نمیشود. در آموزش ابتدایی امتحانات تعیین سطح برگزار میشود و موفقیت معلمان قابل پیگیری است اما برای معلمان موفق سیستم پاداش وجود ندارد. به همین دلیل معلمانی که این حرفه را شروع میکنند برای مدت طولانی لنگ میزنند. معلم میخواهد آنچه را که میداند در اختیار دانش آموزان قرار دهد، اما معلمی که در این امر شکست میخورد -زیرا استانداردها مشخص، و تواناییهای دانش آموزان متفاوت است - نمیتواند کارش را با لذت انجام دهد. دائما سعی میکند با این استانداردها و سیستم کج ومعوج سازگار شود. این روند حدود پانزده سال طول میکشد. در سیستم آموزشی ایران، «معلم خوب» معلمی است که خود را با سیستم وفق میدهد، از روشهای جدید اجتناب میکند و فرآیندهای جاافتاده را دنبال میکند. علاوه بر این، تعداد بیش از حد پرسنل، مانع از افزایش حقوق معلمان میشود. بنابراین، اعتبار اجتماعی این حرفه در حال سقوط است.
ب. یک راه حل پیشنهادی برای تأمل بیشتر: مدرسهی دموکراتیک و قراردادی
اساس مشکلات ساختاری در سیستم آموزشی ایران انحصار دولتی آموزش و نهادینه شدن آن توسط قانون است. این سیستم انعطافپذیر و مناسب برای تغییر نیست و انتظارات و قابلیتها را در نظر نمیگیرد. وزارت آموزش و پرورش تمام مسئولیت آموزش کشور را بر عهده گرفته است، اما به تنهایی نمیتواند موفقیتی به دست آورد. در یک نظام دموکراتیک فرضی، حل مشکلات ساختاری مستلزم تقسیم این مسئولیت است.
در مقابل این ساختار ناتوان و با توجه به شرایط فعلی، شاید یکی از مناسبترین راهها برای ایرانِ آزاد، سیستم خاصی از مدارس دولتی است که توسط شرکتهای خصوصی آموزشی اداره میشود.
مدارس قراردادی در جهان مدارس اجتماعیای هستند که توسط شرکت ها، سازمانهای خصوصی، انجمنها و بنیادها اداره میشوند. بین آنها همان قدر نمونههای موفق وجود دارد که نمونههای در خدمت بازار نولیبرالی. آنچه این تفاوت را رقم میزند، مستقیما مربوط به اهداف گردانندگان این نوع مدارس میشود. اگر یک دولت دموکراتیک بتواند فعالیت مدارس دولتی را به موسسات آموزشی خصوصی و سازمانهای غیردولتی سکولار و مربیانی که در حوزهی آموزش ملی کار میکنند، واگذار کند، و از سوی دیگر، از طریق نهادهای فرهنگیِ معتبر و بخشهای مختلف دانشکدهی علوم انسانیِ دانشگاهها بر کار آنها نظارت جدّی داشته باشد، و راه و روشهایی برای ارزیابی عملکرد آنها ابداع کند، میتوان امیدوار بود که از این مدارس بتوان آن بازده مدّ نظر را گرفت. بحث در بارهی چیستی و چگونگی مواد و موضوعات درسی، در حوصلهی این نوشته نمیگنجد، اما موضوعی بسیار مهم است. که فعلا به بعد موکولش میکنم.
اما یکی از مسائل اصلی در این نوع مدارس بدون تردید چگونگی تأمین هزینهی تحصیلی است. بر اساس دادههای سال ۱۴۰۱ هزینهی متوسط یک دانش آموز در دورهی ابتدایی تقریبا ۳۳ میلیون تومان، و در دورهی متوسطه ۳۸ میلیون تومان در سال است. یک دولت دموکراتیک میتواند مدارس طرف قرارداد را به میزان ۷۰ یا ۸۰ درصد برای هر دانش آموز حمایت کند. به این ترتیب موسسات آموزشی غیردولتی میتوانند به عنوان مدارس قراردادی بخشی از آموزش عمومی شوند. دستاورد این سیستم کل جامعه را در مسئولیت آموزش شریک کردن است. در سیستم مدارس قراردادی، دولت به ازای هر دانش آموز شهریهی معینی پرداخت میکند. مدارس برنامههای درسی خود را تنظیم میکنند. دولت این مدارس را بر اساس برخی معیارهای عملکردی بر اساس موفقیت بازرسی میکند و قراردادهای کسانی را که شکست میخورند، فسخ میکند. خانوادههای زیر سطح درآمدی معین، این امتیاز را مییابند که مستقیما هزینهای بر دوش نگیرند و یا با همکاری سازمانهای داوطلبانه و غیردولتی مسئلهی تامین مالی شان حل شود. راه حل دیگری که در بسیاری از این نوع مدارس دموکراتیک در جهان یافتهاند، این است که تنها ده درصد درآمد سالانهی هر خانواده را از والدین دانش آموز به عنوان هزینهی تحصیلی مطالبه میکنند و بقیه را دولت میپردازد. به این ترتیب، در ضمن، در هر مدرسه دانش آموزان از طبقات اجتماعی گوناگون حضور پیدا میکنند؛ ترکیبی که در مدارس خصوصی و نیز دولتی غایب است.
علاوه بر سیستم مدارس قراردادی، افتتاح آموزشگاههای فنی خصوصی میتواند تشویق شود. تمام مراحل این کار توسط مدیریت مدرسه تعیین میشود. دولت فقط باید مسئولانه قدرت کنترل و نظارت دموکراتیک و البته غیرمستقیم داشته باشد.
نظرها
نظری وجود ندارد.